display result search
منو
تفسیر آیات 7 تا 9 سوره یونس

تفسیر آیات 7 تا 9 سوره یونس

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 25 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 9 سوره یونس"

قرآن کریم از آن جهت که نور است با سایر علوم و کتابهای فنی فرق فراوان دارد
هر علمی بالاخره موضوع و محمول و نسبت خاص خودش را دارد

بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُون ٭ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیم

قرآن کریم از آن جهت که نور است با سایر علوم و کتابهای فنی فرق فراوان دارد یعنی یک علم خاص نیست علوم را که تقسیم کردند هر علمی بالاخره موضوع و محمول و نسبت خاص خودش را دارد و اصلاً وارد مسائل دیگر نمی‌شود و اگر وارد شد می‌گویند ما آن را استطراداً بحث کردیم اما بر فرض بخواهد بحث کند یک مسئله‌ای را در کنار این مسئله دیگر به یک مناسبتی استطراداً بحث می‌کند پس علوم این دو تا خصیصه را دارند 1- هر کدام موضوع و محمول خاص خودشان را دارند خارج از موضوع خودشان بحث نمی‌کنند 2- اگر هم خواستند بحث کنند وقتی که این مسئله تمام شد یک مسئله جدایی را به یک مناسبتی استطراداً طرح می‌کنند اما قرآن کریم اینچنین نیست این یک علم خاص نیست این حکمت نیست کلام نیست عرفان نیست فقه نیست اخلاق نیست این نور است یعنی یک سلسله مسائلی که مربوط به بود و نبود عالم است هست و نیست است اینها را ذکر می‌کند آنگاه باید و نبایدها را که جزو مسائل حکمت عملی است با او مرتبط می‌کند و با او می‌دوزد نه اینکه یک مطلبی را به عنوان استطراد نقل بکند نخیر اصلاً یک قیاسی تشکیل می‌دهد یک مقدمه‌اش جزو بایدها است یک مقدمه‌اش جزو بودها یکی مربوط به هست و نیست است یکی مربوط به باید و نباید است مثلاً در حکمت، اخلاق، عرفان نظری اینها فقط سخن از این است که چه در عالم هست چه درعالم نیست این می‌شود نظری اما ما باید چه بکنیم این دیگر در آن علوم نیست در اخلاق سخن از باید و نباید است انسان باید اینچنین بکند باید وظیفه‌اش این است چرا؟ لما فی محله برای اینکه در حکمت ثابت شد در کلام ثابت شد که عالم مبدئی دارد امّا قرآن کریم این دو را به هم مرتبط کرده است یعنی این بایدها را با بودها مرتبط کرده است نبایدها را با نبودها مرتبط کرده است این یک کار که حالا شواهدش هم در بحثهای ما هست مطلب دیگر این است که در فضای استدلال در حکمت نظری در علوم استدلالی بالاخره چه در علوم تجربی چه در ریاضی چه حکمت و کلام چه حرفه‌های نظری در این مسائل هرگز بحثهای دوستی و دشمنی مطرح نیست یعنی انسان در علم و در برهان هرگز نمی‌تواند بگوید که من این را نمی‌پسندم من آن را نمی‌پسندم من دوست ندارم این را حالا در ریاضیات وقتی که می‌گویند هر سه تا زاویه معمولا ً با دو تا قائمه برابر است یا مثلاً هر دو ضلع یک مثلثی بزگتر از آن ضلع سوم است اینها را یک کسی بگوید من دوست ندارم اینچنین باشد در داروسازی، طب، ریاضیات، کلام، حکمت هیچ کس نمی‌تواند بگوید من این را دوست دارم یا او دوست ندارد من خوشم نمی‌آید اما می‌بینید وقتی انبیاء استدلال می‌کنند بر توحید از دوستی سخن به میان می‌آورند می‌گویند این را من دوست ندارم چطوری می‌شود آدم در برهان فلسفی در جهان‌بینی بگوید من این را دوست ندارم خوب طرف می‌گوید شما دوست ندارید من دوست دارم این عجین کردن بحثهای عاطفی، اخلاقی، بایدها به این بودها این از ویژگیهای قرآن کریم است این در تفسیر است در فلسفه نیست اصلاً آنجا راه ندارد, در کلام اصلاً راه ندارد شما مثلاً در حرکت و کلام برای اثبات مبدأ حالا یا برهان حرکت است یا برهان حدوث است یا برهان نظم است یا برهان امکان ماهوی است یا برهان امکان فقری است تا برسی به بسیط الحقیقة در هیچ کدام از این براهین ضعیف و متوسط و قوی و أقوی سخن از اینکه من خوشم نمی‌آید من خوشم می‌آید من این را دوست دارم نداریم سخن از این است که این هست یا نیست اما وقتی برهان انبیا را ذات اقدس اله نقل می‌کند می‌گوید انبیا (علیهم السلام) در مقام استدلال می‌گویند من این را دوست ندارم این چیست یااین به سلیقه من وابسته است تا خصم بگوید خوب شما دوست دارید من دوست ندارم یا نه این به نورانیت قرآن برمی‌گردد بیان این انسجام بایدها و بودها از یک سو، هماهنگی حکمت عملی و حکمت نظری از سوی دیگر این است که قرآن که نیامده به انسان علم یاد بدهد که قرآن آمده به انسان ایمان بدهد می‌گوید این هست حالا که هست پس قبول کن اصلاً خدا هست یا نیست به چه درد ما می‌خورد؟ می‌خواهد فقط به ما یاد بدهد که خدا هست؟ اصلاً خدا آن است که مشکل آدم را حل بکند مشکل جهان را حل می‌کند مشکل سماوات را حل می‌کند مشکل عرش و کرسی را حل می‌کند مشکل ملائکه را حل می‌کند مشکل آغاز و انجام را حل می‌کند کلید همه کارها به دست اوست خوب اگر او هست پس از او بخواه مگر انسان نباید یک محبوبی داشته باشد به کسی دل بدهد سر بسپارد خوب اگر بنا شد چاره هم جز این نیست بالاخره انسان باید به یک کسی سر بسپارد می‌شود انسان کسی را دوست نداشته باشد چیزی را دوست نداشته باشد بالضروره انسان یک محبوبی دارد به کسی علاقه مند است که مشکلش را حل بکند به پول چرا علاقمند است برای اینکه یک ابزاری برای حفظ آبروی اوست به خانه چرا علاقمند است برای اینکه سرپناه است برای او به معلم چرا علاقمند است برای اینکه چهار تا کلمه از او یاد می‌گیرد به وسیله نقلیه چرا علاقمند است برای اینکه مشکل ایاب و ذهاب او را حل می‌کند بالاخره انسان به یک جایی سر می‌سپارد که مشکل او را حل بکند انبیا می‌گویند که این حق است انسان محتاج است وسیله می‌خواهد الاّ و لابّد که باید این وسیله را دوست داشته باشد اگر دوست نداشته باشد در حفظش نمی‌کوشد که بعد می‌فرماید به اینکه مشکل شما این است که شما نمی‌دانید که کار به دست چه کسی است اگر بدانید کار به دست ربّ العالمین است دیگر عاقل و عارف و اینهایی که مردنی هستند واز بین می‌روند اینها را دوست ندارید ﴿لاأُحب الآفلین﴾ شما هم اگر عاقلید باید اینچنین باشید این که ابراهیم خلیل می‌گوید ﴿لاأُحب الآفلین﴾ منظورش این نیست که من دوست ندارم شما هر کس را می‌خواهید دوست داشته باشید نه اصلاً خدا آن است که دلپذیر باشد ما خدا را برای چه می‌خواهیم؟ برای اینکه فقط ثمره علمی داشته باشد که در عالم خدایی هست یا خدا آن است که انسان در برابر سر بساید و به او دل بدهد چون همة هویت ما ذات ما صفات ما افعال ما و اوصاف ما به او وابسته است خدا آن است که محبوب باشد اینها چون محبوب نیستند پس خدا نیستند یک برهانی را حضرت خلیل اقامه می‌کند که بشود وحی و نبوت و هدایت و نور که بشود سازنده که این طرز حرف زدن را شما در تمام کتابهای حکمت و کلام بگردید این استدلال را پیدا نمی‌کنید من دوست ندارم اینها اصلاً در هیچ کتاب کلامی نیست آنها براهین متقن خشک دارند برهانشان هم خیلی قوی است حالا یا برهان حرکت است یا برهان حدوث است یا برهان نظم است یاامکان ماهوی است یا امکان فقری است تا برسد به بسیط الحقیقه هر کدام از اینها براهین متقن و قوی، خدا هست اما حالا هست که چه؟ خلیل خدا می‌فرماید که خدا آن است که آدم به او دل بدهد و من به چیزی که یک وقتی هست و یک وقتی نیست و گاهی با ما هست و گاهی با ما نیست و از ما خبر ندارد گاهی خودش هم گرفتار خودش است به او دل نمی‌دهم ﴿لاأُحب الآفلین﴾ یعنی القمر آفل این می‌شود بود ربّ آن است که هیچ آفلی محبوب نیست پس این محبوب نیست این یک, ربّ آن است که محبوب باشد و اینها محبوب نیستند پس اینها ربّ نیستند دو با دو تا قیاس با میانجیگری مهر و محبت ثابت کرده که اینها خدا نیستند این برهان حرکت نیست الآن شما ببینید مرحوم صدرالمتألهین یا بزرگواران دیگر اینها خیال کردند که حضرت خلیل حق دارد از راه برهان حرکت ثابت می‌کند قبل از آن جناب فخر رازی تلاش و کوشش خود را کرد که آیا حضرت خلیل حق از راه حدوث خواست ثابت بکند خدا هست یا از راه برهان حرکت یا از راه امکان لان الهوی فی هزیله الامکان أُفول این تکلفات جناب؟ فخر رازی است بعد هم مرحوم صدر المتألهین اما سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی فرمود حرف اینها نیست ﴿لاأُحب الآفلین﴾ چه کار به برهان حرکت دارد چه کار به برهان حدوث دارد چه کار به امکان دارد این بند کردن دل است به عقل شما خیال نکنید قرآن، فلسفه است خیال نکنید عرفان است خیال نکنید قرآن، کلام است قرآن نور است اینطور حرف زدن برای هیچ کتابی نیست بالاخره هر کتابی راه و رسم خودش را دارد اینکه می‌خواهد بپروراند تربیت کند می‌گوید اصلاً شما حالا می‌خواهید با ما بحث علمی بکنید که در عالم خدایی هست یا نه یا بحث تربیتی دارید خدا هست که چه بشود؟ خدا هست که در پیشگاه او سجده بکنیم این بند کردن و دوخت و دوز حکمت نظری با حکمت عملی این بند کردن بایدها با بودها، بند کردن نبایدها با نبودها هماهنگی هست و نیست با نبود و نباید است در همین بخشی که قرائت شد و خواندیم همان اوائل سورهٴ مبارکه یونس می‌بینیم آیهٴ سوم این بحث این بود ﴿إنّ ربّکم الله الذی خلق السمٰوات والأرض فی ستة أیّام ثمّ استوی علی العرش یدبّر الأمر ما من شفیع إلاّ من بعد إذنه﴾ این می‌شود حکمت نظری آن که عالم را آفرید خداست شد ﴿ذلکم الله ربکم فاعبدوه﴾ این باید است این باید به آن بود وصل است اینکه احیاناً گفته می‌شود از بود باید درنمی‌آید این سخن حق است اما هیچ کس نگفت به اینکه ما یک قیاسی داریم که دو تا مقدمه بود دارد یک نتیجه باید می‌گیریم این را ما نه از کسی شنیدیم نه در کتابی دیدیم کسی هم که چنین ادعایی ندارد که باید را از بود استنتاج بکنند به این سبک که ما یک قیاسی داشته باشیم هر دو مقدمه‌اش جزو بود باشد حکمت نظری باشد نتیجه‌اش حکمت عملی این را احدی نگفت کسی هم ادعا ندارد آن که می‌گویند بایدها از بود گرفته می‌شود یعنی یک قیاسی داریم که یک مقدمه‌اش بود است یک مقدمه‌اش باید است چون باید جزو حکمت عملی است و بود جزو حکمت نظری است و حکمت نظری بالاتر از حکمت عملی است و حکمت عملی پائینتر از حکمت نظری است و نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است اگر ما یک قیاسی داشتیم یک مقدمه‌اش بود بود یک مقدمه‌اش باید، نتیجه‌ باید است خدا، ولیّ نعمت است این یک مقدمه هر ولیّ نعمت را باید پرستید مقدمه دوم پس خدا را باید پرستید ﴿إنّ ربّکم الله الّذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام ثم استوی علی العرش یدبّر الأمر ما هو شفیع إلا من بعد إذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه﴾ ربّ را باید پرستید خوب بپرستید خدا ربّ شما است این بود ربّ را باید ستایش کرد این باید است دو پس خدا را ستایش کنید.
سؤال: جواب: آن همانطوری که در حکمت نظری آن مقدمه اوّل یا بیّن است یا مبیَّن. اگر بدیهی است که نیازی به استدلال ندارد اگر نظری است که حتماً باید به بدیهی ختم بشود تا بشود مبیَّن. این در سلسله بودهاست در سلسله بایدها هم بشرح ایضاً ما یک بایدهای بدیهی بیّن داریم یک بایدهای نظری داریم آن نظریها را به این بدیهیها باید ختم کرد تا بشود مبیّن تا ما باید مبیَّن داشته باشیم در برابر بود مبیَّن اینکه انسان باید ولیّ نعمت را قدر بداند و از کسی که کار به دست او است باید به او مراجعه کند این یا بدیهی است یا بالقوة القریبة من العقل اگر تأویل نخواهد تنبیه می‌خواهد تبیین می‌خواهد اگر بگویند آقا شما که محتاجید حاجت خودت را هم که نمی‌توانی برآورده کنی نه می‌دانی نه می‌توانی اینها برای همه ما روشن است نه از آینده باخبریم نه از گذشته باخبریم نه روزی خود ما به دست ما است نه به جمیع اشیاء عالمیم نه بر جمیع اشیاء سلطه داریم مائیم و عجزمان این برای ما روشن است باید به کسی مراجعه کنیم که هم بداند هم بتواند هم بخیل نباشد حالا اگر ثابت شد که زید کلید دار این حلقه‌ها است این زید هم می‌داند هم می‌تواند هم بخیل نیست فقط تو باید بپرسی از او عقل چه می‌گوید؟ می‌گوید من که محتاجم یک, من محتاجم جزو بود است هر محتاجی باید مراجعه بکند به ربّ غنیّ این هم باید است این باید روشن است من مریضم هر مریض باید به طبیب مراجعه کند این یا بدیهی است یا بالقوة القریبة من العقل بدیهی است یا بیِّن است یا مبیَّن دیگر نمی‌شود که کسی اهل اندیشه باشد و به بیماری‌اش توجه داشته باشد و به درمان نیندیشد من بیمارم برای اینکه یا سر دردیا دل درد یا دست درد یا پا درد را می‌کشم هر دردمندی باید به طبیب مراجعه کند این باید را هم که می‌فهمد بعد بر او ثابت شد که انّ الله یشفی ﴿إذا مرضت فهو یشفین﴾ آن وقت دو تا قیاس داشتیم من دردمندم این بود است هر دردمندی باید مراجعه کند این باید است پس من باید مراجعه کنم.
سؤال: جواب: چه کسی طبیب است زید طبیب است این بود است باید به طبیب مراجعه کرد این باید است پس ما باز هم ...
سؤال: جواب: آن هم همینطور است آن مشترک است اصل تناقض مبدأ المبادی است یعنی بدیهی نیست اوّلی است بدیهی آن است که دلیل نخواهد اوّلی آن است که استدلال محال باشد اصل تناقض این است شما اگر قبول کردید ثابت می‌شود نکول کردید ثابت می‌شود شک کردید ثابت می‌شود گفتی نمی‌دانم باز ثابت می‌شود اصل تناقض، قابل نفی نیست قابل اثبات نیست قابل شک نیست چیزی که اگر او را اثبات کردی ثابت است او را نفی کردی ثابت است او را شک کردی ثابت است یعنی او فراگیر است این می‌شود اوّلی ما در حکمت و کلام اوّلی می‌خواهیم مشکل ما را اوّلی حل می‌کند نه بدیهی دو دو تا چهار تا قابل استدلال است منتهی حالا چون دلیلش روشن است ذکر نمی‌کنند الأربعة زوجة کاملاً قابل استدلال است صغرا دارد کبرا دارد ولی چون قیاساتها معها نیازی به آن نیست آن اصل تناقض زیربنای هر اندیشه است چه اندیشه بودها چه اندیشه بایدها یک بیان لطیفی جناب بهمنیار دارد بهمنیار چون در جوار مرحوم بوعلی قرار گرفت شهرت پیدا نکرد چون بوعلی از آن بزرگان کم نظیر است به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه ایشان در تعلیقاتشان در فصوص و مصباح دارند به اینکه ابن سینا فهو مع اخطائه الکثیرة لم یکن له کفواً أحد با اشتباهات زیادی که دارد در طی این هزار سال کسی مثل او نیامده کسی که بدون استاد بشود حکیم بدون استاد بشود ریاضیدان بدون استاد بشود طبیب نه استاد داشته باشد نه شاگرد کم است چطوری این نه استاد دارد نه شاگرد؟ اساتید او مشخص بودند یک قدر محدودی سواد داشتند گرچه جزو حکمای بزرگ بودند نسبت به ایشان کم بودند ایشان می‌گوید من وقتی به این قسمتها رسیدم دیدم بقیه آن اساتید نمی‌کشند خودم شروع کردم به حلّ کردن، استادی نداشت و سالیان متمادی هم درس گفت ولی کسی ابن سینا نشد خوب بهمنیار و اینها که آدم کوچکی نبودند سالیان متمادی پیش او درس خواندند ولی بوعلی نشدند نه استاد داشت نه شاگرد این است که امام رضوان الله تعالی علیه می‌گوید فهو مع اخطائه الکثیرة لم یکن له کفواً أحد بهمنیار چون در کنار او قرار گرفت رشدی نکرد وگرنه بهمنیار جزو فحول از علماست ایشان می‌گوید که همانطوری که در جهان عین ذات اقدس اله مبدأ پیدایش همه موجودات است که اگر معاذ الله، الله نبود چیزی در عالم نبود درعالم ذهن و اندیشه اصل تناقض به منزله زیربنای همه اندیشه‌هاست اگر کسی در اصل تناقض تردید داشته باشد او برایش قابل قبول نباشد هیچ اندیشه‌ای ندارد مگر هر چه را که بیندیشد هم اندیشید هم نیندیشید به هر تقدیر آن بدیهی نیست آن اوّلی است اینکه در کتابهای منطق از او به عنوان مبدأ المبادی یاد می‌کنند سرّش این است این جزو مبادی تصدیقیه نیست اجتماع ضدّین محال است اجتماع مثلین محال است دور محال است اینها جزو مبادی تصدیقیه است که همه می‌فهمند امّا همه اینها استدلال پذیر است اجتماع ضدین چون به اجتماع نقیضین برمی‌گردد محال است این چونی دارد و یک چرایی امّا آن اوّلی است نه بدیهی آن یک بستری است که هم حکمت نظری روی این بستر است هم حکمت عملی روی این بستر است او هم زیربنای بودهاست هم زیربنای بایدهاست
سؤال: جواب: بایدها، أُمّ البدیهیاتش همین اصل تناقض است برای اینکه این شیء یا خوب است یا بد هم خوب و هم بد بشود که نمی‌شود من دردمندم هم درد داشته باشم هم نداشته باشم این نمی‌شود یک, دردمند باید به طبیب مراجعه کند هم باید و هم نباید که نمی‌شود این را آدم جزو وجدانیات است یک کسی باید باشد که این درد را برطرف کند یا نه این دیگر نظری نیست اینها جزو وجدانیات ماست بدیهیات ماست این بدیهی را اگر کسی بخواهد انکار کند اصل تناقض را انکار کرده این دردمند آیا درد دارد یا نه هم درد داری هم نداری این که نمی‌شود حالا که درد داری می‌خواهی رفع بشود یا نه هم بخواهی هم نخواهی که نمی‌شود پس درد داری یک کسی باید درد تو را برطرف کند پس درد است و هر دردی باید برطرف بشود پس این درد باید برطرف بشود این یک قیاسی است مؤلّف از یک بود و از یک باید چون باید اخسّ المقدمتین است نتیجه هم آن است اینجا هم ذات اقدس اله می‌فرماید خدا ربّ است پس او را بپرستید چرا؟ برای آنکه هر ربّی را باید پرستید همه کارها به دست خدا ست این یک مقدمه کسی که همه کارها به دست اوست باید به او دل داد پس به او سر بسپار استدلال حضرت خلیل (سلام الله علیه) هم روی همین بند بود و باید است خدا آن است که آدم به او دل بدهد ما که نمی‌خواهیم فقط یک بحث علمی بکنیم انبیا نیامدند که ما را فقط عاقل کنند که اینکه جناب سنائی می‌گوید با بود پیامبر شما صحبت از عقل و علم نکنید همین است ببینید او آدم کوچکی نیست منتهی حالا این بزگان به صورت شعر سخن گفتند بخش وسیعی از عظمت الغدیر در همان شعر است و این شعر ولایت را حفظ کرد حرمت او و عظمت او و جلال و شکوه او با همان ادبیات است منتهی ادبیات ولایت‌مدارانه، عاقلانه و ادیبانه همین سنائی که بزگان بعدی روی او خیلی سرمایه‌گذاری می‌کنند تک تک ابیات او را در متون فلسفی، کلامی اینها می‌برند این بزرگوار می‌گوید:
مصطفی اندر جهان آنگه کسی گوید که عقل آفتاب اندر سماء آنگه کسی گوید سها
با بود پیغمبر کسی می‌گوید من عالمم با بودن آفتاب کسی به دنبال سها و ستاره کم نور می‌گردد بله سها خوب است اما برای اینکه پیش خودش را ببیند عقل خوب است برای اینکه انسان پیش خودش را ببیند می‌بیند که خیلی از جاها را نمی‌بیند سر بلند می‌کند آفتاب را می‌بیند این که وجود مبارک حضرت خلیل استدلال می‌کند می‌گوید شما به دنبال چه می‌گردید می‌خواهیدعالم بشوید که به درد کسی نمی‌خورد حالا حکیم شدن و متکلم شدن که مشکلی را حل نمی‌کند که یا می‌خواهید مؤمن بشوید ببین دلت چه می‌خواهددلت کسی را می‌خواهد که مشکلت را حل بکند ولو آن که آفتاب آسمان است خوب این دو ساعت دیگر غروب می‌کند از تو بی خبر است آن وقتی که او غروب کرد مشکل تو را چه کسی حل می‌کند آن وقتی که منکسف و منخسف شد مشکل تو را چه کسی حل می‌کند خدا آن است که محبوب باشد آفل محبوب نیست پس اینها خدا نیستند این دوخت و دوز حکمت عملی به اینها می‌شود المیزان اینها می‌شود طباطبایی
سؤال: جواب: برای اینکه آن مربوط به اندیشه است زیربنا است چون تمام اینها به استناد اندیشه تکیه می‌کند گرایشها چون اینچنین است من باید سربسپارم اینکه رهبری می‌گوید امامت بشر را علم به عهده دارد انسان باید بفهمد بعد بپذیرد کسی که نمی‌فهمد چطوری دل بسپارد اوّل علم است اوّل دانش است بعد گرایش. از این طرز کارها این را می‌گویند استنباط این را می‌گویند اجتهاد این را می‌گویند مسئله روز را به قرآن عرضه کردن و از قرآن جواب گرفتن اینها که در فلسفهٴ غرب مشکل داشتند و می‌گفتند که ما بایدها را از بود که نمی‌توانیم بگیریم حالا بر فرض که ثابت کردیم در جهان خدای هست و نظمی هست و قیامتی هست چرا باید اینچنین باشیم که گفت باید را از بود می‌گیریم این سوغاتی که از غرب آمده عده‌ای هم دامن زدند پاسخش این است که ما اگر یک قیاسی داشته باشیم دو تا مقدمه‌اش هر دو بود باشد البته کسی از بود باید نتیجه نمی‌گیرد چه اینکه اگر یک قیاسی داشتیم هر دو مقدمه‌اش باید بود از بایدها بود نتیجه نمی‌گیرند اما نکاح همانطوری که تناکح اسمای الهی اثر دارد همانطوری که تناکح مذکر و مؤنث تولید می‌کند تناکح بایدها و بودها نتیجه می‌دهد شما می‌خواهید نتیجه علمی محض بگیرید آنجا فقط صغرا و کبرای بودها است اما می‌خواهی نتیجه تزکیه نفوس و تربیت و هدایت و ایمان بگیرید باید نکاح بین باید و بود باشد می‌گویی خدا، ولیّ نعمت است هر ولیّ نعمت را باید گرامی داشت پس خدا را باید حمد کرد و گرامی داشت فرمود ﴿إنّ ربّکم الله الذی خلق السموات والأرض فی ستة أیّام﴾ ﴿ذلکم الله ربّکم فاعبدوه﴾ چرا؟ لانه یجب أن یعبد، الله ربّ العالمین یک, والربّ یجب أن یعبد این دو, ﴿فاعبدوه﴾ این باید را کبرا قرار دادند آن بود را صغرا قرار دادند و نتیجه گرفتند راه خلیل هم همینطور است سیدنا الاستاد جناب علامه به جناب فخر رازی به جناب صدر المتألهین می‌گوید أین تذهبون این برهان امکان نیست این برهان حرکت نیست این برهان حدوث نیست این برهان مهر و محبت است که در هیچ کتاب فلسفی هم نیست و راست هم می‌گوید در هیچ کتاب استدلالی این نیست که من دوست ندارم دوست نداری برای خودت باشد ما دوست داریم مگر می‌شود در ریاضی در علوم استدلالی کسی بگوید من دوست ندارم ولی در قرآن چرا در تفسیر چرا خدا آن است که محبوب باشد و شما ببینید به که الآن سرمی‌سپارید بالاخره کسی که مشکل آدم را حل بکند همه مشکلات را بداند بی منّت هم حل بکند هیچ چاره‌ای هم نیست کسی بخواهد مشکل نداشته باشد دفع کند یا رفع کند محال است بشر است از خاک بوده دوباره خاک می‌شود بگوید دیگری مشکل مرا حل می‌کند دیگری هم که خودش مثل این دردمند است کلید هم به دست کسی است که ﴿عنده مفاتح الغیب﴾ است ﴿له مقالید السمٰوات والأرض﴾ است با او باشید به سمت راست می‌پیچد در را باز می‌کند با او نباشید به سمت چپ می‌پیچاند در را می‌بندد اینکه فرمود ﴿أم علی قلوب أقفالها﴾ همین است فرمود ما قفل کردیم این دل را شما حالا هر چه بگویی هستند این همه بی اعتنایی به دین این حد بی اعتنایی به انبیا باعث می‌شود که ما این در را قفل می‌کنیم کلید به دست او است با این دهانه می‌گشاید می‌شود فتاح با آن دهانه می‌شود مقلاق یا می‌بندد یا باز می‌کند ﴿یبسط الرّزق لمن یشاء و یقدر﴾ این است که خلیل حق گفته من او را دوست ندارم اینجا بین باید و بود دوخت آمد در آیه محل بحث امروز از امید شروع کرده می‌گوید بالاخره بشر امیدوار است یا نه آینده دارد یا نه این وقتی پوچ‌گرا است من دیگر به آخر خط رسیدم فرمود نه شما آینده‌ای روشن و شفاف داری جای خوبی هم داری مشخص است چرا بیراهه می‌روی امید جزو کارهایی است که حکمت عملی اور ا تعقیب می‌کند خوف و رجاء از این ماده است خوف و رجاء که در هندسه و ریاضیات و حکمت وکلام نیست که جزو بایدها است نه جزو بودها جزو گرایشها است نه جزو دانشها بود با امید یک, پسندیدن رضا دو, طمأنینه و آرامش سه, همه اینها جزو امور حکمت عملی است اینها را بست به آن حکمت نظری یعنی بعد که فرمود ﴿جعل الشّمس ضیاء والقمر نوراً و قدّره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب﴾ بعد فرمود ﴿یفصّل الآیات لقوم یعلمون ٭ إنّ فی اختلاف الّیل والنهار﴾ و مانند آن ﴿لآیات لقوم یتقون﴾ که بحثهای بودهاست هستهاست حکمت نظری است بعد روی بایدهای ما تکیه کرده می‌فرماید شما به که امیدوارید که را می‌پسندید به چه مطمئن هستید فرمود اگر از آن اصل دست برداشتید ناچارید به همین زرق و برق دل ببندید این زرق و برق را بپذیرید به این تکیه کنید واین منشأ غفلت تو باعث جهنّم رفتن تو می‌شود چون می‌داند به که تکیه می‌کند؟ خوب نمی‌داند که این دنیا در بحثهای قبلی هم گذشت فرمود شما الآن می‌دانید که ایستادی کجا است ﴿إنّ الذین لایرجون لقائنا و رضوا بالحیاة الدنیا واطمأنوا بها والذین هم عن ایاتنا غافلون﴾ عن ذکر الله ﴿أولئک مأواهم النّار﴾ می‌دانی الآن کجا ایستادی؟ این زیرش را آب برد قبلاً فرمود قبلاًَ فرمود ﴿علی شفا جرف هار﴾ شما همه‌تان این درّه‌ها را دیدید این درّه وقتی که باران از بالای کوه و قله کوه می‌آید بالاخره یک مقداری می‌تراشد وادی درست می‌کند وادی یعنی درّه، ولی وقتی که سیل بیاید این سیل بخشی از این آبها را از این زیر دامنه کوهها خالی می‌کند با خودش می‌برد شما حساب بکنید دامنه این درّه که رودخانه است سیل عظیم که آمده این خاکها را به همراه خودش برده یک هشت ده سانتی این رو مانده اینهایی که به دامنه این کوه وصل است یک متری را فرض کنید که زیرش را آب برد این یک هشت ده سانتی مانده این را می‌گویند جرف اگر کسی اینجا غافلانه اینجا پا گذاشت پا گذاشتن همان و ریزش همان فرمود شما روی جرف پا گذاشتید علی جرف که هار این هار اسم فاعل است این ریگ فرو می‌ریزد مثل اینکه روی تپه شن پا گذاشتی اینجا زیرش خالی است کجا تکیه می‌کنی به این زرق و برق دنیا تکیه می‌کنی؟ این را آب زیرش را برده این پایگاهی ندارد که این را می‌گویند جرف پا گذاشتی هاری است حالا این چون ناقص یایی بود جمع بین تنوین و یاء باعث شد که این یاء حذف بشود همین تنوین بماند هارٍ مثل رامٍ می‌بینید این إنّ الّذین لایرجون لقاء الله فرمود بالاخره انسان باید به یک جا امیدوار باشد به چه کسی امیدواری ﴿یحسب أنّ ماله أخلده﴾ یا ﴿تولّی برکنه﴾ یا ﴿جمع مالاً و عدّده﴾ آخر به که امیدواری بگویی من امید ندارم نمی‌شود برای موجود محتاج بالاخره باید یک جایی تکیه کند چه را می‌پسندی این جرف هار را می‌پسندی؟ به که تکیه می‌کنی مطمئن می‌شوی اگر گوش دادی به حرف حق ﴿ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب﴾ شما را او می‌پسندد این می‌شود رضای دوجانبه شما رفتید او هم شما را گرفت ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ اما شما که ﴿رضوا بالحیاة الدنیا﴾ هستید شما می‌دانید دنیا شما را قبول نمی‌کند این یک رضایت و پسند یک جانبه است این ایقاع است نه عقد چرا با خدا عهد نمی‌بندید تو به دنیا دل بستی مگر دنیا هم به تو دل بست او از بیانات نورانی است که رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که دنیا اسحر من هاروت و ماروت او از اینها ساحرتر است این امیدت یک جانبه است رضایت یکجانبه است طمأنینه‌ات یک جانبه است او که غَرور است و فریبکار است و مکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود او که با تو پیمان نبست که این منتظر است تو را بگیرد فرمود کارت عقد نیست ایقاع است خوب چرا با خدا عهد نمی‌بندی خدایی که «دان فى علوه و عالٍ فى دنوه» حاضر است با تو عهد ببندد یکی از لطائف فقه ما همان مسئله عهد است عهد یعنی چه؟ عهد غیر از نذر است عهد غیر از یمین است عهد یک پیمان دوستی دوجانبه است می‌گویی خدایا من با تو عهد کردم که اینچنین بکنم اینچنین بکنم یک طرف عهد مائیم یک طرف عهد او و قبول می‌کند فرمود اگر به من امیدوار بودی من تکیه‌گاه تو خواهم بود راضی بودی من هم تو را می‌پسندم این می‌شود عقد ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ به من تکیه کردی من هم بله باورت دارم ﴿ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب﴾ بعد هم ﴿یا أیّتها النفس المطمئنة ارجعی﴾ این می‌شود عهد به یاد من بودی ﴿فأذکرونی أذکرکم﴾ تو اگر در جمع دیگران به یاد من بودی من در جمع فرشته‌ها به یاد تو هستم هیچگاه نمی‌گذارم رآبروی تو برود این می‌شود عهد ببینید همه اینها جزو حکمت عملی است همه اینها جزو بایدها است که به این بود دوخته شد حالا که او تکیه‌گاه است پس به او سربسپار ﴿إنّ الذین لایرجون لقائنا﴾ کسی علاقمند به دیدار حق نیست یعنی معاد را معاذ الله منکر است وقتی معاد را منکر شد دیگر سدی جلوی خودش است ماوراء را که نمی‌بیند دنیا را می‌بیند از گهواره تا گور را می‌بیند پشت سر را که نمی‌بیند فرمود ﴿فأعرض عن من تولّی عن ذکرنا و لم یرد إلاّ الحیاة الدنیا ٭ ذلک مبلغهم من العلم﴾ فرمود اینها سرمایه‌شان یک قدری پول خرد است همین مبلغ سرمایه دارند برای اینکه آن ابدیت را که نمی‌بینند همین هفتاد هشتاد سال را می‌بینند فرمود ﴿ذلک مبلغهم من العلم﴾ این که نمی‌تواند تجارت بکند که ﴿هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم﴾ خوب با پول خرد که نمی‌شود تجارت کرد که ﴿هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم ٭ تؤمنون بالله﴾ این می‌شود سرمایه اگر کسی پول خرد داشت ﴿ذلک مبلغهم من العلم﴾ فرمود اینها را رها کن اینها که اهل تجارت نیستند چهار قدم می‌روند بعد کیسه‌شان خالی می‌شود می‌افتند این ﴿فأعرض عن من تولّی﴾ است در سوره مبارکه غافر هم فرمود که ﴿فلمّا جائتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم﴾ همین پول خردی که در جیبشان است به همین اکتفا کردند حالا خیال کردند ایستگاه میر رفتند فضا پیما درست کردند سفینه درست کردند با سرنشین، بی سرنشین این را بزرگانی که از انبیا و اولیا چیز آموختند می‌گویند این منظومهٴ شمسی این شمس و قمر، این ستاره‌ها اینهایی که شما می‌بینید اینها تکان داده سفره خلقت خداست یعنی ذات اقدس اله بساط خلقت را پهن کرد فرشتگان و انبیا و اولیا و صدیقین و صلحا و شهدا را در آن ضیافت عمومی در کنار این سفره دعوت کرد وقتی غذاهای آنها را به آنها داد سفره را تکان داد وقتی که سفره را تکان داد این خرده نانهایی که پیدا شده شده آسمان و زمین اگر آدم بداند بهشتی که ﴿عرضها السماوات والأرض﴾ ائمه فرمودند تمام اهل دنیا اگر مهمان یک بهشتی بشوند جا دارد آن وقت این حرف را باور می‌کند که این آسمان و زمین که خلق شده این سفره الهی را که تکان دادند بالاخره سفره را تکان می‌دهند یک ته مانده نانی می‌ماند فرمود اینها آن است دنبال چه می‌گردید؟ وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که شما اگر بدانید در بهشت چه خبری است دور من جمع نمی‌شوید فرمود به اینکه شما اگر راضی شدید به خدا، خدا هم راضی است مطمئن بودید خدا طمأنینه شما را تأمین می‌کند اما اینها که فرحوا ﴿بما عندهم من العلم﴾ اینها ﴿حاق بهم ما کانوا به یستهزئون﴾ فرمود اینها پول خردی هستند با پول خرد نمی‌شود تجارت کرد ﴿فأعرض عن من تولّی عن ذکرنا ....﴾
و الحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی