display result search
منو
تفسیر آیات 60 تا 64 سوره انفال

تفسیر آیات 60 تا 64 سوره انفال

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 14 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 64 سوره انفال":

همین که ارهاب بیگانه‌ حاصل شد و بیگانه طمع نکرد این واجب کفایی حاصل شده است.
بر هر کسی واجب است که حریم عقیده و دین خود را حفظ بکند.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فی سَبیلِ اللّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ٭ وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ٭ وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾

جریان دستور به آماده بودن چون محدود است به ارهاب دشمن معلوم می‌شود واجب کفایی است از نظر آمادگی ما یک واجب عینی داریم و یک واجب کفایی آنچه که به نظام مملکت برمی‌گردد به اصل دولت و ملت تمامیت ارضی برمی‌گردد همین که ارهاب بیگانه‌ حاصل شد و بیگانه طمع نکرد این واجب کفایی حاصل شده است معلوم می‌شود وجب عینی نیست اما درباره مسائل شخصی که بیگانه به عقیده آدم به حیثیت آدم به مال و جان آدم طمع نکند این دیگر واجب عینی است بر هر کسی واجب است که حریم عقیده خود را دین خود را حفظ بکند پس یک واجب کفایی داریم که مربوط به اصل نظام و مملکت است یک واجب عینی داریم که بر هر فرد ما واجب است که عقیده‌مان را حریم دینمان را حفظ بکنیم چون در نوبتهای قبل در ذیل کریمه ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ این روایت نقل شد که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) فرمود هم قوه قلوب مراد است هم قوه ابدان «بقوة القلوب و بقوة الابدان» قهراً این کریمه که فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم قوة القلوب است هم قوة الابدان هم جهاد فرهنگی است هم جهاد نظامی پس از آن جهت که فرمود ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ﴾ مرزش مشخص شد معلوم می‌شود واجب کفایی است اگر این حد حاصل نشد دیگر از دیگران ساقط است ولی برای هر فردی حفظ حریم عقیده شخصی خود واجب عینی است.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ و قبل‌اش هم که حضرت یعنی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روی منبر فرمود ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ قوه همان تیراندازی و رمی است «الا ان القوة هو الرمی» این نظیر آنچه که درباره اجزای حج آمده که گفتند «الحج عرفة و الندم توبة» این اشاره به آن شریفترین جزء و شریفترین عضو است شریفترین جزء در جریان حج همان صحنه عرفات است و عرفه شریفترین جزء در اجزای توبه همان ندامت و پشیمانی است معنایش این نیست که حج منحصر در حکم عرفه است چه اینکه معنایش این نیست که توبه منحصر در ندامت است ندامت است ترمیم ما فات است طلب مغفرت است و مانند پس اگر گفته شد «الحج عرفة» یا «الندم توبة» این اشاره به آن شریفترین عضو یا مثلاً رسمی‌ترین جزء است اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بالای منبر فرمود «الا ان القوة هو الرمی» این ناظر به آن شریفترین جزء است الآن هم قسمت مهم جنگ را همان آن تیر به عهده دارد حالا یا موشک زمین به زمین است یا زمین به هوا است یا هوا به زمین است بالأخره رمی است دیگر پس وجوب کفایی بودن‌اش مشخص شد رمی هم به عنوان مصداق بارز است.
پرسش: ...
پاسخ: برای اینکه سایر اجزایش هم معتبر است دیگر آنها که نفی کردند آنها را گفتند واجب است رباط الخیل را هم قرآن واجب کرده دیگر.
﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ﴾ ارهاب دشمن آنکه دشمن خدا است دشمن خلق خدا هم هست برای اینکه خدای سبحان دستور داد عدل و قسط را نسبت به مردم اعمال بکنید پس اگر کسی موحد نبود معتقد به خدا نبود قهراً به فکر تأمین رفاه مردم هم نیست چه اینکه اگر کسی دشمن مردم بود دشمن خدا هم هست برای اینکه خدای سبحان دستور به قسط و عدل داده است گرچه این عناوین از هم جدایند ولی یک تلازم ضمنی را به همراه دارد عمده این سؤال و جواب است که فرمود ﴿وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ﴾ اگر منظور از این آخرین آن امپراطوری‌های ایران و روم بودند که در کمین بودند معنای آیه روشن است یا اگر دشمنهای شرک و کفرند که در کمین‌اند و غیر از امپراطوری ایران و روم در عصر نزول باز هم معنای آیه روشن است ولی اگر مقصود آیه منافقین باشند نظیر آن آیه‌ای که قبلاً قرائت شد فرمود که عده‌ای منافقند و خدا آنها را می‌شناسد شما آنها را نمی‌شناسید ﴿مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ﴾ اگر منظور از این آخرین منافقین باشند چون منافقین در پناه دولت اسلامی به سر می‌برند و با آنها جنگی صورت نمی‌گیرد این ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ﴾ به چه معنا است در حالی که فرمود ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ اینها که مشمول قهر نظامی نیستند.
پاسخ این سؤال این است که اگر منظور از ﴿آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ منافقین را هم شامل بشود چه اینکه شامل خواهد شد منافق چون باطناً کافر است و ظاهراً مسلمان منافق چون باطناً کافر است و ظاهراً مسلمان ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإیمانِ﴾ این در صدد پیروزی کفر بر اسلام است اگر ببیند که ارتش اسلام سپاه اسلام نیروی نظامی اسلام مقتدر است این طمع خام را در سر نمی‌پروراند دیگر منتظر آن نیست که روزی اسلام شکست بخورد گرچه خودش مورد قتال نیست ولی منتظر فرصت مناسب هست اگر این نیروی نظامی مقتدر را ببیند مرعوب می‌شود و احیاناً دست از نفاق بر می‌دارد یا آثار نفاق را بار نمی‌کند عده‌ای بودند که در سورهٴ مبارکهٴ مائده شرح حال آنها گذشت که فرمود ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾ آنها که مریض القلب‌اند می‌گویند ما باید با بیگانگان ارتباط داشته باشیم زیرا اگر یک وقتی نظام اسلامی شکست خورد ما به یک جا بالأخره مرتبط باشیم از آن رابطه استفاده بکنیم فرمود اینها قلبشان مریض است بگو ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾ خب از آن طرف هم ذات اقدس الهی که وعده نصرت و ظفر داد اگر وعده الهی انجاز بشود آن گاه شما شرمنده خواهید شد بنابراین منافق فرصت طلب هم هست و سعی می‌کند با بیگانگان رابطه برقرار کند یا برای آنها جاسوسی بکند به امید ظفر آنها وقتی سپاه و ارتش مقتدر اسلامی را ببیند قهراً مرعوب خواهد شد پس این ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ﴾ که آنها هم عدو الله‌اند و عدو الناس‌اند ولی منافقانه به سر می‌برند آنها هم وقتی ارتش قوی را ببینند یا برمی‌گردند یا بر نفاقشان آثاری مترتب نمی‌کنند.
پرسش: ...
پاسخ: بعد از جریان هجرت دیگر نفاقی در کار نبود در مکه آنها دیگر کافر علنی شدند کسی ظاهراً مسلمان باشد باطناً کافر این چنین نبود در اصل در طلیعه نزول ممکن بود اما حالا که صفها جدا شد مخصوصاً بعد جریان جنگ بدر و اینها دیگر کسی در مکه منافقانه به سر نمی‌برد ظاهراً خب گرچه آن آیات قبلی ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ﴾ و مانند آن و همچنین و اعدوا درباره مشرکین مکه یا یهودیهای مدینه نازل شده است ولی چون خصوصیت مورد سبب خصوصیت وارد نخواهد شد می‌توان به عموم یا اطلاق آیه تمسک کرد و هر موردی را مشمول آیه دانست.
اما اینکه فرمود ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ دو تا بحثی که مربوط به این آیه ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً﴾ بود یک و با آیات قتال بود دو این گذشت و اشاره شد به اینکه این ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ﴾ منافاتی با آیه سوره 47 ندارد برای اینکه آیه سوره 47 می‌فرماید شما ظفرمندید عده‌ای شهید از شما گرفتند اسیر از شما گرفتند پیشنهاد صلح آنها را نپذیرید اینکه فرمود ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾ این حال به معنای شرط نیست یعنی اگر اعلون شدید در حالی که شما اعلی هستید خب چرا قطع‌نامه اینها را قبول می‌کنید ﴿وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ﴾ و اگر این ظفرمندی شما و اعلی بودن شما مشروط است به هیچ چیز مشروط نیست مگر به ایمان ایمانتان هم که حاصل است که در بخشهای دیگر قرآن فرمود ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ این ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ یک شرط تقریری است مثل اینکه به یک روحانی می‌گویند تو اگر روحانی هستی باید حرمت لباست را حفظ بکنی این دیگر شرط مشکوک نیست این شرط محقق است شما که اعلون هستید برای اینکه خدا برای شما است و اعمالتان را هم هدر نداده نشانه‌اش شما ظفرمندانه پیشرفت کردید خب چرا پیشنهاد صلح آنها را نمی‌پذیرید؟ آنها در حقیقت پیشنهاد سوزش می‌دهند نه سازش برای اینکه از شما زیاد شهید گرفتند اسیر گرفتند حالا که در آستانه پیروزی هستید از شما تقاضای صلح می‌کنند اینجا دیگر جای صلح نیست خب فرمود به اینکه شما روی شواهد و علائم نظامی اگر دیدید آنها دارند نقض عهد می‌کنند شما هم عهد اینها را به طرف اینها بی‌انداز که آیه ﴿وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ﴾ بود و اگر دیدید شرایط زندگی مسالمت آمیز دارند پیشنهاد صلح می‌دهند جنگی در کار نبود این ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ﴾ اگر یک احتمال ضعیف بدهید یا آنها بخواهند خیانت بکنند دیگر ذات اقدس الهی آن راههای پیش بینی نشده را ترمیم می‌کند که اثر توکل در اینگونه از موارد ظاهر می‌شود شما که به خدا توکل کردید آن چون سمیع است او چون علیم است ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ شما یعنی دولتمردان نظام اسلامی برابر با شواهد نظامی و کارشناسی شده نشانه نقض عهد را ندیدید نشانه خدعه را هم ندیدید لذا پیشنهاد صلح را قبول کردید پیشنهاد زندگی مسالمت آمیز را قبول کردید پیمان سلامت را امضاء کردند متوکلا علی الله اگر از این به بعد آنها بخواهند خیانت بکنند بدون این که نشانه‌های نقض عهد ظاهر بشود ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾.
بنابراین یک وقت است که امارات و شواهد نقض عهد هست در اینجا جای توکل نیست ذات اقدس اله فرمود شما هم ﴿فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ﴾ اگر دیدید آنها دارند با قطع نامه بازی می‌کنند شما هم آن مبالغ قطع نامه را به طرف اینها نقض کنید و اما اگر دیدید نه هیچ نشانه‌ای برای خدعه نیست روی امور کارشناسی شده اینها می‌خواهند زندگی مسالمت آمیز داشته باشند شما هم بپذیرید و اگر در باطن آنها دسیسه‌ای دارند اینجا است که تَوَکَّلْ کار ساز است ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ این تقدیم هم این لسان هم لسان حصر است تنها کسی که کافی است خدا است نه اینکه خدا و مردم تنها کسی که حسب و کافی است خدا است ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ ذات اقدس الهی گاهی از راههای شناخته شده باز با علل ظاهری گاهی هم راههای شناخته نشده نزد فرشتگان و امدادهای غیبی شما را تأیید کرده است ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ گرچه مؤمنین سپاه و ستاد خوبی‌اند و در آیات دیگر از آنها حق شناسی به عمل می‌آید اما آنها جزء جنود الهی‌اند خداوند آنها را در خدمت تو قرار داده است او است که مؤمنین را جزء مجاهدان در راه دین قرار داد اولاً اینها را از وحدت ملی و اتحاد داخلی برخوردار کرد بعد اینها ملتزم شدند اینها را یار و یاور تو قرار داد اول اینها را سازماندهی کرد بعد در خدمت تو قرار داد اینها سازماندهی نیاوردند یک قانون جنگلی در حجاز حاکم بود قانون جنگل همان قانون طایفه‌گری و قومیت که شعار رسمی آنها این بود «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» افراد قبیله‌ات را یاری کن چه ظالم باشد چه مظلوم در هر دعوایی به سود اعضای قبیله‌ات شمشیر بکش خواه این شخص ظالم باشد خواه مظلوم «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» این شعار رسمی جاهلیت بود اسلام که آمد فرمود «انصر المظلوم سوائاً کان اخاک ام غیره» به یاری مظلوم بشتاب چه برادرت باشد چه نباشد کاملاً این شعار را عوض کرد و همان شعار را هم حفظ کرد ولی معنا کرد فرمود «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» در نصرت باید تأمل کرد برادرت اگر مظلوم بود به یاری او برخیز اگر ظالم بود او را یاری کن به نصیحت و ارشاد و هدایت و قطع دست ظلم او خب پس کاملاً این شعارها را عوض کرده این مردم که خوی آنها خوی درندگی بود و می‌گفتند وقتی برای فرزندانشان ازدواج می‌کردند که این بتواند لااقل یک قافله‌ای را در بیابان غارت کند این راهزنی و غارتگری یکی از بهترین درآمدهای آنها است و در مدینه هم که مقداری نرمتر بودند جنگ قبیله‌ای بین اوس و خزرج می‌گفتند حداقل به صد و بیست سال خونریزی سابقه دارد خب پس نظام نظام قبیلگی بود ملوک الطوایفی بود با شعار «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» زندگی می‌کردند اسلام آمد اینها را سازماندهی کرد اینها را متحد کرد در عناصر محوری قرآن و عطرت بعد این افراد متحد را در خدمت پیغمبر قرار داد فرمود اینکه خدا می‌گوید ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ بعد از آن است که ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ تألیف دل هم به دست هیچ کس نیست تألیف دل به دست مقلب القلوب است نه دل آدم در اختیار خود آدم است نه در اختیار قلب آفرین می‌بینید انسان بخواهد دو رکعت نماز با حضور قلب بخواند مقدورش نیست در یک اتاق بنشیند در یک موضوعی هم فکر بکند درباره هیچ چیز غیر از آن موضوع نخواهد فکر کند مقدورش نیست حالا چه موحد باشد بخواهد نماز بخواند چه دیگری کنترل دل و نجات دل از خاطرات مقدور هیچ کس نیست خلاصه این کمربند زمین را یا منظومه شمسی را با پیشرفت علم می‌شود بست انسان از نظر پیشرفتهای علم می‌تواند به جایی برسد که بالأخره کمر بند زمین محدوده زمین یا محدوده نظام شمسی را ببندد که نه چیزی برود نه چیزی بیاید این راه هست حالا امروز نشد آینده نزدیک یا دور اما مدار دل را بستن مقدور انسان نیست مگر کسی فانی در اراده الهی بشود از راه اراده مقلب و القلوب بر قلب خودش مسلط بشود که
سالها پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این خانه جز اندیشه او نندیشم
این اگر کسی فانی در اراده او بود می‌تواند این محدوده را ببندد فرمود تألیف دلها به دست ذات اقدس الهی است تو که پیغمبری اگر آن سبقه ملکوتیت نباشد فقط به عنوان یک زمامدار و یک رهبر مقتدر بخواهی از راه منابع مالی و سرزمین حجاز مثلاً اینها را متحد کنی آن قدرت هم نداری بخواهی این منابع و معادن را بین این رایگان تقسیم بکنی تازه اول دعوا است چون این خوی تکاثر طلبی این چنین نیست که مال مفت را هم اگر به او بدهند او راضی باشد که این حتماً بیش از دیگری می‌طلبد فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا﴾ حالا برفرض همه معادن و منابع زمین در اختیار تو باشد اینها را هم هزینه بکنید بخواهید دلهای اینها تسخیر این ممکن نیست ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ اینها با شعار «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» صد و بیست سال به جان هم افتادند حداقل این صد و بیست سال را این تاریخ بینی بود که این مفسرین نقل کردند حالا از کهن از دوران کهن تا آن وقت سابقه داشت بنابراین فرمود که هیچ قدرت مادی نمی‌تواند دلها را با هم آرام بکند اینکه شما ببینید پشت سر هم این سران کشورها کنار هم می‌نشینند تفاهم امضاء می‌کنند پروتکل امضاء می‌کنند کنار میز مذاکرات هستند طولی نمی‌کشد هنوز آن مرکب خشک نشده به جان هم می‌افتند سرّش همین است برای اینکه انسان جاه‌ طلب چیزی او را قانع نمی‌کند مگر این جاه طلبی را رها کند و اگر دل در اختیار مؤلف قلوب و مقلب قلوب بود آن گاه با دیگری رابطه برقرار می‌کند وحدت اسلامی امنیت اسلامی این با سفارش و موعظه و همایش گردهمایی و سمینار اینها حل نمی‌شود با سخنرانی هرگز وحدت ملی حاصل نخواهد شد اگر واقعاً تقوا باشد بله اتحاد در کنار آن تقوا ترمیم می‌شود فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ این برای اهمیت مطلب باز برای مسئله را تکمیل کرده چون او عزیز است وقتی عزیز شد نفوذ ناپذیر است در قبال اراده الهی چیزی حضور و ظهور ندارد قبلاً هم درباره معنای عزت گذشت که عزت آن نفوذ ناپذیری است آن سرزمین سفت و سخت و سنگین را می‌گویند ارض عزاز آن زمینی که کلنگ فرو نمی‌رود بیل فرو نمی‌رود نفوذ در او آسان نیست می‌گویند زمینی است عزیز و انسان اگر عزیز بود طفرمند است آن گاه لازمه عزت غلبه است نه اینکه «العزیز هو الغالب عزیز هو الذی لا ینحل لا ینفذ فیه الشیء» ذات اقدس الهی ذاتاً این چنین است و آن عزتش هم حکیمانه اعمال می‌کند او اراده کرده است که دلهای مؤمنین عموماً اوس و خزرج خصوصاً متحد بشوند وقتی این دلها متحد شد این دلهایی که از وحدت ملی امنیت ملی اتحاد میهنی برخوردار بود آنگاه یک همچین ملتی را در اختیار پیغمبر قرار داد فرمود ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ وگرنه مؤمنین پراکنده هرگز مشکل خودشان را نمی‌توانند بکنند چه رسد به اینکه مشکل نظام را حل کنند.
یک بیان نورانی از حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که فرمود اسلام چقدر توانست در دلها اثر بکند و این مردمی که اگر کسی به عضوی از اعضای قبیله‌ اینها سیلی می‌زد اینها شمشیر می‌کشیدند به جایی رسیدند که برای حفظ اسلام برادر برادر را می‌کشت پسر پدر را می‌کشت پدر پسر را می‌کشت یکی کافر بود یکی مسلمان آنکه مسلمان بود با آنکه کافر می‌جنگید دیگر نمی‌گفت این برادر من است یا پسر من است یا پدر من است این نیست مگر همان تأثیر اعجاز آمیز وحدت قرآنی در خطبه 231 نهج‌البلاغه که این را در ذیغار وقتی متوجه بصره می‌شدند ایراد فرمودند فرمودند «فصدع بما امر به، وبلغ رسالة ربه، فلم الله به الصدع، ورتق به الفتق، والف به بین ذوی الارحام، بعد العداوة الواغرة» این دشمنی که رسوخ کرده بود بعد از چنین دشمنی دلها را الفت داد «بعد العداوة الواغرة فی الصدور، والضغائن القادحة فی القلوب» اینها را آنچنان متحد کرد که قبیلگی و تعصب جاهلی رخت بر بست گاهی پدر پسر را و گاهی پسر را در جنگ می‌کشت در خطبه 56 می‌فرماید به اینکه «ولقد کنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله، نقتل آباءنا وابناءنا واخواننا واعمامنا، ما یزیدنا ذلک الا ایمانا وتسلیما، ومضیا علی اللقم، وصبرا علی مضض الالم، وجدا علی جهاد العدو» ما در میدان جنگ گاهی می‌دیدیم که برادر برادرش را می‌کشت یکی مسلمان بود و دیگری کافر خب همینهایی که برای قبیله در قبال یک لطمه شمشیر می‌کشیدند همینها مرزها را جدا کردند مرز اسلام از مرز کفر جدا شد بنابراین اول ذات اقدس الهی اینها را منسجم کرد بعد در خدمت پیغمبر قرار داد ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ و الف بین این مؤمنین ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ من تو را یاری کردم.
پرسش: ...
پاسخ: موردش که مخصص نیست البته.
خب در جریان ﴿حَسْبَکَ اللّهُ﴾ ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ وقتی این کریمه مشخص شد بر اساس توحید افعالی باید معنا بشود آن گاه آیه بعد که در پیش دارید یا ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ آن آیه را یا این چنین می‌خوانیم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْب تو و حسب کسی که پیرو تو است الله است ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ که این من الله است عطف می‌شود بر کاف این جا دیگر گفت از شافعی نپرسید امثال این مسائل اینجا دیگر مفسر به این فکر نیست که در مغنی چنین آمده که عطف اسم ظاهر بر ضمیر متصل روا است یا نه؟ اینجا بر اساس توحید افعالی می‌فهمد و آیه را معنا می‌کند می‌گوید به اینکه آن فکر مربوط به هشام و امثال هشام است الله کافی است نه ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ خدا با مردم حسب تو هستند که ما در شعرهای جاهلی یا غیر جاهلی مثلاً نیافتیم که اسم ظاهر یا موصول نظیر من این عطف بشود بر ضمیر متصل چون نیافتیم پس این من عطف می‌شود بر الله یعنی یا ایها النبی حسب تو و کافی تو دو چیزند دو نفرند یکی خدا یکی مردم اصلاً این فکر به فکر یک مفسر موحد نخواهد آمد در کریمه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ﴾ آنجا یک حرف بسیار لطیفی از امام رازی نقل شد آنجا برخی‌ها اشکال کردند که تهلک این مصدر ثلاثی مجرد است هلک یهلک تهلکة و ما سابقه ندارد که مصدر ثلاثی مجرد بر وزن تفعله بیاید این اشکال فعلی قیاس مصدر معدا ما داریم فعل داریم فعال داریم اما تفعُله نیامده امام رازی می‌گوید شما یک ادبیات مدونی داشتید و دارید که این احکام ادبی را بر آن احکام مدون عرضه کنید؟ شما اینکه می‌گویید ما نداشتیم غیر از چند تا شعر جاهلی یک ادبیات و مدون یک اصول مدون ادبی یک قواعد مدون ادبی داشتید؟ اینکه نبود اسلام که آمد علوم فراوانی را آورد یکی از آنها ادبیات بود خود قرآن از آن به بعد قانون ادبی برای کسی که ثابت شده است که قرآن کلام خدا است و معجزه است اصلاً این سؤال در ذهن‌اش نمی‌آید تا ما وقت صرف بکنیم جواب بدهیم ببینیم که آیا هست یا نه یک کسی که بر او ثابت شده است قرآن کلام الله است معجزه است این دیگر به این فکر نمی‌آید بله مصدر ثلاثی مجرد تفعله هم هست ولی اگر کسی بر او ثابت نشد قرآن کلام الله است این قدرت نقد هم ندارد برای اینکه این از کجا می‌گوید این مخالف قواعد ادب است شما که کتاب ادبی مدون نداشتید قواعد نوشته شده نداشتید و اصول نوشته شده نداشتید فقط چند مورد را شما استقراء کردید ضبط کردید با کدام قانون مخالف است؟ اگر کسی که قانون ادبی مدون داشته باشد مجاز است نقد کند خب بنابراین هرگز به ذهن یک موحد نمی‌آید که این من عطف بشود بر الله معنای آیه این باشد که یا ایها النبی خدا و مردم کافی‌اند با اینکه قبل فرمود مردم ستاد الهی‌اند او است که مردم را به طرف تو آورد ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ پس روی برهان عقلی توحید افعالی یک رو برهان سیاق و دلیل نقلی دو که قبل‌اش فرمود ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ این حصر است چرا حسبک الله است؟ برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ مؤمنین زیر مجموعه اراده الهی‌اند.
پرسش: ...
پاسخ: نه اگر چنانچه گفتید اینکه کافی تو چون حصر یعنی کافی اگر کافی برای تو خدا و مؤمنین‌اند این با توبه سازگار نیست یک.
پرسش: ...
پاسخ: نه ولو به خاطر ایمان هم که باشد هرگز مؤمن در ردیف الله حسب و کافی نیست «حسبی من هو حسبی حسبی من لم یزل حسبی حسبی من کان مذ کنت لم یزل حسبی» اینها تعقیبات بعد از نماز صبح است خب اگر «حسبی من لم یزل حسبی» مادامی که من نگویم او حسب من بود این شعار رسمی مسلمین است بعد از نماز صبح خب ما بگوییم حسب تو الله است و مؤمنین این یک دلیل دلیل نقلی همان سیاق نقلی است فرمود ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چرا؟ چون ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ پس معلوم می‌شود مؤمنین جزء ابزار کار الهی‌اند مثل فرشته‌ها جزء ابزار کار الهی‌اند این طور نیست که ما بتوانیم بگوییم خدا و مؤمنین حتی آن روایتهایی که از وجود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است چه در جریان معراج چه غیر معراج.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب پس اینها جنود الهی‌اند اگر جنود الهی‌اند دیگر در قبال الله نیستند تابع الله‌اند آنچه که از معراج به غیر معراج پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد این بود که حضرت فرمود من در ساق دیدم «مکتوب علی ساق العرش لا اله الا الله محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ایدته بعلی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) و ذلک قوله تعالی و هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین» این مصداق شاخص مؤمنین وجود مبارک حضرت است خب آنجا هم که نوشته است باز به عنوان ستاد زیر مجموعه الهی مؤید پیغمبر است.
مطلب دیگر آن است که یک حرف بسیار لطیفی امام رازی دارد البته غالب این حرفها را اینها از اهل بیت گرفته‌اند امام رازی در اینجا که دارد ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ که مفسرین گفتند خداوند به وسیله امدادهای غیبی به وسیله نیروی مردمی پیغمبر را در جنگها یاری کرده است ایشان می‌گوید این حرف درست است اما وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها در مدینه مورد تأیید الهی که نبود که ‌«من اول حیاته الی آخر حیاته» مورد تأیید بود مؤید بود این حرف بسیار لطیف را این جناب فخر رازی از وجود مبارک حضرت امیر دارد در خطبه 192 نهج‌البلاغه آنجا وقتی وجود مبارک حضرت امیر به جریان مثل همان خطبه قاصر خطبه معروف وقتی شجاعت خودشان فضیلت علمی خودشان را تشریح می‌کنند «انا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب، وکسرت نواجم قرون ربیعة ومضر. وقد علمتم موضعی من رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالقرابة القریبة، والمنزلة الخصیصة وضعنی فی حجره وانا ولد یضمنی الی صدره، ویکنفنی فی فراشه، ویمسنی جسده، ویشمنی عرفه وکان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه» این جمله‌ها را که فرمود فرمود من از همان بچه‌گی با آن بودم چه اینکه ذات اقدس الهی او را از بچه‌گی با بزرگترین فرشته خود تأیید می‌کرد فرمود به اینکه «ولقد قرن الله به (صلّی الله علیه و آله و سلّم) من لدن ان کان فطیما» همان دوران شیرخوارگی که تازه داشت از شیر گرفته می‌شد «اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، ومحاسن اخلاق العالم، لیله ونهاره» این طور نبود که وجود مبارک پیغمبر حالا وقتی که به چهل سالگی رسید حکومت تشکیل داد خداوند مؤمنین را یا امدادهای غیبی را با او همراه کرد تا پیروز بشود این از دوران شیر خوارگی با عظیم ترین فرشته الهی همراه بود اخلاق را معالی احکام را خب اینکه ابن هشام نقل می‌کرد و دیگران نقل کردند این بالأخره یک راهی دارد آنها که نمی‌دانستند این سرش چیست که چون وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دوران رضاء و شیرخوارگی چون مادر بزرگوارش را رحلت کرده بود بر آن حضرت دایه آوردند این دایه وقتی که می‌آمد پستان در دهان حضرت می‌گذاشت حضرت مثلاً پستان راست می‌گرفت و می‌مکید و شیر می‌خورد آن دایه به طریق عادی این پستان چپ را مثلاً در دهان حضرت گاهی می‌گذاشت هر چه می‌کرد نمی‌گرفت برای آنها معما شده بود که چطور حضرت فقط یک پستان را قبول می‌کند بعد به هر وسیله بود فهمیدند که چون یک همشیری هم دارد بالأخره مادر به این دایه فهماند که آن پستان سهم همشیر من است و ما سهم دیگری را نمی‌خوریم خب اینها که دیگر چیزی نیست که با جریان عادی حل بشود ابن هشام نقل می‌کند اما سرّش را که بازگو نکردند که حضرت امیر می‌فرماید به اینکه از همان دوران شیرخوارگی ذات اقدس اله «اعظم ملک من ملائکته» را برای او فرستاد که مربی او باشد در حقیقت دایه او باشد «یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره» بعد فرمود من دنبال یک همچین کسی بودم «لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه» من همان طوری که فرزند به دنبال مادر است به دنبال او بودم از همان دوران بچه‌گی هم با او بودم خب پس بنابراین اینکه ذات اقدس الهی فرمود اگر بخواهند خیانت بکنند ذات اقدس الهی ترمیم می‌کند ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ این ناظر به همان آن کافی بودن موحدانه ذات اقدس الهی است آن گاه مؤمنین ابزار او هستند بله جنود الله‌اند از اینجا معلوم می‌شود که باید این چنین خواند ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ است و حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ هم الله است خدا تو را و آنها را کافی است آنها را هم در خدمت تو قرار می‌دهد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی