- 1027
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 51 تا 53 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 51 تا 53 سوره مائده"
- برخورد متفاوت قرآن کریم با یهودیان و مسیحیان
- نقش ایمان در سرنوشت انسان
- تبیین امراض قلبی در قرآن کریم و شفای آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ ٭ فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ ٭ وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرینَ﴾
اختلاف نظر دربارهٴ شأن نزول آیه
در شأن نزول این آیه بعضی از مفسران گفتند که این مربوط به حادثهٴ جنگ بدر است و بعضی گفتند که مربوط به حادثهٴ جنگ اُحد . چون این شأن نزولها به روایت مستند نیست و به قول مفسرین استناد دارد، به اجتهاد خود آنها برمیگردد لذا اعتباری ندارد و فقط در حدِّ قول یک مفسر است و آنها اگر برهان نقلیِ تام یا شواهد قرآنی اقامه کردند چنین استنباطی مُتَّبَعَ است و اگر نه رأیی است برای صاحبنظر و در همین حد است نه بیشتر از آن. گروه اوّل گفتند که بعد از جریان جنگ بدر که مشرکین شکست خوردند و مسلمانها خوشحال شدند، یهودیها به مسلمانها میگفتند که شما مسرور نباشید زیرا با گروهی جنگ کردید که آنها آشنایی به جنگ نداشتند و اگر با ما میجنگیدید معلوم میشد که شکست نصیب شما میشد که چنین تهدیدی کردند. بعد از این تهدید افرادی که در حوزهٴ اسلامی بودند دو دسته شدند: یک عده گفتند که ما ارتباطمان را با این یهودیها حفظ میکنیم برای اینکه شاید اوضاع علیه اسلام و مسلمانها برگشت و ما چرا از منافع یهودیها بهرهمند نشویم؟ آن روز اگر خطر ما را تهدید کرد یهودیها به سود ما قیام میکنند. عدهای گفتند که ما همانطوری که در جنگ بدر با مخالفین اسلام میجنگیدیم اگر حادثهای هم پیش بیاید تا مرز شهادت علیه مخالفین اسلام نبرد میکنیم، این دو طرز فکر بود. بعضی گفتند که این آیه شأن نزولش مربوط به جریان جنگ اُحُد است؛ در جنگ احد که مسلمانها بر حسب ظاهر شکست خوردند، عدهای این شکست را پیروزی دانستند و گفتند که ما شهید دادیم نه اینکه شکست خورده باشیم و این زمینهٴ پیروزی است و عدهای گفتند که ما باید رابطهمان را با یهودیها حفظ بکنیم که اگر چنین حادثهای مشابه جریان جنگ احد پیش بیاید ما از کمک آنها بهره بگیریم. این دو طرز فکر را همانطوری که مرحوم طبرسی در مجمعالبیان و دیگران نقل کردند به عنوان حدیث از معصوم(علیه السلام) نیست و استنباطی است که خود اهل تفسیر دارند، لکن آیه میتواند مطلق باشد و همهٴ اینها را شامل بشود (این مطلب اول).
به معنای سرپرستی نبودن واژهٴ «ولاء»
مطلب دوم آن است که گرچه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) اصرار دارند که منظور از این اتخاذِ ولاء، ولای محبت است ، لکن ولای نصرت را هم میگیرد و اگر ولای محبت و نصرت هر دو را گرفت ولای سرپرستی را هم یقیناً میگیرد. اگر دوستی با یهودیها ممدوح نیست و دوستی با مسیحیها مذموم است یا هم پیمان شدن با آنها و کمک خواستن از آنها مذموم شد، یقیناً پذیرش سرپرستی آنها به طریق اوُلا مذموم است. اگر اسلام اجازه نمیدهد که انسان با یهود و مسیحی دوست باشد یا هم پیمان باشد که همتای هم باشند، یقیناً اجازه نمیدهد که در تحت سرپرستی آنها قرار بگیرند که آنها بشوند والیِ انسان. اگر ولای به معنای محبت مذموم است و اگر ولای به معنای نصرت مذموم است، ولای به معنای تدبیر و والی بودن و سرپرستی به طریق اوُلا مذموم است و طبق هیچ کدام از این شأن نزولهای یاد شده، ولاء در اینجا به معنای سرپرستی نیست که اولیا یعنی والیان شما نباشند.
برخورد متفاوت قرآن کریم با یهودیان و مسیحیان
مطلب سوم آن است که قرآن کریم آنجا که میخواهد یهودی و مسیحی و مانند آنها را جذب بکند با لسان عاطفه و محبت با آنها سخن می¬گوید و از آنها به عنوان اهل کتاب یاد میکند، آنجا که میخواهد دفع کند و زشتی آنها را ظاهر کند از آنها به عنوان یهود و نصارا یاد میکند نه به عنوان اهل کتاب. در این آیه چون سخن از دفع و قطع رابطه است نه سخن از جذب، از آنها به عنوان یهود و نصارا یاد کرده است نه به عنوان اهل کتاب. گاهی بعضی از آیاتی که مضمون و مفادش دفع است نه جذب به عنوان اهل کتاب ذکر شده است؛ اما این برای آن است که به اینها بگوید شما با اینکه اهل کتابید و در کتاب آسمانی شما این معارف مطرح است ولی معذلک عمل نکردید. این یک توبیخی است در کنار آن قطع رابطه و دستور طرد و دفع، وگرنه قاعدهٴ اصلی بر این است که اگر بخواهد با زبان محبت با آنها سخن بگوید و آنها را جذب بکند تعبیرِ از آنها به اهل کتاب است و اگر بخواهد دفع بکند به عنوان یهود و نصارا است.
نقش ایمان در سرنوشت انسان
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ برای آن است که ایمان وقتی سودمند است که انسان در امور سهگانه جز به خدا نیندیشد؛ هم در مسئلهٴ محبت، هم در مسئلهٴ نصرت و هم در مسئلهٴ سرپرستی، البته اگر در مسئلهٴ محبت و نصرت جز به خدا نیندیشید در مسئلهٴ سوم که سرپرستی است یقیناً جز به خدا نمیاندیشد. فرمود که قلبتان باید مُتیّمِ به محبت خدا و دستورات الهی باشد و همچنین جز از کمک خدا به کمکهای دیگر امیدوار نباشید و ولای خدا و اولیای الهی را بپذیرید، لذا عنوانی که در آیه اخذ شد این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی مقتضای ایمان این است که محبتتان و هم پیمانیتان، پیمانتان و پذیرش سرپرستی¬تان در محور ایمانتان تنظیم بشود و مقتضای ایمان این است که به بیگانهها نه مِهر بِوَرزید، نه پیمان داشته باشید و نه سرپرستی آنها را بپذیرید.
بیان اختلافات متفاوت در میان یهودیان و مسیحیان
مطلب بعدی آن است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یهودیها را فرمود که اینها با هم مختلفاند، مسیحیها را فرمود که اینها اختلاف داخلی دارند و فرمود که اینها هم گرفتار اختلاف داخلیاند و هم گرفتار اختلاف مکتبی؛ یهودیها با مسیحیها خوب نیستند، برای اینکه مُقدسترین عناصِر مسیحیت را که مریم(سلام الله علیها) است و عیسی(علیه السلام) است یهودیها اینها را متهم کردند؛ مریم(علیها السلام) را متهمه کردند و ناگزیر عیسی(سلام الله علیه) هم ـ معاذالله ـ از دامن ناپاک به گمان یهودیهای افراطی به دنیا آمده است. بین یهودیها و مسیحیها یک شِقاق و نِفاقی است و اینها با هم نیستند، چه اینکه خود یهودیها هم با هم اختلاف دارند و خود مسیحیها هم با هم اختلاف دارند؛ هم اختلاف درونگروهی و هم اختلاف برونگروهی. اختلاف برونگروهی همان بود که اشاره شد، برای اینکه یهودی که مریم(علیها السلام) را تهمت میزند و در نتیجه عیسی را متهم میداند، با مسیحیها و نَصارا که مریم و عیسی را کمال نزاهت برای آنها قایل هستند موافق هم نخواهند بود؛ اما درباره اینکه اختلاف درونگروهی دارند یکی آیهٴ چهارده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است ـ که قبلاً بحثش گذشت ـ و آن این است که فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾؛ در بین خود مسیحیها عداوت و اختلاف است و خداوند بین اینها عداوت و اختلاف إغرا کرده است به عنوان یک کیفر، چه اینکه در آیهٴ 64 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» ـ که بعداً به خواست خدا خواهد آمد ـ دربارهٴ یهودیها فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾. فرق یهود و نصارا این است که دربارهٴ نصارا کلمهٴ اِغرا به کار رفت و دربارهٴ یهودیها کلمهٴ اِلقا؛ دربارهٴ نصارا فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ و دربارهٴ یهودیها فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾، شاید اِلقا بدتر از اِغرا باشد، برای اینکه یهودیها بدتر از نصارا هستند، از این جهت اینها باهم اختلاف دارند. پس یک اختلاف درونگروهی دارند و یک اختلاف مکتبی و برونگروهی، لکن همین که سخن از اسلام به میان میآید بر اساس «الکفرُ ملةٌ واحدةٌ» همه علیه اسلام و مسلمانها بسیج میشوند. اینجا است که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که هم اختلافات درون گروهی برطرف میشود و هم اختلافات مکتبی؛ یعنی یهودیهایی که با هم اختلاف دارند با هم متحد میشوند، مسیحیهایی که با هم اختلاف دارند با هم متحد میشوند و یهودیها و مسیحیهایی که با هم اختلاف دارند مُتحد میشوند و این سه تا اختلاف به یک وحدت مشئوم تبدیل میشود و میشود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾.
تأثیر حجیت یهودیت و مسیحیت در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که اگر کسی محبت یهودی و مسیحی که دشمن با اسلام است را در دل داشته باشد یا با آنها هم پیمان باشد، او در حقیقت فرزند عقیده و خواستههای قلبی خود¬ش است نه فرزند زبان او، چون قلب او به سمت یهود و نصارا است حقیقت او حقیقتِ یهودی و نصارا خواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ از آنها محسوب میشود. قرآن یک تعبیر مثبت دارد و یک تعبیر منفی؛ تعبیر مثبتِ قرآن کریم این است که اگر کسی فلان کار را انجام داد او از خدا محسوب میشود یا از ناحیهٴ صاحب شریعت محسوب میشود و مانند آن؛ مثل اینکه در جریان طالوت در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 249 اینچنین فرمود: ﴿فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّی﴾؛ هر که دستور مرا اطاعت کرده است و از آن نَهر ننوشید این از من است که این تعبیر محبتآمیز و آموز و جاذبهدار و اثباتی است، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّی﴾، این تعبیر کسی است که خداوند او را سِمَتی داده است برای نجات یک عدهٴ محروم. تعبیر منفی و مقابل آن در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 28 این است که فرمود: ﴿لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْءٍ﴾؛
علت تغییر قطع ارتباط محبت برای قطع ارتباط پیمان و ... به کافر
سرّ اینکه برای قطع ارتباط محبت و برای قطع ارتباط پیمان و نصرت گاهی تعبیر به کافر میکند و گاهی تعبیر به یهود و نصارا، برای آن است که آنها در این محورها اهل کتاب نیستند در حقیقت و اگر اینها اهل کتاب بودند برابر فرمان الهی عمل میکردند؛ فرمود: ﴿لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْءٍ﴾ که این هم تعبیر منفی است. در آیهٴ محل بحث هم که فرمود: ﴿مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این هم از همان قبیل است یعنی منالله نیست. اگر از یهود شد دیگر به مقصد نمیرسد، چرا از آنها است؟ برای اینکه این کار ضلالت است و ظلم است و انسانِ ظالم به مقصد نمیرسد، پس شما هم به مقصد نمیرسید: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾ که این ﴿لاَ یَهْدِی﴾ یعنی به مقصد نمیرساند وگرنه آن هدایت تشریعی که به معنای راهنمایی باشد که یقیناً خدا دارد و همین آیات همین هدایت تشریعی است و راهنماییهای الهی است. در چنین فضایی عدهای گفتند که ما باید رابطهمان را با بیگانهها حفظ بکنیم و ملاحظه فرمودید که آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» یک اصل حاکم است و فرمود: کفاری که کاری با شما ندارند و در صَددِ ایذاء و توطئه علیه شما نبوده و نیستند، خداوند شما را نهی نمیکند که با آنها رابطهٴ حَسنه داشته باشید، بلکه با آنها بر اساس قسط و عدل زندگی بکنید و تشویق کرده است در آن آیهٴ سورهٴ «ممتحنه» که این جزء جامعترین آیاتی است که مسئلهٴ حقوق بشر را تبیین میکند. در اینگونه از موارد که فرمود اینها با یکدیگر هستند و با شما نیستند، پیدا است که اینها اهل توطئه و اهل تبعیدند و مانند آن. آنگاه مسلمانها دو دسته بودند: یک عده مسلمان واقعی بودند که میگفتند ما جز از نصرت خدا به نصرت احدی امیدوار نیستیم و جز به محبت خدا مِهر کسی را هم نمیپذیریم و عدهای هم اسلام در قلبشان راه پیدا نکرد؛ اینهایی که در قلبشان اسلام راه پیدا نکرد ﴿وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾، آن مقدار خلأ را کفر میگیرد و آنجایی که خالی است جای نفوذ شیطان است. اینکه فرمود قلب باید متیَّم به حُبّ خدا باشد یا پر از ایمان باشد برای این است که آن مقدار خالی را شیطان پر میکند. قرآن مدعی است که من برای شفای بیماریهای دل آمدهام:
تبیین امراض قلبی در قرآن کریم و شفای آن
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَسارًا﴾ یا ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ که این تعبیرات را ذات اقدس الهی در وصف قرآن کریم یاد کرده است که مشکلات قلبی را قرآن شفا میدهد. یک وقت انسان غمگین است و دردهای روحی دارد که قرآن از راههای دیگر شفا میدهد، مشکل اخلاقی دارد از راه دیگر شفا میدهد، مشکلهای معرفتی دارد که قرآن از راه دیگر شَفا میدهد؛ اما یک وقت مشکل نفاق دارد و ضعف ایمان دارد یا به بیماری قلب و مَرَضِ روحی دارد که میفرماید این را هم شفا میدهد؛ اوّلاً میگوید که قرآن شفا است نه دَوا، گاهی ممکن است که انسان دارو مصرف بکند و درمان پیدا نکند اینچنین نیست، چون اگر کسی به قرآن عمل کرد یقیناً درمان میشود، چون قرآن شفا است. شفا بِما هُوَ شِفاء که تَخلفُ بَردار نیست و دوا نیست که گاهی اثر بکند و گاهی اثر نکند، شفاست و شفا بما هو شفاء تخلفبردار نیست. دوا هم دارد؛ اما وقتی اصل قرآن کریم به عنوان شفا مطرح شده است یعنی یک دارویی است که شفابخشیاش حتمی است. اگر فرمود: ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ معلوم میشود که ممکن نیست قرآن در قلبی راه پیدا بکند و آن قلب مریض باشد، چون شفا از آن جهت که شفا است تخلفبردار نیست. خب این اصل کلی را بعد از تبیین بیماریها انسان خوب بررسی میکند و قرآن مشخص میکند که چه چیزی بیماری است و خیلی از امور است که انسان آن را مرض نمیداند، گرچه به طور اجمال فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾؛ قلب یک عده مریض است؛ اما بیماری قلب چیست؟ آن را خیلیها تشخیص نمیدهند. آنگاه در موارد خاص نمونه ذکر میکند؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور میدهد که شما رقیق حرف نزنید و وقتی که مَرد است به صورت نازک و ظریف سخن نگویید ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾؛ در هنگام حرف زدن صدایتان را نازک نکنید، برای اینکه آن نامحرمی که قلبش مریض است طَمَعَ میکند. این یعنی چه؟ یعنی اگر مردی نتواند خود را در برابر نامحرم کنترل کند چنین مردی مریض است و این مَرَضِ قلب دارد؛ هم مَرَض را قرآن مشخص میکند و هم درمان و شفا را تبیین میکند. از آن طرف ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾، ﴿وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنّ﴾ و دستورات دیگر دارد. اگر نگوید چه چیز مرض است، انسان درست به سراغ قرآن نخواهد رفت و خود را درمان نمیکند، این یک مَرَضِ مُنکراتی و اخلاقی است. در آیهٴ محل بحث یک مَرَض سیاسی و فکری است که فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾؛ اینها ممکن است مَرَضِ اخلاقی نداشته باشند یعنی به نامحرم طمع نکنند؛
بیان بیماری سیاسی
اما یک بیماری سیاسی دارند و میگویند که شاید اوضاع برگشت، ما چرا رابطهمان را با بیگانهها قطع کنیم؟ حالا یا به حق یا ناحق شاید این نظام شکست خورد و بیگانهها روی کار آمدند یا ما نتوانستیم با آنها نبرد کنیم، چرا رابطهمان را قطع بکنیم؟ اینها شتابزده به طرف بیگانهها حرکت میکنند، سرعت است نه سبقت، نه اینکه پیشی بگیرند میشتابند، گفت: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ نه «یسارعون الیهم» معلوم میشود که قلباً در جمع آنها بودند نه اینکه تازه میخواهند به آن سمت گرایش پیدا کنند. اینکه قلبش بیمار است در جمع آنها است و به آن سَمت مایل است؛ ولی چنین حادثهای که پدید آمده یا خاطرهای که در ذهنش رُخ داد، این شتابزده در جمع آنها خود را مییابد. بنابراین ظاهراً با شما مسلمانها است و باطناً و قلباً رابطهشان را با آنها حفظ میکنند و چنین حرفی دارند، چون حوادث روزگار یکسان نیست: ﴿تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ و دولت را هم¬، دولت گفتند برای این است که تداول میشود و از دستی به دست دیگر میگردد و دور میزند و اینگونه از امور را میگویند دائره. اگر چنانچه حوادث یکسان نیست و ممکن است برگردد چرا ما ارتباطمان را با بیگانهها قطع بکنیم؟ این مَرَض است که ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ و منطق آنها این است که ﴿یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾.
روش شفای امراض قلبی
شفای این مرض چیست؟ راه علاج این مرض چیست؟ فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾؛ راه درمان بیماریِ چنین بیمارانی این است که به آنها بگویید آیا شما یقین دارید که اوضاع برمیگردد یا احتمال میدهید؟ یقیناً احتمال میدهید و یقین که ندارید، پس از این طرف هم احتمال بدهید که همانطوری که خداوند اصل اسلام را پیروز کرد در بقا هم اسلام را پیروز کند. خدا دو کار میکند: یا شما را در جنگ پیروز میکند و یا آنها را از درون متلاشی میکند یا حوادث دیگری پیش میآورد که آنها نتوانند جنگ کنند و به هر تقدیر یا جنگ میشود شما پیروز میشوید یا آنها توان جنگشان را از دست میدهند ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ﴾، حالا اگر این قبل از فتح مکه بود ناظر به فتح مکه است و اگر بعد از فتح مکه بود احتمال اینکه بیگانهها در غیر حجاز حمله کنند که ممکن است اسلام جهانگیر بشود و امپراطوریهای ایران و روم شکست بخورد و اگر منظور از این فتح قضا و حُکم الهی باشد که دیگر عام است چه مربوط به فتح مکه باشد و چه قبل از فتح مکه و چه بعد از فتح مکه باشد. فتح الهی امری است از ناحیهٴ خدا؛ اما اینکه فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ این ذکر عام بعد از خاص دلیل طلب میکند. ذکر خاص بعد از عام نکتهاش اهمیت است که معروف است؛ ذکر خاص بعد از عام مثل این است که خداوند ملائکه را و جبرئیل و میکائیل و امثال ذلک را نازل کرده است که ذکر جبرئیل بعد از ملائکه این ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیت مسئله؛ اما اینجا ذکر عام بعد از خاص است که این ذکر عام بعد از خاص باید یک نکتهٴ دیگری داشته باشد.
مأموران الهی بودن فرشتگان خدا
فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْح﴾، چون این فتح یقیناً من عندالله است برای اینکه فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ که این ﴿أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ چون ذکر عام بعد از خاص است و این تقابل و تفصیل قاطع شرکت است، معلوم میشود که این امر غیر از فتح است. خداوند گاهی کل کارها را انجام میدهد به نفع اسلام؛ اما گاهی به وسیلهٴ جنگ و مأموران بشری این کار را انجام میدهد و گاهی به وسیلهٴ غیر جنگ و مأموران فرشته و غیبی این کار را انجام میدهند. همه مأموران اِلهیاند؛ اگر جَنگ بود خدا به وسیلهٴ بَشر اسلام را پیروز میکند؛ مثل اینکه فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾؛ با آنها مُقاتله کنید خدا است که آنها را با دست شما عذاب می کند و گاهی هم به وسیلهٴ فرشتگان عذاب میکند، چون ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾، ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و مانند آن. بنابراین مأموران الهی گاهی فرشتگان غیبیاند و گاهی بشر؛ کار اگر با جنگ بود خدا به دست بشر که جزء سپاهیان الهیاند حق را پیروز میکند و اگر غیر جنگ بود گاهی به وسیله امدادهای غیبی مسئله را حل میکند. گاهی هم ممکن است حادثه به صورت جنگ باشد و هم به کمک بشر و هم به اِمدادهای فرشتهها انجام بگیرد؛ ولی این تقابل و تفصیل که قاطع شرکت است نشان میدهد که گاهی خداوند به وسیلهٴ جنگ مشکل مسلمین را حل میکند و گاهی هم به وسایل دیگر مشکل اسلامی را حل میکند، چون خودش فرمود: ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾؛ به ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که خداوند از دو راه تو را کمک کرده است: یکی ﴿بِنَصْرِهِ﴾ و یکی ﴿بِالمُؤْمِنِینَ﴾. اینجا ذکر خاص بعد از عام است. نُصرت خدا گاهی به وسیلهٴ امدادهای غیبی است و گاهی به وسیلهٴ حضور نیروهای مجاهد در جبههها است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾. آنجا هم اگر خواستیم بگوییم تَفصیل قاطع شرکت است، منظور از آن نَصر امدادهای غیبی است و منظور از این مؤمنین همین سربازان مُجاهِد نَستوه است. بنابراین گاهی ممکن است که خداوند به وسیلهٴ غیر جنگ مشکل اسلام و مسلمین را حل کند، گاهی هم به وسیلهٴ جنگ حل میکند: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾. آنگاه این گروهی که و ظاهراً حرفی نداشتند ظاهراً با شما بودند ولی باطناً گرایش خاصی با آنها داشتند و حرف آنها این بود، ﴿فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ حالا پشیمان میشوند. ذات اقدس الهی فرمود که به آنها بگویید آن پشیمانی آینده را چه میکنید؟ با این راه این مَرَض را معالجه کنید، البته آنها که بیماریشان مزمن بود معالجهپذیر نبودند و با بیماری هلاک شدند، آنها که قابل هدایت بودند معالجه شدند.
تقوا وسیله علاج بیماری قلبی
این دَستور به تقوا دستورِ به پرهیز است؛ به بعضی از بیمارها دستور پرهیز میدهند آنها که قابل معالجهاند و بعضی از بیمارها که در اثر مزمن بودن آن بیماری پرهیز در آنها سودی ندارد به آنها نمیگویند با تقوا{باشید، بلکه} به آنها میگویند هر کاری خواستید بکنید؛ مثل بیماری که دیگر کارش از معالجه گذشت پزشک متخصص به او دستور پرهیز نمیدهد و میگوید شما پرهیز غذایی ندارید و او باید بفهمد که اگر گفت پرهیز ندارید و همه چیز برایت خوب است، یعنی کارت از معالجه گذشت. تقوا برای آن مریضی است که در صدد درمان است که به او دستور پرهیز میدهند، حالا اگر کار گذشت آنجا نمیگویند اتقوالله، آنجا میگویند: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ که این ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ یک هشداری است. آنهایی که در بین راهاند و قابل درماناند خدا به آنها میفرماید اتقوالله و آنهایی که کارشان گذشت میفرماید: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾؛ هر چه خواستید بکنید. در اینگونه از موارد ذات اقدس الهی مَرَض را مشخص میکند و دستور تقوا را میدهد که پرهیز کنید و راه تقوا را هم با تعلیم کتاب و حکمت مشخص میکند، اگر چنانچه اَثر کرد که خدا آنها را آشنا میکند به کیفیت شکرگزاری و اگر اثر نکرد دیگر دستورِ تقوا نمیدهد. یک طبیب مگر چه میکند؟ طبیب آن حرف آخر را آخر میزند و ذات اقدس الهی هم به یک عده حرف آخر را آخر زد و فرمود: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾. بنابراین اگر قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ است آن مشکلات قلبی را بیان میکند و بعد میگوید که چنین قلبی مریض است و راه علاجش هم این است: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾.
لازم و ملزوم بودن توبه و ندامت
مطلب بعدی آن است که اگر بیماری حرف پزشک متخصص را گوش نداد و این بیماری ادامه پیدا کرد، او سرانجام پشیمان میشود و این پشیمانی هم دردی است بر دردهای او، توبه نمیکند نادم میشود. یک وقت انسان توبه میکند و خود را شستشو میدهد و سبک میشود و راحت میشود و آن وقتی است که پشیمانی سودی دارد و آن اَثنایِ کار است. یک وقت است که از توبه گذشت و خودِ این نَدامت یک درد است. یک وقت است که انسان یک خسارتی دید و الآن آن خسارت که متوجه او شد و نتوانست جبران بکند این ندامتی هم دارد و این ندامت یک درد درونی است برای او. یک وقت انسان پشیمان میشود که سَرپُل رفاه است؛ مثل کسی که ندامتِ او زمینه برای توبه است، اینگونه از ندامت چیز خوبی است: «کَفَی بِالنَّدَمِ تَوبَةً». یک وقت است که از وقت توبه گذشت و این ندامت دیگر سَرپُلِ توبه نیست و خودش یک عذاب الهی است؛ مثل اینکه عدهای در قیامت پشیمان میشوند و ندامت در قیامت که ﴿وَّلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ﴾ است و اینجا آن پشیمانی سودی ندارد و فقط درد روحی است. در اینگونه از موارد اگر کسی در صَدد عَلاج باشد ندامت چیز خوبی است: «کَفَی بِالنَّدَمِ تَوبَةً» اما وقتی از علاج گذشته باشد همین ندامت میشود عذاب که فرمود: ﴿فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ اینها در یک حالتی هستند که سرمایه را از دست دادند. آنگاه منطق مؤمنین درباره اینها این است که ﴿وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾؛ مؤمن منطقش این است که آیا اینها همین هایی بودند که با قَسَمهای غلیظ و شدید میگفتند که با شماییم؟! آنکه حرف راست میزند که نیازی به قَسَم ندارد! این قَسَم به قول معروف نه دروغ را راست میکند و نه حرف راست احتیاجی به قَسَم دارد. این قَسَم انسان را شاک میکند، حرف راست که نیازی به قَسَم ندارد و دروغ هم که با قَسَم راست نمیشود. فرمود که اینها که قَسَم میخورند، آن هم قَسَمِ غلیظ، این ﴿أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ مفعولِ مطلق نوعی است و اَیمان هم همان سوگندها است؛ مثل اینکه میفرماید: «اقسموا بالله جهد اِقسامهم»؛ منتها آنجا را جمیع ذکر کرد و جمع آورد و در هر صورت مفعول مطلق نوعی است؛ یعنی با قَسَمهای خیلی جِدّ و جَهددار سوگند یاد میکردند که ﴿إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ﴾ با شما مؤمنینم و انسان با قلب است نه با زبان و هر جا قلب او است هست نه هر جا زبان او است باشد. فرمود که اینها سرمایههایشان را باختند: ﴿حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه اینها خسارت دیدند و کسی که سرمایه را ببازد چیزی ندارد که با آن تجارت کند.
معنای عسی و لعل در آیه
مطلب دیگر آن است که این کلمه عَسی از ذات اَقدس الهی با غیر خدا یکسان است و اینکه گفته میشود عَسی و لَعلَّ اگر در قرآن باشد و از کلام خدا باشد و خداوند میفرماید عَسی یا لَعلَّ و این کلمات تمنّی و تَرمّی را اگر خدا بگوید حَتمیت را به همراه دارد و شایدِ خدا باید است و ناگزیر این عَسی و لَعلَّ معنای دیگر دارند اگر خدا اِستعمال کرده باشد، این سخن تام نیست؛ شایدِ خدا همان شاید است و بایدِ خدا همان باید. بیان ذلک این است که خداوند این را در مقام فعلِ خارجی ذکر میکند و این فعل خارجی هم تغییرپذیر است. یک وقت خدا وعده میدهد بر اساس اینکه خداوند خُلف وعده نمیکند و خُلف وعدهٴ خدا محال است، چه اینکه خودش فرمود:
بیان تهدید ضمنی در آیه
﴿لَنْ یُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾، انسان جزم دارد که خدا به وعدهاش عمل میکند و وعدهٴ خدا به منزلهٴ خبر است که این روی برهان خارجی است. یک وقت است که وعده نمیدهد و میفرماید شاید اینچنین باشد، این زمینه است چون فعل خارجی است. چه وقت خداوند فتح میآورد؟ فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ و اگر چنانچه عدهای حاضر نباشند که دین خدا را یاری کنند، اینچنین نیست که خداوند حتماً دین خود را با دست اینها یاری کند، میفرماید: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾؛ شما را میبریم و یک عدهٴ دیگری را میآوریم که مثل شما نباشند و دین خود را به دست آنها حفظ میکنیم. گاهی هم تعبیر این نیست که ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾، بلکه تعبیر این است که ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این یک هشداری است که فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و یک عدهٴ دیگری را میآورد، این یک هشداری است وگرنه خدا همیشه و هر روز دارد این کار را میکند که هر روز یک عده را میبرد و یک عدهای را میآورد. شما یک سری به بیمارستان و یک سری هم به گورستان بزنید میبینید که هر روز یک عده به گورستان میروند و هر روز یک عده در بیمارستان به دنیا میآیند. اینکه خدا فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و یک عدهٴ دیگری میآورد، این هشدار است و یک تهدیدِ ضمنی است، نه اینکه اگر خدا بخواهد شما را میمیراند و یک عدهای دیگر به عنوان نوزادان را به دنیا میآورد! آن دیگر ﴿إن یشأ﴾ نیست، هر روز خدا کارش این است و هر روز یک عده را میمیراند (یُحْیی وَ یُمیتُ) و یک عده را هم به دنیا میآورد. اینگونه از تعبیرات که میفرماید: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ؛ یعنی این وضعی که شما دارید دائمی نیست و اگر شما رعایت نکردید خدا شما را میبرد و یک عدهٴ دیگر را میآورد و مشابه آن ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ است، در اینگونه از موارد خدا تهدید میکند. غرض آن است که یک وقت خدا وعده میدهد و وعدهٴ خدا یقین است و یک وقت وعده نمیدهد و میفرماید شاید: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ﴾، خب چه وقت خدا فتح را نصیب شما میکند؟ در صورتی که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّه﴾ باشد و ﴿یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ﴾. چه وقت امر الهی به سود شما و علیه بیگانگانتان نازل میشود؟ در صورتی که شما در مسیر مستقیم حرکت کنید. پس این ﴿فَعَسَی اللّهُ﴾ معنای خاص خود را دارد و این کلمهٴ ﴿عسی﴾ همه جا یکی است چه خدا آن کلمه را استعمال بکند و چه دیگری. این به علم خدا برنمیگردد و خدا البته عالم است و یقین میداند که در آینده چه خواهد شد و خودش هم یقین میداند که چه خواهد کرد، چه اینکه میداند ما چه میکنیم؛ اما این زمینهها را هرگز منتفی نمیکند. خلاصه بحث این شد که این ولاء هم به معنای محبت ممنوع است و هم به معنای نصرت و ناگزیر ولای سرپرستی به طریق اوُلا ممنوع است و این در زمینهای است که دیگران علیه اسلام و مسلمانها در توطئه باشند وگرنه اگر کاری به اسلام و مسلمین نداشته باشند نه بنا بر عدم عداوت است بلکه بنا بر اعمال قسط و عدل است، البته محبت قلبی یک حساب دیگری است؛ اما جنبهٴ انسانی بودنِ این ضابطهٴ قسط و عدل را فرمود که برابر سورهٴ «ممتحنه» میتوان حفظ کرد با مطالب دیگری که عرض شد.
«والحمدلله رب العالمین»
- برخورد متفاوت قرآن کریم با یهودیان و مسیحیان
- نقش ایمان در سرنوشت انسان
- تبیین امراض قلبی در قرآن کریم و شفای آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ ٭ فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ ٭ وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرینَ﴾
اختلاف نظر دربارهٴ شأن نزول آیه
در شأن نزول این آیه بعضی از مفسران گفتند که این مربوط به حادثهٴ جنگ بدر است و بعضی گفتند که مربوط به حادثهٴ جنگ اُحد . چون این شأن نزولها به روایت مستند نیست و به قول مفسرین استناد دارد، به اجتهاد خود آنها برمیگردد لذا اعتباری ندارد و فقط در حدِّ قول یک مفسر است و آنها اگر برهان نقلیِ تام یا شواهد قرآنی اقامه کردند چنین استنباطی مُتَّبَعَ است و اگر نه رأیی است برای صاحبنظر و در همین حد است نه بیشتر از آن. گروه اوّل گفتند که بعد از جریان جنگ بدر که مشرکین شکست خوردند و مسلمانها خوشحال شدند، یهودیها به مسلمانها میگفتند که شما مسرور نباشید زیرا با گروهی جنگ کردید که آنها آشنایی به جنگ نداشتند و اگر با ما میجنگیدید معلوم میشد که شکست نصیب شما میشد که چنین تهدیدی کردند. بعد از این تهدید افرادی که در حوزهٴ اسلامی بودند دو دسته شدند: یک عده گفتند که ما ارتباطمان را با این یهودیها حفظ میکنیم برای اینکه شاید اوضاع علیه اسلام و مسلمانها برگشت و ما چرا از منافع یهودیها بهرهمند نشویم؟ آن روز اگر خطر ما را تهدید کرد یهودیها به سود ما قیام میکنند. عدهای گفتند که ما همانطوری که در جنگ بدر با مخالفین اسلام میجنگیدیم اگر حادثهای هم پیش بیاید تا مرز شهادت علیه مخالفین اسلام نبرد میکنیم، این دو طرز فکر بود. بعضی گفتند که این آیه شأن نزولش مربوط به جریان جنگ اُحُد است؛ در جنگ احد که مسلمانها بر حسب ظاهر شکست خوردند، عدهای این شکست را پیروزی دانستند و گفتند که ما شهید دادیم نه اینکه شکست خورده باشیم و این زمینهٴ پیروزی است و عدهای گفتند که ما باید رابطهمان را با یهودیها حفظ بکنیم که اگر چنین حادثهای مشابه جریان جنگ احد پیش بیاید ما از کمک آنها بهره بگیریم. این دو طرز فکر را همانطوری که مرحوم طبرسی در مجمعالبیان و دیگران نقل کردند به عنوان حدیث از معصوم(علیه السلام) نیست و استنباطی است که خود اهل تفسیر دارند، لکن آیه میتواند مطلق باشد و همهٴ اینها را شامل بشود (این مطلب اول).
به معنای سرپرستی نبودن واژهٴ «ولاء»
مطلب دوم آن است که گرچه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) اصرار دارند که منظور از این اتخاذِ ولاء، ولای محبت است ، لکن ولای نصرت را هم میگیرد و اگر ولای محبت و نصرت هر دو را گرفت ولای سرپرستی را هم یقیناً میگیرد. اگر دوستی با یهودیها ممدوح نیست و دوستی با مسیحیها مذموم است یا هم پیمان شدن با آنها و کمک خواستن از آنها مذموم شد، یقیناً پذیرش سرپرستی آنها به طریق اوُلا مذموم است. اگر اسلام اجازه نمیدهد که انسان با یهود و مسیحی دوست باشد یا هم پیمان باشد که همتای هم باشند، یقیناً اجازه نمیدهد که در تحت سرپرستی آنها قرار بگیرند که آنها بشوند والیِ انسان. اگر ولای به معنای محبت مذموم است و اگر ولای به معنای نصرت مذموم است، ولای به معنای تدبیر و والی بودن و سرپرستی به طریق اوُلا مذموم است و طبق هیچ کدام از این شأن نزولهای یاد شده، ولاء در اینجا به معنای سرپرستی نیست که اولیا یعنی والیان شما نباشند.
برخورد متفاوت قرآن کریم با یهودیان و مسیحیان
مطلب سوم آن است که قرآن کریم آنجا که میخواهد یهودی و مسیحی و مانند آنها را جذب بکند با لسان عاطفه و محبت با آنها سخن می¬گوید و از آنها به عنوان اهل کتاب یاد میکند، آنجا که میخواهد دفع کند و زشتی آنها را ظاهر کند از آنها به عنوان یهود و نصارا یاد میکند نه به عنوان اهل کتاب. در این آیه چون سخن از دفع و قطع رابطه است نه سخن از جذب، از آنها به عنوان یهود و نصارا یاد کرده است نه به عنوان اهل کتاب. گاهی بعضی از آیاتی که مضمون و مفادش دفع است نه جذب به عنوان اهل کتاب ذکر شده است؛ اما این برای آن است که به اینها بگوید شما با اینکه اهل کتابید و در کتاب آسمانی شما این معارف مطرح است ولی معذلک عمل نکردید. این یک توبیخی است در کنار آن قطع رابطه و دستور طرد و دفع، وگرنه قاعدهٴ اصلی بر این است که اگر بخواهد با زبان محبت با آنها سخن بگوید و آنها را جذب بکند تعبیرِ از آنها به اهل کتاب است و اگر بخواهد دفع بکند به عنوان یهود و نصارا است.
نقش ایمان در سرنوشت انسان
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ برای آن است که ایمان وقتی سودمند است که انسان در امور سهگانه جز به خدا نیندیشد؛ هم در مسئلهٴ محبت، هم در مسئلهٴ نصرت و هم در مسئلهٴ سرپرستی، البته اگر در مسئلهٴ محبت و نصرت جز به خدا نیندیشید در مسئلهٴ سوم که سرپرستی است یقیناً جز به خدا نمیاندیشد. فرمود که قلبتان باید مُتیّمِ به محبت خدا و دستورات الهی باشد و همچنین جز از کمک خدا به کمکهای دیگر امیدوار نباشید و ولای خدا و اولیای الهی را بپذیرید، لذا عنوانی که در آیه اخذ شد این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی مقتضای ایمان این است که محبتتان و هم پیمانیتان، پیمانتان و پذیرش سرپرستی¬تان در محور ایمانتان تنظیم بشود و مقتضای ایمان این است که به بیگانهها نه مِهر بِوَرزید، نه پیمان داشته باشید و نه سرپرستی آنها را بپذیرید.
بیان اختلافات متفاوت در میان یهودیان و مسیحیان
مطلب بعدی آن است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یهودیها را فرمود که اینها با هم مختلفاند، مسیحیها را فرمود که اینها اختلاف داخلی دارند و فرمود که اینها هم گرفتار اختلاف داخلیاند و هم گرفتار اختلاف مکتبی؛ یهودیها با مسیحیها خوب نیستند، برای اینکه مُقدسترین عناصِر مسیحیت را که مریم(سلام الله علیها) است و عیسی(علیه السلام) است یهودیها اینها را متهم کردند؛ مریم(علیها السلام) را متهمه کردند و ناگزیر عیسی(سلام الله علیه) هم ـ معاذالله ـ از دامن ناپاک به گمان یهودیهای افراطی به دنیا آمده است. بین یهودیها و مسیحیها یک شِقاق و نِفاقی است و اینها با هم نیستند، چه اینکه خود یهودیها هم با هم اختلاف دارند و خود مسیحیها هم با هم اختلاف دارند؛ هم اختلاف درونگروهی و هم اختلاف برونگروهی. اختلاف برونگروهی همان بود که اشاره شد، برای اینکه یهودی که مریم(علیها السلام) را تهمت میزند و در نتیجه عیسی را متهم میداند، با مسیحیها و نَصارا که مریم و عیسی را کمال نزاهت برای آنها قایل هستند موافق هم نخواهند بود؛ اما درباره اینکه اختلاف درونگروهی دارند یکی آیهٴ چهارده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است ـ که قبلاً بحثش گذشت ـ و آن این است که فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾؛ در بین خود مسیحیها عداوت و اختلاف است و خداوند بین اینها عداوت و اختلاف إغرا کرده است به عنوان یک کیفر، چه اینکه در آیهٴ 64 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» ـ که بعداً به خواست خدا خواهد آمد ـ دربارهٴ یهودیها فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾. فرق یهود و نصارا این است که دربارهٴ نصارا کلمهٴ اِغرا به کار رفت و دربارهٴ یهودیها کلمهٴ اِلقا؛ دربارهٴ نصارا فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ و دربارهٴ یهودیها فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ﴾، شاید اِلقا بدتر از اِغرا باشد، برای اینکه یهودیها بدتر از نصارا هستند، از این جهت اینها باهم اختلاف دارند. پس یک اختلاف درونگروهی دارند و یک اختلاف مکتبی و برونگروهی، لکن همین که سخن از اسلام به میان میآید بر اساس «الکفرُ ملةٌ واحدةٌ» همه علیه اسلام و مسلمانها بسیج میشوند. اینجا است که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که هم اختلافات درون گروهی برطرف میشود و هم اختلافات مکتبی؛ یعنی یهودیهایی که با هم اختلاف دارند با هم متحد میشوند، مسیحیهایی که با هم اختلاف دارند با هم متحد میشوند و یهودیها و مسیحیهایی که با هم اختلاف دارند مُتحد میشوند و این سه تا اختلاف به یک وحدت مشئوم تبدیل میشود و میشود: ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾.
تأثیر حجیت یهودیت و مسیحیت در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که اگر کسی محبت یهودی و مسیحی که دشمن با اسلام است را در دل داشته باشد یا با آنها هم پیمان باشد، او در حقیقت فرزند عقیده و خواستههای قلبی خود¬ش است نه فرزند زبان او، چون قلب او به سمت یهود و نصارا است حقیقت او حقیقتِ یهودی و نصارا خواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ از آنها محسوب میشود. قرآن یک تعبیر مثبت دارد و یک تعبیر منفی؛ تعبیر مثبتِ قرآن کریم این است که اگر کسی فلان کار را انجام داد او از خدا محسوب میشود یا از ناحیهٴ صاحب شریعت محسوب میشود و مانند آن؛ مثل اینکه در جریان طالوت در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 249 اینچنین فرمود: ﴿فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّی﴾؛ هر که دستور مرا اطاعت کرده است و از آن نَهر ننوشید این از من است که این تعبیر محبتآمیز و آموز و جاذبهدار و اثباتی است، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّی﴾، این تعبیر کسی است که خداوند او را سِمَتی داده است برای نجات یک عدهٴ محروم. تعبیر منفی و مقابل آن در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 28 این است که فرمود: ﴿لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْءٍ﴾؛
علت تغییر قطع ارتباط محبت برای قطع ارتباط پیمان و ... به کافر
سرّ اینکه برای قطع ارتباط محبت و برای قطع ارتباط پیمان و نصرت گاهی تعبیر به کافر میکند و گاهی تعبیر به یهود و نصارا، برای آن است که آنها در این محورها اهل کتاب نیستند در حقیقت و اگر اینها اهل کتاب بودند برابر فرمان الهی عمل میکردند؛ فرمود: ﴿لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْءٍ﴾ که این هم تعبیر منفی است. در آیهٴ محل بحث هم که فرمود: ﴿مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ این هم از همان قبیل است یعنی منالله نیست. اگر از یهود شد دیگر به مقصد نمیرسد، چرا از آنها است؟ برای اینکه این کار ضلالت است و ظلم است و انسانِ ظالم به مقصد نمیرسد، پس شما هم به مقصد نمیرسید: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾ که این ﴿لاَ یَهْدِی﴾ یعنی به مقصد نمیرساند وگرنه آن هدایت تشریعی که به معنای راهنمایی باشد که یقیناً خدا دارد و همین آیات همین هدایت تشریعی است و راهنماییهای الهی است. در چنین فضایی عدهای گفتند که ما باید رابطهمان را با بیگانهها حفظ بکنیم و ملاحظه فرمودید که آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» یک اصل حاکم است و فرمود: کفاری که کاری با شما ندارند و در صَددِ ایذاء و توطئه علیه شما نبوده و نیستند، خداوند شما را نهی نمیکند که با آنها رابطهٴ حَسنه داشته باشید، بلکه با آنها بر اساس قسط و عدل زندگی بکنید و تشویق کرده است در آن آیهٴ سورهٴ «ممتحنه» که این جزء جامعترین آیاتی است که مسئلهٴ حقوق بشر را تبیین میکند. در اینگونه از موارد که فرمود اینها با یکدیگر هستند و با شما نیستند، پیدا است که اینها اهل توطئه و اهل تبعیدند و مانند آن. آنگاه مسلمانها دو دسته بودند: یک عده مسلمان واقعی بودند که میگفتند ما جز از نصرت خدا به نصرت احدی امیدوار نیستیم و جز به محبت خدا مِهر کسی را هم نمیپذیریم و عدهای هم اسلام در قلبشان راه پیدا نکرد؛ اینهایی که در قلبشان اسلام راه پیدا نکرد ﴿وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾، آن مقدار خلأ را کفر میگیرد و آنجایی که خالی است جای نفوذ شیطان است. اینکه فرمود قلب باید متیَّم به حُبّ خدا باشد یا پر از ایمان باشد برای این است که آن مقدار خالی را شیطان پر میکند. قرآن مدعی است که من برای شفای بیماریهای دل آمدهام:
تبیین امراض قلبی در قرآن کریم و شفای آن
﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَسارًا﴾ یا ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ که این تعبیرات را ذات اقدس الهی در وصف قرآن کریم یاد کرده است که مشکلات قلبی را قرآن شفا میدهد. یک وقت انسان غمگین است و دردهای روحی دارد که قرآن از راههای دیگر شفا میدهد، مشکل اخلاقی دارد از راه دیگر شفا میدهد، مشکلهای معرفتی دارد که قرآن از راه دیگر شَفا میدهد؛ اما یک وقت مشکل نفاق دارد و ضعف ایمان دارد یا به بیماری قلب و مَرَضِ روحی دارد که میفرماید این را هم شفا میدهد؛ اوّلاً میگوید که قرآن شفا است نه دَوا، گاهی ممکن است که انسان دارو مصرف بکند و درمان پیدا نکند اینچنین نیست، چون اگر کسی به قرآن عمل کرد یقیناً درمان میشود، چون قرآن شفا است. شفا بِما هُوَ شِفاء که تَخلفُ بَردار نیست و دوا نیست که گاهی اثر بکند و گاهی اثر نکند، شفاست و شفا بما هو شفاء تخلفبردار نیست. دوا هم دارد؛ اما وقتی اصل قرآن کریم به عنوان شفا مطرح شده است یعنی یک دارویی است که شفابخشیاش حتمی است. اگر فرمود: ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ معلوم میشود که ممکن نیست قرآن در قلبی راه پیدا بکند و آن قلب مریض باشد، چون شفا از آن جهت که شفا است تخلفبردار نیست. خب این اصل کلی را بعد از تبیین بیماریها انسان خوب بررسی میکند و قرآن مشخص میکند که چه چیزی بیماری است و خیلی از امور است که انسان آن را مرض نمیداند، گرچه به طور اجمال فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾؛ قلب یک عده مریض است؛ اما بیماری قلب چیست؟ آن را خیلیها تشخیص نمیدهند. آنگاه در موارد خاص نمونه ذکر میکند؛ مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور میدهد که شما رقیق حرف نزنید و وقتی که مَرد است به صورت نازک و ظریف سخن نگویید ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾؛ در هنگام حرف زدن صدایتان را نازک نکنید، برای اینکه آن نامحرمی که قلبش مریض است طَمَعَ میکند. این یعنی چه؟ یعنی اگر مردی نتواند خود را در برابر نامحرم کنترل کند چنین مردی مریض است و این مَرَضِ قلب دارد؛ هم مَرَض را قرآن مشخص میکند و هم درمان و شفا را تبیین میکند. از آن طرف ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾، ﴿وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنّ﴾ و دستورات دیگر دارد. اگر نگوید چه چیز مرض است، انسان درست به سراغ قرآن نخواهد رفت و خود را درمان نمیکند، این یک مَرَضِ مُنکراتی و اخلاقی است. در آیهٴ محل بحث یک مَرَض سیاسی و فکری است که فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾؛ اینها ممکن است مَرَضِ اخلاقی نداشته باشند یعنی به نامحرم طمع نکنند؛
بیان بیماری سیاسی
اما یک بیماری سیاسی دارند و میگویند که شاید اوضاع برگشت، ما چرا رابطهمان را با بیگانهها قطع کنیم؟ حالا یا به حق یا ناحق شاید این نظام شکست خورد و بیگانهها روی کار آمدند یا ما نتوانستیم با آنها نبرد کنیم، چرا رابطهمان را قطع بکنیم؟ اینها شتابزده به طرف بیگانهها حرکت میکنند، سرعت است نه سبقت، نه اینکه پیشی بگیرند میشتابند، گفت: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ نه «یسارعون الیهم» معلوم میشود که قلباً در جمع آنها بودند نه اینکه تازه میخواهند به آن سمت گرایش پیدا کنند. اینکه قلبش بیمار است در جمع آنها است و به آن سَمت مایل است؛ ولی چنین حادثهای که پدید آمده یا خاطرهای که در ذهنش رُخ داد، این شتابزده در جمع آنها خود را مییابد. بنابراین ظاهراً با شما مسلمانها است و باطناً و قلباً رابطهشان را با آنها حفظ میکنند و چنین حرفی دارند، چون حوادث روزگار یکسان نیست: ﴿تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ و دولت را هم¬، دولت گفتند برای این است که تداول میشود و از دستی به دست دیگر میگردد و دور میزند و اینگونه از امور را میگویند دائره. اگر چنانچه حوادث یکسان نیست و ممکن است برگردد چرا ما ارتباطمان را با بیگانهها قطع بکنیم؟ این مَرَض است که ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ و منطق آنها این است که ﴿یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾.
روش شفای امراض قلبی
شفای این مرض چیست؟ راه علاج این مرض چیست؟ فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾؛ راه درمان بیماریِ چنین بیمارانی این است که به آنها بگویید آیا شما یقین دارید که اوضاع برمیگردد یا احتمال میدهید؟ یقیناً احتمال میدهید و یقین که ندارید، پس از این طرف هم احتمال بدهید که همانطوری که خداوند اصل اسلام را پیروز کرد در بقا هم اسلام را پیروز کند. خدا دو کار میکند: یا شما را در جنگ پیروز میکند و یا آنها را از درون متلاشی میکند یا حوادث دیگری پیش میآورد که آنها نتوانند جنگ کنند و به هر تقدیر یا جنگ میشود شما پیروز میشوید یا آنها توان جنگشان را از دست میدهند ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ﴾، حالا اگر این قبل از فتح مکه بود ناظر به فتح مکه است و اگر بعد از فتح مکه بود احتمال اینکه بیگانهها در غیر حجاز حمله کنند که ممکن است اسلام جهانگیر بشود و امپراطوریهای ایران و روم شکست بخورد و اگر منظور از این فتح قضا و حُکم الهی باشد که دیگر عام است چه مربوط به فتح مکه باشد و چه قبل از فتح مکه و چه بعد از فتح مکه باشد. فتح الهی امری است از ناحیهٴ خدا؛ اما اینکه فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ این ذکر عام بعد از خاص دلیل طلب میکند. ذکر خاص بعد از عام نکتهاش اهمیت است که معروف است؛ ذکر خاص بعد از عام مثل این است که خداوند ملائکه را و جبرئیل و میکائیل و امثال ذلک را نازل کرده است که ذکر جبرئیل بعد از ملائکه این ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیت مسئله؛ اما اینجا ذکر عام بعد از خاص است که این ذکر عام بعد از خاص باید یک نکتهٴ دیگری داشته باشد.
مأموران الهی بودن فرشتگان خدا
فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْح﴾، چون این فتح یقیناً من عندالله است برای اینکه فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ که این ﴿أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ چون ذکر عام بعد از خاص است و این تقابل و تفصیل قاطع شرکت است، معلوم میشود که این امر غیر از فتح است. خداوند گاهی کل کارها را انجام میدهد به نفع اسلام؛ اما گاهی به وسیلهٴ جنگ و مأموران بشری این کار را انجام میدهد و گاهی به وسیلهٴ غیر جنگ و مأموران فرشته و غیبی این کار را انجام میدهند. همه مأموران اِلهیاند؛ اگر جَنگ بود خدا به وسیلهٴ بَشر اسلام را پیروز میکند؛ مثل اینکه فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾؛ با آنها مُقاتله کنید خدا است که آنها را با دست شما عذاب می کند و گاهی هم به وسیلهٴ فرشتگان عذاب میکند، چون ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾، ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و مانند آن. بنابراین مأموران الهی گاهی فرشتگان غیبیاند و گاهی بشر؛ کار اگر با جنگ بود خدا به دست بشر که جزء سپاهیان الهیاند حق را پیروز میکند و اگر غیر جنگ بود گاهی به وسیله امدادهای غیبی مسئله را حل میکند. گاهی هم ممکن است حادثه به صورت جنگ باشد و هم به کمک بشر و هم به اِمدادهای فرشتهها انجام بگیرد؛ ولی این تقابل و تفصیل که قاطع شرکت است نشان میدهد که گاهی خداوند به وسیلهٴ جنگ مشکل مسلمین را حل میکند و گاهی هم به وسایل دیگر مشکل اسلامی را حل میکند، چون خودش فرمود: ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾؛ به ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که خداوند از دو راه تو را کمک کرده است: یکی ﴿بِنَصْرِهِ﴾ و یکی ﴿بِالمُؤْمِنِینَ﴾. اینجا ذکر خاص بعد از عام است. نُصرت خدا گاهی به وسیلهٴ امدادهای غیبی است و گاهی به وسیلهٴ حضور نیروهای مجاهد در جبههها است. فرمود: ﴿هُوَ الَّذی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾. آنجا هم اگر خواستیم بگوییم تَفصیل قاطع شرکت است، منظور از آن نَصر امدادهای غیبی است و منظور از این مؤمنین همین سربازان مُجاهِد نَستوه است. بنابراین گاهی ممکن است که خداوند به وسیلهٴ غیر جنگ مشکل اسلام و مسلمین را حل کند، گاهی هم به وسیلهٴ جنگ حل میکند: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾. آنگاه این گروهی که و ظاهراً حرفی نداشتند ظاهراً با شما بودند ولی باطناً گرایش خاصی با آنها داشتند و حرف آنها این بود، ﴿فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ حالا پشیمان میشوند. ذات اقدس الهی فرمود که به آنها بگویید آن پشیمانی آینده را چه میکنید؟ با این راه این مَرَض را معالجه کنید، البته آنها که بیماریشان مزمن بود معالجهپذیر نبودند و با بیماری هلاک شدند، آنها که قابل هدایت بودند معالجه شدند.
تقوا وسیله علاج بیماری قلبی
این دَستور به تقوا دستورِ به پرهیز است؛ به بعضی از بیمارها دستور پرهیز میدهند آنها که قابل معالجهاند و بعضی از بیمارها که در اثر مزمن بودن آن بیماری پرهیز در آنها سودی ندارد به آنها نمیگویند با تقوا{باشید، بلکه} به آنها میگویند هر کاری خواستید بکنید؛ مثل بیماری که دیگر کارش از معالجه گذشت پزشک متخصص به او دستور پرهیز نمیدهد و میگوید شما پرهیز غذایی ندارید و او باید بفهمد که اگر گفت پرهیز ندارید و همه چیز برایت خوب است، یعنی کارت از معالجه گذشت. تقوا برای آن مریضی است که در صدد درمان است که به او دستور پرهیز میدهند، حالا اگر کار گذشت آنجا نمیگویند اتقوالله، آنجا میگویند: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ که این ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ یک هشداری است. آنهایی که در بین راهاند و قابل درماناند خدا به آنها میفرماید اتقوالله و آنهایی که کارشان گذشت میفرماید: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾؛ هر چه خواستید بکنید. در اینگونه از موارد ذات اقدس الهی مَرَض را مشخص میکند و دستور تقوا را میدهد که پرهیز کنید و راه تقوا را هم با تعلیم کتاب و حکمت مشخص میکند، اگر چنانچه اَثر کرد که خدا آنها را آشنا میکند به کیفیت شکرگزاری و اگر اثر نکرد دیگر دستورِ تقوا نمیدهد. یک طبیب مگر چه میکند؟ طبیب آن حرف آخر را آخر میزند و ذات اقدس الهی هم به یک عده حرف آخر را آخر زد و فرمود: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾. بنابراین اگر قرآن ﴿شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ﴾ است آن مشکلات قلبی را بیان میکند و بعد میگوید که چنین قلبی مریض است و راه علاجش هم این است: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾.
لازم و ملزوم بودن توبه و ندامت
مطلب بعدی آن است که اگر بیماری حرف پزشک متخصص را گوش نداد و این بیماری ادامه پیدا کرد، او سرانجام پشیمان میشود و این پشیمانی هم دردی است بر دردهای او، توبه نمیکند نادم میشود. یک وقت انسان توبه میکند و خود را شستشو میدهد و سبک میشود و راحت میشود و آن وقتی است که پشیمانی سودی دارد و آن اَثنایِ کار است. یک وقت است که از توبه گذشت و خودِ این نَدامت یک درد است. یک وقت است که انسان یک خسارتی دید و الآن آن خسارت که متوجه او شد و نتوانست جبران بکند این ندامتی هم دارد و این ندامت یک درد درونی است برای او. یک وقت انسان پشیمان میشود که سَرپُل رفاه است؛ مثل کسی که ندامتِ او زمینه برای توبه است، اینگونه از ندامت چیز خوبی است: «کَفَی بِالنَّدَمِ تَوبَةً». یک وقت است که از وقت توبه گذشت و این ندامت دیگر سَرپُلِ توبه نیست و خودش یک عذاب الهی است؛ مثل اینکه عدهای در قیامت پشیمان میشوند و ندامت در قیامت که ﴿وَّلاَتَ حِینَ مَنَاصٍ﴾ است و اینجا آن پشیمانی سودی ندارد و فقط درد روحی است. در اینگونه از موارد اگر کسی در صَدد عَلاج باشد ندامت چیز خوبی است: «کَفَی بِالنَّدَمِ تَوبَةً» اما وقتی از علاج گذشته باشد همین ندامت میشود عذاب که فرمود: ﴿فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ اینها در یک حالتی هستند که سرمایه را از دست دادند. آنگاه منطق مؤمنین درباره اینها این است که ﴿وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾؛ مؤمن منطقش این است که آیا اینها همین هایی بودند که با قَسَمهای غلیظ و شدید میگفتند که با شماییم؟! آنکه حرف راست میزند که نیازی به قَسَم ندارد! این قَسَم به قول معروف نه دروغ را راست میکند و نه حرف راست احتیاجی به قَسَم دارد. این قَسَم انسان را شاک میکند، حرف راست که نیازی به قَسَم ندارد و دروغ هم که با قَسَم راست نمیشود. فرمود که اینها که قَسَم میخورند، آن هم قَسَمِ غلیظ، این ﴿أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ مفعولِ مطلق نوعی است و اَیمان هم همان سوگندها است؛ مثل اینکه میفرماید: «اقسموا بالله جهد اِقسامهم»؛ منتها آنجا را جمیع ذکر کرد و جمع آورد و در هر صورت مفعول مطلق نوعی است؛ یعنی با قَسَمهای خیلی جِدّ و جَهددار سوگند یاد میکردند که ﴿إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ﴾ با شما مؤمنینم و انسان با قلب است نه با زبان و هر جا قلب او است هست نه هر جا زبان او است باشد. فرمود که اینها سرمایههایشان را باختند: ﴿حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه اینها خسارت دیدند و کسی که سرمایه را ببازد چیزی ندارد که با آن تجارت کند.
معنای عسی و لعل در آیه
مطلب دیگر آن است که این کلمه عَسی از ذات اَقدس الهی با غیر خدا یکسان است و اینکه گفته میشود عَسی و لَعلَّ اگر در قرآن باشد و از کلام خدا باشد و خداوند میفرماید عَسی یا لَعلَّ و این کلمات تمنّی و تَرمّی را اگر خدا بگوید حَتمیت را به همراه دارد و شایدِ خدا باید است و ناگزیر این عَسی و لَعلَّ معنای دیگر دارند اگر خدا اِستعمال کرده باشد، این سخن تام نیست؛ شایدِ خدا همان شاید است و بایدِ خدا همان باید. بیان ذلک این است که خداوند این را در مقام فعلِ خارجی ذکر میکند و این فعل خارجی هم تغییرپذیر است. یک وقت خدا وعده میدهد بر اساس اینکه خداوند خُلف وعده نمیکند و خُلف وعدهٴ خدا محال است، چه اینکه خودش فرمود:
بیان تهدید ضمنی در آیه
﴿لَنْ یُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾، انسان جزم دارد که خدا به وعدهاش عمل میکند و وعدهٴ خدا به منزلهٴ خبر است که این روی برهان خارجی است. یک وقت است که وعده نمیدهد و میفرماید شاید اینچنین باشد، این زمینه است چون فعل خارجی است. چه وقت خداوند فتح میآورد؟ فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ و اگر چنانچه عدهای حاضر نباشند که دین خدا را یاری کنند، اینچنین نیست که خداوند حتماً دین خود را با دست اینها یاری کند، میفرماید: ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾؛ شما را میبریم و یک عدهٴ دیگری را میآوریم که مثل شما نباشند و دین خود را به دست آنها حفظ میکنیم. گاهی هم تعبیر این نیست که ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾، بلکه تعبیر این است که ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این یک هشداری است که فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و یک عدهٴ دیگری را میآورد، این یک هشداری است وگرنه خدا همیشه و هر روز دارد این کار را میکند که هر روز یک عده را میبرد و یک عدهای را میآورد. شما یک سری به بیمارستان و یک سری هم به گورستان بزنید میبینید که هر روز یک عده به گورستان میروند و هر روز یک عده در بیمارستان به دنیا میآیند. اینکه خدا فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و یک عدهٴ دیگری میآورد، این هشدار است و یک تهدیدِ ضمنی است، نه اینکه اگر خدا بخواهد شما را میمیراند و یک عدهای دیگر به عنوان نوزادان را به دنیا میآورد! آن دیگر ﴿إن یشأ﴾ نیست، هر روز خدا کارش این است و هر روز یک عده را میمیراند (یُحْیی وَ یُمیتُ) و یک عده را هم به دنیا میآورد. اینگونه از تعبیرات که میفرماید: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ؛ یعنی این وضعی که شما دارید دائمی نیست و اگر شما رعایت نکردید خدا شما را میبرد و یک عدهٴ دیگر را میآورد و مشابه آن ﴿وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ است، در اینگونه از موارد خدا تهدید میکند. غرض آن است که یک وقت خدا وعده میدهد و وعدهٴ خدا یقین است و یک وقت وعده نمیدهد و میفرماید شاید: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ﴾، خب چه وقت خدا فتح را نصیب شما میکند؟ در صورتی که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّه﴾ باشد و ﴿یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ﴾. چه وقت امر الهی به سود شما و علیه بیگانگانتان نازل میشود؟ در صورتی که شما در مسیر مستقیم حرکت کنید. پس این ﴿فَعَسَی اللّهُ﴾ معنای خاص خود را دارد و این کلمهٴ ﴿عسی﴾ همه جا یکی است چه خدا آن کلمه را استعمال بکند و چه دیگری. این به علم خدا برنمیگردد و خدا البته عالم است و یقین میداند که در آینده چه خواهد شد و خودش هم یقین میداند که چه خواهد کرد، چه اینکه میداند ما چه میکنیم؛ اما این زمینهها را هرگز منتفی نمیکند. خلاصه بحث این شد که این ولاء هم به معنای محبت ممنوع است و هم به معنای نصرت و ناگزیر ولای سرپرستی به طریق اوُلا ممنوع است و این در زمینهای است که دیگران علیه اسلام و مسلمانها در توطئه باشند وگرنه اگر کاری به اسلام و مسلمین نداشته باشند نه بنا بر عدم عداوت است بلکه بنا بر اعمال قسط و عدل است، البته محبت قلبی یک حساب دیگری است؛ اما جنبهٴ انسانی بودنِ این ضابطهٴ قسط و عدل را فرمود که برابر سورهٴ «ممتحنه» میتوان حفظ کرد با مطالب دیگری که عرض شد.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است