- 111
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 71 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 71 سوره کهف":
وجود مبارک موسای کلیم مأمور شد که با بندهای خاص دیدار داشته باشد و معارفی را از او فرا بگیرد
اولین روز جهلِ انسان آن وقتی است که بگوید من فارغالتحصیل شدم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ﴿70﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴿71﴾
آنچه که در طلیعهٴ قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم و خضر(علیهما السلام) در بعضی از نقلهای تاریخی آمده است که وجود مبارک موسای کلیم بعد از تلقّی کلام الهی و دریافت تورات عُجْبی ـ معاذ الله ـ در او پیدا شده و گفت من اعلمِ مردمم و خدای سبحان برای رفع عُجب او این صحنه را به بار آورد ظاهراً اینها تام نیستند نه سند معتبر دارند نه با مقام شامخ عصمت اینها سازگار است.
مطلب دوم آن است که وجود مبارک موسای کلیم مأمور شد که با بندهای از بندگان خاصّ الهی دیدار داشته باشد و معارفی را از او فرا بگیرد اما بالأخره آدرس و علامت و آیت و نشانهای باید باشد که طبق آن نشانه آن بندهٴ صالح خدا را ملاقات کند گاهی این نشانهها در بدن خود انسان پیش میآید نظیر آنچه که ذات اقدس الهی به زکریا(سلام الله علیه) وعده داد که تو فرزنددار میشوی وجود مبارک زکریا عرض کرد من ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً﴾ اما وعدهٴ الهی و اعجاز الهی امکانپذیر است علامت این کار چیست؟ فرمود: ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز ﴿ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز در عین حال که سالم هستی و هیچ مشکل طبّی در کام و زبان و دندان و لسان تو نیست قدرت حرف زدن نداری فقط میتوانی مناجات داشته باشی, ذکر داشته باشی, دعا داشته باشی عبادت بکنی ولی نمیتوانی با مردم حرف بزنی این یک علامت است وقتی وجود مبارک زکریا این علامت را در خود احساس کرد فهمید آن بشارت نزدیک است گاهی هم علامت در خارج از بدن انسان است مثل آنچه که برای وجود مبارک موسای کلیم این علامت را قرار دادند که این ماهی که به همراه دارید اگر به آب افتاد و رفت همانجا میقات شماست, ملاقات شماست این ماهی سهمش همین طور بود این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه انسان باید بالأخره تا آنجا که زنده است از علوم الهی بهره ببرد و هیچ کس نمیتواند بگوید این مقدار درسی که من خواندم بَس است در بعضی از تعبیرات دینی ما آمده است حالا یا به عنوان روایت است یا کلمات بزرگان دین که اولین روز جهلِ انسان آن وقتی است که بگوید من فارغالتحصیل شدم و همین مقدار درسی که خواندم بس است ابنقُتیبه دینوری از بزرگان اهل دین نقل میکند که انسان منبع معرفتی او سه چیز است یکی قرآن است یکی حدیث یکی «لا أدری» اگر کسی این «لا أدری» را رها کرده دیگر به سراغ قرآن و روایت هم نمیرود تا باور دارد که خیلی چیز را نمیداند این میتواند به دنبال علم باشد اما همین که این باور از او گرفته شد این «لا أدری» به «أدری» تبدیل شد دیگر به سراغ آن دو منبع دیگر هم نمیرود منبع عالِم شدن انسان قرآن است و روایت است و اعتراف به جهل خدای سبحان انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را از اسمای الهی برخوردار کرده است چون مستحضرید قرآن وقتی وارد مسئله تعلیم و تربیت و ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ میشود از اسمای الهی سخن به میان میآورد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ یعنی این کتاب که مُهیمِن بر سایر کتابهاست در محور تعلیم اسمای الهی سخن میگوید نه در تعلیم هویّت مطلقه و ذات اقدس الهی که احدی به او دسترسی ندارد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ آنوقت این هزار اسمی که در جوشن کبیر است این هزار کتاب است هزار فصل است هزار رساله است که به انبیا آموختند این میشود علمِ الهی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ در همین مدار تعلیم اسماست.
اما اینکه گفته میشود چرا جن نازلتر از انسان و فرشته است برای اینکه نه بلاواسطه شاگرد خداست که خدا بفرماید وَ عَلَّم مثلاً جن را اسماء بلکه دربارهٴ انسان فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ یک, نه معالواسطه شاگردان خدا هستند که خدای سبحان به انسانِ کامل دستور بدهد این اسمای حُسنا که من به شما آموختم شما ولو در حدّ اِنبا نه در حدّ تعلیم به اینها القا کنید به اینها اعطا کنید دو, فقط دربارهٴ فرشتهها آمده است که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ فرشتهها گرچه آن حد را ندارند که شاگرد بلاواسطه خدا باشند یک, و عالِم بشوند به اسمای الهی دو, بلکه شاگرد معالواسطه هستند سه, در حدّ اِنبای از اسما باخبرند نه در حدّ تعلیم چهار, خدای سبحان به آدم نفرمود «یا آدم عَلِّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ گزارشی بده آن کاری که از انسانِ کامل برمیآید از فرشته برنمیآید.
دربارهٴ جن درست است شهوت دارند, غضب دارند اما آن عقلی که بتواند اینها را متعالی کند آن عقل را ندارند در کارهای تحریکی هنرمندانه خیلی کارها را انجام میدهد اما در کارهای ادراکی ضعیفاند. به هر تقدیر خدای سبحان یا از راه تعلیم اسما هست یا مستقیم هست یا از راه فرشتههاست گاهی هم از راه اولیای خاصّ خود مطالبی را به بعضی از انبیای خود القا میکند نظیر آنچه بین موسی و خضر(علیهما السلام) گذشت. درست است که وجود مبارک موسی جزء انبیای اولواالعزم است اعلم امّت خود هست اما آن ولیّ خدا جزء تودهٴ مردم نبود آن هم علمِ شریعت را به موسای کلیم تعلیم نداد علمِ ولایت را تعلیم داد و آنها هم در حقیقت علم است نه سهتا قضیه جزئیه انشاءالله به آن قضایای سهگانه که رسیدیم روشن میشود که در کنار همهٴ اینها قضایای کلی به نحو قضایای حقیقیه هست که قابل تعلیم و تعلّم است وقتی که میفرماید این دیوار برای دوتا بچه یتیم بود ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ این یک اصل کلی است یعنی اگر کسی آدم صالح بود هرگز خدای سبحان صلاح او را فراموش نمیکند ولی در احفاد او و احقاب او هم که باشد خضرِ راه را میفرستد که نوههای او, ندیدههای او, نَبیرههای او را دریابند این برهان مسئله است وقتی وجود مبارک خضر به موسی عرض میکند که چون پدرشان آدم صالحی بود من مأمور شدم که دیوار اینها را بازسازی کنم این اصلِ کلی است ممکن نیست کسی آدم خوب باشد و خوبی او به فرزندان او نرسد, ممکن است کسی آدم بد باشد و خدای سبحان بدی او را دربارهٴ اعقابش اِعمال نکند اما این ممکن نیست کسی آدم صالح باشد و فرزندان او در بین راه بمانند این شدنی نیست این برهان مسئله است خب اگر برهان مسئله است میشود تعلیم کلی دیگر آن دوتا قضیه هم همین طور است این علم بود نه تنها سهتا کار جزئی.
پرسش: استناد این استثنایش را چطور توجیه میکنید حضرت نوح, امام هادی.
پاسخ: آنجا تنها پدرِ صالح بودن کافی نیست مادر صالح هم لازم است دربارهٴ همسر لوط و همسر نوح ذات اقدس الهی فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا﴾ اینکه ما دربارهٴ اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میگوییم تنها اصلاب شامخه که نیست ارحام مطهّره هم هست تنها اصلاب شامخه اگر کافی بود بله فرزند نوح نقض میشد اما هم اصلاب شامخه لازم است هم ارحام مطهّره آنجا که فرمود همسر نوح کافره بود, همسر لوط کافره بود نباید توقّع داشت فرزند صالح به بار بیاید ولی این از حریم بحث بیرون است بحث در این است که اگر کسی خودش آدم صالح بود یک, فرزندان او نوههای او بالأخره نتیجهٴ خوبی پدر یا جد را میبینند این دو و آن هم خیر دنیایی بود به آنها رساند اینچنین نیست کسی آدم خوب باشد و خوبیاش در عالم گُم بشود این شدنی نیست این وعدهٴ الهی است همیشه خضرِ راه در راه است منتها کسی بعضیها میشناسند بعضیها نمیشناسند یک وقت میگویند فلان کس ناشناسی به ما کمک کرده یا فلان کس این مشکل ما را حل کرده اصلاً نمیدانند که چه کسی این را فرستاده این نگاهِ توحیدی به عالم همین است این در کتاب شریف نهجالبلاغه بارها این حدیث خوانده شد وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» است «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یک وقت است کسی گدای حرفهای است که خب هیچ باید بساط اینها را جمع کرد یک وقت واقعاً کسی مسکین و نیازمند است فرمود اینکه نیازمند است به شما مراجعه کرد این نیامده خدا او را فرستاده از یک طرف به شما امکانات داد یک، از طرف دیگر او را درِ خانهٴ شما فرستاد دو، ببینید چه میکند سه، «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی خدا فرستاده او را، خب این نگاه توحیدی کجا آن نگاه که این گداها را باید جمع کرد کجا، اگر وجود مبارک حضرت امیر دارد که من جهان را مرآت حق میبینم بر اساس همین معیار است ما آیات فراوانی داریم که صدر و ساقهٴ عالَم را آیات الهی میداند چیزی در قبل از دنیا، در دنیا، در برزخ، در ساهرهٴ قیامت و در بهشت و جهنم در این مقاطع پنجگانه یافت نمیشود که آیهٴ خدا نباشد مگر ممکن است چیزی موجود بشود در این مراحل پنجگانه و مخلوق خدا نباشد خب اگر مخلوق خداست ممکن است چیزی مخلوق خدا باشد و آیت خدا نباشد منتها آیات فرق میکند ما فقط عادت کردیم به آن بلبل و طیهو و آهو و امثال اینها کلب و خنزیر هم آیه الهیاند آن کسی که موحّدانه نگاه میکند جهنم و بهشت را هم یکجا آیت خدا میبیند و خدای سبحان وقتی سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» را به عنوان عروس قرآن نازل کرده آن به به و چه چهای که دارد دربارهٴ جهنم هم هست وقتی جهنم را با آن غضبش میستاید میفرماید به به ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ چقدر جای خوبی است ما اگر انشاءالله وارد بهشت بشویم اول در و دیوار جهنم را میبوسیم میگوییم تو باعث شدی که ما خطا نکردیم اگر جهنم نبود خیلیها آلوده میشدند از ترس جهنم است که یک عده به طرف بهشت میروند ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ این ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ﴾ را آیات میداند آن ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ را آلاء میداند، این شعلهٴ گدازندهٴ جهنم را آیه میداند میگوید به به عجب نعمت خوبی است ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ وقتی انسان جهانبینِ موحد است کلّ صحنه را میبیند، میبیند همه چیز در جای خودش خوب است یک وقت انسان میرود منزل آشپزخانه را میبیند، اتاق پذیرایی میبیند، حال را میبیند اتاق خواب را میبیند میگوید به به ولی از دیدِ معمار که نگاه کند اگر خانهای دستشویی نداشته باشد که جا برای زیست نیست این دستشویی اگر نباشد آن خانه مفت هم نمیارزد فرمود کلّ این عالَم هر کدام در جای خودش زیباست اگر جهنم نبود بسیاری از مردم آلوده میشدند اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند حالا یا ترس آبروست یا ترس از زندان است یا ترس از نار است غرض این است که یک اصل کلی قرآنی این است که چیزی در عالم نیست که مخلوق خدا نباشد یک، اصل دوم این است که چیزی نیست که مخلوق خدا باشد ولی آیه الهی نباشد خدا را نشان ندهد اینکه ممکن نیست اگر هر برهانی شما اقامه میکنید بر اینکه عرش خدا دارد فرش هم همچنین، بهشت خدا دارد جهنم هم همچنین، آهو و طیهو خدا دارند کلب و خنزیر هم اینچنین، نگاه عارفانه به جهان کلّ جهان را آیه میبیند، مرآت میبیند که او را دارد نشان میدهد منتها بعضی اسمای قهر را نشان میدهند بعضی اسمای مهر را نشان میدهند و مانند آن، اگر کسی نه خودش نبیّ بود نه از فرشتهها کمک گرفت نه از شاگردان انبیا نه از شاگردان اولیا مدد گرفت قرآن کریم میفرماید: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اینها قدری پول خُرد علمی در جیبشان است مبلغ علمشان همین است تا این برنامهٴ کوتاهمدت را آن هم محدود میبینند یعنی تا گور را میبینند همین چند سال را در حالی که این چند سال نسبت به برزخ و ابد قیامت قابل قیاس نیست فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ به وجود مبارک موسای کلیم یا انبیای دیگر از چند راه علم یاد میدهد یا از راه تعلیم اسماست یا با فرستادن فرشتههاست یا با فرستادن عبدِ صالح که از علوم وَلوی برخوردار است همان است گاهی هم به بندگان خاصّ خودش نظیر سلیمان(سلام الله علیه) از راه هدهد علمی به او یاد میدهد که هدهد میگوید ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ جریان بوالقیس و جریان یمن و اینها را این هدهد به عرض وجود مبارک سلیمان میرساند.
پرسش: حاج آقا درایت پیامبر اولواالعزم از غیر اولواالعزم بالاتر نیست؟
پاسخ: خب البته، بالاتر است ولی آن علم باطن را دارد یاد میگیرد نه علم ظاهر را یعنی آن شریعت سرِ جایش محفوظ.
اما در جریان اینکه وجود مبارک خضر این کارها را از امر الهی کرد با مادر موسی فرق دارد مادر موسی قبلاً بعضی از این شواهد گذشت که گاهی خدای سبحان به انسانی که پیامبر نیست، امام نیست وحی فعلی میفرستد نه وحی علمی، وحی دو قِسم است یک وقت وحی حکم است و علمی است یک وقت وحیِ فعل است وحیِ حکم برای انبیاست که فلان حکم حلال خدا این است حرام خدا این است که این شریعت است و غیر از انبیا کس دیگر هم نمیآورد وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد آنطوری که در نهجالبلاغه است حضرت امیر فرمود: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ» یعنی با ارتحال شما چیزی قطع شد که با مرگ هیچ کسی قطع نمیشد اگر انبیای دیگر رحلت کردند بالأخره وحی تشریعی قطع نشد برای اینکه شما ظهور کردی اما بعد از شما که دیگر پیامبری نخواهد آمد دیگر شریعتی نیست حلال و حرامی هر چه باید بیان بشود شد البته وحی وَلوی هست، وحی فعل هست، اِخبارات غیبی هست، تأییدات هست اما وحی شریعت که به اسلام برگردد به دین برگردد به حکم خدا برگردد این دیگر تمام شد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ».
در آن بحث به این نتیجه رسیده بودیم که وحی گاهی وحی حُکمی است که برای انبیاست گاهی وحیِ فعلی است نه وحی حکمی یعنی انسان در بخش علمی منتظر دریافت علوم و معارف است در بخش عقلِ عملی که کارِ او تصمیم است و عزم است و نیّت است و اراده است و محبت است و گرایش اینها کارهای عملی است نه کارهای علمی، کارهای علمی برای جزم است و یقین است و برهان است و تصوّر است و تصدیق است و امثال ذلک که اینها برای عقل نظری است در قرآن از دو نوع وحی سخن به میان آمده یکی وحی علمی است که خب برای انبیا و گروه دیگر است اگر به شریعت برنگردد به حکم برنگردد برای غیر انبیا هم هست یک قِسم وحی عملی است که انسان دفعتاً در قلبش این القا میشود که تصمیم بگیرد فلان کار را بکند از او سؤال کنی خیلی نمیتواند برهان اقامه کند اما یک گرایش ویژهای در قلب او پیدا میشود این برای مادر موساست مادر موسی نگفت به من امر کردند که این کار را بکن ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ﴾ ما این تصمیم را به قلب او القا کردیم او هم همین کار را کرده اما در اینجا خضر(سلام الله علیه) به موسی(علیه السلام) میگوید ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ یعنی به من امر شده من خودم که این کار را نکردم که اینکه به من امر شده دستور دادند این کار را بکن معلوم میشود که دستور خاصّ حکم را دارد از ذات اقدس الهی میگیرد منتها حکم باطنی پس یک وقت است سخن از وحی فعل است آن برای مادر موساست که دلیل نیست بر اینکه او رسالتی داشته چون هیچ دلیلی نیست فقط فعل را خدا گفت برای همهٴ ما همین طور است منتها آن مرحلهٴ زیر خطّ فقر، آن مرحلهٴ ضعیف گاهی میبینید انسان به سَمتی گرایش پیدا میکند بعد میگوید خوب شد ما این کار را کردیم، خوب شد این حرف را زدیم اما دیگر نمیداند چه کسی در قلبش القا کرد که، این ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ نه «أن احکموا و کذا» «أن افعلوا و کذا» وحی میشود نه «أن احکموا» یا «أن اعلموا» فعل را ما القا میکنیم گاهی آدم میبیند تصمیم میگیرد که فلان کار را انجام بدهد بعد میبیند کار خوبی بود این باید شاکر باشد که از جای دیگر این تصمیم به او افاضه شده در حدّ مادر موسی(سلام الله علیهما) بیش از این نبود تصمیمی در قلب او القا شده ولی دربارهٴ خضر گفت من این کار را که به دستور خودم نکردم که یعنی به من دستور دادند این کار را کردم لذا تفاوت جوهری هست بین آنچه خضر(سلام الله علیه) انجام داد و آنچه که مادر موسی(سلام الله علیهما) انجام دادند.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم این تطوّرات موسای کلیم آمده که ایشان در مصر اول اقدام کرد و به نفع مظلومی قیام کرد و ظالمی را از بین برد عدهای ائتمار کردند یعنی مشورت کردند ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ﴾ مشاوره کردند که موسی را از بین ببرند و به موسی(سلام الله علیه) خبر داده شد ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ که آنها تلاش دارند تو را از بین ببرند موسای کلیم(سلام الله علیه) از مصر بیرون رفت ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَبُ﴾ این مشخص بود قبل از نبوّت بود وارد سرزمین مدین شد چه حادثهای در آنجا اتفاق افتاد مشخص است چند سال خدمت شعیب(سلام الله علیه) بود مشخص است برگشتن با عائله از مدین به طرف مصر آمد مشخص است در شبِ تار در هوای سرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ مشخص است بعد آنجا رفت و ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ شد و وحی و نبوّت نصیبش شده که از آن به بعد مسئله نبوّت است بعد وارد مصر شد اینها را مشخص فرمود بعد جریان مناجات و کوه طور رفتن و اینها مشخص شد مبارزاتی که با فرعون و آل فرعون داشت مشخص شد و خروجش دوباره از مصر با گذر از دریای خشکشده مشخص شد وقتی وارد سرزمین تِیه شدند اینجا دیگر مشخص نیست لذا برخیها که شبهه دارند که آیا وجود مبارک موسای کلیم که در این قصه آمده همان موسای معروف(علیه السلام) است یا موسایی که از احفاد یوسف(سلام الله علیه) است از همینجا پیدا شده که اینها مشکل تاریخی دارند و اگر این در مصر بود خب یقیناً «لو کان لبان» چون قضیهای بود همگان در مصر از موسای کلیم باخبر بودند و اینها اما در آن وادی تِیه کسی از کسی باخبر نبود اینها راهِ چند ساله را چهل سال سرگردان بودند همین گروهی که راهی که چهل سال نه، چهل هزار سال هم اگر صبر میکردند نمیتوانستند برسند چهار ساعته رفتند مگر حالا آدم چهار هزار سال صبر بکند میتواند این دریا را خشک بکند و با پای عادی از دریا بگذرد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ طوری برود که پایش تَر نشود این دیگر با چهار هزار سال، چهار میلیون سال اما همین مردمی که این کارِ چهار هزار سال یا چهار میلیون سال را چهار لحظه کردند آنجا ﴿أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ﴾ وقتی دنبال وحی و نبوت نباشد و دنبال رهبران الهی نباشد راهِ چهار ساعته را چهل سال معطّل است وقتی راهِ انبیا را برود راه چهل هزار ساله اصلا نه، راهِ نشدنی را شدنی میکند غرض این است که جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) مشخص نبود که در مصر است اگر بود «لو کان لبان» و عدهای هم نمیگفتند که این موسی غیر از موسای کلیم است و آنچه که اتفاق افتاد ظاهراً در همان جریان تِیه بود و ظاهر قرآن کریم این است که وجود مبارک موسایی که اینجا مطرح است همان موسای کلیم است.
پرسش: با توجه به اینکه دربارهٴ حضرت ابراهیم دارد ﴿رُشدهُ مِن قَبل﴾ تا به مقام پیامبری برسد در همین داستان هم خود حضرت موسی دارد میگوید که من از تو رشد میخواهم نباید این داستان موسی و خضر بعد از پیامبری.
پاسخ: چرا، برای اینکه این وحی را که دریافت کرد اگر نبی نبود که وحی دریافت نمیکرد که، اینکه خدای سبحان به موسای کلیم وحی میفرستد معلوم میشود او نبی بود دیگر و اگر نبی نبود و شریعت نداشت که اعتراض نمیکرد چون نبی بود شریعت داشت میگفت آخر چرا این شخص را کُشتی، چرا آن کشتی را سوراخ کردی، چرا بیکاری کردی و امثال ذلک اینها همه را از آنجا گرفته منتها رشد جریان یک رشد خاصی است در جریان وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ برای اینکه تَبرگیری و بتشکنیاش را تشریح بکند سرفصل آن قصه این است وگرنه اول که این حرفها نبود در اول که سخن از احتجاجات توحیدی بود ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مسئلهٴ معرفت توحیدی بود آنوقت او برای احتجاج و مناظره و جدال احسن ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی﴾ او را باطل کرد آن دیگری ﴿هذَا رَبِّی﴾ آن را باطل کرد ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّی هذَا أَکْبَرُ﴾ اینها را باطل کرد بعد گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ این از سنخ سرفصل آن قصّه ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما سرفصل مبارزهٴ با بتپرستها و بتشکنبودن این ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ حالا این رشد معنایش این نیست که وجود مبارک ابراهیم طلیعهٴ نبوّت او رشد است تا ما بگوییم وجود مبارک موسای کلیم هم که میگفت ﴿عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ این هم طلیعهٴ نبوّت اوست آن در اثنا یا بخش پایانی نبوّت او بود وجود مبارک ابراهیم که در طلیعهٴ امر رشد نگرفت در طلیعهٴ امر ملکوت را به او نشان دادند، خب.
این مطلب دیگر اینکه آنچه را که خضر(سلام الله علیه) فرمود کرد اما گاهی هم ممکن است بگویند ما جریان غدیر و سقیفه را ـ معاذ الله ـ از همین قبیل میدانیم که مفضولی بر فاضل مقدّم میشود خب غدیر و سقیفه کجا، خضر و موسی(سلام الله علیهما) کجا آنجا هر دو حق بود آنجا هر دو به امر الهی بود اینجا یکی بیّنالغی است یکی بیّنالرشد است یکی حقّ محض است یکی باطل صرف است این سخن از تقدیم فاضل و مفضول حیلهای است که متأسفانه از قلم ابنابیالحدید گذشت خب الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل اولاً خدای سبحان که حکیم است هرگز کار غیر حکمت نمیکند آنوقت این دسیسه است سخن از فاضل و مفضول نیست سخن از حق و باطل است مگر میشود این کار را کرد خدای سبحان برای حکمتی باطل را بر حق ترجیح بدهد اینها در نماز جمعه مطرح شد حالا چطور شد از قلم این بزرگوار متأسفانه گذشت این برای دسیسه خوب است گاهی ممکن است بگویند مصلحتی هست که انسان مفضول را بر فاضل مقدم بدارد خب عدهای هم میگویند شاید، اما سخن از فاضل و مفضول نیست سخن از عدل و ظلم است، سخن از حق و باطل است سقیفه کجا غدیر کجا، غرض این است که مبادا خدای ناکرده هر شبههای از هر کسی شنیدید حواستان را پرت کند حسابها از هم باید کاملاً جدا باشد حالا «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»، خب.
اینجا فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما به او علم آموختیم علم دو گونه است یعنی آنچه را که ما به موسای کلیم یاد دادیم قابل علم است منتها رقیق کردنش، نازل کردنش با مثال و داستان میشود به شما هم منتقل بشود علم است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ علم است اینها علم است و میشود اینها را رقیق کرد مثال زد در حدّ داستان بالأخره به شما تفهیم کرد بعضی از چیزهایی که ما به موسای کلیم دادیم یا به خضر دادیم اینها از سنخ علم نیست که شما بروید درس بخوانید و یاد بگیرید میبینید در جریان سلیمان و داود و مانند آن(علیهم السلام) تعبیر قرآن دو گونه است یک وقت است میفرماید ما به داود فلان علم را دادیم خب همهٴ انبیا آمدند ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ هستند دیگر معلّم شاگرداناند علما را تربیت کردند منتها حالا آنها در اوجاند در قلّهاند شاگردانشان در دامناند در آن ذیلاند در حدّ علم حصولی بالأخره آنها را یاد میگیرند ولو کم ولو در علم حصولی اما بعضی از آن کارها از سنخ علم نیست حالا مثلاً کسی درس بخواند حالا وجود مبارک موسای کلیم با یک اشاره با دست زدن آن عصا را اژدهای دمان میکرد انسان درس بخواند چند سال عصایی را ولو به صورت یک مارمولک در بیاورد این شدنی نیست این با درس حل نمیشود این به قداست روح وابسته است اینها سنخ درس نیست. فرق بین این دو دیدگاه دربارهٴ وجود مبارک داود در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾ آیهٴ هشتاد سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾ ما به او یاد دادیم که چگونه برای شما زِره ببافند که در جنگها شما را حفظ بکند خب او بدون استاد زرهباف شد بعد زرهبافی را یاد دیگران داد این زرهبافی فن است، علم است خیلیها یاد گرفتند این تعلیم است اما چگونه این آهنِ سردِ صلبِ سخت را درست بزن مثل بحرهٴ موم نرم بکن اینکه دیگر علم نیست آنجا نفرمود ما یادش دادیم چگونه آهن را مثل موم نرم بکند فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ نه «ألنّاه إلانة الحدید» آن «ألنّاه» کارِ کارخانهٴ ذوب آهن است که آهن را نرم میکند اما آدم دست بزند این آهن سخت را مثل موم نرم بکند اینکه با درس حل نمیشود که این یک قداست الهی میخواهد معجزه راهِ علمی ندارد راهِ فکری ندارد «کما مرّ غیر مرّ» این به طهارت روح به قداست روح به عظمت روح به فنایِ ارادهٴ عبد در ارادهٴ مولا وابسته است او دست میزند که این آهن نرم بشود میگوید چشم، اگر ذات اقدس الهی اراده کرده که نار گلستان بشود ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾ اینکه دیگر راهِ علمی ندارد که آدم درس بخواند آتش را گلستان بکند این راهها را این لطایف را قرآن کریم کاملاً ملاحظه کرده در جریان موسای کلیم و در جریان خضر(سلام الله علیهما) آنچه که به بخش علمی برمیگردد چه حوزه چه دانشگاه آنها مشخص است منتها آنها در قلّه ماها در دامن، آنها علم شهودی ما علم حصولی، آنها حقیقت ما مفهوم بالأخره راه باز است اما در معجزات راهِ علمی و فکری ندارد که آدم مثلاً درس بخواند آنها قدری بیشتر ما قدری کمتر از آن سنخ نیست لذا مسئلهٴ اِلانهٴ حدید را تعبیر به علم نکرد نفرمود: «وعلمناه الانة الحدید» تا بشود کارخانهٴ ذوب آهن فرمود ما طرزی کردیم که دست آنها ید الله شد خواست آهن نرم بشود نرم میشد چیزی در عالَم در قبال ارادهٴ ذات اقدس الهی که استقلالی ندارد بنابراین آنچه را که به وجود مبارک موسی و خضر داد به دو بخش تقسیم میشود یک بخشاش به بخش علمی برمیگردد که خب نصیب دیگران هم میشود آنها شاگردانشان را از علوم الهی برخوردار میکنند به بعضیها آیهٴ محکمه میدهند به بعضیها فریضه عادله میدهند به بعضیها سنّت قائمه میدهند «کلٌّ علی حاله و حیاله» اما آن مقداری که به معجزه برمیگردد که دست بزند مُردهای را زنده کند دست بزند عصایی را اژدها بکند اینها از سنخ علم نیست وجود مبارک موسای کلیم هر دو بخش را داشت چه اینکه خضر(سلام الله علیه) هم هر دو بخش را داشت و این گفت من میخواهم این علوم را از شما یاد بگیرم و این علم یک علمِ عملی بود تقریباً و با دادههای قبلی هم هماهنگ نبود لذا خضر(سلام الله علیه) اول اتمام حجت کرد که تو نمیتوانی صبر کنی نه استعداد نداری یک وقت است انسان به کسی که تازه وارد حوزه یا دانشگاه شده میگوید این مطالب برای کسی است که چند سال این مسائل را پشت سر گذاشته الآن شما استعداد ادراک آن مطالب دقیق را ندارید این میگوید شما استعداد آن را ندارید یک وقت است نه، یک سلسله کارهایی میخواهد بکند میگوید تو نمیتوانی صبر بکنی این نمیتوانی صبر بکنی مربوط به استعداد نیست این معلوم میشود یک چیز دیگری است که با صبر هماهنگ است نه با استعداد ممکن است کسی خوشاستعداد باشد خوشذوق باشد خوشفکر باشد بتواند یک مطلب علمی را درک بکند اما وقتی میبیند چیزی است که بر خلاف یافتههای قبلی اوست اعتراض میکند میگوید نمیتوانی صبر بکنی حالا بقیه سؤالها برای نوبت بعد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
وجود مبارک موسای کلیم مأمور شد که با بندهای خاص دیدار داشته باشد و معارفی را از او فرا بگیرد
اولین روز جهلِ انسان آن وقتی است که بگوید من فارغالتحصیل شدم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ﴿70﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴿71﴾
آنچه که در طلیعهٴ قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم و خضر(علیهما السلام) در بعضی از نقلهای تاریخی آمده است که وجود مبارک موسای کلیم بعد از تلقّی کلام الهی و دریافت تورات عُجْبی ـ معاذ الله ـ در او پیدا شده و گفت من اعلمِ مردمم و خدای سبحان برای رفع عُجب او این صحنه را به بار آورد ظاهراً اینها تام نیستند نه سند معتبر دارند نه با مقام شامخ عصمت اینها سازگار است.
مطلب دوم آن است که وجود مبارک موسای کلیم مأمور شد که با بندهای از بندگان خاصّ الهی دیدار داشته باشد و معارفی را از او فرا بگیرد اما بالأخره آدرس و علامت و آیت و نشانهای باید باشد که طبق آن نشانه آن بندهٴ صالح خدا را ملاقات کند گاهی این نشانهها در بدن خود انسان پیش میآید نظیر آنچه که ذات اقدس الهی به زکریا(سلام الله علیه) وعده داد که تو فرزنددار میشوی وجود مبارک زکریا عرض کرد من ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً﴾ اما وعدهٴ الهی و اعجاز الهی امکانپذیر است علامت این کار چیست؟ فرمود: ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز ﴿ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز در عین حال که سالم هستی و هیچ مشکل طبّی در کام و زبان و دندان و لسان تو نیست قدرت حرف زدن نداری فقط میتوانی مناجات داشته باشی, ذکر داشته باشی, دعا داشته باشی عبادت بکنی ولی نمیتوانی با مردم حرف بزنی این یک علامت است وقتی وجود مبارک زکریا این علامت را در خود احساس کرد فهمید آن بشارت نزدیک است گاهی هم علامت در خارج از بدن انسان است مثل آنچه که برای وجود مبارک موسای کلیم این علامت را قرار دادند که این ماهی که به همراه دارید اگر به آب افتاد و رفت همانجا میقات شماست, ملاقات شماست این ماهی سهمش همین طور بود این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه انسان باید بالأخره تا آنجا که زنده است از علوم الهی بهره ببرد و هیچ کس نمیتواند بگوید این مقدار درسی که من خواندم بَس است در بعضی از تعبیرات دینی ما آمده است حالا یا به عنوان روایت است یا کلمات بزرگان دین که اولین روز جهلِ انسان آن وقتی است که بگوید من فارغالتحصیل شدم و همین مقدار درسی که خواندم بس است ابنقُتیبه دینوری از بزرگان اهل دین نقل میکند که انسان منبع معرفتی او سه چیز است یکی قرآن است یکی حدیث یکی «لا أدری» اگر کسی این «لا أدری» را رها کرده دیگر به سراغ قرآن و روایت هم نمیرود تا باور دارد که خیلی چیز را نمیداند این میتواند به دنبال علم باشد اما همین که این باور از او گرفته شد این «لا أدری» به «أدری» تبدیل شد دیگر به سراغ آن دو منبع دیگر هم نمیرود منبع عالِم شدن انسان قرآن است و روایت است و اعتراف به جهل خدای سبحان انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را از اسمای الهی برخوردار کرده است چون مستحضرید قرآن وقتی وارد مسئله تعلیم و تربیت و ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ میشود از اسمای الهی سخن به میان میآورد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ یعنی این کتاب که مُهیمِن بر سایر کتابهاست در محور تعلیم اسمای الهی سخن میگوید نه در تعلیم هویّت مطلقه و ذات اقدس الهی که احدی به او دسترسی ندارد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ آنوقت این هزار اسمی که در جوشن کبیر است این هزار کتاب است هزار فصل است هزار رساله است که به انبیا آموختند این میشود علمِ الهی ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ در همین مدار تعلیم اسماست.
اما اینکه گفته میشود چرا جن نازلتر از انسان و فرشته است برای اینکه نه بلاواسطه شاگرد خداست که خدا بفرماید وَ عَلَّم مثلاً جن را اسماء بلکه دربارهٴ انسان فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ یک, نه معالواسطه شاگردان خدا هستند که خدای سبحان به انسانِ کامل دستور بدهد این اسمای حُسنا که من به شما آموختم شما ولو در حدّ اِنبا نه در حدّ تعلیم به اینها القا کنید به اینها اعطا کنید دو, فقط دربارهٴ فرشتهها آمده است که ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ فرشتهها گرچه آن حد را ندارند که شاگرد بلاواسطه خدا باشند یک, و عالِم بشوند به اسمای الهی دو, بلکه شاگرد معالواسطه هستند سه, در حدّ اِنبای از اسما باخبرند نه در حدّ تعلیم چهار, خدای سبحان به آدم نفرمود «یا آدم عَلِّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ گزارشی بده آن کاری که از انسانِ کامل برمیآید از فرشته برنمیآید.
دربارهٴ جن درست است شهوت دارند, غضب دارند اما آن عقلی که بتواند اینها را متعالی کند آن عقل را ندارند در کارهای تحریکی هنرمندانه خیلی کارها را انجام میدهد اما در کارهای ادراکی ضعیفاند. به هر تقدیر خدای سبحان یا از راه تعلیم اسما هست یا مستقیم هست یا از راه فرشتههاست گاهی هم از راه اولیای خاصّ خود مطالبی را به بعضی از انبیای خود القا میکند نظیر آنچه بین موسی و خضر(علیهما السلام) گذشت. درست است که وجود مبارک موسی جزء انبیای اولواالعزم است اعلم امّت خود هست اما آن ولیّ خدا جزء تودهٴ مردم نبود آن هم علمِ شریعت را به موسای کلیم تعلیم نداد علمِ ولایت را تعلیم داد و آنها هم در حقیقت علم است نه سهتا قضیه جزئیه انشاءالله به آن قضایای سهگانه که رسیدیم روشن میشود که در کنار همهٴ اینها قضایای کلی به نحو قضایای حقیقیه هست که قابل تعلیم و تعلّم است وقتی که میفرماید این دیوار برای دوتا بچه یتیم بود ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ این یک اصل کلی است یعنی اگر کسی آدم صالح بود هرگز خدای سبحان صلاح او را فراموش نمیکند ولی در احفاد او و احقاب او هم که باشد خضرِ راه را میفرستد که نوههای او, ندیدههای او, نَبیرههای او را دریابند این برهان مسئله است وقتی وجود مبارک خضر به موسی عرض میکند که چون پدرشان آدم صالحی بود من مأمور شدم که دیوار اینها را بازسازی کنم این اصلِ کلی است ممکن نیست کسی آدم خوب باشد و خوبی او به فرزندان او نرسد, ممکن است کسی آدم بد باشد و خدای سبحان بدی او را دربارهٴ اعقابش اِعمال نکند اما این ممکن نیست کسی آدم صالح باشد و فرزندان او در بین راه بمانند این شدنی نیست این برهان مسئله است خب اگر برهان مسئله است میشود تعلیم کلی دیگر آن دوتا قضیه هم همین طور است این علم بود نه تنها سهتا کار جزئی.
پرسش: استناد این استثنایش را چطور توجیه میکنید حضرت نوح, امام هادی.
پاسخ: آنجا تنها پدرِ صالح بودن کافی نیست مادر صالح هم لازم است دربارهٴ همسر لوط و همسر نوح ذات اقدس الهی فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا﴾ اینکه ما دربارهٴ اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میگوییم تنها اصلاب شامخه که نیست ارحام مطهّره هم هست تنها اصلاب شامخه اگر کافی بود بله فرزند نوح نقض میشد اما هم اصلاب شامخه لازم است هم ارحام مطهّره آنجا که فرمود همسر نوح کافره بود, همسر لوط کافره بود نباید توقّع داشت فرزند صالح به بار بیاید ولی این از حریم بحث بیرون است بحث در این است که اگر کسی خودش آدم صالح بود یک, فرزندان او نوههای او بالأخره نتیجهٴ خوبی پدر یا جد را میبینند این دو و آن هم خیر دنیایی بود به آنها رساند اینچنین نیست کسی آدم خوب باشد و خوبیاش در عالم گُم بشود این شدنی نیست این وعدهٴ الهی است همیشه خضرِ راه در راه است منتها کسی بعضیها میشناسند بعضیها نمیشناسند یک وقت میگویند فلان کس ناشناسی به ما کمک کرده یا فلان کس این مشکل ما را حل کرده اصلاً نمیدانند که چه کسی این را فرستاده این نگاهِ توحیدی به عالم همین است این در کتاب شریف نهجالبلاغه بارها این حدیث خوانده شد وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» است «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یک وقت است کسی گدای حرفهای است که خب هیچ باید بساط اینها را جمع کرد یک وقت واقعاً کسی مسکین و نیازمند است فرمود اینکه نیازمند است به شما مراجعه کرد این نیامده خدا او را فرستاده از یک طرف به شما امکانات داد یک، از طرف دیگر او را درِ خانهٴ شما فرستاد دو، ببینید چه میکند سه، «الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی خدا فرستاده او را، خب این نگاه توحیدی کجا آن نگاه که این گداها را باید جمع کرد کجا، اگر وجود مبارک حضرت امیر دارد که من جهان را مرآت حق میبینم بر اساس همین معیار است ما آیات فراوانی داریم که صدر و ساقهٴ عالَم را آیات الهی میداند چیزی در قبل از دنیا، در دنیا، در برزخ، در ساهرهٴ قیامت و در بهشت و جهنم در این مقاطع پنجگانه یافت نمیشود که آیهٴ خدا نباشد مگر ممکن است چیزی موجود بشود در این مراحل پنجگانه و مخلوق خدا نباشد خب اگر مخلوق خداست ممکن است چیزی مخلوق خدا باشد و آیت خدا نباشد منتها آیات فرق میکند ما فقط عادت کردیم به آن بلبل و طیهو و آهو و امثال اینها کلب و خنزیر هم آیه الهیاند آن کسی که موحّدانه نگاه میکند جهنم و بهشت را هم یکجا آیت خدا میبیند و خدای سبحان وقتی سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» را به عنوان عروس قرآن نازل کرده آن به به و چه چهای که دارد دربارهٴ جهنم هم هست وقتی جهنم را با آن غضبش میستاید میفرماید به به ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ چقدر جای خوبی است ما اگر انشاءالله وارد بهشت بشویم اول در و دیوار جهنم را میبوسیم میگوییم تو باعث شدی که ما خطا نکردیم اگر جهنم نبود خیلیها آلوده میشدند از ترس جهنم است که یک عده به طرف بهشت میروند ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ این ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ﴾ را آیات میداند آن ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ را آلاء میداند، این شعلهٴ گدازندهٴ جهنم را آیه میداند میگوید به به عجب نعمت خوبی است ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ وقتی انسان جهانبینِ موحد است کلّ صحنه را میبیند، میبیند همه چیز در جای خودش خوب است یک وقت انسان میرود منزل آشپزخانه را میبیند، اتاق پذیرایی میبیند، حال را میبیند اتاق خواب را میبیند میگوید به به ولی از دیدِ معمار که نگاه کند اگر خانهای دستشویی نداشته باشد که جا برای زیست نیست این دستشویی اگر نباشد آن خانه مفت هم نمیارزد فرمود کلّ این عالَم هر کدام در جای خودش زیباست اگر جهنم نبود بسیاری از مردم آلوده میشدند اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند حالا یا ترس آبروست یا ترس از زندان است یا ترس از نار است غرض این است که یک اصل کلی قرآنی این است که چیزی در عالم نیست که مخلوق خدا نباشد یک، اصل دوم این است که چیزی نیست که مخلوق خدا باشد ولی آیه الهی نباشد خدا را نشان ندهد اینکه ممکن نیست اگر هر برهانی شما اقامه میکنید بر اینکه عرش خدا دارد فرش هم همچنین، بهشت خدا دارد جهنم هم همچنین، آهو و طیهو خدا دارند کلب و خنزیر هم اینچنین، نگاه عارفانه به جهان کلّ جهان را آیه میبیند، مرآت میبیند که او را دارد نشان میدهد منتها بعضی اسمای قهر را نشان میدهند بعضی اسمای مهر را نشان میدهند و مانند آن، اگر کسی نه خودش نبیّ بود نه از فرشتهها کمک گرفت نه از شاگردان انبیا نه از شاگردان اولیا مدد گرفت قرآن کریم میفرماید: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اینها قدری پول خُرد علمی در جیبشان است مبلغ علمشان همین است تا این برنامهٴ کوتاهمدت را آن هم محدود میبینند یعنی تا گور را میبینند همین چند سال را در حالی که این چند سال نسبت به برزخ و ابد قیامت قابل قیاس نیست فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ به وجود مبارک موسای کلیم یا انبیای دیگر از چند راه علم یاد میدهد یا از راه تعلیم اسماست یا با فرستادن فرشتههاست یا با فرستادن عبدِ صالح که از علوم وَلوی برخوردار است همان است گاهی هم به بندگان خاصّ خودش نظیر سلیمان(سلام الله علیه) از راه هدهد علمی به او یاد میدهد که هدهد میگوید ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ جریان بوالقیس و جریان یمن و اینها را این هدهد به عرض وجود مبارک سلیمان میرساند.
پرسش: حاج آقا درایت پیامبر اولواالعزم از غیر اولواالعزم بالاتر نیست؟
پاسخ: خب البته، بالاتر است ولی آن علم باطن را دارد یاد میگیرد نه علم ظاهر را یعنی آن شریعت سرِ جایش محفوظ.
اما در جریان اینکه وجود مبارک خضر این کارها را از امر الهی کرد با مادر موسی فرق دارد مادر موسی قبلاً بعضی از این شواهد گذشت که گاهی خدای سبحان به انسانی که پیامبر نیست، امام نیست وحی فعلی میفرستد نه وحی علمی، وحی دو قِسم است یک وقت وحی حکم است و علمی است یک وقت وحیِ فعل است وحیِ حکم برای انبیاست که فلان حکم حلال خدا این است حرام خدا این است که این شریعت است و غیر از انبیا کس دیگر هم نمیآورد وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد آنطوری که در نهجالبلاغه است حضرت امیر فرمود: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ» یعنی با ارتحال شما چیزی قطع شد که با مرگ هیچ کسی قطع نمیشد اگر انبیای دیگر رحلت کردند بالأخره وحی تشریعی قطع نشد برای اینکه شما ظهور کردی اما بعد از شما که دیگر پیامبری نخواهد آمد دیگر شریعتی نیست حلال و حرامی هر چه باید بیان بشود شد البته وحی وَلوی هست، وحی فعل هست، اِخبارات غیبی هست، تأییدات هست اما وحی شریعت که به اسلام برگردد به دین برگردد به حکم خدا برگردد این دیگر تمام شد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ».
در آن بحث به این نتیجه رسیده بودیم که وحی گاهی وحی حُکمی است که برای انبیاست گاهی وحیِ فعلی است نه وحی حکمی یعنی انسان در بخش علمی منتظر دریافت علوم و معارف است در بخش عقلِ عملی که کارِ او تصمیم است و عزم است و نیّت است و اراده است و محبت است و گرایش اینها کارهای عملی است نه کارهای علمی، کارهای علمی برای جزم است و یقین است و برهان است و تصوّر است و تصدیق است و امثال ذلک که اینها برای عقل نظری است در قرآن از دو نوع وحی سخن به میان آمده یکی وحی علمی است که خب برای انبیا و گروه دیگر است اگر به شریعت برنگردد به حکم برنگردد برای غیر انبیا هم هست یک قِسم وحی عملی است که انسان دفعتاً در قلبش این القا میشود که تصمیم بگیرد فلان کار را بکند از او سؤال کنی خیلی نمیتواند برهان اقامه کند اما یک گرایش ویژهای در قلب او پیدا میشود این برای مادر موساست مادر موسی نگفت به من امر کردند که این کار را بکن ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ﴾ ما این تصمیم را به قلب او القا کردیم او هم همین کار را کرده اما در اینجا خضر(سلام الله علیه) به موسی(علیه السلام) میگوید ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ یعنی به من امر شده من خودم که این کار را نکردم که اینکه به من امر شده دستور دادند این کار را بکن معلوم میشود که دستور خاصّ حکم را دارد از ذات اقدس الهی میگیرد منتها حکم باطنی پس یک وقت است سخن از وحی فعل است آن برای مادر موساست که دلیل نیست بر اینکه او رسالتی داشته چون هیچ دلیلی نیست فقط فعل را خدا گفت برای همهٴ ما همین طور است منتها آن مرحلهٴ زیر خطّ فقر، آن مرحلهٴ ضعیف گاهی میبینید انسان به سَمتی گرایش پیدا میکند بعد میگوید خوب شد ما این کار را کردیم، خوب شد این حرف را زدیم اما دیگر نمیداند چه کسی در قلبش القا کرد که، این ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ نه «أن احکموا و کذا» «أن افعلوا و کذا» وحی میشود نه «أن احکموا» یا «أن اعلموا» فعل را ما القا میکنیم گاهی آدم میبیند تصمیم میگیرد که فلان کار را انجام بدهد بعد میبیند کار خوبی بود این باید شاکر باشد که از جای دیگر این تصمیم به او افاضه شده در حدّ مادر موسی(سلام الله علیهما) بیش از این نبود تصمیمی در قلب او القا شده ولی دربارهٴ خضر گفت من این کار را که به دستور خودم نکردم که یعنی به من دستور دادند این کار را کردم لذا تفاوت جوهری هست بین آنچه خضر(سلام الله علیه) انجام داد و آنچه که مادر موسی(سلام الله علیهما) انجام دادند.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم این تطوّرات موسای کلیم آمده که ایشان در مصر اول اقدام کرد و به نفع مظلومی قیام کرد و ظالمی را از بین برد عدهای ائتمار کردند یعنی مشورت کردند ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ﴾ مشاوره کردند که موسی را از بین ببرند و به موسی(سلام الله علیه) خبر داده شد ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ که آنها تلاش دارند تو را از بین ببرند موسای کلیم(سلام الله علیه) از مصر بیرون رفت ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَبُ﴾ این مشخص بود قبل از نبوّت بود وارد سرزمین مدین شد چه حادثهای در آنجا اتفاق افتاد مشخص است چند سال خدمت شعیب(سلام الله علیه) بود مشخص است برگشتن با عائله از مدین به طرف مصر آمد مشخص است در شبِ تار در هوای سرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ مشخص است بعد آنجا رفت و ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ شد و وحی و نبوّت نصیبش شده که از آن به بعد مسئله نبوّت است بعد وارد مصر شد اینها را مشخص فرمود بعد جریان مناجات و کوه طور رفتن و اینها مشخص شد مبارزاتی که با فرعون و آل فرعون داشت مشخص شد و خروجش دوباره از مصر با گذر از دریای خشکشده مشخص شد وقتی وارد سرزمین تِیه شدند اینجا دیگر مشخص نیست لذا برخیها که شبهه دارند که آیا وجود مبارک موسای کلیم که در این قصه آمده همان موسای معروف(علیه السلام) است یا موسایی که از احفاد یوسف(سلام الله علیه) است از همینجا پیدا شده که اینها مشکل تاریخی دارند و اگر این در مصر بود خب یقیناً «لو کان لبان» چون قضیهای بود همگان در مصر از موسای کلیم باخبر بودند و اینها اما در آن وادی تِیه کسی از کسی باخبر نبود اینها راهِ چند ساله را چهل سال سرگردان بودند همین گروهی که راهی که چهل سال نه، چهل هزار سال هم اگر صبر میکردند نمیتوانستند برسند چهار ساعته رفتند مگر حالا آدم چهار هزار سال صبر بکند میتواند این دریا را خشک بکند و با پای عادی از دریا بگذرد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ طوری برود که پایش تَر نشود این دیگر با چهار هزار سال، چهار میلیون سال اما همین مردمی که این کارِ چهار هزار سال یا چهار میلیون سال را چهار لحظه کردند آنجا ﴿أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ﴾ وقتی دنبال وحی و نبوت نباشد و دنبال رهبران الهی نباشد راهِ چهار ساعته را چهل سال معطّل است وقتی راهِ انبیا را برود راه چهل هزار ساله اصلا نه، راهِ نشدنی را شدنی میکند غرض این است که جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) مشخص نبود که در مصر است اگر بود «لو کان لبان» و عدهای هم نمیگفتند که این موسی غیر از موسای کلیم است و آنچه که اتفاق افتاد ظاهراً در همان جریان تِیه بود و ظاهر قرآن کریم این است که وجود مبارک موسایی که اینجا مطرح است همان موسای کلیم است.
پرسش: با توجه به اینکه دربارهٴ حضرت ابراهیم دارد ﴿رُشدهُ مِن قَبل﴾ تا به مقام پیامبری برسد در همین داستان هم خود حضرت موسی دارد میگوید که من از تو رشد میخواهم نباید این داستان موسی و خضر بعد از پیامبری.
پاسخ: چرا، برای اینکه این وحی را که دریافت کرد اگر نبی نبود که وحی دریافت نمیکرد که، اینکه خدای سبحان به موسای کلیم وحی میفرستد معلوم میشود او نبی بود دیگر و اگر نبی نبود و شریعت نداشت که اعتراض نمیکرد چون نبی بود شریعت داشت میگفت آخر چرا این شخص را کُشتی، چرا آن کشتی را سوراخ کردی، چرا بیکاری کردی و امثال ذلک اینها همه را از آنجا گرفته منتها رشد جریان یک رشد خاصی است در جریان وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ برای اینکه تَبرگیری و بتشکنیاش را تشریح بکند سرفصل آن قصه این است وگرنه اول که این حرفها نبود در اول که سخن از احتجاجات توحیدی بود ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مسئلهٴ معرفت توحیدی بود آنوقت او برای احتجاج و مناظره و جدال احسن ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی﴾ او را باطل کرد آن دیگری ﴿هذَا رَبِّی﴾ آن را باطل کرد ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّی هذَا أَکْبَرُ﴾ اینها را باطل کرد بعد گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾ این از سنخ سرفصل آن قصّه ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما سرفصل مبارزهٴ با بتپرستها و بتشکنبودن این ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ حالا این رشد معنایش این نیست که وجود مبارک ابراهیم طلیعهٴ نبوّت او رشد است تا ما بگوییم وجود مبارک موسای کلیم هم که میگفت ﴿عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ این هم طلیعهٴ نبوّت اوست آن در اثنا یا بخش پایانی نبوّت او بود وجود مبارک ابراهیم که در طلیعهٴ امر رشد نگرفت در طلیعهٴ امر ملکوت را به او نشان دادند، خب.
این مطلب دیگر اینکه آنچه را که خضر(سلام الله علیه) فرمود کرد اما گاهی هم ممکن است بگویند ما جریان غدیر و سقیفه را ـ معاذ الله ـ از همین قبیل میدانیم که مفضولی بر فاضل مقدّم میشود خب غدیر و سقیفه کجا، خضر و موسی(سلام الله علیهما) کجا آنجا هر دو حق بود آنجا هر دو به امر الهی بود اینجا یکی بیّنالغی است یکی بیّنالرشد است یکی حقّ محض است یکی باطل صرف است این سخن از تقدیم فاضل و مفضول حیلهای است که متأسفانه از قلم ابنابیالحدید گذشت خب الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل اولاً خدای سبحان که حکیم است هرگز کار غیر حکمت نمیکند آنوقت این دسیسه است سخن از فاضل و مفضول نیست سخن از حق و باطل است مگر میشود این کار را کرد خدای سبحان برای حکمتی باطل را بر حق ترجیح بدهد اینها در نماز جمعه مطرح شد حالا چطور شد از قلم این بزرگوار متأسفانه گذشت این برای دسیسه خوب است گاهی ممکن است بگویند مصلحتی هست که انسان مفضول را بر فاضل مقدم بدارد خب عدهای هم میگویند شاید، اما سخن از فاضل و مفضول نیست سخن از عدل و ظلم است، سخن از حق و باطل است سقیفه کجا غدیر کجا، غرض این است که مبادا خدای ناکرده هر شبههای از هر کسی شنیدید حواستان را پرت کند حسابها از هم باید کاملاً جدا باشد حالا «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»، خب.
اینجا فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما به او علم آموختیم علم دو گونه است یعنی آنچه را که ما به موسای کلیم یاد دادیم قابل علم است منتها رقیق کردنش، نازل کردنش با مثال و داستان میشود به شما هم منتقل بشود علم است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ علم است اینها علم است و میشود اینها را رقیق کرد مثال زد در حدّ داستان بالأخره به شما تفهیم کرد بعضی از چیزهایی که ما به موسای کلیم دادیم یا به خضر دادیم اینها از سنخ علم نیست که شما بروید درس بخوانید و یاد بگیرید میبینید در جریان سلیمان و داود و مانند آن(علیهم السلام) تعبیر قرآن دو گونه است یک وقت است میفرماید ما به داود فلان علم را دادیم خب همهٴ انبیا آمدند ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ هستند دیگر معلّم شاگرداناند علما را تربیت کردند منتها حالا آنها در اوجاند در قلّهاند شاگردانشان در دامناند در آن ذیلاند در حدّ علم حصولی بالأخره آنها را یاد میگیرند ولو کم ولو در علم حصولی اما بعضی از آن کارها از سنخ علم نیست حالا مثلاً کسی درس بخواند حالا وجود مبارک موسای کلیم با یک اشاره با دست زدن آن عصا را اژدهای دمان میکرد انسان درس بخواند چند سال عصایی را ولو به صورت یک مارمولک در بیاورد این شدنی نیست این با درس حل نمیشود این به قداست روح وابسته است اینها سنخ درس نیست. فرق بین این دو دیدگاه دربارهٴ وجود مبارک داود در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾ آیهٴ هشتاد سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾ ما به او یاد دادیم که چگونه برای شما زِره ببافند که در جنگها شما را حفظ بکند خب او بدون استاد زرهباف شد بعد زرهبافی را یاد دیگران داد این زرهبافی فن است، علم است خیلیها یاد گرفتند این تعلیم است اما چگونه این آهنِ سردِ صلبِ سخت را درست بزن مثل بحرهٴ موم نرم بکن اینکه دیگر علم نیست آنجا نفرمود ما یادش دادیم چگونه آهن را مثل موم نرم بکند فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ نه «ألنّاه إلانة الحدید» آن «ألنّاه» کارِ کارخانهٴ ذوب آهن است که آهن را نرم میکند اما آدم دست بزند این آهن سخت را مثل موم نرم بکند اینکه با درس حل نمیشود که این یک قداست الهی میخواهد معجزه راهِ علمی ندارد راهِ فکری ندارد «کما مرّ غیر مرّ» این به طهارت روح به قداست روح به عظمت روح به فنایِ ارادهٴ عبد در ارادهٴ مولا وابسته است او دست میزند که این آهن نرم بشود میگوید چشم، اگر ذات اقدس الهی اراده کرده که نار گلستان بشود ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً﴾ اینکه دیگر راهِ علمی ندارد که آدم درس بخواند آتش را گلستان بکند این راهها را این لطایف را قرآن کریم کاملاً ملاحظه کرده در جریان موسای کلیم و در جریان خضر(سلام الله علیهما) آنچه که به بخش علمی برمیگردد چه حوزه چه دانشگاه آنها مشخص است منتها آنها در قلّه ماها در دامن، آنها علم شهودی ما علم حصولی، آنها حقیقت ما مفهوم بالأخره راه باز است اما در معجزات راهِ علمی و فکری ندارد که آدم مثلاً درس بخواند آنها قدری بیشتر ما قدری کمتر از آن سنخ نیست لذا مسئلهٴ اِلانهٴ حدید را تعبیر به علم نکرد نفرمود: «وعلمناه الانة الحدید» تا بشود کارخانهٴ ذوب آهن فرمود ما طرزی کردیم که دست آنها ید الله شد خواست آهن نرم بشود نرم میشد چیزی در عالَم در قبال ارادهٴ ذات اقدس الهی که استقلالی ندارد بنابراین آنچه را که به وجود مبارک موسی و خضر داد به دو بخش تقسیم میشود یک بخشاش به بخش علمی برمیگردد که خب نصیب دیگران هم میشود آنها شاگردانشان را از علوم الهی برخوردار میکنند به بعضیها آیهٴ محکمه میدهند به بعضیها فریضه عادله میدهند به بعضیها سنّت قائمه میدهند «کلٌّ علی حاله و حیاله» اما آن مقداری که به معجزه برمیگردد که دست بزند مُردهای را زنده کند دست بزند عصایی را اژدها بکند اینها از سنخ علم نیست وجود مبارک موسای کلیم هر دو بخش را داشت چه اینکه خضر(سلام الله علیه) هم هر دو بخش را داشت و این گفت من میخواهم این علوم را از شما یاد بگیرم و این علم یک علمِ عملی بود تقریباً و با دادههای قبلی هم هماهنگ نبود لذا خضر(سلام الله علیه) اول اتمام حجت کرد که تو نمیتوانی صبر کنی نه استعداد نداری یک وقت است انسان به کسی که تازه وارد حوزه یا دانشگاه شده میگوید این مطالب برای کسی است که چند سال این مسائل را پشت سر گذاشته الآن شما استعداد ادراک آن مطالب دقیق را ندارید این میگوید شما استعداد آن را ندارید یک وقت است نه، یک سلسله کارهایی میخواهد بکند میگوید تو نمیتوانی صبر بکنی این نمیتوانی صبر بکنی مربوط به استعداد نیست این معلوم میشود یک چیز دیگری است که با صبر هماهنگ است نه با استعداد ممکن است کسی خوشاستعداد باشد خوشذوق باشد خوشفکر باشد بتواند یک مطلب علمی را درک بکند اما وقتی میبیند چیزی است که بر خلاف یافتههای قبلی اوست اعتراض میکند میگوید نمیتوانی صبر بکنی حالا بقیه سؤالها برای نوبت بعد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است