- 60
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 و 21 سوره یونس _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 و 21 سوره یونس _ بخش اول"
مشرکان حجاز قرآن کریم را معجزه تلقی نمیکردند و مرتب پیشنهاد معجزات تازه را طرح میکردند
قرآن کریم هم از جهت تکلم معجزه است و هم از نظر کلام.
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ ٭ وَ إِذا أذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا قُلِ اللَّهُ أسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ
بهانهای که مشرکان حجاز داشتند این بود که قرآن کریم را معجزه تلقی نمیکردند و مرتب پیشنهاد معجزات تازه را طرح میکردند از اینکه با فعل مضارع که مفید استمرار است یاد شد معلوم میشود که این حرف را مکرر ذکر میکردند و یقولون اینچنین با اینکه قبلاً برایشان روشن شد که قرآن کریم از چند جهت معجزه است گاهی تکلّم معجزه است ولو کلام معجزه نباشد نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت مسیح علیهالسلام گفت ﴿قال إنّی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً﴾ این سخن طوری نیست که دیگران از گفتن مثل او عاجز باشند ولی گفتن یک کودک در گهواره معجزه است خود تکلم معجزه است و آنها هم استدلالشان این بود که ﴿کیف تکلم من کان فی المهد صبیاً﴾ گاهی گذشته از اینکه تکلم معجزه است کلام هم معجزه است مثل اینکه اِخبار به غیب باشد یا مشتمل بر معارفی باشد که خارج از دست بشری است و همچنین از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر باشد و امثال ذلک قرآن کریم هم از جهت تکلم معجزه است و هم از نظر کلام از جهت تلکم معجزه است برای اینکه یک امی یک چنین کتاب عظیمی بیاورد معجزه است از جهت کلام معجزه است برای اینکه مشتمل بر علوم غیبی است از یک سو معارف بلند است که در دسترس افراد عادی نیست از سوی دیگر مشتمل بر فنون ادب از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر است از سوی سوم و مانند آن آنها طبق آیه 15 و 16 همین سورهٴ مبارکهٴ یونس پیشنهاد تبدیل و تغییر دادند وجودمبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود این چون معجزه و کلام الهی است و من وظیفهای جز حفظ و رساندن آن ندارم و حق هیچگونه تغییر ندارم این کلام من نیست ﴿ما یکون لی أن أبِدَّله من تلقاء نفسی إن أتّبع إلاّ ما یوحی إلیّ﴾ بنابراین از این جهت که هر گونه تغییر و تبدیل را از بین برد و خود را تابع وحی معرفی کرد و آن را کلام الهی معرفی کرد و من در برابر آن ساکت شدم آنجا حجت بالغ بر نبوت آن حضرت تثبیت شده است.
دوباره در کنار این همه معجزات قرآن کریم مرتب پیشنهاد معجزات تازهتر میدادند ﴿و یقولون لولا أنزل علیه آیة من ربّه﴾ این سبک که با فعل مضارع یاد شده است و نشانة استمرار این پیشنهاد است نشان میدهد که در موارد دیگری هم این پیشنهاد مطرح شده در سوره مبارکهٴ اسراء و قصص نمونههایش در بحث دیروز گذشت اما آنچه در این نوبت مطرح است آیات سورهٴ مبارکهٴ فرقان است در سوره مبارکه فرقان آیه 7 به بعد این است ﴿و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق لولا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیراً﴾ چرا فرشته ای با او نمیآید که با او همکاری کند و منذر و مبشر و مانند آن باشد ﴿أو یلقیٰ إلیه کنز﴾ و یا او از راه غیبی صاحب گنج نمیشود تا مشکلات زیر مجموعه خودش را حل کند ﴿أو تکون له جنّة یأکل منها﴾ چرا از جانب غیب صاحب باغی نمیشود که از آن راه روزی خود را تأمین کند ﴿و قال الظالمون إن تتّبعون إلاّ رجلاً مسحوراً﴾ گفتند این پس نبی نیست و ساحر است از یک سو و سحر هم در او اثر کرده از سوی دیگر آنگاه ذات اقدس اله فرمود ﴿أنظر کیف ضربوا الأمثال فضلّوا فلا یستطیعون سبیلاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ احقاف اصل آن تهدید به این صورت یاد شده است اینها فکر میکردند که حتماً معجزهای از قبیل معجزات حسی بیاید تا آنها باور کنند و مقبولشان باشد میفرماید بگو اینگونه معجزه خواستن که برای اتمام حجت نیست کار باطلی است و دسترسی بر غیب و اطلاع از غیب در اختیار من نیست که من هر روز بخواهم از غیب کمک بگیرم گزارشات غیبی بدهم یا تصرفات غیبی بکنم آیهٴ 9 سورهٴ مبارکهٴ احقاف این است ﴿قل ما کنت بداً من الرسل و ما أدری ما یفعل بی ولابکم إن أتّبع إلاّ ما یوحی إلیّ وما أنا إلاّ نذیر مبین﴾ شما پیشنهاد بدهید من از گزارشات غیبی شما را با خبر کنم یا از امور غیبی چیزی به شما ارائه کنم اینکه دست من نیست من تابع وحی هستم اگر وحی الهی به دست من رسید چه در بخشهای علم غیب و چه در تصرفات غیبی من انجام میدهم وگرنه اینگونه نیست که هر پیشنهادی شما بدید از دست من ساخته باشد.
آن معجزهای که در نوبت دیروز خوانده شد امروز این را از نهجالبلاغه ملاحظه بفرمائید که عناد به کجا میرسد که انسان در حضور پیغمبر عصر خودش صل الله علیه و آله و سلم حسی ترین معجزه را ببیند و باور نمیکند کتاب شریف نهج البلاغه خطبة 192 که خطبة قاصعه هست بخش پایانیاش به عنوان فضل الوحی مطالبی دارد که آنرا تبرکاً میخوانیم آن صفحة آخر این خطبه که خطبه مفصل است در آنجا وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لقد کان یجاور فى کلّ سنةٍ بحراء» یعنی وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم هر سال یک مدتی را در کوه حراء مجاورت داشتند «فأراه ولایراه غیرى» تنها من مواظب آن حضرت بودم کسی از این صحنه خبری نداشت «ولم یجمع بیت واحد یومئذٍ فى الإسلام غیر رسول الله صل الله علیه و آله و خدیجة و أنا ثالثهما» تنها خانهای که اسلام در آنجا رفته بود و در آن خانه وجود مبارک پیغمبر و حضرت خدیجه و من بودم آن خانه ما بود «أری نور الوحى و الرسالة و أشمّ ریح النبوة» من نور وحی و رسالت الهی را میدیدم همان کسی که میفرماید «ما کنت أعبد ربّاً لم أره» کسی که خدا را میبیند کلام خدا را هم میبیند این دیدنی است با آهنگ عارضی بیرون نیست تا شنیدنی باشد آن کلام هم دیدنی است هم شنیدنی است هم بو کردنی «أری نور الوحى و الرسالة و أشمّ ریح النبوة» نسیم نبوت و عطر نبوت را هم من استشمام میکردم بعد فرمود «و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى علیه صلّی الله علیه و آله» من ناله شیطان را شنیدم فهمیدم این ناله شیطان است و وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم این ناله چیست؟ «و قلت یا رسول الله ما هذا الرنة؟ فقال» (صلی الله علیه و آله و سلم): «هذا الشیطان» این ناله شیطان است «قد أیس من عبادته», در این سرزمین او معبود بود برای اینکه هر چه او ذستور میداد آنها عمل میکردند اما ازاین به بعد با آمدن وحی کسی حرف او را گوش نمیدهد بعد فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت امیر (ع) فرمود: «إنّک تسمع ما أسمع» تو میشنوی آنچه را که من میشنوم «و تریٰ ماأریٰ» آنچه را که من میبینم تو میبینی «إلاّ أنّک لست بنبىّ و لٰکنّک لَوزیر و إنّک لعلیٰ خیرٍ» تفاوت من با شما این است که من رسول خدا هستم پیغمبرم و تو نیستی وگرنه از نظر ولایت و بهرههای معنوی تو بسیاری از این مطالب را دار هستی.
سوال جواب: خیلی از آنها ممکن است عاقبتشان خیر باشند و برگردند دیگر در آن سرزمین با بودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بت پرستی برچیده شد حالا گناه هست حضرت نفرمود که کسی گناه نمیکند فرمود دیگر کسی عبادت شیطان به صورت بتپرستی رواج ندارد بعد وجود مبارک حضرت امیر(ع) این را اضافه میکند میفرماید «و لقد کنت معه صلّی الله علیه و آله لمّا أتاه الملأ من قریش» من در خدمت حضرت بودم وقتی که گروهی از سرشناسان قریش آمدند تا پیشنهادی به آن حضرت بدهند «فقالوا له یٰا محمّد» صلی الله علیه و آله و سلم سران قریش به وجود مبارک حضرت عرض کردند «إنّک قد أدعیت عظیماً لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک» یک ادعای بزرگی کردی که کسی از نیاکان تو چنین ادعایی نداشت کسی از اعضار خانوادة تو چنین اعدایی ندارد از قبلههایت هم کسی چنین ادعایی را ندارد یعنی ادعای نبوت را «ونحن نسألک أمراً» ما از تو یک خواستهای داریم «إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه علمنا أنّک نبىّ و رسول» ما یک پیشنهادی میدهیم اگر تو انجام دادی و به ما نشان داد میفهمیم که پیغمبری «و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب», اگر این خواسته ما را انجام ندادی میفهمیم که کاذبی «فقال صلی الله علیه و آله و ما تسألون؟» وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود پیشنهاد شما چیست؟ «قالوا تدعو لنا هٰذه الشجرة» تو بخوانی برای ما این درخت را «حتّی تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک» دستور بده این درخت از ریشه کنده شود با ریشه بیاد پیش تو «فقال صلّی الله علیه و آله إنّ الله علیٰ کلّ شىء قدیر» خدا بر همه چیز قادر است اینکه محال عقلی نیست محال عادی است و تحت قدرت خداست «فإن فعل الله لکم ذٰلک أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ؟» اگر ذات اقدس اله بخواهد این درخت را با تمام ریشههایش از جا کنده شود و بیاید بیرون شما ایمان میآورید؟ «قالوا نعم» آنگاه وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «فإنّی سأریکم ما تطلبون» حضرت دو تا معجزه در اینجا دارد یکی معجزهٴ حسّی که الان نقل میکنیم یکی هم معجزه معنوی است فرمود من این کار را میکنم به اذن خدا و خدا برای شما اینکار را انجام میدهد اما «و إنّی لأعلم» این در مکه است هنوز حکومت اسلامی تشکیل نشده هنوز حضرت مهاجرت نکرده هنوز به مدینه نرفتهاند هنوز جنگ بدر و حنین و امثال ذلک پیش نیامده فرمود: «و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلی خیرٍ» من میدانم که شما به خیر برنمیگردید میتوانید ولی اینکار را نمیکنید «و إنّ فیکم من یطرح فى القلیب» در شما کسانی هستند که بالاخره در چاه هستند قلیب همان چاه بدر بود حضرت قبل از اینکه جنگ بدر باشد و مسلمانها پیروز شوند و کفار شکست بخورند و لاشههای آنها را در قلیب بیاندازند خبر داد الان هم شما وقتی بین مکه و مدینه به چاه بدر سری بزنید آنجا این هست البته آن چاه که فعلاً نیست ولی یک نمادی برای چاه درست کردهاند که یک طناب و دلوی هست آنجا گزارشگرها خوب باخبرند قبور شهدای بدر هم مشخص و محصور است پشت این دیوار شهدای بدر رضوان الله تعالی علیهم آن لاشة کفار است آنجا حضرت یک قلیب و چاهی کَند و نعش این کفار را در چاه انداختند فرمود من میدانم که در بین شما کسانی هستند که در آن قلیب انداخته میشوند «وإنّ فیکم من یطرح فى القلیب و من یحزّب الأحزاب» در بین شما کسانی هستند که حزب و باند درست میکنند و همانهایی هستند که بعدها در برابر وجود مبارک حضرت امیر ایستادند. فرمود من این کار را میکنم ولی شما ایمان نمیآورید و آیندة شما هم این خواهد بود بعد حضرت امیر میفرماید: «ثم قال صلّی الله علیه و آله»: حضرت به درخت خطاب کرد «یا أیّتها الشجرة إن کنت تؤمنین بالله و الیوم الاٰخر و تعلمین أنّى رسول الله فانقلعی بعروقک حتّیٰ تقفى بین یدىّ بإذن الله» فرمود اگر ایمان به خدا داری و به رسالت من مؤمنی با تمام ریشههایت حرکت کن و بیا اینجا مثل اینکه انسان به کسی دستور میدهد که با همه ابزاری که دارد حرکت کن و بیا اینجا اینگونه از احادیث کم نیست یک عده از بزرگان در عین احترام گذاشتن به دروس رایج در حوزه و دانشگاه دنبال چیز دیگر هستند آنها در ضمن اینکه درس و بحثی دارند به دنبال همشاگردی و هم بحث و هم درسی هستند که چیز دیگری یاد بگیرند حالا مثلا مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه با هم دوره هایش درس خواند و فقیه شد و نامی شد خوب عظمت او قابل انکار نیست اینها هم دورهها و شاگردان و استادانشان مشخص است اما یک عدهای که راه دیگری طی میکنند میگویند هم کلاسیهای ما همشاگردیهای ما هم بحثهای ما هم درسیهای ما یک تکه چوب است و یک تکه سنگ است و یک تکه آهن اینها هم دورهای ما هستند ما با اینها هم درسیم آن یک تکه سنگ همان سنگی است که مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل کرده بعدش هم زمخشری در کشاف نقل کرده وهم شیعهها و هم سنیها نقل کردهاند که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود یک سنگی بود که هر وقتی مرا میدید، قبل مقام نوبت من، «کان ویسلّم علىّ وأنا أعرفه الآن» الان هم من آن را میشناسم هر وقت این سنگ مرا میدیدید سلام میکرد قبل از اینکه من پیغمبر شوم و الان من آن سنگ را میشناسم اما آن یک تکه آهن همان جریان آهن که دست حضرت داوود بود که ﴿وألنّا له الحدید﴾ آن یک تکه چوب هم چوب حنّانه بود که الآن نمادی از آن در مسجد النبیّ (ص) وجود دارد و وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم به این چوب تکیه میداد و سخنرانی میکرد و خطبههای نماز جمعه را میدادند و میخواندند بعد از اینکه به آن حضرت عرض کردند شما خسته میشوید اجازه بدهید برای شما منبری تهیه کنیم و حضرت اجازه فرمودند وقتی منبر تهیه شد حضرت از این ستون فاصله گرفت و به منبر بنشیند این ستون جزع کرد و ناله این ستون را همه شنیدند این جریان ستون حنانه این را هم ما نقل میکنیم هم برادران اهل سنت وجود مبارک حضرت برگشتند و این ستون را در آغوش گرفتند و این ستون آرام شد این که میگویند.
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
همین است آنها بدنبال یک چنین همکلاسهایی میگشتند شاگردانی اینچنین هم بحثهای اینچنین هر زمانی بالاخره حجت حق که هست الان کاری که از وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ساخته بود به استثنای مقام نبوت و تشریع از دست حضرت ولی عصر (عج) ساخته است اینها یک کاری نیست که امام معصوم (ع) نتواند آن را انجام بدهد بنابراین آنها این راه را دارند میروند در اینجا هم حضرت به این درخت فرمود اگر به من ایمان داری بلند شو بیا. این راه هم هست و بسته نیست آن راه معمولی هم که کسانی بیایند و فقیه بشوند و حکیم بشوند و فیلسوف شود این راه معمولی هم هست اما آن راه هم هست. اما این راهها دیر نتیجه میدهد یک راه دیگری است که اگر کسی رسید به آنجا طوبی له و حسن المنآب.
به هر تقدیر حضرت فرمود اگر مؤمن هستی با تمام ریشههایت حرکت کن و بیا وجود مبارک حضرت امیر(ع) قسم یاد میکند میفرماید «فوالّذى بعثه بالحقّ» قسم به ذات خدایی که پیغمبر را به حق مبعوث کرد «لَاْنقلعت بعروقها» با تمام ریشهها کنده شد «و جائت و لها دوىّ شدید» با سرعت هم آمد «و قصف کقصف أجنحة الطیر» مثل اینکه طائری پر زنان پرزنان میآید این هم با شاخهها متحرک آمد «حتّی وقفت بین یدى رسول الله صل الله علیه و آله مرفرفةً» این شاخه هایش هم تکان میداد «و ألقت بغُصنها الأعلیٰ علٰی رسول الله صلّی الله علیه وآله» این شاخة بلندش را روی دوش حضرت انداخت «و ببعض أغصانها علی منکبى» بعضی از شاخههایش را روی دوش من انداخت «و کنت عن یمینه صلّی الله علیه و آله» من طرف راست حضرت بودم «فلمّا نظر القوم إلیٰ ذٰلک قالوا علواً و استکباراً» با این که آیهٴ بیّنی را دیدند طبق خوی برتری طلبی و استکباری که داشتند خدمت پیامبر (ص) عرض کردند «فمرها فلیأتک نصفها و یبقیٰ نصفها» به حضرت عرض کردند دستور بدهید که این درخت نصف شود نیمی بماند و نیمی برود سرجایش «فأمرها بذٰلک فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّاً» این نصف جلو آمد آن نصف دیگر ماند «فکادت تلتف برسول الله صلّی الله علیه و آله» آن نصفی که آمد نزدیک بود بچسبد به حضرت و اورا در آغوش بگیرد باز این سران قریش «فقالوا کفراً و عتوّاً فمر هٰذا النصف فلیرجع إلی نصفه کما کان» به این نصفی که آمد دستور بده که برود به آن نصف اول ملحق شود دوتایی همان حالت اولی پیدا کنند و درخت سالم و کامل شوند «فأمره صلّی الله علیه و آله فرجع» حضرت به آن نصف دستور داد برود سرجایش با آن نصف قبلی متحد شود و یک درخت واحد را تشکیل بده وجود مبارک حضرت امیر(ع) میفرماید «فقلت أنا: لإاله إلاّ الله إنّى أوّل مؤمن بک یا رسول الله و أوّل من أقرّ بأنّ الشجرة فعلت ما فعلت بأمر الله تعالی تصدیقاً بنبّوتک و إجلالاً لکلمتک» من حرفم این بود ولی آنها گفتند «فقال القوم کلّهم بل ساحر کذّاب عجیب السحر خفیف فیه» بعد اهانت هم کردند گفتند »وهل یصدّقک فى أمرک إلاّ مثل هٰذا (یعنوننی)» گفتند که در این کار غیر از علی کسی باورت نمیکند آنوقت حضرت امیر از خودش تعریف میکند این با اینکه بنای آنها بر این نیست خودشان هم فرمودند «تذکرة من نفسه قبیحة» هم در آن نامهای که به دربار امری نوشت فرمود ما نمیتوانیم از خودمان چیزی بگوئیم اما اینجا میفرماید که «وإنّى لَمِن قوم» برای اتمام حجت «لا تأخذهم فى الله لومة لائم» یک عدهای هستند که سرزنش ملامت گران در آنها اثر نمیکند من از آن قومم یک عده هستند که علامت آنها علامت صدیقین است من از آن گروه هستم «سیماهم سیما الصدیقین» سیما یعنی علامت وسمة سمه موسوم یعنی علامت و نشانه «و کلامهم کلام الأبرار» یک گروهی هستند که چندین صفت دارند من جزء آن گروه هستم «و إنّى من قوم لا تأخذهم فى الله لومة لائم» من جزء این گروه هستم یک, «سیماهم سیما الصدیقین» من جزء این گروهم دو, «و کلامهم کلام الأبرار» سه, «عُمّار الّیل و منار النهار», اینها شب را معمور نگه میدارند مغروب نیست آنکه شب را تا صبح میخوابد او در یک سرزمین موات و مخروب زندگی میکند آنکه سحر بیدار است و بالاخره شب زنده داری دارد شبش همانطوری که بیت گاهی بیت معمور است زمان نیز زمان معمور است والیل المصورة است من جزء عامران شب هستم که شب را معمور نگه میدارم نمیگذارم خراب شود «و منار النهار» روز هم وسیلة روشنی هستم «متمسّکون بحبل القرآن» عدهای هستند که به طناب قرآن تمسک میکنند من جزء آنها هستم «یحیون سنن الله و سنن رسوله» صل الله علیه و آله و سلم من هم جزء این گروه هستم «لا یستکبرون و لا یعلون و لا یغلّون و لا یفسدون» من جزء این گروهم بعد فرمود این گروه «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل» نه اینکه بعد از مرگ به بهشت میروند بعد از مرگ بدنشان به بهشت میرود این مال قبل از مرگ است فرمود یک عدهای هستند که دلشان در بهشت است بدنشان در کار است نه اینکه بعد از مرگ چون بعد از مرگ هم دل در بهشت است هم بدن فرمود «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل».
در جریان کمیل در کلمات حکیمانه حضرت (در شماره 147 کلمات حکیمانه) است که با کمیل سخن دارند آنجا هم از مردان الهی که سخنی به میان میآورند میفرمایند اینها کسانی هستند که «باثروا روح الیقین واستلانوا ما استعوره المترفون وأنسوا بما استوحش منه الجاهلون وصحبوا الدنیا بأبدان أرواحها سلّقةٌ بالمحل الأعلیٰ» اینها در دنیا هستند با دنیا هستند و مصاحب دنیا هستند و آن کارها و وظائف شرعیشان را انجام میدهند اما ارواح اینها به محل اعلی متعلق است «اولئک خلفاء الله فى أرضه و الدعاة إلی دینه» اینها کسانی هستند که مردم و جامعه را به دین خدا دعوت میکنند «آه آه شوقاً إلیٰ رؤیتهم» بعد فرمودی «انصرف یا کمیل إذا ثئت».
این معجزه بیّن را آنها دیدند مع ذلک ایمان نیاوردند وجود مبارک پیغمبر فرمود شما اینها را میبینید و ایمان نمیآورند از اینجا پاسخ برخی از سوالهایی که از بحث دیروز طرح شده بود روشن میشود یکی از سوالها این بود که چون برای انسان فطرتش توحیدی و الهی است و آن ذاتی است و عوض نمیشود و ذاتی لایزول و کفر عرضی است و عرض مفارق است و عرضی یزول بنابراین عذاب ابدی با این اوصاف وجهی ندارد بالاخره هر کسی اگر کافر هم باشد معنا ندارد که با کفر عذابش ابدی شود؟
پاسخش این است که برای اینگونه از کفار که معجزة بیّن را دیدیند و مع ذلک ایمان نیاوردند کفر حال نیست یک, ملکه هم نیست دو, بلکه بمنزله فصل مقوم است این سه. براساس حرکت جوهری تبیین اینها خیلی سخت نیست و قرآن کریم مطالبی دارد که اگر آن مطالب بخواهد به زبان علمی بیان شود این مسئلهٴ حرکت جوهری و جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء اینها راه خوبی است برای تبیین اینها انسان گاهی به جایی میرسد که ذات اقدس اله میفرماید «و لئن أتیث الذین أوتوا الکتاب بکلّ آیة ما تبعوا قبلتک» فرمود اینها پیشنهاد آیه و معجزه میدهند هر معجزهای که اینها خواستند اگر بیاوری اینها باورشان نمیشود بجایی هم میرسد که خدا میفرماید «سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون» اینها معجزهای نبود که لازم باشد ببیند و ندیده باشند بنابراین کفر برای اینها جزو گناهان حال نیست یک, کفر برای اینها جزو گناهان ملکهای نیست دو, چون حال سریع الزوال است ملکه قابل زوال است ولی در طول زمان کفر برای اینها به عنوان فصل مقوّم بر اساس حرکت جوهری به منزلهٴ ذاتی این سه، نه ذاتی به معنی ماهیت یعنی جنس و فصل چهار، بلکه ذاتی ای که جزو هویت است پنج، این امور پنجگانه میتواند توجیهگر جریان ابدیت عذاب اینها باشد البته اگر ذات اقدس اله بخواهد هر کس را مشمول عفو بکند راه خاص خودش را دارد.
اما این سوال که فرق معجزه و کرامت چیست سوالها را مواظب باشید که هرچه مربوط به محور این آیه است و با آن آیه هماهنگ است در همان زمینه باشد.
سوال جواب: این فصل اخیرشان. در طول هم هستند در عرض هم که نیستند آن فطرت در جای خودش محفوظ است این هم روی آن میآید اگر کسی آن فطرت را از دست بدهد مثلا بشود حیوان یا گرگ یا مار و عقرب خوب مار و عقرب که از کار خودشان لذت میبرند و رنج نمیبرند فرضا کسی شده مار، مار که معذب نیست همان لذتی که طاووس از زندگی میبرد مار و عقرب هم همان لذت را میبرد از خوردن و توالید و فرزند پروری شان اینطور نیست که مار لذت نبرد و طاووس و تیهو لذت ببرد اگر کسی حیوان شده است معنایش این نیست که نظیر حیوانهای دنیا شود نظیر این است که فهو انسانٌ حیوانٌ این انسان است ما دامی که در دنیا است به حساب منطق عادی این نوع الانوع است ولی در حسابهای تفسیری و حکمی انسان نوع سافل و متوسط است نه نوع الانواع تحت انسان چندین نوع است حالا تا کدام راه را انتخاب کند و چه راهی را برود این هنوز در راه است و در سر چهار راه است یا بهیمه میشود یا درنده میشود یا اگر افتاد در جریان سیاست و بازیهای سیاسی جزو شیاطین انس میشود یا اگر راه فضیلت را طی کرد مسیر فرشته را طی میکند آیندة او یکی از این انواع چهار گانه است یا بهیمه است یا درنده است یا جزو شیاطین انس است یا اولئک مع الملائکه است که حضرت امیر سلام الله علیه در بارة برادرش جعفر طیار رضوان الله تعالی علیه فرمود خیلی ها به جبهة جنگ میروند و شهید میشوند ولی اگر کسی از خاندان ما شهید شد مثل حمزه سلام الله علیه میشود سید الشهدا خیلی ها جانباز میشوند ولی نظیر برادرم جعفر طیار که خداوند به او دوتا بال داده است در بخشهای دیگر دارد که با این دو تا جناح «تطیر مع الملائکة فى الجنة» این میشود أولی أجنحة مثنی و ثلاث و رباع تا انسان چه راهی را طی بکند بنابراین وقتی که در دنیا انسان را در برابر حیوانات میشمرند اینها در عرض همند برخی فرس هستند بعضی غنم هستند و برخی انسان هستند اما حیوانی که در قیامت مطرح است که فرمود ﴿فتأتون أفواجاً﴾ آن یک ﴿أولئک کالأنعام﴾ یک بهیمهای نیست که در عرض انسان باشد چون در بهیمه مثلاً میگوئیم که حیوان ساهل که ناطق صادق نیست بر انسان این را اطلاق میکنیم که حیوان ناطق دیگر ساهل و ناهق و امثال ذلک صادق نیست اما براساس حرکت جوهری این انسان است که همة شئون انسانیست خود را در بهیمت صرف کرده و هو انسانٌ و حیّةٌ این فصولی که میشمرند نه اینکه حالا مار باشد و انسان نباشد اینکه تمام کارهایش نیش زدن بود آبروی افراد را ببرد و نیش بزند و مال کسی را ببرد و جان کسی را مسموم ببرد و فکر کسی را مسموم بکند این این چنین نیست که حیه شود و انسانیت خود را از دست بدهد فهو انسانٌ حیّةٌ چطور ما دربارة این اجناس و فصولی که سلسله شان محفوظ است میگوئیم جوهرٌ جسمٌ نامٌ متحرکٌ بالارادة حیوانٌ ناطقٌ همه را پهلوی هم میگوئیم اینطور نیست که چیزی ناطق شد حالا جوهر یا جسم یا نامی نباشد آنها در او بودند اخیر آن میشود انسان این جا چون انسان سر چهارراه ایستاده و اینطور نیست که انسان تبدیل شود به گرگ خوب اگر انسانی درندة این عالم شده گرگ آن عالم که این عذاب نیست مگر گرگها از زندگیشان کم لذت میبرند گرگ که نمیداند که برای او بد است ولی انسان انسان است و میداند که گرگ شده است و تمام عذاب از اینجا شروع میشود و تمام نیش ها را چون گرگ است باید بزند و به هیچ کس هم نیش نمیزند فقط باید به خودش نیش میزند این میشود ابدیت عذاب این ترسیم ابدیت عذاب است.
فرق کرامت و معجزه این است که در معجزه یک تحدّی هست تحدی یعنی مبارز طلب کردن دعوا و مبارز خواستن دعوا یعنی ادعا اگر کسی ادعای نبوت و امات بکنند ادّعای مقامی از طرف ذات اقدس اله بکند بعد بگوید من دلیلم معجزه است و اگر شما شک دارید مثل این بیاورید اگر ادعایی باشد و مبارز طلب باشد هل مِنٰ مبارزٍ گفتنی باشد بعد یک کاری را بکند این را میگویند معجزه اما اگر با تحدی همراه نباشد کرامت است این یک, و کرامت هر انسانی هم به برکت انسان کامل معصوم آن عصر است مگر اینکه از خود آن معصوم صادر شود.
مطلب دیگر این است که معجزه از سنخ علم حصولی نیست که کسی درس بخواند و معجزه بیاورد این به قداست روح وابسته است ممکن است که یک علمی روی اعجاز حاصل شود یعنی کسی معجزةً عالم شود این ممکن است یعنی خود علم بر اساس اعجاز پیدا شود پس معجزه از سنخ علم حصولی نیست که انسان درس بخواند و به پیغمبر بگوید چه کار کردی که اینگونه شد ما هم بکنیم چه کار کردی معنا ندارد به درخت فرمود بیا و آمد به درخت گفتم بیا آمد این که دیگر چه کار کردن ندارد من که کاری نکردم یک فنی و علمی و عملی که من اِعمال کرده باشم اینها نبود این دیگر با درس حل نمیشود که چکار کردی چه جور جور ندارد اگر کسی خلیفة الله باشد کلام او بر اساس ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ میشود یک پیوند میخواهد و این علم الوراثه میخواهد نه علم الدراسه علم الوراثه هم که با کسب حل نمیشود بنابراین این از سنخ درس و بحث و علم حصولی و فکری اینها نیست بر خلاف علوم دیگر تمام علوم غریبه از قبیل علم فکری است استاد دارد و کتاب دارد و مبادی دارد و موضوع و محمول و مسئله دارد قابل خواندن است قابل یاد گرفتن است حالا یا کم یا زیاد و این معجزه از سنخ علم حصولی نیست که ما چکار بکنیم معجزه بکنیم اینگونه نیست میشود معجزه را در همین حدّهایی که مثلاً رواج دارد انسان بفهمد ولی کنهش و آن کیفیتش و آن جورش اینطور نیست مثل اینکه خیلیها میتوانند از صاحب کندو سوال بکنند که بالاخره شما چگونه عسل تولید میکنید اینها بله علم است اما عسل چه مزهای دارد چگونه معنا کند عسل را بگوید شیرین است فقط اما شیرینی آن با شیرینیهای دیگر فرق میکند این را تا انسان نچشد نمیفهمد عسل چه مزهای دارد این دیگر با فکر و درس خواندن حل نمیشود عسل سازی بله علم است اما عسل یابی که دیگر علم نیست.
مطلب دیگر اینکه در جریان قرآن کریم همه معجزه است منتها قرآن کریم سخنان دیگران را هم که نقل میکند به سبک معجزه نقل میکند منتها اعجاز قرآن تحدیاش به سوره است به آیه نیست نفرمود اگر شما در معجزه بودن قرآن شک دارید یک آیه مثل این بیاورید بلکه سورهای مثل این بیاورید حرف های دیگران را چه عبری باشد چه عربی باشد چه سریانی و فارسی و تازی باشد آنها را هم امینانه و صادقانه نقل میکند و هم به سبک معجزه نقل میکند یعنی هم علم غیب دارد که مثلاً چند صد سال قبل که اثری از آنها نیست کی بود و چه چیزی گفت و همان هایی که علم دارد با صداقت نقل میکند و به طرزی نقل میکند که از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر باشد اینها از عناصر محوری نقلهای قرآن کریم است.
جواب سؤال: ممثل است وحی یابی ممثل است مطلب دیگر این است که آنچه که مرتاضها و امثال ذلک دارند این چون روح را انسان وقتی منصرف بکند به یک سمتی چون امر مجرد است از گذشته یا آینده فی الجمله با خبر میشود اما گاهی سهو دارد گاهی نسیان دارد گاهی دروغ دارد گاهی غفلت دارد اما هیچ کدام از این نقائص در حریم وحی راه ندارند انسان همانطور که گاهی خواب میبیند خواب صادق میبیند گاهی هم ممکن است در بیداری در اثر انصرافهایی که برایش حاصل میشود چیزهای خوبی ببیند اما حالا آیا با فرشته تماس گرفته است یا نه؟ یا با جن تماس گرفته یا نه خیلی ها با جن تماس میگیرند آنها به یک قدری راست میگویند یک قدری دروغ میگویند آنکه هم از نظر نقص و کذب و هم از نظر آمیختگی با سهو و نسیانش اینها نقائصی است که در این علوم مرتاضها و نظیر اینها است و هرگز به حریم وحی راه پیدا نمیکند.
و اما اینکه چرا ذات اقدس اله فرمود ملت ابراهیم و خود ابراهیم را نفرمود برای اینکه کسی خیال نکند ابراهیم رهبر پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم بود گرچه ابراهیم ذوب در مکتب شده است اما برای تثبیت این مطلب که اگر قبل از اسلام بود ایشان تابع همان مسیر انبیاء بود آنطوری که وجود مبارک حضرت امیر درهمین خطبة قاصعه دارد که دو فرشته از بزرگترین فرشته های الهی از دوران کودکی و خردسالی پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم معلم و مربی او بودند و در خدمت او بودند که هر چه او میخواهد و میاندیشد و میگوید در یک مسیر مستقیم باشد من لدن فطامه از زمانی که از شیر گرفته شد به مکتب فرشته ها رفت تا آخر این را در خطبة قاصعه دارد بنابراین اگر دربارة آن حضرت گفته شد ملت ابراهیم از این سنخ است حالا اگر سوالاتی مربوط به آیات بعد هست بعداً مطرح شود این در باره این بحث.
والحمد لله رب العالمین
مشرکان حجاز قرآن کریم را معجزه تلقی نمیکردند و مرتب پیشنهاد معجزات تازه را طرح میکردند
قرآن کریم هم از جهت تکلم معجزه است و هم از نظر کلام.
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ ٭ وَ إِذا أذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیاتِنا قُلِ اللَّهُ أسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ
بهانهای که مشرکان حجاز داشتند این بود که قرآن کریم را معجزه تلقی نمیکردند و مرتب پیشنهاد معجزات تازه را طرح میکردند از اینکه با فعل مضارع که مفید استمرار است یاد شد معلوم میشود که این حرف را مکرر ذکر میکردند و یقولون اینچنین با اینکه قبلاً برایشان روشن شد که قرآن کریم از چند جهت معجزه است گاهی تکلّم معجزه است ولو کلام معجزه نباشد نظیر آنچه که وجود مبارک حضرت مسیح علیهالسلام گفت ﴿قال إنّی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً﴾ این سخن طوری نیست که دیگران از گفتن مثل او عاجز باشند ولی گفتن یک کودک در گهواره معجزه است خود تکلم معجزه است و آنها هم استدلالشان این بود که ﴿کیف تکلم من کان فی المهد صبیاً﴾ گاهی گذشته از اینکه تکلم معجزه است کلام هم معجزه است مثل اینکه اِخبار به غیب باشد یا مشتمل بر معارفی باشد که خارج از دست بشری است و همچنین از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر باشد و امثال ذلک قرآن کریم هم از جهت تکلم معجزه است و هم از نظر کلام از جهت تلکم معجزه است برای اینکه یک امی یک چنین کتاب عظیمی بیاورد معجزه است از جهت کلام معجزه است برای اینکه مشتمل بر علوم غیبی است از یک سو معارف بلند است که در دسترس افراد عادی نیست از سوی دیگر مشتمل بر فنون ادب از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر است از سوی سوم و مانند آن آنها طبق آیه 15 و 16 همین سورهٴ مبارکهٴ یونس پیشنهاد تبدیل و تغییر دادند وجودمبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود این چون معجزه و کلام الهی است و من وظیفهای جز حفظ و رساندن آن ندارم و حق هیچگونه تغییر ندارم این کلام من نیست ﴿ما یکون لی أن أبِدَّله من تلقاء نفسی إن أتّبع إلاّ ما یوحی إلیّ﴾ بنابراین از این جهت که هر گونه تغییر و تبدیل را از بین برد و خود را تابع وحی معرفی کرد و آن را کلام الهی معرفی کرد و من در برابر آن ساکت شدم آنجا حجت بالغ بر نبوت آن حضرت تثبیت شده است.
دوباره در کنار این همه معجزات قرآن کریم مرتب پیشنهاد معجزات تازهتر میدادند ﴿و یقولون لولا أنزل علیه آیة من ربّه﴾ این سبک که با فعل مضارع یاد شده است و نشانة استمرار این پیشنهاد است نشان میدهد که در موارد دیگری هم این پیشنهاد مطرح شده در سوره مبارکهٴ اسراء و قصص نمونههایش در بحث دیروز گذشت اما آنچه در این نوبت مطرح است آیات سورهٴ مبارکهٴ فرقان است در سوره مبارکه فرقان آیه 7 به بعد این است ﴿و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق لولا أنزل إلیه ملک فیکون معه نذیراً﴾ چرا فرشته ای با او نمیآید که با او همکاری کند و منذر و مبشر و مانند آن باشد ﴿أو یلقیٰ إلیه کنز﴾ و یا او از راه غیبی صاحب گنج نمیشود تا مشکلات زیر مجموعه خودش را حل کند ﴿أو تکون له جنّة یأکل منها﴾ چرا از جانب غیب صاحب باغی نمیشود که از آن راه روزی خود را تأمین کند ﴿و قال الظالمون إن تتّبعون إلاّ رجلاً مسحوراً﴾ گفتند این پس نبی نیست و ساحر است از یک سو و سحر هم در او اثر کرده از سوی دیگر آنگاه ذات اقدس اله فرمود ﴿أنظر کیف ضربوا الأمثال فضلّوا فلا یستطیعون سبیلاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ احقاف اصل آن تهدید به این صورت یاد شده است اینها فکر میکردند که حتماً معجزهای از قبیل معجزات حسی بیاید تا آنها باور کنند و مقبولشان باشد میفرماید بگو اینگونه معجزه خواستن که برای اتمام حجت نیست کار باطلی است و دسترسی بر غیب و اطلاع از غیب در اختیار من نیست که من هر روز بخواهم از غیب کمک بگیرم گزارشات غیبی بدهم یا تصرفات غیبی بکنم آیهٴ 9 سورهٴ مبارکهٴ احقاف این است ﴿قل ما کنت بداً من الرسل و ما أدری ما یفعل بی ولابکم إن أتّبع إلاّ ما یوحی إلیّ وما أنا إلاّ نذیر مبین﴾ شما پیشنهاد بدهید من از گزارشات غیبی شما را با خبر کنم یا از امور غیبی چیزی به شما ارائه کنم اینکه دست من نیست من تابع وحی هستم اگر وحی الهی به دست من رسید چه در بخشهای علم غیب و چه در تصرفات غیبی من انجام میدهم وگرنه اینگونه نیست که هر پیشنهادی شما بدید از دست من ساخته باشد.
آن معجزهای که در نوبت دیروز خوانده شد امروز این را از نهجالبلاغه ملاحظه بفرمائید که عناد به کجا میرسد که انسان در حضور پیغمبر عصر خودش صل الله علیه و آله و سلم حسی ترین معجزه را ببیند و باور نمیکند کتاب شریف نهج البلاغه خطبة 192 که خطبة قاصعه هست بخش پایانیاش به عنوان فضل الوحی مطالبی دارد که آنرا تبرکاً میخوانیم آن صفحة آخر این خطبه که خطبه مفصل است در آنجا وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لقد کان یجاور فى کلّ سنةٍ بحراء» یعنی وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم هر سال یک مدتی را در کوه حراء مجاورت داشتند «فأراه ولایراه غیرى» تنها من مواظب آن حضرت بودم کسی از این صحنه خبری نداشت «ولم یجمع بیت واحد یومئذٍ فى الإسلام غیر رسول الله صل الله علیه و آله و خدیجة و أنا ثالثهما» تنها خانهای که اسلام در آنجا رفته بود و در آن خانه وجود مبارک پیغمبر و حضرت خدیجه و من بودم آن خانه ما بود «أری نور الوحى و الرسالة و أشمّ ریح النبوة» من نور وحی و رسالت الهی را میدیدم همان کسی که میفرماید «ما کنت أعبد ربّاً لم أره» کسی که خدا را میبیند کلام خدا را هم میبیند این دیدنی است با آهنگ عارضی بیرون نیست تا شنیدنی باشد آن کلام هم دیدنی است هم شنیدنی است هم بو کردنی «أری نور الوحى و الرسالة و أشمّ ریح النبوة» نسیم نبوت و عطر نبوت را هم من استشمام میکردم بعد فرمود «و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى علیه صلّی الله علیه و آله» من ناله شیطان را شنیدم فهمیدم این ناله شیطان است و وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم این ناله چیست؟ «و قلت یا رسول الله ما هذا الرنة؟ فقال» (صلی الله علیه و آله و سلم): «هذا الشیطان» این ناله شیطان است «قد أیس من عبادته», در این سرزمین او معبود بود برای اینکه هر چه او ذستور میداد آنها عمل میکردند اما ازاین به بعد با آمدن وحی کسی حرف او را گوش نمیدهد بعد فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت امیر (ع) فرمود: «إنّک تسمع ما أسمع» تو میشنوی آنچه را که من میشنوم «و تریٰ ماأریٰ» آنچه را که من میبینم تو میبینی «إلاّ أنّک لست بنبىّ و لٰکنّک لَوزیر و إنّک لعلیٰ خیرٍ» تفاوت من با شما این است که من رسول خدا هستم پیغمبرم و تو نیستی وگرنه از نظر ولایت و بهرههای معنوی تو بسیاری از این مطالب را دار هستی.
سوال جواب: خیلی از آنها ممکن است عاقبتشان خیر باشند و برگردند دیگر در آن سرزمین با بودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بت پرستی برچیده شد حالا گناه هست حضرت نفرمود که کسی گناه نمیکند فرمود دیگر کسی عبادت شیطان به صورت بتپرستی رواج ندارد بعد وجود مبارک حضرت امیر(ع) این را اضافه میکند میفرماید «و لقد کنت معه صلّی الله علیه و آله لمّا أتاه الملأ من قریش» من در خدمت حضرت بودم وقتی که گروهی از سرشناسان قریش آمدند تا پیشنهادی به آن حضرت بدهند «فقالوا له یٰا محمّد» صلی الله علیه و آله و سلم سران قریش به وجود مبارک حضرت عرض کردند «إنّک قد أدعیت عظیماً لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک» یک ادعای بزرگی کردی که کسی از نیاکان تو چنین ادعایی نداشت کسی از اعضار خانوادة تو چنین اعدایی ندارد از قبلههایت هم کسی چنین ادعایی را ندارد یعنی ادعای نبوت را «ونحن نسألک أمراً» ما از تو یک خواستهای داریم «إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه علمنا أنّک نبىّ و رسول» ما یک پیشنهادی میدهیم اگر تو انجام دادی و به ما نشان داد میفهمیم که پیغمبری «و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب», اگر این خواسته ما را انجام ندادی میفهمیم که کاذبی «فقال صلی الله علیه و آله و ما تسألون؟» وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود پیشنهاد شما چیست؟ «قالوا تدعو لنا هٰذه الشجرة» تو بخوانی برای ما این درخت را «حتّی تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک» دستور بده این درخت از ریشه کنده شود با ریشه بیاد پیش تو «فقال صلّی الله علیه و آله إنّ الله علیٰ کلّ شىء قدیر» خدا بر همه چیز قادر است اینکه محال عقلی نیست محال عادی است و تحت قدرت خداست «فإن فعل الله لکم ذٰلک أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ؟» اگر ذات اقدس اله بخواهد این درخت را با تمام ریشههایش از جا کنده شود و بیاید بیرون شما ایمان میآورید؟ «قالوا نعم» آنگاه وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «فإنّی سأریکم ما تطلبون» حضرت دو تا معجزه در اینجا دارد یکی معجزهٴ حسّی که الان نقل میکنیم یکی هم معجزه معنوی است فرمود من این کار را میکنم به اذن خدا و خدا برای شما اینکار را انجام میدهد اما «و إنّی لأعلم» این در مکه است هنوز حکومت اسلامی تشکیل نشده هنوز حضرت مهاجرت نکرده هنوز به مدینه نرفتهاند هنوز جنگ بدر و حنین و امثال ذلک پیش نیامده فرمود: «و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلی خیرٍ» من میدانم که شما به خیر برنمیگردید میتوانید ولی اینکار را نمیکنید «و إنّ فیکم من یطرح فى القلیب» در شما کسانی هستند که بالاخره در چاه هستند قلیب همان چاه بدر بود حضرت قبل از اینکه جنگ بدر باشد و مسلمانها پیروز شوند و کفار شکست بخورند و لاشههای آنها را در قلیب بیاندازند خبر داد الان هم شما وقتی بین مکه و مدینه به چاه بدر سری بزنید آنجا این هست البته آن چاه که فعلاً نیست ولی یک نمادی برای چاه درست کردهاند که یک طناب و دلوی هست آنجا گزارشگرها خوب باخبرند قبور شهدای بدر هم مشخص و محصور است پشت این دیوار شهدای بدر رضوان الله تعالی علیهم آن لاشة کفار است آنجا حضرت یک قلیب و چاهی کَند و نعش این کفار را در چاه انداختند فرمود من میدانم که در بین شما کسانی هستند که در آن قلیب انداخته میشوند «وإنّ فیکم من یطرح فى القلیب و من یحزّب الأحزاب» در بین شما کسانی هستند که حزب و باند درست میکنند و همانهایی هستند که بعدها در برابر وجود مبارک حضرت امیر ایستادند. فرمود من این کار را میکنم ولی شما ایمان نمیآورید و آیندة شما هم این خواهد بود بعد حضرت امیر میفرماید: «ثم قال صلّی الله علیه و آله»: حضرت به درخت خطاب کرد «یا أیّتها الشجرة إن کنت تؤمنین بالله و الیوم الاٰخر و تعلمین أنّى رسول الله فانقلعی بعروقک حتّیٰ تقفى بین یدىّ بإذن الله» فرمود اگر ایمان به خدا داری و به رسالت من مؤمنی با تمام ریشههایت حرکت کن و بیا اینجا مثل اینکه انسان به کسی دستور میدهد که با همه ابزاری که دارد حرکت کن و بیا اینجا اینگونه از احادیث کم نیست یک عده از بزرگان در عین احترام گذاشتن به دروس رایج در حوزه و دانشگاه دنبال چیز دیگر هستند آنها در ضمن اینکه درس و بحثی دارند به دنبال همشاگردی و هم بحث و هم درسی هستند که چیز دیگری یاد بگیرند حالا مثلا مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه با هم دوره هایش درس خواند و فقیه شد و نامی شد خوب عظمت او قابل انکار نیست اینها هم دورهها و شاگردان و استادانشان مشخص است اما یک عدهای که راه دیگری طی میکنند میگویند هم کلاسیهای ما همشاگردیهای ما هم بحثهای ما هم درسیهای ما یک تکه چوب است و یک تکه سنگ است و یک تکه آهن اینها هم دورهای ما هستند ما با اینها هم درسیم آن یک تکه سنگ همان سنگی است که مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل کرده بعدش هم زمخشری در کشاف نقل کرده وهم شیعهها و هم سنیها نقل کردهاند که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود یک سنگی بود که هر وقتی مرا میدید، قبل مقام نوبت من، «کان ویسلّم علىّ وأنا أعرفه الآن» الان هم من آن را میشناسم هر وقت این سنگ مرا میدیدید سلام میکرد قبل از اینکه من پیغمبر شوم و الان من آن سنگ را میشناسم اما آن یک تکه آهن همان جریان آهن که دست حضرت داوود بود که ﴿وألنّا له الحدید﴾ آن یک تکه چوب هم چوب حنّانه بود که الآن نمادی از آن در مسجد النبیّ (ص) وجود دارد و وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم به این چوب تکیه میداد و سخنرانی میکرد و خطبههای نماز جمعه را میدادند و میخواندند بعد از اینکه به آن حضرت عرض کردند شما خسته میشوید اجازه بدهید برای شما منبری تهیه کنیم و حضرت اجازه فرمودند وقتی منبر تهیه شد حضرت از این ستون فاصله گرفت و به منبر بنشیند این ستون جزع کرد و ناله این ستون را همه شنیدند این جریان ستون حنانه این را هم ما نقل میکنیم هم برادران اهل سنت وجود مبارک حضرت برگشتند و این ستون را در آغوش گرفتند و این ستون آرام شد این که میگویند.
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
همین است آنها بدنبال یک چنین همکلاسهایی میگشتند شاگردانی اینچنین هم بحثهای اینچنین هر زمانی بالاخره حجت حق که هست الان کاری که از وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ساخته بود به استثنای مقام نبوت و تشریع از دست حضرت ولی عصر (عج) ساخته است اینها یک کاری نیست که امام معصوم (ع) نتواند آن را انجام بدهد بنابراین آنها این راه را دارند میروند در اینجا هم حضرت به این درخت فرمود اگر به من ایمان داری بلند شو بیا. این راه هم هست و بسته نیست آن راه معمولی هم که کسانی بیایند و فقیه بشوند و حکیم بشوند و فیلسوف شود این راه معمولی هم هست اما آن راه هم هست. اما این راهها دیر نتیجه میدهد یک راه دیگری است که اگر کسی رسید به آنجا طوبی له و حسن المنآب.
به هر تقدیر حضرت فرمود اگر مؤمن هستی با تمام ریشههایت حرکت کن و بیا وجود مبارک حضرت امیر(ع) قسم یاد میکند میفرماید «فوالّذى بعثه بالحقّ» قسم به ذات خدایی که پیغمبر را به حق مبعوث کرد «لَاْنقلعت بعروقها» با تمام ریشهها کنده شد «و جائت و لها دوىّ شدید» با سرعت هم آمد «و قصف کقصف أجنحة الطیر» مثل اینکه طائری پر زنان پرزنان میآید این هم با شاخهها متحرک آمد «حتّی وقفت بین یدى رسول الله صل الله علیه و آله مرفرفةً» این شاخه هایش هم تکان میداد «و ألقت بغُصنها الأعلیٰ علٰی رسول الله صلّی الله علیه وآله» این شاخة بلندش را روی دوش حضرت انداخت «و ببعض أغصانها علی منکبى» بعضی از شاخههایش را روی دوش من انداخت «و کنت عن یمینه صلّی الله علیه و آله» من طرف راست حضرت بودم «فلمّا نظر القوم إلیٰ ذٰلک قالوا علواً و استکباراً» با این که آیهٴ بیّنی را دیدند طبق خوی برتری طلبی و استکباری که داشتند خدمت پیامبر (ص) عرض کردند «فمرها فلیأتک نصفها و یبقیٰ نصفها» به حضرت عرض کردند دستور بدهید که این درخت نصف شود نیمی بماند و نیمی برود سرجایش «فأمرها بذٰلک فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّاً» این نصف جلو آمد آن نصف دیگر ماند «فکادت تلتف برسول الله صلّی الله علیه و آله» آن نصفی که آمد نزدیک بود بچسبد به حضرت و اورا در آغوش بگیرد باز این سران قریش «فقالوا کفراً و عتوّاً فمر هٰذا النصف فلیرجع إلی نصفه کما کان» به این نصفی که آمد دستور بده که برود به آن نصف اول ملحق شود دوتایی همان حالت اولی پیدا کنند و درخت سالم و کامل شوند «فأمره صلّی الله علیه و آله فرجع» حضرت به آن نصف دستور داد برود سرجایش با آن نصف قبلی متحد شود و یک درخت واحد را تشکیل بده وجود مبارک حضرت امیر(ع) میفرماید «فقلت أنا: لإاله إلاّ الله إنّى أوّل مؤمن بک یا رسول الله و أوّل من أقرّ بأنّ الشجرة فعلت ما فعلت بأمر الله تعالی تصدیقاً بنبّوتک و إجلالاً لکلمتک» من حرفم این بود ولی آنها گفتند «فقال القوم کلّهم بل ساحر کذّاب عجیب السحر خفیف فیه» بعد اهانت هم کردند گفتند »وهل یصدّقک فى أمرک إلاّ مثل هٰذا (یعنوننی)» گفتند که در این کار غیر از علی کسی باورت نمیکند آنوقت حضرت امیر از خودش تعریف میکند این با اینکه بنای آنها بر این نیست خودشان هم فرمودند «تذکرة من نفسه قبیحة» هم در آن نامهای که به دربار امری نوشت فرمود ما نمیتوانیم از خودمان چیزی بگوئیم اما اینجا میفرماید که «وإنّى لَمِن قوم» برای اتمام حجت «لا تأخذهم فى الله لومة لائم» یک عدهای هستند که سرزنش ملامت گران در آنها اثر نمیکند من از آن قومم یک عده هستند که علامت آنها علامت صدیقین است من از آن گروه هستم «سیماهم سیما الصدیقین» سیما یعنی علامت وسمة سمه موسوم یعنی علامت و نشانه «و کلامهم کلام الأبرار» یک گروهی هستند که چندین صفت دارند من جزء آن گروه هستم «و إنّى من قوم لا تأخذهم فى الله لومة لائم» من جزء این گروه هستم یک, «سیماهم سیما الصدیقین» من جزء این گروهم دو, «و کلامهم کلام الأبرار» سه, «عُمّار الّیل و منار النهار», اینها شب را معمور نگه میدارند مغروب نیست آنکه شب را تا صبح میخوابد او در یک سرزمین موات و مخروب زندگی میکند آنکه سحر بیدار است و بالاخره شب زنده داری دارد شبش همانطوری که بیت گاهی بیت معمور است زمان نیز زمان معمور است والیل المصورة است من جزء عامران شب هستم که شب را معمور نگه میدارم نمیگذارم خراب شود «و منار النهار» روز هم وسیلة روشنی هستم «متمسّکون بحبل القرآن» عدهای هستند که به طناب قرآن تمسک میکنند من جزء آنها هستم «یحیون سنن الله و سنن رسوله» صل الله علیه و آله و سلم من هم جزء این گروه هستم «لا یستکبرون و لا یعلون و لا یغلّون و لا یفسدون» من جزء این گروهم بعد فرمود این گروه «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل» نه اینکه بعد از مرگ به بهشت میروند بعد از مرگ بدنشان به بهشت میرود این مال قبل از مرگ است فرمود یک عدهای هستند که دلشان در بهشت است بدنشان در کار است نه اینکه بعد از مرگ چون بعد از مرگ هم دل در بهشت است هم بدن فرمود «قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل».
در جریان کمیل در کلمات حکیمانه حضرت (در شماره 147 کلمات حکیمانه) است که با کمیل سخن دارند آنجا هم از مردان الهی که سخنی به میان میآورند میفرمایند اینها کسانی هستند که «باثروا روح الیقین واستلانوا ما استعوره المترفون وأنسوا بما استوحش منه الجاهلون وصحبوا الدنیا بأبدان أرواحها سلّقةٌ بالمحل الأعلیٰ» اینها در دنیا هستند با دنیا هستند و مصاحب دنیا هستند و آن کارها و وظائف شرعیشان را انجام میدهند اما ارواح اینها به محل اعلی متعلق است «اولئک خلفاء الله فى أرضه و الدعاة إلی دینه» اینها کسانی هستند که مردم و جامعه را به دین خدا دعوت میکنند «آه آه شوقاً إلیٰ رؤیتهم» بعد فرمودی «انصرف یا کمیل إذا ثئت».
این معجزه بیّن را آنها دیدند مع ذلک ایمان نیاوردند وجود مبارک پیغمبر فرمود شما اینها را میبینید و ایمان نمیآورند از اینجا پاسخ برخی از سوالهایی که از بحث دیروز طرح شده بود روشن میشود یکی از سوالها این بود که چون برای انسان فطرتش توحیدی و الهی است و آن ذاتی است و عوض نمیشود و ذاتی لایزول و کفر عرضی است و عرض مفارق است و عرضی یزول بنابراین عذاب ابدی با این اوصاف وجهی ندارد بالاخره هر کسی اگر کافر هم باشد معنا ندارد که با کفر عذابش ابدی شود؟
پاسخش این است که برای اینگونه از کفار که معجزة بیّن را دیدیند و مع ذلک ایمان نیاوردند کفر حال نیست یک, ملکه هم نیست دو, بلکه بمنزله فصل مقوم است این سه. براساس حرکت جوهری تبیین اینها خیلی سخت نیست و قرآن کریم مطالبی دارد که اگر آن مطالب بخواهد به زبان علمی بیان شود این مسئلهٴ حرکت جوهری و جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء اینها راه خوبی است برای تبیین اینها انسان گاهی به جایی میرسد که ذات اقدس اله میفرماید «و لئن أتیث الذین أوتوا الکتاب بکلّ آیة ما تبعوا قبلتک» فرمود اینها پیشنهاد آیه و معجزه میدهند هر معجزهای که اینها خواستند اگر بیاوری اینها باورشان نمیشود بجایی هم میرسد که خدا میفرماید «سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون» اینها معجزهای نبود که لازم باشد ببیند و ندیده باشند بنابراین کفر برای اینها جزو گناهان حال نیست یک, کفر برای اینها جزو گناهان ملکهای نیست دو, چون حال سریع الزوال است ملکه قابل زوال است ولی در طول زمان کفر برای اینها به عنوان فصل مقوّم بر اساس حرکت جوهری به منزلهٴ ذاتی این سه، نه ذاتی به معنی ماهیت یعنی جنس و فصل چهار، بلکه ذاتی ای که جزو هویت است پنج، این امور پنجگانه میتواند توجیهگر جریان ابدیت عذاب اینها باشد البته اگر ذات اقدس اله بخواهد هر کس را مشمول عفو بکند راه خاص خودش را دارد.
اما این سوال که فرق معجزه و کرامت چیست سوالها را مواظب باشید که هرچه مربوط به محور این آیه است و با آن آیه هماهنگ است در همان زمینه باشد.
سوال جواب: این فصل اخیرشان. در طول هم هستند در عرض هم که نیستند آن فطرت در جای خودش محفوظ است این هم روی آن میآید اگر کسی آن فطرت را از دست بدهد مثلا بشود حیوان یا گرگ یا مار و عقرب خوب مار و عقرب که از کار خودشان لذت میبرند و رنج نمیبرند فرضا کسی شده مار، مار که معذب نیست همان لذتی که طاووس از زندگی میبرد مار و عقرب هم همان لذت را میبرد از خوردن و توالید و فرزند پروری شان اینطور نیست که مار لذت نبرد و طاووس و تیهو لذت ببرد اگر کسی حیوان شده است معنایش این نیست که نظیر حیوانهای دنیا شود نظیر این است که فهو انسانٌ حیوانٌ این انسان است ما دامی که در دنیا است به حساب منطق عادی این نوع الانوع است ولی در حسابهای تفسیری و حکمی انسان نوع سافل و متوسط است نه نوع الانواع تحت انسان چندین نوع است حالا تا کدام راه را انتخاب کند و چه راهی را برود این هنوز در راه است و در سر چهار راه است یا بهیمه میشود یا درنده میشود یا اگر افتاد در جریان سیاست و بازیهای سیاسی جزو شیاطین انس میشود یا اگر راه فضیلت را طی کرد مسیر فرشته را طی میکند آیندة او یکی از این انواع چهار گانه است یا بهیمه است یا درنده است یا جزو شیاطین انس است یا اولئک مع الملائکه است که حضرت امیر سلام الله علیه در بارة برادرش جعفر طیار رضوان الله تعالی علیه فرمود خیلی ها به جبهة جنگ میروند و شهید میشوند ولی اگر کسی از خاندان ما شهید شد مثل حمزه سلام الله علیه میشود سید الشهدا خیلی ها جانباز میشوند ولی نظیر برادرم جعفر طیار که خداوند به او دوتا بال داده است در بخشهای دیگر دارد که با این دو تا جناح «تطیر مع الملائکة فى الجنة» این میشود أولی أجنحة مثنی و ثلاث و رباع تا انسان چه راهی را طی بکند بنابراین وقتی که در دنیا انسان را در برابر حیوانات میشمرند اینها در عرض همند برخی فرس هستند بعضی غنم هستند و برخی انسان هستند اما حیوانی که در قیامت مطرح است که فرمود ﴿فتأتون أفواجاً﴾ آن یک ﴿أولئک کالأنعام﴾ یک بهیمهای نیست که در عرض انسان باشد چون در بهیمه مثلاً میگوئیم که حیوان ساهل که ناطق صادق نیست بر انسان این را اطلاق میکنیم که حیوان ناطق دیگر ساهل و ناهق و امثال ذلک صادق نیست اما براساس حرکت جوهری این انسان است که همة شئون انسانیست خود را در بهیمت صرف کرده و هو انسانٌ و حیّةٌ این فصولی که میشمرند نه اینکه حالا مار باشد و انسان نباشد اینکه تمام کارهایش نیش زدن بود آبروی افراد را ببرد و نیش بزند و مال کسی را ببرد و جان کسی را مسموم ببرد و فکر کسی را مسموم بکند این این چنین نیست که حیه شود و انسانیت خود را از دست بدهد فهو انسانٌ حیّةٌ چطور ما دربارة این اجناس و فصولی که سلسله شان محفوظ است میگوئیم جوهرٌ جسمٌ نامٌ متحرکٌ بالارادة حیوانٌ ناطقٌ همه را پهلوی هم میگوئیم اینطور نیست که چیزی ناطق شد حالا جوهر یا جسم یا نامی نباشد آنها در او بودند اخیر آن میشود انسان این جا چون انسان سر چهارراه ایستاده و اینطور نیست که انسان تبدیل شود به گرگ خوب اگر انسانی درندة این عالم شده گرگ آن عالم که این عذاب نیست مگر گرگها از زندگیشان کم لذت میبرند گرگ که نمیداند که برای او بد است ولی انسان انسان است و میداند که گرگ شده است و تمام عذاب از اینجا شروع میشود و تمام نیش ها را چون گرگ است باید بزند و به هیچ کس هم نیش نمیزند فقط باید به خودش نیش میزند این میشود ابدیت عذاب این ترسیم ابدیت عذاب است.
فرق کرامت و معجزه این است که در معجزه یک تحدّی هست تحدی یعنی مبارز طلب کردن دعوا و مبارز خواستن دعوا یعنی ادعا اگر کسی ادعای نبوت و امات بکنند ادّعای مقامی از طرف ذات اقدس اله بکند بعد بگوید من دلیلم معجزه است و اگر شما شک دارید مثل این بیاورید اگر ادعایی باشد و مبارز طلب باشد هل مِنٰ مبارزٍ گفتنی باشد بعد یک کاری را بکند این را میگویند معجزه اما اگر با تحدی همراه نباشد کرامت است این یک, و کرامت هر انسانی هم به برکت انسان کامل معصوم آن عصر است مگر اینکه از خود آن معصوم صادر شود.
مطلب دیگر این است که معجزه از سنخ علم حصولی نیست که کسی درس بخواند و معجزه بیاورد این به قداست روح وابسته است ممکن است که یک علمی روی اعجاز حاصل شود یعنی کسی معجزةً عالم شود این ممکن است یعنی خود علم بر اساس اعجاز پیدا شود پس معجزه از سنخ علم حصولی نیست که انسان درس بخواند و به پیغمبر بگوید چه کار کردی که اینگونه شد ما هم بکنیم چه کار کردی معنا ندارد به درخت فرمود بیا و آمد به درخت گفتم بیا آمد این که دیگر چه کار کردن ندارد من که کاری نکردم یک فنی و علمی و عملی که من اِعمال کرده باشم اینها نبود این دیگر با درس حل نمیشود که چکار کردی چه جور جور ندارد اگر کسی خلیفة الله باشد کلام او بر اساس ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ میشود یک پیوند میخواهد و این علم الوراثه میخواهد نه علم الدراسه علم الوراثه هم که با کسب حل نمیشود بنابراین این از سنخ درس و بحث و علم حصولی و فکری اینها نیست بر خلاف علوم دیگر تمام علوم غریبه از قبیل علم فکری است استاد دارد و کتاب دارد و مبادی دارد و موضوع و محمول و مسئله دارد قابل خواندن است قابل یاد گرفتن است حالا یا کم یا زیاد و این معجزه از سنخ علم حصولی نیست که ما چکار بکنیم معجزه بکنیم اینگونه نیست میشود معجزه را در همین حدّهایی که مثلاً رواج دارد انسان بفهمد ولی کنهش و آن کیفیتش و آن جورش اینطور نیست مثل اینکه خیلیها میتوانند از صاحب کندو سوال بکنند که بالاخره شما چگونه عسل تولید میکنید اینها بله علم است اما عسل چه مزهای دارد چگونه معنا کند عسل را بگوید شیرین است فقط اما شیرینی آن با شیرینیهای دیگر فرق میکند این را تا انسان نچشد نمیفهمد عسل چه مزهای دارد این دیگر با فکر و درس خواندن حل نمیشود عسل سازی بله علم است اما عسل یابی که دیگر علم نیست.
مطلب دیگر اینکه در جریان قرآن کریم همه معجزه است منتها قرآن کریم سخنان دیگران را هم که نقل میکند به سبک معجزه نقل میکند منتها اعجاز قرآن تحدیاش به سوره است به آیه نیست نفرمود اگر شما در معجزه بودن قرآن شک دارید یک آیه مثل این بیاورید بلکه سورهای مثل این بیاورید حرف های دیگران را چه عبری باشد چه عربی باشد چه سریانی و فارسی و تازی باشد آنها را هم امینانه و صادقانه نقل میکند و هم به سبک معجزه نقل میکند یعنی هم علم غیب دارد که مثلاً چند صد سال قبل که اثری از آنها نیست کی بود و چه چیزی گفت و همان هایی که علم دارد با صداقت نقل میکند و به طرزی نقل میکند که از نظر فصاحت و بلاغت بینظیر باشد اینها از عناصر محوری نقلهای قرآن کریم است.
جواب سؤال: ممثل است وحی یابی ممثل است مطلب دیگر این است که آنچه که مرتاضها و امثال ذلک دارند این چون روح را انسان وقتی منصرف بکند به یک سمتی چون امر مجرد است از گذشته یا آینده فی الجمله با خبر میشود اما گاهی سهو دارد گاهی نسیان دارد گاهی دروغ دارد گاهی غفلت دارد اما هیچ کدام از این نقائص در حریم وحی راه ندارند انسان همانطور که گاهی خواب میبیند خواب صادق میبیند گاهی هم ممکن است در بیداری در اثر انصرافهایی که برایش حاصل میشود چیزهای خوبی ببیند اما حالا آیا با فرشته تماس گرفته است یا نه؟ یا با جن تماس گرفته یا نه خیلی ها با جن تماس میگیرند آنها به یک قدری راست میگویند یک قدری دروغ میگویند آنکه هم از نظر نقص و کذب و هم از نظر آمیختگی با سهو و نسیانش اینها نقائصی است که در این علوم مرتاضها و نظیر اینها است و هرگز به حریم وحی راه پیدا نمیکند.
و اما اینکه چرا ذات اقدس اله فرمود ملت ابراهیم و خود ابراهیم را نفرمود برای اینکه کسی خیال نکند ابراهیم رهبر پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم بود گرچه ابراهیم ذوب در مکتب شده است اما برای تثبیت این مطلب که اگر قبل از اسلام بود ایشان تابع همان مسیر انبیاء بود آنطوری که وجود مبارک حضرت امیر درهمین خطبة قاصعه دارد که دو فرشته از بزرگترین فرشته های الهی از دوران کودکی و خردسالی پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم معلم و مربی او بودند و در خدمت او بودند که هر چه او میخواهد و میاندیشد و میگوید در یک مسیر مستقیم باشد من لدن فطامه از زمانی که از شیر گرفته شد به مکتب فرشته ها رفت تا آخر این را در خطبة قاصعه دارد بنابراین اگر دربارة آن حضرت گفته شد ملت ابراهیم از این سنخ است حالا اگر سوالاتی مربوط به آیات بعد هست بعداً مطرح شود این در باره این بحث.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است