- 127
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 و 10 سوره اسراء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 و 10 سوره اسراء _ بخش دوم"
کتابی اقوم است که مستقیم و مصون از اعوجاج باشد و راهی برای نفوذ عِوَج و کجی در او نباشد
در مسائل علمی، عقلی، فلسفی، کلامی آنجا جای رب زدنی علما میباشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴿10﴾
از قرآن کریم از آن جهت که حبل متین است و طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است و دارای معارف برتر است تعبیر به ﴿ذلِکَ﴾ میشود ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ﴾ از آن جهت که مرحلهٴ نازلهای دارد که همین قرآن عربیِ مبین است و بشر در خدمت اوست تعبیر به ﴿هذَا﴾ میشود که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ﴾ پس از کتاب الهی گاهی به ﴿ذلِکَ﴾ اشاره میشود، گاهی به ﴿هذَا﴾.
مطلب دوم این است که مبادا در تطبیق اشتباه بشود همان طوری که در جریان غدیر به وجود مبارک حضرت امیر اشاره شد که «هذا علیٌّ مولاه» اینجا هم مبادا در تطبیق کسی اشتباه کند فرمود: ﴿هذَا الْقُرْآنُ﴾ ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾.
مطلب سوم آن است که کتابی اقوم است که خودش مستقیم باشد اولاً و مصون از اعوجاج باشد ثانیاً و راهی برای نفوذ عِوَج و کجی در او نباشد ثالثاً. بعضی از کتابها و کلمات و مبانی اصلاً مُعوج و کجراههاند یا نه به آسانی میشود آنها را به کجی سوق داد یا اگر به آسانی نشود به دشواری میشود آنها را کج کرد این سه خطر برای مکتبهای غیرالهی هست. در خود قرآن کریم هیچکدام از این سه خطر نیست نه خود این کتاب عِوج و کجی دارد، نه به آسانی میتوان او را منحرف کرد نه به دشواری میتوان او را منحرف کرد. از اینکه تعبیر به دینِ قیّم شده است، قِیَم شده است، ﴿فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ شده است نشانه آن است که این کتاب ذاتاً منزّه از عِوَج و کجی است یعنی بطلان در آن نیست، حرف خیالبافی در آن نیست، حرفهای گزاف در آن نیست، دروغ در آن نیست، حقّ محض است و به آسانی هم نمیشود او را منحرف کرد و کج کرد در او نفوذ کرد فرمود این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ این دو. با دشواری هم نمیشود با سعی و تلاش و کوشش دشمنها هم نمیشود او را منحرف کرد سه که از سومی به عنوان ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ یاده شده است.
سه طایفه از آیات قرآن است که ناظر به این سه مطلب است. مطلب اول راجع به اینکه قرآن قیّم است، دین قِیَم داریم، ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ دین قیّم همان اصلش به قرآن کریم است دیگر اگر کتب قیّمه داریم، اگر دین قیّم داریم، اگر «دیناً قِیما» داریم ناظر به مطلب اول.
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود خدای سبحان در او کجی را راه نداد اول سورهٴ «کهف» این است که ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ آیه اول سورهٴ «کهف» این است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ برای او عِوج و کجی و کجراهه و انحراف قرار نداد نمیشود او را کج کرد.
در طایفه سوم فرمود اصلاً نه تنها مستقیم است، نه تنها عوج ندارد این کتاب ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیه 28 این است ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ یعنی اصلاً قابل نیست کسی او را کج بکند یعنی نمیتوان در او نفوذ پیدا کرد مثل اینکه زمین سه قِسم است بعضی از زمینها آبادند، بعضی از زمینها مواتاند ولی میشود آنها را آباد کرد، بعضی از زمینها «غیر ذی زرع»اند نه «لم یزرع» اگر گفتند این زمین «لم یزرع» است این عدم ملکه است یعنی میشود او را کشت و زرع کرد ولی فعلاً کشت و زرع نمیشود میشود زمین «لم یزرع» یعنی «من شأنه أن تزرع ولکنّها لم تزرع» اما اگر نه، فقط سنگلاخ است هیچ آبی ندارد و فقط سنگ است این را نمیگویند «لم یزرع» این را میگویند «غیر ذی زرع» اینکه وجود مبارک ابراهیم خلیل عرض کرد ﴿رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عندَ بَیتکَ المُحَرّم﴾ یعنی اینجا که بالفعل کشت نشده زمینش هم به هیچ وجه قابل احیا نیست چه چیزی را شما احیا کنید این سنگلاخ را چطور احیا کنید وقتی آب ندارد، باران ندارد، چاه و چشمه و قنات که ندارد یک منطقه خشکزاری است خشکی است و باران و برف و اینها هم که بسیار کم است شما این کوههایی که در اطراف مکه بود یک مُشت سنگ بود چشمه نداشت، چاه نداشت، قنات نداشت، باران و بارش و برف و تگرگ نداشت از این زمین به «غیر ذی زرع» یاد میکنند عرض کرد تو قدرت مطلق داری. قرآن ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است نه تنها ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ که در آیه اول سورهٴ «کهف» است بلکه ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است که در سورهٴ «زمر» است اصلاً نمیشود این را کج کرد برای اینکه ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ چنین کتابی میشود اقوم بالقول المطلق.
مطلب چهارم این است که اگر این کتاب الهی را که مشترکات فراوانی با کتب انبیای دیگر دارد نسبت به مکتبهای باطل بخواهید بسنجید این اقوم بودنش افعل تعیینی است نه تفضیلی نظیر ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ و مانند آن که این افعل تعیینی است نه تفضیلی، اگر قرآن را نسبت به کتابهای آسمانی دیگر بسنجیم مثل تورات و انجیل و کتابهای آسمانی دیگر این افعل تفضیلی است و نه تعیینی این هم یک مطلب.
منتها تعیینی است این مقدار زایدش هم فریضه است نه نافله یعنی تورات حق است، انجیل حق است این أحقّ است لکن نمیشود گفت که خب آنها هم حق است ما به آنها عمل میکنیم با آمدن این أحقّ این خلأ را باید بالضروره پُر کرد یعنی آن مابهالتفاوت میشود فریضه نه نافله. این افعل نسبت به آن مابهالتفاوت یک افعل تعیینی است اینچنین نیست که او بشود مستحب برای اینکه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا﴾ درباره همین اهل کتاب ﴿بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ وگرنه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ «لقد کفر النصاری» «لقد کفر الیهود» این «کفر»، «کفر» در قرآن درباره اینها کم نیست.
بنابراین اقوم نسبت به کتابهای دیگر که حقّاند افعل تفضیلی است لکن این تفاوت فریضه است و نه نافله یعنی بر آنها واجب تعیینی است که این فریضه را تأمین کنند برای اینکه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ نه اینکه بگوییم آنها حق است این هم حق است خب حالا این را قدری بهتر. در شرایط کنونی الا و لابد باید به این شریعه و منهاج عمل بشود. خب، پس این کتاب میشود اقوم
مطلب ششم یا هفتم این است که این اقوم در بحثهای اجرایی، عملی، اخلاقی و مانند آن بر «خیر الاُمور أوسطها» تطبیق میشود، در تحقیقات علمی بر «خیر الاُمور أکثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» تطبیق میشود. بیانذلک این است که اگر کسی خواست بدود، راه برود، کار بکند یک امر اجرایی است میگویند نه تند، نه کند «خیر الاُمور أوسطها» میخواهد ببخشد میگویند «خیر الاُمور أوسطها»، عبادت بکند میگویند «خیر الاُمور أوسطها»، مطالعه بکند «خیر الاُمور أوسطها» به خودش فشار نیاورد و مانند آن اما میخواهد بفهمد اینجا «خیر الاُمور أوسطها» نیست اینجا جای «خیر الاُمور أکثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» دیگر مرزی ندارد هر چه بیشتر، بهتر. در فهمیدن بین حدّ وسط نداریم در گوش دادن و خواندن و کتاب نگاه کردن و درس رفتن و بحث کردن و حرف زدن، بله آدم باید مواظب باشد خسته نشود نه کند نه تند، اما در فهمیدن که حدّی ندارد که آنجا جای «خیر الاُمور أکثرها اوفرها» اینکه فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ تا زندهای بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ با ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ هم که محشور شدی باز هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ اینچنین نیست که علم حد داشته باشد بگویی این مقدار فهمیدم بس است که.
بنابراین در مسائل علمی، عقلی، فلسفی، کلامی آنجا جای ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ است نه «خیر الامور أوسطها» در مسائل اجرایی، عملی، رفتاری، گفتاری، کرداری بله «خیر الامور أوسطها» این اقوم بودن در مسائل علمی و عقلی با «خیر الامور أکثرها» است، در مسائل اجرایی، عملی و مانند آن با «خیر الامور أوسطها» است حالا اگر کسی در راه افتاد یعنی در هستهٴ مرکزی عدل قرار گرفت از آن به بعد «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ» این است دیگر اینکه در دعای کمیل است این است اینجا که دیگر نگفتند «خیر الامور أوسطها» که حالا اگر کسی در راه است، در کمالات الهی دارد حرکت میکند هر چه بیشتر، بهتر. اگر یک وقت انسان در هسته مرکزی عدل بود کلّ اموالش هم ببخشد اسراف نیست یکی دو بار وجود مبارک یا کمتر و بیشتر وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) اموالش را بخشید این است. آنجا که میگویند ﴿وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَلاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ﴾ برای تعلیم ماست که بین افراط و تفریط و مانند آن باشیم.
حالا اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدل بود عدل خوب است، اعدل از این خوب است، اعدل از اعدل خوب است، اعدل از اعدل از اعدل خوب است و هکذا تا برسد به آن «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ».
پرسش:...
پاسخ: بله آن برای تعلیم ماست دیگر وگرنه خود حضرت در آن مراحل عالیه اینچنین است در مسئله جهاد به ما گفتند که در اوایل بیستتا سرباز در برابر دویست نفر باید مقاومت کنند یعنی با ده برابر باید مقاومت کنند و حقّ فرار از ظَهر ندارند جزء معاصی کبیره است ﴿إِن یَکُن مِنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِاْئَتَیْنِ﴾ اما ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکُمْ﴾ یک سرباز در برابر دو سرباز باید قرار بگیرد و اگر در برابر دو سرباز فرار کرد گناه کبیره مرتکب شد فرار از ظَهر معصیت کبیره است، اما اگر سه نفر به او حمله کردند او از جبهه فرار کرد معصیت نکرده است، خب یک وقت یک نفر در برابر ده نفر باید بایستد، یک وقت یک نفر در برابر دو نفر باید بایستد این مرزی دارد اما درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینچنین نیست فرمود اگر تمام عالم دشمن تو بودند باشند تو یک نفر بودی، بودی تو حق نداری صحنه را ترک بکنی ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ این از باب ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، است از باب «خیر الامور أوسطها» نیست.
فرمود درست است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتَالِ﴾ حالا بر فرض آنها نیامدند تو حق نداری تقیّه کنی بگویی من یک نفرم این همه مشرکین و صنادید علیه من یک نفر من چگونه قیام کنم ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ این میشود «خیر الامور أکثرها و أوفرها» اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدل قرار بگیرد عدل است، اعدل از اوست، اعدل از اوست، اعدل از اوست و هکذا.
بنابراین عمده این است که انسان کجا قرار بگیرد و اقوم بودن را بشناسد آن وقت یک وقت است که نظیر وجود مبارک حضرت امیر میشود میگوید من پیشاپیش زره باید فقط سینهام پوشیده باشد برای اینکه من پشت نمیکنم یک وقت است نه، برای دیگران میگویند این طور اگر نکنی این تفریط است، این تحول است، این خوب نیست زره هم باید جلو داشته باشد هم پشت، اما اگر کسی به آن جایی رسید که مشمول دعای کمیل است این معلوم میشود در راه است خب در راه اگر راه به اندازه آسمان و زمین است انسان مزاحم کسی نیست مزاحم هم ندارد خب چرا بیشتر ندود؟ در میدان مسابقه گفتند ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ﴾ که ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ حالا اگر میدان مسابقه به اندازه آسمان و زمین شد، خب جای تصادف نیست، جای جلوگیری نیست، جای رهزنی نیست نه آدم راه کسی را میبندد نه کسی جلوی او را ببندد مسابقه در معارف الهی این است عرضش، مساحتش این است، خب اگر میدان مسابقه به اندازه آسمان و زمین بود جا برای تصادف نیست، جا برای مزاحمت نیست چرا انسان بیشتر ندود؟ آنجا جای «اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ» و «اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ» و امثال ذلک است. بنابراین اقوم بودن «فی کلّ شیء بحسبه» گاهی اقوم بودن با ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، هماهنگ است، گاهی اقوم بودن با «خیر الامور أوسطها» هماهنگ است.
مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ٭ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾ برای کفار محور اصلی را انکار معاد قرار داد، برای آن است که در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید مهمترین عامل انجام دادن فضایل اخلاقی و ترک رذایل اخلاقی اعتقاد به قیامت است. درست است اعتقاد به مبدأ لازم است، ولی اعتقاد به مبدأ از آن جهت که انسان معتقد باشد واجبالوجودی هست توحید ذاتی، او جهان را آفرید و شریک ندارد توحید خالقی، او مدیرعامل و مدیرکل جهان است ربّالعالمین است توحید ربوبی بالمعنی المطلق، اما کار را به دیگران سپرده که ارباب متفرّقه مشغول کارند که خطر است این مکتب مسئولیت نمیآورد برای اینکه انسان هر کاری کرد، کرد دیگر بعد از مرگ هم که نابود میشود حسابی نیست، کتابی نیست چرا آدم، آدم خوبی باشد از لذت بگذرد، از سرقت بگذرد، از خیانت بگذرد برای چه؟ یک لذت نقد است این را چرا از دست بدهد حسابی هم که نیست کتابی هم که نیست ـ معاذ الله ـ تا اینجا را همه بتپرستهای حجاز معتقد بودند، معتقد بودند خدا هست، واجبالوجود است، جهان را او خلق کرده، شریک هم ندارد او مدیر کل است، ربّالعالمین است تا اینجا را قبول داشتند، اما ربوبیت انسان، تدبیر انسان به دست این بتهاست، بعد هم مرگ به حیات انسان خاتمه میدهد بعد از مرگ هیچ خبری نیست، خب این دلیل ندارد آدم، آدم خوبی باشد که.
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» دارد که مشکلات اینها این است که اینها روز قیامت را فراموش کردند قیامت مسئولیت میآورد، اعتقاد به معاد است که آدم را مسئول میکند میگوید تمام عمل من زنده است من باید پاسخگو باشم زود یا دیر. فرمود مشکل اینها این است که اینها معاد را گذاشتند کنار. در آن سورهٴ مبارکهٴ «ص» برهان مسئله این است آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است که ﴿وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اینها قیامت را فراموش کردند چون قیامت را فراموش کردند رها هستند، خودشان را مسئول نمیبینند تنها عاملی که آدم را حفظ میکند یاد معاد است دیگر البته معاد بازگشت به همان مبدأ است لکن اعتقاد به اینکه خدایی هست، او عالم را خلق کرد یک ثمره علمی دارد لذا همه مشرکین حجاز این سه، چهارتا عقیده را معتقد بودند ذات اقدس الهی هم میفرماید که از اینها سؤال بکنید ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ فرمود تا اینجا میآیند ﴿مَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾ ﴿فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ﴾ مدیر کلّ عالم چه کسی است؟ میگویند خدا اما چه کسی باران میفرستد؟ چه کسی حیات میدهد؟ چه کسی ممات میدهد؟ چه کسی روزی میدهد؟ چه کسی شفا میدهد؟ میگویند بتها ارباب متفرّقه اینها هستند، خب بعد که مُردی چه کسی شما را پاداش یا کیفر میدهد؟ میگویند هیچ ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ .
مهمترین عامل تربیت یاد معاد است که آدم را مسئول میکند وقتی آدم میداند این عمل زنده است و آدم باید زود یا نزدیک جوابش را بدهد خب حواسش جمع است دیگر لذا در آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود چون قیامت را فراموش کردند به این تباهی تن دردادند و عذاب میبینند در آیه محلّ بحث هم فرمود چون معاد را منکرند عذاب شدید دارند ﴿إِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ نه «لا یؤمنون بالله سبحانه و تعالی» نه معاد بازگشت به همان مبدأ است اما حیثیت بحث فرق میکند ﴿أَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾.
شما وقتی به کتاب شریف مجمعالبیان مراجعه کنید میبینید مرحوم امینالاسلام(رضوان الله تعالی علیه) در ذیل همین آیه میفرمایند چرا از جریان عذاب به اجر یاد شده است برای اینکه این هم در مقابل آن کار گناه و تلخ اینهاست، خب با اینکه در آیه اجر فقط برای مؤمنین ذکر شده است نه برای کفار، اگر کسی تنها بخواهد کتاب بنویسد عدهای نباشند که او را کمک بکنند دوباره نگاه بکنند همین درمیآید. این طور آدم اشتباه میکند ما که در آیه اجر را برای کفار نمیبینیم که ایشان میگوید چرا خدای سبحان اجر را برای کفار قرار داد؟ برای اینکه چون در مقابل کفرشان است، خب در آیه که اجر نیست آیه که آن جمله قبل است آن روزها کتاب نوشتن بسیار دشوار بود چون یک نفر باید همه کارها را میکرد اما الآن بسیاری از کارها آسان است شما تا بخواهید یک صفحه بنویسید چند نفر هستند که شما را کمک بکنند نگاه کنند حتماً یعنی حتماً این صفحه را مراجعه کنید ببینید این بزرگوار چطور «سبحان الله تسبیحاً لا یحصی و لا یدری و لا ینسی» چطور فقط خداست که فراموش نمیکند آن روز یک آدم به تنهایی یک وقت سیدناالاستاد آنهایی که المیزان چاپ اول را که مرحوم آخوندی(رضوان الله علیه) چاپ میکرد دارند را ببینند در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا دارد که ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ «أن الله کذا و کذا» یک بحث کوتاه یک سطری یا کمتر و بیشتر سیدناالاستاد مرحوم علامه دارند که «الف» و «لام» برای چیست؟ ما به ایشان عرض کردیم این آیه اصلاً «الف» و «لام» ندارد شما میفرمایید «الف» و «لام» برای جنس است یا برای عهد است آن برای جمله قبل است خط قبل است که ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ آن برای آن سطر است در این سطر اصلاً «الف» و «لام» نیست ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بعد فرمودند حالا هم در آن جلسه هم تفسیر مجمع را آوردند هم تفسیر صافی را آوردند فرمودند انسان در معرض نسیان و اشتباه است ببینید مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در فلانجا چه اشتباهی را کرده، مرحوم فیض در فلانجا چه اشتباهی را کرده کار تنهایی همین است دیگر البته این آیه یادم نیست که به این آیه استشهاد کرده باشند ولی فرمودند کار تنهایی کسی تنها بخواهد کتاب بنویسد همین مشکلات دارد ما اینجا اشتباه کردیم یک اشتباه روشن اشتباه علمی نیست این، این نشان این است که انسان واقعاً در معرض ضعف است و مرحوم فیض آن طور اشتباه کرده و مرحوم طبرسی آن طور اشتباه کرده این طورهاست. الآن به لطف الهی بسیاری از این اشتباهها قابل رفع است عدهای هستند که کمک بکنند.
خب، فرمود سرّ اینکه از قیامت یاد کرده است برای اینکه مهمترین عامل این است.
مطلب بعدی آن است که سهم تعیینکنندهٴ معاد در جریان فضایل این است خب اگر کسی قیامت را ـ معاذ الله ـ انکار کند چه داعی دارد برای فداکاری در کارهای اثبات، چه داعی دارد برای نثار و ایثار این از طرف اثباتی. چه داعی دارد که از حرام بگذرد آخر چه میشود مگر بعد از مرگ که عدم محض است، برای معدوم هم که «لا میز فی الأعدام من حیث العدم» انسانی که معدوم محض شد که دیگر نه مدح در او اثر دارد نه قطع، خب چرا از این اموال استفاده نکند، چرا از آن لذایذ بهره نبرد چه عاملی او را وادار میکند که از لذایذ بگذرد از محرّمات بگذرد؟ هیچ عاملی یعنی اگر معاد نباشد اخلاق ضامن اجرا ندارد کسی بگوید من این را کمال میدانم خب چه کمالی این لذت نقد را چرا از دست میدهی خب برای چه بعد هم که میشود معدوم، اما اگر وقتی ثابت شد روح مجرّد است، معدوم نمیشود، هرگز از بین نمیرود، از جایی به جایی منتقل میشود این را فلسفه به عهده میگیرد فلسفه از بهترین ابزار دینشناسی و دینباوری و نشر معارف دین است. حکمت به عهده میگیرد اگر خدای ناکرده گرفتار چهارتا ملحد بشوید، چهارتا اشکال علیت و معلولیت را زیر پای شما بگذارند آن وقت معلوم میشود که بود و نبود همه کس به چیست. اینها که میگویند فلسفه «لا تغنی من جوع» برای اینکه اینها نیفتادند آدم به چنگ نهنگ، اگر چهارتا اشکال کردند انسان ولو به حسب ظاهر میگوید من مسلمانم ولی درونش شک کرده همین که شک کرده کافی است از اسلام سقوط کند مگر انسان شاک موحد است؟ این شبهههایی که اینها دارند اینها را مردافکن است اگر در طیّ این هزار سال و بیشتر این فحول علما نبودند آنها بلعیده بودند چرا خدا هست؟ به چه دلیل خدا هست؟ به چه دلیل وحی هست؟ به چه دلیل معجزه هست؟ به چه دلیل نبوت هست؟ اینها را فلسفه بارش را به دوش میکشد و به دنبالش هم کلام.
بنابراین اصل اینکه در عالم خدایی هست، خدا واحد است و علیم است و قدیر است و فلان اینها بارهایی است که به دوش فلسفه است و براهین عقلی هم همین طور است ممکن است کسی دعای کمیل را بخواند خدایا من را نزدیک بکن، اما وقتی از او سؤال بکنی خدا که جا ندارد کجا میخواهی بروی؟ میگوید چه کار داری من میخواهم ثواب ببرم، اما وقتی فلسفه خوانده باشد میفهمد دارد چه چیزی میگوید، میفهمد هستی هست، هستی مشکّک است، هستی درجات دارد، سیر جوهری دارد، لااقل همان طوری که بسیاری از مسائل فقهی با اصول حل میشود، بسیاری از مسائل اخلاقی با قواعد اخلاقی حل میشود بسیاری از ادعیه و مناجات با این حل میشود اگر اصالت هستی، تشکیک هستی، حرکت جوهری حل بشود آن وقت معنای تقرّب حل میشود وگرنه از او سؤال بکنی که من دارم چهار رکعت نماز میخوانم قربة الی الله، قربة الی الله یعنی چه؟ کجا میخواهی بروی او که داخل در اشیاست «لا بالممازجه» تو کجا میخواهی بروی؟ چه چیزی کامل میشود که به او نزدیک میشوی؟ میگوید من چه میدانم من ثواب میخواهم.
بنابراین علمی باید باشد که این روایات را معنا کند، ادعیه را معنا کند، مناجات را معنا کند یک، همین علم مردافکن است جلوی آن سیل شبهات را میگیرد، ثابت میکند خدایی هست، واحد هست، علیم هست، حکیم است و این خدای واحدِ علیمِ حیکم پیامبر میفرستد و آن پیامبر باید این اوصاف را داشته باشد آنگاه بعد به ادله نقلی تمسّک میکنند، خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، اعتقاد خیال میکردند که معاد بازگشت به همین دنیاست لذا زنها را هم دفن میکردند، طلا و نقره هم میبردند، شمشیر هم میبردند که اگر برگشتند همین اوضاع را داشته باشد خیال میکردند معاد عود به دنیاست در حالی که معاد بساط دنیا کلاً رخت برمیبندد عالم نو ساخته میشود.
پرسش:...
پاسخ: اگر کلّ این عالم برچیده میشود ﴿ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ میشود، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ میشود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ میشود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ میشود کلّ نظام برچیده میشود یک نظام جدیدی خلق میشود، اگر فلسفه نباشد، اگر تجرّد روح نباشد خب شما میگویید خدا دوباره انسان را خلق میکند؟ بله خلق میکند این زید تبهکار معدوم شد رأساً رخت بربست دوباره خدا زیدی را خلق کرد این زیدی که خلق کرده چرا این را جهنم میبرد اینکه آن نیست آنکه از بین رفت که رفت این را تازه خدا خلق کرده رابط بین این روح، این همانی، هو هو رابطش چیست؟ زید که رسماً رفت همین زید خاک شد، پودر شد، دوباره خدای سبحان کسی را خلق کرد رابطشان خاک است این هم کود شده، هم درخت شده، هم میوه شده، هم برگ شده، هم پوسیده صدها بار دوباره ذات اقدس الهی زید را آفرید اینکه غیر از آن است این را چرا عذاب میکند؟
علمی باید باشد که این همانی را حفظ بکند، علمی باید باشد بگوید «هو»، «هو»، علمی باید باشد بگوید روح مجرّد است و اصلاً خاک نشده، پودر نشده، کود نشده این ابزار بدن است که عوض شده چون آن وحدت محفوظ است همان روح به او تعلّق میگیرد میشود همان. علمی است که اینها را باید بفهمد و این ادعیه را بفهمد و این آیات را بفهمد هم در حدوث بتواند مبدأ ثابت کند هم در بقا حرف مبدأ را بفهمد. به هر تقدیر اگر اعتقاد به قیامت نباشد اخلاق بیاخلاق دلیل ندارد آدم خوب باشد که نامحرمی از کنارش دارد میگذرد چرا نگاه نکند چه میشود بعد که خبری نیست اگر اعتقاد به قیامت باشد نظیر همان طلبه موحّدی میشود که وقتی آن نامحرم به اتاقش پناه برد مرتب تا صبح دستش را کنار این چراغ میبرد میسوزاند که سرگرم سوزش دست باشد به این نامحرم نگاه کند آن وقت آن میشود میرداماد، اما اگر نه سخن از مرگ و قیامت و امثال ذلک نباشد به چه دلیل انسان از نامحرم بگذرد؟ به چه دلیل از رانت و رشوه و قاچاق بگذرد؟ به چه دلیل؟ نه تنها نثار و ایثار معنا پیدا نمیکند، مصداق پیدا نمیکند بلکه رذایل قُبحش را از دست میدهد میشود بیعقلی انسان از مال حرام بگذرد که چه بشود؟ بعد که خبری نیست تنها و مهمترین عالم فضایل و ترک رذایل اعتقاد به مسئولیت است هیچ عاملی بازدارندهٴ از رذایل نیست مگر احساس مسئولیت این حرفها چیست؟
خب، بنابراین در این بخش دوم فقط همان جریان معاد را ذکر فرمود اما اینکه چرا اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به قرآن دعوت میکنند؟ برای اینکه حقیقت قرآن همان اهلبیت، حقیقت اهلبیت همان قرآناند قرآن به اهلبیت دعوت میکند، اهلبیت هم به قرآن دعوت میکنند و عقل هم مستحضرید که در مقابل نقل است نه در مقابل وحی عقل و نقل هر دو در برابر یکدیگرند و به کمک یکدیگر مطالب عالیه وحی را میفهمند.
«والحمد لله رب العالمین»
کتابی اقوم است که مستقیم و مصون از اعوجاج باشد و راهی برای نفوذ عِوَج و کجی در او نباشد
در مسائل علمی، عقلی، فلسفی، کلامی آنجا جای رب زدنی علما میباشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ﴿9﴾ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴿10﴾
از قرآن کریم از آن جهت که حبل متین است و طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است و دارای معارف برتر است تعبیر به ﴿ذلِکَ﴾ میشود ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ﴾ از آن جهت که مرحلهٴ نازلهای دارد که همین قرآن عربیِ مبین است و بشر در خدمت اوست تعبیر به ﴿هذَا﴾ میشود که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ﴾ پس از کتاب الهی گاهی به ﴿ذلِکَ﴾ اشاره میشود، گاهی به ﴿هذَا﴾.
مطلب دوم این است که مبادا در تطبیق اشتباه بشود همان طوری که در جریان غدیر به وجود مبارک حضرت امیر اشاره شد که «هذا علیٌّ مولاه» اینجا هم مبادا در تطبیق کسی اشتباه کند فرمود: ﴿هذَا الْقُرْآنُ﴾ ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾.
مطلب سوم آن است که کتابی اقوم است که خودش مستقیم باشد اولاً و مصون از اعوجاج باشد ثانیاً و راهی برای نفوذ عِوَج و کجی در او نباشد ثالثاً. بعضی از کتابها و کلمات و مبانی اصلاً مُعوج و کجراههاند یا نه به آسانی میشود آنها را به کجی سوق داد یا اگر به آسانی نشود به دشواری میشود آنها را کج کرد این سه خطر برای مکتبهای غیرالهی هست. در خود قرآن کریم هیچکدام از این سه خطر نیست نه خود این کتاب عِوج و کجی دارد، نه به آسانی میتوان او را منحرف کرد نه به دشواری میتوان او را منحرف کرد. از اینکه تعبیر به دینِ قیّم شده است، قِیَم شده است، ﴿فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ شده است نشانه آن است که این کتاب ذاتاً منزّه از عِوَج و کجی است یعنی بطلان در آن نیست، حرف خیالبافی در آن نیست، حرفهای گزاف در آن نیست، دروغ در آن نیست، حقّ محض است و به آسانی هم نمیشود او را منحرف کرد و کج کرد در او نفوذ کرد فرمود این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ این دو. با دشواری هم نمیشود با سعی و تلاش و کوشش دشمنها هم نمیشود او را منحرف کرد سه که از سومی به عنوان ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ یاده شده است.
سه طایفه از آیات قرآن است که ناظر به این سه مطلب است. مطلب اول راجع به اینکه قرآن قیّم است، دین قِیَم داریم، ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ دین قیّم همان اصلش به قرآن کریم است دیگر اگر کتب قیّمه داریم، اگر دین قیّم داریم، اگر «دیناً قِیما» داریم ناظر به مطلب اول.
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود خدای سبحان در او کجی را راه نداد اول سورهٴ «کهف» این است که ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ آیه اول سورهٴ «کهف» این است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ برای او عِوج و کجی و کجراهه و انحراف قرار نداد نمیشود او را کج کرد.
در طایفه سوم فرمود اصلاً نه تنها مستقیم است، نه تنها عوج ندارد این کتاب ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیه 28 این است ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ یعنی اصلاً قابل نیست کسی او را کج بکند یعنی نمیتوان در او نفوذ پیدا کرد مثل اینکه زمین سه قِسم است بعضی از زمینها آبادند، بعضی از زمینها مواتاند ولی میشود آنها را آباد کرد، بعضی از زمینها «غیر ذی زرع»اند نه «لم یزرع» اگر گفتند این زمین «لم یزرع» است این عدم ملکه است یعنی میشود او را کشت و زرع کرد ولی فعلاً کشت و زرع نمیشود میشود زمین «لم یزرع» یعنی «من شأنه أن تزرع ولکنّها لم تزرع» اما اگر نه، فقط سنگلاخ است هیچ آبی ندارد و فقط سنگ است این را نمیگویند «لم یزرع» این را میگویند «غیر ذی زرع» اینکه وجود مبارک ابراهیم خلیل عرض کرد ﴿رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عندَ بَیتکَ المُحَرّم﴾ یعنی اینجا که بالفعل کشت نشده زمینش هم به هیچ وجه قابل احیا نیست چه چیزی را شما احیا کنید این سنگلاخ را چطور احیا کنید وقتی آب ندارد، باران ندارد، چاه و چشمه و قنات که ندارد یک منطقه خشکزاری است خشکی است و باران و برف و اینها هم که بسیار کم است شما این کوههایی که در اطراف مکه بود یک مُشت سنگ بود چشمه نداشت، چاه نداشت، قنات نداشت، باران و بارش و برف و تگرگ نداشت از این زمین به «غیر ذی زرع» یاد میکنند عرض کرد تو قدرت مطلق داری. قرآن ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است نه تنها ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ که در آیه اول سورهٴ «کهف» است بلکه ﴿غَیْرَ ذِی عِوَجٍ﴾ است که در سورهٴ «زمر» است اصلاً نمیشود این را کج کرد برای اینکه ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ چنین کتابی میشود اقوم بالقول المطلق.
مطلب چهارم این است که اگر این کتاب الهی را که مشترکات فراوانی با کتب انبیای دیگر دارد نسبت به مکتبهای باطل بخواهید بسنجید این اقوم بودنش افعل تعیینی است نه تفضیلی نظیر ﴿أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ و مانند آن که این افعل تعیینی است نه تفضیلی، اگر قرآن را نسبت به کتابهای آسمانی دیگر بسنجیم مثل تورات و انجیل و کتابهای آسمانی دیگر این افعل تفضیلی است و نه تعیینی این هم یک مطلب.
منتها تعیینی است این مقدار زایدش هم فریضه است نه نافله یعنی تورات حق است، انجیل حق است این أحقّ است لکن نمیشود گفت که خب آنها هم حق است ما به آنها عمل میکنیم با آمدن این أحقّ این خلأ را باید بالضروره پُر کرد یعنی آن مابهالتفاوت میشود فریضه نه نافله. این افعل نسبت به آن مابهالتفاوت یک افعل تعیینی است اینچنین نیست که او بشود مستحب برای اینکه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا﴾ درباره همین اهل کتاب ﴿بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ وگرنه ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ «لقد کفر النصاری» «لقد کفر الیهود» این «کفر»، «کفر» در قرآن درباره اینها کم نیست.
بنابراین اقوم نسبت به کتابهای دیگر که حقّاند افعل تفضیلی است لکن این تفاوت فریضه است و نه نافله یعنی بر آنها واجب تعیینی است که این فریضه را تأمین کنند برای اینکه فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ نه اینکه بگوییم آنها حق است این هم حق است خب حالا این را قدری بهتر. در شرایط کنونی الا و لابد باید به این شریعه و منهاج عمل بشود. خب، پس این کتاب میشود اقوم
مطلب ششم یا هفتم این است که این اقوم در بحثهای اجرایی، عملی، اخلاقی و مانند آن بر «خیر الاُمور أوسطها» تطبیق میشود، در تحقیقات علمی بر «خیر الاُمور أکثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» تطبیق میشود. بیانذلک این است که اگر کسی خواست بدود، راه برود، کار بکند یک امر اجرایی است میگویند نه تند، نه کند «خیر الاُمور أوسطها» میخواهد ببخشد میگویند «خیر الاُمور أوسطها»، عبادت بکند میگویند «خیر الاُمور أوسطها»، مطالعه بکند «خیر الاُمور أوسطها» به خودش فشار نیاورد و مانند آن اما میخواهد بفهمد اینجا «خیر الاُمور أوسطها» نیست اینجا جای «خیر الاُمور أکثرها و أوفرها و أشدّها و أعلاها» دیگر مرزی ندارد هر چه بیشتر، بهتر. در فهمیدن بین حدّ وسط نداریم در گوش دادن و خواندن و کتاب نگاه کردن و درس رفتن و بحث کردن و حرف زدن، بله آدم باید مواظب باشد خسته نشود نه کند نه تند، اما در فهمیدن که حدّی ندارد که آنجا جای «خیر الاُمور أکثرها اوفرها» اینکه فرمود: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ تا زندهای بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ با ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ هم که محشور شدی باز هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ اینچنین نیست که علم حد داشته باشد بگویی این مقدار فهمیدم بس است که.
بنابراین در مسائل علمی، عقلی، فلسفی، کلامی آنجا جای ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ است نه «خیر الامور أوسطها» در مسائل اجرایی، عملی، رفتاری، گفتاری، کرداری بله «خیر الامور أوسطها» این اقوم بودن در مسائل علمی و عقلی با «خیر الامور أکثرها» است، در مسائل اجرایی، عملی و مانند آن با «خیر الامور أوسطها» است حالا اگر کسی در راه افتاد یعنی در هستهٴ مرکزی عدل قرار گرفت از آن به بعد «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ» این است دیگر اینکه در دعای کمیل است این است اینجا که دیگر نگفتند «خیر الامور أوسطها» که حالا اگر کسی در راه است، در کمالات الهی دارد حرکت میکند هر چه بیشتر، بهتر. اگر یک وقت انسان در هسته مرکزی عدل بود کلّ اموالش هم ببخشد اسراف نیست یکی دو بار وجود مبارک یا کمتر و بیشتر وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) اموالش را بخشید این است. آنجا که میگویند ﴿وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَلاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ﴾ برای تعلیم ماست که بین افراط و تفریط و مانند آن باشیم.
حالا اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدل بود عدل خوب است، اعدل از این خوب است، اعدل از اعدل خوب است، اعدل از اعدل از اعدل خوب است و هکذا تا برسد به آن «وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَاَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ».
پرسش:...
پاسخ: بله آن برای تعلیم ماست دیگر وگرنه خود حضرت در آن مراحل عالیه اینچنین است در مسئله جهاد به ما گفتند که در اوایل بیستتا سرباز در برابر دویست نفر باید مقاومت کنند یعنی با ده برابر باید مقاومت کنند و حقّ فرار از ظَهر ندارند جزء معاصی کبیره است ﴿إِن یَکُن مِنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِاْئَتَیْنِ﴾ اما ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکُمْ﴾ یک سرباز در برابر دو سرباز باید قرار بگیرد و اگر در برابر دو سرباز فرار کرد گناه کبیره مرتکب شد فرار از ظَهر معصیت کبیره است، اما اگر سه نفر به او حمله کردند او از جبهه فرار کرد معصیت نکرده است، خب یک وقت یک نفر در برابر ده نفر باید بایستد، یک وقت یک نفر در برابر دو نفر باید بایستد این مرزی دارد اما درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینچنین نیست فرمود اگر تمام عالم دشمن تو بودند باشند تو یک نفر بودی، بودی تو حق نداری صحنه را ترک بکنی ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ این از باب ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، است از باب «خیر الامور أوسطها» نیست.
فرمود درست است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتَالِ﴾ حالا بر فرض آنها نیامدند تو حق نداری تقیّه کنی بگویی من یک نفرم این همه مشرکین و صنادید علیه من یک نفر من چگونه قیام کنم ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ این میشود «خیر الامور أکثرها و أوفرها» اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدل قرار بگیرد عدل است، اعدل از اوست، اعدل از اوست، اعدل از اوست و هکذا.
بنابراین عمده این است که انسان کجا قرار بگیرد و اقوم بودن را بشناسد آن وقت یک وقت است که نظیر وجود مبارک حضرت امیر میشود میگوید من پیشاپیش زره باید فقط سینهام پوشیده باشد برای اینکه من پشت نمیکنم یک وقت است نه، برای دیگران میگویند این طور اگر نکنی این تفریط است، این تحول است، این خوب نیست زره هم باید جلو داشته باشد هم پشت، اما اگر کسی به آن جایی رسید که مشمول دعای کمیل است این معلوم میشود در راه است خب در راه اگر راه به اندازه آسمان و زمین است انسان مزاحم کسی نیست مزاحم هم ندارد خب چرا بیشتر ندود؟ در میدان مسابقه گفتند ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ﴾ که ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ حالا اگر میدان مسابقه به اندازه آسمان و زمین شد، خب جای تصادف نیست، جای جلوگیری نیست، جای رهزنی نیست نه آدم راه کسی را میبندد نه کسی جلوی او را ببندد مسابقه در معارف الهی این است عرضش، مساحتش این است، خب اگر میدان مسابقه به اندازه آسمان و زمین بود جا برای تصادف نیست، جا برای مزاحمت نیست چرا انسان بیشتر ندود؟ آنجا جای «اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ» و «اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ» و امثال ذلک است. بنابراین اقوم بودن «فی کلّ شیء بحسبه» گاهی اقوم بودن با ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، هماهنگ است، گاهی اقوم بودن با «خیر الامور أوسطها» هماهنگ است.
مطلب دیگر اینکه، اینکه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً ٭ وَأَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾ برای کفار محور اصلی را انکار معاد قرار داد، برای آن است که در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید مهمترین عامل انجام دادن فضایل اخلاقی و ترک رذایل اخلاقی اعتقاد به قیامت است. درست است اعتقاد به مبدأ لازم است، ولی اعتقاد به مبدأ از آن جهت که انسان معتقد باشد واجبالوجودی هست توحید ذاتی، او جهان را آفرید و شریک ندارد توحید خالقی، او مدیرعامل و مدیرکل جهان است ربّالعالمین است توحید ربوبی بالمعنی المطلق، اما کار را به دیگران سپرده که ارباب متفرّقه مشغول کارند که خطر است این مکتب مسئولیت نمیآورد برای اینکه انسان هر کاری کرد، کرد دیگر بعد از مرگ هم که نابود میشود حسابی نیست، کتابی نیست چرا آدم، آدم خوبی باشد از لذت بگذرد، از سرقت بگذرد، از خیانت بگذرد برای چه؟ یک لذت نقد است این را چرا از دست بدهد حسابی هم که نیست کتابی هم که نیست ـ معاذ الله ـ تا اینجا را همه بتپرستهای حجاز معتقد بودند، معتقد بودند خدا هست، واجبالوجود است، جهان را او خلق کرده، شریک هم ندارد او مدیر کل است، ربّالعالمین است تا اینجا را قبول داشتند، اما ربوبیت انسان، تدبیر انسان به دست این بتهاست، بعد هم مرگ به حیات انسان خاتمه میدهد بعد از مرگ هیچ خبری نیست، خب این دلیل ندارد آدم، آدم خوبی باشد که.
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» دارد که مشکلات اینها این است که اینها روز قیامت را فراموش کردند قیامت مسئولیت میآورد، اعتقاد به معاد است که آدم را مسئول میکند میگوید تمام عمل من زنده است من باید پاسخگو باشم زود یا دیر. فرمود مشکل اینها این است که اینها معاد را گذاشتند کنار. در آن سورهٴ مبارکهٴ «ص» برهان مسئله این است آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است که ﴿وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ اینها قیامت را فراموش کردند چون قیامت را فراموش کردند رها هستند، خودشان را مسئول نمیبینند تنها عاملی که آدم را حفظ میکند یاد معاد است دیگر البته معاد بازگشت به همان مبدأ است لکن اعتقاد به اینکه خدایی هست، او عالم را خلق کرد یک ثمره علمی دارد لذا همه مشرکین حجاز این سه، چهارتا عقیده را معتقد بودند ذات اقدس الهی هم میفرماید که از اینها سؤال بکنید ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ فرمود تا اینجا میآیند ﴿مَن یُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾ ﴿فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ﴾ مدیر کلّ عالم چه کسی است؟ میگویند خدا اما چه کسی باران میفرستد؟ چه کسی حیات میدهد؟ چه کسی ممات میدهد؟ چه کسی روزی میدهد؟ چه کسی شفا میدهد؟ میگویند بتها ارباب متفرّقه اینها هستند، خب بعد که مُردی چه کسی شما را پاداش یا کیفر میدهد؟ میگویند هیچ ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ .
مهمترین عامل تربیت یاد معاد است که آدم را مسئول میکند وقتی آدم میداند این عمل زنده است و آدم باید زود یا نزدیک جوابش را بدهد خب حواسش جمع است دیگر لذا در آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود چون قیامت را فراموش کردند به این تباهی تن دردادند و عذاب میبینند در آیه محلّ بحث هم فرمود چون معاد را منکرند عذاب شدید دارند ﴿إِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ نه «لا یؤمنون بالله سبحانه و تعالی» نه معاد بازگشت به همان مبدأ است اما حیثیت بحث فرق میکند ﴿أَنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾.
شما وقتی به کتاب شریف مجمعالبیان مراجعه کنید میبینید مرحوم امینالاسلام(رضوان الله تعالی علیه) در ذیل همین آیه میفرمایند چرا از جریان عذاب به اجر یاد شده است برای اینکه این هم در مقابل آن کار گناه و تلخ اینهاست، خب با اینکه در آیه اجر فقط برای مؤمنین ذکر شده است نه برای کفار، اگر کسی تنها بخواهد کتاب بنویسد عدهای نباشند که او را کمک بکنند دوباره نگاه بکنند همین درمیآید. این طور آدم اشتباه میکند ما که در آیه اجر را برای کفار نمیبینیم که ایشان میگوید چرا خدای سبحان اجر را برای کفار قرار داد؟ برای اینکه چون در مقابل کفرشان است، خب در آیه که اجر نیست آیه که آن جمله قبل است آن روزها کتاب نوشتن بسیار دشوار بود چون یک نفر باید همه کارها را میکرد اما الآن بسیاری از کارها آسان است شما تا بخواهید یک صفحه بنویسید چند نفر هستند که شما را کمک بکنند نگاه کنند حتماً یعنی حتماً این صفحه را مراجعه کنید ببینید این بزرگوار چطور «سبحان الله تسبیحاً لا یحصی و لا یدری و لا ینسی» چطور فقط خداست که فراموش نمیکند آن روز یک آدم به تنهایی یک وقت سیدناالاستاد آنهایی که المیزان چاپ اول را که مرحوم آخوندی(رضوان الله علیه) چاپ میکرد دارند را ببینند در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آنجا دارد که ﴿وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ «أن الله کذا و کذا» یک بحث کوتاه یک سطری یا کمتر و بیشتر سیدناالاستاد مرحوم علامه دارند که «الف» و «لام» برای چیست؟ ما به ایشان عرض کردیم این آیه اصلاً «الف» و «لام» ندارد شما میفرمایید «الف» و «لام» برای جنس است یا برای عهد است آن برای جمله قبل است خط قبل است که ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ آن برای آن سطر است در این سطر اصلاً «الف» و «لام» نیست ﴿لاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِکَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا﴾ بعد فرمودند حالا هم در آن جلسه هم تفسیر مجمع را آوردند هم تفسیر صافی را آوردند فرمودند انسان در معرض نسیان و اشتباه است ببینید مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در فلانجا چه اشتباهی را کرده، مرحوم فیض در فلانجا چه اشتباهی را کرده کار تنهایی همین است دیگر البته این آیه یادم نیست که به این آیه استشهاد کرده باشند ولی فرمودند کار تنهایی کسی تنها بخواهد کتاب بنویسد همین مشکلات دارد ما اینجا اشتباه کردیم یک اشتباه روشن اشتباه علمی نیست این، این نشان این است که انسان واقعاً در معرض ضعف است و مرحوم فیض آن طور اشتباه کرده و مرحوم طبرسی آن طور اشتباه کرده این طورهاست. الآن به لطف الهی بسیاری از این اشتباهها قابل رفع است عدهای هستند که کمک بکنند.
خب، فرمود سرّ اینکه از قیامت یاد کرده است برای اینکه مهمترین عامل این است.
مطلب بعدی آن است که سهم تعیینکنندهٴ معاد در جریان فضایل این است خب اگر کسی قیامت را ـ معاذ الله ـ انکار کند چه داعی دارد برای فداکاری در کارهای اثبات، چه داعی دارد برای نثار و ایثار این از طرف اثباتی. چه داعی دارد که از حرام بگذرد آخر چه میشود مگر بعد از مرگ که عدم محض است، برای معدوم هم که «لا میز فی الأعدام من حیث العدم» انسانی که معدوم محض شد که دیگر نه مدح در او اثر دارد نه قطع، خب چرا از این اموال استفاده نکند، چرا از آن لذایذ بهره نبرد چه عاملی او را وادار میکند که از لذایذ بگذرد از محرّمات بگذرد؟ هیچ عاملی یعنی اگر معاد نباشد اخلاق ضامن اجرا ندارد کسی بگوید من این را کمال میدانم خب چه کمالی این لذت نقد را چرا از دست میدهی خب برای چه بعد هم که میشود معدوم، اما اگر وقتی ثابت شد روح مجرّد است، معدوم نمیشود، هرگز از بین نمیرود، از جایی به جایی منتقل میشود این را فلسفه به عهده میگیرد فلسفه از بهترین ابزار دینشناسی و دینباوری و نشر معارف دین است. حکمت به عهده میگیرد اگر خدای ناکرده گرفتار چهارتا ملحد بشوید، چهارتا اشکال علیت و معلولیت را زیر پای شما بگذارند آن وقت معلوم میشود که بود و نبود همه کس به چیست. اینها که میگویند فلسفه «لا تغنی من جوع» برای اینکه اینها نیفتادند آدم به چنگ نهنگ، اگر چهارتا اشکال کردند انسان ولو به حسب ظاهر میگوید من مسلمانم ولی درونش شک کرده همین که شک کرده کافی است از اسلام سقوط کند مگر انسان شاک موحد است؟ این شبهههایی که اینها دارند اینها را مردافکن است اگر در طیّ این هزار سال و بیشتر این فحول علما نبودند آنها بلعیده بودند چرا خدا هست؟ به چه دلیل خدا هست؟ به چه دلیل وحی هست؟ به چه دلیل معجزه هست؟ به چه دلیل نبوت هست؟ اینها را فلسفه بارش را به دوش میکشد و به دنبالش هم کلام.
بنابراین اصل اینکه در عالم خدایی هست، خدا واحد است و علیم است و قدیر است و فلان اینها بارهایی است که به دوش فلسفه است و براهین عقلی هم همین طور است ممکن است کسی دعای کمیل را بخواند خدایا من را نزدیک بکن، اما وقتی از او سؤال بکنی خدا که جا ندارد کجا میخواهی بروی؟ میگوید چه کار داری من میخواهم ثواب ببرم، اما وقتی فلسفه خوانده باشد میفهمد دارد چه چیزی میگوید، میفهمد هستی هست، هستی مشکّک است، هستی درجات دارد، سیر جوهری دارد، لااقل همان طوری که بسیاری از مسائل فقهی با اصول حل میشود، بسیاری از مسائل اخلاقی با قواعد اخلاقی حل میشود بسیاری از ادعیه و مناجات با این حل میشود اگر اصالت هستی، تشکیک هستی، حرکت جوهری حل بشود آن وقت معنای تقرّب حل میشود وگرنه از او سؤال بکنی که من دارم چهار رکعت نماز میخوانم قربة الی الله، قربة الی الله یعنی چه؟ کجا میخواهی بروی او که داخل در اشیاست «لا بالممازجه» تو کجا میخواهی بروی؟ چه چیزی کامل میشود که به او نزدیک میشوی؟ میگوید من چه میدانم من ثواب میخواهم.
بنابراین علمی باید باشد که این روایات را معنا کند، ادعیه را معنا کند، مناجات را معنا کند یک، همین علم مردافکن است جلوی آن سیل شبهات را میگیرد، ثابت میکند خدایی هست، واحد هست، علیم هست، حکیم است و این خدای واحدِ علیمِ حیکم پیامبر میفرستد و آن پیامبر باید این اوصاف را داشته باشد آنگاه بعد به ادله نقلی تمسّک میکنند، خب.
پرسش:...
پاسخ: نه، اعتقاد خیال میکردند که معاد بازگشت به همین دنیاست لذا زنها را هم دفن میکردند، طلا و نقره هم میبردند، شمشیر هم میبردند که اگر برگشتند همین اوضاع را داشته باشد خیال میکردند معاد عود به دنیاست در حالی که معاد بساط دنیا کلاً رخت برمیبندد عالم نو ساخته میشود.
پرسش:...
پاسخ: اگر کلّ این عالم برچیده میشود ﴿ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ میشود، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ میشود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ میشود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ میشود کلّ نظام برچیده میشود یک نظام جدیدی خلق میشود، اگر فلسفه نباشد، اگر تجرّد روح نباشد خب شما میگویید خدا دوباره انسان را خلق میکند؟ بله خلق میکند این زید تبهکار معدوم شد رأساً رخت بربست دوباره خدا زیدی را خلق کرد این زیدی که خلق کرده چرا این را جهنم میبرد اینکه آن نیست آنکه از بین رفت که رفت این را تازه خدا خلق کرده رابط بین این روح، این همانی، هو هو رابطش چیست؟ زید که رسماً رفت همین زید خاک شد، پودر شد، دوباره خدای سبحان کسی را خلق کرد رابطشان خاک است این هم کود شده، هم درخت شده، هم میوه شده، هم برگ شده، هم پوسیده صدها بار دوباره ذات اقدس الهی زید را آفرید اینکه غیر از آن است این را چرا عذاب میکند؟
علمی باید باشد که این همانی را حفظ بکند، علمی باید باشد بگوید «هو»، «هو»، علمی باید باشد بگوید روح مجرّد است و اصلاً خاک نشده، پودر نشده، کود نشده این ابزار بدن است که عوض شده چون آن وحدت محفوظ است همان روح به او تعلّق میگیرد میشود همان. علمی است که اینها را باید بفهمد و این ادعیه را بفهمد و این آیات را بفهمد هم در حدوث بتواند مبدأ ثابت کند هم در بقا حرف مبدأ را بفهمد. به هر تقدیر اگر اعتقاد به قیامت نباشد اخلاق بیاخلاق دلیل ندارد آدم خوب باشد که نامحرمی از کنارش دارد میگذرد چرا نگاه نکند چه میشود بعد که خبری نیست اگر اعتقاد به قیامت باشد نظیر همان طلبه موحّدی میشود که وقتی آن نامحرم به اتاقش پناه برد مرتب تا صبح دستش را کنار این چراغ میبرد میسوزاند که سرگرم سوزش دست باشد به این نامحرم نگاه کند آن وقت آن میشود میرداماد، اما اگر نه سخن از مرگ و قیامت و امثال ذلک نباشد به چه دلیل انسان از نامحرم بگذرد؟ به چه دلیل از رانت و رشوه و قاچاق بگذرد؟ به چه دلیل؟ نه تنها نثار و ایثار معنا پیدا نمیکند، مصداق پیدا نمیکند بلکه رذایل قُبحش را از دست میدهد میشود بیعقلی انسان از مال حرام بگذرد که چه بشود؟ بعد که خبری نیست تنها و مهمترین عالم فضایل و ترک رذایل اعتقاد به مسئولیت است هیچ عاملی بازدارندهٴ از رذایل نیست مگر احساس مسئولیت این حرفها چیست؟
خب، بنابراین در این بخش دوم فقط همان جریان معاد را ذکر فرمود اما اینکه چرا اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به قرآن دعوت میکنند؟ برای اینکه حقیقت قرآن همان اهلبیت، حقیقت اهلبیت همان قرآناند قرآن به اهلبیت دعوت میکند، اهلبیت هم به قرآن دعوت میکنند و عقل هم مستحضرید که در مقابل نقل است نه در مقابل وحی عقل و نقل هر دو در برابر یکدیگرند و به کمک یکدیگر مطالب عالیه وحی را میفهمند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است