- 843
- 1000
- 1000
- 1000
شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه، جلسه دوم
سخنرانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه»، جلسه دوم، سال 1396
خطبه قاصعه وجود مقدس امیر المومنین، خطبه ای طولانی و مشتمل بر معارف فراوان است که گزارشی از این خطبه را تقدیم می کنیم و البته این خطبه از خطبه های بسیار دشوار و فهم آن برای بنده خیلی سخت است اما به اندازه ای که برای حقیر قابل درک است، خطبه را ترجمه می کنم.
این خطبه یک نقطه آغازین دارد که به منزله کلید فهم خطبه است. این خطبه بیان کننده شرایط آشفته دنیای اسلام در پایان 5 سال حاکمیت وجود مقدس امیرالمومنین می باشد. داستان انحراف جامعه اسلامی بعد از رحلت وجود مقدس نبی اکرم و فتنه های سنگینی که پیش آمد را می دانید و بعد هم دوران پنج ساله حاکمیت امام و آن سه جنگ سنگینی که از داخل دنیای اسلام بر حضرت تحمیل شد بعد از آن بیعتی که با حضرت اتفاق افتاده بود. حضرت این خطبه را بعد از این سه جنگ -یعنی جنگ های جمل و صفین و نهروان- و قبل از اینکه مردم را دوباره برای درگیری نهایی با لشکر شام آماده کنند خواندند. پس شرایط چنین شرایطی بود و فتنه های سنگین و تفرق ها پیش آمده بود.
حضرت در این خطبه نورانی، یک تحلیل بسیار عمیق از جبهه بندی ها و درگیری های تاریخی که در جوامع بشری بوده و علت پیروزی ها و شکست ها بیان کرده اند؛ بعد جایگاه خودشان را در این مسیر حرکت تاریخ در پایان خطبه توضیح داده اند.
اما حضرت در اول خطبه، نکته ای را بیان فرمودند که در واقع کلید فهم خطبه است و آن این است که خدای متعال عزت و کبریاء را ردای خودش قرار داده و از خصوصیات و صفات مختص به خدای متعال این است که تنها او صاحب کبریاء و صاحب عزت است و هیچ عاملی در او نفوذ ندارد و طبق اراده خودش عمل می کند. خداوند حقیقتاً دارای کبریاء است و کبریائی او به حدی است که تمام کائنات چیزی بر کبریائی او اضافه نمی کنند؛ پس با توجه به معانی که راجع به کبریاء الهی در قرآن و روایات آمده، این دو خصوصیت از صفات مختص به خدای متعال است. بعد فرمودند که این را غرقگاه و حریم خاص خودش قرار داده و به احدی اجازه ورود به این حریم را نداده و اگر هم کسی در این دو خصوصیت با حضرت حق منازعه کند، مورد لعن الهی قرار می گیرد و از رحمت الهی دور می شود، مثل شیطان که لعن و رجم شد.
نکته دومی که می فرمایند؛ امتحان ما مخلوقات به همین رعایت کبریاء و عزت الهی است. بعد حضرت داستان امتحان ملائکه مقربین را توضیح می دهند که خدای متعال، ملائکة مقرب خود مانند جبرئیل، مکائیل وآنهایی را که در این صف بودند، با همین امر امتحان کرد که آیا حریم عزت و کبریاء الهی را رعایت می کنند یا برای خودشان در قبال حضرت حق عزتی قائل اند و تحت فرمان قرار نمی گیرند و به امری تکیه می کنند و ایستاگی می کنند؛ و یا اینکه آیا در مقابل کبریاء الهی تواضع به خرج می دهند یا نه؟ این امتحان برای چه بود؟ می فرماید که خدای متعال عالِم به مضمرات و محجوبات قلوب است و همه آنچه که در پرده های غیب و آنچه که در باطن ما پنهان است، برای خدای متعال آشکار است. پس این امتحان برای تفکیک صف متواضعین و مستکبرین است.
کیفیت امتحانی که صف ها را جدا می کند چگونه است؟ حضرت می فرمایند که امتحان همراه با مجهولات است. خدای متعال وقتی می خواست ملائکه مقربین را به تواضع در مقابل خودش امتحان کند، آنها را با مجهولات امتحان کرد. آن مجهولات چه بودند؟ آن چیزی که مسجود بود و به آنها دستور سجده داد، روح بود و این روح را در مقابل گِل آفرید و فرمود: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» وقتی آن را به نقطه تسویه و اعتلاء رساندم و از روح خودم در او دمیدم، بر او سجده کنید «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
خب ملائکه آن روح را مشاهده نمی کردند و آنچه که می دیدند، همین جسم بود و این جسم هم که از گل بود و مراحل خلقت این گل هم که _ همانطور که در قرآن دیده اید_ مراحل عجیب و غریبی است؛ مثلاً یک گل بدبو از گل و لای بوده است و این مراحل را در پیش روی ملائکه طی کرده، در حالی که این جسم افتاده بوده است.
در روایات آمده که مدتی در مقابل ملائکه بود و بعد روح را در آن دمیدند. خدای متعال اینها را با این مجهولات امتحان کرده در حالی که می توانست آن روح را در جسمی خلق کند که آن جسم، نورانیتی داشته باشد که عقول را حیران نماید و چشم ها را خیره کند و بوی خوشی داشته باشد که همه شامه ها در مقابلش تواضع کنند. با این کار امتحان آسان می شد ولی حقیقتاً صف متواضعین و مستکبرین از هم جدا نمی شد؛ پس برای اینکه این دو صف جدا شوند، خدای متعال آنها را در پرده ابهام قرار داد و با مجهولات امتحان کرد و ملائکه نیز سجده کردند. این امتحان برای این است که در حین امتحان به مجهولات خودپسندی و استکبار و خزعبلات و تکبر از انسان دور می شود و الا اگر مجهولی برای انسان نباشد، وی در واقع تسلیم خدای متعال نیست بلکه تسلیم عقل خودش است.
خدای متعال امتحان کرد که در این امتحان ملائکه موفق شدند اما ابلیس استکبار نمود و عصبیت به خرج داد و بر اینها تکیه کرد و در مقابل کبریاء و عزت الهی ایستاد. خدای متعال به او فرمود که سجده کن اما او گفت که به هیچ وجه «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»، من کسی نیستم که در مقابل آدمی که از یک گل سالخورده و مانده که آفریده ای، سجده کنم و این کار من نیست. بعد هم به خدای متعال عرضه داشت که او را از گل خلق کرده ای و مرا از آتش و آتش احترام دارد که این سخن او برخاسته از عصبیت بود.
معنای عصبیت این است که انسان امری را در قبال خدای متعال پایگاه قرار بدهد و روی آن پافشاری نماید و براساس آن از فرمان خداوند تخلف کند و از تواضع در مقابل خدای متعال و رعایت حریم و عزت الهی خارج بشود. شیطان هم همین کار را کرد و روی امری ایستاد و گفت: درست است که تو، مرا آفریده ای ولی مرا از آتش آفریده ای و آتش احترام دارد؛ مخلوق خدا در مقابلش ایستاد و گردن فرازی کرد.
بعد حضرت فرمودند که کارش به درگیری و عداوت با خدای متعال رسید و امام متعصبین و سلف مستکبرین شد و همه مستکبران پیرو او هستند. همه متعصبین مأموم این امام هستند و ریشه همه منازعات و درگیری ها و مناقشات تاریخی، در همین استکبار و تعصب است. این تحلیل حضرت است که این عصبیت در شیطان، کار را به عداوت کشید و بعد شیطان به دنبال جبهه سازی برای خودش است؛ خدای متعال نیز او را رجم کرد.
حضرت فرمودند عبرت بگیرید؛ چیزی را که خدای متعال با آن مَلکی را از درگاه خویش رانده، ممکن نیست که به واسطه آن، یک انسان را به عالم ملکوت راه بدهد؛ بنابراین اگر شما هم مبتلا شوید مثل او شده و از محیط رحمت خداوند دور خواهید شد؛ پس حواستان به این نکته باشد که شما به هیچ وجه به این رفتار شیطان مبتلا نشوید و در مقابل عزت و کبریاء الهی تکبر و استکبار نورزید و تعزز نکنید، بلکه تواضع و تذلّل در مقابل خدای متعال را رعایت کنید.
این نکته ای بود که حضرت در این خطبه توضیح دادند، در واقع سنگ بنای اصلی این خطبه است. حضرت می خواهند بفرمایند که همه امتحان ها به تواضع در مقابل خدای متعال و تذلّل در برابر او منوط می شود که ابلیس این کار را نکرد، برای همین و به خاطر انکار و استکباری که از خودش به خرج داد، خداوند هم عمل طولانی او را که شش هزار سال عبادت بود، حبط کرد «فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة» شما هم اگر این کار را بکنید همین طور است و هیچ استثناء و رفاقت و خویشاوندی بین خداوند با شما وجود ندارد.
نکته دیگر این است که شیطان به خدای متعال عرضه داشت «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین» خدایا تو من را اغوا کرده ای پس من هم بندگان تو را اغوا خواهم کرد، به این صورت که آنچه در روی زمین است و هیچ جلوه ای ندارد، برای آنها زینت می دهم و آنچه را که واقعاً بی ارزش است در نظر آنها ارزشمند جلوه می دهم و برایشان تزئین کرده و از این طریق آنان را اغواء می کنم و به چیزهایی مشغولشان می کنم که هیچ قیمتی ندارند و از آنچه که باید مشغول باشند بازشان می دارم.
گمان من این است؛ اغوائی که شیطان به خدای متعال نسبت می دهد _العیاذبالله_ می خواهد بگوید که تو از در دوستی با من وارد شدی ولی در واقع دشمنی کردی و پایان کار این بود که من جهنمی بشوم؛ من شش هزار سال در مقابل تو تواضع کردم اما حالا _العیاذبالله_ بساط دشمنی را در یک جا رو کرده ای و به من می گویی که به آدم سجده کن! این چه حرفی است!؟ من بعد از شش هزار عبادت، حالا باید به یک گِل سجده کنم؟!
شیطان توجه نداشت که سجده حقیقی در مقابل خدای متعال، همین جا اتفاق می افتد و امتحان اصلی اینجاست و آن شش هزار سال، مقدمه بود که در این امتحان موفق شود. ما نیز اینطور هستیم و خیلی وقت ها امتحان های اساسی در زندگی ما یک امتحان بیشتر نیست که همان گره اصلی کار ما را باز می کند یا به عکس. همه آن ها مقدمه این امتحان هستند که اگر انسان بتواند این امتحان را خوب انجام بدهد، موفق می شود. ابلیس شش هزار سال عبادت کرد ولی در جایی که موقف امتحان بود، نتوانست عبادت کند که در آنجا هم چیزی جز عبادت خدا نمی خواستند.
حضرت می فرمایند اصلاً امتحان به تواضع در مقابل خدای متعال است؛ این راهی است که خدای متعال برای امتحان به تواضع قرار داده آن هم برای اینکه حقیقتاً صف ها از هم جدا شوند و حقیقتاً استکبار مستکبرین و آنچه که پنهان می کنند، آشکار شود. شیطان بساط کار خودش را به خدا نسبت داد که خدایا تو با من دشمنی کردی و به من گفتی که شش هزار سال عبادت کن و من عبادت کردم اما حالا بعد از شش هزار سال معنی ندارد که به من بگویی که در مقابل این گلی که از لجن آفریده ای و این آدم، یعنی موجودی که از گل و لجن آفریده ای، سجده کن! در مقابل چه چیز او سجده کنم؟ واقعاً هم همین است که اگر سجده در مقابل این گل باشد، وجهی ندارد اما سجده که در مقابل گل نبود بلکه لُب و باطنش سجده در مقابل خدای متعال بود که در واقع سجده حقیقی همین است.
بعد گفت که انسان ها را اغوا می کنم، یعنی با آنها از در دوستی وارد می شوم ولی در باطن با آنها دشمنی می کنم و آنها را در وادی گمراهی می اندازم و بدی ها را برایشان تزئین می کنم و به زینت ها دعوتشان می کنم، خیرات را در اختیارشان قرار می دهم اما باطنش دشمنی است و طریقی است برای اینکه آنها را عبد و برده خودم کنم.
حضرت فرمودند: زمانی که شیطان این حرف را می زد، شما را از یک موضع نزدیک می دید و به خدای متعال عرضه داشت که همه آنها را اغوا می کنم «إلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین » یعنی کسانی که معصوم هستند و خداوند آنها را خالص کرده و هیچ چیز غیر از حب خدای متعال در وجودشان نیست. در وجود آنها جایی برای تصرف شیطان نیست و او راهی برای نفوذ در آنها ندارد. حضرت فرمودند اما غیر از مخلصین، حتی اگر مؤمن باشند، شیطان از نزدیک شما را دیده و تیر را در کمان گذاشته و با همه قوت هم کشیده و کوتاهی نکرده است. خیال نکنید که در حمله کردن به شما مسامحه می کند، بلکه همه قوایش را به کار گرفته و بعد هم گفته که همه را جهنمی می کنم، مگر مخصلین را که آنها از دسترس من بیرون هستند.
در واقع قصدش این است که کفار را که هیچ، حتی مومنین را هم جهنمی کند؛ چون ما مؤمن داریم، کافر داریم، معصوم هم داریم. شیطان می گوید که معصومین را استثناء کن اما من همه صف مؤمنین را هم اغواء و زشتی ها را برایشان تزئین می کنم که طریقه اغوا کردنشان در قرآن به طور مفصل توضیح داده شده است.
حضرت فرمودند که شما را از نزدیک می دید. عرض می کنیم که این نزدیک دیدن، شاید معنایش این است که وقتی شیطان ضعف های ما را نگاه می کرد، می دید که مؤمنین چه ضعف هایی دارند، برای همین احساس می کرد که به راحتی می تواند آنها را زمین گیر کند؛ نقطه ضعف هایی که در ما هست مانند حب مال و جاه و عشرت و...، یا آن هفت چیزی که اساس حب دنیا هستند و بالاتر؛ تازه انسان که از حب دنیا فارغ شد، هنوز واصل نیست.
شیطان نقطه ضعف های ما را که در غیر مخلصین هست، حتی از مومنین می دید، تصور می کرد که خیلی راحت می شود با این نقطه ضعف ها آن ها را زمین بزند، بنابراین از یک مکان قریب ما و نقطه ضعف هایمان را دیده و روی آنها دست گذاشته و همان جا را هدف گرفته و با تمام وجود هم حمله کرده است. این طور هم نیست که ضعیف حمله کند، بلکه با همه قوا به نقطه ضعف آدم حمله می کند و از همان نقطه ضعف، می خواهد آدم را در محیط «استکبار علی الله» ببرد و او را جزء مستکبرین کند، وقتی در زمره مستکبرین قرار گرفت، جزء حزب شیطان می شود.
حضرت می فرمایند که همه بزرگانتان را تسلیم کرده، بعد جبهه درست کرده و لشکرکشی اعم از سواره نظام و پیاده نظام آراسته و واقعاً هم برای خودش لشکر درست کرده است. دو دسته پیش قراول دارد که یکی بزرگان هستند و یکی هم ـ به اصطلاح ـ آنهایی که چشم و گوش و زبان شیطان هستند. بنابراین غرض شیطان این است که ما را به وادی استکبار ببرد و بیماری استکبار علی الله را در ما بدمد که ما مستکبر شویم که اگر مستکبر علی الله شدیم، او پیشوای ما می شود، چراکه امام و سلف مستبکرین و متعصبین است و اگر ما را به عصبیت کشاند، پیشوای همه ما می شود و همه ما را به زیر چتر خودش می برد و ما را عبد خودش می کند. شیطان گفته که این غرض را از طریق اغواء انجام می دهم و تزئین می کنم و با این زینت، انسان را وارد محیط بردگی خودم می نمایم.
حضرت فرمودند که در این کار هم از نزدیک شما را دید، اما ظن غیر مصیب داشت، یعنی این گمانی که کرده بود، یک گمان غیر مصیب بود و گمانش به واقعه اصابت نکرد «قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیب ». این ظنی که اصابت نکرد چه بود؟ در بعضی از نسخ، ظن مصیب کلمه «غیر» را ندارد و ظنی است که اصابه به واقع کرد، برای همین بعضی گفته اند که این درست است به این دلیل که واقعاً شیطان ظن و گمان خودش را واقع کرد و همه را به وادی استکبار علی الله کشاند. چگونه کشاند؟ در امتحانی که خودش زمین خورد، همه را زمین گیر کرد. آن امتحان کجا بود؟ آیه قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، ابلیس گمان خویش را در باب آنها محقق کرد. گمانش چه بود؟ این بود که همه را اغواء می کنم و در وادی استکبار می کشانم «إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ فریق یعنی آنهایی که جدا شدند و صف شان را جدا کردند، آنها فریق و مؤمن هستند؛ اما در مورد بقیه، ظن خودش را در مقابل آنها تصدیق کرد و به واقعه رساند.
روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که حضرت در سه مرحله این آیه را توضیح می دهند. حضرت فرمودند: مرحله اول آنجایی بود که در غدیر حضرت امیر را نصب کردند که نقل است شیطان ناله ای زد که تا کنون چنین فریادی نزده بود. چنانچه در روایت است که شیطان در چند جا خیلی متأثر شده و ناله زده که یکی از آنها، همین جاست. یکی دیگر در جایی است که حضرت مبعوث شدند که در همین خطبه قاصعه هم هست. لشکریان دریا و خشکی به دورش ریختند و حاضر شدند، چون همان طور که می دانید قواعد آنها با ما متفاوت است؛ بنابراین به سرعت حاضر شدند و گفتند که چه اتفاقی افتاده است؟ شیطان گفت اگر این کاری که حضرت کرده به نتیجه برسد، احدی خدا را معصیت نمی کند و باب استکبار بسته می شود؛ اگر خلافت این آقا تمام شود، احدی عبادت نمی کند. به شیطان دلداری دادند که مهم نیست و گفتند که بالأخره تو حضرت آدم را به شکلی از بهشت بیرون کردی، پس اینها را هم می توانی از محیط ولایت حضرت امیر خارج نمایی.
مرحله دوم آنجایی بود که پیامبر فرمودند بروید دوات و قلم بیاورید و چشم خود را گرداند اما مخالفان آن جملات را در مورد حضرت گفتند که در روایات و تاریخ نقل شده که _العیاذ بالله_ حضرت را به جنون متهم کردند. ابلیس دوباره یارانش را صدا زد و آنها را جمع کرد و گفت همانطور که گفتید من حریف شدم و گفت حضرت آدم کافر نشد اما اینها به پیغمبر خودشان کافر شدند که موضع استکبار همین جاست.
مرحله سوم آنجایی بود که با دیگران بیعت شد و کار تمام شد. این بار دوباره آنها را دعوت کرد و فراخوان داد و صدایشان زد؛ سپس تاج بر سر گذاشت و بر تخت نشست و به آنها گفت که بروید جشن بگیرید زیرا تا ظهور کار تمام شد و خدا عبادت نمی شود. «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ» پس ابلیس را تصدیق کردند و او در مرحله دوم گمانی به اینها برد که کار تمام شده و کسانی که این حرف را می زنند، دیگر کارشان تمام شده است، چرا که شیطان به خدای متعال گفته بود که «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» و فکر می کرد که تمام شد و همه را برد.
پس به خاطر «صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ» بعضی گفته اند که ظن شیطان مصیب به واقع بوده، ولی شاید همین غیر مصیب درست باشد، به این دلیل که آیه می فرماید: «إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». او می گفت که همه را می برم به غیر از انبیاء اما مؤمنین هم ماندند و او نتوانست که مؤمنین را هم ببرد.
علت این هم که ظن او به واقعه اصابه نکرد، یک چیز بیشتر نبود که او می خواست استکبار خودش را در عالم بدمد. اما وجود نبی اکرم به دنبال این هستند که بندگی خدا را در عالم نشر بدهند و این درگیری بین ابلیس و وجود مقدس حضرتش وجود دارد که در حدیث عقل و جهل در اول کتاب کافی نیز به طور مفصل توضیح داده شده است. حضرت با لشکریان خودشان که ایمان، علم، حلم، صبر، شجاعت، تقوا، زهد، یقین، توکل و سایر صفات نیکو هستند، وارد میدان شدند و می خواهند که با این قوا بندگی خدا را در عالم بسط دهند. ابلیس هم در نقطه مقابلش می خواهد که با کفر، شرک، جهل، عصبیت، ترس، بخل، تکبر و سایر صفات رذیله، شیطنت و استکبار و کفر را در عالم بسط دهد.
در این درگیری، ابلیس اول احساس می کرد که همه عالم را برده خودش نموده است، چون که ما را می دید و واقعاً هم از نزدیک می دید و حقیقت هم همین است که اگر ما را به ابلیس واگذار کنند، نقطه ضعف هایمان به اندازه ای است که ابلیس از همه ما، یک دشمن خدا درست کند. اما شیطان آن طرف کار را نمی دید که درگیری اش با ما نیست بلکه آن طرف، خدای متعال اولیائی دارد که عهد شفاعت با خداوند بسته اند که در سوره هل اتی توضیح اش داده شده است «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً». آنها وقتی که به میدان می آیند، در واقع درگیری بین ابلیس و آنهاست در اینکه صف مؤمنین به این طرف بیایند یا به آن طرف بروند و حتماً در این صف، پیروز میدان وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت هستند و صف مؤمنین به این طرف می آیند.
شیطان عاشورا را نمی دید، صبر امیرالمؤمنین و امام زمان را نمی دید، بلکه خودش را می دید و ما مؤمنین را می دید و می گفت که من همه مؤمنین را به جهنم می برم. راست هم می گفت زیرا اگر به ما واگذار می شد، احدی از ما سالم از دم تیغ او نمی گذشتیم ولی حقیقت این است که درگیری بین او و حضرت اتفاق افتاده و جهاد اکبر ما همین است که ما خودمان را به صف حضرت برسانیم که اگر به صف حضرت رساندیم، بهشتی هستیم.
اگر وجود مقدس امیرالمومنین به دنیا نمی آمد، شیطان برد کرده بود و درست می گفت، ولی واقعاً باخته، حتی با وجود اینکه مهلتی به او داده شده است. «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» مهلتی به او دادند که در این مهلت هم امداد می شود ولی به هیچ وجه نتوانسته کارش را پیش ببرد.
وقتی روز ظهور فرا می رسد و حضرت بساط او را در عالم جمع می کنند، آن وقت معلوم می شود که شیطان موفق نشده آن کاری را که می خواسته، جامه عمل بپوشاند. در رجعت وقتی مؤمنین یعنی مؤمنین کامل و دشمنان دوباره می آیند، معلوم می شود که پیروز کیست. بالاتر از آن هم در قیامت است یعنی آنجایی که حضرت دو صف را کاملاً تجزیه می کنند «قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار» و بهشتی ها و جهنمی ها را جدا می کنند که در آن زمان کاملاً معلوم می شود که کدام جبهه موفق بوده است.
اینکه ظن شیطان غیر مصیب بود، یعنی به دنبال چیست؟ دنبال این است که همه مؤمنین مگر معصومین را، از طریق همین عصبیت ها به دشمنی و استکبار علی الله مبتلا و عصبیت را در انسان زنده کند و مقابل خدای متعال قرار دهد یعنی همین چیزهایی را که در طول تاریخ بوده، زنده بکند؛ اعلان در دنیای امروز و در دنیای کفر نیز همین عصبیت ها است.
در اینجا به چند نکته اشاره می کنیم؛ نکته اول این است شیطان می خواهد در ما استکباری ایجاد کند و برای آن با خدای متعال درگیر شده و با تمام قوا هم ما را زیر نظر گرفته و از نزدیک به ما حمله می کند «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم» او از نقطه ای ما را می بیند که ما از آن نقطه او را نمی بینیم که گفته اند نقطه غفلت است. نقطه غفلت فقط لحظه غفلت در ما نیست بلکه مواضع غفلت است. در وجود همه ما یک مواضع غفلتی است که آن مواضع غفلت ما را دیده و همین الان هم هست، همین الان که اینجا در مجلس حضرت نشسته ایم یک مواضع غفلتی داریم، زیرا ما اهل ذکر تام نیستیم.
مواضع غفلت ما، مواضع نفوذ شیطان است و قوای خودش را از طریق این مواضع غفلت، به باطنمان نفوذ می دهد و از چشم، گوش و قوای ظاهری تا قلب ما را تحت نفوذ خود قرار می دهد. پس شیطان مواضع غفلت ما را دیده و از همان مواضع به ما حمله کرده و گفته که اینها را وارد محیط استکبار و تعزز می کنم و درگیرشان می نمایم.
این استکبار چیست؟ می خواهیم بیشتر در موردش توضیح بدهیم. من دیده ام که بعضی گفتنه اند که حواستان را جمع کنید، شیطان یک بار استکبار کرد، ما که صبح تا شب معصیت می کنیم پس دیگر وای به حال ما! من این حرف ها را خیلی نمی فهمم. باید بگوییم که حقیقت استکباری که شیطان در انسان می خواهد ایجاد کند، درگیری با خدا و خلیفه خدا است. ابلیس همه آنها را در مقابل امیرالمؤمنین قرار داد «صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنین » که این همان استکبار است.
ممکن است در باطن انسان یک صفت بد و یک نوع گردن کشی در مقابل خدای متعال وجود داشته باشد مانند حسادت، بخل و ... که به عمل می رسد، در این صورت گناه در مقابل خداوند تخلف و معصیت است؛ این گاهی فسق است اما شیطان این را نمی خواست که از عمق وجود، انسان را فاسق کند، بلکه می خواست که از عمق وجود، انسان را مستکبر علی الله کند؛ این کار شیطان است.
این کار چگونه واقع می شود؟ این وقتی واقع می شود که شما در امتحان اصلی که صف بندی است، در مقابل خدا بایستی. خدای متعال دو صف درست می کند، صف مؤمنین و صف کفار. این استکبار با انجام ندادن نماز و روزه و ندادن زکات درست نمی شود؛ البته اینها نیز مهم هستند اما محور صف بندی این چیزها نیست، بلکه محور صف بندی این است که خدای متعال خلیفه و رسول می فرستد و می گوید که به دنبال او حرکت کنید و اوست که محور اصلی است.
آنهایی که در این امتحان موفق می شوند و در مقابل ولی و خلیفه خدا و در مقابل انبیای الهی تواضع به خرج می دهند، از صف مستکبرین بیرون می آیند و این سخت ترین امتحان است که از عالم میثاق هم بوده و تا الان ادامه پیدا کرده است. خدای متعال در عالم میثاق به مؤمنین فرمود که به میان آتش بروید، آنها هم رفتند اما برایشان گلستان شد.
پس اصلی ترین جایی که تواضع و استکبار اتفاق می افتد همان امتحان در مقابل خلیفه خداست. آن خلیفه ای که خدای متعال او را در حجاب هایی قرار می دهد که برای ما پنهان است، اما بدانیم که اگر آن نور امیرالمومنین را ببینیم نمی توانیم تواضع نکنیم! در آن روایت هست که وقتی خدای متعال نور حضرت زهرا را برای ملائکه جلوه داد از عظمت این نور ناخودآگاه به سجده در مقابل خدا افتادند. بنابراین اگر او جلوه بکند کسی نمی تواند سجده نکند. یک جایی خدای متعال می خواسته نور حضرت یوسف را نشان بدهد برای همین به او جلوه داده است والا حضرت همیشه بین مردم راه می رفت. آن جایی که خدا پرده را کنار زد «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُن »، در واقع خدا می خواست برای حضرت یوسف یک حجتی درست کند برای همین پرده را از جمال یوسف کنار زد. پس دائماً این طوری نبود والا باید همه سرهایشان را می بریدند.
پس عمده امتحان به استکبار همین است که خدای متعال خلیفه خودش را در یک پوشش ظاهری قرار می دهد که باز حضرت خودشان در این خطبه می گویند: موسی کلیم وقتی می آید هیچ جلوه ظاهری ندارد و فقط با یک لباس پشمی و یک عصا است. یعنی آن حقیقت با عظمت که به او اجازه می دهند با یک تصرف همه لشکر فرعون را در دریا غرق می کند، وقتی می آید سراغ فرعون با یک عصا می آید و بعد هم می گوید ایمان بیاور تا در امان باشی. در واقع حضرت آن روز را می بیند که وقتی ایمان نمی آورد مأمور می شود که او را غرق کند، اما فرعون که این چهره را که نمی بینند، چرا که اگر ببینند تواضع می کند.
حضرت می گویند اگر خدای متعال می خواست این قدر به خلفای خودش امکانات می داد و پرنده ها را گسیل می کرد که پشت سرشان پرواز کنند طوری که همه عالم آسمان پشت سرشان پر بشود، اما خدا این کار را نکرده است. خدای متعال در یک قالب ظاهری حضرت موسی را قرار داده با یک لباس پشمی و عصا!
اتفاقا یکی از نکاتی که حضرت در همین خطبه توضیح می دهند که نقطه لغزش است، این است که مدار عزت و شرافت به این امکانات نیست. اگر این امکانات را دیدید بدانید که این همان تزیین شیطان است. ابلیس شما را از اینجا در صف مستکبرین می برد و به فراعنه تاریخ گره می زند. اگر اهرام تاریخی و جلوه ها و شکوه قدرت های مادی چشم شما را پر کرد، این همان اغواء شیطان است برای اینکه شما را در آن صف ببرد.
پس ببینید امتحان اصلی که استکبار است اینجاست و اگر کسی اینجا از صف مستکبرین جدا شد از مدار آنها بیرون می آید. بله، ممکن است صفت بد داشته باشد که این صف بد باید پاک بشود، ولی این صف بد است نه صاحب صف، ممکن است عمل بد داشته باشد ولی این عمل بد است نه صاحب عمل. این همانی است که به حضرت فرمود بعضی از محبین شما یک گناه هایی می کنند، آیا ما بگوییم اینها فاسق اند؟ فرمود: نگویید فاسق اند بلکه بگوید فاسق العمل و طیب الروح هستند. گفت: آقا از شان تبری بجوییم؟ فرمود: از عمل شان بله اما از خودشان نه، چرا که عمل شان از ما نیست ولی خودشان از ما هستند.
پس اگر کسی در اعماق وجودش تواضع کرد، ممکن است تا به مقام اخلاص نرسیده لایه هایی از وجودش تخطی کند. شیطان می خواهد از طریق همین تخطی ما را به وادی آن استکبار بکشاند و ما باید بر این مراقبه بکنیم که کارمان به آنجا نکشد. یعنی در صف بندی که در عالم اتفاق می افتد که یک طرف خلفاء الهی اند و یک طرف ابلیس و قوایش، در صف دوم قرار نگیریم؛ چرا که اگر در این صف قرار گرفتیم، شیطان بیماری خودش را به ما هم منتقل کرده و با نماز و روزه کاری حل نمی شود! خودش دو رکعت خوانده شش هزار سال اما کارش به اینجا رسیده، پس دوای آن درد این نماز نیست!
بله اگر در صف متواضعین آمدید به فرموده حضرت، از اموری که خدای متعال قرار داده برای اینکه خشوع شما را تکمیل کند همین مناسک است. مثل اینکه ببینید حج چگونه است، بروید لباس هایتان را در بیاورید و یک لباس متحد الشکل بپوشید، حق ندارید پشه و حشرات را از خودتان دور کنید، باید پیاده در این بیابان گرم قدم بزنید تا به مکه برسید، آن جا هم باید بروید و این گونه طواف کنید، حق ندارید آرایش کنید، حق ندارید شانه به سرتان بزنید که همه این ها برای این است که تواضع در شما محقق بشود. نماز را قرار داده تا پیشانی تان را روی خاک بگذارید و متواضع بشوید. از این طرف زحمت بکشید و امکانات را بدست بیاورید، از طرف دیگر امکانات را در راه خدای متعال بدهید و متواضع باشید. این عبادات مناسک تواضع اند، ولی اینها بعد از آن تواضع اصلی است. اگر تواضع در مقابل انبیاء نبود اینها فایده ندارد. کسی بگوید انبیاء چه کاره اند نماز را خودم می خوانم، این فایده ندارد!
اینکه می گویند عبادت به جزء خدمت خلقت نیست شوخی و مزاح است. عبادت به تواضع در مقابل خدای متعال است. البته این تواضع اصلش تواضع در مقابل انبیاء است و مناسکش هم زکات و صلات و خشوع در مقابل خدای متعال است. وقتی انسان در آن امتحان اصلی موفق شد حالا یا با خدا خلوت می کند و یا دست عباد الله را می گیرد. اصلا مناسک بندگی همین اقامه صلات و ایتاء زکات است و هر دو هم تواضع ایجاد می کند، یعنی یا باید دستگیری کنی یا باید سجده کنی.
پس اگر کسی بگوید من با انبیاء کاری ندارم و خودم صدقه می دهم، درست نیست. بعضی ها می گویند: من خمس و زکات را نمی فهم و خودم مشکل مومنین را حل می کنم! این حرف درست نیست و خیلی قاعده دارد، شلنگ اندازی که نیست! حمام نیست که آدم لنگی ببندد و داخل برود، کلی آداب دارد. دیده اید قدیم ها می گفتند گود زورخانه حمام نیست، حالا آن گود زورخانه است بیاید بالاتر مسجد، بیایید بالاتر بیت الله؛ محیط ولایت حمام نیست که آدم یک لنگی ببندد و بگوید آقا خودم می روم و انفاق می کنم! اصلا این حرف ها نیست، این ها مزاح و شوخی است! مؤید آن هم این است که شیطان با شش هزار سال عبادتش رجم شده است.
پس تمام مسئله و آن تواضعی که ما در مقابل آن امتحان می شویم، تواضع در مقابل خلفاء الهی و انبیاء است. جبهه متواضعین آنهایی هستند که دنبال انبیاء اند و آنهایی که دنبال انبیاء نیستند در جبهه مستکبرین قرار می گیرند. پس کسی با مناسک نجات پیدا نمی کند. دیدید این به اصطلاح فراماسون ها، یک دینی را اشاعه می دهند و یک معنویت حداقلی که در خدمت به عبادالله است، در حالی که اصلا اینطوری نیست و این بیشتر یک بازی است! اصلا این ها راه نجات نیست و هیچ باب نجاتی هم در آن نیست. نجات با تواضع در مقابل خدا و بندگی در مقابل اوست والا همه مال و جانت را هم بدهی به درد نمی خورد.
قرآن می فرماید: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوت » طاغوت کشته می شود در سبیل طاغوت، اما آن چیزی که مهم است این است «الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّه» ، والا کفار هم جانشان را می دهند و کشته می شوند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ» آنها برای خدا شریک قرار می دهند و مثل خدا او را دوست می دارند و جان شان را هم می دهند.
پس اصل مسئله این است که انسان در مقابل خلفاء الهی باید تواضع کند و اتفاقا این خلفا الهی وقتی می آیند با شکوه و جلال مادی نمی آیند که همه دنبالشان راه بیفتند. موسی کلیم با یک عصا و یک لباس پشمی می آید و وقتی به او پیوستی مناسکی هم برایت درست می کند. بنده که شدی باید نماز بخوانی و زکات بدهی و حج بروی که همه اش تواضع است، در هیچ منسک بندگی استکبار نیست. پس راه بندگی تواضع محض است. اینکه من سرم را بالا می گیرم و خودم هستم و خودم، بعد می خواهم عالم را بسازم و یک نظام اومانیستی و یک معنویت مبهم درست کنم، اصلا این حرف ها نیست بلکه این همان اغواهای شیطان است.
بیماری شیطان استکبار در مقابل خدای متعال است. او خدا را قبول ندارد و می گوید چرا تو دستور بدهی؟! من خودم می فهمم! من که از آتش هستم نباید در مقابل گل سجده کنم! این همان عصبیت است. ایستاده و می گوید حق طبیعی انسان است و اصلاً خدا چیست! تا به حال خیال می کردند که باید به عنوان بنده خدا در عالم زندگی کنند، از این به بعد می فهمند که خودشان خدای عالم هستند و باید عالم را آن جوری که می خواهند بسازند، خب بروید بسازید! ببینید آیا می توانید بسازید یا جهنم برای خودتان می سازید؟!
پس ببینید این شعارهایی که داده می شود که دین را به یک معنویت و یک نوع دوستی تبدیل کردند، درست نیست چرا که دین تواضع در مقابل خدای متعال است، اصل تواضع هم به نماز خواندن نیست بلکه به سجده در مقابل خلیفه الله است. لذا خدای متعال اول قرآن این داستان را آورده است که ما به ملائکه گفتیم «اسْجُدُوا» باید سجده کنند. البته این سجده عبادت خدای متعال است نه عبادت آدم، ولی اگر این تواضعی که از ما می خواهند را قبول کردید وارد جمع متواضعین می شوید. حالا باید تواضع مان را کامل کنیم که این هم با امام است. همین طوری که این طرف شیطان شروع می کند و با یک گناه می خواهد آدم را ببرد و وارد استکبار بکند، امام هم اگر یک کسی متواضع بود او را تطهیر می کند.
ما از دنیا خوش مان می آید، از رختخواب خوب لذت می بریم، از غذای لذیذ و ثروت لذت می بریم، یعنی به یک جایی نرسیدیم که این لذت ها توحیدی باشد. این بیماری ها در ما هست و این ریشه لذت ها را باید یک کسی بکند. اگر به یک جایی رسیدید که امام دست برد و تطهیر کرد، آدم دیگر از اینها خوشش نمی آید و اصلا این مبدأ میل عوض می شود.
یک کسی باید دست ببرد و حسد من را اصلاح کند، چون من که نمی توانم حسد خودم را اصلاح کنم، من فقط باید از صاحبان حسد یعنی اولیاء طاغوت و مستکبرین عالم تبری بجویم، بعد امام دست می برد و تصرف و اصلاح می کند. ابلیس نقطه ضعف های ما را به دست آورده و گفته یکی تان حسود است، یکی تان بخیل است، یکی تان حب مال دارد، یکی تان حب نساء دارد و ... و من هم با همین نقطه ضعف ها همه را جهنمی می کنم. اما حضرت امیر از آن طرف نقطه قوت ها را دیده و گفته نقطه ضعف ها را اصلاح می کنم.
پس این دو جبهه است، جبهه مستکبرین و متواضعین. معصوم کاملا در مقابل خود خدای متعال سجده محض می کند و عبد مطلق است «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون»، ما هم باید در مقابل آنها تواضع کنیم و این اصل دین داری است. اصل دین داری یعنی وقتی خدای متعال پیغمبر فرستاد باید بگویید دربست تسلیم هستید. اینکه بگویی پیغمبر تو آمده ای اما خودم هم عقل دارم، این همان حرف ابلیس است و چیز دیگری نیست. اتفاقا چون عقل داری باید دنبال پیغمبر بروی، اگر عقل نداشتی که پیغمبر ها برای دیوانه ها مبعوث نشدند! پس یعنی عقل خودم را تعطیل کنم؟! نه خیر، عقل خودت را تسلیم کن، چرا که اگر تسلیم نشدی استکبار از همین جا شروع می شود.
پس اصل امتحان همین است، وقتی خدای متعال خلیفه و رسول می فرستد، هر چه او می گوید باید من قبول داشته باشم، چون من تسلیم هستم. اگر کسی این را قبول کرد، گناهش استکبار نیست، گناه وقتی استکبار است که آدم می گوید بی خود گفتی من حق ندارم در ماه رمضان آب بخورم!
امام سجاد علیه السلام به خدای متعال می فرماید خدایا من در عالم خیلی بد راه رفتم «أَنَا الَّذِی أَعْطَیْتُ عَلَى الْمَعَاصِی جَلِیلِ الرِّشَا أَنَا الَّذِی حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى» من رشوه دادم تا گناه کنم ولی «إِلَهِی لَمْ أَعْصِکَ حِینَ عَصَیْتُکَ وَ أَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِیدِکَ مُتَهَاوِن »، خدایا اگر من گناه کردم نگفتم به درک که من را به جهنم می بری و تهدید تو را کوچک نگرفتم، خدایا من ربوبیت تو را انکار نکردم و نگفتم این چه دستوری است که این طوری پول در بیاور و این طوری خرج کن! من نگفتم که هر جور دلم بخواهد در می آورم و هر جور دلم بخواهد خرج می کنم و حق طبیعی من حاکمیت در محیط است! این حرفی که من می گویم را در دنیای مدرن با صدای بلند می زنند و متأسفانه این غرب گراها در دنیای اسلام صدای این کفریات را خاموش می کنند تا کسی نفهمد!
می فرماید: خدایا گناه من این نبود که بگویم این چه دینی است؟ این چه خدایی است؟ این چه پیغمبری است؟ «لَکِنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَای». خداوند به شیطان می گوید تو را به جهنم می برم اما شیطان ایستاده و می گوید من خودم تنهایی به جهنم نمی روم بلکه همه را هم با خودم می برم، خدای متعال هم فرمود: اشکال ندارد هر که مثل تو مستکبر شد به جهنم می رود، «لَأَمْلَأَنَ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعین » و من جهنم را از همه تان پر می کنم.
خداوند به ابلیس می گوید استکبار نکن اما او می گوید من ایستاده ام! خب اگر ایستاده ای از محیط رحمت برو بیرون، چرا که خدای متعال با کسی تعارف ندارد. این خدا نیست که باید طبق میل ما راه برود و ما هر جور دل مان می خواهد در عالم استکبار بکنیم. بله، اگر در مقابل پیغمبر تواضع کردی اما شیطان تو را به گناه کشاند، خداوند آن را درست می کند. خود امام حسین می گوید تو دنبال من بیا من تدارک می کنم، اصلا شفاعت یعنی همین، ولی به شرط این که در مقابل خدای متعال مستکبر نباشید و گناهتان از سر استکبار نباشد.
اگر کسی آمد و گفت خدایا در درون من صفت حسد است اما تلاش هر چه می کنم تا این صفت شیطانی را از خودم دور کنم نمی شود، خدایا دست من را بگیر؛ حتما خدا این آدم را نجاتش می دهد. پس خدای متعال برای یک گناه و هزار تا گناه آدم را جهنم نمی برد، ولی برای یک استکبار آدم را جهنم می برد. استکبار یعنی مقابل خدای متعال بایستی و بگویی بی خود گفتی که دنبال پیغمبر برو! چرا دنبال پیغمبر بروم؟! مگر من عقل ندارم که دنبال پیغمبر تو بروم؟! این همان آغاز استکبار است. عصیبت هم یعنی همین.
شیطان می ایستد و نمی گوید من خودم از آتش هستم، بلکه می گوید تو من را از آتش آفریدی حالا که از آتش آفریدی دیگر به حرفت گوش نمی دهم! این اقتضاء دارد و من براساس اقتضاء خودم عمل می کنم. خدایا تو به من عقل دادی پس خودم می فهمم! پیغمبر فرستادی بی خود فرستادی چون من خودم می فهمم! ای اهل عقل، آیا پیغمبر باید حریم تو را رعایت بکند؟! تو باید حریم پیغمبر را رعایت بکنی چرا که او عقل کل است.
بنابراین این استکبار است که در این خطبه حضرت آن را مبنای همه فساد و همه تنازعات در عالم قرار داده است. هر چه درجه ایمان و تسلیم برود بالاتر، آدم بیشتر طاهر می شود. هر چه بیشتر به امام وصل شدی مطهرتر می شوی تا جایی که می شوی در مرز عصمت به تبع معصوم، یعنی امام عصمت المعتصمین است و اگر به او معتصم شدی عصمت تبعی پیدا می کنی و در مرزی می شوی که شیطان هیچ راهی به تو ندارد. پس اگر کسی در مقابل اصل دین خدا و رسول و خلیفه خدا تواضع کرد، اهل نجات است و وارد صف متواضعین می شود و حتی با صفات رذیله هم آدم مخلد در جهنم نمی شود.
امام صف ها را جدا می کند. در سوره بینه آمده که شیطان می خواهد خودش را به ما بچسباند و ما را هم از طریق حسدمان جهنمی بکند، حضرت هم می خواهد تجزیه بکند و حسد را بفرستد سر جای خودش که برای شیطان است و ما را در بهشت ببرد، این کار را هم می کند. حضرت با کتاب، هدایت می کند و کاری می کند که این دو صف جدا می شوند، پس یک عده می شوند «شَرُّ الْبَرِیَّة» و یک عده هم می شوند «خَیْرُ الْبَرِیَّة». بدی ها برای استکبار و خوبی ها برای تواضع است. پس اگر یک جایی صفت شیطانی در من آمد این را جدا می کنند، چگونه؟
با بردن ما در کوره های سخت. چه طور طلا را در فتنه و حرارت قرار می هند تا کم کم همه ناخالصی هایش جدا می شود، ما را هم می برند در کوره تا ناخالصی های مان جدا شود. امتحان های دنیا برای همین است، جنگ و جهاد اکبر برای همین است. ما را می برند در میدان جهاد اکبر و اصغر تا ما را جدا کنند.
پس چیزی که مهم است اصل تواضع در مقابل کبریاء الهی است که از طریق تواضع در مقابل انبیاء و خلفاء پیدا می شود و انسان ها را به دو صف مومنین و مستکبرین می کشاند. مومنین ممکن است گناه کنند اما مستکبر نیستند، چرا که گناهی که از سر غفلت و «لَکِنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَای» باشد که استکبار نیست. البته اگر کسی آمد در این صف حتما لاابالی نیست و اصلاً نمی تواند لاابالی باشد. کسی که در صف مومنین است نسبت به تخلف از فرمان لاابالی نیست. لاابالی گری یعنی اینکه شخص بگوید: بی خود گفتی روزه بگیر، روزه دیگر چیست! یک موقعی می گویی که آقا بله قبول دارم، از دهنم در رفت و نمی خواستم به این مومن توهین کنم، این می شود گناهی که استکبار علی الله نیست و از روی غفلت است.
به تعبیر دیگر این استکبار شیطان است که به من نفوذ کرده، من متواضع هستم اما شیطان استکبار خودش را آورده و چون نتوانسته آن را به قلب من وارد کند در لایه های رویین وجود من صفت خودش را جاری کرده است، که البته این جدا می شود. این همانی است که فرمود گریه بر سید الشهداء گناه را به اندازه کف روی دریا هم باشد پاک می کند. گناه مومن کف روی دریاست چرا که هیچ وقت دلش نمی خواهد گناه بکند. شیطان این کف را می آورد در ساحل مومن سید الشهداء هم این کف را می برد در ساحل شیطان.
می گویند: شیطان یک استکبار کرد اما شما ببینید الآن چقدر استکبار به وجود آورده اند؟! اصلاً این جوری نیست، کجای مومن مستکبر است؟! اگر کسی پشت سر رسول و امام راه رفت کجایش مستکبر است؟! پس این همه استکبار از کجا آمده؟ این کارها برای شیطان است که بر می گردد به ساحل خودش. من که امام را قبول کردم که دیگر گناه برای من نیست، گناه از آن طرف می آید و من هم غفلت می کنم، پس ظلمت شیطان در وجود من می آید. البته این ظلمت به وادی خودش بر می گردد و عطر من خالص می شود، چرا که عطر بوی لجن ندارد.
پس استکبار یعنی از عمق وجود بایستد و بگوید بی خود گفتی! چرا من باید دنبال امیرالمومنین بروم، مگر خودم بیل به کمرم خورده است؟! این اول استکبار است. همین را می گفتند، می گفتند حالا اگر امیرالمومنین نشد یکی دیگر چه فرقی می کند! این همان جاست که شیطان همه را برد «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنین ». بنابراین مومن کسی است که دنبال خلیفه الله حرکت می کند و در مقابل خلیفه خدا متواضع است.
شیطان اصل صفتی که می خواهد به ما تسری بدهد بیماری استکبار است و این جا باید با تمام وجود بایستی و نگذاری بیماری اش را تسری بدهد. ما باید با همه قوا مراقبت کنیم تا ما را از دایره نبوت و ولایت و خلافت نتواند بیرون ببرد چون اگر بیرون برد دیگر کار تمام شده و با مناسک نمی شود درستش کنی. ولی اگر این جا بودی خدایی نکرده اگر هم لغزش شد درست شدنی است چون استکبار علی الله نیست. حتی صفات بد هم در مومن استکبار نیست بلکه صفتی است که از آن طرف آمده است. مومن در عمق وجودش عطر است، این لجن ممکن است حتی تا لایه باطنی تر مومن هم برود ولی مومن لجن نیست، مومن ظلمات نیست بلکه مومن نور است و اصلاً کسی که تواضع کرد نورانی می شود.
من یک جمله عرض کنم. به نظر من شیطان در درگیری با ما عاشورا را نمی دید. چون در عاشورا است که شیطان صد در صد مهجور شده و فهمیده دیگر دستش به هیچ مومنی نمی رسد. وقتی وسعت شفاعت سید الشهداء را دید «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک » و مشاهده کرد که حضرت چطور خون خودش را می دهد که عباد الله را دستگیری کند، مأیوس شد از این که واقعا بتواند مومنی را ببرد. بله، تلاش خودش را می کند اما دستش به جایی نمی رسد. آنهایی که برایش می مانند از خودش بدترند و الحمدلله همجنس هم هستند. الان هم واقعا این مستکبرین عالم هم جنس ابلیس هستند.
خطبه قاصعه وجود مقدس امیر المومنین، خطبه ای طولانی و مشتمل بر معارف فراوان است که گزارشی از این خطبه را تقدیم می کنیم و البته این خطبه از خطبه های بسیار دشوار و فهم آن برای بنده خیلی سخت است اما به اندازه ای که برای حقیر قابل درک است، خطبه را ترجمه می کنم.
این خطبه یک نقطه آغازین دارد که به منزله کلید فهم خطبه است. این خطبه بیان کننده شرایط آشفته دنیای اسلام در پایان 5 سال حاکمیت وجود مقدس امیرالمومنین می باشد. داستان انحراف جامعه اسلامی بعد از رحلت وجود مقدس نبی اکرم و فتنه های سنگینی که پیش آمد را می دانید و بعد هم دوران پنج ساله حاکمیت امام و آن سه جنگ سنگینی که از داخل دنیای اسلام بر حضرت تحمیل شد بعد از آن بیعتی که با حضرت اتفاق افتاده بود. حضرت این خطبه را بعد از این سه جنگ -یعنی جنگ های جمل و صفین و نهروان- و قبل از اینکه مردم را دوباره برای درگیری نهایی با لشکر شام آماده کنند خواندند. پس شرایط چنین شرایطی بود و فتنه های سنگین و تفرق ها پیش آمده بود.
حضرت در این خطبه نورانی، یک تحلیل بسیار عمیق از جبهه بندی ها و درگیری های تاریخی که در جوامع بشری بوده و علت پیروزی ها و شکست ها بیان کرده اند؛ بعد جایگاه خودشان را در این مسیر حرکت تاریخ در پایان خطبه توضیح داده اند.
اما حضرت در اول خطبه، نکته ای را بیان فرمودند که در واقع کلید فهم خطبه است و آن این است که خدای متعال عزت و کبریاء را ردای خودش قرار داده و از خصوصیات و صفات مختص به خدای متعال این است که تنها او صاحب کبریاء و صاحب عزت است و هیچ عاملی در او نفوذ ندارد و طبق اراده خودش عمل می کند. خداوند حقیقتاً دارای کبریاء است و کبریائی او به حدی است که تمام کائنات چیزی بر کبریائی او اضافه نمی کنند؛ پس با توجه به معانی که راجع به کبریاء الهی در قرآن و روایات آمده، این دو خصوصیت از صفات مختص به خدای متعال است. بعد فرمودند که این را غرقگاه و حریم خاص خودش قرار داده و به احدی اجازه ورود به این حریم را نداده و اگر هم کسی در این دو خصوصیت با حضرت حق منازعه کند، مورد لعن الهی قرار می گیرد و از رحمت الهی دور می شود، مثل شیطان که لعن و رجم شد.
نکته دومی که می فرمایند؛ امتحان ما مخلوقات به همین رعایت کبریاء و عزت الهی است. بعد حضرت داستان امتحان ملائکه مقربین را توضیح می دهند که خدای متعال، ملائکة مقرب خود مانند جبرئیل، مکائیل وآنهایی را که در این صف بودند، با همین امر امتحان کرد که آیا حریم عزت و کبریاء الهی را رعایت می کنند یا برای خودشان در قبال حضرت حق عزتی قائل اند و تحت فرمان قرار نمی گیرند و به امری تکیه می کنند و ایستاگی می کنند؛ و یا اینکه آیا در مقابل کبریاء الهی تواضع به خرج می دهند یا نه؟ این امتحان برای چه بود؟ می فرماید که خدای متعال عالِم به مضمرات و محجوبات قلوب است و همه آنچه که در پرده های غیب و آنچه که در باطن ما پنهان است، برای خدای متعال آشکار است. پس این امتحان برای تفکیک صف متواضعین و مستکبرین است.
کیفیت امتحانی که صف ها را جدا می کند چگونه است؟ حضرت می فرمایند که امتحان همراه با مجهولات است. خدای متعال وقتی می خواست ملائکه مقربین را به تواضع در مقابل خودش امتحان کند، آنها را با مجهولات امتحان کرد. آن مجهولات چه بودند؟ آن چیزی که مسجود بود و به آنها دستور سجده داد، روح بود و این روح را در مقابل گِل آفرید و فرمود: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» وقتی آن را به نقطه تسویه و اعتلاء رساندم و از روح خودم در او دمیدم، بر او سجده کنید «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
خب ملائکه آن روح را مشاهده نمی کردند و آنچه که می دیدند، همین جسم بود و این جسم هم که از گل بود و مراحل خلقت این گل هم که _ همانطور که در قرآن دیده اید_ مراحل عجیب و غریبی است؛ مثلاً یک گل بدبو از گل و لای بوده است و این مراحل را در پیش روی ملائکه طی کرده، در حالی که این جسم افتاده بوده است.
در روایات آمده که مدتی در مقابل ملائکه بود و بعد روح را در آن دمیدند. خدای متعال اینها را با این مجهولات امتحان کرده در حالی که می توانست آن روح را در جسمی خلق کند که آن جسم، نورانیتی داشته باشد که عقول را حیران نماید و چشم ها را خیره کند و بوی خوشی داشته باشد که همه شامه ها در مقابلش تواضع کنند. با این کار امتحان آسان می شد ولی حقیقتاً صف متواضعین و مستکبرین از هم جدا نمی شد؛ پس برای اینکه این دو صف جدا شوند، خدای متعال آنها را در پرده ابهام قرار داد و با مجهولات امتحان کرد و ملائکه نیز سجده کردند. این امتحان برای این است که در حین امتحان به مجهولات خودپسندی و استکبار و خزعبلات و تکبر از انسان دور می شود و الا اگر مجهولی برای انسان نباشد، وی در واقع تسلیم خدای متعال نیست بلکه تسلیم عقل خودش است.
خدای متعال امتحان کرد که در این امتحان ملائکه موفق شدند اما ابلیس استکبار نمود و عصبیت به خرج داد و بر اینها تکیه کرد و در مقابل کبریاء و عزت الهی ایستاد. خدای متعال به او فرمود که سجده کن اما او گفت که به هیچ وجه «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»، من کسی نیستم که در مقابل آدمی که از یک گل سالخورده و مانده که آفریده ای، سجده کنم و این کار من نیست. بعد هم به خدای متعال عرضه داشت که او را از گل خلق کرده ای و مرا از آتش و آتش احترام دارد که این سخن او برخاسته از عصبیت بود.
معنای عصبیت این است که انسان امری را در قبال خدای متعال پایگاه قرار بدهد و روی آن پافشاری نماید و براساس آن از فرمان خداوند تخلف کند و از تواضع در مقابل خدای متعال و رعایت حریم و عزت الهی خارج بشود. شیطان هم همین کار را کرد و روی امری ایستاد و گفت: درست است که تو، مرا آفریده ای ولی مرا از آتش آفریده ای و آتش احترام دارد؛ مخلوق خدا در مقابلش ایستاد و گردن فرازی کرد.
بعد حضرت فرمودند که کارش به درگیری و عداوت با خدای متعال رسید و امام متعصبین و سلف مستکبرین شد و همه مستکبران پیرو او هستند. همه متعصبین مأموم این امام هستند و ریشه همه منازعات و درگیری ها و مناقشات تاریخی، در همین استکبار و تعصب است. این تحلیل حضرت است که این عصبیت در شیطان، کار را به عداوت کشید و بعد شیطان به دنبال جبهه سازی برای خودش است؛ خدای متعال نیز او را رجم کرد.
حضرت فرمودند عبرت بگیرید؛ چیزی را که خدای متعال با آن مَلکی را از درگاه خویش رانده، ممکن نیست که به واسطه آن، یک انسان را به عالم ملکوت راه بدهد؛ بنابراین اگر شما هم مبتلا شوید مثل او شده و از محیط رحمت خداوند دور خواهید شد؛ پس حواستان به این نکته باشد که شما به هیچ وجه به این رفتار شیطان مبتلا نشوید و در مقابل عزت و کبریاء الهی تکبر و استکبار نورزید و تعزز نکنید، بلکه تواضع و تذلّل در مقابل خدای متعال را رعایت کنید.
این نکته ای بود که حضرت در این خطبه توضیح دادند، در واقع سنگ بنای اصلی این خطبه است. حضرت می خواهند بفرمایند که همه امتحان ها به تواضع در مقابل خدای متعال و تذلّل در برابر او منوط می شود که ابلیس این کار را نکرد، برای همین و به خاطر انکار و استکباری که از خودش به خرج داد، خداوند هم عمل طولانی او را که شش هزار سال عبادت بود، حبط کرد «فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة» شما هم اگر این کار را بکنید همین طور است و هیچ استثناء و رفاقت و خویشاوندی بین خداوند با شما وجود ندارد.
نکته دیگر این است که شیطان به خدای متعال عرضه داشت «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین» خدایا تو من را اغوا کرده ای پس من هم بندگان تو را اغوا خواهم کرد، به این صورت که آنچه در روی زمین است و هیچ جلوه ای ندارد، برای آنها زینت می دهم و آنچه را که واقعاً بی ارزش است در نظر آنها ارزشمند جلوه می دهم و برایشان تزئین کرده و از این طریق آنان را اغواء می کنم و به چیزهایی مشغولشان می کنم که هیچ قیمتی ندارند و از آنچه که باید مشغول باشند بازشان می دارم.
گمان من این است؛ اغوائی که شیطان به خدای متعال نسبت می دهد _العیاذبالله_ می خواهد بگوید که تو از در دوستی با من وارد شدی ولی در واقع دشمنی کردی و پایان کار این بود که من جهنمی بشوم؛ من شش هزار سال در مقابل تو تواضع کردم اما حالا _العیاذبالله_ بساط دشمنی را در یک جا رو کرده ای و به من می گویی که به آدم سجده کن! این چه حرفی است!؟ من بعد از شش هزار عبادت، حالا باید به یک گِل سجده کنم؟!
شیطان توجه نداشت که سجده حقیقی در مقابل خدای متعال، همین جا اتفاق می افتد و امتحان اصلی اینجاست و آن شش هزار سال، مقدمه بود که در این امتحان موفق شود. ما نیز اینطور هستیم و خیلی وقت ها امتحان های اساسی در زندگی ما یک امتحان بیشتر نیست که همان گره اصلی کار ما را باز می کند یا به عکس. همه آن ها مقدمه این امتحان هستند که اگر انسان بتواند این امتحان را خوب انجام بدهد، موفق می شود. ابلیس شش هزار سال عبادت کرد ولی در جایی که موقف امتحان بود، نتوانست عبادت کند که در آنجا هم چیزی جز عبادت خدا نمی خواستند.
حضرت می فرمایند اصلاً امتحان به تواضع در مقابل خدای متعال است؛ این راهی است که خدای متعال برای امتحان به تواضع قرار داده آن هم برای اینکه حقیقتاً صف ها از هم جدا شوند و حقیقتاً استکبار مستکبرین و آنچه که پنهان می کنند، آشکار شود. شیطان بساط کار خودش را به خدا نسبت داد که خدایا تو با من دشمنی کردی و به من گفتی که شش هزار سال عبادت کن و من عبادت کردم اما حالا بعد از شش هزار سال معنی ندارد که به من بگویی که در مقابل این گلی که از لجن آفریده ای و این آدم، یعنی موجودی که از گل و لجن آفریده ای، سجده کن! در مقابل چه چیز او سجده کنم؟ واقعاً هم همین است که اگر سجده در مقابل این گل باشد، وجهی ندارد اما سجده که در مقابل گل نبود بلکه لُب و باطنش سجده در مقابل خدای متعال بود که در واقع سجده حقیقی همین است.
بعد گفت که انسان ها را اغوا می کنم، یعنی با آنها از در دوستی وارد می شوم ولی در باطن با آنها دشمنی می کنم و آنها را در وادی گمراهی می اندازم و بدی ها را برایشان تزئین می کنم و به زینت ها دعوتشان می کنم، خیرات را در اختیارشان قرار می دهم اما باطنش دشمنی است و طریقی است برای اینکه آنها را عبد و برده خودم کنم.
حضرت فرمودند: زمانی که شیطان این حرف را می زد، شما را از یک موضع نزدیک می دید و به خدای متعال عرضه داشت که همه آنها را اغوا می کنم «إلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین » یعنی کسانی که معصوم هستند و خداوند آنها را خالص کرده و هیچ چیز غیر از حب خدای متعال در وجودشان نیست. در وجود آنها جایی برای تصرف شیطان نیست و او راهی برای نفوذ در آنها ندارد. حضرت فرمودند اما غیر از مخلصین، حتی اگر مؤمن باشند، شیطان از نزدیک شما را دیده و تیر را در کمان گذاشته و با همه قوت هم کشیده و کوتاهی نکرده است. خیال نکنید که در حمله کردن به شما مسامحه می کند، بلکه همه قوایش را به کار گرفته و بعد هم گفته که همه را جهنمی می کنم، مگر مخصلین را که آنها از دسترس من بیرون هستند.
در واقع قصدش این است که کفار را که هیچ، حتی مومنین را هم جهنمی کند؛ چون ما مؤمن داریم، کافر داریم، معصوم هم داریم. شیطان می گوید که معصومین را استثناء کن اما من همه صف مؤمنین را هم اغواء و زشتی ها را برایشان تزئین می کنم که طریقه اغوا کردنشان در قرآن به طور مفصل توضیح داده شده است.
حضرت فرمودند که شما را از نزدیک می دید. عرض می کنیم که این نزدیک دیدن، شاید معنایش این است که وقتی شیطان ضعف های ما را نگاه می کرد، می دید که مؤمنین چه ضعف هایی دارند، برای همین احساس می کرد که به راحتی می تواند آنها را زمین گیر کند؛ نقطه ضعف هایی که در ما هست مانند حب مال و جاه و عشرت و...، یا آن هفت چیزی که اساس حب دنیا هستند و بالاتر؛ تازه انسان که از حب دنیا فارغ شد، هنوز واصل نیست.
شیطان نقطه ضعف های ما را که در غیر مخلصین هست، حتی از مومنین می دید، تصور می کرد که خیلی راحت می شود با این نقطه ضعف ها آن ها را زمین بزند، بنابراین از یک مکان قریب ما و نقطه ضعف هایمان را دیده و روی آنها دست گذاشته و همان جا را هدف گرفته و با تمام وجود هم حمله کرده است. این طور هم نیست که ضعیف حمله کند، بلکه با همه قوا به نقطه ضعف آدم حمله می کند و از همان نقطه ضعف، می خواهد آدم را در محیط «استکبار علی الله» ببرد و او را جزء مستکبرین کند، وقتی در زمره مستکبرین قرار گرفت، جزء حزب شیطان می شود.
حضرت می فرمایند که همه بزرگانتان را تسلیم کرده، بعد جبهه درست کرده و لشکرکشی اعم از سواره نظام و پیاده نظام آراسته و واقعاً هم برای خودش لشکر درست کرده است. دو دسته پیش قراول دارد که یکی بزرگان هستند و یکی هم ـ به اصطلاح ـ آنهایی که چشم و گوش و زبان شیطان هستند. بنابراین غرض شیطان این است که ما را به وادی استکبار ببرد و بیماری استکبار علی الله را در ما بدمد که ما مستکبر شویم که اگر مستکبر علی الله شدیم، او پیشوای ما می شود، چراکه امام و سلف مستبکرین و متعصبین است و اگر ما را به عصبیت کشاند، پیشوای همه ما می شود و همه ما را به زیر چتر خودش می برد و ما را عبد خودش می کند. شیطان گفته که این غرض را از طریق اغواء انجام می دهم و تزئین می کنم و با این زینت، انسان را وارد محیط بردگی خودم می نمایم.
حضرت فرمودند که در این کار هم از نزدیک شما را دید، اما ظن غیر مصیب داشت، یعنی این گمانی که کرده بود، یک گمان غیر مصیب بود و گمانش به واقعه اصابت نکرد «قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیب ». این ظنی که اصابت نکرد چه بود؟ در بعضی از نسخ، ظن مصیب کلمه «غیر» را ندارد و ظنی است که اصابه به واقع کرد، برای همین بعضی گفته اند که این درست است به این دلیل که واقعاً شیطان ظن و گمان خودش را واقع کرد و همه را به وادی استکبار علی الله کشاند. چگونه کشاند؟ در امتحانی که خودش زمین خورد، همه را زمین گیر کرد. آن امتحان کجا بود؟ آیه قرآن می فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، ابلیس گمان خویش را در باب آنها محقق کرد. گمانش چه بود؟ این بود که همه را اغواء می کنم و در وادی استکبار می کشانم «إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ فریق یعنی آنهایی که جدا شدند و صف شان را جدا کردند، آنها فریق و مؤمن هستند؛ اما در مورد بقیه، ظن خودش را در مقابل آنها تصدیق کرد و به واقعه رساند.
روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که حضرت در سه مرحله این آیه را توضیح می دهند. حضرت فرمودند: مرحله اول آنجایی بود که در غدیر حضرت امیر را نصب کردند که نقل است شیطان ناله ای زد که تا کنون چنین فریادی نزده بود. چنانچه در روایت است که شیطان در چند جا خیلی متأثر شده و ناله زده که یکی از آنها، همین جاست. یکی دیگر در جایی است که حضرت مبعوث شدند که در همین خطبه قاصعه هم هست. لشکریان دریا و خشکی به دورش ریختند و حاضر شدند، چون همان طور که می دانید قواعد آنها با ما متفاوت است؛ بنابراین به سرعت حاضر شدند و گفتند که چه اتفاقی افتاده است؟ شیطان گفت اگر این کاری که حضرت کرده به نتیجه برسد، احدی خدا را معصیت نمی کند و باب استکبار بسته می شود؛ اگر خلافت این آقا تمام شود، احدی عبادت نمی کند. به شیطان دلداری دادند که مهم نیست و گفتند که بالأخره تو حضرت آدم را به شکلی از بهشت بیرون کردی، پس اینها را هم می توانی از محیط ولایت حضرت امیر خارج نمایی.
مرحله دوم آنجایی بود که پیامبر فرمودند بروید دوات و قلم بیاورید و چشم خود را گرداند اما مخالفان آن جملات را در مورد حضرت گفتند که در روایات و تاریخ نقل شده که _العیاذ بالله_ حضرت را به جنون متهم کردند. ابلیس دوباره یارانش را صدا زد و آنها را جمع کرد و گفت همانطور که گفتید من حریف شدم و گفت حضرت آدم کافر نشد اما اینها به پیغمبر خودشان کافر شدند که موضع استکبار همین جاست.
مرحله سوم آنجایی بود که با دیگران بیعت شد و کار تمام شد. این بار دوباره آنها را دعوت کرد و فراخوان داد و صدایشان زد؛ سپس تاج بر سر گذاشت و بر تخت نشست و به آنها گفت که بروید جشن بگیرید زیرا تا ظهور کار تمام شد و خدا عبادت نمی شود. «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ» پس ابلیس را تصدیق کردند و او در مرحله دوم گمانی به اینها برد که کار تمام شده و کسانی که این حرف را می زنند، دیگر کارشان تمام شده است، چرا که شیطان به خدای متعال گفته بود که «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» و فکر می کرد که تمام شد و همه را برد.
پس به خاطر «صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ» بعضی گفته اند که ظن شیطان مصیب به واقع بوده، ولی شاید همین غیر مصیب درست باشد، به این دلیل که آیه می فرماید: «إِلَّا فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». او می گفت که همه را می برم به غیر از انبیاء اما مؤمنین هم ماندند و او نتوانست که مؤمنین را هم ببرد.
علت این هم که ظن او به واقعه اصابه نکرد، یک چیز بیشتر نبود که او می خواست استکبار خودش را در عالم بدمد. اما وجود نبی اکرم به دنبال این هستند که بندگی خدا را در عالم نشر بدهند و این درگیری بین ابلیس و وجود مقدس حضرتش وجود دارد که در حدیث عقل و جهل در اول کتاب کافی نیز به طور مفصل توضیح داده شده است. حضرت با لشکریان خودشان که ایمان، علم، حلم، صبر، شجاعت، تقوا، زهد، یقین، توکل و سایر صفات نیکو هستند، وارد میدان شدند و می خواهند که با این قوا بندگی خدا را در عالم بسط دهند. ابلیس هم در نقطه مقابلش می خواهد که با کفر، شرک، جهل، عصبیت، ترس، بخل، تکبر و سایر صفات رذیله، شیطنت و استکبار و کفر را در عالم بسط دهد.
در این درگیری، ابلیس اول احساس می کرد که همه عالم را برده خودش نموده است، چون که ما را می دید و واقعاً هم از نزدیک می دید و حقیقت هم همین است که اگر ما را به ابلیس واگذار کنند، نقطه ضعف هایمان به اندازه ای است که ابلیس از همه ما، یک دشمن خدا درست کند. اما شیطان آن طرف کار را نمی دید که درگیری اش با ما نیست بلکه آن طرف، خدای متعال اولیائی دارد که عهد شفاعت با خداوند بسته اند که در سوره هل اتی توضیح اش داده شده است «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً». آنها وقتی که به میدان می آیند، در واقع درگیری بین ابلیس و آنهاست در اینکه صف مؤمنین به این طرف بیایند یا به آن طرف بروند و حتماً در این صف، پیروز میدان وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت هستند و صف مؤمنین به این طرف می آیند.
شیطان عاشورا را نمی دید، صبر امیرالمؤمنین و امام زمان را نمی دید، بلکه خودش را می دید و ما مؤمنین را می دید و می گفت که من همه مؤمنین را به جهنم می برم. راست هم می گفت زیرا اگر به ما واگذار می شد، احدی از ما سالم از دم تیغ او نمی گذشتیم ولی حقیقت این است که درگیری بین او و حضرت اتفاق افتاده و جهاد اکبر ما همین است که ما خودمان را به صف حضرت برسانیم که اگر به صف حضرت رساندیم، بهشتی هستیم.
اگر وجود مقدس امیرالمومنین به دنیا نمی آمد، شیطان برد کرده بود و درست می گفت، ولی واقعاً باخته، حتی با وجود اینکه مهلتی به او داده شده است. «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ * إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» مهلتی به او دادند که در این مهلت هم امداد می شود ولی به هیچ وجه نتوانسته کارش را پیش ببرد.
وقتی روز ظهور فرا می رسد و حضرت بساط او را در عالم جمع می کنند، آن وقت معلوم می شود که شیطان موفق نشده آن کاری را که می خواسته، جامه عمل بپوشاند. در رجعت وقتی مؤمنین یعنی مؤمنین کامل و دشمنان دوباره می آیند، معلوم می شود که پیروز کیست. بالاتر از آن هم در قیامت است یعنی آنجایی که حضرت دو صف را کاملاً تجزیه می کنند «قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار» و بهشتی ها و جهنمی ها را جدا می کنند که در آن زمان کاملاً معلوم می شود که کدام جبهه موفق بوده است.
اینکه ظن شیطان غیر مصیب بود، یعنی به دنبال چیست؟ دنبال این است که همه مؤمنین مگر معصومین را، از طریق همین عصبیت ها به دشمنی و استکبار علی الله مبتلا و عصبیت را در انسان زنده کند و مقابل خدای متعال قرار دهد یعنی همین چیزهایی را که در طول تاریخ بوده، زنده بکند؛ اعلان در دنیای امروز و در دنیای کفر نیز همین عصبیت ها است.
در اینجا به چند نکته اشاره می کنیم؛ نکته اول این است شیطان می خواهد در ما استکباری ایجاد کند و برای آن با خدای متعال درگیر شده و با تمام قوا هم ما را زیر نظر گرفته و از نزدیک به ما حمله می کند «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم» او از نقطه ای ما را می بیند که ما از آن نقطه او را نمی بینیم که گفته اند نقطه غفلت است. نقطه غفلت فقط لحظه غفلت در ما نیست بلکه مواضع غفلت است. در وجود همه ما یک مواضع غفلتی است که آن مواضع غفلت ما را دیده و همین الان هم هست، همین الان که اینجا در مجلس حضرت نشسته ایم یک مواضع غفلتی داریم، زیرا ما اهل ذکر تام نیستیم.
مواضع غفلت ما، مواضع نفوذ شیطان است و قوای خودش را از طریق این مواضع غفلت، به باطنمان نفوذ می دهد و از چشم، گوش و قوای ظاهری تا قلب ما را تحت نفوذ خود قرار می دهد. پس شیطان مواضع غفلت ما را دیده و از همان مواضع به ما حمله کرده و گفته که اینها را وارد محیط استکبار و تعزز می کنم و درگیرشان می نمایم.
این استکبار چیست؟ می خواهیم بیشتر در موردش توضیح بدهیم. من دیده ام که بعضی گفتنه اند که حواستان را جمع کنید، شیطان یک بار استکبار کرد، ما که صبح تا شب معصیت می کنیم پس دیگر وای به حال ما! من این حرف ها را خیلی نمی فهمم. باید بگوییم که حقیقت استکباری که شیطان در انسان می خواهد ایجاد کند، درگیری با خدا و خلیفه خدا است. ابلیس همه آنها را در مقابل امیرالمؤمنین قرار داد «صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنین » که این همان استکبار است.
ممکن است در باطن انسان یک صفت بد و یک نوع گردن کشی در مقابل خدای متعال وجود داشته باشد مانند حسادت، بخل و ... که به عمل می رسد، در این صورت گناه در مقابل خداوند تخلف و معصیت است؛ این گاهی فسق است اما شیطان این را نمی خواست که از عمق وجود، انسان را فاسق کند، بلکه می خواست که از عمق وجود، انسان را مستکبر علی الله کند؛ این کار شیطان است.
این کار چگونه واقع می شود؟ این وقتی واقع می شود که شما در امتحان اصلی که صف بندی است، در مقابل خدا بایستی. خدای متعال دو صف درست می کند، صف مؤمنین و صف کفار. این استکبار با انجام ندادن نماز و روزه و ندادن زکات درست نمی شود؛ البته اینها نیز مهم هستند اما محور صف بندی این چیزها نیست، بلکه محور صف بندی این است که خدای متعال خلیفه و رسول می فرستد و می گوید که به دنبال او حرکت کنید و اوست که محور اصلی است.
آنهایی که در این امتحان موفق می شوند و در مقابل ولی و خلیفه خدا و در مقابل انبیای الهی تواضع به خرج می دهند، از صف مستکبرین بیرون می آیند و این سخت ترین امتحان است که از عالم میثاق هم بوده و تا الان ادامه پیدا کرده است. خدای متعال در عالم میثاق به مؤمنین فرمود که به میان آتش بروید، آنها هم رفتند اما برایشان گلستان شد.
پس اصلی ترین جایی که تواضع و استکبار اتفاق می افتد همان امتحان در مقابل خلیفه خداست. آن خلیفه ای که خدای متعال او را در حجاب هایی قرار می دهد که برای ما پنهان است، اما بدانیم که اگر آن نور امیرالمومنین را ببینیم نمی توانیم تواضع نکنیم! در آن روایت هست که وقتی خدای متعال نور حضرت زهرا را برای ملائکه جلوه داد از عظمت این نور ناخودآگاه به سجده در مقابل خدا افتادند. بنابراین اگر او جلوه بکند کسی نمی تواند سجده نکند. یک جایی خدای متعال می خواسته نور حضرت یوسف را نشان بدهد برای همین به او جلوه داده است والا حضرت همیشه بین مردم راه می رفت. آن جایی که خدا پرده را کنار زد «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُن »، در واقع خدا می خواست برای حضرت یوسف یک حجتی درست کند برای همین پرده را از جمال یوسف کنار زد. پس دائماً این طوری نبود والا باید همه سرهایشان را می بریدند.
پس عمده امتحان به استکبار همین است که خدای متعال خلیفه خودش را در یک پوشش ظاهری قرار می دهد که باز حضرت خودشان در این خطبه می گویند: موسی کلیم وقتی می آید هیچ جلوه ظاهری ندارد و فقط با یک لباس پشمی و یک عصا است. یعنی آن حقیقت با عظمت که به او اجازه می دهند با یک تصرف همه لشکر فرعون را در دریا غرق می کند، وقتی می آید سراغ فرعون با یک عصا می آید و بعد هم می گوید ایمان بیاور تا در امان باشی. در واقع حضرت آن روز را می بیند که وقتی ایمان نمی آورد مأمور می شود که او را غرق کند، اما فرعون که این چهره را که نمی بینند، چرا که اگر ببینند تواضع می کند.
حضرت می گویند اگر خدای متعال می خواست این قدر به خلفای خودش امکانات می داد و پرنده ها را گسیل می کرد که پشت سرشان پرواز کنند طوری که همه عالم آسمان پشت سرشان پر بشود، اما خدا این کار را نکرده است. خدای متعال در یک قالب ظاهری حضرت موسی را قرار داده با یک لباس پشمی و عصا!
اتفاقا یکی از نکاتی که حضرت در همین خطبه توضیح می دهند که نقطه لغزش است، این است که مدار عزت و شرافت به این امکانات نیست. اگر این امکانات را دیدید بدانید که این همان تزیین شیطان است. ابلیس شما را از اینجا در صف مستکبرین می برد و به فراعنه تاریخ گره می زند. اگر اهرام تاریخی و جلوه ها و شکوه قدرت های مادی چشم شما را پر کرد، این همان اغواء شیطان است برای اینکه شما را در آن صف ببرد.
پس ببینید امتحان اصلی که استکبار است اینجاست و اگر کسی اینجا از صف مستکبرین جدا شد از مدار آنها بیرون می آید. بله، ممکن است صفت بد داشته باشد که این صف بد باید پاک بشود، ولی این صف بد است نه صاحب صف، ممکن است عمل بد داشته باشد ولی این عمل بد است نه صاحب عمل. این همانی است که به حضرت فرمود بعضی از محبین شما یک گناه هایی می کنند، آیا ما بگوییم اینها فاسق اند؟ فرمود: نگویید فاسق اند بلکه بگوید فاسق العمل و طیب الروح هستند. گفت: آقا از شان تبری بجوییم؟ فرمود: از عمل شان بله اما از خودشان نه، چرا که عمل شان از ما نیست ولی خودشان از ما هستند.
پس اگر کسی در اعماق وجودش تواضع کرد، ممکن است تا به مقام اخلاص نرسیده لایه هایی از وجودش تخطی کند. شیطان می خواهد از طریق همین تخطی ما را به وادی آن استکبار بکشاند و ما باید بر این مراقبه بکنیم که کارمان به آنجا نکشد. یعنی در صف بندی که در عالم اتفاق می افتد که یک طرف خلفاء الهی اند و یک طرف ابلیس و قوایش، در صف دوم قرار نگیریم؛ چرا که اگر در این صف قرار گرفتیم، شیطان بیماری خودش را به ما هم منتقل کرده و با نماز و روزه کاری حل نمی شود! خودش دو رکعت خوانده شش هزار سال اما کارش به اینجا رسیده، پس دوای آن درد این نماز نیست!
بله اگر در صف متواضعین آمدید به فرموده حضرت، از اموری که خدای متعال قرار داده برای اینکه خشوع شما را تکمیل کند همین مناسک است. مثل اینکه ببینید حج چگونه است، بروید لباس هایتان را در بیاورید و یک لباس متحد الشکل بپوشید، حق ندارید پشه و حشرات را از خودتان دور کنید، باید پیاده در این بیابان گرم قدم بزنید تا به مکه برسید، آن جا هم باید بروید و این گونه طواف کنید، حق ندارید آرایش کنید، حق ندارید شانه به سرتان بزنید که همه این ها برای این است که تواضع در شما محقق بشود. نماز را قرار داده تا پیشانی تان را روی خاک بگذارید و متواضع بشوید. از این طرف زحمت بکشید و امکانات را بدست بیاورید، از طرف دیگر امکانات را در راه خدای متعال بدهید و متواضع باشید. این عبادات مناسک تواضع اند، ولی اینها بعد از آن تواضع اصلی است. اگر تواضع در مقابل انبیاء نبود اینها فایده ندارد. کسی بگوید انبیاء چه کاره اند نماز را خودم می خوانم، این فایده ندارد!
اینکه می گویند عبادت به جزء خدمت خلقت نیست شوخی و مزاح است. عبادت به تواضع در مقابل خدای متعال است. البته این تواضع اصلش تواضع در مقابل انبیاء است و مناسکش هم زکات و صلات و خشوع در مقابل خدای متعال است. وقتی انسان در آن امتحان اصلی موفق شد حالا یا با خدا خلوت می کند و یا دست عباد الله را می گیرد. اصلا مناسک بندگی همین اقامه صلات و ایتاء زکات است و هر دو هم تواضع ایجاد می کند، یعنی یا باید دستگیری کنی یا باید سجده کنی.
پس اگر کسی بگوید من با انبیاء کاری ندارم و خودم صدقه می دهم، درست نیست. بعضی ها می گویند: من خمس و زکات را نمی فهم و خودم مشکل مومنین را حل می کنم! این حرف درست نیست و خیلی قاعده دارد، شلنگ اندازی که نیست! حمام نیست که آدم لنگی ببندد و داخل برود، کلی آداب دارد. دیده اید قدیم ها می گفتند گود زورخانه حمام نیست، حالا آن گود زورخانه است بیاید بالاتر مسجد، بیایید بالاتر بیت الله؛ محیط ولایت حمام نیست که آدم یک لنگی ببندد و بگوید آقا خودم می روم و انفاق می کنم! اصلا این حرف ها نیست، این ها مزاح و شوخی است! مؤید آن هم این است که شیطان با شش هزار سال عبادتش رجم شده است.
پس تمام مسئله و آن تواضعی که ما در مقابل آن امتحان می شویم، تواضع در مقابل خلفاء الهی و انبیاء است. جبهه متواضعین آنهایی هستند که دنبال انبیاء اند و آنهایی که دنبال انبیاء نیستند در جبهه مستکبرین قرار می گیرند. پس کسی با مناسک نجات پیدا نمی کند. دیدید این به اصطلاح فراماسون ها، یک دینی را اشاعه می دهند و یک معنویت حداقلی که در خدمت به عبادالله است، در حالی که اصلا اینطوری نیست و این بیشتر یک بازی است! اصلا این ها راه نجات نیست و هیچ باب نجاتی هم در آن نیست. نجات با تواضع در مقابل خدا و بندگی در مقابل اوست والا همه مال و جانت را هم بدهی به درد نمی خورد.
قرآن می فرماید: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوت » طاغوت کشته می شود در سبیل طاغوت، اما آن چیزی که مهم است این است «الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّه» ، والا کفار هم جانشان را می دهند و کشته می شوند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ» آنها برای خدا شریک قرار می دهند و مثل خدا او را دوست می دارند و جان شان را هم می دهند.
پس اصل مسئله این است که انسان در مقابل خلفاء الهی باید تواضع کند و اتفاقا این خلفا الهی وقتی می آیند با شکوه و جلال مادی نمی آیند که همه دنبالشان راه بیفتند. موسی کلیم با یک عصا و یک لباس پشمی می آید و وقتی به او پیوستی مناسکی هم برایت درست می کند. بنده که شدی باید نماز بخوانی و زکات بدهی و حج بروی که همه اش تواضع است، در هیچ منسک بندگی استکبار نیست. پس راه بندگی تواضع محض است. اینکه من سرم را بالا می گیرم و خودم هستم و خودم، بعد می خواهم عالم را بسازم و یک نظام اومانیستی و یک معنویت مبهم درست کنم، اصلا این حرف ها نیست بلکه این همان اغواهای شیطان است.
بیماری شیطان استکبار در مقابل خدای متعال است. او خدا را قبول ندارد و می گوید چرا تو دستور بدهی؟! من خودم می فهمم! من که از آتش هستم نباید در مقابل گل سجده کنم! این همان عصبیت است. ایستاده و می گوید حق طبیعی انسان است و اصلاً خدا چیست! تا به حال خیال می کردند که باید به عنوان بنده خدا در عالم زندگی کنند، از این به بعد می فهمند که خودشان خدای عالم هستند و باید عالم را آن جوری که می خواهند بسازند، خب بروید بسازید! ببینید آیا می توانید بسازید یا جهنم برای خودتان می سازید؟!
پس ببینید این شعارهایی که داده می شود که دین را به یک معنویت و یک نوع دوستی تبدیل کردند، درست نیست چرا که دین تواضع در مقابل خدای متعال است، اصل تواضع هم به نماز خواندن نیست بلکه به سجده در مقابل خلیفه الله است. لذا خدای متعال اول قرآن این داستان را آورده است که ما به ملائکه گفتیم «اسْجُدُوا» باید سجده کنند. البته این سجده عبادت خدای متعال است نه عبادت آدم، ولی اگر این تواضعی که از ما می خواهند را قبول کردید وارد جمع متواضعین می شوید. حالا باید تواضع مان را کامل کنیم که این هم با امام است. همین طوری که این طرف شیطان شروع می کند و با یک گناه می خواهد آدم را ببرد و وارد استکبار بکند، امام هم اگر یک کسی متواضع بود او را تطهیر می کند.
ما از دنیا خوش مان می آید، از رختخواب خوب لذت می بریم، از غذای لذیذ و ثروت لذت می بریم، یعنی به یک جایی نرسیدیم که این لذت ها توحیدی باشد. این بیماری ها در ما هست و این ریشه لذت ها را باید یک کسی بکند. اگر به یک جایی رسیدید که امام دست برد و تطهیر کرد، آدم دیگر از اینها خوشش نمی آید و اصلا این مبدأ میل عوض می شود.
یک کسی باید دست ببرد و حسد من را اصلاح کند، چون من که نمی توانم حسد خودم را اصلاح کنم، من فقط باید از صاحبان حسد یعنی اولیاء طاغوت و مستکبرین عالم تبری بجویم، بعد امام دست می برد و تصرف و اصلاح می کند. ابلیس نقطه ضعف های ما را به دست آورده و گفته یکی تان حسود است، یکی تان بخیل است، یکی تان حب مال دارد، یکی تان حب نساء دارد و ... و من هم با همین نقطه ضعف ها همه را جهنمی می کنم. اما حضرت امیر از آن طرف نقطه قوت ها را دیده و گفته نقطه ضعف ها را اصلاح می کنم.
پس این دو جبهه است، جبهه مستکبرین و متواضعین. معصوم کاملا در مقابل خود خدای متعال سجده محض می کند و عبد مطلق است «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون»، ما هم باید در مقابل آنها تواضع کنیم و این اصل دین داری است. اصل دین داری یعنی وقتی خدای متعال پیغمبر فرستاد باید بگویید دربست تسلیم هستید. اینکه بگویی پیغمبر تو آمده ای اما خودم هم عقل دارم، این همان حرف ابلیس است و چیز دیگری نیست. اتفاقا چون عقل داری باید دنبال پیغمبر بروی، اگر عقل نداشتی که پیغمبر ها برای دیوانه ها مبعوث نشدند! پس یعنی عقل خودم را تعطیل کنم؟! نه خیر، عقل خودت را تسلیم کن، چرا که اگر تسلیم نشدی استکبار از همین جا شروع می شود.
پس اصل امتحان همین است، وقتی خدای متعال خلیفه و رسول می فرستد، هر چه او می گوید باید من قبول داشته باشم، چون من تسلیم هستم. اگر کسی این را قبول کرد، گناهش استکبار نیست، گناه وقتی استکبار است که آدم می گوید بی خود گفتی من حق ندارم در ماه رمضان آب بخورم!
امام سجاد علیه السلام به خدای متعال می فرماید خدایا من در عالم خیلی بد راه رفتم «أَنَا الَّذِی أَعْطَیْتُ عَلَى الْمَعَاصِی جَلِیلِ الرِّشَا أَنَا الَّذِی حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى» من رشوه دادم تا گناه کنم ولی «إِلَهِی لَمْ أَعْصِکَ حِینَ عَصَیْتُکَ وَ أَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِیدِکَ مُتَهَاوِن »، خدایا اگر من گناه کردم نگفتم به درک که من را به جهنم می بری و تهدید تو را کوچک نگرفتم، خدایا من ربوبیت تو را انکار نکردم و نگفتم این چه دستوری است که این طوری پول در بیاور و این طوری خرج کن! من نگفتم که هر جور دلم بخواهد در می آورم و هر جور دلم بخواهد خرج می کنم و حق طبیعی من حاکمیت در محیط است! این حرفی که من می گویم را در دنیای مدرن با صدای بلند می زنند و متأسفانه این غرب گراها در دنیای اسلام صدای این کفریات را خاموش می کنند تا کسی نفهمد!
می فرماید: خدایا گناه من این نبود که بگویم این چه دینی است؟ این چه خدایی است؟ این چه پیغمبری است؟ «لَکِنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَای». خداوند به شیطان می گوید تو را به جهنم می برم اما شیطان ایستاده و می گوید من خودم تنهایی به جهنم نمی روم بلکه همه را هم با خودم می برم، خدای متعال هم فرمود: اشکال ندارد هر که مثل تو مستکبر شد به جهنم می رود، «لَأَمْلَأَنَ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعین » و من جهنم را از همه تان پر می کنم.
خداوند به ابلیس می گوید استکبار نکن اما او می گوید من ایستاده ام! خب اگر ایستاده ای از محیط رحمت برو بیرون، چرا که خدای متعال با کسی تعارف ندارد. این خدا نیست که باید طبق میل ما راه برود و ما هر جور دل مان می خواهد در عالم استکبار بکنیم. بله، اگر در مقابل پیغمبر تواضع کردی اما شیطان تو را به گناه کشاند، خداوند آن را درست می کند. خود امام حسین می گوید تو دنبال من بیا من تدارک می کنم، اصلا شفاعت یعنی همین، ولی به شرط این که در مقابل خدای متعال مستکبر نباشید و گناهتان از سر استکبار نباشد.
اگر کسی آمد و گفت خدایا در درون من صفت حسد است اما تلاش هر چه می کنم تا این صفت شیطانی را از خودم دور کنم نمی شود، خدایا دست من را بگیر؛ حتما خدا این آدم را نجاتش می دهد. پس خدای متعال برای یک گناه و هزار تا گناه آدم را جهنم نمی برد، ولی برای یک استکبار آدم را جهنم می برد. استکبار یعنی مقابل خدای متعال بایستی و بگویی بی خود گفتی که دنبال پیغمبر برو! چرا دنبال پیغمبر بروم؟! مگر من عقل ندارم که دنبال پیغمبر تو بروم؟! این همان آغاز استکبار است. عصیبت هم یعنی همین.
شیطان می ایستد و نمی گوید من خودم از آتش هستم، بلکه می گوید تو من را از آتش آفریدی حالا که از آتش آفریدی دیگر به حرفت گوش نمی دهم! این اقتضاء دارد و من براساس اقتضاء خودم عمل می کنم. خدایا تو به من عقل دادی پس خودم می فهمم! پیغمبر فرستادی بی خود فرستادی چون من خودم می فهمم! ای اهل عقل، آیا پیغمبر باید حریم تو را رعایت بکند؟! تو باید حریم پیغمبر را رعایت بکنی چرا که او عقل کل است.
بنابراین این استکبار است که در این خطبه حضرت آن را مبنای همه فساد و همه تنازعات در عالم قرار داده است. هر چه درجه ایمان و تسلیم برود بالاتر، آدم بیشتر طاهر می شود. هر چه بیشتر به امام وصل شدی مطهرتر می شوی تا جایی که می شوی در مرز عصمت به تبع معصوم، یعنی امام عصمت المعتصمین است و اگر به او معتصم شدی عصمت تبعی پیدا می کنی و در مرزی می شوی که شیطان هیچ راهی به تو ندارد. پس اگر کسی در مقابل اصل دین خدا و رسول و خلیفه خدا تواضع کرد، اهل نجات است و وارد صف متواضعین می شود و حتی با صفات رذیله هم آدم مخلد در جهنم نمی شود.
امام صف ها را جدا می کند. در سوره بینه آمده که شیطان می خواهد خودش را به ما بچسباند و ما را هم از طریق حسدمان جهنمی بکند، حضرت هم می خواهد تجزیه بکند و حسد را بفرستد سر جای خودش که برای شیطان است و ما را در بهشت ببرد، این کار را هم می کند. حضرت با کتاب، هدایت می کند و کاری می کند که این دو صف جدا می شوند، پس یک عده می شوند «شَرُّ الْبَرِیَّة» و یک عده هم می شوند «خَیْرُ الْبَرِیَّة». بدی ها برای استکبار و خوبی ها برای تواضع است. پس اگر یک جایی صفت شیطانی در من آمد این را جدا می کنند، چگونه؟
با بردن ما در کوره های سخت. چه طور طلا را در فتنه و حرارت قرار می هند تا کم کم همه ناخالصی هایش جدا می شود، ما را هم می برند در کوره تا ناخالصی های مان جدا شود. امتحان های دنیا برای همین است، جنگ و جهاد اکبر برای همین است. ما را می برند در میدان جهاد اکبر و اصغر تا ما را جدا کنند.
پس چیزی که مهم است اصل تواضع در مقابل کبریاء الهی است که از طریق تواضع در مقابل انبیاء و خلفاء پیدا می شود و انسان ها را به دو صف مومنین و مستکبرین می کشاند. مومنین ممکن است گناه کنند اما مستکبر نیستند، چرا که گناهی که از سر غفلت و «لَکِنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَای» باشد که استکبار نیست. البته اگر کسی آمد در این صف حتما لاابالی نیست و اصلاً نمی تواند لاابالی باشد. کسی که در صف مومنین است نسبت به تخلف از فرمان لاابالی نیست. لاابالی گری یعنی اینکه شخص بگوید: بی خود گفتی روزه بگیر، روزه دیگر چیست! یک موقعی می گویی که آقا بله قبول دارم، از دهنم در رفت و نمی خواستم به این مومن توهین کنم، این می شود گناهی که استکبار علی الله نیست و از روی غفلت است.
به تعبیر دیگر این استکبار شیطان است که به من نفوذ کرده، من متواضع هستم اما شیطان استکبار خودش را آورده و چون نتوانسته آن را به قلب من وارد کند در لایه های رویین وجود من صفت خودش را جاری کرده است، که البته این جدا می شود. این همانی است که فرمود گریه بر سید الشهداء گناه را به اندازه کف روی دریا هم باشد پاک می کند. گناه مومن کف روی دریاست چرا که هیچ وقت دلش نمی خواهد گناه بکند. شیطان این کف را می آورد در ساحل مومن سید الشهداء هم این کف را می برد در ساحل شیطان.
می گویند: شیطان یک استکبار کرد اما شما ببینید الآن چقدر استکبار به وجود آورده اند؟! اصلاً این جوری نیست، کجای مومن مستکبر است؟! اگر کسی پشت سر رسول و امام راه رفت کجایش مستکبر است؟! پس این همه استکبار از کجا آمده؟ این کارها برای شیطان است که بر می گردد به ساحل خودش. من که امام را قبول کردم که دیگر گناه برای من نیست، گناه از آن طرف می آید و من هم غفلت می کنم، پس ظلمت شیطان در وجود من می آید. البته این ظلمت به وادی خودش بر می گردد و عطر من خالص می شود، چرا که عطر بوی لجن ندارد.
پس استکبار یعنی از عمق وجود بایستد و بگوید بی خود گفتی! چرا من باید دنبال امیرالمومنین بروم، مگر خودم بیل به کمرم خورده است؟! این اول استکبار است. همین را می گفتند، می گفتند حالا اگر امیرالمومنین نشد یکی دیگر چه فرقی می کند! این همان جاست که شیطان همه را برد «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنین ». بنابراین مومن کسی است که دنبال خلیفه الله حرکت می کند و در مقابل خلیفه خدا متواضع است.
شیطان اصل صفتی که می خواهد به ما تسری بدهد بیماری استکبار است و این جا باید با تمام وجود بایستی و نگذاری بیماری اش را تسری بدهد. ما باید با همه قوا مراقبت کنیم تا ما را از دایره نبوت و ولایت و خلافت نتواند بیرون ببرد چون اگر بیرون برد دیگر کار تمام شده و با مناسک نمی شود درستش کنی. ولی اگر این جا بودی خدایی نکرده اگر هم لغزش شد درست شدنی است چون استکبار علی الله نیست. حتی صفات بد هم در مومن استکبار نیست بلکه صفتی است که از آن طرف آمده است. مومن در عمق وجودش عطر است، این لجن ممکن است حتی تا لایه باطنی تر مومن هم برود ولی مومن لجن نیست، مومن ظلمات نیست بلکه مومن نور است و اصلاً کسی که تواضع کرد نورانی می شود.
من یک جمله عرض کنم. به نظر من شیطان در درگیری با ما عاشورا را نمی دید. چون در عاشورا است که شیطان صد در صد مهجور شده و فهمیده دیگر دستش به هیچ مومنی نمی رسد. وقتی وسعت شفاعت سید الشهداء را دید «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک » و مشاهده کرد که حضرت چطور خون خودش را می دهد که عباد الله را دستگیری کند، مأیوس شد از این که واقعا بتواند مومنی را ببرد. بله، تلاش خودش را می کند اما دستش به جایی نمی رسد. آنهایی که برایش می مانند از خودش بدترند و الحمدلله همجنس هم هستند. الان هم واقعا این مستکبرین عالم هم جنس ابلیس هستند.
تاکنون نظری ثبت نشده است