- 69
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 62 تا 65 سوره انفال
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 تا 65 سوره انفال":
بر اساس توحید تمام عنایتها خداوند است و هر موجودی، جزء جنود الهیاند
عنوان مهاجر و انصار یک اصطلاح قرآنی است
چیزی نه تلفیقاً نه ترکیباً نه تناوباً با خدا همراه است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ ٭ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾
بر اساس توحید تمام عنایتها ذات اقدس الهی است و هر موجودی یا اعم از انسان فرشته و مانند آن یا شیء دیگر اینها جزء جنود الهیاند آیه ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ مفید حصر است ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ دلیل و تأیید مسئله است یعنی هرگونه نصرتی نصیب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشود به تعبیر الهی است هیچ ناصری آن حضرت را از طرف خود یاری نمیکند در قرآن کریم یک سلسله امدادهای غیبی برای رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاصل شد که در همین سورهٴ مبارکهٴ انفال بحثاش قبلاً گذشت که فرمود ﴿وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ﴾ چه اینکه ﴿إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفینَ﴾ اینها امدادهای غیبی بود که در همین سوره انفال آیه نه به بعد مطرح شد مؤمنین را هم خدا به عنوان انصار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفی کرد و لقب پر افتخار انصار برای همین گروه در قبال مهاجرین ضبط شد عنوان مهاجر و انصار یک اصطلاح قرآنی است قرآن کریم به عنوان انصار است که مردم مدینه یاد کرده چه اینکه در آیه 74 همین سورهٴ مبارکهٴ انفال که در پیش داریم از یک عده به عنوان ناصران الهی یاد شده است ناصران دین خدا ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ که مهاجریناند ﴿وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ که اینها انصارند ﴿وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ چون این چنین است پس مؤمنین مانند امدادهای غیبی جزء جنود الهیاند وقتی این چنین شد دیگر چیزی در دسترسی به ذات اقدس الهی قرار نمیگیرد آن گاه جای تعجب هست که برخی از مفسرین مثل صاحب کاشف ایشان این دو آیه 64 را ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ این من را عطف بر الله میکرده است من مایلم که این چنین آیه معنا بشود به این طرف نیل میکند که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِی﴾ حسب و کافی تو الله است و مؤمنین که این دو امر حسیب و کافیاند بعد آیه 62 را شاهد قرار میدهد . .. دو شاهد به عکس است آیه 62 بر اساس توحید تنظیم شده است زیرا مؤمنین را که آیه 62 در ردیف الله قرار نداد مؤمنین را در آیه 62 در ردیف نصر امداد غیبی قرار داد هر دو تحت تدبیر و تأیید الهیاند پس با عنایت به آیه 62 باید گفت که من عطف است بر کاف حسبک نه عطف است بر الله خب پس الله بالاصاله است اینها بالعرض در عرض اگر باشد معنایش این است که خدا و مؤمنین ولی چنین چیزی را توحید قرآنی امضاء نمیکند ایشان هم در آیه ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ اصرار دارند که این من عطف است بر کاف یعنی حسب تو و حسب مؤمنین الله است خب گاهی در کلمه فعل اید آنجا آمده اینجا ایده نیامده اینجا حسبک آمده است دیگر نباید حرف جر باشد آنجا چون اید فعل تأیید را آوردند با حرف جر را ذکر کردند ایشان هم آیه 62 را همین طور معنا میکنند آیه 64 هم همین طور معنا میکنند میگویند این با توحید قرآنی هماهنگ نیست که این من عطف بر الله باشد که بگوییم ما دو تا عطف داریم دو تا کفی داریم یکی الله یکی مؤمنین بلکه باید بگوییم یک کافی داریم که این هم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کفایت میکند هم مؤمنین را پس حسب تو و حسب مؤمنین الله است.
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس الهی از آن جهت که حقیقت بسیط و نامتناهی است چیزی نه تلفیقاً نه ترکیباً نه تناوباً با خدا همراه نیست بیان ذلک این است که اگر ذات اقدس الهی یک موجود محدودی بود موجود محدود در بعضی از جاها حضور دارد در بعضی از جاها حضور ندارد میتوان گفت که خدا این بخش را عهده میگیرد مؤمنان آن بخشهای دیگر را به عهده میگیرند پس خدا و مؤمنان کافی و حسباند یا اگر ذات اقدس الهی از نظر احاطه زمانی متناهی باشد میتوان گفت به اینکه خدا در این محدوده کافی است محدوده زمانی دیگر را مؤمنان کفایت میکنند نه تلفیق نه ترکیب نه تقسیم هیچ کدام از اینها با حقیقت بسیط نامتناهی سازگار نیست از آن جهت که ذات اقدس الهی بسیط است جزء ندارد که ما بگوییم یک جزء را خدا جزء دیگر را غیر خدا دو تایی یک واحد را تشکیل میدهد واحد تلفیقی و ترکیبی را و چون نامتناهی است دیگر جای خالی نمیماند به لحاظ زمان یا به لحاظ مکان یا به لحاظ درجات وجودی که غیر خدا آن خلأ را پر کند لذا غیر خدا هر چه هست و هر که هست مخلوق او خواهد بود و در طرح تعبیر او میشود ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ روی این بیان ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ﴾ و حسب﴿مَنِ اتَّبَعَکَ الله﴾ است نه اینکه حسب تو الله است و مؤمنین بنابراین آیه 62 شاهد عکس است نه اینکه شاهد باشد که خدا و مؤمنین کافی است تا ما بگوییم به شهادت آیه 62 آیه 64 را باید این چنین معنا کرد که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ و حسبک ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ من المومنین خب.
مطلب دیگر آن است که یا در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ مائده همچنین نصاب آن مبسوطاً گذشت که ذات اقدس الهی اگر در جایی ولایت را به غیر خود اسناد میدهد فوراً دلیل بر توحید هم ذکر میکند میفرماید اینها به دستور مناند مثل همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود صدر آیه سه ضلع داشت وسط آیه دو ضلع آخر آیه یک ضلع صدر آیه این بود ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این صدر آیه وسط آیه این است که صدر آیه تثلیث بود ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این صدر است وسط آیه این بود که ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ دیگر سخن از اولوا الأمر نیست این وسط آیه ذیل آیه دیگر سخن از پیغمبر هم نیست ﴿ذلک لمن یومن بالله و الیوم الاخر﴾ خب در یک آیهای که اول میگوید از خدا و پیامبر و اولوا الامر اطاعت کنید بعد هم میفرماید مرجع حل اختلاف خدا و پیغمبر است هیچ نامی از اولوا الامر نمیبرد بعد در ذیل آیه میفرماید کسی که خدا را قبول دارد این حرفها را قبول دارد معلوم میشود به دستور الهی به اولوا الامر مراجعه میکنند به رسول مراجعه میکنند پس اینها زیر مجموعه امر به فرمان الهی خواهند بود در همه مواردی که ذات اقدس الهی یک سمتی را به غیر خود اسناد میدهد فوراً در قرینه متصل یا قرینه منفصل آن توحید را تبیین میکند دیروز نمونههایی از این گذشت در مسئله رزق در حفظ در مسئله قوه در مسئله عزة همه اینها نمونههایی بود و گذشت اگر فرمود ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ اگر به بنی اسرائیل فرمود ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ اگر به مجاهدین صدر اسلام و دیگران فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود اینها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در جریان عزت هم همین طور است اگر فرمود ﴿الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ در آیه دیگر فرمود ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾ در جریان خلق هم همین طور است اگر فرمود خدا احسن الخالقین است که نشانه آن این است که دیگران هم خالقاند ولی خدا احسن الخالقین است یا در جریان حضرت عیسی (سلام الله علیه) فرمود ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی﴾ و مانند آن برای اینکه ثابت بشود دیگران در تحت تدبیر الهی به این صلاح میرسند ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ در همه جای قرآن کریم یک وصف کمالی را به غیر خدا اسناد میدهد فوراً در قرینه متصل یا قرینه منفصل کل آن کمال را منحصراً درباره خدا میداند تا معلوم بشود دیگران هرچه دارند در کنار مائده الهی نشستهاند ولایت هم همینطور است این آیه سورهٴ مبارکهٴ فصلت ﴿وَ اللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ این ضمیر فصل با معرفه آوردن خبر مفید حصر است غیر از او ما ولیی نداریم معلوم میشود آنجا که فرمود که پیامبر ولی شما است علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) ولی شما است این تولیه الهی است این دستور الهی است که شما تولی کنید اولیاء ما را خب اگر حسب است یعنی کافی است خدا کافی است با مؤمنین خدا کفایت کار شما را میکند مؤمنین هم کفایت کار شما را میکند این با عقل سازگار نیست با دلیل نقلی قبلی هم سازگار نیست برای اینکه در آیه 62 فرمود ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ دلیلی هم که آورد این است که ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ آن وقت این مؤمنین در ردیف نصر الهی قرار میگیرند که نصر الهی کار خدا است مؤمنین هم مخلوق خدا هستند این مخلوقها به این افعال کنار هماند نه اینکه مفعول مخلوق یعنی مؤمنین در کنار فاعل باشد که در خالق باشد خب.
مطلب دیگر آن است که اینکه ذات اقدس الهی جریان قلب را ذکر فرمود فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ بار سوم نفرمود ﴿وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ یا ضمیر مؤنث نیاورد نفرمود «ولکن الله الف بینها» فرمود ﴿وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ شاید ناظر به آن باشد که حقیقت انسان را قلب او تشکیل میدهد چه ما بگوییم خدا بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد چه بگوییم خدا بین اینها ایجاد کرد حقیقت اینها را همان دلها تشکیل میدهد حقیقت انسان «اصل المرء لبه» بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) حقیقت است کسی همان قلب او است چون حقیقت فهم و قلب او است لذا به جایی که در بخش سوم بفرماید «وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَها یا بینکم» فرمود ﴿أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ و این کار هم مقدور هیچ کس نیست زیرا انسان طبعاً به مال علاقمند است به جان علاقمند است به این خصوصیتها علاقهمند است و هرکدام از اینها هم منشأ تنازع است نه تنها مانع ایثار و نثار بلکه عامل تهاجم هم هست و تنها کسی که بتواند بر دلها مسلط بشود و این علاقهها را تعدیل کند و انسان را به عدل برساند و از عدل بگذراند به احسان نائل کند همان فیض الهی است فرمود خدا این کار را کرده و هیچ قدرتی ولو قدرت تو باشد با هزینه کردن همه منابع زمینی به آنجا نمیرسد دو تا سؤال داشت در زمینه نوبت و امثال ذلک طرح شده و آن این است که در قرآن کریم یک ادعاهایی به عمل آمده نظیر آنچه که در اسراء هست که اگر جن و انس جمع بشوند نمیتوانند مثل این قرآن را بیاورند یا در بخشهای سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ خدا چیزی به شما یاد میدهد وحی چیزی به شما یاد میدهد که نه تنها شما که عنوان جامعه انسانی زندگی میکنید که فعلاً نمیدانید بلکه از نزد خود نمیتوانید به آنها علم پیدا کنید آن سؤال این است که ممکن است فعلاً بشر به این علوم راه پیدا نکند اما مجموعه علوم گذشته و حال و آینده اینها آنچه که فعلاً حاصل است و بعداً تحصیل میشود بشر را برساند به جایی که هرچه را که وحی گفته است خودش درک بکند پس ما از کجا بفهمیم این آیه درست است که فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ادعا از کجا درست است و اگر بخواهیم به خود آیه تمسک بکنیم که مشکل دور داریم اگر یک کسی این مطلب برای او حل نشد در قبال این ادعا قرار گرفت چگونه این را بپذیرد؟
پاسخ اجمالی از اینگونه سؤالها این است که انسان روی براهین عقلی یک روح مجردی دارد یک و با مردن هرگز نابود نمیشود دو و مرگ هم یک هجرت و میلاد جدیدی است که با همه افکار و انگیزه و اندیشه خود فرق میکند و خالق انسان هم ذات اقدس الهی است و خدا هم حکیم است و عادل همان طوری که او خالق است رب هم باید باشد همان طوری که آفریدگار است پروردگار هم باید باشد باید بپروراند پرورش انسان مناسب با همان آن هستی انسان یک موجود متفکر مختار است پروراندن انسان متفکر باید از راه فکری و علمی و اندیشه باشد و با اختیار او هم هماهنگ باشد یک موجود متفکر عالم را از راه علوم و معارف میپروراند اگر ذات اقدس الهی بشر را همین طور رها کرده باشد او را تغذیه فکری نکرده باشد پرورش پیدا نمیکند مثل اینکه خدا درختی خلق کرده باشد و آب نیافریده باشد این با حکمت خدا سازگار نیست چون درخت تنها راه پرورش او همان آب و هوا است اگر یک جایی هوا نباشد و آب نباشد که درخت رشد نمیکند خب درخت بیافریند و او را عطشان خلق بکند و آب خلق نکند این خلقت ناقص است انسان بیافریند و او را از راه تغذیه فکری نپروراند خلقت ناقص است و چون انسان با مرگ به عالم ابد سفر میکند تازه اول میلاد او است چیزهایی باید به انسان بیاموزاند که هم در اینجا بتواند بهره صحیح ببرد و هم رهآورد اینجا را به همراه ببرد و این از خود انسان ساخته نیست حالا اولین و آخرین انسان هم جمع بشوند برای اینکه از آنجا خبر ندارد در آنجا چه خبر است قیامت یعنی چه معاد یعنی چه بهشت یعنی چه جهنم یعنی چه درجات بهشت چیست؟ درکات جهنم چیست اینجا چه میخواهیم چه طور آدم را تحویل میگیرند چه طور زیر سؤال میبرند؟ اینها را که نمیداند منشأ علم بشر یا استقراء و حس تجربه است یا براهین عقلی است استقراء و تجربه در قلمرو طبیعت ماده و امثال ذلک است آن که امر سراسری است بحثهای عقلی بر فرض هم بدون خطاء باشد کلیات را درک میکند در جزئیات او امور جزئی که براهین عقلی راه ندارد خب فلان کار در قیامت بازده خوبی دارد یا نه فلان غذا در معاد بازده خوبی دارد یا نه فلان وصف در قیامت بازده خوبی دارد یا نه هیچکدام از اینها را نه حس و تجربه میتواند بفهمد نه برهان عقلی لذا خود عقل میفهمد که نمیفهمد خود عقل میفهمد آن خدای حکیم یک کسی را باید بفرستد و هدایت کند گذشته از این آن ظلم و نابرابریهایی که در عالم هست اگر معادی نباشد لازمهاش این است که ظالم و عادل کوتاهی بعد از مرگ یکسان باشد یعنی هر چه ظلم کرد بی جهت جای ظلم با مغز نابود میشود هر کسی خواهان عقل بود مثل سلمان و ابوذر آنها هم نابود میشوند اگر عالم چنین باشد لازمهاش آن است که مؤمن کافر و عادل ظالم فاسق و وارسته پرهیزکار و گنهکار یکسان باشد و این با عدل خدا و حکمت خدا . نیست پس یک معادی هست یک هدفی هست یک راهی هست یک راهنمایی هم باید باشد آن راه پس وجود راهنما میشود ضروری این طرح اجمالی دلیل نیاز بشر به وحدی نبوت چون یک مقام بالا و بلندی است ممکن است آن کسی که نبی است متنبی اشتباه بشود و داعیه داران هم کم نبودند ما برای اینکه تشخیص بدهیم این شخص از طرف خدا است بالأخره یک رابطهای لازم است یکی از آن راههایی هم رایجش همان جریان معجزه است تمام معجزات این طور است از سادهترین معجزه تا پیچیدهترین معجزه هر پیامبری که معجزه آورد اگر اولین و آخرین جمع بشوند مثل او نمیتوانند بیاورند این همه انبیاء (علیهم السّلام) آمدند معجزاتی آوردند حالا برخی از آنها معجزات مغرض بود نظیر آنچه را که به عنوان ناقه صالح مطرح کرد بعضیها هم نظیر آنچه که عصای موسی (سلام الله علیه) است بعضیها نظیر آنچه را که وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) دارند هر پیغمبری هر معجزهای که بیاورد چه ساده باشد چه پیچیده اولین و آخرین جمع بشودند علم هرچه ترقی بکند اینها بتوانند بکنند خوراک آسمانی هم سفر بکنند هرگز مثل آن را نخواهند آورد آن طور که عقل میگوید ولو میلیونها سال بشر در این کارهای علمی ترقی بکند چرا؟ چون اگر این کاری که الآن این شخص با این وضع آورد و هیچ کس نتوانست مثل او انجام بدهد در آینده نزدیک یا دور آدمهای عادی هم بتواند این کار انجام بدهند معلوم میشود این یک راه فطری دارد یعنی یک راه حوزوی و دانشگاهی دارد که آن بلد بود و دیگران بلد نبودند خب آن یک آدم عادی بود منتها حالا یا نبوغ فکری داشت به این علم رسید او را انجام داد آن گاه لازمهاش این است که با دین خدا یک کسی ـ معاذ الله ـ بازی کند و ذات اقدس الهی هم همین طور رها بکند این آدم را رها بکند بشری که بالأخره خلیفه او است و بهترین موجود همین انسان است این را بدون سرپرست رها بکنند تا یک راهزنی به جای ارائه صراط مستقیم او را بفریبد یک نبوغ علمی دارد کاری نظیر سامری بکند عدهای هم برای خود جمع بکند ولو مردم آن عصر نتوانند مثل این بیاورند این را به عنوان معجزه تلقی بکنند و مردم به او ایمان بیاورند اگر مردم اعصار بعد ولو این میلیون سال بعد در اثر پیشرفت علم بتوانند مثل آن بیاورند معلوم میشود این شخصی که این کار را کرده است نظیر صالح (سلام الله علیه) که ناقهای را درآورده یا وجود مبارک موسی یا وجود مبارک عیسی (علیهم السّلام) اینها جزء نوابغ بشری بودند یعنی روی علوم عادی این کارها را کردهاند منتها اکثری مردم آن روزگار جاهل بودند و نمیدانستند الآن مثل این میدانند پس او پیغمبر نبود و مردم فریب خورده به او ایمان آوردند و ذات اقدس الهی هیچ کاری هم نکرد در عالم با دین او بازی شده و هیچ کاری نشده این با حکمت او هماهنگ نیست لذا هر معجزهای که هر پیغمبر بیاورد انسان قطع میکند که تا قیامت احدی مثل این نخواهد آورد چه قرآن ادعا بکند چه ادعا نکند معجزه معنایش همین است معجزه یک راه فکری ندارد که آدم درس بخواند معجزه انجام بدهد آن به قداست روح آن ولیالله مرتبط است ما چطور الآن بر این بدنمان مسلطیم شما که از محل کارتان به منزل میروید از منزل به مدرسه میآیید خب این بدنهای شصت هفتاد کیلو را چه کسی جابجا میکند اینها که در بازیها میدوند از جایی به جایی چند متر پرت میشوند این بدن شصت هفتاد کیلویی چه کسی جابجا میکند این روحی هست که این جابجا الآن این دستی که ما داریم حرکت میدهیم بالأخره یک قدرتی هست اراده میکنیم با اراده ظرف حرکت با اراده این بدن این حرکت میکنی با اراده بدن مینشیند با اراده بدن برمیگردد آن که ولی الله شد و روحش کامل شد به اندازه تمام روحی او تا آنجا که روح او کامل است آن محدوده منزله تن او است بدن او است اگر کسی گفت ﴿أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ یعنی شعار و قلمرو نفوذ اراده این عاصف از فلسطین تا یمن هست این در فلسطین است خدمت حضرت سلیمان گفت من این را از یمن میآورم با یک اشاره طرفة العین و اگر قوی تر بود از مشرق به مغرب میآورد از شمال به جنوب میآورد کسی که ولی الله است نعمت او تا آنجا که قلمرو ولایت او است به منزله حکومت روح ما نسبت به این بدن او است ما تا آنجا که قلمرو تن ما است با اراده کار میکنیم هر چه اراده بکنیم این بدن اطاعت میکند این طور نیست که ما بخواهیم برویم به بدن بگوییم که نه که گاهی ممکن است عضو فلج باشد و اطاعت نکند ولی در نظام تکوین ما موجود فلج نداریم که کسی اطاعت نکند از ولی خدا بنابراین پس وجود معجزه لازم است و اگر معجزهای روی ولی خدا آورد تا روز قیامت احدی مثل او نمیتواند بیاورد ما یقین داریم تا روز قیامت تمام ارباب صنایع و حرف جمع بشوند کاری هنوز نمیتوانند بکنند یعنی کشتی بسازند بعد اراده بکنند تنور که جای آتش است آب دربیاید و فار التنور بعد هم وقتی دستور میدهند آب فرو برود میگویند بروند الی یوم القیامه این کار دومی ندارد کار حضرت صالح همینطور است کار حضرت موسی همین طور است کار عیسی (سلام الله علیه) همین طور است و این با حکمت الهی هماهنگ نیست که ذات اقدس الهی بشر را و دین خود را رها بکند اینها را بیسرپرست هر کسی بیاید مدعی باشد و چیزی بیاورد و جزء نوابغ بشری باشد و خود را به عنوان پیغمبر معرفی بکند ـ معاذ الله ـ و خدا هیچ کاری انجام ندهد.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر چون ذات اقدس الهی حقیقت نامتناهی است معرفت هر چیزی ممکن است به کنه او برسد اما درباره ذات اقدس الهی معرفت با اعتراف همراه است یعنی هر درجهای که انسان ترقی بکند ولو صادر اول هم باشد درباره شناخت ذات اقدس الهی که معرفت دارد حتماً باید با اعتراف همراه باشد یعنی آنجایی که سخن از عرفت الله است «بک عرفتک و و انت دللتنی علیک» باز «ما عرفناک حق معرفتک» هست برای اینکه این حقیقت متناهی که محدود ادراک یک موجود متوسط به دست نمیآید خب . است و قدرت هم همین طور است مسئله علم هم همین طور است.
میماند مطلب دیگر سؤال دیگر و آن این است که اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مطلبی را از وحی درک کرده است از کجا قرائت خاص خود پیغمبر نباشد الآن همان طوری که درباره علما میگویند این فقیه برداشتش از قرآن و سنت همین است که فتوا میدهد به اصطلاح طاعت خاصش این است فقیه دیگر ممکن است مطلب را طرز دیگر بفهمد ما از کجا اطمینان داشته باشیم که پیغمبر به اندازه فهم خود و به قرائت خود و برداشت خود از وحی تلقی کرده نه بیش از آن آن وقت وحی ناب گیر پیغمبر نخواهد آمد مثل علما که علما ممکن است هر کدام کتاب و سنت بهرهای ببرند ولی به دلیل اختلافی که هست این اختلاف نشان میدهد که هر کدام از یک راه خاصی بهره میبرند بعضیها اشتباه میکنند بعضیها اشتباه نمیکنند این اختلاف قرائت نشان میدهد که آن فهم ناب نصیب هر کس نخواهد شد ممکن است انبیاء هم همین طور باشند این هم ناتمام است برای اینکه برهان عقلی میگوید نبی به جایی میرسد که در آن محدوده بطلان و شیطنت و وحی و خیال به هیچ وجه راه ندارد عالم را تقسیم میکنند به اینکه یا مخلوط است یا ناب در نشئه طبیعت با علم حصولی خطای باصره است خطای وهن و خیال هست دخالت وهن و خیال در کار تفکر عقلی هست لذا خطا و مغالطات پیش میآید در بحثهای عملی هم همین طور است ولی یک نشئهای است که اصلاً در آنجا باطل وجود ندارد وقتی در آن نشئه باطل وجود نداشت شک هم وجود ندارد چون همیشه شک در جایی وجود دارد که باطل وجود داشته باشد انسان وقتی شک میکند این مطلب حق است یا نه برای اینکه در این محدوده دو طور مطلب هست یکی حق دیگری باطل یکی صدق دیگری کذب آن وقت یک مطلبی را که درک کرده است شک میکند که حق است یا باطل صدق است یا کذب ولی اگر در یک محدودهای جز حق چیزی دیگر نبود هر چه میفهمد یقین دارد حق است نه این تنها یقین منطقی روا نیست بلکه بالاتر از او یقین منطقی است و نه تنها یقین حصولی که علم الیقین است بلکه بالاتر از آنکه یقین شهودی یعنی عین الیقین نوبتهای قبل هم این مثال ذکر شده است الآن اگر ما یک کتابخانهای رفتیم که در این کتابخانه هم قرآن بود هم کتاب تاریخ یا ادبی و مانند آن ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا فلان کتاب تاریخی و ادبی ولی اگر رفتیم نمایشگاه قرآن که در این نمایشگاه جز قرآن چیز دیگری نبود در یک کتابخانهای جز قرآن چیز دیگر نبود خب ما هر کتابی را از نزدیک یا دور ببینیم یقین داریم قرآن است چون در اینجا غیر قرآن نیست حالا چشم ما از دور نگاه میکند و از نزدیک نمیبیند ولی یقیناً قرآن است چون آنجا غیر از قرآن چیز دیگری نیست روی براهین عقلی بخشی از مراحل عالم اصلاً باطل وجود ندارد واهمه نیست خیال نیست حس نیست مغالطات عملی نیست مغالطات علمی نیست در آن نشئه جز حق چیزی دیگر نیست هر کس در آن نشئه برسد هر چه ببیند حق است آن گاه شواهد قرآنی این بحثهای عقلی را تأیید میکند نه اینکه ما بخواهیم از قرآن کمک بگیریم تا بگویند دور میآید بحثهای قرآنی این است که مثلاً مخلص اصلاً شیطان در او راه ندارد چرا؟ گفت چرا شیطان میگوید به اینکه ﴿إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ میخواهد آنها را احترام کند؟ نه شیطنت یک حرفی دارد بالأخره ابزار او هم یک سقفی دارد اینها یک جایی هستند که اصلاً در تیر رس شیطان نیستند نه اینکه شیطان به اینها احترام میکند اگر به آنها دسترسی داشته باشد که از حتما اول اینها را فریب میدهد دسترسی ندارد به اینها چون شیطان سقفاش تا تجرد وهمی است از آن بالاتر راه ندارد وقتی راه نداشت نه میتواند آنها را از مثبت به منفی و نه میتواند از منفی به مثبت گرایش بدهد خب اینها تأیید آن برهان عقلی است نبی کسی است که به اینجا رسیده است آن گاه شواهد نقلیاش هم این است که این که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «ما شککت فی الحق مذ اریته» از همین قبیل است این در نهی است فرمود از آن لحظهای که حق را به من ارائه دادند من شک نکردم «ما شککت فی الحق مذ اریته»اینجا رؤیت است نه نظر دیدن است نه نگاه ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و مانند آن ماها معمولاً در حوزه و دانشگاه اول یک چیزی را میشنویم بعد میفهمیم یا یک چیزی را در کتابها میخوانیم مطالعه میکنیم بعد میفهمیم اینها پیشگامان معرفتی ما هستند یعنی سامعه و باصره اینها دالان ورودی درک است ولی آن بزرگواران اول مییابند بعد میفهمند بعد میشنوند و بعد به گوش ظاهریشان میآید ببینید ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ بعد میرسد به ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی﴾ اول فواد است بعد چشم و گوش اما برای ماها اول اعضاء چشم و گوش است ﴿وَ إِذا قُرِی الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ بعد کم کم میفهمیم ما اول میشنویم بعد کم کم میفهمیم اول نقوش الفاظ را در کتاب میبینیم بعد میفهمیم آنها اول مییابند بعد میفهمند بعد میشنوند اول ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ بعدها ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی﴾ خب یک همچین موجودی جا برای اشتباه نیست تأیید مطلب این است که شما صف انبیا را که میبینید آن گذشته آن سال مبشر لاحق است این لاحقی مصدق سابق است همه آمدند گفتند دیگران که قبل از من گفتند درست گفتند ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هیچ کس نیامد بگوید که او بالأخره گفته ولی خب اشتباه کرده این طور نبود ـ معاذ الله ـ هر که آمد گفت دیگری هر چه گفت درست گفت ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ نسبت به آینده هم ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ (صلّی الله علیه و آله و سلّم).
«و الحمد لله رب العالمین»
بر اساس توحید تمام عنایتها خداوند است و هر موجودی، جزء جنود الهیاند
عنوان مهاجر و انصار یک اصطلاح قرآنی است
چیزی نه تلفیقاً نه ترکیباً نه تناوباً با خدا همراه است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ ٭ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ ٭ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾
بر اساس توحید تمام عنایتها ذات اقدس الهی است و هر موجودی یا اعم از انسان فرشته و مانند آن یا شیء دیگر اینها جزء جنود الهیاند آیه ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ مفید حصر است ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ دلیل و تأیید مسئله است یعنی هرگونه نصرتی نصیب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میشود به تعبیر الهی است هیچ ناصری آن حضرت را از طرف خود یاری نمیکند در قرآن کریم یک سلسله امدادهای غیبی برای رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاصل شد که در همین سورهٴ مبارکهٴ انفال بحثاش قبلاً گذشت که فرمود ﴿وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ﴾ چه اینکه ﴿إِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفینَ﴾ اینها امدادهای غیبی بود که در همین سوره انفال آیه نه به بعد مطرح شد مؤمنین را هم خدا به عنوان انصار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفی کرد و لقب پر افتخار انصار برای همین گروه در قبال مهاجرین ضبط شد عنوان مهاجر و انصار یک اصطلاح قرآنی است قرآن کریم به عنوان انصار است که مردم مدینه یاد کرده چه اینکه در آیه 74 همین سورهٴ مبارکهٴ انفال که در پیش داریم از یک عده به عنوان ناصران الهی یاد شده است ناصران دین خدا ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ که مهاجریناند ﴿وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا﴾ که اینها انصارند ﴿وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ چون این چنین است پس مؤمنین مانند امدادهای غیبی جزء جنود الهیاند وقتی این چنین شد دیگر چیزی در دسترسی به ذات اقدس الهی قرار نمیگیرد آن گاه جای تعجب هست که برخی از مفسرین مثل صاحب کاشف ایشان این دو آیه 64 را ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ این من را عطف بر الله میکرده است من مایلم که این چنین آیه معنا بشود به این طرف نیل میکند که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِی﴾ حسب و کافی تو الله است و مؤمنین که این دو امر حسیب و کافیاند بعد آیه 62 را شاهد قرار میدهد . .. دو شاهد به عکس است آیه 62 بر اساس توحید تنظیم شده است زیرا مؤمنین را که آیه 62 در ردیف الله قرار نداد مؤمنین را در آیه 62 در ردیف نصر امداد غیبی قرار داد هر دو تحت تدبیر و تأیید الهیاند پس با عنایت به آیه 62 باید گفت که من عطف است بر کاف حسبک نه عطف است بر الله خب پس الله بالاصاله است اینها بالعرض در عرض اگر باشد معنایش این است که خدا و مؤمنین ولی چنین چیزی را توحید قرآنی امضاء نمیکند ایشان هم در آیه ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ اصرار دارند که این من عطف است بر کاف یعنی حسب تو و حسب مؤمنین الله است خب گاهی در کلمه فعل اید آنجا آمده اینجا ایده نیامده اینجا حسبک آمده است دیگر نباید حرف جر باشد آنجا چون اید فعل تأیید را آوردند با حرف جر را ذکر کردند ایشان هم آیه 62 را همین طور معنا میکنند آیه 64 هم همین طور معنا میکنند میگویند این با توحید قرآنی هماهنگ نیست که این من عطف بر الله باشد که بگوییم ما دو تا عطف داریم دو تا کفی داریم یکی الله یکی مؤمنین بلکه باید بگوییم یک کافی داریم که این هم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کفایت میکند هم مؤمنین را پس حسب تو و حسب مؤمنین الله است.
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس الهی از آن جهت که حقیقت بسیط و نامتناهی است چیزی نه تلفیقاً نه ترکیباً نه تناوباً با خدا همراه نیست بیان ذلک این است که اگر ذات اقدس الهی یک موجود محدودی بود موجود محدود در بعضی از جاها حضور دارد در بعضی از جاها حضور ندارد میتوان گفت که خدا این بخش را عهده میگیرد مؤمنان آن بخشهای دیگر را به عهده میگیرند پس خدا و مؤمنان کافی و حسباند یا اگر ذات اقدس الهی از نظر احاطه زمانی متناهی باشد میتوان گفت به اینکه خدا در این محدوده کافی است محدوده زمانی دیگر را مؤمنان کفایت میکنند نه تلفیق نه ترکیب نه تقسیم هیچ کدام از اینها با حقیقت بسیط نامتناهی سازگار نیست از آن جهت که ذات اقدس الهی بسیط است جزء ندارد که ما بگوییم یک جزء را خدا جزء دیگر را غیر خدا دو تایی یک واحد را تشکیل میدهد واحد تلفیقی و ترکیبی را و چون نامتناهی است دیگر جای خالی نمیماند به لحاظ زمان یا به لحاظ مکان یا به لحاظ درجات وجودی که غیر خدا آن خلأ را پر کند لذا غیر خدا هر چه هست و هر که هست مخلوق او خواهد بود و در طرح تعبیر او میشود ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ روی این بیان ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ﴾ و حسب﴿مَنِ اتَّبَعَکَ الله﴾ است نه اینکه حسب تو الله است و مؤمنین بنابراین آیه 62 شاهد عکس است نه اینکه شاهد باشد که خدا و مؤمنین کافی است تا ما بگوییم به شهادت آیه 62 آیه 64 را باید این چنین معنا کرد که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ﴾ و حسبک ﴿مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ من المومنین خب.
مطلب دیگر آن است که یا در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ مائده همچنین نصاب آن مبسوطاً گذشت که ذات اقدس الهی اگر در جایی ولایت را به غیر خود اسناد میدهد فوراً دلیل بر توحید هم ذکر میکند میفرماید اینها به دستور مناند مثل همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود صدر آیه سه ضلع داشت وسط آیه دو ضلع آخر آیه یک ضلع صدر آیه این بود ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این صدر آیه وسط آیه این است که صدر آیه تثلیث بود ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این صدر است وسط آیه این بود که ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ دیگر سخن از اولوا الأمر نیست این وسط آیه ذیل آیه دیگر سخن از پیغمبر هم نیست ﴿ذلک لمن یومن بالله و الیوم الاخر﴾ خب در یک آیهای که اول میگوید از خدا و پیامبر و اولوا الامر اطاعت کنید بعد هم میفرماید مرجع حل اختلاف خدا و پیغمبر است هیچ نامی از اولوا الامر نمیبرد بعد در ذیل آیه میفرماید کسی که خدا را قبول دارد این حرفها را قبول دارد معلوم میشود به دستور الهی به اولوا الامر مراجعه میکنند به رسول مراجعه میکنند پس اینها زیر مجموعه امر به فرمان الهی خواهند بود در همه مواردی که ذات اقدس الهی یک سمتی را به غیر خود اسناد میدهد فوراً در قرینه متصل یا قرینه منفصل آن توحید را تبیین میکند دیروز نمونههایی از این گذشت در مسئله رزق در حفظ در مسئله قوه در مسئله عزة همه اینها نمونههایی بود و گذشت اگر فرمود ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ اگر به بنی اسرائیل فرمود ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ اگر به مجاهدین صدر اسلام و دیگران فرمود ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود اینها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در جریان عزت هم همین طور است اگر فرمود ﴿الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ در آیه دیگر فرمود ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعًا﴾ در جریان خلق هم همین طور است اگر فرمود خدا احسن الخالقین است که نشانه آن این است که دیگران هم خالقاند ولی خدا احسن الخالقین است یا در جریان حضرت عیسی (سلام الله علیه) فرمود ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی﴾ و مانند آن برای اینکه ثابت بشود دیگران در تحت تدبیر الهی به این صلاح میرسند ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ در همه جای قرآن کریم یک وصف کمالی را به غیر خدا اسناد میدهد فوراً در قرینه متصل یا قرینه منفصل کل آن کمال را منحصراً درباره خدا میداند تا معلوم بشود دیگران هرچه دارند در کنار مائده الهی نشستهاند ولایت هم همینطور است این آیه سورهٴ مبارکهٴ فصلت ﴿وَ اللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ این ضمیر فصل با معرفه آوردن خبر مفید حصر است غیر از او ما ولیی نداریم معلوم میشود آنجا که فرمود که پیامبر ولی شما است علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) ولی شما است این تولیه الهی است این دستور الهی است که شما تولی کنید اولیاء ما را خب اگر حسب است یعنی کافی است خدا کافی است با مؤمنین خدا کفایت کار شما را میکند مؤمنین هم کفایت کار شما را میکند این با عقل سازگار نیست با دلیل نقلی قبلی هم سازگار نیست برای اینکه در آیه 62 فرمود ﴿فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾ دلیلی هم که آورد این است که ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾ آن وقت این مؤمنین در ردیف نصر الهی قرار میگیرند که نصر الهی کار خدا است مؤمنین هم مخلوق خدا هستند این مخلوقها به این افعال کنار هماند نه اینکه مفعول مخلوق یعنی مؤمنین در کنار فاعل باشد که در خالق باشد خب.
مطلب دیگر آن است که اینکه ذات اقدس الهی جریان قلب را ذکر فرمود فرمود ﴿وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ بار سوم نفرمود ﴿وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ یا ضمیر مؤنث نیاورد نفرمود «ولکن الله الف بینها» فرمود ﴿وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ شاید ناظر به آن باشد که حقیقت انسان را قلب او تشکیل میدهد چه ما بگوییم خدا بین دلهای اینها الفت ایجاد کرد چه بگوییم خدا بین اینها ایجاد کرد حقیقت اینها را همان دلها تشکیل میدهد حقیقت انسان «اصل المرء لبه» بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) حقیقت است کسی همان قلب او است چون حقیقت فهم و قلب او است لذا به جایی که در بخش سوم بفرماید «وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَها یا بینکم» فرمود ﴿أَلَّفَ بَیْنَهُمْ﴾ و این کار هم مقدور هیچ کس نیست زیرا انسان طبعاً به مال علاقمند است به جان علاقمند است به این خصوصیتها علاقهمند است و هرکدام از اینها هم منشأ تنازع است نه تنها مانع ایثار و نثار بلکه عامل تهاجم هم هست و تنها کسی که بتواند بر دلها مسلط بشود و این علاقهها را تعدیل کند و انسان را به عدل برساند و از عدل بگذراند به احسان نائل کند همان فیض الهی است فرمود خدا این کار را کرده و هیچ قدرتی ولو قدرت تو باشد با هزینه کردن همه منابع زمینی به آنجا نمیرسد دو تا سؤال داشت در زمینه نوبت و امثال ذلک طرح شده و آن این است که در قرآن کریم یک ادعاهایی به عمل آمده نظیر آنچه که در اسراء هست که اگر جن و انس جمع بشوند نمیتوانند مثل این قرآن را بیاورند یا در بخشهای سورهٴ مبارکهٴ بقره فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ خدا چیزی به شما یاد میدهد وحی چیزی به شما یاد میدهد که نه تنها شما که عنوان جامعه انسانی زندگی میکنید که فعلاً نمیدانید بلکه از نزد خود نمیتوانید به آنها علم پیدا کنید آن سؤال این است که ممکن است فعلاً بشر به این علوم راه پیدا نکند اما مجموعه علوم گذشته و حال و آینده اینها آنچه که فعلاً حاصل است و بعداً تحصیل میشود بشر را برساند به جایی که هرچه را که وحی گفته است خودش درک بکند پس ما از کجا بفهمیم این آیه درست است که فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ادعا از کجا درست است و اگر بخواهیم به خود آیه تمسک بکنیم که مشکل دور داریم اگر یک کسی این مطلب برای او حل نشد در قبال این ادعا قرار گرفت چگونه این را بپذیرد؟
پاسخ اجمالی از اینگونه سؤالها این است که انسان روی براهین عقلی یک روح مجردی دارد یک و با مردن هرگز نابود نمیشود دو و مرگ هم یک هجرت و میلاد جدیدی است که با همه افکار و انگیزه و اندیشه خود فرق میکند و خالق انسان هم ذات اقدس الهی است و خدا هم حکیم است و عادل همان طوری که او خالق است رب هم باید باشد همان طوری که آفریدگار است پروردگار هم باید باشد باید بپروراند پرورش انسان مناسب با همان آن هستی انسان یک موجود متفکر مختار است پروراندن انسان متفکر باید از راه فکری و علمی و اندیشه باشد و با اختیار او هم هماهنگ باشد یک موجود متفکر عالم را از راه علوم و معارف میپروراند اگر ذات اقدس الهی بشر را همین طور رها کرده باشد او را تغذیه فکری نکرده باشد پرورش پیدا نمیکند مثل اینکه خدا درختی خلق کرده باشد و آب نیافریده باشد این با حکمت خدا سازگار نیست چون درخت تنها راه پرورش او همان آب و هوا است اگر یک جایی هوا نباشد و آب نباشد که درخت رشد نمیکند خب درخت بیافریند و او را عطشان خلق بکند و آب خلق نکند این خلقت ناقص است انسان بیافریند و او را از راه تغذیه فکری نپروراند خلقت ناقص است و چون انسان با مرگ به عالم ابد سفر میکند تازه اول میلاد او است چیزهایی باید به انسان بیاموزاند که هم در اینجا بتواند بهره صحیح ببرد و هم رهآورد اینجا را به همراه ببرد و این از خود انسان ساخته نیست حالا اولین و آخرین انسان هم جمع بشوند برای اینکه از آنجا خبر ندارد در آنجا چه خبر است قیامت یعنی چه معاد یعنی چه بهشت یعنی چه جهنم یعنی چه درجات بهشت چیست؟ درکات جهنم چیست اینجا چه میخواهیم چه طور آدم را تحویل میگیرند چه طور زیر سؤال میبرند؟ اینها را که نمیداند منشأ علم بشر یا استقراء و حس تجربه است یا براهین عقلی است استقراء و تجربه در قلمرو طبیعت ماده و امثال ذلک است آن که امر سراسری است بحثهای عقلی بر فرض هم بدون خطاء باشد کلیات را درک میکند در جزئیات او امور جزئی که براهین عقلی راه ندارد خب فلان کار در قیامت بازده خوبی دارد یا نه فلان غذا در معاد بازده خوبی دارد یا نه فلان وصف در قیامت بازده خوبی دارد یا نه هیچکدام از اینها را نه حس و تجربه میتواند بفهمد نه برهان عقلی لذا خود عقل میفهمد که نمیفهمد خود عقل میفهمد آن خدای حکیم یک کسی را باید بفرستد و هدایت کند گذشته از این آن ظلم و نابرابریهایی که در عالم هست اگر معادی نباشد لازمهاش این است که ظالم و عادل کوتاهی بعد از مرگ یکسان باشد یعنی هر چه ظلم کرد بی جهت جای ظلم با مغز نابود میشود هر کسی خواهان عقل بود مثل سلمان و ابوذر آنها هم نابود میشوند اگر عالم چنین باشد لازمهاش آن است که مؤمن کافر و عادل ظالم فاسق و وارسته پرهیزکار و گنهکار یکسان باشد و این با عدل خدا و حکمت خدا . نیست پس یک معادی هست یک هدفی هست یک راهی هست یک راهنمایی هم باید باشد آن راه پس وجود راهنما میشود ضروری این طرح اجمالی دلیل نیاز بشر به وحدی نبوت چون یک مقام بالا و بلندی است ممکن است آن کسی که نبی است متنبی اشتباه بشود و داعیه داران هم کم نبودند ما برای اینکه تشخیص بدهیم این شخص از طرف خدا است بالأخره یک رابطهای لازم است یکی از آن راههایی هم رایجش همان جریان معجزه است تمام معجزات این طور است از سادهترین معجزه تا پیچیدهترین معجزه هر پیامبری که معجزه آورد اگر اولین و آخرین جمع بشوند مثل او نمیتوانند بیاورند این همه انبیاء (علیهم السّلام) آمدند معجزاتی آوردند حالا برخی از آنها معجزات مغرض بود نظیر آنچه را که به عنوان ناقه صالح مطرح کرد بعضیها هم نظیر آنچه که عصای موسی (سلام الله علیه) است بعضیها نظیر آنچه را که وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) دارند هر پیغمبری هر معجزهای که بیاورد چه ساده باشد چه پیچیده اولین و آخرین جمع بشودند علم هرچه ترقی بکند اینها بتوانند بکنند خوراک آسمانی هم سفر بکنند هرگز مثل آن را نخواهند آورد آن طور که عقل میگوید ولو میلیونها سال بشر در این کارهای علمی ترقی بکند چرا؟ چون اگر این کاری که الآن این شخص با این وضع آورد و هیچ کس نتوانست مثل او انجام بدهد در آینده نزدیک یا دور آدمهای عادی هم بتواند این کار انجام بدهند معلوم میشود این یک راه فطری دارد یعنی یک راه حوزوی و دانشگاهی دارد که آن بلد بود و دیگران بلد نبودند خب آن یک آدم عادی بود منتها حالا یا نبوغ فکری داشت به این علم رسید او را انجام داد آن گاه لازمهاش این است که با دین خدا یک کسی ـ معاذ الله ـ بازی کند و ذات اقدس الهی هم همین طور رها بکند این آدم را رها بکند بشری که بالأخره خلیفه او است و بهترین موجود همین انسان است این را بدون سرپرست رها بکنند تا یک راهزنی به جای ارائه صراط مستقیم او را بفریبد یک نبوغ علمی دارد کاری نظیر سامری بکند عدهای هم برای خود جمع بکند ولو مردم آن عصر نتوانند مثل این بیاورند این را به عنوان معجزه تلقی بکنند و مردم به او ایمان بیاورند اگر مردم اعصار بعد ولو این میلیون سال بعد در اثر پیشرفت علم بتوانند مثل آن بیاورند معلوم میشود این شخصی که این کار را کرده است نظیر صالح (سلام الله علیه) که ناقهای را درآورده یا وجود مبارک موسی یا وجود مبارک عیسی (علیهم السّلام) اینها جزء نوابغ بشری بودند یعنی روی علوم عادی این کارها را کردهاند منتها اکثری مردم آن روزگار جاهل بودند و نمیدانستند الآن مثل این میدانند پس او پیغمبر نبود و مردم فریب خورده به او ایمان آوردند و ذات اقدس الهی هیچ کاری هم نکرد در عالم با دین او بازی شده و هیچ کاری نشده این با حکمت او هماهنگ نیست لذا هر معجزهای که هر پیغمبر بیاورد انسان قطع میکند که تا قیامت احدی مثل این نخواهد آورد چه قرآن ادعا بکند چه ادعا نکند معجزه معنایش همین است معجزه یک راه فکری ندارد که آدم درس بخواند معجزه انجام بدهد آن به قداست روح آن ولیالله مرتبط است ما چطور الآن بر این بدنمان مسلطیم شما که از محل کارتان به منزل میروید از منزل به مدرسه میآیید خب این بدنهای شصت هفتاد کیلو را چه کسی جابجا میکند اینها که در بازیها میدوند از جایی به جایی چند متر پرت میشوند این بدن شصت هفتاد کیلویی چه کسی جابجا میکند این روحی هست که این جابجا الآن این دستی که ما داریم حرکت میدهیم بالأخره یک قدرتی هست اراده میکنیم با اراده ظرف حرکت با اراده این بدن این حرکت میکنی با اراده بدن مینشیند با اراده بدن برمیگردد آن که ولی الله شد و روحش کامل شد به اندازه تمام روحی او تا آنجا که روح او کامل است آن محدوده منزله تن او است بدن او است اگر کسی گفت ﴿أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ یعنی شعار و قلمرو نفوذ اراده این عاصف از فلسطین تا یمن هست این در فلسطین است خدمت حضرت سلیمان گفت من این را از یمن میآورم با یک اشاره طرفة العین و اگر قوی تر بود از مشرق به مغرب میآورد از شمال به جنوب میآورد کسی که ولی الله است نعمت او تا آنجا که قلمرو ولایت او است به منزله حکومت روح ما نسبت به این بدن او است ما تا آنجا که قلمرو تن ما است با اراده کار میکنیم هر چه اراده بکنیم این بدن اطاعت میکند این طور نیست که ما بخواهیم برویم به بدن بگوییم که نه که گاهی ممکن است عضو فلج باشد و اطاعت نکند ولی در نظام تکوین ما موجود فلج نداریم که کسی اطاعت نکند از ولی خدا بنابراین پس وجود معجزه لازم است و اگر معجزهای روی ولی خدا آورد تا روز قیامت احدی مثل او نمیتواند بیاورد ما یقین داریم تا روز قیامت تمام ارباب صنایع و حرف جمع بشوند کاری هنوز نمیتوانند بکنند یعنی کشتی بسازند بعد اراده بکنند تنور که جای آتش است آب دربیاید و فار التنور بعد هم وقتی دستور میدهند آب فرو برود میگویند بروند الی یوم القیامه این کار دومی ندارد کار حضرت صالح همینطور است کار حضرت موسی همین طور است کار عیسی (سلام الله علیه) همین طور است و این با حکمت الهی هماهنگ نیست که ذات اقدس الهی بشر را و دین خود را رها بکند اینها را بیسرپرست هر کسی بیاید مدعی باشد و چیزی بیاورد و جزء نوابغ بشری باشد و خود را به عنوان پیغمبر معرفی بکند ـ معاذ الله ـ و خدا هیچ کاری انجام ندهد.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر چون ذات اقدس الهی حقیقت نامتناهی است معرفت هر چیزی ممکن است به کنه او برسد اما درباره ذات اقدس الهی معرفت با اعتراف همراه است یعنی هر درجهای که انسان ترقی بکند ولو صادر اول هم باشد درباره شناخت ذات اقدس الهی که معرفت دارد حتماً باید با اعتراف همراه باشد یعنی آنجایی که سخن از عرفت الله است «بک عرفتک و و انت دللتنی علیک» باز «ما عرفناک حق معرفتک» هست برای اینکه این حقیقت متناهی که محدود ادراک یک موجود متوسط به دست نمیآید خب . است و قدرت هم همین طور است مسئله علم هم همین طور است.
میماند مطلب دیگر سؤال دیگر و آن این است که اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مطلبی را از وحی درک کرده است از کجا قرائت خاص خود پیغمبر نباشد الآن همان طوری که درباره علما میگویند این فقیه برداشتش از قرآن و سنت همین است که فتوا میدهد به اصطلاح طاعت خاصش این است فقیه دیگر ممکن است مطلب را طرز دیگر بفهمد ما از کجا اطمینان داشته باشیم که پیغمبر به اندازه فهم خود و به قرائت خود و برداشت خود از وحی تلقی کرده نه بیش از آن آن وقت وحی ناب گیر پیغمبر نخواهد آمد مثل علما که علما ممکن است هر کدام کتاب و سنت بهرهای ببرند ولی به دلیل اختلافی که هست این اختلاف نشان میدهد که هر کدام از یک راه خاصی بهره میبرند بعضیها اشتباه میکنند بعضیها اشتباه نمیکنند این اختلاف قرائت نشان میدهد که آن فهم ناب نصیب هر کس نخواهد شد ممکن است انبیاء هم همین طور باشند این هم ناتمام است برای اینکه برهان عقلی میگوید نبی به جایی میرسد که در آن محدوده بطلان و شیطنت و وحی و خیال به هیچ وجه راه ندارد عالم را تقسیم میکنند به اینکه یا مخلوط است یا ناب در نشئه طبیعت با علم حصولی خطای باصره است خطای وهن و خیال هست دخالت وهن و خیال در کار تفکر عقلی هست لذا خطا و مغالطات پیش میآید در بحثهای عملی هم همین طور است ولی یک نشئهای است که اصلاً در آنجا باطل وجود ندارد وقتی در آن نشئه باطل وجود نداشت شک هم وجود ندارد چون همیشه شک در جایی وجود دارد که باطل وجود داشته باشد انسان وقتی شک میکند این مطلب حق است یا نه برای اینکه در این محدوده دو طور مطلب هست یکی حق دیگری باطل یکی صدق دیگری کذب آن وقت یک مطلبی را که درک کرده است شک میکند که حق است یا باطل صدق است یا کذب ولی اگر در یک محدودهای جز حق چیزی دیگر نبود هر چه میفهمد یقین دارد حق است نه این تنها یقین منطقی روا نیست بلکه بالاتر از او یقین منطقی است و نه تنها یقین حصولی که علم الیقین است بلکه بالاتر از آنکه یقین شهودی یعنی عین الیقین نوبتهای قبل هم این مثال ذکر شده است الآن اگر ما یک کتابخانهای رفتیم که در این کتابخانه هم قرآن بود هم کتاب تاریخ یا ادبی و مانند آن ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا فلان کتاب تاریخی و ادبی ولی اگر رفتیم نمایشگاه قرآن که در این نمایشگاه جز قرآن چیز دیگری نبود در یک کتابخانهای جز قرآن چیز دیگر نبود خب ما هر کتابی را از نزدیک یا دور ببینیم یقین داریم قرآن است چون در اینجا غیر قرآن نیست حالا چشم ما از دور نگاه میکند و از نزدیک نمیبیند ولی یقیناً قرآن است چون آنجا غیر از قرآن چیز دیگری نیست روی براهین عقلی بخشی از مراحل عالم اصلاً باطل وجود ندارد واهمه نیست خیال نیست حس نیست مغالطات عملی نیست مغالطات علمی نیست در آن نشئه جز حق چیزی دیگر نیست هر کس در آن نشئه برسد هر چه ببیند حق است آن گاه شواهد قرآنی این بحثهای عقلی را تأیید میکند نه اینکه ما بخواهیم از قرآن کمک بگیریم تا بگویند دور میآید بحثهای قرآنی این است که مثلاً مخلص اصلاً شیطان در او راه ندارد چرا؟ گفت چرا شیطان میگوید به اینکه ﴿إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ میخواهد آنها را احترام کند؟ نه شیطنت یک حرفی دارد بالأخره ابزار او هم یک سقفی دارد اینها یک جایی هستند که اصلاً در تیر رس شیطان نیستند نه اینکه شیطان به اینها احترام میکند اگر به آنها دسترسی داشته باشد که از حتما اول اینها را فریب میدهد دسترسی ندارد به اینها چون شیطان سقفاش تا تجرد وهمی است از آن بالاتر راه ندارد وقتی راه نداشت نه میتواند آنها را از مثبت به منفی و نه میتواند از منفی به مثبت گرایش بدهد خب اینها تأیید آن برهان عقلی است نبی کسی است که به اینجا رسیده است آن گاه شواهد نقلیاش هم این است که این که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «ما شککت فی الحق مذ اریته» از همین قبیل است این در نهی است فرمود از آن لحظهای که حق را به من ارائه دادند من شک نکردم «ما شککت فی الحق مذ اریته»اینجا رؤیت است نه نظر دیدن است نه نگاه ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و مانند آن ماها معمولاً در حوزه و دانشگاه اول یک چیزی را میشنویم بعد میفهمیم یا یک چیزی را در کتابها میخوانیم مطالعه میکنیم بعد میفهمیم اینها پیشگامان معرفتی ما هستند یعنی سامعه و باصره اینها دالان ورودی درک است ولی آن بزرگواران اول مییابند بعد میفهمند بعد میشنوند و بعد به گوش ظاهریشان میآید ببینید ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ بعد میرسد به ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی﴾ اول فواد است بعد چشم و گوش اما برای ماها اول اعضاء چشم و گوش است ﴿وَ إِذا قُرِی الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ بعد کم کم میفهمیم ما اول میشنویم بعد کم کم میفهمیم اول نقوش الفاظ را در کتاب میبینیم بعد میفهمیم آنها اول مییابند بعد میفهمند بعد میشنوند اول ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ بعدها ﴿ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی﴾ خب یک همچین موجودی جا برای اشتباه نیست تأیید مطلب این است که شما صف انبیا را که میبینید آن گذشته آن سال مبشر لاحق است این لاحقی مصدق سابق است همه آمدند گفتند دیگران که قبل از من گفتند درست گفتند ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هیچ کس نیامد بگوید که او بالأخره گفته ولی خب اشتباه کرده این طور نبود ـ معاذ الله ـ هر که آمد گفت دیگری هر چه گفت درست گفت ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ نسبت به آینده هم ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ (صلّی الله علیه و آله و سلّم).
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است