display result search
منو
تفسیر آیات 38 و 39 سوره انعام

تفسیر آیات 38 و 39 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 84 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 38 و 39 سوره انعام"
- ذات اقدس الهی فرشته‌ها را با نور عقل آفرید و حیوانات را با شهوت و غضب آفرید
- حیوانات اندیشه و شعوری دارند
- انسان بخشی کمالات را در اثر الهام دارا است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ ﴿38﴾ وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمُّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ﴿39﴾

بحث دربارهٴ حشر حیوانات نشان می‌دهد که آنها از یک ادراکی برخوردارند و از یک گرایشی هم برخوردارند که حجت خدا بر آنها تمام است اما سهم آنها از ادراک چقدر است و بهره آنها از گرایش چقدر است آنها خیلی روشن نیست و اگر در بعضی از تعبیرات روایی آمده است که ذات اقدس الهی فرشته‌ها را با نور عقل آفرید و حیوانات را با شهوت و غضب آفرید و انسان را مرکبی از عقل و شهوت و عقل و غضب قرار داد به آن معنا نیست که در حیوانات اصلاً اندیشه و فکر و گرایش به خیر نیست بلکه به آن معنا است که در حیوانات شهوت و غضب بیشتر از اندیشه و فکر است نه اینکه اصلاً در آنها فکری نیست اگر منظور ‌آن روایت مأثور این باشد که اصلاً در حیوانات فکر و اندیشه‌ای نیست چنین روایتی با قرآن موافق نیست و مخالف قرآن است برای اینکه در قرآن کریم برای حیوانات اندیشه و شعوری قرار داد.
مطلب بعدی آن است که آنچه که از تجارب بشری به دست می‌آید این است که حیوانات به وسیله تعلیم و تربیت رشد می‌کنند بخشی از کمالات را طبق غریزه داراهستند و مقداری از کمالات را هم به وسیلهٴ تعلیم به دست می‌آورند همان طوری که انسان بخشی کمالات را در اثر الهام دارا است و مقداری از کمالات را به وسیلهٴ رهبری انبیا(علیه السّلام) به دست می‌آورد که انبیا برای اثاره دفائن عقول مبعوث شده‌اند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» در حیوانات هم این کمالات تعبیه شده است تعلیم و تربیتّهای انسانی آن دفائن اینها را اثاره می‌کند و آشکار می‌کند که مقداری از این مباحث در اوایل سورهٴ مبارکهٴ « مائده» آیه چهارم گذشت که در سورهٴ «مائده» آیه چهارم چنین فرمود: ﴿یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ﴾ فرمود از شما سؤال می‌کنند چه چیزی بر آنها حلال است شما در پاسخ آن سؤال بگو طیّبات برای شما حلال است و آنچه را که حیوانات شکاری و دست آموز شما کسب کردند ﴿وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ﴾ جوارح آن حیوانات دست‌آموز و جارحه‌ای هستند که تربیت شده‌اند مثل سگ شکاری و باز شکاری و مانند آن اگر یک حیوانی را سگ شکاری یا باز شکاری بعد از اقرا وبسم الله گفتند و نام خدا بردن یا بسم الله است یا «سبحان الله» یا «لا اله الا الله» است اگر حیوان شکاری را با نام خدا بفرستند و این حیوان شکاری آن حیوان را بگیرد و خفه کند و از پا در بیاورد این حیوان حلال است دیگر ذبح و نحر و امثال ذلک لازم نیست سر‌بریدن لازم نیست حیوان اگر خود بمیرد مردار و میته است ولی اگر کلب معلّم یا باز شکاری و مانند آن یک حیوانی را بگیرد و خفه کند آن حیوان حلال گوشت است به این شرط که این کلب معلّم یا باز شکاری تربیت شده باشد و هنگام اعزام و اقرا هم شکارچی نام خدا را ببرد فرمود:‌ ﴿وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ﴾ آن امانت‌داری‌ها آن فن حرفه‌ای که خدا به شما یاد داد شما به سگ شکاری ، باز شکاری و سایر حیوانات دست‌آموز یاد بدهید خب از این کریمه بر‌می‌آید که حیوانات قابل تعلیم‌اند و آن‌چنان قابل تعلیم‌اند که کاملاً امین می‌شوند الآن سگ شکاری در عین حال که خسته و گرسنه است اگر از این منطقه‌های صعب العبور کوهستانی بگذرد آن شکاری را که شکارچی با تیر زده است این کلب معلّم او را پیدا می‌کند و می‌آورد در عین حال که گرسنه است و آن گوشت شکار غزال یا غیر غزال برای او لذیذ است مع‌‌ذلک از گوشت لذیذ در حال گرسنگی می‌گذرد برای لذت امانت پیش صاحبش آن‌گاه این کبوتر یا آن تزر و کبک و یا آن غزال را به دندان می‌کشد و می‌آورد و ُدم می‌جنباند که احساس امانت کرده است آن گاه گوشتش [را] صاحبش مصرف می‌کند استخوانها را به همین حیوان شکاری می‌دهد او هم اکتفا می‌کند خب پس معلوم می‌شود حیوان را می‌شود آن‌چنان تربیت کرد که خیانت نکند اینکه در بعضی از تعبیرات دینی آمده است انسانهای تبهکار از حیوانات پست‌ترند برای اینکه حیوان معلّم و مانند آن لذت امانت را بر آن شهوت خیانت ترجیح می‌دهد و خود گرسنه می‌ماند چه اینکه حیوانات از حریم خودشان هم حمایت می‌کنند دفاع می‌کنند این مرغ خانگی وقتی مادر شده است به تعبیر مرحوم بوعلی در همان آن اسرار آیات و نمطهای پایانی اشارات ایشان این قسمت را آنجا هم متعرض‌اند که این حیوانات وقتی مادر شدند کاملاً در برابر خطر مقاومت می‌کنند یک مرغ خانگی قبل از اینکه مادر بشود وقتی اعضای منزل را می‌بیند فرار می‌کند و فاصله می‌گیرد اما همین که مادر شده است خود را سپر بلای این فرزندان قرار می‌دهد این حمایت از حریم و حوز‌‌‌هٴ‌ استحفاظی وظیفهٴ حیوانات هم هست و اگر کسی از حوزه استحفاظی خود حمایت نکند و دفاع نکند از حیوان هم پست‌تر است این‌چنین نیست که حالا این مرغ خانگی را کسی یاد داده باشد تعلیم داده باشد آن باز شکاری یا کلب معلّم آنها تعلیم دیده‌اند و اما کاری را که مرغ خانگی می‌کند این دیگر بر اساس غریزه اوست خب از این بیان معلوم می‌شود که حیوانات دو سلسله کمالات را واجداند یک مقدار کمالاتی است که همراه آفرینش اینهاست یک بخش از کمالات است که به وسیلهٴ تعلیم و تربیت به دست می‌آید آن‌گاه دسترنج یک حیوان تربیت شده را دین حلال کرده است دیگر لازم نیست سر‌بریده شود این‌چنین نیست که حالا اگر یک حیوانی خفه شد و مرد این یک خباثت ذاتی داشته باشد که استثنا‌پذیر نباشد و مانند آن وگرنه خب همین حیوانی را که باز شکاری خفه کرد یا کلب معلّم خفه کرد حلال گوشت است این طور نیست که حالا حرمت ذاتی داشته باشد اینها با وجوه و عناوین اعتباری حکمشان فرق می‌کند خب از این ‌آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بر می‌آید که دسترنج حیوانات معلّم و جوارح مکلّب که اینها گزنده‌اند حلال‌اند اما حالا مقدار شعور اینها و اندیشهٴ اینها چقدر است این روشن نیست ذات اقدس الهی دربارهٴ حیوانات به طور مخصوص ما را سفارش کرد ه است که در اسرار حیوانات فحص کنیم یک بحث کلی در سورهٴ ‌«‌ذاریات» دارد که فرمود: ‌﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ آیهٴ 20 و 21 سورهٴ مبارکهٴ‌ «ذاریات» این است ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ اما در آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ‌‌ «جاثیه» ﴿وَ فی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ گذشته از اینکه در سورهٴ‌ «ذاریات» و مطلق موجودات ارضی اشاره کرده است در آیه چهار سورهٴ‌ «جاثیه» هم دربارهٴ انسانها هم دربارهٴ جنبده‌ها سفارش به تأمل و تدبر کرده است معلوم می‌شود حیوانات یک بحث خاصی را دارند که آیت مخصوص الهی‌اند.
‌پرسش...
پاسخ: در مسئله تعقل البته جدا می‌شویم آن مرحلهٴ عقلی که انسان دارد آنها ندارند به شهادت آن ابتکاراتی که در انسان هست و در آنها نیست اما اصل اندیشه که اعم از تخیل‌، توهم و تفکر و تعقّل باشد این در حیوانات هست چه اینکه اصل تعقّل در خیلی افراد انسان هم نیست خیلی از افراد انسان اینها حیوان بالفعل‌اند و انسان بالقوه خیلیها با وهم کار می‌کنند خیلیها با خیال کار می‌کنند ولی قدرت آن را دارند که با رهبری انبیا عاقل بشوند غرض این است که اندیشه غیر از تعقل است اندیشه در توهم هم است در تخیل هم هست چون مطلق علم و ادراک را به این چهار قسم تقسیم کردند احساس است، تخیل است، توهم است، تعقل، تعقل در اوحدی از انسانها است.
پرسش...
پاسخ: خب اکثری انسانها هم این چنین‌اند شما در یک مجلس بنشینید حرف نزنید ببینید که اینها اول چه شروع می‌کنند آخر چه شروع می‌کنند در روایات دارد «کفی بالمرء کذبا ان یحدث بکل ما سمع» شما می‌بینید هر کسی هر کجا نشسته است اکثری اینها هر چه شنیده‌اند نقل می‌کنند شما به عنوان آزمایش بعضی از مطالب عمیق محال را یکجا نقل کنید ببینید خیلیها تصدیق می‌کنند در روایات دارد که مقدار عقل را خواستید بفهمید ببینید افراد دو طرف نقیض را باز تصدیق می‌کنند یا نه خیلیها اهل استدلال نیستند اکثری افراد حیوان بالفع‌اند انسان بالقوه.
‌پرسش...
پاسخ: البته آن کاری که برای انسان هست یقیناً در حیوانات نیست ولی بخشی از حیوانات این همان طوری که در جریان سورهٴ «نمل» برهان حکیمانه و متکلمانه را آن هُدهد اقامه کرده است معلوم می‌شود حیوانات در این حد هم هستند یک انسان فرزانه اگر بخواهد برای توحید اقامه بکند بیش از این حد نیست آن اوحدی از انسانها هستند که براهین صدیقین و امثال آنها راه می‌یابند خب ﴿أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یک برهان متکلمانه است شما اگر با اکثری افراد عادی بخواهید لااقل همین حرف هُدهد را برای شما تفسیر بکند مقدورش نیست این‌چنین نیست که حالا اکثری افراد همین که حیوان ناطق شدند می‌شوند انسان معیار تکلیف آن حد متوسط از درک است نه آن حد عمیق از درک خب سیدناالاستاد مرحوم‌ علامه‌طباطبایی(رضوان الله علیه) از آیهٴ 61 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» کمک می‌گیرند که آنها بی‌شاعبهٴ تکلیف نیستند یعنی در حیوانات شاعبهٴ تکلیف هست برای اینکه در آیه آمده است یعنی آیهٴ 61 سورهٴ‌ «نحل» فرمود: ﴿وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ تقریب استدلال بر اینکه آنها حشری دارند و تکلیفی دارند این است که اگر خداوند مردم را در اثر ظلمشان مواخذه کند روی زمین جنبنده‌ای نمی‌ماند چرا؟ برای اینکه اگر مصحّح عقاب و موجب عقاب ظلم باشد این ظلم در حیوانات هم هست خب اگر به وسیله ظلم خدا بخواهد عقاب کند حیوانات را هم باید عقاب کند پس هیچ حیوانی هم روی زمین نمی‌ماند لکن ظاهر این آیه شاید نخواهد این مطلب را بیان کند البته تفصیلش به بحث سورهٴ‌«نحل» بر‌می‌گردد برای اینکه منظور از این﴿دابّه﴾ یا انسان است که ایشان ‌این احتمال را هم دادند یا منظور این است که ما اگر بخواهیم انسانها را به کیفر تلخشان عقاب بکنیم جنبنده‌ای روی زمین نمی‌ماند برای اینکه ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ می‌رسد نظیر ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ می‌رسد ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً﴾ می‌رسد ما برکات را باید برداریم از اینها خب اگر برکات را از اینها برداریم حیوانات هم از بین می‌روند فرمود خدا اگر بخواهد به وسیلهٴ تبهکاریِ تبهکاران اینها را عقاب بکند خب فیضش را قطع می‌کند باران نمی‌بارد و چیزی از زمین نمی‌روید قهراً [ناگزیر] حیوانات هم از بین می‌روند این به آن معنا نیست که اگر انسان را بخواهد روی ظلمش عقاب بکند همین ظلم هم در حیوانات هم هست بعد حیوان هم باید عقاب بشود و هیچ حیوانی هم نمی‌ماند.
پرسش...
پاسخ: خب نه حالا اینها می‌روند ﴿یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ﴾ برای اینکه حیوانات قبل از انسان هم بودند دیگر اینها مقدمه بودند برای آمدن انسان این انسانها می‌روند ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُم﴾ خوبها که بالأخره هستند همهٴ انسانها که بد نیستند.
پرسش...


پاسخ: بسیار خب اما ﴿إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ هم درونش هست انبیا و اولیا هم درونشان هستند غرض استفادهٴ این معنا که حیوانات مکلف‌اند از آیهٴ 61 سورهٴ‌‌« نحل» آسان نیست اما آنچه را که جناب فخر‌رازی اشاره کردند و مرحوم امین‌الاسلام به طور ضعیف او را نقل کردند که عده‌ای از اهل تناسخ به همین آیه استشهاد کردند این نه تنها با برهان عقلی مخالف است و نه تنها با شواهد منفصل مخالف است با شاهد متصل هم مخالف است یعنی استحاله تناسخ را نه عقلاً‌ تنها ‌عقلاً از راه عقل می‌شود اثبات کرد و نه از راه ادلهٴ دیگر آیات قرآنی که معاد را اثبات می‌کند می‌توان ثابت کرد بلکه با خود همین آیه هم می‌توان بطلان او را ثابت کرد برای اینکه فرمود: ‌﴿ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ﴾.
پرسش...
پاسخ: خب اگر تناسخ بود دیگر حشر نیست حشر در فرهنگ قرآن همان معاد است دیگر جمع عمومی است پس اگر کسی بخواهد به این آیه استشهاد کند بر تناسخ، گذشته از اینکه آن دلیل لبی عقلی و شواهد منفصل بطلان او را اثبات بکند شاهد داخلی هم بطلان او را اثبات می‌کند.
پرسش...
پاسخ: دیگر نیست چون همین دنیاست دیگر چه حشر است مکرر می‌آیند به دنیا بر‌می‌گردند دیگر حشری ندارد که و اما اینکه گاهی سؤال می‌شود که اگر حیوانات به کمال متوسط می‌رسند آن وقت اگر ما بگوییم انسانها در قیامت به صورت حیوان محشور می‌شوند این منافات ندارد برای اینکه حیوانات هم یک کمال متوسط دارند این سخن تام نیست برای اینکه آن حیوانی که کمال متوسط را دارد سرمایه‌اش همان مقدار بود به همان رسیده است اما انسانی که به صورت حیوان محشور می‌شود این انسانی است که حیوان شده است یعنی سرمایه برتر را داشت یک و این سرمایه برتر را در راه پایین‌تر مصرف کرد این دو لذا در قیامت به صورت «حیوان ناطق سبع زارع» یا «حیوان ناطق یمشی علی بطنه» محشور می‌شود یعنی انسان خنذیر، انسان گرگ، انسان مور محشور می‌شود نه اینکه در عرض او باشد برای که این همه سرمایهٴ الهی را خدا به او داد همهٴ این سرمایه‌ها را در راه شهوت و غضب مصرف کرده است از این جهت از آنها بدتر است.
پرسش...
پاسخ: چرا دیگر این قوه در حیوانات دیگر نیست ولی در او هست این مثل کودک این کودک حیوان بالفعل است و انسان بالقوه اگر معیار انسانیت تعقل است این می‌تواند انسان بشود ولی حیوان، حیوان بالفعل دیگر انسان بالقوه نیست مگر قوهٴ بعیده که از راه دیگری بیاید نطفهٴ انسانی بشود و بعد بشود جنین و بعد متولد بشود بعد بشود حیوان بالفعل و انسان بالقوه
پرسش...
پاسخ: نه چون انسان بالقوه است لذا با آنها یکسان نیست حیوان بالفعل است انسان بالقوه آنها که ولیّ خدا هستند انسان بالفعل‌اند.
مطلب بعدی آن است که این کتاب ﴿ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ﴾ یا خصوص کتاب تکوینی است که همهٴ حقایق در آنجا هست اگر منظور کتاب تکوینی باشد همهٴ حقایق در کتاب تکوینی یعنی لوح محفوظ و مانند آن هست و اگر منظور قرآن کریم باشد سه تا احتمال دارد و اگر جامع قرآن کریم و لوح محفوظ باشد آن هم با سه احتمال همراه است چون این کتاب هم در قرآن کریم به معنای لوح محفوظ و مانند آن بر آنها منطبق شد هم بر خصوص قرآن کریم منطبق شد و هم ممکن است جامع کتابین باشد اگر منظور خصوص کتاب تکوینی بود که حکمش روشن است در کتاب تکوین چیزی فرو گذار نشد و اگر منظور کتاب تشریعی باشد یعنی قرآن کریم باشد این سه تا احتمال دارد که دو احتمالش تام است یک احتمالش ناتمام آن احتمال اول و دوم که تام است این است که ما هیچ حقیقتی را در باطن قرآن فروگذار نکردیم برای اینکه باطن قرآن تا کتاب مبین ادامه دارد حبل الله است این حبل الله و رشته‌های علمی و حقیقی را از جهان طبیعت تا «لدی الله» دارد پس چیزی در حقایق تکوین نیست مگر اینکه در این حقیقت قرآن و باطن قرآن هست این احتمال حق است و اگر منظور از این کتاب اعم از آنچه که به صورت آیات و سُوَر قرآنی در آمده یا به وسیلهٴ حدیث قدسی به عنوان سنت اهل بیت(علیهم الصلاه و علیهم السّلام﴾ به رسول گرامی او ائمه اطهار(علیهم الصلاه و علیهم السّلام) تفهیم شده این هم حق ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ و اگر منظور آن است که در ظاهر قرآن یعنی همین ظاهری که هر مفسّر بتواند استنباط بکند این چنین نیست برای اینکه این با خود قرآن کریم موافق نیست برای اینکه قرآن کریم دربارهٴ حتی مسائل ارزشی و اخلاقی که آموزنده هم هست فرمود چه در سورهٴ‌‌ «نساء» چه در سورهٴ «مؤمن» یعنی«غافر» فرمود ما جریان بسیاری از انبیا را برای شما نگفتیم خب جریان موسای کلیم بیش از صد بار در قرآن کریم آمده گرچه تکرار محض نیست در هر جایی به یک نکته‌ای اشاره کرده اما این 124 هزار پیغمبر(علیهم الصلاه و علیهم السّلام﴾ نه تنها آنها در قرآن نیامدند اسامی و قصص 124 پیغمبر هم نیامده فقط 25 پیغمبر نام شریفشان آمده است.
پرسش...
پاسخ: خب حالا عبرت گرفتن هم شرایطی دارد انواعش فرق می‌کند، خصوصیتها فرق می‌کند نحوه مبارزه فرق می‌کند نحوهٴ عذاب فرق می‌کند با اینکه در جریان حضرت موسای کلیم بیش از صد بار نام مبارک موسی به شرایط گوناگون آمده خب ممکن بود جریان انبیای دیگر هم همین معنا را بفهماند ویا مشابه این معنا را بفهماند و ذکر بشود اگر بفرماید: ‌﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ معلوم می‌شود که در ظاهر قرآن قصص بعضی از انبیا نیامده اما در باطن قرآن است در سنت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السّلام) است پس این چنین نیست که هرمفسّری به این خیال بتواند همهٴ مطالب را از ظاهر قرآن به دست بیاورد البته اگر اهل باطن بود راه باز است کمک روایات بود راه باز است.
اما مطلب بعدی اینکه
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: به حکمت؟ نه دیگر تفسیر ظاهر قرآن هست تفسیر خود قرآن البته قرآن کتاب حکیم است همهٴ معارف قرآن حکمت است ولی کسی که از ظاهر قرآن بتواند به دست بیاورد نیست خب اما آنچه را که حیوانات دارند البته بخش اساسی‌اش طبق غریزه و یا مثلاً وحی الهی است بخش دیگرش هم قابل تعلیم است که اشاره شد.
آیه بعد این بود که ﴿وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایاتِنا صُمُّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ ‌آنها که آیات الهی را تکذیب کردند چه تکوینی چه تدوینی موحّد نشدند نپذیرفتند اینها در حقیقت گوش شنوا ندارند و زبان گویا هم ندارند اینها در ظلمتها فرو رفته‌اند دربارهٴ اینکه بعضیها صم‌اند و بکم‌اند و عمی آیات قرآن کریم چندین طایفه و چندین دسته است‌ دربارهٴ خصوص منافق فرمود همهٴ این کمالات را اینها از دست دادند در سورهٴ‌ «نحل» فرمود:‌ ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ﴾ که این مجاری ادراک است یک عده سمیع‌اند و بصیراند و عاقل این مجاری را به کار می‌برند و بهره‌برداری می‌کنند یک عده به وسیلهٴ سیّئات جلوی مجاری را می‌گیرد این سمع و بصر و فواد را می‌بندند قهراً [ناگزیر] تا ﴿طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ﴾ شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ شد و مانند آن اینها منافق‌اند که هر سه رذیلت را دارا هستند یعنی ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾ گاهی افراد سخن از منافق نیست سخن از رهبران کور و ‌رهروان کور است که اینها را در سورهٴ مبارکهٴ«حج» اشاره کردند بعضیها کورکورانه تابع‌اند بعضی کورکورانه متبوع آنها که کورکورانه تابع‌اند صم‌اند آنها که کور کورانه مطبوع‌اند بکم‌اند یعنی آنکه باید حق را بگوید نمی‌گوید آنکه باید حق را بشنود نمی‌شنود اینکه در بعضی از موارد بدون« واو» ذکر می‌کند می‌فرماید:‌ ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾ ﴿لا یَرْجِعُونَ﴾ و مانند آن که دربارهٴ منافقین است اینها هر سه رذیلت را دارا هستند اما در خصوص مقام با «واو» ذکر کرد که این «واو» شاید ناظر به تنویع باشد آنها که رهروان کورند اینها صم‌اند، اصم‌اند، کرند حرف حق به گوش آنها نمی‌رسد آنها که راهنمایان باطل‌اند ائمهٴ کفراند اینها بکم‌اند حرف حق از اینها شنیده نمی‌شود این از یک بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «الساکت عن الحق شیطان اخرس» آنکه حق را نمی‌گوید این شیطان دهان بسته است خب بنابراین آنکه باید حق را بگوید و نمی‌گوید جزء ائمهٴ کفر است این بکم است اینکه حق به گوشش نمی‌رسد این صم است این اصم است و کر آن ابکم است و گنگ در بعضی از آیات دارد که وقتی همین گروه پیرو به جهنم رفته‌اند می‌گویند ﴿رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ﴾ بعد می‌گویند خدایا ﴿آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾ عذاب آنها را دو برابر کن پاسخ می‌آید ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ﴾ هم عذاب شما دو برابر است هم عذاب آنها دو برابر است عذاب آنها دو برابر است برای آنکه آنها ضال‌اند و هم مضّل هم بیراهه رفتند هم شما را گمراه کردند عذاب شما دو برابر است برای اینکه هم معصیت کردید هم رهبران الهی را عوض کردید به رهبران کفر مگر ما رهبران الهی برای شما اعزام نکردیم؟ کسی که رهرو پیرو ائمه کفر است این عذابش مثل ائمه کفر در قیامت دوتاست برای اینکه اصل معصیت را مرتکب شد یک، یکی اینکه ائمه حق را خانه نشین کرد دو همان‌طوری که رهبران باطل‌ دو عذاب دارند پیروان باطل‌رو هم دو عذاب دارند فرمود: ‌﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ شما اگر بررسی کنید می‌بینید گناه پیروان ائمه کفر هم مثل ائمه کفر در قیامت مضاعف است ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُون﴾ شما بررسی نمی‌کنید وگرنه عذاب شما کمتر از عذاب ائمه کفر نیست ما که برای شما ائمه حق فرستادیم از عقل و نقل برای شما هدایت تعیین کردیم خب.
پرسش...
پاسخ: یعنی افراد عادی که این معصیت را می‌کنند یک پارامتری است حالا یک شیعه یک موحد یک غیبت کرده است این یک گناهی است که کیفر باید ببیند اما اگر کسی تابع ائمه کفر بود همین گناه را انجام داد دو برابر باید ببیند مثل اینکه دربارهٴ زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ‌﴿لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾ اگر با تقوا بودی دو برابر دیگران پاداش می‌بینی بی‌تقوا بودی دو برابر دیگران کیفر می‌بینید برای اینکه حرمت بیت پیغمبر را شما گاهی حفظ می‌کنید گاهی حفظ نمی‌کنید خب، بنابرین در پیرو باطل می‌شود اصم و کر مطبوع باطل می‌شود ابکم و گنگ چون آنکه حق نمی‌گوید گنگ است و ذات اقدس الهی انسان را که تا انسان نشد تا حقگو نشد انسان نیست و حق هم بر‌اساس قرآن کریم است این آیه چندین بار به عرضتان رسید شاید دهها بار به عرضتان رسید که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیانَ﴾ این نظم آدم خیال می‌کند شماره، شمارهٴ معکوس است یعنی خیال می‌کند اول انسان هست بعد به نطق و بیان می‌آید بعد می‌رود در مکتب قرآن یاد می‌گیرد در حالی که خدا اول فرمود تعلیم قرآن بعد آفرینش انسان بعد تعلیم بیان در حقیقت این ترتیب، ترتیب اصلی است نه ترتیب معکوس یعنی تا قرآن نباشد شخص انسان نیست و تا انسان نبود سخن او بیان نیست مبهم است بهیمه را بهیمه گفتند برای اینکه حرف او مبهم است چیزی بالأخره محتوا ندارد آنکه حرفش محتوا ندارد بهیمه است مبهم است تا انسان، انسان نشد سخن او بیان نیست و تا قرآن در جان کسی ظهور و حضور پیدا نکرد او انسان نیست پس﴿الرحمن ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ اولاً ﴿خَلَقَ اْلإِنْسانَ﴾ ثانیاً ﴿عَلَّمَهُ الْبَیانَ﴾ ثالثاً این می‌شود نظم طبیعی حالا در اینجا اگر کسی حق نشنید اَصم است حق نگفت اَبکم است چه پیروی که کر است چه متبوعی که گنگ است هر دو ﴿فِی الظُّلُماتِ﴾‌اند لذا این سومی بدون این «واو» ذکر شده فرمود: ﴿صُمُّ وَ بُکْمٌ﴾ اما ﴿فِی الظُّلُماتِ﴾ چه اولی باشد ﴿فِی الظُّلُماتِ﴾ است چه دومی باشد﴿فِی الظُّلُماتِ﴾ است «کلا هما فی النار»اند ﴿مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ خدا هر که را بخواهد اضلال کیفری دارد و هر که را بخواهد هدایت پاداشی دارد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث مبسوطاً گذشت که فرمود هرگز خدا انسان معتدل را گمراه نمی‌کند بلکه فقط فاسق را گمراه می‌کند که این اضلال کیفری است آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثیرًا وَ یَهْدی بِهِ کَثیرًا وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ﴾ دو مطلب است یکی اینکه اضلال خدا کیفری است دوم اینکه اضلال امر‌وجودی نیست یعنی آن فیض و رحمت خاص را خدا می‌گیرد پس ﴿مَنْ یَشَأِ اللّهُ یُضْلِلْهُ﴾ و «لا یشاء الا ان یضل الفاسقین» بعد هم ﴿وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ این کسی که﴿صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است قرینه تقابل در این‌گونه از آیات چهار نکته را همیشه مستحضر باشید به ما می‌فهماند ذات اقدس الهی که می‌گویند این معجزه است ایجاز است اعجاز است برای اینکه طرزی سخن می‌گوید که چهار مطلب را با دو بیان ذکر می‌کند منتها آن دو مطلب با تقابل حل می‌شود مطالب چهارگانه این است که فرمود این گروه صم و بکم در ظلمات‌اند و مشمول اضلال کیفری خدایند خب کسی که در مقابل این قرار گرفته بر اساس ﴿وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ چون تفصیل قاطع شرکت است این ﴿مَنْ یَشَأْ﴾ دوم صم نیست سمیع است ابکم نیست بیان دارد فی الظلمات نیست فی النور است ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ پس اولی اصم است و ابکم است و فی الظلمات دومی سمیع است و بیان دارد و فی النور این دو مطلب که از تقابل فهمیده می‌شود دو مطلب دیگر که از تقابل ﴿وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ فهمیده می‌شود این است که آنکه هدایت شده است ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ است و آنکه هدایت نشده است «علی طریق معوج» است تقابل این است که آن نکته منفی ضالین برای مهتدین نیست آن نکته مثبت مهتدین برای ضالین نیست چهار مطلب این است که افراد منحرف صم و بکم و فی الظلمات‌اند یک، مهتدین این نقض را ندارند دو، مهتدین ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾اند سه، منحرفین «علی طریق ذی عوج»‌اند چهار غالباً قرآن کریم این تقابل را طرزی بیان می‌کند که چهار مطلب با دو جمله حل بشود وگرنه نفرمود: ‌«من یشاء لا یجعله الاصم و لا ابکم» یا «یجعله سمیعاً بصیرا» فرمود: ﴿وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی