display result search
منو
تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده بخش دوم

تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 88 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده _ بخش دوم"
- شیوه‌های فریب انسان با کید شیطان
- حیوانی بودن معامله شیطان با انسانها
- فرق بین تقوای فعلی با تقوای فاعلی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
رابطه بین تقوا با علوم دیگر
نکات دیگری که در این آیات مبارک مانده است یکی رابطهٴ مسئله تقوا با علوم است. معنای قبول عملِ متقی ترتیب اثر اوست؛ یعنی عمل را به کمال می‌رساند و آثار را بر او مترتب می‌کند. اگر عمل یک عمل عبادی باشد پایانش نجات از دوزخ و ورود در بهشت است و مانند آن و اگر عملِ علمی باشد خداوند او را قبول می‌کند، علمی را خدا قبول می‌کند که مطابق با واقع باشد و آثار خوبی هم بر او مترتب باشد. اگر در بخشهایی از قرآن کریم خداوند تقوا را زمینهٴ علم قرار داد یا ضمیمهٴ علم قرار داد برای آن است که خداوند علمِ مردان باتقوا را به ثمر می‌رساند. آنجا که تقوا را زمینهٴ علم قرار بدهد؛ مثل همین آیهٴ مشهور سورهٴ «انفال» که ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانًا﴾ که این زمینه و شرط است؛ یعنی اگر مرد باتقوا بودید خداوند فرق حق و باطل را نصیب شما می‌کند و در هر مطلب علمی می‌توانید بفهمید که چه حق است و چه باطل. آنجا که تقوا ضمیمهٴ علم است نه زمینهٴ علم؛ مثل آن آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که ﴿اتَّقُوا اللّهَ و یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ﴾ که آنجا به صورت شرط و جزا بیان نشد که «اتقوا الله یعلمکم الله»، بلکه به صورت ضمیمه ذکر شد و فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ و یُعَلِّمُکُمُ اللّهُ﴾، اینکه تعلیم الهی در کنار امر به تقوا نقل شد نشانهٴ ارتباط تقوا با علم صحیح است. در فصل اوّلِ بحث که رابطهٴ تقوا با علم باشد تناسب حکم و موضوع مطرح است؛ هر رشته‌ای مبادی خاص و مبانی خاص و اصول خاص دارد که از او به عنوان صراط مستقیم یاد می‌شود و وقتی انسان به مقصد می‌رسد که این حسن فعلی با حسن فاعلی ضمیمه بشود. حسن فعلی این است که در مسیر صراط مستقیم باشد، چون «الیمینُ و الشمالُ مَضَلَّةُ و الوُسطَی هی الجادَّة» . حسن فاعلی آن است که این راه را لله طی کند.
رعایت مبانی و مبادی علم
تقوای در هر علمی با رعایت این دو شرط است؛ یعنی مبانی و مبادی و اصولی که در آن علم نقش دارد آن را باید خوب بداند و این را هم لله بداند. چنین انسانی نه تنها در آن مسئله عالِم می‌شود بلکه فرق بین حق و باطل را هم تشخیص می‌دهد. گاهی ممکن است مبانی را بداند و اصول را بداند و در صراط علمی حرکت کند ولی حسن فاعلی را نداشته باشد؛ یعنی مرد باتقوا نباشد که چنین شخصی ممکن است عالِم بشود اما همین علم وسیلهٴ ضلالت او و قتل او قرار می‌گیرد که «رُبَّ عالمٍ قَد قَتَلَهُ جهلُهُ و علمُهُ معه لا یَنفَعُهُ» ؛ خیلی از درس خوانده‌ها هستند که کشته جهل‌اند و این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل سواد داشتن و علم. بنابراین اگر تقوای در علم نبود ممکن است که انسان مبانی و مبادی را خوب بررسی بکند و مطلبی را خوب بفهمد اما همین علم وسیلهٴ قتل او بشود و او را از پا در بیاورد و اگر باتقوا بود خداوند به او فرقانِ بین حق و باطل را مرحمت می‌کند که در هیچ جا اشتباه نمی‌کند، نه اشتباه علمی بلکه به آن معنا که نمی‌لغزد که سقوط کند. اشتباه علمی را غیر از معصومین(علیهم السلام) دارند و این هم باید تدارک بشود و مشکلی ندارد که کسی اشتباه علمی بکند؛ اما در سرنوشت زندگی طوری لغزش داشته باشد که سقوط بکند این‌چنین نیست، برای اینکه فرقان و آن عاملی که بین زشت و زیبا، حق و باطل، صدق و کذب اثر تامی دارد را خدا به او عطا می‌کند. بنابراین در هر زمینه‌ای براساس تناسب حکم و موضوع تقوا مطرح است؛ اما آن حسن فاعلی اختصاصی به تناسب حکم و موضوع ندارد، بلکه آن حسن فعلی است که مربوط به تناسب حکم و موضوع است؛ یعنی تقوای در فقه مبانی و اصول فقهی می‌خواهد، تقوای در اصول مبانی و مقدمات اصولی می‌خواهد، تقوای در علوم عقلی مبانی و اصول عقلی می‌خواهد که اینها تقوای در فعل است که براساس تناسب حکم و موضوع عوض می‌شود؛
بیان تقوای فاعلی
اما تقوای فاعل همان اخلاص عمل لله است چه در فقه باشد و چه در غیر فقه، چه در علوم عقلی باشد و چه در علوم نقلی؛ مثل اینکه طهارت شرط عبادت است که این طهارت یا استقبال شرط عبادت است عبادتها ممکن است اجزا و شرایط خاص داشته باشند که یکی نماز ظهر است و یکی نماز عصر، یکی جهر است و یکی اخفاء، یکی قصر است و یکی اتمام، یکی نماز آیات است و دیگری نماز یومیه. نمازها ممکن است فرق داشته باشد اما طهارت فرق ندارد، نیت فرق ندارد، اخلاص فرق ندارد و پرهیز از ریا فرق ندارد. بنابرین تقوایی که به رشته‌های علوم برمی‌گردد آن است که انسان مبانی و مبادی هر علمی را صحیح و متقن بداند و تقوایی که به حسن فاعلی برمی‌گردد در تمام رشته‌ها یکسان است و فرق نمی‌کند. انسان در هر رشته‌ای که است باید با اخلاص و با نیت صحیح آن عمل و آن علم را ادامه بدهد. پس اگر آیاتی از قبیل ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ یا ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانًا﴾ یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ این گونه از امور مطرح است
فرق بین تقوای فعلی با تقوای فاعلی
تقوای فعلی با تقوای فاعلی یعنی حسن فعلی با حسن فاعلی کاملاً فرق می‌کند. حسن فاعلی مشترک است در همهٴ علوم و امور؛ اما حسن فعلی در هر جایی مخصوص و خاص خودش است. هم چنین در جریان جهاد که ﴿وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾ در جهاد آنچه که به حسن فعلی برمی‌گردد در هر راهی ابزار و وسایل خاص خود را دارد و آنچه که به حسن فاعلی برمی‌گردد در همه جایی یکسان است؛ نظیر استقبال که گاهی انسان نماز می‌خواند باید به طرف قبله باشد و گاهی شخص محتضر را می‌خواهند به طرف قبله بگذارند یا کسی می‌خواهد قربانی کند باید به طرف قبله باشد که آن فعلها فرق می‌کند ولی استقبال یکی است یا نظیر طهارتی که شرط عبادات است یا نظیر اخلاصی که شرط عبادات است. پس در تقوا، در جهاد و در موارد دیگر آنچه که به فعل برمی‌گردد فرق می‌کند و اما آنچه که به فاعل برمی‌گردد در همهٴ امور یکسان است.
اقسام جهاد و فرق آنها
مطلب دوم آن است که در جریان جهاد که گفته شد جهاد اکبر داریم و جهاد اصغر داریم، در جریان جهاد اصغر انسان وقتی وارد میدان نبرد علیه کافر شد این سه حال دارد: یا آنقدر می‌جنگد که شهید بشود یا آن‌قدر می‌جنگد که فاتح بشود یا تسلیم می‌شود. منظور از تسلیم شدن در جهاد اصغر این نیست که تا آنجا که سلاح در دست اوست جنگ بکند و وقتی سلاحش تمام شد و اسلحهٴ او به زمین افتاد تسلیم بشود، این تسلیم نیست این تحمیل اسارت است این پذیرش اسارت نیست. اگر کسی تا آخرین لحظه جهاد می‌کند و بعد وقتی سلاحش تمام شد دشمن او را اسیر می‌گیرد، این اسیر و تسلیم نشد، بلکه او را اسیر گرفتند و این نظیر همان جریان عمار است که قرآن در این زمینه آیه نازل کرد: ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ و قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ ؛ چنین اسیری سرفراز است و این را نمی‌گویند اسیر و این در حقیقت به منزلهٴ شهید یا به منزلهٴ فاتح است و «باحد القسمین» ملحق است و قسم ثالث نیست. قسم ثالث آن است که عمداً تسلیم بشود؛ در جهاد اصغر نه شهید بشود و نه ملحق به شهید، نه فاتح بشود و نه ملحق به فاتح و عمداً در میدان جنگ تسلیم دشمن بشود. همین سه حالت در جهاد اکبر هم است؛ در جهاد اکبر آنها که جزء اولیای خاص الهی‌اند مثل اهل بیت(علیهم السلام)، این شیطان را که عدو مبین است به اسارت می‌گیرند؛ یعنی آنها در صحنهٴ جهاد اکبر فاتح‌اند و فتح مطلق نصیب اینهاست. همان بیانی که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که شیطان من به دست من مُسلِم شد یعنی مستسلم شد و«اسلَم علی یدیّ» یعنی استسلم وگرنه شیطان مُسلِم بشود یا مؤمن بشود نیست؛ یعنی تسلیم شد و کاری نمی‌تواند دربارهٴ من بکند. اینها گروهی‌اند که شیطان و شیطنت شیطان را به اسارت خود درآوردند و اینها امیر مطلق‌اند. اگر در بعضی از روایات دارد که قوی‌ترین اُمَرا کسی است که بر نفس خود امیر باشد ناظر به این گروه است. اگر کسی به این حد نرسید، با شیطان جهاد اکبر دارد و مبارزه می‌کند و تا آخرین لحظهٴ عمرش تسلیم نخواهد شد و این همان است که در روایات آمده که اگر کسی بمیرد و عارف به حقوق اهل بیت(علیهم السلام) باشد و محبّ اینها باشد و تابع دستورات اینها باشد و اهل معصیت نباشد، در بستر بیماری خود بمیرد مرگِ او مرگ شهیدانه است: «مات شهیداً» ، برای اینکه این در میدان جهاد اکبر تا آخرین لحظه با هوس در درون و با شیطان در بیرون جهاد کرد و جنگید و تسلیم نشد که این مات شهیداً قسم سوم کسانی‌اند که یا ملحق به قسم اوّل‌اند یا ملحق به دوم؛ مثلاً ملحق به قسم دوم‌اند و آنها کسانی‌اند که تا آنجا که ممکن است دستشان به گناه دراز نمی‌شود مگر اینکه ضرورت آن محذور را برای اینها مباح کند که «الضرورات تبیح المحذورات». اگر ضرورت آنها را وادار به کاری کرد در آن حال دیگر حکم عوض می‌شود چون موضوع عوض شده است و «رُفِعَ... ما اضطروا» اجازه می‌دهد که آنها آن کار را انجام بدهند. اگر ضرورت محذور را مباح می‌کند و اگر «رُفِعَ عن امتی تِسعة» به یکی از آن امور نه گانه‌ای که اثرش برداشته شد مسئلهٴ حالت اضطرار است، پس اگر کسی در جهاد اکبر مضطر شد که کاری را انجام بدهد این ملحق به شهید است و او تسلیم شیطان نشد. گروه سوم که نه ملحق به گروه اوّل‌اند و نه ملحق به گروه دوم و واقعاً گروه سوم‌اند کسانی‌اند که تسلیم شیطانند: «کَم مِن عقلٍ اسیرٍ تَحتَ هَوَی امیرٍ». بنابراین جریان جهاد اکبر یا جهاد اصغر در این جهت مورد مقایسه است و گرنه کسی که تمام سلاحها را به کار برد و دشمن او را اسیر گرفت این ملحق به شهید است و ثواب شهید را خواهد داشت.
شیوه‌های فریب انسان با کید شیطان
مطلب سوم و فصل سوم یا مقام سوم بحث این است که یک وقت کسی نمی‌داند که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام؟ چه چیزی زشت است چه چیزی زیبا؟ او خارج از بحث است و او اگر جاهل قاصر است که جزء ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾ است و اگر جاهل مقصّر است که تقصیرش در یاد نگرفتن است که چرا یاد نگرفت! که آن حساب جدایی دارد؛ اما اگر کسی می‌داند که چیزی حرام است و او را انجام نمی‌دهد، شیطان برای اینکه او را وادار کند به ارتکاب این کار، از هر راهی سوء استفاده می‌کند. انسان که کار حرامی را انجام نمی‌دهد برای چه این کار حرام را انجام نمی‌دهد؟ یا برای این است که این کار را زشت می‌داند و می‌گوید کار خوبی نیست و یا برای این است که این کار را سنگین می‌داند و می‌گوید برای من دشوار است و یا اینکه از عذاب آخرت می‌ترسد و می‌گوید من اگر این کار را انجام بدهم از عذاب الهی هراسناکم. گاهی ممکن است کاری را زشت بداند؛ ولی چون هیچ کس باخبر نیست جزء خدا، از ارتکاب عمل زشت هراسی ندارد ولی از عذاب خدا هراسناک است. طبق این‌گونه از مبانی و مانند آن انسان دست به گناه دراز نمی‌کند. شیطان هم که عدو مبین است و وسوسه می‌کند و انسان را وادار به گناه می‌کند، قبل از اینکه انسان را در میدان جهاد اکبر به اسارت بگیرد و از آن به بعد امیر او بشود، اوّل در این مبادی تصرف می‌کند که گاهی حرام را برای او حلال جلوه می‌دهد و توجیه می‌کند به علل و اسباب گوناگونِ روانی و این کار حرام را برای او حلال معرفی می‌کند یا این کار زشت را برای او زیبا جلوه می‌دهد. این همان است که در بخشی از آیات قرآن کریم به این انگیزهٴ درونی و به این راه حل شیطانی اشاره کرد و فرمود: ﴿زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ﴾ یا ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ یا ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾ و مانند آن که شیطان آن زشت را زیبا نشان می‌دهد و آن حرام را حلال نشان می‌دهد و آن قبیح را حسن ارائه می‌کند و مانند آن. عده‌ای را با این راه می‌گیرد و وقتی گرفت کم کم او را معتاد می‌کند و وقتی که او را معتاد کرد از آن به بعد شخص عالماً ـ عامداً گناه می‌کند؛ مثل کسی که عمدا تسلیم شده است، کسی که عمدا تسلیم شده است و عمداً اسیر شده است از آن به بعد هرچه آن اسیر گیرنده فرمان بدهد او اطاعت می‌کند. اگر کسی عمداً تسلیم هوس شد بعداً هر کاری را که هوس دستور بدهد او عالماً ـ عامداً انجام می‌دهد بر اساس «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحت هوی اَمیر» و از این بعد تحت فرمان نفس عماره قرار می‌گیرد که ﴿وَ ما أُبَرِّی نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾. نفس امارة بالسوء در مراحل بعدی پدید می‌آید وگرنه در مراحل اوّلی نفس مسوّله است و نفس مُطَوّعه است که انسان را رام می‌کند و آرام می‌کند و زشت را برای او زیبا جلوه می‌دهد یا سنگین را برای او سبک می‌کند، سبک و سنگین می‌کند و زشت و زیبا می‌کند تا او را بفریبد و وقتی فریب داد و به تعبیر آیهٴ سورهٴ «اسراء» احتناک کرد و گفت: ﴿لأَحْتَنِکَنَّ﴾ احتنکوا؛ یعنی او را حنک می‌زنند و تحت حنکش را می‌گیرند، وقتی کسی سوار بر اسب شد اسب را احتناک می‌کند یعنی حنکش را با افسار می‌گیرد و از آن به بعد بخواهد بر آن سواری بگیرد می‌تواند و بخواهد بار بکشد هم می‌تواند و از آن به بعد دیگر اسب نمی‌تواند نافرمانی کند، زیرا حنکش و تحت حنکش در اختیار راکب است. او هم اوّل احتناک می‌کند و گفت: ﴿لأَحْتَنِکَنَّ﴾ و بعد وقتی احتناک کرد هر کاری خواست می‌کند، از آن به بعد نفس می‌شود امارهٴ بالسوء؛ یعنی انسان از آن به بعد عالماً ـ عامداً گناه می‌کند. پس قبل از اینکه به آن دام بیفتد این زشتها را برای او زیبا جلوه می‌دهد که به این سه یا چهار آیه‌ای که جمعاً یک طائفه خواهند بود اشاره شده است. یک وقت است که کار از نظر زشتی و زیبایی یا حلال و حرام بودن مطرح نیست، بلکه سبک و سنگین بودن کار مطرح است. این شخص باکش نیست که معصیت بکند اما این گناه، گناهِ سنگینی است و او شروع می‌کند که این را سبک جلوه می‌دهد. عاصی در مقابل طائع و مطیع است؛ مثلاً آن اسب سرکش را همان‌طوری که جَموع می‌گویند و شیطان را هم می‌گویند: «تشیطنت الفرس»، عاصی را هم که می‌گویند عصیان کرد یعنی رام نشد در مقابل طائع یعنی رام. مطیع یعنی منقاد و طائع یعنی رام و طوعاً در مقابل کَرهاً است یعنی رام. نفس که ابزار شیطان و خود شیطان است، برای اینکه این کار سنگین سبک بشود تطویع می‌کند؛ یعنی تدریجاً این ناآرام را رام می‌کند برای آدم، ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ این کشتن برادر شارِد بود، مارِد بود، متمرّد بود، عاصی بود و حاضر نبود که در اختیار آدم قرار بگیرد و یک کار سنگینی است؛ ولی این شیطان آهسته آهسته و آرام آرام و مارگیرانه این را طائع می‌کند و به چنگ آدم می‌آید و این وحشی را اهلی می‌کند. یک وقت است که درون را تهییج می‌کند که می‌گوید برو غالب می‌شوی و یک وقتی بیرون را رام می‌کند؛ آنجا که ﴿ولأُضِلَّنَّهُمْ و لأُمَنِّیَنَّهُمْ﴾ است این تصرف در فاعل است؛ یعنی در او اُمنیه ایجاد می‌کنم و آرزو ایجاد می‌کنم و گمراهشان می‌کنم و مانند آن. یک وقت است که از طرف فعل می‌آید که این هم البته اغوا است و فعل سنگین را سبک معرفی کردن اغوای شخص است و اضلال شخص است و فعل قبیح را حَسَن معرفی کردن این هم اِضلال شخص و اغوای شخص است؛ ولی از دو راه می‌آید و دو بیان در قرآن کریم ارائه شده است. آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» این است که ﴿فطوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾؛ این کشتن برادر که یک امر سخت است و رام شدنی نیست، با تطویع که باب تفعیل است و تدریج را هم می‌رساند تدریجاً این عمل سنگین وحشی را اهلیِ رام کرده است و مثل موم در دستش نرم کرد: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و از آن به بعد گفت که حالا این که کاری ندارد. آن محذور سوم که در این آیه محل بحث نیست آن است که یک وقت کسی از گناه می‌ترسد و می‌گوید حالا ممکن است که جامعه چون خبر ندارد سرزنش نکند و این عمل زشت به دیگران نرسد تا مرا تقبیح بکنند ولی خدا که می‌داند و چون خدا می‌داند من چرا این کار را انجام بدهم! شیطان در این زمینه نه می‌تواند این کار را بگوید که زیباست، چون خود این شخص زشتی‌اش را می‌داند و نه می‌تواند بگوید که او رام است، چون خود شخص خود را بر این کار مسلط می‌بیند، تنها مانع شخص از اقدام به چنین گناه این است که خدا می‌داند و به جهنم می‌برد. او تا می‌تواند مسئلهٴ جهنم و معاد و امثال ذلک را از یادش می‌برد و اگر نتوانست آن کارها را بکند که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ﴾ ؛ اگر نتوانست آن کار را بکند، او را می‌فریبد و می‌گوید بعدها توبه می‌کنی و خدا بخشنده است یا کاری ندارد، یک مقدار کفاره می‌دهی یا یک مقدار هم توبه می‌کنی. این است که ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا﴾ است، ﴿لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ﴾ است و مانند آن. اینکه فرمود: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ﴾ ؛ یعنی عزیزِ بی جهتی که جزء ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾ شدند و اینکه گفتند: ﴿ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ﴾ از همین باب است. شیطان می‌گوید خدای کریم می‌بخشد چه حاجتی به کیفر تو این یک راههای دیگری است که شیطان وارد می‌شود و ذات اقدس الهی آن راه را در آیات دیگر بست. اینکه خداوند آیات الهی را برای شما بیان می‌کند ؛ یعنی تحلیل عقلی می‌کند، مقتضیها را می‌شمارد، مانعها را می‌شمارد، علل و عوامل گناه را تحلیل می‌کند، علل و عوامل اطاعات را بررسی می‌کند، این انگیزه‌های درونی و بیرونی را یکی پس از دیگری شرح می‌دهد و راه حل نشان می‌دهد که این می‌شود تبیین آیات.
اهمیت کید شیطان در کشتن هابیل
در خصوص کشتن قابیل هابیل را، اینجا به عنوان ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ است، آن هم برای اوّلین بار و کاری بی‌سابقه است و وقتی اوّلین بار بود و بی‌سابقه بود خیلی مهم است، چون جزء سنت سیئه است که دیگران را هم به دنبال این کار می‌آورد، لذا می‌گویند که هر کس کسی را کشت گذشته از اینکه خود قاتل معذب است کیفری از این قتل دامنگیر قابیل هم می‌شود، برای اینکه او پایه گذار آدم کشی و برادرکشی بود. چنین کار بی سابقه‌ای را شیطان برای او رام کرد و این وحشی را اهلی کرد، چه اینکه هر کسی که قربانیِ مقبول ارائه کند گذشته از اینکه خودش ثواب می‌برد گذشتگانی که بنیانگذاران این سنت حسنه بودند آنها هم در این ثواب سهیم‌اند بر اساس «مَن سنَّ سنة حسنَة» . کارهای ابتدایی خیلی دشوار است و چنین کاری را شیطان برای قابیل رام کرد: ﴿فطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و برای اینکه خودش مستقیماً دخالت نکند با عامل و عوامل درونی شروع می‌کند که البته همیشه همین‌طور است و ممکن نیست که بدون عامل درونی کسی را از پا دربیاورد. الآن اگر کسی را خواستند مسموم بکنند اگر سم را در جیبش قرار بدهند که او از پا درنمی‌آید، که سم را باید به خورد او بدهند و در جهاز هاضمه و دستگاه گوارش او قرار بگیرد و بعد او را از پا در بیاورد و اگر این شخص سم نخورَد یا اگر سم خورد دستگاه گوارش این سم را برگرداند نمی‌میرد، وقتی انسان می‌میرد که با ابزار داخلی او سم را به او نزدیک بکنند و دستگاه گوارش بپذیرد. شیطان هم این‌چنین است که اگر خواست سواری بگیرد گفت:﴿لأحْتَنِکَنَّ﴾ یا خواست از عقب براند که ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ﴾
حیوانی بودن معامله شیطان با انسانها
و در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که اصلاً خدای سبحان به ما فرمود: شیطان با انسانها معاملهٴ حیوان می‌کند و این چنین نیست که او معصیت کار را و کسی را که بخواهد فریب بدهد انسان بداند، بلکه با او معاملهٴ حیوان می‌کند. در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ﴾ و در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لأَحْتَنِکَنَّ﴾ که این بیان ذات اقدس الهی است و استحواذ را در آنجا ملاحظه فرمودید که آن استخوان پشت شتر را می‌گویند حاذ با حاء جیمی و دال ذال و دو پهلوی شتر را هم می‌گویند حاذیین و آن ساربان برای اینکه شتر بیشتر بار ببرد و زودتر حرکت کند گاهی این دو پهلوی او را می‌زند و گاهی این استخوان پشتش را می‌زند و وقتی دو پهلویش را زد یا استخوان پشتش را زد می‌گویند استحوذ. استحوذ یعنی ضرب حاذه او حاذَیَیه یا دوپهلویش را با سیخ زد یا پشتش را با میخ زد. این تعبیر سورهٴ «مجادله» که فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ﴾؛ یعنی شیطان با آدم چنین کاری را می‌کند و او با انسان از آن جهت که انسان است که درگیر نیست. یک هم چنین دشمنی اگر بخواهد سواری بگیرد با جهاز درونی سواری می‌گیرد؛ یعنی سم را وارد دستگاه اندیشه و فکر ما می‌کند؛ منتها دیگران که بخواهند بدن انسان را مسموم بکنند سم را در جهاز هاضمهٴ او وارد می‌کنند و شیطان که بخواهد انسان را مسموم بکند سم را در جهاز علمی و اندیشه و فکری او وارد می‌کنند؛ یعنی اوّل مجرای فکر او را می‌گیرد و او را به خلاف معتقد می‌کند تا کم کم خلاف بیندیشد و بعد از اندیشهٴ باطل تصمیم باطل بگیرد، آن وقت آن تصمیم گیری بعد از اندیشه و درک است. در این گونه از محورها شیطان تطویع می‌کند آن عمل را؛ یعنی تدریجاً ناآرام را آرام می‌کند و وقتی آرام کرد به چنگ انسان می‌آید و وقتی به چنگ انسان آمد انسان اقدام می‌کند. در جریان قتل هابیل تعبیرِ قرآن کریم این است که ﴿فطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ﴾.
شامل شدن احسان خدای کریم به مقتول
مطلب چهارم این است که روایتی که در ثواب الاعمال است و آن روایت در تفسیر شریف نور الثقلین، جلد اوّل، صفحه 613، ذیل آیهٴ ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ وارد شده است عبارت از این است که آن روایت را از امام باقر(سلام الله علیه) نقل کردند که «مَن قَتل مؤمِناً متعمّداً اثبَتَ اللهُ علی قاتِلِهِ جمیع الذُّنوب و بَرِئَ المقتولُ منها» ؛ اگر کسی مظلومانه کشته شد ذات اقدس الهی باید چیزی به او عطا بکند. مسئلهٴ اعدام قاتل سودی به مقتول نمی‌رساند، البته جامعه پند می‌گیرد که فرمود:﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾؛ به سود جامعه است که دست به چنین کاری نزنند؛ اما به سود مقتول نیست. جریان دیه به ورثه می‌رسد و چیزی به مقتول نمی‌رسد. این مقتولی که حیاتش مظلومانه رفت چیزی باید به او داده بشود، این است که اگر گناهانی دارد گناهان او بخشوده می‌شود و گناهان او به عهدهٴ قاتل خواهد بود و این یک احسان الهی است و اما اینکه ثواب و گناه جزء امور اعتباری باشد نظیر قوانین اجتماعی، این البته دشوار است، گرچه سیدنالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان این راه را مطرح کردند ؛ اما این را ملاحظه فرمودید و در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بحثش گذشت و خود ایشان هم در بسیاری از آیات همان راه را طی کردند
اعتباری نبودن گناه
که گناه یک امر اعتباری نیست و نظیر حقوق اجتماعی نیست که اگر کسی یک دِینی داشت و مظلومانه کشته شد دِین او را انسان به عهدهٴ قاتل بگذارد یا سایر حقوق اجتماعی، بلکه اینها به قرارداد وابسته است. گناه واقعیتی دارد که از جان انسان جدا نیست و یک سلسله عناوین اعتباری است که مایهٴ ثواب و عقاب است در مقام امتثال و معصیت؛ اما مبانی اینها، مبادی اینها و ریشه‌های تکوینی اینها در جان انسان حضور و ظهور دارد، لذا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: آنها که مال یتیم را می‌خورند واقعاً دارند آتش می‌خورند و حقیقت حرام آتش است و در قیامت هم به جهنم می‌روند؛ اما هم اکنون دارند آتش می‌خورند که ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْمًا إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارًا و سَیَصْلَوْنَ سَعیرًا﴾، آنچه که در قیامت مبتلا می‌شوند بحثش جداست و آنچه که در دنیا آلوده‌اند آن هم بحثش جداست. همین گناهان باعث می‌شود که گذشته از عذاب بیرونی عذابی از درون هم نشأت می‌گیرد که ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ یا یک عده خود آتش گیره بلکه آتش زنهٴ جهنم می‌شوند و وقودِ نار می‌شوند: ﴿کَدَأْبِ آلَ‌فِرْعَوْنَ﴾. بنابراین اینها یک امور اعتباری نیست که بگویند دِینهای فلان کس به عهدهٴ فلان کس باشد یا حقوق عرفی فلان کس به عهدهٴ فلان کس باشد و نظیر نقل ذمه نیست یا ذم ذمهٴ به ذمهٴ دیگر نیست که با اعتبارات حل بشود، بلکه یک منشأ تکوینی دارد؛ اما همین امور تکوینی همان‌طوری که با توبه حل می‌شود با عفو الهی هم حل می‌شود. ذات اقدس الهی براساس اینکه این موجود هنوز در نشئه حرکت است و تغییر و تحول پذیر است براساس قانون ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ و یُثْبِتُ﴾ تغییر و تحول ایجاد می‌کند و ﴿یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾ تبدیل و تحول ایجاد می‌کند و ﴿یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ تبدیل و تحول ایجاد می‌کند و مانند آن، چه اینکه آن شخص قاتل در اثر اینکه حقوق عده‌ای را هم تضییع کرده است و گذشته از اینکه خون کسی را ریخته و حقوق عده‌ای را هم تضییع کرده است، به اضعاف مضاعف مبتلا می‌شود. یک وقت است که به او می‌گویند تو باید کفاره جمع بدهی و یک وقت است که حکمش خلود است. همهٴ اینها در کنار قتل عمد قابل قبول است؛ اما جزا و کیفر یک امر اعتباری باشد که جابجا کردنش سهل المعونه باشد این‌چنین نیست، بلکه یک امر تکوینی است و یک واقعیتی دارد و جابجا کردنش هم قابل قبول است و ممکن.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:07

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی