- 67
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 74 تا 79 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 74 تا 79 سوره کهف":
قرآن نمیخواهد بگوید سهتا قصه است، بلکه این مجموعه یک قصّه است
خدای سبحان همه را برای همهٴ علوم خلق کرده نه همه را برای علم!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً ﴿74﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿75﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً ﴿76﴾ فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ﴿77﴾ قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾ أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ﴿79﴾
آیات قرآن کریم یک سلسله بحثهای عمومی تفصیلی را به همراه دارد که آن مشترک است اما بعضی از آیاتاند که مربوط به معارف توحیدیاند بخشی از آیات مربوط به مسائل وحی و نبوّت و انبیا و سیرهٴ انبیایاند بخشی از آیات مربوط به احکاماند آن قسمتهایی که به آیاتالأحکام مربوط است بحث تفصیلیاش را کتابهای تفسیری و فنّ تفسیر به عهده دارند و بحثهای فقهیاش را کتاب شریف فقه, اما آن بحثهایی که مربوط به معارف توحیدی یا وحی و نبوّت است آنها را باید کتابهای عقلی به عهده بگیرد بخشهایی که مربوط به جریان نبوّت و امثال اینهاست گذشته از اینکه مفسّران در کتابهای تفسیری بحث کردند متکلّمان هم در علم کلام از آنها سخنی به میان آوردند گاهی رسالههای خاص نوشتند حالا انشاءالله بحث تفسیری این قسمت که به پایان برسد به آن بخشهای کلامیاش هم تا حدودی اشاره میشود مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) دربارهٴ سورهٴ مبارکهٴ «کهف» راجع به برخورد موسی و خضر(علیهما السلام) نظر کلامی دارد که باید مطرح بشود, مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) در تنزیهالأنبیاء همه سؤالهایی که در ذهن آقایان هست که چرا موسی صبر نکرد, چرا موسی اعتراض کرد, چرا موسی بر خلاف وعده بار دوم و سوم باز سؤال کرد همهٴ اینها در این تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی هست بعدها هم دیگران که این تنزیهالأنبیاء را نوشتند این سؤالها را مطرح کردند و پاسخ دادند متأسفانه بحثهای کلامی خیلی رایج نیست آن طوری که فقه رواج دارد کلام و مسائل اعتقادی متأسفانه رواج ندارد وگرنه انسان این مسائل را به کتابهای کلامی ارجاع میداد آنهایی که متعرّض شدند هفت, هشت سؤال را مرحوم سیّد مرتضی پشت سر هم به عنوان شبهه ذکر کرد که چرا آنجا موسای کلیم سؤال کرد, چرا آنجا این طور جواب داد, چرا بیصبری کرد «فإن قلت, فإن قلت, فإن قلت» همهٴ اینها را پاسخ میدهند. حالا انشاءالله اگر بحث تفسیری در حدّ خود به پایان رسید ممکن است به آن مسائل کلامی هم بپردازیم البته بخش وسیعی از آن مسائل کلامی در اثنای مسائل تفسیری آمده و میآید انشاءالله.
مطلب دیگر آن است که نکتهای در تفسیر ابیالسعود هست و سیدناالاستاد مرحوم علامه این را با یک راه فنّی دقیقتری بیان کردند شاید یک مطلب نباشد دو مطلب باشد یا اگر یک مطلب است از دو منظر این مطالب ارائه شد و آن این است که آیا قرآن کریم درصدد بیان سهتا داستان و سهتا قصّه است یا درصدد بیان یک قصّه و سه سؤال و سه جواب, سه اعتراض و سه جواب, سه استفهام و سه جواب است؟ نکتهای که سیدناالاستاد در بحث دیروز اشاره شد منتها گذرا بود و توضیح بیشتری لازم داشت که امروز مطرح میشود این است که آنچه از قرآن کریم برمیآید این است که قرآن نمیخواهد بگوید سهتا قصه است یکی قصهٴ سوار شدن کشتی و سوراخ کردن کشتی, یکی قصهٴ دیدن آن جوان و کُشتن آن جوان, یکی هم دیدن آن دیوار در شُرف انهدام و نگهبانی و نگهداری و بازسازی و نوسازی آن دیوار بلکه این مجموعه یک قصّه است و سهتا سؤال قهراً سهتا جواب را به همراه دارد. این نکته را سیدناالاستاد از اینجا استفاده میکنند در خدمت قرآن کریم هستید این آیات را خوب نگاه کنید دیروز کاملاً مطرح شد منتها البته توضیح بیشتری میطلبید. آیهٴ 76 این است ﴿فَانطَلَقَا﴾ یعنی خضر و موسی(سلام الله علیهما) ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب ﴿إِذَا﴾ است «إذا رَکبا خرقها» این شرط آن هم جزا بعد موسای کلیم سؤال کرد ﴿قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ این برای جریان اول, اما در جریان دوم آیه 74 این است که ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ دیگر نفرمود «حتّی إذا لقیا غلاماً قتله» که «قتله» بشود جواب «إذا» و سؤال موسای کلیم دوباره مطرح بشود در جریان اول ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این شرط و جزا تمام, وقتی شرط و جزا تمام شد سؤال وجود مبارک موسای کلیم از این به بعد شروع میشود, اما در آیهٴ 74 آن کارِ خضر(سلام الله علیه) همه آمد در طرف شرط, جزا شد اعتراض موسای کلیم آیهٴ 74 این است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ این ﴿قَالَ﴾ میشود جزا, آن کار خضر تتمّه شرط است دیگر در آیهٴ 74 نفرمود «حتّی إذا لقیا غلاماً قتله» که بشود شرط و جزا و بشود یک قصّهٴ جدا همان طوری که در جریان سفینه فرمود ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این شرط و جزاست این قصّه که تمام شد آنوقت موسای کلیم اعتراض کرد ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ اما در جریان قتل غلام نفرمود «حتی إذا لقیا غلاماً قتله» که قصّه بشود تمام بلکه با «فاء» ذکر کرد که مجموعاً بشود جزء شرط ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ هنوز جمله تمام نشد ﴿قَالَ﴾ این در جریان دوم.
در جریان سوم هم به این صورت است ﴿فَانطَلَقَا﴾ آیهٴ 77 ﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ﴾ همه را با «فاء» ذکر کرده که تتمّه شرط باشد ﴿قَالَ﴾ میشود جزا اینکه المیزان را المیزان کرده این است, این حرفهاست, خب. این معلوم میشود که عنصر محوری این جریان این است که آن گفتمان و گفتگوی موسی و خضر را بیان کند نه اینکه سهتا قصّه است در هر قصّهای یک سؤال است و یک جواب نه خیر, هدف اصلی سؤالات موسای کلیم است و پاسخهای او لذا آن سهتا داستان را به یک صورت ذکر کرده که همه در ردیف شرط قرار بگیرند جزا را مستقل ذکر کرده منتها سرفصل این سه جریان که جریان اُولیٰ اول است آن را به صورت شرط و جزا بیان کرده که ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ که این اصلِ قصّه سامان بپذیرد بعد اعتراضات موسای کلیم شروع بشود. مشابه این مطلب در تفسیر ابیالسعود هست اما از دو منظر دیگر و انشاءالله به او مراجعه کنید معلوم میشود که به این لطافت نیست, خب این راجع به اینکه هدف قصّه چیست.
پرسش: استاد میبخشید در سورهٴ «نصر» معمولاً یک نوع از شرطهایی که اذا وقتی هست سر جزای کوتاه واو میآید ﴿فَسَبِّح بِحَمْدِ ربّک﴾ .
پاسخ: بله, اما آن دیگر ما جزایی نداریم اما آنجا جزایی نداریم اینجا ملاحظه کنید جزای لا و لابد ﴿قَالَ﴾ است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ آن «فاء», «فاء» تفریع است نه جزای شرط وگرنه اگر جزا باشد جمله باید که تمام باشد خب ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ چی؟ این معلوم میشود تمام نیست دیگر «ما لا یصحّ السکوت» است اما وقتی که ﴿قَالَ﴾ آمد «یصحّ السکوت» است ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ آنجا هم اینچنین است وقتی که دیوار را پیدا کردند همه را با «فاء» که «فاء» ترتّب دومی بر اوّلی, سومی بر دومی, چهارمی بر سومی است «فاء» ترتیب است نه «فاء» جزا ﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ این میشود جزای او, آن «فاء» ترتیب غیر از «فاء» جزاست خب این معلوم میشود که محور اصلی این داستان بیان سؤالات موسای کلیم و جواب خضر(سلام الله علیهما) است.
مرحوم شیخ مفید حالا انشاءالله این را از تفسیر ایشان میخوانیم کتاب تفسیر رسمی ندارند در فرمایشاتشان در اثنای کتابهای کلامی و مانند آن مطالبی مربوط به آیات بود که ایشان بیان فرمودند کنگرهٴ بزرگداشت مرحوم شیخ مفید اینها را یکجا جمع کرده به عنوان بحثهای تفسیری ایشان وگرنه همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» سه, چهار آیه را ایشان تفسیر کرده که صبغهٴ کلامی دارد قسمت مهمّش. مرحوم شیخ مفید اولین احتمالی که میدهد میگوید این جریان برخورد موسی و خضر(سلام الله علیهما) قبل از نبوّت آن حضرت بود خب میبینید بسیاری از سؤالها رخت برمیبندد قبل از نبوّت بود چه عیب دارد که کسی قبل از نبوّت همان طوری که موسای کلیم محضر شعیب را درک کرده مطالبی را از شعیب آموخت اینجا هم محضر خضر را ادراک کرده باشد مطالبی را از خضر فرا گرفته باشد تا زمینهٴ نبوّت آن حضرت فراهم بشود, خب میدانید با احتمال مشکلِ کلامی حل نمیشود الآن حوزهٴ علمی ما با همهٴ ظرفیت فراوانی که دارد حدّاکثر بیست الی سی درجه از ظرفیت خودش را دارد استفاده میکند هفتاد درجهاش خالی است بسیاری از علوم اسلامی است که این طلبههای مستعدّدند, ذوق آن را هم دارند, برای آن هم خلق شدند ولی حوزه پاسخگو نیست بارها گفته شد همه برای فقه و اصول نیستند یعنی ذوق فقه و اصول را همه ندارند خدای سبحان همه را برای همهٴ علوم خلق کرده نه همه را برای علم اینکه میبینید هزار نفر در جایی در درس فقه شرکت میکنند ده نفر ممکن است تقریر بنویسند برای اینکه بقیه برای بقیه تحمیل است اینها برای علوم دیگر خلق شدند این قصّه را هم بارها به عرضتان رساندیم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند پای درس مرحوم آقای نائینی یک مسجد پُر بود ما خیال میکردیم همهشان برای فقه و اصول میآیند بعد معلوم شد نه, چون علم الرسمی فقه بود اینها برای اینکه از قافله عقب نمانند در درس شرکت میکردند اما آن دو نفر در تفسیر کار میکردند, آن دو نفر در کلام کار میکردند, آن دو نفر در رجال کار میکردند, آن دو نفر در درایه کار میکردند, آن دو نفر در حدیث کار میکردند این طور بود الآن هم همین طور است و اگر کسی درسِ سطح را خوب بخواند این یقیناً یک مجتهد متجزّی است مگر کسی ممکن است که رسائل را بفهمد, کفایه را بفهمد و مجتهد متجزّی نباشد استاد ما مرحوم آقای غروی(رضوان الله علیه) ما در آمل خدمتشان قوانین میخواندیم این شرح حال دستنوشتهاش این است که شرح حال خودشان را نوشتند که من چه موقع از ایران رفتم نجف, بخشی از رسائل را در ایران خواندم مقداری فرمودند در همان شرح حالشان که مقداری از رسائل مانده بود رفتم در نجف نزد مرحوم آقا شیخ مهدی خواندم بعد مقداری درس مرحوم آقا سیّد محمدکاظم یزدی رفتم دیدم که با مبانی من و تفکّرات من هماهنگ نیست به درس مرحوم آخوند رفتم دیدم که با مبانی و تفکّرات ما هماهنگ است آنجا چند سال ماندم خب آن روز که مرحوم آخوند کفایه را ننوشته بود این طلبهٴ رسائلخوان که رسائل را خوانده شده جزء فضلای درس خارج آخوند خراسانی کسی که رسائل بخواند و نتواند خارج را خوب بفهمد این اتلاف عمر کرده این ترجمه کرده کتاب را مگر میشود کسی رسائل را بخواند, کفایه را بخواند و مجتهد مسلّم ولو در حدّ متجزّی نباشد وقتی که این فقه و اصول در این مقدار خوانده شد آدم بالأخره «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» «فقد عرف مبدأئه, فقد عرف طریقه, فقد عرف معاده, فقد عرف سیرته, فقد عرف سنّته» آدم که خودش را نشناسد خب آدم بیکاری است دیگر این باید بداند خدا او را برای چه علمی خلق کرده. وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که فرمود: «طلب العلم فریضة», «اطلبوا العلم ولو بالصین» کذا و کذا و کذا فرمود عالِم بشوید اما فرمود چه چیزی بخوانید یا نفرمود؟ فرمود: «إنّما العلم ثلاثة آیة محکمة أو فریضة عادله أو سنّة قائمه» آیه محکمه بخوانید که علوم عقلی و حمکت و کلام و تفسیر و امثال اینهاست, فریضه عادله بخوانید که فقه و اصول است, سنّت قائمه بخوانید که اخلاق و معارف است اگر دین فرمود عالِم باشید فرمود چه چیزی بخوانید اینچنین نیست که همه برای فلسفه یا تفسیر خلق شده باشند بعضیها اصلاً ذوق فلسفی ندارند اصلاً اینها باید بروند دنبال تفسیر, کلام, فقه, اصول بعضیها بالعکساند خداوند ﴿قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً﴾ هر کسی را طرز خاص آفریده, ذوق خاص عطا کرده کماند کسانی که مظهر الله باشند و جامع باشند بعضیها مظهر علیماند, بعضی مظهر قدیرند, بعضی مظهر شافیاند طبیب میشوند, بعضی مظهر رازقاند اقتصاددان میشوند اینها هر کدام یک کار خاصّ خودشان را دارند به هر تقدیر حالا اینجا روشن میشود که سیدناالاستاد علامه طباطبایی این حرفها دیگر میبینید در تبیان مرحوم شیخ طوسی و نمیدانم مجمعالبیان طبرسی و اینها نیست که این حرفها, این ابتکارات برای المیزان است شما این تفسیر سعدالسعود را هم ببیند, تفسیر علامه طباطبایی را هم ببیند که چرا قرآن کریم در این قسمت این سه قسمت را تفکیک کرده سهتا داستان نکرده یک داستان سه ضلعی است داستانی است که سهتا عنصر اصلی دارد به نام سهتا سؤال, سهتا عنصر اصلی دارد به نام سهتا جواب ولی قصه یک قصه است گویا خدا چنین فرمود که خضر(سلام الله علیه) کشتی را سوراخ کرد و کسی را کُشت و دیوار را بازسازی کرد «فسأل موسی اولا کذا و اُجیب فسأل ثانیاً کذا و اُجیب و سأل ثالثاً کذا و اجیب» که آن عنصر محوری قصه بیان این گفتگو و گفتمان اینها باشد.
مطلب بعدی آن است که حالا انشاءالله باید روشن بشود که اگر طبق احتمال اول مرحوم شیخ مفید این جریان قبل از نبوّت وجود مبارک موسای کلیم بود خب خیلی از این سؤالها رخت برمیبندد که چرا سؤال کرد با اینکه پیامبر بود مگر نمیدانست خیلی از این سؤالها و اشکالات و شبهات رخت برمیبندد اما اگر بعد از نبوّت بود باید پاسخ خاصّ خودش را از جواب دوم شیخ مفید دریافت کرد یک, و از جواب مبسوط شاگردش سیّد مرتضی در تنزیهالأنبیاء که انشاءالله میخوانیم استفاده کرد دو, لکن ما دوتا کمبود هم داریم یکی اینکه مسئلهٴ تاریخ است یکی از کارهایی که از ظرفیتهای خالی حوزه که باید پُر بشود همان مسئله تاریخ است خب اگر ما یک تاریخ مدوّنی دربارهٴ نه قصص انبیا تاریخ مدوّنی درباره سیره و سنّت انبیا میداشتیم الآن جواب نقد در دست ما بود که این وقایع مربوط به قبل از نبوّت است یا بعد از نبوّت چه اینکه اگر یک جغرافیا و علمالمسالک و الممالک مُتقنی داشته باشیم اگر کسی به ما اشکال بکند که شما که میگویید وجود مبارک موسای کلیم از مدین به طرف مصر آمد در بین راه با کوه طور برخورد کرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اصلاً آنجا کوه طور ندارد ما ناچاریم ساکت باشیم بگوییم که گفتند که ما هم میگوییم اما اگر یک جغرافیادان ماهر بدانیم نقشهاش را داشته باشیم میگوییم بله فاصلهٴ مدین با کوه طور این مقدار است, فاصلهٴ کوه طور تا مصر این مقدار است, کوه طور در فلان قسمت شرقی یا غربی مصر قرار داد و مانند آن و جواب قاطع به او میدهیم چون اصل این علم مطرح نیست آن شُعب وابستهٴ به این یعنی تاریخ و علمالمسالک و اینها هم مطرح نیست, خب اینها ضرورت خاصّ خودش را دارد که باید طرح بشود البته, اگر انشاءالله الرحمان بحث کلامی رسیدیم آنوقت آن شبهاتی که سیّد مرتضی مطرح میکند طرح میشود ولی اجمالش این است. آن بیانی که مرحوم شیخ مفید به عنوان احتمال اول ذکر کردند که این قصه و این داستان مربوط به قبل از نبوت وجود مبارک موسای کلیم است این با بعضی از روایاتی که روزهای قبل خواندیم هماهنگ نیست در روایاتی که در تفسیر شریف کنزالدقائق و سایر روایات آمده آنجا هست که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود موسی(سلام الله علیه) اعلم از خضر بود خب این برای زمان نبوّت آن حضرت است دیگر باید با این روایات هم جمعبندی بشود که اگر قبل از نبوّت بود چگونه اعلم از خضر است؟ ولی والذی ینبغی أن یقال آن است که صبر دو قِسم است یک وقت انسان در مشکلات صبر میکند وجود مبارک موسای کلیم از بارزترین مصادیق صابران فی امر الله بود آن مبارزات چندساله را با صبر تحمل کرد درگیری نفسگیر با فراعنه را تحمل کرد آمده بین دو دستگاه مرگ یعنی پشت سر ارتش جرّار فرعون جلو هم که دریا خب چه کسی میتواند صبر بکند؟ همراهان موسای کلیم به آن حضرت عرض کردند اعتراض کردند اینجا هم جا بود ما را آوردی؟ جلو که دریاست پشت سر هم که آتش اینجا جا بود که آوردی؟ این با ضرس قاطع بدون کمترین تردید فرمود: ﴿کَلاَّ﴾ چه حرفی است میزنید جلو دریاست در اختیار خدا, پشت سر ارتش جرّار است در اختیار خدا, دستور برسد برگردیم بجنگیم میجنگیم و فاتح میشویم, دستور بدهد به دریا برویم میرویم و فاتح میشویم ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ این از دو دوتا چهارتا قویتر حرف میزند این حرف, حرف چه کسی است؟ خب اگر بعد از نبوّت اوست نمیشود گفت او صبر نکرده که او بین دوتا مرگ دارد صبر میکند یک مرگِ قطعی آنجا سخن از پُل و امثال پل نیست که, سخن از شنا که نیست که کسی با شنا از دریا رد بشود این ﴿کَلّا﴾ حرف رَدع است با جملهٴ اسمیه با «نون» تأکید ﴿إِنَّ﴾, ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ این «سین» هم «سین» تأکید است ﴿سَیَهْدِینِ﴾ این را که نمیشود گفت صابر نبود که, بنابراین این صبرِ مبارزاتی صبر عادی است در شرایط دردناک اینها دربارهٴ وجود مبارک موسی در کمال قدرت بود اما وقتی خلاف شرع میبیند اصلاً باید اعتراض کند جا برای صبر نیست کسی مسئول دینی مردم است پیغمبر هم هست شریعت آورده میبیند کسی کاری کرده که جان دیگران در خطر است این حتماً باید اعتراض بکند این یک اعتراض ممدوح و محمود است اینکه فشار گرسنگی و تیغ و امثال اینها نیست که صبر بکند که, خب پس بنابراین اگر وجود مبارک موسای کلیم اعتراض کرد این با صابر بودن و صبّار بودنش منافات ندارد در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» این مسائل گذشت خدای سبحان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این کتاب را ما نازل کردیم ﴿الر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ این قرآن برای این نیست که مردم عادل بشوند, متّقی بشوند, عالِم ربّانی بشوند, وارسته بشوند اینها بین راه است قرآن برای این است که مردم حارثةبنمالک بشوند, نورانی بشوند, بهشت را ببینند, جهنم را ببینند آن است آدمِ خوب شدن ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ اینها هدفِ میانی دین است وگرنه هدف نهایی دین این است که ﴿الر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ آنها که ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾ در دنیا هم مثل حارثةبنمالک میشوند که بگویند ما اینجا جهنم را میبینیم, بهشت را میبینیم, زوزهٴ سگان جهنم را میشنویم, عُوای کلاب نار را میشنویم خب این را خیلیها نقل کردند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مجلسی نشسته بود کلماتی را فرمود اعجابآمیز مثلاً, عرض کردند یا رسول الله چیست؟ فرمود من صدایی شنیدم, عرض کردند چه صدایی؟ فرمود سنگی هفتاد سال قبل از لبهٴ جهنم پَرت شد الآن به تَه جهنم رسید وقتی رسید صدایش به گوش من آمد این حرف را از محضر پیغمبر شنیدند بیرون آمدند دیدند یکی از این منافقان معروفی که سنّش به هفتاد سالگی رسیده بود به دیار جهنم رفت به اینها فهماند این شخص از همان روزی که به دنیا آمده مسیر جهنم را دارد طی میکند و الآن به تَه جهنم رسیده این نور است منتها کمالش برای پیغمبر است ضعفش برای حارثةبنزید است اگر کسی به اینجاها رسید به هدف دین رسید اگر کسی آدمِ خوب شد که هدفِ میانی است, خب.
بعد از اینکه این قسمت را در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که بحثش گذشت فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ نه صابر بعد بلافاصله جریان حضرت موسی را ذکر کرد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ﴾ کذا و کذا و کذا ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ خب موسی نه تنها صابر بود بلکه صبّار بود و قرآن کریم او را جزء صبّاران میشمارد نمیشود گفت که موسای کلیم چرا اعتراض کرد که, صبر در اطاعت خوب است صبر از معصیت خوب است صبر در مصیبت خوب است اما صبر در برابر خلاف شرع که خوب نیست.
پرسش: حاج آقا تعهد داد که صبر کند یا نه؟
پاسخ: بله, اما تعهّد نداد که در برابر خلاف شرع صبر بکند که, فرمود اگر کاری را من دیدم صبر بکنم من این کارها را که تعهّد ندادم که, که شما خلاف شرع بکنید من حرف نزنم. یک وقت است بگویید که من مسئولم ما هم باید ساکت بشویم چشم, بگویید خدای سبحان به من دستور داد که من این بچه را بکُشم میگویم چشم, اما یک وقت داری یک آدم نوجوان را میکُشی من مسئولم باید اعتراض بکنم, اگر تعهّد داد تعهّد نداد که شما هر کار خلاف شرع بکنید من حرف نزنم یا به من بگو که صاحب شریعتی که به من گفته قتل نفس حرام است همان صاحب شریعت گفته است این بچه آیندهاش خطر دارد او را بکُش میگویم چشم.
پرسش: فرموده بود رشد پیدا کنم.
پاسخ: بله خب رشد پیدا کنم با تعلیم و تعلّم دیگر نه با خلاف شرع رشد پیدا کنم مگر اینکه شما بگویید رشد در همین است این علمِ باطن است بعد هم تسلیمِ محض شد دیگر بعد از اینکه گفت ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ این گفت «آمنّا و صدّقنا» سِلم محض بود از آن به بعد دیگر اعتراض نکرد بالأخره ما تابع دستور یک نفریم دیگر اگر آن خدا که به من گفته قتل نفس حرام است به تویی که رحمت عنداللهی داری علم لدیاللهی داری گفتی استثنائاً آن قتل لازم است میگویم چشم, تا آدم نفهمد که بالأخره باید سؤال بکند دیگر.
پرسش: در مورد سوم که خلاف شرع نبود.
پاسخ: نبود, ولی این احسان به غیر اهل غیر مورد است کسی که لئیم است شما در جریان وجود مبارک امام صادق این قصّه را بخوانید شتری در خدمت حضرت بود این شتر باید زود نَحر میشد وگرنه آسیب میدید کسی که در خدمت وجود مبارک امام صادق بود در این مسافرت رسیدند به قریهای به حضرت عرض کرد اینجا بالأخره عدهای سَکنه دارد اجازه میدهید ما این شتر را نَحر کنیم و مردم این منطقه از این استفاده کنند؟ فرمود نه هنوز زود است از آن منطقه گذشتند به بیابان رسیدند فرمود حالا این شتر را نَحر کنید, عرض کرد چرا؟ فرمود حیوانات بیابان بخورند بهتر است تا این وهّابیها بخورند این است دیگر, این جریان امام صادق است فرمود آنها کسانی نبودند که ما اینها را کمک بکنیم اینها ناصبیاند اینها دشمن اهل بیتاند, اینها کذایاند, اینها کذایاند خب این حیوانات گرسنه در بیابان بخورند دیگر, گاهی احسان در موردِ خودش شناخته نمیشود وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد آخر آدمهای لئیم که چنین شخصیتی را یا بالأخره چیزی حاضر نبودند که ما را به عنوان مهمان بپذیرند شما اجری بگیر دیگر فرمود نه, حالا کم کم یادش میآورد که تو برای آن پیرمرد یعنی شعیب به احترام آن شعیب فرزندانش را مورد تفقّد قرار دادیم من هم ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ وقتی فهمید ساکتِ محض شد رشدش هم در همین بود غرض این است که اگر هم در زمان نبوّت باشد چه اینکه ظاهر بعضی از روایاتی که فرمود وجود مبارک موسای کلیم اعلم از خضر بود ظاهر این روایت این است که بعد از نبوّت در زمان نبوّت بود دیگر قبل از نبوّت نبود صبرها دو قِسم است وجود مبارک موسای کلیم نه تنها صابر بود و صبور بود بلکه صبّار بود چه اینکه در اوایل همان صفحهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» برمیآید مبارزاتش هم این است بین دریا و ارتش قرار گرفته و صبر کرده با ضرس قاطع فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ نمیشود گفت او صبر نکرده, کمحوصله بوده این طور نیست. اما در جریان خلاف شرع خب سؤالهایش سؤالهای محمود و ممدوحی است باید سؤال بکند و سؤال هم کرده است, خب.
پرسش: حاج آقا فرمودید حضرت موسی میدانست که حضرت خضر از اولیای الهی است باز هم اعتراض میکرد.
پاسخ: اعتراض که اولیای الهی کارهای باطن, درجات بهشت, درکات جهنم این معارف را میگویند میشود رشد اما کسی که پیغمبر است و مسئول شریعت مردم است این چگونه میتواند خلاف شرع را تحمل بکند مگر اینکه او بگوید همان خدایی که برای شریعت تو این امور را مقرّر کرده مرا هم مأمور کرده این کارها را انجام بدهم که فرمود: ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ یعنی خدا به من دستور داد دیگر حالا این ساکت شد این باید یاد بگیرد در همین جریان فرمایش مرحوم شیخ مفید و تعبیرات مرحوم سیّد مرتضی که حتماً تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی را ملاحظه میکنید آنجا دارد که درست است وجود مبارک موسی خیلی چیز میدانست اما به باطن شریعت که عالِم نبود مگر از این راه, خدا اگر بخواهد به باطن شریعت کسی را عالِم بکند حالا یا بلاواسطه است یا به واسطه فرشتههاست یا به وسیله انسانهای دیگر است این علم به باطن را به وسیلهٴ خضر تعلیم موسای کلیم داد به تعبیر قرآن کریم علم تأویل را به وسیلهٴ خضر تعلیم موسای کلیم داد این میشود. و اما جریان شریعت و علم باطن, شریعت نردبانی است که هر کس به جایی رسیده است به وسیله شریعت رسیده یعنی به وسیلهٴ احکام و حِکم الهی, عبادات, معاملات همین عقود و ایقاعات و احکامی که فقه متعرّض آن است و مسئول آن, اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید نه, ما یک راه دیگری داریم غیر از این شریعت یا نه این شریعت را طی بکند برود بالا بعضی از مطالب برایش حل بشود بگوید این شریعت برای پایینیهاست برای ما نیست همانجا سقوط میکند اگر کسی نردبانی گذاشته پلّه ده رفته دستش به سقف رسیده این نمیتواند بگوید من دیگر نیازی به نردبان ندارم اگر گفت نردبان چیست همانجا میافتد سرش میشکند این الآن روی پلههای نردبان شریعت ایستاده راه برای باطن به تعبیر تنزیهالأنبیاء سیّد مرتضی راه برای رسیدن به تأویل به تعبیر قرآن کریم جز از راه شریعت حدوثاً و بقائاً نیست.
فتحصّل که بر فرضی که وجود مبارک حضرت در زمان نبوّت این قصّه را پشت سر گذاشته باشد چه اینکه ظاهر اخبار این است که اعلم بود و ظاهر قرآن کریم هم که دارد قصص موسای کلیم را نقل میکند به عنوان اینکه یکی از انبیاست نقل میکند ظاهر قرآن هم همین است آن سؤالها همهشان بهجاست و هیچ کدام جای نقد نیست نسیان هم نسیان محمود و ممدوح است یک وقت است انسان در اثر اشتغالات دیگر از کاری غفلت میکند یادش میرود یک وقت نه, تعهّد سپرده که حرف نزند اما وقتی خلاف شرع میبیند آن قبلی یادش میرود حالا چه نسیان به معنی ترک باشد چه نسیان به معنای معهودش باشد کما هو الظاهر این یک کار محمودی است چون دارد برای حفظ شریعت این کارها را انجام میدهد.
پرسش:...
پاسخ: نسیان؟ نه این را در اصول ملاحظه فرمودید «رُفع عن امّتی تسعة» گفتند چیزی رفع میشود که وضعش ممکن باشد اگر نسیان رفع شده باید که وضعش ممکن باشد در حالی که وضع احکام در حال نسیان ممکن نیست آنجا پاسخ داده شد که اینها مبادی اختیاریه دارد لذا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که دارد ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ همین است دیگر ما را بر نسیانمان مؤاخذه نکن آنجا که مبادی اختیاریه دارد آدم میتواند حفظ بکند بیاعتنایی کند, کمتوجّهی کند, یادش برود مورد مؤاخذه قرار میگیرد بر اساس مبادیاش مؤاخذه میکنند, خب بنابراین این یک سلسله.
مطلب بعدی آن است که اصلاً این سؤال و جوابها نشان میدهد که وجود مبارک خضر میخواهد موسای کلیم را به صحنهای ببرد که زمینهٴ یادآوری آن داستانهایش فراهم بشود میبینید سؤال موسای کلیم این نیست که چرا مال مردم را ضایع کردی سؤال موسای کلیم این است که چرا کاری کردی که مردم به خطر بیفتند؟ خب ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ به حسب ظاهر اینجا چندتا خلاف شرع است دیگر یکی اینکه خب سوراخ کردن کشتی, آسیب رساندن کشتی مال مردم چه در ساحل چه در دریا جایز نیست دیگر تصرّف در مال مردم است و حرام, دوم اینکه جوابی که وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) به موسای کلیم داد هنوز هم که هنوز است آن مشکل اصلی را حل نکرد مگر اینکه خود موسی فهمید مشکل از چه راه حل میشود توجه کنید. جوابی که داد حالا بعد میخوانیم این است که به موسی فرمود من این کشتی را سوراخ کردم برای اینکه این بندر که رسیدیم حالا آنجا جریان جنگ است یا علل دیگر سلطان آن منطقه مالک آن منطقه کشتیهای سالم را غصب میکند حالا یا برای حمل نیروهای نظامیشان که گفتند جنگ بود و یا برای مصالح اقتصادیشان وقتی ما رفتیم بندر این کشتی را میبینند که سوراخ است کاری به این کشتی ندارند این کشتی هم وسیلهٴ نقلیهٴ چندتا کارگری است مثل اینکه چند نفر شریکاند یک کامیون دارند که با او بارکشی میکنند این وسیلهٴ ارتزاق آنهاست اینها هم چون ساحلی بودند بندری بودند از همین کشتی کرایهای ارتزاق میکردند من این کار را کردم که این کشتی سالم بماند و این کشتی را غصب نکنند, خب اما آن نکته که اصل بود ناگفته بماند و آن این است که وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرده که من, تو, سرنشینان و این مسئول این ناوخدا اینها همه این داخل هستیم تو برای اینکه بندر که رسیدیم این کشتی را غصب نکنند هماکنون همه ما را میخواهی بفرستی دریا؟ ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ حضرت خضر گفت من برای اینکه کشتی را آنجا غصب نکنند اشکال موسای کلیم این است که اما همهٴ ما را میاندازی در دریا حالا بر فرض بگیرند آنجا ما که سالم برویم یا نرویم؟ الآن خود کشتی را به دریا میفرستی سرنشینانش را هم به دریا میفرستی آنجا اگر برویم همه ما محفوظیم منتها کشتی را غصب میکنند خب چه کاری بود کردی؟ آن نکتهٴ اصلی اصلاً یعنی اصلاً در سؤال و جواب نیامده موسی فهمید این کسی که رحمت عنداللهی دارد, علم لدیاللهی دارد این میتواند کشتی را به مقصد برساند برای اینکه خودش روزگاری سوار دریا شد و رفت این میشود ﴿أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ وگرنه اصلاً سؤال و جواب این نیست اگر سؤال و جواب شرعی باشد میگوید چرا مال مردم را سوراخ میکنی, اگر او گفته باشد که اگر کشتی سالم باشد در بندر رفتیم کشتی را غصب میکنند خب موسی میگوید کشتی را غصب بکنند بهتر است که بالأخره کشتی سالم میماند غصب میکنند ممکن است بعد از چند روز به اینها بدهند یا کرایهاش را به اینها بدهند اما شما میخواهی کشتی و اهلش را همه را به کام دریا ببری این چه کاری است داری میکنی؟!
پرسش: اگر وراء را به معنای ... بگیریم فرمایش حضرتعالی درست است اگر به معنای خودش باشد یعنی پشت سر آن وقت.
پاسخ: اگر پشت سر باشد که خطر رد شد که.
پرسش: نه, پشت سر میگویم که به فهم آن.
پاسخ: باشد پشت سر هم باشد همین طور است بسیار خب, اگر بخواهند غصب بکنند میآیند کشتی را میبینند وقتی میبینند شکسته است غصب نمیکنند ما باید سالم از اینجا برویم دیگر اگر کشتی سوراخشده در دریا باشد کشتی و اهلش غرق میشوند چه ورا, چه جلو, چه پشت سر, چه شرق, چه غرب ما را در دریا میبری این اصلاً گفت ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ .
پرسش: شما در بحث قبل اشاره فرمودید که جدار کشتی را سوراخ.
پاسخ: بله خب, کشتی هم مثل هوا نیست که هوا ندهد که, الآن شیشهٴ ماشین را که پایین میآورند که ماشین سقوط نمیکند اما وقتی این بدنهٴ کشتی را سوراخ بکنند مگر دریا آرام است با موج و طوفان همراه است.
پرسش:...
پاسخ: کشتی که اینکه نگفت مگر اینکه خدای سبحان این دریا را آرام کند وگرنه از زیر اگر این الواح را گرفته بودند که گرفتن این لوح همان و آمدن آب همان اینکه نبود, از پهلو گرفتند که در بندر ببینند این کشتی, کشتی سالم نیست اینکه وجود مبارک موسای کلیم گفت این برای سقف کشتی را نگفت که, برای جای آبگیر کشتی را گفت, گفت این کاری که تو کردی کشتی را به خطر غرق وارد میکنی یک وقت است از سقف کشتی, بالای کشتی تختهای را برمیدارند اینکه خب مستلزم است غرق نیست جایی را سوراخ کرده, جایی آن تختهها و الواح کشتی را گرفته که خطر غرق او را تهدید میکرد.
پرسش: نظرش را به حرف گفته یا تذکر داد.
پاسخ: جواب نداد.
پرسش: باید کشتی سوراخ بشود که غصب نشود.
پاسخ: خب, پس معلوم میشود, نه, آن را که اصلاً جواب نداد جوابی که داد گفت کشتی را غصب میکردند من این کار را کردم که کشتی را غصب نکنند خب آن اشکال موسی میماند خب حالا ما باید به سلامت به مقصد برسیم تا کشتی را بگیرند یا نگیرند؟
پرسش: اگر جدار فقط سوراخ شده باشد باید غرامت بپردازند.
پاسخ: چرا از کجا؟
پرسش: چون حضرت خضر.
پاسخ: سؤالِ موسای کلیم این بود که این کار خطرخیز است پس جایی باید باشد سقف نباشد آن قسمتهای بالای جدار نباشد جایی باید باشد خطرخیز ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ خب خضر میتوانست بگوید من از آن بالا گرفتم بالا که غرق نمیشود که, یا از جایی گرفتم که غرق نمیشود که, جایی را گرفته خطردار این جای خطردار را اصلاً جواب نداد تا او خودش متوجه بشود وقتی این امر, امر لدیاللهی است و رحمت عنداللهی است این را به مقصد میرساند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
قرآن نمیخواهد بگوید سهتا قصه است، بلکه این مجموعه یک قصّه است
خدای سبحان همه را برای همهٴ علوم خلق کرده نه همه را برای علم!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً ﴿74﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿75﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً ﴿76﴾ فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ﴿77﴾ قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾ أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ﴿79﴾
آیات قرآن کریم یک سلسله بحثهای عمومی تفصیلی را به همراه دارد که آن مشترک است اما بعضی از آیاتاند که مربوط به معارف توحیدیاند بخشی از آیات مربوط به مسائل وحی و نبوّت و انبیا و سیرهٴ انبیایاند بخشی از آیات مربوط به احکاماند آن قسمتهایی که به آیاتالأحکام مربوط است بحث تفصیلیاش را کتابهای تفسیری و فنّ تفسیر به عهده دارند و بحثهای فقهیاش را کتاب شریف فقه, اما آن بحثهایی که مربوط به معارف توحیدی یا وحی و نبوّت است آنها را باید کتابهای عقلی به عهده بگیرد بخشهایی که مربوط به جریان نبوّت و امثال اینهاست گذشته از اینکه مفسّران در کتابهای تفسیری بحث کردند متکلّمان هم در علم کلام از آنها سخنی به میان آوردند گاهی رسالههای خاص نوشتند حالا انشاءالله بحث تفسیری این قسمت که به پایان برسد به آن بخشهای کلامیاش هم تا حدودی اشاره میشود مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) دربارهٴ سورهٴ مبارکهٴ «کهف» راجع به برخورد موسی و خضر(علیهما السلام) نظر کلامی دارد که باید مطرح بشود, مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) در تنزیهالأنبیاء همه سؤالهایی که در ذهن آقایان هست که چرا موسی صبر نکرد, چرا موسی اعتراض کرد, چرا موسی بر خلاف وعده بار دوم و سوم باز سؤال کرد همهٴ اینها در این تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی هست بعدها هم دیگران که این تنزیهالأنبیاء را نوشتند این سؤالها را مطرح کردند و پاسخ دادند متأسفانه بحثهای کلامی خیلی رایج نیست آن طوری که فقه رواج دارد کلام و مسائل اعتقادی متأسفانه رواج ندارد وگرنه انسان این مسائل را به کتابهای کلامی ارجاع میداد آنهایی که متعرّض شدند هفت, هشت سؤال را مرحوم سیّد مرتضی پشت سر هم به عنوان شبهه ذکر کرد که چرا آنجا موسای کلیم سؤال کرد, چرا آنجا این طور جواب داد, چرا بیصبری کرد «فإن قلت, فإن قلت, فإن قلت» همهٴ اینها را پاسخ میدهند. حالا انشاءالله اگر بحث تفسیری در حدّ خود به پایان رسید ممکن است به آن مسائل کلامی هم بپردازیم البته بخش وسیعی از آن مسائل کلامی در اثنای مسائل تفسیری آمده و میآید انشاءالله.
مطلب دیگر آن است که نکتهای در تفسیر ابیالسعود هست و سیدناالاستاد مرحوم علامه این را با یک راه فنّی دقیقتری بیان کردند شاید یک مطلب نباشد دو مطلب باشد یا اگر یک مطلب است از دو منظر این مطالب ارائه شد و آن این است که آیا قرآن کریم درصدد بیان سهتا داستان و سهتا قصّه است یا درصدد بیان یک قصّه و سه سؤال و سه جواب, سه اعتراض و سه جواب, سه استفهام و سه جواب است؟ نکتهای که سیدناالاستاد در بحث دیروز اشاره شد منتها گذرا بود و توضیح بیشتری لازم داشت که امروز مطرح میشود این است که آنچه از قرآن کریم برمیآید این است که قرآن نمیخواهد بگوید سهتا قصه است یکی قصهٴ سوار شدن کشتی و سوراخ کردن کشتی, یکی قصهٴ دیدن آن جوان و کُشتن آن جوان, یکی هم دیدن آن دیوار در شُرف انهدام و نگهبانی و نگهداری و بازسازی و نوسازی آن دیوار بلکه این مجموعه یک قصّه است و سهتا سؤال قهراً سهتا جواب را به همراه دارد. این نکته را سیدناالاستاد از اینجا استفاده میکنند در خدمت قرآن کریم هستید این آیات را خوب نگاه کنید دیروز کاملاً مطرح شد منتها البته توضیح بیشتری میطلبید. آیهٴ 76 این است ﴿فَانطَلَقَا﴾ یعنی خضر و موسی(سلام الله علیهما) ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب ﴿إِذَا﴾ است «إذا رَکبا خرقها» این شرط آن هم جزا بعد موسای کلیم سؤال کرد ﴿قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ این برای جریان اول, اما در جریان دوم آیه 74 این است که ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ دیگر نفرمود «حتّی إذا لقیا غلاماً قتله» که «قتله» بشود جواب «إذا» و سؤال موسای کلیم دوباره مطرح بشود در جریان اول ﴿خَرَقَهَا﴾ جواب است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این شرط و جزا تمام, وقتی شرط و جزا تمام شد سؤال وجود مبارک موسای کلیم از این به بعد شروع میشود, اما در آیهٴ 74 آن کارِ خضر(سلام الله علیه) همه آمد در طرف شرط, جزا شد اعتراض موسای کلیم آیهٴ 74 این است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ این ﴿قَالَ﴾ میشود جزا, آن کار خضر تتمّه شرط است دیگر در آیهٴ 74 نفرمود «حتّی إذا لقیا غلاماً قتله» که بشود شرط و جزا و بشود یک قصّهٴ جدا همان طوری که در جریان سفینه فرمود ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این شرط و جزاست این قصّه که تمام شد آنوقت موسای کلیم اعتراض کرد ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ اما در جریان قتل غلام نفرمود «حتی إذا لقیا غلاماً قتله» که قصّه بشود تمام بلکه با «فاء» ذکر کرد که مجموعاً بشود جزء شرط ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ هنوز جمله تمام نشد ﴿قَالَ﴾ این در جریان دوم.
در جریان سوم هم به این صورت است ﴿فَانطَلَقَا﴾ آیهٴ 77 ﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ﴾ همه را با «فاء» ذکر کرده که تتمّه شرط باشد ﴿قَالَ﴾ میشود جزا اینکه المیزان را المیزان کرده این است, این حرفهاست, خب. این معلوم میشود که عنصر محوری این جریان این است که آن گفتمان و گفتگوی موسی و خضر را بیان کند نه اینکه سهتا قصّه است در هر قصّهای یک سؤال است و یک جواب نه خیر, هدف اصلی سؤالات موسای کلیم است و پاسخهای او لذا آن سهتا داستان را به یک صورت ذکر کرده که همه در ردیف شرط قرار بگیرند جزا را مستقل ذکر کرده منتها سرفصل این سه جریان که جریان اُولیٰ اول است آن را به صورت شرط و جزا بیان کرده که ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ که این اصلِ قصّه سامان بپذیرد بعد اعتراضات موسای کلیم شروع بشود. مشابه این مطلب در تفسیر ابیالسعود هست اما از دو منظر دیگر و انشاءالله به او مراجعه کنید معلوم میشود که به این لطافت نیست, خب این راجع به اینکه هدف قصّه چیست.
پرسش: استاد میبخشید در سورهٴ «نصر» معمولاً یک نوع از شرطهایی که اذا وقتی هست سر جزای کوتاه واو میآید ﴿فَسَبِّح بِحَمْدِ ربّک﴾ .
پاسخ: بله, اما آن دیگر ما جزایی نداریم اما آنجا جزایی نداریم اینجا ملاحظه کنید جزای لا و لابد ﴿قَالَ﴾ است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ﴾ آن «فاء», «فاء» تفریع است نه جزای شرط وگرنه اگر جزا باشد جمله باید که تمام باشد خب ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ چی؟ این معلوم میشود تمام نیست دیگر «ما لا یصحّ السکوت» است اما وقتی که ﴿قَالَ﴾ آمد «یصحّ السکوت» است ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ آنجا هم اینچنین است وقتی که دیوار را پیدا کردند همه را با «فاء» که «فاء» ترتّب دومی بر اوّلی, سومی بر دومی, چهارمی بر سومی است «فاء» ترتیب است نه «فاء» جزا ﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ این میشود جزای او, آن «فاء» ترتیب غیر از «فاء» جزاست خب این معلوم میشود که محور اصلی این داستان بیان سؤالات موسای کلیم و جواب خضر(سلام الله علیهما) است.
مرحوم شیخ مفید حالا انشاءالله این را از تفسیر ایشان میخوانیم کتاب تفسیر رسمی ندارند در فرمایشاتشان در اثنای کتابهای کلامی و مانند آن مطالبی مربوط به آیات بود که ایشان بیان فرمودند کنگرهٴ بزرگداشت مرحوم شیخ مفید اینها را یکجا جمع کرده به عنوان بحثهای تفسیری ایشان وگرنه همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» سه, چهار آیه را ایشان تفسیر کرده که صبغهٴ کلامی دارد قسمت مهمّش. مرحوم شیخ مفید اولین احتمالی که میدهد میگوید این جریان برخورد موسی و خضر(سلام الله علیهما) قبل از نبوّت آن حضرت بود خب میبینید بسیاری از سؤالها رخت برمیبندد قبل از نبوّت بود چه عیب دارد که کسی قبل از نبوّت همان طوری که موسای کلیم محضر شعیب را درک کرده مطالبی را از شعیب آموخت اینجا هم محضر خضر را ادراک کرده باشد مطالبی را از خضر فرا گرفته باشد تا زمینهٴ نبوّت آن حضرت فراهم بشود, خب میدانید با احتمال مشکلِ کلامی حل نمیشود الآن حوزهٴ علمی ما با همهٴ ظرفیت فراوانی که دارد حدّاکثر بیست الی سی درجه از ظرفیت خودش را دارد استفاده میکند هفتاد درجهاش خالی است بسیاری از علوم اسلامی است که این طلبههای مستعدّدند, ذوق آن را هم دارند, برای آن هم خلق شدند ولی حوزه پاسخگو نیست بارها گفته شد همه برای فقه و اصول نیستند یعنی ذوق فقه و اصول را همه ندارند خدای سبحان همه را برای همهٴ علوم خلق کرده نه همه را برای علم اینکه میبینید هزار نفر در جایی در درس فقه شرکت میکنند ده نفر ممکن است تقریر بنویسند برای اینکه بقیه برای بقیه تحمیل است اینها برای علوم دیگر خلق شدند این قصّه را هم بارها به عرضتان رساندیم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند پای درس مرحوم آقای نائینی یک مسجد پُر بود ما خیال میکردیم همهشان برای فقه و اصول میآیند بعد معلوم شد نه, چون علم الرسمی فقه بود اینها برای اینکه از قافله عقب نمانند در درس شرکت میکردند اما آن دو نفر در تفسیر کار میکردند, آن دو نفر در کلام کار میکردند, آن دو نفر در رجال کار میکردند, آن دو نفر در درایه کار میکردند, آن دو نفر در حدیث کار میکردند این طور بود الآن هم همین طور است و اگر کسی درسِ سطح را خوب بخواند این یقیناً یک مجتهد متجزّی است مگر کسی ممکن است که رسائل را بفهمد, کفایه را بفهمد و مجتهد متجزّی نباشد استاد ما مرحوم آقای غروی(رضوان الله علیه) ما در آمل خدمتشان قوانین میخواندیم این شرح حال دستنوشتهاش این است که شرح حال خودشان را نوشتند که من چه موقع از ایران رفتم نجف, بخشی از رسائل را در ایران خواندم مقداری فرمودند در همان شرح حالشان که مقداری از رسائل مانده بود رفتم در نجف نزد مرحوم آقا شیخ مهدی خواندم بعد مقداری درس مرحوم آقا سیّد محمدکاظم یزدی رفتم دیدم که با مبانی من و تفکّرات من هماهنگ نیست به درس مرحوم آخوند رفتم دیدم که با مبانی و تفکّرات ما هماهنگ است آنجا چند سال ماندم خب آن روز که مرحوم آخوند کفایه را ننوشته بود این طلبهٴ رسائلخوان که رسائل را خوانده شده جزء فضلای درس خارج آخوند خراسانی کسی که رسائل بخواند و نتواند خارج را خوب بفهمد این اتلاف عمر کرده این ترجمه کرده کتاب را مگر میشود کسی رسائل را بخواند, کفایه را بخواند و مجتهد مسلّم ولو در حدّ متجزّی نباشد وقتی که این فقه و اصول در این مقدار خوانده شد آدم بالأخره «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» «فقد عرف مبدأئه, فقد عرف طریقه, فقد عرف معاده, فقد عرف سیرته, فقد عرف سنّته» آدم که خودش را نشناسد خب آدم بیکاری است دیگر این باید بداند خدا او را برای چه علمی خلق کرده. وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که فرمود: «طلب العلم فریضة», «اطلبوا العلم ولو بالصین» کذا و کذا و کذا فرمود عالِم بشوید اما فرمود چه چیزی بخوانید یا نفرمود؟ فرمود: «إنّما العلم ثلاثة آیة محکمة أو فریضة عادله أو سنّة قائمه» آیه محکمه بخوانید که علوم عقلی و حمکت و کلام و تفسیر و امثال اینهاست, فریضه عادله بخوانید که فقه و اصول است, سنّت قائمه بخوانید که اخلاق و معارف است اگر دین فرمود عالِم باشید فرمود چه چیزی بخوانید اینچنین نیست که همه برای فلسفه یا تفسیر خلق شده باشند بعضیها اصلاً ذوق فلسفی ندارند اصلاً اینها باید بروند دنبال تفسیر, کلام, فقه, اصول بعضیها بالعکساند خداوند ﴿قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً﴾ هر کسی را طرز خاص آفریده, ذوق خاص عطا کرده کماند کسانی که مظهر الله باشند و جامع باشند بعضیها مظهر علیماند, بعضی مظهر قدیرند, بعضی مظهر شافیاند طبیب میشوند, بعضی مظهر رازقاند اقتصاددان میشوند اینها هر کدام یک کار خاصّ خودشان را دارند به هر تقدیر حالا اینجا روشن میشود که سیدناالاستاد علامه طباطبایی این حرفها دیگر میبینید در تبیان مرحوم شیخ طوسی و نمیدانم مجمعالبیان طبرسی و اینها نیست که این حرفها, این ابتکارات برای المیزان است شما این تفسیر سعدالسعود را هم ببیند, تفسیر علامه طباطبایی را هم ببیند که چرا قرآن کریم در این قسمت این سه قسمت را تفکیک کرده سهتا داستان نکرده یک داستان سه ضلعی است داستانی است که سهتا عنصر اصلی دارد به نام سهتا سؤال, سهتا عنصر اصلی دارد به نام سهتا جواب ولی قصه یک قصه است گویا خدا چنین فرمود که خضر(سلام الله علیه) کشتی را سوراخ کرد و کسی را کُشت و دیوار را بازسازی کرد «فسأل موسی اولا کذا و اُجیب فسأل ثانیاً کذا و اُجیب و سأل ثالثاً کذا و اجیب» که آن عنصر محوری قصه بیان این گفتگو و گفتمان اینها باشد.
مطلب بعدی آن است که حالا انشاءالله باید روشن بشود که اگر طبق احتمال اول مرحوم شیخ مفید این جریان قبل از نبوّت وجود مبارک موسای کلیم بود خب خیلی از این سؤالها رخت برمیبندد که چرا سؤال کرد با اینکه پیامبر بود مگر نمیدانست خیلی از این سؤالها و اشکالات و شبهات رخت برمیبندد اما اگر بعد از نبوّت بود باید پاسخ خاصّ خودش را از جواب دوم شیخ مفید دریافت کرد یک, و از جواب مبسوط شاگردش سیّد مرتضی در تنزیهالأنبیاء که انشاءالله میخوانیم استفاده کرد دو, لکن ما دوتا کمبود هم داریم یکی اینکه مسئلهٴ تاریخ است یکی از کارهایی که از ظرفیتهای خالی حوزه که باید پُر بشود همان مسئله تاریخ است خب اگر ما یک تاریخ مدوّنی دربارهٴ نه قصص انبیا تاریخ مدوّنی درباره سیره و سنّت انبیا میداشتیم الآن جواب نقد در دست ما بود که این وقایع مربوط به قبل از نبوّت است یا بعد از نبوّت چه اینکه اگر یک جغرافیا و علمالمسالک و الممالک مُتقنی داشته باشیم اگر کسی به ما اشکال بکند که شما که میگویید وجود مبارک موسای کلیم از مدین به طرف مصر آمد در بین راه با کوه طور برخورد کرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ اصلاً آنجا کوه طور ندارد ما ناچاریم ساکت باشیم بگوییم که گفتند که ما هم میگوییم اما اگر یک جغرافیادان ماهر بدانیم نقشهاش را داشته باشیم میگوییم بله فاصلهٴ مدین با کوه طور این مقدار است, فاصلهٴ کوه طور تا مصر این مقدار است, کوه طور در فلان قسمت شرقی یا غربی مصر قرار داد و مانند آن و جواب قاطع به او میدهیم چون اصل این علم مطرح نیست آن شُعب وابستهٴ به این یعنی تاریخ و علمالمسالک و اینها هم مطرح نیست, خب اینها ضرورت خاصّ خودش را دارد که باید طرح بشود البته, اگر انشاءالله الرحمان بحث کلامی رسیدیم آنوقت آن شبهاتی که سیّد مرتضی مطرح میکند طرح میشود ولی اجمالش این است. آن بیانی که مرحوم شیخ مفید به عنوان احتمال اول ذکر کردند که این قصه و این داستان مربوط به قبل از نبوت وجود مبارک موسای کلیم است این با بعضی از روایاتی که روزهای قبل خواندیم هماهنگ نیست در روایاتی که در تفسیر شریف کنزالدقائق و سایر روایات آمده آنجا هست که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود موسی(سلام الله علیه) اعلم از خضر بود خب این برای زمان نبوّت آن حضرت است دیگر باید با این روایات هم جمعبندی بشود که اگر قبل از نبوّت بود چگونه اعلم از خضر است؟ ولی والذی ینبغی أن یقال آن است که صبر دو قِسم است یک وقت انسان در مشکلات صبر میکند وجود مبارک موسای کلیم از بارزترین مصادیق صابران فی امر الله بود آن مبارزات چندساله را با صبر تحمل کرد درگیری نفسگیر با فراعنه را تحمل کرد آمده بین دو دستگاه مرگ یعنی پشت سر ارتش جرّار فرعون جلو هم که دریا خب چه کسی میتواند صبر بکند؟ همراهان موسای کلیم به آن حضرت عرض کردند اعتراض کردند اینجا هم جا بود ما را آوردی؟ جلو که دریاست پشت سر هم که آتش اینجا جا بود که آوردی؟ این با ضرس قاطع بدون کمترین تردید فرمود: ﴿کَلاَّ﴾ چه حرفی است میزنید جلو دریاست در اختیار خدا, پشت سر ارتش جرّار است در اختیار خدا, دستور برسد برگردیم بجنگیم میجنگیم و فاتح میشویم, دستور بدهد به دریا برویم میرویم و فاتح میشویم ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ این از دو دوتا چهارتا قویتر حرف میزند این حرف, حرف چه کسی است؟ خب اگر بعد از نبوّت اوست نمیشود گفت او صبر نکرده که او بین دوتا مرگ دارد صبر میکند یک مرگِ قطعی آنجا سخن از پُل و امثال پل نیست که, سخن از شنا که نیست که کسی با شنا از دریا رد بشود این ﴿کَلّا﴾ حرف رَدع است با جملهٴ اسمیه با «نون» تأکید ﴿إِنَّ﴾, ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ این «سین» هم «سین» تأکید است ﴿سَیَهْدِینِ﴾ این را که نمیشود گفت صابر نبود که, بنابراین این صبرِ مبارزاتی صبر عادی است در شرایط دردناک اینها دربارهٴ وجود مبارک موسی در کمال قدرت بود اما وقتی خلاف شرع میبیند اصلاً باید اعتراض کند جا برای صبر نیست کسی مسئول دینی مردم است پیغمبر هم هست شریعت آورده میبیند کسی کاری کرده که جان دیگران در خطر است این حتماً باید اعتراض بکند این یک اعتراض ممدوح و محمود است اینکه فشار گرسنگی و تیغ و امثال اینها نیست که صبر بکند که, خب پس بنابراین اگر وجود مبارک موسای کلیم اعتراض کرد این با صابر بودن و صبّار بودنش منافات ندارد در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» این مسائل گذشت خدای سبحان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این کتاب را ما نازل کردیم ﴿الر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ این قرآن برای این نیست که مردم عادل بشوند, متّقی بشوند, عالِم ربّانی بشوند, وارسته بشوند اینها بین راه است قرآن برای این است که مردم حارثةبنمالک بشوند, نورانی بشوند, بهشت را ببینند, جهنم را ببینند آن است آدمِ خوب شدن ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ اینها هدفِ میانی دین است وگرنه هدف نهایی دین این است که ﴿الر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ آنها که ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾ در دنیا هم مثل حارثةبنمالک میشوند که بگویند ما اینجا جهنم را میبینیم, بهشت را میبینیم, زوزهٴ سگان جهنم را میشنویم, عُوای کلاب نار را میشنویم خب این را خیلیها نقل کردند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مجلسی نشسته بود کلماتی را فرمود اعجابآمیز مثلاً, عرض کردند یا رسول الله چیست؟ فرمود من صدایی شنیدم, عرض کردند چه صدایی؟ فرمود سنگی هفتاد سال قبل از لبهٴ جهنم پَرت شد الآن به تَه جهنم رسید وقتی رسید صدایش به گوش من آمد این حرف را از محضر پیغمبر شنیدند بیرون آمدند دیدند یکی از این منافقان معروفی که سنّش به هفتاد سالگی رسیده بود به دیار جهنم رفت به اینها فهماند این شخص از همان روزی که به دنیا آمده مسیر جهنم را دارد طی میکند و الآن به تَه جهنم رسیده این نور است منتها کمالش برای پیغمبر است ضعفش برای حارثةبنزید است اگر کسی به اینجاها رسید به هدف دین رسید اگر کسی آدمِ خوب شد که هدفِ میانی است, خب.
بعد از اینکه این قسمت را در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که بحثش گذشت فرمود, فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ نه صابر بعد بلافاصله جریان حضرت موسی را ذکر کرد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ﴾ کذا و کذا و کذا ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ خب موسی نه تنها صابر بود بلکه صبّار بود و قرآن کریم او را جزء صبّاران میشمارد نمیشود گفت که موسای کلیم چرا اعتراض کرد که, صبر در اطاعت خوب است صبر از معصیت خوب است صبر در مصیبت خوب است اما صبر در برابر خلاف شرع که خوب نیست.
پرسش: حاج آقا تعهد داد که صبر کند یا نه؟
پاسخ: بله, اما تعهّد نداد که در برابر خلاف شرع صبر بکند که, فرمود اگر کاری را من دیدم صبر بکنم من این کارها را که تعهّد ندادم که, که شما خلاف شرع بکنید من حرف نزنم. یک وقت است بگویید که من مسئولم ما هم باید ساکت بشویم چشم, بگویید خدای سبحان به من دستور داد که من این بچه را بکُشم میگویم چشم, اما یک وقت داری یک آدم نوجوان را میکُشی من مسئولم باید اعتراض بکنم, اگر تعهّد داد تعهّد نداد که شما هر کار خلاف شرع بکنید من حرف نزنم یا به من بگو که صاحب شریعتی که به من گفته قتل نفس حرام است همان صاحب شریعت گفته است این بچه آیندهاش خطر دارد او را بکُش میگویم چشم.
پرسش: فرموده بود رشد پیدا کنم.
پاسخ: بله خب رشد پیدا کنم با تعلیم و تعلّم دیگر نه با خلاف شرع رشد پیدا کنم مگر اینکه شما بگویید رشد در همین است این علمِ باطن است بعد هم تسلیمِ محض شد دیگر بعد از اینکه گفت ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ این گفت «آمنّا و صدّقنا» سِلم محض بود از آن به بعد دیگر اعتراض نکرد بالأخره ما تابع دستور یک نفریم دیگر اگر آن خدا که به من گفته قتل نفس حرام است به تویی که رحمت عنداللهی داری علم لدیاللهی داری گفتی استثنائاً آن قتل لازم است میگویم چشم, تا آدم نفهمد که بالأخره باید سؤال بکند دیگر.
پرسش: در مورد سوم که خلاف شرع نبود.
پاسخ: نبود, ولی این احسان به غیر اهل غیر مورد است کسی که لئیم است شما در جریان وجود مبارک امام صادق این قصّه را بخوانید شتری در خدمت حضرت بود این شتر باید زود نَحر میشد وگرنه آسیب میدید کسی که در خدمت وجود مبارک امام صادق بود در این مسافرت رسیدند به قریهای به حضرت عرض کرد اینجا بالأخره عدهای سَکنه دارد اجازه میدهید ما این شتر را نَحر کنیم و مردم این منطقه از این استفاده کنند؟ فرمود نه هنوز زود است از آن منطقه گذشتند به بیابان رسیدند فرمود حالا این شتر را نَحر کنید, عرض کرد چرا؟ فرمود حیوانات بیابان بخورند بهتر است تا این وهّابیها بخورند این است دیگر, این جریان امام صادق است فرمود آنها کسانی نبودند که ما اینها را کمک بکنیم اینها ناصبیاند اینها دشمن اهل بیتاند, اینها کذایاند, اینها کذایاند خب این حیوانات گرسنه در بیابان بخورند دیگر, گاهی احسان در موردِ خودش شناخته نمیشود وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرد آخر آدمهای لئیم که چنین شخصیتی را یا بالأخره چیزی حاضر نبودند که ما را به عنوان مهمان بپذیرند شما اجری بگیر دیگر فرمود نه, حالا کم کم یادش میآورد که تو برای آن پیرمرد یعنی شعیب به احترام آن شعیب فرزندانش را مورد تفقّد قرار دادیم من هم ﴿وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ وقتی فهمید ساکتِ محض شد رشدش هم در همین بود غرض این است که اگر هم در زمان نبوّت باشد چه اینکه ظاهر بعضی از روایاتی که فرمود وجود مبارک موسای کلیم اعلم از خضر بود ظاهر این روایت این است که بعد از نبوّت در زمان نبوّت بود دیگر قبل از نبوّت نبود صبرها دو قِسم است وجود مبارک موسای کلیم نه تنها صابر بود و صبور بود بلکه صبّار بود چه اینکه در اوایل همان صفحهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» برمیآید مبارزاتش هم این است بین دریا و ارتش قرار گرفته و صبر کرده با ضرس قاطع فرمود: ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ نمیشود گفت او صبر نکرده, کمحوصله بوده این طور نیست. اما در جریان خلاف شرع خب سؤالهایش سؤالهای محمود و ممدوحی است باید سؤال بکند و سؤال هم کرده است, خب.
پرسش: حاج آقا فرمودید حضرت موسی میدانست که حضرت خضر از اولیای الهی است باز هم اعتراض میکرد.
پاسخ: اعتراض که اولیای الهی کارهای باطن, درجات بهشت, درکات جهنم این معارف را میگویند میشود رشد اما کسی که پیغمبر است و مسئول شریعت مردم است این چگونه میتواند خلاف شرع را تحمل بکند مگر اینکه او بگوید همان خدایی که برای شریعت تو این امور را مقرّر کرده مرا هم مأمور کرده این کارها را انجام بدهم که فرمود: ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ یعنی خدا به من دستور داد دیگر حالا این ساکت شد این باید یاد بگیرد در همین جریان فرمایش مرحوم شیخ مفید و تعبیرات مرحوم سیّد مرتضی که حتماً تنزیهالأنبیاء مرحوم سیّد مرتضی را ملاحظه میکنید آنجا دارد که درست است وجود مبارک موسی خیلی چیز میدانست اما به باطن شریعت که عالِم نبود مگر از این راه, خدا اگر بخواهد به باطن شریعت کسی را عالِم بکند حالا یا بلاواسطه است یا به واسطه فرشتههاست یا به وسیله انسانهای دیگر است این علم به باطن را به وسیلهٴ خضر تعلیم موسای کلیم داد به تعبیر قرآن کریم علم تأویل را به وسیلهٴ خضر تعلیم موسای کلیم داد این میشود. و اما جریان شریعت و علم باطن, شریعت نردبانی است که هر کس به جایی رسیده است به وسیله شریعت رسیده یعنی به وسیلهٴ احکام و حِکم الهی, عبادات, معاملات همین عقود و ایقاعات و احکامی که فقه متعرّض آن است و مسئول آن, اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید نه, ما یک راه دیگری داریم غیر از این شریعت یا نه این شریعت را طی بکند برود بالا بعضی از مطالب برایش حل بشود بگوید این شریعت برای پایینیهاست برای ما نیست همانجا سقوط میکند اگر کسی نردبانی گذاشته پلّه ده رفته دستش به سقف رسیده این نمیتواند بگوید من دیگر نیازی به نردبان ندارم اگر گفت نردبان چیست همانجا میافتد سرش میشکند این الآن روی پلههای نردبان شریعت ایستاده راه برای باطن به تعبیر تنزیهالأنبیاء سیّد مرتضی راه برای رسیدن به تأویل به تعبیر قرآن کریم جز از راه شریعت حدوثاً و بقائاً نیست.
فتحصّل که بر فرضی که وجود مبارک حضرت در زمان نبوّت این قصّه را پشت سر گذاشته باشد چه اینکه ظاهر اخبار این است که اعلم بود و ظاهر قرآن کریم هم که دارد قصص موسای کلیم را نقل میکند به عنوان اینکه یکی از انبیاست نقل میکند ظاهر قرآن هم همین است آن سؤالها همهشان بهجاست و هیچ کدام جای نقد نیست نسیان هم نسیان محمود و ممدوح است یک وقت است انسان در اثر اشتغالات دیگر از کاری غفلت میکند یادش میرود یک وقت نه, تعهّد سپرده که حرف نزند اما وقتی خلاف شرع میبیند آن قبلی یادش میرود حالا چه نسیان به معنی ترک باشد چه نسیان به معنای معهودش باشد کما هو الظاهر این یک کار محمودی است چون دارد برای حفظ شریعت این کارها را انجام میدهد.
پرسش:...
پاسخ: نسیان؟ نه این را در اصول ملاحظه فرمودید «رُفع عن امّتی تسعة» گفتند چیزی رفع میشود که وضعش ممکن باشد اگر نسیان رفع شده باید که وضعش ممکن باشد در حالی که وضع احکام در حال نسیان ممکن نیست آنجا پاسخ داده شد که اینها مبادی اختیاریه دارد لذا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که دارد ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ همین است دیگر ما را بر نسیانمان مؤاخذه نکن آنجا که مبادی اختیاریه دارد آدم میتواند حفظ بکند بیاعتنایی کند, کمتوجّهی کند, یادش برود مورد مؤاخذه قرار میگیرد بر اساس مبادیاش مؤاخذه میکنند, خب بنابراین این یک سلسله.
مطلب بعدی آن است که اصلاً این سؤال و جوابها نشان میدهد که وجود مبارک خضر میخواهد موسای کلیم را به صحنهای ببرد که زمینهٴ یادآوری آن داستانهایش فراهم بشود میبینید سؤال موسای کلیم این نیست که چرا مال مردم را ضایع کردی سؤال موسای کلیم این است که چرا کاری کردی که مردم به خطر بیفتند؟ خب ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ به حسب ظاهر اینجا چندتا خلاف شرع است دیگر یکی اینکه خب سوراخ کردن کشتی, آسیب رساندن کشتی مال مردم چه در ساحل چه در دریا جایز نیست دیگر تصرّف در مال مردم است و حرام, دوم اینکه جوابی که وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) به موسای کلیم داد هنوز هم که هنوز است آن مشکل اصلی را حل نکرد مگر اینکه خود موسی فهمید مشکل از چه راه حل میشود توجه کنید. جوابی که داد حالا بعد میخوانیم این است که به موسی فرمود من این کشتی را سوراخ کردم برای اینکه این بندر که رسیدیم حالا آنجا جریان جنگ است یا علل دیگر سلطان آن منطقه مالک آن منطقه کشتیهای سالم را غصب میکند حالا یا برای حمل نیروهای نظامیشان که گفتند جنگ بود و یا برای مصالح اقتصادیشان وقتی ما رفتیم بندر این کشتی را میبینند که سوراخ است کاری به این کشتی ندارند این کشتی هم وسیلهٴ نقلیهٴ چندتا کارگری است مثل اینکه چند نفر شریکاند یک کامیون دارند که با او بارکشی میکنند این وسیلهٴ ارتزاق آنهاست اینها هم چون ساحلی بودند بندری بودند از همین کشتی کرایهای ارتزاق میکردند من این کار را کردم که این کشتی سالم بماند و این کشتی را غصب نکنند, خب اما آن نکته که اصل بود ناگفته بماند و آن این است که وجود مبارک موسای کلیم سؤال کرده که من, تو, سرنشینان و این مسئول این ناوخدا اینها همه این داخل هستیم تو برای اینکه بندر که رسیدیم این کشتی را غصب نکنند هماکنون همه ما را میخواهی بفرستی دریا؟ ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ حضرت خضر گفت من برای اینکه کشتی را آنجا غصب نکنند اشکال موسای کلیم این است که اما همهٴ ما را میاندازی در دریا حالا بر فرض بگیرند آنجا ما که سالم برویم یا نرویم؟ الآن خود کشتی را به دریا میفرستی سرنشینانش را هم به دریا میفرستی آنجا اگر برویم همه ما محفوظیم منتها کشتی را غصب میکنند خب چه کاری بود کردی؟ آن نکتهٴ اصلی اصلاً یعنی اصلاً در سؤال و جواب نیامده موسی فهمید این کسی که رحمت عنداللهی دارد, علم لدیاللهی دارد این میتواند کشتی را به مقصد برساند برای اینکه خودش روزگاری سوار دریا شد و رفت این میشود ﴿أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ وگرنه اصلاً سؤال و جواب این نیست اگر سؤال و جواب شرعی باشد میگوید چرا مال مردم را سوراخ میکنی, اگر او گفته باشد که اگر کشتی سالم باشد در بندر رفتیم کشتی را غصب میکنند خب موسی میگوید کشتی را غصب بکنند بهتر است که بالأخره کشتی سالم میماند غصب میکنند ممکن است بعد از چند روز به اینها بدهند یا کرایهاش را به اینها بدهند اما شما میخواهی کشتی و اهلش را همه را به کام دریا ببری این چه کاری است داری میکنی؟!
پرسش: اگر وراء را به معنای ... بگیریم فرمایش حضرتعالی درست است اگر به معنای خودش باشد یعنی پشت سر آن وقت.
پاسخ: اگر پشت سر باشد که خطر رد شد که.
پرسش: نه, پشت سر میگویم که به فهم آن.
پاسخ: باشد پشت سر هم باشد همین طور است بسیار خب, اگر بخواهند غصب بکنند میآیند کشتی را میبینند وقتی میبینند شکسته است غصب نمیکنند ما باید سالم از اینجا برویم دیگر اگر کشتی سوراخشده در دریا باشد کشتی و اهلش غرق میشوند چه ورا, چه جلو, چه پشت سر, چه شرق, چه غرب ما را در دریا میبری این اصلاً گفت ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ .
پرسش: شما در بحث قبل اشاره فرمودید که جدار کشتی را سوراخ.
پاسخ: بله خب, کشتی هم مثل هوا نیست که هوا ندهد که, الآن شیشهٴ ماشین را که پایین میآورند که ماشین سقوط نمیکند اما وقتی این بدنهٴ کشتی را سوراخ بکنند مگر دریا آرام است با موج و طوفان همراه است.
پرسش:...
پاسخ: کشتی که اینکه نگفت مگر اینکه خدای سبحان این دریا را آرام کند وگرنه از زیر اگر این الواح را گرفته بودند که گرفتن این لوح همان و آمدن آب همان اینکه نبود, از پهلو گرفتند که در بندر ببینند این کشتی, کشتی سالم نیست اینکه وجود مبارک موسای کلیم گفت این برای سقف کشتی را نگفت که, برای جای آبگیر کشتی را گفت, گفت این کاری که تو کردی کشتی را به خطر غرق وارد میکنی یک وقت است از سقف کشتی, بالای کشتی تختهای را برمیدارند اینکه خب مستلزم است غرق نیست جایی را سوراخ کرده, جایی آن تختهها و الواح کشتی را گرفته که خطر غرق او را تهدید میکرد.
پرسش: نظرش را به حرف گفته یا تذکر داد.
پاسخ: جواب نداد.
پرسش: باید کشتی سوراخ بشود که غصب نشود.
پاسخ: خب, پس معلوم میشود, نه, آن را که اصلاً جواب نداد جوابی که داد گفت کشتی را غصب میکردند من این کار را کردم که کشتی را غصب نکنند خب آن اشکال موسی میماند خب حالا ما باید به سلامت به مقصد برسیم تا کشتی را بگیرند یا نگیرند؟
پرسش: اگر جدار فقط سوراخ شده باشد باید غرامت بپردازند.
پاسخ: چرا از کجا؟
پرسش: چون حضرت خضر.
پاسخ: سؤالِ موسای کلیم این بود که این کار خطرخیز است پس جایی باید باشد سقف نباشد آن قسمتهای بالای جدار نباشد جایی باید باشد خطرخیز ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ خب خضر میتوانست بگوید من از آن بالا گرفتم بالا که غرق نمیشود که, یا از جایی گرفتم که غرق نمیشود که, جایی را گرفته خطردار این جای خطردار را اصلاً جواب نداد تا او خودش متوجه بشود وقتی این امر, امر لدیاللهی است و رحمت عنداللهی است این را به مقصد میرساند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است