display result search
منو
تفسیر آیات 6 و 7 سوره مائده _ بخش اول

تفسیر آیات 6 و 7 سوره مائده _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 136 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 6 و 7 سوره مائده _ بخش اول"
- تعیین مکان مغسول
- اصلی بودن وجوب غسل ارنج از ناحیه پیامبر اکرم (ص)
- معنی تنزیل در کلام امام صادق(ع)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ٭ وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾

خلاصهٴ مباحث گذشته
در فصل اوّل این آیهٴ ششم سورهٴ ‌«مائده‌» بحث در این بود که این ﴿إِلَی الْمَرافِقِ﴾ قید ایدی است یا قید غَسل است؛ یعنی غایت مغسول است یا غایت غَسل؟ آنچه که تأیید می‌کند که این ﴿إِلَی الْمَرافِقِ﴾ غایت مغسول باشد نه غایت غَسل، چند نکته است که به دو نکته‌اش اشاره می‌شود: اوّل نزدیکی این کلمهٴ ایدی است؛ یعنی ایدی که مستمر است یا مقید است یا محدود است به مرافق. دوم این است که چون ید در باب تیمّم حکم خاص دارد و در باب قطع ید حکم مخصوص دارد، معلوم نیست که در باب وضو آیا آن حدی که در باب قطع معتبر است که همان اصول انگشتان باشد، آن را تا آنجا باید شست؟ یا در تیمّم که به مچ منتهی می‌شود در وضو هم تا آنجا را باید شست یا نه؟ تا کدام قسمت دست را باید شست؟ آیا همه دست را باید شست همان‌طوری که خوارج پنداشتند در مسئله قطع ید یا نه؟
یک امر ممتد ذی‌اجزا که برای هر کدام از این حدود و در هر بخشی حکم خاص است، این جای سؤال و نیاز به تحدید است وگرنه کیفیت غَسل را به عرف و عادت ایکال می‌کنند و می‌گویند دستت را بشوی که طبعاً انسان دست را از بالا می‌شوید. آنچه که مورد سؤال است این است که تا کجای دست را؟ چون در تیمّم حد خاص دارد و در قطع که فرمود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ حدّ مخصوص دارد.

تعیین مکان مغسول
این جای سؤال است که تا کجای دست را بشوییم؟ بنابراین آنچه که مورد سؤال است مغسول است نه کیفیت غَسل.
طبق این دو نکته این ﴿إِلَی الْمَرافِقِ﴾ حتماً متعلق به ایدی است؛ منتها برای اینکه آن نظم ادبی‌اش تأمین بشود این‌چنین خواهد شد که ‌«وایدیکم المستمرة إِلَی الْمَرافِقِ المحدودة إِلَی الْمَرافِقِ المتقیدة إِلَی الْمَرافِقِ‌» و مانند آن، چه اینکه درباره ﴿وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ هم این‌چنین است که گاهی می‌گویند یکی از مواضع سبعه سجده پاست، کدام قسمت پا؟ فقط شصت پا و گاهی می‌گویند پای دزد را در مرحلهٴ سوم باید قطع کرد، کدام قسمت پا؟ تا پاشنه پا، پس قطع پای دزد در مرحله سوم تا پاشنهٴ پاست و وجوب سجده روی پا به همان انگشت شصت است. این در مسح جای سؤال است که ما کدام قسمت پا را و تا کجای پا را مسح بکشیم؟ این نیاز به حد دارد. پس همان دو نکته‌ای که درباره دستها است که ﴿إِلَی الْمَرافِقِ﴾ حدّ دست است نه حدّ غسل و حدّ مغسول است نه حدّ غسل، همان دو نکته در ﴿إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ هم است که این حدّ ممسوح است نه حدّ مسح.

بیان کیفیت مسح
کیفیت مسح مثل کیفیت غَسل یا به عرف ایکال می‌شود یا مطلق است؛ به عرف ایکال شده است یا نصوص خاصه بیان کرد؛ مثل این است که درباره شستن دستور رسید که از بالا به پایین باید بشویید، چه اینکه عرف هم همین است و فطرت و غریزه هم همین است. دربارهٴ مسح بعضی از روایات فرمود که مسح مطلق است ‌«مقبلاً و مدبراً‌» ؛ چه از پایین به بالا و چه از بالا به پایین هر دو صحیح است، عمده آن است که حدّ ممسوح مشخص بشود که تا کجای مسح که آیا جریان مسح پا در وضو نظیر سجده روی پاست در نماز که همان فقط شصت کافی باشد که آدم شصت پا را مسح بکند کافی است؛ مثل اینکه شصت پا را اگر در سجده روی زمین بگذارد کافی است یا تا پاشنه پا را باید مسح بکشد، همان‌طوری که در قطع پای دزد در مرحلهٴ سوم تا پاشنهٴ پا را قطع می‌کنند؟ این‌گونه از امور احتیاج به تعیین و تحدید دارد.
بنابراین ﴿إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ گذشته از اینکه نزدیک ارجل است آنچه که سؤال برانگیز است و نیاز به تحدید دارد، ممسوح است نه مسح (این هم یک مطلب) یا قرآن مشخص بکند یا عِدل قرآن و اگر عِدل قرآن مشخص کرد کافی است، چون «انّی تارک فیکم الثَّقلین» ؛ ولی اگر قرآن مشخص کرد، آن چیزی را مشخص می‌کند که مورد نیاز است، نه چیزی را مشخص بکند که مورد نیاز نیست (این یک مطلب). در بین سنّیها هم کسی فتوا نداد که اگر کسی از بالا به پایین بشوید وضویش باطل است، می‌گویند: شستن از پایین به بالا افضل است وگرنه شستن از بالا به پایین را کافی می‌دانند. سرّش آن است که آنها هم این ﴿إلیٰ﴾ را غایت مغسول گرفتند نه غایت غَسل. ممکن است در بین اینها یک افراطی پیدا بشود و فتوا بدهد که اگر کسی از بالا به پایین بشوید باطل باشد؛ ولی غالب آنها می‌گویند که از پایین به بالا مستحب است و افضل، مستحب است یعنی افضل فرد الواجب است. اینها هم ﴿إلیٰ﴾ را به معنی مغسول گرفتند؛ ولی حرف وقتی به دست آن ساده‌ها افتاد و به این طبقه سوم و چهارم از آنها افتاد، مشکل ایجاد کرد وگرنه حرف اگر در مدار علما باشد، تفاهم و تبادل نزدیک است و این‌چنین نیست که مشکل ایجاد کند.

تبیین معنی ‌«الی‌» در آیه
مطلب بعدی آن است که گاهی گفته می‌شود که این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است، شما جواهر را حتماً مراجعه فرمودید و شاهدی هم اقامه می‌کنند که در سورهٴ مبارکهٴ ‌«نساء‌» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوبًا کَبیرًا﴾، آیهٴ دوم سورهٴ مبارکهٴ ‌«نساء‌» این بود که ﴿وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ﴾ که این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است . این جابه‌جایی ﴿إلیٰ﴾ به معنای ‌«مع‌» و حرفی را به حرف دیگر گرفتن، از همان ادبیات غیر شیعی برخاست.
الآن متأسفانه طلبه وقتی به فقه و اصول می‌رسد که فکرش را ادبیات اهل سنّت پر کرده است و اگر همهٴ کتابهای ادبی؛ نظیر عوامل مرحوم فیض کاشانی یا صمدیه مرحوم شیخ بهایی می‌بود ما مشکلی نداشتیم، اینها یک نحو جزئیِ غیر مستدل است و اگر مرحوم شیخ بهایی (رضوان الله علیه) فراغتی پیدا می‌کرد و یک نحو مستدل مبسوطی می‌نوشت یا مرحوم ملا محسن فیض کاشانی که جزء بزرگان حکمت و فقه است؛ هم فقیه نام‌آور است و هم مفسّر و محدث است و هم حکیم بزرگوار، اگر او مثلاً یک نحو مستدلی می‌نوشت ما مشکلی نداشتیم و الآن که می‌بینید.
اهمیت تکرار بحث
یک بحث را ما مجبوریم چند بار تکرار کنیم برای این است که ذهنها با ادبیات مغنی ابن هشام سنی و امثال او تغذیه شد.
اگر با این روش تغذیه بشود، بعد به زحمت زیاد انسان باید اولاً ذهنها را تخلیه کند تا مطلبی که از اهل بیت است جا‌سازی بشود که خود به خود این اذهان مشغول است نه اینکه این طلاب ـ معاذالله ـ غرضی داشته باشند؛ ولی خود به خود مشغول است؛ یعنی او انس گرفته با ادبیات مغنی و اگر ادبای شیعه یک ادبیات قوی‌ای می‌نوشتند، هرگز جابه‌جایی حروف یا تفسیر آیات و مانند آن را این‌چنین نمی‌کردند. گاهی می‌گویند ‌«الی‌» به معنی فلان است و گاهی می‌گویند فلان حرف به معنی فلان است، اینکه یک عالم ادیب سنی مثال ذکر می‌کند و می‌گوید فلان حرف به فلان معناست و شاهد مثال ذکر می‌کند بر آن آیه، آن را از روایت ابوهریره و امثال ابوهریره گرفته است وگرنه از او بپرسید به چه دلیل فلان آیه قرآنی که این حرف را به کار برد این حرف به معنای حرف دیگر است؟ برهانی ندارد.
مرحوم محدث قمی (رضوان الله علیه) یعنی مرحوم حاج شیخ عباس نه تنها در آن عصر فارسی روانی می‌نوشت، عربی‌هایی هم که از او به یاد مانده است آثار عُجمه در آن کم است؛ یعنی عربی او هم یک عربی متقن است آن کتابهایی را که به عربی نوشته. ایشان در الکُنی والالقاب مرقوم فرمود که من در جوانی ذوق ادبی داشتم و مقامات حریری را می‌خواندم و آن مقامات حریری و مقامات حمیدی اوج ادبیات است؛ هم آن آهنگها در آن کتابها به کار برده شده و هم اینکه سرب‌گونه ریخته شده؛ یعنی شما یک صفحهٴ مقامات حریری را اگر بخواهید مطالعه کنید حتماً چند بار باید به کتاب لغت مراجعه کنید؛ اما محتوایش جز دریوزگی و سورچرانی و دنبال سفرهٴ این و سفرهٴ آن رفتن چیزی نیست. در فلان جا پذیرایی این‌چنین بود، سفره آن‌چنان بود، سور این‌چنین بود، اطعام آن‌چنان بود، اعطا این‌چنین بود و مهمانی آن‌چنان بود، این روحِ گدایی است؛ مثل اینکه شما بهترین نقش را روی حصیر پیاده کنید که این کتاب مقامات حریری پیامی ندارد. این مقامات حریری و حمیدی و مانند آن پیامهایشان این است.
مرحوم آقای شیخ عباس (رضوان الله علیه) می‌گوید که من در جوانی ذوق ادبی داشتم و این کتابها را مطالعه می‌کردم، حالا یا درس بود یا بحث بود و بعد به این فکر افتادم که من ادبیات می‌خواهم یا ادبیات با معارف می‌طلبم؟ چون من ادبیاتِ با معارف را می‌طلبم چه بهتر که روی نهج‌البلاغه کار کنم. نهج‌البلاغه هم همین است ، به استثنای آن کلمات معروف که موعظه آمیز است سایر خطبه‌ها را شما هر خطبه‌ای را که بخواهید مطالعه کنید باید چندین بار به کتاب لغت مراجعه کنید گذشته از شرح. این هم ادب است هم حکمت، هم ادب است هم فقه، هم ادب است هم تفسیر؛ اگر یک ادبیات این‌چنینی می‌بود ما دیگر این همه زحمت لازم نبود بکشیم که بگوییم تا این ذهنها را تخلیه کنیم.
به هر تقدیر گاهی گفته می‌شود که فلان حرف به معنای حرف دیگر است و به یک آیه هم استشهاد می‌شود، اگر حرفی به معنای حرف دیگر باشد، این را یا خود آیات قرآنی باید تحلیل کند یا آنچه که تالی تلو قرآن است یعنی عترت باید بیان کنند؛ اما اگر روایتی از عترت (علیهم السّلام) نرسید و شواهد قرآنی هم نداشتیم چرا فلان حرف به معنای خودش است؟
در اِعراب هم همین‌طور است، اینها اشعار جاهلی را اصل قرار دادند و قرآن را برابر فلان شعر جاهلی معنا کردند و نشانه‌اش این است که شما در جامع‌الشواهد وقتی مراجعه می‌کنید می‌بینید که اکثر شواهدش اشعار جاهلی است و اقلش مثلاً آیات قرآنی است. اینها آیات قرآنی را هم برابر با همان شعرهای جاهلی معنا می‌کنند، در حالی که یا باید شاهد قرآنی داشته باشند یا شاهد روایی.
گاهی گفته می‌شود که این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است و اگر ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع بود، شستنِ مرفق و آرنج وجوبِ اصلی بود نه وجوب مقدّمی یا اگر ﴿إلیٰ﴾ به معنای مِن بود، شستنِ آرنج وجوب اصلی بود نه وجوب مقدّمی، لذا انسان وقتی که مرفق را می‌شوید باید قصد قربت بکند؛ ولی در وجوب مقدّمی آن قصد قربت نیست، آن را احتیاطاً می‌شوید که حالا یا مقدمه وجودی است یا مقدمه علمی، برای اینکه آن ذی‌المقدمه حاصل بشود. اگر ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع باشد یا ﴿إلیٰ﴾ به معنای مِن باشد، حکم فقهی‌اش فرق می‌کند؛ یعنی شستن مرفق واجب اصلی است نه واجب مقدّمی، چه اینکه اگر ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش باشد و ما از دلیل خارج بفهمیم که غایت داخل در مغیاست، باز هم شستن مرفق واجب اصلی است نه واجب مقدمی. اگر ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش باشد؛ یعنی به معنی انتها باشد و غایت مغسول هم باشد و غایت داخل در مغیا هم نباشد، آن‌گاه شستن مرفق واجب مقدّمی است. به هر تقدیر اینها یک تأثیر مستقیمی در فقه دارد و در نحوهٴ قصد قربت و عبادت دارد و صرف اینکه حالا ‌﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است یا نه و حالا چه فرق می‌کند در هر صورت باید مرفق را شست نه این‌چنین نیست و خیلی فرق می‌کند.
گاهی گفته می‌شود که ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است؛ مثل آیه دو سورهٴ مبارکهٴ ‌«نساء‌» که قبلاً بحثش گذشت، فرمود: ﴿وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوبًا کَبیرًا﴾، این‌که فرمود: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ﴾ این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است؛ یعنی مال دیگران را با مال خودتان مخلوط نکنید، در حالی که احتمال اینکه اکل معنایی به او تضمین شده باشد که مستلزم باشد ﴿إلیٰ﴾ را به معنای مع بگیریم است و ما چون آنجا قرینه داریم که ﴿إلیٰ﴾ نمی‌تواند حد باشد؛ یعنی مال دیگران را تا مالتان نخورید؛ یعنی کمتر از او می‌شود، در حالی که مال ایتام را اصلاً نمی‌شود خورد. غرض این است که می‌شود مع و اگر اضافه شد یعنی با او، غرض این است که آنجا ما چنین قرینه‌ای داریم؛ حالا یا اکل به معنای خاص تضمین شده است یا این‌که فرمود مال دیگران را تا مالتان نخورید؛ یعنی مال دیگران را ضمیمهٴ مال خودتان نکنید و فقط مال خودتان را بخورید که آنجا ما چنین قرینه‌ای داریم.
در سورهٴ مبارکهٴ ‌«هود‌» فرمود: ﴿یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُمْ﴾، آیهٴ ٥٢ سورهٴ مبارکهٴ ‌«هود‌» این است که ﴿وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارًا وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُمْ﴾، اینجاها قرینه‌ای است که حالا یا فعل تضمین شده یا قرائن دیگر، ما شاهدی داریم که این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است؛ یعنی قوه‌ای روی قوه‌تان نه تا قوه‌تان که این‌گونه از موارد است؛ اما به آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ ‌«صف‌» که استشهاد کردند، قبلاً هم گذشت که آن استشهاد ناتمام است؛ ﴿مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ به این معنا نیست که الله یاور من است و چه کسی با خدا یاور من است؟ نه، چه کسی ناصر من است در این ‌«سیر الی الله‌» و در این ‌«سلوک الی الله‌»؟ که تضمینی شده است در آنجا که معنای سیر و سلوک و امثال ذلک از او استنباط می‌شود.
به هر تقدیر خصوصیتِ اینکه این ﴿إلیٰ﴾ که حد مغسول است یا حد ممسوح است، آیا غایت داخل در مغیاست یا نه؟ و وجوب اصلی دارد یا نه؟ این را باید از نصوص فهمید؛ ولی آنچه که از آیه برمی‌آید یعنی طبق این دو نکته، این است که حتماً باید ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ قید ایدی باشد و ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ هم قید ‌«ارجل‌»، برای اینکه اینها نیاز به حد دارند که باید ابهام برطرف بشود.

اصلی بودن وجوب غسل آرنج از ناحیهٴ پیامبر(صلّیٰ الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که اگر در روایاتی آمده است که ائمه(علیهم السّلام) این‌طور وضو گرفتند یا وضوهای بیانی داشتند که وضوی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تبیین کردند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این‌طور وضو می‌گرفت، این دلیل بر این نیست که ﴿إلیٰ﴾ به معنی مع است و اگر امام(سلام الله علیه) در هنگام تعلیمِ وضو آرنج را شست، این دلیل نیست بر اینکه وجوب غَسل آرنج وجوب اصلی است، شاید مقدّمی باشد، از اینها نمی‌توان استفاده کرد و اگر بیانی باشد، یعنی بیان می‌کند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این‌چنین وضو گرفته است.
شستن این واجب است؛ اما وجوبش بالاصاله است یا ‌«بالمقدمة العلمیه او الوجودیه‌» است؟ این را که ثابت نمی‌کند. اگر لفظی داشت، چون فعل گویا نیست؛ اگر لفظی داشت و امر کرده بود، ظهورش در اصالت است نه در مقدّمیّت.
بنابراین صرف فعل که ما ببینیم امام(علیه السّلام) در هنگام شستن، آرنج را شست یا نقل فرمود که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آرنج را شست، از اینها استفادهٴ اصالت مشکل است و اما اگر خودش امر بکند که شما مرفق را تا اصابع بشویید و بیان بکند و طوری تنظیم و تفهیم بکند که ما بفهمیم این ﴿إلیٰ﴾ حکم من را دارد که گفتند ‌«من المرافق‌» یعنی از مرفق باید شروع بکنیم، حالا اگر آنجا هم اشکال پیش نیاید که آیا مبدأ داخل در ذی‌المبدأ است یا نه، به هر تقدیر ظاهرش اصالت است.
بنابراین صرف اینکه کسی دید پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام شستن، مرفق را هم شست یا ائمه(علیهم السّلام) در هنگام شستن، مرفق را هم شستند، این ثابت نمی‌شود که این وجوب، وجوبِ اَصالی است نه مقدّمی، چون اگر در همان بخش وجوب، وجوبِ مقدمی بود قصد قربت لازم است و ریا مبطل است. اگر کسی قصد قربت نکرد وضویش اشکال دارد و در هنگام شستنِ مرفق رهگذری آمد و او قصد ریا کرد که وضویش باطل می‌شود؛ ولی در هنگام شستنِ مرفق اگر رهگذری عبور کرد و این شستنِ مرفق وجوب مقدّمی داشت نه وجوب اَصالی، دیگر مشکلی ندارد و معصیت کرده است؛ ولی وضوی او باطل نیست. اینها فرقهای فقهی است از اینکه آیا این مرفق جزء مغسول است یا نه؟ غایت داخل در مغسول است یا نه؟ اگر داخل در مغسول بود، قصدش وجوب اَصالی دارد نه مقدمّی و اگر خارج بود، حالا یا مقدمه علمی است یا مقدمهٴ وجودی.
احتیاط هم در حکم نیست، این امر خارجی است، چون در خارج محقق نمی‌شود الاّ به این؛ مثلاً در مقدمهٴ وجودیه ‌«لا یوجد ذو المقدمه إلاّ به این‌» و در مقدمهٴ علمیه ‌«لایتحقّق العلم بذی المقدمه إلاّ به این‌»، چون فاصله‌اش بسته است و باز نیست و محسوس نیست؛ اما فاصلهٴ چانه با گردن مشخص است و فاصلهٴ مقدم رأس که منبع روئیدن موست تا خود سر مشخص است که اینجا دیگر مقدمه طلب نمی‌کند؛ ولی در وجه که گفتند پایانش ذَقَن و چانه است، زیر چانه با بالای چانه فرق می‌کند؛ اما در مرفق این‌چنین نیست که جای محسوسی باشد، از این جهت ‌«لایتحقق العلم به عادةً» و آنها که بنا نشد براساس علم غیب تکالیف ظاهری را انجام بدهند و براساس همین جنبهٴ بشری تکلیفشان را انجام می‌دهند. اینها احتیاط نمی‌کنند و مقدمهٴ علمی یا مقدمهٴ وجودی غیر از احتیاط است؛ احتیاط این است که امر برایشان مشتبه است و می‌خواهند احتیاط کنند، لذا آن آقایانی که مقدمهٴ علمی یا مقدمهٴ وجودی می‌دانند، دیگر سخن از احوط نیست و نمی‌گویند احوط این است، به صورت صریح فتوا می‌دهند یا حداقل می‌گویند که اقوا این است یا اصلاً بالاتر از اقوا، صریحاً فتوا می‌دهند که ‌«یجب غسل المرفقین‌» یا می‌گویند ‌«الاقوی وجوب الغسل المرفقین‌». اگر برای اینها روشن نبود آن‌گاه احتیاط می‌کنند.
دربارهٴ ﴿ان کنتم جنباً﴾ تفصیل داده نشد؛ ولی در فصل سوم که فرمود: ﴿أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ به بعضی از مصادیق جنابت اشاره کرد؛ اما تفصیل اینکه مصداق دیگری هم دارد مثل احتلام و مانند آن، آن را باید روایات بیان کند. حالا بعضی از روایات باب وضو را می‌خوانیم تا به بحث فصل چهارم که ذیل آیه است برسیم.
در کتاب شریف وسائل روایات باب پانزده که برای بیان وضوئات بیانیه کافی است، از ابواب کیفیت وضو است.

معنی تنزیل در کلام امام صادق(علیه السلام)
و اما در باب نوزده روایت اوّل این است که می‌گوید من از امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کردم که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾، «فقلت هکذا و مسحت من ظهر کفی الی المرفق»؛ من به امام عرض کردم که اینکه خدا فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾؛ یعنی این‌چنین که من دست چپم را آوردم مثلاً از سر‌انگشتانم شروع کردم تا به مرفق؛ یعنی از پایین به بالا و عرض کردم این‌طوری وضو بگیریم؟ «و مسحتُ مِنْ ظَهْرِ کُفِّی الی المرفق فقال»؛ این‌چنین که نازل نشد: «لیس هکذا تَنْزِیلُها»؛ یعنی ‌«لیس تنزیلُها هکذا‌» و این‌طور نیست «انما هی فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ من الْمَرافِقِ»؛ تنزیل یعنی تفصیل، فرمود: معنایش این نیست که شما خیال می‌کنید، معنایش آن است که از مرفق شروع بکنید که این تنزیل یعنی بیانِ منظورِ آیهٴ قرآن کریم، نه اینکه آیهٴ قرآن کریم این‌چنین نازل شده است. این را ممکن است محدّثی ببیند و خیال بکند ـ معاذ الله ـ یکی از ادلّهٴ تحریف قرآن کریم است. منظور آن است که ﴿إلیٰ﴾ به معنای بیان حدّ مغسول است و غَسلتان هم از بالا باید شروع بشود. «ثم اَمَرَّ یدهُ من مِرْفَقِهِ الی اَصابِعِه» آن وقت خود حضرت دستش را از آرنج تا سر‌انگشتان مرور داد و فرمود این‌طور وضو بگیر که ناگزیر مرفق هم داخل است؛ اما حالا مرفق غَسلش به عنوان وجوب اصلی است یا مقدّمی، از این حدیث استفاده نمی‌شود.
در باب بیست جریان مسح آمده و اینکه می‌بینید فقها در باب غسل گفتند که حتماً باید از بالا به پایین باشد؛ ولی در باب مسح این‌چنین نیست و گاهی می‌گفتند ‌«مقبلاً و مدبراً‌» جایز است این است؛ روایت اوّل باب بیست این است که فرمود: «لا بَأسَ بمسح الوُضُوء مُقْبلاً و مُدْبراً» ؛ درباره سر که این‌چنین است؛ چه از بالا و چه از پایین و چه از عرض، به هر طرف به اندازهٴ یک انگشت انسان مقدَّم سِر را مسح بکشد کافی است. روایت اوّل این است که فرمود: «لا بَأس بمسح الوضوءِ مُقْبلاً و مُدْبراً» که مطلق است و مسح وضو شامل مسح سر و مسح پا‌ها می‌شود.
در روایت دوم دارد که «لا بَأس بِمَسّحِ القَدَمَین مُقْبلاً و مُدْبراً» ، معلوم می‌شود که این ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ هم غایت ممسوح است نه غایت مسح. فرمود که مسح پا چه از پایین به بالا و چه از بالا به پایین هر دو جایز است و آن سه انگشتش البته افضل است و مسمای مسح کافی است، چون حدی برای ماسح مشخص نشده است. روایت سوم آن است که «اَخْبرنی مَنْ رأی ابا الحسن(علیه السّلام) بِمِنّی یمسح ظهر قَدَمَیْه مِنْ اَعْلَی القدم الی الکَعْب و من الکعب الی اعْلَی القدم» ؛ فرمود که وجود مبارک ابی‌الحسن شاید ابی‌ابراهیم امام کاظم(علیه السّلام) باشد؛ ابی‌الحسن اوّل. گفت من دیدم که گاهی از سر‌انگشت تا روی قبه مسح می‌کشید و گاهی هم از قبه تا سر‌انگشت مسح می‌کشید؛ یعنی امرِ مسح موسّع است ‌«مقبلاً و مدبراً‌»
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:46

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی