- 172
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 150و 151 سوره اعراف بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 150و 151 سوره اعراف بخش سوم "
موسای کلیم (سلام الله علیه) در جریان میعاد طور باخبر شد که فتنه وثنیت پدید آمد و سامری عدهای را گمراه کرد
وجود مبارک موسای کلیم هارون را استخلاف کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَالقَی الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِینَ ٭ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾
موسای کلیم (سلام الله علیه) در جریان میعاد طور باخبر شد که فتنه وثنیت پدید آمد و سامری عدهای را گمراه کرد و عدهای هم گمراه شدند و حزن وجود مبارک موسای کلیم از همانجا شروع شد لکن موقع برگشت خشمش آغاز شد بین خشم و حزن هم از این جهت فرق است که وجود مبارک موسای کلیم اگر در آنجا خشمگین میشد این خشم اثری نداشت ولی حزن یک امری است که انسان به تنهایی هم غمگین میشود از اینکه تفکر وثنیت پدید آمد و عدهای گمراه شدند ایشان غمگین شد و از اینکه وقتی که برگشت و تبهکاران را دید نسبت به اینها باید تنبیهشان بدهد کیفرشان کند عصبانی شد بنابراین این ﴿غَضْبَانَ﴾ میتواند معنای خودش را داشته باشد یعنی خشمگین شد و ﴿أَسِفاً﴾ معنای خاص خودش را داشته باشد یعنی غمگین است دیگر اسف به معنی غضب شدید نخواهد بود این جمع بین غضب و بین حزن است یکی به لحاظ آن شرکی است که پدید آمد یکی به لحاظ ضلالت و اضلالی است که اینها مرتکب شدند از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که بین خبر و معاینه فرق است که این روایت را قبلاً هم بازگو کردند مرحوم فیض نقل کرد دیگران هم نقل کردند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خبر مثل معاینه حسی نیست و استشهاد کردند که وجود مبارک موسای کلیم در همان کوه طور فهمید که سامری عدهای را گمراه کردند ولی عصبانی نشد ولی وقتی که آمد و از نزدیک این تبهکارها را دید عصبانی شد این یک امر طبیعی هم هست آدم وقتی یک حادثه تلخی را میشنود وقتی تنها باشد خب غمگین باشد وقتی با دیگران باشد عصبانی میشود چه اینکه حادثه مسرتبار را هم بشنود اینچنین است اگر تنها باشد خوشحال میشود با دیگری باشد تبریک میگوید یا میخندد و مانند آن در حضور دیگران یک عکسالعملی است و تنها بودن یک اثر خاص چه در نشاط چه در غم چه در خشم چه در مهر و امثال ذلک.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم خطاب کرد فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ اگر این تعریضی باشد نسبت به هارون (سلام الله علیه) این معنای خاص خلافت محفوظ است که به جای اینکه به هارون (سلام الله علیه) بفرماید «بئسما خلفتنی» خطاب به جمع کرد و منظور شخص هارون بود فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ اگر خطاب به جمع است به لحاظ شخص هارون است چون به هارون فرمود به اینکه ﴿هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ این دیگر نیازی به توجیه ندارد زیرا وجود مبارک موسای کلیم هارون را استخلاف کرد گفت ﴿ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ الآن میفرماید که «بئسما خلفتنی» برای اینکه اینها گفتند ﴿أَصْلِح﴾ اصلاح نکردی گفتم ﴿لاتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ تبعیت کردی ولی اگر خطاب به تعریض هارون (سلام الله علیه) ختم نشود خطاب مستقیماً متوجه مردم باشد همان بیان دیروز خواهد بود که ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ فرمود در غیاب من در خلف من شما بد رفتاری کردید در اینجا در حقیقت استخلاف نبود وجود مبارک موسای کلیم قوم خود را خلیفه خود قرار نداد این استخلاف نیست بلکه به این معناست که در خلف من در غیاب من بد کاری کردی ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ یعنی «عملتم خلفی».
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ برخی بر ایناند که خود عجله که فعل ماضی است متعدی است بعضی میگویند که نه خود عجله فعل ماضی متعدی نیست مگر اینکه معنای سبق تضمین بشود آنگاه عجلتم یعنی سبقتم یعنی پیشگیری کردید چون اگر بگوییم منصوب به نزع خافض نیست و امر مفعول است ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ یعنی «سبقتم امر ربکم» قبل از دستور الهی شما کار انجام دادید قبل از اینکه تورات نازل بشود قبل از اینکه میعاد تمام بشود قبل از اینکه من از پایان میقات برگردم شما دست به یک عملی زدید و قبل از دستور الهی بالأخره کاری انجام دادید ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ و این امر اگر به میعاد برگردد اولاست گرچه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) این امر را به نزول تورات تطبیق کردند یعنی قبل از نزول تورات شما اقدامی کردید ولی آنهایی که از نزول تورات خبر نداشتند آنها درباره میعاد مستحضر بودند فرمود قبل از اینکه میعاد تمام بشود اربعین تمام بشود شما پیشگیری کردید اقدام کردید به یک کاری که نباید میکردید قبل از وقت کار انجام دادید ولی درباره تورات و نزول تورات آنها آگاهی نداشتند.
مطلب بعدی آن است که برخی از اهل معرفت گفتند ﴿وَالقَی الالوَاحَ﴾ زمینه شد برای اخذ به رأس عدهای که یک مقدار سادهتر میاندیشند گفتند به اینکه خب وجود مبارک موسای کلیم وقتی بخواهد سر و صورت برادر را بگیرد موی سر و موی صورت برادر را بگیرد دیگر نمیتواند دستش الواح باشد این الواح را انداخت تا سر برادر را بگیرد منظور از این سر در مقابل بدن است نه سر در مقابل صورت گاهی نظیر غسل ترتیبی میگویند اول سر بعد طرف راست اینجا سر در مقابل بدن است گاهی میگویند مسح سر اینجا سر در مقابل صورت است در باب وضو در باب وضو مسح در مقابل صورت است صورت را میشویند سر را مسح میکنند درباره غسل ترتیبی سر در مقابل بدن است یا در قبال غسل میت سر در مقابل بدن است اینجایی که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این راس در مقابل صورت نیست در مقابل بدن است برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هارون (سلام الله علیه) گفته بود ﴿یَبْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ معلوم میشود اینجا رأس در مقابل صورت است نه رأس در مقابل بدن اینجا راس هم در مقابل صورت است نه در مقابل بدن حالا چون مجموع اینجا ذکر شده یعنی در سوره «طه» محاسن صورت و رأس کنار هم ذکر شده و در سوره «اعراف» خصوص رأس ذکر شده اینجا میتواند راس مجموع سر و صورت باشد که در مقابل بدن قرار بگیرد که منافات نداشته باشد با ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا رأس در مقابل صورت است اینجا رأس در مقابل بدن که منافاتی ندارد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ یعنی «برأسه ولحیته» خب برای اینکه سر و صورت برادر را بگیرد حالا یا برای اینکه به دیگران نشان بدهد شدت غضب خود را یا علل و عومل روانی دیگری هم داشت باید این الواح را رها میکرد اگر الواح در دستش بود که نمیتوانست سر و صورت برادر را بگیرد این تفسیری است که غالب مفسران سادهاندیش اینطور گفتند اما حرف آن بزرگوار این است که مادامی که الواح دست اوست که دست به چنین کاری نمیزند الواحی که فیه هدی و تذکره است و رحمة است این الواح اجازه نمیدهد اگر کسی الواح رحمت الواح تذکره الواح موعظه دست اوست این اقدم به چنین کار غضبناک نمیکند که بعدها بگوید ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِیٍ﴾ وقتی الواح تذکره و رحمت و هدایت را رها کرد دست به همچنین کار غضبناکی زده است خب بین آن معنا و این معنا خیلی فرق است هر دو درست است الواح را گذاشت کنار سر و صورت برادر را گرفت اما یک کسی میگوید الواح را گذاشته کنار که دستش بند نباشد یکی میگوید نه مادامی که الواح در دست اوست این الواح پیام تذکره و رحمت دارد پیام تذکره و رحمت خشم را فرو مینشاند با داشتن الواح رحمت و تذکره و مرحمت کسی دست به آن کار نمیزند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما رحمت هم برای خدا بود «یا من سبقت رحمته غضبه» هر دو خوب است اما ما هو السابق را باید سابقون بگیرند همانطوری که ذات اقدس الهی «سبقت رحمته غضبه» غضبش هم عدل است رحمتش هم عدل است کسی که خلیفه خداست و مظهر اسمای خداست رحمتش هم عدل است غضبش هم عدل است ولی «سبقت رحمته غضبه» به هر تقدیر مادامی که الواح را انسان رها میکند غضبناک میشود غضبش هم حق است مادامی که آن سابق را رها میکند به لاحق میرسد گرچه هر دویشان حقاند فرمود: ﴿وَأَلْقَی اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ َیجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ که میکشد به طرف خود این کار نشانه اعتراض است برای اینکه من گفتم ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ چرا این کار را کردی؟ و در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است فقط فعل خشمناک او را ذکر فرمود لکن این قصه چون در سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطتر آمده است در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 92 به بعد به این صورت است فرمود: ﴿قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری ٭ قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَلا بِرَأْسی إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلی﴾ در آنجا دارد که وجود مبارک موسی به هارون (سلام الله علیهما) اعتراض کرد که اینها که گمراه شدند تو چرا امر مرا رعایت نکردی ﴿ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ﴾ تو باید اصلاح میکردی و اگر دیدی توان اصلاح نداری میخواستی به دنبال من بیایی گزارش بدهی که چه خبر شد ﴿أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری﴾ من امر کردم گفتم ﴿اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾ تو هم تبعیت کردی تو به جای اینکه از من تبعیت کنی از آنها تبعیت کردی وجود مبارک هارون به موسی (سلام الله علیهما) گفت ﴿یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَلا بِرَأْسی﴾ من اولاً تبعیت نکردیم برای اینکه قبلاً دارد که هارون به آنها گفته بود که ﴿انَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَأَطیعُوا أَمْری﴾ آنگاه گفتند ﴿قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی﴾ لذا وجود مبارک هارون به موسی (سلام الله علیهما) گفت که ﴿إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ من اگر بیش از این حد اصرار میکردم تفرقه شروع میشد آنهایی که متدیناند سکوت مرا بعد از نطق من دیدند، دیدند اول اعتراض کردم کار که به جنگ داخلی میکشید من ترک کردم وگرنه من اعتراض کردم گفتم به این که ﴿ا ِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَأَطیعُوا أَمْری﴾ آنها گفتند ﴿لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی﴾ من حرفهایم را زدم اعتراضهایم را کردم گفتم این فتنه است آن ضلالت است سامری مضل است همه این کارها را کردم اگر چنانچه از این به بعد یک خشونتی اعمال میکردم همان تفرقه و جنگ داخلی شروع میشد پس بنابراین نمیشود گفت به اینکه از سکوت هارون (سلام الله علیه) هم باز اختلاف شروع میشد برای اینکه عدهای اعتراض میکردند که چرا ساکت شدی اعتراض آن عده چون بزرگانی بودند که متدین بودند دیگر ختم شده بود اگر هارون (سلام الله علیه) نهی از منکر نمیکرد اقدام نمیکرد اعتراض نمیکرد مقاومت نمیکرد جای اعتراض خواص بود که چرا شما ساکت شدید اما وقتی تا مرز اختلاف داخلی ایشان قیام کرد اعتراض کرد از آن به بعد دیگر ساکت شد جا برای اعتراض کسی نبود ﴿إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلی﴾ تو از طرفی مرا به وحدت دعوت کردی مرا به اصلاح جامعه دعوت کردی من آن حرفت را گوش کردم مگر مرا به اصلاح جامعه امر نکردی خب من هم داشتم به عنوان مصلح رفتار میکردم اگر از آن به بعد شروع میکردم به مبارزات نظامی تازه جنگ داخلی شروع میشد خب بنابراین آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده ضمیمه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بشود مطلب بازتر خواهد شد در نکات تفسیری که مربوط به همین کریمهٴ ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی﴾ هست این است که وجود مبارک موسی و هارون هر دو مظهر اسمای الهیاند خلیفه خدایاند اینها در عین حال که خدا را به عنوان تنها مبدأ و معاد میپذیرفتند و مشاهده میکردند خلق خدا را به اصطلاح کثرت را هم از نظر دور نمیداشتند یک وقت است که رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند این تازه بین راه است بجز خدا ندیدن تمام است نسبت به مادون ولی نقص است نسبت به مافوق انسان میرسد به جایی که خدا را میبیند غیر خدا را میبیند وظیفه غیر خدا را میبیند وظیفه خود را نسبت به خدا میداند وظیفه خود را نسبت به غیر خدا هم میداند آن مقام برین است که انبیاء دارای آن مقاماند اینهایی که به جایی میرسند و غیر خدا را نمیبینند اینها برای خودشان یک کمال نسبی هست البته اما هارون (سلام الله علیه) موسی (سلام الله علیه) بالأخره انبیاء اینچنیناند که به اصطلاح از وحدت به کثرت هم آمدند سفرشان را هم از حق به خلق بالحق دارند میگذرانند که خدایی میاندیشند در عین حال خلق را هم در سایه دستورات خدا میبینند و هدایت میکنند لذا عرض کرد ﴿فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ﴾ مردم را هم میبیند فرمود اینها اعتراض میکنند و آبروی ما آبروی دین است ما که تنها برای خودمان نیستیم شما اگر آبروی ما را بردید بالأخره آبروی رهبر سیاسی محض که نیستید رهبر الهی را تضعیف کردید ﴿فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ از این جهت است و هارون کاملاً از خود دفاع کرد عرض کرد به اینکه من تابع مفسد نبودم شما گفتی ﴿أَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾ من کاملاً حمایت کردم مصلح بودم و تبعیت نکردم و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر اعتراض به حسب ظاهری بود آنکه مثلاً احتمال اینکه مناجات بکند و اسراری را با او در میان بگذارد در همان روزهای اول اشاره شد که با سیاق آیات سازگار نیست خب.
مطلب بعدی آن است که این زینتی را که اینها داشتند که مربوط به آیات قبل است البته تتمیمش در سورهٴ مبارکهٴ «طه» خواهد آمد که این بنیاسرائیل مستضعف پا برهنه کجا زینت داشتند که از حلی اینها سامری بتواند مجسمه گوساله درست کند ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ چون در سوره «طه» آیه 87 خواهد آمد که ﴿لکِنّا حُمِّلْنا أَوْزارًا مِنْ زینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها﴾ شاید این تأیید بکند که این زینتها عاریهای بود یا از آل فرعون به اینها رسیده است وگرنه خود اینها این زیورها را نداشتند اما اینکه آیا ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ این ناظر به انبیای بنیاسرایئل است یا ناظر به مؤمنین قوم موسی ظاهرش این است که مربوط به انبیای بنیاسرائیل نیست چون انبیای بنیاسرایئل را قرآن کریم قوم موسی نمیداند آنها را ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ یاد میکند انبیاء یاد میکند و مانند آن آنها را فرزندان یعقوب میداند اما ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسی﴾ نمیداند ظاهر ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسی﴾ همان مؤمنینی هستند که جزء خواص پیروان موسای کلیماند نظیر حواریون عیسای مسیح که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «صف» آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ﴾ آن هم حواریین داشت و موسای کلیم هم حواریین داشت و مجموع اینها را قرآن به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ یاد میکند پس گاهی خصوص حواریین عیسی را نام میبرد در پایان سوره «صف» گاهی خصوص خواص و اصحاب مؤمنین به موسای کلیم را نام میبرد نظیر آیه 159 سوره «اعراف» که فرمود: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ گاهی از مجموع قوم موسی و عیسی (سلام الله علیهما) سخن به میان میآورد از آن خواصشان میفرماید: ﴿مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و ظاهر این ﴿أَهْلِ الکِتَابِ﴾ همین مؤمنینی هستند که به موسای کلیم ایمان آوردند.
مطلب بعدی که از جهت نکته ادبی به جریان عجل و خوار برمیگردد این است که اینکه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ این ضمیر ﴿لَهُ﴾ هم میتواند به عجل برگردد هم میتواند به جسد برگردد به هر دو میتواند برگردد از جهت فروق اللغة گفتند که عجل گوساله است بچه گاو است همانطوری که حوار بچه ناقه است و مهر بچه فرس است و حمل بچه گوسفند است و جعد بچه بز اینها وقتی کوچکاند نام خاص دارند وقتی بزرگ شدند همین بقر و شاط و عنز و ناقه و فرس خواهند بود وگرنه وقتی کوچکاند عجلاند و حوارند و مهراند و حملاند و جعد حمل و قوس و جعد حمل همین برج فروردین را میگفتند حمل به فارسی میگفتند بره به برج بره بره همین حمل است در تازی میگویند حمل به فارسی میگویند بره نه گوسفند اما درباره خوار خوار گاهی هم در بحثهای قبلی اشاره شد که خوار مال بقر است چه اینکه نطق مال انسان است و نعیق مال حمار است و صهیل مال فرس است و امثال ذلک در بین حیوانات هم گفتند صدای بقر را میگویند خوار اینها از اسمای اصوات است دیگر صدای شتر را میگویند رغاء صدای گوسفند را میگویند ثغاء صدای بز را میگویند یعار صدای گربه را میگویند مواء و صدای کلب را میگویند عواء که غالب اینها بر وزن فعال است که اینها اسمای اصوات است.
و اما آنچه که به این استغفار برمیگردد یکی از سؤالاتی که مربوط به بحثهای قبل بود و گذشت که البته بعد خواهد آمد آیه 154 است ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الغَضَبُ﴾ آنجا خواهیم دوباره اشاره کرد که سکوت یعنی چه؟ و آنچه که مربوط به بحثهای قبل بود یکیاش این است که کفار در قیامت محجوباند وخدا را نمیبینند درحالی که در بحثها گفته شد که همگان میبیند منتها مؤمنین جمال الهی را میبینند و کفار جلال الهی را سرش این است که اینها جمع بین چند آیه یک چنین نتیجهای را میدهد برای اینکه در قرآن گرچه در سوره «مطففین» فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ اما در بخش دیگر فرمود: ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ بعد فرمود همان این اصل کلی است که هر انسانی به لقاء الله میرسد و خدا را ملاقات میکند بعد فرمود کسانی که نامه اعمالشان به دست راستشان است اینها ﴿فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ﴾ و آنهایی که نامه اعمالشان به دست چپ یا پشت سر است اینها مشکلات دیگری دارند که ﴿فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ﴾ قبل از این که تقسیم بکند مردم قیامت را به مؤمن و کافر به بهشتی و دوزخی اصل جامع را چنین ذکر میکند که ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ بعد میفرماید یک عده کافرند نامه اعمالشان دست چپ یک عده مؤمناند نامه اعمالشان دست راست پس همه میبینند این یک شاهد شاهد دیگر این است که همین کفاری که ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ أَعْمَی﴾ یا ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ همینهایی که ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ أَعْمَی﴾ میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ چه چیزی را میبینند اینها اینها قهر الهی را میبینند دیگر خدا را به عنوان قهار میبینند همینهایی که کورند با خدا در قیامت مناجات میکنند میگویند دیدیم اینها جزء جحیم چیزی دیگر را نمیبینند که لذا جمع بین ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ با ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ که به کافر و مؤمن هر دو میفرماید با اینکه فرمود یک عده کورند همین کورها در قیامت میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ معلوم میشود که این کورها همانطوری که در دنیا کور بودند معارف الهی را نمیدیدند مراکز مذهب را نمیدیدند فقط جای فساد را میدیدند در آخرت هم همینطوراند چطور اینهایی که تنها راهشان مراکز فساد است با این همه مراکز مذهب اینها را نمیبینند این همه صدای قرآن را نمیشنوند صداهای دیگر را میشنوند در قیامت هم کرند یعنی فقط خروش و زفیر و شهیق جهنم را میشنوند آن همه صداهایی که در بهشت است نمیشنوند در قیامت است نمیشنوند در دنیا هر که اینچنین بود در قیامت هم آنچنان خواهد شد ﴿وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ غالب این سؤالها بحث شده اما اینکه ما بگوییم «یابن اُم» نگفت برای اینکه برادر ابوینی نبودند این با این تاریخ یا برخی از روایات مرسلی که مفسرین نقل کردهاند که وجود مبارک هارون برادر ابوینی موسی (سلام الله علیهما) بود هماهنگ نیست این دعای وجود مبارک موسای کلیم تأیید میکند آن حرفی را که گفتند موسای کلیم گرچه سریع الغضب بود سریع الرضا هم بود چون به فاصله اندک عرض کرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَلأَخی وَأَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾ از اینکه آن اقلی را نام نبرده است برای اینکه آن اقلی در اینجا مورد خشم قرار نگرفتند یک اکثری بودند که مورد خشم قرار گرفتند و همچنان مورد خشماند یک وجود مبارک هارون بود که مورد بی مهری قرار گرفت و الآن مورد مهر واقع شد وگرنه آن اقلی که ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ نسبت به آنها کاری نداشت تا برای آنها استغفار کند ﴿قال رَبِّ اغْفِرْ لی وَلأَخی وَأَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾ چیز تازهای مربوط به این بحثها ظاهراً نمانده است.
«والحمد لله رب العالمین»
موسای کلیم (سلام الله علیه) در جریان میعاد طور باخبر شد که فتنه وثنیت پدید آمد و سامری عدهای را گمراه کرد
وجود مبارک موسای کلیم هارون را استخلاف کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَالقَی الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِینَ ٭ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾
موسای کلیم (سلام الله علیه) در جریان میعاد طور باخبر شد که فتنه وثنیت پدید آمد و سامری عدهای را گمراه کرد و عدهای هم گمراه شدند و حزن وجود مبارک موسای کلیم از همانجا شروع شد لکن موقع برگشت خشمش آغاز شد بین خشم و حزن هم از این جهت فرق است که وجود مبارک موسای کلیم اگر در آنجا خشمگین میشد این خشم اثری نداشت ولی حزن یک امری است که انسان به تنهایی هم غمگین میشود از اینکه تفکر وثنیت پدید آمد و عدهای گمراه شدند ایشان غمگین شد و از اینکه وقتی که برگشت و تبهکاران را دید نسبت به اینها باید تنبیهشان بدهد کیفرشان کند عصبانی شد بنابراین این ﴿غَضْبَانَ﴾ میتواند معنای خودش را داشته باشد یعنی خشمگین شد و ﴿أَسِفاً﴾ معنای خاص خودش را داشته باشد یعنی غمگین است دیگر اسف به معنی غضب شدید نخواهد بود این جمع بین غضب و بین حزن است یکی به لحاظ آن شرکی است که پدید آمد یکی به لحاظ ضلالت و اضلالی است که اینها مرتکب شدند از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که بین خبر و معاینه فرق است که این روایت را قبلاً هم بازگو کردند مرحوم فیض نقل کرد دیگران هم نقل کردند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خبر مثل معاینه حسی نیست و استشهاد کردند که وجود مبارک موسای کلیم در همان کوه طور فهمید که سامری عدهای را گمراه کردند ولی عصبانی نشد ولی وقتی که آمد و از نزدیک این تبهکارها را دید عصبانی شد این یک امر طبیعی هم هست آدم وقتی یک حادثه تلخی را میشنود وقتی تنها باشد خب غمگین باشد وقتی با دیگران باشد عصبانی میشود چه اینکه حادثه مسرتبار را هم بشنود اینچنین است اگر تنها باشد خوشحال میشود با دیگری باشد تبریک میگوید یا میخندد و مانند آن در حضور دیگران یک عکسالعملی است و تنها بودن یک اثر خاص چه در نشاط چه در غم چه در خشم چه در مهر و امثال ذلک.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم خطاب کرد فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ اگر این تعریضی باشد نسبت به هارون (سلام الله علیه) این معنای خاص خلافت محفوظ است که به جای اینکه به هارون (سلام الله علیه) بفرماید «بئسما خلفتنی» خطاب به جمع کرد و منظور شخص هارون بود فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ اگر خطاب به جمع است به لحاظ شخص هارون است چون به هارون فرمود به اینکه ﴿هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ این دیگر نیازی به توجیه ندارد زیرا وجود مبارک موسای کلیم هارون را استخلاف کرد گفت ﴿ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ الآن میفرماید که «بئسما خلفتنی» برای اینکه اینها گفتند ﴿أَصْلِح﴾ اصلاح نکردی گفتم ﴿لاتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ تبعیت کردی ولی اگر خطاب به تعریض هارون (سلام الله علیه) ختم نشود خطاب مستقیماً متوجه مردم باشد همان بیان دیروز خواهد بود که ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ فرمود در غیاب من در خلف من شما بد رفتاری کردید در اینجا در حقیقت استخلاف نبود وجود مبارک موسای کلیم قوم خود را خلیفه خود قرار نداد این استخلاف نیست بلکه به این معناست که در خلف من در غیاب من بد کاری کردی ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ یعنی «عملتم خلفی».
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ برخی بر ایناند که خود عجله که فعل ماضی است متعدی است بعضی میگویند که نه خود عجله فعل ماضی متعدی نیست مگر اینکه معنای سبق تضمین بشود آنگاه عجلتم یعنی سبقتم یعنی پیشگیری کردید چون اگر بگوییم منصوب به نزع خافض نیست و امر مفعول است ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ یعنی «سبقتم امر ربکم» قبل از دستور الهی شما کار انجام دادید قبل از اینکه تورات نازل بشود قبل از اینکه میعاد تمام بشود قبل از اینکه من از پایان میقات برگردم شما دست به یک عملی زدید و قبل از دستور الهی بالأخره کاری انجام دادید ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُم﴾ و این امر اگر به میعاد برگردد اولاست گرچه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) این امر را به نزول تورات تطبیق کردند یعنی قبل از نزول تورات شما اقدامی کردید ولی آنهایی که از نزول تورات خبر نداشتند آنها درباره میعاد مستحضر بودند فرمود قبل از اینکه میعاد تمام بشود اربعین تمام بشود شما پیشگیری کردید اقدام کردید به یک کاری که نباید میکردید قبل از وقت کار انجام دادید ولی درباره تورات و نزول تورات آنها آگاهی نداشتند.
مطلب بعدی آن است که برخی از اهل معرفت گفتند ﴿وَالقَی الالوَاحَ﴾ زمینه شد برای اخذ به رأس عدهای که یک مقدار سادهتر میاندیشند گفتند به اینکه خب وجود مبارک موسای کلیم وقتی بخواهد سر و صورت برادر را بگیرد موی سر و موی صورت برادر را بگیرد دیگر نمیتواند دستش الواح باشد این الواح را انداخت تا سر برادر را بگیرد منظور از این سر در مقابل بدن است نه سر در مقابل صورت گاهی نظیر غسل ترتیبی میگویند اول سر بعد طرف راست اینجا سر در مقابل بدن است گاهی میگویند مسح سر اینجا سر در مقابل صورت است در باب وضو در باب وضو مسح در مقابل صورت است صورت را میشویند سر را مسح میکنند درباره غسل ترتیبی سر در مقابل بدن است یا در قبال غسل میت سر در مقابل بدن است اینجایی که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ این راس در مقابل صورت نیست در مقابل بدن است برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هارون (سلام الله علیه) گفته بود ﴿یَبْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ معلوم میشود اینجا رأس در مقابل صورت است نه رأس در مقابل بدن اینجا راس هم در مقابل صورت است نه در مقابل بدن حالا چون مجموع اینجا ذکر شده یعنی در سوره «طه» محاسن صورت و رأس کنار هم ذکر شده و در سوره «اعراف» خصوص رأس ذکر شده اینجا میتواند راس مجموع سر و صورت باشد که در مقابل بدن قرار بگیرد که منافات نداشته باشد با ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا رأس در مقابل صورت است اینجا رأس در مقابل بدن که منافاتی ندارد که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ یعنی «برأسه ولحیته» خب برای اینکه سر و صورت برادر را بگیرد حالا یا برای اینکه به دیگران نشان بدهد شدت غضب خود را یا علل و عومل روانی دیگری هم داشت باید این الواح را رها میکرد اگر الواح در دستش بود که نمیتوانست سر و صورت برادر را بگیرد این تفسیری است که غالب مفسران سادهاندیش اینطور گفتند اما حرف آن بزرگوار این است که مادامی که الواح دست اوست که دست به چنین کاری نمیزند الواحی که فیه هدی و تذکره است و رحمة است این الواح اجازه نمیدهد اگر کسی الواح رحمت الواح تذکره الواح موعظه دست اوست این اقدم به چنین کار غضبناک نمیکند که بعدها بگوید ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِیٍ﴾ وقتی الواح تذکره و رحمت و هدایت را رها کرد دست به همچنین کار غضبناکی زده است خب بین آن معنا و این معنا خیلی فرق است هر دو درست است الواح را گذاشت کنار سر و صورت برادر را گرفت اما یک کسی میگوید الواح را گذاشته کنار که دستش بند نباشد یکی میگوید نه مادامی که الواح در دست اوست این الواح پیام تذکره و رحمت دارد پیام تذکره و رحمت خشم را فرو مینشاند با داشتن الواح رحمت و تذکره و مرحمت کسی دست به آن کار نمیزند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما رحمت هم برای خدا بود «یا من سبقت رحمته غضبه» هر دو خوب است اما ما هو السابق را باید سابقون بگیرند همانطوری که ذات اقدس الهی «سبقت رحمته غضبه» غضبش هم عدل است رحمتش هم عدل است کسی که خلیفه خداست و مظهر اسمای خداست رحمتش هم عدل است غضبش هم عدل است ولی «سبقت رحمته غضبه» به هر تقدیر مادامی که الواح را انسان رها میکند غضبناک میشود غضبش هم حق است مادامی که آن سابق را رها میکند به لاحق میرسد گرچه هر دویشان حقاند فرمود: ﴿وَأَلْقَی اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ َیجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ که میکشد به طرف خود این کار نشانه اعتراض است برای اینکه من گفتم ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِیلَ المُفْسِدِینَ﴾ چرا این کار را کردی؟ و در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است فقط فعل خشمناک او را ذکر فرمود لکن این قصه چون در سورهٴ مبارکهٴ «طه» مبسوطتر آمده است در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیه 92 به بعد به این صورت است فرمود: ﴿قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری ٭ قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَلا بِرَأْسی إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلی﴾ در آنجا دارد که وجود مبارک موسی به هارون (سلام الله علیهما) اعتراض کرد که اینها که گمراه شدند تو چرا امر مرا رعایت نکردی ﴿ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ﴾ تو باید اصلاح میکردی و اگر دیدی توان اصلاح نداری میخواستی به دنبال من بیایی گزارش بدهی که چه خبر شد ﴿أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْری﴾ من امر کردم گفتم ﴿اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾ تو هم تبعیت کردی تو به جای اینکه از من تبعیت کنی از آنها تبعیت کردی وجود مبارک هارون به موسی (سلام الله علیهما) گفت ﴿یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَلا بِرَأْسی﴾ من اولاً تبعیت نکردیم برای اینکه قبلاً دارد که هارون به آنها گفته بود که ﴿انَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَأَطیعُوا أَمْری﴾ آنگاه گفتند ﴿قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی﴾ لذا وجود مبارک هارون به موسی (سلام الله علیهما) گفت که ﴿إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ من اگر بیش از این حد اصرار میکردم تفرقه شروع میشد آنهایی که متدیناند سکوت مرا بعد از نطق من دیدند، دیدند اول اعتراض کردم کار که به جنگ داخلی میکشید من ترک کردم وگرنه من اعتراض کردم گفتم به این که ﴿ا ِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَأَطیعُوا أَمْری﴾ آنها گفتند ﴿لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی﴾ من حرفهایم را زدم اعتراضهایم را کردم گفتم این فتنه است آن ضلالت است سامری مضل است همه این کارها را کردم اگر چنانچه از این به بعد یک خشونتی اعمال میکردم همان تفرقه و جنگ داخلی شروع میشد پس بنابراین نمیشود گفت به اینکه از سکوت هارون (سلام الله علیه) هم باز اختلاف شروع میشد برای اینکه عدهای اعتراض میکردند که چرا ساکت شدی اعتراض آن عده چون بزرگانی بودند که متدین بودند دیگر ختم شده بود اگر هارون (سلام الله علیه) نهی از منکر نمیکرد اقدام نمیکرد اعتراض نمیکرد مقاومت نمیکرد جای اعتراض خواص بود که چرا شما ساکت شدید اما وقتی تا مرز اختلاف داخلی ایشان قیام کرد اعتراض کرد از آن به بعد دیگر ساکت شد جا برای اعتراض کسی نبود ﴿إِنّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی إِسْرائیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلی﴾ تو از طرفی مرا به وحدت دعوت کردی مرا به اصلاح جامعه دعوت کردی من آن حرفت را گوش کردم مگر مرا به اصلاح جامعه امر نکردی خب من هم داشتم به عنوان مصلح رفتار میکردم اگر از آن به بعد شروع میکردم به مبارزات نظامی تازه جنگ داخلی شروع میشد خب بنابراین آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده ضمیمه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بشود مطلب بازتر خواهد شد در نکات تفسیری که مربوط به همین کریمهٴ ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی﴾ هست این است که وجود مبارک موسی و هارون هر دو مظهر اسمای الهیاند خلیفه خدایاند اینها در عین حال که خدا را به عنوان تنها مبدأ و معاد میپذیرفتند و مشاهده میکردند خلق خدا را به اصطلاح کثرت را هم از نظر دور نمیداشتند یک وقت است که رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند این تازه بین راه است بجز خدا ندیدن تمام است نسبت به مادون ولی نقص است نسبت به مافوق انسان میرسد به جایی که خدا را میبیند غیر خدا را میبیند وظیفه غیر خدا را میبیند وظیفه خود را نسبت به خدا میداند وظیفه خود را نسبت به غیر خدا هم میداند آن مقام برین است که انبیاء دارای آن مقاماند اینهایی که به جایی میرسند و غیر خدا را نمیبینند اینها برای خودشان یک کمال نسبی هست البته اما هارون (سلام الله علیه) موسی (سلام الله علیه) بالأخره انبیاء اینچنیناند که به اصطلاح از وحدت به کثرت هم آمدند سفرشان را هم از حق به خلق بالحق دارند میگذرانند که خدایی میاندیشند در عین حال خلق را هم در سایه دستورات خدا میبینند و هدایت میکنند لذا عرض کرد ﴿فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ﴾ مردم را هم میبیند فرمود اینها اعتراض میکنند و آبروی ما آبروی دین است ما که تنها برای خودمان نیستیم شما اگر آبروی ما را بردید بالأخره آبروی رهبر سیاسی محض که نیستید رهبر الهی را تضعیف کردید ﴿فَلا تُشْمِتْ بِیَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْنی مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ از این جهت است و هارون کاملاً از خود دفاع کرد عرض کرد به اینکه من تابع مفسد نبودم شما گفتی ﴿أَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾ من کاملاً حمایت کردم مصلح بودم و تبعیت نکردم و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر اعتراض به حسب ظاهری بود آنکه مثلاً احتمال اینکه مناجات بکند و اسراری را با او در میان بگذارد در همان روزهای اول اشاره شد که با سیاق آیات سازگار نیست خب.
مطلب بعدی آن است که این زینتی را که اینها داشتند که مربوط به آیات قبل است البته تتمیمش در سورهٴ مبارکهٴ «طه» خواهد آمد که این بنیاسرائیل مستضعف پا برهنه کجا زینت داشتند که از حلی اینها سامری بتواند مجسمه گوساله درست کند ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ چون در سوره «طه» آیه 87 خواهد آمد که ﴿لکِنّا حُمِّلْنا أَوْزارًا مِنْ زینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها﴾ شاید این تأیید بکند که این زینتها عاریهای بود یا از آل فرعون به اینها رسیده است وگرنه خود اینها این زیورها را نداشتند اما اینکه آیا ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ این ناظر به انبیای بنیاسرایئل است یا ناظر به مؤمنین قوم موسی ظاهرش این است که مربوط به انبیای بنیاسرائیل نیست چون انبیای بنیاسرایئل را قرآن کریم قوم موسی نمیداند آنها را ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ یاد میکند انبیاء یاد میکند و مانند آن آنها را فرزندان یعقوب میداند اما ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسی﴾ نمیداند ظاهر ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسی﴾ همان مؤمنینی هستند که جزء خواص پیروان موسای کلیماند نظیر حواریون عیسای مسیح که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «صف» آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ﴾ آن هم حواریین داشت و موسای کلیم هم حواریین داشت و مجموع اینها را قرآن به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ یاد میکند پس گاهی خصوص حواریین عیسی را نام میبرد در پایان سوره «صف» گاهی خصوص خواص و اصحاب مؤمنین به موسای کلیم را نام میبرد نظیر آیه 159 سوره «اعراف» که فرمود: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ گاهی از مجموع قوم موسی و عیسی (سلام الله علیهما) سخن به میان میآورد از آن خواصشان میفرماید: ﴿مِنْ أَهْلِ الکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و ظاهر این ﴿أَهْلِ الکِتَابِ﴾ همین مؤمنینی هستند که به موسای کلیم ایمان آوردند.
مطلب بعدی که از جهت نکته ادبی به جریان عجل و خوار برمیگردد این است که اینکه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ این ضمیر ﴿لَهُ﴾ هم میتواند به عجل برگردد هم میتواند به جسد برگردد به هر دو میتواند برگردد از جهت فروق اللغة گفتند که عجل گوساله است بچه گاو است همانطوری که حوار بچه ناقه است و مهر بچه فرس است و حمل بچه گوسفند است و جعد بچه بز اینها وقتی کوچکاند نام خاص دارند وقتی بزرگ شدند همین بقر و شاط و عنز و ناقه و فرس خواهند بود وگرنه وقتی کوچکاند عجلاند و حوارند و مهراند و حملاند و جعد حمل و قوس و جعد حمل همین برج فروردین را میگفتند حمل به فارسی میگفتند بره به برج بره بره همین حمل است در تازی میگویند حمل به فارسی میگویند بره نه گوسفند اما درباره خوار خوار گاهی هم در بحثهای قبلی اشاره شد که خوار مال بقر است چه اینکه نطق مال انسان است و نعیق مال حمار است و صهیل مال فرس است و امثال ذلک در بین حیوانات هم گفتند صدای بقر را میگویند خوار اینها از اسمای اصوات است دیگر صدای شتر را میگویند رغاء صدای گوسفند را میگویند ثغاء صدای بز را میگویند یعار صدای گربه را میگویند مواء و صدای کلب را میگویند عواء که غالب اینها بر وزن فعال است که اینها اسمای اصوات است.
و اما آنچه که به این استغفار برمیگردد یکی از سؤالاتی که مربوط به بحثهای قبل بود و گذشت که البته بعد خواهد آمد آیه 154 است ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الغَضَبُ﴾ آنجا خواهیم دوباره اشاره کرد که سکوت یعنی چه؟ و آنچه که مربوط به بحثهای قبل بود یکیاش این است که کفار در قیامت محجوباند وخدا را نمیبینند درحالی که در بحثها گفته شد که همگان میبیند منتها مؤمنین جمال الهی را میبینند و کفار جلال الهی را سرش این است که اینها جمع بین چند آیه یک چنین نتیجهای را میدهد برای اینکه در قرآن گرچه در سوره «مطففین» فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ اما در بخش دیگر فرمود: ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ بعد فرمود همان این اصل کلی است که هر انسانی به لقاء الله میرسد و خدا را ملاقات میکند بعد فرمود کسانی که نامه اعمالشان به دست راستشان است اینها ﴿فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ﴾ و آنهایی که نامه اعمالشان به دست چپ یا پشت سر است اینها مشکلات دیگری دارند که ﴿فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ﴾ قبل از این که تقسیم بکند مردم قیامت را به مؤمن و کافر به بهشتی و دوزخی اصل جامع را چنین ذکر میکند که ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ بعد میفرماید یک عده کافرند نامه اعمالشان دست چپ یک عده مؤمناند نامه اعمالشان دست راست پس همه میبینند این یک شاهد شاهد دیگر این است که همین کفاری که ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ أَعْمَی﴾ یا ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ همینهایی که ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ أَعْمَی﴾ میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ چه چیزی را میبینند اینها اینها قهر الهی را میبینند دیگر خدا را به عنوان قهار میبینند همینهایی که کورند با خدا در قیامت مناجات میکنند میگویند دیدیم اینها جزء جحیم چیزی دیگر را نمیبینند که لذا جمع بین ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ با ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ که به کافر و مؤمن هر دو میفرماید با اینکه فرمود یک عده کورند همین کورها در قیامت میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ معلوم میشود که این کورها همانطوری که در دنیا کور بودند معارف الهی را نمیدیدند مراکز مذهب را نمیدیدند فقط جای فساد را میدیدند در آخرت هم همینطوراند چطور اینهایی که تنها راهشان مراکز فساد است با این همه مراکز مذهب اینها را نمیبینند این همه صدای قرآن را نمیشنوند صداهای دیگر را میشنوند در قیامت هم کرند یعنی فقط خروش و زفیر و شهیق جهنم را میشنوند آن همه صداهایی که در بهشت است نمیشنوند در قیامت است نمیشنوند در دنیا هر که اینچنین بود در قیامت هم آنچنان خواهد شد ﴿وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ غالب این سؤالها بحث شده اما اینکه ما بگوییم «یابن اُم» نگفت برای اینکه برادر ابوینی نبودند این با این تاریخ یا برخی از روایات مرسلی که مفسرین نقل کردهاند که وجود مبارک هارون برادر ابوینی موسی (سلام الله علیهما) بود هماهنگ نیست این دعای وجود مبارک موسای کلیم تأیید میکند آن حرفی را که گفتند موسای کلیم گرچه سریع الغضب بود سریع الرضا هم بود چون به فاصله اندک عرض کرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَلأَخی وَأَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾ از اینکه آن اقلی را نام نبرده است برای اینکه آن اقلی در اینجا مورد خشم قرار نگرفتند یک اکثری بودند که مورد خشم قرار گرفتند و همچنان مورد خشماند یک وجود مبارک هارون بود که مورد بی مهری قرار گرفت و الآن مورد مهر واقع شد وگرنه آن اقلی که ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ نسبت به آنها کاری نداشت تا برای آنها استغفار کند ﴿قال رَبِّ اغْفِرْ لی وَلأَخی وَأَدْخِلْنا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾ چیز تازهای مربوط به این بحثها ظاهراً نمانده است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است