- 127
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 13 تا 15 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 15 سوره کهف":
اینچنین نیست که هر وصف درونی را که انسان دارد قدرت این را هم داشته باشد که تبیین کند
خداوند قصّهای را حق میداند که مجموع مبدأ قابلی و فاعلی را به همراه داشته باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدیً ﴿13﴾ وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً ﴿14﴾ هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً ﴿15﴾
اینکه ذات اقدس الهی فرمود جریان اصحاب کهف را ما به حق بازگو میکنیم ناظر به جهات فراوانی است که این قصّه را همراهی میکند اولاً آنچه را که اصحاب کهف گفتند ذات اقدس الهی به احسن ما یُمکن آنها را بیان میکند خیلی از مواردند که دیگران میخواهند گزارش بدهند توان چنین گزارشی را ندارند این یک, دوم حالتی که این اصحاب داشتند آن حالت را هم قرآن کریم خوب تشریح میکند دو, که شاید مقدور خود اصحاب کهف نباشد اینکه میگویند «یُدرک و لا یوصف» گاهی انسان یک حال و حالتی پیدا میکند که توان تعبیر آن را ندارد اینچنین نیست که هر وصف درونی را که انسان دارد قدرت این را هم داشته باشد که تبیین کند این دو, سوم هر کاری را هم که انجام دادند آن کار را هم ذات اقدس الهی به خوبی تحریر میکند, چهارم کاری که خود خدا در برابر امر اول و دوم و سوم انجام داد آن را به خوبی تشریح میکند یعنی آنها حرفی زدند خدا در برابر حرف اینها آثاری مترتّب کرد, حال و حالتی داشتند خدای سبحان برابر آن حالت افاضاتی داشت, فعلی داشتند, کاری کردند خداوند در برابر آن کار پاداشی داد پس هم تحریر قول, تبیین حال, تشریح فعل این سه فصل, پاسخ مناسب این فصول سهگانه هم میشود شش کار این شش کار را ذات اقدس الهی فی أحسن ما یُمکن تبیین میکند بعد میفرماید این فصول ششگانه اختصاصی به اصحاب کهف و رقیم و مانند آن ندارد هر کس در هر زمان و زمینی لله قیام موحّدانه داشته باشد ما این حرفها و افعال و فیوضات را نسبت به او روا میداریم وگرنه این میشود تاریخ و دفنِ در آن سرزمین میشود اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾ صِرف گزارش نیست یک وقت یک مورّخ یا گزارشگر شرح حال افرادی را بازگو میکند اما درون آنها چه بود و این سه امر را هم باید بازگو کند دیگر سه امری در کار نیست یعنی در برابر حرف آنها ما چه کردیم, در برابر حال آنها ما چه کردیم, در برابر فعل آنها ما چه کردیم اینها دیگر در کار نیست خدای سبحان قصّهای را حق میداند که مجموع مبدأ قابلی و فاعلی را به همراه داشته باشد لذا فرمود: ﴿إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ این را هم در قصّه آورده آنها ﴿آمَنُوا﴾ ما ﴿زِدْنَا﴾, آنها ﴿إهْتَدوا﴾ ما ﴿زِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ این درون آنها را هم که مضطرب بود ما بستیم و محکم کردیم که ﴿رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ این را هم ذکر کرده قهراً این میشود قصّهٴ حق این فصول هفتگانه حالا در موارد دیگر هم هست اینجا که مطرح بشود میبینیم معارف فراوانی از آن در میآید وگرنه میشود کتاب داستان و قصّه, تاریخ در حالی که قرآن منزّه از این سطح است, خب.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ واقعاً ﴿آمَنُوا﴾ ما هم بر اساس آن اصل کلی که هر کسی ایمان بیاورد ما به او پاداش میدهیم ﴿زَادَهُمْ هُدیً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾ که در سورهٴ 47 بود برابر آن اصل کلی اینجا هم ﴿زِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ آنها چون حالا در بحث روایی مقداری ملاحظه فرمودید حتماً, مقداری هم ملاحظه میفرمایید برخی از اینها جزء درباریان آن حاکم عصر بودند اینها وقتی که از آن دربار خارج شدند با اضطراب خارج شدند در برابر یک حکومت خشنی که دینش دین شرک بود ممکن نبود کسی علناً بتواند مخالفت کند با اضطراب و هراس خارج شدند تنها عاملی که بتواند این قلب را مطمئن کند همان نیروی مقلّبالقلوب است چون قلب را هیچ عاملی آرام نمیکند مگر مقلّبالقلوب فرمود: ﴿وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ برای اینکه اینها ایستادگی کردند یک وقت است کسی منزویانه فکرِ توحیدی را در سر میپروراند این دیگر مبارز نیست و کار او هم مبارزه نیست این را نمیگویند قیام کرد کم نبودند کسانی که راهبگونه منزوی میشدند در غاری میرفتند و موحّدانه عبادت میکردند نه به کسی کاری داشتند نه حکومتها با آنها کاری داشتند اما اینها راهبان غارنشین که نبودند اینها اهل قیام بودند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هیچ وقت شما نمیدیدید که حکومتها با راهبان درگیر بشوند راهبان همیشه منزویانه فکر میکردند و منزویانه هم به سر میبردند اعتراضی هم نمیکردند از این تفکّر راهبگونه خدا تعبیر به قیام نمیکند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾, خب.
﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾ چه چیزی گفتند؟ گفتند ربّ ما همان کسی است که سماوات و ارض را آفرید و همان کسی است که سراسر عالم مربوب اوست و همان کسی است که خطّ توحید را در عالَم ترسیم کرده و همان کسی است که اگر کسی از توحید ربوبی فاصله گرفت کجراهه رفته و همان کسی است که توحید را در درون دل ما نهادینه کرده صحنهٴ قلب ما خالی از توحید و شرک نیست که بیاییم توحید را اثبات کنیم و شرک را راه ندهیم قبلاً هم چه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» چه در سایر سُوَر این معنا گذشت که این «لا اله الاّ الله» دوتا قضیه نیست یا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اینها دوتا قضیه نیستند بازگشت «لا اله الاّ الله» یا ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ به یک قضیه است لا اله غیر اللهی که دلپذیر است و همه ما قبولش داریم اگر این «الاّ» به معنی غیر است چه اینکه به معنی غیر است این جمعاً یک قضیه است یعنی غیر از همین یکی که ما داریم دیگران نه, اینچنین نیست که صحنهٴ دل خالی از شرک و توحید باشد و انبیا آمده باشند توحید را به ما یاد بدهند شرک را جلوگیری کنند بلکه انبیا آمدند بفرمایند این توحید درونی را خوب نگه دارید این شرکِ بیرونی را راه ندهید لا اله غیر از همین اللّهی که دل شما قبول دارد همین, اگر «الاّ» به معنی غیر شد چه اینکه اینچنین است بازگشت این «لا اله الاّ الله» به یک قضیه است اینها هم همین حرف را زدند که غیر از الله چیز دیگر شَطَط است و ما شک نداریم در بطلان حرف اینها سخن از شک نیست, سخن از عدم العلم نیست, سخن از علم به عدم است اینها دلیل ندارند نه اینکه مطالبه بکنند بگویند شما دلیل بیاورید نمیگویند شما اگر مشرکید حق با شماست دلیل بیاورید میگوید دلیل ندارید این ﴿لَّوْ لاَ یَأْتُونَ﴾ درصدد بیان نفی سلطان است, نفی دلیل است نه اینکه اینها شک داشته باشند بگویند ما موحّدیم دربارهٴ شرک شک داریم شما اگر دلیلی دارید اقامه کنید از این سنخ نیست چون از همان اول گفتند هر کس موحّد نبود به شطط افتاد یعنی بیراهه است خب اگر کسی فتوا داد که شرک شطط است خب او جزم دارد به نفی دلیل نه اینکه شک داشته باشد که آیا آنها دلیل دارند یا دلیل ندارند آنها موحّد بودند بالقطع, شرک را نفی میکردند بالقطع, «لا سلطان لشرک» و کسی که بیسلطان سخن میگوید گرفتار شطط میشود ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا﴾ این نفی تأکید است ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ چرا؟ برای اینکه شطط است ما از شطط برحذریم پس از شرک برحذریم. آنگاه عرض میکنند هم به خودشان هم به ذات اقدس الهی میگویند در درون خودشان هم این حرفها را دارند که ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ ما مسئولیم بالأخره اینها را هدایت کنیم این تنها «هؤلاء إتّخذوا» نیست یک وقت است انسان احساس مسئولیت نمیکند میگوید گروهی هستند در فلان منطقه که مشرکانه به سر میبرند اما اگر گفتیم ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ یعنی کاری باید بکنیم اینها را هدایت بکنیم این ﴿قَوْمُنَا﴾ رسالت و مسئولیت اصحاب کهف را تبیین میکند لذا تا آن آخرین لحظه هم بالأخره به فکر اینها بودند ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ حالا اینها چون هر کدام بالأخره گرفتار ارباب متفرّقه بودند آن منطقه, هر کدام یک ربّ خاصّی داشتند این آلهه منظور یا فرشتگاناند یا جنّاند یا قدّیسین بشرند نظیر عُزیربنالله گفتن یا مسیحبنالله گفتن البته اینها قبل از جریان حضرت مسیح بودند قدّیسین بشر را اله میپنداشتند منظور از این آلهه تنها سنگ و گِل و چوب نیست منظور از این آلهه همان ملائکه بود که میگفتند بنات الله است یا جن بود به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینکه اینجا ضمیر جمع مذکّر سالم را به آلهه برگرداند آنها گفتند که ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ نفرمود «لو لا یأتون علیها» ضمیر مؤنث بیاورد برای آلهه بلکه فرمود: ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم﴾ این آلهه را با جمع مذکر سالم ذکر کرد برای اینکه معلوم بشود اینها منظورشان این چوب و سنگ و اینها نیست همان صاحبان این تماثیل و این اجرام و اصناماند ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ چرا نمیآورید؟ نه اینکه توقع داشته باشد این چرا نمیآوریدِ اعتراضی است نه اینکه ترغیب میکند بروید دلیلتان را بیاورید, چرا نمیآورید دلیل؟ چرا, یعنی اینکه ندارید دلیل بیاورید. بعد چرا؟ برای اینکه این جملهٴ ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ هم مسبوق است به شَطَط, هم ملحوق است به ظلم قبلاً فرمود: ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ این مسبوق بودن, بعد هم ملحوق بودنش این است که فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾ شما میگویید خدا شریک دارد اولاً این قضیه دروغ است, ثانیاً میگویید خدای سبحان «إتّخذ له شرکاء» این فِریه است دروغ بستن به ذات اقدس الهی بدترین ظلم است دیگر, پس این جملهٴ ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ که هم مسبوق است به شطط, هم ملحوق است به اظلم معلوم میشود اینها جزم به عدم دلیل دارند اینها جزم دارند که شرک دلیل ندارد نه اینکه ﴿لاَ یَأْتُونَ﴾ یعنی چرا دلیل نمیآورید, خب. این قصّه با این وضع البته روایاتی هم که خواهد آمد به خواست خدا تبیین میکند.
پرسش: استاد فرزند آدم پدر آدم, بچهها, بچهٴ آدم موحد به دنیا میآیند چه داعی دارد بر اینکه الهههای متعددی را بپرستند؟
پاسخ: خب این شیطان از هر راهی وسوسه میکند شبهه ایجاد میکند بسیاری از افراد گرفتار حساند و هر چه به حس نزدیکتر باشد میپذیرند.
پرسش: اینکه توخالی باشد توخالی است حالا میخواهد اسم.
پاسخ: بله این را بعد از سالیان متمادی درس و بحث انسان میفهمد توخالی است وگرنه الآن آن روز هم عرض شد شما وقتی میروید هند میبینید از موشپرستی شروع شده تا پرستش چیزهای دیگر از این طرف به ژاپن هم که سر میزنید یا به دنبال فالگیریاند یا به دنبال بتپرستی در بخشی از چین هم بتپرستانی هستند آقایانی که رفتند و آمدند گفتند که بتهای سنگی دارند به طول هیجده متر قد این بت, الیوم که عصر علم است اینچنین است اگر این معارف نباشد, این گفتگوها نباشد, این ارائه حقایق به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) نبود و نباشد بشر به حس نزدیک است دیگر با اینکه اینها از نظر صنعت ژاپنیها در صنایع ظریف خیلی پیش رفتهاند اما از نظر معارف خیلی خنگاند یا دنبال فالگیریاند, یا دنبال نحس و سعدند, یا دنبال بتپرستیاند اینچنین است سرّ اینکه الآن سه, چهار هزار مذهب در آمریکا و امثال آمریکا روزانه مثل قارچ سبز میشود اینها یک وقت هم به عرضتان رسید که ما مشکل جدّیمان قبل از انقلاب این بود میگفتیم عالَم الآن مثلّثی است یک ضلعش را موحّدان عالَم تشکیل میدهند اعم از مسیحیها و مسلمانها و یهودیها و سایر اهل کتاب, یک ضلعش هم کمونیستها و مارکسیستها مثل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مثل چین و اینها تشکیل میدهند, یک ضلعش هم همین بوداییها و بتپرستهای هندو و بودایی و اینها تشکیل میدهند آنها هم رقمشان کم نیست ما واقع نگرانی جدّی ما این بود که اگر یک وقت در اثر پیشرفت علم بساط هندویی و بودایی و سایر برهمان و برهمَن و امثال ذلک زیرش آب بسته بشود و در اثر قدرت کمونیستی و الحاد اینها بشوند کمونیست آنوقت آن کفّهٴ الحاد سنگین میشود آنها میشوند تقریباً چهار میلیارد, مسلمانها میشوند دو میلیارد, موحّدان میشود دو میلیارد این یک نگرانی جدّی بود برای ما که اگر یک وقت اینطور شد ما چه کار کنیم؟ اما دیدیم طولی نکشید که این الحاد, این کمونیستی مثل آدم برفی بدون کودتا, بدون انقلاب, بدون جنگ, بدون خونریزی آب شد کسی کاری به شوروی نداشت این آب شد اما آن بتپرستی همچنان مانده بشر را بالأخره باید یک چیز سرگرم بکند به جایی دل ببندد ولو به یک سنگ اینچنین نیست که بگوید کلّ جهان را من خودم اداره میکنم این هیچ تکان نخورده روزانه دارد افزوده میشود اما این کمونیستی مثل آدمبرفی آب شده اگر مراکز علمی این قدرت را داشته باشند پیام توحید را به زبان روز منتشر بکنند امید اینکه انشاءالله اینها هدایت بشوند موحّد بشوند هست پلّهٴ اول توحید است از این عرفانهای کاذب در میآیند از این هندویی و بودایی و امثال ذلک در میآیند روزانه در آمریکا که مذهب مثل قارچ گفتند سه, چهار هزار مذهب همین سالهای اخیر در آمده اینها رخت برمیبندد بعد وقتی وارد مرز توحید شدند آنگاه اسلام و تشیّع و برکت اهل بیت خودش را بهتر نشان میدهد. غرض این است که اگر شیطان را رها کنی این سواری میگیرد که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت, خب شیطان کارش این است.
اما یکی از سؤالاتی که مربوط به روزهای قبل بود که شیطان چه لذّتی میبرد؟ شیطان از گمراهی ما لذّت نمیبرد ولی از گمراهی ما حسودانه انتقام میکشد یک حسود, یک مُنتقِم, یک قهّار برابر قوّهٴ غضبیه کار میکند نه برابر قوّهٴ شهویه نباید گفت چه نفعی عاید او میشود مگر قوّهٴ شهویه او منشأ کار است؟ گاهی قهر منشأ کار است, گاهی جزم منشأ کار است آنجا که قهر منشأ کار است مثل اینکه گرگ میدرد نباید گفت چه عاید گرگ میشود گرگِ گرسنه خب یک دانه گوسفند حدّاکثر بَسش است اما اینکه نمیخواهد غذا بخورد که این میخواهد آن خوی درندگی را ارضا کند لذا از هر ظرف حمله میکند عدهٴ زیادی را به صورت مُردار در میآورد شیطان هم یک گرگ خونآشامی است, یک سَبوع ضاریء است حسودانه دارد انتقام میگیرد از فرزندان آدم نه اینکه حالا بهرهای نصیب او بشود.
اما اینکه شرط ورود در بهشت گفته شد دو چیز است یکی ایمان, یکی عمل صالح این برای مکلّفین است دیگر اگر کسی مکلّف به عمل صالح نباشد مثل کسی که اول مرحلهٴ بلوغش است این ایمان بیاورد و بعد هم بمیرد خب این مکلّف به عمل نبود تا ما بگوییم عمل دارد یا ندارد همین که بالغ شد ایمان آورد و بعد درگذشت یا مشرکانی که قبل از وقت نماز یا روزه اینها ایمان آوردند و بعد درگذشتند اینها نسبت به آینده مکلّف نبودند چون همین که ایمان آوردند درگذشتند, نسبت به گذشته کفّار گرچه به فروع مکلّف است همانند اصول لکن بر اساس قاعدهٴ جبر «الإسلام یَجُبّ ما قَبله أو عن ما قبله» تمام سیّئات آنها بخشوده میشود این قاعده را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود, همهٴ فقها هم پذیرفتند ما هم برابر همین قاعده عمل میکنیم قاعدهٴ جبر «الإسلام یَجُبّ» یعنی «یَقطع» «ما قبله» بنابراین تمام سیّئات حتی رباهایی که خوردند «من جاء موعظة فانتهی فله ما سلف» گرچه بعضی از مراجع(رضوان الله علیه) ایشان هم خواستند بگویند مسلمانی اگر توبه بکند رباهای گذشته را نباید برگرداند ولی این آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» دربارهٴ کفّاری است که اسلام را پذیرفتند رباهایی هم که قبلاً خوردند دیگر لازم نیست برگردانند البته آنچه را که اسلام آورد اسلام برمیدارد اما آنچه را که اسلام نیاورد اسلام امضا کرد آنها را برنمیدارد مثلاً کسی قبل از اینکه مسلمان بشود زمینی, خانهای, فرشی, یک باغ و راغی را اقساطی خرید, نسیه خرید حالا که مسلمان شده معنایش این نیست که دیگر چیزی بدهکار نیست چون این دِیْن مردم را که اسلام نیاورده آن دینِ فطری آورده و اسلام همان را امضا کرده اما قضای صوم, قضای صلوات, کفّارات چیزهایی که اسلام آورده همهٴ اینها را برمیدارد «الإسلام یَجُبّ ما قَبله» اما چیزهایی که بنای عقلا بود و اسلام امضا کرده کسی مال نسیه خریده, یا قسطی خریده, پولی از کسی وام گرفته اینها را که قاعدهٴ جبر برنمیدارد, خب پس اگر کسی تازه مسلمان شده و تکلیفی ندارد وقتی که مُرد همان ایمان کافی است برای اینکه او مکلّف به عمل نبود سیّئات گذشتهاش که برابر قاعدهٴ جبر بخشوده شده, حَسنات بعدی هم که تحت تکلیف او نبود اگر گفته میشود یا گفته شد که شرط ورود در بهشت دو چیز است ایمان و عمل صالح برای مکلّفان است شما کمتر جایی میبینید که قرآن کریم از بهشت و بهشتیان سخن به میان آورده باشد مگر اینکه این دو قید را عنصر محوری میداند در برخی از آیات بسیار کم از ایمان سخن به میان آمده که آن هم چون مهفوف به قرینه است با عمل صالح همراه است.
اما اینکه این ﴿عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ یکبار صَعید جُرُز میکند یا تدریج این ممکن است یکبار باشد, ممکن است تدریج چه اینکه در جریان ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ اینطور است گاهی ممکن است به تدریج نسلی را منقرض بکند و نسل دیگر بیاورد گاهی هم ممکن است در اثر حوادث غیر مترقّبه جمعیتی را از بین ببرد این هم گاهی ممکن است به وسیلهٴ خَزانی, سرزمینی را خشک بکند یا به تدریج مثلاً آن سرزمین را خشک بکند این هر دو راه ممکن است.
و اما اینکه در جریان اصحاب کهف خدا فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی﴾ که ﴿أَحْصَی﴾ فعل ماضی است ﴿لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ یک اختلاف درونگروهی است که انشاءالله به خواست خدا در همین آیه نوزدهم همین سورهٴ مبارکه خواهد آمد ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ﴾ این آیه نشان میدهد که یک اختلاف درونی بود البته اختلاف بیرونی را نفی نمیکند خود همینها بعضیها گفتند ما یک روز یا نصف روز خوابیدیم, بعضی گفتند نه, خدا میداند اینطور نیست خب اینکه میگوید خدا میداند اینطور نیست معنایش این نیست که ما میدانیم سیصد سال خوابیدیم و شما نمیدانید معنایش آن است که اینکه شما میگویید نیست ما بیش از این خوابیدیم و اما چقدرش را ما نمیدانیم و چه حادثهای در خارج اتفاق افتاده آن را نمیدانیم لذا سفارش میکنند وقتی که میخواهید بروید نان تهیه کنید مواظب باشید که بالأخره کسی شما را نشناسد مواظب باشید که به خطر نیفتید این نه برای آن است که اینها هیچ نمیدانند ممکن است که بدانند سیصد سال خوابیدند اما از اوضاع بیرون بیخبرند یک وقت است سیصد سال میگذرد حکومتی بر اساس همان حکومت سیصد سال قبل رواج دارد نظیر سلسلهٴ بنیالعباس که (علیهم من الرحمٰن ما یستحقّون) سالیان متمادی در این مملکت علیه اهل بیت تلاش و کوشش کردند همان حکومت بود ولو یازده امام(علیهم الصلاة و السلام) همینها آسیب رساندند همین بنیالعباس «یا لیت جور بنیمروان دامننا, فکانوا عدل بنیالعباس فی الناری» حالا ممکن است بعد از سیصد سال چندین خلیفه یا سلطان یا دقیانوسها آمدند و رفتند ولی راه و رسم همان است این یک احتمال, یا نه اینها رفتند و بدتر از اینها آمدند روی کار این دو احتمال, یا نه اوضاع عوض شد و آدمهای خوبی آمدند سه احتمال, بنابراین ممکن است کسی از خواب سیصد سالهٴ خود باخبر باشد ولی از وضع بیرون خبر ندارد که آیا بیرون مثل گذشته است یا بدتر از گذشته است یا بهتر از گذشته این را ممکن است انشاءالله وقتی به آیه هیجده رسیدیم آنجا مشخص بشود که در چه حالت است.
مطلب بعدی درباره این عرفانیات عاشوراست که بعضی گفتند این رَقیم, اصحاب کهف و رقیم اینها دیوانی داشتند که همراهشان بود که شرح حال خودشان را مینوشتند, نام خودشان را مینوشتند, تاریخ خودشان را مینوشتند, و انگیزهٴ خودشان را مینوشتند این دیوان هم چون همراه اینها بود اینها را گفتند اصحاب کهف و رَقیم اصحاب رقیم هم هستند نه اینکه چون بعدها اسمشان در یک دیوان جداگانهای نوشته شده یا لوحی نوشته شده که یکی از محتملات قبلی بود. اما در عرفانیات جریان کربلا مستحضرید که این قصه, یک قصه عادی نبود خب خیلی از کرامتها را ما دیدیم, شنیدیم اگر یک خبر معتبری که سندش تام بود دلالت داشت که این ذوات قدسی در اربعین اول از شام به کربلا رسیدند ما نمیتوانیم نظیر سایر مسائل فقهی و اصولی بگوییم این بعید است منصرف است الی ما هو المتعارف یا از آن فرد غیر متعارف منصرف است یا به این فرد منصرف است اینها دستمان باز نیست در مسائل معاملات در مسائل عُرفی اگر روایتی برسد میگویی این منصرف به عادی است اما در جریان کربلای سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که بسیاری از معارف غیبی را به همراه دارد اگر یک سند معتبری باشد «ما نأخذ به» خب اگر قرآن کریم نقل میکند که بعضی از شاگردان سلیمان(سلام الله علیه) گفتند ما این تخت بالقیس را از یمن تا فلسطین که هشتاد فرسخ است تقریباً ما ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ﴾ میآوریم یا ﴿قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ میآوریم این همه معجزات و کرامات را قرآن نقل میکند ما چه دلیل داریم بر نفی اینها؟ غرض این است که نباید با قصّهٴ کربلا همان قصّهٴ معاملات و خرید و فروش و امور عادی با آنها رفتار کرد بگویید این منصرف به عادی است این بعید است, مُستبعَد است این یک راه, اگر روایت معتبر باشد آدم میپذیرد در اربعین اول هم آمدند منتها البته کار تاریخی باید بشود دیگر سند ببینیم معتبر است یا نه
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) وقتی که وارد کربلا شدند در هنگام دفن اجساد طیّب و طاهر بنیاسد که حضور حضرت بودند به راهنمایی حضرت آن اجساد مطهّر را جمع کردند آوردند در حرم مطهّر سیّدالشهداء و حریم آن حضرت و وجود مبارک علیبنالحسین را هم پایین پا دفن کردند در موقع دفن حضرت دستور میداد که این جنازهها را چه کار کنید, کجا دفن کنید, چطور دفن کنید. درباره دو بدن مطهّر که یکی بدن سیّدالشهداء(سلام الله علیه) بود یکی بدن عباسبنعلی(سلام الله علیهما) حضرت خودشان شخصاً تشریف بردند قبر و شخصاً این دو بدن مطهّر را دفن کردند بنیاسد یا سایر همراهان اگر به حضرت عرض میکردند دفن جسد, گرفتن جسد, بردن در قبر به تنهایی کار یک نفر نیست حضرت فرمود: «إنّ معی مَن یُعیننی» با من کسانی هستند که من را کمک میکنند, خب اینها جزء عرفانیات کربلاست, جزء ملکوت کربلاست اگر این مسائل جمعآوری بشود آنوقت بر اساس قصّهٴ تلاوت قرآن بحث عمیقتری باید بشود که آیا وجود مبارک سیّدالشهداء از درون این حرف را به گوش بعضیها رساند یا از بیرون؟ اگر از درون باشد برابر ارادهٴ حضرت فقط کسی میشنود که حضرت خواسته, اگر از بیرون رسیده باشد خب آن هم باز مربوط به این است که به اذن خدای سبحان چه شخصی لایق شنیدن باشد, چه شخصی لایق شنیدن نباشد ولی اگر از بیرون باشد این سؤال باید جواب قانعکننده بدهد که این صدای مطهّر را چگونه فقط زیدبنارقم میشنود بعضی از اموری که «لو کان لَبان» خواهد بود چطور فقط زیدبنارقم شنید؟ آیا مصلحت نبود که همه بشنوند وگرنه شورش به پا میشد و اگر همان در کوفه شورش میشد و قتل عام میشد دیگر به شام نمیرسیدند و جریان شام روشن نمیشد آن رسالت و مأموریتی که سرِ مطهّر داشت و اُسرا داشتند آنها عملی نمیشد بالأخره باید توجیه بشود یعنی تبیین بشود, بیان بشود اینها اگر یک سند معتبری شد ما هرگز جریان کربلا را نظیر جریان فقه اصغر نمیتوانیم حمل بکنیم بر متعارف و منصرف میشود به عرفیات و امثال ذلک اینها راههای خاصّ خودشان را دارند. بعضی از آقایان زحمت کشیدند مقداری دربارهٴ سخنان نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) مطالبی را آوردند حالا انشاءالله تکمیل بشود. اما اینکه گفته شد شیعیان ما أصبر از ما هستند معنایش این نیست که آن شیعیان ـ معاذ الله ـ درجاتشان از ما بالاتر است برای اینکه مثلاً کسی که خب خیلی مقامش عالی است امتحانات مهمّی میدهد این علمش, عملش, حالش قابل قیاس نیست با کسی که تازه راه افتاده دارد امتحان میدهد ولو الفبا باشد خب این برای او سخت است اما برای اینکه خیلی از چیزها را باید پشت سر بگذارد تا بعضی از امور را بفهمد اگر برای یک کودک دبستانی که تازه الفبا را یاد میگیرد آن امتحان سخت است معنایش این نیست که چون او اصبر است یعنی خیلی سختی را باید تحمّل بکند پس درجهٴ او بالاتر است این دشواری صبر او برای جهل اوست, برای ضعف حالت اوست این معنایش این نیست که مثلاً آنها از ما درجاتشان بالاتر است و امثال ذلک حالا دربارهٴ این جریان کربلا انشاءالله به جدّیت این مطالب را پیگیری کنید و هم مسئلهٴ عبادت هست در کار و از آن غربت هم این معارف در میآید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
اینچنین نیست که هر وصف درونی را که انسان دارد قدرت این را هم داشته باشد که تبیین کند
خداوند قصّهای را حق میداند که مجموع مبدأ قابلی و فاعلی را به همراه داشته باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدیً ﴿13﴾ وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً ﴿14﴾ هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً ﴿15﴾
اینکه ذات اقدس الهی فرمود جریان اصحاب کهف را ما به حق بازگو میکنیم ناظر به جهات فراوانی است که این قصّه را همراهی میکند اولاً آنچه را که اصحاب کهف گفتند ذات اقدس الهی به احسن ما یُمکن آنها را بیان میکند خیلی از مواردند که دیگران میخواهند گزارش بدهند توان چنین گزارشی را ندارند این یک, دوم حالتی که این اصحاب داشتند آن حالت را هم قرآن کریم خوب تشریح میکند دو, که شاید مقدور خود اصحاب کهف نباشد اینکه میگویند «یُدرک و لا یوصف» گاهی انسان یک حال و حالتی پیدا میکند که توان تعبیر آن را ندارد اینچنین نیست که هر وصف درونی را که انسان دارد قدرت این را هم داشته باشد که تبیین کند این دو, سوم هر کاری را هم که انجام دادند آن کار را هم ذات اقدس الهی به خوبی تحریر میکند, چهارم کاری که خود خدا در برابر امر اول و دوم و سوم انجام داد آن را به خوبی تشریح میکند یعنی آنها حرفی زدند خدا در برابر حرف اینها آثاری مترتّب کرد, حال و حالتی داشتند خدای سبحان برابر آن حالت افاضاتی داشت, فعلی داشتند, کاری کردند خداوند در برابر آن کار پاداشی داد پس هم تحریر قول, تبیین حال, تشریح فعل این سه فصل, پاسخ مناسب این فصول سهگانه هم میشود شش کار این شش کار را ذات اقدس الهی فی أحسن ما یُمکن تبیین میکند بعد میفرماید این فصول ششگانه اختصاصی به اصحاب کهف و رقیم و مانند آن ندارد هر کس در هر زمان و زمینی لله قیام موحّدانه داشته باشد ما این حرفها و افعال و فیوضات را نسبت به او روا میداریم وگرنه این میشود تاریخ و دفنِ در آن سرزمین میشود اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾ صِرف گزارش نیست یک وقت یک مورّخ یا گزارشگر شرح حال افرادی را بازگو میکند اما درون آنها چه بود و این سه امر را هم باید بازگو کند دیگر سه امری در کار نیست یعنی در برابر حرف آنها ما چه کردیم, در برابر حال آنها ما چه کردیم, در برابر فعل آنها ما چه کردیم اینها دیگر در کار نیست خدای سبحان قصّهای را حق میداند که مجموع مبدأ قابلی و فاعلی را به همراه داشته باشد لذا فرمود: ﴿إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ این را هم در قصّه آورده آنها ﴿آمَنُوا﴾ ما ﴿زِدْنَا﴾, آنها ﴿إهْتَدوا﴾ ما ﴿زِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ این درون آنها را هم که مضطرب بود ما بستیم و محکم کردیم که ﴿رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ این را هم ذکر کرده قهراً این میشود قصّهٴ حق این فصول هفتگانه حالا در موارد دیگر هم هست اینجا که مطرح بشود میبینیم معارف فراوانی از آن در میآید وگرنه میشود کتاب داستان و قصّه, تاریخ در حالی که قرآن منزّه از این سطح است, خب.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ واقعاً ﴿آمَنُوا﴾ ما هم بر اساس آن اصل کلی که هر کسی ایمان بیاورد ما به او پاداش میدهیم ﴿زَادَهُمْ هُدیً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾ که در سورهٴ 47 بود برابر آن اصل کلی اینجا هم ﴿زِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ آنها چون حالا در بحث روایی مقداری ملاحظه فرمودید حتماً, مقداری هم ملاحظه میفرمایید برخی از اینها جزء درباریان آن حاکم عصر بودند اینها وقتی که از آن دربار خارج شدند با اضطراب خارج شدند در برابر یک حکومت خشنی که دینش دین شرک بود ممکن نبود کسی علناً بتواند مخالفت کند با اضطراب و هراس خارج شدند تنها عاملی که بتواند این قلب را مطمئن کند همان نیروی مقلّبالقلوب است چون قلب را هیچ عاملی آرام نمیکند مگر مقلّبالقلوب فرمود: ﴿وَرَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ برای اینکه اینها ایستادگی کردند یک وقت است کسی منزویانه فکرِ توحیدی را در سر میپروراند این دیگر مبارز نیست و کار او هم مبارزه نیست این را نمیگویند قیام کرد کم نبودند کسانی که راهبگونه منزوی میشدند در غاری میرفتند و موحّدانه عبادت میکردند نه به کسی کاری داشتند نه حکومتها با آنها کاری داشتند اما اینها راهبان غارنشین که نبودند اینها اهل قیام بودند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هیچ وقت شما نمیدیدید که حکومتها با راهبان درگیر بشوند راهبان همیشه منزویانه فکر میکردند و منزویانه هم به سر میبردند اعتراضی هم نمیکردند از این تفکّر راهبگونه خدا تعبیر به قیام نمیکند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾, خب.
﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾ چه چیزی گفتند؟ گفتند ربّ ما همان کسی است که سماوات و ارض را آفرید و همان کسی است که سراسر عالم مربوب اوست و همان کسی است که خطّ توحید را در عالَم ترسیم کرده و همان کسی است که اگر کسی از توحید ربوبی فاصله گرفت کجراهه رفته و همان کسی است که توحید را در درون دل ما نهادینه کرده صحنهٴ قلب ما خالی از توحید و شرک نیست که بیاییم توحید را اثبات کنیم و شرک را راه ندهیم قبلاً هم چه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» چه در سایر سُوَر این معنا گذشت که این «لا اله الاّ الله» دوتا قضیه نیست یا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اینها دوتا قضیه نیستند بازگشت «لا اله الاّ الله» یا ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ به یک قضیه است لا اله غیر اللهی که دلپذیر است و همه ما قبولش داریم اگر این «الاّ» به معنی غیر است چه اینکه به معنی غیر است این جمعاً یک قضیه است یعنی غیر از همین یکی که ما داریم دیگران نه, اینچنین نیست که صحنهٴ دل خالی از شرک و توحید باشد و انبیا آمده باشند توحید را به ما یاد بدهند شرک را جلوگیری کنند بلکه انبیا آمدند بفرمایند این توحید درونی را خوب نگه دارید این شرکِ بیرونی را راه ندهید لا اله غیر از همین اللّهی که دل شما قبول دارد همین, اگر «الاّ» به معنی غیر شد چه اینکه اینچنین است بازگشت این «لا اله الاّ الله» به یک قضیه است اینها هم همین حرف را زدند که غیر از الله چیز دیگر شَطَط است و ما شک نداریم در بطلان حرف اینها سخن از شک نیست, سخن از عدم العلم نیست, سخن از علم به عدم است اینها دلیل ندارند نه اینکه مطالبه بکنند بگویند شما دلیل بیاورید نمیگویند شما اگر مشرکید حق با شماست دلیل بیاورید میگوید دلیل ندارید این ﴿لَّوْ لاَ یَأْتُونَ﴾ درصدد بیان نفی سلطان است, نفی دلیل است نه اینکه اینها شک داشته باشند بگویند ما موحّدیم دربارهٴ شرک شک داریم شما اگر دلیلی دارید اقامه کنید از این سنخ نیست چون از همان اول گفتند هر کس موحّد نبود به شطط افتاد یعنی بیراهه است خب اگر کسی فتوا داد که شرک شطط است خب او جزم دارد به نفی دلیل نه اینکه شک داشته باشد که آیا آنها دلیل دارند یا دلیل ندارند آنها موحّد بودند بالقطع, شرک را نفی میکردند بالقطع, «لا سلطان لشرک» و کسی که بیسلطان سخن میگوید گرفتار شطط میشود ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا﴾ این نفی تأکید است ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ چرا؟ برای اینکه شطط است ما از شطط برحذریم پس از شرک برحذریم. آنگاه عرض میکنند هم به خودشان هم به ذات اقدس الهی میگویند در درون خودشان هم این حرفها را دارند که ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ ما مسئولیم بالأخره اینها را هدایت کنیم این تنها «هؤلاء إتّخذوا» نیست یک وقت است انسان احساس مسئولیت نمیکند میگوید گروهی هستند در فلان منطقه که مشرکانه به سر میبرند اما اگر گفتیم ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ یعنی کاری باید بکنیم اینها را هدایت بکنیم این ﴿قَوْمُنَا﴾ رسالت و مسئولیت اصحاب کهف را تبیین میکند لذا تا آن آخرین لحظه هم بالأخره به فکر اینها بودند ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ حالا اینها چون هر کدام بالأخره گرفتار ارباب متفرّقه بودند آن منطقه, هر کدام یک ربّ خاصّی داشتند این آلهه منظور یا فرشتگاناند یا جنّاند یا قدّیسین بشرند نظیر عُزیربنالله گفتن یا مسیحبنالله گفتن البته اینها قبل از جریان حضرت مسیح بودند قدّیسین بشر را اله میپنداشتند منظور از این آلهه تنها سنگ و گِل و چوب نیست منظور از این آلهه همان ملائکه بود که میگفتند بنات الله است یا جن بود به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینکه اینجا ضمیر جمع مذکّر سالم را به آلهه برگرداند آنها گفتند که ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ نفرمود «لو لا یأتون علیها» ضمیر مؤنث بیاورد برای آلهه بلکه فرمود: ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم﴾ این آلهه را با جمع مذکر سالم ذکر کرد برای اینکه معلوم بشود اینها منظورشان این چوب و سنگ و اینها نیست همان صاحبان این تماثیل و این اجرام و اصناماند ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ چرا نمیآورید؟ نه اینکه توقع داشته باشد این چرا نمیآوریدِ اعتراضی است نه اینکه ترغیب میکند بروید دلیلتان را بیاورید, چرا نمیآورید دلیل؟ چرا, یعنی اینکه ندارید دلیل بیاورید. بعد چرا؟ برای اینکه این جملهٴ ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ هم مسبوق است به شَطَط, هم ملحوق است به ظلم قبلاً فرمود: ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ این مسبوق بودن, بعد هم ملحوق بودنش این است که فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾ شما میگویید خدا شریک دارد اولاً این قضیه دروغ است, ثانیاً میگویید خدای سبحان «إتّخذ له شرکاء» این فِریه است دروغ بستن به ذات اقدس الهی بدترین ظلم است دیگر, پس این جملهٴ ﴿لاَ یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ﴾ که هم مسبوق است به شطط, هم ملحوق است به اظلم معلوم میشود اینها جزم به عدم دلیل دارند اینها جزم دارند که شرک دلیل ندارد نه اینکه ﴿لاَ یَأْتُونَ﴾ یعنی چرا دلیل نمیآورید, خب. این قصّه با این وضع البته روایاتی هم که خواهد آمد به خواست خدا تبیین میکند.
پرسش: استاد فرزند آدم پدر آدم, بچهها, بچهٴ آدم موحد به دنیا میآیند چه داعی دارد بر اینکه الهههای متعددی را بپرستند؟
پاسخ: خب این شیطان از هر راهی وسوسه میکند شبهه ایجاد میکند بسیاری از افراد گرفتار حساند و هر چه به حس نزدیکتر باشد میپذیرند.
پرسش: اینکه توخالی باشد توخالی است حالا میخواهد اسم.
پاسخ: بله این را بعد از سالیان متمادی درس و بحث انسان میفهمد توخالی است وگرنه الآن آن روز هم عرض شد شما وقتی میروید هند میبینید از موشپرستی شروع شده تا پرستش چیزهای دیگر از این طرف به ژاپن هم که سر میزنید یا به دنبال فالگیریاند یا به دنبال بتپرستی در بخشی از چین هم بتپرستانی هستند آقایانی که رفتند و آمدند گفتند که بتهای سنگی دارند به طول هیجده متر قد این بت, الیوم که عصر علم است اینچنین است اگر این معارف نباشد, این گفتگوها نباشد, این ارائه حقایق به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) نبود و نباشد بشر به حس نزدیک است دیگر با اینکه اینها از نظر صنعت ژاپنیها در صنایع ظریف خیلی پیش رفتهاند اما از نظر معارف خیلی خنگاند یا دنبال فالگیریاند, یا دنبال نحس و سعدند, یا دنبال بتپرستیاند اینچنین است سرّ اینکه الآن سه, چهار هزار مذهب در آمریکا و امثال آمریکا روزانه مثل قارچ سبز میشود اینها یک وقت هم به عرضتان رسید که ما مشکل جدّیمان قبل از انقلاب این بود میگفتیم عالَم الآن مثلّثی است یک ضلعش را موحّدان عالَم تشکیل میدهند اعم از مسیحیها و مسلمانها و یهودیها و سایر اهل کتاب, یک ضلعش هم کمونیستها و مارکسیستها مثل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مثل چین و اینها تشکیل میدهند, یک ضلعش هم همین بوداییها و بتپرستهای هندو و بودایی و اینها تشکیل میدهند آنها هم رقمشان کم نیست ما واقع نگرانی جدّی ما این بود که اگر یک وقت در اثر پیشرفت علم بساط هندویی و بودایی و سایر برهمان و برهمَن و امثال ذلک زیرش آب بسته بشود و در اثر قدرت کمونیستی و الحاد اینها بشوند کمونیست آنوقت آن کفّهٴ الحاد سنگین میشود آنها میشوند تقریباً چهار میلیارد, مسلمانها میشوند دو میلیارد, موحّدان میشود دو میلیارد این یک نگرانی جدّی بود برای ما که اگر یک وقت اینطور شد ما چه کار کنیم؟ اما دیدیم طولی نکشید که این الحاد, این کمونیستی مثل آدم برفی بدون کودتا, بدون انقلاب, بدون جنگ, بدون خونریزی آب شد کسی کاری به شوروی نداشت این آب شد اما آن بتپرستی همچنان مانده بشر را بالأخره باید یک چیز سرگرم بکند به جایی دل ببندد ولو به یک سنگ اینچنین نیست که بگوید کلّ جهان را من خودم اداره میکنم این هیچ تکان نخورده روزانه دارد افزوده میشود اما این کمونیستی مثل آدمبرفی آب شده اگر مراکز علمی این قدرت را داشته باشند پیام توحید را به زبان روز منتشر بکنند امید اینکه انشاءالله اینها هدایت بشوند موحّد بشوند هست پلّهٴ اول توحید است از این عرفانهای کاذب در میآیند از این هندویی و بودایی و امثال ذلک در میآیند روزانه در آمریکا که مذهب مثل قارچ گفتند سه, چهار هزار مذهب همین سالهای اخیر در آمده اینها رخت برمیبندد بعد وقتی وارد مرز توحید شدند آنگاه اسلام و تشیّع و برکت اهل بیت خودش را بهتر نشان میدهد. غرض این است که اگر شیطان را رها کنی این سواری میگیرد که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت, خب شیطان کارش این است.
اما یکی از سؤالاتی که مربوط به روزهای قبل بود که شیطان چه لذّتی میبرد؟ شیطان از گمراهی ما لذّت نمیبرد ولی از گمراهی ما حسودانه انتقام میکشد یک حسود, یک مُنتقِم, یک قهّار برابر قوّهٴ غضبیه کار میکند نه برابر قوّهٴ شهویه نباید گفت چه نفعی عاید او میشود مگر قوّهٴ شهویه او منشأ کار است؟ گاهی قهر منشأ کار است, گاهی جزم منشأ کار است آنجا که قهر منشأ کار است مثل اینکه گرگ میدرد نباید گفت چه عاید گرگ میشود گرگِ گرسنه خب یک دانه گوسفند حدّاکثر بَسش است اما اینکه نمیخواهد غذا بخورد که این میخواهد آن خوی درندگی را ارضا کند لذا از هر ظرف حمله میکند عدهٴ زیادی را به صورت مُردار در میآورد شیطان هم یک گرگ خونآشامی است, یک سَبوع ضاریء است حسودانه دارد انتقام میگیرد از فرزندان آدم نه اینکه حالا بهرهای نصیب او بشود.
اما اینکه شرط ورود در بهشت گفته شد دو چیز است یکی ایمان, یکی عمل صالح این برای مکلّفین است دیگر اگر کسی مکلّف به عمل صالح نباشد مثل کسی که اول مرحلهٴ بلوغش است این ایمان بیاورد و بعد هم بمیرد خب این مکلّف به عمل نبود تا ما بگوییم عمل دارد یا ندارد همین که بالغ شد ایمان آورد و بعد درگذشت یا مشرکانی که قبل از وقت نماز یا روزه اینها ایمان آوردند و بعد درگذشتند اینها نسبت به آینده مکلّف نبودند چون همین که ایمان آوردند درگذشتند, نسبت به گذشته کفّار گرچه به فروع مکلّف است همانند اصول لکن بر اساس قاعدهٴ جبر «الإسلام یَجُبّ ما قَبله أو عن ما قبله» تمام سیّئات آنها بخشوده میشود این قاعده را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود, همهٴ فقها هم پذیرفتند ما هم برابر همین قاعده عمل میکنیم قاعدهٴ جبر «الإسلام یَجُبّ» یعنی «یَقطع» «ما قبله» بنابراین تمام سیّئات حتی رباهایی که خوردند «من جاء موعظة فانتهی فله ما سلف» گرچه بعضی از مراجع(رضوان الله علیه) ایشان هم خواستند بگویند مسلمانی اگر توبه بکند رباهای گذشته را نباید برگرداند ولی این آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» دربارهٴ کفّاری است که اسلام را پذیرفتند رباهایی هم که قبلاً خوردند دیگر لازم نیست برگردانند البته آنچه را که اسلام آورد اسلام برمیدارد اما آنچه را که اسلام نیاورد اسلام امضا کرد آنها را برنمیدارد مثلاً کسی قبل از اینکه مسلمان بشود زمینی, خانهای, فرشی, یک باغ و راغی را اقساطی خرید, نسیه خرید حالا که مسلمان شده معنایش این نیست که دیگر چیزی بدهکار نیست چون این دِیْن مردم را که اسلام نیاورده آن دینِ فطری آورده و اسلام همان را امضا کرده اما قضای صوم, قضای صلوات, کفّارات چیزهایی که اسلام آورده همهٴ اینها را برمیدارد «الإسلام یَجُبّ ما قَبله» اما چیزهایی که بنای عقلا بود و اسلام امضا کرده کسی مال نسیه خریده, یا قسطی خریده, پولی از کسی وام گرفته اینها را که قاعدهٴ جبر برنمیدارد, خب پس اگر کسی تازه مسلمان شده و تکلیفی ندارد وقتی که مُرد همان ایمان کافی است برای اینکه او مکلّف به عمل نبود سیّئات گذشتهاش که برابر قاعدهٴ جبر بخشوده شده, حَسنات بعدی هم که تحت تکلیف او نبود اگر گفته میشود یا گفته شد که شرط ورود در بهشت دو چیز است ایمان و عمل صالح برای مکلّفان است شما کمتر جایی میبینید که قرآن کریم از بهشت و بهشتیان سخن به میان آورده باشد مگر اینکه این دو قید را عنصر محوری میداند در برخی از آیات بسیار کم از ایمان سخن به میان آمده که آن هم چون مهفوف به قرینه است با عمل صالح همراه است.
اما اینکه این ﴿عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ یکبار صَعید جُرُز میکند یا تدریج این ممکن است یکبار باشد, ممکن است تدریج چه اینکه در جریان ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ اینطور است گاهی ممکن است به تدریج نسلی را منقرض بکند و نسل دیگر بیاورد گاهی هم ممکن است در اثر حوادث غیر مترقّبه جمعیتی را از بین ببرد این هم گاهی ممکن است به وسیلهٴ خَزانی, سرزمینی را خشک بکند یا به تدریج مثلاً آن سرزمین را خشک بکند این هر دو راه ممکن است.
و اما اینکه در جریان اصحاب کهف خدا فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی﴾ که ﴿أَحْصَی﴾ فعل ماضی است ﴿لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ یک اختلاف درونگروهی است که انشاءالله به خواست خدا در همین آیه نوزدهم همین سورهٴ مبارکه خواهد آمد ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ﴾ این آیه نشان میدهد که یک اختلاف درونی بود البته اختلاف بیرونی را نفی نمیکند خود همینها بعضیها گفتند ما یک روز یا نصف روز خوابیدیم, بعضی گفتند نه, خدا میداند اینطور نیست خب اینکه میگوید خدا میداند اینطور نیست معنایش این نیست که ما میدانیم سیصد سال خوابیدیم و شما نمیدانید معنایش آن است که اینکه شما میگویید نیست ما بیش از این خوابیدیم و اما چقدرش را ما نمیدانیم و چه حادثهای در خارج اتفاق افتاده آن را نمیدانیم لذا سفارش میکنند وقتی که میخواهید بروید نان تهیه کنید مواظب باشید که بالأخره کسی شما را نشناسد مواظب باشید که به خطر نیفتید این نه برای آن است که اینها هیچ نمیدانند ممکن است که بدانند سیصد سال خوابیدند اما از اوضاع بیرون بیخبرند یک وقت است سیصد سال میگذرد حکومتی بر اساس همان حکومت سیصد سال قبل رواج دارد نظیر سلسلهٴ بنیالعباس که (علیهم من الرحمٰن ما یستحقّون) سالیان متمادی در این مملکت علیه اهل بیت تلاش و کوشش کردند همان حکومت بود ولو یازده امام(علیهم الصلاة و السلام) همینها آسیب رساندند همین بنیالعباس «یا لیت جور بنیمروان دامننا, فکانوا عدل بنیالعباس فی الناری» حالا ممکن است بعد از سیصد سال چندین خلیفه یا سلطان یا دقیانوسها آمدند و رفتند ولی راه و رسم همان است این یک احتمال, یا نه اینها رفتند و بدتر از اینها آمدند روی کار این دو احتمال, یا نه اوضاع عوض شد و آدمهای خوبی آمدند سه احتمال, بنابراین ممکن است کسی از خواب سیصد سالهٴ خود باخبر باشد ولی از وضع بیرون خبر ندارد که آیا بیرون مثل گذشته است یا بدتر از گذشته است یا بهتر از گذشته این را ممکن است انشاءالله وقتی به آیه هیجده رسیدیم آنجا مشخص بشود که در چه حالت است.
مطلب بعدی درباره این عرفانیات عاشوراست که بعضی گفتند این رَقیم, اصحاب کهف و رقیم اینها دیوانی داشتند که همراهشان بود که شرح حال خودشان را مینوشتند, نام خودشان را مینوشتند, تاریخ خودشان را مینوشتند, و انگیزهٴ خودشان را مینوشتند این دیوان هم چون همراه اینها بود اینها را گفتند اصحاب کهف و رَقیم اصحاب رقیم هم هستند نه اینکه چون بعدها اسمشان در یک دیوان جداگانهای نوشته شده یا لوحی نوشته شده که یکی از محتملات قبلی بود. اما در عرفانیات جریان کربلا مستحضرید که این قصه, یک قصه عادی نبود خب خیلی از کرامتها را ما دیدیم, شنیدیم اگر یک خبر معتبری که سندش تام بود دلالت داشت که این ذوات قدسی در اربعین اول از شام به کربلا رسیدند ما نمیتوانیم نظیر سایر مسائل فقهی و اصولی بگوییم این بعید است منصرف است الی ما هو المتعارف یا از آن فرد غیر متعارف منصرف است یا به این فرد منصرف است اینها دستمان باز نیست در مسائل معاملات در مسائل عُرفی اگر روایتی برسد میگویی این منصرف به عادی است اما در جریان کربلای سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که بسیاری از معارف غیبی را به همراه دارد اگر یک سند معتبری باشد «ما نأخذ به» خب اگر قرآن کریم نقل میکند که بعضی از شاگردان سلیمان(سلام الله علیه) گفتند ما این تخت بالقیس را از یمن تا فلسطین که هشتاد فرسخ است تقریباً ما ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ﴾ میآوریم یا ﴿قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ میآوریم این همه معجزات و کرامات را قرآن نقل میکند ما چه دلیل داریم بر نفی اینها؟ غرض این است که نباید با قصّهٴ کربلا همان قصّهٴ معاملات و خرید و فروش و امور عادی با آنها رفتار کرد بگویید این منصرف به عادی است این بعید است, مُستبعَد است این یک راه, اگر روایت معتبر باشد آدم میپذیرد در اربعین اول هم آمدند منتها البته کار تاریخی باید بشود دیگر سند ببینیم معتبر است یا نه
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) وقتی که وارد کربلا شدند در هنگام دفن اجساد طیّب و طاهر بنیاسد که حضور حضرت بودند به راهنمایی حضرت آن اجساد مطهّر را جمع کردند آوردند در حرم مطهّر سیّدالشهداء و حریم آن حضرت و وجود مبارک علیبنالحسین را هم پایین پا دفن کردند در موقع دفن حضرت دستور میداد که این جنازهها را چه کار کنید, کجا دفن کنید, چطور دفن کنید. درباره دو بدن مطهّر که یکی بدن سیّدالشهداء(سلام الله علیه) بود یکی بدن عباسبنعلی(سلام الله علیهما) حضرت خودشان شخصاً تشریف بردند قبر و شخصاً این دو بدن مطهّر را دفن کردند بنیاسد یا سایر همراهان اگر به حضرت عرض میکردند دفن جسد, گرفتن جسد, بردن در قبر به تنهایی کار یک نفر نیست حضرت فرمود: «إنّ معی مَن یُعیننی» با من کسانی هستند که من را کمک میکنند, خب اینها جزء عرفانیات کربلاست, جزء ملکوت کربلاست اگر این مسائل جمعآوری بشود آنوقت بر اساس قصّهٴ تلاوت قرآن بحث عمیقتری باید بشود که آیا وجود مبارک سیّدالشهداء از درون این حرف را به گوش بعضیها رساند یا از بیرون؟ اگر از درون باشد برابر ارادهٴ حضرت فقط کسی میشنود که حضرت خواسته, اگر از بیرون رسیده باشد خب آن هم باز مربوط به این است که به اذن خدای سبحان چه شخصی لایق شنیدن باشد, چه شخصی لایق شنیدن نباشد ولی اگر از بیرون باشد این سؤال باید جواب قانعکننده بدهد که این صدای مطهّر را چگونه فقط زیدبنارقم میشنود بعضی از اموری که «لو کان لَبان» خواهد بود چطور فقط زیدبنارقم شنید؟ آیا مصلحت نبود که همه بشنوند وگرنه شورش به پا میشد و اگر همان در کوفه شورش میشد و قتل عام میشد دیگر به شام نمیرسیدند و جریان شام روشن نمیشد آن رسالت و مأموریتی که سرِ مطهّر داشت و اُسرا داشتند آنها عملی نمیشد بالأخره باید توجیه بشود یعنی تبیین بشود, بیان بشود اینها اگر یک سند معتبری شد ما هرگز جریان کربلا را نظیر جریان فقه اصغر نمیتوانیم حمل بکنیم بر متعارف و منصرف میشود به عرفیات و امثال ذلک اینها راههای خاصّ خودشان را دارند. بعضی از آقایان زحمت کشیدند مقداری دربارهٴ سخنان نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) مطالبی را آوردند حالا انشاءالله تکمیل بشود. اما اینکه گفته شد شیعیان ما أصبر از ما هستند معنایش این نیست که آن شیعیان ـ معاذ الله ـ درجاتشان از ما بالاتر است برای اینکه مثلاً کسی که خب خیلی مقامش عالی است امتحانات مهمّی میدهد این علمش, عملش, حالش قابل قیاس نیست با کسی که تازه راه افتاده دارد امتحان میدهد ولو الفبا باشد خب این برای او سخت است اما برای اینکه خیلی از چیزها را باید پشت سر بگذارد تا بعضی از امور را بفهمد اگر برای یک کودک دبستانی که تازه الفبا را یاد میگیرد آن امتحان سخت است معنایش این نیست که چون او اصبر است یعنی خیلی سختی را باید تحمّل بکند پس درجهٴ او بالاتر است این دشواری صبر او برای جهل اوست, برای ضعف حالت اوست این معنایش این نیست که مثلاً آنها از ما درجاتشان بالاتر است و امثال ذلک حالا دربارهٴ این جریان کربلا انشاءالله به جدّیت این مطالب را پیگیری کنید و هم مسئلهٴ عبادت هست در کار و از آن غربت هم این معارف در میآید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است