- 218
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 4 سوره یونس_ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 4 سوره یونس - بخش اول"
چون معارف حکیمانه در قرآن است، استقرت فیه الحکمة
کتابهایی که از طرف ذات اقدس اله برای هدایت مردم نازل میشود همه آنها را به عنوان حَکَم و حاکم معرفی کرد
بسم الله الرحمن الرحیم
الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیم ٭ أَکانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أنْ أوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أنْ أنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ ٭ إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَکَّرُون ٭ إلیه مرجعکم ...
در وصف کتاب به حکمت وجوهی گفته شد که یکی از آن وجوه این است که چون معارف حکیمانه در آن است استقرت فیه الحکمة چون ﴿أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة﴾ از این جهت حکیم است یا نه حکیم به معنای حاکم. او در هر مطلبی صاحب نظر است و قاضی و داور است آیهٴ 213 سورهٴ مبارکه بقره کتابهایی که از طرف ذات اقدس اله برای هدایت مردم نازل میشود همه آنها را به عنوان حَکَم و حاکم معرفی کرد ﴿کان النّاس أُمّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیمااختلفوا فیه﴾ چون حاکم است از این جهت حکیم است حاکم بودن قرآن به این است که چون کتابی است الی یوم القیامه قهراً دو اصل کلیت و دوام را به همراه دارد این یک مقدمه یعنی همگانی است و همیشگی است برای جمیع افراد الی یوم القیامه این اصل اول. اگر کتابی است دارای کلیت و دوام یعنی همگانی است و همیشگی پس تا روز قیامت هر مکتبی، هر عقیدهای، هر طرز تفکری در هر گوشه عالم پدید بیاید قرآن داور است هم میزان است هم داور چه در شرق عالم چه در غرب عالم چه در مکتب هندو و بودا چه در مکتبهای یهودیت و مسیحیت و مجوسیت و وثنیت و امثال اینها هیچ مکتبی در جهان الی یوم القیامه ظهور نمیکند مگر اینکه قرآن مدعی میزان بودن و حاکم بودن است یعنی باید بر قرآن عرضه بشود با قرآن توزین بشود با میزان قسط سنجیده بشود و منتظر داوری عادلانه قرآن هم بود هم میزان قسط است هم حَکَمِ عدل این مستلزم آن است که انسان در خدمت قرآن باشد سالیان متمادی حرف قرآن را بداند یک, آن مکتب را هم درست بفهمد و امین در فهم باشد دو, و درست بسنجد سه, و فتوا را از قرآن بگیرد چهار, این چنین نیست که در شرق عالم یا غرب عالم مکتبی پدید بیاید مربوط به جهانبینی یا انسان شناسی و قرآن در این زمینه ساکت باشد چون با الناس کار دارد نه با گروه خاص وقتی با مردم کار دارد نذیراً للعالمین است ذکری للبشر است پس با بشر کار دارد سخن از عرب و عجم که نیست اگر ﴿تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً﴾ اگر ﴿وما أرسلناک إلاّ کافّة للناس﴾ اگر ﴿ما أرسلناک إلاّ رحمةً للعالمین﴾ پس این کتاب میشود جهان شمول وقتی جهان شمول شد کلیت و دوام را به همراه دارد و کار اصلی او هم ارزیابی علوم و معارف است پس هیچ فکری در جهان پدید نمیآید مگر اینکه ما موظفیم او را درست ارزیابی بکنیم یعنی از خود صاحب فکر بشناسیم بعد بر قرآن عرضه کنیم و از این میزان قسط و عدل فتوایش را دربیاوریم لذا میشود حاکم بالقول المطلق و از این جهت هم حکیم است در تفسیر شریف المنار تقریباً صد و پنجاه صفحه درباره همین آیه دوم سوره یونس سخن گفتند که درباره وحی است و معنای وحی است و پیامد وحی است و ره توشه وحی است آثار وحی است و کیفیت تشکیل حکومت در سایه وحی است و نظارت اسلامی وحی است و تشکیل شوراها هست و تشکیل رهبری است و اینها چون غالب این مباحث در طی این سالهای متمادی بازگو شد دیگر نیازی به تکرار آنها شاید نباشد ولی اگر شما فراقتی داشته باشید حالا یا گروهی یا فردی این کار را انجام بدهید خیلی خوب است یعنی این 150 صفحه را خوب مطالعه کنید مباحثه کنید بعد اگر اشکالاتی هست بفرمایید آن وقت برای آن یک وقت خصوصی آدم میگذارد یعنی ببینیم ایشان یک فرمایش جدیدی در طی این 150 صفحه دارند چون ظاهر این عناوین، عناوین حساس و برجسته است مخصوصاً عرضه این مطالب بر حکومت که آیا نظام، نظام شورایی است یا نظام امامت است آیات مردم را به مشورت دعوت میکند یا به رهبری دعوت میکند یا نه مشورت هست در تحت رهبری اینها یک مطالب زنده و خوبی است ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ در جریان وحی مشرکان کاملاً در برابر وحی ایستادند صفآرایی کردند به جنگ و حمله هم دست آوردند و مانند آن احبار و رهبانهای یهودیها و قسیسین مسیحیها هم همین کار را کردند مجوسیت در این فضا حالا یا کم بود یا زودتر نرم شد رو در روی اسلام قرار نگرفت لذا قرآن کریم خیلی درباره علمای مجوس و فتنه مجوس و کارشکنیهای مجوس و مخالفتهای مجوس و لشکرکشیهای مجوس و اینها چیزی نقل نمیکند ولی درباره مشرکان و احبار و رهبان و قسیسین چرا جریان هندو و بودا آن وقت خیلی رواج نداشت و آن هم در آن طرف آبهای شرقی بودند در دسترس نبودند لذا خیلی هم کارشکنی نداشتند آنچه که درخاور میانه مطرح بود همین یهودیت بودو مسیحیت بود و وثنیت اینها جبهه مشترک تشکیل میدادند حتی با جنگ و یا با تحریف و یا با مباهله و مانند آن مطلب دیگر آن است که این جریان تجربه دینی و مانند آن شما وقتی کتاب قاموس مقدس این اهل کتاب را بررسی میکنید اینها چون اصل آن کتاب اصیل یعنی انجیل غیر محرف تورات غیر محرف که این کلام الله است در دسترس اینها نیست آنچه که الآن مسیحیین دارند تقریرات درس وجود مبارک حضرت مسیح است نه آن انجیل اصیل خودشان هم معترف هستند که این اناجیل چهارگانه این به منزله تقریرات درس وجود مبارک حضرت مسیح است قهراً آن معارف زنده وحی در دسترس اینها نیست و احیاناً خیال میکنند آنچه را که بعضی از بزرگان بشر، عرفا و مانند آن میبینند از سنخ وحی است جریان وحی را هم یک تجربه دینی میدانند تجربه درونی میدانند و مانند آن در حالیکه این وحی در یک قلهای است که در بحثهای قبل هم گذشت که اصلاً عرفا و بزرگان تا آن خوبها حتی سلمان و اباذرها راه ندارند فضلاً تا دیگران انسان میرسد به یک جایی که اصلاً جای شیطان نیست یعنی به هیچ وجه در آن منطقه باطل راه ندارد تمام این بطلانها وسوسهها شیطنتها تمام این مغالطات سیزدهگانه که در منطقه هست همه در اثر دخالت شیطان است هیچ جا یک کسی اشتباه نمیکند مگر با دخالت شیطان ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ یک کسی دارد مطالعه میکند زحمت میکشد دفعتاً میبینید در لابلای ذهنش موضوع را به جای محمول، محمول را به جای موضوع یا یک موضوع بیگانه را به جای یک موضوع آشنا یا محمول بیگانه را به جای محمول آشنا میگذارد میشود مغالطه این سیزده قسم مغالطه شاید سیصد قسم باشد اما این را که شمردند بالاخره سیزده قسم است حالا به عنوان نمونه زیر مجموعه فراوانی هم خواهد داشت حالا این سیزده قسم رسمی مغالطه این کار رسمی شیطان است انسان اشتباه میکند یعنی شبیه حق را به جای حق مینشاند شبیه حق یعنی باطل این کار در غیر معصومین هست یعنی شیطان در همه موارد حضور و ظهور دارد آن آیاتی که دارد ﴿فمن یستمع الآن یجدله شهاباً رصداً﴾ و مانند آن یعنی سقف پرش شیطان بالاخره مشخص است این اوالسه این شیاطین اینها تا یک محدودهای میتوانند بالا بروند یا تا محدودهای میتوانند چیز بفهمند از آن به بعد دیگر جا برای شیطان نیست این یک اصل انسان وقتی شیطنت را و ابلیسی را زیر پا گذاشت و از اینجا معراج داشت بالا رفت به منطقهای میرسد که اصلاً جا برای شیطنت نیست وقتی جا برای شیطنت نبود جا برای باطل هم نیست وقتی جا برای باطل هم نبود جا برای تشابه و اشتباه و امثال ذلک نیست برای اینکه باطل یا بیّن الغی است یا بالاخره در کسوت حق خودش را نشان میدهد که شبیه حق است و حق نما میشود گفت به جای حق قرار میگیرد آن قلمرو اصلاً باطل وجود ندارد وقتی باطل وجود نداشت شک اصلاً وجود ندارد چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید شک همیشه در جایی است که دو چیز باشد اگر باطل اصلاً وجود نداشت تحقق شک مستحیل است شک یعنی آدم یک مطلبی را میبیند یا میشنود یا درک میکند او ما شئت فسمّه نمیداند این حق است یا باطل خوب اگر در یک قلمروی اصلاً باطل وجود نداشت شک یعنی چه؟ شک مستحیل است خدا چرا شک نمیکند؟ چون علم محض است آنجا که دیگر باطل نیست که همه چیز را میداند بدون شک حاملان عرش چرا شک نمیکنند؟ برای اینکه آنجا جا برای باطل نیست هر چه هست حق است مثالهایی که قبلاً بازگو شد این است اگر یک کتابخانهای فرضاً هزارها یا میلیونها کتاب باشد و همه کتابها هم قرآن باشد خوب ما هر کتابی ریز و درشت بزرگ و کوچک از ظاهر از باطن از شمالش از جنوبش از بالایش از پهلویش ببینیم یقین داریم قرآن است چون اینجا غیر از قرآن کتاب دیگری نیست اگر در یک کتابخانهای فقط قرآن بود ما هر چه ببینیم چه ریزش چه درشتش یقین داریم قرآن است برای اینکه غیر قرآن نیست تا ما اشتباه بکنیم که آیا این کتاب قرآن است یا غیر قرآن و همینطور مثالهای دیگر اگر فرض کنید در یک سالن بزرگی شیشههای فراوانی باشد هزارها شیشه یا میلیونها شیشه فقط آب خالص باشد خوب ما هر شیشه بزرگ و کوچکی ببینیم یقین داریم آب است چون آنجا غیر از آب چیز دیگری نیست انبیا علیهم السلام میرسند به یک چنین منطقهای چون آنجا اصلاً جا برای باطل نیست آنگاه سخن از تصور و تصدیق نیست چون تصور و تصدیق از شئون مفهوم است این علم حصولی یا تصور است یا تصدیق شما که خودتان را مییابید تصور میکنید یا تصدیق؟ هیچ چیز چون مصداق خارجی که مفهوم نیست صورت ذهنی نیست تا بشود تصور و تصدیق این تصور و تصدیق اقسام علم حصولی است این علم که صورت حاصله است یا مطابق با واقع است یا نه یا محمول است یا نه این میشود جهل و علم و تصور و تصدیق اما وقتی که شما خودتان را مییابید مادامی که فکر نکردید فقط خودتان را مییابید بعد فکر میکنید و بعد حرف میزنید این دو تا کار را نکنید فقط خودتان را مییابید آنجا نه تصور است نه تصدیق الآن این ستون تصور است یا تصدیق؟ هیچ چیز چون عین الواقع است عین الواقع که از چیزی حکایت نمیکند علم صورت حاصله من الشیء است لدی العقل باید از چیزی حکایت بکند حالا یا مفرد است یا مرکب یا به تصدیق است یا به تصور، وجود خارجی که از چیزی حکایت نمیکند این معلوم است نه علم و اگر احیاناً گفته میشود معلوم، اتحاد عالم و معلوم و علم در اینجا روی انتزاعات سهگانه مفهوم از یکجا است بنابراین در علم حضوری سخن از تصور و تصدیق نیست بعد وقتی به مرحله نازلتر آمدند آنگاه آن مشهودشان را معقول میکنند آن موجودشان را مفهوم میکنند بعد به صورت تصور و تصدیق درمیآورند که همه آن کارها هم به عنایت الهی و به تعلیم الهی است بلکه ذات اقدس اله همه آن کارها را انجام میدهد منتهی در حیطه نفس آن انسان کامل انسان کامل به یک چنین جایی میرسد که اصلاً باطل در آنجا نیست این میشود وحی، وجود مبارک حضرت امیر آنطور که در نهج البلاغه دارد فرمود «ماشککت فی الحق مذ أُریته» از آن لحظهای که حق را به ما ارائه دادند به من نشان دادند ما شک نکردیم اصلاً جا برای شک نیست آن وقت از سنخ آنچه را که دیگران میبینند ولو بزرگان اهل معرفت اصلاً فرق میکند اینها باید چند بار ببینند تا تجربه بکنند تا بشود تجربه تا برای اینها تازه طمأنینه آور باشد آن نیازی به تجربه ندارد همانطوری که ما در یافتن خودمان خودمان را مییابیم باید چند بار بیابیم تا ببینیم که من منم؟ اینچنین نیست که در علم شهودی تجربه طلب بکنند بار دوم و سوم مطالبه بکند و مانند آن وحی یک چنین چیزی است حالا شما به قاموس مقدس اینها مراجعه میکنید که آیا این حرفها که در مدرسهها است از سنخ وحی است بخشی از این حرفها در همین المنار آمده که مسیحیت کنونی گرفتار این چیزها است او نمیداند که وحی چیست تجربه های درونی چیست احیاناً آن را هم از همین سنخ میداند شما اگر توانستید این 150 صفحه را به دقت مطالعه کنید مطالب مشکلی پیدا کردید چه اینکه بالاخره خواهید پیدا کرد ممکن است آنها را ارائه کنید و ممکن است آنها در جمع هم مطرح شود.
سئوال: جواب: اینکه وحی از طرف ذات اقدس اله نیاورد که آیهای نازل نکرد این یک مسائل جزئی است این را که نگفت وحی فقط عرض کرد که
سؤال: جواب: اینرا که بعنوان وحی وجود مبارک نوح در کتاب آسمانی خودش ثبت نکرد اینها یک وقتی است که ﴿إنّما أنا بشر مثلکم﴾ ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ در این یأکل و یمشی فی الأسواق یک جور هم میگویند که ﴿إنّ ابنی من أهلی و إنّ وعدک الحق﴾ اینکه آیه قرآن و وحی نبود در آن ﴿إنّما أنا بشر مثلکم﴾ این حرفها درمیآید إلاّ انّه یوحی إلیه توش این حرفها در نمیآید تازه آنجا وجود مبارک حضرت امیر سؤال کرد که من میخواهم بفهمم ملائکه حق سؤال دارند خوب ما هم حق سؤال داریم عرض کرد یک صغرا و کبرا تشکیل داد عرض کرد خدایا تو که وعده دادی اهل من محفوظ است یک اینهم که بچة من و پسر من و اهل من است دو تو هم که جز حق نمیگویی سه راز و رمزش را به من بگو من بفهمم با اقتباس از تسبیح هم میگوید ﴿إنّ ابنی من أهلی﴾ یک ﴿و إنّ وعدک الحق﴾ دو این رازش چیست مشکلش چیست؟
سئوال: جواب: بله آنچه را که حرفهای عادی میزنند که سؤال: جواب: نه وقتی آنچه را که میفهمد همان است که ذات اقدس اله القاء میکند در قلب مطهرش، او وحی است و مصون از اشتباه است اما این کارهایی را که انجام میدهد که این کارهای عادی حالا حضرت روزی ساعت 8 گرفته خوابیده بر ما هم واجب است ساعت 8 بخوابیم؟ یا ساعت 12 غذا خورده این یأکل و یمشی فی الأسواق کرده و بر کوی و برزن خواصی رفته بر ما هم واجب است برویم او بما أنّه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هر چه بکند حق لا ریب فیه.
سؤال: جواب: بله آنجا هم وحی است دیگر چون فرمود ما به او گفتیم که این کار را انجام بده لذا وقتی رفت امتثال بکند ما به او گفتیم ﴿نادیناه أن یا إبراهیم ٭ قد صدّقت الرؤیا﴾ وحی ولو در رؤیا باشد ﴿ما کان لبشر ان یکلّمه الله إلاّ وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً﴾ احد از اینها باشد این حق لا ریب فیه اما از آن جهت که یأکل و یمشی فی الأسواق روزی ساعت نه رفته از فلان بقال چیزی خریده اینها که حجت نیست حلال خدا حلال است، حرام خدا حرام.
سؤال: جواب: یک تکه چوب بشود اژدها آن خوب هراس دارد دیگر اینهایی که نمیترسند به عنایت الهی نمیترسند نه بالذات ذات اقدس اله لحظه به لحظه تثبیت میکند فرمود ﴿قال خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأُولی﴾ این هم گفت چشم فرمود بگیر این مار را عرض کرد چشم. فرمود برو تو دریا عرض کرد چشم یک دستور باید بیاید وقتی وحی میاید آنها گفتند یا موسی ما را بین دو خطر معطل کردی جلو که دریا است پشت سر هم که ارتش جرار فرعون است اینجا جا بود که ما را آوردی فرمود کلاّ این چه حرفی است میزنید شما دریا چیست لشکر جرار فرعون چیست؟ ما منتظر دستوریم این را میگویند وحی وحی آمد برو دریا عرض کرد چشم
سؤال: جواب: دفعة اول معنایش این است که بالذات نیست دیگر چیزی باید باشد خدا همان کار را کرده دیگر وقتی مار شده گفت بگیر گفت چشم این چنین نیست که فرار بکند دوباره مار تعقیبش بکند فرمود ﴿خذها و لا تخف﴾ عرض کرد چشم.
سؤال: جواب: خوب معلوم است آن جا یأکل و یمشی فی الأسواق است آن حالات شخصی اینهاست به شخصیت حقیقی اینها برمیگردد آنها که به شخصیت حقوقی اینها برمیگردد در صدد بیان حکم خدا و تفسیر آیات خدا هستند آنها مشخص است و خودشان تبیین کردند دیگر حالا حضرت فلان ساعت از شب خوابید یا فلان ساعت از روز خوابید یک وقت است که دائماً برنامهاش این است این میشود سنّت یک وقتی است نه فلانی روز خسته شد در این ساعت خوابید یا از فلان کاسب چیز خرید یا از فلان بقال چیزی خرید اینها که یأکل و یمشی فی الأسواق است جریان حضرت نوح سلام الله علیه هم همین است عرض کرد خدایا من میخواهم بفهمم بیش از این که نیست که اینها که عالم بالذات که نیستند که علمشان بوسیله تعلیم الهی است عرض کرد خدایا تو که ﴿إنّ وعدک الحقّ﴾ از یک سو به من وعده دادی که تو و اهلت نجات پیدا میکنند از سوی دیگر و پسر من هم که اهل من است از سوی سوم الآن هم افتاده در کام غرق از سوی چهارم این رازش چیست؟ فرمود که صغرا ممنوع است ﴿إنّه لیس من أهلک﴾ ما اهل شناسنامهای را که نگفتیم اهل مکتبی را گفتیم و این اهلت نیست این اهل شناسنامهای تو است
سؤال: جواب: یعنی درباره وحی و قرآن کریم است خود این صدر سورهٴ مبارکه نحل دربارهٴ همین قرآن کریم است دیگر
سؤال: جواب: البته اما فی ما یرجع الی الدین آن یک برهان دیگری میخواهد حالا اگر حضرت خواستند این نعلبکی را اینجا بگذارند آنجا گذاشتند در مسائل شخصی آیا آن هم هست یا نه آن یک مطلب دیگری و راه دیگری برای اثباتش هست اما آنچه که الآن هست درباره مسائل دینی است.
﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ کسی دارای قدم صدق است که آغاز و انجام کارهایش صادقانه باشد در سورهٴ مبارکه اسرا راه اینگونه افراد را مشخص کرده است آیه ٧٩ و80 سورهٴ مبارکهٴ اسرا راه را نشان داد ﴿و من الّیل فتهجّد به نافلةً لک عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محمودا﴾ فرمود ﴿وقل ربّ أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطاناً نصیراً﴾ عرض کرد خدایا طبق دستور و راهنمایی ذات اقدس اله مرا وقتی یک کاری میخواهم انجام بدهم در آغاز کار صادقانه وارد شوم یعنی چه؟ یعنی کاری باشد که بتوانم به نام تو آغاز کنم چنین کاری یا واجب است یا مستحب چون آدم حرام یا مکروه را دیگر نمیتواند بگوید خدایا به نام تو که چنین کاری یک رجحانی دارد که صادقانه وارد میشود این خود کار قصد او هم اشراً و بطراً و ریائاً نیست این مال صاحب کار، این میشود سه یک وقت است صادقانه وارد میشود ولی حسن ختام ندارد این حسن الورود است و سیئ الخروج خوب وارد شده اما وسطها شیطان فریبش داده با حالت بد درآمده این هم مخرج صدق را ندارد هدف صادق ندارد پاک رفته ولی آلوده درآمده این هم نه اگر صدر و ساقه یک کاری صادقانه بود این شخص دارای قدم صدق است فی مقعد صدق است عند ملیک مقتدر و مانند آن وگرنه قدم صدق داشتن ثابت قدم بودن سابقه صدق داشتن بدون این تمرینات مستمر حاصل نخواهد شد پس ﴿ربّ أدخلنی مدخل صدق﴾ اگر کسی نصیب کسی شد حدوثاً و ﴿أخرجنی مخرج صدق﴾ نصیب کسی شد بقائاً یعنی این دائماً اینچنین بود صادقانه رفتار کرد نه خودش را فریب داد نه فریب دیگری را خورد این قدم صدق دارد حالا محور اصلی این سوره که معارف توحیدی و نبوت و معاد است بعد از اینکه حرف تبهکاران را نقل کرد که آنها گفتند ﴿إنّ هذا لساحر مبین﴾ چه اینکه در خود مکه هم از ولید و دیگران این حرف در سورهٴ مبارکه مدثر که از عتائق سور است نقل شده در سورهٴ مدثر آیهٴ 24 به این صورت درآمده است ﴿فقال إن هذا إلاّ سحر یؤثر﴾ یعنی ینتخب یعنی این سحری است که ایثار شده برگزیده شده این حرف را میزدند اینجا هم گفتند این ساحر روشنی است اینجا اصل سحر بودنش را به عنوان تهمت روا داشتند مبین بودنش را هم برای اینکه خیلی فصیح بود و خیلی بلیغ بود و خیلی کارآمد بود گفتند سحر مبین است آنگاه ذات اقدس اله براهین مسئله را که از توحید شروع میشود بازگو میکند میفرماید شما بالاخره به جایی باید تکیه کنید به چیزی باید معتقد باشید کارهایتان را از آنجا بخواهید این معنی برای شما مسلّم است که بشر با انباری از مجهولات و عجزها روبرو است خیلی از چیزها قابل پیش بینی نیست و خیلی از چیزها که پیش بینی است در توان آدم نیست در اینکه انسان با انباری از جهلها و عجزها روبرو است این که تردیدی در این نیست خوب به که تکیه بکند بعضی به جن تکیه میکنند ﴿کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجنّ﴾ بعضی به ابرقدرتها تکیه میکنند بعضی ﴿أخلد إلی الأرض واتبع هواه﴾ تکیه میکنند بعضی به قدرت و تاج و تخت خودشان تکیه میکنند ﴿فتولّی برکنه﴾ بالاخره یک تکیهگاهی میخواهد توحید میگوید که نه تولّی برکنه فرعون درست است نه ﴿أخلد إلی الأرض واتّبع هواه﴾ ﴿جمع مالاً و عدّده﴾ به مال تکیه کردن درست است نه به قوم و خویش و قبیله که به اینها وابسته باشید درست است چون ﴿لن تجد من دونه ملتحداً﴾ ملتحد یعنی سنگر پناهگاه غیر از او پناهگاهی نیست در عالم حالا برهان مسئله این مدعی حالا برهان مسئله پس عجز بشر یقینی است، جهل بشر یقینی، لزوم تکیهگاه و پناهگاه داشتنش هم یقینی است هیچ کس نیست که بتواند بگوید من خودکفا هستم همه مشکلاتم را خودم حل میکنم این که مقدور کسی نیست چه مسلمان چه کافر منتهی او ﴿فتولّی برکنه﴾ است یا به قوم و قبیله است یا ﴿جمع مالاً و عدّده﴾ است یا به زور و زر است یا هیچ کدام از اینها آنطوری که توحید میگوید ﴿ولن تجد من دونه ملتحداً﴾ میشود ﴿حسبی الله لا إله إلاّ هو علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم﴾ این مدعا را قرآن دارد برهانی میکند میگوید به اینکه تو که بشر هستی این را میدانی نه میتوانی بدون جهان زندگی کنی نه میتوانی جهان را تسخیر بکنی تو باید بدانی که اختیار تو و جهان و ربط بین تو و جهان به دست کیست آن وقت به او تکیه کن تو را که آفرید جهان را که آفرید پیوند رب و جهان را که آفرید نه تنها پیوند رب و جهان، پیوند هر مستکمل با کمالش را بالاخره آن که شما میبینید یا معدن است یا گیاه است یا حیوان است یا انسان است همه رونده هستند بالاخره یک تکه خاک است که لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن این گیاهان هم که هر روز سردرآوردند که بشوند نخل باصر این حیوانات هستند که بالاخره هر روز متولد میشوند تا برسند به کمال انسان هم همینطور است همه در راهند اینهایی که در راهند پیوند بین این آغاز و انجام به دست کیست این متحرک که میخواهد به یک مقصد برسد خودکفا است یعنی خود متحرک میتواند به هدف برسد یا متحرک پذیرا است این قابل را که فاعل نیست اینکه ندارد میخواهد بگیرد پس در کان تامه شما بیندیشید که چه کسی متولی است در کان ناقصه باید بیندیشید که چه کسی متولی است شما را که آفرید کمال شما را کی به شما میدهد این شما را که آفرید مال سماوات و ارضین و ما فیهن وما بینهن همه هست این مال کان تامه اینها را چه کسی به کمال میرساند میشود کان ناقصه فرمود آنکه همه اینها را آفرید که خالق کل است کان تامه داد الله است آن که همه اینها را به مقصد میرساند کان ناقصه به اینها میدهد به این میگویند ربوبیت، تربیب، پرورش پس آنکه آفریدگار است همان آفریدگار، پروردگار است ولاغیر برای اینکه غیر از خدا چه کسی میتواند بپروراند غیر خدا وقتی آفریدگار نیست چیزی را نیافرید از کنه این ماده بی خبر است از کنه آن هدف بی خبر است از کنه آن راهی که بین ماده و هدف است بی خبر است چگونه میتواند متحرک را به مقصد برساند تنها کسی پروردگار است که آفریدگار باشد به تلازم یک, و بازگشت ربوبیت هم به خالقیت است برای اینکه رب یعنی چه یعنی میپروراند باز یعنی چه؟ یعنی کمال را به این مستکمل عطا میکند باز یعنی چه؟ یعنی کمال را میآفریند پس بازگشت ربوبیت به خالقیت است الاّ و لابدّ این میشود دو تا برهان یکی تلازم بین خالقیت و ربوبیت است آنکه خالق است باید ربّ باشد ولاغیر یکی تحلیل و ارجاع ربوبیت به خالقیت است این دو تا برهان این دو تا برهان در بسیاری از آیات قرآن کریم است لذا خدا میفرماید هیچ ربّی در عالم نیست چون هیچ خالقی غیر از او نیست این چونش به همان دو تا برهان برمیگردد میفرماید به اینکه شما پس این را باور دارید که خودتان خودتان را خلق نکردید باور دارید که آسمان و زمین خودشان خلق نشدند باور دارید که ربط بین شما و آسمان و زمین هم روی معیار ریاضی و حساب است پس آنکه آفرید باید این ربطها را بدهد مگر شما نه آن است که میخواهید تعامل کنید با مهر زندگی کنید نه با قهر بر فرض بخواهید قهر کنید بخواهید جایی را تخریب کنید آن هم باید طبق اصول ریاضی باشد حالا میخواهید اهلاک کنید اهلاک فى الأرض کنید ﴿ویهلک الحرث و النسل﴾ کنید بخواهید آدم کشی کنید فساد کنید آن هم بالاخره طبق مسائل ریاضی است مگر تخریب بدون مسائل ریاضی میشود؟ حالا یک جایی را میخواهید خراب کنید یک نظامی دارد چقدر بمب بگذارید کجا بمب بگذارید چطور بمب بگذارید چه وقت بمب بگذارید این تخریب هم مثل ساختن، معماری میخواهد حالا یک جایی را کسی خواست بسوزاند آخر سوختن هم که بدون نظم ریاضی نمیشود کجا را کبریت را بزنید کجا بنزین بزنید کجا تی ان تی بزنید همهاش طبق نظم ریاضی است کشتن و زنده نگه داشتن، ساختن و سوزاندن، طبق نظم ریاضی است اگر با این نظم جهان دارد اداره میشود پس یک ناظمی دارد شما بخواهید بسوزانید بالاخره یک کسی باید چیزی یادتان بدهد بخواهید بسازید یک کسی باید چیزی یادتان بدهد چه کافر باشید چه مسلمان بالاخره یک رب میخواهید پس بنابراین فرمود به اینکه این که شما را آفرید باید بپروراند لذا شما به چه کسی دارید تکیه میکنید به خودت که نمیتوانی تکیه کنی به قوم و خویشت هم که مثل خودت است به مالی هم جمع کردی که ﴿جمع مالاً وعددّه﴾ آن هم که مثل خودت است به تاج و تختی که فرعون تکیه کرده ﴿فتولّی برکنه﴾ آن هم که زیر قدرت خودت است پس هیچ چارهای نداری مگر به عبودیت تن دربدهی پس اوّل توحید خالقیت است بعد توحید ربوبیت است این توحید ربوبیت یا این دو برهان تبیین میشود حالا که ربّی جز خدا نیست ﴿فاعبدوه﴾ میشود توحید عبادی برهان را ملاحظه بفرمایید ﴿إنّ ربّکم﴾ اگر رب شما است باید ﴿فاعبدوه﴾ خوب ربّ شما کیست آن که هر سه کار را آفرید ﴿الذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام﴾ در بحثهای قبل هم طبق بیان سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه ملاحظه فرمودید که اگر ذات اقدس اله بخواهد از مجموعهٴ نظام کیهانی سخن بگوید میفرماید سماوات و أرض اگر بخواهد آسمانها و زمین را از اهلش جدا بکند میفرماید سماوات و ما فیهن، سماوات و الأرض و ما فیهما، و ما بینهما و مانند آن هر جا مافیهما مابینهما این قیود نیامده و همان سماوات و أرض بالقول المطلق ذکر شده منظور مجموعه نظام خلقت است آسمان و زمین را فی ستة ایام آفرید یعنی شش مرحله حالا باید روشن بشود که این مراحل ششگانه چیست بعد از خالقیت، نوبت به ربوبیت میرسد عرش مقام فرمانروایی و تدبیر امر است اوّل کان تامه است بعد کان ناقصه اوّل مواد خام را میآفریند بعد اینها را میپروراند ﴿ثمّ استویٰ علی العرش﴾ که مقام فرمانروایی است ﴿یدبّر الأمر﴾ فرمانروایی را به عهده دارد اگر اینچنین است در پایانش فرمود به این که ﴿فاعبدوه﴾ پس او را عبادت کنید شما که پذیرفتید که بالاخره عاجزید و جاهل. اگر برای شما روشن شد که عاجزید و جاهل و روشن شد که جاهل و عاجز نیازمند به قوی و عالم است و روشن شد که احدی غیر از ذات اقدس اله نیست ﴿فاعبدوه﴾ با این فای تفریح حالا اگر بگویید ما میانبر میزنیم ما به بعضیها مراجعه میکنیم که اینها با خدا رابطه دارند و این بتها هستند که ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ در همین سورهٴ مبارکه یونس که طلیعهاش وارد شدیم آیهٴ 18 این است که ﴿ویعبدون من دون الله﴾ اینها بتها را میپرستند اینها قبول دارند که عاجزندو جاهلند و مشکل دارند بالاخره یک تکیهگاهی میخواهند ولی خیال میکنند که این بتها مشکلشان را حل میکند فرمود به اینکه این بتها را چرا میپرستید خود اینها که ذاتاً ﴿لایضرّهم و لاینفعهم﴾ ذاتاً که کاری از اینها ساخته نیست آیهٴ 18 سوره مبارکه یونس که در پیش داریم این است که ﴿یعبدون من دون الله مالایضرّهم و لاینفعهم﴾ یعنی بالذات اگر شما بگویید ما قبول داریم که اینها ذاتاً هیچ کاره هستند ولی شفیعان ما هستند عند الله خوب چه کسی به اینها اجازه شفاعت داد؟ شفاعت درست اما شفاعت را آیا اینها در شفیع بودن مستقل هستند یا باید از یک جایی اذن بگیرند؟ اگر کسی شفیع است باید به اذن ذات اقدس اله باشد خدا که به این چوبها و سنگها اذن شفاعت نمیدهد که ﴿ویقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ بعد فرمود ﴿قل أتنبئون الله بما لایعلم فی السموات والأرض﴾ چیزی را که خدا نمیداند شما میگویید چیزی را که نمیداند یعنی نیست اگر خدا چیزی را ندانست یعنی نیست چون عدم محض شیء نیست خدا به کل شیء علیم است این عدم محض شیئ نیست یعنی چه؟ این لفظ عدم را تلفظ کنید یک, این لفظ عین و دال و میم این یک لفظی است که یک مفهومی در برابر وجود است این مفهوم زیرش خالی است این مفهوم عین و دال و میم از هیچ چیز حکایت نمیکند عدم الحکایة است نه حکایت عدمی دارد این مفهوم زیرش خالی است وقتی زیرش خالی است علم، کشف است، ظهور است، انکشاف است لاشیء که معلوم نیست لاشیء تحت علم قرار نمیگیرد لذا میفرماید که خدا که نمیداند یعنی نیست چون اگر شیء بود والله بکل شیء علیم پس شفاعت مقدور است ممکن است باید به اذن باشد خدا که به اینها اذن نداده پس بنابراین به غیر خدا در مسائل عبادی سرنسائید ﴿فاعبدوه﴾ ﴿إنّ ربّکم الله الّذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام ثمّ استوی علی العرش یدبّر الأمر ما من شفیع إلاّ من بعد إذنه ذلکم الله ربّکم فاعبدوه﴾.
والحمد لله رب العالمین
چون معارف حکیمانه در قرآن است، استقرت فیه الحکمة
کتابهایی که از طرف ذات اقدس اله برای هدایت مردم نازل میشود همه آنها را به عنوان حَکَم و حاکم معرفی کرد
بسم الله الرحمن الرحیم
الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیم ٭ أَکانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أنْ أوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أنْ أنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ ٭ إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَکَّرُون ٭ إلیه مرجعکم ...
در وصف کتاب به حکمت وجوهی گفته شد که یکی از آن وجوه این است که چون معارف حکیمانه در آن است استقرت فیه الحکمة چون ﴿أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة﴾ از این جهت حکیم است یا نه حکیم به معنای حاکم. او در هر مطلبی صاحب نظر است و قاضی و داور است آیهٴ 213 سورهٴ مبارکه بقره کتابهایی که از طرف ذات اقدس اله برای هدایت مردم نازل میشود همه آنها را به عنوان حَکَم و حاکم معرفی کرد ﴿کان النّاس أُمّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیمااختلفوا فیه﴾ چون حاکم است از این جهت حکیم است حاکم بودن قرآن به این است که چون کتابی است الی یوم القیامه قهراً دو اصل کلیت و دوام را به همراه دارد این یک مقدمه یعنی همگانی است و همیشگی است برای جمیع افراد الی یوم القیامه این اصل اول. اگر کتابی است دارای کلیت و دوام یعنی همگانی است و همیشگی پس تا روز قیامت هر مکتبی، هر عقیدهای، هر طرز تفکری در هر گوشه عالم پدید بیاید قرآن داور است هم میزان است هم داور چه در شرق عالم چه در غرب عالم چه در مکتب هندو و بودا چه در مکتبهای یهودیت و مسیحیت و مجوسیت و وثنیت و امثال اینها هیچ مکتبی در جهان الی یوم القیامه ظهور نمیکند مگر اینکه قرآن مدعی میزان بودن و حاکم بودن است یعنی باید بر قرآن عرضه بشود با قرآن توزین بشود با میزان قسط سنجیده بشود و منتظر داوری عادلانه قرآن هم بود هم میزان قسط است هم حَکَمِ عدل این مستلزم آن است که انسان در خدمت قرآن باشد سالیان متمادی حرف قرآن را بداند یک, آن مکتب را هم درست بفهمد و امین در فهم باشد دو, و درست بسنجد سه, و فتوا را از قرآن بگیرد چهار, این چنین نیست که در شرق عالم یا غرب عالم مکتبی پدید بیاید مربوط به جهانبینی یا انسان شناسی و قرآن در این زمینه ساکت باشد چون با الناس کار دارد نه با گروه خاص وقتی با مردم کار دارد نذیراً للعالمین است ذکری للبشر است پس با بشر کار دارد سخن از عرب و عجم که نیست اگر ﴿تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً﴾ اگر ﴿وما أرسلناک إلاّ کافّة للناس﴾ اگر ﴿ما أرسلناک إلاّ رحمةً للعالمین﴾ پس این کتاب میشود جهان شمول وقتی جهان شمول شد کلیت و دوام را به همراه دارد و کار اصلی او هم ارزیابی علوم و معارف است پس هیچ فکری در جهان پدید نمیآید مگر اینکه ما موظفیم او را درست ارزیابی بکنیم یعنی از خود صاحب فکر بشناسیم بعد بر قرآن عرضه کنیم و از این میزان قسط و عدل فتوایش را دربیاوریم لذا میشود حاکم بالقول المطلق و از این جهت هم حکیم است در تفسیر شریف المنار تقریباً صد و پنجاه صفحه درباره همین آیه دوم سوره یونس سخن گفتند که درباره وحی است و معنای وحی است و پیامد وحی است و ره توشه وحی است آثار وحی است و کیفیت تشکیل حکومت در سایه وحی است و نظارت اسلامی وحی است و تشکیل شوراها هست و تشکیل رهبری است و اینها چون غالب این مباحث در طی این سالهای متمادی بازگو شد دیگر نیازی به تکرار آنها شاید نباشد ولی اگر شما فراقتی داشته باشید حالا یا گروهی یا فردی این کار را انجام بدهید خیلی خوب است یعنی این 150 صفحه را خوب مطالعه کنید مباحثه کنید بعد اگر اشکالاتی هست بفرمایید آن وقت برای آن یک وقت خصوصی آدم میگذارد یعنی ببینیم ایشان یک فرمایش جدیدی در طی این 150 صفحه دارند چون ظاهر این عناوین، عناوین حساس و برجسته است مخصوصاً عرضه این مطالب بر حکومت که آیا نظام، نظام شورایی است یا نظام امامت است آیات مردم را به مشورت دعوت میکند یا به رهبری دعوت میکند یا نه مشورت هست در تحت رهبری اینها یک مطالب زنده و خوبی است ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ در جریان وحی مشرکان کاملاً در برابر وحی ایستادند صفآرایی کردند به جنگ و حمله هم دست آوردند و مانند آن احبار و رهبانهای یهودیها و قسیسین مسیحیها هم همین کار را کردند مجوسیت در این فضا حالا یا کم بود یا زودتر نرم شد رو در روی اسلام قرار نگرفت لذا قرآن کریم خیلی درباره علمای مجوس و فتنه مجوس و کارشکنیهای مجوس و مخالفتهای مجوس و لشکرکشیهای مجوس و اینها چیزی نقل نمیکند ولی درباره مشرکان و احبار و رهبان و قسیسین چرا جریان هندو و بودا آن وقت خیلی رواج نداشت و آن هم در آن طرف آبهای شرقی بودند در دسترس نبودند لذا خیلی هم کارشکنی نداشتند آنچه که درخاور میانه مطرح بود همین یهودیت بودو مسیحیت بود و وثنیت اینها جبهه مشترک تشکیل میدادند حتی با جنگ و یا با تحریف و یا با مباهله و مانند آن مطلب دیگر آن است که این جریان تجربه دینی و مانند آن شما وقتی کتاب قاموس مقدس این اهل کتاب را بررسی میکنید اینها چون اصل آن کتاب اصیل یعنی انجیل غیر محرف تورات غیر محرف که این کلام الله است در دسترس اینها نیست آنچه که الآن مسیحیین دارند تقریرات درس وجود مبارک حضرت مسیح است نه آن انجیل اصیل خودشان هم معترف هستند که این اناجیل چهارگانه این به منزله تقریرات درس وجود مبارک حضرت مسیح است قهراً آن معارف زنده وحی در دسترس اینها نیست و احیاناً خیال میکنند آنچه را که بعضی از بزرگان بشر، عرفا و مانند آن میبینند از سنخ وحی است جریان وحی را هم یک تجربه دینی میدانند تجربه درونی میدانند و مانند آن در حالیکه این وحی در یک قلهای است که در بحثهای قبل هم گذشت که اصلاً عرفا و بزرگان تا آن خوبها حتی سلمان و اباذرها راه ندارند فضلاً تا دیگران انسان میرسد به یک جایی که اصلاً جای شیطان نیست یعنی به هیچ وجه در آن منطقه باطل راه ندارد تمام این بطلانها وسوسهها شیطنتها تمام این مغالطات سیزدهگانه که در منطقه هست همه در اثر دخالت شیطان است هیچ جا یک کسی اشتباه نمیکند مگر با دخالت شیطان ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ یک کسی دارد مطالعه میکند زحمت میکشد دفعتاً میبینید در لابلای ذهنش موضوع را به جای محمول، محمول را به جای موضوع یا یک موضوع بیگانه را به جای یک موضوع آشنا یا محمول بیگانه را به جای محمول آشنا میگذارد میشود مغالطه این سیزده قسم مغالطه شاید سیصد قسم باشد اما این را که شمردند بالاخره سیزده قسم است حالا به عنوان نمونه زیر مجموعه فراوانی هم خواهد داشت حالا این سیزده قسم رسمی مغالطه این کار رسمی شیطان است انسان اشتباه میکند یعنی شبیه حق را به جای حق مینشاند شبیه حق یعنی باطل این کار در غیر معصومین هست یعنی شیطان در همه موارد حضور و ظهور دارد آن آیاتی که دارد ﴿فمن یستمع الآن یجدله شهاباً رصداً﴾ و مانند آن یعنی سقف پرش شیطان بالاخره مشخص است این اوالسه این شیاطین اینها تا یک محدودهای میتوانند بالا بروند یا تا محدودهای میتوانند چیز بفهمند از آن به بعد دیگر جا برای شیطان نیست این یک اصل انسان وقتی شیطنت را و ابلیسی را زیر پا گذاشت و از اینجا معراج داشت بالا رفت به منطقهای میرسد که اصلاً جا برای شیطنت نیست وقتی جا برای شیطنت نبود جا برای باطل هم نیست وقتی جا برای باطل هم نبود جا برای تشابه و اشتباه و امثال ذلک نیست برای اینکه باطل یا بیّن الغی است یا بالاخره در کسوت حق خودش را نشان میدهد که شبیه حق است و حق نما میشود گفت به جای حق قرار میگیرد آن قلمرو اصلاً باطل وجود ندارد وقتی باطل وجود نداشت شک اصلاً وجود ندارد چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید شک همیشه در جایی است که دو چیز باشد اگر باطل اصلاً وجود نداشت تحقق شک مستحیل است شک یعنی آدم یک مطلبی را میبیند یا میشنود یا درک میکند او ما شئت فسمّه نمیداند این حق است یا باطل خوب اگر در یک قلمروی اصلاً باطل وجود نداشت شک یعنی چه؟ شک مستحیل است خدا چرا شک نمیکند؟ چون علم محض است آنجا که دیگر باطل نیست که همه چیز را میداند بدون شک حاملان عرش چرا شک نمیکنند؟ برای اینکه آنجا جا برای باطل نیست هر چه هست حق است مثالهایی که قبلاً بازگو شد این است اگر یک کتابخانهای فرضاً هزارها یا میلیونها کتاب باشد و همه کتابها هم قرآن باشد خوب ما هر کتابی ریز و درشت بزرگ و کوچک از ظاهر از باطن از شمالش از جنوبش از بالایش از پهلویش ببینیم یقین داریم قرآن است چون اینجا غیر از قرآن کتاب دیگری نیست اگر در یک کتابخانهای فقط قرآن بود ما هر چه ببینیم چه ریزش چه درشتش یقین داریم قرآن است برای اینکه غیر قرآن نیست تا ما اشتباه بکنیم که آیا این کتاب قرآن است یا غیر قرآن و همینطور مثالهای دیگر اگر فرض کنید در یک سالن بزرگی شیشههای فراوانی باشد هزارها شیشه یا میلیونها شیشه فقط آب خالص باشد خوب ما هر شیشه بزرگ و کوچکی ببینیم یقین داریم آب است چون آنجا غیر از آب چیز دیگری نیست انبیا علیهم السلام میرسند به یک چنین منطقهای چون آنجا اصلاً جا برای باطل نیست آنگاه سخن از تصور و تصدیق نیست چون تصور و تصدیق از شئون مفهوم است این علم حصولی یا تصور است یا تصدیق شما که خودتان را مییابید تصور میکنید یا تصدیق؟ هیچ چیز چون مصداق خارجی که مفهوم نیست صورت ذهنی نیست تا بشود تصور و تصدیق این تصور و تصدیق اقسام علم حصولی است این علم که صورت حاصله است یا مطابق با واقع است یا نه یا محمول است یا نه این میشود جهل و علم و تصور و تصدیق اما وقتی که شما خودتان را مییابید مادامی که فکر نکردید فقط خودتان را مییابید بعد فکر میکنید و بعد حرف میزنید این دو تا کار را نکنید فقط خودتان را مییابید آنجا نه تصور است نه تصدیق الآن این ستون تصور است یا تصدیق؟ هیچ چیز چون عین الواقع است عین الواقع که از چیزی حکایت نمیکند علم صورت حاصله من الشیء است لدی العقل باید از چیزی حکایت بکند حالا یا مفرد است یا مرکب یا به تصدیق است یا به تصور، وجود خارجی که از چیزی حکایت نمیکند این معلوم است نه علم و اگر احیاناً گفته میشود معلوم، اتحاد عالم و معلوم و علم در اینجا روی انتزاعات سهگانه مفهوم از یکجا است بنابراین در علم حضوری سخن از تصور و تصدیق نیست بعد وقتی به مرحله نازلتر آمدند آنگاه آن مشهودشان را معقول میکنند آن موجودشان را مفهوم میکنند بعد به صورت تصور و تصدیق درمیآورند که همه آن کارها هم به عنایت الهی و به تعلیم الهی است بلکه ذات اقدس اله همه آن کارها را انجام میدهد منتهی در حیطه نفس آن انسان کامل انسان کامل به یک چنین جایی میرسد که اصلاً باطل در آنجا نیست این میشود وحی، وجود مبارک حضرت امیر آنطور که در نهج البلاغه دارد فرمود «ماشککت فی الحق مذ أُریته» از آن لحظهای که حق را به ما ارائه دادند به من نشان دادند ما شک نکردیم اصلاً جا برای شک نیست آن وقت از سنخ آنچه را که دیگران میبینند ولو بزرگان اهل معرفت اصلاً فرق میکند اینها باید چند بار ببینند تا تجربه بکنند تا بشود تجربه تا برای اینها تازه طمأنینه آور باشد آن نیازی به تجربه ندارد همانطوری که ما در یافتن خودمان خودمان را مییابیم باید چند بار بیابیم تا ببینیم که من منم؟ اینچنین نیست که در علم شهودی تجربه طلب بکنند بار دوم و سوم مطالبه بکند و مانند آن وحی یک چنین چیزی است حالا شما به قاموس مقدس اینها مراجعه میکنید که آیا این حرفها که در مدرسهها است از سنخ وحی است بخشی از این حرفها در همین المنار آمده که مسیحیت کنونی گرفتار این چیزها است او نمیداند که وحی چیست تجربه های درونی چیست احیاناً آن را هم از همین سنخ میداند شما اگر توانستید این 150 صفحه را به دقت مطالعه کنید مطالب مشکلی پیدا کردید چه اینکه بالاخره خواهید پیدا کرد ممکن است آنها را ارائه کنید و ممکن است آنها در جمع هم مطرح شود.
سئوال: جواب: اینکه وحی از طرف ذات اقدس اله نیاورد که آیهای نازل نکرد این یک مسائل جزئی است این را که نگفت وحی فقط عرض کرد که
سؤال: جواب: اینرا که بعنوان وحی وجود مبارک نوح در کتاب آسمانی خودش ثبت نکرد اینها یک وقتی است که ﴿إنّما أنا بشر مثلکم﴾ ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ در این یأکل و یمشی فی الأسواق یک جور هم میگویند که ﴿إنّ ابنی من أهلی و إنّ وعدک الحق﴾ اینکه آیه قرآن و وحی نبود در آن ﴿إنّما أنا بشر مثلکم﴾ این حرفها درمیآید إلاّ انّه یوحی إلیه توش این حرفها در نمیآید تازه آنجا وجود مبارک حضرت امیر سؤال کرد که من میخواهم بفهمم ملائکه حق سؤال دارند خوب ما هم حق سؤال داریم عرض کرد یک صغرا و کبرا تشکیل داد عرض کرد خدایا تو که وعده دادی اهل من محفوظ است یک اینهم که بچة من و پسر من و اهل من است دو تو هم که جز حق نمیگویی سه راز و رمزش را به من بگو من بفهمم با اقتباس از تسبیح هم میگوید ﴿إنّ ابنی من أهلی﴾ یک ﴿و إنّ وعدک الحق﴾ دو این رازش چیست مشکلش چیست؟
سئوال: جواب: بله آنچه را که حرفهای عادی میزنند که سؤال: جواب: نه وقتی آنچه را که میفهمد همان است که ذات اقدس اله القاء میکند در قلب مطهرش، او وحی است و مصون از اشتباه است اما این کارهایی را که انجام میدهد که این کارهای عادی حالا حضرت روزی ساعت 8 گرفته خوابیده بر ما هم واجب است ساعت 8 بخوابیم؟ یا ساعت 12 غذا خورده این یأکل و یمشی فی الأسواق کرده و بر کوی و برزن خواصی رفته بر ما هم واجب است برویم او بما أنّه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هر چه بکند حق لا ریب فیه.
سؤال: جواب: بله آنجا هم وحی است دیگر چون فرمود ما به او گفتیم که این کار را انجام بده لذا وقتی رفت امتثال بکند ما به او گفتیم ﴿نادیناه أن یا إبراهیم ٭ قد صدّقت الرؤیا﴾ وحی ولو در رؤیا باشد ﴿ما کان لبشر ان یکلّمه الله إلاّ وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً﴾ احد از اینها باشد این حق لا ریب فیه اما از آن جهت که یأکل و یمشی فی الأسواق روزی ساعت نه رفته از فلان بقال چیزی خریده اینها که حجت نیست حلال خدا حلال است، حرام خدا حرام.
سؤال: جواب: یک تکه چوب بشود اژدها آن خوب هراس دارد دیگر اینهایی که نمیترسند به عنایت الهی نمیترسند نه بالذات ذات اقدس اله لحظه به لحظه تثبیت میکند فرمود ﴿قال خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأُولی﴾ این هم گفت چشم فرمود بگیر این مار را عرض کرد چشم. فرمود برو تو دریا عرض کرد چشم یک دستور باید بیاید وقتی وحی میاید آنها گفتند یا موسی ما را بین دو خطر معطل کردی جلو که دریا است پشت سر هم که ارتش جرار فرعون است اینجا جا بود که ما را آوردی فرمود کلاّ این چه حرفی است میزنید شما دریا چیست لشکر جرار فرعون چیست؟ ما منتظر دستوریم این را میگویند وحی وحی آمد برو دریا عرض کرد چشم
سؤال: جواب: دفعة اول معنایش این است که بالذات نیست دیگر چیزی باید باشد خدا همان کار را کرده دیگر وقتی مار شده گفت بگیر گفت چشم این چنین نیست که فرار بکند دوباره مار تعقیبش بکند فرمود ﴿خذها و لا تخف﴾ عرض کرد چشم.
سؤال: جواب: خوب معلوم است آن جا یأکل و یمشی فی الأسواق است آن حالات شخصی اینهاست به شخصیت حقیقی اینها برمیگردد آنها که به شخصیت حقوقی اینها برمیگردد در صدد بیان حکم خدا و تفسیر آیات خدا هستند آنها مشخص است و خودشان تبیین کردند دیگر حالا حضرت فلان ساعت از شب خوابید یا فلان ساعت از روز خوابید یک وقت است که دائماً برنامهاش این است این میشود سنّت یک وقتی است نه فلانی روز خسته شد در این ساعت خوابید یا از فلان کاسب چیز خرید یا از فلان بقال چیزی خرید اینها که یأکل و یمشی فی الأسواق است جریان حضرت نوح سلام الله علیه هم همین است عرض کرد خدایا من میخواهم بفهمم بیش از این که نیست که اینها که عالم بالذات که نیستند که علمشان بوسیله تعلیم الهی است عرض کرد خدایا تو که ﴿إنّ وعدک الحقّ﴾ از یک سو به من وعده دادی که تو و اهلت نجات پیدا میکنند از سوی دیگر و پسر من هم که اهل من است از سوی سوم الآن هم افتاده در کام غرق از سوی چهارم این رازش چیست؟ فرمود که صغرا ممنوع است ﴿إنّه لیس من أهلک﴾ ما اهل شناسنامهای را که نگفتیم اهل مکتبی را گفتیم و این اهلت نیست این اهل شناسنامهای تو است
سؤال: جواب: یعنی درباره وحی و قرآن کریم است خود این صدر سورهٴ مبارکه نحل دربارهٴ همین قرآن کریم است دیگر
سؤال: جواب: البته اما فی ما یرجع الی الدین آن یک برهان دیگری میخواهد حالا اگر حضرت خواستند این نعلبکی را اینجا بگذارند آنجا گذاشتند در مسائل شخصی آیا آن هم هست یا نه آن یک مطلب دیگری و راه دیگری برای اثباتش هست اما آنچه که الآن هست درباره مسائل دینی است.
﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ کسی دارای قدم صدق است که آغاز و انجام کارهایش صادقانه باشد در سورهٴ مبارکه اسرا راه اینگونه افراد را مشخص کرده است آیه ٧٩ و80 سورهٴ مبارکهٴ اسرا راه را نشان داد ﴿و من الّیل فتهجّد به نافلةً لک عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محمودا﴾ فرمود ﴿وقل ربّ أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطاناً نصیراً﴾ عرض کرد خدایا طبق دستور و راهنمایی ذات اقدس اله مرا وقتی یک کاری میخواهم انجام بدهم در آغاز کار صادقانه وارد شوم یعنی چه؟ یعنی کاری باشد که بتوانم به نام تو آغاز کنم چنین کاری یا واجب است یا مستحب چون آدم حرام یا مکروه را دیگر نمیتواند بگوید خدایا به نام تو که چنین کاری یک رجحانی دارد که صادقانه وارد میشود این خود کار قصد او هم اشراً و بطراً و ریائاً نیست این مال صاحب کار، این میشود سه یک وقت است صادقانه وارد میشود ولی حسن ختام ندارد این حسن الورود است و سیئ الخروج خوب وارد شده اما وسطها شیطان فریبش داده با حالت بد درآمده این هم مخرج صدق را ندارد هدف صادق ندارد پاک رفته ولی آلوده درآمده این هم نه اگر صدر و ساقه یک کاری صادقانه بود این شخص دارای قدم صدق است فی مقعد صدق است عند ملیک مقتدر و مانند آن وگرنه قدم صدق داشتن ثابت قدم بودن سابقه صدق داشتن بدون این تمرینات مستمر حاصل نخواهد شد پس ﴿ربّ أدخلنی مدخل صدق﴾ اگر کسی نصیب کسی شد حدوثاً و ﴿أخرجنی مخرج صدق﴾ نصیب کسی شد بقائاً یعنی این دائماً اینچنین بود صادقانه رفتار کرد نه خودش را فریب داد نه فریب دیگری را خورد این قدم صدق دارد حالا محور اصلی این سوره که معارف توحیدی و نبوت و معاد است بعد از اینکه حرف تبهکاران را نقل کرد که آنها گفتند ﴿إنّ هذا لساحر مبین﴾ چه اینکه در خود مکه هم از ولید و دیگران این حرف در سورهٴ مبارکه مدثر که از عتائق سور است نقل شده در سورهٴ مدثر آیهٴ 24 به این صورت درآمده است ﴿فقال إن هذا إلاّ سحر یؤثر﴾ یعنی ینتخب یعنی این سحری است که ایثار شده برگزیده شده این حرف را میزدند اینجا هم گفتند این ساحر روشنی است اینجا اصل سحر بودنش را به عنوان تهمت روا داشتند مبین بودنش را هم برای اینکه خیلی فصیح بود و خیلی بلیغ بود و خیلی کارآمد بود گفتند سحر مبین است آنگاه ذات اقدس اله براهین مسئله را که از توحید شروع میشود بازگو میکند میفرماید شما بالاخره به جایی باید تکیه کنید به چیزی باید معتقد باشید کارهایتان را از آنجا بخواهید این معنی برای شما مسلّم است که بشر با انباری از مجهولات و عجزها روبرو است خیلی از چیزها قابل پیش بینی نیست و خیلی از چیزها که پیش بینی است در توان آدم نیست در اینکه انسان با انباری از جهلها و عجزها روبرو است این که تردیدی در این نیست خوب به که تکیه بکند بعضی به جن تکیه میکنند ﴿کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجنّ﴾ بعضی به ابرقدرتها تکیه میکنند بعضی ﴿أخلد إلی الأرض واتبع هواه﴾ تکیه میکنند بعضی به قدرت و تاج و تخت خودشان تکیه میکنند ﴿فتولّی برکنه﴾ بالاخره یک تکیهگاهی میخواهد توحید میگوید که نه تولّی برکنه فرعون درست است نه ﴿أخلد إلی الأرض واتّبع هواه﴾ ﴿جمع مالاً و عدّده﴾ به مال تکیه کردن درست است نه به قوم و خویش و قبیله که به اینها وابسته باشید درست است چون ﴿لن تجد من دونه ملتحداً﴾ ملتحد یعنی سنگر پناهگاه غیر از او پناهگاهی نیست در عالم حالا برهان مسئله این مدعی حالا برهان مسئله پس عجز بشر یقینی است، جهل بشر یقینی، لزوم تکیهگاه و پناهگاه داشتنش هم یقینی است هیچ کس نیست که بتواند بگوید من خودکفا هستم همه مشکلاتم را خودم حل میکنم این که مقدور کسی نیست چه مسلمان چه کافر منتهی او ﴿فتولّی برکنه﴾ است یا به قوم و قبیله است یا ﴿جمع مالاً و عدّده﴾ است یا به زور و زر است یا هیچ کدام از اینها آنطوری که توحید میگوید ﴿ولن تجد من دونه ملتحداً﴾ میشود ﴿حسبی الله لا إله إلاّ هو علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم﴾ این مدعا را قرآن دارد برهانی میکند میگوید به اینکه تو که بشر هستی این را میدانی نه میتوانی بدون جهان زندگی کنی نه میتوانی جهان را تسخیر بکنی تو باید بدانی که اختیار تو و جهان و ربط بین تو و جهان به دست کیست آن وقت به او تکیه کن تو را که آفرید جهان را که آفرید پیوند رب و جهان را که آفرید نه تنها پیوند رب و جهان، پیوند هر مستکمل با کمالش را بالاخره آن که شما میبینید یا معدن است یا گیاه است یا حیوان است یا انسان است همه رونده هستند بالاخره یک تکه خاک است که لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن این گیاهان هم که هر روز سردرآوردند که بشوند نخل باصر این حیوانات هستند که بالاخره هر روز متولد میشوند تا برسند به کمال انسان هم همینطور است همه در راهند اینهایی که در راهند پیوند بین این آغاز و انجام به دست کیست این متحرک که میخواهد به یک مقصد برسد خودکفا است یعنی خود متحرک میتواند به هدف برسد یا متحرک پذیرا است این قابل را که فاعل نیست اینکه ندارد میخواهد بگیرد پس در کان تامه شما بیندیشید که چه کسی متولی است در کان ناقصه باید بیندیشید که چه کسی متولی است شما را که آفرید کمال شما را کی به شما میدهد این شما را که آفرید مال سماوات و ارضین و ما فیهن وما بینهن همه هست این مال کان تامه اینها را چه کسی به کمال میرساند میشود کان ناقصه فرمود آنکه همه اینها را آفرید که خالق کل است کان تامه داد الله است آن که همه اینها را به مقصد میرساند کان ناقصه به اینها میدهد به این میگویند ربوبیت، تربیب، پرورش پس آنکه آفریدگار است همان آفریدگار، پروردگار است ولاغیر برای اینکه غیر از خدا چه کسی میتواند بپروراند غیر خدا وقتی آفریدگار نیست چیزی را نیافرید از کنه این ماده بی خبر است از کنه آن هدف بی خبر است از کنه آن راهی که بین ماده و هدف است بی خبر است چگونه میتواند متحرک را به مقصد برساند تنها کسی پروردگار است که آفریدگار باشد به تلازم یک, و بازگشت ربوبیت هم به خالقیت است برای اینکه رب یعنی چه یعنی میپروراند باز یعنی چه؟ یعنی کمال را به این مستکمل عطا میکند باز یعنی چه؟ یعنی کمال را میآفریند پس بازگشت ربوبیت به خالقیت است الاّ و لابدّ این میشود دو تا برهان یکی تلازم بین خالقیت و ربوبیت است آنکه خالق است باید ربّ باشد ولاغیر یکی تحلیل و ارجاع ربوبیت به خالقیت است این دو تا برهان این دو تا برهان در بسیاری از آیات قرآن کریم است لذا خدا میفرماید هیچ ربّی در عالم نیست چون هیچ خالقی غیر از او نیست این چونش به همان دو تا برهان برمیگردد میفرماید به اینکه شما پس این را باور دارید که خودتان خودتان را خلق نکردید باور دارید که آسمان و زمین خودشان خلق نشدند باور دارید که ربط بین شما و آسمان و زمین هم روی معیار ریاضی و حساب است پس آنکه آفرید باید این ربطها را بدهد مگر شما نه آن است که میخواهید تعامل کنید با مهر زندگی کنید نه با قهر بر فرض بخواهید قهر کنید بخواهید جایی را تخریب کنید آن هم باید طبق اصول ریاضی باشد حالا میخواهید اهلاک کنید اهلاک فى الأرض کنید ﴿ویهلک الحرث و النسل﴾ کنید بخواهید آدم کشی کنید فساد کنید آن هم بالاخره طبق مسائل ریاضی است مگر تخریب بدون مسائل ریاضی میشود؟ حالا یک جایی را میخواهید خراب کنید یک نظامی دارد چقدر بمب بگذارید کجا بمب بگذارید چطور بمب بگذارید چه وقت بمب بگذارید این تخریب هم مثل ساختن، معماری میخواهد حالا یک جایی را کسی خواست بسوزاند آخر سوختن هم که بدون نظم ریاضی نمیشود کجا را کبریت را بزنید کجا بنزین بزنید کجا تی ان تی بزنید همهاش طبق نظم ریاضی است کشتن و زنده نگه داشتن، ساختن و سوزاندن، طبق نظم ریاضی است اگر با این نظم جهان دارد اداره میشود پس یک ناظمی دارد شما بخواهید بسوزانید بالاخره یک کسی باید چیزی یادتان بدهد بخواهید بسازید یک کسی باید چیزی یادتان بدهد چه کافر باشید چه مسلمان بالاخره یک رب میخواهید پس بنابراین فرمود به اینکه این که شما را آفرید باید بپروراند لذا شما به چه کسی دارید تکیه میکنید به خودت که نمیتوانی تکیه کنی به قوم و خویشت هم که مثل خودت است به مالی هم جمع کردی که ﴿جمع مالاً وعددّه﴾ آن هم که مثل خودت است به تاج و تختی که فرعون تکیه کرده ﴿فتولّی برکنه﴾ آن هم که زیر قدرت خودت است پس هیچ چارهای نداری مگر به عبودیت تن دربدهی پس اوّل توحید خالقیت است بعد توحید ربوبیت است این توحید ربوبیت یا این دو برهان تبیین میشود حالا که ربّی جز خدا نیست ﴿فاعبدوه﴾ میشود توحید عبادی برهان را ملاحظه بفرمایید ﴿إنّ ربّکم﴾ اگر رب شما است باید ﴿فاعبدوه﴾ خوب ربّ شما کیست آن که هر سه کار را آفرید ﴿الذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام﴾ در بحثهای قبل هم طبق بیان سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه ملاحظه فرمودید که اگر ذات اقدس اله بخواهد از مجموعهٴ نظام کیهانی سخن بگوید میفرماید سماوات و أرض اگر بخواهد آسمانها و زمین را از اهلش جدا بکند میفرماید سماوات و ما فیهن، سماوات و الأرض و ما فیهما، و ما بینهما و مانند آن هر جا مافیهما مابینهما این قیود نیامده و همان سماوات و أرض بالقول المطلق ذکر شده منظور مجموعه نظام خلقت است آسمان و زمین را فی ستة ایام آفرید یعنی شش مرحله حالا باید روشن بشود که این مراحل ششگانه چیست بعد از خالقیت، نوبت به ربوبیت میرسد عرش مقام فرمانروایی و تدبیر امر است اوّل کان تامه است بعد کان ناقصه اوّل مواد خام را میآفریند بعد اینها را میپروراند ﴿ثمّ استویٰ علی العرش﴾ که مقام فرمانروایی است ﴿یدبّر الأمر﴾ فرمانروایی را به عهده دارد اگر اینچنین است در پایانش فرمود به این که ﴿فاعبدوه﴾ پس او را عبادت کنید شما که پذیرفتید که بالاخره عاجزید و جاهل. اگر برای شما روشن شد که عاجزید و جاهل و روشن شد که جاهل و عاجز نیازمند به قوی و عالم است و روشن شد که احدی غیر از ذات اقدس اله نیست ﴿فاعبدوه﴾ با این فای تفریح حالا اگر بگویید ما میانبر میزنیم ما به بعضیها مراجعه میکنیم که اینها با خدا رابطه دارند و این بتها هستند که ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ در همین سورهٴ مبارکه یونس که طلیعهاش وارد شدیم آیهٴ 18 این است که ﴿ویعبدون من دون الله﴾ اینها بتها را میپرستند اینها قبول دارند که عاجزندو جاهلند و مشکل دارند بالاخره یک تکیهگاهی میخواهند ولی خیال میکنند که این بتها مشکلشان را حل میکند فرمود به اینکه این بتها را چرا میپرستید خود اینها که ذاتاً ﴿لایضرّهم و لاینفعهم﴾ ذاتاً که کاری از اینها ساخته نیست آیهٴ 18 سوره مبارکه یونس که در پیش داریم این است که ﴿یعبدون من دون الله مالایضرّهم و لاینفعهم﴾ یعنی بالذات اگر شما بگویید ما قبول داریم که اینها ذاتاً هیچ کاره هستند ولی شفیعان ما هستند عند الله خوب چه کسی به اینها اجازه شفاعت داد؟ شفاعت درست اما شفاعت را آیا اینها در شفیع بودن مستقل هستند یا باید از یک جایی اذن بگیرند؟ اگر کسی شفیع است باید به اذن ذات اقدس اله باشد خدا که به این چوبها و سنگها اذن شفاعت نمیدهد که ﴿ویقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ بعد فرمود ﴿قل أتنبئون الله بما لایعلم فی السموات والأرض﴾ چیزی را که خدا نمیداند شما میگویید چیزی را که نمیداند یعنی نیست اگر خدا چیزی را ندانست یعنی نیست چون عدم محض شیء نیست خدا به کل شیء علیم است این عدم محض شیئ نیست یعنی چه؟ این لفظ عدم را تلفظ کنید یک, این لفظ عین و دال و میم این یک لفظی است که یک مفهومی در برابر وجود است این مفهوم زیرش خالی است این مفهوم عین و دال و میم از هیچ چیز حکایت نمیکند عدم الحکایة است نه حکایت عدمی دارد این مفهوم زیرش خالی است وقتی زیرش خالی است علم، کشف است، ظهور است، انکشاف است لاشیء که معلوم نیست لاشیء تحت علم قرار نمیگیرد لذا میفرماید که خدا که نمیداند یعنی نیست چون اگر شیء بود والله بکل شیء علیم پس شفاعت مقدور است ممکن است باید به اذن باشد خدا که به اینها اذن نداده پس بنابراین به غیر خدا در مسائل عبادی سرنسائید ﴿فاعبدوه﴾ ﴿إنّ ربّکم الله الّذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام ثمّ استوی علی العرش یدبّر الأمر ما من شفیع إلاّ من بعد إذنه ذلکم الله ربّکم فاعبدوه﴾.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است