display result search
منو
تفسیر آیات  180 تا 181 سوره اعراف بخش چهارم

تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 28 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش چهارم"
تقریباً محور اصلی تعلیمات قرآن کریم تعلیم اسما است
اگر کسی قرآن را بفهمد اسمای الهی را فهمید قرآن را عمل بکند ان‌شاء‌الله به اسمای الهی بار می‌یابد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ ومِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ﴾

در نوبت قبل ادعا شد که قرآن کریم تقریباً محور اصلی تعلیمات او تعلیم اسما است یعنی این سخن که کسی بگوید قرآن علم الاسماء است سخن گزافی نیست به دلیل اینکه نوع مطالب و حقایقی که در قرآن کریم در ضمن آیات بیان شده در پایان آن آیات به عنوان سند آن محتوا یک اسم یا دو اسم از اسما الهی آنجا ذکر شده است پس در حقیقت مضمون هر آیه را به استناد اسما حسنایی که در ذیل آن آیه است می‌توان فهمید و اگر یکی خواست مضمون آن آیه را عیناً پیاده کند باید مظهر آن اسما حسنایی باشد که در ذیل آن آیه آمده است و اگر در جریان طوفان نوح (سلام الله علیه) گفته شد ﴿ بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ یعنی این کشتی در آن طوفان عظیم با هیچ وسیله‌ای حرکت نمی‌کرد فقط به نام خدا حرکت می‌کرد و به نام خدا هم لنگر می‌‌انداخت کشتیهای دیگر بالأخره به وسیله باد یا علل و عوامل مادی دیگر حرکت می‌کنند یا لنگر می‌‌اندازند ولی کشتی نوح (سلام الله علیه) با این اسم الهی حرکت می‌کرد.
مطلب بعدی آن است که اگر بزرگان اهل معرفت گفتند که بسم الله الرحمن الرحیم از انسان به منزله کن از ذات اقدس الهی است یعنی انسانی که ولی‌الله است و مظهر خدای سبحان است با بسم الله همان کاری را می‌کند به اذن خدا ی سبحان مستقلاً و بالذات با کن آن کار را انجام می‌دهد یعنی اگر خدا اراده فرمود به کن همان اعجاز الهی محقق شد یکون که وجود اشیاء است حاصل می‌شود اگر کسی ولی خدا بود و مظهر اسم الهی بود با الله گفتن او آن مطلوب حاصل می‌شود لذا با بسم الله وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) این کشتی حرکت می‌کرد و با بسم الله نوح (سلام الله علیه) کشتی لنگر می‌انداخت چون منظور از اسمای حسنای الهی است و اختصاصی به الله ندارد سایر اسمای حسنا هم همین نقش را دارند گرچه از اگر کسی مظهر الله بود که اسم اعظم است مظهر سایر اسما هم خواهد شد ولی اگر مظهر شافی بود یا مظهر کافی بود یا مظهر حسیب بود یا مانند آن مظهر الله نخواهد بود لذا اگر یک کسی ولی الله بود مظهر اسم اعظم بود یا مظهر یک اسم خاصی نظیر شافی او هم می‌تواند بگوید یا شافی و بیماری را شفا بدهد بیمار گاهی با ابزار مادی شفا پیدا می‌کند که شناخته شده است گاهی با ابزار ناشناخته بنابراین اسما الهی دلیل مفهومی مضمون آیه‌اند و سند عینی وجود خارجی آن آیه‌اند پس قرآن کریم در حقیقت معلم اسما است و اگر کسی قرآن را بفهمد اسمای الهی را فهمید قرآن را عمل بکند ان‌شاء‌الله به اسمای الهی بار می‌یابد چون بحث قبلی درباره بلعم باعور و مانند او بود که از آیات الهی برخوردار بود و منسلخ شد به این مناسبت از اسمای الهی سخن به میان آمد در پایان جریان بلعم یک متنی را به عنوان اصل کلی ذکر فرمود، فرمود: ﴿مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ مردم دو گروه‌اند یک عده اهل هدایت‌اند یک عده اهل ضلالت گرچه خدای سبحان تشریعاً با هدایت ابتدایی همگان را از درون و بیرون هدایت کرده است از درون به وسیله عقل و فطرت یا از بیرون به وسیله وحی و نبوت و امامت و رسالت لکن برخی به حسن اختیار خودشان راه صحیح را طی کردند مشمول لطف الهی شدند هدایت پاداشی خدا نصیب اینها شد اینها مهتدی واقعی‌اند و برخی هم به سوء اختیارشان بیراهه رفتند و از هدایت الهی طرفی نبستند و گمراه شدند اینها مورد اضلال کیفری حق هستند: ﴿مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ این متن را که فرمود مردم دو گروه‌اند که به طور اجمال آمده است این متن را بعداً شرح فرمودند که به طور تفصیل پس دو اسم از اسمای حسنای خدای سبحان که یکی هادی است و یکی مضل است گرچه به عنوان متن و اجمال آمده در آیه 178 ولی از آیه 179 به بعد به صورت تفصیل این دو را ذکر می‌کند که ضال چه گروهی هستند چه گروهی‌اند و مهتدی چه گروهی‌اند و چون تتمه قصه تلخ بلعم باعور است و مقام، مقام توبیخ و تهدید و وعید و امثال اینها است لذا مسئله ضلالت و اضلال را مقدم داشت و مسئله هدایت را متأخر این یک، و مسئله ضلالت را به طور تفصیل ذکر فرمود مسئله هدایت را به طور اجمال و مختصر دو، پس متنی که فرمود: ﴿مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ این متن دو اسم از اسمای حسنای خدا را یعنی هادی و مضل را در بر دارد منتها گرچه طبع اولی اقتضا می‌کرد که جریان هدایت را اول ذکر بکند و جریان ضلالت را بعد لکن چون در تتمه جریان بلعم باعور است که او گرفتار شد و خدای سبحان دارد آن تهدید و خطر را شرح می‌دهد لذا جریان ضلالت و اضلال را مقدم داشت و جریان هدایت را متأخر و جریان ضلالت و اضلال را به صورت مبسوط ذکر فرمود و جریان هدایت را به طور مختصر، فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ واْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ که این ضلالت را با همه شعبش به صورت مبسوط هم مقدم داشت هم مفصل ذکر فرمود آن‌گاه در آیه 181 فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ همین به طور اجمال ذکر فرمود هم مؤخر داشت ذکر فرمود هم بطور اجمال فرمود به هر کس که ما او را آفریدیم جمعیتی‌اند که نه تنها مهتدی‌اند بلکه هادی هم هستند مظهر هدایت الهی‌اند و با حق عدالت و قسط را رعایت می‌کنند: ﴿بِالْحَقِّ وبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ خب پس اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا﴾ تفسیر ﴿وَمَنْ یُضْلِلْ﴾ هست و اینکه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ تفسیر ﴿مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدی﴾ است منتها در جریان ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ سخن از اهتدای اینها به میان نیامده سخن از هدایت اینها به میان آمده که اینها هادی‌اند این برای آن است که اگر کسی هادی باشد یقیناً مهتدی هم خواهد بود و اینکه ذات اقدس الهی جریان اسما را و علم الاسماء را و دعوت به اسما را و دعای به اسما را وسط ذکر کرد بعد فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ شاید ناظر این باشد که کسانی که عالم به اسما هستند هادی به حق‌اند هدایت به حق هم البته فرع بر اهتدا است انسان تا مهتدی نباشد که نمی‌تواند هادی به حق بشود اما چه گروهی، چه گروهی می‌توانند هادی به حق باشند اگر کسی عالم باشد مهتدی باشد راه را بلد باشد او صلاحیت هدایت مردم را دارد؟ یا نه آن کسی که مهتدی است راه را یاد گرفته و در آن راه طی مسافت می‌کند و این راه را هم به کمک غیر خدا یاد نگرفت یک، و طی این طریق هم به کمک غیر خدا نیست دو، یعنی این باید یک نگار مکتب نرفته باشد قرآن چنین گروهی را هادی می‌داند بقیه هادیانی هستند به طبع اینها بیان ذلک این است که آن کسی که مهتدی نیست که صلاحیت هدایت ندارد و آن کسی که درس خوانده و مهتدی شده او هم صلاحیت هدایت ندارد الا بالتبع یک کسی که درس نخوانده مهتدی است او صلاحیت هدایت دارد حالا این سه مطلب را از کجا باید استفاده کرد اگر ما توانستیم این مطالب سه‌گانه را استفاده بکنیم از قرآن کریم آن‌گاه نقش علم الاسماء مشخص می‌شود که چگونه ذات اقدس الهی مسئله علم الاسماء را و معرفة الاسماء را و دعوت به اسما را وسط ذکر کرد بعد هادیان الی‌الله را هم ذکر کرد؛ اما مطلب اول کسی که مهتدی نباشد او صلاحیت هدایت ندارد این یک چیز روشنی است برای اینکه کسی که آشنا به حق نیست نمی‌داند چگونه می‌تواند دیگران را راهنمایی کند مطلب اول روشن، مطلب دوم اینکه کسی که حالا درس خوانده راه را بلد است و راه را هم طی می‌کند او هم صلاحیت دارد؟ یعنی کسی که به وسیله دیگران هدایت شده او صلاحیت هدایت دارد؟ یا نه این هم صلاحیت هدایت ندارد این بالتبع و بالعرض می‌تواند هادی مردم باشد یک گروه دیگری‌اند که بالاصالة هادیان مردم‌اند و اینها نمایندگان آنها هستند از طرف آنها نصب شدند و مانند آن آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است فرمود: ﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ﴾ آیا اینها که معبود شما هستند از اینها کاری ساخته است که اینها شما را به حق هدایت می‌کنند این‌چنین نیست برای اینکه شما آثار علمی از این معبودها و از این بتها ندیدید: ﴿قُلِ اللّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ﴾ تنها الله است که مردم را به حق هدایت می‌کند؛ بعد فرمود: ﴿أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾ تقابل به این است که دو نفرند که هر دو هادی حق‌اند یکی «الف» و دیگری «باء» هم «الف» مردم را به حق هدایت می‌کند هم «باء» مردم را به حق هدایت می‌کند ولی «الف» بدون اینکه از مکتب کسی استفاده کند مردم را به حق هدایت می‌کند «باء» تا درس نخواند و از مکتب بشری کمک نگیرد نمی‌تواند مهتدی بشود تا مردم را به حق هدایت کند تقابل بین این دو گروه است نه بین اینکه آیا کسی که هادی حق است مقدم است یا کسی که هادی الی الحق نیست تقابل بین او نیست آن تقابلها نظیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ والَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَمَا یَسْتَوِی الأَحْیَاءُ وَلاَ الأَمْوَاتُ﴾ ، ﴿مَا یَسْتَوِی الأَعْمَی وَالبَصِیرُ﴾ ، ﴿وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الحَرُورُ﴾ آن تقابل برای آن جا‌ها است که می‌فرمود مرده و زنده یکی نیستند عالم و غیر عالم یکی نیستند و مانند آن اما تقابل در آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ این نیست بین این دو نفر نیست که یکی هادی الی الحق است یکی هادی الی الحق نیست تقابل بین دو نفری است که هر دو هادی الی الحق‌اند منتها یکی که بدون اینکه مکتب برود هادی مردم است دیگری تا مکتب نرود هادی مردم نیست ﴿أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ نه «امّن لا یهدی الی الحق» تقابل بین هادی و غیر هادی که نیست تا یک چیز روشنی باشد تقابل بین عالم و جاهل در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ والَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ خب روشن است تقابل بین اعما و بصیر مشخص است تقابل بین ذل و حرور مشخص است و قرآن هم ادعای بدائت کرده است اما اینجا تقابل بین هادی و غیر هادی نیست تقابل بین دو نفر که هر دو مردم را به حق هدایت می‌کنند منتها یک کسی نگاری است مکتب نرفته هدایت می‌کند دیگری باید برود مکتب تا مهتدی بشود مردم را هدایت بکند؛ فرمود: ﴿أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ﴾ اینکه یهدی الی الحق به قرینه تقابل بدون مکتب یهدی الی الحق اما دومی ﴿أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ ﴿لا یَهِدّی﴾ یعنی «لا یهتدی» دومی تا مکتب نرود مهتدی نمی‌شود تا دیگران او را هدایت نکنند مهدی نشود مهتدی نخواهد شد آن دیگری اول باید خودش مهتدی بشود تا هادی مردم بشود کدام یک از اینها مقدم‌اند آن که بالاصاله هادی مردم است مقدم است آن‌ که نیاز به مکتب دارد که بالأخره احتیاج به هادی دارد اصل آیه مربوطه با ذات اقدس الهی است در برهان توحید است یعنی این اصنام و اوثان شما نیازمندند به هدایت ولی ذات اقدس الهی نیازمند نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه آنجا روشن است چون عالم و جاهل خب معلوم است که مساوی نیستند اما اینجا طرف تقابل هادی و غیر هادی نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه در اینجا می‌فرماید که این کسی که هر دو هادی الی الحق‌اند مردم را به حق هدایت می‌کنند ولی یکی از اینها احتیاجی به هدایت ندارد خودش مهتدی است دیگری محتاج به هدایت است ﴿أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ یعنی این دومی مهتدی نمی‌شود مگر اینکه هدایت بشود کسی او را هدایت بکند حالا که مهتدی شد آن‌گاه دیگران را به حق هدایت بکند آیا آن کسی که محتاج به مکتب است مقدم است یا کسی که بی مکتب هادی است مقدم است؟ این احق هم افعل تعیینی است نه افعل تفضیلی نظیر ﴿وأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ خب اصل آیه گرچه مربوط به توحید در قبال وثنیت است لکن روایاتی که در ذیل این آیه است جریان امامت را تشریح می‌کند می‌فرماید دیگران تا مکتب نروند مهتدی نیستند ولی ما ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نیازی به مکتب نداریم همه اینها نگارانی هستند که به مکتب نرفته مسئله آموز صد مدرس‌اند خب بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ قرآن کسانی را هادی به حق می‌داند که نیازی به مکتب نداشته باشد آن وقت این مشعر به عصمت خواهد بود دیگران که از مکتب اینها استفاده بکنند آن وقت از طرف اینها و یا احکام اینها و یا رسالتهای اینها و مأموریتهای اینها را بازگو خواهند کرد اینکه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ این گروه مشعر به عصمت آنهاست برای اینکه هادیان به حق در آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» کسانی‌اند که بدون مکتب مهتدی‌اند آن که بدون مکتب رفتن مهتدی است خب همان معصوم است دیگر این در مقابل آن ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ واْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ است آن گروه ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این گروه کالملائکه بل هم اهدی و اهدی بودن اینها از ملائکه هم از تعلیم اسما و از مسجود شدن انسان کامل برای فرشتگان مشخص می‌شود خب ما حالا در مورد اسما روایاتی است که ائمه (علیهم السلام) فرمودند «نحن الأسماء الحسنی» در بحثهای قبل اشاره داشتیم که اول اشاره شد ما اول الفاظ را متوجه می‌شویم بعد مفاهیم را مرتبه دوم بعد مصادیق عینی و خارجی در مرحله سوم، مرحله چهارم می‌رسیم به اسمای الهی چون اسمای الهی متجلی‌اند و این اسمای خارجی مجالی‌اند آنها ظاهرند و اینها مظهر آنها هستند اگر ائمه (علیهم السلام) فرمودند «نحن الأسماء الحسنی» برای آن مرحله سوم است نه برای مرحله چهارم مرحله اول که از قوص صعود ما شروع می‌کنیم با این الفاظ سر و کار داریم این الفاظ اسماء الله است الله، رحمن و رحیم و سائر اسمای متبرک این اسماء الله‌اند شما اول این الفاظ را یاد بگیرید بعد مرحله دوم معانی این الفاظ را می‌فهمید که اینها هم اسماء الله است مرحله سوم مصادیق خارجی اینها را که آنچه در خارج محقق است آسمان است، زمین است، انسان است، فرشته است اینها در حقیقت اسمای الهی‌اند اسمای تکوینی‌اند چرا چون سمه‌اند، آیت‌اند، علامت‌اند، نشانه‌اند در بین اینها انسان کامل اسمای حسنا است برای اینکه اینها نشانه آن ذات اقدس الهی با اوصاف خاص‌اند این مرحله سوم که ائمه (علیهم السلام) فرمود «نحن الأسماء الحسنی» اینها سمه‌اند، علامت‌اند، نشانه‌اند که ما را به اسماء الله آشنا می‌کنند که آن مرحله چهارم است آن مرحله چهارم ذات تعین است یعنی آن هویت مطلقه با تعین علم یا قدرت یا خبیر بودن یا بصیر بودن یا شافی بودن و مانند آن آنها اسمای مرحله چهارم‌اند که آنها متجلی‌اند و اینها مجلی هستند آنها ظاهر‌اند و اینها مظهر هستند و مانند آن؛ از آن مرحله به بعد دیگر راه نیست برای اینکه اینها می‌شود حجاب نوری، حجاب نوری آن است که اصلاً شدت نورانیت نمی‌گذارد که این پایینی بالایی را خلق بکند همان طوری که ما در نور حسی این کشف ما محدود است نمی‌تواند جرم خورشید را ببیند برای اینکه شدت نورش به قدری چشم را خیره می‌کند البته این حجاب ظلمانی است گرچه خورشید نور است، روشن است اما بالأخره یک امر مادی و فیزیکی است هر که در نشئه ماده حجابش، حجاب ظلمانی است ولو نور شمس باشد اینها حجابهای ظلمانی است و حجابهای مادی است حجاب نوری که در این مناجات شعبانیه هست که لابد ان‌شاء‌الله هر روز اگر نشد بالأخره بعضی از فرصتها توفیق خواندنش را دارید که «حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور» این حجابها را باید خرق کند این «حجب النور» بر دو مصداق می‌تواند منطبق باشد حجابهای نور اعم از اینکه این حجابها خودش نوری باشد یا ظلمانی امور ظلمانی هم حجاب نور است مثل تعلق به دنیا و امور معنوی هم باز حجاب نور است یا نه از سنخ اضافه موصوف به صفت باشد حجابی که خود این صفت نور است گاهی این نور می‌شود حجاب نور حجاب باشد از باب تشبیه معقول به محسوس همین جریان آفتاب بود گذشت اما مثال واقعی‌اش که تمثیل باشد نه تشبیه آن است که الآن شما یک مطلب عمیقی را که می‌خواهید برای یک طلبه مبتدی تشریح کنید صغرا ذکر می‌کنید، کبرا ذکر می‌کنید، نتیجه ذکر می‌کنید اما این عقلش، فکرش تا از این دو تا مقدمه عبور بکند به این نتیجه برسد چشم عقلش خیره می‌شود نمی‌تواند از این صغرا بگذرد از این کبرا بگذرد به نتیجه برسد این صغرا یک مقدمه عمیق علمی است کبرا هم یک مقدمه عمیق علمی است فکر او باید از این دو تا مقدمه عبور بکند به نتیجه برسد اینها حاجب‌اند فکرش توان خرق این حجابهای نوری را ندارد اگر رشدی پیدا کرد شما مطلبی را که مربوط به الکفایه است اگر برای معالم خوان بگویید آن مقدمات هر دو علم است هر دو نور است ولی این طلبه مبتدی ذهنش توان خرق این دو تا مقدمه را ندارد که به آن نتیجه برسد در بخشهای عملی هم همین طور است در مراحل عملی هم همین طور است اخلاص هم همین طور است اگر کسی بخواهد به مرحله ده اخلاص برسد باید مراحل ابتدایی از اول تا نُه را طی کند و همه اینها حجابهای نوری‌اند برای او خرق اینها برایش دشوار است انسان باید از همه این مراحل بگذرد تا به آن مرحله بعدی راه پیدا کند خرق حجاب نوری از خواسته‌های در همین مناجات شعبانیه است خب خود آن اسما حجاب نوری‌اند این حجاب نوری نمی‌گذارد که دیگران به آن هویت مطلقه راه پیدا کنند بعضی اسما تازه مستأصرند حالا اسمای مستأصره هم قابل درک برای غیر خدا هست یا نه آن یک بحث خاصی است که بعضیها می‌پذیرند بعضیها نمی‌پذیرند ولی بالأخره این مرحله چهارم حجاب نوری است اما درباره آن هویت مطلقه اینکه می‌گویند هویت مطلقه آن اسم مطلقه یک اطلاق مقسمی است نه اطلاق قسمی نه اینکه مقید به اطلاق است اگر مقید به اطلاق بشود که می‌شود هویت مقیده قسمی نه مقسم بنابراین اینکه گفته می‌شود هویت مطلقه این عنوان مشیر است نه قید چون یک هویت مقسمی است مطلق قسمی است نه قسمی و اگر درباره توضیح او می‌گویند او حد ندارد آن مرحله هویت مطلقه ذات اقدس الهی محدود نیست همه اینها به سالبه بسیطه برمی‌گردد هیچ کدام به موجبه محدوده برنمی‌گردد این‌چنین نیست که بگوییم خدا حده انه لا حد له که بشود موجبه محدوده خدا لا حدّ له است آن بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در خطبه اول نهج‌البلاغه دارد که اگر کسی این کار را بکند «فقد حدّه ومن حدّه فقد عدّه» و اگر کسی را تحدید بکند تأدیب بکند «فقد ابطل ازله» تالی فاسد همه اینها این است که اگر او محدود باشد دیگر ازلی نیست بنابراین اطلاقی که در اینجا گفته می‌شود اطلاق مقسمی است نه اطلاق قسمی و آن هم به نحو سالبه محصله است نه موجبه معدوله و اگر ما به وسیله ائمه ذات اقدس الهی را می‌شناسیم این مرحله سوم است که از مرحله سوم هم می‌توان عبور کرد به مرحله چهارم رسید و چون کلمه اسما با «الف لام» ذکر شده هیچ دلیلی هم ندارد که الف و لامش الف لام عهد باشد پس جمیع آنچه که حسن است برای ذات اقدس الهی است برهانی در مسئله نیست در توقیفی بودن اسمای الهی بلکه ظاهر آیه جواز است منتها حالا ادب دینی همان طور که غزالی قبلاً گفته بعد مرحوم میرداماد فرموده بعد سیدنا الاستاد اشاره کردند ما بین اسم و صف فرق بگذاریم غزالی بین تسمیه و وصف فرق گذاشته تسمیه روا نیست وصف رواست ما در بحثهای علمی می‌توانیم بگوییم خدا علة العلل است و مانند آن اما در ادعیه یا مسبب الاسباب آمده اما یا علة العلل و مانند آن نیامده خب در موقع وصف هر کسی به هر زبان و فرهنگی که دارد اسمی که لفظی که منزه از نقص باشد می‌توان بر خدای سبحان اطلاق بکند یعنی خود این مفهوم بار منفی ندارد گرچه بر منفیها هم حمل می‌شود ولی این مفهوم بار منفی ندارد مثلاً رحیم، رحیم یک مفهومی نیست که بار منفی داشته باشد گرچه بر منفیها هم حمل می‌شود بر غیر خدا هم حمل می‌شود یعنی این رحیم فقط یک کمال را نشان می‌دهد مستلزم نقص نیست ذات اقدس الهی یا باید لفظی بر او حمل بشود که نشانه کمال نامحدود باشد یک، یا اگر نشانه کمال نامحدود نیست نظیر الله یا رحیم، الله و رحیم که نشانه کمال نامحدود است که گفتند اسم اعظم است یک مفهومی باشد که بار منفی نداشته باشد مثل شافی خب این شافی بار منفی ندارد بر خدا اطلاق می‌شود چه اینکه بر غیر خدا هم اطلاق می‌شود آن غیر خدا بار منفی دارد یعنی از جهت دیگر ناقص است قدرت ندارد و علم ندارد و همه چیز اما مفهوم شافی بر حیث کمال او اطلاق می‌شود این الاسماء الف و لامش، الف و لام عهد نیست نه عهد ذهنی است نه عهد ذکری و لفظی بنابراین می‌تواند جنس باشد استغراق باشد ظاهر آیه عموم است اما غزالی بین اسم و وصف فرق گذاشته که نمی‌شود تسمیه کرد ولی وصف رواست بعد مرحوم غزالی طبق بیان آلوسی این کار را کرده میرداماد این کار را کرده سیدنا الاستاد هم فرموده ادب دینی اقتضا می‌کند که باید در نام بردن محتاط باشیم ولی در وصف هیچ نفسی ندارد که مثلاً در اسماء بحث چه فارسی چه تازی بگوید خدایا این وصف دارد این حکم را دارد این قدرت را دارد و مانند آن و اسمای الهی هم نامحدود است طبق آن نود و نه تا آنها هم نیست که آلوسی و دیگران از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حدیث معروف را نقل کردند که «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک» ما نمی‌توانیم ثنا و حمد تو را و درود و صفات تو را شمارش کنیم چون نامحدود است قهراً اسمای نامتناهی هم خواهی داشت.
پرسش ...
پاسخ: از اسمای حسنای مصطلح که معنای وصفی داشته باشد خارج است اما بحثهای قرآنی که جامع است آن هم به نحو خودش چون می‌گوید: ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِی﴾ از این هو به کجا اشاره می‌کند ﴿هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ﴾ المسمی این هو از آن هویت مطلقه دارد اشاره می‌کند او الله است او می‌شود مبتدا آن وقت الله می‌شود خبر مگر اینکه کسی این هو را ضمیر شأن بداند و خارج از طرفین قضیه تلقی کند وگرنه اگر ما آن را مبتدا می‌دانستیم معلوم می‌شود که او هم می‌تواند محمول بپذیرد حالا اگر فروع دیگری مانده در نوبت بعد ان‌شاء‌الله.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:06

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی