- 126
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هشتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هشتم"
- مهمترین عامل ناپایداری حکومتهای اسلامی
- مهمترین علت فروپاشی نظام سوسیالیست شوروی
- تعیین محدوده ولایت الهی و اختیار مردم در حکومت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
پاسخ علامه طباطبایی(ره) بر شبهه ناکارآمدی احکام اسلامی
فصل پنجم این بحث که تقریباً ده صفحه المیزان را به خود اختصاص داد تا حدودی روشن شد و عصاره مطالب آن ده صفحه، به این صورت تلخیص میشود که ما اگر خواستیم ببینیم نظامی حق است یا نه، باید ببینیم اگر آن نظام همه قوانینش محترم بود و عمل شد، میماند یا نه؛ اگر نظامی با حفظ همه قوانین و حدودش نتوانست جامعه را رهبری کند، معلوم میشود حق نیست و اگر نظامی در اثر نقض قوانین، نتوانست جامعه را رهبری کند این نشانه ناحق بودن آن جامعه نیست. اشکالی که بر نظام اسلامی کردند گفتند او قابل اجرا نیست اولاً و قابل دوام نیست ثانیاً، برای اینکه در 1400 سال قبل بیش از چند مدت کوتاه، آنهم در یک فلات مخصوصی اجرا نشد، بعد تبدیل شد به سلطنت و قیصریت و کسرویت و امثالذلک ولی نظام غربی، نظامی است مردمی و دموکراسی و ماندنی و نشانهاش پیشرفتهای صنعتی و فرهنگ و تمدن مردم غرب است و از آن جهت که به رأی مردم تکیه کرده است، پایگاه مردمی دارد ولی نظام دینی، به رأی مردم بها نمیدهد، لذا تکیهگاه مردمی ندارد، این پنج شش مطلب را به عنوان نقد اسلام و تقویت نظام دموکراسی ذکر کردند، جوابی که ایشان دادند و شرحی که از آن جواب داده شد، خلاصهاش این شد که در آن چند صباحی که دین مانده بود و توانست حکومتی را تشکیل بدهد برای آن بود که اکثر قوانینش عمل میشد، لذا طولی نکشید که در مدت یک نیم قرن، قسمت مهم مردم روی زمین را به خود معتقد کرد و اگر به آن طرف اقیانوس کبیر راه نداشت، برای اینکه راهی برای رساندن صدای اسلام نبود وگرنه همان طوری که شرق حجاز را و غرب حجاز را اسلام گرفت، آن طرف اقیانوس کبیر را هم اسلام میگرفت.
مهمترین عامل ناپایداری حکومتهای اسلامی
اگر دیدیم بعد از مدتی، این اسلام تبدیل شد، نه برای آن است که این نظام نتوانست، بلکه به این نظام عمل نمیشد. جریان شهادتهای ائمه(علیهم السّلام) و جریان کربلا که خونبارترین شهادتهاست، نشانه این صحنه است. با این خونریزیهای عترت طاهره که تالی تلو قرآن کریم هستند، نظام اسلامی برگشت به نظام قیصریت در آمد، نظام کسرائیت در آمد، نظام امپراطوری در آمد و الآن هم که میگویند سلسله 2500 ساله رژیم شاهنشاهی این حق است، برای اینکه آخرین حلقه این سلسله منحوس، پهلوی بود آن اولینش کورش و امثال کورش بودند، این وسطها ساسانی بود و سامانی بود، اشکانی بود، اموی بود، مروانی بود، عباسی بود، اینها همه حلقات همین سلسلهاند؛ هیچ فرقی بین ساسانی و سامانی و اشکانی از یک سو و عباسی و مروانی و اموی از سوی دیگر نبود، هیچ فرقی هم بین آن ساسانیان و اشکانیان از آن سو و پهلوی و قجر از این سو نبود. در حقیقت اینها حلقات یک سلسلهاند، پس به نظام اسلامی عمل نشد، نه اینکه با حفظ عمل شدن او نتوانست رهبری کند.
مهمترین علت فروپاشی نظام سوسیالیست شوروی
اما دو نظام رسمی دنیای کنونی که در مقابل اسلام قرار گرفتند: یکی نظام کاپیتال و سرمایهداری غرب است؛ یکی نظام الحاد و سوسیال شرق. این هر دو در کمال قوت و قدرت به نظامشان عمل میشد، چه اینکه عمل هم میشود در غرب. سرّ فروپاشی نظام سوسیال شرق این نبود که یک جنگ جهانی سومی او را از پا در آورده باشد، اینچنین نبود. انقلابی هم در شوروی رخ نداد، کودتایی هم در شوروی رخ نداد، چون این کودتای اخیر بعد از زمزمه فروپاشی بود، نه قبل از او. چیزی نظام سوسیال شرق را از پا در نیاورد، مگر تهی مغزی خود او، هیچ چیز او را از پا در نیاورد. یک وقت است که جنگی میشود، جنگ ستارگان و جنگ هستهای و نظام غرب پیروز میشود، انسان میتواند بگوید تفکر مارکس و انگلس، میتوانست دوام بیاورد، قیام لنین و استالین میتوانست جامعه را اداره کند ولی نظام غرب، نظام شرق را از پا در آورده است، جنگی شد و او را از پا در آورد، اینچنین که نبود. یک وقت شورش مردمی باعث سقوط نظام سوسیال شرق است اینهم که نبود، یک وقت کودتای ارتش است که این نظام را از بین میبرد، اینهم که نبود. اینکه خود به خود فرو ریخت، معلوم میشود نمیتوانست دوام بیاورد، با اینکه همه امکانات را داشت؛ هم ارتش سرخ قهار را داشت که سالیان متمادی کشورهای ضعیف زیر سلطه این ارتش سرخ له شدند، مخصوصاً اخیراً افغان مظلوم؛ منتها خدا، خدای مسلمان و افغان بود که نتوانست این شوروی با همه قدرتش، آنجا کاری انجام بدهد هم از نظر داشتن امکانات ریاضی و مانند آن توانسته بودند قبل از نظام کاپیتال غرب، اینها سفینههایی با سرنشین به کرات بفرستند. پس چیزی کم نداشتند؛ هم از نظر جنگها و سلاحهای هستهای، هم مقتدر روز بود. جهان را که تقسیم کرده بودند، جهان یک و جهان دو و جهان سه، این نظام شرق و غرب دوتایی با هم جزء جهان یک بودند. کشورهای صنعتی اروپا و همچنین ژاپن، اینها جزء جهان دوم بودند. کشورهای آسیایی دور افتاده مظلوم، اینها جزء کشورهای جهان سوماند وگرنه شوروی، جزء جهان اول بود نه اینکه اول غرب دوم شوروی، شوروی و غرب، غرب و شوروی اینها جمعاً جهان اول بودند. پس هیچ عاملی باعث فروپاشی نظام سوسیال شرق نبود، مگر تهی مغزی خود او. این مثل آدمک برفی از درون آب شد. همان حرفی که گورباچف در آن استعفانامهاش صریحاً اعتراف کرد که چیزی باعث زوال ما نشد، مگر اینکه این همه نعمتهایی که خدا به ما داد ما حق شناسی نکردیم، خیلی هنر است که کلمه خدا را از یک زبان الحادی انسان بشنود. این شخص یعنی جناب میخایل گورباچف من او را «وجدته کافراً فی دینه و حراً فی دنیاه» در طی این دو ساعت بر خورد همان بیانی که حضرت سیدالشهداء داشت «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ و کُنْتُمْ لا تَخافُون المعادَ فَکُونُوا احراراً فی دُنْیٰاکُمْ» من او را کافر در دین یافتم؛ اما آزاد مرد در دنیا، یک انسان آزادهای یافتم، لذا این حرف را زده. این حرف برای او حرف سبکی هم نبود و ارزانی هم نبود که او صریحاً اعتراف کند، چیزی مایه فروپاشی نظام مقتدر سوسیال نبود، مگر اینکه نعمتهایی که خدا به ما داد ما حق شناسی نکردیم. کلمه خدا و اعتقاد به خدا که در مرام کمونیسم یک حرف افیونی است و خرافات است، آخرین رهبرشان در سنگینترین سنگرشان این حرف را زدند.
تبیین ناتوانی نظام سرمایهداری در اداره جامعه انسانی
خب، پس نظام شرق که فرو پاشید نه برای اینکه به قوانینش عمل نشد فرو پاشیده شد، بلکه بیش از این نتوانست دوام بیاورد برویم به سراغ نظام کاپیتال غرب که امیدواریم در آینده نزدیک شاهد فروپاشی نظام، نظم جهان نوین همین کاپیتال غرب باشیم. این تمام قوانینش دارد اجرا میشود، هیچ کوتاهی در اجرای قوانین نمیکند. نظام دموکراسی وقتی راه را باز گذاشت یک عدّه به هر وسیلهای هست به جایی میرسند [و] کاخ نشین ممتاز میشوند، قهراً طبق بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَمٰا جَاعَ فَقیرٌ إلاّ بِمٰا مُتِّعَ بِه غَنِیٌ» ؛ هیچکس شکمباره نمیشود و مترف و مسرف نمیشود، مگر اینکه در کنارش فقر، فقرا مشهود است، یک عدّه هم کوخ نشینند. نظام دموکراسی که بعد از جنگ جهانی اول پیاده شد، عدهای مسرف و مترف شدند، عدهای محروم، این محرومها کم کم جنبیدند نظام کارگری را به بار آوردند نظام دیکتاتور سوسیال که بعد خودش پاشیده شد و الآن هم در غرب، این دو گروه کنار هماند؛ هم کاخ نشینان سر به فلک کشیده، هم کوخ نشینان محروم؛ منتها صدای اینها از ضعف در نمیآید و قدرت اعتراض هم ندارند و فساد داخلی آنها هم که از حد رقم گذشته است، تجاوز بیرونی اینها هم که در بحث دیروز شرح داده شد. این نظام دارد پیاده میشود با همه قوانین و حدود و مقرراتش و این است این نظام. پس اگر کسی بگوید نظام دموکراسی قابل دوام است باید ببینیم که با چه دوام پیدا کرده است. هم اکنون هم اگر این فشار سر نیزه را بردارند، آن¬گاه معلوم میشود که مردم به دنبال کدام مکتب حرکت میکنند. پس اگر کسی گفت اسلام نتوانست دوام بیاورد، این خلط کرده، مسلمان دست از اسلام کشید و خودش سقوط کرد، نه اینکه اسلام با حفظ قوانین و حدود و مقرّراتش توان رهبری نداشت ولی نظام شرق با حفظ همه حدود پاشیده شد و نظام غرب با حفظ همه حدودش دارد شرارت میکند، این به زور متّکی است در حقیقت. پس اینکه برخی از روشنفکران، به رخ اسلام کشیدند که نظام دموکراسی پیشرفته است، نشانهاش تمدن مردم مغرب زمین است، این خلط کرده بین توحّش و تمدن، اینهم یک مطلب.
بیان قرآن کریم در ردّ نظام اکثری
مطلب دیگر این است که مسئله اکثریت و اقلیت و اینها که اینها استدلال کردند که رأی اکثری معتبر است و محترم است، برای اینکه نظام بر روال اکثریت حرکت میکند، اینهم خلطی بود که روشن شد، لذا قرآن کریم در عین حال که به انسانیت انسان بها میدهد و انسان را موجود مکرم میشمارد و با ندای ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ از خلقت انسان سخن میگوید و به انسانها هم میگوید با مردم روی زمین براساس بزرگواری و کرامت حرف بزنید ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ ، این ﴿قُولُوا﴾ نه یعنی بگویید، این قول به معنای مطلق حرف است مطلق کار است مطلق نوشتار و رفتار است، نظیر آیهٴ سورهٴ «ق» که ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾ منظور این نیست که همه حرفهای ما را مینویسد. این قول، کنایه از مطلق کار است، مطلق کار ما را چه نوشتار چه گفتار چه رفتار فرشته ضبط میکند، اینجا فرمود: ﴿قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ نه «قولوا للمؤمنین حسنا» با مردم روی زمین ولو دارای عقاید گوناگون باشند نیک رفتار باشید، هم سخن از کرامت مردم است، هم سخن از نیک رفتاری. اما مسئله را میفرماید آن قدر مهم¬تر از آن است که در دست فکر بشر عادی نیست، لذا با اینکه انسان را تکریم میکند و با انسان از دریچه حسن، سخن میگوید، میگوید تو یک سفر ابد در پیش داری، نه میدانی از کجا آمدی، نه میدانی به کجا میروی. مسافری هستی با یک جامهدان و ساک بسته در بین راه جهان، لذا حق راهنمایی نداری که خودت راهنمای خودت باشی و حق استعلام هم نداری که از مثل خودت سؤال کنی من کجاییام، میخواهم کجا بروم. هیچکس نمیداند تو از کجا آمدی به کجا میروی، فقط گهواره و گور را تو و دیگران میبینید؛ اما عوالمی که در پشت سر گذاشتید و عوالمی که در پیش دارید هیچ کس نمیداند، لذا تنها کسی که میتواند قانون زندگی این کاروان را تنظیم کند خداست و لا غیر ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ رأی کل، حجت نیست چه رسد به رأی اکثری، چون کل هم مثل جزء، واقعاً نمیداند که بعد از مرگ چه خبر است و از کجا آمده است. در محور حق فرمود احدی حق تفوه به قانونگذاری ندارد، میشود تشریع ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ حتی وجود مبارک پیغمبر(علیه آلاف التحیّة و الثناء) هم فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ اِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ و قُرآنَهْ﴾ وقتی این کاروان را در حق، تابع قانون کرد و او را مطیع حق کرد، گفت ﴿وَ إِذا قُرِی الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ ؛ فقط در برابر قرآن گوش باشید.
تعیین محدوده ولایت الهی و اختیار مردم در حکومت دینی
میماند رهبر که قانون شناس است و مفسر قانون است و مجری حدود قانون، آن را هم فرمود شما در عین حال که مکرم و عزیز هستید، حق تعیین ندارید؛ نظام دین، نظام امامت و امت است، نه نظام وکالت و موکل، نه نظام شورایی. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ اما فرمود رهبری بالاتر از طرز فکر توده انسانهاست، نظامی که در اسلام حکومت میکند، نظام امامت است و امت، از مسئله ﴿وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ﴾ شروع میشود تا ﴿وَ جَعَلْنا هُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾ که اینها امامان¬اند، رهبران مردم¬اند این را هم ذات اقدس الهی نه به اتفاق کل اجازه داد، نه به اتفاق اکثری. به اتفاق کل اجازه نداد، چه رسد به اتفاق اکثری، اینهم در فضای دوم و حوزه دوم که تعیین رهبر باید به عهده ذات اقدس الهی باشد. مراحل بعدی بعد از نبوت که خلافت است و اینها و جانشینان او، این را هم فرمود محدوده، محدوده ولایت است نه وکالت، باز در عین حال که انسان مکرم است و گرامی است، حق تعیین ندارد، چون اداره مردم، حق الله است نه حق الناس. یک وقت کسی میخواهد خانه بسازد این حق الناس است، یک وقت میخواهد شهر خود را اداره کند این حق الناس است. یک وقت میخواهد اقتصاد خود را اداره کند این حق الناس است. یک وقت میخواهد خودش را اداره کند، این دیگر حق الناس نیست، آنچه به انسانیت انسان برمیگردد حق الله است، چون حق الله است خدا باید رهبر تعیین کند نه جامعه، جامعه نمیتوانند به نحو اتفاق کل بگویند، ما رهبر را انتخاب میکنیم که بشود وکالت فقیه، بلکه باید بگوید من ولای رهبر را میپذیرم تا بشود ولایت فقیه، این در آن فصول آینده به خواست خدا که «مَنِ الَّذی یتقلد ولایة المجتمع فی الاسلام و ما سیرته» آنجا باید مشخص بشود که نظام حکومت، نظام امامت است و امت، نظام ولایت است نه وکالت.
پس اینهم فضای سوم، وقتی در این فضاها انسان متأدّب به آداب دین شد، حالا در مسائل جزئی و شخصی و اجرایی که بر میگردد آن¬گاه رأی اکثری حجّت است؛ اکثر مردم این شهر فلان شخص را انتخاب میکنند که حرفهای آنها را بهتر در مجلس بیان کند، از این محدوده به بعد یعنی مردمی که در بخش قانون مطیع حقاند، در بخش نبوت و امامت معصوم، مطیع حقاند، در بخش ولایت مطیع حقاند، احکام و حکم به عهده آنها نبود، در مسائل اجرایی تشخیص اشخاص و امثالذلک در این فضایی که همه اطرافش را دین پر کرده و شده فضای معطر، آنگاه میتوان به این مردم گفت شما هر کسی را که خواستید به عنوان نمایندهتان رأی بدهید، از آن به بعد میشود مرز وکالت نه مرز ولایت. در آن بخشهای اولی قرآن کریم میفرماید که اکثری مردم، چون ارتباطشان با انبیا قطع بود، خودشان و حقیقت خودشان را فراموش کردند: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ وقتی خودشان را فراموش کردند، فطرت برای اینها فراموش شده است. در محدوده فطرت تعهّدی با خدا سپردهاند حالا یا «الست» همان¬جاست یا جای دیگر است، در محدوده فطرت تعهّدی با خدا سپردهاند، انبیا آمدند آن میثاق را که اینها بستند ولی الآن فراموش کردند، انبیا آمدند که متذکّر باشند که شما یک چنین تعهدی در درون فطرت¬تان بستهاید، به این تعهدتان عمل بکنید اگر﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ بود، اگر ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ این بود، پس اکثری براساس ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ آن پیمان فطری را فراموش کردند، چون اینچنین است حق، در ذایقه اکثری آشنا نیست. حس، به این طبع گرایش دارد آزادی به معنای مطلق و بیبند و باری را میپذیرد، لذا به سمت دموکراسی گرایش دارد. انبیا این سه، چهار فضا را اول باز میکنند، بعد در آن فضای باز به انسان میگویند حالا یک نفس آزاد بکش.
تفاوت شعارها در حکومت الهی و دموکراسی
فتحصل این سه، چهار سخنی که غرب زده یا روشن فکر دیروز و امروز، درباره اینکه نظام غرب میتواند بماند و نظام اسلام پایدار نبود، چند تا مغالطه در آن بود. اگر انسان شناسی فرق میکند و اگر جهان شناسی فرق میکند، قهراً سیستم حکومت هم فرق میکند. یک نظام، شعارش نان و مسکن و رهایی است، یک نظام شعارش «لا اله الا الله» است، خب، بین اینها خیلی فرق میکند و آن نظامی که شعارش «لا اله الا الله» است، توانست همان مردان مهاجم غارتگر جاهلیت را به مرز ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ منتقل کند، همانها را. همانهایی که گاهی بچهها را برای گرانی میکشتند، گاهی دخترها را روی ننگ میکشتند، گاهی بچهها را به عنوان قربانی بتها میکشتند، از سه کانال بچه کشی، در جاهلیت رواج داشت، هر سه کانال را بسته، فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ بنابراین اگر این نظام بخواهد بماند، شرطش اجرای حدود و مقرّرات خودش است.
علت منزوی شدن دین در نظام سرمایه¬داری غرب
مطلب دیگر آن است که تحولی که اسلام ایجاد کرده است تنها این نبود که در همان نیم قرن، اکثر فلات را متعهّد و مسلمان کرد، بلکه الآن هر سخنی از هر صاحب سخنی که درباره آزادی قسط و عدل، نیروی مردمی، گرامیداشت انسان، حقوق بشر هر چه هست این را انبیا آوردند؛ منتها دیگران آمدند این شعار مردمی انبیا را گرفتند، آن شعار الهی انبیا را رها کردند، به این روز سیاه رسیدند وگرنه انبیا، هم شعار الهی آوردند هم شعار مردمی. غرب برای اینکه یک مسیحیت آمریکایی را حفظ بکند و یک امام امتی هم باید در بین آنها برخیزد تا مرز مسیحیت آمریکایی را از مرز مسیحیت ناب عیسوی جدا بکند، به هرحال آنها یک مسیحیت آمریکایی را در چنگ دارند و احیاناً از این نام، سوء استفاده میکنند، میگویند مسیحیت این حرفها را آورده. خب، مسیحیت که به زعم شما رهبانیت و روحانیت محض را دارد، جنگ و صلح ندارد، همهاش صلح است، عداوت و محبت ندارد همهاش محبت است، پرخاش و پرهیز ندارد همهاش پرهیز است، این چه مسیحیتیاست که پیامهای نو و تازه را به همراه دارد. یک سلسله افکاری در این وسط پیدا شد که اینهم در انزوای دین نقشی داشت و آن افکار این است که دین با سیاست کاری ندارد، این براساس ترس صاحبنظر بود یا علل و عوامل دیگری هم این فکر مشئوم را هدایت کرد، این یک آتشبس یک جانبه بین دو تا متخاصم است یعنی همه کسانی که خواه در این کسوت¬اند، خواه در کسوتهای دیگر دم از جدایی دین از سیاست زدند و گفتند ما کاری به سیاست نداریم یعنی آتشبس بین دو جبهه متخاصم را ما یک طرفه قبول کردیم. اینها در مسائل سیاسی دخالت نکردند؛ اما آیا آن سمت، آن سیاست قهّار بیرحم هم گفت من کاری با دین ندارم یا او هر وقت خواست دین را به کام خود کشید. دیدید در تلخ¬ترین دوران، آمریکا از پاپ ژانپل دوم کمک گرفت، از همین واتیکان کمک گرفت، الآن هم در هر مرحله خطر که رسید از او مدد میگیرد. در جنگ خلیج فارس به پاپ میگوید دعا بکن، همان کاری که معاویه در شهید کردن مالکاشتر(سلام الله علیه) انجام داد، همان کار را این شیطان بزرگ کرد، از آن طرف معاویه (علیه العنة) تشخیص داد که مالکاشتر(سلام الله علیه) مسیرش کجاست و فهمید اگر او به مصر بیاید، مصر را منقلب میکند و روز منزل و شب منزل او را شناسایی کرد و فهمید او به عسل بیعلاقه نیست، عسل مسمومی را در یکی از بین راه¬ها به خورد مالک(سلام الله علیه) داد، قبل از اینکه این عسل مسموم را به خورد مالک بدهد، مردم شام را در مسجد جامع شام دعوت کرد که یک خطری الآن نظام حکومت اموی را تهدید میکند ما دعا میکنیم شما آمین بگویید. او دعا کرد که خدا خطر مالک را بر طرف کند، مردم شام هم آمین گفتند. وقتی جریان درگذشت مالک به شام رسید، گفت ما مستجاب الدعوهایم ، از آن به بعد عمرو عاص گفت «ان لله جنوداً من عسل» این دو تا کار همزمان را معاویه انجام داد، از آن طرف لشکر کشی کرده برای مسموم کردن مالک، از آن طرف دعا کشی میکند در مسجد جامع شام تا بگوید من مستجاب الدعوةام یا شما مستجاب الدعوتید، این به بازی گرفتن دین است در فرصتهای مناسب
پرسش:...
پاسخ: نه؛ طرف، الآن گرچه پیروز است، به مقداری که پیروز است احکام اسلام را دارد اجرا میکند یعنی نظام اسلامی و مقداری هم که در محاصرههای اقتصادی و نظامی و سیاسی است، از آن جهت قدرت اجرا ندارد.
نقش حضور مردم در دوام و استقرار حکومت اسلامی
پرسش:...
پاسخ: این برای آن است که در قرآن کریم دو جا هشدار داد فرمود: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ ، ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ مردم اگر دست به هم بدهند، حرف بنی اسرائیل را بزنند، بگویند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ سالیان متمادی هم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حکومت میکند؛ اما اگر مردم به رهبران الهی بگویند «نموت معک» نظیر انقلاب اسلامی ظهور میکند تا آن روز، مردم به این فکر بودند که باید امام زمان(عجل الله تعالیفرجه الشریف) بیاید و اصلاح کند، همین وضع بود که دیدیم تا این فکر به وسیله امام و مراجع احیا شد که امام زمان، منتظر میخواهد و امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «لِیُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً» ؛ و امام ششم فرمود شما که منتظران ظهور حضرتید قبل از ظهور آن حضرت خود را آماده کنید ولو با یک تیر، آن وقت معلوم شد که انتظار یعنی چه؟ آن¬که در سطح بسیج است، نیروی مردمی است با جنگ و جبهه کار دارد او منتظر ولی عصر است آن¬که هیچ کاری با جنگ و جبهه ندارد، او هرگز منتظر امام زمان نیست، اگر هم حضرت ظهور بکند، میگوید ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا﴾ امام ششم فرمود اگر منتظری، مسلح باش ولو با یک تیر. کسی ممکن است سرنوشت جامعه را ولی عصر با جنگ، حل میکند، اینچنین نیست که او کلید اعجاز را بزند، عالم اصلاح بشود که، آن قدر جنگ میشود، آن¬قدر خونریزی میشود که خدا بداند. این سیره حضرت را شما مطالعه کنید تا معلوم بشود که برنامه وجود مبارک امام زمان(ارواحنا فداه) چیست، نظیر برنامه پیغمبر است؛ منتها جهانی است با اعجاز بیشتر، در صدر اسلام جهانی نبود، معجزه هم محدودتر بود، در ذیل عالم معجزه جهانی است و بیشتر هست وگرنه جنگ، جنگ جهانی است، فرمود: « لِیُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً ».
بیان اقسام برخورد سیاستبازان با دین
خب، اگر این طرز تفکر عوض شد، ما گفتیم دین از سیاست جدا نیست، دین خودش سایس مردم است و امامان ما «ساسة العباد» هستند. و از آن طرف نگفتیم دین از سیاست جداست تا سیاست قهار، سه تا بازی با دین بکند: یک بازی اینکه اگر احساس خطر کرد او را بکوبد؛ بازی دوم این است که اگر دید، مردم جاذبه دینی را میپسندند، خود را در کسوت دین به مردم معرفی کند؛ بازی سوم این است که اگر مردم، نه با دین کاری دارند نه با بیدینی، دین را به حال خود رها میکند. این سه طرز بازی است که سیاستبازان با دین کردند و میکنند. یک وقت قرآن چاپ میکنند یک وقت قرآن را میسوزانند خب، همین رژیمی که قرآن چاپ کرده بود در مسجد جامع کرمان و غیر کرمان قرآن سوزاند دیگر، همین رژیم بود غیر او که نبود. یک روز قرآن سوزی است، یک وقت قرآن سازی است، هر دو را این رژیم داشت. یک وقت بیکار گذاشتن دین بود که کاری به دین نداشت، یک وقت که دین، مطرح بود قرآن، چاپ کرد. یک وقت دید که دین دارد جامعه را روشن میکند، در مسجد جامع کرمان و غیر کرمان خب قرآن را سوزاندند دیگر، همین رژیم بودند دیگر، کسی دیگر که نبود. که این سه تا بازی را سیاستبازان در هر عصری با دین میکنند؛ منتها کسی که میگوید دین از سیاست جداست، یک آتش بس یک طرفه را امضا کرده است. هرگز آن سیاستبازان قهار نمیگویند ما از دین جداییم، میگویند دین باید در چنگ ما باشد، خواستیم فتوا بدهیم او را از بین ببرند میبرند، خواستیم فتوا بدهیم او به سود ما سخن بگوید، میگوید، خواستیم فتوا بدهیم که فعلاً او آزاد باشد کاری با ما ندارد، ما هم کاری با او نداریم، آزاد بشود.
پیروزی انقلاب اسلامی، ثمره پیروی از تعالیم دینی
اگر این طرز تفکر عوض بشود، آنگاه میشود کاری که در طی این ده دوازده سال شد، یک انقلاب بود و یک جنگ، دیدید هر دو را اسلام به خوبی پیش برد. میماند بعضی از مسائل جزئی دیگر که در آن مسائل جزئی دیگر، اسلام با همه عناصرش حضور و ظهور ندارد، در این دو تا کار حضور و ظهور داشت یعنی اسلام بود، چه در مسئله انقلاب چه در مسئله جنگ، جنگ را اسلام پیش برد. خب، الآن همه کشورها اعتراف کردند که صدام بعث عفلقی را کمک میکردند، عدتاً و عُدَتاً، تنها این ایران ضعیف بود که توانست بایستد، چون مسلمان بود. پس اگر اسلام در صحنه بیاید کاملاً پیروز است، هم در اصل تشکیل یک نظام، هم در صیانت آن نظام و اگر یک وقت شما میبینید در فلان کار، برنامه دولت موفق نبود، برای اینکه ما نتوانستیم متخلقین به اخلاق خوب درست تربیت کنیم یا از خودمان ضعیف بودیم یا در کاربرد تبلیغی ضعیف بودیم. اگر در فلان جا کسی دستش آلوده شد، برای اینکه ما درست او را تربیت نکردیم، اگر ما درست تربیت میکردیم به او میفهماندیم که رشوه، آن لجنی است که در درون جان راشی و مرتشی است و قرآن کریم میگوید او مرتشی، دلو اندازی میکند تا از درون چاه بد بوی این کارگزار یک مشت لجن را از دلو در بیاورد ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ﴾ این تخلیه چاه چه میکند. در این تخلیه چاه غیر از آن است که این ظرف، پایین میرود، لجن بالا میآید این را میگویند «ادلا»، اگر این حرف، در جان کارگزاران ما رسوخ میکرد که شما خودتان را کنیف و چاه نکنید، آن ارباب رجوعی که به شما رشوه میدهد دارد ادلا میکند، دارد دلو میاندازد یک مشت لجن بگیرد، چرا لجنپرور شدید، خب کم کم میفهمد به این شرط که ما با نزاهت زندگی کنیم، اگر آلوده دامن نبودیم، آن-گاه قدرت تربیت پاکدامن داریم، اگر دیدیم چهار جا مشکل است، برای اینکه ما به وظیفهمان عمل نکردیم، اخلاق را که در جای دیگر خرید و فروش نمیکنند که، اخلاق چیزی نیست که انسان در مدرسهها درس بخواند و یاد بگیرد که، این کسوت و سیرت و سنت انبیا میطلبد که این عامل اخلاق باشد. بارها به مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) فرمودند شما درس اخلاق بگویید، فرمود اخلاق درسی نیست، گرچه درس اخلاق چیز بسیار خوبی است هرچه باشد نافع است؛ اما سنت یک معلم، سیرت یک معلم، رفتار یک معلم، گفتار یک معلم، زندگی یک روحانی این درس اخلاق میدهد، اخلاق یعنی چیزی که در جان انسان رسوخ بکند البته این اخلاق، فنّی و نظری است، این به درد سخنرانیهای بعدی میخورد، اینکه درس اخلاق نیست، با اینکه حضرت آیة الله العظمی بهجت(دامت برکاته العالیه) درس اخلاق ندارد؛ اما معلم اخلاق حوزه است، این را میگویند معلم اخلاق که انسان از دیدن او، از محضر او، از سنت او، از سیرت او، از رفتار چندین ساله او به یاد خدا و پیغمبر میافتد. فرمود «تُذَکِّرُکُمُ الله رُؤْیَتُهُ» ؛ همین که این را میبینید به یاد خدا بیفتید، ایشان که درس اخلاق ندارد، فقه تدریس میکنند، اصول تدریس میکنند، همین درسهای معمولی تدریس میکنند، امامتی هم دارد مثل سایر ائمه، تدریسی هم دارند مثل سایر مدرسان؛ اما آن قدر قهرمان است که بالأخره در طی این هفتاد، هشتاد سال، دنیا نتوانست او را به چنگ بیاورد، این را میگویند معلم اخلاق. اگر ما توانستیم این¬گونه افراد به اندازه نصاب داشته باشیم و خودمان هم در همین حد بتوانیم زندگی کنیم، آنگاه کل جامعه میشود صلاح و فلاح، آنگاه توقع داریم که نظام ما همان طوری که انقلاب را به خوبی به پیش برد و جنگ را به خوبی به پیش برد و در حساسترین مرحله، به خوبی امتحان داد، در مراحل بعدی هم اینچنین باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- مهمترین عامل ناپایداری حکومتهای اسلامی
- مهمترین علت فروپاشی نظام سوسیالیست شوروی
- تعیین محدوده ولایت الهی و اختیار مردم در حکومت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
پاسخ علامه طباطبایی(ره) بر شبهه ناکارآمدی احکام اسلامی
فصل پنجم این بحث که تقریباً ده صفحه المیزان را به خود اختصاص داد تا حدودی روشن شد و عصاره مطالب آن ده صفحه، به این صورت تلخیص میشود که ما اگر خواستیم ببینیم نظامی حق است یا نه، باید ببینیم اگر آن نظام همه قوانینش محترم بود و عمل شد، میماند یا نه؛ اگر نظامی با حفظ همه قوانین و حدودش نتوانست جامعه را رهبری کند، معلوم میشود حق نیست و اگر نظامی در اثر نقض قوانین، نتوانست جامعه را رهبری کند این نشانه ناحق بودن آن جامعه نیست. اشکالی که بر نظام اسلامی کردند گفتند او قابل اجرا نیست اولاً و قابل دوام نیست ثانیاً، برای اینکه در 1400 سال قبل بیش از چند مدت کوتاه، آنهم در یک فلات مخصوصی اجرا نشد، بعد تبدیل شد به سلطنت و قیصریت و کسرویت و امثالذلک ولی نظام غربی، نظامی است مردمی و دموکراسی و ماندنی و نشانهاش پیشرفتهای صنعتی و فرهنگ و تمدن مردم غرب است و از آن جهت که به رأی مردم تکیه کرده است، پایگاه مردمی دارد ولی نظام دینی، به رأی مردم بها نمیدهد، لذا تکیهگاه مردمی ندارد، این پنج شش مطلب را به عنوان نقد اسلام و تقویت نظام دموکراسی ذکر کردند، جوابی که ایشان دادند و شرحی که از آن جواب داده شد، خلاصهاش این شد که در آن چند صباحی که دین مانده بود و توانست حکومتی را تشکیل بدهد برای آن بود که اکثر قوانینش عمل میشد، لذا طولی نکشید که در مدت یک نیم قرن، قسمت مهم مردم روی زمین را به خود معتقد کرد و اگر به آن طرف اقیانوس کبیر راه نداشت، برای اینکه راهی برای رساندن صدای اسلام نبود وگرنه همان طوری که شرق حجاز را و غرب حجاز را اسلام گرفت، آن طرف اقیانوس کبیر را هم اسلام میگرفت.
مهمترین عامل ناپایداری حکومتهای اسلامی
اگر دیدیم بعد از مدتی، این اسلام تبدیل شد، نه برای آن است که این نظام نتوانست، بلکه به این نظام عمل نمیشد. جریان شهادتهای ائمه(علیهم السّلام) و جریان کربلا که خونبارترین شهادتهاست، نشانه این صحنه است. با این خونریزیهای عترت طاهره که تالی تلو قرآن کریم هستند، نظام اسلامی برگشت به نظام قیصریت در آمد، نظام کسرائیت در آمد، نظام امپراطوری در آمد و الآن هم که میگویند سلسله 2500 ساله رژیم شاهنشاهی این حق است، برای اینکه آخرین حلقه این سلسله منحوس، پهلوی بود آن اولینش کورش و امثال کورش بودند، این وسطها ساسانی بود و سامانی بود، اشکانی بود، اموی بود، مروانی بود، عباسی بود، اینها همه حلقات همین سلسلهاند؛ هیچ فرقی بین ساسانی و سامانی و اشکانی از یک سو و عباسی و مروانی و اموی از سوی دیگر نبود، هیچ فرقی هم بین آن ساسانیان و اشکانیان از آن سو و پهلوی و قجر از این سو نبود. در حقیقت اینها حلقات یک سلسلهاند، پس به نظام اسلامی عمل نشد، نه اینکه با حفظ عمل شدن او نتوانست رهبری کند.
مهمترین علت فروپاشی نظام سوسیالیست شوروی
اما دو نظام رسمی دنیای کنونی که در مقابل اسلام قرار گرفتند: یکی نظام کاپیتال و سرمایهداری غرب است؛ یکی نظام الحاد و سوسیال شرق. این هر دو در کمال قوت و قدرت به نظامشان عمل میشد، چه اینکه عمل هم میشود در غرب. سرّ فروپاشی نظام سوسیال شرق این نبود که یک جنگ جهانی سومی او را از پا در آورده باشد، اینچنین نبود. انقلابی هم در شوروی رخ نداد، کودتایی هم در شوروی رخ نداد، چون این کودتای اخیر بعد از زمزمه فروپاشی بود، نه قبل از او. چیزی نظام سوسیال شرق را از پا در نیاورد، مگر تهی مغزی خود او، هیچ چیز او را از پا در نیاورد. یک وقت است که جنگی میشود، جنگ ستارگان و جنگ هستهای و نظام غرب پیروز میشود، انسان میتواند بگوید تفکر مارکس و انگلس، میتوانست دوام بیاورد، قیام لنین و استالین میتوانست جامعه را اداره کند ولی نظام غرب، نظام شرق را از پا در آورده است، جنگی شد و او را از پا در آورد، اینچنین که نبود. یک وقت شورش مردمی باعث سقوط نظام سوسیال شرق است اینهم که نبود، یک وقت کودتای ارتش است که این نظام را از بین میبرد، اینهم که نبود. اینکه خود به خود فرو ریخت، معلوم میشود نمیتوانست دوام بیاورد، با اینکه همه امکانات را داشت؛ هم ارتش سرخ قهار را داشت که سالیان متمادی کشورهای ضعیف زیر سلطه این ارتش سرخ له شدند، مخصوصاً اخیراً افغان مظلوم؛ منتها خدا، خدای مسلمان و افغان بود که نتوانست این شوروی با همه قدرتش، آنجا کاری انجام بدهد هم از نظر داشتن امکانات ریاضی و مانند آن توانسته بودند قبل از نظام کاپیتال غرب، اینها سفینههایی با سرنشین به کرات بفرستند. پس چیزی کم نداشتند؛ هم از نظر جنگها و سلاحهای هستهای، هم مقتدر روز بود. جهان را که تقسیم کرده بودند، جهان یک و جهان دو و جهان سه، این نظام شرق و غرب دوتایی با هم جزء جهان یک بودند. کشورهای صنعتی اروپا و همچنین ژاپن، اینها جزء جهان دوم بودند. کشورهای آسیایی دور افتاده مظلوم، اینها جزء کشورهای جهان سوماند وگرنه شوروی، جزء جهان اول بود نه اینکه اول غرب دوم شوروی، شوروی و غرب، غرب و شوروی اینها جمعاً جهان اول بودند. پس هیچ عاملی باعث فروپاشی نظام سوسیال شرق نبود، مگر تهی مغزی خود او. این مثل آدمک برفی از درون آب شد. همان حرفی که گورباچف در آن استعفانامهاش صریحاً اعتراف کرد که چیزی باعث زوال ما نشد، مگر اینکه این همه نعمتهایی که خدا به ما داد ما حق شناسی نکردیم، خیلی هنر است که کلمه خدا را از یک زبان الحادی انسان بشنود. این شخص یعنی جناب میخایل گورباچف من او را «وجدته کافراً فی دینه و حراً فی دنیاه» در طی این دو ساعت بر خورد همان بیانی که حضرت سیدالشهداء داشت «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ و کُنْتُمْ لا تَخافُون المعادَ فَکُونُوا احراراً فی دُنْیٰاکُمْ» من او را کافر در دین یافتم؛ اما آزاد مرد در دنیا، یک انسان آزادهای یافتم، لذا این حرف را زده. این حرف برای او حرف سبکی هم نبود و ارزانی هم نبود که او صریحاً اعتراف کند، چیزی مایه فروپاشی نظام مقتدر سوسیال نبود، مگر اینکه نعمتهایی که خدا به ما داد ما حق شناسی نکردیم. کلمه خدا و اعتقاد به خدا که در مرام کمونیسم یک حرف افیونی است و خرافات است، آخرین رهبرشان در سنگینترین سنگرشان این حرف را زدند.
تبیین ناتوانی نظام سرمایهداری در اداره جامعه انسانی
خب، پس نظام شرق که فرو پاشید نه برای اینکه به قوانینش عمل نشد فرو پاشیده شد، بلکه بیش از این نتوانست دوام بیاورد برویم به سراغ نظام کاپیتال غرب که امیدواریم در آینده نزدیک شاهد فروپاشی نظام، نظم جهان نوین همین کاپیتال غرب باشیم. این تمام قوانینش دارد اجرا میشود، هیچ کوتاهی در اجرای قوانین نمیکند. نظام دموکراسی وقتی راه را باز گذاشت یک عدّه به هر وسیلهای هست به جایی میرسند [و] کاخ نشین ممتاز میشوند، قهراً طبق بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَمٰا جَاعَ فَقیرٌ إلاّ بِمٰا مُتِّعَ بِه غَنِیٌ» ؛ هیچکس شکمباره نمیشود و مترف و مسرف نمیشود، مگر اینکه در کنارش فقر، فقرا مشهود است، یک عدّه هم کوخ نشینند. نظام دموکراسی که بعد از جنگ جهانی اول پیاده شد، عدهای مسرف و مترف شدند، عدهای محروم، این محرومها کم کم جنبیدند نظام کارگری را به بار آوردند نظام دیکتاتور سوسیال که بعد خودش پاشیده شد و الآن هم در غرب، این دو گروه کنار هماند؛ هم کاخ نشینان سر به فلک کشیده، هم کوخ نشینان محروم؛ منتها صدای اینها از ضعف در نمیآید و قدرت اعتراض هم ندارند و فساد داخلی آنها هم که از حد رقم گذشته است، تجاوز بیرونی اینها هم که در بحث دیروز شرح داده شد. این نظام دارد پیاده میشود با همه قوانین و حدود و مقرراتش و این است این نظام. پس اگر کسی بگوید نظام دموکراسی قابل دوام است باید ببینیم که با چه دوام پیدا کرده است. هم اکنون هم اگر این فشار سر نیزه را بردارند، آن¬گاه معلوم میشود که مردم به دنبال کدام مکتب حرکت میکنند. پس اگر کسی گفت اسلام نتوانست دوام بیاورد، این خلط کرده، مسلمان دست از اسلام کشید و خودش سقوط کرد، نه اینکه اسلام با حفظ قوانین و حدود و مقرّراتش توان رهبری نداشت ولی نظام شرق با حفظ همه حدود پاشیده شد و نظام غرب با حفظ همه حدودش دارد شرارت میکند، این به زور متّکی است در حقیقت. پس اینکه برخی از روشنفکران، به رخ اسلام کشیدند که نظام دموکراسی پیشرفته است، نشانهاش تمدن مردم مغرب زمین است، این خلط کرده بین توحّش و تمدن، اینهم یک مطلب.
بیان قرآن کریم در ردّ نظام اکثری
مطلب دیگر این است که مسئله اکثریت و اقلیت و اینها که اینها استدلال کردند که رأی اکثری معتبر است و محترم است، برای اینکه نظام بر روال اکثریت حرکت میکند، اینهم خلطی بود که روشن شد، لذا قرآن کریم در عین حال که به انسانیت انسان بها میدهد و انسان را موجود مکرم میشمارد و با ندای ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ از خلقت انسان سخن میگوید و به انسانها هم میگوید با مردم روی زمین براساس بزرگواری و کرامت حرف بزنید ﴿وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ ، این ﴿قُولُوا﴾ نه یعنی بگویید، این قول به معنای مطلق حرف است مطلق کار است مطلق نوشتار و رفتار است، نظیر آیهٴ سورهٴ «ق» که ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾ منظور این نیست که همه حرفهای ما را مینویسد. این قول، کنایه از مطلق کار است، مطلق کار ما را چه نوشتار چه گفتار چه رفتار فرشته ضبط میکند، اینجا فرمود: ﴿قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا﴾ نه «قولوا للمؤمنین حسنا» با مردم روی زمین ولو دارای عقاید گوناگون باشند نیک رفتار باشید، هم سخن از کرامت مردم است، هم سخن از نیک رفتاری. اما مسئله را میفرماید آن قدر مهم¬تر از آن است که در دست فکر بشر عادی نیست، لذا با اینکه انسان را تکریم میکند و با انسان از دریچه حسن، سخن میگوید، میگوید تو یک سفر ابد در پیش داری، نه میدانی از کجا آمدی، نه میدانی به کجا میروی. مسافری هستی با یک جامهدان و ساک بسته در بین راه جهان، لذا حق راهنمایی نداری که خودت راهنمای خودت باشی و حق استعلام هم نداری که از مثل خودت سؤال کنی من کجاییام، میخواهم کجا بروم. هیچکس نمیداند تو از کجا آمدی به کجا میروی، فقط گهواره و گور را تو و دیگران میبینید؛ اما عوالمی که در پشت سر گذاشتید و عوالمی که در پیش دارید هیچ کس نمیداند، لذا تنها کسی که میتواند قانون زندگی این کاروان را تنظیم کند خداست و لا غیر ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ رأی کل، حجت نیست چه رسد به رأی اکثری، چون کل هم مثل جزء، واقعاً نمیداند که بعد از مرگ چه خبر است و از کجا آمده است. در محور حق فرمود احدی حق تفوه به قانونگذاری ندارد، میشود تشریع ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ حتی وجود مبارک پیغمبر(علیه آلاف التحیّة و الثناء) هم فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ اِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ و قُرآنَهْ﴾ وقتی این کاروان را در حق، تابع قانون کرد و او را مطیع حق کرد، گفت ﴿وَ إِذا قُرِی الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ ؛ فقط در برابر قرآن گوش باشید.
تعیین محدوده ولایت الهی و اختیار مردم در حکومت دینی
میماند رهبر که قانون شناس است و مفسر قانون است و مجری حدود قانون، آن را هم فرمود شما در عین حال که مکرم و عزیز هستید، حق تعیین ندارید؛ نظام دین، نظام امامت و امت است، نه نظام وکالت و موکل، نه نظام شورایی. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ اما فرمود رهبری بالاتر از طرز فکر توده انسانهاست، نظامی که در اسلام حکومت میکند، نظام امامت است و امت، از مسئله ﴿وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ﴾ شروع میشود تا ﴿وَ جَعَلْنا هُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾ که اینها امامان¬اند، رهبران مردم¬اند این را هم ذات اقدس الهی نه به اتفاق کل اجازه داد، نه به اتفاق اکثری. به اتفاق کل اجازه نداد، چه رسد به اتفاق اکثری، اینهم در فضای دوم و حوزه دوم که تعیین رهبر باید به عهده ذات اقدس الهی باشد. مراحل بعدی بعد از نبوت که خلافت است و اینها و جانشینان او، این را هم فرمود محدوده، محدوده ولایت است نه وکالت، باز در عین حال که انسان مکرم است و گرامی است، حق تعیین ندارد، چون اداره مردم، حق الله است نه حق الناس. یک وقت کسی میخواهد خانه بسازد این حق الناس است، یک وقت میخواهد شهر خود را اداره کند این حق الناس است. یک وقت میخواهد اقتصاد خود را اداره کند این حق الناس است. یک وقت میخواهد خودش را اداره کند، این دیگر حق الناس نیست، آنچه به انسانیت انسان برمیگردد حق الله است، چون حق الله است خدا باید رهبر تعیین کند نه جامعه، جامعه نمیتوانند به نحو اتفاق کل بگویند، ما رهبر را انتخاب میکنیم که بشود وکالت فقیه، بلکه باید بگوید من ولای رهبر را میپذیرم تا بشود ولایت فقیه، این در آن فصول آینده به خواست خدا که «مَنِ الَّذی یتقلد ولایة المجتمع فی الاسلام و ما سیرته» آنجا باید مشخص بشود که نظام حکومت، نظام امامت است و امت، نظام ولایت است نه وکالت.
پس اینهم فضای سوم، وقتی در این فضاها انسان متأدّب به آداب دین شد، حالا در مسائل جزئی و شخصی و اجرایی که بر میگردد آن¬گاه رأی اکثری حجّت است؛ اکثر مردم این شهر فلان شخص را انتخاب میکنند که حرفهای آنها را بهتر در مجلس بیان کند، از این محدوده به بعد یعنی مردمی که در بخش قانون مطیع حقاند، در بخش نبوت و امامت معصوم، مطیع حقاند، در بخش ولایت مطیع حقاند، احکام و حکم به عهده آنها نبود، در مسائل اجرایی تشخیص اشخاص و امثالذلک در این فضایی که همه اطرافش را دین پر کرده و شده فضای معطر، آنگاه میتوان به این مردم گفت شما هر کسی را که خواستید به عنوان نمایندهتان رأی بدهید، از آن به بعد میشود مرز وکالت نه مرز ولایت. در آن بخشهای اولی قرآن کریم میفرماید که اکثری مردم، چون ارتباطشان با انبیا قطع بود، خودشان و حقیقت خودشان را فراموش کردند: ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ وقتی خودشان را فراموش کردند، فطرت برای اینها فراموش شده است. در محدوده فطرت تعهّدی با خدا سپردهاند حالا یا «الست» همان¬جاست یا جای دیگر است، در محدوده فطرت تعهّدی با خدا سپردهاند، انبیا آمدند آن میثاق را که اینها بستند ولی الآن فراموش کردند، انبیا آمدند که متذکّر باشند که شما یک چنین تعهدی در درون فطرت¬تان بستهاید، به این تعهدتان عمل بکنید اگر﴿وَ قَتْلِهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ بود، اگر ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ این بود، پس اکثری براساس ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ آن پیمان فطری را فراموش کردند، چون اینچنین است حق، در ذایقه اکثری آشنا نیست. حس، به این طبع گرایش دارد آزادی به معنای مطلق و بیبند و باری را میپذیرد، لذا به سمت دموکراسی گرایش دارد. انبیا این سه، چهار فضا را اول باز میکنند، بعد در آن فضای باز به انسان میگویند حالا یک نفس آزاد بکش.
تفاوت شعارها در حکومت الهی و دموکراسی
فتحصل این سه، چهار سخنی که غرب زده یا روشن فکر دیروز و امروز، درباره اینکه نظام غرب میتواند بماند و نظام اسلام پایدار نبود، چند تا مغالطه در آن بود. اگر انسان شناسی فرق میکند و اگر جهان شناسی فرق میکند، قهراً سیستم حکومت هم فرق میکند. یک نظام، شعارش نان و مسکن و رهایی است، یک نظام شعارش «لا اله الا الله» است، خب، بین اینها خیلی فرق میکند و آن نظامی که شعارش «لا اله الا الله» است، توانست همان مردان مهاجم غارتگر جاهلیت را به مرز ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ منتقل کند، همانها را. همانهایی که گاهی بچهها را برای گرانی میکشتند، گاهی دخترها را روی ننگ میکشتند، گاهی بچهها را به عنوان قربانی بتها میکشتند، از سه کانال بچه کشی، در جاهلیت رواج داشت، هر سه کانال را بسته، فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ بنابراین اگر این نظام بخواهد بماند، شرطش اجرای حدود و مقرّرات خودش است.
علت منزوی شدن دین در نظام سرمایه¬داری غرب
مطلب دیگر آن است که تحولی که اسلام ایجاد کرده است تنها این نبود که در همان نیم قرن، اکثر فلات را متعهّد و مسلمان کرد، بلکه الآن هر سخنی از هر صاحب سخنی که درباره آزادی قسط و عدل، نیروی مردمی، گرامیداشت انسان، حقوق بشر هر چه هست این را انبیا آوردند؛ منتها دیگران آمدند این شعار مردمی انبیا را گرفتند، آن شعار الهی انبیا را رها کردند، به این روز سیاه رسیدند وگرنه انبیا، هم شعار الهی آوردند هم شعار مردمی. غرب برای اینکه یک مسیحیت آمریکایی را حفظ بکند و یک امام امتی هم باید در بین آنها برخیزد تا مرز مسیحیت آمریکایی را از مرز مسیحیت ناب عیسوی جدا بکند، به هرحال آنها یک مسیحیت آمریکایی را در چنگ دارند و احیاناً از این نام، سوء استفاده میکنند، میگویند مسیحیت این حرفها را آورده. خب، مسیحیت که به زعم شما رهبانیت و روحانیت محض را دارد، جنگ و صلح ندارد، همهاش صلح است، عداوت و محبت ندارد همهاش محبت است، پرخاش و پرهیز ندارد همهاش پرهیز است، این چه مسیحیتیاست که پیامهای نو و تازه را به همراه دارد. یک سلسله افکاری در این وسط پیدا شد که اینهم در انزوای دین نقشی داشت و آن افکار این است که دین با سیاست کاری ندارد، این براساس ترس صاحبنظر بود یا علل و عوامل دیگری هم این فکر مشئوم را هدایت کرد، این یک آتشبس یک جانبه بین دو تا متخاصم است یعنی همه کسانی که خواه در این کسوت¬اند، خواه در کسوتهای دیگر دم از جدایی دین از سیاست زدند و گفتند ما کاری به سیاست نداریم یعنی آتشبس بین دو جبهه متخاصم را ما یک طرفه قبول کردیم. اینها در مسائل سیاسی دخالت نکردند؛ اما آیا آن سمت، آن سیاست قهّار بیرحم هم گفت من کاری با دین ندارم یا او هر وقت خواست دین را به کام خود کشید. دیدید در تلخ¬ترین دوران، آمریکا از پاپ ژانپل دوم کمک گرفت، از همین واتیکان کمک گرفت، الآن هم در هر مرحله خطر که رسید از او مدد میگیرد. در جنگ خلیج فارس به پاپ میگوید دعا بکن، همان کاری که معاویه در شهید کردن مالکاشتر(سلام الله علیه) انجام داد، همان کار را این شیطان بزرگ کرد، از آن طرف معاویه (علیه العنة) تشخیص داد که مالکاشتر(سلام الله علیه) مسیرش کجاست و فهمید اگر او به مصر بیاید، مصر را منقلب میکند و روز منزل و شب منزل او را شناسایی کرد و فهمید او به عسل بیعلاقه نیست، عسل مسمومی را در یکی از بین راه¬ها به خورد مالک(سلام الله علیه) داد، قبل از اینکه این عسل مسموم را به خورد مالک بدهد، مردم شام را در مسجد جامع شام دعوت کرد که یک خطری الآن نظام حکومت اموی را تهدید میکند ما دعا میکنیم شما آمین بگویید. او دعا کرد که خدا خطر مالک را بر طرف کند، مردم شام هم آمین گفتند. وقتی جریان درگذشت مالک به شام رسید، گفت ما مستجاب الدعوهایم ، از آن به بعد عمرو عاص گفت «ان لله جنوداً من عسل» این دو تا کار همزمان را معاویه انجام داد، از آن طرف لشکر کشی کرده برای مسموم کردن مالک، از آن طرف دعا کشی میکند در مسجد جامع شام تا بگوید من مستجاب الدعوةام یا شما مستجاب الدعوتید، این به بازی گرفتن دین است در فرصتهای مناسب
پرسش:...
پاسخ: نه؛ طرف، الآن گرچه پیروز است، به مقداری که پیروز است احکام اسلام را دارد اجرا میکند یعنی نظام اسلامی و مقداری هم که در محاصرههای اقتصادی و نظامی و سیاسی است، از آن جهت قدرت اجرا ندارد.
نقش حضور مردم در دوام و استقرار حکومت اسلامی
پرسش:...
پاسخ: این برای آن است که در قرآن کریم دو جا هشدار داد فرمود: ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ ، ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ مردم اگر دست به هم بدهند، حرف بنی اسرائیل را بزنند، بگویند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ سالیان متمادی هم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حکومت میکند؛ اما اگر مردم به رهبران الهی بگویند «نموت معک» نظیر انقلاب اسلامی ظهور میکند تا آن روز، مردم به این فکر بودند که باید امام زمان(عجل الله تعالیفرجه الشریف) بیاید و اصلاح کند، همین وضع بود که دیدیم تا این فکر به وسیله امام و مراجع احیا شد که امام زمان، منتظر میخواهد و امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «لِیُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً» ؛ و امام ششم فرمود شما که منتظران ظهور حضرتید قبل از ظهور آن حضرت خود را آماده کنید ولو با یک تیر، آن وقت معلوم شد که انتظار یعنی چه؟ آن¬که در سطح بسیج است، نیروی مردمی است با جنگ و جبهه کار دارد او منتظر ولی عصر است آن¬که هیچ کاری با جنگ و جبهه ندارد، او هرگز منتظر امام زمان نیست، اگر هم حضرت ظهور بکند، میگوید ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا﴾ امام ششم فرمود اگر منتظری، مسلح باش ولو با یک تیر. کسی ممکن است سرنوشت جامعه را ولی عصر با جنگ، حل میکند، اینچنین نیست که او کلید اعجاز را بزند، عالم اصلاح بشود که، آن قدر جنگ میشود، آن¬قدر خونریزی میشود که خدا بداند. این سیره حضرت را شما مطالعه کنید تا معلوم بشود که برنامه وجود مبارک امام زمان(ارواحنا فداه) چیست، نظیر برنامه پیغمبر است؛ منتها جهانی است با اعجاز بیشتر، در صدر اسلام جهانی نبود، معجزه هم محدودتر بود، در ذیل عالم معجزه جهانی است و بیشتر هست وگرنه جنگ، جنگ جهانی است، فرمود: « لِیُعِدَّنَّ اَحَدُکُمْ لِخُرُوجِ القٰائِمِ وَ لَو سَهْماً ».
بیان اقسام برخورد سیاستبازان با دین
خب، اگر این طرز تفکر عوض شد، ما گفتیم دین از سیاست جدا نیست، دین خودش سایس مردم است و امامان ما «ساسة العباد» هستند. و از آن طرف نگفتیم دین از سیاست جداست تا سیاست قهار، سه تا بازی با دین بکند: یک بازی اینکه اگر احساس خطر کرد او را بکوبد؛ بازی دوم این است که اگر دید، مردم جاذبه دینی را میپسندند، خود را در کسوت دین به مردم معرفی کند؛ بازی سوم این است که اگر مردم، نه با دین کاری دارند نه با بیدینی، دین را به حال خود رها میکند. این سه طرز بازی است که سیاستبازان با دین کردند و میکنند. یک وقت قرآن چاپ میکنند یک وقت قرآن را میسوزانند خب، همین رژیمی که قرآن چاپ کرده بود در مسجد جامع کرمان و غیر کرمان قرآن سوزاند دیگر، همین رژیم بود غیر او که نبود. یک روز قرآن سوزی است، یک وقت قرآن سازی است، هر دو را این رژیم داشت. یک وقت بیکار گذاشتن دین بود که کاری به دین نداشت، یک وقت که دین، مطرح بود قرآن، چاپ کرد. یک وقت دید که دین دارد جامعه را روشن میکند، در مسجد جامع کرمان و غیر کرمان خب قرآن را سوزاندند دیگر، همین رژیم بودند دیگر، کسی دیگر که نبود. که این سه تا بازی را سیاستبازان در هر عصری با دین میکنند؛ منتها کسی که میگوید دین از سیاست جداست، یک آتش بس یک طرفه را امضا کرده است. هرگز آن سیاستبازان قهار نمیگویند ما از دین جداییم، میگویند دین باید در چنگ ما باشد، خواستیم فتوا بدهیم او را از بین ببرند میبرند، خواستیم فتوا بدهیم او به سود ما سخن بگوید، میگوید، خواستیم فتوا بدهیم که فعلاً او آزاد باشد کاری با ما ندارد، ما هم کاری با او نداریم، آزاد بشود.
پیروزی انقلاب اسلامی، ثمره پیروی از تعالیم دینی
اگر این طرز تفکر عوض بشود، آنگاه میشود کاری که در طی این ده دوازده سال شد، یک انقلاب بود و یک جنگ، دیدید هر دو را اسلام به خوبی پیش برد. میماند بعضی از مسائل جزئی دیگر که در آن مسائل جزئی دیگر، اسلام با همه عناصرش حضور و ظهور ندارد، در این دو تا کار حضور و ظهور داشت یعنی اسلام بود، چه در مسئله انقلاب چه در مسئله جنگ، جنگ را اسلام پیش برد. خب، الآن همه کشورها اعتراف کردند که صدام بعث عفلقی را کمک میکردند، عدتاً و عُدَتاً، تنها این ایران ضعیف بود که توانست بایستد، چون مسلمان بود. پس اگر اسلام در صحنه بیاید کاملاً پیروز است، هم در اصل تشکیل یک نظام، هم در صیانت آن نظام و اگر یک وقت شما میبینید در فلان کار، برنامه دولت موفق نبود، برای اینکه ما نتوانستیم متخلقین به اخلاق خوب درست تربیت کنیم یا از خودمان ضعیف بودیم یا در کاربرد تبلیغی ضعیف بودیم. اگر در فلان جا کسی دستش آلوده شد، برای اینکه ما درست او را تربیت نکردیم، اگر ما درست تربیت میکردیم به او میفهماندیم که رشوه، آن لجنی است که در درون جان راشی و مرتشی است و قرآن کریم میگوید او مرتشی، دلو اندازی میکند تا از درون چاه بد بوی این کارگزار یک مشت لجن را از دلو در بیاورد ﴿وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ﴾ این تخلیه چاه چه میکند. در این تخلیه چاه غیر از آن است که این ظرف، پایین میرود، لجن بالا میآید این را میگویند «ادلا»، اگر این حرف، در جان کارگزاران ما رسوخ میکرد که شما خودتان را کنیف و چاه نکنید، آن ارباب رجوعی که به شما رشوه میدهد دارد ادلا میکند، دارد دلو میاندازد یک مشت لجن بگیرد، چرا لجنپرور شدید، خب کم کم میفهمد به این شرط که ما با نزاهت زندگی کنیم، اگر آلوده دامن نبودیم، آن-گاه قدرت تربیت پاکدامن داریم، اگر دیدیم چهار جا مشکل است، برای اینکه ما به وظیفهمان عمل نکردیم، اخلاق را که در جای دیگر خرید و فروش نمیکنند که، اخلاق چیزی نیست که انسان در مدرسهها درس بخواند و یاد بگیرد که، این کسوت و سیرت و سنت انبیا میطلبد که این عامل اخلاق باشد. بارها به مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) فرمودند شما درس اخلاق بگویید، فرمود اخلاق درسی نیست، گرچه درس اخلاق چیز بسیار خوبی است هرچه باشد نافع است؛ اما سنت یک معلم، سیرت یک معلم، رفتار یک معلم، گفتار یک معلم، زندگی یک روحانی این درس اخلاق میدهد، اخلاق یعنی چیزی که در جان انسان رسوخ بکند البته این اخلاق، فنّی و نظری است، این به درد سخنرانیهای بعدی میخورد، اینکه درس اخلاق نیست، با اینکه حضرت آیة الله العظمی بهجت(دامت برکاته العالیه) درس اخلاق ندارد؛ اما معلم اخلاق حوزه است، این را میگویند معلم اخلاق که انسان از دیدن او، از محضر او، از سنت او، از سیرت او، از رفتار چندین ساله او به یاد خدا و پیغمبر میافتد. فرمود «تُذَکِّرُکُمُ الله رُؤْیَتُهُ» ؛ همین که این را میبینید به یاد خدا بیفتید، ایشان که درس اخلاق ندارد، فقه تدریس میکنند، اصول تدریس میکنند، همین درسهای معمولی تدریس میکنند، امامتی هم دارد مثل سایر ائمه، تدریسی هم دارند مثل سایر مدرسان؛ اما آن قدر قهرمان است که بالأخره در طی این هفتاد، هشتاد سال، دنیا نتوانست او را به چنگ بیاورد، این را میگویند معلم اخلاق. اگر ما توانستیم این¬گونه افراد به اندازه نصاب داشته باشیم و خودمان هم در همین حد بتوانیم زندگی کنیم، آنگاه کل جامعه میشود صلاح و فلاح، آنگاه توقع داریم که نظام ما همان طوری که انقلاب را به خوبی به پیش برد و جنگ را به خوبی به پیش برد و در حساسترین مرحله، به خوبی امتحان داد، در مراحل بعدی هم اینچنین باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است