display result search
منو
تفسیر آیات 77 تا 82 سوره کهف

تفسیر آیات 77 تا 82 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 10 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 82 سوره کهف":

جریان برخورد وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) هم از نظر زمان محلّ بحث است و هم از جهت سرزمین.
کسی که اهل رسالت باشد و دیگری اهل تأویل باشد اینها ازیک سنخ نیستند.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ﴿77﴾ قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾ أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ﴿79﴾ وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً ﴿80﴾ فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً ﴿81﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾

جریان برخورد وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) هم از نظر زمان محلّ بحث است و هم از جهت سرزمین. از جهت سرزمین بحثش قبلاً گذشت که آیا این در مصر بود یا بعد از عبور از دریا و رسیدن به وادی تیه, از نظر زمان بحث است مرحوم مفید دوتا احتمال با تقدیم احتمال اول که این جریان برای قبل از نبوّت موسای کلیم است قول دوم آن است که بعد از نبوّت موسای کلیم است روایات هم تأیید می‌کند که این قصّه برای زمانی بود که وجود مبارک موسی اعلم از خضر بوده است از جهتی, اگر این دو قسمت کاملاً روشن بشود که آیا این مصاحبه و این همسفری برای قبل از نبوت بود یا بعد از نبوت در توجیه و تبیین نسیان و امثال اینها سهم مؤثری دارد اگر قبل از نبوّت بود خب حمل نسیان بر معنای ظاهری‌اش هیچ محذوری ندارد اما اگر بعد از نبوّت بود بالأخره نیازمند به توجیه است.
پرسش: معذرت می‌خواهم در مورد فضیلتی که فرمودید در مورد حضرت خضر فرمودید که... و حال آنکه نمی‌شود که هر دوتا فضیلت داشته باشند نسبت به هم اما از جهت دیگری باشد که ..
پاسخ: خب بله چون فضیلت گاهی یک‌جانبه است نظیر ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ همه‌شان دارای نبوّت‌اند, رسالت‌اند, شریعت‌اند بعضهم أفضل‌ مِن بعض‌اند این افضلیّت یک‌جانبه است گاهی از سنخ شریعتِ نبوی و رسالی نیست یکی دارای شریعت است یکی دارای علم تأویل بنابراین دو سنخ است ممکن است این تفاضل دوجانبه باشد نه یک‌جانبه. انبیا را که می‌سنجند ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ مرسلین را می‌سنجد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ اما کسی که اهل شریعت و رسالت و نبوّت باشد و دیگری اهل تأویل باشد اینها از یک سنخ نیست لذا تفاضلشان ممکن است دوجانبه.
پرسش: اینها فیلت یکی‌شان نباید که مورد بحث باشد.
پاسخ: آنکه وجود مبارک خضر در علم تأویل افضل بود و موسی(سلام الله علیه) مأمور شد که از علم تأویل او استفاده کند.
پرسش: در شریعت بله اما در اصل کلی که می‌خواهید حساب کنید بالأخره باید یکی‌شان.
پاسخ: نه, آخر یکی مثلاً در فقه قوی‌تر است یکی در اصول قوی‌تر است, یکی در فقه قوی‌تر است یکی در کلام یا حکمت قوی‌تر است حُکما را که با هم می‌سنجند یا فقها را با هم می‌سنجد اصولیها را با هم می‌سنجند یکی فاضل است یکی افضل اما وقتی یکی حکیم بود یکی فقیه خب ممکن است این در این جهت فضیلت داشته باشد او در آن جهت فضیلت داشته باشد از یک سنخ نیست, خب.
این باید هنوز این بحث دوتا فصل را سیدناالاستاد مرحوم علامه در المیزان ذکر کردند بعد از بحث تفصیلی که مربوط به این قصّه است که شاید آنچه که سخنان مرحوم مفید و سخنان مرحوم سیّد مرتضی در تنزیه‌الأنبیاء است ما در ضمن آن دوتا فصل ذکر کنیم مرحوم علامه بعد از اینکه بحث تفصیلی را به پایان بردند دوتا فصل منعقد کردند برای جریان تبیین قصهٴ موسی و خضر(سلام الله علیها).
مطلب دیگر اینکه اگر این صحنه بعد از نبوّت بود وجود مبارک موسای کلیم از صبرِ کلان برخوردار بود چه اینکه در بحث دیروز اشاره شد خداوند در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از موسای کلیم با جلال و شکوه یاد می‌کند اول سورهٴ «ابراهیم» این است که ﴿الر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ بعد به وجود مبارک پیامبر دستور می‌دهد این کار را بکن آن‌گاه به عنوان نمونه آیه پنج همان سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» این است که ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ در جریان موسی(سلام الله علیه) تنها سخن از صبر و شکر نبود بلکه صبّاران و شکوران بودند که این صحنه را پشت سر گذاشتند و بر فراعنه مسلّط شدند پس موسی چنین شخصیتی است گاهی صبر, صبر مذموم است و نسیان, نسیان محمود و ممدوح آنچه را که سهوِ قلمِ بعضی از محدّثان است دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مثلاً سهوی کرده نماز شب از یادش رفته یا مانند آن, آن یک سهو مذمومی است که نیاز به توجیه دارد اگر سند درست باشد اما در اینجا یک سهو, سهو محمودی است کسی که غیور است و صاحب شریعت است وقتی ببیند خلاف شرع واقع می‌شود و مأمور به تأویل هم نیست خب باید سؤال بکند لذا سؤال کرده سؤالِ توجیهی که خب چرا این کار را کردی؟ اگر چیزی یادش رفته برای حفظ دین یادش رفته این بر خلاف آن است که کسی نماز شب یادش برود یا نماز ظهر و عصر یادش برود که احتیاج داشته باشد مثلاً به تذکره تا بگویند اطمینان مردم سلب می‌شود یا در امر عادی سهو و نسیان بکند تا کسی بگوید سهو و نسیان در امر عادی هم روا نیست برای اینکه اطمینان مردم سلب می‌شود اما اگر کسی برای حفظ شریعت از چیزی غفلت کرده باشد این جای حمد و ثنا دارد جای اعتراض ندارد این برای حفظ شریعت اعتراض کرده لذا این سهوها و این نسیانها مذموم نیست و اما اگر ما بخواهیم توجیه کنیم بگوییم این نسیان به معنی ترک است درست است که نسیان گاهی به معنای ترک می‌آید اما آنجا با قرینه همراه است در اینجا قرینه بر خلاف است در آنجا که نسیان به معنای ترک است نظیر آیه 126 سورهٴ مبارکهٴ «طه» آنجا با قرینه همراه است و محذوری هم ندارد اصلِ جریان این است که در سورهٴ «طه» آیهٴ 125 فرمود عده‌ای کور محشور می‌شوند بعد در قیامت اعتراض می‌کنند می‌گویند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً﴾ ذات اقدس الهی جواب می‌دهد ﴿قَالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا﴾ تو عمداً آیات ما را پشت سر گذاشتی نه اینکه فراموش کردی ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی﴾ ما هم عمداً تو را گذاشتیم کنار این ترکِ عمدی است هم در آن صدر هم در ذیل, هم ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا﴾ یعنی عمداً گذاشتی کنار ما هم تو را عمداً از رحمت دور کردیم اما در اینجا نسیان به معنای ترکِ عمدی باشد با تعهّدسپردن هماهنگ نیست اخلاقی نیست این کار کسی تعهّد بسپارد بعد عمداً نکند لذا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» حمل نسیان بر ترک عمدی رواست اما در آیهٴ محلّ بحث حمل نسیان بر ترکِ عمدی نارواست برای اینکه این تعهّد سپرده.
مطلب بعدی آن لطیفه‌ای که در تفسیر شریف المیزان هست قریب به آن در تفسیر ابی‌السعود هم هست یعنی تفسیر ابی‌السعود که خب برای چند قرن قبل است می‌گوید قصّهٴ اول شرط و جزا به فعلِ خود خضر(سلام الله علیه) وابسته بود در قصهٴ دوم و سوم فعلِ خضر جزء شرط قرار گرفت ﴿قَالَ﴾ موسی که سؤال است جزء جواب قرار گرفت برای اینکه همه بی‌صبرانه منتظر این هستند که موسایی که تعهّد سپرد چه کار می‌کند چون همه بی‌صبرانه منتظر این هستند ببینند موسی چه کار می‌کند لذا حرفِ موسای کلیم, جواب موسای کلیم به عنوان جزای شرط قرار می‌گیرد و کار خضر(سلام الله علیه) تتمّه آن شرط قرار می‌گیرد این بیان ممکن است عبارتها قدری مختلف باشد و در المیزان یک مقدار شفاف‌تر و عمیق‌تر طرح شده باشد ولی اصلش در تفسیر ابی‌السعود هست.
خب, اما اینکه فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ﴾ این رکوب در قرآن کریم اگر راجع به سفینه و امثال سفینه باشد با «فی» استعمال می‌شود نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «هود» به این صورت ذکر شده است که نوح(سلام الله علیه) در آنجا فرمود آیهٴ 41 سورهٴ «هود» ﴿وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا﴾ نه «ارکبوها» ﴿قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا﴾ سوار بشوید در سفینه در آیه محل بحث هم دارد که ﴿إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ﴾ اما اگر سخن از اسب و امثال اسب باشد آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بیان شده که فرمود ما این دواب را و این انعام را برای شما آفریدیم که بارهای شما را جابه‌جا کند در آیهٴ هشت سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا﴾ نه «لترکبوا فیها» این جهاتی دارد که برخی از آن جهات ظاهری‌اش این است که انسان وارد کشتی می‌شود اما وارد اسب نمی‌شود جهات دیگری هم دارد که باز در تفسیر ابی‌السعود در بحث سورهٴ مبارکهٴ «هود» آنجا بیان کرده نه اینجا, اینجا فقط اجمالاً اشاره می‌کنند, خب پس این تفاوت بین رکوب انعام با رکوب سفینه‌ها در سفینه می‌گویند «رکب فی السفینه» اما دربارهٴ اسب و امثال اسب می‌گویند «رکبه» حالا وقتی سوار شدند اصل این قصّه‌ها را ما به پایان ببریم ببینیم که نتیجهٴ تفسیری چیست تا برسیم به بحثهای کلامی‌اش به خواست خدا.
پرسش: توجیه استدعایی که اینها کردند و از اهل قریه طعام خواستند.
پاسخ: این برای اینکه خب یک انسانِ گرسنه وقتی وارد یک قطعه شد از کرامت آنها می‌خواهد استفاده کند ضیافت بود نه صدقه به دلیل اینکه دارد ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ خب اگر کسی ضیافت طلب بکند یعنی خود را در معرض ضِیف قرار بدهد آنها حاضر نباشند مُضیف باشند مهمان‌پذیر باشند این جای نقد اخلاقی هست کسی از آنها کمک نخواست که اینها فقر را تحمل می‌کردند اما ضیافت و مهمانی با کرامت هماهنگ است خود موسای کلیم(سلام الله علیه) در جریان ورود بر مَدین آنجا همین صحنه‌ها را پشت سر گذاشت در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» دارد که وقتی وجود مبارک موسای کلیم وارد سرزمین مدین شد ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ ٭ وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ﴾ یعنی «أشرف» به سرِ چاه رسید ﴿وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ﴾ این ﴿وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ﴾ نظر شریفتان باشد تا روشن بشود با ﴿کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾ هماهنگی دارد خود موسای کلیم از سفر رسیده خسته بود و رنجِ آبکشی اینها را هم تحمل کرد ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ از کسی چیز نخواست با خدایش درددل کرد با رازق حقیقی درددل کرد الآن هم اگر کسی نیازمند به غذا باشد خود را در معرض ضیافت قرار بدهد که نقص نیست در معرض صدقه‌گیری قرار بدهد نقص است این دو بزرگوار در معرض ضیافت قرار دادند آنها هم ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ آن‌گاه در چنین شرایطی هر دو دیدند که این دیوار دارد می‌افتد قبلاً هم اشاره شد که این ﴿یُرِیدُ﴾ را ما نباید بر اساس همان ادبیات جاهلی سبعهٴ معلّقه, جامع‌الشواهد و اینها معنا کنیم زبان قرآن یک زبان خاصّی است اگر قرآن طبق پنج طایفه از آیات برای صدر و ذیل عالَم شعور قائل است و اگر طبق روایات فراوانی هر سرزمینی شهادت می‌دهد, هر سرزمینی شکایت می‌کند مخصوصاً دربارهٴ مسجد شهادت می‌دهد که کدام همسایه آمد کدام همسایه نیامد, شکایت می‌کند که چه کسی آمد چه کسی نیامد اینها را که نمی‌شود همه‌اش را بر مجاز و تشبیه و استعاره و کنایه حمل کرد که ما که برای ما روشن نیست که اینها چیز نمی‌فهمند اصرار کتاب و سنّت هم این است که اینها شهادت می‌دهند, شکایت می‌کنند در قیامت حاضرند ما همهٴ اینها را حمل بر مجاز بکنیم آخر به چه قانونی حمل بر مجاز بکنیم یک آیه و دو آیه نیست, یک روایت و دو روایت نیست هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه شهادت می‌دهد که کسی این آقا در اینجا چه کرده و چه نمی‌کند, هیچ مسجدی هم نیست مگر اینکه شهادت می‌‌دهد یا شکایت می‌کند یا شفاعت می‌کند خب اینها که مجاز نیست می‌گوید مسجد شهادت می‌دهد که کدام همسایه آمده کدام همسایه نیامده یعنی فرشته‌ها شهادت می‌دهند؟ اینها که نیست یا قبر هر روز صدا می‌زند «أنا بیت الوحشة», «أنا بیت الغربة» , «أنا بیت الکذا» بگوییم همهٴ اینها مجاز است خب هم مرحوم شیخ طوسی نقل کرد که بارها نقل کردیم هم جناب زمخشری در کشّاف هر دو یکی از بزرگان شیعه یکی از بزرگان اهل سنّت نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود سنگی بود که هر وقت من قبل از نبوّت آنجا عبور می‌کردم «کان یُسلّم علیّ بمکة قبل أن أبعث إنّی لأعرفه الآن» آن سنگ هم الآن من می‌شناسم هر وقت من رد می‌شدم به من سلام می‌کرد همهٴ اینها را بگوییم حمل بر مجاز است برای اینکه سبعهٴ معلّقه و ادبیات عرب اینها را نمی‌فهمد اینها که نیست ﴿یُرِیدُ﴾ یعنی ﴿یُرِیدُ﴾ حالا آنها می‌گویند ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ اگر تو بتوانی سؤال بکنی او جواب می‌دهد حالا چون شما نمی‌توانی سؤال بکنی این می‌گوید مضاف محذوف است «و اسأل أهل القریه» و گرنه قریه شهادت می‌دهد, قریه شکایت می‌کند, قریه هم عالِم است اگر ما دلیلی بر خلاف داشتیم بله از این ظاهر دست برمی‌داریم اما دلیل بر خلاف نداریم بلکه آیات دیگر تأیید می‌کند ﴿یُرِیدُ﴾ یعنی ﴿یُرِیدُ﴾ می‌خواست بیفتد خب این در جریان وجود مبارک مادر امام باقر که نقل شده است درست است اینها خبر واحد است اما یکی دوتا نیست مادر امام باقر(سلام الله علیهما) داشت عبور می‌کرد دیوار در حال ریزش بود حضرت با دستش اشاره کرد فرمود: «لا بحقّ المصطفی» این دیوار همان طور منحدراً ماند تا حضرت عبور کرد بعد دیوار افتاد درست است خبر واحد است اما یکی و دوتا و ده‌تا نیست اینها را بگوییم همهٴ اینها حمل بر مجاز است, همهٴ اینها حمل بر تشبیه است این طور که نیست که.
پرسش:...
پاسخ: اگر رفته باشد بله, اما آیه ظاهر در حیات نیست که.
پرسش:...
پاسخ: بله خب به آن معنا بله به آن معنا اتّخذ درست است اما اینکه زنده شده باشد اگر دلیلی داشته باشیم نأخذ به که آن آب بشود آبِ حیات اما دلیل بر اینکه آن آب, آب حیات بود او زنده شد نداریم ولی خب رفت دیگر.
پرسش: عرض بنده این است که یعنی اگر لاشهٴ حوت...
پاسخ: آن لاشهٴ حوت درک دارد چه در مِکتل باشد مثل خود مِکتل وقتی که در مکتل بود در زنبیل بود اهل شعور بود خود زنبیل اهل شعور است آن صخره اهل شعور است اختصاصی به حالت ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ ندارد چیزی در علم ﴿وَإِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾ این جامع‌ترین آیه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود که گذشت هیچ چیزی نیست مگر اینکه مسبّح حق است و محمّد حق است «تسبیح‌گوی او نه بنی‌آدم‌اند و بس» آن‌وقت آن بزرگوار تازه از بلبل سخن گفته «بلبل و شاخه و برگ همه تسبیح‌گوی حقّ‌اند» این گفته که «تسبیح‌گوی او نه بنی‌آدم‌اند و بس٭٭٭هر بلبلی که زمزم» نه خیر, هر بلبلی که زمزمه و هر شاخه و هر برگی که حرکت می‌کند. غرض این است که اگر ما دلیل بر خلاف داشته باشیم خب دست از ظاهر برمی‌داریم این حوت و آن مکتل و آن صخره و همهٴ اینها شاهدند و مُدرِک‌اند چیزی در عالم نیست که نفهمد, خب این ﴿یُرِیدُ﴾ به آن معناست.
مطلب بعدی دربارهٴ ﴿أَقَامَ﴾ است این ﴿أَقَامَ﴾ گرچه محتمل است که به نحو اعجاز باشد و با نفس مؤثّر وجود مبارک خضر باشد اما از اینکه وجود مبارک موسای کلیم گفت اگر می‌خواستی اجری می‌گرفتی این دوتا پیام را به همراه دارد یکی اینکه خب با اراده و با کارِ معجزه که نمی‌شود اجر گرفت کاری باید باشد که بالأخره «یُبذل بإزائه المال» این یک, دوم اینکه باید در حضور عده‌ای باشد خب اگر مردم بی‌خبر باشند در آنجا حضور نداشته باشند وجود مبارک موسای کلیم می‌فرماید خوب شد که از اینها یک اجرت می‌گرفتی آخر کسی نبود تا از آنها اجرت بگیرد که این دوتا پیام را دارد که عده‌ای حضور داشتند یک, و کار هم به نحو عادی بود یعنی کارگری بود, معماری بود, مهندسی بود بالأخره بازسازی بود, نوسازی بود بالأخره دیوار را درست کردن بود درست است می‌توانست از راه معجزه و کرامت الهی آن کار را بکند اما بر اساس آن که اجرت نمی‌دهند از اینکه گفت ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ این نکات برمی‌آید. درباره «اتّخذ» و «أخذ» که «تَخذ» هم به معنی «أخذ» هست بحثی در دیروز گذشت مثل «تَبع» که «تَخذ» بر وزن «تبع» به معنی «أخذ» است آن‌گاه دیگر تشدید ندارد «لتَخذتَ» مثل «لأخذت» لکن اینجا که قرائتش مشدّد است گفته شد که این «أخذ» رفته باب «افتعل» و آن تبدیل به «تاء» شده, شده «اتّخذ» ﴿لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ آن‌گاه وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) فرمود این دیگر آخرین نوبت بود برای اینکه شما قبلاً دوبار مهلت خواستی در بار سوم گفتی از این به بعد دیگر به من مهلت نده برای اینکه عذر را به پایان رساندی ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ دیگر من عذری ندارم دیگر عذرخواهی نمی‌توانی بکنی چون به پایان رساندی خودت هم گفتی که ﴿إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْ‏ءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی﴾ برای اینکه من دوبار عذر داشتم عذرخواهی کردم الآن دیگر عذری ندارم بیاورم که ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ لذا وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) به موسی(سلام الله علیه) فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ برای اینکه کاملاً مسئله تسویه بشود و جدایی حاصل بشود نفرمود «هذا فراق بیننا» فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾.
اما اینکه من گفتم کارِ من با حکمت است به شما اطلاع می‌دهم حالا دارم اطلاع می‌دهم من باید به وعده‌ام وفا کنم ﴿سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ تفسیر نیست, علم به باطن نیست چون باطن یک نحوه تفسیر است با ظواهر و با مفاهیم کار دارد در برابر ظاهر باطن است, در برابر این اصلِ این تفسیر تأویل است شیء یا تفسیر است یا تأویل, تفسیر یا ظاهر است یا باطن, باطن با مفاهیم کار دارد که مفهومش این است دقیق‌ترش این است بالاترش این است اما تأویل با خارج کار دارد از أوْل است, از رجوع است یعنی بازگشت این صحنه آن حادثهٴ واقعی است مثل اینکه وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) بعد از اینکه پدر و مادر و برادرانش خضوع کردند گفت ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ تأویل رؤیا غیر از تعبیر رؤیا است رؤیایی آدم می‌بیند یک معبّر عبور می‌کند به آن واقع می‌رسد می‌گوید بله عده‌ای مثلاً تو به مقامی می‌رسی عده‌ای در برابر تو خضوع می‌کنند این می‌شود تعبیر که آن صحنه را که این شخص در عالم رؤیا دید این را گزارش می‌دهد نزد معبّر, معبّر اگر روان‌شناس باشد, روان‌کاو باشد, باخبر باشد از قداستی برخوردار باشد آنچه را که این شخص دیده است از این بر اساس تناسباتی که خودش بلد است عبور می‌کند, عبور می‌کند, عبور می‌کند تا به آن اصل برسد بعد می‌گوید این حادثه واقع می‌شود این می‌شود تعبیر, اگر کسی درهم زندگی می‌کند آشفته زندگی می‌کند این هم آشفته خواب می‌بیند خوابهای آشفتهٴ کلافِ سر در گُم این اضغاث احلام است این تعبیر ندارد آن معبّر را خسته می‌کند از کجا بخواهد عبور بکند؟ شما می‌بینید در جلسه‌ای شرکت کنید که چند نفر غیر اهل علم حضور دارند حرف نزنید ببینید اینها در این یک ساعتی که اینجا نشستند اول وارد چه مطلبی شدند آخر وارد چه مطلبی وقتی که می‌خواهند خداحافظی کنند این جلسه یک کلافِ سر در گُمی هست از هر دری سخن به میان آمده به اندک مناسبت یا بی‌مناسبت, اما وقتی وارد جلسهٴ علما می‌شوی می‌بینی اول کسی مسئله‌ای طرح می‌کند بعد به مناسبت او یک مسئلهٴ عمیق‌تری و آخر با اول کاملاً منسجم است اینها که منسجم زندگی می‌کنند خواب هم که می‌بینند منسجم است و تعبیر دارد, آنها که اضغاث و احلامی زندگی می‌کنند خوابی هم که می‌بینند اضغاث و احلامی دارد و تعبیر ندارد یعنی کسی نمی‌تواند عبور بکند, عبور بکند به آن مطلب اصلی برسد ولی تعبیر با مفاهیم کار دارد یعنی این معنا را که این شخص در عالم رؤیا دید به معبّر می‌گوید معبّر از آن صحنه عبور می‌کند به مناسب, به مناسب, به مناسب به آن مرحلهٴ غایی می‌رسد می‌گوید چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است یا اتفاق می‌افتد و بعداً می‌بینی این می‌شود تأویل اما وقتی واقعیّتِ عینی محقّق شد این می‌شود تعبیر اما وقتی واقعیّت عینی محقّق شد این می‌شود تأویل یعنی رجوع و بازگشت آنکه دیدی این وجود واقعی است که وجود مبارک یوسف گفت ﴿هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ اما آن دوتا خوابی که هم‌بندها و زندانیهای در مصر دیدند وجود مبارک یوسف برای آنها تأویل کرد که فرمود: ﴿سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ﴾ و بعد واقعیت را هم البته گفت از نظری که چه می‌شود آن حوادث واقعی را خبر داد. اینجا وجود مبارک خضر گفت تأویل این قصّه آن است نه اینکه من دارم لفظی معنا می‌کنم من کاری کردم این کار بازدهی دارد آن بازدهش این است ﴿سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ٭ أَمَّا السَّفِینَةُ﴾ که من آن را آسیب رساندم این یک وسیلهٴ نقلیه بود که یک عده از این راه ارتزاق می‌کردند نظیر اتومبیل کرایه‌ای حالا یا باربری هست یا مسافربری وسیلهٴ نقلیه آنها, یک عده هم مساکین این عدهٴ مساکین وسیلهٴ نقلیه‌شان که یا باربری بود یا مسافربری یا مخلوط از این راه ارتزاق می‌کردند ﴿فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ﴾ که ﴿یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا﴾ این سه‌تا قصّه یا سه‌تا جریان یک قصّه با سه تعبیر همراه شده یک‌جا فعلِ عیب و نقص است که وجود مبارک خضر به خود اسناد می‌دهد, یک‌جا مشترک از نقص و کمال است در دالان ورودی این کار این را به خودش و خدا اسناد می‌دهد وقتی این می‌خواهد منشعب بشود به آن بخشِ خیر فقط به خدا اسناد می‌دهد این دو, سومی که فقط خیر است ضمیر را مفرد می‌آورد به خدای سبحان اسناد می‌دهد این سه تعبیر از ادبِ توحیدی وجود مبارک خضر حکایت می‌کند ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا﴾ نه «فأراد الله أن یَعیبها» خدا خواست که این را عیب‌ناک کند من خواستم این را معیبش کنم ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً﴾ این «وَراء» گرچه به معنی پشت سر هست خَلف در برابر أَمام لکن اطلاقات او و اصطلاح جامع او آن است که جهتی که انسان غفلت دارد گاهی این «وراء» در جلو, گاهی در پشت سر, گاهی در یمین, گاهی رد یسار «وراء» یعنی ماسوا اگر گفته شد ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِیطٌ﴾ تنها پشت سر نیست چون خدا در تمام جهات حضور دارد اگر در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ هفت دارد که ﴿إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ٭ فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِکَ﴾ یعنی ماسوای این اختصاصی به أمام و خلف و یا احدالجانبین ندارد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» که سخن از توزیع اقسام کلام خداست در آیهٴ 51 آنجا می‌فرماید: ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ حالا حجاب جلو باشد این ورای او, حجاب پشت سر باشد این ورای او, حجاب در یمین یا شمال باشد این ورای حجاب یمینی یا شمالی می‌شود در همهٴ موارد صادق است بالأخره یا از جلو این کار را می‌کردند یا پشت سر ما وقتی که رفتیم به این بندر سلطان این منطقه حالا در اثر اینکه جنگی دارد یا کارگری زاید می‌طلبد کشتیهای سالم را به بیگاری می‌برد اینکه دارد ﴿یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً﴾ یعنی «کلّ سفینة سلیمة غصبا» این سلیمه محذوف است به قرینهٴ مقام برای اینکه اگر هر کشتی را او به بیگاری می‌برد خب چه سالم چه معیب چرا شما این کشتی را معیب کردی؟ معلوم می‌شود کشتی عیبناک را نمی‌برد کشتی سالم را برای باربری یا مسافربری دریا می‌برد, خب.
فرمود این کشتی را از این جهت من سوراخ کردم که این محفوظ بماند می‌بینید هیچ جوابی به آن سؤال اصلی و اصیل حضرت موسی داده نشده خب موسای کلیم می‌گوید بالأخره کشتی را سوراخ کردی, سقف کشتی را که نگرفتی این بدنهٴ کشتی را گرفتی این بدنهٴ کشتی هم که نظیر شیشهٴ ماشین نیست که اگر پایین بیاوری خطر نداشته باشد این بدنهٴ کشتی وقتی آن چوبهایش گرفته شد خب آب با آن طوفانی که دارد با آن موجی که دارد می‌آید داخل دیگر ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ در معرض غرق است شما گفتید که من برای اینکه وسیلهٴ ارتزاق این خانواده و این چندتا مسکین محفوظ باشد من این کشتی را سوراخ کردم خب باز سؤال ما را جواب ندادی اگر آب با آن موجش وارد این سفینه می‌شد خود اینها را از بین می‌برد سفینه و اهلش غرق می‌شدند شما این را جواب بدهید این را گفت ﴿أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ آن را دیگر وجود مبارک موسای کلیم دیگر سؤال نکرد چون خودش این صحنه را, وقتی او ولیّ خداست بعد هم گفته من این کار را به دستور خدا کردم دیگر تمام شد اینکه در پایان گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ یعنی خدای من به من فرمود که من این چوبها را بردارم من هم چَشم, دیگر موسای کلیم آرام شد برای اینکه آن خدایی که به دریا می‌گوید ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ خب این سفینه را هم حفظ می‌کند دیگر, ببینید آن عنصر محوری اینجا مسکوت می‌ماند وگرنه موسای کلیم می‌توانست بگوید خب بالأخره شما برای اینکه این وسیلهٴ رزق این چهارتا کارگر محفوظ بماند همه را به خطر انداختی آن سؤال مرا چرا جواب ندادی؟ گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ صدر قصه هم این است که این شخص رحمت عند اللهی دارد, علم لدی اللهی دارد کسی که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ است از طرف خدا مأمور شده که این کشتی را آسیب برساند خب یقیناً این کشتی محفوظ می‌ماند دیگر خود کشتی سالم می‌ماند به دلیل اینکه همان صندوقچه محفوظ ماند, اهلش سالم می‌ماند به دلیل اینکه آنکه در صندوقچه بود محفوظ ماند, خب.
پرسش: حاج آقا اینکه بعضیها می‌فرمایند وقتی که کشتی را سوراخ کرد پارچه‌ای روی آ‌ن گذاشت که مانع از ورود آب بشود.
پاسخ: بسیار خب, اینکه مشکل او را حل نمی‌کند آن آبِ قهّار دریا که جلوی پارچه احتجاب نمی‌کند.
پرسش: حاج آقا اگر معجزه‌آسا باشد.
پاسخ: اگر معجزه‌آسا باشد خود آنها حل کردند قضیه را یعنی احتیاجی به این کار ندارد اگر امرِ خداست خب امر خدا به دریا بگوید نیا, آب می‌گوید نیا دیگر آنجا به صورت امر غایب فرمود دریا این کار را بکن در جواب گفت چشم, ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ﴾ این امرِ غایب است دیگر, ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ همین کار را کردند مدیر جهان و مدبّر این جهان دارد امر می‌کند و امر تکوینی است دیگر اینکه امر تشریعی نیست, خب اگر وجود مبارک خضر گفت من این را که به امر خودم نکردم به امر خدا کردم دیگر موسای کلیم(سلام الله علیه) در این زمینه هیچ حرفی نزد.
بعد دربارهٴ غلام ﴿وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ﴾ پدر و مادر اینها مؤمن بودند ﴿فَخَشِینَا﴾ اینجا دوتا کار است یک کار به حسب ظاهر سؤال‌برانگیز است و آن قتل نفس است, یک کار کمال است و احسان است و آن این است که دادنِ یک فرزند صالح, رئوف, مهربان که عقوق نداشته باشد, طغیان و کفر نداشته باشد, پدر و مادر هم به طغیان و کفر نکشاند این بخش را فقط به خدا اسناد می‌دهد اما در طلیعهٴ امر که مشترک است بین خود و خدا ضمیر متکلّم مع‌الغیر می‌آورد اما وقتی می‌خواهد به دالان ورودی کمال برسد خودش را کنار می‌کشد مستقیماً به خدا اسناد می‌دهد ﴿فَخَشِینَا﴾.
پرسش:...
پاسخ: اول «خَشینا» است دیگر چون مشترک است بین خدای سبحان و بین موسی(سلام الله علیه).
پرسش:...
پاسخ: بله این نظیر فعل است تأثّر قلبی که نیست همان کاری که خدای سبحان انجام می‌دهد کاری است که در زمینهٴ خشیت محقّق می‌شود همهٴ کارهایی را که به خدای سبحان اسناد می‌دهند دربارهٴ همین است که کار در این زمینه [انتظار] می‌رود مثل ﴿عَسَی اللَّهُ﴾ , ﴿یَرْجُوا اللَّهَ﴾ خدا امیدوار است, خب.
﴿فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا﴾ این غلام آن پدر و مادر مؤمن را ﴿طُغْیَاناً وَکُفْراً﴾ آیا آنها را در اثر تبلیغ سوء و گرایشهای باطل به طغیان و کفر بکشاند یا نه, خودش در اثر طغیان و کفری که دارد عقوق داشته باشد, عصیان داشته باشد به آنها آسیب برساند یا هر دو, آن‌گاه هنوز ضمیر متکلّم مع‌الغیر محفوظ است ﴿فَأَرَدْنَا﴾ اینجا هم ضمیر متکلّم محفوظ است ﴿أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ این بخش که فقط کمال است و لطف است و احسان است مستقیماً به خدای سبحان منفرداً اسناد داده شد که خدا تبدیل کند به جای این کسی که گرفتار طغیان و کفر می‌شود و ارهاق کفر و طغیان را هم دربارهٴ او می‌توان حدس زد خداوند به جای او فرزندی بدهد که زَکی است, طاهر است یک, از نظر صِلهٴ رَحِم از او اقرب است دو, از نظر رعایت کردن حقوق پدر و مادر که آنها را به طغیان و کفر نکشاند سه, نه نسبت به آنها طاغی و کافر باشد نه آنها را به طغیان و کفر بکشاند. ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ﴾ خب خود موسای کلیم در آن صحنه چه کار کرده بود؟ آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده این است که وجود مبارک موسای کلیم آن جوان را کُشت ظاهرش قتل بود ولی باطناً و واقعاً این شخص مهدورالدم بود برای اینکه جزء ظالمان به طبقهٴ محروم بود و وجود مبارک موسی هم گفت ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ اما در اینجا فرمود: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ﴾ مثل اینکه اذان دارند می‌گویند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی