- 230
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 5 و 6 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 5 و 6 سوره یونس"
عبارت «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» که ائمه علیهم السلام فرمودند تقریباً سیرهٴ قرآنی دارد
قرآن کریم ضمن هدایت به معارف الهی، مسائل علمی را هم بازگو میفرماید
بسم الله الرحمن الرحیم
هو الذی جعل الشمس ضیاءً والقمر نورًا و قدّره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ما خلق الله ذلک إلاّ بالحق یفصّل الأیٰت لقوم یعلمون ٭ إنّ فی اختلٰف الّیل والنهار و ماخلق الله فی السمٰوات والأرض لأیٰتٍ لقومٍ یتّقون.
قرآن کریم ضمن هدایت به معارف الهی آن مسائل علمی را هم بازگو میفرماید یعنی هم ﴿یعلّمهم الکتاب﴾ هست هم ﴿والحکمة﴾ هست هم ﴿یزکّیهم﴾ هست راه تعلیم هم غالباً به این است که آن اصول و مبانی کلی را ذکر میکند بعد ما را دعوت به تدبر میکند این «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» که ائمه علیهم السلام فرمودند تقریباً سیرهٴ قرآنی دارد ذات اقدس اله در قرآن کریم اصول کلی علمی را ذکر میکند بعد بشر را وادار به تدبر میکند تا عالم شوند جریان انسان شناسی اینطور است دریا شناسی اینطور است صحرا شناسی اینطور است اگر کسی میگوید علم فیزیک و مانند آن در قرآن هست منظور این ینست که همانطوری که روایت صحیحهٴ حماد جریان نماز را بازگو بکند که «أوله التکبیر آخره التسلیم» تمام جزئیات را بیان بکند مسئله علمی که تعبدی نیست تحقیقی است لذا آنچه را که در دسترس بشر نیست با فکر حل نمیشود آنها را مبسوطاً بازگو میکند که روزه چیست نماز چیست حج چیست اگر مثلاً نعل آن محرم و حاجی به گردن این گوسفند آویخته شد این علامت تلبیه است یا رمی جمره باید باشد هفت تا باید باشد نه شش تا و نه هشت تا، اینها یک چیزی نیست که عقل بشر به آنها دسترسی داشته باشد اینها را بازگو میکند دین اما زمین چیست آسمان چیست دریا چیست ماهیها چگونه به دنیا میآیند چگونه زاد و ولد دارند آبزیان چطورند خشکی زیان چطورند ذوحیاتین چطورند اینها خطوط کلی را ذکر میکنند بعد به بشر میفرمایند که شما تدبر کنید بقیه چیزها را بفهمید من ابزار فهم را هم به شما دادم به نام عقل این یک مطلب. مطلب دوم آن است که اگر گفته میشود که مثلاً ریاضی یا فیزیک یا طب اینها علوم اسلامی است نه یعنی فقط جهتش باید اسلامی باشد انسان برای رضای خدا درس بخواند و درست به کار بگیرد اینها اصلاً صبغهٴ اسلامی دارد اصولی که ما میگوییم علم اسلامی است یعنی چه الآن اصولی که رایج است در حوزهها جزو علوم اسلامی است فقه هم جزو علوم اسلامی است اصول هم جزو علوم اسلامی است اصول بخشهای مهمش را که شما بررسی کنید میبینید تدبر اندیشمندان اسلامی را ببار آورده از اولش شروع کنید علم، موضوع میخواهد یا نه موضوع علم چیست اقسام وضع، استعمال لفظ در اکثر از معنی، پیدایش مترادف و غیر مترادف، صحیح و اعم، بساطت و ترکب مشتق، هیچ کدام از اینها نه در آیه است نه در روایت است تا برسیم به آن مسائل عمیقترش که آیا امر بشود مقتضی نهی از ضد هست یا نه ضد عام داریم ضد خاص داریم آیا مقتضی هست آیا مقتضی نیست تا برسیم به عمیقتر از اینها که مسئله اجتماع امر و نهی هست آیا امر و نهی یکجا ممکن است جمع بشوند یا جمع نشوند، وحدت معنون باعث وحدت عنوان است یا تعدد عنوان باعث تعدد معنون است اینها همه عقلی ناب است اینها تازه در مباحث لفظی اصول است در بحثهای استصحاب و اینها هم که خب روشن است برائت هم روشن است یک گوشهاش را به عنوان حدیث رفع شارع مقدس بیان فرمود انحا و اقسام برائت راجع به ارتباطی، استقلالی خب بحث برائت هم از بحثهای دشوار اصول است دشوارتر از آن و پیچیدهتر از آن مسئله استصحاب است استصحاب کلاً به یک نصف خط بسته است یعنی «لاتنقض الیقین بالشک» بارها به عرضتان رسید اگر یک طلبهای خیلی درس خوان باشد فاضل باشد متدین باشد جدی باشد این حداقل باید پنج سال زحمت بکشد تا این نصف خط را بفهمد «لاتنقض الیقین بالشک» که بیش از یک نصف خط نیست که مرحوم شیخ هم مستحضرید فرمود ما سه چهار تا روایت زراره اینها را آوردیم برای تظافر که سند درست بشود وگرنه اصل استصحاب «لاتنقض الیقین بالشک» ولی وقتی به دست مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه و آخوند خراسانی و این بزرگوار و فهول از علما افتاد، شده محصول درس پنج ساله یک طلبه اعم از سطح و سطح ابتدایی و سطح میانه و سطوح عالی و درس خارج فقط بخواهد در استصحاب کار بکند این پنج سال زحمت میخواند استصحاب معالم را میخواند یا حلقات را میخواند یا اصول مظفر را میخواند استصحاب رسائل را میخواند استصحاب کفایه را میخواند استصحاب خارج را بخواند این خیلی جدی باشد پنج سال باید بخواند و کل اینها هم برای فهمیدن یک نصف سطر است خب آیات قرآنی که سندش از آن روایت زراره بالاتر است محتوایش که خیلی قطعیتر است اگر به دست فحول از علما برسد آن وقت معلوم میشود که ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض کانتا رتقاً ففتقناهما﴾ یعنی چه اینها با هم یکی بودند ما جدایشان کردیم یا ﴿خلق السمٰوٰت والأرض فی ستة أیام﴾ این یک سطر میشود هفت هشت سال درس این میشود تدبر در آیه قبلاً به عرضتان رسید گاهی انسان میوه چینی میکند خب قرآن چون سفرهٴ خدا است هر کسی به هر اندازهای که مختصر هم درس خوانده باشد ممکن نیست خدمت قرآن برود بی بهره برگردد اینطور خدا سخن گفت ﴿هدیً للناس﴾ است هر کسی به اندازه خودش از درخت قرآن میوه میچیند اما او دیگر درخت بکار نیست او دیگر باغبان نیست در جریان شمس و قمر یک فصل است در جریان لیل و نهار یک فصل است در جریان آیه یک فصل است در جریان علما یک فصل است در جریان متقیان یک فصل این پنج فصل را در این دو تا آیه باید که نهادینه دید که شمس و قمر چه کارهاند لیل و نهار چه کارهاند علما چه کارهاند متقیان چه کارهاند آیت و علامت است یعنی چه یک سلسله بحثها را قرآن با علما و اندیشمندان و دانشمندان و سپهر شناسان و کیهان شناسان و اختر شناسان چه مسلمان چه غیر مسلمان دارد یک سلسله بحثهایی هم با مومنان و متدینان دارد که اینها برای یک هدفی خلق شدند درباره شمس و قمر که کل مجموعه سماوات و ارض را در سوره مبارکه انبیا دارد که مگر نمیبینید که ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض کانتا رتقاً فعتقناهما﴾ یعنی شما اگر بررسی کنید برای شما روشن میشود که اینها یک منظومه بودند یک واحد بودند بعد اینها را ما از هم جدا کردیم مثل اینکه الآن شما پشت سر هم میشنوید که ستارهها تولید میشوند یک کرهای از کره دیگر جدا میشود این است که میگویند حالا چند سال قبل چند هزار سال قبل چند میلیون سال قبل مثلاً زمین یک کره مذابی بود از شمس جدا شد به این صورت درآمد خب اگر یک کیهان شناسی روی آن کار بکند یا عده زیادی کار بکنند معنای رتق بودن آسمان و زمین و بعد فتق شدن مشخص میشود بعد فرمود اینکه شما از دور میبینید ماه نور دارد شمس هم نور دارد اینچنین نیست که هر دو نور داشته باشند یکی دارد یکی میگیرد به شمس نور دادیم به قمر گفتیم از او بگیر وگرنه قمر میگویند صدای قمر از دور خوش است وگرنه آدم از نزدیک که برود یک حفرهای بیش نیست یک مشت سنگ و خاک بیشتر نیست وقتی آدم وارد کره قمر شد دیگر نور نمیبیند که خب فرمود به اینکه این نور ندارد ضیاء مال شمس است در همه موارد بین شمس و قمر فرق گذاشته که یکی ضیاء است یکی نور است یکی چراغ است مثلاً یکی در سایهٴ چراغ است اینطور چیزها است پیشینیان از راه خسوف و کسوف و اینها متوجه شدند که قمر از خودش نور ندارد برای اینکه اگر در این سیر زمین بین قمر و شمس فاصله بشود سایه زمین بخورد به چهره قمر قمر را ظل میگیرد این میشود خسوف واقعاً قمر تاریک میشود معلوم میشود که قمر روشن نیست اگر روشن بود خب حالا اگر زمین بین شمس و قمر فاصله شد سایه زمین خورد به قمر چرا قمر باید تاریک باشد؟ قمر را واقعاً ظل میگیرد آن وقتی که ماه در سایه زمین قرار میگیرد اما در جریان کسوف یعنی مال شمس زمین را ظل میگیرد نه شمس را اینکه ما میگوییم آفتاب را ظل گرفته این در وصف به حال متعلق موضوع است در حقیقت ما را ظل گرفته یعنی قمر بین زمین و آفتاب قرار میگیرد آن سمت قمر شفاف و روشن است چون نور میگیرد کره قمر هم یک کره خاکی است سایه دار است سایهاش میخورد به زمین ما که در زمین هستیم در سایه قمر قرار میگیریم زمین را ظل گرفته است اینجا معلوم میشود که زمین هم ذاتاً روشن نیست خب این معلوم است این را سابقیها از راه خسوف و کسوف میفهمیدند که کدام ستاره بالا است کدام ستاره پائین است کدام ستاره از خود نور دارد کدام ستاره از خود نور ندارد اینها اما الآن که دیگر بیّن الرّشد شد مسئله رفتند و مسافر پیاده کردند ودیدند که این هم یک مشت سنگ و کلوخ بیش نیست و صدای قمر از دور شنیدن خوب است وگرنه خودش روشن نیست این جملهها برای دعوت علما است فرمود شمس را ضیاء قرار داد قمر را نور قرار داد این تعبیر اینکه او چراغ است و نور میدهد و قمر نور ندارد این در آیات فراوانی آمده به تعبیرات گوناگون این مضمون در آیات زیادی آمده به تعبیرات گوناگون در سوره مبارکه نبأ بعد از جریان لیل و نهار که فرمود ﴿وجعلنا الّیل لباساً ٭ و جعلنا النهار معاشاً﴾ که یک نحوه اختلافی بین لیل و نهار است که دو بحث اختلاف لیل و نهار مطرح میشود آنجا بعد از بازگو کردن لیل و نهار میفرماید ﴿وبنینا فوقکم سبعاً شدادًا ٭ و جعلنا سراجًا وهّاجًا﴾ که میشود شمس.
سؤال: جواب: چرا دیگر علما به همینها احتجاج کرده بودند دیگر، چرا در آن زمان قدیم از راه رصد معلوم بود نه از راه مسافربری و اینها آیهٴ ١٥ و 16 سوره مبارکه نوح این است پانزدهم و شانزدهم ﴿ألم تروا کیف خلق الله سبع سمٰوات طباقاً ٭ و جعل القمر فیهنّ نورًا و جعل الشمس سراجًا﴾ این سراجی که در سوره نبا است معلوم میشود شمس است برای اینکه در سوره نوح فرمود که شمس را چراغ قرار داد و قمر را نور معلوم میشود آن نورش را از این میگیرد این تفصیل قاعده شرکت است در سورهٴ مبارکهٴ قصص به این صورت بیان کرد منتها لیل و نهار است که حالا در بحث لیل و نهار خواهد آمد یعنی آیه 71 به بعد سوره قصص این مربوط به لیل و نهار است که او را در مرحله دوم ذکر میکنیم در سوره مبارکه فرقان آیه 61 دارد ﴿تبارک الذی جعل فی السماء بروجًا و جعل فیها سراجًا﴾ که شمس است ﴿و قمراً منیرًا﴾ که مال قمر است باز جریان لیل و نهار را ذکر میکند که بعد خواهیم گفت اینکه فرمود ﴿جعل الشمس ضیائاً والقمر نورًا﴾ اضافه فرمود که ما یک تقویم طبیعی درست کردیم شمس چون وضعش روشن نیست بالاخره از خودش نور دارد همه جایش روشن است و همیشه هم روشن است معلوم نیست که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اما قمر چون از خودش نور ندارد و نور را از شمس میگیرد این حرکات گوناگونی دارد این تحولات و نسب گوناگونی دارد این حیثیتهای متفاوت باعث تفاوت نور او میشود گاهی هلال است گاهی بدر است گاهی محاق است این به خوبی مشخص میکند که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است لذا ما این را به صورت یک تقویم دیواری برای شما قرار دادیم برای همیشه الآن هم همینطور است اینطور نیست که حالا بشر حالا ساعت پیدا کرده تقاویم دیگر پیدا کرده نیازی به قمر نداشته باشد فرمود ما برای این منزل منزل حالا یا بیست و نه منزل یا سی منزل قرار دادیم این قمر اینها که حرکت عمومیشان که سرجایش محفوظ است اما حرکات ویژه و مخصوص هر کدام جدا است قمر شبانه روزی دوازده الی سیزده درجه این مدار سیصد و شصت درجه را طی میکند و سیرش هم از مغرب است به مشرق یعنی از غرب طلوع میکند به شرق میرود شما اول ماه که میبینید ماه را به صورت هلال در کرانه غرب استهلال میکنید یعنی اول مغرب ماه را در افق غرب میبینید هفتم ماه تقریباً ماه را چند درجه بالاتر نزدیک سمت الراستان میبینید اول مغرب چهارده ماه که شد اول مغرب ماه را در وسط سماء بدر میبینید باز اول مغرب در بیست و پنجم به بعد میبینید ماه در آن کرانههای شرق است آخرهای ماه یعنی بیست و هشت و بیست و نه اینها کم کم به محاق میافتد که وقتی طلوع میکند شمس او را تعقیب میکند شبانه روز دوازده الی سیزده درجه از غرب به طرف شرق میآید واین هم نشانش فرمود این برای اینکه شما کارهایتان را انجام بدهید برابر با تقویم قمری معلوم میشود که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اگر گفتیم اشهر حج روی همین حساب است اگر گفتیم اشهر حرم روی همین حساب است اگر گفتیم عده وفات روی همین حساب است عده غیر وفات روی همین حساب است تمام کارها را برای همه بشر روی همین جریان قمر حل کردیم هر کسی با ماه تماس داشته باشد میتواند بفهمد که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است واین ماه عوض شده یا نه سلخ دارد یا نه و مانند آن که ﴿یسئلونک عن الأهلة قل هی مواقیت للناس والحج﴾ مردم کارهایشان را با این تنظیم تحولات گوناگون ماه انجام میدهند و جریان حج را هم با این میشناسند.
سؤال: جواب: بله، چون وصف ذکر کرده به معنای خلق که نیست ﴿جعل الشمس ضیاءً والقمر نوراً﴾
سؤال: جواب: این تبعی هم هست دیگر نه جعله نوراً او را نور و منیر قرار داد شمس را ضیاء قرار داد جعلی است که دو مفعول میگیرد طوری است که ذات اقدس اله شمس را مثل چراغ جعله سراجاً وهاجاً سراجاً منیرًا او را صاحب نور قرار داد در حقیقت او دارای نور است و قمر را مستنیر قرار داد ﴿و قدّره منازل﴾ یعنی برای قمر منزل منزلها قرار داد اسامی این منزلها هم در کتابهای تفسیر آمده چرا این کار را کرد ﴿لتعلموا عدد السنین﴾ سالها ماهها اشهر حج اشهر حُرُم عده وفات عده غیر وفات اینها را بشناسید و حسابهایتان را مشخص کنید دیونی که دارید سفر و حضرتان و سایر محاسباتتان را با این تقویم قمری حل کنید یک بحث در این است که آیا لیل مقدم است یا نهار که آن در آیه بحث اینکه درباره شمس و قمر آیات فراوانی ذکر کرد بعد هم به عدهای فرمود به اینکه آن آیهای که قرائتش سجده واجب دارد که شمس گرچه بزرگ است و ضیاء دارد قمر گرچه مشکل شما را حل میکند اما شمس و قمر آفرین را بپرستید نه خود شمس و قمر را آن آیهای که تلاوتش سجده واجب دارد مضمونش این است که شما این ستارهها و این ماهها و قمرها اینها را عبادت نکنید کسی را عبادت کنید که اینها را آفریده است فرمود اینهایی که ما خلق کردیم که منظم هستند هدفمند هستند خدا خالق است نظام فاعلی و خود اینها با نظم اداره میشوند نظام داخلی هدفمند هستند نظام غایی این سه نظام یعنی نظام فاعلی نظام داخلی نظام غایی این در بیانات نورانی حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) هست که در سوره طٰهٰ آمده ﴿ربّنا الذی أعطی کلّ شیءٍ خلقه ثم هدی﴾ که خالق خدا است و نظام داخلی اینها هماهنگ است اینها هم هدفمند هستند به هدف هم میرسند در اینجا فرمود اینها را خداوند خلق نکرد مگر بالحق یعنی هدفمند هست پس خدا آفریدگار اینها است این نظام فاعلی اینها هم منظم هستند یکی شمس یکی ضیاء دارد یکی نور دارد و آنچنان منظم است که تمام حساب و کتاب خودتان را میتوانید با او هماهنگ کنید و اینها به حق آفریده شدند اینطور نیست که بگردند و بعد بپوسند اینها میگردند پوچ نیستند برای اینکه به جایی برسند اگر یک چیزی میگشت و بعد نظیر فرفرهها بعد میایستاد و میپوسید خب میشد باطل میشد لهو و لعب میشود بازی اما اگر بالحق باشد بازی نیست هدف دارد پوچ نیست مقصدی دارد مقصودی دارد به آن هم میرسد ﴿ما خلق الله ذلک إلاّ بالحق﴾ بحث بعدی این است که این حرفها حرفهای عالمانه است ما این آیات تکوین را یعنی قمر را جدا کردیم شمس را جدا کردیم آسمان را جدا کردیم زمین را جدا کردیم ماهها را از هم جدا کردیم منازل را از هم جدا کردیم اینها برای تشویق علمی عالمان است هم در نظام تکوین این آیات خودمان را جدا جدا و گوناگون بازگو کردیم هم در کتاب تدوین یعنی آیات قرآنی اینها را جدا جدا بحث کردیم تا شما عالم بشوید این معنای کیهان شناسی اسلامی است آنطوری که اصول علم اسلامی است وگرنه نباید توقع داشته باشید به اینکه بساطت و ترکب و مشتق هم در روایات باشد امر به شیء مقتضی نهی از ضد است هم در آیه باشد اجتماع امر ونهی جایز است یا نه این هم در حدیث باشد اینطور نباید باشد «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» خب بعد فرمود ﴿یفصّل الاٰیٰت لقوم یعلمون﴾ حالا یا مسلمان یا کافر بالاخره ما کار عالمانه کردیم ما کار عالمانه کردیم اینها علم هم است بعد میفرماید به اینکه این شمس و قمر باعث پیدایش لیل و نهار هم هست لیل و نهار هم منظم است ﴿إنّ فی اختلٰف الیل والنهار و ما خلق الله فی السمٰوٰت والأرض لأیٰتٍ لقوم یتّقون﴾ وقتی سخن از آیت بودن آیت الهی بودن است با متقیان کار دارد آیت الهی برای همه است حتی یعلمون حتی برای مسلمان حتی برای کافر مثل اینکه قرآن ﴿هدیً للناس﴾ است اما آن کسی که از این آیه و علامت طرفی میبندد مردان با تقوا هستند وگرنه آن بخش اولی هم که آیات است ﴿لقوم یعلمون﴾ برای آن است که اینها به جایی برسند و چیزی یاد بگیرند و موحد بشوند فرمود ﴿إنّ فی اختلٰف الّیل والنهار و ما خلق الله فی السمٰوٰت والأرض لأیٰتٍ لقوم یتقون﴾ اختلاف به چند معناست و به غالب این معانی هم قرآن کریم آیه دارد اختلاف یک وقت به معنی رفت و آمد است که یکی خلیفه دیگری قرار بگیرد خلف دیگری قرار بگیرد اینکه ما به ائمه علیهم السلام عرض میکنیم «السلام علیکم یا مختلف الملائکة» یعنی شما ذوات مقدس طوری هستید که فرشتگان آنجا رفت و آمد میکنند مختلف ملائکه هستید یا «اختلاف أمتى رحمة» گفتند یکی از معانیاش همین است یعنی رفت و آمد، دید و بازدید، صله رحم کردن، از یکدیگر با خبر بودن، دیگری ترک نکردن طرد نکردن، اینها رحمت است این یک معنای اختلاف این همان است که آیه دارد که ﴿جعل الّیل والنهار خلفةً لمن أراد أن یذکّر أو أراد شکورًا﴾ اختلاف به این معنا یعنی یکی را خلیفه و جانشین دیگری قرار میدهد این ﴿خلفةً لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورًا﴾ آیه 62 سوره مبارکهٴ فرقان است ﴿تبارک الذی جعل فی السماء بروجًا و جعل فیها سراجًا و قمرًا منیرًا ٭ و هو الذی جعل الّیل والنهار خلفةً﴾ یعنی جعل النهار خلفةً للّیل و جعل اللّیل خلفةً للنهار یکی خلیفه دیگری است در ذیل این آیه روایاتی هست که اگر کسی از انجام عبادتهای شب محروم شد بالاخره روز میتواند قضا بجا بیاورد چون روز خلفه و خلیفه و جانشین شب است حالا نگوید حالا نماز شب فوت شده از دست من رفته نه قضایش را روز میشود انجام داد آن عبادتهای شبانه اگر فوت بشود در روز میشود قضا انجام داد در ذیل این آیه آن روایت هست این را به آن میگویند خلفه خلیفه و اختلاف. اختلاف در مقابل تخلف است. تخلف آن است که این شیء گاهی فوت بشود از بین برود جانشین هم نداشته باشد، اختلاف آن است که این شیء که از بین رفت چیز دیگر جای او مینشیند این که میگویند دین نه اختلاف دارد نه تخلف، صراط مستقیم نه اختلاف دارد نه تخلف، یعنی یک اتوبان شفافی است دیگر فراز و نشیب ندارد که یک چیزی جای اینها را بگیرد یک, یا خودشان از بین بروند یک گوشهای فوت بشود بدون جانشین دو, احکام الهی اینطور است نه اختلاف دارند صراط مستقیم میگویند لااختلاف فیه ولاتخلّف. اختلاف آن است که این شیء برود خلیفه و جانشین او بیاید، تخلف آن است که این شیء برود بدون خلیفه. در صراط مستقیم در احکام دین در متون اسلامی اینچنین نیست که یک وقتی این حکم باشد یک وقت یک چیز دیگر هر چیزی سر جای خودش باید باشد یا یک وقتی یک چیزی این باشد وقت دیگر اصلاً برداشته بشود اینطور نیست مقام امتثال غیر از مقام جعل حکم است خب ﴿خلفةً لمن أراد أن یذّکر أو أراد شکورًا﴾ این معنای اختلاف است که چیز خوبی است و این هم کار خوبی است برای انجام حوائج. قسم دوم اختلاف این تفاوت لیل و نهار است یک وقت است که بهار میشود این: بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار، لیل و نهار هر دو دوازده ساعت هستند یا اعتدال ربیعی است یا اعتدال خریفی است این تفاوت نکند لیل و نهار آن وقت خوش بود دامن صحرا وگرنه غیر از اعتدال ربیعی و اعتدال خریفی مرتب میبینید از اول فروردین کم کم روزها شروع میشود به بلندتر از شبها شدن و شبها کوتاهتر شدن تا برسد به اول تابستان دوباره کم کم برمیگردد روزها بلند میشود شبها کوتاه تا برسد به اول اعتدال خریفی و پائیز که تقریباً لیل ونهار مساوی هستند آن وقت پائیز دوباره شروع میشود شب طولانیتر از روز تا برسد به شب یلدا که طولانیترین شب است بعد هم از شب یلدا به بعد کم کم شبها کوتاه میشود و رزوها بلند میشود تا برسد به اول فروردین که باز: بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار، این هست این نظم این اختلاف گاهی به صورت ﴿والله یقدر الّیل و النهار﴾ آمده یک طایفه به صورت ﴿یقلب اللّه الّیل والنهار﴾ آمده یک طایفهٴ دیگر به صورت ﴿یولج الّیل فی النهار و یولج النهار فی الیل﴾ آمده طائفه سوم شما دو تا نوار فرض کنید یک نوار سفید و یک نوار سیاه این نوار سیاه را میکشید میآورید در نوار سفید گاهی این نوار سفید میشود سیاه اینجا ﴿یولج الّیل فی النهار﴾ گاهی این نوار سفید را بالا میبرید میکشید آن نوار سفید را میبرید بالا در آن نوار سفید که آن پوشیده میشود و این نوار سفید دیده میشود این میشود ﴿یولج النهار فی الیل﴾ یولج یعنی یدخل در آن فصولی که روزها طولانی میشود روز را ذات اقدس اله در دو طرف یعنی بامداد و شامگاه در شب فرو میبرد آن وقتی که شب طولانی میشود از دو طرف شب را در قوس النهار فرو میبرد ﴿یولج الّیل فی النهار﴾ یا ﴿یولج النهار فی الیل﴾ گاهی ﴿یکوّر الّیل علی النهار و یکوّر النهار علی الّیل﴾ این طائفه چهارم این برای آن است که فصول چهارگانه تنظیم بشود فصول چهارگانه اگر تنظیم نشود که اقوات و ارزاق واینها که مشخص نمیشود فرمود ﴿قدّر أقواتها فی أربعة أیّام﴾ یعنی در فصول چهارگانه بالاخره زمستانی میخواهد تابستانی میخواهد بهاری میخواهد پائیزی میخواهد تا ارزاق مردم تامین بشود اگر همهاش بهار باشد همهاش زمستان باشد همهاش تابستان باشد همهاش پائیز باشد که دیگر ارزاق تامین نمیشود پس این یک اختلاف دیگری است هم عالمانه است هم حکیمانه و مدبرانه است هم هدفمند و آن سه چهار طایفه آیات دیگری که این اختلاف را میتواند معنا کند آیات تقدیر، آیات تقلیب، آیات ایلاج، آیات تکویر و مانند آن اینها میشود اختلاف اللیل والنهار اما آن بحثی که آیا شب مقدم است یا روز مستحضرید وقتی زمین کروی شد شمس هم کروی شد در اثر حرکت وضعی زمین شب و روز پدید آمد این بحث دیگر جا ندارد که ما بگوییم شب مقدم است یا روز بالاخره یک کرهای داریم به نام زمین و یک کره دیگری داریم به نام شمس این کره زمین حرکت وضعی که دارد در برابر شمس که قرار گرفته همیشه یک طرفش روز است یک طرفش شب دیگر اینچنین نیست که شب مقدم باشد یا روز فرض داشته باشد نعم چون آنطرف که سایه است شب است آن طرفی که مقابل است روشن است روز است و شب که ظلمت و تاریکی است تابع آن طرف است اگر این طرف رفت آن طرف تاریک میشود جا دارد که انسان بحث بکند که آن طرف اول تاریک شد یا این طرف آن هم معلوم نیست که چه وقت است این تاریخمند نیست پس دربارهٴ لیل و نهار نمیشود بحث کرد که کدام سابق هستند کدام لاحق اینها معاً. اما میشود بحث کرد که آن سمت کره زمین اول مقابل شمس بود یا این سمتش این فرض دارد اما اثر عملی ندارد لکن در بحثهای عبادی شب مقدم بر روز است یعنی کارها بر اساس ماههای قمری است اولاً و ماههای قمری هم با رویت هلال تامین میشود ثانیاًَ و رویت هلال هم در شب شروع میشود لذا شب مقدم است بر روز ماه مبارک رمضان شبش مقدم است بر روز شب جمعه شب مقدم است و مانند آن این یک بحث. مطلب دیگر این است که
سؤال: جواب: آن دیگر حالا ﴿والشمس تجری لمستقر لها﴾ میرساند لکن از اختلاف شاید نشود برای اینکه با حرکت وضعی و انتقالی زمین تامین میشود خب. منتها ذات اقدس اله فرمود به اینکه خود این اختلاف حکیمانه است حالا که قبول کردید شمس و قمر مخلوق ما هستند آن نظمی هم که دارند مخلوق ما است اگر اینها حرکت نمیکردند و ثابت بودند چه کسی اینها را میگرداند اگر کسی اینها را نگرداند حرکت وضعی و انتقالی نباشد شب و روزی پدید نیاید سال و ماه پدید نیاید که شما ذوب میشوید اصلاً جای زندگی نیست اینجا فرمود: ﴿قل أرایتم إن جعل الله علیکم الّیل سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیرالله یأتیکم بضیاء﴾ یا ﴿إنّ جعل الله علیکم النهاراً سرمدًا بلیل تسکنون فیه إلی یوم القیامة من إله غیرالله یأتیکم﴾ پس ما گذشته از خلق شمس و قمر لیل و نهار متعاقب هم خلق کردیم وگرنه اگر همیشه لیل بود ﴿من إلٰه غیرالله یأتیکم بضیاء﴾ همیشه روز بود ﴿من إلٰه غیرالله یأتیکم بلیل تسکنون فیه﴾ آن را در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ قصص و امثال ذلک فرمودند آیهٴ 72 سورهٴ قصص ﴿قل ارأیتم إن جعل الله علیکم النهار سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیر الله یأتیکم بلیل تسکنون فیه﴾ خب چرا نمیبینید بالاخره یک کسی هست که اینها را میگرداند تحریک میکند دیگر آیهٴ 71 این بود ﴿قل أرایتم إن جعل الله علیکم الّیل سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیر الله یأتیکم بضیاءً أفلا تسمعون﴾ فلا تسمعون اینها ضمن اینکه رهبری عالمان را به عهده میگیرد هدایت متقیان را هم دربر دارد فرمود اینها آیات است اگر شما صاحب نظرید اینها آیات علمی ما است اگر صاحب بصرید اینها آیات دینی ما است هم برای صاحب نظر هم برای صاحب بصر آیه ذکر میکند در سورهٴ مبارکهٴ حجر فرمود به اینکه دو تا شهر است ما اینها را ویران کردیم شما وقتی که برای کالای تجاری از مکه به شام میروید این دو تا شهر سر راهتان است در این بزرگراه است اگر یک مقداری آثار فرهنگی میراث فرهنگی آثار باستانی را بشناسید یک قدری کند و کاو بکنید معلوم میشود که یک گروه متمدن اینجا زندگی میکردند شما وقتی حفاری میکنید یک آثار بلوری میبینید یا سفالی میبینید میفهمید که اینها چطوری زندگی میکردند در سورهٴ مبارکهٴ حجر آیهٴ 75 به بعد این است که ﴿إنّ فی ذلک لأیٰتٍ للمتوسّمین ٭ و إنّها لبسبیل المقیم ٭ إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ بعد یکی دو آیه بعد فرمود ﴿و إنّهما لبإمامٍ مبین﴾ امام آن بزرگراه را میگویند که آدم وقتی وارد آن بزرگراه شد دیگر گم نمیشود کاملاً به مقصد میرسد در آنجا فرمود به اینکه یک عده متوسم هستند متوسم هم قبلاً معنی شده بود یعنی وسمه شناس یعنی شما شناس یعنی سمه شناس، سیما یعنی علامت، سمه، موسوم نه سیما یعنی صورت منتها حالا چون غالباً علامت در صورت است خیال میکنند سیما یعنی صورت موسوم وَسَمَه، یَسِمه، سیما، سیمه فعل مجهولش معلومش یعنی علامت فرمود آنها که متوسم هستند یعنی علامت شناس هستند آثار فرهنگی میدانند میراث فرهنگی میدانند اینها میدانند یک اقوام متمدنی اینجا زندگی میکردند ما اینها را اینجا خاک کردیم حالا میخواهد مسلمان باشند یا میخواهد کافر اما آن بهرهای که ما از ارائه این سخنان میخواهیم ببرید آن است که بهره را متقیان میبرند ﴿إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ برای میراث فرهنگی همانهایی که متوسم هستند وسمه شناس هستند سیما شناس هستند علامت شناسند خوب است اما برای مومنین فرمود ﴿إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ آیه یعنی چه؟ حالا این را عنایت کنید قرآن کریم خیلیها را در خیلی از آیات به عنوان آیه ذکر میکند یک آیهای است که حکیم و مفسر و متکلمان عادی دارند که ماها مبتلا به همین هستیم برای ما همین هم مغتنم است آیه یعنی علامت یعنی آدم وقتی یک چیزی را دید پی به ذی العلامه میبرد خب این چیز خوبی است دیگر فرمود آسمان و زمین وآنچه در آسمان و زمین است اینها آیات الهی هستند از اینها پی میبرند حالا اگر حکیمانه یا متکلمانه کسی برهان اقامه کرد به هر برهانی به خدا رسید این یک دید آیهای دارد یعنی جهان برای او آیه و علامت است اما صاحب بصر که این معنای حکیم و متکلم را نمیفهمد که او میگوید جهان آیت خدا است یعنی چه؟ اول میآید ترسیم میکند میگوید آیه دو قسم است یک آیهٴ حقیقی داریم یک آیهٴ اعتباری آیهٴ اعتباری مثل اینکه اگر جایی پلاکارد زدند یا پارچه سیاه زدند یا پارچه سه رنگ زدند این آیه و علامت یا جشن است یا سوگواری یا اگر فلزی را گذاشتند روی دوش این آیهٴ سرهنگی یا افسری او است این قرارداد است اولاً در اثر اختلاف بلاد و زمان و زمین فرق میکند ثانیاً و تکویناً اثری ندارد این از بحث خارج است آیات تکوینی مثل اینکه چمن آیهٴ آب است گل آیهٴ آب است اگر یک جایی گلی سبز شد رشد کرد چمنی سبز شد این آیهٴ و علامت است که بالاخره یک آبی بود، دود آیت نار است معلوم میشود بالاخره یک آتشی هست که دود داشت دیگر خب اگر چمن آیت آب است و اگر دود آیت آتش است آیت هستند تکوینی هستند انسان چه مسلمان چه غیر مسلمان چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم هر جا وقتی یک درختی دید یک چمنی دید میفهمد که یک آبی بود دیگر اما این چمن مادامی که سبز است آب را نشان میدهد وقتی پوسید و پژمرده شد و خاک شد دیگر آب نما نیست دیگر آب را نشان نمیدهد خب پس بعضی از چیزها آیت اعتباری هستند بعضی آیات حقیقی هستند ولی در یک مقطع خاص آیت هستند وقتی که از آن مقطع گذشتند دیگر آیت نیستند جهان که آیت حق است از سنخ آیتهای اعتباری نیست یقیناً آیت تکوینی است و آیات تکوینی او هم از آن سنخ نیست که چمن آب را نشان میدهد برای اینکه چمن در یک حد خاصی آب را نشان میدهد موجودات جهان امکان در هر حال در هر شرایط ذاتاً صفتاً فعلاً اثراً به هر وضعی دربیاید آیت حق است در تمام این امور چهارگانه یعنی فی الذات والصفت والفعل والأثر اینچنین نیست که حالا این چمن خاک شد آیت حق نباشد ذات اقدس اله میفرماید اگر یک چیزی تاریک است آیت من است چه رسد به روشن اگر چیزی چیز است آیت من است ﴿و جعلنا الّیل والنهار آیتین فمحونا آیة الّیل و جعلنا آیة النهار مبصرةً﴾ شب بالاخره ظل است ظلمت که نیست تا عدم که نیست یعنی آنجایی که سایهٴ زمین است میشود شب آخر ظل غیر از ظلمت است بالاخره یک شیء است ولو ضعیف فرمود این تاریکی آیت حق است بعضی آیت تاریک حق هستند بعضی آیت روشن حق هستند خب آیا جهان که آیت حق است اینچنین است نه اینچنین هم نیست اگر اینچنین باشد حرف حکیم و متکلم درمیآید مشکل این وضع این است که مثلاً حالا این چمن که خاک شد باز آیت خدا است تراب که آیت خدا است حکیم و متکلم چه میفهمند؟ میفهمند که این ممکن است و ممکن واجب میخواهد یا حادث است حادث مبدا قدیم میخواهد یا منظّماً خلق شدند هر نظمی ناظم میخواهد یا براهین دیگری که در کتابها هست خب آیا آیت بودن برای خاک و سنگ و گِل مثل زوجیت اربعه هست حکیم قانع میشود متکلم هم قانع میشود که وصف ضروری است برای او بالضروره چهار زوج است بالضروره حجر و مدر هم آیت الهی هستند تا همین اندازه قانع میشود اما آن صاحب بصر که اینجا قانع نمیشود صاحب بصر یک قدری جلوتر میرود میگوید آیا حجر شیء ثبت له أنه آیة الحق، مدر شیء ثبت له أنه آیة الحق، که وزان آیت بودن برای حجر و مدر وزان زوجیت اربعه باشد؟ نه چرا چون زوجیت جنس و فصل اربعه نیست در ماهیت اربعه نیست در هویت اربعه نیست آن منطقه ممنوعه اربعه اربعه هست این زوجیت وصف لازم است هر لازمی رتبتاً از ملزوم دنبال است اگر رتبتاً از ملزوم دنبال است میگوییم زوجیت مثلاً کیف مخصوص به کم است در مقوله کیف است و اربعه داخل در مقوله کم است اینها دو چیزند منتها لازم و ملزوم هستند و این آن صاحب بصر را قانع نمیکند آن وقت در درون اشیاء آیت بودن دیگر نیست یعنی اشیاء در درونشان خدا را نشان نمیدهند بیرون از محدودهٴ ذات آیت حق هستند این حکیم و متکلم را قانع میکند صاحب نظر را قانع میکند اما به تعبیر سیدنا الاستاد علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه فرمود اسرار قرآن کریم بر این است که سراسر جهان ذاتاً، صفتاً، فعلاً و اثرًا آیت حقاند هیچ چیزی در عالم هیچ حیثیتی ندارد که از آن جهت خدا را نشان ندهد پس آیت بودن برای ذرات عالم از سنخ زوجیت اربعه نیست که یک قدم دورتر باشد وقتی اینچنین شد اربعه به زوجیت میگوید حریم من محفوظ است تو لازم منی من ملزوم تو هستم اینجا که جای من است تو نباید بیایی ولی اگر این آیت بودن سرایت کرد به درون ذات آن ذات را پس میزند و به جای ذات مینشیند آن وقت سراسر عالم میشود آیت حق إنّ فی ذلک لأیٰتٍ للمتقین.
و الحمد لله رب العالمین
عبارت «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» که ائمه علیهم السلام فرمودند تقریباً سیرهٴ قرآنی دارد
قرآن کریم ضمن هدایت به معارف الهی، مسائل علمی را هم بازگو میفرماید
بسم الله الرحمن الرحیم
هو الذی جعل الشمس ضیاءً والقمر نورًا و قدّره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ما خلق الله ذلک إلاّ بالحق یفصّل الأیٰت لقوم یعلمون ٭ إنّ فی اختلٰف الّیل والنهار و ماخلق الله فی السمٰوات والأرض لأیٰتٍ لقومٍ یتّقون.
قرآن کریم ضمن هدایت به معارف الهی آن مسائل علمی را هم بازگو میفرماید یعنی هم ﴿یعلّمهم الکتاب﴾ هست هم ﴿والحکمة﴾ هست هم ﴿یزکّیهم﴾ هست راه تعلیم هم غالباً به این است که آن اصول و مبانی کلی را ذکر میکند بعد ما را دعوت به تدبر میکند این «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» که ائمه علیهم السلام فرمودند تقریباً سیرهٴ قرآنی دارد ذات اقدس اله در قرآن کریم اصول کلی علمی را ذکر میکند بعد بشر را وادار به تدبر میکند تا عالم شوند جریان انسان شناسی اینطور است دریا شناسی اینطور است صحرا شناسی اینطور است اگر کسی میگوید علم فیزیک و مانند آن در قرآن هست منظور این ینست که همانطوری که روایت صحیحهٴ حماد جریان نماز را بازگو بکند که «أوله التکبیر آخره التسلیم» تمام جزئیات را بیان بکند مسئله علمی که تعبدی نیست تحقیقی است لذا آنچه را که در دسترس بشر نیست با فکر حل نمیشود آنها را مبسوطاً بازگو میکند که روزه چیست نماز چیست حج چیست اگر مثلاً نعل آن محرم و حاجی به گردن این گوسفند آویخته شد این علامت تلبیه است یا رمی جمره باید باشد هفت تا باید باشد نه شش تا و نه هشت تا، اینها یک چیزی نیست که عقل بشر به آنها دسترسی داشته باشد اینها را بازگو میکند دین اما زمین چیست آسمان چیست دریا چیست ماهیها چگونه به دنیا میآیند چگونه زاد و ولد دارند آبزیان چطورند خشکی زیان چطورند ذوحیاتین چطورند اینها خطوط کلی را ذکر میکنند بعد به بشر میفرمایند که شما تدبر کنید بقیه چیزها را بفهمید من ابزار فهم را هم به شما دادم به نام عقل این یک مطلب. مطلب دوم آن است که اگر گفته میشود که مثلاً ریاضی یا فیزیک یا طب اینها علوم اسلامی است نه یعنی فقط جهتش باید اسلامی باشد انسان برای رضای خدا درس بخواند و درست به کار بگیرد اینها اصلاً صبغهٴ اسلامی دارد اصولی که ما میگوییم علم اسلامی است یعنی چه الآن اصولی که رایج است در حوزهها جزو علوم اسلامی است فقه هم جزو علوم اسلامی است اصول هم جزو علوم اسلامی است اصول بخشهای مهمش را که شما بررسی کنید میبینید تدبر اندیشمندان اسلامی را ببار آورده از اولش شروع کنید علم، موضوع میخواهد یا نه موضوع علم چیست اقسام وضع، استعمال لفظ در اکثر از معنی، پیدایش مترادف و غیر مترادف، صحیح و اعم، بساطت و ترکب مشتق، هیچ کدام از اینها نه در آیه است نه در روایت است تا برسیم به آن مسائل عمیقترش که آیا امر بشود مقتضی نهی از ضد هست یا نه ضد عام داریم ضد خاص داریم آیا مقتضی هست آیا مقتضی نیست تا برسیم به عمیقتر از اینها که مسئله اجتماع امر و نهی هست آیا امر و نهی یکجا ممکن است جمع بشوند یا جمع نشوند، وحدت معنون باعث وحدت عنوان است یا تعدد عنوان باعث تعدد معنون است اینها همه عقلی ناب است اینها تازه در مباحث لفظی اصول است در بحثهای استصحاب و اینها هم که خب روشن است برائت هم روشن است یک گوشهاش را به عنوان حدیث رفع شارع مقدس بیان فرمود انحا و اقسام برائت راجع به ارتباطی، استقلالی خب بحث برائت هم از بحثهای دشوار اصول است دشوارتر از آن و پیچیدهتر از آن مسئله استصحاب است استصحاب کلاً به یک نصف خط بسته است یعنی «لاتنقض الیقین بالشک» بارها به عرضتان رسید اگر یک طلبهای خیلی درس خوان باشد فاضل باشد متدین باشد جدی باشد این حداقل باید پنج سال زحمت بکشد تا این نصف خط را بفهمد «لاتنقض الیقین بالشک» که بیش از یک نصف خط نیست که مرحوم شیخ هم مستحضرید فرمود ما سه چهار تا روایت زراره اینها را آوردیم برای تظافر که سند درست بشود وگرنه اصل استصحاب «لاتنقض الیقین بالشک» ولی وقتی به دست مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه و آخوند خراسانی و این بزرگوار و فهول از علما افتاد، شده محصول درس پنج ساله یک طلبه اعم از سطح و سطح ابتدایی و سطح میانه و سطوح عالی و درس خارج فقط بخواهد در استصحاب کار بکند این پنج سال زحمت میخواند استصحاب معالم را میخواند یا حلقات را میخواند یا اصول مظفر را میخواند استصحاب رسائل را میخواند استصحاب کفایه را میخواند استصحاب خارج را بخواند این خیلی جدی باشد پنج سال باید بخواند و کل اینها هم برای فهمیدن یک نصف سطر است خب آیات قرآنی که سندش از آن روایت زراره بالاتر است محتوایش که خیلی قطعیتر است اگر به دست فحول از علما برسد آن وقت معلوم میشود که ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض کانتا رتقاً ففتقناهما﴾ یعنی چه اینها با هم یکی بودند ما جدایشان کردیم یا ﴿خلق السمٰوٰت والأرض فی ستة أیام﴾ این یک سطر میشود هفت هشت سال درس این میشود تدبر در آیه قبلاً به عرضتان رسید گاهی انسان میوه چینی میکند خب قرآن چون سفرهٴ خدا است هر کسی به هر اندازهای که مختصر هم درس خوانده باشد ممکن نیست خدمت قرآن برود بی بهره برگردد اینطور خدا سخن گفت ﴿هدیً للناس﴾ است هر کسی به اندازه خودش از درخت قرآن میوه میچیند اما او دیگر درخت بکار نیست او دیگر باغبان نیست در جریان شمس و قمر یک فصل است در جریان لیل و نهار یک فصل است در جریان آیه یک فصل است در جریان علما یک فصل است در جریان متقیان یک فصل این پنج فصل را در این دو تا آیه باید که نهادینه دید که شمس و قمر چه کارهاند لیل و نهار چه کارهاند علما چه کارهاند متقیان چه کارهاند آیت و علامت است یعنی چه یک سلسله بحثها را قرآن با علما و اندیشمندان و دانشمندان و سپهر شناسان و کیهان شناسان و اختر شناسان چه مسلمان چه غیر مسلمان دارد یک سلسله بحثهایی هم با مومنان و متدینان دارد که اینها برای یک هدفی خلق شدند درباره شمس و قمر که کل مجموعه سماوات و ارض را در سوره مبارکه انبیا دارد که مگر نمیبینید که ﴿أنّ السمٰوٰت والأرض کانتا رتقاً فعتقناهما﴾ یعنی شما اگر بررسی کنید برای شما روشن میشود که اینها یک منظومه بودند یک واحد بودند بعد اینها را ما از هم جدا کردیم مثل اینکه الآن شما پشت سر هم میشنوید که ستارهها تولید میشوند یک کرهای از کره دیگر جدا میشود این است که میگویند حالا چند سال قبل چند هزار سال قبل چند میلیون سال قبل مثلاً زمین یک کره مذابی بود از شمس جدا شد به این صورت درآمد خب اگر یک کیهان شناسی روی آن کار بکند یا عده زیادی کار بکنند معنای رتق بودن آسمان و زمین و بعد فتق شدن مشخص میشود بعد فرمود اینکه شما از دور میبینید ماه نور دارد شمس هم نور دارد اینچنین نیست که هر دو نور داشته باشند یکی دارد یکی میگیرد به شمس نور دادیم به قمر گفتیم از او بگیر وگرنه قمر میگویند صدای قمر از دور خوش است وگرنه آدم از نزدیک که برود یک حفرهای بیش نیست یک مشت سنگ و خاک بیشتر نیست وقتی آدم وارد کره قمر شد دیگر نور نمیبیند که خب فرمود به اینکه این نور ندارد ضیاء مال شمس است در همه موارد بین شمس و قمر فرق گذاشته که یکی ضیاء است یکی نور است یکی چراغ است مثلاً یکی در سایهٴ چراغ است اینطور چیزها است پیشینیان از راه خسوف و کسوف و اینها متوجه شدند که قمر از خودش نور ندارد برای اینکه اگر در این سیر زمین بین قمر و شمس فاصله بشود سایه زمین بخورد به چهره قمر قمر را ظل میگیرد این میشود خسوف واقعاً قمر تاریک میشود معلوم میشود که قمر روشن نیست اگر روشن بود خب حالا اگر زمین بین شمس و قمر فاصله شد سایه زمین خورد به قمر چرا قمر باید تاریک باشد؟ قمر را واقعاً ظل میگیرد آن وقتی که ماه در سایه زمین قرار میگیرد اما در جریان کسوف یعنی مال شمس زمین را ظل میگیرد نه شمس را اینکه ما میگوییم آفتاب را ظل گرفته این در وصف به حال متعلق موضوع است در حقیقت ما را ظل گرفته یعنی قمر بین زمین و آفتاب قرار میگیرد آن سمت قمر شفاف و روشن است چون نور میگیرد کره قمر هم یک کره خاکی است سایه دار است سایهاش میخورد به زمین ما که در زمین هستیم در سایه قمر قرار میگیریم زمین را ظل گرفته است اینجا معلوم میشود که زمین هم ذاتاً روشن نیست خب این معلوم است این را سابقیها از راه خسوف و کسوف میفهمیدند که کدام ستاره بالا است کدام ستاره پائین است کدام ستاره از خود نور دارد کدام ستاره از خود نور ندارد اینها اما الآن که دیگر بیّن الرّشد شد مسئله رفتند و مسافر پیاده کردند ودیدند که این هم یک مشت سنگ و کلوخ بیش نیست و صدای قمر از دور شنیدن خوب است وگرنه خودش روشن نیست این جملهها برای دعوت علما است فرمود شمس را ضیاء قرار داد قمر را نور قرار داد این تعبیر اینکه او چراغ است و نور میدهد و قمر نور ندارد این در آیات فراوانی آمده به تعبیرات گوناگون این مضمون در آیات زیادی آمده به تعبیرات گوناگون در سوره مبارکه نبأ بعد از جریان لیل و نهار که فرمود ﴿وجعلنا الّیل لباساً ٭ و جعلنا النهار معاشاً﴾ که یک نحوه اختلافی بین لیل و نهار است که دو بحث اختلاف لیل و نهار مطرح میشود آنجا بعد از بازگو کردن لیل و نهار میفرماید ﴿وبنینا فوقکم سبعاً شدادًا ٭ و جعلنا سراجًا وهّاجًا﴾ که میشود شمس.
سؤال: جواب: چرا دیگر علما به همینها احتجاج کرده بودند دیگر، چرا در آن زمان قدیم از راه رصد معلوم بود نه از راه مسافربری و اینها آیهٴ ١٥ و 16 سوره مبارکه نوح این است پانزدهم و شانزدهم ﴿ألم تروا کیف خلق الله سبع سمٰوات طباقاً ٭ و جعل القمر فیهنّ نورًا و جعل الشمس سراجًا﴾ این سراجی که در سوره نبا است معلوم میشود شمس است برای اینکه در سوره نوح فرمود که شمس را چراغ قرار داد و قمر را نور معلوم میشود آن نورش را از این میگیرد این تفصیل قاعده شرکت است در سورهٴ مبارکهٴ قصص به این صورت بیان کرد منتها لیل و نهار است که حالا در بحث لیل و نهار خواهد آمد یعنی آیه 71 به بعد سوره قصص این مربوط به لیل و نهار است که او را در مرحله دوم ذکر میکنیم در سوره مبارکه فرقان آیه 61 دارد ﴿تبارک الذی جعل فی السماء بروجًا و جعل فیها سراجًا﴾ که شمس است ﴿و قمراً منیرًا﴾ که مال قمر است باز جریان لیل و نهار را ذکر میکند که بعد خواهیم گفت اینکه فرمود ﴿جعل الشمس ضیائاً والقمر نورًا﴾ اضافه فرمود که ما یک تقویم طبیعی درست کردیم شمس چون وضعش روشن نیست بالاخره از خودش نور دارد همه جایش روشن است و همیشه هم روشن است معلوم نیست که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اما قمر چون از خودش نور ندارد و نور را از شمس میگیرد این حرکات گوناگونی دارد این تحولات و نسب گوناگونی دارد این حیثیتهای متفاوت باعث تفاوت نور او میشود گاهی هلال است گاهی بدر است گاهی محاق است این به خوبی مشخص میکند که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است لذا ما این را به صورت یک تقویم دیواری برای شما قرار دادیم برای همیشه الآن هم همینطور است اینطور نیست که حالا بشر حالا ساعت پیدا کرده تقاویم دیگر پیدا کرده نیازی به قمر نداشته باشد فرمود ما برای این منزل منزل حالا یا بیست و نه منزل یا سی منزل قرار دادیم این قمر اینها که حرکت عمومیشان که سرجایش محفوظ است اما حرکات ویژه و مخصوص هر کدام جدا است قمر شبانه روزی دوازده الی سیزده درجه این مدار سیصد و شصت درجه را طی میکند و سیرش هم از مغرب است به مشرق یعنی از غرب طلوع میکند به شرق میرود شما اول ماه که میبینید ماه را به صورت هلال در کرانه غرب استهلال میکنید یعنی اول مغرب ماه را در افق غرب میبینید هفتم ماه تقریباً ماه را چند درجه بالاتر نزدیک سمت الراستان میبینید اول مغرب چهارده ماه که شد اول مغرب ماه را در وسط سماء بدر میبینید باز اول مغرب در بیست و پنجم به بعد میبینید ماه در آن کرانههای شرق است آخرهای ماه یعنی بیست و هشت و بیست و نه اینها کم کم به محاق میافتد که وقتی طلوع میکند شمس او را تعقیب میکند شبانه روز دوازده الی سیزده درجه از غرب به طرف شرق میآید واین هم نشانش فرمود این برای اینکه شما کارهایتان را انجام بدهید برابر با تقویم قمری معلوم میشود که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است اگر گفتیم اشهر حج روی همین حساب است اگر گفتیم اشهر حرم روی همین حساب است اگر گفتیم عده وفات روی همین حساب است عده غیر وفات روی همین حساب است تمام کارها را برای همه بشر روی همین جریان قمر حل کردیم هر کسی با ماه تماس داشته باشد میتواند بفهمد که اول ماه چه وقت است وسط ماه چه وقت است آخر ماه چه وقت است واین ماه عوض شده یا نه سلخ دارد یا نه و مانند آن که ﴿یسئلونک عن الأهلة قل هی مواقیت للناس والحج﴾ مردم کارهایشان را با این تنظیم تحولات گوناگون ماه انجام میدهند و جریان حج را هم با این میشناسند.
سؤال: جواب: بله، چون وصف ذکر کرده به معنای خلق که نیست ﴿جعل الشمس ضیاءً والقمر نوراً﴾
سؤال: جواب: این تبعی هم هست دیگر نه جعله نوراً او را نور و منیر قرار داد شمس را ضیاء قرار داد جعلی است که دو مفعول میگیرد طوری است که ذات اقدس اله شمس را مثل چراغ جعله سراجاً وهاجاً سراجاً منیرًا او را صاحب نور قرار داد در حقیقت او دارای نور است و قمر را مستنیر قرار داد ﴿و قدّره منازل﴾ یعنی برای قمر منزل منزلها قرار داد اسامی این منزلها هم در کتابهای تفسیر آمده چرا این کار را کرد ﴿لتعلموا عدد السنین﴾ سالها ماهها اشهر حج اشهر حُرُم عده وفات عده غیر وفات اینها را بشناسید و حسابهایتان را مشخص کنید دیونی که دارید سفر و حضرتان و سایر محاسباتتان را با این تقویم قمری حل کنید یک بحث در این است که آیا لیل مقدم است یا نهار که آن در آیه بحث اینکه درباره شمس و قمر آیات فراوانی ذکر کرد بعد هم به عدهای فرمود به اینکه آن آیهای که قرائتش سجده واجب دارد که شمس گرچه بزرگ است و ضیاء دارد قمر گرچه مشکل شما را حل میکند اما شمس و قمر آفرین را بپرستید نه خود شمس و قمر را آن آیهای که تلاوتش سجده واجب دارد مضمونش این است که شما این ستارهها و این ماهها و قمرها اینها را عبادت نکنید کسی را عبادت کنید که اینها را آفریده است فرمود اینهایی که ما خلق کردیم که منظم هستند هدفمند هستند خدا خالق است نظام فاعلی و خود اینها با نظم اداره میشوند نظام داخلی هدفمند هستند نظام غایی این سه نظام یعنی نظام فاعلی نظام داخلی نظام غایی این در بیانات نورانی حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) هست که در سوره طٰهٰ آمده ﴿ربّنا الذی أعطی کلّ شیءٍ خلقه ثم هدی﴾ که خالق خدا است و نظام داخلی اینها هماهنگ است اینها هم هدفمند هستند به هدف هم میرسند در اینجا فرمود اینها را خداوند خلق نکرد مگر بالحق یعنی هدفمند هست پس خدا آفریدگار اینها است این نظام فاعلی اینها هم منظم هستند یکی شمس یکی ضیاء دارد یکی نور دارد و آنچنان منظم است که تمام حساب و کتاب خودتان را میتوانید با او هماهنگ کنید و اینها به حق آفریده شدند اینطور نیست که بگردند و بعد بپوسند اینها میگردند پوچ نیستند برای اینکه به جایی برسند اگر یک چیزی میگشت و بعد نظیر فرفرهها بعد میایستاد و میپوسید خب میشد باطل میشد لهو و لعب میشود بازی اما اگر بالحق باشد بازی نیست هدف دارد پوچ نیست مقصدی دارد مقصودی دارد به آن هم میرسد ﴿ما خلق الله ذلک إلاّ بالحق﴾ بحث بعدی این است که این حرفها حرفهای عالمانه است ما این آیات تکوین را یعنی قمر را جدا کردیم شمس را جدا کردیم آسمان را جدا کردیم زمین را جدا کردیم ماهها را از هم جدا کردیم منازل را از هم جدا کردیم اینها برای تشویق علمی عالمان است هم در نظام تکوین این آیات خودمان را جدا جدا و گوناگون بازگو کردیم هم در کتاب تدوین یعنی آیات قرآنی اینها را جدا جدا بحث کردیم تا شما عالم بشوید این معنای کیهان شناسی اسلامی است آنطوری که اصول علم اسلامی است وگرنه نباید توقع داشته باشید به اینکه بساطت و ترکب و مشتق هم در روایات باشد امر به شیء مقتضی نهی از ضد است هم در آیه باشد اجتماع امر ونهی جایز است یا نه این هم در حدیث باشد اینطور نباید باشد «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» خب بعد فرمود ﴿یفصّل الاٰیٰت لقوم یعلمون﴾ حالا یا مسلمان یا کافر بالاخره ما کار عالمانه کردیم ما کار عالمانه کردیم اینها علم هم است بعد میفرماید به اینکه این شمس و قمر باعث پیدایش لیل و نهار هم هست لیل و نهار هم منظم است ﴿إنّ فی اختلٰف الیل والنهار و ما خلق الله فی السمٰوٰت والأرض لأیٰتٍ لقوم یتّقون﴾ وقتی سخن از آیت بودن آیت الهی بودن است با متقیان کار دارد آیت الهی برای همه است حتی یعلمون حتی برای مسلمان حتی برای کافر مثل اینکه قرآن ﴿هدیً للناس﴾ است اما آن کسی که از این آیه و علامت طرفی میبندد مردان با تقوا هستند وگرنه آن بخش اولی هم که آیات است ﴿لقوم یعلمون﴾ برای آن است که اینها به جایی برسند و چیزی یاد بگیرند و موحد بشوند فرمود ﴿إنّ فی اختلٰف الّیل والنهار و ما خلق الله فی السمٰوٰت والأرض لأیٰتٍ لقوم یتقون﴾ اختلاف به چند معناست و به غالب این معانی هم قرآن کریم آیه دارد اختلاف یک وقت به معنی رفت و آمد است که یکی خلیفه دیگری قرار بگیرد خلف دیگری قرار بگیرد اینکه ما به ائمه علیهم السلام عرض میکنیم «السلام علیکم یا مختلف الملائکة» یعنی شما ذوات مقدس طوری هستید که فرشتگان آنجا رفت و آمد میکنند مختلف ملائکه هستید یا «اختلاف أمتى رحمة» گفتند یکی از معانیاش همین است یعنی رفت و آمد، دید و بازدید، صله رحم کردن، از یکدیگر با خبر بودن، دیگری ترک نکردن طرد نکردن، اینها رحمت است این یک معنای اختلاف این همان است که آیه دارد که ﴿جعل الّیل والنهار خلفةً لمن أراد أن یذکّر أو أراد شکورًا﴾ اختلاف به این معنا یعنی یکی را خلیفه و جانشین دیگری قرار میدهد این ﴿خلفةً لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورًا﴾ آیه 62 سوره مبارکهٴ فرقان است ﴿تبارک الذی جعل فی السماء بروجًا و جعل فیها سراجًا و قمرًا منیرًا ٭ و هو الذی جعل الّیل والنهار خلفةً﴾ یعنی جعل النهار خلفةً للّیل و جعل اللّیل خلفةً للنهار یکی خلیفه دیگری است در ذیل این آیه روایاتی هست که اگر کسی از انجام عبادتهای شب محروم شد بالاخره روز میتواند قضا بجا بیاورد چون روز خلفه و خلیفه و جانشین شب است حالا نگوید حالا نماز شب فوت شده از دست من رفته نه قضایش را روز میشود انجام داد آن عبادتهای شبانه اگر فوت بشود در روز میشود قضا انجام داد در ذیل این آیه آن روایت هست این را به آن میگویند خلفه خلیفه و اختلاف. اختلاف در مقابل تخلف است. تخلف آن است که این شیء گاهی فوت بشود از بین برود جانشین هم نداشته باشد، اختلاف آن است که این شیء که از بین رفت چیز دیگر جای او مینشیند این که میگویند دین نه اختلاف دارد نه تخلف، صراط مستقیم نه اختلاف دارد نه تخلف، یعنی یک اتوبان شفافی است دیگر فراز و نشیب ندارد که یک چیزی جای اینها را بگیرد یک, یا خودشان از بین بروند یک گوشهای فوت بشود بدون جانشین دو, احکام الهی اینطور است نه اختلاف دارند صراط مستقیم میگویند لااختلاف فیه ولاتخلّف. اختلاف آن است که این شیء برود خلیفه و جانشین او بیاید، تخلف آن است که این شیء برود بدون خلیفه. در صراط مستقیم در احکام دین در متون اسلامی اینچنین نیست که یک وقتی این حکم باشد یک وقت یک چیز دیگر هر چیزی سر جای خودش باید باشد یا یک وقتی یک چیزی این باشد وقت دیگر اصلاً برداشته بشود اینطور نیست مقام امتثال غیر از مقام جعل حکم است خب ﴿خلفةً لمن أراد أن یذّکر أو أراد شکورًا﴾ این معنای اختلاف است که چیز خوبی است و این هم کار خوبی است برای انجام حوائج. قسم دوم اختلاف این تفاوت لیل و نهار است یک وقت است که بهار میشود این: بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار، لیل و نهار هر دو دوازده ساعت هستند یا اعتدال ربیعی است یا اعتدال خریفی است این تفاوت نکند لیل و نهار آن وقت خوش بود دامن صحرا وگرنه غیر از اعتدال ربیعی و اعتدال خریفی مرتب میبینید از اول فروردین کم کم روزها شروع میشود به بلندتر از شبها شدن و شبها کوتاهتر شدن تا برسد به اول تابستان دوباره کم کم برمیگردد روزها بلند میشود شبها کوتاه تا برسد به اول اعتدال خریفی و پائیز که تقریباً لیل ونهار مساوی هستند آن وقت پائیز دوباره شروع میشود شب طولانیتر از روز تا برسد به شب یلدا که طولانیترین شب است بعد هم از شب یلدا به بعد کم کم شبها کوتاه میشود و رزوها بلند میشود تا برسد به اول فروردین که باز: بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار، این هست این نظم این اختلاف گاهی به صورت ﴿والله یقدر الّیل و النهار﴾ آمده یک طایفه به صورت ﴿یقلب اللّه الّیل والنهار﴾ آمده یک طایفهٴ دیگر به صورت ﴿یولج الّیل فی النهار و یولج النهار فی الیل﴾ آمده طائفه سوم شما دو تا نوار فرض کنید یک نوار سفید و یک نوار سیاه این نوار سیاه را میکشید میآورید در نوار سفید گاهی این نوار سفید میشود سیاه اینجا ﴿یولج الّیل فی النهار﴾ گاهی این نوار سفید را بالا میبرید میکشید آن نوار سفید را میبرید بالا در آن نوار سفید که آن پوشیده میشود و این نوار سفید دیده میشود این میشود ﴿یولج النهار فی الیل﴾ یولج یعنی یدخل در آن فصولی که روزها طولانی میشود روز را ذات اقدس اله در دو طرف یعنی بامداد و شامگاه در شب فرو میبرد آن وقتی که شب طولانی میشود از دو طرف شب را در قوس النهار فرو میبرد ﴿یولج الّیل فی النهار﴾ یا ﴿یولج النهار فی الیل﴾ گاهی ﴿یکوّر الّیل علی النهار و یکوّر النهار علی الّیل﴾ این طائفه چهارم این برای آن است که فصول چهارگانه تنظیم بشود فصول چهارگانه اگر تنظیم نشود که اقوات و ارزاق واینها که مشخص نمیشود فرمود ﴿قدّر أقواتها فی أربعة أیّام﴾ یعنی در فصول چهارگانه بالاخره زمستانی میخواهد تابستانی میخواهد بهاری میخواهد پائیزی میخواهد تا ارزاق مردم تامین بشود اگر همهاش بهار باشد همهاش زمستان باشد همهاش تابستان باشد همهاش پائیز باشد که دیگر ارزاق تامین نمیشود پس این یک اختلاف دیگری است هم عالمانه است هم حکیمانه و مدبرانه است هم هدفمند و آن سه چهار طایفه آیات دیگری که این اختلاف را میتواند معنا کند آیات تقدیر، آیات تقلیب، آیات ایلاج، آیات تکویر و مانند آن اینها میشود اختلاف اللیل والنهار اما آن بحثی که آیا شب مقدم است یا روز مستحضرید وقتی زمین کروی شد شمس هم کروی شد در اثر حرکت وضعی زمین شب و روز پدید آمد این بحث دیگر جا ندارد که ما بگوییم شب مقدم است یا روز بالاخره یک کرهای داریم به نام زمین و یک کره دیگری داریم به نام شمس این کره زمین حرکت وضعی که دارد در برابر شمس که قرار گرفته همیشه یک طرفش روز است یک طرفش شب دیگر اینچنین نیست که شب مقدم باشد یا روز فرض داشته باشد نعم چون آنطرف که سایه است شب است آن طرفی که مقابل است روشن است روز است و شب که ظلمت و تاریکی است تابع آن طرف است اگر این طرف رفت آن طرف تاریک میشود جا دارد که انسان بحث بکند که آن طرف اول تاریک شد یا این طرف آن هم معلوم نیست که چه وقت است این تاریخمند نیست پس دربارهٴ لیل و نهار نمیشود بحث کرد که کدام سابق هستند کدام لاحق اینها معاً. اما میشود بحث کرد که آن سمت کره زمین اول مقابل شمس بود یا این سمتش این فرض دارد اما اثر عملی ندارد لکن در بحثهای عبادی شب مقدم بر روز است یعنی کارها بر اساس ماههای قمری است اولاً و ماههای قمری هم با رویت هلال تامین میشود ثانیاًَ و رویت هلال هم در شب شروع میشود لذا شب مقدم است بر روز ماه مبارک رمضان شبش مقدم است بر روز شب جمعه شب مقدم است و مانند آن این یک بحث. مطلب دیگر این است که
سؤال: جواب: آن دیگر حالا ﴿والشمس تجری لمستقر لها﴾ میرساند لکن از اختلاف شاید نشود برای اینکه با حرکت وضعی و انتقالی زمین تامین میشود خب. منتها ذات اقدس اله فرمود به اینکه خود این اختلاف حکیمانه است حالا که قبول کردید شمس و قمر مخلوق ما هستند آن نظمی هم که دارند مخلوق ما است اگر اینها حرکت نمیکردند و ثابت بودند چه کسی اینها را میگرداند اگر کسی اینها را نگرداند حرکت وضعی و انتقالی نباشد شب و روزی پدید نیاید سال و ماه پدید نیاید که شما ذوب میشوید اصلاً جای زندگی نیست اینجا فرمود: ﴿قل أرایتم إن جعل الله علیکم الّیل سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیرالله یأتیکم بضیاء﴾ یا ﴿إنّ جعل الله علیکم النهاراً سرمدًا بلیل تسکنون فیه إلی یوم القیامة من إله غیرالله یأتیکم﴾ پس ما گذشته از خلق شمس و قمر لیل و نهار متعاقب هم خلق کردیم وگرنه اگر همیشه لیل بود ﴿من إلٰه غیرالله یأتیکم بضیاء﴾ همیشه روز بود ﴿من إلٰه غیرالله یأتیکم بلیل تسکنون فیه﴾ آن را در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ قصص و امثال ذلک فرمودند آیهٴ 72 سورهٴ قصص ﴿قل ارأیتم إن جعل الله علیکم النهار سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیر الله یأتیکم بلیل تسکنون فیه﴾ خب چرا نمیبینید بالاخره یک کسی هست که اینها را میگرداند تحریک میکند دیگر آیهٴ 71 این بود ﴿قل أرایتم إن جعل الله علیکم الّیل سرمدًا إلی یوم القیامة من إله غیر الله یأتیکم بضیاءً أفلا تسمعون﴾ فلا تسمعون اینها ضمن اینکه رهبری عالمان را به عهده میگیرد هدایت متقیان را هم دربر دارد فرمود اینها آیات است اگر شما صاحب نظرید اینها آیات علمی ما است اگر صاحب بصرید اینها آیات دینی ما است هم برای صاحب نظر هم برای صاحب بصر آیه ذکر میکند در سورهٴ مبارکهٴ حجر فرمود به اینکه دو تا شهر است ما اینها را ویران کردیم شما وقتی که برای کالای تجاری از مکه به شام میروید این دو تا شهر سر راهتان است در این بزرگراه است اگر یک مقداری آثار فرهنگی میراث فرهنگی آثار باستانی را بشناسید یک قدری کند و کاو بکنید معلوم میشود که یک گروه متمدن اینجا زندگی میکردند شما وقتی حفاری میکنید یک آثار بلوری میبینید یا سفالی میبینید میفهمید که اینها چطوری زندگی میکردند در سورهٴ مبارکهٴ حجر آیهٴ 75 به بعد این است که ﴿إنّ فی ذلک لأیٰتٍ للمتوسّمین ٭ و إنّها لبسبیل المقیم ٭ إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ بعد یکی دو آیه بعد فرمود ﴿و إنّهما لبإمامٍ مبین﴾ امام آن بزرگراه را میگویند که آدم وقتی وارد آن بزرگراه شد دیگر گم نمیشود کاملاً به مقصد میرسد در آنجا فرمود به اینکه یک عده متوسم هستند متوسم هم قبلاً معنی شده بود یعنی وسمه شناس یعنی شما شناس یعنی سمه شناس، سیما یعنی علامت، سمه، موسوم نه سیما یعنی صورت منتها حالا چون غالباً علامت در صورت است خیال میکنند سیما یعنی صورت موسوم وَسَمَه، یَسِمه، سیما، سیمه فعل مجهولش معلومش یعنی علامت فرمود آنها که متوسم هستند یعنی علامت شناس هستند آثار فرهنگی میدانند میراث فرهنگی میدانند اینها میدانند یک اقوام متمدنی اینجا زندگی میکردند ما اینها را اینجا خاک کردیم حالا میخواهد مسلمان باشند یا میخواهد کافر اما آن بهرهای که ما از ارائه این سخنان میخواهیم ببرید آن است که بهره را متقیان میبرند ﴿إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ برای میراث فرهنگی همانهایی که متوسم هستند وسمه شناس هستند سیما شناس هستند علامت شناسند خوب است اما برای مومنین فرمود ﴿إنّ فی ذلک لأیة للمؤمنین﴾ آیه یعنی چه؟ حالا این را عنایت کنید قرآن کریم خیلیها را در خیلی از آیات به عنوان آیه ذکر میکند یک آیهای است که حکیم و مفسر و متکلمان عادی دارند که ماها مبتلا به همین هستیم برای ما همین هم مغتنم است آیه یعنی علامت یعنی آدم وقتی یک چیزی را دید پی به ذی العلامه میبرد خب این چیز خوبی است دیگر فرمود آسمان و زمین وآنچه در آسمان و زمین است اینها آیات الهی هستند از اینها پی میبرند حالا اگر حکیمانه یا متکلمانه کسی برهان اقامه کرد به هر برهانی به خدا رسید این یک دید آیهای دارد یعنی جهان برای او آیه و علامت است اما صاحب بصر که این معنای حکیم و متکلم را نمیفهمد که او میگوید جهان آیت خدا است یعنی چه؟ اول میآید ترسیم میکند میگوید آیه دو قسم است یک آیهٴ حقیقی داریم یک آیهٴ اعتباری آیهٴ اعتباری مثل اینکه اگر جایی پلاکارد زدند یا پارچه سیاه زدند یا پارچه سه رنگ زدند این آیه و علامت یا جشن است یا سوگواری یا اگر فلزی را گذاشتند روی دوش این آیهٴ سرهنگی یا افسری او است این قرارداد است اولاً در اثر اختلاف بلاد و زمان و زمین فرق میکند ثانیاً و تکویناً اثری ندارد این از بحث خارج است آیات تکوینی مثل اینکه چمن آیهٴ آب است گل آیهٴ آب است اگر یک جایی گلی سبز شد رشد کرد چمنی سبز شد این آیهٴ و علامت است که بالاخره یک آبی بود، دود آیت نار است معلوم میشود بالاخره یک آتشی هست که دود داشت دیگر خب اگر چمن آیت آب است و اگر دود آیت آتش است آیت هستند تکوینی هستند انسان چه مسلمان چه غیر مسلمان چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم هر جا وقتی یک درختی دید یک چمنی دید میفهمد که یک آبی بود دیگر اما این چمن مادامی که سبز است آب را نشان میدهد وقتی پوسید و پژمرده شد و خاک شد دیگر آب نما نیست دیگر آب را نشان نمیدهد خب پس بعضی از چیزها آیت اعتباری هستند بعضی آیات حقیقی هستند ولی در یک مقطع خاص آیت هستند وقتی که از آن مقطع گذشتند دیگر آیت نیستند جهان که آیت حق است از سنخ آیتهای اعتباری نیست یقیناً آیت تکوینی است و آیات تکوینی او هم از آن سنخ نیست که چمن آب را نشان میدهد برای اینکه چمن در یک حد خاصی آب را نشان میدهد موجودات جهان امکان در هر حال در هر شرایط ذاتاً صفتاً فعلاً اثراً به هر وضعی دربیاید آیت حق است در تمام این امور چهارگانه یعنی فی الذات والصفت والفعل والأثر اینچنین نیست که حالا این چمن خاک شد آیت حق نباشد ذات اقدس اله میفرماید اگر یک چیزی تاریک است آیت من است چه رسد به روشن اگر چیزی چیز است آیت من است ﴿و جعلنا الّیل والنهار آیتین فمحونا آیة الّیل و جعلنا آیة النهار مبصرةً﴾ شب بالاخره ظل است ظلمت که نیست تا عدم که نیست یعنی آنجایی که سایهٴ زمین است میشود شب آخر ظل غیر از ظلمت است بالاخره یک شیء است ولو ضعیف فرمود این تاریکی آیت حق است بعضی آیت تاریک حق هستند بعضی آیت روشن حق هستند خب آیا جهان که آیت حق است اینچنین است نه اینچنین هم نیست اگر اینچنین باشد حرف حکیم و متکلم درمیآید مشکل این وضع این است که مثلاً حالا این چمن که خاک شد باز آیت خدا است تراب که آیت خدا است حکیم و متکلم چه میفهمند؟ میفهمند که این ممکن است و ممکن واجب میخواهد یا حادث است حادث مبدا قدیم میخواهد یا منظّماً خلق شدند هر نظمی ناظم میخواهد یا براهین دیگری که در کتابها هست خب آیا آیت بودن برای خاک و سنگ و گِل مثل زوجیت اربعه هست حکیم قانع میشود متکلم هم قانع میشود که وصف ضروری است برای او بالضروره چهار زوج است بالضروره حجر و مدر هم آیت الهی هستند تا همین اندازه قانع میشود اما آن صاحب بصر که اینجا قانع نمیشود صاحب بصر یک قدری جلوتر میرود میگوید آیا حجر شیء ثبت له أنه آیة الحق، مدر شیء ثبت له أنه آیة الحق، که وزان آیت بودن برای حجر و مدر وزان زوجیت اربعه باشد؟ نه چرا چون زوجیت جنس و فصل اربعه نیست در ماهیت اربعه نیست در هویت اربعه نیست آن منطقه ممنوعه اربعه اربعه هست این زوجیت وصف لازم است هر لازمی رتبتاً از ملزوم دنبال است اگر رتبتاً از ملزوم دنبال است میگوییم زوجیت مثلاً کیف مخصوص به کم است در مقوله کیف است و اربعه داخل در مقوله کم است اینها دو چیزند منتها لازم و ملزوم هستند و این آن صاحب بصر را قانع نمیکند آن وقت در درون اشیاء آیت بودن دیگر نیست یعنی اشیاء در درونشان خدا را نشان نمیدهند بیرون از محدودهٴ ذات آیت حق هستند این حکیم و متکلم را قانع میکند صاحب نظر را قانع میکند اما به تعبیر سیدنا الاستاد علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه فرمود اسرار قرآن کریم بر این است که سراسر جهان ذاتاً، صفتاً، فعلاً و اثرًا آیت حقاند هیچ چیزی در عالم هیچ حیثیتی ندارد که از آن جهت خدا را نشان ندهد پس آیت بودن برای ذرات عالم از سنخ زوجیت اربعه نیست که یک قدم دورتر باشد وقتی اینچنین شد اربعه به زوجیت میگوید حریم من محفوظ است تو لازم منی من ملزوم تو هستم اینجا که جای من است تو نباید بیایی ولی اگر این آیت بودن سرایت کرد به درون ذات آن ذات را پس میزند و به جای ذات مینشیند آن وقت سراسر عالم میشود آیت حق إنّ فی ذلک لأیٰتٍ للمتقین.
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است