- 461
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش هفتم"
- عدم فاصله بین خدا و انسانها در مناجات امام سجاد(ع)
- زنگار زدائی شرط خداشناسی
- رؤیت خدا در قیامت به وسیله مؤمنین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
ظاهر و باطن داشتن روایات
بحث در روایات وارده در ذیل این جمله مبارک بود که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی روایاتی که مربوط بود به معرفت نفس است. در تفسیر روایات مثل تفسیر آیات مراحلی مطرح بود, چون روایات اهل بیت (علیهم السلام) در حقیقت سنت اهل بیت (علیهم السلام) که از عترت طاهرین (علیهم السلام) نشأت گرفته است و چون خود عترت طاهرین (علیهم السلام) همتای قرآنند روایات و کلمات مأثور از آن بزرگواران هم همانند قرآن کریم تفسیر میشود. روایات آنها اگر مربوط به احکام عملی و فقهی باشد که به ظاهر آنها عمل میشود و گرچه آنها یک مبادی باطنی دارند ولی تکلیف به آن مبادی متوجه نیست همین که به ظاهر عمل بکنند تکلیف امتثال میشود که بحثهای فقهی و حقوقی و مانند آن در همین مدار دور میزند; ولی برای هر کدام از این روایات همان طوری که ظاهری است معقول و مقبول و حجت, باطنی است و برای باطن, باطنی است که اگر کسی خواست بحثهای اخلاقی داشته باشد میتواند با حفظ ظاهر به هر کدام از این مراحل باطنی راه پیدا کند.
این چنین نیست که بحثهای اخلاقی بحثهای معرفتی بحثهای تفسیری مستفاد از روایات نظیر بحثهای فقهی باشد که همین که از ظاهر گذشتیم دیگر حجت نباشد چون اگر فقه هم مثل اخلاق بود عُسر و حرج بود; یعنی اگر همانطوری که ظاهرش معتبر و حجت است باطنش هم معتبر و حجت بود اکثری مردم به زحمت میافتادند; مثلاً اگر حضور قلب در نماز واجب بود نماز اکثریّ ما باطل بود; ولی حضور قلب در بحثهای اخلاقی برای کسی که بخواهد سیر و سلوک داشته باشد واجب اخلاقی است; یعنی کسی به جایی نمیرسد مگر اینکه از اول تا آخر نماز با حضور قلب نماز بخواند. اگر چنین چیزی در فقه واجب بود عسر و حرج میشد و نماز اکثریّ مردم باطل بود.
ضرورت تفکیک بحث¬های فقهی، اخلاقی، معرفتی و تفسیری
این است که بحثهای فقهی را از بحثهای اخلاقی و معرفتی و تفسیری و مانند آن باید جدا کرد. اینکه گفته شد قرآن ظاهری دارد که حجت است و باطنی دارد که حجت است و برای باطن, باطنی است که حجت است و مانند آن این برای بحثهای معرفتی و اخلاقی و مانند آن است وگرنه باطن قرآن در بحثهای فقهی حجت نیست; یعنی انسان مکلف نیست بر او واجب نیست که برابر باطن قرآن عمل کند. قهراً همانطوری که برای قرآن درجاتی است برای روایاتی که درباره معارف قرآنی است درجاتی است و قهراً علومی هم که در همین زمینه تبیین میشود آنها هم درجات و مراتبی دارند این که میبینید در علمهای استدلالی و عقلی میگویند که این نظر ابتدایی است, نظر متوسطی هم هست و نظر دقیق هم هست و نظر ادق هم هست برای این است که آن علوم برگرفته از معارف قرآن و روایات است و برای معارف قرآن و روایات درجات فراوانی است. نباید گفت که وقتی ما به درجهٴ دوم رسیدیم درجهٴ اول را ابطال کنیم یا به باطن رسیدیم ظاهر را ابطال کنیم, بلکه ظاهر مَعْبَری است برای باطن و هرگز ممکن نیست که کسی به باطن برسد و دست از ظاهر بردارد; چه در تفسیر قرآن, چه در روایات و چه در علومی که جنبهٴ عقلی و معرفتی دارند.
علومی که جنبه تکلیفی دارند چاره جز این نیست که فقط به ظاهر اکتفا بکنند و دربارهٴ باطن اظهار نظر نمیکنند نه اینکه میگویند -معاذالله- باطن باطل است و مانند آن. برای اینکه روایات «إنّ حَدِیثَنا صَعبٌ مُستصعَبٌ لا یحتملُه إلاّ مَلکٌ مقرّب أو نبیٌّ مُرسَل أو عبدٌ إمْتَحَن اللهُ قلبه للإیمانِ». شواهد فراوانی هم هست که گاهی مثلاً یک آیه را ائمه(علیهم السلام) برای بعضیها معنا میکردند و برای دیگران به سبک دیگری معنا میکردند, آنگاه چون روایات اینها از خود آیات گرفته شده چون فرمودند که هرچه ما گفتیم از قرآن میگوییم و مجازید از ما بپرسید که ما این مطلبی را که گفتیم از کدام آیه قرآن استفاده کردیم, میبینیم که گاهی سؤال میکنند و آنها هم جواب میدهند که ما این مطلب را از فلان آیه استفاده کردیم. پس فهمیدن روایات اینها هم نظیر فهمیدن قرآن مراتب و درجاتی دارد قهراً علوم فلسفی و کلامی و معرفتی هم که از این گونه بخشها مدد گرفته و پایه و مایه قرآنی و روایی دارد اینها هم درجاتی دارند نمیشود گفت که این حکیم این حرفی را که اینجا زد با آن حرفی که فلان جا زد این حرفها با هم هماهنگ نیست درحالی که خودش میگوید یکی نظر ابتدایی است یکی نظر متوسط است یکی نظر ادق است.
به هر تقدیر این سه چهار علم هر کدام حکم خاص خود را دارد این مقدمهٴ بحث است. به استناد این مقدمه وقتی ما وارد حدیث معرفت نفس میشویم میبینیم در یک بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «المعرفةُ بالنفس أنفعُ المعرفتین» یا در راه دیگر حدیث دیگر فرمود «معرفة النفس انفع المعارف» وقتی ما وارد میشویم میبینیم این یک ظاهری دارد برای توده انسانها سودمند است یک باطنی دارد که برای خواص است یک باطن باطنی دارد که برای اخص است; اما در همین جریان «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» سه, چهار وجه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در آن بحث روایی المیزان مطرح کردند که لابد ملاحظه فرمودید.
بیان وجوه سه¬گانه مذکور در روایت از نگاه علامه
وجه اول در این که معرفت نفس انفع المعرفتین است برای آن است که خدا دو راه را ارائه کرده است: یکی راه آفاقی و یکی راه انفسی; هم فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ﴾ و هم فرمود: ﴿وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾; هم در سورهٴ «ذاریات» فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾. پس یک سلسله آیات آفاقی است و یک سلسله آیات انفسی است. با هر کدام از این آیات آفاقی و انفسی انسان میتواند خدا را بشناسد لکن اگر از راه شناخت زمین از راه شناخت آسمان از راه شناخت گیاهان و معادن به خدا برسد دوباره باید برگردد بگوید خب حالا که خدایی هست وظیفه من نسبت به خدا چیست یک راه دیگری را باید از نو شروع کند; ولی اگر از راه معرفت نفس به خدا برسد در همان شئون نفسانی دوست و دشمن خود را میشناسد و میداند که این شأن نفس اگر از آن حد بگذرد دشمن آدم است.
شیطان عدوّ مبین است; اما أعدای از شیطان همین نفس اماره است: «اعدیٰ عدوِّک نفسُک التی بین جَنْبَیْکَ». شیطان در یک حدّی وسوسه میکند; اما این خواهش نفسانی یک ابزار قوی است برای شیطان «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» و شیطان از راه نفس آدم را فریب میدهد و اگر نفس فریب نخورد که شیطان راه نفوذی ندارد. شیطان این چنین نیست که مستقیماً بیاید گناه را بر ما تحمیل کند بلکه ما را تحریک میکند و فریب میدهد و تنها راه نفوذ شیطان راه اندیشه است ﴿لاغوِیَنَّهُم﴾، ﴿لاُمَنِّیَنَّهُم﴾، ﴿لاُزَیِّنَنَّ لَهُم فی الارض﴾ همین است و بیش از این از او مقدور نیست. فقط در اندیشه ما تصرف میکند و زشت را زیبا نشان میدهد, زیبا را زشت نشان میدهد, مغرور میکند و با همین کارها انسان را فریب میدهد. غیر از ﴿لاُمَنِّیَنَّهُم﴾ که با تمنیات باطل انسان را بگیرد ﴿لاُزَیِّنَنَّ لَهُم فی الارض﴾, ﴿وَلاغوِیَنَّهُم﴾، ﴿وَ لآمِرَنَّهُم﴾ در اندیشه و امثال ذلک نفوذ میکند و غیر از این کاری نمیتواند بکند.
اگر این نفس درونی در بخش شهوت و غضب رامِ عقل باشد باید این شیطان را طرد بکند: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ و او هم در حد یک سارق مبتدی یک پا جلو و یک پا عقب به حال فرار است و خنّاس است, لذا انسان همین که متوجه شود فضای ذهنش روشن است این آن حالت گرفتگی برطرف میشود این شیطان خودش را در گوشهها پنهان کرده است او همیشه خناس است چنین قدرت قاهری ندارد که بتواند انسان را فریب بدهد «أعدیٰ عدوک نفسک التی بین جنبیک».
مطلوب بودن معرفت نفس جهت و صول انسانها به خدا
انسان اگر بخواهد از آیات انفسی پی به خدا ببرد در همین جا دوست و دشمن و افراط و تفریط و عدل و قسط و امثال ذلک را میشناسد در عین حال که میخواهد از این راه بگذرد ترقی کند به خدا برسد خودش را هم میشناسد دوست و دشمنش را میشناسد وظیفه خودش را میشناسد یک تعلیمی است که با تزکیه آمیخته است بر خلاف بررسی آیات آفاقی اگر در نظام کشاورزی صنعت دامداری و امثال ذلک بخواهد مطالعه کند یک تعلیم کتاب و حکمتی است که تزکیه را به همراه ندارد دوباره باید برگردد بگوید خب حالا خدایی هست وظیفه ما درباره خدا چیست ولی اگر سیر انفسی کرد از راه خود خدا را شناخت دوست و دشمن را میشناسد و در همین راه رفتن این خارها را هم کنار میزند در عین حالی که میرود جاده را هم اصلاح میکند, بر خلاف اینکه انسان از راه دیگر به مقصد برسد.
یک وقت است که انسان از باغ خود به منزل محبوب میرسد و یک وقت است که از باغ غیر به منزل محبوب میرسد وقتی از راه دیگران بخواهد به مقصد و منزل محبوب برسد او کاری ندارد که خس و خاشاک راه را بردارد, چون او که مزدور دیگران نیست ولی اگر از باغ خود بخواهد به خانه محبوب برسد سنگی هم اگر سر راه است برمیدارد اگر یک بوته تشنهای است قدری آب به پایش میریزد چون از مسیر خودش میگذرد و آن را اصلاح میکند این است که اگر کسی از راه معرفت نفس بخواهد به معرفت خدا برسد این راه سودمندتر است تا اینکه از راه معرفت آفاقی و ارضی بخواهد برسد این قدم ابتدایی مرحله اول است از این جهت میشود: «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» که تازه حرفهای ابتدایی الفبای این حدیث است.
وجه دوم این است که سنخ معرفتها فرق میکند; اگر از راه آفاق و از مطالعه ارضی و سمائی بخواهد به خدا برسد باید صغرا و کبرا و قیاس اقترانی و استثنایی بالأخره به سبک استدلال مقدماتی فراهم کند تا به نتیجه برسد همواره باید این مقدمات یادش باشد تا یک وقت از یادش نرود, کم و زیاد نکند شرایط منطقی را رعایت بکند تا به مقصد برسد; ولی اگر خواست از راه معرفت نفس برسد چون این علم, علم شهودی است متن دلیل پیش اوست اگر اهل این راه است چون متن دلیل پیش اوست خود راه عین رهرو است هرگز فراموش نمیکند; اگر کسی اهل راه است فراموش نمیکند اما در آنجا اگر کسی اهل استدلال هم باشد باز فراموش میکند شما حساب بکنید یک حکیم یا متکلم را با یک عارف که هر دو اهل راهند و هر دو دارند برای اثبات مبدأ کار میکنند; اما یک وقت است که کسی اگر بخواهد صغرا و کبرا را تنظیم کند یادش میرود و اشتباه میکند; اما کسی که از راه طریق نفس حرکت بکند چون رونده خودش عین راه است بنابراین خودش را فراموش نمیکند. آنکه خودش را فراموش میکند برای این است که به فکر خدا نبود: ﴿ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾; اما اینکه به فکر خداست و دارد راه خدا را طی میکند دیگر خودش را فراموش نمیکند چون این علم, علم شهودی است و آن علم علم حصولی است و علم شهودی قویتر از علم حصولی و ذهنی و مفهومی است و آن در معرض اشتباه و غفلت و سهو و نسیان است و این علم شهودی در معرض نیست از این جهت معرفت بالنفس «انفع المعرفتین» است این قدم دوم و بحث دوم.
روایاتی پیرامون شناخت خدا به وسیله خدا
قدری جلوتر که میرویم میبینیم که روایاتی که به ما فرمود خدا را بشناسید راهش را هم به ما نشان داد فرمود خدا را با خدا بشناسید: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرّسالة». این حدیث نورانی را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرد انسان را وادار میکند که پس سه تا راه است یکی اینکه سالک و مسلک و مقصود از همه جداست; مثل راههای عادی که یک حکیم یا متکلم طی میکند حالا یا برهان فقری امکان فقری امکان ماهوی, برهان حدوث, برهان حرکت همین براهینی که در کتابهای عقلی معروف است, با این برهانها نفس در این معارف ذهنی و حصولی سفر میکند تا خدا را بشناسد. سالکْ نفس است, مَعبر و مسلک, صغرا و کبرا و صور ذهنیاند و مقصود خداست. در معرفت نفس سالک و مسلک یکیاند; یعنی نفس در خویشتن خویش سفر میکند; ولی خدا را میشناسد و معروف و مقصود جدای از سالک و مسلک است.
راه سومی که این حدیث نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده است که «اعرفوا الله بالله»; خدا را به خدا بشناسید یا «یا مَن دَلَّ عَلی ذاته بذاته» که در بعضی از ادعیه است, انسان را راهنمایی میکند که یک راه سومی است که راه عین مقصود است. در طریق دوم رونده عین راه بود در طریق سوم و سبک سوم راه عین مقصود است انسان در محبوب سفر میکند و او را میشناسد نه اینکه در خود سفر کند و محبوب را بشناسد آنگاه به این فکر میافتد که چه جایی است که ما در آنجا خدا را با خدا بشناسیم؟ مادامی که بحثهای مدرسهای و حوزوی حکمت و کلام است اینها برهان صدیقین را به آدم نشان میدهند در بحثهای ذهنی و حصولی این برهان صدیقین از براهین دیگر قویتر است; ولی باز مفهوم است و باز صورت ذهنی است و اینها هیچ کدام خدا نیست و اینها هیچ کدام نمیتوانند خدا را نشان بدهند, چه اینکه در بخش چهارم روشن خواهد شد. الآن بخش سوم این است که خدا را میتوان با خدا شناخت و بخش چهارم چیز دیگر است.
اگر کسی شاگرد امام شد در این گونه از معارف, آن هم خدا را میشناسد که حالا میرسیم به شاگردان ائمه (علیهم السلام) که چگونه آنها خدا را شناختند و چگونه ائمه (علیهم السلام) این حرفها را یاد شاگردان دادند! معلوم میشود این حرفها نه مخصوص پیغمبر است نه مخصوص امام نه مخصوص امامزاده, بلکه آنها به جایی رسیدهاند که اگر کسی آنها را طرح بکند آنوقت روشن میشود که مقام امام چیست مقام امام در این نیست که خدا را با خدا بشناسد, بلکه چیزهای دیگری هم هست. حالا خدا را به خدا شناختن مقام شاگردان امام هم هست, چه اینکه در بعضی از روایات الآن میخوانیم.
بیان روایاتی درباره شناخت خدا به وسیله خدا
طبق این روایات که ائمه (علیهم السلام) به ما دستور دادند فرمودند «اعرفوا الله بالله» نفرمودند امام خدا را به خدا میشناسد بلکه به ما فرمودند شما خدا را به خدا بشناسید; یعنی خدا را به خدایی بشناسید و پیامبر را به رسالت بشناسید و اولوالأمر را به ولایت بر عدل و احسان بشناسید معلوم میشود که یک راه سومی هست و آن روایات را مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد اول اصول کافی در بابی که به این عنوان معقود است: «باب أنه لا یُعرف إلاّ به»; خدا را جز به خدا نمیشود شناخت. در این باب روایتی را از امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اولیالامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان»; انسان تا نبوت را نشناسد نبی را نمیشناسد تا ولایت بر امر و عدل و احسان را نشناسد ولی امر را نمی شناسد.
آنگاه مقداری خود حضرت توضیح داد برای اینکه دیگران متوجه بشوند این شرح داد که «اعرفوا الله بالله» یعنی چه؟ آن برای آن است که دیگران هم بی بهره نمانند و گرنه اصل بحث این است که «اعرفوا الله بالله» خب این که «اعرفوا الله بالله» یا «بِکَ عَرفتک و أنت دَلَلْتَنِی علیک»; تو را با تو شناختم و تو دلیلی و تو مدلولی «و لَو لا أنت لمْ أدْرِ ما أنت», این نشان میدهد که یک راه سومی هم هست. آن راه سوم را اگر شما سری به حوزهها و مدرسهها بزنید میگویند برهان صدیقین مثلاً که برهان صدیقین این است که با بحث و بررسی درباره حقیقت هستی پی به ذات اقدس الهی میبریم از نظر بحثهای علمی فکری و اندیشهای بحثهای ذهنی و مفهومی حق با اینهاست این برهان قویترین براهینی است که بشر تا کنون اقامه کرده است; اما آنچه را که از این براهین به دست میآید یک صور ذهنی و مفاهیم ذهنی است که اینها خدا نما هستند و هیچ کدام خدا نیستند و مفهوم ذهنیاند, مفهوم ذهنی در ذهن هر کسی باشد خدا نیست خدا هم وجود ذهنی ندارد که هم در خارج یافت بشود هم در ذهن آن ماهیت است که وجود ذهنی دارد الآن درخت واقعاً هم در خارج است و هم در ذهن وجود درخت دو تاست وگرنه ماهیتش یکی است, لذا ممکن است کسی مهندس کشاورزی باشد و حقیقت درخت را خوب بفهمد ماهیت درخت را خوب بفهمد یا متخصص در رشتههای دیگر باشد معدن شناس خوبی باشد و حقیقت طلا یا حقیقت نقره یا حقیقت نفت را خوب بفهمد. اینها ماهیاتیاند که هم به وجود خارجی موجودند هم به وجود ذهنی موجودند تفاوت در نحوه وجود است وگرنه خود ماهیت را واقعاً انسان میفهمد. اگر گاهی اشتباه میکند یا گاهی درست میفهمد ولی راه فهم وجود دارد.
چیزی که حقیقتش این است که در خارج باشد هرگز به ذهن نمیآید; مثل آن کلیات عقلی که حقیقتشان این است که در ذهن باشند که هرگز به خارج نمیآیند. اگر ذات اقدس الهی حقیقتش این است که در خارج باشد, اصلا ماهیت ندارد تا ما بگوییم ماهیتش را ما درک میکنیم. این ماهیت دو تا وجود دارد یکی وجود ذهنی و یکی وجود خارجی پس ما او را شناختیم میماند مفهوم این مفهوم فرد ندارد و مصداق دارد, البته این مفهوم به اندازه خود از همان وجود حکایت میکند و همین مقدار برای غالب از ما کافی است و اگر ما از همین راه هم خدا را بشناسیم خدا هم قبول میکند, چون آن راه بعدی سخت است و همین مقدار هم برای ما کافیست با هر یک از این براهین باشد, چه اینکه قرآن کریم هم بسیاری از آیاتش ما را با همین براهین دعوت میکند.
عدم فاصله بین خدا و انسانها در مناجات امام سجاد(ع)
از این جهت ما میبینیم «اعرفوا الله بالله» با این معارف حوزوی انجام نشد و وقتی میرسیم به مسئلهٴ معرفت نفس میبینیم که در روایات ما آمده است که خدا بی پرده خود را نشان داد و بین انسان و خدا هیچ حاجبی نیست, برای اینکه او «یا مَن هو فی علوّه دانٍ و فی دنوّه عالٍ», «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة», «داخلٌ فی الأشیاء لا کشیء فی شیء داخل», «خارج عن الأشیاء لا کشیءٍ من شیءٍ خارج», ﴿أَقْرَبُ إِلَیْکم مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ هست بعد فرمود: «أن الرّاحل إلیک قریبُ المسافة»; هم از آن طرف فرمودند خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ است هم از این طرف به انسان سالک گفتند که خیلی راه نزدیک است «ان الراحل الیک قریب المسافه و أنک لا تحتجب عن خلقک الاّ أن تحجبهم الأعمال دونَک», این از فرازهای نورانی مناجات حضرت سجاد (سلام الله علیه) در همان دعای شریف ابو حمزه ثمالی است.
بنابراین دو طرف راه نزدیک است هم عارف به معروف نزدیک است هم معروف به عارف نزدیک است; اما معروف به عارف نزدیک است برای این که «أَقْرَبُ إِلَیْنا مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» است و هم عارف به معروف نزدیک است که فرمود: «ان الراحل الیک قریب المسافة»; اگر کسی اهل رحلت و ارتحال و سیر و سلوک و حرکت باشد راهش نزدیک است بعد هم فرمود در این بین راه هیچ حجابی نیست: «إنک لا تحتجب عن خلقک الاّ أن تحتجبهم الأعمال دونک»; هیچ حجابی نداری چون تو نور السّماوات و الارض هستی و تنها حجاب گناه و خودبینیِ این سالک است. حالا اگر سالکی اهل معصیت نبود اهل گناه نبود و اهل خودبینی نبود او را میبیند وقتی این را دید چون خود را که میبیند یعنی میبیند او عین فقر است عین حاجات است و عین نیاز است و عین نیاز به یک بی نیاز تکیه میکند ممکن نیست که چیزی فقیر باشد و موجود باشد و کسی قیّم او نباشد, این که ممکن نیست!
مرتبط بودن انسان سالک با حی قیوم
اگر کسی فقیر محض را دید ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ را هم میبیند یقیناً, برای اینکه این فقیر محض نه به خود متکی است نه به فقرای دیگر اگر ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ است و یک انسان سالکی که راحل الی الله است قریب المسافت است و اهل تباهی و تیرگی نیست خود را وابسته به دست حق میبیند خود را مرتبط به ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ میبیند, چون خود هست مییابد; نه به خود متکی است نه به غیر خود متکی است, بلکه به الله متکی است که ﴿قائمٌ َعلیٰ کُلِّ نَفسٍ﴾ است. اگر او قائم کل نفس است خود را در دست خدا میبیند این ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ اختصاصی به حیوانات که ندارد, هر موجودی بالأخره زمامش به دست اوست نه تنها دابه و نه تنها انسان و نه تنها زمین و آسمان, بلکه هر چیزی ملکوت او به دست خداست: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
زنگار زدائی شرط خداشناسی
حالا اگر کسی خواست خود را بشناسد وقتی خودبین نبود اهل تباهی نبود خود را بخواهد بشناسد مثل آنست که آینه بخواهد خود را بشناسد. اگر شما آفتابی داشته باشید و این آینه را در برابر آفتاب نگه بدارید اگر این آینه عاقل بود و اگر این آینه میتوانست سرش را خم کند خودش را نگاه کند این آینه به شما چه جواب میداد اگر آینه عاقل بود و اگر آینه میتوانست سرش را خم کند خودش را ببیند بعد وقتی سر بلند کرد از آن آینه سؤال بکنید چه دیدی میگوید آفتاب را دیدم چون آینه که در آینه نیست اگر آینهای را در برابر آفتاب نگه داشتیم و از این آینه سؤال کردیم خودت را ببین این آینه سر خم کرد و خودش را دید اگر از او سؤال بکنیم که چه دیدی؟ میگوید آفتاب را دیدم همین کار را خدا نسبت به ما کرد; یعنی سر ما را خم کرد به خودمان نشان داد بعد سر ما را بلند کرد و فرمود چه دیدی؟ گفتیم که خدا را دیدیم: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾; آنها را شاهد خودشان کرد; یعنی سر ما را خم کرد و گفت خودتان را ببینید و وقتی سرشان را خم کرد و خودشان را دیدند, آنگاه فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾. انسان وقتی خودش را چه وقت خودش را میبیند؟ در صورتی که زنگار نداشته باشد.
قرآن کریم منطقش این است که هر گونه گناهی یک غباری است روی آینه دل و انسان تبهکار مثل یک آینهٴ قیراندود شدهای است که اگر سر آینه را خم کنی چیزی را نمیبیند. کسی در این آینه چیزی نمیبیند آینهای که رویش را غبار گرفته قرآن میفرماید ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾; این معاصی که انجام دادند این رِین است, غبار است و چرک است که روی جانشان نشسته است; روی آینه را اگر غبار بگیرد که هیچ جایی را نشان نمیدهد حالا اگر کسی اهل رِین نبود, نزاهت روح داشت, طاهر و پاک بود این آینه شفاف بود که ذکر خدا جلای قلوب است ـ این از بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است ـ اگر کسی متذکر خدا بود و قلبش را تَجْلیه کرد و آلودگی را زدود آنگاه اگر کسی به خود نگاه بکند دیگر خود را نمیبیند چون خودش آینه حق است مرآت اوست و او را نشان میدهد این میشود «اعرفوا الله بالله». او اول خدا را دید بعد به برکت خدا خود را مینگرد, چون در هیچ جا نیست که خدا حضور نداشته باشد و در هیچ جا هم حلول ندارد. اگر این چنین است این میشود اعرفوا الله لله این میشود برهان صدیقین این میشود معنای خدا را به خدا شناختن.
بیان سه پیام از حدیث
این هم معنای سوم اینکه «المعرفه بالنفس انفع المعرفتین» قدری باز جلوتر که میرویم میبینیم این حدیث یک پیام دیگری دارد و میگوید راه غیر از این نیست نه این هم راه است راه غیر از این نیست یعنی اگر بخواهید خدا را با مفهوم بشناسید مفهوم, او نیست یک وقت است که برای فهماندن ما مثال میزنند میگویند جریان خدا نسبت به عالَم مثل نفس است نسبت به بدن یا مثل ناخدای کشتی است نسبت به کشتی یا مثل سلطان است نسبت به مدینه یا رُبّان است نسبت به سفینه; این تشبیهات برای تقریب ذهن است و خیلی از ما هم به همین مقدار اکتفا میکنیم. بعد میرسیم میبینیم که نه! آنها فرمودند این چنین نیست که اگر کسی خیال بکند خدا را با صورت میشناسد مشرک است, خدا را با معنا میشناسد مشرک است خدا را با مفهوم میشناسد مشرک است خدا را با مثال میشناسد مشرک است این چه درمیآید؟
حالا آن حدیث نورانی را هم بخوانید بعد معلوم میشود که ائمه (علیهم السلام) شاگردان خصوصی هم داشتند که آنها را با بخش چهارم آشنا کردند آنها را اینطور میپروراندند. توحید مرحوم صدوق از آن کتابهای قیّم امامیه است از کتابهای کم نظیر و ناشناخته است بسیاری از معارف مسند و مستدل در این کتاب هست ما دو سال تقریبا این کتاب شریف را مباحثه میکردیم در این کتاب شریف این حدیث نورانی هست که هرگز خدا را نمیشود به غیر خدا شناخت خیلی از اینها هم به وسیله عبدالاعلی است و رُوات هم یکسان نیستند. در توحید مرحوم صدوق, صفحهٴ 142و 143 باب 11; عنوان باب این است: «باب صفات الذات و صفات الافعال».
حدیث هفت این باب این است که عبد الأعلی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که «اسمُ الله غیرُ الله و کل شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خَلا الله فأمّا ما عَبَّرَتِ الألْسُنُ عنه أو عَمِلتِ الأیدی فیه فهو مخلوقٌ و الله غایةُ مَن غایاه و الْمُغَیَّا غیر الغایة و الغایة موصوفةٌ و کل موصوفٍ مصنوع و صانع الأشیاء غیر موصوف بحدٍّ مسمّیً لم یَتَکَوَّنْ فَتُعْرَفَ کَیْنُونَتُه بصُنع غیره و لم یَتَناهَ إلی غایة إلا کانت غیره». بعد فرمود: «لا یَذلُّ من فهم هذا الحکم أبدا»; کسی در این حد موحد باشد هرگز ذلیل نخواهد شد «و هو التوحید الخالص فاعتقدوه و صدّقوه و تفهَّموه بإذن الله عزوجل». آنگاه فرمود: «و من زعم أنه یعرف الله بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک»; ما همه چیز را با حجاب میشناسیم; درخت را به وسیله این مفهوم میشناسیم که این مفهوم حاجب است بین ما و درخت, آب را با این مفهوم میشناسیم که این مفهوم حاجب است بین ما و آن آبِ خارجی, علوم حصولیه تمامش این طور است که صورتی از آن در ذهن ماست که ما به وسیله این صورت آن ذی صورت را میشناسیم, مثالی از آن ذی مثال پیش ماست که ما با آن مثال آن مُمثّل را میشناسیم. خدا ماهیت ندارد که با ماهیت شناخته بشود مفهوم از خدا حاکی نیست چون او حقیقتش عین خارج است و این مفهوم یک امر ذهنی است این چیزی نیست که او را نشان بدهد با مثال هم نمیتوان او را شناخت.
حالا معلوم شد اینکه خدا فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ چه خواهد بود فرمود اکثر مؤمنین مشرکند, در عین حالی که یک راه اساسی دارند. این راهِ معرفت نفس چطور ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ چطور انسان غرق شده این که دیگر درس و بحث نمیخواهد چطور انسان در حالت خطر میگوید یا الله آنجا با این مفهوم سر و کار دارد کدام کافر است که در حالت خطر نگوید یا الله؟ فرمود این مشرکین ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾.
سرّ غرق شدن انسانها در مسببات دنیوی
سرّش این است که انسانی که دارد غرق میشود از همه چیز غافل است وقتی از همه چیز غافل شد و این رینها کنار رفت و چشم دل باز شد اول میبیند بعد میگوید یا الله ما الآن اگر یک گُلی را دیدیم بعد طلب میکنیم یا یک منظره زیبایی یا یک تابلوی خوبی را دیدیم بعد طلب میکنیم یا یک میوهای را میبینیم بعد علاقه پیدا میکنیم.
کار چشم این است که اول میبیند بعد پیام میدهد که بپذیر کار دل هم این است که اول خدا را میبیند بعد اقرار پیدا میکند اول شهود است بعد قبول مثل کار چشم که اول دیدن است بعد خریدن اول دیدن است بعد خواستن کار دل این نیست که فکر بکند بگوید خدایی هست اینها وقتی از هر حجابی فاصله گرفتند آنگاه الله را میبینند و چون الله را میبینند ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه اینکه ایمان ظاهری باشد اگر ایمان ظاهری باشد که میفرماید: ﴿لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمان فی قُلُوبِکُمْ﴾; فرمود اینها واقعاً مخلصاً در حالت غرق میگویند یا الله!
بنابراین طبق این روایت خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت: «لانّ الحجاب و المثال و الصورة غیره و إنما هو واحد موحَّد فکیفَ یُوحِّد مَن زعم أنّه عرفَه بغیره»; این چه توحیدی است که کسی خدا را با مفهوم و صور ذهنی و امثال ذلک بشناسد؟ «إنما عَرف الله من عرفه بالله»; موحد کسی است که الله را به الله بشناسد «فَمن لم یعرفه به فلیس یعرفه انما یعرف غیره» بعد همین بیان را هم ادامه میدهد.
رؤیت خدا در قیامت به وسیله مؤمنین
در تتمه این بحث روایتی است در همین توحید صدوق در «باب ما جاء فی الرّؤیة» روایت بیستم که در آن روایت بیستم ابو بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند: «أخبرنی عن الله عزو جل هل یراه المومنون یوم القیامة»; عرض کرد که مؤمنین خدا را در قیامت میبینند؟ «قال نعم»; بله, میبینند. بعد خود حضرت طبق این نقل فرمود: «و قد رأوهُ قبل یوم القیامة»; حضرت فرمود قبل از قیامت هم مؤمنین خدا را دیدند «فقلت متی» چه موقع خدا را دیدند؟ فرمود: «حین قال لهم ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾» آنجا خدا را دیدند «ثم سکتَ ساعة»; یک لحظه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آرام شد, «ثم قال و إنّ المؤمنین لَیَرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة»; مؤمنین خدا را در دنیا قبل از قیامت میبینند «أ لست تراه فی وقتک» به ابو بصیر کور است فرمود: ابو بصیر! مگر تو الآن خدا را نمیبینی؟ به ابی بصیر کور دارد میگوید حالا یا سوابق فراوانی ابو بصیر طی کرده است یا به عنایت الهی وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) لطفی کرد که این وضع برای ابو بصیر پیش آمد.
فرمود ابو بصیر! مگر الآن خدا را نمیبینی؟ «أ لست تراه فی وقتک هذا» ابی بصیر عرض کرد که «قال ابو بصیر فقلتُ له جُعِلتُ فداک فأحَدِّث بهذا عنک»; این حدیث را اجازه دارم برای دیگران نقل کنم سایر احادیث نقلش واجب بود وضو و نماز و روزه نه تنها نقلش جایز است بلکه نقلش واجب است که مردم مسئله شرعی را بدانند اما سؤال میکند من اجازه دارم این حدیث را نقل بکنم «فقال لا» حق نداری برای اینکه برای چه کسی میخواهی نقل کنی؟ برای علما و فضلا بله اینها حسابشان جداست. اگر برای عموم مردم بخواهی نقل بکنی آنها یا مرا تکذیب میکنند یا این حدیث را یا مطلب را یا -معاذالله- خیال میکنند که منظور از این دیدن, دیدن ظاهری و با چشم سر است که این میشود کفر, یا من را خدای ناکرده رد میکنند که این هم همان حکم را دارد.
«قال أبو بصیر فقلتُ له جُعِلتُ فداک فأحدِّث بهذا عنک فقال لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکرٌ جاهلٌ بمعنی ما تقوله ثم قدَّر أنّ ذلک تشبیه کفر». او که عمق رؤیت قلبی را نمیفهمد خیال میکند که رؤیت بصری است و من به توی ابو بصیری که کوری و چشم نداری میگویم خدا را میبینی معلوم میشود که با دل میبینی نه با چشم تو که همه جا نمیتوانی برای مردم تشریح کنی اگر خود این حدیث را نقل کنی آنها خیال میکنند -معاذالله- با چشم ظاهر میتوان دید که میشود کفر. «و لیست الرؤیةُ بالقلب کالرّؤیة بالعین تعالی الله عما یصِفُه الْمُشَبِّهونَ و الْمُلحدون».
در این راه چهارم معلوم میشود که این «المعرفه بالنفس انفع المعرفتین» افعل, افعل تعیینی است نه افعل تفضیلی. آن وقت آن آیه که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ معلوم میشود معنایش چیست منتها اکثریت مردم ایمانشان در همان حد مقدور است و در همان حد هم معقول است برای اینها و در همان حد هم مقبول است. پس ایمان به اندازه معارف درجاتی دارد; اگر کسی خدا را با همین علوم استدلالی شناخت: یکی میگوید: «البَعْرَةُ تَدُلُّ علی البَعیر» او مسلمان است و مؤمن است و معرفتش به همان حد است یک وقت هم مثل امام سجاد (سلام الله علیه) است که میگوید: «أنّ الراحل إلیک قریب المسافة و انک لا تحتجب عن خَلقک إلاّ أن تحتجبهم الاعمال دونک» که آن در اوج معرفت است. بین معرفت امام سجاد (سلام الله علیه) با معرفت آن اعرابی بینهما هم مراتبی وجود دارد که همه ایمان است; هم آن کسی که میگوید «آثار القَدَم تدلُّ علی الْمَسیر» مسلمان و مؤمن است اهل بهشت و هم امام سجاد (سلام الله علیه) که میفرماید: «ان الراحل الیک قریب المسافة» اهل بهشت است; منتها درجاتی برای معرفت است.
و الحمد لله رب العالمین
- عدم فاصله بین خدا و انسانها در مناجات امام سجاد(ع)
- زنگار زدائی شرط خداشناسی
- رؤیت خدا در قیامت به وسیله مؤمنین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
ظاهر و باطن داشتن روایات
بحث در روایات وارده در ذیل این جمله مبارک بود که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی روایاتی که مربوط بود به معرفت نفس است. در تفسیر روایات مثل تفسیر آیات مراحلی مطرح بود, چون روایات اهل بیت (علیهم السلام) در حقیقت سنت اهل بیت (علیهم السلام) که از عترت طاهرین (علیهم السلام) نشأت گرفته است و چون خود عترت طاهرین (علیهم السلام) همتای قرآنند روایات و کلمات مأثور از آن بزرگواران هم همانند قرآن کریم تفسیر میشود. روایات آنها اگر مربوط به احکام عملی و فقهی باشد که به ظاهر آنها عمل میشود و گرچه آنها یک مبادی باطنی دارند ولی تکلیف به آن مبادی متوجه نیست همین که به ظاهر عمل بکنند تکلیف امتثال میشود که بحثهای فقهی و حقوقی و مانند آن در همین مدار دور میزند; ولی برای هر کدام از این روایات همان طوری که ظاهری است معقول و مقبول و حجت, باطنی است و برای باطن, باطنی است که اگر کسی خواست بحثهای اخلاقی داشته باشد میتواند با حفظ ظاهر به هر کدام از این مراحل باطنی راه پیدا کند.
این چنین نیست که بحثهای اخلاقی بحثهای معرفتی بحثهای تفسیری مستفاد از روایات نظیر بحثهای فقهی باشد که همین که از ظاهر گذشتیم دیگر حجت نباشد چون اگر فقه هم مثل اخلاق بود عُسر و حرج بود; یعنی اگر همانطوری که ظاهرش معتبر و حجت است باطنش هم معتبر و حجت بود اکثری مردم به زحمت میافتادند; مثلاً اگر حضور قلب در نماز واجب بود نماز اکثریّ ما باطل بود; ولی حضور قلب در بحثهای اخلاقی برای کسی که بخواهد سیر و سلوک داشته باشد واجب اخلاقی است; یعنی کسی به جایی نمیرسد مگر اینکه از اول تا آخر نماز با حضور قلب نماز بخواند. اگر چنین چیزی در فقه واجب بود عسر و حرج میشد و نماز اکثریّ مردم باطل بود.
ضرورت تفکیک بحث¬های فقهی، اخلاقی، معرفتی و تفسیری
این است که بحثهای فقهی را از بحثهای اخلاقی و معرفتی و تفسیری و مانند آن باید جدا کرد. اینکه گفته شد قرآن ظاهری دارد که حجت است و باطنی دارد که حجت است و برای باطن, باطنی است که حجت است و مانند آن این برای بحثهای معرفتی و اخلاقی و مانند آن است وگرنه باطن قرآن در بحثهای فقهی حجت نیست; یعنی انسان مکلف نیست بر او واجب نیست که برابر باطن قرآن عمل کند. قهراً همانطوری که برای قرآن درجاتی است برای روایاتی که درباره معارف قرآنی است درجاتی است و قهراً علومی هم که در همین زمینه تبیین میشود آنها هم درجات و مراتبی دارند این که میبینید در علمهای استدلالی و عقلی میگویند که این نظر ابتدایی است, نظر متوسطی هم هست و نظر دقیق هم هست و نظر ادق هم هست برای این است که آن علوم برگرفته از معارف قرآن و روایات است و برای معارف قرآن و روایات درجات فراوانی است. نباید گفت که وقتی ما به درجهٴ دوم رسیدیم درجهٴ اول را ابطال کنیم یا به باطن رسیدیم ظاهر را ابطال کنیم, بلکه ظاهر مَعْبَری است برای باطن و هرگز ممکن نیست که کسی به باطن برسد و دست از ظاهر بردارد; چه در تفسیر قرآن, چه در روایات و چه در علومی که جنبهٴ عقلی و معرفتی دارند.
علومی که جنبه تکلیفی دارند چاره جز این نیست که فقط به ظاهر اکتفا بکنند و دربارهٴ باطن اظهار نظر نمیکنند نه اینکه میگویند -معاذالله- باطن باطل است و مانند آن. برای اینکه روایات «إنّ حَدِیثَنا صَعبٌ مُستصعَبٌ لا یحتملُه إلاّ مَلکٌ مقرّب أو نبیٌّ مُرسَل أو عبدٌ إمْتَحَن اللهُ قلبه للإیمانِ». شواهد فراوانی هم هست که گاهی مثلاً یک آیه را ائمه(علیهم السلام) برای بعضیها معنا میکردند و برای دیگران به سبک دیگری معنا میکردند, آنگاه چون روایات اینها از خود آیات گرفته شده چون فرمودند که هرچه ما گفتیم از قرآن میگوییم و مجازید از ما بپرسید که ما این مطلبی را که گفتیم از کدام آیه قرآن استفاده کردیم, میبینیم که گاهی سؤال میکنند و آنها هم جواب میدهند که ما این مطلب را از فلان آیه استفاده کردیم. پس فهمیدن روایات اینها هم نظیر فهمیدن قرآن مراتب و درجاتی دارد قهراً علوم فلسفی و کلامی و معرفتی هم که از این گونه بخشها مدد گرفته و پایه و مایه قرآنی و روایی دارد اینها هم درجاتی دارند نمیشود گفت که این حکیم این حرفی را که اینجا زد با آن حرفی که فلان جا زد این حرفها با هم هماهنگ نیست درحالی که خودش میگوید یکی نظر ابتدایی است یکی نظر متوسط است یکی نظر ادق است.
به هر تقدیر این سه چهار علم هر کدام حکم خاص خود را دارد این مقدمهٴ بحث است. به استناد این مقدمه وقتی ما وارد حدیث معرفت نفس میشویم میبینیم در یک بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «المعرفةُ بالنفس أنفعُ المعرفتین» یا در راه دیگر حدیث دیگر فرمود «معرفة النفس انفع المعارف» وقتی ما وارد میشویم میبینیم این یک ظاهری دارد برای توده انسانها سودمند است یک باطنی دارد که برای خواص است یک باطن باطنی دارد که برای اخص است; اما در همین جریان «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» سه, چهار وجه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در آن بحث روایی المیزان مطرح کردند که لابد ملاحظه فرمودید.
بیان وجوه سه¬گانه مذکور در روایت از نگاه علامه
وجه اول در این که معرفت نفس انفع المعرفتین است برای آن است که خدا دو راه را ارائه کرده است: یکی راه آفاقی و یکی راه انفسی; هم فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ﴾ و هم فرمود: ﴿وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾; هم در سورهٴ «ذاریات» فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾. پس یک سلسله آیات آفاقی است و یک سلسله آیات انفسی است. با هر کدام از این آیات آفاقی و انفسی انسان میتواند خدا را بشناسد لکن اگر از راه شناخت زمین از راه شناخت آسمان از راه شناخت گیاهان و معادن به خدا برسد دوباره باید برگردد بگوید خب حالا که خدایی هست وظیفه من نسبت به خدا چیست یک راه دیگری را باید از نو شروع کند; ولی اگر از راه معرفت نفس به خدا برسد در همان شئون نفسانی دوست و دشمن خود را میشناسد و میداند که این شأن نفس اگر از آن حد بگذرد دشمن آدم است.
شیطان عدوّ مبین است; اما أعدای از شیطان همین نفس اماره است: «اعدیٰ عدوِّک نفسُک التی بین جَنْبَیْکَ». شیطان در یک حدّی وسوسه میکند; اما این خواهش نفسانی یک ابزار قوی است برای شیطان «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» و شیطان از راه نفس آدم را فریب میدهد و اگر نفس فریب نخورد که شیطان راه نفوذی ندارد. شیطان این چنین نیست که مستقیماً بیاید گناه را بر ما تحمیل کند بلکه ما را تحریک میکند و فریب میدهد و تنها راه نفوذ شیطان راه اندیشه است ﴿لاغوِیَنَّهُم﴾، ﴿لاُمَنِّیَنَّهُم﴾، ﴿لاُزَیِّنَنَّ لَهُم فی الارض﴾ همین است و بیش از این از او مقدور نیست. فقط در اندیشه ما تصرف میکند و زشت را زیبا نشان میدهد, زیبا را زشت نشان میدهد, مغرور میکند و با همین کارها انسان را فریب میدهد. غیر از ﴿لاُمَنِّیَنَّهُم﴾ که با تمنیات باطل انسان را بگیرد ﴿لاُزَیِّنَنَّ لَهُم فی الارض﴾, ﴿وَلاغوِیَنَّهُم﴾، ﴿وَ لآمِرَنَّهُم﴾ در اندیشه و امثال ذلک نفوذ میکند و غیر از این کاری نمیتواند بکند.
اگر این نفس درونی در بخش شهوت و غضب رامِ عقل باشد باید این شیطان را طرد بکند: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ و او هم در حد یک سارق مبتدی یک پا جلو و یک پا عقب به حال فرار است و خنّاس است, لذا انسان همین که متوجه شود فضای ذهنش روشن است این آن حالت گرفتگی برطرف میشود این شیطان خودش را در گوشهها پنهان کرده است او همیشه خناس است چنین قدرت قاهری ندارد که بتواند انسان را فریب بدهد «أعدیٰ عدوک نفسک التی بین جنبیک».
مطلوب بودن معرفت نفس جهت و صول انسانها به خدا
انسان اگر بخواهد از آیات انفسی پی به خدا ببرد در همین جا دوست و دشمن و افراط و تفریط و عدل و قسط و امثال ذلک را میشناسد در عین حال که میخواهد از این راه بگذرد ترقی کند به خدا برسد خودش را هم میشناسد دوست و دشمنش را میشناسد وظیفه خودش را میشناسد یک تعلیمی است که با تزکیه آمیخته است بر خلاف بررسی آیات آفاقی اگر در نظام کشاورزی صنعت دامداری و امثال ذلک بخواهد مطالعه کند یک تعلیم کتاب و حکمتی است که تزکیه را به همراه ندارد دوباره باید برگردد بگوید خب حالا خدایی هست وظیفه ما درباره خدا چیست ولی اگر سیر انفسی کرد از راه خود خدا را شناخت دوست و دشمن را میشناسد و در همین راه رفتن این خارها را هم کنار میزند در عین حالی که میرود جاده را هم اصلاح میکند, بر خلاف اینکه انسان از راه دیگر به مقصد برسد.
یک وقت است که انسان از باغ خود به منزل محبوب میرسد و یک وقت است که از باغ غیر به منزل محبوب میرسد وقتی از راه دیگران بخواهد به مقصد و منزل محبوب برسد او کاری ندارد که خس و خاشاک راه را بردارد, چون او که مزدور دیگران نیست ولی اگر از باغ خود بخواهد به خانه محبوب برسد سنگی هم اگر سر راه است برمیدارد اگر یک بوته تشنهای است قدری آب به پایش میریزد چون از مسیر خودش میگذرد و آن را اصلاح میکند این است که اگر کسی از راه معرفت نفس بخواهد به معرفت خدا برسد این راه سودمندتر است تا اینکه از راه معرفت آفاقی و ارضی بخواهد برسد این قدم ابتدایی مرحله اول است از این جهت میشود: «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» که تازه حرفهای ابتدایی الفبای این حدیث است.
وجه دوم این است که سنخ معرفتها فرق میکند; اگر از راه آفاق و از مطالعه ارضی و سمائی بخواهد به خدا برسد باید صغرا و کبرا و قیاس اقترانی و استثنایی بالأخره به سبک استدلال مقدماتی فراهم کند تا به نتیجه برسد همواره باید این مقدمات یادش باشد تا یک وقت از یادش نرود, کم و زیاد نکند شرایط منطقی را رعایت بکند تا به مقصد برسد; ولی اگر خواست از راه معرفت نفس برسد چون این علم, علم شهودی است متن دلیل پیش اوست اگر اهل این راه است چون متن دلیل پیش اوست خود راه عین رهرو است هرگز فراموش نمیکند; اگر کسی اهل راه است فراموش نمیکند اما در آنجا اگر کسی اهل استدلال هم باشد باز فراموش میکند شما حساب بکنید یک حکیم یا متکلم را با یک عارف که هر دو اهل راهند و هر دو دارند برای اثبات مبدأ کار میکنند; اما یک وقت است که کسی اگر بخواهد صغرا و کبرا را تنظیم کند یادش میرود و اشتباه میکند; اما کسی که از راه طریق نفس حرکت بکند چون رونده خودش عین راه است بنابراین خودش را فراموش نمیکند. آنکه خودش را فراموش میکند برای این است که به فکر خدا نبود: ﴿ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾; اما اینکه به فکر خداست و دارد راه خدا را طی میکند دیگر خودش را فراموش نمیکند چون این علم, علم شهودی است و آن علم علم حصولی است و علم شهودی قویتر از علم حصولی و ذهنی و مفهومی است و آن در معرض اشتباه و غفلت و سهو و نسیان است و این علم شهودی در معرض نیست از این جهت معرفت بالنفس «انفع المعرفتین» است این قدم دوم و بحث دوم.
روایاتی پیرامون شناخت خدا به وسیله خدا
قدری جلوتر که میرویم میبینیم که روایاتی که به ما فرمود خدا را بشناسید راهش را هم به ما نشان داد فرمود خدا را با خدا بشناسید: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرّسالة». این حدیث نورانی را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرد انسان را وادار میکند که پس سه تا راه است یکی اینکه سالک و مسلک و مقصود از همه جداست; مثل راههای عادی که یک حکیم یا متکلم طی میکند حالا یا برهان فقری امکان فقری امکان ماهوی, برهان حدوث, برهان حرکت همین براهینی که در کتابهای عقلی معروف است, با این برهانها نفس در این معارف ذهنی و حصولی سفر میکند تا خدا را بشناسد. سالکْ نفس است, مَعبر و مسلک, صغرا و کبرا و صور ذهنیاند و مقصود خداست. در معرفت نفس سالک و مسلک یکیاند; یعنی نفس در خویشتن خویش سفر میکند; ولی خدا را میشناسد و معروف و مقصود جدای از سالک و مسلک است.
راه سومی که این حدیث نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده است که «اعرفوا الله بالله»; خدا را به خدا بشناسید یا «یا مَن دَلَّ عَلی ذاته بذاته» که در بعضی از ادعیه است, انسان را راهنمایی میکند که یک راه سومی است که راه عین مقصود است. در طریق دوم رونده عین راه بود در طریق سوم و سبک سوم راه عین مقصود است انسان در محبوب سفر میکند و او را میشناسد نه اینکه در خود سفر کند و محبوب را بشناسد آنگاه به این فکر میافتد که چه جایی است که ما در آنجا خدا را با خدا بشناسیم؟ مادامی که بحثهای مدرسهای و حوزوی حکمت و کلام است اینها برهان صدیقین را به آدم نشان میدهند در بحثهای ذهنی و حصولی این برهان صدیقین از براهین دیگر قویتر است; ولی باز مفهوم است و باز صورت ذهنی است و اینها هیچ کدام خدا نیست و اینها هیچ کدام نمیتوانند خدا را نشان بدهند, چه اینکه در بخش چهارم روشن خواهد شد. الآن بخش سوم این است که خدا را میتوان با خدا شناخت و بخش چهارم چیز دیگر است.
اگر کسی شاگرد امام شد در این گونه از معارف, آن هم خدا را میشناسد که حالا میرسیم به شاگردان ائمه (علیهم السلام) که چگونه آنها خدا را شناختند و چگونه ائمه (علیهم السلام) این حرفها را یاد شاگردان دادند! معلوم میشود این حرفها نه مخصوص پیغمبر است نه مخصوص امام نه مخصوص امامزاده, بلکه آنها به جایی رسیدهاند که اگر کسی آنها را طرح بکند آنوقت روشن میشود که مقام امام چیست مقام امام در این نیست که خدا را با خدا بشناسد, بلکه چیزهای دیگری هم هست. حالا خدا را به خدا شناختن مقام شاگردان امام هم هست, چه اینکه در بعضی از روایات الآن میخوانیم.
بیان روایاتی درباره شناخت خدا به وسیله خدا
طبق این روایات که ائمه (علیهم السلام) به ما دستور دادند فرمودند «اعرفوا الله بالله» نفرمودند امام خدا را به خدا میشناسد بلکه به ما فرمودند شما خدا را به خدا بشناسید; یعنی خدا را به خدایی بشناسید و پیامبر را به رسالت بشناسید و اولوالأمر را به ولایت بر عدل و احسان بشناسید معلوم میشود که یک راه سومی هست و آن روایات را مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در جلد اول اصول کافی در بابی که به این عنوان معقود است: «باب أنه لا یُعرف إلاّ به»; خدا را جز به خدا نمیشود شناخت. در این باب روایتی را از امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اولیالامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان»; انسان تا نبوت را نشناسد نبی را نمیشناسد تا ولایت بر امر و عدل و احسان را نشناسد ولی امر را نمی شناسد.
آنگاه مقداری خود حضرت توضیح داد برای اینکه دیگران متوجه بشوند این شرح داد که «اعرفوا الله بالله» یعنی چه؟ آن برای آن است که دیگران هم بی بهره نمانند و گرنه اصل بحث این است که «اعرفوا الله بالله» خب این که «اعرفوا الله بالله» یا «بِکَ عَرفتک و أنت دَلَلْتَنِی علیک»; تو را با تو شناختم و تو دلیلی و تو مدلولی «و لَو لا أنت لمْ أدْرِ ما أنت», این نشان میدهد که یک راه سومی هم هست. آن راه سوم را اگر شما سری به حوزهها و مدرسهها بزنید میگویند برهان صدیقین مثلاً که برهان صدیقین این است که با بحث و بررسی درباره حقیقت هستی پی به ذات اقدس الهی میبریم از نظر بحثهای علمی فکری و اندیشهای بحثهای ذهنی و مفهومی حق با اینهاست این برهان قویترین براهینی است که بشر تا کنون اقامه کرده است; اما آنچه را که از این براهین به دست میآید یک صور ذهنی و مفاهیم ذهنی است که اینها خدا نما هستند و هیچ کدام خدا نیستند و مفهوم ذهنیاند, مفهوم ذهنی در ذهن هر کسی باشد خدا نیست خدا هم وجود ذهنی ندارد که هم در خارج یافت بشود هم در ذهن آن ماهیت است که وجود ذهنی دارد الآن درخت واقعاً هم در خارج است و هم در ذهن وجود درخت دو تاست وگرنه ماهیتش یکی است, لذا ممکن است کسی مهندس کشاورزی باشد و حقیقت درخت را خوب بفهمد ماهیت درخت را خوب بفهمد یا متخصص در رشتههای دیگر باشد معدن شناس خوبی باشد و حقیقت طلا یا حقیقت نقره یا حقیقت نفت را خوب بفهمد. اینها ماهیاتیاند که هم به وجود خارجی موجودند هم به وجود ذهنی موجودند تفاوت در نحوه وجود است وگرنه خود ماهیت را واقعاً انسان میفهمد. اگر گاهی اشتباه میکند یا گاهی درست میفهمد ولی راه فهم وجود دارد.
چیزی که حقیقتش این است که در خارج باشد هرگز به ذهن نمیآید; مثل آن کلیات عقلی که حقیقتشان این است که در ذهن باشند که هرگز به خارج نمیآیند. اگر ذات اقدس الهی حقیقتش این است که در خارج باشد, اصلا ماهیت ندارد تا ما بگوییم ماهیتش را ما درک میکنیم. این ماهیت دو تا وجود دارد یکی وجود ذهنی و یکی وجود خارجی پس ما او را شناختیم میماند مفهوم این مفهوم فرد ندارد و مصداق دارد, البته این مفهوم به اندازه خود از همان وجود حکایت میکند و همین مقدار برای غالب از ما کافی است و اگر ما از همین راه هم خدا را بشناسیم خدا هم قبول میکند, چون آن راه بعدی سخت است و همین مقدار هم برای ما کافیست با هر یک از این براهین باشد, چه اینکه قرآن کریم هم بسیاری از آیاتش ما را با همین براهین دعوت میکند.
عدم فاصله بین خدا و انسانها در مناجات امام سجاد(ع)
از این جهت ما میبینیم «اعرفوا الله بالله» با این معارف حوزوی انجام نشد و وقتی میرسیم به مسئلهٴ معرفت نفس میبینیم که در روایات ما آمده است که خدا بی پرده خود را نشان داد و بین انسان و خدا هیچ حاجبی نیست, برای اینکه او «یا مَن هو فی علوّه دانٍ و فی دنوّه عالٍ», «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجة», «داخلٌ فی الأشیاء لا کشیء فی شیء داخل», «خارج عن الأشیاء لا کشیءٍ من شیءٍ خارج», ﴿أَقْرَبُ إِلَیْکم مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ هست بعد فرمود: «أن الرّاحل إلیک قریبُ المسافة»; هم از آن طرف فرمودند خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ است هم از این طرف به انسان سالک گفتند که خیلی راه نزدیک است «ان الراحل الیک قریب المسافه و أنک لا تحتجب عن خلقک الاّ أن تحجبهم الأعمال دونَک», این از فرازهای نورانی مناجات حضرت سجاد (سلام الله علیه) در همان دعای شریف ابو حمزه ثمالی است.
بنابراین دو طرف راه نزدیک است هم عارف به معروف نزدیک است هم معروف به عارف نزدیک است; اما معروف به عارف نزدیک است برای این که «أَقْرَبُ إِلَیْنا مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» است و هم عارف به معروف نزدیک است که فرمود: «ان الراحل الیک قریب المسافة»; اگر کسی اهل رحلت و ارتحال و سیر و سلوک و حرکت باشد راهش نزدیک است بعد هم فرمود در این بین راه هیچ حجابی نیست: «إنک لا تحتجب عن خلقک الاّ أن تحتجبهم الأعمال دونک»; هیچ حجابی نداری چون تو نور السّماوات و الارض هستی و تنها حجاب گناه و خودبینیِ این سالک است. حالا اگر سالکی اهل معصیت نبود اهل گناه نبود و اهل خودبینی نبود او را میبیند وقتی این را دید چون خود را که میبیند یعنی میبیند او عین فقر است عین حاجات است و عین نیاز است و عین نیاز به یک بی نیاز تکیه میکند ممکن نیست که چیزی فقیر باشد و موجود باشد و کسی قیّم او نباشد, این که ممکن نیست!
مرتبط بودن انسان سالک با حی قیوم
اگر کسی فقیر محض را دید ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ را هم میبیند یقیناً, برای اینکه این فقیر محض نه به خود متکی است نه به فقرای دیگر اگر ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ است و یک انسان سالکی که راحل الی الله است قریب المسافت است و اهل تباهی و تیرگی نیست خود را وابسته به دست حق میبیند خود را مرتبط به ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ میبیند, چون خود هست مییابد; نه به خود متکی است نه به غیر خود متکی است, بلکه به الله متکی است که ﴿قائمٌ َعلیٰ کُلِّ نَفسٍ﴾ است. اگر او قائم کل نفس است خود را در دست خدا میبیند این ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ اختصاصی به حیوانات که ندارد, هر موجودی بالأخره زمامش به دست اوست نه تنها دابه و نه تنها انسان و نه تنها زمین و آسمان, بلکه هر چیزی ملکوت او به دست خداست: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
زنگار زدائی شرط خداشناسی
حالا اگر کسی خواست خود را بشناسد وقتی خودبین نبود اهل تباهی نبود خود را بخواهد بشناسد مثل آنست که آینه بخواهد خود را بشناسد. اگر شما آفتابی داشته باشید و این آینه را در برابر آفتاب نگه بدارید اگر این آینه عاقل بود و اگر این آینه میتوانست سرش را خم کند خودش را نگاه کند این آینه به شما چه جواب میداد اگر آینه عاقل بود و اگر آینه میتوانست سرش را خم کند خودش را ببیند بعد وقتی سر بلند کرد از آن آینه سؤال بکنید چه دیدی میگوید آفتاب را دیدم چون آینه که در آینه نیست اگر آینهای را در برابر آفتاب نگه داشتیم و از این آینه سؤال کردیم خودت را ببین این آینه سر خم کرد و خودش را دید اگر از او سؤال بکنیم که چه دیدی؟ میگوید آفتاب را دیدم همین کار را خدا نسبت به ما کرد; یعنی سر ما را خم کرد به خودمان نشان داد بعد سر ما را بلند کرد و فرمود چه دیدی؟ گفتیم که خدا را دیدیم: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾; آنها را شاهد خودشان کرد; یعنی سر ما را خم کرد و گفت خودتان را ببینید و وقتی سرشان را خم کرد و خودشان را دیدند, آنگاه فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾. انسان وقتی خودش را چه وقت خودش را میبیند؟ در صورتی که زنگار نداشته باشد.
قرآن کریم منطقش این است که هر گونه گناهی یک غباری است روی آینه دل و انسان تبهکار مثل یک آینهٴ قیراندود شدهای است که اگر سر آینه را خم کنی چیزی را نمیبیند. کسی در این آینه چیزی نمیبیند آینهای که رویش را غبار گرفته قرآن میفرماید ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾; این معاصی که انجام دادند این رِین است, غبار است و چرک است که روی جانشان نشسته است; روی آینه را اگر غبار بگیرد که هیچ جایی را نشان نمیدهد حالا اگر کسی اهل رِین نبود, نزاهت روح داشت, طاهر و پاک بود این آینه شفاف بود که ذکر خدا جلای قلوب است ـ این از بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است ـ اگر کسی متذکر خدا بود و قلبش را تَجْلیه کرد و آلودگی را زدود آنگاه اگر کسی به خود نگاه بکند دیگر خود را نمیبیند چون خودش آینه حق است مرآت اوست و او را نشان میدهد این میشود «اعرفوا الله بالله». او اول خدا را دید بعد به برکت خدا خود را مینگرد, چون در هیچ جا نیست که خدا حضور نداشته باشد و در هیچ جا هم حلول ندارد. اگر این چنین است این میشود اعرفوا الله لله این میشود برهان صدیقین این میشود معنای خدا را به خدا شناختن.
بیان سه پیام از حدیث
این هم معنای سوم اینکه «المعرفه بالنفس انفع المعرفتین» قدری باز جلوتر که میرویم میبینیم این حدیث یک پیام دیگری دارد و میگوید راه غیر از این نیست نه این هم راه است راه غیر از این نیست یعنی اگر بخواهید خدا را با مفهوم بشناسید مفهوم, او نیست یک وقت است که برای فهماندن ما مثال میزنند میگویند جریان خدا نسبت به عالَم مثل نفس است نسبت به بدن یا مثل ناخدای کشتی است نسبت به کشتی یا مثل سلطان است نسبت به مدینه یا رُبّان است نسبت به سفینه; این تشبیهات برای تقریب ذهن است و خیلی از ما هم به همین مقدار اکتفا میکنیم. بعد میرسیم میبینیم که نه! آنها فرمودند این چنین نیست که اگر کسی خیال بکند خدا را با صورت میشناسد مشرک است, خدا را با معنا میشناسد مشرک است خدا را با مفهوم میشناسد مشرک است خدا را با مثال میشناسد مشرک است این چه درمیآید؟
حالا آن حدیث نورانی را هم بخوانید بعد معلوم میشود که ائمه (علیهم السلام) شاگردان خصوصی هم داشتند که آنها را با بخش چهارم آشنا کردند آنها را اینطور میپروراندند. توحید مرحوم صدوق از آن کتابهای قیّم امامیه است از کتابهای کم نظیر و ناشناخته است بسیاری از معارف مسند و مستدل در این کتاب هست ما دو سال تقریبا این کتاب شریف را مباحثه میکردیم در این کتاب شریف این حدیث نورانی هست که هرگز خدا را نمیشود به غیر خدا شناخت خیلی از اینها هم به وسیله عبدالاعلی است و رُوات هم یکسان نیستند. در توحید مرحوم صدوق, صفحهٴ 142و 143 باب 11; عنوان باب این است: «باب صفات الذات و صفات الافعال».
حدیث هفت این باب این است که عبد الأعلی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که «اسمُ الله غیرُ الله و کل شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خَلا الله فأمّا ما عَبَّرَتِ الألْسُنُ عنه أو عَمِلتِ الأیدی فیه فهو مخلوقٌ و الله غایةُ مَن غایاه و الْمُغَیَّا غیر الغایة و الغایة موصوفةٌ و کل موصوفٍ مصنوع و صانع الأشیاء غیر موصوف بحدٍّ مسمّیً لم یَتَکَوَّنْ فَتُعْرَفَ کَیْنُونَتُه بصُنع غیره و لم یَتَناهَ إلی غایة إلا کانت غیره». بعد فرمود: «لا یَذلُّ من فهم هذا الحکم أبدا»; کسی در این حد موحد باشد هرگز ذلیل نخواهد شد «و هو التوحید الخالص فاعتقدوه و صدّقوه و تفهَّموه بإذن الله عزوجل». آنگاه فرمود: «و من زعم أنه یعرف الله بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک»; ما همه چیز را با حجاب میشناسیم; درخت را به وسیله این مفهوم میشناسیم که این مفهوم حاجب است بین ما و درخت, آب را با این مفهوم میشناسیم که این مفهوم حاجب است بین ما و آن آبِ خارجی, علوم حصولیه تمامش این طور است که صورتی از آن در ذهن ماست که ما به وسیله این صورت آن ذی صورت را میشناسیم, مثالی از آن ذی مثال پیش ماست که ما با آن مثال آن مُمثّل را میشناسیم. خدا ماهیت ندارد که با ماهیت شناخته بشود مفهوم از خدا حاکی نیست چون او حقیقتش عین خارج است و این مفهوم یک امر ذهنی است این چیزی نیست که او را نشان بدهد با مثال هم نمیتوان او را شناخت.
حالا معلوم شد اینکه خدا فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ چه خواهد بود فرمود اکثر مؤمنین مشرکند, در عین حالی که یک راه اساسی دارند. این راهِ معرفت نفس چطور ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ چطور انسان غرق شده این که دیگر درس و بحث نمیخواهد چطور انسان در حالت خطر میگوید یا الله آنجا با این مفهوم سر و کار دارد کدام کافر است که در حالت خطر نگوید یا الله؟ فرمود این مشرکین ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾.
سرّ غرق شدن انسانها در مسببات دنیوی
سرّش این است که انسانی که دارد غرق میشود از همه چیز غافل است وقتی از همه چیز غافل شد و این رینها کنار رفت و چشم دل باز شد اول میبیند بعد میگوید یا الله ما الآن اگر یک گُلی را دیدیم بعد طلب میکنیم یا یک منظره زیبایی یا یک تابلوی خوبی را دیدیم بعد طلب میکنیم یا یک میوهای را میبینیم بعد علاقه پیدا میکنیم.
کار چشم این است که اول میبیند بعد پیام میدهد که بپذیر کار دل هم این است که اول خدا را میبیند بعد اقرار پیدا میکند اول شهود است بعد قبول مثل کار چشم که اول دیدن است بعد خریدن اول دیدن است بعد خواستن کار دل این نیست که فکر بکند بگوید خدایی هست اینها وقتی از هر حجابی فاصله گرفتند آنگاه الله را میبینند و چون الله را میبینند ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه اینکه ایمان ظاهری باشد اگر ایمان ظاهری باشد که میفرماید: ﴿لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمان فی قُلُوبِکُمْ﴾; فرمود اینها واقعاً مخلصاً در حالت غرق میگویند یا الله!
بنابراین طبق این روایت خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت: «لانّ الحجاب و المثال و الصورة غیره و إنما هو واحد موحَّد فکیفَ یُوحِّد مَن زعم أنّه عرفَه بغیره»; این چه توحیدی است که کسی خدا را با مفهوم و صور ذهنی و امثال ذلک بشناسد؟ «إنما عَرف الله من عرفه بالله»; موحد کسی است که الله را به الله بشناسد «فَمن لم یعرفه به فلیس یعرفه انما یعرف غیره» بعد همین بیان را هم ادامه میدهد.
رؤیت خدا در قیامت به وسیله مؤمنین
در تتمه این بحث روایتی است در همین توحید صدوق در «باب ما جاء فی الرّؤیة» روایت بیستم که در آن روایت بیستم ابو بصیر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند: «أخبرنی عن الله عزو جل هل یراه المومنون یوم القیامة»; عرض کرد که مؤمنین خدا را در قیامت میبینند؟ «قال نعم»; بله, میبینند. بعد خود حضرت طبق این نقل فرمود: «و قد رأوهُ قبل یوم القیامة»; حضرت فرمود قبل از قیامت هم مؤمنین خدا را دیدند «فقلت متی» چه موقع خدا را دیدند؟ فرمود: «حین قال لهم ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی﴾» آنجا خدا را دیدند «ثم سکتَ ساعة»; یک لحظه وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آرام شد, «ثم قال و إنّ المؤمنین لَیَرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة»; مؤمنین خدا را در دنیا قبل از قیامت میبینند «أ لست تراه فی وقتک» به ابو بصیر کور است فرمود: ابو بصیر! مگر تو الآن خدا را نمیبینی؟ به ابی بصیر کور دارد میگوید حالا یا سوابق فراوانی ابو بصیر طی کرده است یا به عنایت الهی وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) لطفی کرد که این وضع برای ابو بصیر پیش آمد.
فرمود ابو بصیر! مگر الآن خدا را نمیبینی؟ «أ لست تراه فی وقتک هذا» ابی بصیر عرض کرد که «قال ابو بصیر فقلتُ له جُعِلتُ فداک فأحَدِّث بهذا عنک»; این حدیث را اجازه دارم برای دیگران نقل کنم سایر احادیث نقلش واجب بود وضو و نماز و روزه نه تنها نقلش جایز است بلکه نقلش واجب است که مردم مسئله شرعی را بدانند اما سؤال میکند من اجازه دارم این حدیث را نقل بکنم «فقال لا» حق نداری برای اینکه برای چه کسی میخواهی نقل کنی؟ برای علما و فضلا بله اینها حسابشان جداست. اگر برای عموم مردم بخواهی نقل بکنی آنها یا مرا تکذیب میکنند یا این حدیث را یا مطلب را یا -معاذالله- خیال میکنند که منظور از این دیدن, دیدن ظاهری و با چشم سر است که این میشود کفر, یا من را خدای ناکرده رد میکنند که این هم همان حکم را دارد.
«قال أبو بصیر فقلتُ له جُعِلتُ فداک فأحدِّث بهذا عنک فقال لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکرٌ جاهلٌ بمعنی ما تقوله ثم قدَّر أنّ ذلک تشبیه کفر». او که عمق رؤیت قلبی را نمیفهمد خیال میکند که رؤیت بصری است و من به توی ابو بصیری که کوری و چشم نداری میگویم خدا را میبینی معلوم میشود که با دل میبینی نه با چشم تو که همه جا نمیتوانی برای مردم تشریح کنی اگر خود این حدیث را نقل کنی آنها خیال میکنند -معاذالله- با چشم ظاهر میتوان دید که میشود کفر. «و لیست الرؤیةُ بالقلب کالرّؤیة بالعین تعالی الله عما یصِفُه الْمُشَبِّهونَ و الْمُلحدون».
در این راه چهارم معلوم میشود که این «المعرفه بالنفس انفع المعرفتین» افعل, افعل تعیینی است نه افعل تفضیلی. آن وقت آن آیه که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ معلوم میشود معنایش چیست منتها اکثریت مردم ایمانشان در همان حد مقدور است و در همان حد هم معقول است برای اینها و در همان حد هم مقبول است. پس ایمان به اندازه معارف درجاتی دارد; اگر کسی خدا را با همین علوم استدلالی شناخت: یکی میگوید: «البَعْرَةُ تَدُلُّ علی البَعیر» او مسلمان است و مؤمن است و معرفتش به همان حد است یک وقت هم مثل امام سجاد (سلام الله علیه) است که میگوید: «أنّ الراحل إلیک قریب المسافة و انک لا تحتجب عن خَلقک إلاّ أن تحتجبهم الاعمال دونک» که آن در اوج معرفت است. بین معرفت امام سجاد (سلام الله علیه) با معرفت آن اعرابی بینهما هم مراتبی وجود دارد که همه ایمان است; هم آن کسی که میگوید «آثار القَدَم تدلُّ علی الْمَسیر» مسلمان و مؤمن است اهل بهشت و هم امام سجاد (سلام الله علیه) که میفرماید: «ان الراحل الیک قریب المسافة» اهل بهشت است; منتها درجاتی برای معرفت است.
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است