- 84
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 تا 42 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 تا 42 سوره کهف"
حبّ دنیا رأس کلّ خطیئه است؛ اصرار قرآن کریم هم بر معرّفی دنیا و خطر این محبّت باطل است
یکی از مهمترین برنامههای قرآن کریم معرّفی انسان و دنیا و رابطه انسان و دنیاست.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً ﴿37﴾ لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿40﴾ أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً ﴿41﴾ وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً ﴿42﴾
مهمترین برنامهٴ قرآن کریم بعد از مسئلهٴ توحید و اسمای حسنای الهی معرّفی خود انسان و دنیا و رابطهٴ انسان و دنیاست زیرا حبّ دنیا رأس کلّ خطیئه است چون مهمترین خطر حبّ دنیاست اصرار قرآن کریم هم بر معرّفی دنیا و خطر این محبّت باطل است لذا هم با برهان, هم با موعظه, هم با جدال احسن و هم با تمثیل این مطلب را تفهیم میکند در این زمینه دربارهٴ دنیا هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 45 که خواهد آمد مَثل ذکر میکند هم آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» قبلاً گذشت به صورت مَثل جریان دنیا را تبیین فرمود. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که قبلاً گذشت آیهٴ 25 این بود ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ﴾ دنیا مثل یک بهار زودگذری است که خزان او را تعقیب میکند و کلّ جریانش پژمرده خواهد شد در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هم به همین وضع آمده در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که محور بحث است در آیهٴ 45 هم همین مضمون را ذکر میکند که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾ با تفاوتی در این موارد امثله مشخص میکند که این یک زرق و برق زودگذری است و پایانش هم پاییز ممتد تا انسان گرفتار حبّ این دنیا نشود. در محلّ بحث که فرمود: ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ این ﴿وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ جملهٴ معترضه است که در وسط واقع شده یعنی این شخص به خود ظلم کرده این شخصی که موحّد نبود از یک سو, معتقد به معاد نبود از سوی دیگر, نظام ارزشی را بیجا فهمید از سوی سوم, به جای تواضع, تفاخر کرد ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ گفت از جهت چهارم, این شخص به خودش ستم کرده ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ دربارهٴ آن دوتا باغ هم که فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا﴾ دیگر نفرمود «تلک الجنّتین أتتا» با اینکه اگر «کلتا» است باید تثنیه بیاورد بفرماید «أتتا» اما فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ﴾ یعنی «أتت کلّ واحدة منهما أکلها» نه اینکه مجموع این دوتا باغ ثمرشان را دادند بلکه جمیع ثمرش را داد یعنی هر باغی ثمر خودش را داد یک وقت است میگوییم این دوتا باغ ثمر دادند یعنی مجموعشان بیثمر نبود این نمیرساند که کلّ واحد ثمر خودش را داده اما اگر گفتیم جمیع ثمر دادند یعنی کلّ واحد از این دو ثمربخش بودند دیگر جا برای آن توهّم نیست لذا فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ﴾ یعنی «أتت کلّ واحدة منهما اکلها» اما اینکه این باغ محفوف بود چون حِفاف یعنی جانب «أحفّه» یعنی جانب او را گرفت اگر جانب او را بگیرد میتواند به او احاطه پیدا کند محفوف است یعنی چیزی جانب او را گرفته در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» که دارد ﴿حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ یعنی فرشتهها از هر طرف در محدودهٴ عرش حضور دارند ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ﴾ پایان سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ «حَفّ» و «أحفّ» یعنی «أحاط بجانبه» چون حِفاف یعنی پهلو, «أحفّه» یعنی پهلوی او را گرفته اگر همهٴ پهلوهای او را «أحفّ» و «حفّ» یعنی أحاط به او از همهٴ طرف او, خب اینکه فرمود: ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ معنایش این نیست که این انگور و این خرما با هم همزمان میوه میدهند تا اشکال بشود که یکی از نظر حرارت باید در تابستان باشد در فضای گرم باشد, یکی باید در فضای خنک باشد ممکن است آن انگورش در فصل بهار میوه بدهد و این خرمایش در فصل تابستان چون این فصول چهارگانه برای انواع میوهها آماده شده است البته در بهشت که سخن از شمس و قمر نیست ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ فصول چهارگانه هم نیست اما مع ذلک ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ چون آنجا به ارادهٴ مؤمن درخت سبز میشود نه با نسیم بیرون یا آبِ بیرون و مانند آن, اگر ﴿فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ﴾ است و هر چه انسان بخواهد در بهشت هست دیگر سخن از این نیست که آنجا در فصل بهار چگونه میوه میدهد در فصل تابستان چه میوه میدهد فصولی در کار نیست و میوهها هم دائمی است اُکُل یعنی خوراکیِ درختان بهشت دائم است با اینکه فصولی هم در کار نیست اما اینجا ممکن است در هر فصلی از این فصول چهارگانه بخشی از این درختها میوه بدهد و آن ﴿کَانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾ هم گذشته از اینکه نقدین و مانند آن را شامل میشود میوههای درخت خاصّی که باید در زمستان ثمر بدهد آن را هم در برمیگیرد بنابراین چهار فصل این شخص از نعمتهای الهی برخوردار بود و کلّ واحدة از این باغها هم اینچنین بودند منتها این شخص هم از نظر مبدأ مشکل داشت و هم از نظر معاد لذا اینچنین گفت که ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ و اما آن شخص که محاور او بود یعنی گفتمانی داشتند, گفتگویی داشتند «حار, یحور» یعنی «رجع یَرجع» ﴿ظَنَّ أَن لَن یَحُورَ﴾ یعنی «لن یرجع» وقتی اشکالی میشود جواب برمیگردد این میشود محاوره, نقدی میشود دیگری بررسی میکند میشود محاوره, شبههای است و پاسخی میشود محاوره حِوار یعنی رجوع کردن یکی به دیگری این هم محاور او بود در برابر سؤال او پاسخ ارائه میکرد او به او گفت که ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ﴾ تو اگر منکر مبدأی خب آن خدایی که تو را خلق کرده است توان کارهای دیگر را هم دارد دربارهٴ معاد که گفتی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ اگر مشکلت این است که چگونه مُردهها را خدا زنده میکند خب آن خدایی که مهمتر از معاد را یعنی در مبدأ انجام داد در منتها هم انجام میدهد همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» که ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ خب ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنکه هیچ را به این صورت در آورد ﴿خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ همان یقیناً توان آن را دارد که دوباره انسان مُرده را زنده کند پس چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾؟ اگر مشکلت این است پاسخش با خودش است خب اگر قبول کردی آن کسی که خالق است و بار اول ایجاد کرد که مشکلتر از بار دوم است همان خداست خب دوباره ایجاد میکند دیگر اگر میگویید نه, خدا مرا خلق کرده ولی دنیا آخر خط است مرگ هم عبارت از پوسیدن است نه از پوست به در آمدن اگر این را خیال میکنی خب خدای حکیم که کارِ عبس نمیکند ﴿سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ او همهٴ کمالات علمی و عملی را در اختیار انسان قرار داد عقل داد, هوش داد, خِرَد داد, مجاری ادراکی ظاهری داد, مجاری ادراکی باطنی داد, اعمال ظاهری داد, اعمال باطنی داد چنین کار حکیمانه که نمیتواند عبس و پوچ باشد اینکه اینها دست به خودکشی میزنند باور نکردند که مرگ از پوست به در آمدن است اینها خیال میکنند راحت شدند در حالی که عذابشان از همان لحظهٴ مرگ شروع میشود برای اینکه اینها به بهترین امانت الهی بدترین خیانت را روا داشتند, خب خیال کردند این جان برای خودشان است, حیات برای خودشان است, پس دوتا شبهه است اگر شبهه در این است که خدا قادر است یا نه؟ ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ﴾ خب ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنکه اوّلین بار خلق کرده یقیناً قادر است که دوباره مُرده را زنده کند, اگر شبهه در این است که خدا خلق کرده ولی هدفی در کار نیست مرگ, پایان کار است این میشود بیهدفی, میشود عبس و خدای سبحان تو را به عنوان یک مرد کامل آفریده این کارِ حکیمانه هدفی دارد و آن این است که انسان در برابر عنایتهای الهی مسئول است آمده تا به کمال برسد و ثمر کمالش را هم در دنیا بچیند هم در آخرت پس چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾, ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ این تراب و نطفه هم میتواند دربارهٴ اصل و فرع انسان باشد که خَلَق آدم را مِن تراب و جَعل نسله مِن ماء مهین, هم دربارهٴ خود انسان که در طلیعهٴ بحث اشاره شد هر انسانی بالأخره اول خاکهای این مزارع و مراتع بود, بعد نطفه شد, بعد انسان, بعد هم دوباره خاک میشود ﴿ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ پس این ابطالِ سخن او. یک موحّد الهی تنها درصدد این نیست که سخن رقیب را ابطال کند حرف مثبت خودش را هم طرح میکند ﴿لکِنَّ﴾ یعنی لکن من حرفم این است تو حالا حرفت آن بود من حرفم این است ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ و او هر چه دستور داد هم اطاعت میکنم و اما تو که وارد شدی به باغهایت به جای اینکه بگویی ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ﴾ چرا نگفتی ما شاء الله ﴿وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ٭ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ﴾ این با اینکه موحد بود اما در حدّ امید سخن گفت او با اینکه ملحد بود به ضرس قاطع سخن گفت, گفت ﴿لَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ با ضرس قاطع با «نون» تأکید ثقیله گفت من آنجا هم اگر بروم بهتر از این گیرم میآید این با اینکه موحّد است ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این خائفانه و راجیانه سخن میگوید ﴿خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾ این نفرین نیست این هشدار به عذاب الهی است این انذار است نه اینکه من این کار را میکنم یا خدایا این کار را بکن خدا انذار کرده, تبشیر داده به انذارش عمل میکند, به تبشیرش عمل میکند, به وعدهاش عمل میکند, به وعیدش عمل میکند عذابی بیاید ﴿فَتُصْبِحَ﴾ این جنّت ﴿صَعِیداً زَلَقاً﴾ صَعید همان وجهالأرض است یک لَزغ, زَلِق, لیز و صاف بشود این برای این یا نه, عذابی نیاید ولی در اثر خشکسالی این کم کم پژمرده بشود ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾ وقتی که این آبها فرو رفته خب چیزی سرسبز نمیماند در پایان سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که آن آیه خوانده شد این است که ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ اگر خدای ناکرده این آبهایی که فعلاً به صورت چشمه و چاه و قنات در دسترس ماست اگر ذات اقدس الهی اراده کند که اینها چند هزار متر بروند پایین یا خدای ناکرده این نفت و گاز و اینها چند هزار متر بروند پایین که هیچ صنعتی نتواند اینها را استخراج بکند خب جز فقر و تنگدستی چیز دیگر نیست فرمود ما این را بالا آوردیم در دسترس شما قرار دادیم اگر اینها پایین برود که شما نمیتوانید, مقداری ما اینها را پایین بردیم تا شما تلاش و کوشش کنید صنعت یاد بگیرید اینها را استخراج کنید اما اگر خواستیم قدری پایینتر ببریم که ﴿فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ ماء مَعین یعنی آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء» دَلو به او میرسد, چشم او را میبیند و مانند آن, خب ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً﴾ این محاوره, اما نتیجه چطور شد؟ فرمود: ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاکنون سخن از ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ بود اما الآن ﴿أُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاکنون این مزرعهها و باغها محفوف به درختهای سرسبز و خرّم بود الآن محفوف شد به عذاب الهی احاطه پیدا کرده یعنی دورش را دیوارچین کرده با عذاب دورش را چیده میگویند فلان کس یک آدم محتاط است یعنی دور دینش را دیوار کشیده این احتیاط از حائط است این روایت را که مرحوم شیخ انصاری در رسائل نقل کرده در جوامع روایی ما هم آمده وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به کمیل فرمود, کمیل «أخوک دینُکَ فاحتط لدینک» تو یک برادر داری در عالَم همین و آن دین توست آن برادرها هستند اما با تو در قبر نیستند تنها برادر ما همان دین ماست «أخوک دینک» نه «دینک أخوک» این مفید حصر است یعنی تو فقط یک برادر داری و آن دین توست «أخوک دینک» حالا یک برادر عزیز داری که آن دینت است «فاحتط لدینک» دور دینت را دیوار بکش آدم محتاط یعنی دیوار کشیده خب اگر کسی زحمت کشیده باغ درست کرده این درختها ثمر دارد خب اگر دیوار نکشد بیگانه میآید مرتّب از میوهاش میچیند اینکه میگویند مواظب باشید کسی از شما چیزی نخواهد یعنی دیوار بکشید طرزی زندگی کنید که هر کسی هر پیشنهادی را به شما ندهد در این روایت معروف که دارد «مَن کان مِن الفقهاء صائناً لنفسه» فقیه باشد, مجتهد باشد, «مطیعاً لأمر مولاه» باشد, مخالفاً لأمر باشد «صائناً لنفسه» نه یعنی عادل, عادل را که فرمود «مطیعاً لأمر مولاه» نه یعنی آدمِ خوبِ باتقوا او را که «تارکاً لهواه» میگوید صائن یعنی آدم عاقل که دور دینش را دیوار بکشد که صیانت کند اگر دور دین دیوارکشی نشود هر کسی میآید بالأخره هر راهرویی میآید یک چیزی میبرد فرمود کمیل تو یک برادر داری «دینک أخوک» نیست «أخوک دینک فأحتط لدینک» دور دینت را دیوار بکش حالا که دورش را حائط کشیدی, دیوار کشیدی این محفوظ است یک وقت است که با رحمت چیزی را دیوارکشی میکند, یک وقت با نِقمت چیزی را دیوارکشی میکنند یک کمربند سرخ آتشی دورش میبندند این همان است فرمود: ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ این با نقمت الهی, عذاب الهی این ثمر خواه در کشاورزی, خواه در آن باغداری, خواه در آن نقدین و تجارت ثمر بالقول المطلق همهٴ این نعمتهای شمرده شده را در برمیگیرد اینها محاط شدند به عذاب الهی ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا﴾ حالا این دستها را روی هم میزند این کف دست راست را پشت دست چپ, کف دست چپ را پشت دست راست که من چه کاری کردم برای چه سرمایهگذاری کردم اینکه میگفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ دید زود یک خزان زودرسی آمده البته منظور او این نبود که این برای ابد میماند چون میدید بالأخره باغها بعد از چند سال از بین میروند اینکه میگویند این مال نَمیر است یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ یعنی ما تا زنده هستیم این هست وگرنه منظورش این نیست که این ابدی است, خب اینکه گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ دید صبح کرده تمام نعمتها از دستش رفته ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ گاهی ذات اقدس الهی این مَثلها را در قیامت به صورت دیگر بازگو میکند میفرماید: ﴿یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ عَضّ یعنی گاز گرفته میگویند کلب عضّاض یعنی سگِ گازگیر انسانِ پشیمان این سبّابه را به دندان میگزد اینکه در تعبیرات فارسی و همچنین عربی معروف است چه در سبّابهٴ مردم پشیمانم که ما در فارسی میگوییم یا آنها میگویند «سبابة المتندّم» یعنی عربها میگویند برای اینکه معمولاً اهل عُرف در هنگام پشیمانی این سبّابه را به دهن میگذارد ولی وقتی خطر زیاد بود ﴿یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ هر دو دستش را گاز میگیرد از شدّت ندامت که چرا با این دست خلاف کردم, با این دست خلاف کردم ﴿یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ اینجا هم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ که چرا من این همه راه بیراهه رفتم و این همه سرمایه را در راه باطل صرف کردم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ سقفهایش پایین آمده اگر انگور بود داربست بود عرش داشت یعنی سقفی داشت که این شاخهها و خوشهها روی آن سقف آرمیده بودند اینها فرو ریختند ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ آنگاه در چنین حالی میگوید ﴿وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً﴾ آنوقت هم که فایده ندارد ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ در چنین حالی نه ولیّ دارد نه ناصر قبلاً هم این فرق گذشت یک وقت است کارهای انسان را دیگری به عهده میگیرد این میشود ولیّ مثل اینکه کار کودک را پدر و مادر او به عهده میگیرند یک وقت است نه, بخشی از کارها را خود انسان به عهده دارد بخشی را از دیگری مدد میجوید این میشود نصرت در آنجا که شخص بخشی از کارها را خودش انجام بدهد بخشی را دیگری به آن دیگری میگویند معین, معاون, ناصر اما وقتی تمام کارها را دیگری انجام میدهد این میشود ولیّ اینها که ناصر ندارند برای اینکه کسی در آن روز قدرتی ندارد که به کمک اینها بیاید یک ولیّ میماند و آن خداست خدا هم که ولایت اینها را رها کرده سرپرستی اینها را به عهده نگرفته هم دربارهٴ ولایت نظر قرآن مشخص شد هم دربارهٴ نصرت فرمود: ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مَنتَصِراً﴾ این سه مسئله را یکی نصرت است یکی ولایت است یکی انتصار, انتصار این است که خود آدم انتقام بگیرد مُنتصِر یعنی مُنتقم در سورهٴ مبارکه که به نام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن سورهٴ 47 آنجا فرمود ما در جریان دنیا کفّار هستند, منافقین هستند, جبهه هست, جنگ هست, معرکهٴ قتال هست اگر خدا بخواهد دینش را حفظ بکند که به شما نیازی ندارد ولی شما را میخواهد کامل کند ﴿لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ ﴿لاَنتَصَرَ﴾ یعنی «لانتقم» اگر خدا خودش میخواست که از اینها انتقام میگرفت ﴿وَلکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾ میخواهد شما را بیازماید که آیا اهل جهاد و جبهه هستید یا نه؟ انتصار یعنی انتقام. فرمود نه خودِ این سرمایهدار مالباخته قدرت انتصار دارد که خودش انتقام بگیرد جبران کند یک, نه کسی از بیرون به کمک این میشتابد دو, یک ولیّ میماند که ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ آن هم که ولیّ مؤمنین است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن بخشهای جنگ فرمود شعاری که آنها میدهند میگویند «لنا العزّی و لا عزّیٰ لکم» شما بگوییم «الله مولانا و لا مولیٰ لکم» درست است خدا مولای عالمیان است اما آن ولایت خاصّهای که بتواند با عنایت همراه باشد آن برای مؤمنین است پس ولایت حق در آنجا ظهور میکند که این شخص بهرهای ندارد, انتصار هم مقدورش نیست نصرت هم نصیبش نمیشود این سه قضیه سالبه نسبت به این شخص ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ اینکه میگفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ لازم نیست قیامت فرا برسد ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ در دنیا هم همینطور است اگر ذات اقدس الهی خواست کسی را تنبیه کند طرزی انسان را محاط عذاب قرار میدهد که ﴿لَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ اینکه میگفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ الآن هیچ کسی نیست به داد او برسد اختصاصی به مسئله قیامت ندارد ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مَنتَصِراً﴾ این دو قضیه, ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ این سه قضیه او ولیّ است اما «الله مولانا و لا مولیٰ لکم» خدا ولایت دارد اما ﴿هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَخَیْرٌ عُقْباً﴾ پایان خوب به دست اوست او دارد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ ثواب برای اوست به مؤمنان خواهد داد اینها را به حال خودشان رها میکند هیچ کسی به داد اینها نمیرسد و آن نتیجهٴ عملِ تلخ هم دامنگیر اینها میشود همین معنا را که برخیها مثل تفسیر ابیالسعود اینها تاریخش را ذکر کردند که اینها دوتا برادر بودند اسمشان هم ترسوس و امثال ذلک بود اینها را از فخررازی گرفتند فخررازی این قصّه را نقل کرده میگوید اینها دوتا برادر بودند ارث داشتند اسم اوّلی این بود اسم دومی این بود البته مستحضرید که اینگونه از تاریخها چون منشأ اساسی ندارد تکیه کردن به اینها هم کارِ آسانی نیست که آیا واقعاً همین دو نفر بودند؟ همین فخررازی میگوید که آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «ص» یا «صافات» آمده آن هم مربوط به همین دوتا برادری است که یکی وضعش خوب بود یکی وضعش بد بود اینطور شد. مستحضرید که فقر «مِن حیث هو فقر» کمال نیست مگر کسی که فقیر باشد و فقر را به عنوان آزمون الهی تحمّل کند و صابر باشد غنا «بما أنّه غنیٰ» نقص نیست مگر کسی از غنا به اِتراف و اسراف سر در بیاورد که ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ اگر این دو باشد آن صبری که در فقیر است آن استغنایی که در غنی است یکی معیار عزّت است دیگری معیار ذلّت وگرنه صِرف مال در جایی باشد این نه دلیل کمال است نه نبودش نقص اینچنین است, خب.
پرسش:...
پاسخ: میتواند, نعم المال الصالحه اما للرجل الصالح تا به دست چه کسی باشد این مال خود مال من حیث هو مال نعمت است اما به دست چه کسی باشد؟ اگر به دست مرد صالح باشد این بیان از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «نِعم المال الصالح للرجل الصالح» یک, «نعم المال عوناً للتقویٰ» دو, این دوتا روایت و مانند آن در مجامع روایی ما کم نیست اما فقر بما أنّه فقر کمال نیست صبرِ فقیرانه باعث کمال است البته این معنا هست که داشتن سرگرمی میآورد و غالباً کسانی که به مقاماتی رسیدهاند از همین خانوادههای ضعیف و محروم بودند غالباً این مراجع بزرگ, حکمای بزرگ, فقهای بزرگ, مفسّران بزرگ از همین روستاها بودند اینچنین نبود که فرزند سرمایهداری بشود فقیه, بشود حکیم, بشود اصولی, بشود مفسّر اینطور نبود آنها در عین حال که چیز خوبی است اما سرگرمی میآورد دیگر اینها که سرگرمی ندارند قلبشان را به عنایت الهی لبریز کردند غالباً اینها اینطورند اینها که به جایی رسیدند بعد بچههایشان آدم عادی در میآیند برای اینکه اینها بچههایش مُترفزادهاند غالباً اینطور است شما این تاریخ بزرگان را که مراجعه میکنید میبینید اینها روستازادهها بودند که ذات اقدس الهی به اینها عنایت کرد به مقامات علمی رسیدند یا مرجع شدند یا رشتههای دیگر بالأخره شاخص شدند در حوزههای علمیه بعد هم چراغ خاموش شد اگر مال بما أنّه مال حساب بشود کمال نیست ولی غالباً رهزن است و این نداشتن از بهترین برکات است برای انسانِ عاقل و داشتن از بدترین نعمتهاست برای انسانِ جاهل آنچه که هست عقل است بالأخره, خب یک وقت است وجود مبارک داود است, وجود مبارک سلیمان است که در سه, چهار سال قبل بود گویا این از نهجالبلاغه آن خطبهٴ نورانی حضرت امیر خوانده شد که حضرت بررسی کرد فرمود شما نگویید حالا سلیمان چیزهای فراوان داشت بله داشت وجود مبارک داود رهبر انقلاب بود ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ حکومت تشکیل داد رهبری کرد شخصاً به میدان رفت, شخصاً عدهای را به هلاکت رساند همراهانی داشت اما بعد ببینید چطور زندگی میکرد در همین نهجالبلاغه آمده است وجود مبارک داود زنبیلبافی میکرد به دیگران میگفت این زنبیل را ببرید در بازار بفروشید هزینهٴ من تأمین بشود آن وجود مبارک سلیمان که ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ زندگی سادهاش را ببینید که چه چیزی میخورد؟ چه چیزی میپوشید؟ این را علی(سلام الله علیه) گفته دیگری که نگفته که در همان خطبهٴ مبسوط نهجالبلاغه خواندیم همهٴ اینها را فرمود اینچنین نیست که حالا اگر پیغمبری همه چیز داشت همه چیز میخورد, همه چیز میپوشید اینطور نبود, خب پس بنابراین داشتنْ «نِعم المال الصالح للرجل الصالح» اینچنین نیست که مال بما أنّه مال کمال باشد اگر این دو خصوصیّت یعنی حُسن فعلی و فاعلی جمع شد چیز خوبی است.
برای بیان همین مطلب پس یک نصرت هست, یک انتصار هست, یک ولایت هر سه به عنایت الهی است لکن این شخص ذاتاً مُنتصِر نیست قدرت انتقام ندارد یک, احدی هم به نصرت او قیام نمیکند دو, تنها ولیّ خداست و ولایت الهی هم بهرهٴ دیگران است نه بهرهٴ این سه, ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَخَیْرٌ عُقْباً﴾ همین مطلب را بر اساس اهمیّتش دوباره با ذکر آن داستان با مَثلی به پایان میبرد فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این ﴿کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که مشابه همین عبارت هست گذشته که این تمثیل دنیا به دنیا نیست بهار و پاییز نعمت است مخلوق خداست آیهٴ الهی است بهار چیز بسیار خوبی است پاییز چیز بسیار خوبی است اینکه نقصی در آن نیست فرمود این زرق و برق دنیا یک بهار زودگذری است که پاییز خزانِ برگریزِ مستمر را به دنبال دارد او را به این تشبیه کرده ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ باران را فرستادیم این ذرّات بذرگونهٴ زمین با این آب مخلوق شده علف روییده شده, گیاه و خوشه و شاخه و درخت کِشت شده آنگاه ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ طولی نکشید که ﴿فَأَصْبَحَ هَشِیماً﴾ یعنی کاهِ زرد شده طولی نکشید که برگهای زردِ خزانی فرا رسیده باد او را این طرف و آن طرف میکند ﴿تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ﴾ باد او را این طرف و آن طرف میبرد این خودش اهل دنیا اینطور بودند که «یمیلون مع کلّ ریح» بودند حالا ریح «تزروه الریاح» حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَع کُلِّ رِیحٍ» آنکه هر باد به هر سمت بیاید میرود روزی هم میرسد که ﴿فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ﴾ باد هم حالا این را این طرف و آن طرف میبرد ﴿تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً ٭ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً﴾ حالا اگر مطلبی دربارهٴ این امور مانده بود ممکن است به خواست خدا در روز بعد مطرح بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
حبّ دنیا رأس کلّ خطیئه است؛ اصرار قرآن کریم هم بر معرّفی دنیا و خطر این محبّت باطل است
یکی از مهمترین برنامههای قرآن کریم معرّفی انسان و دنیا و رابطه انسان و دنیاست.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً ﴿37﴾ لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿40﴾ أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً ﴿41﴾ وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً ﴿42﴾
مهمترین برنامهٴ قرآن کریم بعد از مسئلهٴ توحید و اسمای حسنای الهی معرّفی خود انسان و دنیا و رابطهٴ انسان و دنیاست زیرا حبّ دنیا رأس کلّ خطیئه است چون مهمترین خطر حبّ دنیاست اصرار قرآن کریم هم بر معرّفی دنیا و خطر این محبّت باطل است لذا هم با برهان, هم با موعظه, هم با جدال احسن و هم با تمثیل این مطلب را تفهیم میکند در این زمینه دربارهٴ دنیا هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 45 که خواهد آمد مَثل ذکر میکند هم آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» قبلاً گذشت به صورت مَثل جریان دنیا را تبیین فرمود. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که قبلاً گذشت آیهٴ 25 این بود ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ﴾ دنیا مثل یک بهار زودگذری است که خزان او را تعقیب میکند و کلّ جریانش پژمرده خواهد شد در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هم به همین وضع آمده در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که محور بحث است در آیهٴ 45 هم همین مضمون را ذکر میکند که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾ با تفاوتی در این موارد امثله مشخص میکند که این یک زرق و برق زودگذری است و پایانش هم پاییز ممتد تا انسان گرفتار حبّ این دنیا نشود. در محلّ بحث که فرمود: ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ این ﴿وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ جملهٴ معترضه است که در وسط واقع شده یعنی این شخص به خود ظلم کرده این شخصی که موحّد نبود از یک سو, معتقد به معاد نبود از سوی دیگر, نظام ارزشی را بیجا فهمید از سوی سوم, به جای تواضع, تفاخر کرد ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ گفت از جهت چهارم, این شخص به خودش ستم کرده ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ دربارهٴ آن دوتا باغ هم که فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا﴾ دیگر نفرمود «تلک الجنّتین أتتا» با اینکه اگر «کلتا» است باید تثنیه بیاورد بفرماید «أتتا» اما فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ﴾ یعنی «أتت کلّ واحدة منهما أکلها» نه اینکه مجموع این دوتا باغ ثمرشان را دادند بلکه جمیع ثمرش را داد یعنی هر باغی ثمر خودش را داد یک وقت است میگوییم این دوتا باغ ثمر دادند یعنی مجموعشان بیثمر نبود این نمیرساند که کلّ واحد ثمر خودش را داده اما اگر گفتیم جمیع ثمر دادند یعنی کلّ واحد از این دو ثمربخش بودند دیگر جا برای آن توهّم نیست لذا فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ﴾ یعنی «أتت کلّ واحدة منهما اکلها» اما اینکه این باغ محفوف بود چون حِفاف یعنی جانب «أحفّه» یعنی جانب او را گرفت اگر جانب او را بگیرد میتواند به او احاطه پیدا کند محفوف است یعنی چیزی جانب او را گرفته در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» که دارد ﴿حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ یعنی فرشتهها از هر طرف در محدودهٴ عرش حضور دارند ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ﴾ پایان سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ «حَفّ» و «أحفّ» یعنی «أحاط بجانبه» چون حِفاف یعنی پهلو, «أحفّه» یعنی پهلوی او را گرفته اگر همهٴ پهلوهای او را «أحفّ» و «حفّ» یعنی أحاط به او از همهٴ طرف او, خب اینکه فرمود: ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ معنایش این نیست که این انگور و این خرما با هم همزمان میوه میدهند تا اشکال بشود که یکی از نظر حرارت باید در تابستان باشد در فضای گرم باشد, یکی باید در فضای خنک باشد ممکن است آن انگورش در فصل بهار میوه بدهد و این خرمایش در فصل تابستان چون این فصول چهارگانه برای انواع میوهها آماده شده است البته در بهشت که سخن از شمس و قمر نیست ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ فصول چهارگانه هم نیست اما مع ذلک ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ چون آنجا به ارادهٴ مؤمن درخت سبز میشود نه با نسیم بیرون یا آبِ بیرون و مانند آن, اگر ﴿فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ﴾ است و هر چه انسان بخواهد در بهشت هست دیگر سخن از این نیست که آنجا در فصل بهار چگونه میوه میدهد در فصل تابستان چه میوه میدهد فصولی در کار نیست و میوهها هم دائمی است اُکُل یعنی خوراکیِ درختان بهشت دائم است با اینکه فصولی هم در کار نیست اما اینجا ممکن است در هر فصلی از این فصول چهارگانه بخشی از این درختها میوه بدهد و آن ﴿کَانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾ هم گذشته از اینکه نقدین و مانند آن را شامل میشود میوههای درخت خاصّی که باید در زمستان ثمر بدهد آن را هم در برمیگیرد بنابراین چهار فصل این شخص از نعمتهای الهی برخوردار بود و کلّ واحدة از این باغها هم اینچنین بودند منتها این شخص هم از نظر مبدأ مشکل داشت و هم از نظر معاد لذا اینچنین گفت که ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ و اما آن شخص که محاور او بود یعنی گفتمانی داشتند, گفتگویی داشتند «حار, یحور» یعنی «رجع یَرجع» ﴿ظَنَّ أَن لَن یَحُورَ﴾ یعنی «لن یرجع» وقتی اشکالی میشود جواب برمیگردد این میشود محاوره, نقدی میشود دیگری بررسی میکند میشود محاوره, شبههای است و پاسخی میشود محاوره حِوار یعنی رجوع کردن یکی به دیگری این هم محاور او بود در برابر سؤال او پاسخ ارائه میکرد او به او گفت که ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ﴾ تو اگر منکر مبدأی خب آن خدایی که تو را خلق کرده است توان کارهای دیگر را هم دارد دربارهٴ معاد که گفتی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ اگر مشکلت این است که چگونه مُردهها را خدا زنده میکند خب آن خدایی که مهمتر از معاد را یعنی در مبدأ انجام داد در منتها هم انجام میدهد همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» که ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ خب ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنکه هیچ را به این صورت در آورد ﴿خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ همان یقیناً توان آن را دارد که دوباره انسان مُرده را زنده کند پس چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾؟ اگر مشکلت این است پاسخش با خودش است خب اگر قبول کردی آن کسی که خالق است و بار اول ایجاد کرد که مشکلتر از بار دوم است همان خداست خب دوباره ایجاد میکند دیگر اگر میگویید نه, خدا مرا خلق کرده ولی دنیا آخر خط است مرگ هم عبارت از پوسیدن است نه از پوست به در آمدن اگر این را خیال میکنی خب خدای حکیم که کارِ عبس نمیکند ﴿سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ او همهٴ کمالات علمی و عملی را در اختیار انسان قرار داد عقل داد, هوش داد, خِرَد داد, مجاری ادراکی ظاهری داد, مجاری ادراکی باطنی داد, اعمال ظاهری داد, اعمال باطنی داد چنین کار حکیمانه که نمیتواند عبس و پوچ باشد اینکه اینها دست به خودکشی میزنند باور نکردند که مرگ از پوست به در آمدن است اینها خیال میکنند راحت شدند در حالی که عذابشان از همان لحظهٴ مرگ شروع میشود برای اینکه اینها به بهترین امانت الهی بدترین خیانت را روا داشتند, خب خیال کردند این جان برای خودشان است, حیات برای خودشان است, پس دوتا شبهه است اگر شبهه در این است که خدا قادر است یا نه؟ ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ﴾ خب ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنکه اوّلین بار خلق کرده یقیناً قادر است که دوباره مُرده را زنده کند, اگر شبهه در این است که خدا خلق کرده ولی هدفی در کار نیست مرگ, پایان کار است این میشود بیهدفی, میشود عبس و خدای سبحان تو را به عنوان یک مرد کامل آفریده این کارِ حکیمانه هدفی دارد و آن این است که انسان در برابر عنایتهای الهی مسئول است آمده تا به کمال برسد و ثمر کمالش را هم در دنیا بچیند هم در آخرت پس چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾, ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ این تراب و نطفه هم میتواند دربارهٴ اصل و فرع انسان باشد که خَلَق آدم را مِن تراب و جَعل نسله مِن ماء مهین, هم دربارهٴ خود انسان که در طلیعهٴ بحث اشاره شد هر انسانی بالأخره اول خاکهای این مزارع و مراتع بود, بعد نطفه شد, بعد انسان, بعد هم دوباره خاک میشود ﴿ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ پس این ابطالِ سخن او. یک موحّد الهی تنها درصدد این نیست که سخن رقیب را ابطال کند حرف مثبت خودش را هم طرح میکند ﴿لکِنَّ﴾ یعنی لکن من حرفم این است تو حالا حرفت آن بود من حرفم این است ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ و او هر چه دستور داد هم اطاعت میکنم و اما تو که وارد شدی به باغهایت به جای اینکه بگویی ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ﴾ چرا نگفتی ما شاء الله ﴿وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ٭ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ﴾ این با اینکه موحد بود اما در حدّ امید سخن گفت او با اینکه ملحد بود به ضرس قاطع سخن گفت, گفت ﴿لَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ با ضرس قاطع با «نون» تأکید ثقیله گفت من آنجا هم اگر بروم بهتر از این گیرم میآید این با اینکه موحّد است ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این خائفانه و راجیانه سخن میگوید ﴿خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾ این نفرین نیست این هشدار به عذاب الهی است این انذار است نه اینکه من این کار را میکنم یا خدایا این کار را بکن خدا انذار کرده, تبشیر داده به انذارش عمل میکند, به تبشیرش عمل میکند, به وعدهاش عمل میکند, به وعیدش عمل میکند عذابی بیاید ﴿فَتُصْبِحَ﴾ این جنّت ﴿صَعِیداً زَلَقاً﴾ صَعید همان وجهالأرض است یک لَزغ, زَلِق, لیز و صاف بشود این برای این یا نه, عذابی نیاید ولی در اثر خشکسالی این کم کم پژمرده بشود ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾ وقتی که این آبها فرو رفته خب چیزی سرسبز نمیماند در پایان سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که آن آیه خوانده شد این است که ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ اگر خدای ناکرده این آبهایی که فعلاً به صورت چشمه و چاه و قنات در دسترس ماست اگر ذات اقدس الهی اراده کند که اینها چند هزار متر بروند پایین یا خدای ناکرده این نفت و گاز و اینها چند هزار متر بروند پایین که هیچ صنعتی نتواند اینها را استخراج بکند خب جز فقر و تنگدستی چیز دیگر نیست فرمود ما این را بالا آوردیم در دسترس شما قرار دادیم اگر اینها پایین برود که شما نمیتوانید, مقداری ما اینها را پایین بردیم تا شما تلاش و کوشش کنید صنعت یاد بگیرید اینها را استخراج کنید اما اگر خواستیم قدری پایینتر ببریم که ﴿فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ ماء مَعین یعنی آبی که «تراه العیون و تناله الدلاء» دَلو به او میرسد, چشم او را میبیند و مانند آن, خب ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً﴾ این محاوره, اما نتیجه چطور شد؟ فرمود: ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاکنون سخن از ﴿حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ بود اما الآن ﴿أُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ تاکنون این مزرعهها و باغها محفوف به درختهای سرسبز و خرّم بود الآن محفوف شد به عذاب الهی احاطه پیدا کرده یعنی دورش را دیوارچین کرده با عذاب دورش را چیده میگویند فلان کس یک آدم محتاط است یعنی دور دینش را دیوار کشیده این احتیاط از حائط است این روایت را که مرحوم شیخ انصاری در رسائل نقل کرده در جوامع روایی ما هم آمده وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به کمیل فرمود, کمیل «أخوک دینُکَ فاحتط لدینک» تو یک برادر داری در عالَم همین و آن دین توست آن برادرها هستند اما با تو در قبر نیستند تنها برادر ما همان دین ماست «أخوک دینک» نه «دینک أخوک» این مفید حصر است یعنی تو فقط یک برادر داری و آن دین توست «أخوک دینک» حالا یک برادر عزیز داری که آن دینت است «فاحتط لدینک» دور دینت را دیوار بکش آدم محتاط یعنی دیوار کشیده خب اگر کسی زحمت کشیده باغ درست کرده این درختها ثمر دارد خب اگر دیوار نکشد بیگانه میآید مرتّب از میوهاش میچیند اینکه میگویند مواظب باشید کسی از شما چیزی نخواهد یعنی دیوار بکشید طرزی زندگی کنید که هر کسی هر پیشنهادی را به شما ندهد در این روایت معروف که دارد «مَن کان مِن الفقهاء صائناً لنفسه» فقیه باشد, مجتهد باشد, «مطیعاً لأمر مولاه» باشد, مخالفاً لأمر باشد «صائناً لنفسه» نه یعنی عادل, عادل را که فرمود «مطیعاً لأمر مولاه» نه یعنی آدمِ خوبِ باتقوا او را که «تارکاً لهواه» میگوید صائن یعنی آدم عاقل که دور دینش را دیوار بکشد که صیانت کند اگر دور دین دیوارکشی نشود هر کسی میآید بالأخره هر راهرویی میآید یک چیزی میبرد فرمود کمیل تو یک برادر داری «دینک أخوک» نیست «أخوک دینک فأحتط لدینک» دور دینت را دیوار بکش حالا که دورش را حائط کشیدی, دیوار کشیدی این محفوظ است یک وقت است که با رحمت چیزی را دیوارکشی میکند, یک وقت با نِقمت چیزی را دیوارکشی میکنند یک کمربند سرخ آتشی دورش میبندند این همان است فرمود: ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾ این با نقمت الهی, عذاب الهی این ثمر خواه در کشاورزی, خواه در آن باغداری, خواه در آن نقدین و تجارت ثمر بالقول المطلق همهٴ این نعمتهای شمرده شده را در برمیگیرد اینها محاط شدند به عذاب الهی ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا﴾ حالا این دستها را روی هم میزند این کف دست راست را پشت دست چپ, کف دست چپ را پشت دست راست که من چه کاری کردم برای چه سرمایهگذاری کردم اینکه میگفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ دید زود یک خزان زودرسی آمده البته منظور او این نبود که این برای ابد میماند چون میدید بالأخره باغها بعد از چند سال از بین میروند اینکه میگویند این مال نَمیر است یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ یعنی ما تا زنده هستیم این هست وگرنه منظورش این نیست که این ابدی است, خب اینکه گفت ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ دید صبح کرده تمام نعمتها از دستش رفته ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ گاهی ذات اقدس الهی این مَثلها را در قیامت به صورت دیگر بازگو میکند میفرماید: ﴿یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ عَضّ یعنی گاز گرفته میگویند کلب عضّاض یعنی سگِ گازگیر انسانِ پشیمان این سبّابه را به دندان میگزد اینکه در تعبیرات فارسی و همچنین عربی معروف است چه در سبّابهٴ مردم پشیمانم که ما در فارسی میگوییم یا آنها میگویند «سبابة المتندّم» یعنی عربها میگویند برای اینکه معمولاً اهل عُرف در هنگام پشیمانی این سبّابه را به دهن میگذارد ولی وقتی خطر زیاد بود ﴿یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ هر دو دستش را گاز میگیرد از شدّت ندامت که چرا با این دست خلاف کردم, با این دست خلاف کردم ﴿یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ اینجا هم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ﴾ که چرا من این همه راه بیراهه رفتم و این همه سرمایه را در راه باطل صرف کردم ﴿فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَی ما أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ سقفهایش پایین آمده اگر انگور بود داربست بود عرش داشت یعنی سقفی داشت که این شاخهها و خوشهها روی آن سقف آرمیده بودند اینها فرو ریختند ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ آنگاه در چنین حالی میگوید ﴿وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً﴾ آنوقت هم که فایده ندارد ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ در چنین حالی نه ولیّ دارد نه ناصر قبلاً هم این فرق گذشت یک وقت است کارهای انسان را دیگری به عهده میگیرد این میشود ولیّ مثل اینکه کار کودک را پدر و مادر او به عهده میگیرند یک وقت است نه, بخشی از کارها را خود انسان به عهده دارد بخشی را از دیگری مدد میجوید این میشود نصرت در آنجا که شخص بخشی از کارها را خودش انجام بدهد بخشی را دیگری به آن دیگری میگویند معین, معاون, ناصر اما وقتی تمام کارها را دیگری انجام میدهد این میشود ولیّ اینها که ناصر ندارند برای اینکه کسی در آن روز قدرتی ندارد که به کمک اینها بیاید یک ولیّ میماند و آن خداست خدا هم که ولایت اینها را رها کرده سرپرستی اینها را به عهده نگرفته هم دربارهٴ ولایت نظر قرآن مشخص شد هم دربارهٴ نصرت فرمود: ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مَنتَصِراً﴾ این سه مسئله را یکی نصرت است یکی ولایت است یکی انتصار, انتصار این است که خود آدم انتقام بگیرد مُنتصِر یعنی مُنتقم در سورهٴ مبارکه که به نام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن سورهٴ 47 آنجا فرمود ما در جریان دنیا کفّار هستند, منافقین هستند, جبهه هست, جنگ هست, معرکهٴ قتال هست اگر خدا بخواهد دینش را حفظ بکند که به شما نیازی ندارد ولی شما را میخواهد کامل کند ﴿لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ ﴿لاَنتَصَرَ﴾ یعنی «لانتقم» اگر خدا خودش میخواست که از اینها انتقام میگرفت ﴿وَلکِن لِیَبْلُوَا بَعْضَکُم بِبَعْضٍ﴾ میخواهد شما را بیازماید که آیا اهل جهاد و جبهه هستید یا نه؟ انتصار یعنی انتقام. فرمود نه خودِ این سرمایهدار مالباخته قدرت انتصار دارد که خودش انتقام بگیرد جبران کند یک, نه کسی از بیرون به کمک این میشتابد دو, یک ولیّ میماند که ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ آن هم که ولیّ مؤمنین است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن بخشهای جنگ فرمود شعاری که آنها میدهند میگویند «لنا العزّی و لا عزّیٰ لکم» شما بگوییم «الله مولانا و لا مولیٰ لکم» درست است خدا مولای عالمیان است اما آن ولایت خاصّهای که بتواند با عنایت همراه باشد آن برای مؤمنین است پس ولایت حق در آنجا ظهور میکند که این شخص بهرهای ندارد, انتصار هم مقدورش نیست نصرت هم نصیبش نمیشود این سه قضیه سالبه نسبت به این شخص ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ اینکه میگفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ لازم نیست قیامت فرا برسد ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ در دنیا هم همینطور است اگر ذات اقدس الهی خواست کسی را تنبیه کند طرزی انسان را محاط عذاب قرار میدهد که ﴿لَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ﴾ اینکه میگفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ الآن هیچ کسی نیست به داد او برسد اختصاصی به مسئله قیامت ندارد ﴿وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مَنتَصِراً﴾ این دو قضیه, ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ این سه قضیه او ولیّ است اما «الله مولانا و لا مولیٰ لکم» خدا ولایت دارد اما ﴿هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَخَیْرٌ عُقْباً﴾ پایان خوب به دست اوست او دارد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ ثواب برای اوست به مؤمنان خواهد داد اینها را به حال خودشان رها میکند هیچ کسی به داد اینها نمیرسد و آن نتیجهٴ عملِ تلخ هم دامنگیر اینها میشود همین معنا را که برخیها مثل تفسیر ابیالسعود اینها تاریخش را ذکر کردند که اینها دوتا برادر بودند اسمشان هم ترسوس و امثال ذلک بود اینها را از فخررازی گرفتند فخررازی این قصّه را نقل کرده میگوید اینها دوتا برادر بودند ارث داشتند اسم اوّلی این بود اسم دومی این بود البته مستحضرید که اینگونه از تاریخها چون منشأ اساسی ندارد تکیه کردن به اینها هم کارِ آسانی نیست که آیا واقعاً همین دو نفر بودند؟ همین فخررازی میگوید که آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «ص» یا «صافات» آمده آن هم مربوط به همین دوتا برادری است که یکی وضعش خوب بود یکی وضعش بد بود اینطور شد. مستحضرید که فقر «مِن حیث هو فقر» کمال نیست مگر کسی که فقیر باشد و فقر را به عنوان آزمون الهی تحمّل کند و صابر باشد غنا «بما أنّه غنیٰ» نقص نیست مگر کسی از غنا به اِتراف و اسراف سر در بیاورد که ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ اگر این دو باشد آن صبری که در فقیر است آن استغنایی که در غنی است یکی معیار عزّت است دیگری معیار ذلّت وگرنه صِرف مال در جایی باشد این نه دلیل کمال است نه نبودش نقص اینچنین است, خب.
پرسش:...
پاسخ: میتواند, نعم المال الصالحه اما للرجل الصالح تا به دست چه کسی باشد این مال خود مال من حیث هو مال نعمت است اما به دست چه کسی باشد؟ اگر به دست مرد صالح باشد این بیان از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «نِعم المال الصالح للرجل الصالح» یک, «نعم المال عوناً للتقویٰ» دو, این دوتا روایت و مانند آن در مجامع روایی ما کم نیست اما فقر بما أنّه فقر کمال نیست صبرِ فقیرانه باعث کمال است البته این معنا هست که داشتن سرگرمی میآورد و غالباً کسانی که به مقاماتی رسیدهاند از همین خانوادههای ضعیف و محروم بودند غالباً این مراجع بزرگ, حکمای بزرگ, فقهای بزرگ, مفسّران بزرگ از همین روستاها بودند اینچنین نبود که فرزند سرمایهداری بشود فقیه, بشود حکیم, بشود اصولی, بشود مفسّر اینطور نبود آنها در عین حال که چیز خوبی است اما سرگرمی میآورد دیگر اینها که سرگرمی ندارند قلبشان را به عنایت الهی لبریز کردند غالباً اینها اینطورند اینها که به جایی رسیدند بعد بچههایشان آدم عادی در میآیند برای اینکه اینها بچههایش مُترفزادهاند غالباً اینطور است شما این تاریخ بزرگان را که مراجعه میکنید میبینید اینها روستازادهها بودند که ذات اقدس الهی به اینها عنایت کرد به مقامات علمی رسیدند یا مرجع شدند یا رشتههای دیگر بالأخره شاخص شدند در حوزههای علمیه بعد هم چراغ خاموش شد اگر مال بما أنّه مال حساب بشود کمال نیست ولی غالباً رهزن است و این نداشتن از بهترین برکات است برای انسانِ عاقل و داشتن از بدترین نعمتهاست برای انسانِ جاهل آنچه که هست عقل است بالأخره, خب یک وقت است وجود مبارک داود است, وجود مبارک سلیمان است که در سه, چهار سال قبل بود گویا این از نهجالبلاغه آن خطبهٴ نورانی حضرت امیر خوانده شد که حضرت بررسی کرد فرمود شما نگویید حالا سلیمان چیزهای فراوان داشت بله داشت وجود مبارک داود رهبر انقلاب بود ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ حکومت تشکیل داد رهبری کرد شخصاً به میدان رفت, شخصاً عدهای را به هلاکت رساند همراهانی داشت اما بعد ببینید چطور زندگی میکرد در همین نهجالبلاغه آمده است وجود مبارک داود زنبیلبافی میکرد به دیگران میگفت این زنبیل را ببرید در بازار بفروشید هزینهٴ من تأمین بشود آن وجود مبارک سلیمان که ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ زندگی سادهاش را ببینید که چه چیزی میخورد؟ چه چیزی میپوشید؟ این را علی(سلام الله علیه) گفته دیگری که نگفته که در همان خطبهٴ مبسوط نهجالبلاغه خواندیم همهٴ اینها را فرمود اینچنین نیست که حالا اگر پیغمبری همه چیز داشت همه چیز میخورد, همه چیز میپوشید اینطور نبود, خب پس بنابراین داشتنْ «نِعم المال الصالح للرجل الصالح» اینچنین نیست که مال بما أنّه مال کمال باشد اگر این دو خصوصیّت یعنی حُسن فعلی و فاعلی جمع شد چیز خوبی است.
برای بیان همین مطلب پس یک نصرت هست, یک انتصار هست, یک ولایت هر سه به عنایت الهی است لکن این شخص ذاتاً مُنتصِر نیست قدرت انتقام ندارد یک, احدی هم به نصرت او قیام نمیکند دو, تنها ولیّ خداست و ولایت الهی هم بهرهٴ دیگران است نه بهرهٴ این سه, ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَاباً وَخَیْرٌ عُقْباً﴾ همین مطلب را بر اساس اهمیّتش دوباره با ذکر آن داستان با مَثلی به پایان میبرد فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این ﴿کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که مشابه همین عبارت هست گذشته که این تمثیل دنیا به دنیا نیست بهار و پاییز نعمت است مخلوق خداست آیهٴ الهی است بهار چیز بسیار خوبی است پاییز چیز بسیار خوبی است اینکه نقصی در آن نیست فرمود این زرق و برق دنیا یک بهار زودگذری است که پاییز خزانِ برگریزِ مستمر را به دنبال دارد او را به این تشبیه کرده ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ باران را فرستادیم این ذرّات بذرگونهٴ زمین با این آب مخلوق شده علف روییده شده, گیاه و خوشه و شاخه و درخت کِشت شده آنگاه ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ طولی نکشید که ﴿فَأَصْبَحَ هَشِیماً﴾ یعنی کاهِ زرد شده طولی نکشید که برگهای زردِ خزانی فرا رسیده باد او را این طرف و آن طرف میکند ﴿تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ﴾ باد او را این طرف و آن طرف میبرد این خودش اهل دنیا اینطور بودند که «یمیلون مع کلّ ریح» بودند حالا ریح «تزروه الریاح» حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَع کُلِّ رِیحٍ» آنکه هر باد به هر سمت بیاید میرود روزی هم میرسد که ﴿فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ﴾ باد هم حالا این را این طرف و آن طرف میبرد ﴿تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً ٭ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً﴾ حالا اگر مطلبی دربارهٴ این امور مانده بود ممکن است به خواست خدا در روز بعد مطرح بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است