display result search
منو
تفسیر آیات 45 و 46 سوره کهف

تفسیر آیات 45 و 46 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 10 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 و 46 سوره کهف":

برای مسافر خطرناک‌ترین چیز سرگرمی به مرمّت راه است
از امام معصوم(علیه السلام) سؤال می‌کنند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک‌اند فرمود همین که می‌گویند «لو لا فلان لهلکتُ».

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً ﴿45﴾ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً ﴿46﴾

گرچه برهان توحید و همچنین دلیل بر مطالب حکمت عملی در قرآن کریم کم نیست اما آنچه برای تودهٴ مردم نافع است تبیین مطلب از راه مَثل است و آنچه مشکل اساسی مردم هست حبّ دنیاست برای مسافر خطرناک‌ترین چیز سرگرمی به مرمّت راه است منزلِ بین راه و مسافرخانه را زرق و برق دادن و رنگین کردن این مهم‌ترین مانع راه مسافر است لذا قرآن کریم این مطلب را گاهی به صورت برهان, گاهی به صورت موعظه, گاهی به صورت جدال احسن, گاهی به صورت مَثل و گاهی هم به صورت داستان و قصّه ذکر می‌کند. در اثنای سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که محلّ بحث است داستان دو نفر را ذکر کرد که حالا اینها برادر هم بودند یا همسایه هم بودند بالأخره یکی از امکانات مالی فراوانی برخوردار بود و دیگری محروم بود. آنکه از امکانات مالی فراوان برخوردار بود دوتا مشکل جدّی داشت یکی مشکل دانشی و اعتقادی او بود, یکی هم مشکل ارزشی و اخلاقی او بود. مشکل دانشی او در حکمت نظری این بود که برای خود یا برای علل و اسباب عادی سهمی از استقلال قائل می‌شد در حالی که استقلال مستقلاً منحصراً برای خدای سبحان است و غیر خدا هر چه هست و هر که هست ابزارند و ابزار بودن آنها هم به ارادهٴ ذات اقدس الهی است این تفکّر قارونی که کسی بگوید ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ این با توحید سازگار نیست و اگر در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» و همچنین یوسف این مضمون گذشت که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ ناظر به همین بخش است یعنی اکثر مؤمنین مشرک‌اند منتها آن شرک وثنیّت و صنمیّت نیست وقتی از امام معصوم(علیه السلام) سؤال می‌کنند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک‌اند فرمود همین که می‌گویند «لو لا فلان لهلکتُ» اگر فلان شخص نبود مریض ما درمان نمی‌شد یا مشکل ما حل نمی‌شد یا اول خدا دوم فلان شخص این تعبیرات, تعبیرات شرک‌آلود است منتها ذات اقدس الهی از بس ارحم الراحمین است که از این لغزشها می‌گذرد وگرنه این با توحید سازگار نیست برای این شخصی که دارای دو باغ سرسبز بود این معنا شفّاف‌تر بود برای او, قوی‌تر بود برای او که برای خود و برای اسباب و علل سهم بیشتری از استقلال قائل بود که این با توحید سازگار نیست اثبات اینکه این شخص بت‌پرست بود هم آسان نیست از آیات قرآن چنین چیزی برنمی‌آید که این بت‌پرست بود ولی برای خود و برای علل و اسباب عادی سهمی از استقلال قائل بود این از نظر حکمت نظری و مسئلهٴ دانش. از نظر حکمت عملی و اخلاق و ارزش اجتماعی به جای اینکه شاکر باشد و متواضع باشد شروع کرد به فخرفروشی کردن ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ و مانند آن این دوتا مشکل جدّی در جامعهٴ کنونی هم هست در اعصار گذشته هم بود لذا ذات اقدس الهی این دو مشکل را مبسوطاً طرح می‌کند هم با برهان, هم با مسئله موعظه و جدال احسن و قصّه و تمثیل. فرمود کسی که برادر او بود یا همسایه او بود با او محاوره داشت گفتگو و گفتمان داشت و تا آخر ادب محاوره را هم حفظ کرد آن طعن می‌زد او را تحقیر می‌کرد فخرفروشی می‌کرد این از این فخرفروشیها آشفته نمی‌شد تعبیر قرآن کریم این است که ﴿وَهُوَ یُحَاوِرُهُ﴾ بعد از اینکه تحقیرهای آن طرف را شنید باز هم مع‌ذلک قرآن کریم تعبیر می‌کند ﴿فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ﴾ این نشان کمالِ حُسن خلق این محاور است که این محاور این مناظر این اهل حِوار این اهل گفتگو برآشفته نشد تحقیر را دید ولی همچنان نصیحت کرد منتها در مسئلهٴ توحید مستقیماً نگفت تو کافر شدی به صورت استفهام ذکر کرد ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ به این تعبیر, اما راجع به اینکه ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ خود را بزرگ شمرد, او را تحقیر کرد در برابر این دیگر قهر بکند و فاصله بگیرد یا حرفهای تند بزند این‌چنین نبود همچنان آن محاوره را ادامه می‌داد و کارهای او را تحلیل کرد گفت دربارهٴ کفر تو که برای دیگران استقلال قائل بودی دیگران هم اشیای دیگر هم مثل تو هستند تو هم یک تراب بودی بعد نطفه شدی بعد به این صورت در آمدی دیگر وجهی برای استقلال و دعوی استقلال داشتن نیست اما دربارهٴ مسائل مالیّت که به او فخر می‌کنی این مالی که وبال شد برای تو و زمینهٴ تحقیر دیگری را فراهم کرده به صورت قطعی نفرین نکرد گفت ممکن است خدای سبحان بساط او را برچیند خب چنین مالی را که انسان نه صریحاً نفرین می‌کند نه بی‌تفاوت است فقط فرمود این مالی که الآن تو را گرفت می‌گویی ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ دربارهٴ شخص او تعبیر تندی نداشت یک, دربارهٴ عائلهٴ او فرزند او نَفر او تعبیر تندی نداشت دو, دربارهٴ مال او گفت ﴿فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ﴾ ممکن است خدای سبحان آفتی برساند و بساط مال را برچیند خب این نهایت ادب محاوره است از آن سو تحقیر است از این سو تحمل این تحمل و صبر را شاگردان انبیا از خود انبیا(علیهم السلام) آموختند, خب پس راجع به آن مسائل دانشی و اعتقادی برهان اقامه کرد ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ دیگر داعیه استقلال برای چه؟ دربارهٴ مال هم فرمود این تحقیر کردی که گفتی من مال ندارم ممکن است ذات اقدس الهی به من مال عطا کند و مال را هم از تو بگیرد خب مالی که وبال است برای خود او و برای جامعه چنین مالی جز بلا چیز دیگر نیست قبلاً روشن شد که اصلِ مال نعمت است جزء نعمتهای الهی است یک, دادنِ مال به افراد فتنه یعنی امتحان و ابتلا یعنی آزمایش است این دو که فرمود: ﴿أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ این را به صورت موجبهٴ کلیه فرمود ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ اما دربارهٴ اینکه بعضی از فرزندها دشمنِ پدران و مادران‌اند آن را به صورت موجبهٴ جزئیه فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ عداوت برای همهٴ فرزندها نیست ولی آزمون به صورت موجبهٴ کلیه برای همهٴ فرزندان است فرمود مالتان و فرزندانتان بالقول المطلق فتنه و ابتلا و امتحان است اما بعضی از همسرها و بعضی از فرزندها دشمنان شما هستند ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ خب.
پس چند مطلب شد اول اینکه خود مال و یا فرزند اینها نعمت‌اند, دادن مال و فرزند به افراد آزمون است اگر شخص از این آزمون سرافراز به در آمد «إن تشکر الله یشکرکم» یا ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ افزایش نعمت است و اگر کفران نعمت شده است ممکن است ذات اقدس الهی تنبیه کند پس مال فی نفسه نعمت است, دادن مال به مال‌دار امتحان است اگر مال‌دار از این مال بهرهٴ صحیح برد شکر کرد به جا مصرف کرد باعث افزایش نعمت است و اگر کفران کرد ممکن است باعث کاهش نعمت باشد این سه, چهار مطلب را کنار این ذکر کرد و این شخص هم در محاوره نسبت به خود این کافر بدگویی نکرد نسبت به فرزندان او بدگویی نکرد نسبت به مال او ممکن است از دست تو گرفته بشود. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در دو جا ذات اقدس الهی به رسولش فرمود که همهٴ مردم متوجه بشوند که مبادا مال و ثروت و فرزندان برخی از افراد سرمایه‌دار تبهکار شما را به شگفتی وادار نکند این یک راه استدراجی است که کم کم خدا می‌خواهد اینها را با این راه عذاب بکند آیهٴ 55 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است ﴿فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ در آیهٴ دیگر هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» یعنی آیهٴ 85 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» مشابه همین مضمون آمده که ﴿وَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ این شخص ادبِ محاوره را حفظ کرده مستقیماً او را تکفیر نکرده یک, حرفی را که او زد آن حرف را اکتال کرده در مسائل حکمت نظری دو, در مسائل ارزشی کاری به خود او و کاری به فرزندان او نداشت سه, دربارهٴ مال او گفت مالی که الآن به او خرسندی و مایه فخر توست ممکن است از دستت گرفته بشود چهار, و آنچه را که تو تحقیر کردی ممکن است ذات اقدس الهی ترمیم بکند مرا هم متمکّن بکند پنج, دیگر حالا این بخش‌اش در قرآن کریم نیامده که خدای سبحان این شخص محاور را متمکّن کرد یا نه, عمده آن است که آن شخص فخرفروش را از پا در آورده همین آن مهم بود فرمود: ﴿عَسَی﴾ خدای سبحان به من مال عطا بکند ﴿وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً﴾ حالا این «أصبح, یصبح» در این‌گونه از موارد ممکن است به معنی «صار» باشد همان‌طوری که در تفسیر شریف المیزان آمده لکن در این‌گونه از موارد که خدای سبحان داستان سرمایه‌داران تبهکار را ذکر می‌کند به قرینهٴ آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قلم» بود که خواندیم باغ آنها از بین رفت در حالی که اینها ﴿وَهُمْ نَائِمُونَ﴾ امر خدا آمد و بساط آن باغ را برچید و صاحبان آن باغ خواب بودند ﴿وَهُمْ نَائِمُونَ﴾ نشان می‌دهد که این «أصبح» یعنی «دخل فی الصبح» نه «أصبح» یعنی «صار», خب غافلگیر شدند ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾ این ﴿یُصْبِحَ﴾ ممکن است به معنای همان «صار» باشد هم ممکن است به معنای دخول در صبح باشد و این خطر برای همه هست حالا در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت که خدای سبحان چیزهایی را که شما نمی‌دانید خلق می‌کند ﴿وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خدای سبحان اینها را آفریده یعنی خیل و بغال را آفریده ﴿وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بود که ﴿وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿وَیَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هم می‌تواند به همین وسایل صناعی اتومبیلها تطبیق بشود یک, در جریان ﴿یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً﴾ شبیه ﴿یَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هم هست آن روز که مسئله نفت و گاز نبود که اگر به فرمان الهی چند هزار متر این نفت و گاز ـ معاذ الله ـ برود پایین که وسایل صنعتی نتواند آنها را از اعماق زمین بیرون بیاورد آن‌وقت انسان کاسهٴ گدایی دستش است فرمود این آبهایی که در دسترس شماست ما در دسترس قرار دادیم این نفت و گازی که در دسترس شماست ما قدری بالا آوردیم که بتواند به شما خدماتی ارائه کند ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ نفت هم همین‌طور است, گاز هم همین‌طور است, معادن هم همین‌طور است این معادن اگر قدری پایین‌تر برود این‌چنین نیست که اینها خودساخته باشند و کار به دست خود معدن و زمین و امثال ذلک باشد مدبّر ارض و سماء دارد اداره می‌کند دیگر بالأخره آنکه موادّ اولیه را به صورت نفت و گاز در می‌آورد قدری بالاتر می‌برد, قدری پایین‌تر می‌برد, خب.
پرسش:...
پاسخ: خب بله, ولی منظور آن است که کسی فخرفروشی ندارد بعضی جاها ممکن است باشد بعضی جاها ممکن است نباشد غرض این است که کسی حقّ فخرفروشی ندارد باید خدا را شکر که این نعمت را به ما داد همین.
پرسش:...
پاسخ: آن دیگر مربوط به ارادهٴ الهی است دیگر تا کجا بخواهد تا کجا نخواهد ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ﴾ هست, ﴿یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ هست.
همین مطلب را که ذات اقدس الهی نعمتهایی را که داده ممکن است بگیرد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» به صورت یک قصّه بیان فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ پانزده به بعد این است ﴿لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ﴾ برای مردم منطقهٴ سبا یک آیت الهی بود نشانه‌ای بود آن نشانه چیست؟ ﴿جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمالٍ﴾ شما وقتی وارد این منطقه می‌شدید طرف راستش یک باغ سرسبز بود, طرف چپش هم یک باغ سرسبز بود این منطقه سبا محفوف به دو باغ بود که همهٴ نِعم در آنجا فراهم بود و خدای سبحان هم به مردم آن منطقه فرمود: ﴿کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ این دستور, آنها به جای شکرگزاری کفران کردند ﴿فَأَعْرَضُوا﴾ بیجا صرف کردند از توحید و از اعتقادات صحیح اعراض کردند از مسائل ارزشی صرف‌نظر کردند و اعراض کردند ﴿فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ﴾ این سیلِ دمان را می‌گویند سیلِ عَرِم آن‌گاه ﴿وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ﴾ این دوتا باغ سرسبز پرثمر را ما تبدیل کردیم به دوتا باغ بی‌ثمر که فقط درختهای سِدر و درختهای سرو و اینها ممکن است روئیده بشود ﴿بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ﴾ میوهٴ این درختها خَمط بود و أثل بود و ﴿شَیْ‏ءٍ مِن سِدْرٍ قَلِیلٍ ٭ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ﴾ خب مدّتی ذات اقدس الهی عطا می‌کند به عنوان آزمون, وقتی دید اینها بیراهه می‌روند از اینها می‌گیرد این یک اصل کلی است جزء سنن الهی است در بعضی موارد به صورت مَثل ذکر شده در بعضی از موارد به صورت داستان.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در بخش پایانی‌اش به عنوان یک مَثل بیان فرمود که اگر یک وقت بیراهه رفتید ممکن است در دوران سالمندی گرفتار چنین آفتی بشوید آیهٴ 226 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَن تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِیهَا مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ﴾ باغی بود سرسبز, پرثمر و خودش استفاده کرد تا دوران فرتوتی و کهنسالی یک سلسله بچه‌های کوچک برای او مانده خودش هم الآن پیرمرد است در چنین فضایی ﴿فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ﴾ یک باد سوزان خانمان‌براندازی آمد و این باغ را به صورت تلّی از خاکستر در آورد ﴿کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ این هم تمثیل, آن هم قصّه در سورهٴ «سبأ» به این صورت قصّه بود در این سوره به صورت مَثل بیان شده در جریان سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که محلّ بحث است جامع هر دو مطلب است هم داستان را ذکر کرد هم مَثل را ذکر کرد.
پس بنابراین ادب محاوره به دو بخش خلاصه شد یکی به حکمت نظری و دانشی است یکی به حکمت عملی و ارزشی هر دو را این محاور محقّقانه پشت سر گذاشت و آن شخص هم مشرک نبود یعنی اثبات اینکه او مشرک بود کارِ آسانی نیست ولی برای خودش و برای علل و اسباب سهمی از استقلال قائل بود. اما اینکه او منکر معاد بود یا نه؟ سیّدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که از اینکه تعبیر به «لو» نکرده و به ﴿إنْ﴾ تعبیر کرده معلوم می‌شود او منکر معاد نبود این سخن درست است ولی مستحضرید که قرآن کریم وقتی از منکران معاد سخن به میان می‌آورد می‌فرماید اینهایی که منکر معادند دلیلی بر نفی معاد ندارند یک, قطع به عدم معاد ندارند دو, ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ به جای استحاله اینها استبعاد دارند می‌گویند مگر می‌شود انسانِ پوسیده دوباره زنده بشود ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ اینها یقین به عدم معاد ندارند استبعاد می‌کنند نه استحاله می‌گویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾ این بازگشت دوری است چطوری خاک شده؟ ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ چطوری برمی‌گردد؟ خب اگر منکران معاد به ضرس قاطع حرفی ندارند و دلیل ندارند بر استحالهٴ معاد استبعاد است نه استحاله می‌گویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾ این با ﴿لَئِن رُّدِدتُّ﴾ هم می‌سازد دیگر, دیگر لازم نیست کسی «لو» بگوید که آنها هم که منکر معاد بودند در حدّ همین شک بود یعنی از آنها سؤال بکنی که شما قطع دارید معاد نیست؟ می‌گویند بعید است رجوع دوباره بعید است خب این با «لئن» هم می‌سازد دیگر پس بنابراین اگر «لو» گفته نشده و «لئن» گفته شده با حرف منکران معاد هماهنگ است چون منکران معاد بیش از استبعاد حرفی هم برای گفتن ندارد و قرآن کریم هم می‌فرماید اینها یقین به عدم ندارند اینها استبعاد می‌کنند, خب.
اما از اینکه فرمود: ﴿لَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ﴾ و منتصِر نیست و امثال ذلک اینها که بحثهایش در روز چهارشنبه گذشت ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ یک بحث ادبی این است که فرق وَلایت و وِلایت چیست؟ اینها در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ برخیها خواستند بگویند که ولایت به فتح به معنی نصرت است ولایت به کسر به معنی سرپرستی و مدیریت و مدبّریت و امثال ذلک است سیدناالاستاد می‌فرماید این فرق ثابت نشد هر دو می‌‌تواند به یک معنا باشد هم وَلایت به فتح هم وِلایت به کسر می‌تواند به معنی سرپرستی و مدیریت و مدبّریت باشد. اما اینکه فرمود: ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ یعنی این حجابها که رفت حق روشن می‌شود ظرف ظهور ولایت حق آن‌وقتی است که این پرده‌ها کنار رفت خدای سبحان که ولیّ مطلق است ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی﴾ این ضمیر فتح با معرفه بودن خبر با «الف» و «لام» مفید حصر است که ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» خواهد آمد این ولایتش هم بالقول المطلق برای خدا ثابت است منتها برای برخیها مستور است برای برخیها مشهور. مردان الهی همیشه ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی﴾ را درک می‌کنند یا به علم حصولی یا به علم حضوری باور دارند اما دیگران بینشان و بین ولایت الهی حجاب هست خودشان را می‌بینند حجاب است, علل و اسباب را می‌بینند حجاب است, اموال را می‌بینند حجاب است وقتی این حجابها برطرف شد آن فطرت درونی که می‌بیند تنها چیزی که مشهود اوست ولایت الهی است در آن لحظه ولایت الهی را می‌بیند و باور می‌کند و مانند آن. اینکه مشرکان وقتی وارد دریا می‌شدند مشرکانه وارد می‌شدند وقتی احساس خطر کردند ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ همین است آنها در حالی که احساس خطر می‌کردند در امواج سهمگین این دریا واقعاً می‌گفتند «یا الله» نه لفظاً برای اینکه قرآن دارد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ این سرّ اخلاص برای آن است که در حال عادی این حجابها بود و انسان نمی‌دید در حالی که همهٴ اینها رخت بربست و انسان دید احدی و چیزی به داد او نمی‌رسد به آن مبدأ راستین متوجّه می‌شود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ اینکه گفته شد ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾ همین است چون مضطرّ واقعی او را می‌بیند و مشکل مضطرّ را هم ذات اقدس الهی حل می‌کند در این حال خطر انسان او را می‌بیند وقتی این شخص مالش را از دست داد, فرزند و فئه و امثال ذلک راهگشا نبودند خودش هم منتصِر نبود آن‌گاه ولایت الهی روشن می‌شود حالا او اعتراف بکند یا نکند مطلب دیگر است ولی بالأخره برای او روشن می‌شود ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مثال ذکر می‌کند در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مثالش این است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾ یک آدم تشنه که حرف راه‌بلد را گوش نمی‌دهد راهنما را محترم نمی‌شمارد این خودکفاست منتها بیراهه رفته خیال می‌کند خودکفاست در کرانهٴ افق سرزمینی که قیعه باشد, قاع باشد, قاع صفصف باشد کرانهٴ این سرزمین سبز آب‌نماست این نما, نمای کاذبی است این نمای کاذب را می‌گویند سراب در این سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ 39 این است کسانی که کافرند به سراغ بت و بت‌پرستی می‌روند آنها را تقدیس می‌کنند اعمال آنها مثل سرابی است که ﴿بِقِیعَةٍ﴾ قیعه یعنی کرانهٴ صاف و وسیع و بی‌حجاب در قیعه, در قاع صفصف در دورترین نقطه آب دیده می‌شود این شخص آب‌نمایی که در قیعه هست خیال می‌کند چشمهٴ پرآب و خروشانی است ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ یک انسانِ تشنه خیال می‌کند آن آب است هر چه به او می‌گویند این سراب است این آب نیست راه آن طرف نیست گوش نمی‌دهد تا می‌تواند می‌دوَد هر چه بدود عطشش افزون‌تر می‌شود قدرتش کاهش می‌یابد وقتی به کرانهٴ این قیعه و افق رسید عطشش چند برابر شد قدرتش فروکش کرد نه راهِ برگشت دارد نه عطشش فرو نشست عطش هست راه برای برگشت نیست نه دستی مانده نه پایی مانده نه توانی مانده فقط هَل هَل می‌زند در آنجا خدا را می‌بیند در آن حال ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ این سالبه است نه «وجده لا شیء» این قضیه سلبی است سراب را که آدم عدمش را نمی‌بیند چون عدم قابل یافت نیست ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ است چیزی نمی‌بیند نه اینکه می‌بیند نیست اگر هم ما گفتیم درِ اتاق را باز کردیم دیدم زید نبود بازگشتش به یک قضیه سالبه است یعنی زید را ندیدم نه اینکه عدم تحت دید می‌آید من نبودِ او را دیدم, خب ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ آنجا الله را می‌بیند بالأخره یکی هست که مشکل را حل بکند یا نه؟ ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ آن‌گاه ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ این شخص هم ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ برای او روشن شد ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ این بر پایان افراد تبهکار این است که حق برایشان روشن می‌شود یعنی این پرده‌ها کنار می‌رود حق برایشان روشن می‌شود در سورهٴ مبارکهٴ «ق» هم دارد که پرده روی جمال و جلال الهی نیست یک, پرده روی اسرار عالم نیست دو, این تار و پود پرده را خودت بافتی و جلوی چشم خودت انداختی ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ﴾ نه «عنّا» یا «عن العالَم» ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ﴾ نه «عنّا غطائنا» یا «عن العالم غطائه» عالم بی‌پرده است, خدا بی‌پرده است «پرده ندارد جمال» به تعبیر حکیم سبزواری «غیر صفات جلال نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست» این مغزِ محض است این بی‌پرده است اگر پرده‌ای هست خود انسان می‌بافد و جلوی چشمانش می‌آویزاند فرمود: ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ حالا چشمت تیزبین است این ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ از همین قبیل است, ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ از همین قبیل است این شخص در پایان راه این حجابها را بر طرف رفته می‌بیند آن‌گاه ولایت الهی را, مدیریت الهی را, استقلال الهی را مشاهده می‌کند در حالی که هیچ کاری از او برنمی‌آید مهم‌ترین خطر ما در قیامت این است که ما می‌فهمیم ولی نمی‌توانیم ایمان بیاوریم سرّش این است که بین ما و فهمِ ما هیچ چیزی حاجب نیست ما در فهمیدن مختار نیستیم البته در مبادی فهم, در مقدمات فهم که درس و بحث و مطالعه و گوش دادن اینهاست بله اینها چون فعل است تحت اختیار ماست اما وقتی حالا رفتیم جایی یا کتابی را خواندیم و مطلب را شنیدیم دیگر می‌خواهیم بگوییم که من نمی‌خواهم بفهمم این دیگر نیست, نمی‌خواهم بفهمم مقدور ما نیست چون مطلب ضروری است ما در برابر ضروری قرار می‌گیریم می‌شود مضطرّ این سه اصل است مطلبها ضروری است, هر کس در برابر ضروری قرار بگیرد می‌شود مضطرّ, ما هم مضطرّیم ما مجبوریم بفهمیم کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم دو دوتا چهارتاست اما ایمان بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است ایمان فعل ماست ممکن است بگوید من قبول ندارم دو دوتا چهارتاست بله می‌تواند بگوید با اینکه فهمیده همان‌طوری که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون پلید فرمود آخر برای تو روشن شد چرا قبول نداری؟ می‌گوید قبول ندارم, این قبول ندارم کارِ ماست بین نفس و بین قبول اراده فاصله است حق روشن شد وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ آخر برای تو روشن شد گفت نه, بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است در قیامت این اراده از ما گرفته می‌شود فقط علم می‌ماند این علمی که انسان نتواند بپذیرد مشکل جدّی دارد در قیامت می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما ﴿آمَنَّا﴾ دیگر در آن نیست برای اینکه «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» این اراده که ابزار کار ماست در دنیا در اختیار ماست برای عمل صالح, برای جهنّمیها این‌چنین نیست که هر چه بخواهند به آنها بدهند این‌طور نیست این ارادهٴ سرکش اینها که در دنیا در اختیار بود الآن بالکل از اینها گرفته می‌شود. مردان الهی که این اراده را به صورت فرشته در آوردند از این اراده بهره‌های صحیح بردند در قیامت به اذن خدا این اراده در طول علل قرار گرفته ﴿لَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ﴾ , ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا﴾ هر چه بخواهند منتها جز حق چیز دیگر نمی‌خواهند. خطر این‌گونه از افراد این است که اینها اراده‌های عملی را ایمان و عمل صالح را از بس تضعیف کردند دیگر رخت برمی‌بندد فقط در اواخر عمر علم می‌ماند و هیچ کاری هم از اینها ساخته نیست لذا آنجا فرمود: ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ در اینجا فرمود: ﴿هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ﴾ آن‌وقت این خیر است, ثواباً خیر است, پایان کار خیر است, نتیجه خیر است و مانند آن. مَثلی هم که زده باز در خلال این مَثل قدرت الهی را شکوفا کرده چه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس», چه در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» در هر دو جا تعبیر این است ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ دنیا را می‌خواهند تشبیه کنند می‌فرماید دنیا مثل آن است که آبی از بالا می‌آید از آسمان می‌آید نبات زمین این گیاهان با این آب مخلوط می‌شوند خب بهار که فرا می‌رسد مثلاً باران می‌آید فصل هم عوض می‌شود هم خوابیده‌ها بیدار می‌شوند یک, هم مُرده‌ها زنده می‌شوند دو, این درختهای به خواب رفته بیدار می‌شوند شروع می‌کنند به تغذیه, تَنمیه, غذا خوردن آنها به این است که این خاکها و کودها و آبها را جذب بکنند این خاکها, این کودها مُرده‌اند وقتی جذب ریشه و ساقه و بدنهٴ درخت شدند این مُرده‌ها زنده می‌شوند در بهار هم خوابیده‌ها بیدار می‌شوند هم مُرده‌ها زنده می‌شوند فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ زمینِ مُرده را زنده می‌کند یعنی خاک بی‌روح را دارای روح می‌کند, خب وقتی باران آمد نباتِ زمین با این باران مخلوط شده یک وقت است که بارانی که آمده با نبات زمین و این بذرها و این ساقه‌ها در یک حدّند نمی‌گویند نبات با این مخلوط شده چون در یک حدّند یک وقت است که نبات زمین و بذرهای زمین و ساقه‌های زمین بیشترند باران مستهلَک است باز در این حال هم نمی‌گویند نبات زمین با آب مخلوط شده در بین این سه صورت تصویر شده یک صورت می‌ماند و آن این است که این باران زیاد است, نبات‌الأرض کم است این نبات‌الأرض با باران مخلوط می‌شود اینکه فرمود مَطر را ما از سماء فرستادیم ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ نه «إختلطا» یک, نه «إختلط ینبات الأرض» دو, این دو تعبیر را نکرده بلکه فرمود: ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ﴾ یعنی به این آب, نبات‌الأرض معلوم می‌شود اصالت برای این باران است و آنها فرع‌اند. این تعبیر لطیف در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هم آمده آنجا هم تعبیر ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ است آیهٴ 24 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ و حتی این بارانهای چشمه و چاه و اینها هم بالأخره از باران است چند طبقهٴ هوای ناهماهنگ که بعضی گرم باشند بعضی سرد باشند با هم برخورد کنند در شرایط جوّی خاص آب تولید می‌شود تمام این دریاها را هم باران پُر کرده وگرنه اول که زمین آب نداشت این زمینی که یک کُرهٴ سوزانی از جای دیگر جدا شده اول گدازنده بود بعد کم کم اقیانوسی شد این باران را ذات اقدس الهی در اثر برخورد دو لایهٴ هوا با شرایط پیدایش ابری و مانند آن نازل کرده اقیانوس درست کرده, خب اگر ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ﴾ شد خدای سبحان بخواهد بساطش را بردارد می‌فرماید اول این است بعد از اینکه چند روزی اینها سبز بود ﴿فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً﴾ «أصبح» یعنی «صار» دیگر حالا به معنی «دخل فی الصبح» نیست «صار هشیماً» هَشیم که «فعیل» است به معنی مفعول است یعنی مهشوم, یعنی مقطوع هاشم را هم هاشم گفتند برای اینکه این نانها و این غذها را تقطیع می‌کرد در دامنه‌های کوه می‌گذاشته برای سال خشکسالی و قطعی برای پرنده‌ها و مانند آن هاشم یعنی تکّه تکّه کننده, مهشوم یعنی تکّه تکّه شده, فعیل به معنی مفعول هم همین است هَشیم یعنی مهشوم یعنی تکّه تکّه شده, خب این درخت اول سرسبز است و روی ساقهٴ خودش است برگها هم همین‌طور است وقتی خشک شدند مهشوم‌اند, هَشیم‌اند, قطعه قطعه‌اند, تکّه تکّه‌اند آن‌گاه باد هر تکّه‌ای را به سَمت دیگر می‌برد ﴿هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» به این صورت بیان فرمود این مطلب هَشیم را در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» در جریان ثمود از آیهٴ 23 به بعد که ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ٭ فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ﴾ بعد از اینکه ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ﴾ این‌چنین فرمود, فرمود: ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ﴾ ناقهٴ صالح را پِی کردند ﴿فَکَیْفَ کَانَ عَذَابِی وَنُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ﴾ خود این قوم ثمود مثل هَشیم محتظر شدند محتظِر با «طاء» و «ظاء» این دامداران را می‌گویند که برای حیوانهای آخورشان و اصطبلشان این علفهای سبز را می‌چینند بعد می‌خشکانند بعد تکّه تکّه می‌کنند به اینها می‌دهند محتظر یعنی آخوردار, آغول‌دار, دامدار که برای حیواناتش علف می‌چیند بعد از اینکه دوران سبزی آنها سپری شد تکّه تکّه می‌کند یا بعد از اینکه آنها تکّه تکّه شدند در اثر خشکی اینها را به آ‌ن حیواناتشان می‌دهند در آن آیه فرمود ما قوم ثمود را مثل هشیمِ آخوردار کردیم هشیم از همین قبیل است در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» وضع دنیا را که مشخص کرد آنجا سخن از هشیم و مانند آن نیست ولی پایانش بالأخره همین است در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آیهٴ بیستم این است که ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ﴾ کفّار یعنی ضرّاء ﴿ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً﴾ زرد می‌شود, زرد می‌بینید ﴿ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً﴾ حُطام, محطوم یعنی مقطوع یعنی خشک, یعنی زرد یعنی زود شکستنی ﴿وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ کذا و کذا اینجا هم بعد از اینکه این مطلب را ذکر فرمود, فرمود اینها هشیم می‌شود ﴿تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً﴾ نتیجه و جمع‌بندی مطلب این است که ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی