- 47
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 124 تا 127 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 124 تا 127 سوره توبه"
همسویی منافقین با مترفین در توطئه علیه اسلام
تفاوت آثار وحی بر مؤمن و منافق
اسناد ایمان به خداوند، اسنادی حقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (124) وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ (125) أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّکَّرُونَ (126) وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَفْقَهُون (127)﴾
این کریمه در مقابل آن آیهٴ 86 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که قبلاً این آیه بحث شد آیهٴ 86 همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود که ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ﴾ وقتی آیهای نازل میشد سورهای نازل میشد دستور جهادی صادر میشد صاحبان سرمایه و ثروت مترف و مرفه اینها حاضر نمیشدند که در جبههها شرکت کنند و استیذان میکردند و میگفتند ﴿ذَرْنَا نَکُن مَعَ القَاعِدِینَ﴾ در جوار آنها هم وقتی سورهای نازل میشد منافقین یک تعبیر مسخره آمیزی نسبت به سوره داشتند یک, سعی میکردند دیگران را همراه خود کنند دو, اگر در این نیرنگ موفق میشدند که مجلس پیغمبر به هم میخورد همان بود که میگفتند که ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ اگر موفق نشدند که این مجلس را به هم بزنند خودشان بلند میشدند یا «قاموا» یا «اقاموا» بنابراین اساس کار آن ها این بود که دیگر تاثیر قرآن را بگیرند میگفتند با هیاهو با هوچیگری با تبلیغ سوء با اینکه این شعر است کهانت است سحر است و مانند آن غوغا کنید که نگذارید مردم این قرآن را گوش بدهند ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ﴾ خودتان گوش ندهید ﴿وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ بگویید این ارتجاع است تحجر است کهنه است پوسیده است اسطوره است تاریخ مصرفش گذشت از این حرفها تا پیروز بشوید و نگذارید که وحی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سامان بپذیرد اگر در این نیرنگ موفق نمیشدند سعی میکردند خودشان بلند شوند خودشان هم برای بلند شدن از مجلس پیغمبر میدیدند آیا کسی قبلاً بلند شد که از در بیرون برود که اینها هم همراه او بروند یا نه، اگر دیدند کسی کاری دارد یک مومن موجهی است کاری دارد و دارد از مسجد بیرون میرود و مانند آن آنها در لواذ او در پناه او بیرون میرفتند اگر میدیدند که نه مجلس خیلی مهم است و کسی هم بلند نشده و بیرون هم نمیرود و کسی هم کاری نداشته معذورانه بیرون برود اینها مجبور بودند مینشستند آنبخش را این چند مطلب را در این آیات ذکرمیکند میفرماید ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم﴾ یعنی همین منافقان چون درباره اینهاست دیگر تصریح نشده به شهادت آیات بعد ﴿فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ این را به عنوان مسخره میگفتند اولاً حق بودن او محل تأمّل است برای آنها او عامل ایمان باشد هم محل تأمّل است چه اینکه او باعث مزید ایمان باشد این استهزای سوم است حق بودن او ایمان آوردن به او و او سبب ایمان باشد و او سبب مزید ایمان باشد این استهزای سوم آنهاست ﴿أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ ذات اقدس الهی میفرماید که این آیه نسبت به مومنان یک اثر دارد نسبت به منافقان اثر دیگر مثل آفتابی که میتابد بالأخره برای انسان سلیم الحس یک اثر دارد برای احشا و اعمش و اینها یک اثر سوء دیگری دارد ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ دو تا کار میکند یکی ایمان اینها را زیاد میکند اینها از نظر معارف اعتقادی و یکی هم ﴿وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ مژده میخواهند برای آیندهشان هم آینده علمیشان و هم آینده عملیشان هم جایشان در بهشت همانطوری که شهدا ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ اینها هم همچنیناند اینها استبشار میکنند مژده طلب میکنند مبشرشان هم خدا است و از راه وحی این مطالب تبشیری را به اینها میرساند خب، پس اینها دو تا فضیلت نصیبشان میشود ولی ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینها گرفتار دو تا رذیلت و دو تا نقمت میشوند یکی ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ دوم اینکه ﴿مَاتُوا وَهُمْ کَافِرُون﴾ موفق به توبه هم نخواهند شد در بخشهای قبلی هم داشتیم که ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ درباره همین منافقین داشتیم ...تا روز قیامت دیگر توبه نمیکنند منافقاً میمیرند فرمود این گروهی که ﴿السَّابِقُونَ الأَوَّلُون﴾ و اینها نیستند و مشابه دیگران هم نیستند و منافقانه به سر میبرند در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 77 نیز گذشت ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ یعنی عقوبت این است عقوبتی که ذات اقدس الهی دامنگیر اینها کرد این است که تا روز قیامت دست از نفاق برنمیدارند ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ چون ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ اینها مدام وعده میدهند خلف وعده میکنند مدام خبر میدهند گزارش دروغ میدهند کیفر تلخی که دامنگیر اینها شد به نام عقوبت عقوبت را عقوبت گفتند برای اینکه در عقب گناه میآید دیگر، خب عقاب را که عقاب میگویند به همین مناسبت است و گرنه ابتدائاً که ذات اقدس الهی کسی را تنبیه نمیکند که این عقوبت است و لاغیر و دنبال و عقب گناه میآید عقاب آنها و عقوبت آنها این است که اینها دیگر توفیق هدایت پیدا نمیکنند درباره کفار هم به همین گروه هم در حقیقت ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ المُنَافِقِینَ وَالکَافِرِینَ﴾ و دربارهٴ همینها فرمود ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ یک, ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ دو, مطلب بعدی آن است که
پرسش ...
پاسخ: بله، اینها با همفکرانشان حرف میزدند و ظاهراً هم در مسجد شرکت میکردند نماز هم میخواندند نماز جماعت هم میخواندند و آثار ایمان را حفظ میکردند در موقع خروج از مسجد هم میگویند یک کسی مثل آب میآورد آب میبرد کار دارد سعی میکردند در پناه او بلند شوند و بروند بیرون که حالا آن را میخوانیم مطلب دیگر آن است که این ایمان یک فضیلت است گاهی به فاعل مادی یا شبیه مادی اسناد داده میشود به اصطلاح فاعل قریب، فاعل قریب نیستند نیستند اینها ابزار کار هستند میگویند سوره باعث مزید ایمان میشود گاهی به فاعل حقیقی که هو الله سبحانه و تعالی است اسناد دارد آنجا که به فاعل حقیقی است ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ و ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ کم نیست اینگونه از آیات درباره اصحاب کهف دارد دربارهٴ دیگران دارد که ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ ﴿زِدْنَاهُمْ هُدی﴾ ومانند آن که این اضافه زیاده به فاعل حقیقی یعنی ذات اقدس الهی است اما اسناد این زیاده به آیات سوره این اسناد به عامل قریب یا سبب است ابزار کار است وگرنه فاعل حقیقی خدای سبحان است در همان بخش اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انفال» داشتیم که ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ اینجا هم اسناد زیاده به سوره و آیه و مانند آن داده شد ﴿أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ آنگاه قرآن کریم هم امضا کرد فرمود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ وگرنه عامل حقیقی زیاده ذات اقدس الهی است
مطلب دیگر آن است که ایمان از سنخ حکمت عملی است و کار عقل عملی است غیر از علم است معمولا اینهادر بخشی از کتابهای عقلی ایمان را جز حکمت نظری حساب میکنند و عمل صالح را جز حکمت عملی در آیاتی که دارد ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ عمل صالحا یا ﴿یَعْمَلْ صَالِحا﴾ و مانند آن مخصوصا فخررازی از این تعبیرات زیاد دارد که در کتابهای بعدی هم آمده ایمان ناظر به حکمت نظری است و عمل صالح ناظر به حکمت عملی است در حالی که که ایمان هم که عمل قلبی است جز عمل جوارح است جز حمکت عملی است و کار عقل عملی است نه کار عقل نظری بیان ذلک این است که برای این عقل نظری و عقل عملی دوتا اصطلاح است بهترین اصطلاحاش آن است که عقل نظری آن است که اندیشهها به عهده اوست خواه درباره بود و نبود یعنی حکمت نظری خواه درباره باید و نباید یعنی حکمت عملی حکمت نظری و حکمت عملی هر دو را عقل نظری درک میکند یعنی هم فلسفه و کلام را عقل نظری درک میکند هم فقه و حقوق و اخلاق را اینها برای عقل نظری است که اندیشه برای اوست اما آن عقل عملی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» نیت تصمیم و اراده و اخلاص به عهده اوست تصمیمگیری به عهدهٴ اوست او کارش عزم است و نه جزم این محدوده ایمان به عهده اوست ایمان برای عقل عملی است آن فهمیدن و علم که چه در عالم هست و چه در عالم نیست برای عقل نظری است
مطلب دیگر این است که هم کار عقل نظری یعنی علم و ادراک و اندیشه قابل ازدیاد است هم کار عقل عملی یعنی انگیزه ایمان عزم این قابل ازدیاد است اما ازدیاد علم که ذات اقدس الهی به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾ این مزید حالا علم گاهی به لحاظ معلوم است آدم مطالب بیشتری را درک میکند گاهی به لحاظ درجات علم است خود علم اضافه میشود گاهی چندتا برهان است یقین شدیدتر میشود یا از علم الیقین به عین الیقین و از عین الیقین به حق الیقین میرسد که خود علم اضافه میشود گاهی درجات علم گاهی شدت و کیفیت علم اضافه میشود پس زیادی علم گاهی به لحاظ معلوم است گاهی به لحاظ درجات خود علم ایمان هم همینطور است گاهی ایمان به لحاظ متعلق ایمان است یک مطلب جدیدی که آمد دستور تازهای که نازل شد مؤمن به این هم ایمان میآورد قبلاً به مطالب دیگر ایمان داشت الان که مثلاً دستور حج رسیده و دستور روزه رسیده به دستور حج و روزه هم ایمان میآورد همانطوری که به دستور صلات قبلاً ایمان آورد این زیادی ایمان به لحاظ زیادی متعلق است اما زیادی خود ایمان به لحاظ درجات خودایمان هم متصور است بعضی ایمانشان متوسط است بعضی ایماشان قوی است و بعضی ایمانشان اقواست ایمان غیر از علم است علم فقط آگاهی به ربط موضوع و محمول است یعنی اگر مطلبی و موضوعی با محمول رابطه پیدا کرد و انسان به این رابطه عالم شد به نسبت موضوع و محمول جزم پیدا کرد میگویند عالم است قضیه را میگویند عقد یعنی آن پیوندی که بین محمول و موضوع است آنکه محمول به موضوع گره خورده و موضوع به محمول بسته شده این را میگویند عقد و انسان عالم به این عقد به این گره و به این پیوند بین موضوع و محمول عالم است اما ایمان چیز دیگر است ایمان آن است که این موضوع گره خورده این محمول وابسته به موضوع که یک امر منعقد شده است این را با جان خود گره بزند یعنی به این معتقد بشود این را میگویند عقیده ایمان محصول دو عقیده است اینکه میگویند ملا شدن آسان است دیگری مشکل برای اینکه دیگری دو گره میخواهد یکی فهمیدن یکی باور کردن تا آدم بین موضوع و محمول با برهان گره بزند سالیان متمادی رنج میخواهد و مدتها تلاش و کوشش میخواهد که آن فهمیده را با جان خود گره بزند و جان معتقد شود به او این را میگویند ایمان نه آن علم را هر دو قابل اضافه است در جریان اضافه علم و همچنین بخشی از اینها به ایمان که به صورت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است مثالهایی در کتابهای تفسیری ذکر میکردند مرحوم خواجه(رضوان الله تعالی علیه) نمونهای ذکر میکرد مثل اینکه کسی علم دارد به حرارت نار بعد نار را از نزدیک میبیند بعد میافتد در آتش مثل حدیده محماط آن حدیده محماط در حد حق الیقین است آنکه آتش را میبیند عین الیقین است آنکه با برهان فهمیده نار حار است این علم الیقین است اما دیگران مثال دیگری میزنند جریان مرگ که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ این برای همه یقینی است هیچ تردیدی نیست که همه میمیرند اما وقتی حال احتضار فرشتهها آمدند ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ المَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ این دیگر امارات مرگ برای او مشهود است وقتی مرد میشود حق الیقین چون مردن در حقیقت چشیدن کاسه هجرت و فراق است ما که میمیریم در حقیقت مرگ را میمیرانیم نه خودمان بمیریم چون ما میچشیم نه او بچشد ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ ما مردن را میمیرانیم و برای همیشه زنده هستیم و خواهیم ماند ﴿إِلَّا المَوْتَةَ الأُولَی﴾ دیگر مرگی نیست که لذا تعبیر قرآن این نیست که مرگ میچشد انسان را تعبیر قرآن این است که انسان مرگ را میچشد خوب اگر کسی یک کاسه آب را سرکشید آن آب را هضم میکند نه اینکه آب او را هضم میکند لذا این میشود حق الیقین اگر مرگ نابودی بود دیگر حق الیقین نبود اینکه میگویند مرگ حق الیقین است یعنی حقیقتی است که انسان قبلا با علم الیقین و برهان میداند هنگام احتضار و عند ظهور امارات موت که فرشته را میبیند و آن صحنه را مشاهده میکند به منزلهٴ عین الیقین است وقتی وارد صحنه مرگ شد و حقیتا «مات و توفی» این میشود عین الیقین آن وقت مرگ را خوب مییابد خودش مرده است مرگ همیک امر وجودی است نه امر عدمی ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَیَاةَ﴾ چون از این طرف یک صبغهٴ عدمی دارد و هجرت دنیاست ما آن را عدم میپنداریم وگرنه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَیَاةَ﴾ خب، اینها شبیه ازدیاد علمی و ایمانی از علم الیقین به عین الیقین و به حق الیقین است در ایمان هم راه دارد در علم هم راه دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله این در آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و «آلعمران» بود گذشت در سورهٴ «انفال» دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اوایل سورهٴ «انفال» آیات 5 و 6 «انفال» در سورهٴ مبارکهٴٴ «آلعمران» دارد که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ این هم از جاهایی نیست که ما بگوئیم «لام» محذوف است و در تقدیر است ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یعنی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نهخیر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر واقعاً انسان از مرحله حال به مرحله ملکه آمد و از مرحله ملکه به فصل مقوم رسید جزء هویت آن شخص میشود و نه ماهیت بنابراین این خود شخص میشود درجه.
درجه هم غیر از درج است ما یک درجه داریم یک درج. درج برای پلههای نردبان است که جا برای اسقرار نیست فقط برای عبور است اما وقتی برجی ساختند خانه چند طبقه ساختند غرف مبنیه ساختند هر کدام از اینها قابل زیست و زندگی است و به آن میگویند درجه نه درج فرمود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در سورهٴ «آلعمران» و اگر غرف مبنیه است درجاتی است برای بنا که هر درجهای قابل سکونت است نه دَرَجْ یعنی پلههای نردبان
خب، مطلب دیگر آن است که در جریان ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ یعنی «ایمانا الی ایمانهم» و اما درباره اینها فرمود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ اگر این زیاده نسبت به اشخاص استعمال بشود با «علی» است که بر اینها اشراف دارد مثل ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ اما وقتی رجس به رجس ضمیمه میشود در اطلاق کلمه زیاده با کمک «الی» از آن استفاده میکنند ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ یعنی «منضماً الی رجسهم» چون معنای ضمیمه را میفهماند با «الی» استعمال میشود وگرنه در جای دیگر فرمود ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ گرچه در آن آیه از کلمه زیاده استفاده نشد اما اگر بر شخص بخواهد فرو بیاید با «علی» است و اگر ضمیمه را بخواهد بفهماند با «الی» استفاده میشود ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ در مزید ایمان و مزید کفر در هر دو طرف آیاتی از قبل و بعد هست در آیهٴ نود سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ﴾ که این مزید کفر است ولی در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مزید ایمان را در آیهٴ 22 سورهٴ «احزاب» یاد کردند فرمود ﴿وَلَمَّا رَأَی المُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ هم علمشان زیاد میشود هم ایمانشان زیاد میشود و هم تسلیم و انقیادشان در بخش عمل زیاد میشود خب پس نتیجه اینکه این گروه ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ بر جهل علمی و جهالت عملی اینها اضافه میشود چون در قبال قرآن عکس العمل تندی دارند ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ با همان وضع مردند در اثر سوء اختیار خودشان نظیر همان آیه قبلی این سورهٴ «توبه» که فرمود ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ اینجا هم مشابه آن هست ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَفْقَهُونَ﴾ هست که در آیه بعد میآید بعد فرمود که ما تا آخرین لحظه اینها را آزمودیم نشانههای خود را به اینها نشان دادیم بلکه اینها به هوش بیایند ما هر لحظه اینها را امتحان کردیم چون هر نعمتی که در اینجاست یا نقمتی که در اینجاست با آزمون همراه است چیزی نیست که در دنیا به کسی بدهند خواه نعمت خواه نقمت که در برابر او سوال نباشد آیات سورهٴ مبارکهٴ «فجر» هم که بارها ملاحظه فرمودید سند این مطلب است فرمود آنهایی که مریضند مبتلا به بیماریاند آنهایی که سالمند مبتلا به سلامتند فرمود ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ﴾ اکرمنی واما الانسان اذا ابتلاه ربه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهاننی کلا فرمود اگر ذات اقدس الهی یک نعمتی به کسی بدهد او را مبتلا کرده به نعمت و سلامت و قدرت او خیال میکند که برای خودش است و اگر او را مبتلا کند به بیماری این هم آزمون است ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ﴾ این کلاّ نفی و ردع هر دو حرف است نه اولی اکرام است نه دومی اهانت هر دو ابتلاست و امتحان است یکی را به شکر یکی را به صبر ان کسی که الان متنعّم است در آینده نزدیک یا دور وضعش عوض میشود اینکه الان مبتلا به نقمت است در آینده نزدیک یا دور درمان میشود هر دو در کلاس ابتلا و امتحان نشستهاند اینطور نیست که خدا نعمت بدهد نعمت جایش بهشت است که مسئولیت در آن نیست.
پرسشازدیاد ایمان از مقوله کمّ است یا کیف؟
پاسخ: هر دو شد دیگر هم به لحاظ متعلق از درجات کم است برای اینکه قبلاً که نماز بود و روزه نبود اینها به یک امر ایمان داشتند الان که دستور روزه آمده یا حج آمده دو چیز یا چهار چیز ایمان دارند اما آنکه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ شد فوقش در سورهٴ «آلعمران» هم ﴿دَرَجَاتٍ﴾ شد و از مسئله علم الیقین به عین الیقین و از آنجا به حق الیقین شد آنجا ازدیاد کیفی است و در جریان ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ در آن بخشهایی از آیات از اشاره شد به اینکه این کیفا اضافه میشود اما این مقدار به لحاظ متعلق کمّاً اضافه میشود.
پرسش ...
پاسخ: گاهی به وسیله سوره، سوره ابزار کار است که آن قبلی تشدید شود چون این سوره بعدی تاکید همان سوره قبلی است و یک مطلب جدیدتری آورده این مطلب جدیدتر باعث ایمان میشود چون معجزه جدیدی است بالأخره چون این سوره وقتی آمد معجزه جدیدی را به همراه دارد و اخبار از غیبی را به همراه دارد هم مطلب جدیدی است ایمان به لحاظ متعلق کمّاً اضافه میشود هم ممکن است خود ایمان درجه برتر و بالاتری را طی کند.
پرسش ...
پاسخ: ممکن است علم به حد ملکه برسد ایمان حال باشد گاهی هم ممکن است علم حال ایمان حال را به همراه داشته باشد این دیگر مربوط به توفیق الهی است ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ اگر کسی بالأخره به همان فطرتش باقی باشد با یک بار جلسه وقتی مطلب را عالم شد میپذیرد کسی که بالاخره سوابق سویی دارد یا غذای حرامی را خورده شیر ناپاکی را خورده توفیق اینکه با یک جلسه هدایت بشود با اینکه مطلب را فهمید ندارد علم گاهی زمینه ایمان میشود اما سبب تام نیست فرمود ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ پس ما در هر لحظه در کلاس آزمون نشستهایم این سخنی در آن نیست همیشه ما مورد امتحانیم چه در نقمت چه در نعمت در آیه دوم و سوّم سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ یُفْتَنُونَ ٭ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الکَاذِبِینَ﴾ ما همه را آزمون میکنیم امتحان میکنیم اما امتحانهای عمومی مثل همین امتحانهایی که در مدارس و اینها سالی یکبار یا دوبار امتحانهای سنگین رخ میدهد مسئله جنگ اینچنین است یا اگر هم جنگ نبود حادثههای سنگین و رخداد مهمّی در مسائل اجتماعی و سیاسی و یا خانوادگی برای افراد پیش میآید فرمود این منافقین باید بدانند که ما سالی یکی دو بار امتحان سنگین داریم که معجزه الهی آیات الهی حقانیت وحی برایشان روشن میشود ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ بالأخره این امتحانات عمومی که سالی یکبار یا هر شش ماه یکبار هست این با امتحانات روزانه که سر کلاس میگیرند فرق میکند پس هرلحظه انسان در کلاس آزمون است یک به استناد آیات سورهٴ «فجر» و امتحانات عادی هم هست به استناد آیه 2و 3 سورهٴ «عنکبوت» اما امتحانات رسمی و کلیدی سالی یکی دوبار است در مسائل کلی امت هم هست در مسائل شخصی و خانوادگی هم هست اما این ناظر به آن مسائل کلی امت اسلامی است ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ این امتحان کافی است برای اینکه اینها حق را ببینند و متوجه شوند اما ﴿ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ﴾ نه حرف فطرت را گوش میدهند و متذکر میشوند تذکرهای است برای آنها و نه توبه میکنند هیچ کدام از اینها نیست با اینکه این امتحان روشن شده برای آنها سالی یک بار یا دوبار چون یک امر همگانی است برای همه روشن شده
پرسش ...
پاسخ: برای اتمام حجت ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ این اخبار به غیب است که اینها اینچنین هستند میگویند نه ما ببینید ما بار دیگر امتحان کردیم بار سوم بار چهارم حجج را به او نشان دادیم هر وقت حجت جدید بیاید اینها باز برمیگردند ما تا آخرین لحظه این در رحمت را باز میگذاریم میفرماید اینها نه تنها خودشان مشکل دارند سعی میکنند دیگران را همراه کنند مجلس پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به هم بزنند نشد لااقل خودشان بلند شوند و بروند ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ﴾ حالا هر سورهای نازل میشد و مطلب جدیدی بود حضرت مردم را جمع میکرد و برای همه قرائت میکرد و تفسیر میکرد ﴿نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ این منافقین یکدیگر را نگاه میکردند ببینند ﴿هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ﴾ که آیا کسی شما را میبیند کس آنها را میبیند مواظب آنهاست که به یکدیگر میگویند آیا کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر کسی شما را نمیبیند و همه مواظب گوش دادن به حضرتند بلند شوید بروید اگر کسی شما را نمیبیند بلند شوید بروید چطوری بلند شوند بروند در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ 63 فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً﴾ چرا اینکار را نکنید برای اینکه ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً﴾ تسلل یعنی از جایی بیرون آمدن «من سل سیف البغی قتل به» سیف مسلول یعنی سیفی که از غلاف به در آمده فرمود شما الان در مسجدید در این بیت هستید در این بیتع رفیعاند و در حضور حضرت نشستهاید میخواهید تسلل کنید و از این غلاف و از این بیت و از این خانه بیرون بروید و رویتان نمیشود در ملاذ کسی بلند میشوید و میروید بیرون این را میگویند تسلل لواذی، ملاذ یعنی مرجع و پناه لائذ یعنی پناهنده شما میخواهید لواذاً در پناه کسی که رفت و آمد میکند دارد میرود بیرون و مشکلی ندارد شما در پناه او بروید بیرون و با شتاب هم میخواهید بروید بیرون تسلل کنید که صیغه باب تفعل است و خدا میداند خواستید مجلس را به هم بزنید نتوانستید الان خودتان دارید میروید گفتید که ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ دیدید نشد حالا نگاه میکنید ببینید کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر کسی شما را نمیبیند همه مواظب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مستمع آن حضرتاند دارند گوش میدهند شما در پناه آنهایی که رفت و آمد میکنند بلند میشوید و میروید بیرون و به سرعت هم از این غلاف میروید بیرون این را خدا میداند ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ اینجا هم همان مطلب را به این صورت فرمود چون این آیه قبل از این آیه نازل شد دیگر این تسلل لواذی را نفرمود فرمود ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ آن وقت به یکدیگر خطاب میکنند میگویند کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر نمیبیند بلند شوید بروید چگونه بروید همان تسلل لواذاً است که در سورهٴ «نور» قبل از این نازل شده چون آن سوره قبل از این نازل شده ﴿هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ﴾ اگر میدیدند کسی مواظب اینها نیست ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ بلند میشدند و میرفتند بیرون اینجاست که فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ این ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دو احتمال دارد یکی خبر باشد و یکی انشاء، جمله خبری است به داعی انشاء و نفرین باشد و خبر باشد تناسب بیشتری دارد در قرآن کریم فرمود که ما تمام مجاری فهم را باز کردیم که این بفهمد اگر چندین بار اینها بی اعتنایی کردند وحی را مسخره کردند نه تنها عمل نکردند نه تنها ایمان نیاورند سعی کردند جامعه را منصرف کنند مردم را تحریک کنند وحی را مسخره کنند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِی الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الحَقِّ﴾ ما دیگر توفیق فهم را از اینها میگیریم آن هم در بحثهای قبلی داشتیم که این یک امر منفی است نه مثبت یعنی آن چیزی که باید میدادیم و تا حال میدادیم حالا دیگر نمیدهیم آن را به حال خودش رها کردیم وگرنه این صرف یک امر وجودی نیست اضلال یک امر وجودی نیست که چیزی را خدا به کسی بدهد به نام ضلالت و گمراهی این نیست همین که توفیق را بردارد ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ دیگر توفیق نمیدهد این همان است که میگویند «وکله الی نفسه» الهی «لا تکلنی الی نفسی» همین است نه اینکه چیزی خدا گرفتار تبهکار میکند به نام ضلالت تا او بشود مضل یعنی او را به حال خودش رها میکند خوب اگر یک مستمندی را به حال خودش رها کردی میافتد دیگر انسان که اینطور نیست که پایی داشته باشد دستی داشته باشد و پایگاهی داشته باشد بتواند بایستد فرمود ما اگر او را رها کردیم ﴿فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ یک بچه نوزادی را مادر اگر رها کند میافتد دیگر اینکه فرمود قیم شما خداست مقیم شما خداست و میگوئیم «بحول الله تعالی و قوته اقوم و اقعد و اتکلم اکتب و اسکت و أنظر وأمشی و أنام و ...» این قیام و قعود نه یعنی در نماز در نماز این مطلب توحیدی را میگوئیم یعنی جمیع حالات من به حول و قوّه خداست اگر ذات اقدس الهی حول و قوه خودش را بردارد این را رها کند چه درمیآید ﴿فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ فرمود ما آن توفیق را دیگر میگیریم ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِی﴾ چه را؟ ﴿الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الحَقِّ﴾ را آن وقت آن دیگر چیزی نمیفهمد برای اینکه چندین بار دادیم اعتنا نکرد دیگر اینجا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دل دیگر علاقهمند نیست به این معارف لذا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ چرا خدا اینکار را کرد ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ اصلا بفهم نیستند اینها ما چندین بار از درون و بیرون یعنی از ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ دادیم این درون را خفه کرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این یک داستانی هست که در کتابهای ادب عرفانی هست اصلش جعلی است اما حرف حرف حکیمانه است که معماری خانهٴ خوبی ساخت به این خانه گفت هر وقت میخواهی ویران شوی یکی دو روز زودتر به من خبر کن که سر من خراب نشوی من بروم بیرون هر از چند گاهی بالأخره بعد از پنج سال بعد شش سال بعد هفت سال بالاخره آجری و گچی ویران میشد و این معمار مرمت میکرد دفعتا این سقف فرو ریخت و او را خفه کرد او در حین دست و پا زدن به این خانه گله کرد و گفت من تو را با زحمت و تلاش ساختم قرار ما این بود که هر وقت میخواهی خراب بشوی یکیدو روز زودتر به من بگویی این خانه در حال انهدام و ویرانی گفت من هر وقت دهن باز کردم بگویم تو یک مشت گچ زدی در دهن من من وقتی آن آجر افتاد داشتم به تو خبر میدادم که خرابی نزدیک است تو نگذاشتی من حرف بزنم که رفتم از سقف خبر بدهم از ضلع خبر بدهم از جدار خبر بدهم از پایه خبر بدهم هرجا خواستم خبر دهم تو فورا یک مشت گل زدی بعد همین حکیم و عارف نتیجه میگیرد که آدم وقتی مریض میشود این بدن دارد حرف میزند که تو داری میروی او فورا یک مشت قرص به او میدهد و ساکتش میکند این به جای اینکه بفهمد این مقدمه رفتن است نمیگذارد این بدن بیچاره حرف بزند حالا اینها مثل آن ممثلی که این بزرگان از این مثل به آن ممثل رسیدهاند همین است خوب چندین بار ذات اقدس الهی راه را نشان داده آنها بیراهه رفتند این انحراف و این گناه این تکذیب و آن مسخره همین است دیگر فرمود اینکه شد حالا ما او را به حال خودش رها میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
همسویی منافقین با مترفین در توطئه علیه اسلام
تفاوت آثار وحی بر مؤمن و منافق
اسناد ایمان به خداوند، اسنادی حقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (124) وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ (125) أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ یَذَّکَّرُونَ (126) وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَفْقَهُون (127)﴾
این کریمه در مقابل آن آیهٴ 86 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که قبلاً این آیه بحث شد آیهٴ 86 همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود که ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ﴾ وقتی آیهای نازل میشد سورهای نازل میشد دستور جهادی صادر میشد صاحبان سرمایه و ثروت مترف و مرفه اینها حاضر نمیشدند که در جبههها شرکت کنند و استیذان میکردند و میگفتند ﴿ذَرْنَا نَکُن مَعَ القَاعِدِینَ﴾ در جوار آنها هم وقتی سورهای نازل میشد منافقین یک تعبیر مسخره آمیزی نسبت به سوره داشتند یک, سعی میکردند دیگران را همراه خود کنند دو, اگر در این نیرنگ موفق میشدند که مجلس پیغمبر به هم میخورد همان بود که میگفتند که ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ اگر موفق نشدند که این مجلس را به هم بزنند خودشان بلند میشدند یا «قاموا» یا «اقاموا» بنابراین اساس کار آن ها این بود که دیگر تاثیر قرآن را بگیرند میگفتند با هیاهو با هوچیگری با تبلیغ سوء با اینکه این شعر است کهانت است سحر است و مانند آن غوغا کنید که نگذارید مردم این قرآن را گوش بدهند ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ﴾ خودتان گوش ندهید ﴿وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ بگویید این ارتجاع است تحجر است کهنه است پوسیده است اسطوره است تاریخ مصرفش گذشت از این حرفها تا پیروز بشوید و نگذارید که وحی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سامان بپذیرد اگر در این نیرنگ موفق نمیشدند سعی میکردند خودشان بلند شوند خودشان هم برای بلند شدن از مجلس پیغمبر میدیدند آیا کسی قبلاً بلند شد که از در بیرون برود که اینها هم همراه او بروند یا نه، اگر دیدند کسی کاری دارد یک مومن موجهی است کاری دارد و دارد از مسجد بیرون میرود و مانند آن آنها در لواذ او در پناه او بیرون میرفتند اگر میدیدند که نه مجلس خیلی مهم است و کسی هم بلند نشده و بیرون هم نمیرود و کسی هم کاری نداشته معذورانه بیرون برود اینها مجبور بودند مینشستند آنبخش را این چند مطلب را در این آیات ذکرمیکند میفرماید ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم﴾ یعنی همین منافقان چون درباره اینهاست دیگر تصریح نشده به شهادت آیات بعد ﴿فَمِنْهُم مَن یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ این را به عنوان مسخره میگفتند اولاً حق بودن او محل تأمّل است برای آنها او عامل ایمان باشد هم محل تأمّل است چه اینکه او باعث مزید ایمان باشد این استهزای سوم است حق بودن او ایمان آوردن به او و او سبب ایمان باشد و او سبب مزید ایمان باشد این استهزای سوم آنهاست ﴿أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ ذات اقدس الهی میفرماید که این آیه نسبت به مومنان یک اثر دارد نسبت به منافقان اثر دیگر مثل آفتابی که میتابد بالأخره برای انسان سلیم الحس یک اثر دارد برای احشا و اعمش و اینها یک اثر سوء دیگری دارد ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ دو تا کار میکند یکی ایمان اینها را زیاد میکند اینها از نظر معارف اعتقادی و یکی هم ﴿وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ مژده میخواهند برای آیندهشان هم آینده علمیشان و هم آینده عملیشان هم جایشان در بهشت همانطوری که شهدا ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ اینها هم همچنیناند اینها استبشار میکنند مژده طلب میکنند مبشرشان هم خدا است و از راه وحی این مطالب تبشیری را به اینها میرساند خب، پس اینها دو تا فضیلت نصیبشان میشود ولی ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینها گرفتار دو تا رذیلت و دو تا نقمت میشوند یکی ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ دوم اینکه ﴿مَاتُوا وَهُمْ کَافِرُون﴾ موفق به توبه هم نخواهند شد در بخشهای قبلی هم داشتیم که ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ درباره همین منافقین داشتیم ...تا روز قیامت دیگر توبه نمیکنند منافقاً میمیرند فرمود این گروهی که ﴿السَّابِقُونَ الأَوَّلُون﴾ و اینها نیستند و مشابه دیگران هم نیستند و منافقانه به سر میبرند در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 77 نیز گذشت ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ یعنی عقوبت این است عقوبتی که ذات اقدس الهی دامنگیر اینها کرد این است که تا روز قیامت دست از نفاق برنمیدارند ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ﴾ چرا؟ چون ﴿بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ اینها مدام وعده میدهند خلف وعده میکنند مدام خبر میدهند گزارش دروغ میدهند کیفر تلخی که دامنگیر اینها شد به نام عقوبت عقوبت را عقوبت گفتند برای اینکه در عقب گناه میآید دیگر، خب عقاب را که عقاب میگویند به همین مناسبت است و گرنه ابتدائاً که ذات اقدس الهی کسی را تنبیه نمیکند که این عقوبت است و لاغیر و دنبال و عقب گناه میآید عقاب آنها و عقوبت آنها این است که اینها دیگر توفیق هدایت پیدا نمیکنند درباره کفار هم به همین گروه هم در حقیقت ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ المُنَافِقِینَ وَالکَافِرِینَ﴾ و دربارهٴ همینها فرمود ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ یک, ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ دو, مطلب بعدی آن است که
پرسش ...
پاسخ: بله، اینها با همفکرانشان حرف میزدند و ظاهراً هم در مسجد شرکت میکردند نماز هم میخواندند نماز جماعت هم میخواندند و آثار ایمان را حفظ میکردند در موقع خروج از مسجد هم میگویند یک کسی مثل آب میآورد آب میبرد کار دارد سعی میکردند در پناه او بلند شوند و بروند بیرون که حالا آن را میخوانیم مطلب دیگر آن است که این ایمان یک فضیلت است گاهی به فاعل مادی یا شبیه مادی اسناد داده میشود به اصطلاح فاعل قریب، فاعل قریب نیستند نیستند اینها ابزار کار هستند میگویند سوره باعث مزید ایمان میشود گاهی به فاعل حقیقی که هو الله سبحانه و تعالی است اسناد دارد آنجا که به فاعل حقیقی است ﴿وَزِدْنَاهُمْ هُدیً﴾ و ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ کم نیست اینگونه از آیات درباره اصحاب کهف دارد دربارهٴ دیگران دارد که ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ ﴿زِدْنَاهُمْ هُدی﴾ ومانند آن که این اضافه زیاده به فاعل حقیقی یعنی ذات اقدس الهی است اما اسناد این زیاده به آیات سوره این اسناد به عامل قریب یا سبب است ابزار کار است وگرنه فاعل حقیقی خدای سبحان است در همان بخش اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انفال» داشتیم که ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ اینجا هم اسناد زیاده به سوره و آیه و مانند آن داده شد ﴿أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِیمَاناً﴾ آنگاه قرآن کریم هم امضا کرد فرمود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ وگرنه عامل حقیقی زیاده ذات اقدس الهی است
مطلب دیگر آن است که ایمان از سنخ حکمت عملی است و کار عقل عملی است غیر از علم است معمولا اینهادر بخشی از کتابهای عقلی ایمان را جز حکمت نظری حساب میکنند و عمل صالح را جز حکمت عملی در آیاتی که دارد ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ عمل صالحا یا ﴿یَعْمَلْ صَالِحا﴾ و مانند آن مخصوصا فخررازی از این تعبیرات زیاد دارد که در کتابهای بعدی هم آمده ایمان ناظر به حکمت نظری است و عمل صالح ناظر به حکمت عملی است در حالی که که ایمان هم که عمل قلبی است جز عمل جوارح است جز حمکت عملی است و کار عقل عملی است نه کار عقل نظری بیان ذلک این است که برای این عقل نظری و عقل عملی دوتا اصطلاح است بهترین اصطلاحاش آن است که عقل نظری آن است که اندیشهها به عهده اوست خواه درباره بود و نبود یعنی حکمت نظری خواه درباره باید و نباید یعنی حکمت عملی حکمت نظری و حکمت عملی هر دو را عقل نظری درک میکند یعنی هم فلسفه و کلام را عقل نظری درک میکند هم فقه و حقوق و اخلاق را اینها برای عقل نظری است که اندیشه برای اوست اما آن عقل عملی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» نیت تصمیم و اراده و اخلاص به عهده اوست تصمیمگیری به عهدهٴ اوست او کارش عزم است و نه جزم این محدوده ایمان به عهده اوست ایمان برای عقل عملی است آن فهمیدن و علم که چه در عالم هست و چه در عالم نیست برای عقل نظری است
مطلب دیگر این است که هم کار عقل نظری یعنی علم و ادراک و اندیشه قابل ازدیاد است هم کار عقل عملی یعنی انگیزه ایمان عزم این قابل ازدیاد است اما ازدیاد علم که ذات اقدس الهی به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْما﴾ این مزید حالا علم گاهی به لحاظ معلوم است آدم مطالب بیشتری را درک میکند گاهی به لحاظ درجات علم است خود علم اضافه میشود گاهی چندتا برهان است یقین شدیدتر میشود یا از علم الیقین به عین الیقین و از عین الیقین به حق الیقین میرسد که خود علم اضافه میشود گاهی درجات علم گاهی شدت و کیفیت علم اضافه میشود پس زیادی علم گاهی به لحاظ معلوم است گاهی به لحاظ درجات خود علم ایمان هم همینطور است گاهی ایمان به لحاظ متعلق ایمان است یک مطلب جدیدی که آمد دستور تازهای که نازل شد مؤمن به این هم ایمان میآورد قبلاً به مطالب دیگر ایمان داشت الان که مثلاً دستور حج رسیده و دستور روزه رسیده به دستور حج و روزه هم ایمان میآورد همانطوری که به دستور صلات قبلاً ایمان آورد این زیادی ایمان به لحاظ زیادی متعلق است اما زیادی خود ایمان به لحاظ درجات خودایمان هم متصور است بعضی ایمانشان متوسط است بعضی ایماشان قوی است و بعضی ایمانشان اقواست ایمان غیر از علم است علم فقط آگاهی به ربط موضوع و محمول است یعنی اگر مطلبی و موضوعی با محمول رابطه پیدا کرد و انسان به این رابطه عالم شد به نسبت موضوع و محمول جزم پیدا کرد میگویند عالم است قضیه را میگویند عقد یعنی آن پیوندی که بین محمول و موضوع است آنکه محمول به موضوع گره خورده و موضوع به محمول بسته شده این را میگویند عقد و انسان عالم به این عقد به این گره و به این پیوند بین موضوع و محمول عالم است اما ایمان چیز دیگر است ایمان آن است که این موضوع گره خورده این محمول وابسته به موضوع که یک امر منعقد شده است این را با جان خود گره بزند یعنی به این معتقد بشود این را میگویند عقیده ایمان محصول دو عقیده است اینکه میگویند ملا شدن آسان است دیگری مشکل برای اینکه دیگری دو گره میخواهد یکی فهمیدن یکی باور کردن تا آدم بین موضوع و محمول با برهان گره بزند سالیان متمادی رنج میخواهد و مدتها تلاش و کوشش میخواهد که آن فهمیده را با جان خود گره بزند و جان معتقد شود به او این را میگویند ایمان نه آن علم را هر دو قابل اضافه است در جریان اضافه علم و همچنین بخشی از اینها به ایمان که به صورت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است مثالهایی در کتابهای تفسیری ذکر میکردند مرحوم خواجه(رضوان الله تعالی علیه) نمونهای ذکر میکرد مثل اینکه کسی علم دارد به حرارت نار بعد نار را از نزدیک میبیند بعد میافتد در آتش مثل حدیده محماط آن حدیده محماط در حد حق الیقین است آنکه آتش را میبیند عین الیقین است آنکه با برهان فهمیده نار حار است این علم الیقین است اما دیگران مثال دیگری میزنند جریان مرگ که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ این برای همه یقینی است هیچ تردیدی نیست که همه میمیرند اما وقتی حال احتضار فرشتهها آمدند ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ المَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ این دیگر امارات مرگ برای او مشهود است وقتی مرد میشود حق الیقین چون مردن در حقیقت چشیدن کاسه هجرت و فراق است ما که میمیریم در حقیقت مرگ را میمیرانیم نه خودمان بمیریم چون ما میچشیم نه او بچشد ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ المَوْتِ﴾ ما مردن را میمیرانیم و برای همیشه زنده هستیم و خواهیم ماند ﴿إِلَّا المَوْتَةَ الأُولَی﴾ دیگر مرگی نیست که لذا تعبیر قرآن این نیست که مرگ میچشد انسان را تعبیر قرآن این است که انسان مرگ را میچشد خوب اگر کسی یک کاسه آب را سرکشید آن آب را هضم میکند نه اینکه آب او را هضم میکند لذا این میشود حق الیقین اگر مرگ نابودی بود دیگر حق الیقین نبود اینکه میگویند مرگ حق الیقین است یعنی حقیقتی است که انسان قبلا با علم الیقین و برهان میداند هنگام احتضار و عند ظهور امارات موت که فرشته را میبیند و آن صحنه را مشاهده میکند به منزلهٴ عین الیقین است وقتی وارد صحنه مرگ شد و حقیتا «مات و توفی» این میشود عین الیقین آن وقت مرگ را خوب مییابد خودش مرده است مرگ همیک امر وجودی است نه امر عدمی ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَیَاةَ﴾ چون از این طرف یک صبغهٴ عدمی دارد و هجرت دنیاست ما آن را عدم میپنداریم وگرنه ﴿خَلَقَ المَوْتَ وَالحَیَاةَ﴾ خب، اینها شبیه ازدیاد علمی و ایمانی از علم الیقین به عین الیقین و به حق الیقین است در ایمان هم راه دارد در علم هم راه دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله این در آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و «آلعمران» بود گذشت در سورهٴ «انفال» دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اوایل سورهٴ «انفال» آیات 5 و 6 «انفال» در سورهٴ مبارکهٴٴ «آلعمران» دارد که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ این هم از جاهایی نیست که ما بگوئیم «لام» محذوف است و در تقدیر است ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یعنی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نهخیر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اگر واقعاً انسان از مرحله حال به مرحله ملکه آمد و از مرحله ملکه به فصل مقوم رسید جزء هویت آن شخص میشود و نه ماهیت بنابراین این خود شخص میشود درجه.
درجه هم غیر از درج است ما یک درجه داریم یک درج. درج برای پلههای نردبان است که جا برای اسقرار نیست فقط برای عبور است اما وقتی برجی ساختند خانه چند طبقه ساختند غرف مبنیه ساختند هر کدام از اینها قابل زیست و زندگی است و به آن میگویند درجه نه درج فرمود ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در سورهٴ «آلعمران» و اگر غرف مبنیه است درجاتی است برای بنا که هر درجهای قابل سکونت است نه دَرَجْ یعنی پلههای نردبان
خب، مطلب دیگر آن است که در جریان ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾ یعنی «ایمانا الی ایمانهم» و اما درباره اینها فرمود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ اگر این زیاده نسبت به اشخاص استعمال بشود با «علی» است که بر اینها اشراف دارد مثل ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ اما وقتی رجس به رجس ضمیمه میشود در اطلاق کلمه زیاده با کمک «الی» از آن استفاده میکنند ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ یعنی «منضماً الی رجسهم» چون معنای ضمیمه را میفهماند با «الی» استعمال میشود وگرنه در جای دیگر فرمود ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ گرچه در آن آیه از کلمه زیاده استفاده نشد اما اگر بر شخص بخواهد فرو بیاید با «علی» است و اگر ضمیمه را بخواهد بفهماند با «الی» استفاده میشود ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ در مزید ایمان و مزید کفر در هر دو طرف آیاتی از قبل و بعد هست در آیهٴ نود سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ﴾ که این مزید کفر است ولی در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مزید ایمان را در آیهٴ 22 سورهٴ «احزاب» یاد کردند فرمود ﴿وَلَمَّا رَأَی المُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ هم علمشان زیاد میشود هم ایمانشان زیاد میشود و هم تسلیم و انقیادشان در بخش عمل زیاد میشود خب پس نتیجه اینکه این گروه ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ بر جهل علمی و جهالت عملی اینها اضافه میشود چون در قبال قرآن عکس العمل تندی دارند ﴿وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ﴾ با همان وضع مردند در اثر سوء اختیار خودشان نظیر همان آیه قبلی این سورهٴ «توبه» که فرمود ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ﴾ اینجا هم مشابه آن هست ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَفْقَهُونَ﴾ هست که در آیه بعد میآید بعد فرمود که ما تا آخرین لحظه اینها را آزمودیم نشانههای خود را به اینها نشان دادیم بلکه اینها به هوش بیایند ما هر لحظه اینها را امتحان کردیم چون هر نعمتی که در اینجاست یا نقمتی که در اینجاست با آزمون همراه است چیزی نیست که در دنیا به کسی بدهند خواه نعمت خواه نقمت که در برابر او سوال نباشد آیات سورهٴ مبارکهٴ «فجر» هم که بارها ملاحظه فرمودید سند این مطلب است فرمود آنهایی که مریضند مبتلا به بیماریاند آنهایی که سالمند مبتلا به سلامتند فرمود ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ﴾ اکرمنی واما الانسان اذا ابتلاه ربه فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهاننی کلا فرمود اگر ذات اقدس الهی یک نعمتی به کسی بدهد او را مبتلا کرده به نعمت و سلامت و قدرت او خیال میکند که برای خودش است و اگر او را مبتلا کند به بیماری این هم آزمون است ﴿فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ﴾ این کلاّ نفی و ردع هر دو حرف است نه اولی اکرام است نه دومی اهانت هر دو ابتلاست و امتحان است یکی را به شکر یکی را به صبر ان کسی که الان متنعّم است در آینده نزدیک یا دور وضعش عوض میشود اینکه الان مبتلا به نقمت است در آینده نزدیک یا دور درمان میشود هر دو در کلاس ابتلا و امتحان نشستهاند اینطور نیست که خدا نعمت بدهد نعمت جایش بهشت است که مسئولیت در آن نیست.
پرسشازدیاد ایمان از مقوله کمّ است یا کیف؟
پاسخ: هر دو شد دیگر هم به لحاظ متعلق از درجات کم است برای اینکه قبلاً که نماز بود و روزه نبود اینها به یک امر ایمان داشتند الان که دستور روزه آمده یا حج آمده دو چیز یا چهار چیز ایمان دارند اما آنکه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ شد فوقش در سورهٴ «آلعمران» هم ﴿دَرَجَاتٍ﴾ شد و از مسئله علم الیقین به عین الیقین و از آنجا به حق الیقین شد آنجا ازدیاد کیفی است و در جریان ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾ در آن بخشهایی از آیات از اشاره شد به اینکه این کیفا اضافه میشود اما این مقدار به لحاظ متعلق کمّاً اضافه میشود.
پرسش ...
پاسخ: گاهی به وسیله سوره، سوره ابزار کار است که آن قبلی تشدید شود چون این سوره بعدی تاکید همان سوره قبلی است و یک مطلب جدیدتری آورده این مطلب جدیدتر باعث ایمان میشود چون معجزه جدیدی است بالأخره چون این سوره وقتی آمد معجزه جدیدی را به همراه دارد و اخبار از غیبی را به همراه دارد هم مطلب جدیدی است ایمان به لحاظ متعلق کمّاً اضافه میشود هم ممکن است خود ایمان درجه برتر و بالاتری را طی کند.
پرسش ...
پاسخ: ممکن است علم به حد ملکه برسد ایمان حال باشد گاهی هم ممکن است علم حال ایمان حال را به همراه داشته باشد این دیگر مربوط به توفیق الهی است ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ اگر کسی بالأخره به همان فطرتش باقی باشد با یک بار جلسه وقتی مطلب را عالم شد میپذیرد کسی که بالاخره سوابق سویی دارد یا غذای حرامی را خورده شیر ناپاکی را خورده توفیق اینکه با یک جلسه هدایت بشود با اینکه مطلب را فهمید ندارد علم گاهی زمینه ایمان میشود اما سبب تام نیست فرمود ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ پس ما در هر لحظه در کلاس آزمون نشستهایم این سخنی در آن نیست همیشه ما مورد امتحانیم چه در نقمت چه در نعمت در آیه دوم و سوّم سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ یُفْتَنُونَ ٭ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الکَاذِبِینَ﴾ ما همه را آزمون میکنیم امتحان میکنیم اما امتحانهای عمومی مثل همین امتحانهایی که در مدارس و اینها سالی یکبار یا دوبار امتحانهای سنگین رخ میدهد مسئله جنگ اینچنین است یا اگر هم جنگ نبود حادثههای سنگین و رخداد مهمّی در مسائل اجتماعی و سیاسی و یا خانوادگی برای افراد پیش میآید فرمود این منافقین باید بدانند که ما سالی یکی دو بار امتحان سنگین داریم که معجزه الهی آیات الهی حقانیت وحی برایشان روشن میشود ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ بالأخره این امتحانات عمومی که سالی یکبار یا هر شش ماه یکبار هست این با امتحانات روزانه که سر کلاس میگیرند فرق میکند پس هرلحظه انسان در کلاس آزمون است یک به استناد آیات سورهٴ «فجر» و امتحانات عادی هم هست به استناد آیه 2و 3 سورهٴ «عنکبوت» اما امتحانات رسمی و کلیدی سالی یکی دوبار است در مسائل کلی امت هم هست در مسائل شخصی و خانوادگی هم هست اما این ناظر به آن مسائل کلی امت اسلامی است ﴿أَوَلاَ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ این امتحان کافی است برای اینکه اینها حق را ببینند و متوجه شوند اما ﴿ثُمَّ لاَیَتُوبُونَ﴾ نه حرف فطرت را گوش میدهند و متذکر میشوند تذکرهای است برای آنها و نه توبه میکنند هیچ کدام از اینها نیست با اینکه این امتحان روشن شده برای آنها سالی یک بار یا دوبار چون یک امر همگانی است برای همه روشن شده
پرسش ...
پاسخ: برای اتمام حجت ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ این اخبار به غیب است که اینها اینچنین هستند میگویند نه ما ببینید ما بار دیگر امتحان کردیم بار سوم بار چهارم حجج را به او نشان دادیم هر وقت حجت جدید بیاید اینها باز برمیگردند ما تا آخرین لحظه این در رحمت را باز میگذاریم میفرماید اینها نه تنها خودشان مشکل دارند سعی میکنند دیگران را همراه کنند مجلس پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به هم بزنند نشد لااقل خودشان بلند شوند و بروند ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ﴾ حالا هر سورهای نازل میشد و مطلب جدیدی بود حضرت مردم را جمع میکرد و برای همه قرائت میکرد و تفسیر میکرد ﴿نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ این منافقین یکدیگر را نگاه میکردند ببینند ﴿هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ﴾ که آیا کسی شما را میبیند کس آنها را میبیند مواظب آنهاست که به یکدیگر میگویند آیا کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر کسی شما را نمیبیند و همه مواظب گوش دادن به حضرتند بلند شوید بروید اگر کسی شما را نمیبیند بلند شوید بروید چطوری بلند شوند بروند در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ 63 فرمود: ﴿لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً﴾ چرا اینکار را نکنید برای اینکه ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً﴾ تسلل یعنی از جایی بیرون آمدن «من سل سیف البغی قتل به» سیف مسلول یعنی سیفی که از غلاف به در آمده فرمود شما الان در مسجدید در این بیت هستید در این بیتع رفیعاند و در حضور حضرت نشستهاید میخواهید تسلل کنید و از این غلاف و از این بیت و از این خانه بیرون بروید و رویتان نمیشود در ملاذ کسی بلند میشوید و میروید بیرون این را میگویند تسلل لواذی، ملاذ یعنی مرجع و پناه لائذ یعنی پناهنده شما میخواهید لواذاً در پناه کسی که رفت و آمد میکند دارد میرود بیرون و مشکلی ندارد شما در پناه او بروید بیرون و با شتاب هم میخواهید بروید بیرون تسلل کنید که صیغه باب تفعل است و خدا میداند خواستید مجلس را به هم بزنید نتوانستید الان خودتان دارید میروید گفتید که ﴿لَا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ﴾ دیدید نشد حالا نگاه میکنید ببینید کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر کسی شما را نمیبیند همه مواظب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مستمع آن حضرتاند دارند گوش میدهند شما در پناه آنهایی که رفت و آمد میکنند بلند میشوید و میروید بیرون و به سرعت هم از این غلاف میروید بیرون این را خدا میداند ﴿قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ﴾ اینجا هم همان مطلب را به این صورت فرمود چون این آیه قبل از این آیه نازل شد دیگر این تسلل لواذی را نفرمود فرمود ﴿وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ آن وقت به یکدیگر خطاب میکنند میگویند کسی شما را میبیند یا نمیبیند اگر نمیبیند بلند شوید بروید چگونه بروید همان تسلل لواذاً است که در سورهٴ «نور» قبل از این نازل شده چون آن سوره قبل از این نازل شده ﴿هَلْ یَرَاکُم مِنْ أَحَدٍ﴾ اگر میدیدند کسی مواظب اینها نیست ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا﴾ بلند میشدند و میرفتند بیرون اینجاست که فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ این ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دو احتمال دارد یکی خبر باشد و یکی انشاء، جمله خبری است به داعی انشاء و نفرین باشد و خبر باشد تناسب بیشتری دارد در قرآن کریم فرمود که ما تمام مجاری فهم را باز کردیم که این بفهمد اگر چندین بار اینها بی اعتنایی کردند وحی را مسخره کردند نه تنها عمل نکردند نه تنها ایمان نیاورند سعی کردند جامعه را منصرف کنند مردم را تحریک کنند وحی را مسخره کنند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِی الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الحَقِّ﴾ ما دیگر توفیق فهم را از اینها میگیریم آن هم در بحثهای قبلی داشتیم که این یک امر منفی است نه مثبت یعنی آن چیزی که باید میدادیم و تا حال میدادیم حالا دیگر نمیدهیم آن را به حال خودش رها کردیم وگرنه این صرف یک امر وجودی نیست اضلال یک امر وجودی نیست که چیزی را خدا به کسی بدهد به نام ضلالت و گمراهی این نیست همین که توفیق را بردارد ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ دیگر توفیق نمیدهد این همان است که میگویند «وکله الی نفسه» الهی «لا تکلنی الی نفسی» همین است نه اینکه چیزی خدا گرفتار تبهکار میکند به نام ضلالت تا او بشود مضل یعنی او را به حال خودش رها میکند خوب اگر یک مستمندی را به حال خودش رها کردی میافتد دیگر انسان که اینطور نیست که پایی داشته باشد دستی داشته باشد و پایگاهی داشته باشد بتواند بایستد فرمود ما اگر او را رها کردیم ﴿فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ یک بچه نوزادی را مادر اگر رها کند میافتد دیگر اینکه فرمود قیم شما خداست مقیم شما خداست و میگوئیم «بحول الله تعالی و قوته اقوم و اقعد و اتکلم اکتب و اسکت و أنظر وأمشی و أنام و ...» این قیام و قعود نه یعنی در نماز در نماز این مطلب توحیدی را میگوئیم یعنی جمیع حالات من به حول و قوّه خداست اگر ذات اقدس الهی حول و قوه خودش را بردارد این را رها کند چه درمیآید ﴿فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ فرمود ما آن توفیق را دیگر میگیریم ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِی﴾ چه را؟ ﴿الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الحَقِّ﴾ را آن وقت آن دیگر چیزی نمیفهمد برای اینکه چندین بار دادیم اعتنا نکرد دیگر اینجا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ دل دیگر علاقهمند نیست به این معارف لذا فرمود ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ چرا خدا اینکار را کرد ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَفْقَهُونَ﴾ اصلا بفهم نیستند اینها ما چندین بار از درون و بیرون یعنی از ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ دادیم این درون را خفه کرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این یک داستانی هست که در کتابهای ادب عرفانی هست اصلش جعلی است اما حرف حرف حکیمانه است که معماری خانهٴ خوبی ساخت به این خانه گفت هر وقت میخواهی ویران شوی یکی دو روز زودتر به من خبر کن که سر من خراب نشوی من بروم بیرون هر از چند گاهی بالأخره بعد از پنج سال بعد شش سال بعد هفت سال بالاخره آجری و گچی ویران میشد و این معمار مرمت میکرد دفعتا این سقف فرو ریخت و او را خفه کرد او در حین دست و پا زدن به این خانه گله کرد و گفت من تو را با زحمت و تلاش ساختم قرار ما این بود که هر وقت میخواهی خراب بشوی یکیدو روز زودتر به من بگویی این خانه در حال انهدام و ویرانی گفت من هر وقت دهن باز کردم بگویم تو یک مشت گچ زدی در دهن من من وقتی آن آجر افتاد داشتم به تو خبر میدادم که خرابی نزدیک است تو نگذاشتی من حرف بزنم که رفتم از سقف خبر بدهم از ضلع خبر بدهم از جدار خبر بدهم از پایه خبر بدهم هرجا خواستم خبر دهم تو فورا یک مشت گل زدی بعد همین حکیم و عارف نتیجه میگیرد که آدم وقتی مریض میشود این بدن دارد حرف میزند که تو داری میروی او فورا یک مشت قرص به او میدهد و ساکتش میکند این به جای اینکه بفهمد این مقدمه رفتن است نمیگذارد این بدن بیچاره حرف بزند حالا اینها مثل آن ممثلی که این بزرگان از این مثل به آن ممثل رسیدهاند همین است خوب چندین بار ذات اقدس الهی راه را نشان داده آنها بیراهه رفتند این انحراف و این گناه این تکذیب و آن مسخره همین است دیگر فرمود اینکه شد حالا ما او را به حال خودش رها میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است