display result search
منو
تفسیر آیات 27 تا 31 سوره مائده بخش دوم

تفسیر آیات 27 تا 31 سوره مائده بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 108 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 31 سوره مائده _ بخش دوم"
- نتیجه‌گیری از سورهٴ فاطر و سورهٴ مائده درباره آیه مذکور
- نبودن تفاوت جوهری در بین انسانها
- بیان سلسله مراتب آلودگی انسان به گناهان کبیره

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ ٭ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾
بیان معنای مختلف «نبأ»
نکاتی که در این بخش از آیات کریم مانده است یکی عبارت از آن است که <نبأ> به آن خبر مفید می‌گویند و اگر افاده‌اش خیلی مهم باشد آن <نبأ> به عظمت وصل می‌شود مثل؛ جریان قیامت که ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ ، چه اینکه جریان ولایت هم به عنوان <نبأ عظیم> مطرح است. اینکه در بعضی از ادعیه به وجود مبارک امام زمان(ارواحنا له الفداء) عرض می‌کنیم: «یابن النَّبَإِ العظیم» برای این است که اصل نبأ عظیم درباره ولایت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است . نبأ یعنی آن خبر سودمند و مفید. این خبر مفید است و الان هم این خبر بهترین فایده را به همراه دارد و برای اینکه آلوده به لوسِ اسرائیلیت نشود آن را به حق یاد کرد و فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾. بسیاری از قصه‌های اسرائیلی است که در بین مسلمین رواج پیدا کرده است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که این قصه را تطهیر کند و پیروان آن حضرت هم مأمورند که اسرائیلیات را از دامن معارف دینی بزدایند.
برتری تقبل از قبول
مطلب بعدی آن است که تقبل بالاتر از قبول است و آن قبولِ مهم را می‌گویند تقبل که ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾؛ منتها دومی از باب مشاکله ذکر شده است وگرنه دومی اصلِ قبول را هم نداشت چه رسد به قبول کامل؛ اوّلی قبول کامل است و دومی اصل قبول را هم نداشت. مطلق خبر است، چون اگر خبر مفید نباشد که کسی گوش نمی‌دهد؛ چون یک مطلب مفیدی است شما به او همت می¬گمارید که گوینده‌اش کیست؟ چون خبر اگر مفید نباشد کسی اعتنا نمی‌کند. چون مفید است و می‌خواهند اعتماد بکنند ذات اقدس الهی فرمود که ببینید گوینده‌اش کیست وگرنه خسارت می‌بینید، معلوم می‌شود که امر مهمی است. خبری که اگر آدم بر خلافش عمل بکند خسارت می‌بیند معلوم می‌شود که مهم است. یک وقت خبر رسیده است که فلان کس داشت رد می‌شد که این هم خبر است و جمله خبریه است، این سود و زیانی ندارد؛ یک وقت خبری است که آدم اگر ترتیب اثر بدهد و آن خبر درست باشد نفع می‌برد و اگر ترتیب اثر بدهد و خبر درست نباشد خسارت می‌بیند و آن آیهٴ سورهٴ «حجرات» هم همین را تأیید می‌کند: ﴿اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾ .

تقوا مبنای زندگی انسانی
مطلب بعدی آن است که این شخص یعنی کسی که طبق نقل هابیل از او نام برده شد گرچه قرآن اسم نمی‌برد، یک عالِمِ مؤمن بود؛ هم به معارف دینی عالم بود و هم به احکام و حِکَم الهی ایمان داشت؛ اما از اینکه مؤمن بود و مؤمنِ با علم بود برای این است که معیارِ قبول را فهمید که خدا از چه کسی قبول می‌کند، فرمود: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ و اگر کسی بِنای خود را بر تقوا بنهد خدا کارهای او را قبول می‌کند. در بحث گذشته ملاحظه فرمودید که برخی خواستند اسطوره‌ای با این داستان آسمانی برخورد کنند و بگویند که قابیل سمبلیکِ رژیم ارباب و رعیتی است و هابیل سمبلیکِ مردم محروم و مستضعف است که طبق بحثهایی که در نوبت قبل گذشت ثابت شد که این‌چنین نیست. قرآن کریم که معارف الهی را ارائه می‌کند می‌فرماید که هر کس در هر حالتی که باشد اگر مبنای او تقوا باشد اهل فلاح و رستگاری است و اگر مبنای او تقوا نباشد سقوط می‌کند، خواه وضع مالی‌اش خوب باشد و خواه بد، خواه کشاورز باشد و خواه دامدار، شواهدی هم در بحث قبلی گذشت و در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 109 مبنا را تقوا می‌داند. فرد یا جامعه در فرهنگ قرآن کریم دو گروه اند و همه دارند زندگی می‌کنند و راه می‌روند: یا در بستر صراط مستقیم و امن و آرام راه می‌روند که کسانی‌اند که مردان باتقوایند و نمی‌لغزند و پایانش هم بهشت است یا کسانی¬اند که در لبهٴ آتش حرکت می‌کنند، مردم از این دو قسم بیرون نیستند. شما بعضی از لبه‌های شن زار را ملاحظه فرمودید همین که انسان پا رویش گذاشت سقوط می‌کند؛ یک وقت است که عمق کم است و یک وقت بر فرض عمق زیاد باشد زیرِ این تَلّ شن خطری نیست و خبری نیست و یک وقت زیرش آتش است، فرمود آنهایی که باتقوا نیستند بر لبهٴ یک درّه‌ای که در شُرُف ریختن است حرکت می‌کنند و زیرش هم که آتش است. این را ما نباید یک مسئلهٴ اخلاقیِ فردی بدانیم، بلکه این خطِ سِیر هر انسان است و هر کسی در هر رشته‌ای که است باید براساس بنیان مرصوصِ تقوا حرکت کند و ما هر جا مشکل داشتیم چه در مسایل فردی و چه در مسایل جمعی برای این بود که عده‌ای در لبهٴ آن درّهٴ مشرف به ریزش حرکت کرده‌اند و هر جا آرامش داشتیم برای اینکه فرد یا جامعه در مسیر مرصوصِ باتقوا حرکت کرده است و این یک اصل است. در نوبت قبلی ملاحظه فرمودید که این‌چنین نیست هر پابرهنه‌ای نجات پیدا کند، بسیاری از مردان پابرهنه هستند که یکدیگر را می‌کشند، الان این افغان ها که مستکبر نیستند همهٴ‌شان مستضعفند. وقتی آن روح تقوا نباشد شما دیدید بعضیها را وقتی به لج‌بازی افتادند از دیگری می‌گرفتند و به موشک می‌بندند و می‌فرستند، یک موشک وقتی از جایی به جایی می‌رود شما یک رهگذر را به مناسبت اینکه از قبیلهٴ دشمن شماست و خودش هم یک رهگذر عادی پابرهنه است این را ببندید به موشک و بفرستید بین آسمان و زمین به آتش که جور در نمی‌آید. یک وقت مستکبری به جان مستضعف می‌افتد و یک وقت است که دو مستضعف به جان هم می‌افتند؛ آنچه که اساس کار است استکبارِ درونی است که در قبال آن روح تقواست و این اصل است، وقتی این حرمت و عظمتش کاسته شد و همین مسئلهٴ اخلاقی و موعظه‌ای درآمد، آن‌گاه نظام سمبلیک و ارباب و رعیتی مطرح می‌شود. این‌چنین نیست، هرجا تقوا بود آدم نه ظالم است و نه منظلم و هر جا تقوا نبود یا ظالم است یا منظلم، این یک اصل است.
اصل تقوا را ذات اقدس الهی در نهان هر کسی به عنوان گنجینهٴ الهی به ودیعت نهاد که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ و بعد وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) هم جزء انبیائی است که «یثیروا لهم دفائن العقول» . اگر کسی در هر مسیری است و در هر جایی است به هر تقدیر انسان که نمی‌تواند بدون مبنا زندگی کند، مبنای او که تقوا باشد راحت است در هر حدّی هم که باشد،
نشانه‌های الهی بودن کار هابیل
تقوای من الله، چون ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ جملهٴ بعد است که ذکر می‌کند. بنابراین غرض آن است که این هابیل که اسمش در قرآن کریم نیامده ولی برادری است مقتول و فرزند صالحیست برای آدم(سلام الله علیه)، یک مرد الهی بود و نشانهٴ الهی بودن او در همین سه یا چهار جمله‌ای است که قرآن از او یاد می‌کند: اوّلاً او می‌داند که قبول آن است که خدا بپذیرد نه آنچه مردم بپذیرند (این یک) که این مبدأ فاعلیِ قبول است. مبدأ قابلی قبول هم آن است که از یک روح باتقوا نشأت بگیرد؛ نظیر همان آیهٴ سورهٴ «حج» که قبلاً خوانده شد: ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ که این مخصوص حج نیست و مخصوص قربانیِ روز دهم در سرزمین منا هم نیست، چه اینکه مخصوص قربانی هم نیست، این «علینا اِلقاءُ الاصول و علیکم بالتفریع» همین است و اجتهاد در تفسیر همین است. این‌چنین نیست که این مخصوص قربانیِ در روز دهم در سرزمین منا باشد، چون قرآن دارد یک اصل کلی را تبیین می‌کند: ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ ؛ هر کسی خواست در دهم ذی‌الحجه قربانی کند چه در سرزمین منا و چه در غیر منا، بر اساس تقوا مقبول است و هر کسی خواست کار خیری انجام بدهد که بوسیلهٴ این متقرب الی الله بشود چه قربانی مصطلح باشد و چه غیر او، آن تقوایش مقبول خداست، چون تقوا بالا می‌رود. خواست لباسی به کسی بدهد یا غذایی به کسی بدهد یا برای کسی درس بگوید یا برای یک جامعه‌ای کتاب بنویسد، این درس را خدا قبول نمی‌کند و آن کتاب را خدا قبول نمی‌کند، اگر مدرّس و مؤلف باتقوا بودند مقبول است وگرنه مردود است. این اجتهاد در تفسیر است، چون این «علینا القاء الاصول» به زبان خلیفة الله است؛ یعنی به زبان کسی است که از قرآن جدا نیست و این‌چنین نیست که این کار فقط مخصوص روایات اهل بیت(علیهم السلام) باشد، چون معارفِ اینها از معارف ثَقَل اکبر و قرآن کریم جدا نیست. قرآن خط کلی را ارائه می‌کند و بعد به شما می‌فرماید که اجتهاد کنید و الغای خصوصیت کنید و کبری را استنباط کنید و بعد بر فروعات تطبیق بکنید. شما می‌بینید که همان‌طوری که گفتند: «رجل شک بین الثلاثه و الاربع» متوجه می‌شوید که این حکم برای شک است نه برای شاک و شاک خواه مرد باشد خواه زن و می‌دانید که این حکم وظیفهٴ شک است نه وظیفهٴ شاک، اینجا هم روشن است وقتی گفته شد: ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ این معلوم است که اختصاصی به قربانیِ روز دهم در سرزمین منا ندارد. حرف آن است که کار بر اساس تقوا مقبول حق باشد و شاهدش هم همین حصری است که در سورهٴ «مائده» یعنی آیهٴ محل بحث از زبان پسر آدم(سلام الله علیه) نقل کرد که ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾. یک مرد الهی این‌چنین حرف می‌زند و خودش هم عمل کرده است، پس هم این معارف را درک کرد و هم به این معارف معتقد بود و عمل کرد و بعد هم این جمله آمده است که ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾؛ در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که منظور این نیست که من از خودم دفاع نمی‌کنم، بلکه منظور آن است که من آدم‌کش نیستم، من می‌توانم تو را از پا دربیاورم؛ ولی قصاص قبل از جنایت نمی‌کنم و من اگر تو را بکشم مثل تو از اصحاب نار خواهم بود و اینکار را نمی‌کنم، می‌توانم ولی نمی‌کنم. مرد باتقوا کسی است که بتواند گناه بکند و نکند. بنابراین بیان فرزند آدم در این قصه این نیست که من مظلومانه حرفت را می‌پذیرم و کشته می‌شوم، اینکه تقوا نشد، بلکه معنایش این است که من در عین حال که می‌توانم مثل تو برادرکشی داشته باشم نمی‌کنم: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ﴾ و این را به قسم یاد کرد و با اسم آورد به صورت باسط نه با فعل و با حرف جر تأکیدش کرده که قسم به خدا من دست به خون‌ریزی نمی‌زنم. البته وقتی دفاع باشد که واجب شرعی است؛ یعنی آن کاری که تو داری می‌کنی من نمی‌کنم. کاری که قابیل می‌کند شروع به آدم‌کشی است، فرمود من چنین کاری نمی‌کنم نه اینکه من از خودم دفاع نمی‌کنم. یک مرد الهی که مطمئن است و بر اساس تقوا زندگیش را بنا نهاد، می‌تواند به جرأت سوگند یاد کند که من دست به گناه نمی‌زنم: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ﴾ که لام، لام قسم است: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾ نه یعنی دفاع نمی‌کنم. برهان مسئله هم این است که ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾.
گفت: کاری که تو می‌کنی من نمی‌کنم، کشتنِ قابیل ابتدایی است و ظالمانه است و من قتل ابتداییِ ظالمانه را نمی‌پسندم. ظاهر هم همین است وگرنه با قَسم یاد نمی‌کرد و به اسم نمی‌آورد و با حرف جر تأیید نمی‌کرد و بعد تعلیل نمی‌کرد که ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾. کسی که دارد دفاع می‌کند کار خوبی دارد می‌کند اینکه معصیت نیست. این تعلیل نشان می‌دهد که منظور آن است که آن قتلِ ابتداییِ ظالمانه که تو اقدام می‌کنی من نمی‌کنم، چون من از خدا می‌ترسم وگرنه مدافعِ حق جزء حقوق اولیهٴ هر انسان است و اگر کسی از خودش دفاع بکند با ترس از خدا منافات ندارد. بنابراین این سه یا چهار نکته؛ یعنی آن قَسم قبل و آن تعلیل بعد و آن دو تعبیر وسط همهٴ این امور چهارگانه و مانند آن نشان می‌دهد که این بزرگوار یک مرد الهی بود و دست به آدم‌کشی ابتداییِ نمی‌زند.
اگر قابیل به نیتش بخواهد جامعهٴ عمل بپوشد ایشان دفاع می‌کند و صِرف قصد قتل که باعث نمی‌شود قاصد مهدور الدم باشد! ایشان دارد نصیحت می‌کند و می‌گوید من نمی‌کنم برای اینکه جهنم در کار است تو هم نکن. او هم دارد از خودش دفاع می‌کند، لذا گفتند که قابیل با فریب او را کشت نه اینکه با درگیری علنی{او را کشته باشد} و کسی که مخفیانه کشته می‌شود که مکلف به دفاع نیست و چون مکلف به دفاع نبود اگر کسی دارد حرکت می‌کند و از پشت سر کسی زد او را کشت، اینکه قدرت دفاع نداشت. اگر می‌کشت علنی دفاع می‌کرد؛ ولی او علنی که نکشت و مخفیانه کشت و با فریب کشت، در جریان قتل قابیل و هابیل این‌چنین نقل کردند. غرض آن است که این مرد الهی که متشرع است، به وظیفهٴ خود عمل می‌کند و او این است که می¬گوید من اقدام به برادرکشی و قتل ابتدایی نمی‌کنم (یک) و اگر او بخواهد بکشد البته این از خودش دفاع می‌کند (این دو) و اما اگر مخفیانه و در حال فریب او را از پا درآورد او که مکلف نبود. غرض آن است که اینکه گفت:

نبودن تفاوت جوهری در بین انسانها
﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾؛ من از خدا می‌ترسم، این نشان می‌دهد که جزء علمای الهی بود برابرِ همان آیهٴ معروف سورهٴ «فاطر» که خداوند اشخاص گوناگون را آفریده است و اینها تفاوت در رنگ دارند و فقط در بین اینها علما هستند که از خدا می‌ترسند. آیهٴ 28 سورهٴ «فاطر» این است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالأنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذلِکَ إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ﴾؛ فرمود که خداوند از مردم، از حیوانات و از جنبنده‌ها به رنگهای گوناگون خلق می‌کند و اینها در حقیقت از یک سنخن¬اند و فقط در رنگ اختلاف دارند؛ یعنی ناس، دواب و انعام. در بین اینها یک گروه¬اند که از اینها مستثنایند و فرق جوهری دارند و آن ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ است. آنکه از خدا بترسد یک فرق جوهری دارد وگرنه ناس، دواب و انعام است که اینها فقط رنگ گوناگون مائز اینهاست و فرق جوهری ندارند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالأنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذلِکَ إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾. می‌بینید که اگر کسی اهل خشیت نباشد؛ یا ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ است و یا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است یا می‌رسد در سطح گیاهان و یا می‌رسد در سطح جمادات: ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ ؛
نتیجه‌گیری از سورهٴ فاطر و سورهٴ مائده درباره آیه مذکور
از سنگ هم سخت‌تر می‌شود. از این بیان سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» که کبرای کلی را بیان کرد و آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» که صغرا را بیان کرد و گفت: ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾، معلوم می‌شود که او یک مرد الهی بود و از ضمیمهٴ این دو بیان که از برادری که او را در اثر حسد و بی‌تقوایی به قتل تهدید کرد و نترسید و مع ذلک دارد او را نصیحت می‌کند و از ذات اقدس الهی می‌ترسد، معلوم می‌شود که او در ترس موحد است؛ یک موحّد آن است که هم بترسد (این یک) و هم از غیر خدا نترسد (این دو). آنکه اصلاً نمی‌ترسد یک ملحد متهوّر است؛ مثل مارکسیستِ متهور که او از هیچ چیز نمی‌ترسد؛ از بشر نمی‌ترسد برای اینکه تهوّر دارد و از خدا و قیامت نمی‌ترسد برای اینکه اعتقاد ندارد. آنکه هم از مردم می‌ترسد و هم از خدا می‌ترسد او در ترس مشرک است. موحّد کسی است که هم بترسد (این یک) و هم در ترس اهل توحید باشد فقط از ذات اقدس الهی هراسناک باشد (این دو). از مجموع آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» و همین آیهٴ سورهٴ «مائده» که بحثش گذشت به دست می‌آید
بیان اوصاف مهمّ مبلغان الهی
مفادِ همان آیهٴ معروفِ سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که فرمود: ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ و یَخْشَوْنَهُ و لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾ ؛ فرمود که مبلغان الهی این دو وصف را دارند که ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ و یَخْشَوْنَهُ و لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ از خدا می‌ترسند و از غیر خدا نمی‌ترسند. بنابراین مردم سه دسته‌اند: یا از هیچ کس نمی‌ترسند نه از خدا و نه غیرخدا که این ملحد متهور است، یا هم از خدا می‌ترسند و هم از غیرخدا که این یک مسلمان ظاهری است که به شرک درونی مبتلاست: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ ، یا فقط از خدا می‌ترسد که این موحد واقعی است. ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: برو دست بزن و بگیر، چون برای اوّلین بار بود و هر انسانی ناچار است که خود را از خطر حفظ بکند و از مار و عقرب فاصله بگیرد، خدا می‌فرماید: در پیشگاه من مار و عقرب بدون اذن من اثر نمی‌کند: ﴿ لا تَخَفْ﴾ و برو دست بزن: ﴿سَنُعیدُها سیرَتَهَا اْلأُولی﴾ که همین کار را هم کرد و اگر کسی بداند که همه جا محضر ذات اقدس الهی است و جایی نیست که خدا نباشد: ﴿هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ و فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ همین کار را می‌کند و لدی اللّهِ است. بنابراین مجموعِ آنچه که از آیه سورهٴ «فاطر» و آیهٴ سورهٴ «مائده» به دست آمده است توحیدِ در خشیت است و این فرزندِ صالحِ آدم(سلام الله علیه) در خشیت موفق بود، برای اینکه از برادری که خوی آدم‌کشی و برادرکشی در او بود نترسید و از ذات اقدس الهی ترسید، پس معلوم می‌شود که او هم اهل ترس است (این یک) و هم فقط از خدا می‌ترسد (این دو)، لذا با همین بیان اصلاح شد؛ آنهایی که بخواهند از مردم هراسناک باشند که مبادا مردم اعتراض بکنند، با همین بیانات الهی اصلاح می‌شوند؛ یعنی اگر انبیاء و اولیاء به توحیدِ در ترس رسیدند، لحظه به لحظه در اثر تعلیم الهی است. فرمود که آنها اگر اعتراض می‌کنند اعتراضشان نابجاست و ما می‌خواهیم حکم شرعی را برای مردم تبیین بکنیم و تو اگر بگویی فرزند خوانده فرزند نیست این اثر ندارد، بلکه عملاً باید انجام بدهی و این کار را بکنی تا مردم بفهمند، لذا همسرِ زید را زید طلاق می‌دهد و تو ازدواج می‌کنی تا این سنت جاهلی را از بین ببری . بعضی از کارهاست که با گفتن حل نمی‌شود، بلکه شخصاً آدم باید عمل بکند، فرمود که تو الان اگر بگویی زید فرزند خواندهٴ من است و زن فرزند خوانده مَحرم نیست و اگر فرزند خوانده زنش را طلاق داد انسان می‌تواند با آن زنِ فرزند خوانده ازدواج بکند، این با سنتِ کهنِ جاهلی مبارزه نمی‌کند؛ ولی شخصاً باید این را عمل بکنی تا اینکه آنها بفهمند که این کار حلالی است و اگر حرف زدی چندین توجیه می‌کنند که آن در آن زمینه است. حالا همهٴ موحدین موظفند که وقتی مار و عقرب می‌آید بترسند، خوف یعنی ترتیبِ اثرِ عملیِ فاصله گرفتن و خشیت یعنی منشأ اثر دانستن. در سورهٴ «فاطر» خشیت است و در سورهٴ «احزاب» هم خشیت است ، وگرنه خوف به این معنا که آدم ترتیبِ اثرِ عملی بدهد بر هر عاقلی لازم است و وقتی مار و عقرب دارد می‌آید یا سیل دارد می‌آید یا زلزله می‌آید یا اتومبیلِ سریع از کنارش رد می‌شود، انسان باید ترتیبِ اثرِ عملی بدهد؛ اما خشیت یعنی منشأ اثر دانستن. خوف هم گاهی اطلاق می‌شود؛ ولی «عندالتقابل» فرق خوف و خشیت این است. همهٴ این مطالب نشان می‌دهد که این فرزند یعنی هابیل که مقتول شده است یک مؤمنِ عالِم بود که گفت من اینکار را نمی‌کنم و دیگر تسلیم نشد نه اینکه من دست بلند نمی‌کنم، بلکه من آن کار را نمی‌کنم، حالا نه اینکه او تهدید کرد و این بگوید حق با توست و دوباره بیا یا آن مسئلهٴ قربانی را یا آن حادثه‌ای که ما برای آن قربانی کردیم بیاییم عوض بکنیم! آن حصرها را تو بگیر و آن قب ها را ما بگیریم مثلاً او! تسلیم که نشد، ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾.

اعتقاد از نشانه‌های عالِم خداترس
مطلب دیگر که نشانهٴ عالِم بودن او به مسایل اعتقادی است آن است که گفت: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ﴾، بخشی از آن سخنانِ قبلی ناظر به توحید بود و این ناظر به معاد است. این معتقد است که کاری که برخلاف فرمان خداست معصیت است (این یک) و معصیتها هم جمع می‌شود (دو) و انسان بارِ معصیت را می‌کشد (سه) و روزی است که هیچ باربری نیست (چهار) و محکمه‌ای است که به بار باربران می‌رسد (پنج)، همهٴ اینها جزء مواقف قیامت است که همهٴ اینها را ضمناً اشاره کرده است: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾؛ نه تنها می‌سوزی بلکه در صحبت آتش هم هستی حالا مخلد یا غیر مخلد؛ ولی ﴿مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ خواهی بود و این جزاء ظالمین است. بنابراین بخشی از این معارف به اخلاقیات او برمی‌گردد، بخشی به اعتقادات توحیدی او برمی‌گردد و قسم سوم هم به اعتقاداتِ معاد او برمی‌گردد، آنوقت چنین انسانی فرزند آدم است. آن یکی هم باز فرزند آدم است که دو برادرند: یکی هابیل در می‌آید و یکی قابیل و همچنین دو برادرند: یکی حارث‌بن‌زیادنخعی در می‌آید که قاتل فرزندان مسلم(سلام الله علیه) است و یکی هم کمیل‌بن‌زیادنخعی در می‌آید که از اصحاب خاص علی‌بن‌ابی‌طالب است که دعای کمیل را او نقل می‌کند، اینها هر دو برادر بودند. اگر انسان در مسیر صحیح حرکت نکند ولو فرزند پیغمبر هم باشد به این سرنوشتها مبتلاست. در درون هر کسی این گنجینه است و گاهی انسان در این جهاد داخلی شکست می‌خورد و گاهی پیروز می‌شود، البته علل و عوامل بیرونی تأیید می‌کند

بیان سلسله مراتب آلودگی انسان به گناهان کبیره
اما عمده مسئولیت درونی خود انسان است: اوّل مکروه را مرتکب شدن، بعد گناهان صغیره را مرتکب شدن بعد به گناهان کبیره آلوده شدن و به اکبر کبائر تن در دادن است: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾. این نفس اماره گاهی بی‌نیاز از شیطان بیرونی است و گاهی با کمک شیطان بیرونی انسان را از پا درمی‌آورد؛ آنجا که بی‌نیاز از شیطان بیرونی است مثل خود شیطان است که شیطانِ دیگری او را گمراه نکرد و او هم که فرشته نبود تا نفس اماره نداشته باشد، بلکه او جنّ است طبق بیان قرآن کریم که ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ و جن هم مثل انس یک موجود مادی است که دارای روح است؛ منتها روح جن نظیر روح انس به آن اوج عقل نمی‌رسد و معمولاً در حدّ خیال و وهم تجرّد دارند؛ ولی انسان است که از خیال و وهم هم می‌گذرد و به مرحلهٴ عقل راه پیدا می‌کند. این دیو درونی گاهی بدون کمک بیرونی انسان را از پا درمی‌آورد و آنچنان از پا درمی‌آورد که محصول یک عمر را یک جا آتش می‌زند، گاهی هم با کمک عامل بیرونی که وسوسه می‌کند انسان را از پا درمی‌آورد. خود نفس اماره وسوسه می‌کند که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ و نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ و نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ که وسوسه می‌کند و آن عامل بیرونی هم که ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ و النّاسِ﴾ است و آن عامل بیرونی گاهی شیطان است و گاهی شاگرد شیطان، گاهی ﴿مِنَ الْجِنَّةِ﴾ است و گاهی ناس است: ﴿الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ که آن الذی که یوسوس است و موسوس است، آن موسوس یا وسواس‌ کننده یا جِنّه است یا ناس، یا از جن است یا از مردم که از بیرون می‌خوانند.
صدقات جبران‌ناپذیر شیطان به انسان
مطلب مهم آن است که ما الان گرفتار یک دشمنی هستیم بدتر از خود شیطان، برای اینکه شیطان یک دشمن داشت و دشمن بیرونی که نداشت، بلکه همان دشمن بیرونی به نام نفس اماره بود. ما الان دو دشمن داریم: یکی نفس امارهٴ ماست و یکی هم دشمن بیرونی. سرمایه‌ای که شیطان از دست داد البته به اندازهٴ سرمایه‌ای نیست که انسان از دست می‌دهد، چون او درهرصورت جن بود و حداکثرِ ترقی جن همان تجرد وهمی و خیالی است و او می‌رسد به ﴿جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ و مانند آن که جن مؤمن این‌چنین است، چون آنها هم مؤمن دارند و هم غیر مؤمن؛ اما برسد به ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ و نَهَرٍ ٭ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ این برای آنها نیست، بلکه این برای انسان است. ما الان دشمنی در درون داریم که ﴿وَأُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ و یک دشمنی هم بیرون داریم که این دشمن بیرون تیرخورده و زخم‌خورده و خیلی عصبانی است. این به خودش رحم نکرد و دربارهٴ ما هم سوگند یاد کرد که ما را منحرف کند. خودش آنچنان با خودش بدرفتاری کرد که محصول عبادتهای چند هزار ساله‌اش را یک جا آتش زد، آنوقت چنین اهرمنی علیه ما دارد قیام می‌کند. یک وقت است که کسی عصبانی می‌شود و خودسوزی می‌کند یا خانهٴ خودش را آتش می‌زند که این یک کیفر محدودی است وبه هرتقدیر این جسم و این بدن به جای اینکه حالا بعد از پنج سال یا چهل سال یا کمتر و بیشتر خاک بشود او الان خاک کرده یا یک خانه به جای اینکه مثلاً بعد از پنجاه سال ویران بشود الان ویران کرده و دیگر بیش از این که نیست، یک خانه است و یک تن؛ ولی شیطان که این کار را نکرد؛ شیطان محصول عبادت چند هزار ساله‌اش را یک جا آتش زد. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که دارد شیطان چند هزار سال خدا را عبادت کرد: «لایُدرَی أ من سِنِی الدنیا أ من سِنِی الاخرة» ، نشان می‌دهد که آن چند هزار سال عبادت کرد، حالا چند هزار سال طبق سالهای دنیا که هر سالی 365 روز است یا سالهای آخرت که هر روزش پنجاه هزار سال است! حالا بفرمایید حسابهای سال دنیا اگر باشد. کسی چهار هزار سال زحمت بکشد و محصول این چهار هزار سال را یک جا آتش بزند، این چقدر باید موجود عصبانی و قهار باشد! چنین موجودی علیه ما الآن کمر بست و قَسَم خورد، اینکه می‌گویند دشمن قسم خورده، دشمن قسم خورده همین است. قَسَم خورد و به خدا عرض کرد: ﴿فَبِعِزَّتِکَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ﴾ که این را می‌گویند دشمنِ قسم خورده. کسی که به خودش رحم نکرد آن هم این‌ چنین که محصول چهار یا شش هزار سالهٴ خود را یک جا بسوزاند، آن وقت دیگر ﴿لاَ تُبْقِی وَلاَ تَذَرُ﴾ ؛ به ما رحم نخواهد کرد و این است که می‌گوید: ﴿لأحْتَنِکَنَّ﴾ ، احتنک یعنی حَنَکِ اینها را می‌گیرد. انسان اگر گرفتار چنین شیطانی شد و او را از پا درآورد استادِ فرشته‌ها می‌شود و اگر شکست خورد شاگردِ کلاغ و زاغ می‌شود. می‌بینید که یک انسان است به نام آدم و مشمول ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها﴾ می¬شود، ﴿علّم﴾ یعنی ذات اقدس الهی ﴿علّم آدم الاسماء کلّها﴾ و بعد همین ذات اقدس الهی به آدم می‌فرماید: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ که این می‌شود استاد و معلم همهٴ ملائک. با فاصلهٴ اندک پسری دارد به نام قابیل که او نتوانست نفس را از پا درآورد او فریب شیطان را در عالَمِ دین خورد و به جایی رسید که یک کلاغ باید معلم او بشود تا او را از رسوایی نجات بدهد، برای اینکه هابیل را که کشت دید این برادر در دستش ماند و نمی‌داند چه بکند: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ که او می‌شود اضل من الانعام و او می‌شود اشرف من الملائکه. انسان این دو راه را دارد و این‌چنین نیست که اشرف از ملائکه شدن مخصوص انبیاء و ائمه(علیهم السلام) باشد، البته اشرف از آن کُمَّلین ملائکه شدن، اشرف از حاملان عرش شدن و اشرف از جبرئیل و میکائیل شدن مخصوص آنهاست؛ اما همهٴ ملائکه که در آن سطح نیستند، خیلی از ملائکه هستند که در درجهٴ متوسط¬اند. چطور وقتی مؤمن رحلت می‌کند ملائکه به استقبال او می‌آیند و سلام عرض می‌کنند: ﴿الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ﴾ و به آنها می‌گویند: ﴿سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ﴾ بنابراین اگر کسی نتوانست معلم کل فرشته‌ها بشود، معلّمِ خیلی از ملائکه خواهد شد. این دو مرز باز است: یا انسان باید شاگرد کلاغ بشود و یا باید استاد فرشته‌ها بشود که یکی آدم است و دیگری قابیل. آن وقت این قصه یک اصل کلی قرآنی است و اجتهاد در تفسیر ایجاب می‌کند که فروع فراوانی را از متن این قصه انسان استنباط بکند. اینکه گفته شد او نمی‌دانست که این جسد را چگونه دفن بکند و خداوند غرابی را و کلاغی را مأمور کرده است تا با پاها و منقارش این خاکها را کنار ببرد و چیزی را در درون خاک بگذارد تا به قابیل بفهماند که بدن را باید این‌چنین دفن کرد، این هم باید دارای نکاتی باشد وگرنه همین قابیلی که یک دسته گندم زرد را طبق آن قصه و نقل برای قربانی آورد، کشاورزی می‌کرد و او هم زمین را شیار می‌کرد و کَند و کاو می‌کرد و این بذرها را در زمین دفن می‌کرد و این را قبلاً خودش می‌کرد و قبلاً دیده بود که می‌شود خاکها را کنار بُرد و چیزی را تو خاک گذاشت، حالا چطور امروز فقط از کلاغ باید یاد بگیرد! انسان در حال تحیّر این‌چنین می‌شود که از یک امر بدیهی هم باز بماند مگر کلاغ بیش از این کار کرد که خاکها را کنار بُرد و یک چیزی را در خاک گذاشت! خود قابیل که کشاورزی داشت یا دیگران کشاورزی می‌کردند، برای اینکه یک دسته گندم را آورد و یک دسته علف خودرو را که نیاورد، بلکه گندم آورد و گندم هم که خودرو نیست و جزء گیاهان وحشی نیست، این با کشاورزی{کِشت} می‌شود که این را ناگزیر و قطعاً این زمین را شیار می‌کردند و این بذر را می‌افشاندند و بعد هم از درون رشد می‌کرد، پس این را دیده بود که می‌شود خاکها را کنار بُرد و یک چیزی را در خاک گذاشت و دفن کرد. آدمی که گرفتار قتل شد از یک امر بدیهی هم احیاناً می‌ماند.
«والحمدالله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:37

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی