- 132
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 61 تا 65 سوره انفال
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 61 تا 65 سوره انفال"
جریان صلح اگر همراه با نقض عهد و نیرنگ مباح نباشد مطلوب است
تنها کسی که برای تو کافی است خدا است
خدای سبحان با نصرهای مستور و نصرهای مشهور تو را یاری میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ٭ وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾
جریان صلح اگر همراه با نقض عهد و نیرنگ مباح نباشد مطلوب است فرمود اگر آنها مائل به صلحاند شما صلح را زندگی مسالمت آمیز را بر جنگ ترجیح بدهید و ذات اقدس الهی همه این اسرار آنها را عالم است و همه سخنان آنها را میشنود اگر در این اثناء قصد خیانت داشتند یا صلح آنها خادعانه و با نیرنگ همراه بود و شواهد ظاهری آن را تأیید نکرد بدان که ذات اقدس الهی به کمک تو آنها را از بین خواهد برد یا مکر آنها را از بین میبرد ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ﴾ جواباش این است که خدعه آنها اثر ندارد معلول را ذکر نفرمود ولی سبب و علت را ذکر کرد چرا خدعه آنها اثر ندارد و مکر آنها به خود آنها برمیگردد برای اینکه ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ این ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ ظاهرش توحید است یعنی تنها کسی که برای تو کافی است خدا است اما نسبت به دیگران آیا همین است یا نه؟ آن را باید با برهان اثبات کرد یعنی با دلیل نقلی دیگر یعنی تو هیچ پناهگاه و کافی و حسیب نداری مگر ذات اقدس الهی چون این چنین است خدعه آنها به خود آنها برمیگرداند چون قبلاً هم در جریان مکر گذشت که فرمود ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾ فرمود هر مکری که اینها انجام بدهند ﴿وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾ نسبت به شما بیاثر است دلیلی که بر این مسئله ذکر میکند این است که فرمود ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ در شدائد گذشته تنها کسی که شما را تأیید و کمک کرد خدا بود خدای سبحان گاهی با نصرهای مستور گاهی با نصرهای مشهور تو را یاری میکند گاهی مستقیم گاهی غیر مستقیم مهمترین نکتهای که در آیه بعد است این است که جریان قدرت خدا هم مثل جریان علم خدا است جریان اعمال شما هم مثل جریان علوم شما است در جریان علوم هم به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود هم به جوامع بشری به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود یک سلسله مجاری ادراکی ما به شما دادیم که سمع و بصر و قلب و عقل دادیم که شما از راه استقراء تجربه حس دلیل عقلی مشاهدات درونی یک چیزهایی را میفهمید اما یک سلسله مطالب است که هیچ راهی برای رسیدن به آنها نیست مگر از راه غیب این همان است که فرمود ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ در نوبتهای قبل هم اشاره شد به اینکه این ﴿ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ غیر از ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ است یک وقت میفرماید ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾ یعنی چیزی را نمیدانست خدا یادش داد انسان چیزی را نمیدانست خدا یادش داد ممکن است انسان بگوید من اگر زحمت و تلاش و کوشش میکردم یاد میگرفتم ممکن است یک چنین سخن ناصوابی بگوید اما تعبیر ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ یعنی خدا چیزی به تو یاد داد که تو آن نبودی که یاد بگیری هر چه هم زحمت میکشیدی نمیتوانستی فقط از راه غیب باید یاد میگرفتی اخبار غیبی این طور است درباره جوامع بشری هم فرمود به اینکه انبیاء که آمدند یا وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی عرض کرد که ﴿رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ و مانند آن آن گاه ذات اقدس الهی در پاسخ این نیایش ابراهیمی فرمود به اینکه ما انبیایی فرستادیم که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ این سه کار که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ چهارمین که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این و ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه یعنی «یعلمکم ما لا تعلمون» یک چیزها را یاد میدهد که شما نمیدانید بلکه معنایش این است که چیزهایی به شما یاد میدهد شما نمیتوانید یاد بگیرید بله گفتند ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی شما آن نیستید که بتوانید یاد بگیرید هر چند تلاش و کوشش بکنید نمیتوانید بگویید چطور در جریان قرآن فرمود که ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل این مطلب بیاورند نمیتوانند پس قرآن یک چیزهایی را به ما یاد میدهد که ما نه تنها خودمان نمیتوانیم یاد بگیریم نمیتوانیم بلکه تمام جن و انس هم تفاهم کنند مشورت کنند با هم مصاحبه داشته باشند نمیتوانند این در بحثهای علمی مشابه این مکرر گذشت در بحثهای عملی هم همین است در بحثهای عملی گرچه به حسب ظاهر صریح نظیر مسائل علمی نیامده ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اما این آیه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ما یک کاری کردیم که به هیچ وجه مقدور تو نبود نه تنها مقدور تو نبود اگر بر فرض تمام کره زمین در اختیار تو بود و از همه نیروها هم مدد میگرفتی و همه هم سپاه و ستاد تو بودند باز هم نمیتوانستید یک چنین کاری بکنید فرمود و آن سلطه بر دلها است تو بالأخره اگر هم مالک زمین باشی یعنی بر فرض کره زمین در اختیار تو باشد و جمیع منابع زمینی معادن زمینی ثروتهای زمینی هم در اختیار تو باشد فقط میتوانی سکوت ایجاد کنی اما سکوت آرامش وحدت محبت اینها یک امر ماورای طبیعی است اینها مربوط به قلب است نه قالب چگونه در دلهای اینها اثر میکنید یک کاری خدا کرد که از هیچ کس ساخته نیست فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ خدای سبحان بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد که ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا﴾ اگر همه منابع و ذخائر زمینی را هزینه میکردید که این الفت را برآورده کنید ﴿ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ این قدرت را نداشتید خب پس اگر کسی همه زمین سلطان الارض باشد منابع زمینی و مواهب زمین در اختیار او باشد نیروهای انسانی هم در اختیار او باشد بخواهد این را صرف کند برای اینکه دلها را به هم متحد کند فرمود مقدور نیست فرمود آخر دلها یک امر ملکوتی است قبل یک امر ملکوتی است شما اگر بخواهید با هزینه کردن منابع زمینی این دلها را به هم متحد کنید تازه اول دعوای اینها است برای اینکه انسان به مال علاقهمند است همین که مال پیدا کرد قدرت پیدا میکند حرصش بیشتر میشود آن ﴿هَلِ امْتََلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ﴾ هم شعلهور میشود تا آخر پس در بخشهای علمی هم فرمود ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ به ماها فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در بخشهای عملی هم به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به دیگران به طریق اولی که اگر همه ذخایر زمین را شما بخواهید صرف بکنید تا دلها را متحد بکنید این حاصل نخواهد شد چون دل فقط به دست مقلب القلوب پس به منزله آن است که ﴿آتاکُمْ﴾ یا ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ «ما لم تکونوا تعلمون» «ما لم تکونوا تقدرون» پس اگر ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ نمیتوانند ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ﴾ یولف بین القلوب الاعداء» نمیتوانند برای اینکه جن و انس چه کاری از آنها ساخته است خب پس هم در مسائل علمی ذات اقدس الهی چیزهای نو و تازهای دارد که مقدور هیچ کس نیست هم در مسائل عملی کارهایی میکند که مقدور هیچ کس نیست آن مسئله عملی که مقدور هیچ کس نیست در جریان نزول قرآن کریم عملاً این کار را کرده فرمود در سوره اسراء که ما قرآنی نازل کردیم که اگر جن و انس مظاهره کنند ظهیر هم پشتوانه هم و پشتیبان هم ﴿وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ مظاهر هم باشند پشتیبان هم باشند ظهر یکدیگر باشند این کار را نمیکنند پس ما این کار را کردیم ولی از هیچ کسی ساخته نیست آن درباره نزول قرآن درباره ایجاد وحدت و برقراری الفت در دلهای اوس و خزرج و مانند آن فرمود به اینکه این کاری هم که ما کردیم کاری نبود که از تو بر بیاید ولو همه نیروهای زمین را بسیج میکردید.
پرسش: ...
پاسخ: تبلیغات ما موظفیم این کار را بکنیم و آن که ما تبلیغ میکنیم یعنی یک بخشی از محبتها را زمینهها را فراهم میکنیم آن وقت این بشر آورده میشد و از ذات اقدس الهی مسئلت میکند زمینه فراهم میشود آن مقلب القلوب این دلها را به هم متحد میکند وگرنه دل مخاطب در اختیار متکلم نیست که بتواند این دل را زیر و را بکند مختلف را متحد بکند متحد را مختلف بکند اگر دل سیاه بشود گوینده ولو پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم باشد ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ این که نیست است.
پرسش: ...
پاسخ: چون بر اساس توحید تمام کارها را ذات اقدس الهی انجام میدهد دیگران مبادی قابلی را فراهم میکند خب پس بنابراین ما یک قرآنی داریم یک کتابی داریم که ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ این یک وحدت دلهای در صدر اسلام یافتیم که باز «لئن اجتمعت الجن و الانس علی ان یؤلف بین قلوب هولاء لا یقدرون» نتیجهای که از این گرفته میشود آن است که مسائل علمی ذات اقدس الهی ﴿یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ هم در مسائل عملی هم «یعمل ما لم تکونوا تعملون علیه» از اینجا به مسئله توحید توکل و مانند آن که بنگریم از این منظر معلوم میشود که توحید توکل و مانند آن معنی رفض و ترک کردن علل و اسباب نیست بلکه به معنای رفع اعتماد بر اسباب است به ما نگفتند که هیچ کاری نکنید منتظر باش که یک حادثهای رخ بدهد گفتند در عین حال که رازق خدا است ﴿فَامْشُوا فی مَناکِبِها﴾ روی دوش زمین سوار بشوید روزیتان را دریافت کنید ولی اینها را بدانید که تحت امر یک مدبر است پس توحید توکل و مانند آن به معنای رفض اسباب نیست بلکه به معنای رفض اعتماد بر اسباب است شما هرگز به آنچه که در دست خودتان هست اعتماد نکنید بلکه به قدرت غیبی ذات اقدس الهی اعتماد کنید حتی انبیاء (علیهم السّلام) را به قدرت اعجاز خودشان اعتماد ندارند و آن کسی که زمام اعجاز به دست او یعنی ذات اقدس الهی اعتماد دارند این میشود توحید برهان مسئله هم این است که ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چون فقط الله حسب است است دیگران نقشی ندارند پس اگر کسی بیگانهای بخواهد خدعه کند خدعهاش به خودش برمیگردد دلیل اینکه تا کنون خدای سبحان برای تو کافی بود این است که ﴿أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ نفی و بالمؤمنین و یک کاری هم کرده است که از هیچ کس برنمیآید.
مطلب بعدی آن است که این مؤمنین خصوص انصارند یعنی اوس و خزرجاند که سوابق بیش از یک قرن مبارزه و خونریزی داشتند یا نه انصار با هم مهاجرین با هم انصار و مهاجر هم کنار هم آنچه که دلهای اینها را به هم متحد میکند آنکه دلهای اینها را متحد میکند خدا است گرچه به حسب ظاهر آن عداوت بین اوس و خزرج بود لکن اطلاق آیه هر سه گروه را شامل میشود یعنی تألیف دلهای انصار بعضهم بالبعض هم تألیف گروه مهاجرین بعضهم مع بعض ردیف قلوب مهاجرین و انصار برای اینکه همه علل و عوامل تفرقه بود مهاجرین آمدند خب بیگانه بودند و اهل این مدینه نبودند گاهی هم مورد عنایت خاص بودند در اثر آن سبق ایمانی که داشتند و ممکن بود این زمینه حسد را فراهم بکند در حالی که این چنین نبود به همین انصار اینها را جا دادند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ قرآن از مردم مدینه به نیکی یاد میکند میفرماید اینها مهاجر دوستند اینها کسانی که از مکه هجرت کردند برای یاری اسلام به مدینه آمدند مردم مدینه این مهاجرین فی سبیل الله را دوست داشتند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ در توزیع غنائم هم حاضر شدند که ﴿یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ آن مختصات خودشان با اینکه مورد نیاز آنها بود مع ذلک سعی کردند آنها را به مهاجرین بپردازند یا مهاجرین دریافت بکنند خود مهاجرین هم از دو گروه خاص نبودند از اقوام و عشایر مختلف بودند و نظام حاکم بر جاهلیت هم نظام قبیلگی بود.
بنابراین آیهای که فرمود ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾ هر سه گروه را شامل میشود یعنی انصار با هم مهاجرین با هم انصار و مهاجر با هم و از اینها هم به نیکی یاد کرد اینکه فرمود ﴿أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ به وسیله مؤمنین شما را یاری کرده است کمکی که مؤمنین خواه انصار خواه مهاجر و اسلام و پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کردند در سورهٴ مبارکهٴ حشر به آن اشاره شده است در سوره حشر از نصرت مهاجر و نصرت انصار سخنی به میان آمده آیه 8 و 9 سوره حشر این است فرمود ﴿لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا وَ یَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ﴾ این مهاجرین خدا و پیامبرش را یاری کردند یعنی دین خدا را یاری کردند خدای سبحان از یک سو توفیقی به مهاجرین عطاء میکند که آن مهاجرین دین خدا را یاری میکنند از سوی دیگر کار آنها را به خود آنها اسناد میدهد میفرماید به اینکه اینها یاور دین خدا و پیامبر بودند ﴿وَ یَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ در آیه 9 سوره هشت از عظمت و خوش رفتاری انصار سخن میگوید فرمود ﴿وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که این آیه درباره انصار است پس ذات اقدس الهی هم از راه امدادهای غیبی اسلام را یاری کرد هم به وسیله مهاجرین اسلام را یاری کرد هم به وسیله انصار اسلام را یاری کرد چه اینکه به همگان هم امر کرد که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ دین خدا را یاری کنید ﴿وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ﴾ و مانند آن پس ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ که ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ تکرار این ناظر به همان است که این کاری است خدایی از غیر خدا به هیچ وجه ساخته نیست اما چون بحث بحث تألیف قلوب و ایجاد مهربانی وفا و صفا بود به حسب ظاهر انسان فکر میکرد که مناسب این بود بفرماید «انه رئوف رحیم» لکن از عزت به حکمت خدا سخن به میان آمد برای اینکه عنصر محوری اصل بحث پیروزی اسلام بر آن بیگانهها است که اگر آنها را به حال خود رها کنند نیرنگی ارائه کنند خدای سبحان عزیزانه و حکیمانه مقتدرانه با آنها برخورد میکند این تألیف قلوب یک امر ضمنی بود که گذشت وگرنه محوری این بود که ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ بعد فرمود ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ چون هدف اصلی آن بود که اسلام و مسلمین پیروز بشوند و خدعه بیگانگان بیاثر باشد لذا به این دو اسم از اسمای حسنای الهی آیه را ختم کردند فرمود ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ مؤمنین هم از آن جهت که جنود الهیاند هر کاری که خدای سبحان به برکت آنها نصیب اسلام و مسلمین کرد اینها منت الهی میدانند خدا را شاکرند که به وسیله آنها دین یاری شده است هرگز خودشان را طلبکار نمیدانند بلکه بدهکار میدانند میگویند خدا را شما شاکر باشید که دیناش به وسیله ما یاری شده است خب برخیها گفتند محبت چون یک امر قلبی است دست انسان نیست مبادیاش بالأخره به آسانی فراهم نمیشود آن را جزء امر راجح و مستحب دانستند اما عدالت که یک امر عملی است واجب کردند لکن امور قلبی از راه برهان حاصل میشود یعنی وقتی برهان حاصل شد انسان موظف است که در برابر او خضوع کند مقدور او است لذا مودت به عنوان اجر رسالت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت که ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾ پس اینکه ما بگوییم محبت یک امر قلبی است مثلاً شده راجح و عدل چون رفتار عملی است میشود واجب البته عدل واجب است اما برخی از درجات محبت که همان تولی است آن هم واجب خواهد بود.
یک بحث مبسوطی درباره توحید قبلاً به عمل آمد و آن این است که ذات اقدس الهی در عین حال که کارهایی را به اسباب و علل اسناد میدهد در جای دیگر همان کار را از آن اسباب و علل سلب میکند به خود اسناد میدهد تا معنای توحید روشن بشود و معلوم بشود که آن اسباب و علل در اختیار ذات اقدس الهیاند تسبیبشان به عنایت الهی است خدا مسبب اسباب است و مانند آن و معنای مسبب الاسباب این نیست که سلسله اسباب و علل را ما وقتی طی کردیم سر سلسله خدا است خب این وسطا جایش خالی است بلکه معنای مسبب الاسباب این است که ما وقتی سلسله علل را طی میکنیم به سر سلسله میرسیم میفهمیم که یک نفر است که آغاز سلسله است و کل این سلسله را میجنباند و در هر حلقهای به مسبب نزدیک تر از آن سبب مباشر است او را ما در آخر مییابیم این میشود مسبب الاسباب نه معنای مسبب الاسباب آن است که ما وقتی چون دیگر تسلسل باطل است پس سرانجام یک مسبب الواجبی داریم چون میشود موجود محدود ـ معاذ الله ـ که جایش بالا است فقط بلکه آنجایی که رفتیم مییابیم که آن کسی که «دان فی علوه عال فی دنوه» طبق بیان امام سجاد در صحیفه قرآن کریم در عین حال که بسیاری از این امور را به علل و اسباب اسناد میدهد در جاهای دیگر کلاً اینها در اختیار خدا قرار میگیرد نمونههایی از این تا کنون در بحثهای تفصیلی گذشت مثلاً درباره قوت در عین حال که به خیلیها قوت را اقتدار را اسناد میدهند میفرماید به اینکه ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ مع ذلک میفرماید که آنها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در جریان عذت هم همین طور است که اگر از ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ در بخشهای دیگر میفرماید به اینکه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ یعنی اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عزیز است مؤمنین عزیزند اینها عزتشان بالعرض است و عزت الهی در اینها ظهور کرده است وگرنه اینها در برابر خدا عزیز نیستند اینها مظهر عزت الهیاند آیت عزت الهیاند ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾.
در جریان رزق هم همین طور است اینکه فرمود خدا خیر الرازقین است معلوم میشود به یک عدهای رازقند خدا خیرالرازقین است یک عدهای حاکمند خدا خیر الحاکمین است یک عدهای خالقاند خدا احسن الخالقین است وجود مبارک عیسی مسیح به اذن لله خالق طیر بود و مانند آن ولی خدا احسن الخالقین است لکن همین بحثهای خلقت همین بحثهای رزق همین بحثهای حفظ در آیات دیگر منحصراً به خدا اسناد داده میشود که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این ضمیر فصل با آن معرفه بودن خبر مفید حصر است پس اگر او خیر الرازقین است هو الرزاق هم هست اگر او احسن الخالقین است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ هم هست و مانند آن در جریان کفایت و مانند آن یا نصرت اگر چنانچه خدای سبحان نصرت را به مؤمنین اسناد میدهد در این آیات دیگری که نشانه توحید است معلوم میشود که دیگران ابزار کار الهیاند در بخشی از آیات نظیر سورهٴ مبارکهٴ زمر است میفرماید ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ مگر ذات اقدس الهی برای بندگانش کافی نیست؟ آیه سورهٴ مبارکهٴ زمر که ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ آیه 36 سوره زمر این است ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ با این تعبیر معلوم میشود که غیر خدا کافی نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله مگر خدا کافی نیست اگر خدا کافی هست پس وجود دیگری چه نقشی دارد؟ دیگر نمیشود گفت خدا باقی است دیگری هم کافی است با این خدا کافی است دیگری دیگر سهمی ندارد.
در سورهٴ مبارکهٴ توبه یک عدهای را وادار میکنند که بفرمایید حسبنا الله آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ توبه این است که منافقین اگر درک صحیح میداشتند ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَیُؤْتینَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَی اللّهِ راغِبُونَ﴾ این برای شما خوب بود پس موظفاند بگویند حسبنا الله از اینجا معلوم میشود که این جملهای که ما بعد در پیش داریم که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ همان طوری که در نوبتهای قبل گذشت این منع عطف است بر کاف خطاب حسب تو و حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ الله است نه اینکه من عطف بر الله باشد که حسب تو الله هست و مؤمنین «یا ایها النبی حسبک و من ابتعک الله» است به دلیل آن آیه «حسبک الله» که در آیه 62 گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب وقتی که این چنین است باید به توحید برگردد دیگر این چون هست معنایش این است که کافی است اگر کافی است معنایش یک وقت است که سخن از نصرت است یک وقت از کفایت نصرت را میشود گفت که بالعرض است اما کفایت که نمیشود گفت بالعرض است آن کافی است کافی است یعنی اگر الله هم نباشد این کافی است نصرت منافات ندارد که انسان از علل و عوامل دیگری هم کمک بگیرد معنای نصرت غیر از ولایت است معنای نصرت غیر از کفایت است در موارد نصرت یعنی خیلی از کارها را یا بعضی از کارها را خود آن شخص منصور انجام میدهد ناصر هم یک گوشهاش را میگیرد اینکه در قرآن فرمود به اینکه کفار در قیامت نه ناصر دارند نه ولی تفاوتاش هم در بحثهای قبل گذشت ناصر معنایش این است که مثلاً یک نوجوان ناصر میخواهد اما یک نوزاد ولی میخواهد چون هیچ کار از او نوزاد ساخته نیست همه کارش را پدر و مادر باید انجام بدهند اما یک نوجوان خیلی از کارها را یا بعضی از کارها را میتواند انجام بدهد آن کمبودش را پدر میتواند انجام بدهد معنای نصرت غیر از کفایت است معنای نصرت غیر ولایت است بنابراین فرمود اینها نه ناصر دارند نه ولی.
پرسش: ...
پاسخ: مولا یعنی یاور در آنجا قرینهای که دارند مثل ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که به تبع حکم است اما کفایت که او کافی باشد این چنین نیست نمیشود گفت که خدا است دیگری کافی بالعرض است کافی بالعرض یعنی چه؟ یعنی از ناحیه خدا او را گرفته الان کفایت میکند دارد این تفویض پذیر نیست خب آن حصری که در آیه 62 گذشته ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ برهانی هم آورد که اگر مؤمنین کمک میکنند تحت تدبیر الهیاند ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این سیاق قبلی دلیل نقلی است و آن برهان عقلی هر دو سبب میشود که ما ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ را این چنین معنا کنیم که این من عطف است بر کاف یعنی حسب تو و حسب پیروان تو الله است دو تا بحث مبسوطی جناب مؤلف المنار دارند چه اینکه قابل نقد است دیگری قابل تقدیر آنکه قابل نقد است این است که دارد که چون قرآن کریم خداوند اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حمایت کرد از نصرت آنها یاد کرد که آنها انصار دین خدا بودند این ثنای الهی بر صحابه «تفند مطائن الرافضة الضالة الخاسرة فیه» چون ذات اقدس الهی از صحابه به نیکی یاد کرد که اصحاب پیغمبر که همان مؤمنین صدر اسلام بودند دین را یاری کردند معلوم میشود که طعنی که رافضه درباره بعضی از صحابه دارد این باطل است و باعث خسران و ضلالت رافضه است این سخن قابل نقد است برای اینکه آنهایی که دین را یاری کردند اگر هم در بین اینها هیچ مخالفی وجود نداشته بود و همه خالصانه دین را یاری کردند بعد آن ارتدادی که پدید آمد و همه آنها شنیدند که وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود یا علی «سلمک سلمی حربک حربی» جنگ با تو که جنگ با من است این را تنها شیعه که نقل نکرد که این را فریقین نقل کردند خب «سلمک سلمی حربک حربی» همینهایی که شنیدند و همینهایی که این را نقل کردند دیدند که جنگ صفین و نهروان آنها را انداخت چگونه شیعه درباره اینها طعن نداشته باشد آن بیان لطیف مرحوم محقق طوسی در متن تجرید این است که «مخالف علی فسقة و محاربه کفره» کسی مخالف علی بن ابیطالب باشد فاسق است کافر نیست ولی محارب علی بن ابیطالب باشد کافر است برای اینکه فرمود «حربک حربی» حرب پیغمبر کفر میآورد خب حرب حضرت امیر هم همین طور است دیگر خب این حکم فقهیاش هم هست خب بنابراین اگر شیعه نقدی دارد طعنی دارد نسبت به کسانی است که حرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شنیدند و مع ذلک این جنگهای داخلی و خونریزیها را به راه انداختند.
اما آن سخنی که تقدیر پذیر است آن است که یک بحث مبسوطی ایشان در نقل آراء متضارب ادیبان و نظریه پردازهای نحوی اینها یافت دارند که حرف سیبویه این است و بزرگان نحوی چنین گفتند که اسم ظاهر را نمیشود بر ضمیر متصل عطف کرد و مانند آن لذا ما باید بگوییم ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ است ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ که این ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر الله میشود یعنی خدا را مردم کافیاند ایشان یک بحث مبسوطی دارند آیاتی هم ذکر میکنند که دلالت بر توحید دارد میگوید الآن شما این قواعد نحوی شما این قدر شما مقدس شد که بر اصول توحیدی هم مقدم است آیا این شعری یک عرب جاهلی است دارید شما این طور معنا میکنید که این ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف باشد بر ضمیر یا عطف باشد بر اسم ظاهر قبلی که یا کلام الله است؟ آیا اگر عطفها عطف بر ضمیر یا عطف بر اسم باشد فرق ریشهای و چندانی ندارد یا دارد؟ چرا شما کلام الله را با یک شعر عربی و عادی یکسان تلقی میکنید یک؟ مسائل توحیدی پشت یکدیگر یکسان تلقی میکنید دو یک بحث مبسوطی دارد بعد این تعبیر تند را در پایان دارد میگوید به اینکه «لو لا ارادة التذکر بهذه جنایة المظهریة التی یرتکبها العلماء بعضهم بعصبیتهم المذهبیه لزعمائهم لما عطلت فی هذه المسئلة» یک سلسله جنایتهای ادبی برای اینکه یک کسی مثلاً فرض کنید بصری میخواهد حرف زعیم بصری را مقدم بدارد یکی کوفی میخواهد حرف زعیم کوفی را مقدم بدارد آن وقت این معارف بلند توحیدی این وسطها له میشود حتماً باید این مرد عطف باشد بر الله چرا برای اینکه این مسئله سیبویه که گفته اسم ظاهر بعد از ضمیر متصل عطف نمیشود خب آخر دلیل لبی که میگویند همین است دیگر برای شما سمع را مقدم بر عقل داشتید بالأخره دلیل لبی هم باید فتوا بدهد اینجا ببینید چه تالی فاسدی لازم بیاید اگر این منع عطف بر الله بشود یعنی خدا و خلق همین که خیلیها میگفتند خدا و خلق ولی وقتی عطف بشود بر کاف یعنی خدا به تو و مردم کافی است هم برهان عقلی این را تأیید میکند هم آیه 62 که فرمود ﴿حَسْبَکَ اللّهُ﴾ برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این بحث مبسوط را ایشان از این جهت طرح میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
جریان صلح اگر همراه با نقض عهد و نیرنگ مباح نباشد مطلوب است
تنها کسی که برای تو کافی است خدا است
خدای سبحان با نصرهای مستور و نصرهای مشهور تو را یاری میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ٭ وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾
جریان صلح اگر همراه با نقض عهد و نیرنگ مباح نباشد مطلوب است فرمود اگر آنها مائل به صلحاند شما صلح را زندگی مسالمت آمیز را بر جنگ ترجیح بدهید و ذات اقدس الهی همه این اسرار آنها را عالم است و همه سخنان آنها را میشنود اگر در این اثناء قصد خیانت داشتند یا صلح آنها خادعانه و با نیرنگ همراه بود و شواهد ظاهری آن را تأیید نکرد بدان که ذات اقدس الهی به کمک تو آنها را از بین خواهد برد یا مکر آنها را از بین میبرد ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ﴾ جواباش این است که خدعه آنها اثر ندارد معلول را ذکر نفرمود ولی سبب و علت را ذکر کرد چرا خدعه آنها اثر ندارد و مکر آنها به خود آنها برمیگردد برای اینکه ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ این ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ ظاهرش توحید است یعنی تنها کسی که برای تو کافی است خدا است اما نسبت به دیگران آیا همین است یا نه؟ آن را باید با برهان اثبات کرد یعنی با دلیل نقلی دیگر یعنی تو هیچ پناهگاه و کافی و حسیب نداری مگر ذات اقدس الهی چون این چنین است خدعه آنها به خود آنها برمیگرداند چون قبلاً هم در جریان مکر گذشت که فرمود ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾ فرمود هر مکری که اینها انجام بدهند ﴿وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾ نسبت به شما بیاثر است دلیلی که بر این مسئله ذکر میکند این است که فرمود ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ در شدائد گذشته تنها کسی که شما را تأیید و کمک کرد خدا بود خدای سبحان گاهی با نصرهای مستور گاهی با نصرهای مشهور تو را یاری میکند گاهی مستقیم گاهی غیر مستقیم مهمترین نکتهای که در آیه بعد است این است که جریان قدرت خدا هم مثل جریان علم خدا است جریان اعمال شما هم مثل جریان علوم شما است در جریان علوم هم به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود هم به جوامع بشری به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود یک سلسله مجاری ادراکی ما به شما دادیم که سمع و بصر و قلب و عقل دادیم که شما از راه استقراء تجربه حس دلیل عقلی مشاهدات درونی یک چیزهایی را میفهمید اما یک سلسله مطالب است که هیچ راهی برای رسیدن به آنها نیست مگر از راه غیب این همان است که فرمود ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ در نوبتهای قبل هم اشاره شد به اینکه این ﴿ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ غیر از ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ است یک وقت میفرماید ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾ یعنی چیزی را نمیدانست خدا یادش داد انسان چیزی را نمیدانست خدا یادش داد ممکن است انسان بگوید من اگر زحمت و تلاش و کوشش میکردم یاد میگرفتم ممکن است یک چنین سخن ناصوابی بگوید اما تعبیر ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ یعنی خدا چیزی به تو یاد داد که تو آن نبودی که یاد بگیری هر چه هم زحمت میکشیدی نمیتوانستی فقط از راه غیب باید یاد میگرفتی اخبار غیبی این طور است درباره جوامع بشری هم فرمود به اینکه انبیاء که آمدند یا وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی عرض کرد که ﴿رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ و مانند آن آن گاه ذات اقدس الهی در پاسخ این نیایش ابراهیمی فرمود به اینکه ما انبیایی فرستادیم که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ این سه کار که ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ چهارمین که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این و ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه یعنی «یعلمکم ما لا تعلمون» یک چیزها را یاد میدهد که شما نمیدانید بلکه معنایش این است که چیزهایی به شما یاد میدهد شما نمیتوانید یاد بگیرید بله گفتند ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی شما آن نیستید که بتوانید یاد بگیرید هر چند تلاش و کوشش بکنید نمیتوانید بگویید چطور در جریان قرآن فرمود که ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل این مطلب بیاورند نمیتوانند پس قرآن یک چیزهایی را به ما یاد میدهد که ما نه تنها خودمان نمیتوانیم یاد بگیریم نمیتوانیم بلکه تمام جن و انس هم تفاهم کنند مشورت کنند با هم مصاحبه داشته باشند نمیتوانند این در بحثهای علمی مشابه این مکرر گذشت در بحثهای عملی هم همین است در بحثهای عملی گرچه به حسب ظاهر صریح نظیر مسائل علمی نیامده ﴿ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اما این آیه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ما یک کاری کردیم که به هیچ وجه مقدور تو نبود نه تنها مقدور تو نبود اگر بر فرض تمام کره زمین در اختیار تو بود و از همه نیروها هم مدد میگرفتی و همه هم سپاه و ستاد تو بودند باز هم نمیتوانستید یک چنین کاری بکنید فرمود و آن سلطه بر دلها است تو بالأخره اگر هم مالک زمین باشی یعنی بر فرض کره زمین در اختیار تو باشد و جمیع منابع زمینی معادن زمینی ثروتهای زمینی هم در اختیار تو باشد فقط میتوانی سکوت ایجاد کنی اما سکوت آرامش وحدت محبت اینها یک امر ماورای طبیعی است اینها مربوط به قلب است نه قالب چگونه در دلهای اینها اثر میکنید یک کاری خدا کرد که از هیچ کس ساخته نیست فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ خدای سبحان بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد که ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا﴾ اگر همه منابع و ذخائر زمینی را هزینه میکردید که این الفت را برآورده کنید ﴿ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ این قدرت را نداشتید خب پس اگر کسی همه زمین سلطان الارض باشد منابع زمینی و مواهب زمین در اختیار او باشد نیروهای انسانی هم در اختیار او باشد بخواهد این را صرف کند برای اینکه دلها را به هم متحد کند فرمود مقدور نیست فرمود آخر دلها یک امر ملکوتی است قبل یک امر ملکوتی است شما اگر بخواهید با هزینه کردن منابع زمینی این دلها را به هم متحد کنید تازه اول دعوای اینها است برای اینکه انسان به مال علاقهمند است همین که مال پیدا کرد قدرت پیدا میکند حرصش بیشتر میشود آن ﴿هَلِ امْتََلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ﴾ هم شعلهور میشود تا آخر پس در بخشهای علمی هم فرمود ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ به ماها فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در بخشهای عملی هم به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به دیگران به طریق اولی که اگر همه ذخایر زمین را شما بخواهید صرف بکنید تا دلها را متحد بکنید این حاصل نخواهد شد چون دل فقط به دست مقلب القلوب پس به منزله آن است که ﴿آتاکُمْ﴾ یا ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ «ما لم تکونوا تعلمون» «ما لم تکونوا تقدرون» پس اگر ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ نمیتوانند ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ﴾ یولف بین القلوب الاعداء» نمیتوانند برای اینکه جن و انس چه کاری از آنها ساخته است خب پس هم در مسائل علمی ذات اقدس الهی چیزهای نو و تازهای دارد که مقدور هیچ کس نیست هم در مسائل عملی کارهایی میکند که مقدور هیچ کس نیست آن مسئله عملی که مقدور هیچ کس نیست در جریان نزول قرآن کریم عملاً این کار را کرده فرمود در سوره اسراء که ما قرآنی نازل کردیم که اگر جن و انس مظاهره کنند ظهیر هم پشتوانه هم و پشتیبان هم ﴿وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ مظاهر هم باشند پشتیبان هم باشند ظهر یکدیگر باشند این کار را نمیکنند پس ما این کار را کردیم ولی از هیچ کسی ساخته نیست آن درباره نزول قرآن درباره ایجاد وحدت و برقراری الفت در دلهای اوس و خزرج و مانند آن فرمود به اینکه این کاری هم که ما کردیم کاری نبود که از تو بر بیاید ولو همه نیروهای زمین را بسیج میکردید.
پرسش: ...
پاسخ: تبلیغات ما موظفیم این کار را بکنیم و آن که ما تبلیغ میکنیم یعنی یک بخشی از محبتها را زمینهها را فراهم میکنیم آن وقت این بشر آورده میشد و از ذات اقدس الهی مسئلت میکند زمینه فراهم میشود آن مقلب القلوب این دلها را به هم متحد میکند وگرنه دل مخاطب در اختیار متکلم نیست که بتواند این دل را زیر و را بکند مختلف را متحد بکند متحد را مختلف بکند اگر دل سیاه بشود گوینده ولو پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم باشد ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ این که نیست است.
پرسش: ...
پاسخ: چون بر اساس توحید تمام کارها را ذات اقدس الهی انجام میدهد دیگران مبادی قابلی را فراهم میکند خب پس بنابراین ما یک قرآنی داریم یک کتابی داریم که ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ این یک وحدت دلهای در صدر اسلام یافتیم که باز «لئن اجتمعت الجن و الانس علی ان یؤلف بین قلوب هولاء لا یقدرون» نتیجهای که از این گرفته میشود آن است که مسائل علمی ذات اقدس الهی ﴿یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ هم در مسائل عملی هم «یعمل ما لم تکونوا تعملون علیه» از اینجا به مسئله توحید توکل و مانند آن که بنگریم از این منظر معلوم میشود که توحید توکل و مانند آن معنی رفض و ترک کردن علل و اسباب نیست بلکه به معنای رفع اعتماد بر اسباب است به ما نگفتند که هیچ کاری نکنید منتظر باش که یک حادثهای رخ بدهد گفتند در عین حال که رازق خدا است ﴿فَامْشُوا فی مَناکِبِها﴾ روی دوش زمین سوار بشوید روزیتان را دریافت کنید ولی اینها را بدانید که تحت امر یک مدبر است پس توحید توکل و مانند آن به معنای رفض اسباب نیست بلکه به معنای رفض اعتماد بر اسباب است شما هرگز به آنچه که در دست خودتان هست اعتماد نکنید بلکه به قدرت غیبی ذات اقدس الهی اعتماد کنید حتی انبیاء (علیهم السّلام) را به قدرت اعجاز خودشان اعتماد ندارند و آن کسی که زمام اعجاز به دست او یعنی ذات اقدس الهی اعتماد دارند این میشود توحید برهان مسئله هم این است که ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ چون فقط الله حسب است است دیگران نقشی ندارند پس اگر کسی بیگانهای بخواهد خدعه کند خدعهاش به خودش برمیگردد دلیل اینکه تا کنون خدای سبحان برای تو کافی بود این است که ﴿أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ نفی و بالمؤمنین و یک کاری هم کرده است که از هیچ کس برنمیآید.
مطلب بعدی آن است که این مؤمنین خصوص انصارند یعنی اوس و خزرجاند که سوابق بیش از یک قرن مبارزه و خونریزی داشتند یا نه انصار با هم مهاجرین با هم انصار و مهاجر هم کنار هم آنچه که دلهای اینها را به هم متحد میکند آنکه دلهای اینها را متحد میکند خدا است گرچه به حسب ظاهر آن عداوت بین اوس و خزرج بود لکن اطلاق آیه هر سه گروه را شامل میشود یعنی تألیف دلهای انصار بعضهم بالبعض هم تألیف گروه مهاجرین بعضهم مع بعض ردیف قلوب مهاجرین و انصار برای اینکه همه علل و عوامل تفرقه بود مهاجرین آمدند خب بیگانه بودند و اهل این مدینه نبودند گاهی هم مورد عنایت خاص بودند در اثر آن سبق ایمانی که داشتند و ممکن بود این زمینه حسد را فراهم بکند در حالی که این چنین نبود به همین انصار اینها را جا دادند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ قرآن از مردم مدینه به نیکی یاد میکند میفرماید اینها مهاجر دوستند اینها کسانی که از مکه هجرت کردند برای یاری اسلام به مدینه آمدند مردم مدینه این مهاجرین فی سبیل الله را دوست داشتند ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾ در توزیع غنائم هم حاضر شدند که ﴿یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ آن مختصات خودشان با اینکه مورد نیاز آنها بود مع ذلک سعی کردند آنها را به مهاجرین بپردازند یا مهاجرین دریافت بکنند خود مهاجرین هم از دو گروه خاص نبودند از اقوام و عشایر مختلف بودند و نظام حاکم بر جاهلیت هم نظام قبیلگی بود.
بنابراین آیهای که فرمود ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾ هر سه گروه را شامل میشود یعنی انصار با هم مهاجرین با هم انصار و مهاجر با هم و از اینها هم به نیکی یاد کرد اینکه فرمود ﴿أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ به وسیله مؤمنین شما را یاری کرده است کمکی که مؤمنین خواه انصار خواه مهاجر و اسلام و پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کردند در سورهٴ مبارکهٴ حشر به آن اشاره شده است در سوره حشر از نصرت مهاجر و نصرت انصار سخنی به میان آمده آیه 8 و 9 سوره حشر این است فرمود ﴿لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا وَ یَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ﴾ این مهاجرین خدا و پیامبرش را یاری کردند یعنی دین خدا را یاری کردند خدای سبحان از یک سو توفیقی به مهاجرین عطاء میکند که آن مهاجرین دین خدا را یاری میکنند از سوی دیگر کار آنها را به خود آنها اسناد میدهد میفرماید به اینکه اینها یاور دین خدا و پیامبر بودند ﴿وَ یَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ در آیه 9 سوره هشت از عظمت و خوش رفتاری انصار سخن میگوید فرمود ﴿وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ که این آیه درباره انصار است پس ذات اقدس الهی هم از راه امدادهای غیبی اسلام را یاری کرد هم به وسیله مهاجرین اسلام را یاری کرد هم به وسیله انصار اسلام را یاری کرد چه اینکه به همگان هم امر کرد که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ دین خدا را یاری کنید ﴿وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ﴾ و مانند آن پس ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ﴾ که ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ تکرار این ناظر به همان است که این کاری است خدایی از غیر خدا به هیچ وجه ساخته نیست اما چون بحث بحث تألیف قلوب و ایجاد مهربانی وفا و صفا بود به حسب ظاهر انسان فکر میکرد که مناسب این بود بفرماید «انه رئوف رحیم» لکن از عزت به حکمت خدا سخن به میان آمد برای اینکه عنصر محوری اصل بحث پیروزی اسلام بر آن بیگانهها است که اگر آنها را به حال خود رها کنند نیرنگی ارائه کنند خدای سبحان عزیزانه و حکیمانه مقتدرانه با آنها برخورد میکند این تألیف قلوب یک امر ضمنی بود که گذشت وگرنه محوری این بود که ﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ بعد فرمود ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ چون هدف اصلی آن بود که اسلام و مسلمین پیروز بشوند و خدعه بیگانگان بیاثر باشد لذا به این دو اسم از اسمای حسنای الهی آیه را ختم کردند فرمود ﴿إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ مؤمنین هم از آن جهت که جنود الهیاند هر کاری که خدای سبحان به برکت آنها نصیب اسلام و مسلمین کرد اینها منت الهی میدانند خدا را شاکرند که به وسیله آنها دین یاری شده است هرگز خودشان را طلبکار نمیدانند بلکه بدهکار میدانند میگویند خدا را شما شاکر باشید که دیناش به وسیله ما یاری شده است خب برخیها گفتند محبت چون یک امر قلبی است دست انسان نیست مبادیاش بالأخره به آسانی فراهم نمیشود آن را جزء امر راجح و مستحب دانستند اما عدالت که یک امر عملی است واجب کردند لکن امور قلبی از راه برهان حاصل میشود یعنی وقتی برهان حاصل شد انسان موظف است که در برابر او خضوع کند مقدور او است لذا مودت به عنوان اجر رسالت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفت که ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾ پس اینکه ما بگوییم محبت یک امر قلبی است مثلاً شده راجح و عدل چون رفتار عملی است میشود واجب البته عدل واجب است اما برخی از درجات محبت که همان تولی است آن هم واجب خواهد بود.
یک بحث مبسوطی درباره توحید قبلاً به عمل آمد و آن این است که ذات اقدس الهی در عین حال که کارهایی را به اسباب و علل اسناد میدهد در جای دیگر همان کار را از آن اسباب و علل سلب میکند به خود اسناد میدهد تا معنای توحید روشن بشود و معلوم بشود که آن اسباب و علل در اختیار ذات اقدس الهیاند تسبیبشان به عنایت الهی است خدا مسبب اسباب است و مانند آن و معنای مسبب الاسباب این نیست که سلسله اسباب و علل را ما وقتی طی کردیم سر سلسله خدا است خب این وسطا جایش خالی است بلکه معنای مسبب الاسباب این است که ما وقتی سلسله علل را طی میکنیم به سر سلسله میرسیم میفهمیم که یک نفر است که آغاز سلسله است و کل این سلسله را میجنباند و در هر حلقهای به مسبب نزدیک تر از آن سبب مباشر است او را ما در آخر مییابیم این میشود مسبب الاسباب نه معنای مسبب الاسباب آن است که ما وقتی چون دیگر تسلسل باطل است پس سرانجام یک مسبب الواجبی داریم چون میشود موجود محدود ـ معاذ الله ـ که جایش بالا است فقط بلکه آنجایی که رفتیم مییابیم که آن کسی که «دان فی علوه عال فی دنوه» طبق بیان امام سجاد در صحیفه قرآن کریم در عین حال که بسیاری از این امور را به علل و اسباب اسناد میدهد در جاهای دیگر کلاً اینها در اختیار خدا قرار میگیرد نمونههایی از این تا کنون در بحثهای تفصیلی گذشت مثلاً درباره قوت در عین حال که به خیلیها قوت را اقتدار را اسناد میدهند میفرماید به اینکه ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یا ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ مع ذلک میفرماید که آنها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در جریان عذت هم همین طور است که اگر از ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ در بخشهای دیگر میفرماید به اینکه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ یعنی اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عزیز است مؤمنین عزیزند اینها عزتشان بالعرض است و عزت الهی در اینها ظهور کرده است وگرنه اینها در برابر خدا عزیز نیستند اینها مظهر عزت الهیاند آیت عزت الهیاند ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾.
در جریان رزق هم همین طور است اینکه فرمود خدا خیر الرازقین است معلوم میشود به یک عدهای رازقند خدا خیرالرازقین است یک عدهای حاکمند خدا خیر الحاکمین است یک عدهای خالقاند خدا احسن الخالقین است وجود مبارک عیسی مسیح به اذن لله خالق طیر بود و مانند آن ولی خدا احسن الخالقین است لکن همین بحثهای خلقت همین بحثهای رزق همین بحثهای حفظ در آیات دیگر منحصراً به خدا اسناد داده میشود که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این ضمیر فصل با آن معرفه بودن خبر مفید حصر است پس اگر او خیر الرازقین است هو الرزاق هم هست اگر او احسن الخالقین است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ هم هست و مانند آن در جریان کفایت و مانند آن یا نصرت اگر چنانچه خدای سبحان نصرت را به مؤمنین اسناد میدهد در این آیات دیگری که نشانه توحید است معلوم میشود که دیگران ابزار کار الهیاند در بخشی از آیات نظیر سورهٴ مبارکهٴ زمر است میفرماید ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ مگر ذات اقدس الهی برای بندگانش کافی نیست؟ آیه سورهٴ مبارکهٴ زمر که ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ آیه 36 سوره زمر این است ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ با این تعبیر معلوم میشود که غیر خدا کافی نخواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله مگر خدا کافی نیست اگر خدا کافی هست پس وجود دیگری چه نقشی دارد؟ دیگر نمیشود گفت خدا باقی است دیگری هم کافی است با این خدا کافی است دیگری دیگر سهمی ندارد.
در سورهٴ مبارکهٴ توبه یک عدهای را وادار میکنند که بفرمایید حسبنا الله آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ توبه این است که منافقین اگر درک صحیح میداشتند ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَیُؤْتینَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَی اللّهِ راغِبُونَ﴾ این برای شما خوب بود پس موظفاند بگویند حسبنا الله از اینجا معلوم میشود که این جملهای که ما بعد در پیش داریم که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ همان طوری که در نوبتهای قبل گذشت این منع عطف است بر کاف خطاب حسب تو و حسب ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ الله است نه اینکه من عطف بر الله باشد که حسب تو الله هست و مؤمنین «یا ایها النبی حسبک و من ابتعک الله» است به دلیل آن آیه «حسبک الله» که در آیه 62 گذشت.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب وقتی که این چنین است باید به توحید برگردد دیگر این چون هست معنایش این است که کافی است اگر کافی است معنایش یک وقت است که سخن از نصرت است یک وقت از کفایت نصرت را میشود گفت که بالعرض است اما کفایت که نمیشود گفت بالعرض است آن کافی است کافی است یعنی اگر الله هم نباشد این کافی است نصرت منافات ندارد که انسان از علل و عوامل دیگری هم کمک بگیرد معنای نصرت غیر از ولایت است معنای نصرت غیر از کفایت است در موارد نصرت یعنی خیلی از کارها را یا بعضی از کارها را خود آن شخص منصور انجام میدهد ناصر هم یک گوشهاش را میگیرد اینکه در قرآن فرمود به اینکه کفار در قیامت نه ناصر دارند نه ولی تفاوتاش هم در بحثهای قبل گذشت ناصر معنایش این است که مثلاً یک نوجوان ناصر میخواهد اما یک نوزاد ولی میخواهد چون هیچ کار از او نوزاد ساخته نیست همه کارش را پدر و مادر باید انجام بدهند اما یک نوجوان خیلی از کارها را یا بعضی از کارها را میتواند انجام بدهد آن کمبودش را پدر میتواند انجام بدهد معنای نصرت غیر از کفایت است معنای نصرت غیر ولایت است بنابراین فرمود اینها نه ناصر دارند نه ولی.
پرسش: ...
پاسخ: مولا یعنی یاور در آنجا قرینهای که دارند مثل ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که به تبع حکم است اما کفایت که او کافی باشد این چنین نیست نمیشود گفت که خدا است دیگری کافی بالعرض است کافی بالعرض یعنی چه؟ یعنی از ناحیه خدا او را گرفته الان کفایت میکند دارد این تفویض پذیر نیست خب آن حصری که در آیه 62 گذشته ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ برهانی هم آورد که اگر مؤمنین کمک میکنند تحت تدبیر الهیاند ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این سیاق قبلی دلیل نقلی است و آن برهان عقلی هر دو سبب میشود که ما ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ را این چنین معنا کنیم که این من عطف است بر کاف یعنی حسب تو و حسب پیروان تو الله است دو تا بحث مبسوطی جناب مؤلف المنار دارند چه اینکه قابل نقد است دیگری قابل تقدیر آنکه قابل نقد است این است که دارد که چون قرآن کریم خداوند اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را حمایت کرد از نصرت آنها یاد کرد که آنها انصار دین خدا بودند این ثنای الهی بر صحابه «تفند مطائن الرافضة الضالة الخاسرة فیه» چون ذات اقدس الهی از صحابه به نیکی یاد کرد که اصحاب پیغمبر که همان مؤمنین صدر اسلام بودند دین را یاری کردند معلوم میشود که طعنی که رافضه درباره بعضی از صحابه دارد این باطل است و باعث خسران و ضلالت رافضه است این سخن قابل نقد است برای اینکه آنهایی که دین را یاری کردند اگر هم در بین اینها هیچ مخالفی وجود نداشته بود و همه خالصانه دین را یاری کردند بعد آن ارتدادی که پدید آمد و همه آنها شنیدند که وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود یا علی «سلمک سلمی حربک حربی» جنگ با تو که جنگ با من است این را تنها شیعه که نقل نکرد که این را فریقین نقل کردند خب «سلمک سلمی حربک حربی» همینهایی که شنیدند و همینهایی که این را نقل کردند دیدند که جنگ صفین و نهروان آنها را انداخت چگونه شیعه درباره اینها طعن نداشته باشد آن بیان لطیف مرحوم محقق طوسی در متن تجرید این است که «مخالف علی فسقة و محاربه کفره» کسی مخالف علی بن ابیطالب باشد فاسق است کافر نیست ولی محارب علی بن ابیطالب باشد کافر است برای اینکه فرمود «حربک حربی» حرب پیغمبر کفر میآورد خب حرب حضرت امیر هم همین طور است دیگر خب این حکم فقهیاش هم هست خب بنابراین اگر شیعه نقدی دارد طعنی دارد نسبت به کسانی است که حرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شنیدند و مع ذلک این جنگهای داخلی و خونریزیها را به راه انداختند.
اما آن سخنی که تقدیر پذیر است آن است که یک بحث مبسوطی ایشان در نقل آراء متضارب ادیبان و نظریه پردازهای نحوی اینها یافت دارند که حرف سیبویه این است و بزرگان نحوی چنین گفتند که اسم ظاهر را نمیشود بر ضمیر متصل عطف کرد و مانند آن لذا ما باید بگوییم ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ است ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ که این ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر الله میشود یعنی خدا را مردم کافیاند ایشان یک بحث مبسوطی دارند آیاتی هم ذکر میکنند که دلالت بر توحید دارد میگوید الآن شما این قواعد نحوی شما این قدر شما مقدس شد که بر اصول توحیدی هم مقدم است آیا این شعری یک عرب جاهلی است دارید شما این طور معنا میکنید که این ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف باشد بر ضمیر یا عطف باشد بر اسم ظاهر قبلی که یا کلام الله است؟ آیا اگر عطفها عطف بر ضمیر یا عطف بر اسم باشد فرق ریشهای و چندانی ندارد یا دارد؟ چرا شما کلام الله را با یک شعر عربی و عادی یکسان تلقی میکنید یک؟ مسائل توحیدی پشت یکدیگر یکسان تلقی میکنید دو یک بحث مبسوطی دارد بعد این تعبیر تند را در پایان دارد میگوید به اینکه «لو لا ارادة التذکر بهذه جنایة المظهریة التی یرتکبها العلماء بعضهم بعصبیتهم المذهبیه لزعمائهم لما عطلت فی هذه المسئلة» یک سلسله جنایتهای ادبی برای اینکه یک کسی مثلاً فرض کنید بصری میخواهد حرف زعیم بصری را مقدم بدارد یکی کوفی میخواهد حرف زعیم کوفی را مقدم بدارد آن وقت این معارف بلند توحیدی این وسطها له میشود حتماً باید این مرد عطف باشد بر الله چرا برای اینکه این مسئله سیبویه که گفته اسم ظاهر بعد از ضمیر متصل عطف نمیشود خب آخر دلیل لبی که میگویند همین است دیگر برای شما سمع را مقدم بر عقل داشتید بالأخره دلیل لبی هم باید فتوا بدهد اینجا ببینید چه تالی فاسدی لازم بیاید اگر این منع عطف بر الله بشود یعنی خدا و خلق همین که خیلیها میگفتند خدا و خلق ولی وقتی عطف بشود بر کاف یعنی خدا به تو و مردم کافی است هم برهان عقلی این را تأیید میکند هم آیه 62 که فرمود ﴿حَسْبَکَ اللّهُ﴾ برای اینکه ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این بحث مبسوط را ایشان از این جهت طرح میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است