- 788
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 22 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 22 سوره اعراف"
هدف خدا از آفرینش چیست؟
خدا حکیم است کارهای او سراسر حکمت است، برای هر چیزی راز و رمزی است
اگر کسی عالم شد بین راه است، به مقصد نرسیده است، باید عاقل بشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِین﴾
بحث در شبهات ششگانهای بود که شهرستانی از شارح اناجیل چهارگانه نقل کرد و مورد قبول اشاعره در اسلام شد و متکلمین اشعری هم روی این شبهات خیلی کار کردند، این را پروراندند و فکر کردند که تنها راه پاسخ این شبهات ششگانه انکار حسن و قبح عقلی است و تفکر جبری است در حالی که هیچکدام از این شبهات ششگانه وارد نیست و خود تفکر جبری هم شبیه این شبهات ششگانه حرفی است باطل.
سؤال اوّل و شبهه اوّل این بود که فایده آفرینش چیست؟ در پاسخ روشن شد که این سؤال ناتمام است، اگر منظور این است که هدف خدا از آفرینش چیست؟ این سؤال ناتمام است و اگر منظور سؤال این است که هدف مخلوق چیست؟ این سؤالی است کاملاً معقول و جواب معقول و مقبولی هم دارد، این گفته میشود خدا غرضش چیست؟ اگر منظور آن است که خداوند هم ـ معاذ الله ـ مانند سایر موجودات و فاعلهای ناقص هدفی دارد که به وسیله کار به آن هدف میرسد، این معلوم میشود که خدا شناخته نشده ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زیرا خدا فاعل ناقص نیست که به وسیله فعل نقص خود را برطرف کند، نمیشود حکم موجود ناقص را درباره حکم موجود کامل جاری کرد، همان طوری که نمیشود گفت: خدا را چه کسی آفرید؟ نمیشود گفت خدا برای چه خلق کرد؟ آن سؤال اوّل ناتمام است، برای اینکه این سؤال مخصوص موجودی است که هستی او عین ذات او نیست، اگر موجودی که هستی او عین ذات او نبود پدید آمد جای سؤال هست که این را چه کسی آفرید؟ چون تصادف که محال است، بخت و اتّفاق که محال است، چیزی که عین هستی نیست، هستی محض نیست، هستی ذاتی او نیست حتماً یک مبدأ فاعلی دارد، نمیشود این سؤال را درباره موجودی که عین هستی است و هستی نامحدود است و هستی محض است سؤال کرد که بگوییم خدا را ـ معاذ الله ـ چه کسی آفرید، در جریان سؤال از مبدأ غایی هم همینطور است، نمیشود سؤال کرد که خدا غرضش و هدفش از آفرینش چه بود، به این معنا که غرض به فاعل برگردد چنین سؤالی درست نیست، چرا؟برای اینکه آن سؤال برای فاعلهای ناقص است، هر فاعل ناقصی که نیازمند است به وسیله کار خود نیاز را برطرف میکند و به کمال میرسد، اگر آن کمال هم محدود بود، به دنبال یک کمال برتر حرکت میکند تا برسیم به یک کمال نامتناهی و نامحدود، اگر کمال نامتناهی و نامحدود یعنی چیزی که عین الکمال و نامتناهی بود چنین کمالی خواست کاری انجام بدهد دیگر فرض صحیح ندارد که انسان بگوید: این کمال نامتناهی کار را برای چه چیز انجام میدهد؟ بلکه باید گفت: این کمال نامتناهی چون کمال نامتناهی است خیر از او نشئت میگیرد و چون عین الإرادة و القدرة و الإختیار است از ذاتی که عین العلم و الحیاة و القدرة و الإختیار است خیر و فیض نشئت میگیرد، لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ یعنی خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد.
خب پس اگر شبهه ابلیس و یا متفکران ابلیسی درباره اینکه هدف خداوند از آفرینش چیست به این فکرند که ـ معاذ الله ـ خدا یک هدفی داشته باشد که به وسیلهٴ کار به آن هدف برسد و بدون کار به آن هدف نمیرسد، این دیگر ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ ، اینها خدا را نشناختهاند برای اینکه خدا خودش هدف است، اگر منظور آن است که هدف مخلوق چیست؟ یعنی هدفی که به مخلوق برگردد چیست؟ آن را قرآن کریم کاملاً تبیین کرده، عقل و نقل آن را تشریح کردهاند که چون خدا حکیم است کارهای او سراسر حکمت است، برای هر چیزی راز و رمزی است و مانند آن، و درباره خصوص انسان هم مجموعهٴ آیات سورهٴ «طلاق» و سورهٴ «ذاریات» هدف آفرینش جامعه انسانی را ذکر کرده است که فرمود: انسان هدفش این است عالِم بشود اوّلا، عاقل بشود ثانیاً، عقل بدون علم که حاصل نخواهد شد، مجموع علم و عمل میشود عقل، همان است که «ما عبد به الرحمٰن و اکتُسب به الجنان» اگر کسی عاقل نشد به هدف خود نرسیده. خب علم را در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» ذکر کرد، فرمود: خدا نظام آفرینش را ترسیم کرد تا شما عالم بشوید، موحّد بشوید ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْمَاً﴾ وقتی عالم شدید در بین راه هستید باید عاقل بشوید. این را در بخش دیگر فرمود که: ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُون﴾ یعنی اگر کسی عالم شد بین راه است، به مقصد نرسیده است، باید عاقل بشود. خب عاقل کیست؟ عاقل کسی است که دارای نوری باشد که «به عبد الرحمٰن و إکتسب به الجنان» که «ما عبد به الرحمٰن و إکتسب به الجنان» این عقل عملی که عبادت خداست و کسب بهشت است، در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آمده است که ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ خب پس اگر علم بعلاوه عبادت، عبادت بعلاوهٴ علم شد مجموع میشود عقل و این عقل هدف انسان است نه هدف ذات اقدس الهی.
مطلب مهمی که هم در بحثهای علمی لازم است و هم در شرایط کنونی لازم است هم بحثهای جامعه شناسی خود ماست، هم بحثهای سیاسی خود ماست این است که امام راحل( رضوان الله تعالی علیه) فراغتی پیدا کردهاند در نوشتههایشان، گفتههایشان مشخص کنند که اسلام ناب کدام است اسلام آمریکایی کدام است، امّا ما در نظامی زندگی میکنیم که نظام، جمهوری اسلامی است، باید روی این جهت هم بحث کرد که جمهوریّت ناب کدام است جمهوریت آمریکایی کدام است، نظام دموکراسی اسلامی کدام است نظام دموکراسی غربی کدام است، این یک بحث عمیق علمی میطلبد، همان طوری که اسلام واقعاً دو قسم شده اسلام آمریکایی و اسلام ناب، جمهوریت هم بشرح أیضاً [همچنین]. ما یک جمهوریت ناب داریم یک جمهوریت آمریکایی.
نظام مردمی کدام نظام است؟ مردم چه زمانی انساناند؟ آزادی چه زمانی آزادی انسانی است؟ شما میبینید این آزادی و مردمی بودن جزء اصول پذیرفته شده سازمان ملل هست، منشور ملل هست، جوامع بین المللی است به عنوان آزادی، یکی از اصول پذیرفته شده سازمان ملل حقوق بشر، مراکز و مجامع بین المللی آزادی است، هیچ کسی نیست که آزادی را ردّ کند بگوید آزادی بد است، امّا وقتی به تفسیر آزادی میرسید «الحریّة ما هی؟» میبینید یکی این حریّت و آزادی را که از بهترین و مقدّسترین فضائل انسانی است او را به رهایی معنا میکند، یکی هم مثل حضرت امیر میگوید «تلک عبادة الاحرار» یا میگوید: «الاٰ حرٌّ یدع هذه اللّماظة» یا میگوید به اینکه «إن لم یکن لکم دینٌ و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم» این یک حریت است آن هم یک حریت.
خب پس ما یک حریت داریم یک جمهوریت یک آزادی ناب داریم، یک حریت، یک جمهوریت، یک آزادی آمریکایی داریم، این با یک شعار حلّ نمیشود، با یک روز دو روز هم حلّ نمیشود، یک کار عمیق قرآنی است که جمهوریت یعنی چه؟ و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی اسلام را عرضه کرده است به مردم فرمود: به اینکه شما باید بفهمید و بپذیرید ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ، خب جمهوریت را او آورده فرمود: من که حقّم در مقام ثبوت نیاز به تشخیص و تثبیت شما نیست، من از طرف شما که نیامدهام، از طرف حقّ محض آمدهام، من حقم، شما که درست بیندیشید من را میشناسید و قبول میکنید. فرمود من در بین شما بودم، سوابق من، لواحق من، جدید من قدیمم نزد شما مشخص است، بررسی کنید ببینید من حق هستم یا نه؟ خب اگر کسی رسول خدا را رها کرد و به دنبال چیز دیگر رفت معلوم میشود ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ را عمل نکرد.
جمهوریت ناب جمهوریّتی است که دین را بپذیرد و اگر ـ معاذ الله ـ بیگانه باشد که دیگر جمهوریت ناب نیست، و تا جمهوریت ما ناب نشود اسلام ناب را هم نمیپذیرد چون ممکن نیست جمهوری غربی باشد و اسلام ناب را بپذیرد،شما هر چه کتاب بنویسید، هر چه سخنرانی کنید، اسلام را اسلام ناب را معنا کنید تا جمهوریت عوض نشود و ناب نشود هرگز اسلام ناب را هم نمیپذیرد. مردم باید بدانند آزادی یعنی چه؟ بالأخره مردم عاقلاند هرگز هیچ کس حاضر نیست خودش را به سوخت و سوز تباه کند، اگر بفهمند بالأخره یک ابدیتی دارند و گناه حقیقتاً سمّ است، با موعظه با اخلاقِ موعظهای کار پیش نمیرود، اگر حرف عالمانه داشتید خوب حرف زدید، حرف خوب زدید مردم قبول میکنند، بنویسید بگویید منتها مدلّل، معلّل، عاقلانه و مقبول. تا جمهوریت ناب نشود اسلام امام را هم کسی قبول نمیکند، خب معنا ندارد، معقول نیست یک کسی ناب نباشد و نابپذیر باشد، این شدنی نیست، شما این را میخواهید در چه ظرفی پیاده کنید؟ به چه کسی میخواهید بدهید؟ این گوهر گرانبها را به چه کسی میخواهید بدهید؟ به کدام مردم میخواهید بدهید، به کدام جمهوریت میخواهید بدهید؟ خب اگر نظیر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) یک جمهوریت ناب ساختید آن وقت اسلام ناب شما را هم میپذیرند، وگرنه ناچارید غصه بخورید بعد بگویید ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ پس ما هم موظفیم که اسلام ناب را معنا کنیم و عمل کنیم هم جمهوریت ناب را عمل کنیم و اینچنین باشیم.
اگر کسی گفت فایده تکلیف چیست؟ الآن یکی از مسائل مهم روز همین است که فایده دین چیست؟ جمهوریت اصل است یا اسلام اصل است؟ جمهوریت غالب است یا اسلام غالب است؟ خب این سؤالها از کجا پیدا شد؟ خب خیلیها آدمهای صاحبنظری هستند، آدمهای خوبی هستند، ممکن است خدای ناکرده در بین اینها کسانی باشند که مشکل اعتقادی داشته باشند یا مشکل عملی داشته باشند ولی بالأخره خیلیها هستند که میخواهند چیز بفهمند، این شبهه در ذهن خیلیهاست که آیا جمهوری اسلامی جمهوریت اصل است یا اسلام؟ جمهوریت غالب است یا اسلام؟ مردمی بودن غالب است یا اسلام؟ حریّت غالب است یا اسلام؟
امّا اگر آدم معلّلاً بفهمد آزادی انسان در این است که از بند شهوت خویش و دیگران برهد، فقط بنده خدا باشد «الهی کفیٰ بی عزا أن أکون لک عبداً و کفیٰ بی فخراً أن تکون لی ربّاً» ، چنین مردمی خب البته رشد میکنند. حالا آنها میخواهند بگویند فایده تکلیف چیست؟ فایده این دستورات چیست؟ اگر برای اینها به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) واقعاً روشن شد که تکلیف آب حیات است برای جامعه، مگر میشود سؤال کرد که فایده آبیاری نهال چیست؟ خب به چه دلیل ما سؤال نمیکنیم فایده آبیاری نهال چیست؟ برای اینکه برای ما روشن است اگر نهال را آبیاری نکنیم میخشکد، میشود هیزم، اگر برای ما از حدّ موعظه بگذرد ، موعظه فقط به درد عوامها در مسجد میخورد، شما الآن با اینها روبهرو نیستید، اگر توانستیم ثابت بکنیم که تکلیف آب حیات است و بشری که این آب حیات را نداشته باشد هیزم جهنّم است و ذات اقدس الهی فرمود: ما از بیرون هیزم کشی نمیکنیم ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اینها هیزم جهنّماند، خب اگر کسی نهال نشد میشود هیزم دیگر. این را اگر ما توانستیم معلّل بکنیم برهانی بکنیم، بگوییم که تکلیف آب حیات است برای مردم است، وگرنه این مردم میشوند هیزم، هیزم که شدند هر کسی این را جابهجا میکنند و دیگر این را توجیه نکنیم و برایمان روشن بشود که آدم بیتکلیف هیزم است، زنده نیست، از یک سو میگوید ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ از یک سو میگوید: اگر زنده نشدید، حیات نداشتید میشوید هیزم خب اینها را قرآن که تعارف نکرده که، اینکه خدا فرمود من به شما نور دادم مگر میشود حرف بیبرهان بشود نور؟ چند جا ذات اقدس الهی از وحی به نور تعبیر کرده؟ فرمود: اگر بخواهید زنده بشوید این ندای الهی را استجابت بکنید و گرنه میشوید هیزم خب چرا ما درباره نهال سؤال نمیکنیم که باغبان چرا نهالها را آبیاری میکند؟ میگوییم برای اینکه نمیخواهد هیزم بشود، میخواهد رشد بکند، میوه بدهد. تکلیف برای جامعه انسانی آب زندگانی است، اینها را زنده میکند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾.
خب میشود آب حیات، آن وقت تکلیف یک باید و نباید اعتباری است امّا مسبوق به یک حقیقت است یک، ملحوق به یک واقعیت و حقیقت است دو، یک درخت چون همهاش تکوین است و قوانین اعتباری در آن نیست، باید و نباید اعتباری در آن نیست، قبلش تکوین، وسطش تکوین، بعدش هم تکوین، یعنی قوانین اعتباری در آن نیست، یک قانون اعتباری تشریعی باید و نباید و حرمت و حلیّت اعتباری در آن نیست، آن قبلاً رشد کرده آبیاری میشود آن هم کار تکوینی است، بعد هم ثمر میدهد آن هم کار تکوینی است. انسان چون موجود متفکر مختار است آبیاری او با قانون است، اصلاً بدون قانون آبیاری نمیشود، این قانون باید و نباید اعتباری است منتها این باید و نباید را اگر کسی جمهوریت ناب داشت این باید و نباید را از آن بود و نبود تکوینی خود میگیرد، میگوید: آن چه مرا آفرید یک، عالم را آفرید دو، پیوند من و عالم را آفرید سه، و برای آینده من برنامه دارد چهار، برای آینده عالم برنامه دارد پنج، برای آینده من و عالم برنامه دارد شش، این وسط را آن باید تعیین کند هفت، این بود و نبود تکوینی گذشته و آینده با این باید و نباید درون باید رابطه داشته باشد، من این قوانین را از کجا بگیرم؟ چه چیز حلال است؟ چه چیز حرام است؟ کجا باید و کجا نباید؟ آزادی مذموم چیست؟ آزادی محمود و ممدوح چیست؟ طیّب اعتباری چیست؟ خبیث اعتباری چیست؟
این باید و نباید که میشود فقه و حقوق و اخلاق این مجموعه را از آن بود و نبود حقیقی باید گرفت برای اینکه آن بود و نبود حقیقی سرمایهٴ هستی انسان و عالم و رابطه انسان و عالم است، وقتی از آنجا گرفت به همانجا ختم میشود، میشود ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ از او دستور میگیرد و بعد هم به او برمیگردد، وقتی هم که به او برگشت دیگر نمیگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ، میگوید: ﴿إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون﴾، من آمدم که بمانم، دیگر نمیگوید که مرا برگردان که من با یک رهتوشهای بیایم. آن بیچاره که در دنیا بیراهه میرفت؛ یعنی یک جمهوریت غربی داشت وقتی مرگ به بعد فرا میرسد به جای اینکه آن لحظه بگوید: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾، میگوید: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ تکرار هم میکند که بعضیها گفتهاند: سرّ اینکه به ذات اقدس الهی با اینکه مفرد است بگوید «ربّ ارجعنی» میگوید «رب إرجعونِی»، این سرّش آن است که انسان وقتی که دوبار سه بار چهار بار چیزی را تکرار میکند از یک مخاطب واحد چند چیز را میخواهد برای اینکه بفهمانند این چند بار به مخاطب این حرف را زده از مخاطب واحد جمع تعبیر میکنند وگرنه این مخاطب یکی است، به خدای واحد التجاء میکند میگوید: « ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی» از این ده بار کمتر و بیشتر ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، تعبیر شده «ربّ ارجعونی» حالا گرچه بعضیها گفتهاند این تعظیم است، تکریم است نظیر تعبیراتی که ما در فارسی به یک فرد میگوییم «شما»، ولی در عربی معمولاً در متکلم معالغیر هست که ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾ و مانند آن، امّا در مخاطب جزء مولّدین است جزء حرفهای فصیح قدیم نیست که انسان به یک فرد بگوید: «السّلام علیکم» و گرنه به ما میگفتند به پیغمبر به امیرالمؤمنین به هر یک از این ذوات مقدس بگویید: «السّلام علیکم یا رسولالله، السّلام علیکم یا امیرالمؤمنین» اینطور نمیگوییم، به همه اینها که عرض ادب میکنیم «السلام علیکِ» میگوییم، این جزء پدیدههای ادبی متأخرین است که احیاناً به مخاطب تعظیماً جمع میآوردند، به هر تقدیر حالا یا براساس این نکته یا براساس آن نکته به جای اینکه بگوید ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ میگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ .
خب پس تکلیف برای آدم طبق بیان قرآن آب زندگانی است وگرنه آب زندگانی که از ابر نمیبارد و از چشمه و قنات نمیجوشد که اگر کسی یک قطره آب خورد یا یک لیوان آب خورد یا یک قدح آب خورد برای همیشه بماند که، آب زندگانی به این معنا که اگر کسی یک لیوان خورد برای همیشه بماند این جزء افسانههاست، این مخالف قرآن کریم است چون فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هیچ کسی برای ابد نمیماند ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ برای هیچ کسی ما جاودان بودن در دنیا را مقرّر ندادیم. اینجا که محال است در این مرحله امکان خلود نیست، اصلاً دنیا با ابدیت سازگار نیست، نشئهٴ حرکت که نمیشود ابدی باشد.
آن آب زندگانی همین معرفت و علم و ایمان است که انسان وقتی عارف شد، مؤمن شد، عالم شد برای ابد زنده است. تکلیف، آب زندگانی است برای انسان، این تکلیف که باید و نباید است از یک سَمت به آن قوانین تکوینی مرتبط است، از آنجا میگیرند نه از فرهنگ نه از عادات، نه از آداب، نه از رسوم، نه از خصوصیتهای اقلیمی و جغرافیایی و زبان و زمان، از اینها نمیگیرد، از آن نهاد بشریت و فطرت میگیرند و از نظام تکوین، از آنها یک سلسله قوانینی تدوین شده است به نام تکلیف، به این تکلیف که عمل شد بازدهش هم یک نظام تکوینی است، سر از بهشت و جهنّم در میآورد که در خیلی از آیات قرآن بدون کلمه «باء» و حرف جر فرمود: ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ یعنی متن عمل آنجا به آن صورت در میآید.
خب پس این تکلیفهای اعتباری که باید و نباید اعتباری است هم مسبوق به قوانین بود و نبود حقیقی است هم ملحوق به قوانین بود و نبود واقعی، چنین جمهوریتی میشود جمهوریت ناب، یعنی اگر کسی واقعاً مسلمان بود آزاد است، کسی که واقعاً از هوس خود، و فکر خود بیرون آمد، از فکر و اندیشه دیگری هم بیرون آمد، کارشناسی کرد، دقیقاً مطالعه کرد، به صاحبنظران مراجعه کرد ببیند که دین چه میگوید چنین جامعهای میشود جمهوریت ناب، آن وقت این جمهوری ناب آن اسلام ناب را میپذیرد. تا مردم ناب نشوند هر چه شما جمهوریت ناب را ارائه کنید نمیپذیرند.
دیدید تا امام بود خیلیها قبول داشتند، الآن همان حرف امام است، همان راه امام است میبینید باز اشکال میکنند، سرّش این است که باید مردم بشوند جمهوری ناب، اگر جمهوری ناب میخواستید شما در جبههها پیدا میکردید، میگفتند وقتی حکم خداست ما میپذیریم، اگر هوا باشد میل زید و عمرو باشد این میشود جمهوری غربی، با جمهوریت غربی هرگز اسلام ناب عرضه نخواهد شد.
و فایده تکلیف هم واقعاً همان فایده آب زندگانی است برای آدم، میبینید حالا وقتی شما این حرفهای شارح اناجیل چهارگانه را بررسی میکنید، حرفهای شهرستانی را بررسی میکنید میبینید شبهه روز است خلاصه که فایده تکلیف چیست؟ انسان چرا میخواهد مکلّف باشد؟ این تشبیه نیست این یک تمثیل است؛ یعنی واقعاً آب برای درخت اثر حیاتی دارد و تکلیف برای جامعه انسانی اثر حیاتی دارد و قرآن انسان غیر عاقل را مرده میداند. بارها به عرضتان رسید که سورهٴ مبارکهٴ «یس» بین زنده و کافر تقابل انداخت فرمود: مردم یا زندهاند یا کافر، نگفت یا مؤمناند یا کافر، نگفت یا زندهاند یا مرده، فرمود: یا زندهاند یا کافر، ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ این تقابل بین حیات و کفر نشان میدهد که مؤمن زنده است و کافر مرده است، انسان یا زنده است یا کافر ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً﴾ یعنی مؤمناً ﴿وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ از این تعبیرات تقابلی در قرآن کریم کم نیست و اگر کسی عالم شد و عاقل نشد، عالمان بیعمل را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد: «ذلک میّتالاحیاء» این «میّتالاحیاء» را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه در وصف عالمان بیعمل ذکر کرد دیگر درباره جاهلان که نفرمود، فرمود: «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حیوان ... و ذلک میّتالاحیاء»، این یک جنازهٴ عمودی است، خب اگر کسی واقعاً مسئله تکلیف برای او حلّ بشود و نقش اسلام برای او حلّ بشود میداند آب زندگانی است، قهراً هم شبهه شیطان برطرف میشود هم تفکر اشاعری برطرف میشود و هم آن نقدهای شارح انجیل و شهرستانی و آلوسیها برطرف میشود.
مطلب دیگر این است که حالا اگر روشن شد که فایده تکلیف چیست، کسی بگوید بسیار خوب ما قبول داریم که انسان باید کامل بشود و قبول داریم که همانطوری که درخت با آب رشد میکند انسان هم باید رشد بکند ولی چرا بدون تکلیف رشد نکند؟ این یکی از شبهات ششگانهٴ ابلیس بود.
خداوند موجودات فراوانی دارد که بدء و حشرشان یکی است، آغاز و انجامشان یکی است؛ یعنی هر کمالی که باید داشته باشند در طلیعهٴ امر دارند، نه چیزی را از دست میدهند نه چیزی را هم از دست کسی میگیرند، این موجودات به نام فرشتهاند که ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ از این فرشتگاناند ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ ، خداوند فراوان دارد. اگر منظور از این شبهه و سؤال این است که چرا انسان مثل فرشته نشد؟خب خدا از این فرشتهها زیاد آفریده، پس لازمهاش این است که جهان طبیعت نباشد مادّه نباشد، عالم سعی و کوشش و حرکت نباشد، دیگر انسان و جماد و حیوان نباید خلق بشوند، اگر منظور این است که نه، انسان باشد موجود مادّی باشد مع ذلک مثل فرشته باشد اینکه دیگر تناقض است یعنی هم مجرّد باشد هم مادّی، این شدنی نیست، اگر انسان است موجود مادی است این باید از راه قانون حرکت بکند و کامل بشود.
پس اگر کسی بگوید که خداوند قادر است میتواند آن اهدافی که به وسیلهٴ تکلیف نصیب انسان میکرد بدون تکلیف نصیب انسان بکند، این سؤال را باید توضیح بدهد، اگر منظورش این است که خداوند موجودات کامل خلق بکند، خب فراوان خلق کرده، عدد فرشتهها را هم جز خودش کسی نمیداند دیگر لازمهاش این است که زمین و اهل زمین خلق نشود. اگر منظورش این است که نه در عین حال که زمینیاند، در عین حال که مادّیاند، در عین حال که بالقوّهاند در عین حال بالفعل باشند و مجرد، خب این دیگر سر از تناقض درمیآورد یعنی هم مادی باشد هم مجرد، اینکه نخواهد شد. اگر منظور این است که نه ما قبول داریم این نشئه باشد، قانون هم باید باشد ولی برخورد نباشد، تزاحم نباشد، کفر نباشد، نفاق نباشد فلان نباشد خب این هم باز هم معنایش این است که تمام موجودات عالم طبیعت همه عالم باشند، عاقل باشند، عادل باشند، معصوم باشند که هیچ کسی با کسی کاری نداشته باشد، هیچ کسی به مال کسی طمع نکند، هیچ کسی در مقام کسی طمع نکند، هیچ برخوردی هم نباشد؛ یعنی تمام در و دیوار عالم باید عالم، عاقل، عادل، معصوم باشد اینها همهشان باید فرشته باشند وگرنه این عالَم حرکت عالم برخورد است، در عالم حرکت وقتی برخورد ؟؟؟ شما ببینید یک سلسله ردهها و رگههای خاکی که حالا در بدخشان میخواهد لعل بشود یا در یمن بخواهد عقیق در بیاید میبینید یک سیلی میآید این فلات وسیع از این خاکها را میبرد، آنجا هم تزاحم هست. در گیاهان تازه یک شاخهای میخواهد بارور بشود شکوفه کرده میبینید یک نسیم تند میشود، طوفان میشود یا شکوفه را از بین میبرد یا شاخه را میشکند برای اینکه همهشان در راهاند، بگویید نسیم دیگر حرکت نکند، طوفان نشود خب این ابرها را چه کسی جابهجا بکند؟ ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ آن ریاح مأموریتی دارند، ابرها مأموریتی دارند، اینها باید جابهجا بشوند این ابر اگر از این دریای مدیترانه یا امثال ذلک برنخیزد که جایدیگر را مشروب نمیکند، ابر هم که بدون راننده حرکت نمیکند راننده این ابرها باد است، باد هم تا طوفان نشود که ابر را جابهجا نمیکند، یک نسیم نرم که نمیتواند این قافله ابرها را جابهجا بکند. خب اینها رسالتشان این است، مأموریتشان این است، قهراً در راه چهارتا سرماخوردگی هم پیش میآید، چهارتا درخت هم میشکند، یعنی ابرها حرکت نکنند؟ که نمیشود، به چه وسیله حرکت کنند؟ باید به وسیله بادها حرکت بکنند، باد این قافله سنگین ابرها را که میخواهد حرکت بدهد این قافلهای که تعبیر قرآن از این قافله به عنوان کوههای آسمانی است ﴿وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ فرمود این ابرهای کوهگونه منشأ بارش تگرگ و برف و اینهاست، خب ابرها که سلسله جبال است به تعبیر قرآن ﴿مِن جِبَالٍ فِیهَا﴾ کوههای آسمانی که همین ابرهاست، خب اینها به وسیله بادها جابهجا میشوند، باد نرم که نمیتواند این سلسله جبال را جابهجا کند، پس تا به صورت توفنده نشود این قدرت را ندارد، وقتی بخواهد توفنده بشود چهار تا شاخه را هم میشکند، چهار تا ثمر را هم میریزد.
خب بگویی عاقل و عادل باشد، مواظب باشد آن دیگر ابر نیست، یا خوشه و شاخه خودشان را جمع بکنند دیگر خوشه و شاخه نیستند، این تزاحم در گیاهان هم هست همین تزاحمی که در معادن هست، در گیاهان هم هست، در حیوانات هم هست، همین تزاحم در انسانها هم هست، در جامعه انسانی هم هست، خب بگوییم همهشان اوحدیّ خالص باشند خب شرایط طلب نمیکند، بگوییم آدمهای بد به دنیا نیایند، خب این آدمهای بد یا فرزندان آدمهای خوبی هستند یا پدران آدمهای خوب، نوح نباید باشد برای اینکه کافری به نام پسر نوح خلق میشود، خیلیها هستند که ﴿یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ﴾ نه اسرار عالم نزد ما معلوم است، نه دفترچه اشخاص نزد ما مشهود است.
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) از خیلی از کفار میگذشت که از جلوی شمشیر او میگذشتند و حضرت آنها را نمیکشت، میفرمود: من میدیدم که اعقاب اینها انسانهای مؤمناند اینچنین نیست که ما بگوییم به اینکه حالا این شخص کافر چرا به دنیا آمده؟ مگر کافر جدای از مؤمن است؟ خیلیها هستند که خودشان بد هستند فرزندان خوب دارند، اینقدر راز و رمز عالم پیچیده است که معلوم کسی نیست، خب یک کسی خودش کافر است فرزندان صالح فراوانی خواهد داشت، یک کسی خودش صالح است فرزند طالح دارد، اگر پسر نوح نباشد نوح هم نباید باشد، اگر فلان کافر نباشد خب فرزندان صالح او هم نباید باشند برای اینکه اینها یکی پس از دیگری به بار میآیند، حالا میبینید همین میوه فاسد این تخمهایش که شما نشاء کردید چند تا درخت برومند خوبی رشد میکند، خب این میوه فاسد نباشد خب این تخمش برای درختهای بعدی و نسل بعدی ثمر دارد، رازش که مشخص نیست بنابراین نمیشود دست گذاشت که چرا این کافر نیامده، آن مؤمن دیر کرده یا این مؤمن نشده. هم تزاحمات در همه نشئات زیاد هست هم هر کدام منشأ پیدایش خیر فراوانی هستند، نمیشود گفت که چرا کافر خلق شده یا مانند آن.
حالا یکی از شبهات دیگر شیطان این بود که بسیار خوب حالا چرا به من مهلت داد؟ یا چرا مرا مسلّط کرد؟ سلطه او در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و «حجر» نفی شده، هم خودش در قیامت اعتراف کرده که من مسلط نبودم هم در سورهٴ «حجر» ذات اقدس الهی فرمود: تو سلطه نداری، تو فقط یک پیک هستی که دعوتنامه میبری همین، منتها این دعوتنامه را با زرق و برق ارائه میدهی همین به نام وسوسه، من قبل از اینکه تو بیایی پیک خودم را فرستادم، خب اوّل شیطان میآید یا فطرت؟ اوّل که فطرت آمده که، اوّل ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آمده، تو بیگانه هستی، من از درون و بیرون این را به رحمت پیچاندم، قبل از اینکه تو بیایی حرف من به آنها رسیده است، تو چه سلطنتی داری؟ هم خودش در قیامت برابر آیه سورهٴ «ابراهیم» اعتراف میکند که من بر شما مسلط نبودم ﴿إِلاّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ هم ذات اقدس الهی در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ .
خب نقش وسوسه هم که رحمت و کمال است که در نوبتهای قبل گذشت اگر وسوسه نباشد که هیچ موجودی به کمال نمیرسد، هر انسانی که به کمال رسیده است در اثر آن مجاهدتهایی بود که رسیده است منتها رحمت و جهات غلبه و پیروزی خیلی بیش از غضب و جهاد و شکست است، فطرت است، عقل است، از درون. وحی است، از بیرون یکی را ده برابر پاداش دادن است، از طرف کار الهی یکی را در سیّئات به یک کیفر محکوم کردن است از طرف عقوبتها گاهی هم ممکن است اصلاً عقوبت نشود، همه این جهات مخفّفه وجود دارد پس نمیشود گفت که این شبهه شیطان هم وارد است که چرا من را مسلط کردند؟ نه تو مسلط نشدی، سلطهای نداری، مهلت دادن تو هم اینچنین است که خب چرا مرا مهلت دادی؟ خب مهلت برای اینکه تا بشر هست بالأخره وسوسه باید باشد که اشکال ششمش این بود.
یکی از اشکالاتش این بود که خب حالا من آمدم معصیت کردم چرا خدا مرا لعنت کرده؟ من را رجیم کرده؟ میخواهد من را بسوزاند؟ این سوخت و سوز من که به حال او سودمند نیست؟ غافل از اینکه کیفر لازمه خود گناه است، اینچنین نیست که یک امر اعتباری باشد، در همان تبیین تکلیف روشن شد به اینکه تکلیف این قوانین باید و نباید مسبوق است به یک بود و نبود تکوینی یک، ملحوق است به یک بود و نبود تکوینی دو، در نوبتهای قبل هم اشاره شد به اینکه این محکومیّتهایی که در دین مطرح است نظیر محکومیتهای دنیایی نیست، یک وقت است که انسان از کسی انتقام میگیرد برای اینکه تشفّی حاصل بشود، یک مظلومی از ظالم انتقام میگیرد برای اینکه این سوزش درونی که به وسیله ظلم بر او تحمیل شده این را خنک کند ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ اینجا کار عادلانه است خود مظلوم دارد از ظالم انتقام میگیرد برای تشفّی، کار هم عادلانه است، امّا برای اینکه خودش راحت بشود، این اوّلین قسم کیفر. قسم دوّم این است که آن دستگاه قضایی که دارد کیفر میدهد و انتقام میگیرد برای تشفّی دستگاه قضایی نیست برای برقراری نظم و امنیّت در جامعه است، قاضی مالباخته نیست تا با استرداد حق آن قلب مجروحش تشفّی پیدا بشود، اینچنین نیست، قاضی بیطرف است ولی برای برقرای نظم و عدل یک سارق را یا یک ظالم را محکوم میکند، اینگونه از قوانین جزایی برای برقراری نظم است، این هم امری است اعتباری، این دو قسم. قسم سوم انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد؛ یعنی وقتی طبیب به بیمار دستور پرهیز داد و بیمار به نسخه طبیب عمل نکرد و آن غذایی که زیانبار بود خورد یا داروی سودمند را مصرف نکرد طبیب یا در کوتاه مدت یا در دراز مدت انتقام میگیرد، بالأخره حالا یا بعد از دو روز آن بیماری ظهور میکند یا بعد از دو سال ظهور میکند. انتقامی که طبیب از مریض میگیرد این دیگر از قبیل انتقام قسم اوّل که تشفّی قلب باشد نیست یک، از قبیل انتقام قانونی و قراردادی و حقوقی که قاضی از متهم میگیرد نیست این دو، برای اینکه لازمهٴ تکوینی این ناپرهیزی است. قسم چهارم که از همه اینها دقیقتر است انتقامی است که ولیّ کودک بازیگوش از خود کودک میگیرد، ولیّ بازیگوش به کودک میگوید لب این ایوان نرو، یا این آتش سرخفام گرچه زیباست به آن دست نزن، جلوی بخاری نرو، مرتب هم سفارش میکند، خب اگر کودک لب ایوان آمد و اگر کودک با این آتش، بازی کرد دیگر به عنوان دراز مدت یا کوتاه مدت انتقام نمیگیرند، دست زدن به آتش همان و سوختن همان، پرت شدن از لب ایوان همان و شکستن سر همان. انتقامی که ذات اقدس الهی از معصیتکار میگیرد از این قسم چهارم است اگر دقیقتر از این نباشد منتها در قسم سوم یک قدری روشنتر است گاهی به عنوان طبیب مثال میزنند چون طبیب وقتی انتقام میگیرد براساس این است که این غذای زیانبار در کوتاه مدت یا دراز مدت اثر خودش را میکند امّا الآن این شخص لذّت میبرد، اینچنین نیست که الآن انتقام بگیرد، بالأخره یا دو ساعت بعد یا دو ماه بعد یا دو سال بعد دل درد میگیرد، الآن لذّت میبرد؛ یعنی مادامی که این غذا در فضای دهان اوست لذّت میبرد، وقتی وارد دستگاه گوارش شد بعد ممکن است در اثر زخم معده رنجور بشود، امّا کسی که دست به آتش میزند اینچنین نیست که لذّت میبرد، همان آن دارد میسوزد. انتقامی که ذات اقدس الهی از تبهکاران میگیرد از قبیل قسم چهارم است، حالا فرض کنید یک کسی تخدیر شده است، حالا یا تخدیر تمام بدن که آمپول بیهوشی زدند، یا تخدیر موضعی که عضوی از اعضای او را بیهوش کردهاند، چنین کسی اگر دست به آتش بزند سوخت نه اینکه بعدها بسوزد، هماکنون سوخت، منتها الآن نفهمید، نه اینکه بعدها بسوزد، این است که در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» دارد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ همین الآن سوختند، وقتی به هوش آمدند فریادشان بلند است، خب قیامت ظرف ظهور این تلخ کامیهاست نه ظرف حدوث اینها، میگویند این را به همراه خودت آوردی، سوختی خودت. در بعضی از آیات دارد که آنهایی که تبهکارند ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾ الآن که بین منزل و محل کار، محل کار و منزل رفت و آمد میکنند اینها ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾ اینها بین دو گودال جهنّم گداخته دارند رفت و آمد میکنند، منتها یک آدم تخدیر شده احساس نمیکند، فرمود ﴿إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ ، حالا یا سُکر مقام است یا سُکر جوانی است یا سُکر ثروت است بالأخره فعلاً تخدیر شده است، یک وقتی به هوش میآید که فریاد میکشد، فریاد برای آن است که درک، ظهور کرد نه درد، نه آن سوخت و سوز، سوخت و سوز بود این قسم چهارم.
خب حالا شیطان چه شبههای دارد، بگوید به اینکه خدا چرا من را عذاب کرده است؟ فایده عذاب چیست؟ خدا راه را به تو نشان داد. یک تعبیری از جمیلبندرّاج طبق تفسیر عیّاشی میگوید که: من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم به اینکه میگویند شیطان جزء فرشته بود و مأموریت هم در آسمانها داشت و اینها، فرمود: نه شیطان جزء فرشته نبود، مأموریتی هم نداشتو اینها، عرض کردم به اینکه خدا فرمود ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیس﴾ ، فرمود این تعبیرات بنابر تغلیب است، برای اینکه همه تعبیراتی که در صدر اسلام خدا فرمود ﴿وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ و مانند آن آیا شامل منافق هم میشود یا نه؟ عرض کرد بله فرمود این تغلیب است دیگر منافق که مؤمن نیست، بالأخره همه مکلّفاند منتها از منافق که در جمع جامعه ایمانی است تعبیر به ایمان میشود تغلیباً، اینکه خدا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی شما که ظاهراً مسلمانید بالأخره ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾ و مانند آن، منافقین هم مشمول همین تعبیرند چون وقتی جمیلبندرّاج این حرف را برای طیّار ذکر کرد، طیّار آمده دوباره حضور امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد چطور شیطان جزء ملائکه نیست؟ فرمود آنطوری که منافقین جزء مؤمنین نیستند، بنابر تغلیب است.
حالا در چنین جامعهای که شیطان و غیر شیطان حضور و ظهور دارند ذات اقدس الهی تکالیفی دارد که این تکلیف سر از آن امر در میآورد، یعنی لازمه ظلم همان سوخت و سوز است، این امر قرار دادی نیست، چون اگر قرار دادی بود خدا نمیفرمود ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ .
یک بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد در این صحیفهٴ سجادیّه در دعای ختم القرآن، همه این دعاها نور است این یک نورانیت خاص خود را دارد وقتی قرآن تمام شده است، قرآئت قرآن تمام شده است، یک دعایی است دعای ختم قرآن، در آنجا ذات مقدس امام سجاد(سلام الله علیه) به خدا عرض میکند: خدایا بر من رحم بکن آن وقتی که فرشتهٴ مرگ «تجلیٰ ... من حجب الغیوب» از حجابهای غیب ظاهر شد میخواهد جان مرا قبض بکند، به من رحم بکن. «و صارت الأعمالُ قلائد فی الأعناق» آن وقتی که عمل غُل گردن آدم میشود، گردنگیر این آدم میشود، دیگر ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم میشود همین گناهان است دیگر «وصارت الأعمال قلائد فی الاعناق» این طور میشود. خب حالا آدم میتواند سؤال بکند به اینکه چرا خدا شیطان را لعن کرد؟ لازمه تکبّر و استکبار و تمرّد همین است، گفتند دست به آتش نزن با آتش بازی نکن.
یکی از سؤالات این بود که حالا خب اگر ذات اقدس الهی جریان زاد و ولد شیطان را برای ما ذکر نکرد برای اینکه برای ما سودمند نبود، چرا اینکه شیطان متعرّض مخلصین نمیشود آنها را ذکر کرده، مگر آن چه فایدهای برای ما دارد؟ برای ما خیلی فایده دارد، چون امام شدن محال است، پیغمبر شدن محال است امّا مخلَص شدن که محال نیست ولو در یک امر، ولو در یک مقطع، خب ما آن راه را طی کنیم. آن لحظهای که انسان بالأخره میفهمد این وسوسه است، روی آن پا میگذارد و روی خواسته پا میگذارد و به جِدّ به خدا پناه میبرد در همان مقطع مخلِص و مخلَص است ولو در یک عمر یک دو رکعت نماز اینچنین بخواند، ولو در عمر یک «لا اله الّا الله» بگوید، این فایده فراوان دارد برای ما یک، فایدهٴ دوّمش این است که بالأخره ما حالا میفهمیم که مخلَصین کاملاند، حرفهای آنها را کاملاً گوش میدهیم، یقین داریم به اینکه مخلَص حرفش مصون از دخالت شیطان است، کاملاً باید گوش بدهیم حرفهای آنها را، وقتی که خدا فرمود مخلَصین در وسوسهٴ شیطان نیستند یک، بعد بفرماید فلان شخص، فلان شخص، فلان شخص این انبیا «من عبادنا المخلَصین» است دو، آنگاه ما سعی میکنیم راه آنها را طی کنیم.
«والحمد لله ربّ العالمین»
هدف خدا از آفرینش چیست؟
خدا حکیم است کارهای او سراسر حکمت است، برای هر چیزی راز و رمزی است
اگر کسی عالم شد بین راه است، به مقصد نرسیده است، باید عاقل بشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِین﴾
بحث در شبهات ششگانهای بود که شهرستانی از شارح اناجیل چهارگانه نقل کرد و مورد قبول اشاعره در اسلام شد و متکلمین اشعری هم روی این شبهات خیلی کار کردند، این را پروراندند و فکر کردند که تنها راه پاسخ این شبهات ششگانه انکار حسن و قبح عقلی است و تفکر جبری است در حالی که هیچکدام از این شبهات ششگانه وارد نیست و خود تفکر جبری هم شبیه این شبهات ششگانه حرفی است باطل.
سؤال اوّل و شبهه اوّل این بود که فایده آفرینش چیست؟ در پاسخ روشن شد که این سؤال ناتمام است، اگر منظور این است که هدف خدا از آفرینش چیست؟ این سؤال ناتمام است و اگر منظور سؤال این است که هدف مخلوق چیست؟ این سؤالی است کاملاً معقول و جواب معقول و مقبولی هم دارد، این گفته میشود خدا غرضش چیست؟ اگر منظور آن است که خداوند هم ـ معاذ الله ـ مانند سایر موجودات و فاعلهای ناقص هدفی دارد که به وسیله کار به آن هدف میرسد، این معلوم میشود که خدا شناخته نشده ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زیرا خدا فاعل ناقص نیست که به وسیله فعل نقص خود را برطرف کند، نمیشود حکم موجود ناقص را درباره حکم موجود کامل جاری کرد، همان طوری که نمیشود گفت: خدا را چه کسی آفرید؟ نمیشود گفت خدا برای چه خلق کرد؟ آن سؤال اوّل ناتمام است، برای اینکه این سؤال مخصوص موجودی است که هستی او عین ذات او نیست، اگر موجودی که هستی او عین ذات او نبود پدید آمد جای سؤال هست که این را چه کسی آفرید؟ چون تصادف که محال است، بخت و اتّفاق که محال است، چیزی که عین هستی نیست، هستی محض نیست، هستی ذاتی او نیست حتماً یک مبدأ فاعلی دارد، نمیشود این سؤال را درباره موجودی که عین هستی است و هستی نامحدود است و هستی محض است سؤال کرد که بگوییم خدا را ـ معاذ الله ـ چه کسی آفرید، در جریان سؤال از مبدأ غایی هم همینطور است، نمیشود سؤال کرد که خدا غرضش و هدفش از آفرینش چه بود، به این معنا که غرض به فاعل برگردد چنین سؤالی درست نیست، چرا؟برای اینکه آن سؤال برای فاعلهای ناقص است، هر فاعل ناقصی که نیازمند است به وسیله کار خود نیاز را برطرف میکند و به کمال میرسد، اگر آن کمال هم محدود بود، به دنبال یک کمال برتر حرکت میکند تا برسیم به یک کمال نامتناهی و نامحدود، اگر کمال نامتناهی و نامحدود یعنی چیزی که عین الکمال و نامتناهی بود چنین کمالی خواست کاری انجام بدهد دیگر فرض صحیح ندارد که انسان بگوید: این کمال نامتناهی کار را برای چه چیز انجام میدهد؟ بلکه باید گفت: این کمال نامتناهی چون کمال نامتناهی است خیر از او نشئت میگیرد و چون عین الإرادة و القدرة و الإختیار است از ذاتی که عین العلم و الحیاة و القدرة و الإختیار است خیر و فیض نشئت میگیرد، لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ یعنی خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد.
خب پس اگر شبهه ابلیس و یا متفکران ابلیسی درباره اینکه هدف خداوند از آفرینش چیست به این فکرند که ـ معاذ الله ـ خدا یک هدفی داشته باشد که به وسیلهٴ کار به آن هدف برسد و بدون کار به آن هدف نمیرسد، این دیگر ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ ، اینها خدا را نشناختهاند برای اینکه خدا خودش هدف است، اگر منظور آن است که هدف مخلوق چیست؟ یعنی هدفی که به مخلوق برگردد چیست؟ آن را قرآن کریم کاملاً تبیین کرده، عقل و نقل آن را تشریح کردهاند که چون خدا حکیم است کارهای او سراسر حکمت است، برای هر چیزی راز و رمزی است و مانند آن، و درباره خصوص انسان هم مجموعهٴ آیات سورهٴ «طلاق» و سورهٴ «ذاریات» هدف آفرینش جامعه انسانی را ذکر کرده است که فرمود: انسان هدفش این است عالِم بشود اوّلا، عاقل بشود ثانیاً، عقل بدون علم که حاصل نخواهد شد، مجموع علم و عمل میشود عقل، همان است که «ما عبد به الرحمٰن و اکتُسب به الجنان» اگر کسی عاقل نشد به هدف خود نرسیده. خب علم را در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» ذکر کرد، فرمود: خدا نظام آفرینش را ترسیم کرد تا شما عالم بشوید، موحّد بشوید ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْمَاً﴾ وقتی عالم شدید در بین راه هستید باید عاقل بشوید. این را در بخش دیگر فرمود که: ﴿تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُون﴾ یعنی اگر کسی عالم شد بین راه است، به مقصد نرسیده است، باید عاقل بشود. خب عاقل کیست؟ عاقل کسی است که دارای نوری باشد که «به عبد الرحمٰن و إکتسب به الجنان» که «ما عبد به الرحمٰن و إکتسب به الجنان» این عقل عملی که عبادت خداست و کسب بهشت است، در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آمده است که ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ خب پس اگر علم بعلاوه عبادت، عبادت بعلاوهٴ علم شد مجموع میشود عقل و این عقل هدف انسان است نه هدف ذات اقدس الهی.
مطلب مهمی که هم در بحثهای علمی لازم است و هم در شرایط کنونی لازم است هم بحثهای جامعه شناسی خود ماست، هم بحثهای سیاسی خود ماست این است که امام راحل( رضوان الله تعالی علیه) فراغتی پیدا کردهاند در نوشتههایشان، گفتههایشان مشخص کنند که اسلام ناب کدام است اسلام آمریکایی کدام است، امّا ما در نظامی زندگی میکنیم که نظام، جمهوری اسلامی است، باید روی این جهت هم بحث کرد که جمهوریّت ناب کدام است جمهوریت آمریکایی کدام است، نظام دموکراسی اسلامی کدام است نظام دموکراسی غربی کدام است، این یک بحث عمیق علمی میطلبد، همان طوری که اسلام واقعاً دو قسم شده اسلام آمریکایی و اسلام ناب، جمهوریت هم بشرح أیضاً [همچنین]. ما یک جمهوریت ناب داریم یک جمهوریت آمریکایی.
نظام مردمی کدام نظام است؟ مردم چه زمانی انساناند؟ آزادی چه زمانی آزادی انسانی است؟ شما میبینید این آزادی و مردمی بودن جزء اصول پذیرفته شده سازمان ملل هست، منشور ملل هست، جوامع بین المللی است به عنوان آزادی، یکی از اصول پذیرفته شده سازمان ملل حقوق بشر، مراکز و مجامع بین المللی آزادی است، هیچ کسی نیست که آزادی را ردّ کند بگوید آزادی بد است، امّا وقتی به تفسیر آزادی میرسید «الحریّة ما هی؟» میبینید یکی این حریّت و آزادی را که از بهترین و مقدّسترین فضائل انسانی است او را به رهایی معنا میکند، یکی هم مثل حضرت امیر میگوید «تلک عبادة الاحرار» یا میگوید: «الاٰ حرٌّ یدع هذه اللّماظة» یا میگوید به اینکه «إن لم یکن لکم دینٌ و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم» این یک حریت است آن هم یک حریت.
خب پس ما یک حریت داریم یک جمهوریت یک آزادی ناب داریم، یک حریت، یک جمهوریت، یک آزادی آمریکایی داریم، این با یک شعار حلّ نمیشود، با یک روز دو روز هم حلّ نمیشود، یک کار عمیق قرآنی است که جمهوریت یعنی چه؟ و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی اسلام را عرضه کرده است به مردم فرمود: به اینکه شما باید بفهمید و بپذیرید ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ، خب جمهوریت را او آورده فرمود: من که حقّم در مقام ثبوت نیاز به تشخیص و تثبیت شما نیست، من از طرف شما که نیامدهام، از طرف حقّ محض آمدهام، من حقم، شما که درست بیندیشید من را میشناسید و قبول میکنید. فرمود من در بین شما بودم، سوابق من، لواحق من، جدید من قدیمم نزد شما مشخص است، بررسی کنید ببینید من حق هستم یا نه؟ خب اگر کسی رسول خدا را رها کرد و به دنبال چیز دیگر رفت معلوم میشود ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ را عمل نکرد.
جمهوریت ناب جمهوریّتی است که دین را بپذیرد و اگر ـ معاذ الله ـ بیگانه باشد که دیگر جمهوریت ناب نیست، و تا جمهوریت ما ناب نشود اسلام ناب را هم نمیپذیرد چون ممکن نیست جمهوری غربی باشد و اسلام ناب را بپذیرد،شما هر چه کتاب بنویسید، هر چه سخنرانی کنید، اسلام را اسلام ناب را معنا کنید تا جمهوریت عوض نشود و ناب نشود هرگز اسلام ناب را هم نمیپذیرد. مردم باید بدانند آزادی یعنی چه؟ بالأخره مردم عاقلاند هرگز هیچ کس حاضر نیست خودش را به سوخت و سوز تباه کند، اگر بفهمند بالأخره یک ابدیتی دارند و گناه حقیقتاً سمّ است، با موعظه با اخلاقِ موعظهای کار پیش نمیرود، اگر حرف عالمانه داشتید خوب حرف زدید، حرف خوب زدید مردم قبول میکنند، بنویسید بگویید منتها مدلّل، معلّل، عاقلانه و مقبول. تا جمهوریت ناب نشود اسلام امام را هم کسی قبول نمیکند، خب معنا ندارد، معقول نیست یک کسی ناب نباشد و نابپذیر باشد، این شدنی نیست، شما این را میخواهید در چه ظرفی پیاده کنید؟ به چه کسی میخواهید بدهید؟ این گوهر گرانبها را به چه کسی میخواهید بدهید؟ به کدام مردم میخواهید بدهید، به کدام جمهوریت میخواهید بدهید؟ خب اگر نظیر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) یک جمهوریت ناب ساختید آن وقت اسلام ناب شما را هم میپذیرند، وگرنه ناچارید غصه بخورید بعد بگویید ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ پس ما هم موظفیم که اسلام ناب را معنا کنیم و عمل کنیم هم جمهوریت ناب را عمل کنیم و اینچنین باشیم.
اگر کسی گفت فایده تکلیف چیست؟ الآن یکی از مسائل مهم روز همین است که فایده دین چیست؟ جمهوریت اصل است یا اسلام اصل است؟ جمهوریت غالب است یا اسلام غالب است؟ خب این سؤالها از کجا پیدا شد؟ خب خیلیها آدمهای صاحبنظری هستند، آدمهای خوبی هستند، ممکن است خدای ناکرده در بین اینها کسانی باشند که مشکل اعتقادی داشته باشند یا مشکل عملی داشته باشند ولی بالأخره خیلیها هستند که میخواهند چیز بفهمند، این شبهه در ذهن خیلیهاست که آیا جمهوری اسلامی جمهوریت اصل است یا اسلام؟ جمهوریت غالب است یا اسلام؟ مردمی بودن غالب است یا اسلام؟ حریّت غالب است یا اسلام؟
امّا اگر آدم معلّلاً بفهمد آزادی انسان در این است که از بند شهوت خویش و دیگران برهد، فقط بنده خدا باشد «الهی کفیٰ بی عزا أن أکون لک عبداً و کفیٰ بی فخراً أن تکون لی ربّاً» ، چنین مردمی خب البته رشد میکنند. حالا آنها میخواهند بگویند فایده تکلیف چیست؟ فایده این دستورات چیست؟ اگر برای اینها به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) واقعاً روشن شد که تکلیف آب حیات است برای جامعه، مگر میشود سؤال کرد که فایده آبیاری نهال چیست؟ خب به چه دلیل ما سؤال نمیکنیم فایده آبیاری نهال چیست؟ برای اینکه برای ما روشن است اگر نهال را آبیاری نکنیم میخشکد، میشود هیزم، اگر برای ما از حدّ موعظه بگذرد ، موعظه فقط به درد عوامها در مسجد میخورد، شما الآن با اینها روبهرو نیستید، اگر توانستیم ثابت بکنیم که تکلیف آب حیات است و بشری که این آب حیات را نداشته باشد هیزم جهنّم است و ذات اقدس الهی فرمود: ما از بیرون هیزم کشی نمیکنیم ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اینها هیزم جهنّماند، خب اگر کسی نهال نشد میشود هیزم دیگر. این را اگر ما توانستیم معلّل بکنیم برهانی بکنیم، بگوییم که تکلیف آب حیات است برای مردم است، وگرنه این مردم میشوند هیزم، هیزم که شدند هر کسی این را جابهجا میکنند و دیگر این را توجیه نکنیم و برایمان روشن بشود که آدم بیتکلیف هیزم است، زنده نیست، از یک سو میگوید ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ از یک سو میگوید: اگر زنده نشدید، حیات نداشتید میشوید هیزم خب اینها را قرآن که تعارف نکرده که، اینکه خدا فرمود من به شما نور دادم مگر میشود حرف بیبرهان بشود نور؟ چند جا ذات اقدس الهی از وحی به نور تعبیر کرده؟ فرمود: اگر بخواهید زنده بشوید این ندای الهی را استجابت بکنید و گرنه میشوید هیزم خب چرا ما درباره نهال سؤال نمیکنیم که باغبان چرا نهالها را آبیاری میکند؟ میگوییم برای اینکه نمیخواهد هیزم بشود، میخواهد رشد بکند، میوه بدهد. تکلیف برای جامعه انسانی آب زندگانی است، اینها را زنده میکند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾.
خب میشود آب حیات، آن وقت تکلیف یک باید و نباید اعتباری است امّا مسبوق به یک حقیقت است یک، ملحوق به یک واقعیت و حقیقت است دو، یک درخت چون همهاش تکوین است و قوانین اعتباری در آن نیست، باید و نباید اعتباری در آن نیست، قبلش تکوین، وسطش تکوین، بعدش هم تکوین، یعنی قوانین اعتباری در آن نیست، یک قانون اعتباری تشریعی باید و نباید و حرمت و حلیّت اعتباری در آن نیست، آن قبلاً رشد کرده آبیاری میشود آن هم کار تکوینی است، بعد هم ثمر میدهد آن هم کار تکوینی است. انسان چون موجود متفکر مختار است آبیاری او با قانون است، اصلاً بدون قانون آبیاری نمیشود، این قانون باید و نباید اعتباری است منتها این باید و نباید را اگر کسی جمهوریت ناب داشت این باید و نباید را از آن بود و نبود تکوینی خود میگیرد، میگوید: آن چه مرا آفرید یک، عالم را آفرید دو، پیوند من و عالم را آفرید سه، و برای آینده من برنامه دارد چهار، برای آینده عالم برنامه دارد پنج، برای آینده من و عالم برنامه دارد شش، این وسط را آن باید تعیین کند هفت، این بود و نبود تکوینی گذشته و آینده با این باید و نباید درون باید رابطه داشته باشد، من این قوانین را از کجا بگیرم؟ چه چیز حلال است؟ چه چیز حرام است؟ کجا باید و کجا نباید؟ آزادی مذموم چیست؟ آزادی محمود و ممدوح چیست؟ طیّب اعتباری چیست؟ خبیث اعتباری چیست؟
این باید و نباید که میشود فقه و حقوق و اخلاق این مجموعه را از آن بود و نبود حقیقی باید گرفت برای اینکه آن بود و نبود حقیقی سرمایهٴ هستی انسان و عالم و رابطه انسان و عالم است، وقتی از آنجا گرفت به همانجا ختم میشود، میشود ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ از او دستور میگیرد و بعد هم به او برمیگردد، وقتی هم که به او برگشت دیگر نمیگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ، میگوید: ﴿إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون﴾، من آمدم که بمانم، دیگر نمیگوید که مرا برگردان که من با یک رهتوشهای بیایم. آن بیچاره که در دنیا بیراهه میرفت؛ یعنی یک جمهوریت غربی داشت وقتی مرگ به بعد فرا میرسد به جای اینکه آن لحظه بگوید: ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾، میگوید: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ تکرار هم میکند که بعضیها گفتهاند: سرّ اینکه به ذات اقدس الهی با اینکه مفرد است بگوید «ربّ ارجعنی» میگوید «رب إرجعونِی»، این سرّش آن است که انسان وقتی که دوبار سه بار چهار بار چیزی را تکرار میکند از یک مخاطب واحد چند چیز را میخواهد برای اینکه بفهمانند این چند بار به مخاطب این حرف را زده از مخاطب واحد جمع تعبیر میکنند وگرنه این مخاطب یکی است، به خدای واحد التجاء میکند میگوید: « ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی» از این ده بار کمتر و بیشتر ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، تعبیر شده «ربّ ارجعونی» حالا گرچه بعضیها گفتهاند این تعظیم است، تکریم است نظیر تعبیراتی که ما در فارسی به یک فرد میگوییم «شما»، ولی در عربی معمولاً در متکلم معالغیر هست که ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾ و مانند آن، امّا در مخاطب جزء مولّدین است جزء حرفهای فصیح قدیم نیست که انسان به یک فرد بگوید: «السّلام علیکم» و گرنه به ما میگفتند به پیغمبر به امیرالمؤمنین به هر یک از این ذوات مقدس بگویید: «السّلام علیکم یا رسولالله، السّلام علیکم یا امیرالمؤمنین» اینطور نمیگوییم، به همه اینها که عرض ادب میکنیم «السلام علیکِ» میگوییم، این جزء پدیدههای ادبی متأخرین است که احیاناً به مخاطب تعظیماً جمع میآوردند، به هر تقدیر حالا یا براساس این نکته یا براساس آن نکته به جای اینکه بگوید ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ میگوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ .
خب پس تکلیف برای آدم طبق بیان قرآن آب زندگانی است وگرنه آب زندگانی که از ابر نمیبارد و از چشمه و قنات نمیجوشد که اگر کسی یک قطره آب خورد یا یک لیوان آب خورد یا یک قدح آب خورد برای همیشه بماند که، آب زندگانی به این معنا که اگر کسی یک لیوان خورد برای همیشه بماند این جزء افسانههاست، این مخالف قرآن کریم است چون فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هیچ کسی برای ابد نمیماند ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ برای هیچ کسی ما جاودان بودن در دنیا را مقرّر ندادیم. اینجا که محال است در این مرحله امکان خلود نیست، اصلاً دنیا با ابدیت سازگار نیست، نشئهٴ حرکت که نمیشود ابدی باشد.
آن آب زندگانی همین معرفت و علم و ایمان است که انسان وقتی عارف شد، مؤمن شد، عالم شد برای ابد زنده است. تکلیف، آب زندگانی است برای انسان، این تکلیف که باید و نباید است از یک سَمت به آن قوانین تکوینی مرتبط است، از آنجا میگیرند نه از فرهنگ نه از عادات، نه از آداب، نه از رسوم، نه از خصوصیتهای اقلیمی و جغرافیایی و زبان و زمان، از اینها نمیگیرد، از آن نهاد بشریت و فطرت میگیرند و از نظام تکوین، از آنها یک سلسله قوانینی تدوین شده است به نام تکلیف، به این تکلیف که عمل شد بازدهش هم یک نظام تکوینی است، سر از بهشت و جهنّم در میآورد که در خیلی از آیات قرآن بدون کلمه «باء» و حرف جر فرمود: ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ یعنی متن عمل آنجا به آن صورت در میآید.
خب پس این تکلیفهای اعتباری که باید و نباید اعتباری است هم مسبوق به قوانین بود و نبود حقیقی است هم ملحوق به قوانین بود و نبود واقعی، چنین جمهوریتی میشود جمهوریت ناب، یعنی اگر کسی واقعاً مسلمان بود آزاد است، کسی که واقعاً از هوس خود، و فکر خود بیرون آمد، از فکر و اندیشه دیگری هم بیرون آمد، کارشناسی کرد، دقیقاً مطالعه کرد، به صاحبنظران مراجعه کرد ببیند که دین چه میگوید چنین جامعهای میشود جمهوریت ناب، آن وقت این جمهوری ناب آن اسلام ناب را میپذیرد. تا مردم ناب نشوند هر چه شما جمهوریت ناب را ارائه کنید نمیپذیرند.
دیدید تا امام بود خیلیها قبول داشتند، الآن همان حرف امام است، همان راه امام است میبینید باز اشکال میکنند، سرّش این است که باید مردم بشوند جمهوری ناب، اگر جمهوری ناب میخواستید شما در جبههها پیدا میکردید، میگفتند وقتی حکم خداست ما میپذیریم، اگر هوا باشد میل زید و عمرو باشد این میشود جمهوری غربی، با جمهوریت غربی هرگز اسلام ناب عرضه نخواهد شد.
و فایده تکلیف هم واقعاً همان فایده آب زندگانی است برای آدم، میبینید حالا وقتی شما این حرفهای شارح اناجیل چهارگانه را بررسی میکنید، حرفهای شهرستانی را بررسی میکنید میبینید شبهه روز است خلاصه که فایده تکلیف چیست؟ انسان چرا میخواهد مکلّف باشد؟ این تشبیه نیست این یک تمثیل است؛ یعنی واقعاً آب برای درخت اثر حیاتی دارد و تکلیف برای جامعه انسانی اثر حیاتی دارد و قرآن انسان غیر عاقل را مرده میداند. بارها به عرضتان رسید که سورهٴ مبارکهٴ «یس» بین زنده و کافر تقابل انداخت فرمود: مردم یا زندهاند یا کافر، نگفت یا مؤمناند یا کافر، نگفت یا زندهاند یا مرده، فرمود: یا زندهاند یا کافر، ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ این تقابل بین حیات و کفر نشان میدهد که مؤمن زنده است و کافر مرده است، انسان یا زنده است یا کافر ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً﴾ یعنی مؤمناً ﴿وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ از این تعبیرات تقابلی در قرآن کریم کم نیست و اگر کسی عالم شد و عاقل نشد، عالمان بیعمل را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد: «ذلک میّتالاحیاء» این «میّتالاحیاء» را وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه در وصف عالمان بیعمل ذکر کرد دیگر درباره جاهلان که نفرمود، فرمود: «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حیوان ... و ذلک میّتالاحیاء»، این یک جنازهٴ عمودی است، خب اگر کسی واقعاً مسئله تکلیف برای او حلّ بشود و نقش اسلام برای او حلّ بشود میداند آب زندگانی است، قهراً هم شبهه شیطان برطرف میشود هم تفکر اشاعری برطرف میشود و هم آن نقدهای شارح انجیل و شهرستانی و آلوسیها برطرف میشود.
مطلب دیگر این است که حالا اگر روشن شد که فایده تکلیف چیست، کسی بگوید بسیار خوب ما قبول داریم که انسان باید کامل بشود و قبول داریم که همانطوری که درخت با آب رشد میکند انسان هم باید رشد بکند ولی چرا بدون تکلیف رشد نکند؟ این یکی از شبهات ششگانهٴ ابلیس بود.
خداوند موجودات فراوانی دارد که بدء و حشرشان یکی است، آغاز و انجامشان یکی است؛ یعنی هر کمالی که باید داشته باشند در طلیعهٴ امر دارند، نه چیزی را از دست میدهند نه چیزی را هم از دست کسی میگیرند، این موجودات به نام فرشتهاند که ﴿مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم﴾ از این فرشتگاناند ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ ، خداوند فراوان دارد. اگر منظور از این شبهه و سؤال این است که چرا انسان مثل فرشته نشد؟خب خدا از این فرشتهها زیاد آفریده، پس لازمهاش این است که جهان طبیعت نباشد مادّه نباشد، عالم سعی و کوشش و حرکت نباشد، دیگر انسان و جماد و حیوان نباید خلق بشوند، اگر منظور این است که نه، انسان باشد موجود مادّی باشد مع ذلک مثل فرشته باشد اینکه دیگر تناقض است یعنی هم مجرّد باشد هم مادّی، این شدنی نیست، اگر انسان است موجود مادی است این باید از راه قانون حرکت بکند و کامل بشود.
پس اگر کسی بگوید که خداوند قادر است میتواند آن اهدافی که به وسیلهٴ تکلیف نصیب انسان میکرد بدون تکلیف نصیب انسان بکند، این سؤال را باید توضیح بدهد، اگر منظورش این است که خداوند موجودات کامل خلق بکند، خب فراوان خلق کرده، عدد فرشتهها را هم جز خودش کسی نمیداند دیگر لازمهاش این است که زمین و اهل زمین خلق نشود. اگر منظورش این است که نه در عین حال که زمینیاند، در عین حال که مادّیاند، در عین حال که بالقوّهاند در عین حال بالفعل باشند و مجرد، خب این دیگر سر از تناقض درمیآورد یعنی هم مادی باشد هم مجرد، اینکه نخواهد شد. اگر منظور این است که نه ما قبول داریم این نشئه باشد، قانون هم باید باشد ولی برخورد نباشد، تزاحم نباشد، کفر نباشد، نفاق نباشد فلان نباشد خب این هم باز هم معنایش این است که تمام موجودات عالم طبیعت همه عالم باشند، عاقل باشند، عادل باشند، معصوم باشند که هیچ کسی با کسی کاری نداشته باشد، هیچ کسی به مال کسی طمع نکند، هیچ کسی در مقام کسی طمع نکند، هیچ برخوردی هم نباشد؛ یعنی تمام در و دیوار عالم باید عالم، عاقل، عادل، معصوم باشد اینها همهشان باید فرشته باشند وگرنه این عالَم حرکت عالم برخورد است، در عالم حرکت وقتی برخورد ؟؟؟ شما ببینید یک سلسله ردهها و رگههای خاکی که حالا در بدخشان میخواهد لعل بشود یا در یمن بخواهد عقیق در بیاید میبینید یک سیلی میآید این فلات وسیع از این خاکها را میبرد، آنجا هم تزاحم هست. در گیاهان تازه یک شاخهای میخواهد بارور بشود شکوفه کرده میبینید یک نسیم تند میشود، طوفان میشود یا شکوفه را از بین میبرد یا شاخه را میشکند برای اینکه همهشان در راهاند، بگویید نسیم دیگر حرکت نکند، طوفان نشود خب این ابرها را چه کسی جابهجا بکند؟ ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ آن ریاح مأموریتی دارند، ابرها مأموریتی دارند، اینها باید جابهجا بشوند این ابر اگر از این دریای مدیترانه یا امثال ذلک برنخیزد که جایدیگر را مشروب نمیکند، ابر هم که بدون راننده حرکت نمیکند راننده این ابرها باد است، باد هم تا طوفان نشود که ابر را جابهجا نمیکند، یک نسیم نرم که نمیتواند این قافله ابرها را جابهجا بکند. خب اینها رسالتشان این است، مأموریتشان این است، قهراً در راه چهارتا سرماخوردگی هم پیش میآید، چهارتا درخت هم میشکند، یعنی ابرها حرکت نکنند؟ که نمیشود، به چه وسیله حرکت کنند؟ باید به وسیله بادها حرکت بکنند، باد این قافله سنگین ابرها را که میخواهد حرکت بدهد این قافلهای که تعبیر قرآن از این قافله به عنوان کوههای آسمانی است ﴿وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ فرمود این ابرهای کوهگونه منشأ بارش تگرگ و برف و اینهاست، خب ابرها که سلسله جبال است به تعبیر قرآن ﴿مِن جِبَالٍ فِیهَا﴾ کوههای آسمانی که همین ابرهاست، خب اینها به وسیله بادها جابهجا میشوند، باد نرم که نمیتواند این سلسله جبال را جابهجا کند، پس تا به صورت توفنده نشود این قدرت را ندارد، وقتی بخواهد توفنده بشود چهار تا شاخه را هم میشکند، چهار تا ثمر را هم میریزد.
خب بگویی عاقل و عادل باشد، مواظب باشد آن دیگر ابر نیست، یا خوشه و شاخه خودشان را جمع بکنند دیگر خوشه و شاخه نیستند، این تزاحم در گیاهان هم هست همین تزاحمی که در معادن هست، در گیاهان هم هست، در حیوانات هم هست، همین تزاحم در انسانها هم هست، در جامعه انسانی هم هست، خب بگوییم همهشان اوحدیّ خالص باشند خب شرایط طلب نمیکند، بگوییم آدمهای بد به دنیا نیایند، خب این آدمهای بد یا فرزندان آدمهای خوبی هستند یا پدران آدمهای خوب، نوح نباید باشد برای اینکه کافری به نام پسر نوح خلق میشود، خیلیها هستند که ﴿یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ﴾ نه اسرار عالم نزد ما معلوم است، نه دفترچه اشخاص نزد ما مشهود است.
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) از خیلی از کفار میگذشت که از جلوی شمشیر او میگذشتند و حضرت آنها را نمیکشت، میفرمود: من میدیدم که اعقاب اینها انسانهای مؤمناند اینچنین نیست که ما بگوییم به اینکه حالا این شخص کافر چرا به دنیا آمده؟ مگر کافر جدای از مؤمن است؟ خیلیها هستند که خودشان بد هستند فرزندان خوب دارند، اینقدر راز و رمز عالم پیچیده است که معلوم کسی نیست، خب یک کسی خودش کافر است فرزندان صالح فراوانی خواهد داشت، یک کسی خودش صالح است فرزند طالح دارد، اگر پسر نوح نباشد نوح هم نباید باشد، اگر فلان کافر نباشد خب فرزندان صالح او هم نباید باشند برای اینکه اینها یکی پس از دیگری به بار میآیند، حالا میبینید همین میوه فاسد این تخمهایش که شما نشاء کردید چند تا درخت برومند خوبی رشد میکند، خب این میوه فاسد نباشد خب این تخمش برای درختهای بعدی و نسل بعدی ثمر دارد، رازش که مشخص نیست بنابراین نمیشود دست گذاشت که چرا این کافر نیامده، آن مؤمن دیر کرده یا این مؤمن نشده. هم تزاحمات در همه نشئات زیاد هست هم هر کدام منشأ پیدایش خیر فراوانی هستند، نمیشود گفت که چرا کافر خلق شده یا مانند آن.
حالا یکی از شبهات دیگر شیطان این بود که بسیار خوب حالا چرا به من مهلت داد؟ یا چرا مرا مسلّط کرد؟ سلطه او در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و «حجر» نفی شده، هم خودش در قیامت اعتراف کرده که من مسلط نبودم هم در سورهٴ «حجر» ذات اقدس الهی فرمود: تو سلطه نداری، تو فقط یک پیک هستی که دعوتنامه میبری همین، منتها این دعوتنامه را با زرق و برق ارائه میدهی همین به نام وسوسه، من قبل از اینکه تو بیایی پیک خودم را فرستادم، خب اوّل شیطان میآید یا فطرت؟ اوّل که فطرت آمده که، اوّل ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آمده، تو بیگانه هستی، من از درون و بیرون این را به رحمت پیچاندم، قبل از اینکه تو بیایی حرف من به آنها رسیده است، تو چه سلطنتی داری؟ هم خودش در قیامت برابر آیه سورهٴ «ابراهیم» اعتراف میکند که من بر شما مسلط نبودم ﴿إِلاّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ هم ذات اقدس الهی در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ .
خب نقش وسوسه هم که رحمت و کمال است که در نوبتهای قبل گذشت اگر وسوسه نباشد که هیچ موجودی به کمال نمیرسد، هر انسانی که به کمال رسیده است در اثر آن مجاهدتهایی بود که رسیده است منتها رحمت و جهات غلبه و پیروزی خیلی بیش از غضب و جهاد و شکست است، فطرت است، عقل است، از درون. وحی است، از بیرون یکی را ده برابر پاداش دادن است، از طرف کار الهی یکی را در سیّئات به یک کیفر محکوم کردن است از طرف عقوبتها گاهی هم ممکن است اصلاً عقوبت نشود، همه این جهات مخفّفه وجود دارد پس نمیشود گفت که این شبهه شیطان هم وارد است که چرا من را مسلط کردند؟ نه تو مسلط نشدی، سلطهای نداری، مهلت دادن تو هم اینچنین است که خب چرا مرا مهلت دادی؟ خب مهلت برای اینکه تا بشر هست بالأخره وسوسه باید باشد که اشکال ششمش این بود.
یکی از اشکالاتش این بود که خب حالا من آمدم معصیت کردم چرا خدا مرا لعنت کرده؟ من را رجیم کرده؟ میخواهد من را بسوزاند؟ این سوخت و سوز من که به حال او سودمند نیست؟ غافل از اینکه کیفر لازمه خود گناه است، اینچنین نیست که یک امر اعتباری باشد، در همان تبیین تکلیف روشن شد به اینکه تکلیف این قوانین باید و نباید مسبوق است به یک بود و نبود تکوینی یک، ملحوق است به یک بود و نبود تکوینی دو، در نوبتهای قبل هم اشاره شد به اینکه این محکومیّتهایی که در دین مطرح است نظیر محکومیتهای دنیایی نیست، یک وقت است که انسان از کسی انتقام میگیرد برای اینکه تشفّی حاصل بشود، یک مظلومی از ظالم انتقام میگیرد برای اینکه این سوزش درونی که به وسیله ظلم بر او تحمیل شده این را خنک کند ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ اینجا کار عادلانه است خود مظلوم دارد از ظالم انتقام میگیرد برای تشفّی، کار هم عادلانه است، امّا برای اینکه خودش راحت بشود، این اوّلین قسم کیفر. قسم دوّم این است که آن دستگاه قضایی که دارد کیفر میدهد و انتقام میگیرد برای تشفّی دستگاه قضایی نیست برای برقراری نظم و امنیّت در جامعه است، قاضی مالباخته نیست تا با استرداد حق آن قلب مجروحش تشفّی پیدا بشود، اینچنین نیست، قاضی بیطرف است ولی برای برقرای نظم و عدل یک سارق را یا یک ظالم را محکوم میکند، اینگونه از قوانین جزایی برای برقراری نظم است، این هم امری است اعتباری، این دو قسم. قسم سوم انتقامی است که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد؛ یعنی وقتی طبیب به بیمار دستور پرهیز داد و بیمار به نسخه طبیب عمل نکرد و آن غذایی که زیانبار بود خورد یا داروی سودمند را مصرف نکرد طبیب یا در کوتاه مدت یا در دراز مدت انتقام میگیرد، بالأخره حالا یا بعد از دو روز آن بیماری ظهور میکند یا بعد از دو سال ظهور میکند. انتقامی که طبیب از مریض میگیرد این دیگر از قبیل انتقام قسم اوّل که تشفّی قلب باشد نیست یک، از قبیل انتقام قانونی و قراردادی و حقوقی که قاضی از متهم میگیرد نیست این دو، برای اینکه لازمهٴ تکوینی این ناپرهیزی است. قسم چهارم که از همه اینها دقیقتر است انتقامی است که ولیّ کودک بازیگوش از خود کودک میگیرد، ولیّ بازیگوش به کودک میگوید لب این ایوان نرو، یا این آتش سرخفام گرچه زیباست به آن دست نزن، جلوی بخاری نرو، مرتب هم سفارش میکند، خب اگر کودک لب ایوان آمد و اگر کودک با این آتش، بازی کرد دیگر به عنوان دراز مدت یا کوتاه مدت انتقام نمیگیرند، دست زدن به آتش همان و سوختن همان، پرت شدن از لب ایوان همان و شکستن سر همان. انتقامی که ذات اقدس الهی از معصیتکار میگیرد از این قسم چهارم است اگر دقیقتر از این نباشد منتها در قسم سوم یک قدری روشنتر است گاهی به عنوان طبیب مثال میزنند چون طبیب وقتی انتقام میگیرد براساس این است که این غذای زیانبار در کوتاه مدت یا دراز مدت اثر خودش را میکند امّا الآن این شخص لذّت میبرد، اینچنین نیست که الآن انتقام بگیرد، بالأخره یا دو ساعت بعد یا دو ماه بعد یا دو سال بعد دل درد میگیرد، الآن لذّت میبرد؛ یعنی مادامی که این غذا در فضای دهان اوست لذّت میبرد، وقتی وارد دستگاه گوارش شد بعد ممکن است در اثر زخم معده رنجور بشود، امّا کسی که دست به آتش میزند اینچنین نیست که لذّت میبرد، همان آن دارد میسوزد. انتقامی که ذات اقدس الهی از تبهکاران میگیرد از قبیل قسم چهارم است، حالا فرض کنید یک کسی تخدیر شده است، حالا یا تخدیر تمام بدن که آمپول بیهوشی زدند، یا تخدیر موضعی که عضوی از اعضای او را بیهوش کردهاند، چنین کسی اگر دست به آتش بزند سوخت نه اینکه بعدها بسوزد، هماکنون سوخت، منتها الآن نفهمید، نه اینکه بعدها بسوزد، این است که در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» دارد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ همین الآن سوختند، وقتی به هوش آمدند فریادشان بلند است، خب قیامت ظرف ظهور این تلخ کامیهاست نه ظرف حدوث اینها، میگویند این را به همراه خودت آوردی، سوختی خودت. در بعضی از آیات دارد که آنهایی که تبهکارند ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾ الآن که بین منزل و محل کار، محل کار و منزل رفت و آمد میکنند اینها ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾ اینها بین دو گودال جهنّم گداخته دارند رفت و آمد میکنند، منتها یک آدم تخدیر شده احساس نمیکند، فرمود ﴿إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ ، حالا یا سُکر مقام است یا سُکر جوانی است یا سُکر ثروت است بالأخره فعلاً تخدیر شده است، یک وقتی به هوش میآید که فریاد میکشد، فریاد برای آن است که درک، ظهور کرد نه درد، نه آن سوخت و سوز، سوخت و سوز بود این قسم چهارم.
خب حالا شیطان چه شبههای دارد، بگوید به اینکه خدا چرا من را عذاب کرده است؟ فایده عذاب چیست؟ خدا راه را به تو نشان داد. یک تعبیری از جمیلبندرّاج طبق تفسیر عیّاشی میگوید که: من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم به اینکه میگویند شیطان جزء فرشته بود و مأموریت هم در آسمانها داشت و اینها، فرمود: نه شیطان جزء فرشته نبود، مأموریتی هم نداشتو اینها، عرض کردم به اینکه خدا فرمود ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیس﴾ ، فرمود این تعبیرات بنابر تغلیب است، برای اینکه همه تعبیراتی که در صدر اسلام خدا فرمود ﴿وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ و مانند آن آیا شامل منافق هم میشود یا نه؟ عرض کرد بله فرمود این تغلیب است دیگر منافق که مؤمن نیست، بالأخره همه مکلّفاند منتها از منافق که در جمع جامعه ایمانی است تعبیر به ایمان میشود تغلیباً، اینکه خدا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی شما که ظاهراً مسلمانید بالأخره ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾ و مانند آن، منافقین هم مشمول همین تعبیرند چون وقتی جمیلبندرّاج این حرف را برای طیّار ذکر کرد، طیّار آمده دوباره حضور امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد چطور شیطان جزء ملائکه نیست؟ فرمود آنطوری که منافقین جزء مؤمنین نیستند، بنابر تغلیب است.
حالا در چنین جامعهای که شیطان و غیر شیطان حضور و ظهور دارند ذات اقدس الهی تکالیفی دارد که این تکلیف سر از آن امر در میآورد، یعنی لازمه ظلم همان سوخت و سوز است، این امر قرار دادی نیست، چون اگر قرار دادی بود خدا نمیفرمود ﴿إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ .
یک بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دارد در این صحیفهٴ سجادیّه در دعای ختم القرآن، همه این دعاها نور است این یک نورانیت خاص خود را دارد وقتی قرآن تمام شده است، قرآئت قرآن تمام شده است، یک دعایی است دعای ختم قرآن، در آنجا ذات مقدس امام سجاد(سلام الله علیه) به خدا عرض میکند: خدایا بر من رحم بکن آن وقتی که فرشتهٴ مرگ «تجلیٰ ... من حجب الغیوب» از حجابهای غیب ظاهر شد میخواهد جان مرا قبض بکند، به من رحم بکن. «و صارت الأعمالُ قلائد فی الأعناق» آن وقتی که عمل غُل گردن آدم میشود، گردنگیر این آدم میشود، دیگر ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم میشود همین گناهان است دیگر «وصارت الأعمال قلائد فی الاعناق» این طور میشود. خب حالا آدم میتواند سؤال بکند به اینکه چرا خدا شیطان را لعن کرد؟ لازمه تکبّر و استکبار و تمرّد همین است، گفتند دست به آتش نزن با آتش بازی نکن.
یکی از سؤالات این بود که حالا خب اگر ذات اقدس الهی جریان زاد و ولد شیطان را برای ما ذکر نکرد برای اینکه برای ما سودمند نبود، چرا اینکه شیطان متعرّض مخلصین نمیشود آنها را ذکر کرده، مگر آن چه فایدهای برای ما دارد؟ برای ما خیلی فایده دارد، چون امام شدن محال است، پیغمبر شدن محال است امّا مخلَص شدن که محال نیست ولو در یک امر، ولو در یک مقطع، خب ما آن راه را طی کنیم. آن لحظهای که انسان بالأخره میفهمد این وسوسه است، روی آن پا میگذارد و روی خواسته پا میگذارد و به جِدّ به خدا پناه میبرد در همان مقطع مخلِص و مخلَص است ولو در یک عمر یک دو رکعت نماز اینچنین بخواند، ولو در عمر یک «لا اله الّا الله» بگوید، این فایده فراوان دارد برای ما یک، فایدهٴ دوّمش این است که بالأخره ما حالا میفهمیم که مخلَصین کاملاند، حرفهای آنها را کاملاً گوش میدهیم، یقین داریم به اینکه مخلَص حرفش مصون از دخالت شیطان است، کاملاً باید گوش بدهیم حرفهای آنها را، وقتی که خدا فرمود مخلَصین در وسوسهٴ شیطان نیستند یک، بعد بفرماید فلان شخص، فلان شخص، فلان شخص این انبیا «من عبادنا المخلَصین» است دو، آنگاه ما سعی میکنیم راه آنها را طی کنیم.
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است