- 111
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 4 سوره کهف _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 4 سوره کهف _ بخش دوم":
قرآن کریم به سه نزول نیازمند است؛ یکی شأن نزول, یکی فضای نزول و یکی جوّ نزول.
توجّه به شأن نزول در برداشت صحیح از آن آیه کمک میکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ﴿1﴾ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ﴿2﴾ مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً ﴿3﴾ وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴿4﴾
سورهٴ مبارکهٴ «کهف» همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد به مناسبت عناصر محوری خود سوره که اصول دین است شأن نزولی برای این سوره عدّهای از مفسّران مثل مرحوم شیخ طوسی و دیگران ذکر کردند که کفّار مکّه از وجود مبارک حضرت به دسیسهٴ اهل کتاب سؤالهایی را مطرح کردند و آن اهل کتاب یهودیهای آن منطقه به کفار گفتند اگر این کسی که مدّعی نبوّت است به این سؤالهای شما پاسخ داد و اینگونه پاسخ داد معلوم میشود نبیّ است وگرنه در دعوت او تردید است. یکی جریان اصحاب کهف است, یکی جریان ذوالقرنین, یکی هم جریان روح که جریان روح در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت جریان اصحاب کهف و ذیالقرنین در سورهٴ «کهف» است با جریان مذاکره و مصاحبهٴ وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما).
در اوایل بحث تفسیر ملاحظه فرمودید که بحث قرآن کریم به سه نزول نیازمند است تا تحقیق بشود یکی شأن نزول, یکی فضای نزول و یکی جوّ نزول. شأن نزول مربوط به آیه است که این آیه در چه شأنی نازل شده راجع به کدام قضیه و قصّه و داستان است دربارهٴ شأن نزول خیلی از مفسّران کار کردند برخیها کتاب جدا نوشتند به نام «لُباب العقول فی أسباب النزول» یا «لُباب النقول فی أسباب النزول» و مانند آن بعضیها هم که اکثری مفسّراناند همراه با خود آیه ذکر کردند این شأن نزول مشکل هر آیهای را میتواند حل بکند چون توجّه به شأن نزول در برداشت صحیح از آن آیه کمک میکند فضای نزول مربوط به سوره است این سوره گاهی در ظرف دو سال, گاهی سه سال, گاهی چهار سال به تدریج نازل میشد باید بررسی شود که حوادث حجاز یا حوادث وسیعتر از حجاز در طیّ این سه, چهار سال چه بود که این سوره و آیات این سوره ناظر به آن حوادث است. مهمتر از همه که کمتر روی آن کار شده یا اصلاً کار نشده جوّ نزول است جوّ نزول بررسی رخدادهای مهم در این 23 ساله است چون قرآن کریم هم دربارهٴ فضای محلّی آیات دارد, هم دربارهٴ فضای منطقهای و هم دربارهٴ فضای بینالمللی. فضای محلّی قرآن همان حوزهٴ اسلامی است, فضای منطقهای او حوزهٴ موحّدان است یعنی اعم از مسلمانها و یهودیها و مسیحیها و سایر اهل کتاب و حوزهٴ بینالمللی آن مربوط به جهان انسانیّت است اعم از موحّد و ملحد, اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و اهل کتاب و کفّار و مشرکان و ملحدان که اصلاً کسی را قبول ندارند. طبق بیان نورانی حضرت امیر در چند جای نهجالبلاغه مخصوصاً در خطبهٴ اول نهجالبلاغه فرمود قرآن وقتی نازل شد که اهل الأرض دارای مِلل و نِحل مختلف و متشتّت و منتشر بودند این جوّ نزول یا اصلاً روی آن کار نشده یا خیلی کم روی آن کار شده و قرآن حتماً با جوّ نزول ارتباط تنگاتنگ دارد که در این عصر که قرآن کریم هم دربارهٴ مسلمانها دستور دارد, هم دربارهٴ اهل کتاب, هم دربارهٴ مشرکان و هم دربارهٴ ملحدان مشرک خدا را قبول دارد منتها در ربوبیّت جزئی بتها را میپرستد ملحد مثل کمونیسم اصلاً مبدیی را نمیپذیرد ﴿مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ بنابراین اگر ملحد هست هیچ مبدیی را نمیپذیرد و قرآن هم نسبت به اینها آیات فراوان دارد مشرکان اینچنیناند, اهل کتاب اینچنیناند, مسلمانها اینچنیناند این کارها که نشده باعث میشود که برداشت جهانی قرآن کار آسانی نخواهد بود در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بحث تا حدودی شده یعنی هم شأن نزول, هم فضای نزول, هم جوّ نزول مبسوطاً بحث شد که جهان در این 23 سال رخداد مهمّش چه چیزی بود و اگر جهان در این 23 سال رخداد مهمّش روشن شده باشد آنگاه عصارهٴ قرآن کریم هم میتواند روشن بشود چون در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً راجع به این سه نزول یعنی شأن نزول, فضای نزول, جوّ نزول بحث شد دیگر اینجا تکرار نمیشود.
اما تناسب سورهٴ مبارکهٴ «کهف» با «اسراء» در سورهٴ «اسراء» از اِسرای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن به میان آمده نه از معراجش شما در همان بحث سورهٴ «اسراء» ملاحظه فرمودید آن سیرِ زمینی حضرت از مسجد اقصا تا بیتالمَقدِس را سورهٴ «اسراء» به عهده دارد اما از بیتالمقدس به سماوات را سورهٴ مبارکهٴ «نجم» به عهده دارد معراج در سورهٴ «نجم» است و اِسرا در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است در سورهٴ «اسراء» با تسبیح شروع شده ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ و مانند آن اما در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» با تحمید شروع شده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ و سبّوح بودن خدای سبحان با حمید بودن او همراه است چه اینکه به ما هم امر کردند که تسبیحتان با تحمید همراه باشد ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾ ﴿سَبِّحْ﴾ است ﴿بِحَمْدِ﴾ و از موجودات هم خبر دادند که همگان خدا را با سبّوح و حمید میستایند ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در اذکار رکوع و سجود هم میگوییم «سبحان ربّی العظیم و بحمده», «سبحان ربّی الأعلیٰ و بحمده» پس تسبیح و تحمید یک هماهنگی دارند که کیفیت این هماهنگی در ذیل آیه ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مبسوطاً گذشت. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت از تحمید سخن به میان آمده یک و از نفی اتّخاذ ولد سخن به میان آمده دو, آیهٴ پایانی سورهٴ «اسراء» این بود ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ این دو مطلب در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ تا میرسد به اینجا که ﴿وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ حمدِ خدا با نفی اتّخاذ ولد در بخش پایانی سورهٴ «اسراء» آمد همین دو مطلب در بخش آغازین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که وارد شدیم مطرح شد.
مهمترین مطلبی که در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است این است که نظیر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اول نفیِ نقص فرمود بعد اثبات کمال در سورهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید فرمود: ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ چیزی میتواند هدایتکننده باشد کتابی و قانونی میتواند هدایتکننده باشد که تردیدپذیر نباشد اگر چیزی تردیدپذیر است که هادی نیست ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ اولاً, ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ثانیاً, در اینجا هم کتابی میتواند قیّم, قیّوم, سرپرست جوامع انسانی باشد که خودش از گزند اعوجاج مصون باشد لذا فرمود: ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَیِّماً﴾ ثانیاً, این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ به منزلهٴ ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است ﴿قَیِّماً﴾ به منزلهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است چون اگر چیزی خودش مشکل داخلی داشته باشد که نمیتواند عهدهدار هدایت دیگران باشد.
آن مطلب مهم که از همهٴ اینها مهمتر است آن است که در صدر این سوره مثلّثی را ترسیم کرده است که این مثلث در جهانبینی قرآن کریم در موارد فراوان آمده و آن مثلث اشاره به نظام فاعلی از یک سو, نظام داخلی از سوی دیگر و نظام غایی از سوی سوم در اینکه گیرندهٴ قرآن کریم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است حرفی نیست برای اینکه اینجا مشخص فرمود: ﴿أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ اضلاع سهگانهٴ این مثلث این است که چه کسی فرستاد؟ نظام فاعلی, چه چیزی فرستاد؟ نظام داخلی, برای چه نه برای چی برای چه فرستاد؟ نظام غایی. فاعل کیست؟ غایت چیست؟ شیء چیست؟ فرستنده کیست؟ فرستاده شده چیست؟ برای چه نه چی, برای چه فرستاد این سه نظام را مشخص کرد فرمود نظام فاعلی به ذات اقدس الهی برمیگردد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ﴾ این نظام فاعلی, گیرنده که وجود مبارک پیامبر است که در بحث دیروز گذشت, خب چه چیزی فرستاد؟ این نظام داخلی کتابی فرستاد که ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَیِّماً﴾ ثانیاً, این شش هزار و اندی آیه اعوجاج ندارد, کجی ندارد, نقدپذیر نیست, اشکالپذیر نیست, شبههپذیر نیست, بطلانپذیر نیست, نسخپذیر نیست چنین کتابی, چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفریط دعوایی که دارد حق است, گزارشی که میدهد صِدق است, وعده و وعیدی که میدهد عملی است فریب و نیرنگ در او نیست از غیب خبر میدهد صِدق, برهان اقامه میکند حق, دربارهٴ جهان سخن میگوید با برهان, از گذشته و حال خبر میدهد با صِدق, وعده و وعید دارد بهجا بیفریب نیرنگ در او نیست چون هیچ یک از این نقصها در حرم امنِ این کتاب نیست پس ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اگر عِوجی در حریم این کتاب راه ندارد این میتواند هم قیّم جوامع بشری باشد هم قیّم کتابهای آسمانی گذشته باشد قیّم کتابهای آسمانی گذشته را از تعبیر ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ استفاده کردیم در بحثهای قبل دربارهٴ تورات و انجیل و سایر کتابها تعبیر قرآن کریم این است که اینها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ انجیل که آمده حرفهای تورات موسای کلیم را آن تورات غیر محرّف را تصدیق کرد اما سخن از هَیمنه, سیطره, سلطنت و نفوذ در آن نیست ولی نوبت به قرآن که رسید ضمن اینکه فرمود قرآن ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ کتابهای آسمانی را تصدیق میکند فرمود: ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ یعنی قرآن هیمنه دارد نسبت به کتابهای دیگر چون وجود مبارک پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیمنه دارد نسبت به انبیا و مرسلین دیگر به استناد آن هیمنه, سیطره و سلطنت قرآن نسبت به کتب آسمانی این ﴿قَیِّماً﴾ هم مطلق خواهد بود نه تنها قیّم جوامع بشری است بلکه قیّم بر صحف و کتب آسمانی هم هست پس نظام فاعلی به الله برمیگردد, نظام داخلی به ساختار قرآن کریم برمیگردد, نظام غایی هم ﴿لِیُنذِرَ الَّذِینَ﴾, ﴿وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ﴾ به اینها برمیگردد برای انذار تبهکاران و تبشیر پرهیزکاران این مثلث را بخش اول این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» به عهده میگیرد, خب اگر عِوجی در او نیست شش هزار و خردهای آیه از یک فاعل بر قلب مطهّر یک قابل برای یک هدف نازل شده است قهراً از اینجا میشود استفاده کرد که این کتاب «یفسّر بعضه بعضا» چرا؟ برای اینکه همهٴ اینها هدف واحد دارند و هیچ کدام کج نیست یعنی همه همگوناند, هماهنگاند اگر در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمد که قرآن «یُصدِّق بعضه بعضا» , «ینطق بعضه ببعض» از همین آیات بر میآید یک وقت است آدم شش هزار حرف میزند در شش هزار جا خب این را باید با شواهد دیگر ثابت کرد اما یک کتاب از یک مبدأ برای یک مقصد برای یک قلب خاص نازل میشود این کتاب قهراً «یصدّق بعضه بعضا» خواهد بود در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده است که این کتاب مَثانی است مثانی بودن یعنی انثنا دارند و گرایش به هم دارند آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» این است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ یعنی این شش هزار و ششصد و خردهای آیه مثانی است اِنثنا دارد تثنیه را تثنیه گفتند برای اینکه کلّ واحد مُنثَنی و منعطف به دیگری است اینکه میگویند «وضع الحجر جَنب الانسان» شما وقتی بخواهید سنگی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا, انسان را بخواهی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا برای اینکه حجرِ جنب انسان نه انسان نسبت به حجر انِثنا دارد نه حجر نسبت به انسان اگر خواستید جسم را بشماری بله, اما اگر خواستید انسان را آمارگیری بکنید دوتا نیست حجر را آمارگیری بکنید دوتا نیست هیچ کدام انثنا ندارند تثنیه را هم که تثنیه میگویند برای اینکه این دوتای همگون و همجنس را کنار هم میگذارند وگرنه «وضع الحجر الی الانسان» دو واحد است نه اثنان پدید نمیآید سر تا پای این شش هزار و خردهای آیه مَثانی است همهٴ اینها انثنا دارند, انعطاف دارند مثل بنای مهندسی شدهای که تمام دیوارهایش هلالی باشد به هم مُنثنی باشد نه نظیر این ستونهای عمودی اگر تمام این دیوارها هلالی باشد میگویند این بِنا مَثانی است یعنی کلّ واحد از این ستونها اِنثنا و انعطاف و انحنا دارد نسبت به ستون دیگر اگر صدر و ساقهٴ قرآن کریم شبیه هماند و اگر همهٴ این متشابهات مَثانیاند انثنا دارند گرایش دارند انعطاف دارند پس «فالقرآن یفسّر بعضه بعضا» این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ باعث میشود که این قرآن بشود مثانی, خب.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ در بحث دیروز اشاره شد که اینگونه از آیات دیگر شفّاف و صریح است که قرآن ساختهٴٰ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و اگر قرآن ساخته پیغمبر نبود معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ او مثل طوطی است او از هر نَحلی بالاتر است اما قرآن کریم را ذات اقدس الهی به او آموخت ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ شد بعد او همهٴ اینها را فرا گرفت به دلیل اینکه این را بالا برد و آنچه را که آنجا بود پایین آورد هم قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر طی کرد هم پیغمبر راهی را طی کرد که قرآن طی کرد اگر پیغمبر بالا رفت راهی را رفت که قرآن آنجاست و اگر قرآن پایین آمد راهی را طی کرد که پیغمبر پایین آمد «وکفی بذلک فضلا» درست است پیغمبر نسبت به کلّ جوامع بشری معلم اول است همانطوری که در بحث دیروز گذشت و بارها به عرضتان رسید گرچه ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ ناظر به امّیین حجاز است ولی اگر الآن که هفت میلیارد بشر روی زمین زندگی میکنند همهٴ اینها در علوم عقلی در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند و از نظر علوم نقلی در حدّ مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید(رضوان الله علیهما) باشند باز صادق است ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ هفت میلیارد ابنسینا و شیخ مفید نسبت به دیگران بزرگاند نسبت به حضرت اُمّیاند او از غیب باخبر است, از گذشته باخبر است, از آینده باخبر است علمش به غیب و شهود است علم شهودی است نه حصولی, نه مفهومی علمش معصوم و مصون است علمِ اینها خطاپذیر است اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین اینچنین نیست که حالا اگر علم ترقّی کرده همه در حدّ بوعلی شدند مثلاً ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ صادق نباشد نه این صادق است راهی را پیغمبر طی کرد که قرآن همان راه را آمد و قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر آن راه را طی کرد این دیگر سخن از طوطی و امثال طوطی نیست اما باید بدانیم که این پیامبر که رفت کسی او را برد نه خودش رفت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ او را بُرد و اگر پیامبر کتاب یافت ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ چه در رفتن و چه در آمدن, چه در فراز به تعبیر لطیف شیخ عطّار در منطقالطیر چه در فرود به تعبیر لطیف همان شیخ در منطقالطیر چه در فراز چه در فرود, چه در رفتن پیغمبر چه در آمدن قرآن این رهبری را خدا به عهده دارد محرّک اوست او میبرد, او میآورد, او نازل میکند, او یاد میدهد و وجود مبارک پیامبر به جایی میرسد که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب قیّم کافی این حدیث نورانی را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده که «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» یعنی در تمام مدّت عمر پر برکتش حضرت به اندازهٴ فکر خودش با احدی حرف نزد خب چه کسی بود که بفهمد؟ اول کسی که در بین این متأخّرین ما دیدیم مرحوم صدرالمتألّهین است که اهل بیت را استثنا کرده بعد مرحوم مجلسی و مرحوم فیض و دیگران گفتند که اگر پیامبر به کُنه عقل خود با اهل بیت سخن میگفت آنها میفهمیدند چه اینکه مثلاً با آنها هم سخن گفته «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» برخیها هستند که ضروریهای دین را نظری میکنند تا زیرش آب ببندند بعد میگویند این مطلب نظری است در بعضی از روایات ما هست که بعضیها اصلاً فقه را میخوانند برای معصیت چون همهٴ معاصی یک موارد استثنا دارد دیگر غیبت یک مورد استثنا دارد, شرب خَمر یک مورد استثنا دارد, شرب فقّا یک مورد استثنا دارد, خوردن لحم خنزیر یک مورد استثنا دارد, ربا یک مورد استثنا دارد محرَّمی که به هیچ وجه استثناپذیر نباشد که در این احکام فقهی نیست در بعضی از روایات است که بعضی اصلاً فقه را میخوانند برای آن گناه برای اینکه آن راهحل را یاد بگیرند آن راه را یاد بگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات أعمالنا», خب.
پس این سه نظام را که مثلث را تشکیل میدهند در صدر این سوره آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ﴾ میشود نظام فاعلی ﴿عَلَی عَبْدِهِ﴾ که در بحث دیروز گذشت ﴿الْکِتَابَ﴾ که میشود نظام داخلی, چه چیزی فرستاد؟ قرآن را که «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد ذهنی, عهد ذکری, عهد خارجی باشد که گذشت ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ انحای عِوج در بحث دیروز گذشت که این گرچه قضیه, قضیه سالبه است ولی بازگشتش به موجبه است چون سلب نقص است و سلب نقص سلبِ سلب است بازگشتش به قضیه موجبه است ﴿قَیِّماً﴾ پس ساختار داخلی این است. این کتاب را برای چه فرستاد؟ ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ تا وجود مبارک پیامبر با این کتاب کسانی را که میگویند خدا فرزند دارد آنها را انذار کند این فرزندداری در حجاز مشکل جدّی بود هم مشرکان مبتلا بودند, هم اهل کتاب مشرکان فرشتهها را بنات الله میپنداشتند اهل کتاب عُزیر را ابنالله میپنداشتند یهودیها, مسیحیها عیسی(سلام الله علیه) را ابنالله میپنداشتند یا همهٴ این فِرق یا آن فرقههایی که در داخل حجاز زندگی میکردند این مشکل را داشتند. این خدا انذار کند ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد خدا انذار بکند, چرا ﴿وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ بشارت بدهد به چه گروهی؟ ﴿وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مستحضرید که در معصیت صِرف عمل بد کافی است برای تنبیه معمولاً در قرآن کریم آنجا که سخن از کیفر است از عصیان سخن میگوید حالا عاصی کافر باشد یا مسلمان ولی برای ورود به بهشت هرگز به ایمان به تنهایی اکتفا نمیکند مگر اینکه عمل صالح را در کنارش بالصراحه ذکر بکند یا منطویاً ذکر بکند طبق قرینه برای ورود به بهشت ایمان و عمل صالح لازم است ولی برای جهنّم رفتن گناه کافی است خواه شخص کافر باشد خواه مسلمان تفاوت در خلود است وگرنه در اصل تعذیب کفر شرط نیست اینکه میبینید در عِقاب همواره یک قید است و آن معصیت و فِسق است در ثواب همواره دو قید است یکی ایمان, یکی عمل صالح برای آن است که بهشت برای کسانی است که جامع بین الحُسنَیین باشد حُسن فاعلی که اعتقاد است موحّد باشد, معتقد باشد آدمِ خوبی باشد مؤمن آدم خوبی است این حُسن فعلی کارِ خوب هم بکند این میشود حُسن فعلی آن حُسن فاعلی کسی وارد بهشت میشود که هم حَسَن باشد فاعلاً یعنی در مقام ذات معتقد باشد این گوهر ذاتش خوب است هم حَسن باشد فعلاً یعنی کارِ خوب کرده باشد حُسن فاعلی به علاوهٴ حُسن فعلی این مصحّح ورود بهشت است اما مصحّح ورود دوزخ و کیفر دیدن همان قُبح فعلی کافی است کارِ بد آدم را دوزخ میبرد اگر صاحب این کار ـ معاذ الله ـ کافر بود گرفتار خلود و امثال آن میشود وگرنه گرفتار خلود نمیشود به مقدار معصیتش عذاب میشود و بعد آزاد میشود ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾.
عمده در این دوتا راهی که عرض شد که وجود مبارک پیامبر این راه را طی کرد و قرآن هم از آن طرف آمد هم قرآن از بالا آمد ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ آمد هم پیامبر ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ شد همهٴ ما میگوییم این راه, راه مکانت است مکانی نیست اینها حرفهای ابتدایی است قُرب معنوی است اینها حرفها, حرفهای ابتدایی است حرفهای عالمانه و محقّقانه نیست بله, قرب معنوی است مکانت است اما چه چیزی است بالأخره؟ ما یک سلسله عناوین اعتباری داریم مثل وزارت و وکالت و مدیر کلّی و درجهداری و اینها از این سنخ نیست اینها همهشان معنوی است ولی از این سنخ نیست یک سلسله مفاهیم انتزاعی داریم اینها فقط در ذهن آدم است وجود خارجی ندارد تا بستر سیر باشد تا کسی این را طی کند یا کسی از بالا بیاید یک سلسله معقولات ثانی منطقی داریم اینها هم در ذهن است اینها بستر سیر نیست, بستر اِسرا نیست, بستر معراج نیست, بستر هبوط وحی هم نیست یک سلسله معقولات ثانیه فلسفی داریم از اینها هم هیچ کار ساخته نیست, یک سلسله ماهیّات داریم که پراکندهاند بر فرض ماهیّات اصیل باشند اینها گسستهاند راه نیستند اینها مَثار کثرتاند هیچ ماهیّتی با ماهیّت دیگر دوتایی راه تشکیل نمیدهد چیزی هست که حق است و وجود خارجی دارد و گسسته نیست و شدّت و ضعف دارد و اشتداد, اشتداد یعنی اشتداد شدّت و ضعف یعنی شدّت و ضعف یک وقت است ما میگوییم نور هزار درجه لامپ هزار درجه با لامپ صد درجه اینها شدید و ضعیفاند این را میگویند تشدید, یک وقت میگوییم نه این راه مثل سلسله جبال البرز است که اگر قدری ادامه بدهی به قلّه میرسی اشتداد یعنی این ضعیف میتواند شدید بشود و شدید میتواند اشد بشود و یعنی راه باز است اینها متّصلاند این با حرکت جوهری تعبیر میشود اشتداد غیر از شدّت و ضعف است این راهها هست, گسسته نیست, یکسان نیست, یک درجه نیست, درجات به هم متّصلاند و راه هست و روندهها رفتند و میشود رفت اینکه گفتند اگر کسی در خدمت قرآن کریم باشد قرآن را با جانِ خود بپذیرد و ایمان بیاورد و متخلِّق به خُلق قرآنی بشود و به او عمل بکند «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه و لکنّه لا یوحیٰ إلیه» همین است اینکه در روایات ما فراوان است که اگر کسی نظیر عمّار شد که ایمان «مِن قَرنه إلی قدمه» شد و این شخص قرآنی زندگی کرد یعنی باور کرد بعد از اینکه فهمید باور کرد بازی نکرد و دنبال نخود سیاه نرفت کاسبکار نبود قرآن را برای منبر و مقاله و حرف و اینها یاد نگرفت قرآن را برای باور یاد گرفت که روشن بشود این «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه» خب اگر این است اینگونه از علما میشوند ورثهٴ انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید در ارث مادّی تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمیرسد در ارث معنوی تا وارث نمیرد, وارث نمیرد یعنی تا وارث نمیرد با موتِ اختیاری چیزی به او نمیدهند این «موتوا قبل أن تموتوا» همین است, «مُت بالإراده» همین است اگر کسی خواست وارث انبیا بشود باید بمیرد شهوتکُشی بکند, غضبکشی بکند, هواکُشی بکند این بازیها را بگذارد کنار و عالِم ربّانی بشود آنوقت وقتی این حیات مادّی را اِماته کرده است آن حیات معنوی یقیناً به یادش میآید خب اگر کسی در جبههٴ جهاد اصغر شهید شد حیّ مرزوق عند الله است در جبههٴ جهاد اوسط و اکبر اگر شهید بشود به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق عند الله است آنکه جهاد اکبر است به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق میشود بنابراین این راه باز است و این همیشه هست وجود مبارک پیامبر همین راه را طی کرد و قرآن کریم همین را از راه عناوین نیامده, از راه مفاهیم نیامده, از راه معقولات ثانیه و منطقی و اینها نیامده, از راه ماهیّات نیامده از راه حقیقت هستی آمده که اینها در متن خارجاند و متّصلاند نه گسسته و شدّت و ضعف دارند و اشتداد و تضعّف که این شدید میتواند اشد بشود چنین راهی را طی کرده وجود مبارک پیغمبر قهراً صدر سورهٴ «اسراء» با صدر سورهٴ «کهف» تبیین این راهِ رفت و آمد است حالا کجا با هم برخورد کردند یک راه است با هم رفتند با هم آمدند آن را دیگر به تعبیر جناب نظامی خدا میداند و آن کس که رفته ولی این مقداری که بشر میتواند بفهمد راه باز است ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد او این ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ برای آن است که در دسترس خداست شما انموذج و امثال انموذج این کتابهای ادبی و عربی قوی را حتماً باید در مُشتتان باشد هم ادبیات تدریس کنید هم اگر یک وقت دیدید یک صفحه نهجالبلاغه را بدون غلط نمیتوانید بخوانید سعی کنید با ادبیات آشنا بشوید ممکن نیست کسی ادبیاتش ضعیف باشد بعد بتواند عالِم الهی بشود, عالِم دینی بشود چون متون اصلی ما عربی است و اگر ادبیاتش قوی نباشد این ناچار است از ترجمه استفاده کند این ترجمه مطالب ریخته است هرگز آن اصل را به دست آدم نمیدهد در این کتابهای ادبی خواندید بین «عند» و «لدی» فرق است ما در فارسی چون فارسی آن قدرت عربی را ندارد این فرق را نداریم اگر کتابی در دست ما باشد میگوییم نزد ماست, پیش ماست و اگر این کتاب در قفسهٴ منزل ما باشد در کتابخانهٴ ما باشد میگوییم نزد ماست, پیش ماست ولی در عربی اینچنین نیست اگر یک کتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد میگویید «لدیَّ» اگر این کتاب در منزل در قفسه باشد میگوییم «عندی» «لدیٰ» برای آنجاست که نزد آدم باشد نقد باشد «عند» برای آنجایی است که در اختیار آدم است ولو حضور ندارد برای ما «عند» و «لدی» فرق دارد ولی برای ذات اقدس الهی «عند» و «لدی» فرق ندارد چون همه چیز نزد اوست «لدی» اوست اگر فرمود «عند» یعنی «لدی» و اگر فرمود «لدی» هم باز به معنی «لدی» است. در اینگونه از موارد آنجایی که «عند» دارد هم به معنای «لدی» است ولی عنایتهای کلامی سهم خاصّ خودشان را دارد فرمود این دمِ دست ماست ما بخواهیم عذاب بکنیم اینچنین نیست که قدری فاصله داشته باشد تا برویم یا بیاورند یا ما برویم یا بیاورد نه خیر همهٴ عذابها «لدینا» است اگر فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یا فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ از این قبیل است اگر فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ از این قبیل است فرمود ﴿لَدَیْنَا﴾ نه تنها «عندنا» ﴿لَدَیْنَا﴾ عذاب گلوگیر است غصّه را چرا غصّه میگویند برای اینکه چیزی که گلوی آدم را میگیرد به آن میگویند غصّه حالا یا استخوان است یا غیر استخوان است این را میگویند غصّه فرمود ما یک عذاب گلوگیر داریم باید این را بچشد و گلویش هم گیر میکند نزد ما هم هست دمِ دست ماست گرچه در بخشی از آیات قرآن تعبیر «عند» شده اما «عند» خدا «لدی» خداست نه لازم است خدا برود ـ معاذ الله ـ نزد او, او را بگیرد نه لازم است که او بیاید تا خدا بتواند فرمان بدهد صدر و ساقهٴ عالَم لدی الله است فرمود هر جا بخواهیم میگیریم دیگر ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ آناً میگیرد لذا او سریعالعِقاب است چرا سریعالعقاب است چون تازیانه دمِ دست اوست اگر هم در اطباق ارض باشد چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آنها هم در اختیار اوست پس درست است که در کتابهای ادبی بین «عند» و «لدیٰ» فرق است اما برای ذات اقدس الهی «عند» او همان «لدیٰ» اوست منتها تعبیرات نسبت به شنونده و گوینده گاهی ممکن است فرق بکند گاهی ممکن است بفرماید دیرتر به شما میرسد, گاهی میفرماید زودتر به شما میرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
قرآن کریم به سه نزول نیازمند است؛ یکی شأن نزول, یکی فضای نزول و یکی جوّ نزول.
توجّه به شأن نزول در برداشت صحیح از آن آیه کمک میکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ﴿1﴾ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ﴿2﴾ مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً ﴿3﴾ وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴿4﴾
سورهٴ مبارکهٴ «کهف» همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد به مناسبت عناصر محوری خود سوره که اصول دین است شأن نزولی برای این سوره عدّهای از مفسّران مثل مرحوم شیخ طوسی و دیگران ذکر کردند که کفّار مکّه از وجود مبارک حضرت به دسیسهٴ اهل کتاب سؤالهایی را مطرح کردند و آن اهل کتاب یهودیهای آن منطقه به کفار گفتند اگر این کسی که مدّعی نبوّت است به این سؤالهای شما پاسخ داد و اینگونه پاسخ داد معلوم میشود نبیّ است وگرنه در دعوت او تردید است. یکی جریان اصحاب کهف است, یکی جریان ذوالقرنین, یکی هم جریان روح که جریان روح در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت جریان اصحاب کهف و ذیالقرنین در سورهٴ «کهف» است با جریان مذاکره و مصاحبهٴ وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما).
در اوایل بحث تفسیر ملاحظه فرمودید که بحث قرآن کریم به سه نزول نیازمند است تا تحقیق بشود یکی شأن نزول, یکی فضای نزول و یکی جوّ نزول. شأن نزول مربوط به آیه است که این آیه در چه شأنی نازل شده راجع به کدام قضیه و قصّه و داستان است دربارهٴ شأن نزول خیلی از مفسّران کار کردند برخیها کتاب جدا نوشتند به نام «لُباب العقول فی أسباب النزول» یا «لُباب النقول فی أسباب النزول» و مانند آن بعضیها هم که اکثری مفسّراناند همراه با خود آیه ذکر کردند این شأن نزول مشکل هر آیهای را میتواند حل بکند چون توجّه به شأن نزول در برداشت صحیح از آن آیه کمک میکند فضای نزول مربوط به سوره است این سوره گاهی در ظرف دو سال, گاهی سه سال, گاهی چهار سال به تدریج نازل میشد باید بررسی شود که حوادث حجاز یا حوادث وسیعتر از حجاز در طیّ این سه, چهار سال چه بود که این سوره و آیات این سوره ناظر به آن حوادث است. مهمتر از همه که کمتر روی آن کار شده یا اصلاً کار نشده جوّ نزول است جوّ نزول بررسی رخدادهای مهم در این 23 ساله است چون قرآن کریم هم دربارهٴ فضای محلّی آیات دارد, هم دربارهٴ فضای منطقهای و هم دربارهٴ فضای بینالمللی. فضای محلّی قرآن همان حوزهٴ اسلامی است, فضای منطقهای او حوزهٴ موحّدان است یعنی اعم از مسلمانها و یهودیها و مسیحیها و سایر اهل کتاب و حوزهٴ بینالمللی آن مربوط به جهان انسانیّت است اعم از موحّد و ملحد, اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و اهل کتاب و کفّار و مشرکان و ملحدان که اصلاً کسی را قبول ندارند. طبق بیان نورانی حضرت امیر در چند جای نهجالبلاغه مخصوصاً در خطبهٴ اول نهجالبلاغه فرمود قرآن وقتی نازل شد که اهل الأرض دارای مِلل و نِحل مختلف و متشتّت و منتشر بودند این جوّ نزول یا اصلاً روی آن کار نشده یا خیلی کم روی آن کار شده و قرآن حتماً با جوّ نزول ارتباط تنگاتنگ دارد که در این عصر که قرآن کریم هم دربارهٴ مسلمانها دستور دارد, هم دربارهٴ اهل کتاب, هم دربارهٴ مشرکان و هم دربارهٴ ملحدان مشرک خدا را قبول دارد منتها در ربوبیّت جزئی بتها را میپرستد ملحد مثل کمونیسم اصلاً مبدیی را نمیپذیرد ﴿مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ بنابراین اگر ملحد هست هیچ مبدیی را نمیپذیرد و قرآن هم نسبت به اینها آیات فراوان دارد مشرکان اینچنیناند, اهل کتاب اینچنیناند, مسلمانها اینچنیناند این کارها که نشده باعث میشود که برداشت جهانی قرآن کار آسانی نخواهد بود در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بحث تا حدودی شده یعنی هم شأن نزول, هم فضای نزول, هم جوّ نزول مبسوطاً بحث شد که جهان در این 23 سال رخداد مهمّش چه چیزی بود و اگر جهان در این 23 سال رخداد مهمّش روشن شده باشد آنگاه عصارهٴ قرآن کریم هم میتواند روشن بشود چون در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً راجع به این سه نزول یعنی شأن نزول, فضای نزول, جوّ نزول بحث شد دیگر اینجا تکرار نمیشود.
اما تناسب سورهٴ مبارکهٴ «کهف» با «اسراء» در سورهٴ «اسراء» از اِسرای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن به میان آمده نه از معراجش شما در همان بحث سورهٴ «اسراء» ملاحظه فرمودید آن سیرِ زمینی حضرت از مسجد اقصا تا بیتالمَقدِس را سورهٴ «اسراء» به عهده دارد اما از بیتالمقدس به سماوات را سورهٴ مبارکهٴ «نجم» به عهده دارد معراج در سورهٴ «نجم» است و اِسرا در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است در سورهٴ «اسراء» با تسبیح شروع شده ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ و مانند آن اما در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» با تحمید شروع شده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ و سبّوح بودن خدای سبحان با حمید بودن او همراه است چه اینکه به ما هم امر کردند که تسبیحتان با تحمید همراه باشد ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾ ﴿سَبِّحْ﴾ است ﴿بِحَمْدِ﴾ و از موجودات هم خبر دادند که همگان خدا را با سبّوح و حمید میستایند ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در اذکار رکوع و سجود هم میگوییم «سبحان ربّی العظیم و بحمده», «سبحان ربّی الأعلیٰ و بحمده» پس تسبیح و تحمید یک هماهنگی دارند که کیفیت این هماهنگی در ذیل آیه ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مبسوطاً گذشت. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت از تحمید سخن به میان آمده یک و از نفی اتّخاذ ولد سخن به میان آمده دو, آیهٴ پایانی سورهٴ «اسراء» این بود ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ این دو مطلب در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ تا میرسد به اینجا که ﴿وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ حمدِ خدا با نفی اتّخاذ ولد در بخش پایانی سورهٴ «اسراء» آمد همین دو مطلب در بخش آغازین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که وارد شدیم مطرح شد.
مهمترین مطلبی که در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است این است که نظیر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اول نفیِ نقص فرمود بعد اثبات کمال در سورهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید فرمود: ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ چیزی میتواند هدایتکننده باشد کتابی و قانونی میتواند هدایتکننده باشد که تردیدپذیر نباشد اگر چیزی تردیدپذیر است که هادی نیست ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ اولاً, ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ثانیاً, در اینجا هم کتابی میتواند قیّم, قیّوم, سرپرست جوامع انسانی باشد که خودش از گزند اعوجاج مصون باشد لذا فرمود: ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَیِّماً﴾ ثانیاً, این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ به منزلهٴ ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است ﴿قَیِّماً﴾ به منزلهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است چون اگر چیزی خودش مشکل داخلی داشته باشد که نمیتواند عهدهدار هدایت دیگران باشد.
آن مطلب مهم که از همهٴ اینها مهمتر است آن است که در صدر این سوره مثلّثی را ترسیم کرده است که این مثلث در جهانبینی قرآن کریم در موارد فراوان آمده و آن مثلث اشاره به نظام فاعلی از یک سو, نظام داخلی از سوی دیگر و نظام غایی از سوی سوم در اینکه گیرندهٴ قرآن کریم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است حرفی نیست برای اینکه اینجا مشخص فرمود: ﴿أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ اضلاع سهگانهٴ این مثلث این است که چه کسی فرستاد؟ نظام فاعلی, چه چیزی فرستاد؟ نظام داخلی, برای چه نه برای چی برای چه فرستاد؟ نظام غایی. فاعل کیست؟ غایت چیست؟ شیء چیست؟ فرستنده کیست؟ فرستاده شده چیست؟ برای چه نه چی, برای چه فرستاد این سه نظام را مشخص کرد فرمود نظام فاعلی به ذات اقدس الهی برمیگردد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ﴾ این نظام فاعلی, گیرنده که وجود مبارک پیامبر است که در بحث دیروز گذشت, خب چه چیزی فرستاد؟ این نظام داخلی کتابی فرستاد که ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَیِّماً﴾ ثانیاً, این شش هزار و اندی آیه اعوجاج ندارد, کجی ندارد, نقدپذیر نیست, اشکالپذیر نیست, شبههپذیر نیست, بطلانپذیر نیست, نسخپذیر نیست چنین کتابی, چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفریط دعوایی که دارد حق است, گزارشی که میدهد صِدق است, وعده و وعیدی که میدهد عملی است فریب و نیرنگ در او نیست از غیب خبر میدهد صِدق, برهان اقامه میکند حق, دربارهٴ جهان سخن میگوید با برهان, از گذشته و حال خبر میدهد با صِدق, وعده و وعید دارد بهجا بیفریب نیرنگ در او نیست چون هیچ یک از این نقصها در حرم امنِ این کتاب نیست پس ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اگر عِوجی در حریم این کتاب راه ندارد این میتواند هم قیّم جوامع بشری باشد هم قیّم کتابهای آسمانی گذشته باشد قیّم کتابهای آسمانی گذشته را از تعبیر ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ استفاده کردیم در بحثهای قبل دربارهٴ تورات و انجیل و سایر کتابها تعبیر قرآن کریم این است که اینها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ انجیل که آمده حرفهای تورات موسای کلیم را آن تورات غیر محرّف را تصدیق کرد اما سخن از هَیمنه, سیطره, سلطنت و نفوذ در آن نیست ولی نوبت به قرآن که رسید ضمن اینکه فرمود قرآن ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ کتابهای آسمانی را تصدیق میکند فرمود: ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ یعنی قرآن هیمنه دارد نسبت به کتابهای دیگر چون وجود مبارک پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هیمنه دارد نسبت به انبیا و مرسلین دیگر به استناد آن هیمنه, سیطره و سلطنت قرآن نسبت به کتب آسمانی این ﴿قَیِّماً﴾ هم مطلق خواهد بود نه تنها قیّم جوامع بشری است بلکه قیّم بر صحف و کتب آسمانی هم هست پس نظام فاعلی به الله برمیگردد, نظام داخلی به ساختار قرآن کریم برمیگردد, نظام غایی هم ﴿لِیُنذِرَ الَّذِینَ﴾, ﴿وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ﴾ به اینها برمیگردد برای انذار تبهکاران و تبشیر پرهیزکاران این مثلث را بخش اول این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» به عهده میگیرد, خب اگر عِوجی در او نیست شش هزار و خردهای آیه از یک فاعل بر قلب مطهّر یک قابل برای یک هدف نازل شده است قهراً از اینجا میشود استفاده کرد که این کتاب «یفسّر بعضه بعضا» چرا؟ برای اینکه همهٴ اینها هدف واحد دارند و هیچ کدام کج نیست یعنی همه همگوناند, هماهنگاند اگر در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمد که قرآن «یُصدِّق بعضه بعضا» , «ینطق بعضه ببعض» از همین آیات بر میآید یک وقت است آدم شش هزار حرف میزند در شش هزار جا خب این را باید با شواهد دیگر ثابت کرد اما یک کتاب از یک مبدأ برای یک مقصد برای یک قلب خاص نازل میشود این کتاب قهراً «یصدّق بعضه بعضا» خواهد بود در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده است که این کتاب مَثانی است مثانی بودن یعنی انثنا دارند و گرایش به هم دارند آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» این است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ یعنی این شش هزار و ششصد و خردهای آیه مثانی است اِنثنا دارد تثنیه را تثنیه گفتند برای اینکه کلّ واحد مُنثَنی و منعطف به دیگری است اینکه میگویند «وضع الحجر جَنب الانسان» شما وقتی بخواهید سنگی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا, انسان را بخواهی بشماری نمیتوانی بگویی دوتا برای اینکه حجرِ جنب انسان نه انسان نسبت به حجر انِثنا دارد نه حجر نسبت به انسان اگر خواستید جسم را بشماری بله, اما اگر خواستید انسان را آمارگیری بکنید دوتا نیست حجر را آمارگیری بکنید دوتا نیست هیچ کدام انثنا ندارند تثنیه را هم که تثنیه میگویند برای اینکه این دوتای همگون و همجنس را کنار هم میگذارند وگرنه «وضع الحجر الی الانسان» دو واحد است نه اثنان پدید نمیآید سر تا پای این شش هزار و خردهای آیه مَثانی است همهٴ اینها انثنا دارند, انعطاف دارند مثل بنای مهندسی شدهای که تمام دیوارهایش هلالی باشد به هم مُنثنی باشد نه نظیر این ستونهای عمودی اگر تمام این دیوارها هلالی باشد میگویند این بِنا مَثانی است یعنی کلّ واحد از این ستونها اِنثنا و انعطاف و انحنا دارد نسبت به ستون دیگر اگر صدر و ساقهٴ قرآن کریم شبیه هماند و اگر همهٴ این متشابهات مَثانیاند انثنا دارند گرایش دارند انعطاف دارند پس «فالقرآن یفسّر بعضه بعضا» این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ باعث میشود که این قرآن بشود مثانی, خب.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ در بحث دیروز اشاره شد که اینگونه از آیات دیگر شفّاف و صریح است که قرآن ساختهٴٰ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست و اگر قرآن ساخته پیغمبر نبود معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ او مثل طوطی است او از هر نَحلی بالاتر است اما قرآن کریم را ذات اقدس الهی به او آموخت ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ شد بعد او همهٴ اینها را فرا گرفت به دلیل اینکه این را بالا برد و آنچه را که آنجا بود پایین آورد هم قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر طی کرد هم پیغمبر راهی را طی کرد که قرآن طی کرد اگر پیغمبر بالا رفت راهی را رفت که قرآن آنجاست و اگر قرآن پایین آمد راهی را طی کرد که پیغمبر پایین آمد «وکفی بذلک فضلا» درست است پیغمبر نسبت به کلّ جوامع بشری معلم اول است همانطوری که در بحث دیروز گذشت و بارها به عرضتان رسید گرچه ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ ناظر به امّیین حجاز است ولی اگر الآن که هفت میلیارد بشر روی زمین زندگی میکنند همهٴ اینها در علوم عقلی در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی باشند و از نظر علوم نقلی در حدّ مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید(رضوان الله علیهما) باشند باز صادق است ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ هفت میلیارد ابنسینا و شیخ مفید نسبت به دیگران بزرگاند نسبت به حضرت اُمّیاند او از غیب باخبر است, از گذشته باخبر است, از آینده باخبر است علمش به غیب و شهود است علم شهودی است نه حصولی, نه مفهومی علمش معصوم و مصون است علمِ اینها خطاپذیر است اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین اینچنین نیست که حالا اگر علم ترقّی کرده همه در حدّ بوعلی شدند مثلاً ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ صادق نباشد نه این صادق است راهی را پیغمبر طی کرد که قرآن همان راه را آمد و قرآن راهی را طی کرد که پیغمبر آن راه را طی کرد این دیگر سخن از طوطی و امثال طوطی نیست اما باید بدانیم که این پیامبر که رفت کسی او را برد نه خودش رفت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ او را بُرد و اگر پیامبر کتاب یافت ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ چه در رفتن و چه در آمدن, چه در فراز به تعبیر لطیف شیخ عطّار در منطقالطیر چه در فرود به تعبیر لطیف همان شیخ در منطقالطیر چه در فراز چه در فرود, چه در رفتن پیغمبر چه در آمدن قرآن این رهبری را خدا به عهده دارد محرّک اوست او میبرد, او میآورد, او نازل میکند, او یاد میدهد و وجود مبارک پیامبر به جایی میرسد که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب قیّم کافی این حدیث نورانی را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده که «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» یعنی در تمام مدّت عمر پر برکتش حضرت به اندازهٴ فکر خودش با احدی حرف نزد خب چه کسی بود که بفهمد؟ اول کسی که در بین این متأخّرین ما دیدیم مرحوم صدرالمتألّهین است که اهل بیت را استثنا کرده بعد مرحوم مجلسی و مرحوم فیض و دیگران گفتند که اگر پیامبر به کُنه عقل خود با اهل بیت سخن میگفت آنها میفهمیدند چه اینکه مثلاً با آنها هم سخن گفته «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» برخیها هستند که ضروریهای دین را نظری میکنند تا زیرش آب ببندند بعد میگویند این مطلب نظری است در بعضی از روایات ما هست که بعضیها اصلاً فقه را میخوانند برای معصیت چون همهٴ معاصی یک موارد استثنا دارد دیگر غیبت یک مورد استثنا دارد, شرب خَمر یک مورد استثنا دارد, شرب فقّا یک مورد استثنا دارد, خوردن لحم خنزیر یک مورد استثنا دارد, ربا یک مورد استثنا دارد محرَّمی که به هیچ وجه استثناپذیر نباشد که در این احکام فقهی نیست در بعضی از روایات است که بعضی اصلاً فقه را میخوانند برای آن گناه برای اینکه آن راهحل را یاد بگیرند آن راه را یاد بگیرند که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیّئات أعمالنا», خب.
پس این سه نظام را که مثلث را تشکیل میدهند در صدر این سوره آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ﴾ میشود نظام فاعلی ﴿عَلَی عَبْدِهِ﴾ که در بحث دیروز گذشت ﴿الْکِتَابَ﴾ که میشود نظام داخلی, چه چیزی فرستاد؟ قرآن را که «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد ذهنی, عهد ذکری, عهد خارجی باشد که گذشت ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ انحای عِوج در بحث دیروز گذشت که این گرچه قضیه, قضیه سالبه است ولی بازگشتش به موجبه است چون سلب نقص است و سلب نقص سلبِ سلب است بازگشتش به قضیه موجبه است ﴿قَیِّماً﴾ پس ساختار داخلی این است. این کتاب را برای چه فرستاد؟ ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ تا وجود مبارک پیامبر با این کتاب کسانی را که میگویند خدا فرزند دارد آنها را انذار کند این فرزندداری در حجاز مشکل جدّی بود هم مشرکان مبتلا بودند, هم اهل کتاب مشرکان فرشتهها را بنات الله میپنداشتند اهل کتاب عُزیر را ابنالله میپنداشتند یهودیها, مسیحیها عیسی(سلام الله علیه) را ابنالله میپنداشتند یا همهٴ این فِرق یا آن فرقههایی که در داخل حجاز زندگی میکردند این مشکل را داشتند. این خدا انذار کند ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد خدا انذار بکند, چرا ﴿وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ بشارت بدهد به چه گروهی؟ ﴿وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مستحضرید که در معصیت صِرف عمل بد کافی است برای تنبیه معمولاً در قرآن کریم آنجا که سخن از کیفر است از عصیان سخن میگوید حالا عاصی کافر باشد یا مسلمان ولی برای ورود به بهشت هرگز به ایمان به تنهایی اکتفا نمیکند مگر اینکه عمل صالح را در کنارش بالصراحه ذکر بکند یا منطویاً ذکر بکند طبق قرینه برای ورود به بهشت ایمان و عمل صالح لازم است ولی برای جهنّم رفتن گناه کافی است خواه شخص کافر باشد خواه مسلمان تفاوت در خلود است وگرنه در اصل تعذیب کفر شرط نیست اینکه میبینید در عِقاب همواره یک قید است و آن معصیت و فِسق است در ثواب همواره دو قید است یکی ایمان, یکی عمل صالح برای آن است که بهشت برای کسانی است که جامع بین الحُسنَیین باشد حُسن فاعلی که اعتقاد است موحّد باشد, معتقد باشد آدمِ خوبی باشد مؤمن آدم خوبی است این حُسن فعلی کارِ خوب هم بکند این میشود حُسن فعلی آن حُسن فاعلی کسی وارد بهشت میشود که هم حَسَن باشد فاعلاً یعنی در مقام ذات معتقد باشد این گوهر ذاتش خوب است هم حَسن باشد فعلاً یعنی کارِ خوب کرده باشد حُسن فاعلی به علاوهٴ حُسن فعلی این مصحّح ورود بهشت است اما مصحّح ورود دوزخ و کیفر دیدن همان قُبح فعلی کافی است کارِ بد آدم را دوزخ میبرد اگر صاحب این کار ـ معاذ الله ـ کافر بود گرفتار خلود و امثال آن میشود وگرنه گرفتار خلود نمیشود به مقدار معصیتش عذاب میشود و بعد آزاد میشود ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾.
عمده در این دوتا راهی که عرض شد که وجود مبارک پیامبر این راه را طی کرد و قرآن هم از آن طرف آمد هم قرآن از بالا آمد ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ آمد هم پیامبر ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ شد همهٴ ما میگوییم این راه, راه مکانت است مکانی نیست اینها حرفهای ابتدایی است قُرب معنوی است اینها حرفها, حرفهای ابتدایی است حرفهای عالمانه و محقّقانه نیست بله, قرب معنوی است مکانت است اما چه چیزی است بالأخره؟ ما یک سلسله عناوین اعتباری داریم مثل وزارت و وکالت و مدیر کلّی و درجهداری و اینها از این سنخ نیست اینها همهشان معنوی است ولی از این سنخ نیست یک سلسله مفاهیم انتزاعی داریم اینها فقط در ذهن آدم است وجود خارجی ندارد تا بستر سیر باشد تا کسی این را طی کند یا کسی از بالا بیاید یک سلسله معقولات ثانی منطقی داریم اینها هم در ذهن است اینها بستر سیر نیست, بستر اِسرا نیست, بستر معراج نیست, بستر هبوط وحی هم نیست یک سلسله معقولات ثانیه فلسفی داریم از اینها هم هیچ کار ساخته نیست, یک سلسله ماهیّات داریم که پراکندهاند بر فرض ماهیّات اصیل باشند اینها گسستهاند راه نیستند اینها مَثار کثرتاند هیچ ماهیّتی با ماهیّت دیگر دوتایی راه تشکیل نمیدهد چیزی هست که حق است و وجود خارجی دارد و گسسته نیست و شدّت و ضعف دارد و اشتداد, اشتداد یعنی اشتداد شدّت و ضعف یعنی شدّت و ضعف یک وقت است ما میگوییم نور هزار درجه لامپ هزار درجه با لامپ صد درجه اینها شدید و ضعیفاند این را میگویند تشدید, یک وقت میگوییم نه این راه مثل سلسله جبال البرز است که اگر قدری ادامه بدهی به قلّه میرسی اشتداد یعنی این ضعیف میتواند شدید بشود و شدید میتواند اشد بشود و یعنی راه باز است اینها متّصلاند این با حرکت جوهری تعبیر میشود اشتداد غیر از شدّت و ضعف است این راهها هست, گسسته نیست, یکسان نیست, یک درجه نیست, درجات به هم متّصلاند و راه هست و روندهها رفتند و میشود رفت اینکه گفتند اگر کسی در خدمت قرآن کریم باشد قرآن را با جانِ خود بپذیرد و ایمان بیاورد و متخلِّق به خُلق قرآنی بشود و به او عمل بکند «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه و لکنّه لا یوحیٰ إلیه» همین است اینکه در روایات ما فراوان است که اگر کسی نظیر عمّار شد که ایمان «مِن قَرنه إلی قدمه» شد و این شخص قرآنی زندگی کرد یعنی باور کرد بعد از اینکه فهمید باور کرد بازی نکرد و دنبال نخود سیاه نرفت کاسبکار نبود قرآن را برای منبر و مقاله و حرف و اینها یاد نگرفت قرآن را برای باور یاد گرفت که روشن بشود این «کأنّما اُدرجت النبوّة بین جَنبیه» خب اگر این است اینگونه از علما میشوند ورثهٴ انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید در ارث مادّی تا مورّث نمیرد چیزی به وارث نمیرسد در ارث معنوی تا وارث نمیرد, وارث نمیرد یعنی تا وارث نمیرد با موتِ اختیاری چیزی به او نمیدهند این «موتوا قبل أن تموتوا» همین است, «مُت بالإراده» همین است اگر کسی خواست وارث انبیا بشود باید بمیرد شهوتکُشی بکند, غضبکشی بکند, هواکُشی بکند این بازیها را بگذارد کنار و عالِم ربّانی بشود آنوقت وقتی این حیات مادّی را اِماته کرده است آن حیات معنوی یقیناً به یادش میآید خب اگر کسی در جبههٴ جهاد اصغر شهید شد حیّ مرزوق عند الله است در جبههٴ جهاد اوسط و اکبر اگر شهید بشود به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق عند الله است آنکه جهاد اکبر است به طریق اُولیٰ حیّ مرزوق میشود بنابراین این راه باز است و این همیشه هست وجود مبارک پیامبر همین راه را طی کرد و قرآن کریم همین را از راه عناوین نیامده, از راه مفاهیم نیامده, از راه معقولات ثانیه و منطقی و اینها نیامده, از راه ماهیّات نیامده از راه حقیقت هستی آمده که اینها در متن خارجاند و متّصلاند نه گسسته و شدّت و ضعف دارند و اشتداد و تضعّف که این شدید میتواند اشد بشود چنین راهی را طی کرده وجود مبارک پیغمبر قهراً صدر سورهٴ «اسراء» با صدر سورهٴ «کهف» تبیین این راهِ رفت و آمد است حالا کجا با هم برخورد کردند یک راه است با هم رفتند با هم آمدند آن را دیگر به تعبیر جناب نظامی خدا میداند و آن کس که رفته ولی این مقداری که بشر میتواند بفهمد راه باز است ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد او این ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ برای آن است که در دسترس خداست شما انموذج و امثال انموذج این کتابهای ادبی و عربی قوی را حتماً باید در مُشتتان باشد هم ادبیات تدریس کنید هم اگر یک وقت دیدید یک صفحه نهجالبلاغه را بدون غلط نمیتوانید بخوانید سعی کنید با ادبیات آشنا بشوید ممکن نیست کسی ادبیاتش ضعیف باشد بعد بتواند عالِم الهی بشود, عالِم دینی بشود چون متون اصلی ما عربی است و اگر ادبیاتش قوی نباشد این ناچار است از ترجمه استفاده کند این ترجمه مطالب ریخته است هرگز آن اصل را به دست آدم نمیدهد در این کتابهای ادبی خواندید بین «عند» و «لدی» فرق است ما در فارسی چون فارسی آن قدرت عربی را ندارد این فرق را نداریم اگر کتابی در دست ما باشد میگوییم نزد ماست, پیش ماست و اگر این کتاب در قفسهٴ منزل ما باشد در کتابخانهٴ ما باشد میگوییم نزد ماست, پیش ماست ولی در عربی اینچنین نیست اگر یک کتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد میگویید «لدیَّ» اگر این کتاب در منزل در قفسه باشد میگوییم «عندی» «لدیٰ» برای آنجاست که نزد آدم باشد نقد باشد «عند» برای آنجایی است که در اختیار آدم است ولو حضور ندارد برای ما «عند» و «لدی» فرق دارد ولی برای ذات اقدس الهی «عند» و «لدی» فرق ندارد چون همه چیز نزد اوست «لدی» اوست اگر فرمود «عند» یعنی «لدی» و اگر فرمود «لدی» هم باز به معنی «لدی» است. در اینگونه از موارد آنجایی که «عند» دارد هم به معنای «لدی» است ولی عنایتهای کلامی سهم خاصّ خودشان را دارد فرمود این دمِ دست ماست ما بخواهیم عذاب بکنیم اینچنین نیست که قدری فاصله داشته باشد تا برویم یا بیاورند یا ما برویم یا بیاورد نه خیر همهٴ عذابها «لدینا» است اگر فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یا فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ از این قبیل است اگر فرمود: ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً﴾ از این قبیل است فرمود ﴿لَدَیْنَا﴾ نه تنها «عندنا» ﴿لَدَیْنَا﴾ عذاب گلوگیر است غصّه را چرا غصّه میگویند برای اینکه چیزی که گلوی آدم را میگیرد به آن میگویند غصّه حالا یا استخوان است یا غیر استخوان است این را میگویند غصّه فرمود ما یک عذاب گلوگیر داریم باید این را بچشد و گلویش هم گیر میکند نزد ما هم هست دمِ دست ماست گرچه در بخشی از آیات قرآن تعبیر «عند» شده اما «عند» خدا «لدی» خداست نه لازم است خدا برود ـ معاذ الله ـ نزد او, او را بگیرد نه لازم است که او بیاید تا خدا بتواند فرمان بدهد صدر و ساقهٴ عالَم لدی الله است فرمود هر جا بخواهیم میگیریم دیگر ﴿لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾ آناً میگیرد لذا او سریعالعِقاب است چرا سریعالعقاب است چون تازیانه دمِ دست اوست اگر هم در اطباق ارض باشد چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آنها هم در اختیار اوست پس درست است که در کتابهای ادبی بین «عند» و «لدیٰ» فرق است اما برای ذات اقدس الهی «عند» او همان «لدیٰ» اوست منتها تعبیرات نسبت به شنونده و گوینده گاهی ممکن است فرق بکند گاهی ممکن است بفرماید دیرتر به شما میرسد, گاهی میفرماید زودتر به شما میرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است