- 86
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 110 و 111 سوره اسراء _بخش دوم (پایان سوره)
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 110 و 111 سوره اسراء _بخش دوم (پایان سوره)"
بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» به بخش آغازینش برمیگردد
چه بگویید الله چه بگویید الرحمان، خدا دارای اسمای حسنای فراوان است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ﴿110﴾ وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً ﴿111﴾
بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم به بخش آغازینش برمیگردد و هم عصارهٴ مطالب این سوره را به همراه دارد یکی از آن آیاتی که در بخش پایانی قرار گرفت همین است فرمود چه بگویید الله چه بگویید الرحمان, چه ذات اقدس الهی را به اسم الله بخوانید چه به اسم رحمان بخوانید فرق نمیکند خدا دارای اسمای حسنای فراوان است. مشرکان الله را میپذیرفتند چون اینها مشرکِ در اصلِ ذات, مشرک در خالقیّت ذات و مانند آن نبودند اینها مشرک در ربوبیّت بودند وگرنه میپذیرفتند که خالق سماوات و ارض الله است ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ الله را به عنوان خالق کل قبول داشتند الله را به عنوان ربّالأرباب و ربّالعالمین قبول داشتند ﴿مَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ﴾ اما الله را به عنوان ربّ انسان, ربّ رزق, ربّ شِفا و مانند آن قبول نداشتند که گرفتار ارباب متفرّق بودند اما دربارهٴ رحمان چیزی نمیگفتند برای آنها آشنا نبود ولی میدیدند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گاهی به الله دعوت میکند, گاهی به الرحمان دعوت میکند آنها اعتراض میکردند میگفتند که پیامبر یعنی کسی که مدّعی نبوّت است ما را از شرک بر حذر میدارد ولی خودش از اسمای متعدّد سخن به میان میآورد آیه نازل شد که اینها تعدّدشان در مرحلهٴ اسم است وگرنه مسمّا واحد است مسمّا یکی است که خالق کل است و ربّ کل است و ربّ هر شیئی هم هست ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ هر چه از این اسما را بخوانید معیار آن مسمّاست مسمّا هم دارای اسمای حسناست و اسمای حسنا هم به همان تفسیری که در بحث روز قبل گذشت تبیین میشود البته اینها مترادف نیستند همانطوری که قابض و باسط مترادف نیستند, محیی و ممیت مترادف نیستند اینها هم مترادف نیستند البته بعضی از آنها متقابلاند, بعضی از آنها فقط مختلفاند نه متقابل الله و الرحمان از نظر معنا مترادف نیستند متقابل و متضاد و امثال ذلک هم نیستند گفتند خدا را الله میگویند برای اینکه جامعِ جمیع کمالات و مُستجمع جمیع اوصاف است از این جهت که همهٴ حقایق در ذات اقدس الهی حضور جمعی دارد او میشود الله و از این جهت که همهٴ فیوضات از ذات خدای سبحان نشأت میگیرد او میشود رحمان که رحمان الدنیا و الآخره است آن رحمتی که ﴿وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ پس از جهت انتباع کثرت در وحدت که جامع جمیع کمالات است میشود الله, از جهت انتشاء و نشو و ظهور کثرت در امور در خارج او میشود رحمان وگرنه مترادف هم نیستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ این کتاب شریف تفسیر کنزالدقائق در بین این تفسیرهای روایی یک مقدار کاملتر است حتماً با این کتاب مأنوس باشید این بسیاری از روایاتی که در سایر کتابهای روایی نیست آنجا جمع میکند روایاتی که در ذیل این آیات وارد شده است بخشی از آنها مربوط به تفسیر آیه است که غالباً ملحوظ میشود و مطرح میشود و بخشهای فراوان دیگری دارد که مربوط به تفسیر آن آیه نیست مثل اینکه این آیه خاصیّتش چیست؟ این آیه را گرچه موقع خواندن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین که این آیه نازل شد بچهها همین که مقداری میتوانستند چیز بفهمند این آیه را یادشان میداد اینها روایات نورانی است که در ذیل این آیه آمده است غرض این است که اُنس با روایات تنها برای این نیست که معنای آیه مشخص بشود خصوصیّت آیه, تأثیر این آیه در استجاب دعا یا شفای مرض این چیزها هم برکاتی است که این روایات دارد کسی گفت من مشکل مالی دارم حضرت فرمود چرا این آیهٴ ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ را نمیخوانی خب اینها بحثهای روایی است بحث تفسیری نیست اما آثار خاصّ خودش را دارد با این کتاب مأنوس باشید خیلی خوب است.
بحثی را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی دارند در اسمای حُسنا که خدا اسمی را خلق کرد خصوصیّات این اسم این است بعد اسمای دیگری که از این منتشع و منتشر شدند آنها را ذکر میکند چهار اسم را خلق کرد از هر اسمی سه اسم خلق شد, شده دوازده اسم یا سه اسم خلق کرد از هر سه اسمی چهار اسم منتشر شد شده دوازده اسم از آن اسمای دیگر هم اسمای دیگر ظهور پیدا کرده تبارک و تعالیٰ را در آن روایت اسم میداند این اسمی که در روایت مصطلح است غیر از اسمی که در مقابل فعل و حرف باشد آنجا حضرت در این روایت تبارک یا تعالیٰ را اسم میداند یعنی حقیقتی که این تبارک از او حکایت میکند, خب این روایت طولانی را که سیدناالاستاد این را در درس خواندند و معنا کردند یعنی همین روایت کافی را در تفسیر شریف کنزالدقائق این روایت هم مبسوطاً آمده.
پرسش:...
پاسخ: بله, البته بعضیهایشان اینطور است این را خود آن راوی, خود آن راوی که جاعل بود این را گفته من از راههای دور و نزدیک روایاتی را جعل کردم برای اینکه علاقهٴ مردم به قرآن دیدم کم شد من این را جعل کردم این یک سخن ناصوابی است یعنی کار ناصوابی است خود وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) فرمود که از راه باطل نمیشود به مقصد صحیح رسید «من حاول أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجیء ما یَحذر» این از بیانات نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) است که هرگز هدف, وسیله را توجیه نمیکند ما برای رسیدن به مقصد صحیح راهِ صحیح فراوان داریم دیگر نیازی به راههای جعلی نیست البته برخی از آن روایات ضعیف است و مجعول است آنها را اهل درایه و رجال شناسایی کردند و بررسی کردند اما بعضیهایش بالأخره معتبر است.
پرسش:...
پاسخ: بعضی چون آخر بحث تفسیر غیر از بحث قرائت قرآن است آنجا که سخن از قرائت قرآن است بله, ثواب آن روایتی که معتبر باشد و دلالت بکند بر ثواب آن سوره ذکر میکند اما در بحث تفسیر اینجا جایش نیست آن یک بحث خاصّی است جای خاصّ خودش و حق است اما بحث تفسیر معنایش این است که این آیه معنایش چیست آن وقت روایاتی که آیه را معنا میکند باید در بحث تفسیری باشد روایاتی که در فضایل سُوَر را معلوم میکند آن باید در علومالقرآن باشد ما یک علومالقرآن داریم یک بحث تفسیر علومالقرآن این است که قرآن چه موقع جمعآوری شد؟ کاتبان قرآن چه کسانی بودند؟ از چه وقت شروع شده؟ چه موقع ختم شده؟ ثوابش خواندنش چیست و مانند آن البته بحث تحریف و بحث نسخ و بحثهای نزول دفعی و تدریجی و اینها جزء علومالقرآن برمیگردد اما حالا این آیهای که در فلان سوره است این معنایش چیست این با اینکه ما در اول یا آخر سوره ذکر بکنیم که خواندن این سوره فلان قدر ثواب دارد این تفسیر آیه را روشن نمیکند این است که ایشان در بحث روایی چون بحث تفسیری است روایاتی که مربوط به تفسیر آیه است ذکر میکنند و در تفسیر متن هم روایات را در کنار ذهن شریفشان در دیدشان دارند اگر آیهای چندتا احتمال دارد و خیلی روشن نیست لکن روایت یکی از آنها را شفاف کرده ایشان در بحث تفسیری همان معنا را که روایت گفته انتخاب میکند میفرماید «کما سیجیء فی البحث الروایی» در بحث روایی آن روایت را نقل میکنند و بازگو میکنند میگویند «کما تقدّم فی التفسیر» این رابطهٴ تفسیر با روایت اما حالا روایتی در فضیلت سوره یا فضیلت آیه است این مشکل آن آیه را معنا نمیکند ما حالا چون در بخش پایانی بود این را نقل کردیم وگرنه این روایت که در تفسیر کنزالدقائق هست در تفسیرهای دیگر هم هست که وجود مبارک پیغبمر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین که بچههای آن خاندان به حدّ نوجوانی میرسیدند که میتوانستند چیزی بفهمند این آیه را یادشان میداد, خب اهل بیت هم همین کار را میکردند این را برای تبرّک نقل کردیم وگرنه در معنا کردن این آیه سهمی ندارد, خب.
مطلب دیگر اینکه آیا اسم عین مسمّاست یا نه؟ این یک, و آیا اسماء الله توقیفیاند یا نه دو, این دو از مسائل بسیار مهمّی است که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 180 گذشت در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 180 این است که ﴿وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنجا گذشت که اینکه میگویند اسم عین مسمّاست یعنی چه؟ اینکه میگویند اسمای خدا توقیفی است این یعنی چه؟ تا حدودی آنجا روشن شد که این الفاظی که ما اطلاق میکنیم چه در جوشن کبیر چه در ادعیه دیگر این الفاظ اسمای معانی و مفاهیماند این یک, معانی و مفاهیم اسمای مصادیق خارجیّهاند این دو, مصادیق خارجیه مظاهر اسمای الهیاند این سه, اسمای الهی عبارت از ذات با تعیّن مخصوص است این چهار, اگر گفتند که اسم عین مسمّاست اوّلی نیست, دوّمی نیست, سوّمی نیست آن مقطع چهارم است نه اینکه این الفاظ عین آن ذات است نه اینکه این مفاهیم عین آن ذات است نه اینکه اعیان خارجیه عین آن ذات است بلکه خود آن ذات عین آن ذات است ذات با تعیّن عین ذات است, ذات با تعیّن علم, ذات با تعیّن قدرت عین ذات است و این تعیّنها هم در شهود است مرحلهٴ چهارم یعنی مرحلهٴ چهارم اگر گفته شد اسم عین مسمّاست یعنی آن مرحله وگرنه هیچ آدم عاقلی نمیآید بگوید این لفظ عین آن مسمّاست یا مفهوم عین مسمّاست که, که بحث عمیق داشته باشد این بحث از جای دیگر شروع شده و به جای دیگر ختم شده.
مسئلهٴ بعدی اینکه اسماء الله توقیفی است یا نه؟ اینکه در دعای نورانی سمات یا ندبه یا امثال ذلک است «وباسمک الذی إذا دُعیت بها للسماء فطرت» آن است با آن اسمی که آسمان را میشکافی نه با لفظِ فاطر «و بأسمائک الّتی بها خُلقت الأرض و بأسمائک الّتی خُلق البِحار» آن اسما که اثر دارد تعیّنات الهی است دیگر اوصاف ذات اقدس الهی است آنها اثر دارد که در دعای سمات و امثال ذلک آمده سخن از آن است که آن اسما آیا عین مسمّاست یا نه؟
مطلب بعدی توقیفیّت اسماست که اسمای خدا توقیفی است یا نه؟ این یک بحث فقهی است البته که قبلاً در کلام بحث شده بود منتها بحث, بحث فقهی است چون در فقه از این مسائل سخنی به میان نیامده متکلّمین بحث کردند اگر ما بخواهیم به عنوان اسم چیزی را برای خدای سبحان قرار بدهیم که نقص را در برداشته باشد یک, یا کمالِ محدود را در برداشته باشد دو, او هم منزّه است هم مقدّس, هم تسبیح دارد هم تقدیس که در بحث دیروز گذشت خدا سبّوحِ از اوصاف نقصی و سُلبی است یک, خدا قدّوسِ از اوصاف کمالی است دو, خدا دارای اوصاف اکمل است نه کمال, کمال محدود است آن اکملی که نامحدود است برای خداست اگر ما چنین اسمی را توانستیم پیدا کنیم این محذور عقلی ندارد اگر بحث فقهی است باید دلیل فقهی یعنی روایتی بر منع بیاید وگرنه دلیل عقلی بر منع نیست لکن همهٴ بزرگان منهم سیدناالاستاد مرحوم علامه, منهم شیخ و مشایخنا مرحوم میردادماد(رضوان الله علیه) هم میرداماد فرمود از گذشتگان هم مرحوم علامه که ادب اقتضا میکند ما چیزی را به عنوان اسم برای ذات اقدس الهی اطلاق نکنیم اما مسئلهٴ وصف که سخن از تسمیه نیست این مرتّب همه دارند میگویند دیگر خدا واجبالوجود است, علّتالعلل است, منشأ کل است, مبدأ کل است, نقطهٴ آغازین است این حرفها چه در عِبری چه در عربی روزانه مردم دارند میگویند دیگر از ذات اقدس الهی به این امور یاد کردن او را به این وصفها ستودن اینکه محذوری ندارد تسمیه است که اشکال دارد نه وصف خدا وگرنه هر کسی با هر زبانی دربارهٴ خدا بحث میکند میگوید او نقطهٴ آغازین عالَم است, او مبدأ جهان است, او علّةالعلل است اینها که وارد نشده اینها را که به عنوان اسم یاد نمیکنند در دعا بگویند یا علّةالعلل که بنابراین در اسم ادب اقتضا میکند آنچه را که وارد نشده انسان نگوید احتیاط دینی هم همین است هم فرمایش مرحوم میرداماد است, هم فرمایش سیدناالاستاد است و اینها اما وصف که خب میدانید رواست دیگر. اینگونه از مسائل در ذیل آیه 180 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مبسوطاً بحث شد.
پرسش:...
پاسخ: کامل, محدود است اکمل نامحدود است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه, اکمل یعنی کاملترین اینها آن کسی که کامل است بالاتر از او موجودی است به نام اکمل خدا بالاتر ندارد کامل بالاتر دارد که اکمل باشد اما اکمل که دیگر بالاتر ندارد, خب.
پرسش:...کامل نیست
پاسخ: کمال هست اکمل نیست, عالم هست اعلم نیست اگر کسی اعلم از این آقا بود که نمیگویند این عالِم نیست که اگر کسی اقدر از این بود که نمیگویند این قادر نیست که اگر عمرو اکمل از زید بود نمیگویند زید کامل نیست که, زید کامل است آن اکمل از این است.
پرسش:...
پاسخ: فرق نمیکند این صیغه اسم فاعل است دیگر یا اسم فاعل یا صفت مشبهه کامل, عالِم, قادر, فاضل, کاتب همهٴ اینها همینطور است اگر گفتیم اقدر است, اعلم است, ابصر است, اعقل است آن میشود بالاتر اما اگر گفتیم نه کامل است, عالِم است, فاضل است اینها میشود متوسّط دیگر فرق اسم فاعل و افعل تفضیل همین است دیگر, خب. ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ پس این یکی,
مطلب دیگر اینکه دربارهٴ اسمای حسنای ذات اقدس الهی البته آن دوتا احتمال بود ظاهرش اینکه ضمیر به مسمّا برمیگردد یعنی ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای مسمّا اسمای حسناست اما احتمال اینکه به «أیّ» برگردد خب آن یک راه دیگری دارد و آن این است که هر کدام از اینها را بخوانی یعنی چه بگویی الله, چه بگویی رحمان اینها چون اسم اعظماند اسمای دیگر را هم دارند برای اینکه اینها موصوف میشوند ولی اینها وصف نمیشوند شما میتوانید بگویید که اللّهی که اوصاف فراوان هم برایش ذکر بکنید, الرّحمانی که اوصافی برایش ذکر میکنید اما بیایید چیزی را موصوف قرار بدهید الله را وصف او قرار بدهید نمیشود چیزی را موصوف قرار بدهید الرحمان را وصف او قرار بدهید نمیشود الرحمان, الله اینها هرگز وصف چیزی قرار نگرفتند در قرآن اما موصوف قرار گرفتند ﴿اللّهُ الَّذِی﴾ کذا و کذا, ﴿الرَّحْمنِ الَّذِی﴾ کذا و کذا غرض این است که چون این دو از اسمای اعظماند و موصوف میشوند چه بگویی الله, چه بگویی الرحمان سایر اسما را هم اینها در بردارند البته این معنای غیر معهودی است که ضمیر به «أیّ» برگردد ضمیر همانطوری که بزرگان گفتند به مسمّا برمیگردد, خب.
مطلب دیگر اینکه این جَهر و اِخفات را آن را چون وقتی میشنیدند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت جهر و آشکار دارد نماز میخواند نمازِ جهری به لحاظ اذکارش هست وگرنه افکار که جهر و اخفات ندارد که اگر گفتند صلاتِ جهری یعنی به لحاظ ذکر و قرائتی که در آن هست وگرنه انحنا و انخفاض و امثال ذلک که جهر و اخفات ندارد این جهر و اخفات صفتِ قرائت است نمازِ جهری و نماز اخفاتی به لحاظ قرائت موصوف به این دو قِسماند چندتا شأن نزول برای آن ذکر کردند آیه نازل شد که خیلی به صورت جهر و آشکار نخوان که عدهای برنجند و بد بگویند خیلی هم اخفات نخوان که خودت هم نشنوی, اخفات که ﴿لاَ تُخَافِتْ﴾ که نهی شده است آن است که خود آدم هم نشنود فرمود نه آنقدر آهسته که خودت هم نشنوی, نه آنقدر بلند که دیگران حساسیّت داشته باشند اگر منظور از این صلاتْ دعا باشد یعنی در دعاها این کار را بکن اما طبق روایات و خود ظاهر آیه منظور از این صلات همان نماز است دیگر منتها در مکه نماز به این صورتی که در مدینه رواج داشت رایج نبود اصلِ نماز در مکّه بود برکتِ معراج بود و عدهای هم فرادا میخواندند, عدهای جماعت میخواندند اما به این گسترهای که در مدینه بود در مکه نبود لکن نماز بود, قرائت بود, جهر بود, اخفات بود بنابراین این صلات معنای خودش را دارد چون روایت فراوانی هم این را به صلاتِ جهر و اخفات معنا کردند فرمود: ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ و این با آنکه دعا هر چه مخفیتر, بهتر آن منافاتی ندارد آنجا دارد ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾ با ضراعت و ناله و لابه خدا را بخوانید یک, در خفا خدا را بخوانید دو, که مصون از ریا و شرک و امثال ذلک باشد نه شما مزاحم کسی باشید, نه کسی مزاحم شما باشد این بلندگو آوردن و دعای کمیل را به بیرون پخش کردن این با این آیه هماهنگ نیست خب بلندگو برای داخل مسجد خوب است ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾.
پرسش: روایت امام رضا(علیه السلام) که...
پاسخ: بله, اما نه اینکه برای دیگرانی که حساسیّت ایجاد میکند آنهایی که وقتی میشنیدند وجود مبارک پیغمبر صریحاً دارد این کار را میکند سبّ میکردند طبق آنچه که تفسیر دارد اما در جایی که آدم بداند که کمی بلندتر بخواند دیگران تشویق میشوند, آشناتر میشوند که خب رجحان خاصّ خودش را بالعرض دارد اما خطّمشی این است فرمود راهِ میانه را انتخاب بکن به همین دو جمله اکتفا نکرد نفرمود: ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بلکه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ یک خطّمشی معتدلی انتخاب بکن این دو جملهٴ اول که هر دو نهی است کافی بود اما فرمود نه, این راهِ خطّمشیات باشد بالأخره نه افراط نه تفریط حالا عبادتی که عمود دین است آن یک خطّمشی میانی دارد کارهای دیگر هم به طریق اُولیٰ دیگر در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر و بعضی از ائمه دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمده است که «و اعلم أن کلّ شیء مِن عملک تبعٌ لصلاتک» همهٴ کارها را تابع نمازت قرار بده بالأخره نمازت خطّمشیی داشته باشد کارها را برابر او آن بشود امام شئون تو, خب اگر در مسئله نماز انسان یک خطّمشی عاقل و معتدل دارد سایر خطوطش هم اینچنین میشود پس سرّ اینکه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ یعنی این را یک خطّمشی معتدل قرار بده وقتی اصل عبادت اینطور شد نه بلند شد, نه آنقدر کوتاه که خود انسان نشنود سایر شئون هم اینچنین خواهد بود, خب.
پرسش:...
پاسخ: چرا خب, اگر ما بخواهیم به همهٴ روایات عمل بکنیم صلات را به معنای جامع بگیریم بهتر است که.
پرسش:...
پاسخ: بله مصداقاً جداست نه مفهوماً آن دعاست و این عبادت است و هر دو توجّه به ذات اقدس الهی است ما اگر یا باید بگوییم لفظ در اکثر از معنا استعمال شد یک, یا باید بگوییم آن روایات معنای زایدی دارد که کاری به آیه ندارد دو, هیچ کدام از این دو را نمیگوییم بگوییم این معنای جامعی دارد که توجّه الی الله خطّمشی مستقیم دارد معتدل دارد آن خطّمشی مستقیم این است که نه جهر نه اخفا خواه به صورت عمود دین در صلات, خواه به صورت «الدعاء قربة» کما در سایر ادعیه.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر خود این آیه میگوید آیه میفرماید که ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ﴾ یک, ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ یعنی «لا تخافت بصلاتک» دو, یعنی «إجهر فی بعضها و أخفت فی بعضها» یک لفظ که نیست این تکرار شده ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾, خب.
﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ اگر خطّمشی معتدلی پیدا شد انسان در همهٴ کارها معتدل خواهد بود وقتی این عمود دینِ آدم معتدل بود آن هم میشود معتدل. ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً﴾ عدّهای ـ معاذ الله ـ برای خدا ولد قائل بودند که آن نکاح ولد سُلبی را آیهٴ ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ حل کرده است آیات دیگری هم اینچنیناند برخیها اتّخاذ ولد را به ذات اقدس الهی اسناد دادند آن تَبنّی یعنی بنوّت, یعنی فرزندخوانده که ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ گفتند, گفتند ملائکه بناتالله است اینکه گفتند ملائکه بناتالله است از سنخ ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است چون در خود سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و مانند آن آمده است که اینها قائل بودند که فرشتگان فرزندان ذات اقدس الهیاند یعنی فرزندان اتّخاذی که خدا فرمود اینها فرزندان اتّخاذی نیستند آیهٴ 26 و 27 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است که ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ منظور از این اتّخاذ ولد آن است که گفتند ملائکه بناتالله است به دلیل جملهٴ بعد که خدا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾ یعنی این ملائکهای که شما میگویید بناتالله است و فرزند خداست ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین معنا در زیارت نورانی جامعه کبیره در وصف ائمه(علیهم السلام) هم ذکر شده است که «لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» پس وَلد سُلبی را ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ نفی میکند, ولد تشریفی را که او بتواند کمککار خدای سبحان باشد در آیاتی که ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سایر سُوَر این نفی شده در آیه محلّ بحث هم این اتّخاذ ولد معیار شد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾.
مطلب بعدی آن است که ما معمولاً حمد را در برابر مدح میدانیم میگوییم حمد در مقابل مدح است اگر خیری به انسان برسد آدم آن خیّر را حمد میکند و اگر نه, کمالی داشته باشد نظیر «مدحتُ اللؤلؤ» آنجا سخن از حمد نیست اما در قرآن کریم اگر ما تکلّفی را تحمّل نکنیم و حمل بر مجاز نکنیم خود حمد در موضع مدح به کار رفته اینجا سخن از فعلِ خدا نیست سخن از اوصاف سلبی خداست و از جمال و جلال خداست خدایی که ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾, ﴿لَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ﴾, ﴿لَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ این خدا محمود است ما او را حمد میکنیم بر کمالِ او, بر جمالِ او, بر جلال او حالا بگوییم حتماً اینجا چیزی مقدّر است که یعنی حمد میکنیم او را بر افعال جمیلهاش این ضرورتی ندارد یکی از بهترین و لطیفترین حرفهایی که در طیّ این سالها از جناب فخررازی ما نقل کرده بودیم همین بود ایشان هم در ذیل آیهٴ ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این حرف را دارد که در ذیل آن آیه بحث شد هم در ذیل یکی از آیاتی که بحثهای امسالی را به همراه داشت این را دارد که ما در هر دو جا نقد کردیم. ایشان میگوید که شمایی که میگویید «تَهلکه» بر وزن «تَفْعُلِه» مصدر ثلاثی مجرّد نیست از کجا میگویید؟ عرب قانونی داشت قانون مدوّنی داشت اگر سیبویه و امثال سیبویهاند که ایرانیاند و کتاب عربی را و قواعد عربی را بعدها نوشتند اگر سخن از صرف و نحو است که بعد از اسلام در آمده, اگر سخن از معانی و بیان و بدیع است که قرآن اینها را یاد داده شما یک کتاب مدوّن عربی به عنوان قانونِ کلمات عرب دارید که بگویید «تَهلُک» استعمال نشده یا جمیع کلمات عرب را استقسا کردید و گفتید احدی در شرق عالم و غرب عالم این کلمه را نگفته از کجا میگویید؟ فقط میگویی ما ندیدیم این یک, اما قرآن را که دیدی اگر بعد از اینکه ثابت شده است این کلام الله است اصلاً چرا این حرف را میزنی که ما نداریم شما باید کلام الله را منطبق کنی بر کلام عربِ جاهلی اولاً او کتاب مدوّن علمی ندارد شما با چه چیزی میخواهی تطبیق کنی همهٴ این صرف و نحوها به برکت اسلام در آمده هیچ لغتی به اندازهٴ عرب و عربی شهامت و استواریاش را حفظ نکرده الآن فارسی یک در میان شما ببینید مخلوط دارید تمام الفاظ همینطور است اینطور نیست که حالا انگلیسی و اروپایی و آلمانی و فرانسوی آنها هم یک خط در میان کلمات دخیل دارند این روابط تجاری, سیاسی, اجتماعی که بین ملل هست هر قومی وقتی وارد قوم دیگر شد این گفتمانشان این گفتگویشان باعث مداخلهٴ لغات است اما عرب, عربی حفظ کرده شهامت خود را هرگز ورود ممنوع هیچ کلمهای را اجازه نمیدهد مگر اینکه دستکاری بکند «ژ» آن را بردارد, «چ» آن را بردارد, «گاف» آن را بردارد, تعریب بکند بعد به کار ببرد این عظمت لغت عربی در سایه قداست قرآن است اصلاً به هیچ کلمهای عرب اجازه نمیدهد وارد حوزهاش بشود مگر اینکه دستکاری بکند اما ما در بسیاری از این کلمات ما هر لغتی آمد پذیرفتیم دیگر الآن هم میپذیریم گذشته هم همینطور بود نه ما که فارسی زبانیم آذریزبان همینطور است, آلمانیزبان همینطور است, فرانسویزبان هم همینطور است, انگلیسیزبان همینطور است, آمریکاییزبان همینطور است این عربی است که در برابر تمام لغات قَد عَلَم کرده و میگوید تا اینجا قرنطینه نشوی تا به معیار ما در نیایید ما راهتان نمیدهیم این لغت عرب خب اینها را قرآن یادشان داده دیگر وگرنه این عرب قبلاً اینطور نبود که حرفِ لطیف فخررازی این است اگر برای کسی ثابت نشد که قرآن معجزه است که خب باید با آن بحث کلامی را بکند اما اگر برای کسی ثابت شده است قرآن معجزه است باید ثابت بشود که آیا اینچنین قرائت کردند یا نه؟ اگر بزرگان ما, مفسّران ما, علمای ما «تَهلُکه» قرائت کردند گفتند: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ معلوم میشود «تهلکة» هم صحیح است دیگر دنبال این نگردید ببینید در لسان عرب هست یا نه خب نبود, نبود این از آن بهترین و لطیفترین حرفهای فخررازی بود که در این سالها نقل شد, خب ما از این آیه میفهمیم که حمد هم در برابر کمال هست اختصاصی به فعلِ جمیل ندارد البته افعال الهی, نعمتهای الهی که به ما رسیده است آن را خود قرآن یادمان داده که او چون ربّالعالمین است حمد میکنیم, خالق کل است حمد میکنیم, فاطر کل است حمد میکنیم, مُنعِم کل است حمد میکنیم اینها در برابر نعمت است اما این آیه که سخن از نعمت نیست ما بگوییم حتماً چیزی مقدّر است یا به لحاظ افعال جمیله است داعی بر این کار نیست ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی﴾ که این اوصاف سلبی را دارد مستحضرید که اوصاف سلبی ذات اقدس الهی به اوصاف ثبوتی برمیگردد چون این سلب, سلبالسلب است سلبالنقص است سلبِ نقص یعنی سلبِ سلب, سلبِ سلب یعنی ایجاب ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ خدا ظالم نیست, خدا جاهل نیست, خدا جبّارِ به آن معنای جبر و ستمگر نیست یعنی او عفوّ است, او عادل است, او رحیم است و مانند آن تمام اوصاف سلبیّه ذات اقدس الهی به اوصاف ثبوتیه برمیگردد چون نقصها سلب میشود یک, نقص هم یک امر عدمی و سلبی است دو, سلبِ سلب بازگشتش به وجود است این سه, پس بنابراین ما ذات اقدس الهی را داریم به آن کمالات ذاتی خود او مدح میکنیم, حمد میکنیم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ یک, ﴿وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ﴾ دو, ﴿وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ که بحث تفسیریاش دیروز گذشت سه. ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ یک, ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دو, وجود مبارک حضرت امیر آنطوری که در نهجالبلاغه است فرمود: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» دارد یک, ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ دارد دو, «اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» یک, «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» دو, «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ» سه, «وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ» چهار, یعنی کسی که جنودِ سماوات و الارض در اختیار اوست به شما گفت «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» پس استنصاری که او کرده بر اساس ذلیل بودنِ او نیست ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اگر گفت ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ این استقراضی که کرده بر اساس قُلّ و قلیل بودن و اندک داشتن او نیست میخواهد شما را به کمال برساند پس ﴿لَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ اما ولیّ به معنی دوست, ولیّ به معنای ناصرِ دین که به اذن خدا دارد دینِ خدا را یاری میکند اینها محذوری ندارد ﴿وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً﴾ بازگشت همهٴ اینها به تکبیر است. در جریان تکبیر هم یک وقت است که سخن از لفظ نیست سخن از معناست, خب ما وقتی که الفاظی نداریم سخن از بحثهای معنوی است ذات اقدس الهی کبیر است کبیرش نفسی است نه نسبی کمالات فراوانی که خدای سبحان دارد همهاش نفسی است چون معنای ذاتی بودن صفت همین است دیگر او موجود بالذّات است, حیّ بالذّات است, علیم بالذّات است, قدیر بالذّات است, کبیر بالذّات است و مانند آن اینها در بحثهای عقلی, فلسفی, کلامی و مانند آن, اما در بحثهای تفسیری و بحثهایی یا روایی بحثهایی که با الفاظ سر و کار دارند بالأخره ماییم و الفاظ این الفاظ را باید به جایی برسانیم یا نه؟ اگر گفته شد «الله أکبر» باید متعلِّق داشته باشد دیگر نمیشود بگوییم «أکبر» به معنای کبیر است بدون قرینه آنجا که بحثهای علمی است بدون لفظ خدا کبیرِ لفظی است اما وقتی که سخن از لفظ شد این الفاظ باید با رهنمودی که خود قرآن ارائه کرده است معنا بشود و چون درجات فهم فرق میکند وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در شام وقتی که مؤذّن گفت «الله أکبر» حضرت فرمود: «مِن کلّ شیءٍ» آنها که دیگر این معانی دقیق را نمیفهمیدند که «الله أکبر مِن أن یوصف» فرمود: «أکبر من کلّ شیء» اما وقتی شاگردان اختصاصی ائمه به حضورشان میرسند خود آنها سؤال میکنند از شاگردانشان که «الله أکبر» یعنی چه؟ آنها طبق برداشتهای قبلی میگویند «الله أکبر مِن کلّ شیء» آنوقت امام میفرمایند نه خیر «الله أکبر مِن أن یوصف» که این دوتا روایت را قبلاً هم خواندیم وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) جلد هفتم صفحهٴ 191 این دوتا روایت هست عنوان باب این است که باب 33 «باب کراهة أن یُقال ألله أکبر مِن کلّ شیء بل یُقال مِن أن یوصف» ما مکروه است که بگوییم «الله أکبر مِن کلّ شیء» روایت اول که مرحوم کلینی نقل کرده است «عن جمیعبنعمیر قال, قال ابوعبدالله(علیه السلام) أیّ شیء الله أکبر» اینها چون از شاگردان خصوصیاند خود حضرت سؤال دارند افراد عمومی میآیند سؤال میکنند جوابشان را برابر درکشان میگیرند اما وقتی شاگردان خصوصی را ائمه میپرورانند خودشان از اینها سؤال میکنند که «الله أکبر» یعنی چه؟ «أیّ شیء الله أکبر» جمیعبنعمیر میگوید من عرض کردم «الله أکبر مِن کلّ شیء» «فقال(علیه السلام) و کان ثمّ شیءٌ فیکون أکبر مِنه» آیا در قبال خدا چیزی هست که خدا هست دیگران هم هستند خدا از آنها بزرگتر است؟ خب نمیتواند بگوید بله در قبال خدا چیزی هست که. جمیع عرض کرد که «فقلت فما هو» پس معنی «الله اکبر» چیست؟ «قال(علیه السلام) الله أکبر مِن أن یوصف» این روایت اُولیٰ. روایت دومی که باز مرحوم کلینی نقل کرده است این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نشسته بود مردی در حضور آن حضرت گفت «الله أکبر» «قال رجلٌ عنده الله أکبر» سؤال نکرد ذکری گفت, گفت «الله أکبر فقال(علیه السلام) الله أکبر مِن أیّ شیء» او دیگر نمیتوانست بگوید آقا اینجا خدا اکبرِ نفسی است نسبی نیست و اکبر است یعنی «کبیرٌ فی ذاته» وقتی ما لفظ داریم باید به همراه لفظ بحث کنیم «فقال الله أکبر مِن أیّ شیء؟ فقال» آن ذاکر عرض کرد «مِن کلّ شیء فقال ابوعبدالله(علیه السلام) حدّدته» اگر خدایی هست و دیگران هستند پس مرزها جدا شد تا او تمام نشد که نوبت دیگری نمیرسد که پس او یک موجود محدودی است در حالی که «لا حدّ له» بارها عرض شد که اینها در حدّ «لا تنقض» نیست عرض کرد که پس چیست معنایش؟ اگر من بگویم «الله أکبر مِن کلّ شیء» با اینکه شما در همین تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه میکنید وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) همین که مؤذّن در شام گفت «الله أکبر» حضرت فرمود: «أکبر من کلّ شیء» آن برای یک عدّه است این برای یک عدّه, خب این را که در جلسهٴ عمومی حضرت نفرمود که این جلسهٴ خصوصی بود. خب, «فقال ابوعبدالله(علیه السلام) حدّدته فقال الرجل کیف أقول» پس چطور عرض کنم؟ «قال قل الله أکبر مِن أن یوصف» در بحث دیروز گذشت که این «مِن أن یوصف» نه موجبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله بازگشتش به سالبهٴ محصّله است یعنی «الله لا وصف له» اینکه گفت «کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه» همین است.
پرسش:...
پاسخ: نه, ما وقتی که الفاظ داریم آن اصلاً موجودی نداریم بر اساس آن حساب نه کامل نداریم ناقص هم نداریم بر اساس آن بیان دقیقی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند ما نه کامل داریم نه ناقص, نه کمال داریم نه نقص هیچ چیزی در عالَم نیست حالا این حرف را مستحضرید که وقتی سعدی خواست این را معنا کند خب حالا چون امروز روز آخر بحث ماست و در پایان این حرف را میزنیم امام رازی میگوید من این را یعنی این بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» را در گفت این را من در غزنین نوشتم در سنهٴ 601 هجری من این را در غزنین نوشتم معمولاً در پایان هر سوره ایشان مشخص میکند که من این را کجا نوشتم در چه سالی نوشتم در پایان همین سوره فخررازی نوشته که من این را در شهر غزنین سنهٴ 601 نوشتم حالا چون این بحث, بحث آخر است انشاءالله بعد از دههٴ عاشورا این بحث شروع میشود دیگر امروز ختمش را اعلام میکنیم.
اما آن بحث اختلافی که از مرحوم شیخ طوسی از عُدّهاش نقل کردیم این هم اگر کسی خواست ضبط بکند گرچه بارها خوانده شد باز این هم برای ضبطش به عدّةالاصول جلد اول صفحهٴ 356 عبارت مرحوم شیخ طوسی این است مرحوم شیخ طوسی عدّه را بعد از استبصار و تهذیب مرقوم فرمودند تهذیب شرحِ روایی فروعات مُقنعهٴ مرحوم مفید است مرحوم مفید این کتاب مقنعه را که نوشته اوّلش اصول دین است مسئله اعتقادی و عقلی است بعد بخش دومش فروع دین. مرحوم شیخ طوسی میفرماید من خواستم آن بخش اصول را شرح کنم دیدم از من برنمیآید دشوار است برایم بخش فقه را شرح کردم شرحِ بخش فقهیِ مقنعه همین تهذیب چند جلدی است مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در وافی دارد که مرحوم شیخ طوسی دوتا کتاب روایی دارد یکی استبصار دیگری تهذیب «الاستبصار بضعة من التهذیب» خب کسانی که با این دو کتاب آشنا باشند میدانند که عظمت تهذیب خیلی بیش از استبصار است «الاستبصار بضعة من التهذیب» مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) بعد از اینکه استبصار را نوشته, تهذیب را نوشته به نوشتن عدّةالاصول همّت گمارد و اینچنین فرمود, فرمود: «و قد ذَکرتُ ما وَرد عنهم(علهیم السلام)» از ائمه «مِن الأحادیث المختلفة التی تختصّ الفقه فی کتابَیِ المعروف بالاستبصار و التهذیب فی کتابی المعروف» یعنی استبصار «و فی کتاب تهذیب الأحکام» من اینها را جمع کردم که «ما یزید علی خمسة آلاف حدیثٍ» بیش از پنج هزار حدیث است «و ذکرتُ فی أکثرها اختلاف الطائفه فی العمل بها» من در اکثر این روایات گفتم که طایفهٴ امامیه در عمل به اینها اختلاف دارند بعضیها عمل کردند بعضیها عمل نکردند, در عمل کردن بعضی بر وجوب حمل کردند بعضی بر استحباب و مانند آن «و ذلک أشهر مِن أن یَخفیٰ» اختلاف بین علمای ما اشهر از آن است که مخفی باشد «حتّی أنّک لو تأمّلتَ اختلافهم فی هذه الأحکام» اگر فقه امامیه را بررسی کنی که چون او هم قدرت تبعش زیاد بود هم شاگردان فراوانی داشت هم کتابخانهٴ عظیمی داشت پژوهشگران فراوانی داشت «حتّی أنّک لو تأمّلتَ اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یَزید علی اختلاف ابیحنیفه و الشافعی و مالک» میگوید آن سهتا مذهب یک طرف این یکی درونگروهی یک طرف, اختلافات درونگروهی علمای شیعه به تنهایی بیش از اختلاف آن سه مذهب است خب این اختلاف که دلیل بر بطلان نیست لذا بعد میفرماید بعد از اینکه من دیدم این اختلاف پیدا شده «وجدته یَزید علی اختلاف ابیحنیفه و الشافعی و مالک» اما اینها باز کنار هم جمع میشوند «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیمة لم یَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ینته الی تضلیله و تفسیقه و البرائة من مخالفته» یکی را در ضلالت بداند, یکی را فاسق بداند, یکی را فلان بداند بعد میفرماید عمل به اخبار جایز است و امثال ذلک و من آمدم ساماندهی کردم الآن هم اگر ـ معاذ الله ـ نظمی پیدا نکند حوزههای علمی و اجتهاد به سامان و سامانه نرسد هم آن اختلافات وسیع فقهی هست که آن بد نیست, هم این فضیلت در کار نیست که به جانِ هم میافتند مرحوم شیخ طوسی فرمود اختلاف علمای ما در فتوا به تنهایی بیش از اختلاف ابیحنیفه و شافعی و مالکی است اما اینها در کنار هماند الآن اگر خدای ناکرده چون فقه آمده به بازار سیاست یعنی دنیا, اگر خدای ناکرده جلوی این گسترهٴ اجتهاد و فتوای روزانه گرفته نشود یا آن نزاهت را ما تأمین نکنیم خطر ما را تهدید میکند أحدهما بالأخره باید باشد یا جلوی اختلاف فتوا را باید گرفت یا آن دنیاطلبی و بازیهای سیاسی را باید خودمان با تهذیب نفس از خودمان دور کنیم وگرنه این خطر همهٴ ما را تهدید میکند حالا انشاءالله این دههٴ عاشورا هر کدام شما توانستید منبر سیّدالشهداء را فراموش نکنید این شرفی است برای ما, این درسی است برای ما, این سند کشور است برای ما دنیای ما و آخرت ماست البته سازمان تبلیغات, دفتر تبلیغات, مدیریت حوزه آنها باید امور تبلیغی را ساماندهی کنند ولی مقداری هم ما باید این دشواریها را تحمّل کنیم چون در نماز جمعه هم به عرضتان رسید اگر شماها تشریف نبردید شاگردانتان میروند آنها هم بعد از دو سال نمیروند و مدّاحها حسینیهها را اداره میکنند دینِ مردم به وسیلهٴ روحانیّت است الآن این کشوری که هفتاد میلیون جمعیت دارد یک میلیونش حدّاکثر اگر ما خیلی خوشباور باشیم دینشان را از قرآن و روایات دارند یعنی یا علمای حوزویاند یا دانشگاهیاند تحصیل کردهاند مجتهدند یا متجزّیاند و مانند آن اما آن 69 میلیون دینشان را از شماها دارند اینها اهل کتاب نیستند که روایت کلینی را ببیند, تفسیر آیه را ببینند, دین پیدا کنند, الغدیر ببینند, ولایتمدار باشند اینها نیستند که اینها میگویند امام جماعتشان چه گفته, واعظشان چه گفته, امام جمعهشان چه گفته, روحانی جلسهشان چه گفته دینشان را از شماها دارند و این دین هم الآن در ماه مبارک رمضان و محرّم و صفر است اگر خدای ناکرده شماها نروید ممکن است بیگانهها بروند دیگران بروند کمسوادها بروند بعد هم مدّاحها اداره بکنند دیر بجنبیم آن فضیلت از ما گرفته میشود قبلاً هم شاید یک وقت به عرضتان رسید ما ایران الآن هفتاد میلیون جمعیت داریم تازه داریم میرویم به طرف انرژی هستهای که انشاءالله به مقصد میرسیم اما دو قدم آن طرفتر هند است هند کجا و ایران کجا؟ ایران وصلهای است در برابر هند این تحقیق مالالهند ابوریحان بیرونی را بخوانید هند دریایی است یک کشور میلیاردی است یک, سالیان متمادی اتمی شده دو, قبل از اینکه ایران تازه به صنایع سنگین دسترسی پیدا کند این صنایع سنگین او ریخته بود سه, مگر ایران را با هند قیاس میکنند اما شما دو قدم آن طرفتر ببینید از موشپرستی تا پرستش اعضای بدن انسان در آنجاها هست آنجا چون حوزهٴ علمیه قم نیست, مشهد نیست, اصفهان نیست, نجف نیست مردم را رها کنی به طرف خرافات رفتند الیوم, الیوم یعنی الیوم شما الآن اینجا که رفتید بیرون در این خیابان چندتا موتور هست؟ معادل این یا بیش از این موتور بالا سرمان ماهوارههاست الآن اگر عصر علم نباشد پس چه موقع عصر علم است الآن جاهلیّت است؟! الآن که شرق و غرب عالم شده یک دهکده بلکه یک خانواده الآن عصر علم نیست پس چه موقع عصر علم است موشپرستی هست, پرستش بعضی از اعضای انسان هم هست همین هند شما چرا این ایام خرافات پیدا شده, دروغ پیدا شده, امامشناسی دروغین پیدا شده, ارتباط با ائمه پیدا شده چرا؟ چه کسی باید جلویش را بگیرد اگر مردم را رها کنی از هند بدتر خواهند شد این دین است که مردم را حفظ میکند و کشور را هم ابیعبدالله حفظ کرده این تعارف ندارد یعنی تمام آن انقلابها و تظاهرات یک طرف, این تظاهرات چهارگانهٴ تاسوعا و عاشورا و اربعین و 28 صفر که زن و مرد آمدند به میدان یک طرف اگر این انقلاب از جای دیگر بود چرا در تونس و امثال ذلک تا اینها به شهریور 57 میرسند تا به مهر 57 هم میرسند اما اُفت میکند آن کشور حسینبنعلی حضور ندارد من نمیدانم شما شبهای عملیات حضور داشتید یا نداشتید؟ یا در این مانورهای جبهه حضور داشتید یا نداشتید؟ در خاکریزهای اول چه نواری بود؟ نوار ای ایران, ای ایران بود؟ سخن از ای ایران و مرز گوهر نبود سخن از یا حسین, یا حسین بود رفتید یا نرفتید؟ این شبهای عملیات تنها نواری که مرزها را پُر میکرد یا حسین, یا حسین کربلا, کربلا خب این شرفِ ماست کشور ما را حفظ کرده, دین ما را حفظ کرده خب برای چه منبر نرویم تا میتوانیم البته روضهٴ صحیح, عاقلانه, عالمانه بخوانید انشاءالله اجرتان هم با سیّدالشهداء باشد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» به بخش آغازینش برمیگردد
چه بگویید الله چه بگویید الرحمان، خدا دارای اسمای حسنای فراوان است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ﴿110﴾ وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً ﴿111﴾
بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم به بخش آغازینش برمیگردد و هم عصارهٴ مطالب این سوره را به همراه دارد یکی از آن آیاتی که در بخش پایانی قرار گرفت همین است فرمود چه بگویید الله چه بگویید الرحمان, چه ذات اقدس الهی را به اسم الله بخوانید چه به اسم رحمان بخوانید فرق نمیکند خدا دارای اسمای حسنای فراوان است. مشرکان الله را میپذیرفتند چون اینها مشرکِ در اصلِ ذات, مشرک در خالقیّت ذات و مانند آن نبودند اینها مشرک در ربوبیّت بودند وگرنه میپذیرفتند که خالق سماوات و ارض الله است ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ الله را به عنوان خالق کل قبول داشتند الله را به عنوان ربّالأرباب و ربّالعالمین قبول داشتند ﴿مَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ﴾ اما الله را به عنوان ربّ انسان, ربّ رزق, ربّ شِفا و مانند آن قبول نداشتند که گرفتار ارباب متفرّق بودند اما دربارهٴ رحمان چیزی نمیگفتند برای آنها آشنا نبود ولی میدیدند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گاهی به الله دعوت میکند, گاهی به الرحمان دعوت میکند آنها اعتراض میکردند میگفتند که پیامبر یعنی کسی که مدّعی نبوّت است ما را از شرک بر حذر میدارد ولی خودش از اسمای متعدّد سخن به میان میآورد آیه نازل شد که اینها تعدّدشان در مرحلهٴ اسم است وگرنه مسمّا واحد است مسمّا یکی است که خالق کل است و ربّ کل است و ربّ هر شیئی هم هست ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ هر چه از این اسما را بخوانید معیار آن مسمّاست مسمّا هم دارای اسمای حسناست و اسمای حسنا هم به همان تفسیری که در بحث روز قبل گذشت تبیین میشود البته اینها مترادف نیستند همانطوری که قابض و باسط مترادف نیستند, محیی و ممیت مترادف نیستند اینها هم مترادف نیستند البته بعضی از آنها متقابلاند, بعضی از آنها فقط مختلفاند نه متقابل الله و الرحمان از نظر معنا مترادف نیستند متقابل و متضاد و امثال ذلک هم نیستند گفتند خدا را الله میگویند برای اینکه جامعِ جمیع کمالات و مُستجمع جمیع اوصاف است از این جهت که همهٴ حقایق در ذات اقدس الهی حضور جمعی دارد او میشود الله و از این جهت که همهٴ فیوضات از ذات خدای سبحان نشأت میگیرد او میشود رحمان که رحمان الدنیا و الآخره است آن رحمتی که ﴿وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ پس از جهت انتباع کثرت در وحدت که جامع جمیع کمالات است میشود الله, از جهت انتشاء و نشو و ظهور کثرت در امور در خارج او میشود رحمان وگرنه مترادف هم نیستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ این کتاب شریف تفسیر کنزالدقائق در بین این تفسیرهای روایی یک مقدار کاملتر است حتماً با این کتاب مأنوس باشید این بسیاری از روایاتی که در سایر کتابهای روایی نیست آنجا جمع میکند روایاتی که در ذیل این آیات وارد شده است بخشی از آنها مربوط به تفسیر آیه است که غالباً ملحوظ میشود و مطرح میشود و بخشهای فراوان دیگری دارد که مربوط به تفسیر آن آیه نیست مثل اینکه این آیه خاصیّتش چیست؟ این آیه را گرچه موقع خواندن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین که این آیه نازل شد بچهها همین که مقداری میتوانستند چیز بفهمند این آیه را یادشان میداد اینها روایات نورانی است که در ذیل این آیه آمده است غرض این است که اُنس با روایات تنها برای این نیست که معنای آیه مشخص بشود خصوصیّت آیه, تأثیر این آیه در استجاب دعا یا شفای مرض این چیزها هم برکاتی است که این روایات دارد کسی گفت من مشکل مالی دارم حضرت فرمود چرا این آیهٴ ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ را نمیخوانی خب اینها بحثهای روایی است بحث تفسیری نیست اما آثار خاصّ خودش را دارد با این کتاب مأنوس باشید خیلی خوب است.
بحثی را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی دارند در اسمای حُسنا که خدا اسمی را خلق کرد خصوصیّات این اسم این است بعد اسمای دیگری که از این منتشع و منتشر شدند آنها را ذکر میکند چهار اسم را خلق کرد از هر اسمی سه اسم خلق شد, شده دوازده اسم یا سه اسم خلق کرد از هر سه اسمی چهار اسم منتشر شد شده دوازده اسم از آن اسمای دیگر هم اسمای دیگر ظهور پیدا کرده تبارک و تعالیٰ را در آن روایت اسم میداند این اسمی که در روایت مصطلح است غیر از اسمی که در مقابل فعل و حرف باشد آنجا حضرت در این روایت تبارک یا تعالیٰ را اسم میداند یعنی حقیقتی که این تبارک از او حکایت میکند, خب این روایت طولانی را که سیدناالاستاد این را در درس خواندند و معنا کردند یعنی همین روایت کافی را در تفسیر شریف کنزالدقائق این روایت هم مبسوطاً آمده.
پرسش:...
پاسخ: بله, البته بعضیهایشان اینطور است این را خود آن راوی, خود آن راوی که جاعل بود این را گفته من از راههای دور و نزدیک روایاتی را جعل کردم برای اینکه علاقهٴ مردم به قرآن دیدم کم شد من این را جعل کردم این یک سخن ناصوابی است یعنی کار ناصوابی است خود وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) فرمود که از راه باطل نمیشود به مقصد صحیح رسید «من حاول أمراً بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو و أسرع لمجیء ما یَحذر» این از بیانات نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) است که هرگز هدف, وسیله را توجیه نمیکند ما برای رسیدن به مقصد صحیح راهِ صحیح فراوان داریم دیگر نیازی به راههای جعلی نیست البته برخی از آن روایات ضعیف است و مجعول است آنها را اهل درایه و رجال شناسایی کردند و بررسی کردند اما بعضیهایش بالأخره معتبر است.
پرسش:...
پاسخ: بعضی چون آخر بحث تفسیر غیر از بحث قرائت قرآن است آنجا که سخن از قرائت قرآن است بله, ثواب آن روایتی که معتبر باشد و دلالت بکند بر ثواب آن سوره ذکر میکند اما در بحث تفسیر اینجا جایش نیست آن یک بحث خاصّی است جای خاصّ خودش و حق است اما بحث تفسیر معنایش این است که این آیه معنایش چیست آن وقت روایاتی که آیه را معنا میکند باید در بحث تفسیری باشد روایاتی که در فضایل سُوَر را معلوم میکند آن باید در علومالقرآن باشد ما یک علومالقرآن داریم یک بحث تفسیر علومالقرآن این است که قرآن چه موقع جمعآوری شد؟ کاتبان قرآن چه کسانی بودند؟ از چه وقت شروع شده؟ چه موقع ختم شده؟ ثوابش خواندنش چیست و مانند آن البته بحث تحریف و بحث نسخ و بحثهای نزول دفعی و تدریجی و اینها جزء علومالقرآن برمیگردد اما حالا این آیهای که در فلان سوره است این معنایش چیست این با اینکه ما در اول یا آخر سوره ذکر بکنیم که خواندن این سوره فلان قدر ثواب دارد این تفسیر آیه را روشن نمیکند این است که ایشان در بحث روایی چون بحث تفسیری است روایاتی که مربوط به تفسیر آیه است ذکر میکنند و در تفسیر متن هم روایات را در کنار ذهن شریفشان در دیدشان دارند اگر آیهای چندتا احتمال دارد و خیلی روشن نیست لکن روایت یکی از آنها را شفاف کرده ایشان در بحث تفسیری همان معنا را که روایت گفته انتخاب میکند میفرماید «کما سیجیء فی البحث الروایی» در بحث روایی آن روایت را نقل میکنند و بازگو میکنند میگویند «کما تقدّم فی التفسیر» این رابطهٴ تفسیر با روایت اما حالا روایتی در فضیلت سوره یا فضیلت آیه است این مشکل آن آیه را معنا نمیکند ما حالا چون در بخش پایانی بود این را نقل کردیم وگرنه این روایت که در تفسیر کنزالدقائق هست در تفسیرهای دیگر هم هست که وجود مبارک پیغبمر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین که بچههای آن خاندان به حدّ نوجوانی میرسیدند که میتوانستند چیزی بفهمند این آیه را یادشان میداد, خب اهل بیت هم همین کار را میکردند این را برای تبرّک نقل کردیم وگرنه در معنا کردن این آیه سهمی ندارد, خب.
مطلب دیگر اینکه آیا اسم عین مسمّاست یا نه؟ این یک, و آیا اسماء الله توقیفیاند یا نه دو, این دو از مسائل بسیار مهمّی است که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 180 گذشت در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 180 این است که ﴿وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنجا گذشت که اینکه میگویند اسم عین مسمّاست یعنی چه؟ اینکه میگویند اسمای خدا توقیفی است این یعنی چه؟ تا حدودی آنجا روشن شد که این الفاظی که ما اطلاق میکنیم چه در جوشن کبیر چه در ادعیه دیگر این الفاظ اسمای معانی و مفاهیماند این یک, معانی و مفاهیم اسمای مصادیق خارجیّهاند این دو, مصادیق خارجیه مظاهر اسمای الهیاند این سه, اسمای الهی عبارت از ذات با تعیّن مخصوص است این چهار, اگر گفتند که اسم عین مسمّاست اوّلی نیست, دوّمی نیست, سوّمی نیست آن مقطع چهارم است نه اینکه این الفاظ عین آن ذات است نه اینکه این مفاهیم عین آن ذات است نه اینکه اعیان خارجیه عین آن ذات است بلکه خود آن ذات عین آن ذات است ذات با تعیّن عین ذات است, ذات با تعیّن علم, ذات با تعیّن قدرت عین ذات است و این تعیّنها هم در شهود است مرحلهٴ چهارم یعنی مرحلهٴ چهارم اگر گفته شد اسم عین مسمّاست یعنی آن مرحله وگرنه هیچ آدم عاقلی نمیآید بگوید این لفظ عین آن مسمّاست یا مفهوم عین مسمّاست که, که بحث عمیق داشته باشد این بحث از جای دیگر شروع شده و به جای دیگر ختم شده.
مسئلهٴ بعدی اینکه اسماء الله توقیفی است یا نه؟ اینکه در دعای نورانی سمات یا ندبه یا امثال ذلک است «وباسمک الذی إذا دُعیت بها للسماء فطرت» آن است با آن اسمی که آسمان را میشکافی نه با لفظِ فاطر «و بأسمائک الّتی بها خُلقت الأرض و بأسمائک الّتی خُلق البِحار» آن اسما که اثر دارد تعیّنات الهی است دیگر اوصاف ذات اقدس الهی است آنها اثر دارد که در دعای سمات و امثال ذلک آمده سخن از آن است که آن اسما آیا عین مسمّاست یا نه؟
مطلب بعدی توقیفیّت اسماست که اسمای خدا توقیفی است یا نه؟ این یک بحث فقهی است البته که قبلاً در کلام بحث شده بود منتها بحث, بحث فقهی است چون در فقه از این مسائل سخنی به میان نیامده متکلّمین بحث کردند اگر ما بخواهیم به عنوان اسم چیزی را برای خدای سبحان قرار بدهیم که نقص را در برداشته باشد یک, یا کمالِ محدود را در برداشته باشد دو, او هم منزّه است هم مقدّس, هم تسبیح دارد هم تقدیس که در بحث دیروز گذشت خدا سبّوحِ از اوصاف نقصی و سُلبی است یک, خدا قدّوسِ از اوصاف کمالی است دو, خدا دارای اوصاف اکمل است نه کمال, کمال محدود است آن اکملی که نامحدود است برای خداست اگر ما چنین اسمی را توانستیم پیدا کنیم این محذور عقلی ندارد اگر بحث فقهی است باید دلیل فقهی یعنی روایتی بر منع بیاید وگرنه دلیل عقلی بر منع نیست لکن همهٴ بزرگان منهم سیدناالاستاد مرحوم علامه, منهم شیخ و مشایخنا مرحوم میردادماد(رضوان الله علیه) هم میرداماد فرمود از گذشتگان هم مرحوم علامه که ادب اقتضا میکند ما چیزی را به عنوان اسم برای ذات اقدس الهی اطلاق نکنیم اما مسئلهٴ وصف که سخن از تسمیه نیست این مرتّب همه دارند میگویند دیگر خدا واجبالوجود است, علّتالعلل است, منشأ کل است, مبدأ کل است, نقطهٴ آغازین است این حرفها چه در عِبری چه در عربی روزانه مردم دارند میگویند دیگر از ذات اقدس الهی به این امور یاد کردن او را به این وصفها ستودن اینکه محذوری ندارد تسمیه است که اشکال دارد نه وصف خدا وگرنه هر کسی با هر زبانی دربارهٴ خدا بحث میکند میگوید او نقطهٴ آغازین عالَم است, او مبدأ جهان است, او علّةالعلل است اینها که وارد نشده اینها را که به عنوان اسم یاد نمیکنند در دعا بگویند یا علّةالعلل که بنابراین در اسم ادب اقتضا میکند آنچه را که وارد نشده انسان نگوید احتیاط دینی هم همین است هم فرمایش مرحوم میرداماد است, هم فرمایش سیدناالاستاد است و اینها اما وصف که خب میدانید رواست دیگر. اینگونه از مسائل در ذیل آیه 180 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مبسوطاً بحث شد.
پرسش:...
پاسخ: کامل, محدود است اکمل نامحدود است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه, اکمل یعنی کاملترین اینها آن کسی که کامل است بالاتر از او موجودی است به نام اکمل خدا بالاتر ندارد کامل بالاتر دارد که اکمل باشد اما اکمل که دیگر بالاتر ندارد, خب.
پرسش:...کامل نیست
پاسخ: کمال هست اکمل نیست, عالم هست اعلم نیست اگر کسی اعلم از این آقا بود که نمیگویند این عالِم نیست که اگر کسی اقدر از این بود که نمیگویند این قادر نیست که اگر عمرو اکمل از زید بود نمیگویند زید کامل نیست که, زید کامل است آن اکمل از این است.
پرسش:...
پاسخ: فرق نمیکند این صیغه اسم فاعل است دیگر یا اسم فاعل یا صفت مشبهه کامل, عالِم, قادر, فاضل, کاتب همهٴ اینها همینطور است اگر گفتیم اقدر است, اعلم است, ابصر است, اعقل است آن میشود بالاتر اما اگر گفتیم نه کامل است, عالِم است, فاضل است اینها میشود متوسّط دیگر فرق اسم فاعل و افعل تفضیل همین است دیگر, خب. ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ پس این یکی,
مطلب دیگر اینکه دربارهٴ اسمای حسنای ذات اقدس الهی البته آن دوتا احتمال بود ظاهرش اینکه ضمیر به مسمّا برمیگردد یعنی ﴿فَلَهُ﴾ یعنی برای مسمّا اسمای حسناست اما احتمال اینکه به «أیّ» برگردد خب آن یک راه دیگری دارد و آن این است که هر کدام از اینها را بخوانی یعنی چه بگویی الله, چه بگویی رحمان اینها چون اسم اعظماند اسمای دیگر را هم دارند برای اینکه اینها موصوف میشوند ولی اینها وصف نمیشوند شما میتوانید بگویید که اللّهی که اوصاف فراوان هم برایش ذکر بکنید, الرّحمانی که اوصافی برایش ذکر میکنید اما بیایید چیزی را موصوف قرار بدهید الله را وصف او قرار بدهید نمیشود چیزی را موصوف قرار بدهید الرحمان را وصف او قرار بدهید نمیشود الرحمان, الله اینها هرگز وصف چیزی قرار نگرفتند در قرآن اما موصوف قرار گرفتند ﴿اللّهُ الَّذِی﴾ کذا و کذا, ﴿الرَّحْمنِ الَّذِی﴾ کذا و کذا غرض این است که چون این دو از اسمای اعظماند و موصوف میشوند چه بگویی الله, چه بگویی الرحمان سایر اسما را هم اینها در بردارند البته این معنای غیر معهودی است که ضمیر به «أیّ» برگردد ضمیر همانطوری که بزرگان گفتند به مسمّا برمیگردد, خب.
مطلب دیگر اینکه این جَهر و اِخفات را آن را چون وقتی میشنیدند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت جهر و آشکار دارد نماز میخواند نمازِ جهری به لحاظ اذکارش هست وگرنه افکار که جهر و اخفات ندارد که اگر گفتند صلاتِ جهری یعنی به لحاظ ذکر و قرائتی که در آن هست وگرنه انحنا و انخفاض و امثال ذلک که جهر و اخفات ندارد این جهر و اخفات صفتِ قرائت است نمازِ جهری و نماز اخفاتی به لحاظ قرائت موصوف به این دو قِسماند چندتا شأن نزول برای آن ذکر کردند آیه نازل شد که خیلی به صورت جهر و آشکار نخوان که عدهای برنجند و بد بگویند خیلی هم اخفات نخوان که خودت هم نشنوی, اخفات که ﴿لاَ تُخَافِتْ﴾ که نهی شده است آن است که خود آدم هم نشنود فرمود نه آنقدر آهسته که خودت هم نشنوی, نه آنقدر بلند که دیگران حساسیّت داشته باشند اگر منظور از این صلاتْ دعا باشد یعنی در دعاها این کار را بکن اما طبق روایات و خود ظاهر آیه منظور از این صلات همان نماز است دیگر منتها در مکه نماز به این صورتی که در مدینه رواج داشت رایج نبود اصلِ نماز در مکّه بود برکتِ معراج بود و عدهای هم فرادا میخواندند, عدهای جماعت میخواندند اما به این گسترهای که در مدینه بود در مکه نبود لکن نماز بود, قرائت بود, جهر بود, اخفات بود بنابراین این صلات معنای خودش را دارد چون روایت فراوانی هم این را به صلاتِ جهر و اخفات معنا کردند فرمود: ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ و این با آنکه دعا هر چه مخفیتر, بهتر آن منافاتی ندارد آنجا دارد ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾ با ضراعت و ناله و لابه خدا را بخوانید یک, در خفا خدا را بخوانید دو, که مصون از ریا و شرک و امثال ذلک باشد نه شما مزاحم کسی باشید, نه کسی مزاحم شما باشد این بلندگو آوردن و دعای کمیل را به بیرون پخش کردن این با این آیه هماهنگ نیست خب بلندگو برای داخل مسجد خوب است ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾.
پرسش: روایت امام رضا(علیه السلام) که...
پاسخ: بله, اما نه اینکه برای دیگرانی که حساسیّت ایجاد میکند آنهایی که وقتی میشنیدند وجود مبارک پیغمبر صریحاً دارد این کار را میکند سبّ میکردند طبق آنچه که تفسیر دارد اما در جایی که آدم بداند که کمی بلندتر بخواند دیگران تشویق میشوند, آشناتر میشوند که خب رجحان خاصّ خودش را بالعرض دارد اما خطّمشی این است فرمود راهِ میانه را انتخاب بکن به همین دو جمله اکتفا نکرد نفرمود: ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بلکه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ یک خطّمشی معتدلی انتخاب بکن این دو جملهٴ اول که هر دو نهی است کافی بود اما فرمود نه, این راهِ خطّمشیات باشد بالأخره نه افراط نه تفریط حالا عبادتی که عمود دین است آن یک خطّمشی میانی دارد کارهای دیگر هم به طریق اُولیٰ دیگر در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر و بعضی از ائمه دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمده است که «و اعلم أن کلّ شیء مِن عملک تبعٌ لصلاتک» همهٴ کارها را تابع نمازت قرار بده بالأخره نمازت خطّمشیی داشته باشد کارها را برابر او آن بشود امام شئون تو, خب اگر در مسئله نماز انسان یک خطّمشی عاقل و معتدل دارد سایر خطوطش هم اینچنین میشود پس سرّ اینکه فرمود: ﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ یعنی این را یک خطّمشی معتدل قرار بده وقتی اصل عبادت اینطور شد نه بلند شد, نه آنقدر کوتاه که خود انسان نشنود سایر شئون هم اینچنین خواهد بود, خب.
پرسش:...
پاسخ: چرا خب, اگر ما بخواهیم به همهٴ روایات عمل بکنیم صلات را به معنای جامع بگیریم بهتر است که.
پرسش:...
پاسخ: بله مصداقاً جداست نه مفهوماً آن دعاست و این عبادت است و هر دو توجّه به ذات اقدس الهی است ما اگر یا باید بگوییم لفظ در اکثر از معنا استعمال شد یک, یا باید بگوییم آن روایات معنای زایدی دارد که کاری به آیه ندارد دو, هیچ کدام از این دو را نمیگوییم بگوییم این معنای جامعی دارد که توجّه الی الله خطّمشی مستقیم دارد معتدل دارد آن خطّمشی مستقیم این است که نه جهر نه اخفا خواه به صورت عمود دین در صلات, خواه به صورت «الدعاء قربة» کما در سایر ادعیه.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر خود این آیه میگوید آیه میفرماید که ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ﴾ یک, ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ یعنی «لا تخافت بصلاتک» دو, یعنی «إجهر فی بعضها و أخفت فی بعضها» یک لفظ که نیست این تکرار شده ﴿وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾, خب.
﴿وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً﴾ اگر خطّمشی معتدلی پیدا شد انسان در همهٴ کارها معتدل خواهد بود وقتی این عمود دینِ آدم معتدل بود آن هم میشود معتدل. ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً﴾ عدّهای ـ معاذ الله ـ برای خدا ولد قائل بودند که آن نکاح ولد سُلبی را آیهٴ ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ حل کرده است آیات دیگری هم اینچنیناند برخیها اتّخاذ ولد را به ذات اقدس الهی اسناد دادند آن تَبنّی یعنی بنوّت, یعنی فرزندخوانده که ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ گفتند, گفتند ملائکه بناتالله است اینکه گفتند ملائکه بناتالله است از سنخ ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است چون در خود سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و مانند آن آمده است که اینها قائل بودند که فرشتگان فرزندان ذات اقدس الهیاند یعنی فرزندان اتّخاذی که خدا فرمود اینها فرزندان اتّخاذی نیستند آیهٴ 26 و 27 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است که ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ منظور از این اتّخاذ ولد آن است که گفتند ملائکه بناتالله است به دلیل جملهٴ بعد که خدا فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾ یعنی این ملائکهای که شما میگویید بناتالله است و فرزند خداست ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین معنا در زیارت نورانی جامعه کبیره در وصف ائمه(علیهم السلام) هم ذکر شده است که «لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» پس وَلد سُلبی را ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ نفی میکند, ولد تشریفی را که او بتواند کمککار خدای سبحان باشد در آیاتی که ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سایر سُوَر این نفی شده در آیه محلّ بحث هم این اتّخاذ ولد معیار شد ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾.
مطلب بعدی آن است که ما معمولاً حمد را در برابر مدح میدانیم میگوییم حمد در مقابل مدح است اگر خیری به انسان برسد آدم آن خیّر را حمد میکند و اگر نه, کمالی داشته باشد نظیر «مدحتُ اللؤلؤ» آنجا سخن از حمد نیست اما در قرآن کریم اگر ما تکلّفی را تحمّل نکنیم و حمل بر مجاز نکنیم خود حمد در موضع مدح به کار رفته اینجا سخن از فعلِ خدا نیست سخن از اوصاف سلبی خداست و از جمال و جلال خداست خدایی که ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾, ﴿لَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ﴾, ﴿لَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ این خدا محمود است ما او را حمد میکنیم بر کمالِ او, بر جمالِ او, بر جلال او حالا بگوییم حتماً اینجا چیزی مقدّر است که یعنی حمد میکنیم او را بر افعال جمیلهاش این ضرورتی ندارد یکی از بهترین و لطیفترین حرفهایی که در طیّ این سالها از جناب فخررازی ما نقل کرده بودیم همین بود ایشان هم در ذیل آیهٴ ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این حرف را دارد که در ذیل آن آیه بحث شد هم در ذیل یکی از آیاتی که بحثهای امسالی را به همراه داشت این را دارد که ما در هر دو جا نقد کردیم. ایشان میگوید که شمایی که میگویید «تَهلکه» بر وزن «تَفْعُلِه» مصدر ثلاثی مجرّد نیست از کجا میگویید؟ عرب قانونی داشت قانون مدوّنی داشت اگر سیبویه و امثال سیبویهاند که ایرانیاند و کتاب عربی را و قواعد عربی را بعدها نوشتند اگر سخن از صرف و نحو است که بعد از اسلام در آمده, اگر سخن از معانی و بیان و بدیع است که قرآن اینها را یاد داده شما یک کتاب مدوّن عربی به عنوان قانونِ کلمات عرب دارید که بگویید «تَهلُک» استعمال نشده یا جمیع کلمات عرب را استقسا کردید و گفتید احدی در شرق عالم و غرب عالم این کلمه را نگفته از کجا میگویید؟ فقط میگویی ما ندیدیم این یک, اما قرآن را که دیدی اگر بعد از اینکه ثابت شده است این کلام الله است اصلاً چرا این حرف را میزنی که ما نداریم شما باید کلام الله را منطبق کنی بر کلام عربِ جاهلی اولاً او کتاب مدوّن علمی ندارد شما با چه چیزی میخواهی تطبیق کنی همهٴ این صرف و نحوها به برکت اسلام در آمده هیچ لغتی به اندازهٴ عرب و عربی شهامت و استواریاش را حفظ نکرده الآن فارسی یک در میان شما ببینید مخلوط دارید تمام الفاظ همینطور است اینطور نیست که حالا انگلیسی و اروپایی و آلمانی و فرانسوی آنها هم یک خط در میان کلمات دخیل دارند این روابط تجاری, سیاسی, اجتماعی که بین ملل هست هر قومی وقتی وارد قوم دیگر شد این گفتمانشان این گفتگویشان باعث مداخلهٴ لغات است اما عرب, عربی حفظ کرده شهامت خود را هرگز ورود ممنوع هیچ کلمهای را اجازه نمیدهد مگر اینکه دستکاری بکند «ژ» آن را بردارد, «چ» آن را بردارد, «گاف» آن را بردارد, تعریب بکند بعد به کار ببرد این عظمت لغت عربی در سایه قداست قرآن است اصلاً به هیچ کلمهای عرب اجازه نمیدهد وارد حوزهاش بشود مگر اینکه دستکاری بکند اما ما در بسیاری از این کلمات ما هر لغتی آمد پذیرفتیم دیگر الآن هم میپذیریم گذشته هم همینطور بود نه ما که فارسی زبانیم آذریزبان همینطور است, آلمانیزبان همینطور است, فرانسویزبان هم همینطور است, انگلیسیزبان همینطور است, آمریکاییزبان همینطور است این عربی است که در برابر تمام لغات قَد عَلَم کرده و میگوید تا اینجا قرنطینه نشوی تا به معیار ما در نیایید ما راهتان نمیدهیم این لغت عرب خب اینها را قرآن یادشان داده دیگر وگرنه این عرب قبلاً اینطور نبود که حرفِ لطیف فخررازی این است اگر برای کسی ثابت نشد که قرآن معجزه است که خب باید با آن بحث کلامی را بکند اما اگر برای کسی ثابت شده است قرآن معجزه است باید ثابت بشود که آیا اینچنین قرائت کردند یا نه؟ اگر بزرگان ما, مفسّران ما, علمای ما «تَهلُکه» قرائت کردند گفتند: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ معلوم میشود «تهلکة» هم صحیح است دیگر دنبال این نگردید ببینید در لسان عرب هست یا نه خب نبود, نبود این از آن بهترین و لطیفترین حرفهای فخررازی بود که در این سالها نقل شد, خب ما از این آیه میفهمیم که حمد هم در برابر کمال هست اختصاصی به فعلِ جمیل ندارد البته افعال الهی, نعمتهای الهی که به ما رسیده است آن را خود قرآن یادمان داده که او چون ربّالعالمین است حمد میکنیم, خالق کل است حمد میکنیم, فاطر کل است حمد میکنیم, مُنعِم کل است حمد میکنیم اینها در برابر نعمت است اما این آیه که سخن از نعمت نیست ما بگوییم حتماً چیزی مقدّر است یا به لحاظ افعال جمیله است داعی بر این کار نیست ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی﴾ که این اوصاف سلبی را دارد مستحضرید که اوصاف سلبی ذات اقدس الهی به اوصاف ثبوتی برمیگردد چون این سلب, سلبالسلب است سلبالنقص است سلبِ نقص یعنی سلبِ سلب, سلبِ سلب یعنی ایجاب ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ خدا ظالم نیست, خدا جاهل نیست, خدا جبّارِ به آن معنای جبر و ستمگر نیست یعنی او عفوّ است, او عادل است, او رحیم است و مانند آن تمام اوصاف سلبیّه ذات اقدس الهی به اوصاف ثبوتیه برمیگردد چون نقصها سلب میشود یک, نقص هم یک امر عدمی و سلبی است دو, سلبِ سلب بازگشتش به وجود است این سه, پس بنابراین ما ذات اقدس الهی را داریم به آن کمالات ذاتی خود او مدح میکنیم, حمد میکنیم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ یک, ﴿وَلَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ﴾ دو, ﴿وَلَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ که بحث تفسیریاش دیروز گذشت سه. ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ یک, ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ دو, وجود مبارک حضرت امیر آنطوری که در نهجالبلاغه است فرمود: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» دارد یک, ﴿مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ دارد دو, «اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» یک, «وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» دو, «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ» سه, «وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ» چهار, یعنی کسی که جنودِ سماوات و الارض در اختیار اوست به شما گفت «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» پس استنصاری که او کرده بر اساس ذلیل بودنِ او نیست ﴿وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اگر گفت ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ این استقراضی که کرده بر اساس قُلّ و قلیل بودن و اندک داشتن او نیست میخواهد شما را به کمال برساند پس ﴿لَمْ یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ اما ولیّ به معنی دوست, ولیّ به معنای ناصرِ دین که به اذن خدا دارد دینِ خدا را یاری میکند اینها محذوری ندارد ﴿وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرَاً﴾ بازگشت همهٴ اینها به تکبیر است. در جریان تکبیر هم یک وقت است که سخن از لفظ نیست سخن از معناست, خب ما وقتی که الفاظی نداریم سخن از بحثهای معنوی است ذات اقدس الهی کبیر است کبیرش نفسی است نه نسبی کمالات فراوانی که خدای سبحان دارد همهاش نفسی است چون معنای ذاتی بودن صفت همین است دیگر او موجود بالذّات است, حیّ بالذّات است, علیم بالذّات است, قدیر بالذّات است, کبیر بالذّات است و مانند آن اینها در بحثهای عقلی, فلسفی, کلامی و مانند آن, اما در بحثهای تفسیری و بحثهایی یا روایی بحثهایی که با الفاظ سر و کار دارند بالأخره ماییم و الفاظ این الفاظ را باید به جایی برسانیم یا نه؟ اگر گفته شد «الله أکبر» باید متعلِّق داشته باشد دیگر نمیشود بگوییم «أکبر» به معنای کبیر است بدون قرینه آنجا که بحثهای علمی است بدون لفظ خدا کبیرِ لفظی است اما وقتی که سخن از لفظ شد این الفاظ باید با رهنمودی که خود قرآن ارائه کرده است معنا بشود و چون درجات فهم فرق میکند وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در شام وقتی که مؤذّن گفت «الله أکبر» حضرت فرمود: «مِن کلّ شیءٍ» آنها که دیگر این معانی دقیق را نمیفهمیدند که «الله أکبر مِن أن یوصف» فرمود: «أکبر من کلّ شیء» اما وقتی شاگردان اختصاصی ائمه به حضورشان میرسند خود آنها سؤال میکنند از شاگردانشان که «الله أکبر» یعنی چه؟ آنها طبق برداشتهای قبلی میگویند «الله أکبر مِن کلّ شیء» آنوقت امام میفرمایند نه خیر «الله أکبر مِن أن یوصف» که این دوتا روایت را قبلاً هم خواندیم وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) جلد هفتم صفحهٴ 191 این دوتا روایت هست عنوان باب این است که باب 33 «باب کراهة أن یُقال ألله أکبر مِن کلّ شیء بل یُقال مِن أن یوصف» ما مکروه است که بگوییم «الله أکبر مِن کلّ شیء» روایت اول که مرحوم کلینی نقل کرده است «عن جمیعبنعمیر قال, قال ابوعبدالله(علیه السلام) أیّ شیء الله أکبر» اینها چون از شاگردان خصوصیاند خود حضرت سؤال دارند افراد عمومی میآیند سؤال میکنند جوابشان را برابر درکشان میگیرند اما وقتی شاگردان خصوصی را ائمه میپرورانند خودشان از اینها سؤال میکنند که «الله أکبر» یعنی چه؟ «أیّ شیء الله أکبر» جمیعبنعمیر میگوید من عرض کردم «الله أکبر مِن کلّ شیء» «فقال(علیه السلام) و کان ثمّ شیءٌ فیکون أکبر مِنه» آیا در قبال خدا چیزی هست که خدا هست دیگران هم هستند خدا از آنها بزرگتر است؟ خب نمیتواند بگوید بله در قبال خدا چیزی هست که. جمیع عرض کرد که «فقلت فما هو» پس معنی «الله اکبر» چیست؟ «قال(علیه السلام) الله أکبر مِن أن یوصف» این روایت اُولیٰ. روایت دومی که باز مرحوم کلینی نقل کرده است این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نشسته بود مردی در حضور آن حضرت گفت «الله أکبر» «قال رجلٌ عنده الله أکبر» سؤال نکرد ذکری گفت, گفت «الله أکبر فقال(علیه السلام) الله أکبر مِن أیّ شیء» او دیگر نمیتوانست بگوید آقا اینجا خدا اکبرِ نفسی است نسبی نیست و اکبر است یعنی «کبیرٌ فی ذاته» وقتی ما لفظ داریم باید به همراه لفظ بحث کنیم «فقال الله أکبر مِن أیّ شیء؟ فقال» آن ذاکر عرض کرد «مِن کلّ شیء فقال ابوعبدالله(علیه السلام) حدّدته» اگر خدایی هست و دیگران هستند پس مرزها جدا شد تا او تمام نشد که نوبت دیگری نمیرسد که پس او یک موجود محدودی است در حالی که «لا حدّ له» بارها عرض شد که اینها در حدّ «لا تنقض» نیست عرض کرد که پس چیست معنایش؟ اگر من بگویم «الله أکبر مِن کلّ شیء» با اینکه شما در همین تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه میکنید وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) همین که مؤذّن در شام گفت «الله أکبر» حضرت فرمود: «أکبر من کلّ شیء» آن برای یک عدّه است این برای یک عدّه, خب این را که در جلسهٴ عمومی حضرت نفرمود که این جلسهٴ خصوصی بود. خب, «فقال ابوعبدالله(علیه السلام) حدّدته فقال الرجل کیف أقول» پس چطور عرض کنم؟ «قال قل الله أکبر مِن أن یوصف» در بحث دیروز گذشت که این «مِن أن یوصف» نه موجبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله بازگشتش به سالبهٴ محصّله است یعنی «الله لا وصف له» اینکه گفت «کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه» همین است.
پرسش:...
پاسخ: نه, ما وقتی که الفاظ داریم آن اصلاً موجودی نداریم بر اساس آن حساب نه کامل نداریم ناقص هم نداریم بر اساس آن بیان دقیقی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند ما نه کامل داریم نه ناقص, نه کمال داریم نه نقص هیچ چیزی در عالَم نیست حالا این حرف را مستحضرید که وقتی سعدی خواست این را معنا کند خب حالا چون امروز روز آخر بحث ماست و در پایان این حرف را میزنیم امام رازی میگوید من این را یعنی این بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» را در گفت این را من در غزنین نوشتم در سنهٴ 601 هجری من این را در غزنین نوشتم معمولاً در پایان هر سوره ایشان مشخص میکند که من این را کجا نوشتم در چه سالی نوشتم در پایان همین سوره فخررازی نوشته که من این را در شهر غزنین سنهٴ 601 نوشتم حالا چون این بحث, بحث آخر است انشاءالله بعد از دههٴ عاشورا این بحث شروع میشود دیگر امروز ختمش را اعلام میکنیم.
اما آن بحث اختلافی که از مرحوم شیخ طوسی از عُدّهاش نقل کردیم این هم اگر کسی خواست ضبط بکند گرچه بارها خوانده شد باز این هم برای ضبطش به عدّةالاصول جلد اول صفحهٴ 356 عبارت مرحوم شیخ طوسی این است مرحوم شیخ طوسی عدّه را بعد از استبصار و تهذیب مرقوم فرمودند تهذیب شرحِ روایی فروعات مُقنعهٴ مرحوم مفید است مرحوم مفید این کتاب مقنعه را که نوشته اوّلش اصول دین است مسئله اعتقادی و عقلی است بعد بخش دومش فروع دین. مرحوم شیخ طوسی میفرماید من خواستم آن بخش اصول را شرح کنم دیدم از من برنمیآید دشوار است برایم بخش فقه را شرح کردم شرحِ بخش فقهیِ مقنعه همین تهذیب چند جلدی است مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در وافی دارد که مرحوم شیخ طوسی دوتا کتاب روایی دارد یکی استبصار دیگری تهذیب «الاستبصار بضعة من التهذیب» خب کسانی که با این دو کتاب آشنا باشند میدانند که عظمت تهذیب خیلی بیش از استبصار است «الاستبصار بضعة من التهذیب» مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) بعد از اینکه استبصار را نوشته, تهذیب را نوشته به نوشتن عدّةالاصول همّت گمارد و اینچنین فرمود, فرمود: «و قد ذَکرتُ ما وَرد عنهم(علهیم السلام)» از ائمه «مِن الأحادیث المختلفة التی تختصّ الفقه فی کتابَیِ المعروف بالاستبصار و التهذیب فی کتابی المعروف» یعنی استبصار «و فی کتاب تهذیب الأحکام» من اینها را جمع کردم که «ما یزید علی خمسة آلاف حدیثٍ» بیش از پنج هزار حدیث است «و ذکرتُ فی أکثرها اختلاف الطائفه فی العمل بها» من در اکثر این روایات گفتم که طایفهٴ امامیه در عمل به اینها اختلاف دارند بعضیها عمل کردند بعضیها عمل نکردند, در عمل کردن بعضی بر وجوب حمل کردند بعضی بر استحباب و مانند آن «و ذلک أشهر مِن أن یَخفیٰ» اختلاف بین علمای ما اشهر از آن است که مخفی باشد «حتّی أنّک لو تأمّلتَ اختلافهم فی هذه الأحکام» اگر فقه امامیه را بررسی کنی که چون او هم قدرت تبعش زیاد بود هم شاگردان فراوانی داشت هم کتابخانهٴ عظیمی داشت پژوهشگران فراوانی داشت «حتّی أنّک لو تأمّلتَ اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یَزید علی اختلاف ابیحنیفه و الشافعی و مالک» میگوید آن سهتا مذهب یک طرف این یکی درونگروهی یک طرف, اختلافات درونگروهی علمای شیعه به تنهایی بیش از اختلاف آن سه مذهب است خب این اختلاف که دلیل بر بطلان نیست لذا بعد میفرماید بعد از اینکه من دیدم این اختلاف پیدا شده «وجدته یَزید علی اختلاف ابیحنیفه و الشافعی و مالک» اما اینها باز کنار هم جمع میشوند «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیمة لم یَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ینته الی تضلیله و تفسیقه و البرائة من مخالفته» یکی را در ضلالت بداند, یکی را فاسق بداند, یکی را فلان بداند بعد میفرماید عمل به اخبار جایز است و امثال ذلک و من آمدم ساماندهی کردم الآن هم اگر ـ معاذ الله ـ نظمی پیدا نکند حوزههای علمی و اجتهاد به سامان و سامانه نرسد هم آن اختلافات وسیع فقهی هست که آن بد نیست, هم این فضیلت در کار نیست که به جانِ هم میافتند مرحوم شیخ طوسی فرمود اختلاف علمای ما در فتوا به تنهایی بیش از اختلاف ابیحنیفه و شافعی و مالکی است اما اینها در کنار هماند الآن اگر خدای ناکرده چون فقه آمده به بازار سیاست یعنی دنیا, اگر خدای ناکرده جلوی این گسترهٴ اجتهاد و فتوای روزانه گرفته نشود یا آن نزاهت را ما تأمین نکنیم خطر ما را تهدید میکند أحدهما بالأخره باید باشد یا جلوی اختلاف فتوا را باید گرفت یا آن دنیاطلبی و بازیهای سیاسی را باید خودمان با تهذیب نفس از خودمان دور کنیم وگرنه این خطر همهٴ ما را تهدید میکند حالا انشاءالله این دههٴ عاشورا هر کدام شما توانستید منبر سیّدالشهداء را فراموش نکنید این شرفی است برای ما, این درسی است برای ما, این سند کشور است برای ما دنیای ما و آخرت ماست البته سازمان تبلیغات, دفتر تبلیغات, مدیریت حوزه آنها باید امور تبلیغی را ساماندهی کنند ولی مقداری هم ما باید این دشواریها را تحمّل کنیم چون در نماز جمعه هم به عرضتان رسید اگر شماها تشریف نبردید شاگردانتان میروند آنها هم بعد از دو سال نمیروند و مدّاحها حسینیهها را اداره میکنند دینِ مردم به وسیلهٴ روحانیّت است الآن این کشوری که هفتاد میلیون جمعیت دارد یک میلیونش حدّاکثر اگر ما خیلی خوشباور باشیم دینشان را از قرآن و روایات دارند یعنی یا علمای حوزویاند یا دانشگاهیاند تحصیل کردهاند مجتهدند یا متجزّیاند و مانند آن اما آن 69 میلیون دینشان را از شماها دارند اینها اهل کتاب نیستند که روایت کلینی را ببیند, تفسیر آیه را ببینند, دین پیدا کنند, الغدیر ببینند, ولایتمدار باشند اینها نیستند که اینها میگویند امام جماعتشان چه گفته, واعظشان چه گفته, امام جمعهشان چه گفته, روحانی جلسهشان چه گفته دینشان را از شماها دارند و این دین هم الآن در ماه مبارک رمضان و محرّم و صفر است اگر خدای ناکرده شماها نروید ممکن است بیگانهها بروند دیگران بروند کمسوادها بروند بعد هم مدّاحها اداره بکنند دیر بجنبیم آن فضیلت از ما گرفته میشود قبلاً هم شاید یک وقت به عرضتان رسید ما ایران الآن هفتاد میلیون جمعیت داریم تازه داریم میرویم به طرف انرژی هستهای که انشاءالله به مقصد میرسیم اما دو قدم آن طرفتر هند است هند کجا و ایران کجا؟ ایران وصلهای است در برابر هند این تحقیق مالالهند ابوریحان بیرونی را بخوانید هند دریایی است یک کشور میلیاردی است یک, سالیان متمادی اتمی شده دو, قبل از اینکه ایران تازه به صنایع سنگین دسترسی پیدا کند این صنایع سنگین او ریخته بود سه, مگر ایران را با هند قیاس میکنند اما شما دو قدم آن طرفتر ببینید از موشپرستی تا پرستش اعضای بدن انسان در آنجاها هست آنجا چون حوزهٴ علمیه قم نیست, مشهد نیست, اصفهان نیست, نجف نیست مردم را رها کنی به طرف خرافات رفتند الیوم, الیوم یعنی الیوم شما الآن اینجا که رفتید بیرون در این خیابان چندتا موتور هست؟ معادل این یا بیش از این موتور بالا سرمان ماهوارههاست الآن اگر عصر علم نباشد پس چه موقع عصر علم است الآن جاهلیّت است؟! الآن که شرق و غرب عالم شده یک دهکده بلکه یک خانواده الآن عصر علم نیست پس چه موقع عصر علم است موشپرستی هست, پرستش بعضی از اعضای انسان هم هست همین هند شما چرا این ایام خرافات پیدا شده, دروغ پیدا شده, امامشناسی دروغین پیدا شده, ارتباط با ائمه پیدا شده چرا؟ چه کسی باید جلویش را بگیرد اگر مردم را رها کنی از هند بدتر خواهند شد این دین است که مردم را حفظ میکند و کشور را هم ابیعبدالله حفظ کرده این تعارف ندارد یعنی تمام آن انقلابها و تظاهرات یک طرف, این تظاهرات چهارگانهٴ تاسوعا و عاشورا و اربعین و 28 صفر که زن و مرد آمدند به میدان یک طرف اگر این انقلاب از جای دیگر بود چرا در تونس و امثال ذلک تا اینها به شهریور 57 میرسند تا به مهر 57 هم میرسند اما اُفت میکند آن کشور حسینبنعلی حضور ندارد من نمیدانم شما شبهای عملیات حضور داشتید یا نداشتید؟ یا در این مانورهای جبهه حضور داشتید یا نداشتید؟ در خاکریزهای اول چه نواری بود؟ نوار ای ایران, ای ایران بود؟ سخن از ای ایران و مرز گوهر نبود سخن از یا حسین, یا حسین بود رفتید یا نرفتید؟ این شبهای عملیات تنها نواری که مرزها را پُر میکرد یا حسین, یا حسین کربلا, کربلا خب این شرفِ ماست کشور ما را حفظ کرده, دین ما را حفظ کرده خب برای چه منبر نرویم تا میتوانیم البته روضهٴ صحیح, عاقلانه, عالمانه بخوانید انشاءالله اجرتان هم با سیّدالشهداء باشد انشاءالله.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است