display result search
منو
تفسیر آیه 31 سوره مائده

تفسیر آیه 31 سوره مائده

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 83 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 31 سوره مائده"
- مسئولیت شیطان در نظام عالم
- وسوسه‌های شیطانی زمینه جهاد اکبر
- تعلیم راههای عالم شدن از طرف خداوند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾

خلاصه مباحث گذشته
از این آیهٴ مبارک مطالب فراوانی استنباط شد که بعضی از آنها به عرض رسید و بعضی از آنها هم الان مطرح است؛ اوّلین نکته این بود که این نشان می‌دهد که فرزندان آدم فرزندان صُلبی بودند چه اینکه گذشت. دوم اینکه آدم و حوا(سلام الله علیهما) از نسل پدران و مادران قبلی نبودند و گرچه قبل از آدم و حوا بشری زندگی می‌کرد ولی نسل آنها منقرض شد زیرا اگر طبق گمان بعضیها انسانهای اوّلی که غیر مسئول بودند وجود می‌داشتند و آدم و حوا(سلام الله علیهما) فرزندان آنها بودند منتها در اثر رشد عقلی انسانِ مسئول بودند، بنابراین آدم و حوا و همچنین فرزندان آدم و حوا در یک جامعهٴ انسانی زندگی می‌کردند و انسان هم به هرتقدیر محکوم به مرگ است و می‌میرد، حالا یا مرده را می‌سوزاندند یا مرده را دفن می‌کردند یک چیز روشنی بود. اینکه قابیل مانده و نمی‌داند که با این بدن مرده چه بکند، معلوم می‌شود که در جایی زندگی می‌کردند که کسی نبود و اینها فرزندان کسی نبودند، پس همان ‌طوری که آیهٴ 59 سوره <آل عمران> یعنی: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ دلالت می‌کند که آدم(سلام الله علیه) فرزند کسی نیست، این آیهٴ مبارک هم تأیید می‌کند که اینها در یک جامعهٴ انسانیِ قبلی زندگی نمی‌کردند، بلکه سر سلسلهٴ نسل کنونی آدم و حوا است و اینها بشرهای ابتدایی
بودند و قبل از اینها البته انسانهایی بودند و آدمهایی بودند ولی ظاهراً نسل آنها منقرض شد و آدم و حوا(سلام الله علیهما) نسل آنها نیستند.

عهده‌دار بودن رسالت در نظام تکوین
مطلب سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ یک نشانهٴ توحیدی است؛ یعنی نشانهٴ آن است که کل عالَم رسالت الهی را به عهده دارد و هیچ کاری از هیچ صاحب کاری نیست مگر اینکه براساس تدبیر الهی است. یک وقت انسان خیال می‌کند که کلاغی پر زده است و اتفاقاً چنین کاری را انجام داد که شاید این کلاغ روزانه چند بار این کار را انجام داد و چند بار انجام می‌داد؛ ولی آن کسی که به راز و رمز این اشیاء آشنا نیست می‌گوید که اینها اتفاقی است؛ ولی خداوند می‌فرماید: این کلاغ مبعوث از طرف ما بود و هدفش هم فهماندنِ فرزند آدم بود که کیفیت دفن را یادش بدهد، پس کلاغ یک رسالتی دارد ولو خود کلاغ نداند و انسان مرسل الیه است ولو خودش نداند. در موارد دیگر قرآن کریم مسئلهٴ رسالت را در نظام تکوین به خیلی از اشیاء اسناد می‌دهد و می‌فرماید: این بادها مایهٴ تلقیح گیاهان است که این نر و مادهٴ گیاهان را با هم نزدیک می‌کند که اینها نکاحی بکنند و بارور بشوند و این بادها رسالت خدا را به عهده دارند: ﴿و ارسلنا الریاح لواقح﴾ . قبلاً هم ملاحظه فرمودید که در کتاب شریف نهج‌البلاغه وجود مبارک امیر المومنین(سلام الله علیه) فرمود: «انّ المسکینَ رسولُ الله»؛ یعنی آن مستمندی که آمد از شما چیز می‌خواهد نه خودش می‌داند که فرستادهٴ خداست و نه شما با خبرید که او رسول الله است؛ ولی بدانید که خدا او را به طرف شما فرستاده است: <إنّ المسکینَ رسولُ الله> بنابراین چیزی در نظام نیست مگر اینکه بر اساس تدبیر الهی است. گاهی خداوند پرده از یک گوشه برمی‌دارد تا آن تدبیر را به ما نشان بدهد و این چنین نیست که فقط در جریان مسکین طبق بیان نهج‌البلاغه رسالتِ الهی را داشته باشد یا کلاغی که کیفیت دفن مرده را یاد قابیل می‌دهد مبعوث از طرف خدا باشد یا بادی که برای تلقیح گیاهان می‌وزد رسالتِ خدا را داشته باشد و سایر اشیاء رسالت الهی را نداشته باشند، بلکه همهٴ اشیاء رسول خدا هستند؛

مسئولیت شیطان در نظام عالم
حتی در نظام تکوین که از شیطان لعنه الله موجودی بدتر نیست او هم رسالت خدا را به عهده دارد و او هم در نظام تکوین مبعوث است، گرچه شیطان معصیت کرد و اهل جهنم است اما این چنین نیست که در نظام تکوین بتواند اوضاع را به هم بزند و هر کاری را که خواست انجام بدهد. شیطان در نظام تشریع چون معصیت کرد و استکبار کرد اهل جهنم است و این مربوط به خودش است؛ ولی اگر بخواهد دیگران را اغوا کند این چنین نیست که بتواند اوضاع را به هم بزند و سلب اختیار بکند، بلکه فقط کارتِ دعوت جهنم را به افراد می‌دهد همین و این کارت را هم زرق و برق می‌زند و زیبا می‌کند و تزیین می‌کند و با فریب افراد را به جهنم دعوت می‌کند همین و بیش از این مأموریتی ندارد که وسوسه است. از آن طرف هم عقل انسان را هدایت می‌کند، شریعت و وحی انسان را هدایت می‌کنند، همهٴ انبیا و مرسلین(علیهم السلام) هدایت می‌کنند، همهٴ صحف آسمانی انسانها را هدایت می‌کنند و فطرت درونی و نهاد آدمی انسان را هدایت می‌کند که انسان با داشتن چندین سببِ فضیلت نباید به دعوت¬نامهٴ جهنمِ شیطان گوش بدهد. اگر کسی با داشتن همهٴ راه‌های نجات دعوت نامهٴ شیطان را پذیرفت و وعدهٴ فریب¬آمیز شیطان را قبول کرد خدا به او مهلت می‌دهد که توبه کند، اگر عمداً توبه نکرده است و تمرّد را تداوم بخشید از آن به بعد دیگر شیطان رسالت الهی را به عهده دارد که فرمود: ﴿ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾، از آن به بعد شیطان رسالتِ خدا را دارد و همان‌ طوری که طوفانهای هلاک کننده رسالت الهی را دارند و مانند آن، از آن به بعد شیطان نسبت به کافر و نسبت به فاسق و مانند آن گزنده است. غرض آن است که چیزی در جهان آفرینش کاری را بدون اذن خدا انجام نمی‌دهد و این طور نیست که هر کسی ولو شیطان بتواند در نظام آفرینش خَللی وارد کند. بنابراین این جریان ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ نشان می‌دهد که وسوسه چیز بسیار خوبی است و در بحثهای قبل هم روشن شد که فرمودند وسوسه نعمت بسیار خوبی است و هرکسی به هر جایی رسید در اثر جنگ با وسوسه بود و اگر وسوسه‌ای نباشد جهاد اکبری نیست و اگر جهاد اکبری نباشد اولیای الهی از دیگران جدا نخواهند بود. وسوسه که بد نیست، بلکه وسوسه همان کارت دعوت است و

وسوسه‌های شیطانی زمینه جهاد اکبر
ماموریت الهی است. وسوسه بسیار کار خوبی است و اگر نباشد که جهاد اکبری نیست و موفقیتی نیست و کسی به ولایت نمی‌رسد؛ اما در حدّ کارت دعوت است و در قیامت هم می‌گوید شما عاقل بودی، خدا وعدهٴ حق داد، و من وعدهٴ فریب دادم و برای شما هم مشخص بود می‌خواستید گوش ندهید. این چنین نیست که اوّلین مرحله‌ای که شیطان شروع کرد به وسوسه، این وسوسه بد باشد، بلکه وسوسه را به اذن خدا می‌کند و وسوسه که بد نیست. از آن طرف چندین چراغ قوی خدا به ما داد و از طرفی هم راه باطلی را شیطان ارائه می‌دهد و فریبی هم دارد. این طور نیست که شیطان بتواند از کسی سلب اختیار بکند. یک میدان جنگ است که چندین سلاح بُرَنده در اختیار انسان است و یک سلاح سبک در اختیار شیطان است، این است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) می‌فرماید: عجب در این نیست که کسی به بهشت برود و اگر کسی به بهشت رفت هنر نکرد، بلکه اگر کسی به جهنم رفت جای تعجب است، برای اینکه با این همه رحمت و با این همه هدایت اگر کسی به جهنم برود{جای تعجب است}، خدا یک گناه را یکی بنویسد و یک صواب را ده تا بنویسد، از طرفی درون و بیرون انسان را با نورهای قوی روشن بکند و سلاحهای سنگین را در اختیار انسان قرار بدهد و یک سلاح سبکی به دست شیطان بدهد که فرمود: اگر کسی به بهشت رفت هنر نکرد و جای تعجب نیست، با این همه رحمت و نشانهٴ لطف حق اگر کسی به جهنم رفت جای تعجب است: «ویلٌ لِمَن غَلَبَت آحادُه اعشارَه» ؛ وای به حال کسی که یکیهای او بر ده تا‌های او اضافه بیاید! یک صواب ده برابر پاداش دارد حداقلش و یک گناه یک کیفر دارد، فرمود که وای به حال کسی که یکیهای او بر ده تا‌های او غالب بیاید و از آن طرف از درون و بیرون سلاح سنگین در اختیار آدم است. به هر تقدیر وسوسه چیز بدی نیست.
در بحثهای قبل هم گذشت که خود این وسوسه کردن در نظام تکوین چیز خوبی است گرچه معصیت است و فریب دادن معصیت است؛ ولی این معصیت به سوء اختیار دامنگیر خود شیطان شد. بحث تشریع شاید ده‌ها بار این مسئله در طی این ده، دوازده سال مطرح شده است، سرّش این است که مسئلهٴ تشریع اگر از تکوین کاملاً جدا بشود دیگر این سوالات تکرار نخواهد شد. او معصیت کرده است که به این رذیلت مبتلا شده است، چون فریب دادن حرام است، نیرنگ بازی حرام است و وسوسه حرام است، چه شیطان انس باشد و چه شیطان جن باشد؛ اما در نظام تکوین کار، کار خوبی است. تشریع را که فعل اشخاص است با تکوین که کار حقیقی ذات اقدس الهی است اینها از هم باید جدا بشوند. به هر تقدیر حتی شیطان هم در پایان امر که بر کافران و ملحدان سلطه دارد این رسالت الهی را دارد. ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾؛ خود غراب نمی‌داند که مبعوث است از طرف خدا و خود این شخص یعنی قابیل هم نمی‌داند که الان رسالت الهی به سمت او حرکت کرده یعنی یک کسی از طرف خدا مامور شده که چیزی یادش بدهد. سرّش آن است که قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ <نحل> به ما فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾؛ شما بدون اینکه چیزی بلد باشید به دنیا آمدید. این در صدر آیهٴ سوره <نحل> است و بعد هم فرمود که شما باید کاری انجام بدهید و کار که بدون علم نمی‌شود: ﴿و لا تقف ما لیس لک به علم﴾ و بعد هم فرمود که هر مظنه‌ای جای علم نمی‌نشیند، بلکه آن مظنهٴ خاص که ظن معتبر است در حکم علمی است و جای علم می‌نشیند وگرنه در جاهای خاصِ خود مظنهٴ مطلق به جای علم نمی‌نشیند: ﴿ان الظن لا یغنی من الحق شیئا﴾ . بنابراین با گمان حرکت نکنید، با علم حرکت کنید و علم هم که ندارید، حالا از کجا باید یا بگیرید؟ همان خدایی که در سورهٴ مبارکهٴ <نحل> فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾، فرمود

تعلیم راههای عالم شدن از طرف خداوند
که راههای عالم شدن را خدا به شما داد: ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ . یک راههای حسی است، یک راه عقلی است، یک راههای فطری است و یک پشتوانهٴ راه عقلی و راه فطری هم است که این چهار مطلب را قرآن به عنوان عناصر چهارگانه هماهنگ هم کرده است. پس اوّلین مرحله آن است که انسان جاهلاً به دنیا آمده و چیزی نمی‌داند: ﴿والله اخرجکم من بطون امهاتکم﴾ که ﴿لا تعلمون شیئا﴾ این نکرهٴ در سیاق نفی گرچه مفید عموم است اما طبق آیات سورهٴ مبارکهٴ روم و سوره شمس نشان می‌دهد که منظور از این علم علمهای حصولی است که از تجارت بشری به دست می‌آید وگرنه آن علمهایی که مربوط به حکمت عملی است و مربوط به باید و نباید است که انسان چه چیزی را باید انجام بدهد و چه چیزی را نباید انجام بدهد، این را خدا به انسان داد و این سرمایه را به انسان داد. در سورهٴ مبارکهٴ <شمس> فرمود که ما هیچ کسی را ناقص¬الخلقه نیافریدیم، بدن ممکن است که ناقص الخلقة باشد یا دست کسی، پای کسی و چشم کسی ناقص باشد؛ ولی جان کسی ناقص نیست. فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ ؛ تسویهٴ نفس که روح را مستوی¬الخلقة آفرید چیست؟ با فایی که بیان کنندهٴ تسویهٴ نفس است روشن کرد و فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نفرمود: <والهما>، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ تسویهٴ نفس چیست؟ روح مستوی¬الخلقه است یعنی چه؟
تبیین تسویه نفس
یعنی ناقص نیست، یعنی جاهل نیست، یعنی ملهَّم به فجور و تقواست، آنچه را که باید انجام بدهد می‌داند و آنچه را که نباید انجام بدهد می‌داند. بنابراین با این سرمایه آفریده شد و این سرمایه صاحبخانه است. علمهایی که ما از حوزه و دانشگاه یاد می‌گیریم مهمان و علم وارداتی است؛ علمی که از استاد یاد می‌گیریم، از کتاب یاد می‌گیریم و مانند آن علمی است مهمان که این علم از خارج می‌آید. این مهمان نباید مزاحم صاحبخانه باشد و آن صاحبخانه عبارت از آن علم فطری الهی است که انسان به تقوا و فجور آگاهی دارد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بنابراین ما یک خانه‌ای داریم که آن حرم دل است و یک صاحبخانه‌ای داریم که آن الهام الهی است و یک مهمانی داریم که آن علمهای فقه و اصول و فلسفه و کلامی است که در حوزه و دانشگاه است یا علوم صنعت است. اینها علوم وارداتی است یعنی مهمان است و مهمان در هر صورت مهمان است و زود یا دیر می‌رود و صاحبخانه می‌ماند. لذا در پایان عمر فرمود که آنهایی که به دوران فرتوتی و سالمندی رسیدند به همان دوران کودکی ‌برمی¬گردند؛ هم بدن آنها و هم جان آنها. بدن آنها به دوران کودکی برمی‌گردد، فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ ؛ کسی که پیر شد مثل یک کودک است و هم از نظر جان به دوران کودکی برمی‌گردد فرمود: ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ مِن بعدِ عِلْمٍ شَیْئًا﴾ ؛ بعضیها فرتوت می‌شوند و وقتی به پیری رسیدند دیگر چیزی یادشان نیست. شاید شما دیده باشید بزرگانی از علما را و کسانی که صاحب رساله بودند اواخر عمر به جایی رسیدند که یک سطر خواندنِ عبارتِ توضیح المسایل بدون غلط مقدورشان نبود. این علمی که از خارج آمد یک روزی هم گرفته می‌شود و مهمان در هر صورت می‌رود یا زود یا دیر، پس هم از نظر بدن ما به دوران کودکی برمی‌گردیم که این مشخص است و هم از نظر روح به دوران کودکی برمی‌گردیم این هم مشخص است. تفاوت مهم این است که وقتی بدن بخواهد به حالت کودکی برگردد آن را ذات اقدس الهی به عنوان یک موجبهٴ کلیه بیان کرده بدون استثنا: ﴿من نعمره ننکسه فی الخلق﴾؛ اما ﴿فی الخلق﴾ نه <فی الامر> که آنچه به جنبهٴ امری برمی‌گردد این موجبهٴ کلیه نیست: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ و اما آنچه به روح برمی‌گردد آن را به صورت موجبهٴ جزئیه بیان فرمود نه موجبهٴ کلیه و فرمود: ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ مِن بعدِ عِلْمٍ شَیْئًا﴾؛ بعضیها این چنین‌اند. بنابراین معلوم می‌شود که بعضی از سالمندان این چنین نیستند یا بعضیها به فرتوتی نمی‌رسند و تا اواخر عمر آن صاحبخانه را حفظ می‌کنند، اینها کسانی‌اند که صاحبخانه را به هر تقدیر صاحبخانه داشتند و نگذاشتند که مهمان صاحبخانه را بیرون کند، اینها کسانی بودند که تا آخر عمر هر چه را حفظ کردند حفظ کردند ﴿لکیلا یعلم من بعد علم شیئا﴾ مگر قلبی که وعاء و ظرف قرآن باشد که چنین آدمی در پیری خَرِف نمی‌شود که محتاج این و آن باشد.
رابطه کهولت سن با ظرفیت قرآن
بنابراین قلبی که ظرف قرآن شد این جزء به ﴿ارذل العم﴾ر هم برسد یعنی پیر¬مرد هم بشود ﴿لِکَیْ لا یَعْلَمَ مِن بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا﴾ نیست و تا آخرهای عمر آن هوش عقلی را دارد، ممکن است اصطلاحات یادش برود ولی فکر عقلی و فکر علمی را دارد. قرآن کریم این علمی را که به قابیل آموخت فرمود که معلمش خدا بود و از این جلوتر همان آیاتی که در همین سورهٴ مبارکهٴ <مائده> آیهٴ چهار بحثش گذشت فرمود که این آیین شکار را که شما یاد این حیوانهای شکاری می‌دهید خدا یادتان داد و این کلب معلَّم یا باز شکاریِ معلَّم یا شاهین معلَّم که تربیت شده‌اند چیزی بشر به اینها یاد داد که از خدا یاد گرفت. آیهٴ 4 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> که قبلاً بحث شد این بود که فرمود: ﴿وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ﴾؛ خدا کیفیت شکار کردن و تربیت را یادتان داد و شما هم یاد سگان شکاری دادید، یاد بازان شکاری دادید و مانند آن. از این بازتر که یک امر فنّی است و مال همهٴ انسانها نیست و از این روشن¬تر که دربارهٴ بسیاری از افراد حاصل است همان آیهٴ282 سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بود که فرمود اگر دِینی از کسی بر عهدهٴ شماست آن را بنویسید که نه شما فراموش کنید که کم بدهید و نه طلبکار فراموش بکند که زیاد طلب بکند؛ فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ﴾. چه آن کسی که در نهضت سواد آموزی درس می‌خواند و چه آن کسی که در حوزه به مرجعیت می‌رسد هر دو شاگرد خدایند. فرق در این نیست که یک جا علل و اسباب کم است و جای دیگر علل و اسباب زیاد است، ما این دو مطلب را در کنار این اصل باید حفظ بکنیم. یک وقت است که کسی تند روی دارد و می‌گوید همه چیز را من از خدا می‌خواهم و وسائط و علل و شرایطی در کار نیست و باید سبب-سوزی کرد و سبب¬سوزی کردن در شهود و معرفت است نه در وجود خارجی، خارج نه به میل ماست و نه به میل دیگری، بلکه عالم بر اساس نظم حرکت می‌کند چه ما بخواهیم و چه نخواهیم «ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسبابٍ» ؟
سه دیدگاه درباره علل و اسباب در منابع نمکی
که این روایت نورانی را مرحوم کلینی در کافی نقل کرد؛ عالم به علل و اسباب برمی‌گردد؛ منتها سه دید است: بعضیها علل و اسباب را می‌بینند و- معاذ‌الله- از مسبب¬الاسباب غافل‌اند. بعضیها همین راههای معمولِ حوزوی است که ما این چنین بحث می‌کنیم و این چنین می‌شنویم که اینها علل وَسَطیه‌اند و علل و اسباب مبادیِ وسطیه‌اند و کار را اگر به این علل و اسباب نسبت دادیم اینها علل و اسباب قریب‌اند و اگر به ذات اقدس الهی نسبت دادیم او سبب بعید است، اینها علل‌اند و در طول هم¬اند و با همین راه مسئلهٴ جبر و تفویض و سایر مسایل احیاناً حل می‌شود. این یک راه رایجی است؛ اما راه قرآن کریم که از این دقیق¬تر است و بر مبنای توحید افعالی تنظیم می‌شود این است که همهٴ آنچه در خارج هستند مؤثر‌اند و شکی در آن نیست، اینها علل‌ و اسباب‌اند و کارها با علل و اسباب انجام می‌گیرد، البته این طور نیست که گاهی انسان سبب¬سوزی را نبیند، آن را هم می‌بیند؛ ولی کار با علل و اسباب انجام می‌گیرد و این سخنی در او نیست؛ اما آیا این علل و اسباب متمم فاعلیت فاعل‌اند یا متمم قابلیت قابل؟ شما یک خط کشی بکنید ببینید که این علل و اسباب را به کدام سمت می‌نویسید و کجا راه می‌دهید؟ یعنی آیا خدا اگر بخواهد کار بکند کارِ خدا متوقف بر فلان سبب است و تأثیر خدا متوقف بر فلان شرط است؟ مثل اینکه یک نویسنده اگر بخواهد بنویسد نوشتنِ او متوقف بر قلم و کاغذ است که فاعلیت فاعل مشروط به اسباب و علل است یا همهٴ این علل و اسباب حق است و هیچ کدام باطل نیست ولی وقتی می¬‌خواهیم آمار گیری کنیم یا لیست برداری کنیم همهٴ اینها را به سمت قابلیت قابل می‌نویسیم و می‌گوییم اینها شرایط قابلیت قابل‌اند؟ قابل اگر بخواهد از قادرِ مطلق فیض دریافت کند شرطش این است که این را داشته باشد نه اینکه فاعل اگر بخواهد کار بکند شرطش این است، این می‌شود توحید. اگر <لا موثر فی الوجود الا الله> و اگر قدرت او قدرت مطلق است و از طرفی نظام هم نظام عِلّی و معلولی است و طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه)
خدای سبحان معلم انسانها
در نهج‌البلاغه که فرمود: <کلُّ قائمٍ فی سِواه مَعلولٌ> ؛ یعنی هر چه غیر خدا باشد نیازی به علت دارد، همهٴ این علل و اسباب حق است؛ اما این علل و اسباب برمی‌گردند به علل و اسبابِ قابلی و جزء متممات قابلیتِ قابل‌اند که اگر فلان شیء یا فلان شخص خواست فیض بگیرد مشروط به آن است که فلان سبب قبلاً پدید آمده باشد نه اینکه خدا اگر خواست کاری بکند قدرتِ خدا محدود است یا مشروط است و مانند آن. این فرق بین عارف و غیر عارف است که دو دید است و کل این نظام سر جایش محفوظ است، او هم کار می‌کند و روزی طلب می‌کند و هم درس می‌خواند و عالِم می‌شود، لکن با این تفاوت که دیگری معلّم را سبب قریب می‌داند و خدا را سبب بعید و یک اهل معرفت معلّم و کتاب و درس و بحث را متمم قابلیت قابل می‌داند، نه در وسط راه بدهند که بشود علت فاعلی قریب و نه بالا می‌برند که جزء شرایط فاعلیت فاعل باشند. بنابراین یک راهی است که ذات اقدس الهی فرا سوی ما نصب کرد و فرمود: از راه حس ما چیزهایی را به شما یاد می‌دهیم و این حس را شما باید شکوفا کنید و از راه حس تجزیه و تحلیل کنید. جریان قابیل و غراب مگر چه بود؟ قابیل یک انسان اوّلی است و غراب مامور شد که او را هدایت کند. غراب سه کار کرد؛ یعنی خاک را کنار گذاشت و چیزی را در زیر زمین گذاشت و بعد خاک رویش ریخت که بشود موارات. آن گاه قابیل اینها را القاء خصوصیت کرد و از این جزئیات تحلیل عقلی به دستش آمد و گفت: می‌شود خاک را کنار زد چه غراب و چه غیر غراب و می‌شود چیزی را در جای خاک گذاشت چه هابیل مقتول و چه چیزی که غراب گذاشت و می‌شود بار سوم خاک را روی آن شیء مدفون گذاشت خواه غراب بریزد و خواه دیگری بریزد این چنین نیست که از جزئی پی به جزئی برده باشد، بلکه این جزئی را تحلیل کرد و از حس به عقل رسید، آن وقت عاقلانه به طور کلی امری را استنباط کرده است و همیشه همین ‌طور است. بنابراین ما اوّل از راه حس بعد از اینکه خصوصیتها را القاء کرده‌ایم به آن امر عقلی می‌رسیم. این تذکرات تفکرات عقلیِ مستند به حس است در همهٴ موارد و قرآن همهٴ اینها را به خدا اسناد می‌دهد، لذا در سورهٴ مبارکهٴ <علق> فرمود: ﴿علم الانسان ما لم یعلم﴾ که این ﴿علم الانسان ما لم یعلم﴾ مفهوم ندارد؛ یعنی انسان بعضی از امور را می‌داند و بعضی از امور را نمی‌داند، آنچه را که می‌داند برای خود اوست و آنچه را که نمی‌داند خدا به ا و یاد داد این طور نیست، بلکه منظور این است که انسان هیچ چیزی نمی‌داند و خداوند معلّم انسان است. نشانه‌اش هم همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ <نحل> بود ، برای اینکه اگر انسان بعضی از امور را از غیر خدا بگیرد چون علم سبب هدایت است پس بعضی از علل و اسباب هدایت را از غیر خدا گرفت، در حالی که هدایت را خدا مطلقا به خود اسناد می‌دهد که فرمود: ﴿الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى﴾ که این یک موجبهٴ کلیهٴ غیر قابل تخصیص است یا ﴿الَّذی خَلَقَ فَسَوّى* وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدى﴾ ؛ هدایت مطلقا برای انسان است. به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) بر اساس شکل اوّل می‌گوییم که علم هدایت است و هدایت مطلقا از ناحیهٴ خداست، پس علم هم مطلقا از ناحیه خداست. اینکه فرمود: ﴿علم الانسان ما لم یعلم﴾ یعنی هر علمی را انسان از ناحیهٴ خدا دارد؛ اگر علم بیرونی است به وسیلهٴ حواس به عقل می‌رسد و عقل را خدا به انسان داد و تجزیه و تحلیل عقلی را خدا به انسان داد پس معلم خداست و اگر علم درونی است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این را خدا به انسان داده است. بنابراین بشر اوّل از راه احساس چیزهایی را مشاهده می‌کند و بعد تجزیه و تحلیل عقلی می‌کند و قوانین کلی از او استنباط می‌کند و بعد این قوانین کلی را به عمل می‌نشاند، البته یک سلسله علومی هم از درون او نشأت می‌گیرد که این علوم، علوم فطری است. اگر انبیاء انسان را به یک سلسله مسایلی آشنا کردند می‌گویند که تذکره است و اینها انسان را یادآوری می‌کند. در بخشی از آیات قرآن کریم خدا حصر کرده و فرمود: قرآن جزء تذکره چیز دیگری نیست، برای اینکه در نهان انسان چیزی است که بداند و در همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ <روم> نشان می‌دهد که انسان با آن سرمایهٴ الهی خلق شده است. انسان نمی‌داند که کشاورزی را چگونه اداره کند، دامداری را، صنعت را، ستاره¬شناسی را، دریا¬شناسی را و مانند آن را؛ اما می‌داند
تقوا لازمه استفاده صحیح از علوم احساس
که چگونه آدم خوبی باشد و چگونه آدم خوبی نباشد. آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ در نهان هر کسی است که در سورهٴ <شمس> آمده و فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ؛ این دین مجموعهٴ آن جهان بینیهای توحیدی و گرایشهای عملی است و آن گاه وحی اینها را تأیید می‌کند که می¬شود تذکره؛ ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ﴾ ، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ* لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ﴾ که اینها می‌شود تذکره؛ اما دامداری و کشاورزی و این علوم معمول حوزه و دانشگاه اینها البته ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾ است، مگر آن بخشی که به الاهیات بر‌گردد یا به اخلاقیات برگردد یا بخشی از آنها به حقوق مراجعه کند. پس یک احساس است، یک تعقل است و یک تذکر فطری. آنچه پشتوانهٴ اینهاست مسئلهٴ تقواست که این مسئله تقوا را در بسیاری از آیات قرآن کریم خداوند شرطِ اساسی قرار داده است؛ کسی اگر بخواهد از علوم احساسی استفاده صحیح ببرد باید پرهیزکار باشد، کسی بخواهد از تعقل استفاده کند باید پرهیزکار باشد، آن علوم فطری خود را شکوفا کند باید پرهیزکار باشد. بنابراین همهٴ علوم را ذات اقدس الهی به خود اسناد می‌دهد و معلم حقیقی هم اوست، چون علم اصولاً یک امر مجرد است و امر مجرد را که با آهنگِ استاد یا با آن نقش کتاب نمی‌شود به جان منتقل کرد، اینها ابزار کار است. مگر علم با گوش دادن است؟ مگر علم با خواندن است؟ اینها کارهای مادی است و یک سلسله اَدَوات را به یکدیگر منتقل می‌کند و یک جرقه‌ای می‌زند و آن ﴿یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار﴾ چیز دیگری است و علم یک حقیقت مجرد است مگر با لفظ جابجا می‌شود؟ مگر با نقش روی کتاب جابجا می‌شود؟ این چنین نیست. این نقوش و امثال ذلک در مرتبه اُولیٰ به حس می‌ریزد و از آن به بعد خود نفس تجزیه و تحلیل می‌کند، لذا فرمود که شما از همین راه استفاده کنید. این ﴿الم تر﴾ که در قرآن کریم است از همین تأیید و تشویقِ راه احساس است که به تعقل برسد؛ نظیر اینکه اگر خدا به قابیل می‌فرماید که مگر نمی‌بینی که غراب مبعوث شده است تا چگونگی دفن را یادت بدهد، اینجا هم این است که ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ . همین انسانی که خداوند ﴿ أَخْرَجَه مِنْ بُطُنِ أُمَّه لا یَعلم شَیْئًا﴾، در ذیل همان آیهٴ سورهٴ <نحل> فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ، آن گاه همین انسان را به جایی می‌رساند که فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ به آنجا می‌رساند. فرمود که این راه تحلیل عقلی برای شما باز است که همهٴ آنچه در آسمان و زمین است از او استفاده بکنید. بنابراین اگر کسی راه حسی را خدشه کند صحیح نیست، برای اینکه بسیاری از علوم به حس برمی‌گردد؛ منتها حس مبدأ آغازین علم است و اگر راه عقلی را خدشه کند این ناصواب است، برای اینکه راه حس مواد خام را می‌رساند و آن استنباطهای اساسی به عقل وابسته است و اگر راه فطری را تخطئه کند آن ناتمام است، برای اینکه چه درس خوانده و چه درس نخوانده در نهانِ هر کسی انسان می‌داند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است؟ عدل خوب است و از او لذت می‌برد وهمان ‌طوری که چشیدن آب شیرین و گوارا برای هر تشنه‌ای لذیذ است و کسی یادش نداد یا خوردن عسل برای هر ذائقه‌ای لذت بخش است و کسی یادش نداد یا تلقین نکرد، پذیرشِ قسط و عدل این چنین است که انسان لذت می‌برد و از ظلم رنج می‌برد که این تلقین نیست و این به عادات و آداب و رسوم سنن و فرهنگهای ملی و بومی نیست که حالا قراردادی باشد و مانند آن. بنابراین معلوم می‌شود که همان ‌طوری که در جهاز هاضمه هر کسی و در دستگاه گوارش هر انسانی یک سلسله احساسهای لذت و اَلَمِ مادی است، در نهان و نهاد هر کسی یک سلسله انعطافهای لذت و اَلَم درونی است که آن راه راههای فطری است؛ منتها راه فطرت اختصاصی به مسایل عملی و حکمت عملی ندارد؛ هم در مسایل معارف توحیدی راه فطری راه روشنی است و هم در مسایل عملی. ملاحظه می‌فرمایید که یک کلاغ پریدن را قرآن چگونه منشأ تعلیم می‌داند: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾! آن وقت کل جریان همین ‌طور است و همهٴ کسانی که در علوم تجربی به ملکهٴ اجتهاد رسیدند از طبیعت مدد گرفتند؛ منتها غافل‌اند نه خودشان می‌دانند که مرسل الیه‌اند و نه آن جرم طبیعی ‌می‌داند که رسالت الهی را به دوش می‌کشد؛ ولی در حقیقت هیچ چیزی نیست مگر اینکه مبعوث از طرف خداست و خداوند او را مبعوث کرده است تا چیزی را به ما بیاموزاند. ما اصولاً چرا به دانشمندان می‌گوییم دانشمند؟ برای اینکه آنها گوشه‌ای از اسرار عالَم را عالِمند. سراسرجهان که مدرسه است برای این است که با نظم علمی اداره می‌شود و آنها پیام تعلیمیِ الهی را به ما می‌رسانند، آن گاه فرمود: ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾ . این چنین نیست که ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾ مخصوص علم فطری باشد یا الهامیات باشد یا مربوط به علوم دینی باشد، هر چه را که بشر می‌داند خدا به او آموخت منتها از راههای خاص خودش.
«و الحمد لله رب العالمین»


قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی