- 125
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 70 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 70 سوره کهف":
جریانی که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم و خضر (س) ذکر کرد یک جریان خاصّی است
هر کار نو و جدیدی احیاناً با سهو یا نسیان یا لغزش یا جهل و مانند آن همراه است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ﴿70﴾
جریانی که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم و خضر(سلام الله علیهما) ذکر کرد یک جریان خاصّی است که دربارهٴ انبیای دیگر چنین صحنهای نقل نشده است و بسیاری از مطالبی که مربوط به تعلیم و تعلّم, آداب متعلّمان, آداب معلّمان است در این محاوره آمده و بهرهٴ صحیح تعلیم و تعلّم خواه دربارهٴ علوم حصولی و علم شریعت و فقه و امثال اینها باشد یا علوم دیگر و علم باطن و تأویل و امثال اینها باشد عنصر اصلیاش رشد است که انسان برای تعالیم رشد باید عالِم بشود حتی در علوم باطنی.
مطلب دیگر آن است که هر کار نو و جدیدی احیاناً با سهو یا نسیان یا لغزش یا جهل و مانند آن همراه است چون برای اوّلینبار است که اتفاق میافتد و این نقص نیست برای اینکه انسان وارد این صحنه شد و میخواهد یاد بگیرد منتها دربارهٴ انبیا(علیهم السلام) آنچه را که برای اولین بار اینها تلقّی میکنند اگر سخن از وحی باشد برای آنها بیّنالرشد است و تردیدی ندارند اما اگر سخن از تلقّی وحی در قلب آنها نیست سخن در اعمال خارجی است و قبلاً هم دستور وحیانی نیامده احیاناً ممکن است که آنها مورد سؤال قرار بگیرند یا آن مطلب مورد سؤال اینها قرار بگیرد. وجود مبارک موسای کلیم بعد از مسئلهٴ نبوّت خب ملاقاتهایی با ذات اقدس الهی داشت میقاتی داشت نه در آن زمان تردیدی بود نه در آن زمین ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ آن سرزمینی که باید برای مناجات میرفت رفت بدون اینکه جلوتر برود یا دنبالتر, آن زمانی که برای ملاقات و مناجات تعیین شده است همان زمان را مراعات کرد بدون جلوتر یا دنبالتر هیچ تحوّلی, تغیّری در اینها نیست اما دربارهٴ جریان ملاقات موسی با خضر(سلام الله علیهما) یک امر بدیع و تازه است که باید با علوم باطنی و تأویلات شریعت آشنا بشود و خدای سبحان هم جای مشخّصی را برای او معیّن نکرده است که کدام منطقه محلّ برخورد شما و آن خضر(سلام الله علیهما) است این بود که احیاناً آن حادثه پیش آمد مقداری وجود مبارک موسای کلیم با همراهشان رفتند دوباره برگشتند مشابه این تخطّی یا احیاناً تعدّد در کار و نظیر آن در برخورد وجود مبارک موسای کلیم در اولین بار در همان وادی طور با آن عصا همین طور بود خدای سبحان در طلیعهٴ امر به موسای کلیم که وحی فرستاد فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ خب برابر جریان عادی حضرت عرض کرد ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ دیگر غیر از این جوابی نداشت خدای سبحان فرمود نه خیر ﴿أَلْقِهَا﴾ بینداز ببین چه چیزی در میآید انداخت و دید که به صورت یک مار دَمانی در آمده آنگاه وجود مبارک موسای کلیم هراسید این ترس هم یک امر معقولی است یک امر عادی است بر خلاف نیست برای اینکه خب انسان عاقل از مار باید فاصله بگیرد پس نه آن جوابی که فرمود: ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ بر خلاف عادت و عُرف بود نه این هراس, بعد از اینکه معلوم شد مسئله, مسئله نبوّت است و اشیاء حقیقتی در درون خودشان داشته باشند نسبت به ذات اقدس الهی این طور نیست که مثلاً بگوییم سنگ ذاتاً سنگ است چه خدا بخواهد چه نخواهد این طور نیست خدا خواست که او سنگ باشد و سنگ شد و اگر خواست به صورت دیگر در بیاید به صورت دیگر در میآید آنوقتی که خدا اراده کرده است که این سنگ باشد واقعاً سنگ است آنوقتی که اراده کرد به صورتی دیگر در بیاید واقعاً به صورتی دیگر است بعدها اگر از موسای کلیم سؤال میشد ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ میفرماید هر چه تو بخواهی حُکم آنچه تو اندیشی نه اینکه این عصاست تو اگر خواستی این مار باشد این مار میشود واقعاً, اگر خواستی ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ برگردانی دوباره به حالت عصا و چوب در بیاوری عصا میشود واقعاً, چون ارادهٴ شما سازندهٴ واقع است این طور نیست که جهانی باشد شما در جهان مدیرعامل باشی جهان را شما میآفرینی شما میسازی, شما متحوّل میکنی اگر کار به دست ذات اقدس الهی است خب یک موحّد بعد از اینکه ارتباط توحیدیاش با ذات اقدس الهی تام شد عرض میکند هر چه شما بخواهی نه اینکه این شیء ذاتاً عصاست و شما ارادهتان تابع اشیاء باشد این طور نیست ماها ارادهمان تابع اشیاست اگر خواستیم با چوبی برخورد کنیم باید ارادهمان را تطبیق بدهیم که داریم با چوب برخورد میکنیم, اگر خواستیم با یک آب برخورد کنیم باید تابع آن مراد باشیم و ارادهمان را طرزی تطبیق بدهیم که با آب سازگار باشد اما اگر ذات اقدس الهی خواست دریا را به صورت یک جادّهٴ خشک در بیاورد این کار را میکند ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ که ﴿طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ یک جادهٴ خشک میشود این طور نیست که خدای سبحان ـ معاذ الله ـ ارادهاش تابع اشیاء باشد چون اشیاء را خود او آفریده هر طوری که آفریده حقیقت است و هر طوری هم که برگرداند حقیقت است یک موحّد عرض میکند که هر چه تو بخواهی نه اینکه این عصاست بعد از اینکه به مقام نبوّت رسید از آن به بعد حرفها طرز دیگر شد اما برای اولینبار وقتی خدای سبحان از انسانی سؤال بکند این عصا چیست؟ خب عرض میکند چوب است دیگر بعد وقتی که به صورت یک مار در آمد هراس پیدا میکند و هراس پیدا کردن او هم یک امر عقلی و عرفی و صحیح است بعد از اینکه معلوم شد کار به دست دیگری است آنگاه مرتب چه در برخورد با فرعون, چه در صحنهٴ مناظرهٴ با سَحَره مرتب دست میزد این مارها را میگرفت و میشد عصا تا اراده میکرد بشود عصا, عصا میشد برای اینکه ارادهٴ او دیگر تابع ارادهٴ خدای سبحان شد برای اولینبار ممکن است که تازگی داشته باشد انسان سؤال بکند ولی بعد وقتی که مَلکه شد دیگر جا برای سؤال نیست. در برخورد وجود مبارک موسای کلیم با خضر(سلام الله علیهما) این اولینبار بود چه اینکه اولین و آخرین قصّهای است که در قرآن کریم در این زمینه آمده که خدا پیامبری را با ولیّای از اولیای خود به مصاحبه و به مناظره فرا میخواند تا علمِ تأویل را این پیامبری که صاحب شریعت است از او فرا بگیرد لذا در این برخوردها جای مشخّص قطعی تعیین نشده لذا وجود مبارک موسای کلیم آن مأموریت کلی را که یافت فرمود ﴿حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ که چندین وجه دربارٴ این دوتا بحر گفته شد ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ اگر در جای برخورد این دو بحر که از آنجا به عنوان بینالنهرین یاد میکردند این بحر است که به عنوان نهر یاد شده است مجمع بحرین, مُلتقای بحرین بینالبحرین است در حقیقت آنجا نقل شده یا نه, یک راه دورتری را من طی بکنم, خب اگر بینالبحرین است یا مجمع بحرین است ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ جای مشخصِ قطعی برای حضرت معیّن نشد لکن آن علامت و اَمارهای که گذاشتند این است که هر وقت جایی که این ماهی به دریا میرود در تفسیر شیعهها و در تفسیر اهل سنّت این قول هست که این ماهی مملوح بود یعنی ماهی شور بود همین ماهیهایی که این را با آبنمک چیز میکنند که مدّتی بماند این ماهی شور را آن کسی که همراه وجود مبارک موسای کلیم بود از آن مِکتَل و زنبیل در آورد کنار این دریا که بشورد از دستش افتاد و وارد دریا شد مستحضرید که بحر مثل نهر نیست این موجی دارد انسان کنار دریا مینشیند میخواهد دستش را بشورد دفعتاً میبیند زیر پایش خالی شده این موج میآید گاهی ده متر, گاهی کمتر, گاهی بیشتر شنها را میبرد گاهی شن میآورد و مانند آن این از دستش افتاد و وارد دریا شد ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ یا ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ و مانند آن, این هم در تفسیر اهل شیعیان هست هم در تفسیر اهل سنّت قبلاً هم روشن شد که اگر روایت معتبری باشد که این ماهی زنده شده هیچ منع قرآنی وجود ندارد مخالف قرآن هم نیست دیگر قرآن ندارد که این جامداً و میّتاً رفته که, میسازد با حیاتش ولی اثبات حیات نیازمند به دلیل معتبر هست البته بعضی از روایات در تاریخ هم نقل کردند که ماهی زنده شده.
اما مسئلهٴ اینکه آنجا جای ملاقات بود را وجود مبارک موسای کلیم به همراهش فرمود هر وقت این ماهی به آب افتاد به من اطلاع بده این یادش رفته که به عرض موسای کلیم برساند لذا بعد از مدّتی گفت آنجا که رفت از مِکتَل و غذایشان را تهیه کنند گفت این ماهی در فلان منطقه از دستم افتاد و به دریا رفت وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ یعنی «نَبغی» آنجا که ما به دنبالش میگشتیم همانجا بود حالا وقتی که آمدند هر دو خضر را دیدند ﴿فَوَجَدَا﴾ هم موسای کلیم هم همراهش اما یکی در عین حال که میبیند از خضر بهرهای نمیبرد و دیگری بهرهمند میشود آیا بهرهای از این علوم فراوان نصیب آن همراه موسای کلیم شد یا نه؟ هیچ سخنی نیست از این به بعد گرچه صدر داستان ضمیر تثنیه است ولی تا آخر قضیه مفرد است و فعل مفرد است اول آمده ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اما از این به بعد همهٴ این محاوره و گفتگو مفرد است بین وجود مبارک موسای کلیم است و آن خضر.
پرسش: استاد ببخشید در چند آیهٴ قبل فرمودید که تعداد اصحاب کهف چون پیامی نداشت گفتید که به آنها پرداخته نشود اینجا ماهی.
پاسخ: چه پیامی داشت حالا یا زنده یا مُرده.
پرسش: این ماهی چه پیامی دارد که قرآن میگوید.
پاسخ: چون علامت بود دیگر, علامتش این بود که هر جا این ماهی به همراهشان آنجا دیگر آدرسی, نمونهای, فِلشی جایی کسی که نبود بالأخره باید علامتی داشته باشد پیدا کند کوه طور جای مشخصی بود میقات وجود مبارک موسای کلیم مشخص شد و مانند آن, اما اینجا جایی باید مشخص باشد که آنجا آن عبد صالح را ملاقات کند این اَمارهٴ ملاقاتشان بود اما اینکه این رحمت منظور نبوّت است جناب فخررازی وجوهی را برای اثبات اینکه آن عبد صالح پیامبر بود نقل میکند و نقد میکند یکی از آن ادله که ایشان نقل کرد و نقد کرد این است که آنهایی که گفتند آن عبد صالح پیامبر بود برای این است که خدای سبحان فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ این رحمتی که از نزد خدای سبحان بیاید رحمت نبوّت است به دلیل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 86 به این صورت آمده ﴿وَمَا کُنْتَ تَرْجُوا أَن یُلْقَی إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّکَ﴾ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید تو امیدی نداشتی که قرآن برای تو نازل بشود مگر اینکه یک رحمت الهی بود خب منظور از این رحمت در اینجا همان مسئله نبوّت است دیگر. فخررازی نقدش این است که اگر در جایی از نبوّت به رحمت یاد شده است ما هم قبول میکنیم که «کلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما دلیلی بر عکس نیست که «کلّ رحمةٍ نبوّةٌ» مورد بحث این است که خدا رحمتی به این صاحب, به همراه به خضر داده این دلیلی بر نبوّت او نیست اگر از نبوّت به رحمت یاد شده است معنایش این است که «کلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما این دیگر عکس نمیشود به نحو کلی که «کلّ رحمةٍ نبوّةٌ» لکن از مجموع شواهدی که دربارهٴ این عبد صالح یاد شده است معلوم میشود که ارتباط با ذات اقدس الهی تنها از نظر گرفتن رحمت خاصّه یک, گرفتن علمِ لدنّی دو, تنها از این دو منظَر نبود بلکه بعضی از اوامر را از خدای سبحان تلقّی میکردند اینکه تلقّی امر از ناحیه خدا باشد معلوم میشود رسالتی, یک مأموریت ویژهای به عهدهٴ اوست به دنبالهٴ همین جریان آیهٴ 89 وقتی که وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد که راز اینکه این دیوار را چیدی و ما را به کار گرفتی هر دوی ما کارگری را تحمل کردیم تا این دیوار را بنا کنیم چه بود؟ وجود مبارک خضر فرمود: ﴿وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ من این را که از نزد خودم نکردم که, یعنی خدای من به من امر کرده خب اگر کسی امرِ الهی را تلقّی میکند و برابر امر الهی آن دیوار را میچیند معلوم میشود رسالتی دارد حالا رسالت او تا چه قلمرو و محدودهای بود مطلب دیگر است ولی از اینکه خضر این همراه از امرِ الهی مدد میگرفت و خداوند به او امر میکرد که فلان کار را انجام بده معلوم میشود سِمتی داشت مثل رسالت, خب.
پرسش: روایت دارد که من مأمور به امری هستم که خودم هم طاقت ندارم این بیانش چیست؟
پاسخ: ندارد من خودم طاقت ندارم که, ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد که ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ ما هر دویمان خسته, نیازمند به غذا, اینها هم که حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان بپذیرند خب اگر شما اجری میگرفتید در برابر این کار ما در برابر این کار مزدی دریافت میکردیم و با آن مزد غذایی تهیه میکردیم چه میشد؟ حضرت فرمود من مأمور بودم که این را رایگان انجام بدهم من این کار را به امر خودم نکردم که, این معلوم میشود که امر از ناحیهٴ دیگر است خب عبد بودنِ انبیای الهی نشان آن است که اینها عبدند نه هر کسی خدای سبحان از او تعبیر به عبد کرده است این سِمتی خاص داشته باشد اینکه دلیل نیست, خب.
پس اشکالهای جناب فخررازی در این منطقه وارد نیست حالا ممکن است بعضی از شبهات را وارد بدانیم. از اینکه فرمود: ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً﴾ اگر قَصص به معنای پیروی باشد و معنای برگشتِ مجدد باشد این میتواند مفعول مطلق نوعی باشد یعنی «فارتدّ علی آثارهما ارتداداً قصصا» که منصوب بودنش از آن ناحیه است حالا عمده این است که این از راه علمِ لدنّی خب میشود استفاده کرد که او مقامی داشت آنجا هم جناب فخررازی نقدی دارد میگوید این علم لدنّی دلیل نیست بر اینکه این شخص دارای مقام بود, چرا؟ برای اینکه شما علم لدنّی را به معنای علمِ بیواسطه معنا میکنید اگر علم لدنّی به معنای علم بیواسطه است خب علوم ضروری را که همهٴ ما از ناحیهٴ خدای سبحان داریم این علوم بدون واسطه است یعنی نه ما از معلّم خارجی کمک میگیریم دربارهٴ اینکه جمع نقیضین محال است, رفع نقیضین محال است, اجتماع ضدّین محال است این بدیهیات و ضروریّات اوّلیه نه با اندیشه و فکر اینها را میفهمیم اینها برای ما روشن است ما همین که چشم باز کردیم نور را میبینیم دیگر کسی لازم نیست به ما بگوید این نور است اما ممکن است از کسی بپرسیم که این کالا چیست؟ آن زمین چیست؟ آن قلم چیست؟ آن دفتر چیست؟ اینها را سؤال بکنیم بفهمیم اما وقتی چشم باز کردیم اوّلین چیزی که میبینیم نور است دیگر ما وقتی فکر را باز کردیم اولین چیزی که میفهمیم همین بدیهیات است که جمع نقیضین محال است, جمع ضدّین محال است, جمع مِثْلین محال است این چیزها را میفهمیم پس اینها را بلاواسطه میفهمیم فهمِ بلاواسطه دلیل نیست که انسان سِمتی دارد این نقد جناب فخررازی هم وارد نیست برای اینکه آنها که استدلال کردند به علم لدنّی میگویند علمِ عمیقِ پیچیده دو قسم است بعضی از علوم است که انسان با زحمتهای زیاد از اساتید سالیان متمادی کوشش میکند یاد میگیرد بعضی از علومِ نظریِ عمیق است که بلاواسطه یاد میگیرد که کسی مطلب, مطلب عمیقِ نظری است ولی این شخص نه از کسی شنیده نه خودش فکر کرده آن را میگویند علم لدنّی نه اینکه علمِ بلاواسطه ولو بدیهیّات باشد این نقد ایشان هم وارد نیست, خب.
ایشان بعد از چندتا شبهه در جریان حضرت موسای کلیم در پایان میگوید که این کلمات تقویت میکند قول کسانی را که میگویند این موسی موسای معروف نیست موسایی است که حالا از احفاد وجود مبارک یوسف است نوههای حضرت یوسف است و مانند آن و آن موسای معروف نیست این قول, این کلمات تُقوّی قول کسی را که میگوید موسای خضر(سلام الله علیهما) موسای کلیم نیست و این سخن او هم ناصواب است برای اینکه هیچ کدام از این کلمات آن خیال را تقویت نمیکند حالا عمده آن است که این دوتا بنده صالح خدا که یکی میخواهد از دیگری چیز یاد بگیرد راهش چیست؟ این آدابالمتعلّمین که مرحوم شهید نوشته گوشههایی از اسرار را از همین روایات و بخشی هم از این آیات به دست آوردند حالا این میخواهد شاگردی کند محضر خضر آدابی را که این موسای کلیم به استادش ذکر میکند ملاحظه میفرمایید هفت, هشت فضیلت است یازده فضیلت است که ایشان ذکر میکنند از همین تعبیرات وجود مبارک موسای کلیم که بخشی از آنها حالا اینجا ذکر میشود و آن این است که اولاً وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد به آن خضر که ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ﴾ من اگر بخواهم چیز یاد بگیرم باید تابع باشم, تابع باشم برای چه؟ که تو تعلیم بدهی مرا, چه چیزی تعلیم بدهی؟ آنچه که عامل رشد من است پس هدف اصلی تعلیم و تعلّم میشود رشد در برابر سَفه, رشدی که قرآن کریم میگوید در برابر سَفه است دربارهٴ ابراهیم خلیل دارد ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ این میشود رشد و رشد را هم ذات اقدس الهی مجموع صفات ثبوتی و سلبی مؤمنان کامل میداند که دربارهٴ افراد رشید آن اوصاف خمسهٴ ثبوتی و سلبی سورهٴ «حجرات» را مشخص کرد که اینها کسانیاند که ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ خب اگر ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾ یعنی کسی دوستِ ایمان باشد به ایمان دل ببندد نه به عنوان تکلیف ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾ و زیور او هم همین ایمان باشد ﴿وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ اینها جزء صفات ثبوتی مؤمنان است ﴿وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ﴾ اینها جزء اوصاف سلبی است ﴿أُولئِکَ﴾ که جامع آن اوصاف ثبوتی و این اوصاف سلبیاند ﴿هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ پس رشد را خدای سبحان به ابراهیم خلیل داد یک, رشیدها را هم معرفی کرد که دارای اوصاف ثبوتی و سلبیاند دو, محور تعلیم و تعلّم هم رشد است که آدم وارد حوزه یا دانشگاه میشود برای اینکه رشد پیدا کند نه برای اینکه مدرک پیدا کند, نه برای اینکه عالِم بشود حتی, رشد مجموع آن عقلین است, مجموع آن عقد و عقیده است, مجموع آن گِرهای است که بین موضوع و محمول میخورد در فضای علم و گِرهای است که عصارهٴ قضیه را به جان میبندد در مسئلهٴ ایمان این مجموع میشود رشد من پیرو شما بشوم تا بشوم رشید ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ تعبیر اینکه ﴿تُعَلِّمَنِ﴾ تعلیم بدهید به من اما نه اینکه همهٴ آنچه را که شما خودتان میدانید به من بگویید این نهایت ادب و تواضع متعلِّم در پیشگاه معلّم است ممکن است از او بالاتر برود «کَم تَرک الأول للآخر» ممکن است خیلی از شاگردان از اساتیدشان بالاتر بروند اما ادب گفتارشان محفوظ است این دیگر نگفت هر چه بلدی به من بگو این «مِن» تبعیض را اینجا حفظ کرده ﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا﴾ نه «ما» نه هر چه بلدی به من بگو مقداری آنچه بلدی به من بگو این ادبِ در تعلّم است.
مطلب بعدی آن است که یک وقت کسی همان بارها این مثال گفته میشد اسلامی حرف میزند و قارونی فکر میکند میگوید من خودم سی, چهل سال در حوزه یا دانشگاه بودم درس خواندم و عالِم شدم, خب من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم غیر از حرف قارون حرف دیگری که نیست مگر او خودش نگفت من زحمت کشیدم و مال پیدا کردم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ مگر آدم این طور حرف میزند بگوید خدا را شکر که این عنایت را کرد لحظه به لحظه توفیق داد و ما را به این نعمت متنعّم کرد خب اگر کسی بگوید آنچه بلدی یا آنچه خودت یاد گرفتی به من بگو این راهِ تعلّم نیست راه تعلّم این است که آنچه را که بهت یاد دادند یک مقدارش هم به من بده نگفت «ممّا تعلم أو ممّا عَلمتَ» ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ﴾ شما هم بالأخره شاگردی کردی از جایی یاد گرفتی مقداری هم از آنچه که یاد گرفتی به ما یاد بده ﴿عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾. خب ذات اقدس الهی آنجا وجود مبارک موسای کلیم به او آدرس داد که به سراغ چه کسی بروید و علم را از چه شخصی یاد بگیرید اینها هم که گفتند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اینها هم وجود مبارک موسای کلیم باخبر بود لذا گفت حالا شما که لدیاللهی بودی ما اگر در علم باطن به آنجا نرسیدیم لااقل از محضر شما گوشهای از آنچه را که شما یاد گرفتید به ما هم برسد ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ خب این ظرفیّت میخواهد خود انبیای الهی این کار را میکردند شاگردانی داشتند, حوزههایی داشتند خود خضر(سلام الله علیه) هم بالأخره با هر که مأنوس بود شاگردانی داشت اما اگر بخواهد بر خلاف آنچه را که شاگردش میداند یک مطلب جدیدی به او القا کند اینجا صبر و حوصله لازم است دیگر از وجود مبارک موسای کلیم تعهّد گرفته که گفت من حرفهایی دارم کارهایی دارم بر خلاف آنچه در ذهن شماست شما باید صبر بکنی تا جمعبندی بکنیم وگرنه صِرف تعلّم و شاگردی که این تعهّد را نمیخواهد که خب آدم میرود محضر استاد گاهی هم سؤال پیش میآید سؤال میکند اما اینکه نتواند تحمل بکند معلوم میشود چیزی است که بر خلاف آموختههای قبلی است چون بر خلاف آموختههای قبلی است خب انسان نمیتواند تحمل بکند دیگر و جای این هم هست که کسی تحمل نکند وگرنه خب اگر خدای سبحان به موسای کلیم فرمود برو یاد بگیر به خضر(سلام الله علیه) هم فرمود برو یاد بده وگرنه آنجا چکار میکرد خضر و چطور میپذیرفت او را, چطور او را به همراه میبرد اینچنین نیست که دستور یکجانبه باشد دستور دوجانبه است منتها آنچه که به شریعت برمیگردد به قصص انبیا برمیگردد دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم بیان کرده اما آنچه که به اولیا برمیگردد به علم باطن است آن را دیگر بیان نکرده خب اگر به موسای کلیم فرمود برو یاد بگیر قبلاً به خضر(سلام الله علیه) فرمود برو یاد بده. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) آن را نقل کرده فرموده درست است که تعلّم بر جاهلان واجب است اما قبل از اینکه تعلّم بر جاهل واجب باشد تعلیم را خدا بر عالِم واجب کرده است «إنّ الله لم یأخذ علی الجهال عهداً بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهال» برهانی که حضرت نقل میکند این است که «لأنّ العلم کان قبل الجهل» خب اگر از این طرف بر مردم, برجاهلها یاد گرفتن احکام واجب است در بخشی از امور واجب عینی است در بخشی از امور واجب کفایی بر عدهای هم تعلیم واجب است در بخشی واجب عینی در بخشی واجب کفایی این طور نیست که تعلّم بر دیگران واجب باشد تعلیم بر عدهای واجب نباشد این طور نیست تأمین زندگی معلّمان را گفتند از بیتالمال باید باشد برخیها شبهه کردند که انسان برای گفتن احکام الهی مثلاً چیزی دریافت میکند ولی بیتالمال را موظّف کردند که اینها را محترمانه تأمین بکند به هر تقدیر فرمود: «لأنّ العلم کان قبل الجهل» خب پس اینچنین نیست که موسای کلیم مأمور باشد به فراگیری علم ولی خضر(سلام الله علیه) مأمور نباشد به تعلیم علم این طور نیست حتماً به او هم گفته منتها خضر(سلام الله علیه) میداند که چه چیزی میخواهد یاد بدهد این یاد دادنِ کتابی نیست که مثلاً این عبارت را بخوانند این با تکوین کار دارند چون وقتی با تکوین کار دارند کارهای ولایتی و کارهای باطنی با متنِ خارج روبهروست چون با متن خارج روبهروست تحمل میخواهد کارهایی را باید انجام بدهد که این صاحب شریعت نمیتواند آنها را تحمل کند لذا وجود مبارک خضر اول تعهّد گرفته که تو باید صبر بکنی چون ما کاری میکنیم که خارج از حوصلهٴ شماست این کار فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ﴾ با ﴿لَن﴾ که مفید نفی مؤکّد است ﴿لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾ نمیتوانی با من تحمل بکنی, صبر بکنی. برهان مسئله هم این است ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ما کارهایی میکنیم تو خبیر نیستی, احاطه نداری به راز و رمزش آشنا نیستی و اعتراض میکنی آنوقت چطوری میتوانی صبر بکنی حق هم با توست برای اینکه ما که مطلب روزانه یاد نمیدهیم که, متعلّمی از محضر معلّم چیزهایی را یاد میگیرد خب این کاملاً روزانه صبر میکند اما این کاری بکند که بر خلاف آنچه که بر اساس دانستههای قبلی اوست باورهای قبلی اوست این چطوری تحمل بکند؟ چطوری صبر بکند؟ گفت تو محیط نیستی خبیر نیستی آن راز را نمیدانی و اعتراض میکنی ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ خب.
وجود مبارک موسای کلیم این تعبیرات را کرده اولاً حتی در تعبیر پیروی هم استیذان کرده اجازه میدهید من تابع شما باشم یا نه؟ نگفت که من میخواهم تابع شما بشوم گفت ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ﴾ این استیذان است دیگر ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ همه را به عنوان تبعیّت آن حضرت فرمود وقتی میتوانی تابع باشی که خبیر باشی حالا که خبیر نیستی احاطهٴ علمی نداری چطوری میتوانی تحمل بکنی؟ ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾.
پرسش: اجمالاً میدانست که ولیّ خداست خب پیروی میکرد.
پاسخ: خب بله, اما اجمالاً که وقتی ببیند کسی بیگناه را دارد میکُشد چطوری تحمل بکند؟ این هر دو میدانند که این حوادثی که در پیش دارند یکی بالاجمال یکی بالتفصیل آن که بالتفصیل میداند, میداند که کارهایی انجام میشود که بر خلاف ظاهر شریعت است که گفتند وجود مبارک ولیّعصر(ارواحنا فداه) که ظهور کرد بعضی از کارهای او نظیر کارهای خضر است, خب.
ایشان گفت که من با عنایت الهی درست است ممکن است من نتوانم صبر بکنم اما ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ اگر خدا بخواهد. ما با اطمینان به عنایت الهی صابریم تو آنچه را که میتوانی ما را به عنوان شاگردی بپذیر ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ هیچ امر شما را عصیان نمیکنم تابع محضم منتها با عنایت الهی وابسته است اگر به عنایت الهی وابسته باشد دیگر ما هیچ محذوری نداریم اجمالاً میدانستند که کار, کار شریعت نیست چون وجود مبارک موسای کلیم از انبیای اولواالعزم بود دیگر و چهل شبانهروز که ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ وجود مبارک موسای کلیم چهل شبانهروز آن دوران سخت را گذرانده که برای او بسیار شیرین بود نه غذایی خواست, نه خوابی خواست, نه آبی خواست مهمان خدا بود با تعلیم الهی با مناجات الهی با تلقّی الواح تورات و مانند آن ارتزاق میکرد, خب کسی که دورهٴ چهلّه گرفته به اصطلاح, اربعین گرفته نه خوابیده, نه غذا خورده, نه آب خورده فقط مشمول زمزمه و مناجات الهی بود این دوران سخت را گذرانده پس معلوم میشود اگر خدا بخواهد میشود صبر کرد لذا به خضر گفت که اگر خدا بخواهد ما صبر میکنیم.
اما اینکه احیاناً طبق بیانی که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در همان باب ذکر المجلس الرضا(علیه الصلاة و علیه السلام) آمده که صدر و ساقهٴ عالَم آینهاند مستحضرید که منظور از آینه آن صورت مرآتیه است یک, و ما عادت کردیم که صورت مرآتیه را در شیشه و قاب و جیوه ببینیم هیچ دلیلی ندارد که صورت مرآتیه بدون محل وجود ندارد حتی بهشت, حتی جهنم, حتی نار اینها مرآتاند طبق آن بیان منتها مرآتاند نه یعنی بیاثرند یعنی این سوخت و سوز دارد واقعاً, ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ دارد واقعاً, اما دیگری دارد میسوزاند این آینه است آینه با سراب فرقش این است که سراب دروغ میگوید آینه واقعاً راست میگوید منتها در آینه چیزی نیست دیگری دارد این کار را میکند اگر سراسر عالَم طبق بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) مرایای الهیاند مرآت حقّاند ما عادت کردیم که مرآت را در شیشه ببینیم هیچ دلیلی هم نیست که صورت مرآتیه بتواند تنها یافت بشود هیچ دلیلی هم نیست که ظِلّ بتواند بدون شاخص یافت بشود منعی در کار نیست اما ظل دروغ نمیگوید شاخص را نشان میدهد صورت مرآتیه دروغ نمیگوید صاحبصورت را نشان میدهد لذا اسناد این امور به آن صوَر مرآتیه برای تودهٴ ماها حق است اسناد الی ما هو له است برای کسانی که به توحید ناب بار یافتند این وسیله است اسناد الی غیر ما هو له است دیگری دارد این کار را انجام میدهد و ما در آینه داریم میبینیم خیال میکنیم این صورت مرآتیه است این کار را انجام میدهد وقتی که کار را به او انجام داد میشود اسناد الی ما هو له, در حقیقت معذِّب خدای سبحان است ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ اگر ﴿بِأَیْدِیکُمْ﴾ میشود ابزار تعذیب الهی این ابزار در حدّ صورت مرآتیهاند ماها اشخاص را به عنوان مجاهد میبینیم ولی مردان الهی که سراسر عالَم را مرآت حق میبینند این به عنوان آینهدار جمال و جلال الهی میبیند این بیان نورانی حضرت امیر که سراسر عالَم را مرایا میداند در نسخهای مرایی میداند حتی گفتند مرایی هم میتواند جمع مرآت باشد ناظر به همین معناست این هیچ خلافی در کار نیست منتها ما خیال میکنیم که زید دارد کافر را عذاب میکند آیه میگوید خیر, ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ آنها که موحّدانه آیات را میبینند میگوید این ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ حق است آنها که مرآتی عالَم را میبینند میگویند که «و لکن الله قتلهمُ بأیدیکم» این مضافی تقدیر میگیرند یا مجاز در کلمه میدانند یا مجاز در اسناد میدانند و مانند آن, اما این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در آن پایان یک بیان جامعی است فرمود اینها جای دیگر را نشان میدهند و ما با اسمای حسنای خدا کار داریم یعنی شما ببینید عالم را جوشن کبیر دارد اداره میکند او ضارّ است او نافع است او شافع است منتها اینها افعال الهیاند یعنی کلّ این عالَم را این جوشن کبیر دارد اداره میکند شما این جوشن کبیر را که بررسی میکنید میبینید چیزی برای عالم نمیماند که دیگر نگوییم اینها مجاز است اسناد ضرر و نفع را به الله ما مجاز میدانیم به این اشیای خارجی حقیقت یا میگوییم در طول اینها هستند خب چرا این طور بگوییم آن موحد میگوید که «خویش را تأویل کن نِی ذکر را» خودت بالا بیا چرا این جوشن کبیر را عوض میکنی؟ چرا میگویی ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ این دیگر حکم شفاف است دیگر شما نکُشتید او کُشت خب اگر شما نکشتید او کشت یعنی در قتل مجاز است در کلمه مجاز است یا اسناد قتل به او مجاز است این طور نیست و این واقعیّت را نشان میدهد سراب نیست که باطل باشد حق است «لا ریب فیه» منتها اینجا نیست جای دیگر است و این آن جای دیگر را نشان میدهد و آنها که در جهنم دارند میسوزند نمیدانند که چه کسی اینها را تعذیب میکند آنجا هم در اثر شدّت عناد نمیگویند خدا آنجا به مالک(سلام الله علیه) که مسئول جهنم است آنجا هم این بیادبی و دهنکجی را دارند میگویند ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾ ما که خدا را قبول نداریم تو که خدایی داری از خدایت بخواه که بالأخره جان ما را بگیرد یک عده هستند که بالأخره بگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما آنهایی که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ آنها هم که هستند دست از استکبار برنمیدارند میگویند مالک! ما که معتقد نیستیم تو که معتقدی خدایی داری و این کارها به دست اوست از او بخواه که جان ما را بگیرد ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾ یعنی تو بگو, خب این آنجا هم همین طور است بنابراین.
پرسش: حاج آقا روایت دارد «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» یعنی آنها متنبّه میشوند دیگر.
پاسخ: بیدار میشوند تمام درد و مصیبت این است انسان بیدار میشود عالِم میشود ولی نمیتواند ایمان بیاورد تمام مشکلات بعد از مرگ همین است که علم هست یعنی عقل هست انسان خیلی همه چیز میبیند برایش دیگر ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما «آمنّا» در آن نیست ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ برای اینکه ما که در دنیا هستیم اراده در اختیار ماست علم امر اختیاری نیست علم یک امر ضروری است کسی وقتی که مقدّمات حاصل شده نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم دیگر مقدّمات که حاصل شده چون اینها ضروری است ما در برابر ضروری قرار میگیریم وقتی در برابر ضروری قرار گرفتیم میشود مضطرّ دیگر کسی دیگر نمیتواند بگوید این اینچنین هست یا اینچنین نیست این یقیناً هست اما بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است میتواند بگوید من قبول نمیکنم وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود آخر برای تو روشن شد اینها سِحر نیست بپذیر دیگر, نپذیرفت الآن شما ببینید دوتا طلبه بخواهند سیوطی را مباحثه بکنند در حجره که ثالثشان فقط خدایشان است آنجا با اینکه حق روشن شد که با این همبحث اوست حاضر نیست تمکین بکند این دیگر وقتی عالِم شد و به جامعه افتاد فتنه برای دیگران است ما از همان اول باید خودمان را کنترل بکنیم ایمان یعنی ایمان بین نفس و بین ایمان فعلِ اختیاری است اراده فاصله است یا ایمان میآوریم یا نمیآوریم اگر امروز گفتیم حق با توست وقتی وارد جامعه شدیم میشویم نور و رحمت و برکت در قیامت این فضیلت کلاً رخت برمیبندد ماییم و علمِ ما و ماییم و آنچه را که قبلاً انجام دادیم لذا ایمان و عمل صالح و امثال ذلک هیچ در بعد از مرگ نیست «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» این از غرر روایات ماست که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است وجود مبارک حضرت امیر هم آن را نقل کرده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
جریانی که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم و خضر (س) ذکر کرد یک جریان خاصّی است
هر کار نو و جدیدی احیاناً با سهو یا نسیان یا لغزش یا جهل و مانند آن همراه است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ﴿70﴾
جریانی که ذات اقدس الهی درباره موسای کلیم و خضر(سلام الله علیهما) ذکر کرد یک جریان خاصّی است که دربارهٴ انبیای دیگر چنین صحنهای نقل نشده است و بسیاری از مطالبی که مربوط به تعلیم و تعلّم, آداب متعلّمان, آداب معلّمان است در این محاوره آمده و بهرهٴ صحیح تعلیم و تعلّم خواه دربارهٴ علوم حصولی و علم شریعت و فقه و امثال اینها باشد یا علوم دیگر و علم باطن و تأویل و امثال اینها باشد عنصر اصلیاش رشد است که انسان برای تعالیم رشد باید عالِم بشود حتی در علوم باطنی.
مطلب دیگر آن است که هر کار نو و جدیدی احیاناً با سهو یا نسیان یا لغزش یا جهل و مانند آن همراه است چون برای اوّلینبار است که اتفاق میافتد و این نقص نیست برای اینکه انسان وارد این صحنه شد و میخواهد یاد بگیرد منتها دربارهٴ انبیا(علیهم السلام) آنچه را که برای اولین بار اینها تلقّی میکنند اگر سخن از وحی باشد برای آنها بیّنالرشد است و تردیدی ندارند اما اگر سخن از تلقّی وحی در قلب آنها نیست سخن در اعمال خارجی است و قبلاً هم دستور وحیانی نیامده احیاناً ممکن است که آنها مورد سؤال قرار بگیرند یا آن مطلب مورد سؤال اینها قرار بگیرد. وجود مبارک موسای کلیم بعد از مسئلهٴ نبوّت خب ملاقاتهایی با ذات اقدس الهی داشت میقاتی داشت نه در آن زمان تردیدی بود نه در آن زمین ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ آن سرزمینی که باید برای مناجات میرفت رفت بدون اینکه جلوتر برود یا دنبالتر, آن زمانی که برای ملاقات و مناجات تعیین شده است همان زمان را مراعات کرد بدون جلوتر یا دنبالتر هیچ تحوّلی, تغیّری در اینها نیست اما دربارهٴ جریان ملاقات موسی با خضر(سلام الله علیهما) یک امر بدیع و تازه است که باید با علوم باطنی و تأویلات شریعت آشنا بشود و خدای سبحان هم جای مشخّصی را برای او معیّن نکرده است که کدام منطقه محلّ برخورد شما و آن خضر(سلام الله علیهما) است این بود که احیاناً آن حادثه پیش آمد مقداری وجود مبارک موسای کلیم با همراهشان رفتند دوباره برگشتند مشابه این تخطّی یا احیاناً تعدّد در کار و نظیر آن در برخورد وجود مبارک موسای کلیم در اولین بار در همان وادی طور با آن عصا همین طور بود خدای سبحان در طلیعهٴ امر به موسای کلیم که وحی فرستاد فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ خب برابر جریان عادی حضرت عرض کرد ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ دیگر غیر از این جوابی نداشت خدای سبحان فرمود نه خیر ﴿أَلْقِهَا﴾ بینداز ببین چه چیزی در میآید انداخت و دید که به صورت یک مار دَمانی در آمده آنگاه وجود مبارک موسای کلیم هراسید این ترس هم یک امر معقولی است یک امر عادی است بر خلاف نیست برای اینکه خب انسان عاقل از مار باید فاصله بگیرد پس نه آن جوابی که فرمود: ﴿هِیَ عَصَایَ﴾ بر خلاف عادت و عُرف بود نه این هراس, بعد از اینکه معلوم شد مسئله, مسئله نبوّت است و اشیاء حقیقتی در درون خودشان داشته باشند نسبت به ذات اقدس الهی این طور نیست که مثلاً بگوییم سنگ ذاتاً سنگ است چه خدا بخواهد چه نخواهد این طور نیست خدا خواست که او سنگ باشد و سنگ شد و اگر خواست به صورت دیگر در بیاید به صورت دیگر در میآید آنوقتی که خدا اراده کرده است که این سنگ باشد واقعاً سنگ است آنوقتی که اراده کرد به صورتی دیگر در بیاید واقعاً به صورتی دیگر است بعدها اگر از موسای کلیم سؤال میشد ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ میفرماید هر چه تو بخواهی حُکم آنچه تو اندیشی نه اینکه این عصاست تو اگر خواستی این مار باشد این مار میشود واقعاً, اگر خواستی ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ برگردانی دوباره به حالت عصا و چوب در بیاوری عصا میشود واقعاً, چون ارادهٴ شما سازندهٴ واقع است این طور نیست که جهانی باشد شما در جهان مدیرعامل باشی جهان را شما میآفرینی شما میسازی, شما متحوّل میکنی اگر کار به دست ذات اقدس الهی است خب یک موحّد بعد از اینکه ارتباط توحیدیاش با ذات اقدس الهی تام شد عرض میکند هر چه شما بخواهی نه اینکه این شیء ذاتاً عصاست و شما ارادهتان تابع اشیاء باشد این طور نیست ماها ارادهمان تابع اشیاست اگر خواستیم با چوبی برخورد کنیم باید ارادهمان را تطبیق بدهیم که داریم با چوب برخورد میکنیم, اگر خواستیم با یک آب برخورد کنیم باید تابع آن مراد باشیم و ارادهمان را طرزی تطبیق بدهیم که با آب سازگار باشد اما اگر ذات اقدس الهی خواست دریا را به صورت یک جادّهٴ خشک در بیاورد این کار را میکند ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ که ﴿طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ یک جادهٴ خشک میشود این طور نیست که خدای سبحان ـ معاذ الله ـ ارادهاش تابع اشیاء باشد چون اشیاء را خود او آفریده هر طوری که آفریده حقیقت است و هر طوری هم که برگرداند حقیقت است یک موحّد عرض میکند که هر چه تو بخواهی نه اینکه این عصاست بعد از اینکه به مقام نبوّت رسید از آن به بعد حرفها طرز دیگر شد اما برای اولینبار وقتی خدای سبحان از انسانی سؤال بکند این عصا چیست؟ خب عرض میکند چوب است دیگر بعد وقتی که به صورت یک مار در آمد هراس پیدا میکند و هراس پیدا کردن او هم یک امر عقلی و عرفی و صحیح است بعد از اینکه معلوم شد کار به دست دیگری است آنگاه مرتب چه در برخورد با فرعون, چه در صحنهٴ مناظرهٴ با سَحَره مرتب دست میزد این مارها را میگرفت و میشد عصا تا اراده میکرد بشود عصا, عصا میشد برای اینکه ارادهٴ او دیگر تابع ارادهٴ خدای سبحان شد برای اولینبار ممکن است که تازگی داشته باشد انسان سؤال بکند ولی بعد وقتی که مَلکه شد دیگر جا برای سؤال نیست. در برخورد وجود مبارک موسای کلیم با خضر(سلام الله علیهما) این اولینبار بود چه اینکه اولین و آخرین قصّهای است که در قرآن کریم در این زمینه آمده که خدا پیامبری را با ولیّای از اولیای خود به مصاحبه و به مناظره فرا میخواند تا علمِ تأویل را این پیامبری که صاحب شریعت است از او فرا بگیرد لذا در این برخوردها جای مشخّص قطعی تعیین نشده لذا وجود مبارک موسای کلیم آن مأموریت کلی را که یافت فرمود ﴿حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ که چندین وجه دربارٴ این دوتا بحر گفته شد ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ اگر در جای برخورد این دو بحر که از آنجا به عنوان بینالنهرین یاد میکردند این بحر است که به عنوان نهر یاد شده است مجمع بحرین, مُلتقای بحرین بینالبحرین است در حقیقت آنجا نقل شده یا نه, یک راه دورتری را من طی بکنم, خب اگر بینالبحرین است یا مجمع بحرین است ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ جای مشخصِ قطعی برای حضرت معیّن نشد لکن آن علامت و اَمارهای که گذاشتند این است که هر وقت جایی که این ماهی به دریا میرود در تفسیر شیعهها و در تفسیر اهل سنّت این قول هست که این ماهی مملوح بود یعنی ماهی شور بود همین ماهیهایی که این را با آبنمک چیز میکنند که مدّتی بماند این ماهی شور را آن کسی که همراه وجود مبارک موسای کلیم بود از آن مِکتَل و زنبیل در آورد کنار این دریا که بشورد از دستش افتاد و وارد دریا شد مستحضرید که بحر مثل نهر نیست این موجی دارد انسان کنار دریا مینشیند میخواهد دستش را بشورد دفعتاً میبیند زیر پایش خالی شده این موج میآید گاهی ده متر, گاهی کمتر, گاهی بیشتر شنها را میبرد گاهی شن میآورد و مانند آن این از دستش افتاد و وارد دریا شد ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ یا ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ و مانند آن, این هم در تفسیر اهل شیعیان هست هم در تفسیر اهل سنّت قبلاً هم روشن شد که اگر روایت معتبری باشد که این ماهی زنده شده هیچ منع قرآنی وجود ندارد مخالف قرآن هم نیست دیگر قرآن ندارد که این جامداً و میّتاً رفته که, میسازد با حیاتش ولی اثبات حیات نیازمند به دلیل معتبر هست البته بعضی از روایات در تاریخ هم نقل کردند که ماهی زنده شده.
اما مسئلهٴ اینکه آنجا جای ملاقات بود را وجود مبارک موسای کلیم به همراهش فرمود هر وقت این ماهی به آب افتاد به من اطلاع بده این یادش رفته که به عرض موسای کلیم برساند لذا بعد از مدّتی گفت آنجا که رفت از مِکتَل و غذایشان را تهیه کنند گفت این ماهی در فلان منطقه از دستم افتاد و به دریا رفت وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ یعنی «نَبغی» آنجا که ما به دنبالش میگشتیم همانجا بود حالا وقتی که آمدند هر دو خضر را دیدند ﴿فَوَجَدَا﴾ هم موسای کلیم هم همراهش اما یکی در عین حال که میبیند از خضر بهرهای نمیبرد و دیگری بهرهمند میشود آیا بهرهای از این علوم فراوان نصیب آن همراه موسای کلیم شد یا نه؟ هیچ سخنی نیست از این به بعد گرچه صدر داستان ضمیر تثنیه است ولی تا آخر قضیه مفرد است و فعل مفرد است اول آمده ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اما از این به بعد همهٴ این محاوره و گفتگو مفرد است بین وجود مبارک موسای کلیم است و آن خضر.
پرسش: استاد ببخشید در چند آیهٴ قبل فرمودید که تعداد اصحاب کهف چون پیامی نداشت گفتید که به آنها پرداخته نشود اینجا ماهی.
پاسخ: چه پیامی داشت حالا یا زنده یا مُرده.
پرسش: این ماهی چه پیامی دارد که قرآن میگوید.
پاسخ: چون علامت بود دیگر, علامتش این بود که هر جا این ماهی به همراهشان آنجا دیگر آدرسی, نمونهای, فِلشی جایی کسی که نبود بالأخره باید علامتی داشته باشد پیدا کند کوه طور جای مشخصی بود میقات وجود مبارک موسای کلیم مشخص شد و مانند آن, اما اینجا جایی باید مشخص باشد که آنجا آن عبد صالح را ملاقات کند این اَمارهٴ ملاقاتشان بود اما اینکه این رحمت منظور نبوّت است جناب فخررازی وجوهی را برای اثبات اینکه آن عبد صالح پیامبر بود نقل میکند و نقد میکند یکی از آن ادله که ایشان نقل کرد و نقد کرد این است که آنهایی که گفتند آن عبد صالح پیامبر بود برای این است که خدای سبحان فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ این رحمتی که از نزد خدای سبحان بیاید رحمت نبوّت است به دلیل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 86 به این صورت آمده ﴿وَمَا کُنْتَ تَرْجُوا أَن یُلْقَی إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِن رَبِّکَ﴾ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید تو امیدی نداشتی که قرآن برای تو نازل بشود مگر اینکه یک رحمت الهی بود خب منظور از این رحمت در اینجا همان مسئله نبوّت است دیگر. فخررازی نقدش این است که اگر در جایی از نبوّت به رحمت یاد شده است ما هم قبول میکنیم که «کلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما دلیلی بر عکس نیست که «کلّ رحمةٍ نبوّةٌ» مورد بحث این است که خدا رحمتی به این صاحب, به همراه به خضر داده این دلیلی بر نبوّت او نیست اگر از نبوّت به رحمت یاد شده است معنایش این است که «کلّ نبوّةٍ رحمةٌ» اما این دیگر عکس نمیشود به نحو کلی که «کلّ رحمةٍ نبوّةٌ» لکن از مجموع شواهدی که دربارهٴ این عبد صالح یاد شده است معلوم میشود که ارتباط با ذات اقدس الهی تنها از نظر گرفتن رحمت خاصّه یک, گرفتن علمِ لدنّی دو, تنها از این دو منظَر نبود بلکه بعضی از اوامر را از خدای سبحان تلقّی میکردند اینکه تلقّی امر از ناحیه خدا باشد معلوم میشود رسالتی, یک مأموریت ویژهای به عهدهٴ اوست به دنبالهٴ همین جریان آیهٴ 89 وقتی که وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد که راز اینکه این دیوار را چیدی و ما را به کار گرفتی هر دوی ما کارگری را تحمل کردیم تا این دیوار را بنا کنیم چه بود؟ وجود مبارک خضر فرمود: ﴿وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ من این را که از نزد خودم نکردم که, یعنی خدای من به من امر کرده خب اگر کسی امرِ الهی را تلقّی میکند و برابر امر الهی آن دیوار را میچیند معلوم میشود رسالتی دارد حالا رسالت او تا چه قلمرو و محدودهای بود مطلب دیگر است ولی از اینکه خضر این همراه از امرِ الهی مدد میگرفت و خداوند به او امر میکرد که فلان کار را انجام بده معلوم میشود سِمتی داشت مثل رسالت, خب.
پرسش: روایت دارد که من مأمور به امری هستم که خودم هم طاقت ندارم این بیانش چیست؟
پاسخ: ندارد من خودم طاقت ندارم که, ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد که ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ ما هر دویمان خسته, نیازمند به غذا, اینها هم که حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان بپذیرند خب اگر شما اجری میگرفتید در برابر این کار ما در برابر این کار مزدی دریافت میکردیم و با آن مزد غذایی تهیه میکردیم چه میشد؟ حضرت فرمود من مأمور بودم که این را رایگان انجام بدهم من این کار را به امر خودم نکردم که, این معلوم میشود که امر از ناحیهٴ دیگر است خب عبد بودنِ انبیای الهی نشان آن است که اینها عبدند نه هر کسی خدای سبحان از او تعبیر به عبد کرده است این سِمتی خاص داشته باشد اینکه دلیل نیست, خب.
پس اشکالهای جناب فخررازی در این منطقه وارد نیست حالا ممکن است بعضی از شبهات را وارد بدانیم. از اینکه فرمود: ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً﴾ اگر قَصص به معنای پیروی باشد و معنای برگشتِ مجدد باشد این میتواند مفعول مطلق نوعی باشد یعنی «فارتدّ علی آثارهما ارتداداً قصصا» که منصوب بودنش از آن ناحیه است حالا عمده این است که این از راه علمِ لدنّی خب میشود استفاده کرد که او مقامی داشت آنجا هم جناب فخررازی نقدی دارد میگوید این علم لدنّی دلیل نیست بر اینکه این شخص دارای مقام بود, چرا؟ برای اینکه شما علم لدنّی را به معنای علمِ بیواسطه معنا میکنید اگر علم لدنّی به معنای علم بیواسطه است خب علوم ضروری را که همهٴ ما از ناحیهٴ خدای سبحان داریم این علوم بدون واسطه است یعنی نه ما از معلّم خارجی کمک میگیریم دربارهٴ اینکه جمع نقیضین محال است, رفع نقیضین محال است, اجتماع ضدّین محال است این بدیهیات و ضروریّات اوّلیه نه با اندیشه و فکر اینها را میفهمیم اینها برای ما روشن است ما همین که چشم باز کردیم نور را میبینیم دیگر کسی لازم نیست به ما بگوید این نور است اما ممکن است از کسی بپرسیم که این کالا چیست؟ آن زمین چیست؟ آن قلم چیست؟ آن دفتر چیست؟ اینها را سؤال بکنیم بفهمیم اما وقتی چشم باز کردیم اوّلین چیزی که میبینیم نور است دیگر ما وقتی فکر را باز کردیم اولین چیزی که میفهمیم همین بدیهیات است که جمع نقیضین محال است, جمع ضدّین محال است, جمع مِثْلین محال است این چیزها را میفهمیم پس اینها را بلاواسطه میفهمیم فهمِ بلاواسطه دلیل نیست که انسان سِمتی دارد این نقد جناب فخررازی هم وارد نیست برای اینکه آنها که استدلال کردند به علم لدنّی میگویند علمِ عمیقِ پیچیده دو قسم است بعضی از علوم است که انسان با زحمتهای زیاد از اساتید سالیان متمادی کوشش میکند یاد میگیرد بعضی از علومِ نظریِ عمیق است که بلاواسطه یاد میگیرد که کسی مطلب, مطلب عمیقِ نظری است ولی این شخص نه از کسی شنیده نه خودش فکر کرده آن را میگویند علم لدنّی نه اینکه علمِ بلاواسطه ولو بدیهیّات باشد این نقد ایشان هم وارد نیست, خب.
ایشان بعد از چندتا شبهه در جریان حضرت موسای کلیم در پایان میگوید که این کلمات تقویت میکند قول کسانی را که میگویند این موسی موسای معروف نیست موسایی است که حالا از احفاد وجود مبارک یوسف است نوههای حضرت یوسف است و مانند آن و آن موسای معروف نیست این قول, این کلمات تُقوّی قول کسی را که میگوید موسای خضر(سلام الله علیهما) موسای کلیم نیست و این سخن او هم ناصواب است برای اینکه هیچ کدام از این کلمات آن خیال را تقویت نمیکند حالا عمده آن است که این دوتا بنده صالح خدا که یکی میخواهد از دیگری چیز یاد بگیرد راهش چیست؟ این آدابالمتعلّمین که مرحوم شهید نوشته گوشههایی از اسرار را از همین روایات و بخشی هم از این آیات به دست آوردند حالا این میخواهد شاگردی کند محضر خضر آدابی را که این موسای کلیم به استادش ذکر میکند ملاحظه میفرمایید هفت, هشت فضیلت است یازده فضیلت است که ایشان ذکر میکنند از همین تعبیرات وجود مبارک موسای کلیم که بخشی از آنها حالا اینجا ذکر میشود و آن این است که اولاً وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد به آن خضر که ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ﴾ من اگر بخواهم چیز یاد بگیرم باید تابع باشم, تابع باشم برای چه؟ که تو تعلیم بدهی مرا, چه چیزی تعلیم بدهی؟ آنچه که عامل رشد من است پس هدف اصلی تعلیم و تعلّم میشود رشد در برابر سَفه, رشدی که قرآن کریم میگوید در برابر سَفه است دربارهٴ ابراهیم خلیل دارد ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ این میشود رشد و رشد را هم ذات اقدس الهی مجموع صفات ثبوتی و سلبی مؤمنان کامل میداند که دربارهٴ افراد رشید آن اوصاف خمسهٴ ثبوتی و سلبی سورهٴ «حجرات» را مشخص کرد که اینها کسانیاند که ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ خب اگر ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾ یعنی کسی دوستِ ایمان باشد به ایمان دل ببندد نه به عنوان تکلیف ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾ و زیور او هم همین ایمان باشد ﴿وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ اینها جزء صفات ثبوتی مؤمنان است ﴿وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ﴾ اینها جزء اوصاف سلبی است ﴿أُولئِکَ﴾ که جامع آن اوصاف ثبوتی و این اوصاف سلبیاند ﴿هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ پس رشد را خدای سبحان به ابراهیم خلیل داد یک, رشیدها را هم معرفی کرد که دارای اوصاف ثبوتی و سلبیاند دو, محور تعلیم و تعلّم هم رشد است که آدم وارد حوزه یا دانشگاه میشود برای اینکه رشد پیدا کند نه برای اینکه مدرک پیدا کند, نه برای اینکه عالِم بشود حتی, رشد مجموع آن عقلین است, مجموع آن عقد و عقیده است, مجموع آن گِرهای است که بین موضوع و محمول میخورد در فضای علم و گِرهای است که عصارهٴ قضیه را به جان میبندد در مسئلهٴ ایمان این مجموع میشود رشد من پیرو شما بشوم تا بشوم رشید ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ تعبیر اینکه ﴿تُعَلِّمَنِ﴾ تعلیم بدهید به من اما نه اینکه همهٴ آنچه را که شما خودتان میدانید به من بگویید این نهایت ادب و تواضع متعلِّم در پیشگاه معلّم است ممکن است از او بالاتر برود «کَم تَرک الأول للآخر» ممکن است خیلی از شاگردان از اساتیدشان بالاتر بروند اما ادب گفتارشان محفوظ است این دیگر نگفت هر چه بلدی به من بگو این «مِن» تبعیض را اینجا حفظ کرده ﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا﴾ نه «ما» نه هر چه بلدی به من بگو مقداری آنچه بلدی به من بگو این ادبِ در تعلّم است.
مطلب بعدی آن است که یک وقت کسی همان بارها این مثال گفته میشد اسلامی حرف میزند و قارونی فکر میکند میگوید من خودم سی, چهل سال در حوزه یا دانشگاه بودم درس خواندم و عالِم شدم, خب من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم غیر از حرف قارون حرف دیگری که نیست مگر او خودش نگفت من زحمت کشیدم و مال پیدا کردم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ مگر آدم این طور حرف میزند بگوید خدا را شکر که این عنایت را کرد لحظه به لحظه توفیق داد و ما را به این نعمت متنعّم کرد خب اگر کسی بگوید آنچه بلدی یا آنچه خودت یاد گرفتی به من بگو این راهِ تعلّم نیست راه تعلّم این است که آنچه را که بهت یاد دادند یک مقدارش هم به من بده نگفت «ممّا تعلم أو ممّا عَلمتَ» ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ﴾ شما هم بالأخره شاگردی کردی از جایی یاد گرفتی مقداری هم از آنچه که یاد گرفتی به ما یاد بده ﴿عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾. خب ذات اقدس الهی آنجا وجود مبارک موسای کلیم به او آدرس داد که به سراغ چه کسی بروید و علم را از چه شخصی یاد بگیرید اینها هم که گفتند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ اینها هم وجود مبارک موسای کلیم باخبر بود لذا گفت حالا شما که لدیاللهی بودی ما اگر در علم باطن به آنجا نرسیدیم لااقل از محضر شما گوشهای از آنچه را که شما یاد گرفتید به ما هم برسد ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ خب این ظرفیّت میخواهد خود انبیای الهی این کار را میکردند شاگردانی داشتند, حوزههایی داشتند خود خضر(سلام الله علیه) هم بالأخره با هر که مأنوس بود شاگردانی داشت اما اگر بخواهد بر خلاف آنچه را که شاگردش میداند یک مطلب جدیدی به او القا کند اینجا صبر و حوصله لازم است دیگر از وجود مبارک موسای کلیم تعهّد گرفته که گفت من حرفهایی دارم کارهایی دارم بر خلاف آنچه در ذهن شماست شما باید صبر بکنی تا جمعبندی بکنیم وگرنه صِرف تعلّم و شاگردی که این تعهّد را نمیخواهد که خب آدم میرود محضر استاد گاهی هم سؤال پیش میآید سؤال میکند اما اینکه نتواند تحمل بکند معلوم میشود چیزی است که بر خلاف آموختههای قبلی است چون بر خلاف آموختههای قبلی است خب انسان نمیتواند تحمل بکند دیگر و جای این هم هست که کسی تحمل نکند وگرنه خب اگر خدای سبحان به موسای کلیم فرمود برو یاد بگیر به خضر(سلام الله علیه) هم فرمود برو یاد بده وگرنه آنجا چکار میکرد خضر و چطور میپذیرفت او را, چطور او را به همراه میبرد اینچنین نیست که دستور یکجانبه باشد دستور دوجانبه است منتها آنچه که به شریعت برمیگردد به قصص انبیا برمیگردد دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم بیان کرده اما آنچه که به اولیا برمیگردد به علم باطن است آن را دیگر بیان نکرده خب اگر به موسای کلیم فرمود برو یاد بگیر قبلاً به خضر(سلام الله علیه) فرمود برو یاد بده. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) آن را نقل کرده فرموده درست است که تعلّم بر جاهلان واجب است اما قبل از اینکه تعلّم بر جاهل واجب باشد تعلیم را خدا بر عالِم واجب کرده است «إنّ الله لم یأخذ علی الجهال عهداً بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجهال» برهانی که حضرت نقل میکند این است که «لأنّ العلم کان قبل الجهل» خب اگر از این طرف بر مردم, برجاهلها یاد گرفتن احکام واجب است در بخشی از امور واجب عینی است در بخشی از امور واجب کفایی بر عدهای هم تعلیم واجب است در بخشی واجب عینی در بخشی واجب کفایی این طور نیست که تعلّم بر دیگران واجب باشد تعلیم بر عدهای واجب نباشد این طور نیست تأمین زندگی معلّمان را گفتند از بیتالمال باید باشد برخیها شبهه کردند که انسان برای گفتن احکام الهی مثلاً چیزی دریافت میکند ولی بیتالمال را موظّف کردند که اینها را محترمانه تأمین بکند به هر تقدیر فرمود: «لأنّ العلم کان قبل الجهل» خب پس اینچنین نیست که موسای کلیم مأمور باشد به فراگیری علم ولی خضر(سلام الله علیه) مأمور نباشد به تعلیم علم این طور نیست حتماً به او هم گفته منتها خضر(سلام الله علیه) میداند که چه چیزی میخواهد یاد بدهد این یاد دادنِ کتابی نیست که مثلاً این عبارت را بخوانند این با تکوین کار دارند چون وقتی با تکوین کار دارند کارهای ولایتی و کارهای باطنی با متنِ خارج روبهروست چون با متن خارج روبهروست تحمل میخواهد کارهایی را باید انجام بدهد که این صاحب شریعت نمیتواند آنها را تحمل کند لذا وجود مبارک خضر اول تعهّد گرفته که تو باید صبر بکنی چون ما کاری میکنیم که خارج از حوصلهٴ شماست این کار فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ﴾ با ﴿لَن﴾ که مفید نفی مؤکّد است ﴿لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾ نمیتوانی با من تحمل بکنی, صبر بکنی. برهان مسئله هم این است ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ ما کارهایی میکنیم تو خبیر نیستی, احاطه نداری به راز و رمزش آشنا نیستی و اعتراض میکنی آنوقت چطوری میتوانی صبر بکنی حق هم با توست برای اینکه ما که مطلب روزانه یاد نمیدهیم که, متعلّمی از محضر معلّم چیزهایی را یاد میگیرد خب این کاملاً روزانه صبر میکند اما این کاری بکند که بر خلاف آنچه که بر اساس دانستههای قبلی اوست باورهای قبلی اوست این چطوری تحمل بکند؟ چطوری صبر بکند؟ گفت تو محیط نیستی خبیر نیستی آن راز را نمیدانی و اعتراض میکنی ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ خب.
وجود مبارک موسای کلیم این تعبیرات را کرده اولاً حتی در تعبیر پیروی هم استیذان کرده اجازه میدهید من تابع شما باشم یا نه؟ نگفت که من میخواهم تابع شما بشوم گفت ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ﴾ این استیذان است دیگر ﴿هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ همه را به عنوان تبعیّت آن حضرت فرمود وقتی میتوانی تابع باشی که خبیر باشی حالا که خبیر نیستی احاطهٴ علمی نداری چطوری میتوانی تحمل بکنی؟ ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾.
پرسش: اجمالاً میدانست که ولیّ خداست خب پیروی میکرد.
پاسخ: خب بله, اما اجمالاً که وقتی ببیند کسی بیگناه را دارد میکُشد چطوری تحمل بکند؟ این هر دو میدانند که این حوادثی که در پیش دارند یکی بالاجمال یکی بالتفصیل آن که بالتفصیل میداند, میداند که کارهایی انجام میشود که بر خلاف ظاهر شریعت است که گفتند وجود مبارک ولیّعصر(ارواحنا فداه) که ظهور کرد بعضی از کارهای او نظیر کارهای خضر است, خب.
ایشان گفت که من با عنایت الهی درست است ممکن است من نتوانم صبر بکنم اما ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ اگر خدا بخواهد. ما با اطمینان به عنایت الهی صابریم تو آنچه را که میتوانی ما را به عنوان شاگردی بپذیر ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ هیچ امر شما را عصیان نمیکنم تابع محضم منتها با عنایت الهی وابسته است اگر به عنایت الهی وابسته باشد دیگر ما هیچ محذوری نداریم اجمالاً میدانستند که کار, کار شریعت نیست چون وجود مبارک موسای کلیم از انبیای اولواالعزم بود دیگر و چهل شبانهروز که ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ وجود مبارک موسای کلیم چهل شبانهروز آن دوران سخت را گذرانده که برای او بسیار شیرین بود نه غذایی خواست, نه خوابی خواست, نه آبی خواست مهمان خدا بود با تعلیم الهی با مناجات الهی با تلقّی الواح تورات و مانند آن ارتزاق میکرد, خب کسی که دورهٴ چهلّه گرفته به اصطلاح, اربعین گرفته نه خوابیده, نه غذا خورده, نه آب خورده فقط مشمول زمزمه و مناجات الهی بود این دوران سخت را گذرانده پس معلوم میشود اگر خدا بخواهد میشود صبر کرد لذا به خضر گفت که اگر خدا بخواهد ما صبر میکنیم.
اما اینکه احیاناً طبق بیانی که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در همان باب ذکر المجلس الرضا(علیه الصلاة و علیه السلام) آمده که صدر و ساقهٴ عالَم آینهاند مستحضرید که منظور از آینه آن صورت مرآتیه است یک, و ما عادت کردیم که صورت مرآتیه را در شیشه و قاب و جیوه ببینیم هیچ دلیلی ندارد که صورت مرآتیه بدون محل وجود ندارد حتی بهشت, حتی جهنم, حتی نار اینها مرآتاند طبق آن بیان منتها مرآتاند نه یعنی بیاثرند یعنی این سوخت و سوز دارد واقعاً, ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ دارد واقعاً, اما دیگری دارد میسوزاند این آینه است آینه با سراب فرقش این است که سراب دروغ میگوید آینه واقعاً راست میگوید منتها در آینه چیزی نیست دیگری دارد این کار را میکند اگر سراسر عالَم طبق بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) مرایای الهیاند مرآت حقّاند ما عادت کردیم که مرآت را در شیشه ببینیم هیچ دلیلی هم نیست که صورت مرآتیه بتواند تنها یافت بشود هیچ دلیلی هم نیست که ظِلّ بتواند بدون شاخص یافت بشود منعی در کار نیست اما ظل دروغ نمیگوید شاخص را نشان میدهد صورت مرآتیه دروغ نمیگوید صاحبصورت را نشان میدهد لذا اسناد این امور به آن صوَر مرآتیه برای تودهٴ ماها حق است اسناد الی ما هو له است برای کسانی که به توحید ناب بار یافتند این وسیله است اسناد الی غیر ما هو له است دیگری دارد این کار را انجام میدهد و ما در آینه داریم میبینیم خیال میکنیم این صورت مرآتیه است این کار را انجام میدهد وقتی که کار را به او انجام داد میشود اسناد الی ما هو له, در حقیقت معذِّب خدای سبحان است ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ اگر ﴿بِأَیْدِیکُمْ﴾ میشود ابزار تعذیب الهی این ابزار در حدّ صورت مرآتیهاند ماها اشخاص را به عنوان مجاهد میبینیم ولی مردان الهی که سراسر عالَم را مرآت حق میبینند این به عنوان آینهدار جمال و جلال الهی میبیند این بیان نورانی حضرت امیر که سراسر عالَم را مرایا میداند در نسخهای مرایی میداند حتی گفتند مرایی هم میتواند جمع مرآت باشد ناظر به همین معناست این هیچ خلافی در کار نیست منتها ما خیال میکنیم که زید دارد کافر را عذاب میکند آیه میگوید خیر, ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ آنها که موحّدانه آیات را میبینند میگوید این ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ حق است آنها که مرآتی عالَم را میبینند میگویند که «و لکن الله قتلهمُ بأیدیکم» این مضافی تقدیر میگیرند یا مجاز در کلمه میدانند یا مجاز در اسناد میدانند و مانند آن, اما این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در آن پایان یک بیان جامعی است فرمود اینها جای دیگر را نشان میدهند و ما با اسمای حسنای خدا کار داریم یعنی شما ببینید عالم را جوشن کبیر دارد اداره میکند او ضارّ است او نافع است او شافع است منتها اینها افعال الهیاند یعنی کلّ این عالَم را این جوشن کبیر دارد اداره میکند شما این جوشن کبیر را که بررسی میکنید میبینید چیزی برای عالم نمیماند که دیگر نگوییم اینها مجاز است اسناد ضرر و نفع را به الله ما مجاز میدانیم به این اشیای خارجی حقیقت یا میگوییم در طول اینها هستند خب چرا این طور بگوییم آن موحد میگوید که «خویش را تأویل کن نِی ذکر را» خودت بالا بیا چرا این جوشن کبیر را عوض میکنی؟ چرا میگویی ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ این دیگر حکم شفاف است دیگر شما نکُشتید او کُشت خب اگر شما نکشتید او کشت یعنی در قتل مجاز است در کلمه مجاز است یا اسناد قتل به او مجاز است این طور نیست و این واقعیّت را نشان میدهد سراب نیست که باطل باشد حق است «لا ریب فیه» منتها اینجا نیست جای دیگر است و این آن جای دیگر را نشان میدهد و آنها که در جهنم دارند میسوزند نمیدانند که چه کسی اینها را تعذیب میکند آنجا هم در اثر شدّت عناد نمیگویند خدا آنجا به مالک(سلام الله علیه) که مسئول جهنم است آنجا هم این بیادبی و دهنکجی را دارند میگویند ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾ ما که خدا را قبول نداریم تو که خدایی داری از خدایت بخواه که بالأخره جان ما را بگیرد یک عده هستند که بالأخره بگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما آنهایی که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ آنها هم که هستند دست از استکبار برنمیدارند میگویند مالک! ما که معتقد نیستیم تو که معتقدی خدایی داری و این کارها به دست اوست از او بخواه که جان ما را بگیرد ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾ یعنی تو بگو, خب این آنجا هم همین طور است بنابراین.
پرسش: حاج آقا روایت دارد «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» یعنی آنها متنبّه میشوند دیگر.
پاسخ: بیدار میشوند تمام درد و مصیبت این است انسان بیدار میشود عالِم میشود ولی نمیتواند ایمان بیاورد تمام مشکلات بعد از مرگ همین است که علم هست یعنی عقل هست انسان خیلی همه چیز میبیند برایش دیگر ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما «آمنّا» در آن نیست ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ برای اینکه ما که در دنیا هستیم اراده در اختیار ماست علم امر اختیاری نیست علم یک امر ضروری است کسی وقتی که مقدّمات حاصل شده نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم دیگر مقدّمات که حاصل شده چون اینها ضروری است ما در برابر ضروری قرار میگیریم وقتی در برابر ضروری قرار گرفتیم میشود مضطرّ دیگر کسی دیگر نمیتواند بگوید این اینچنین هست یا اینچنین نیست این یقیناً هست اما بین نفس و بین ایمان اراده فاصله است میتواند بگوید من قبول نمیکنم وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود آخر برای تو روشن شد اینها سِحر نیست بپذیر دیگر, نپذیرفت الآن شما ببینید دوتا طلبه بخواهند سیوطی را مباحثه بکنند در حجره که ثالثشان فقط خدایشان است آنجا با اینکه حق روشن شد که با این همبحث اوست حاضر نیست تمکین بکند این دیگر وقتی عالِم شد و به جامعه افتاد فتنه برای دیگران است ما از همان اول باید خودمان را کنترل بکنیم ایمان یعنی ایمان بین نفس و بین ایمان فعلِ اختیاری است اراده فاصله است یا ایمان میآوریم یا نمیآوریم اگر امروز گفتیم حق با توست وقتی وارد جامعه شدیم میشویم نور و رحمت و برکت در قیامت این فضیلت کلاً رخت برمیبندد ماییم و علمِ ما و ماییم و آنچه را که قبلاً انجام دادیم لذا ایمان و عمل صالح و امثال ذلک هیچ در بعد از مرگ نیست «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» این از غرر روایات ماست که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است وجود مبارک حضرت امیر هم آن را نقل کرده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است