display result search
منو
تفسیر آیه 5 سوره مائده بخش اول

تفسیر آیه 5 سوره مائده بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 84 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 5 سوره مائده _ بخش اول"
- محلّ بودن ازدواج با اهل کتاب
- فلسفه شرط قراردادن احصان در مرد و زن
- فرق بین ذبیحه مسلمان و غیرمسلمان

أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَطَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلُّ لَکُمْ وَطَعامُکُمْ حِلُّ لَهُمْ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِاْلإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَفِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
این ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾ در صدد بیان امر امتنانی است؛ یعنی تا کنون محذوری بود از آن حکم و الآن آن محذور بر طرف شد و آن حکم عبارت است از برقراری حلیت طعام کافران برای شما که ظاهر ﴿الْیَوْمَ﴾ برای بیان امتنان است (این یک نکته) که قبلاً هم ظاهراً اشاره شد. دوم این است که برای تثبیت یک مطلب، یک امر مقطوعی را در کنار یک امر مظنون ذکر می‌کنند تا آن امر مظنون بشود مقطوع و آن امر مقطوع را شفیعِ این امر مظنون قرار می‌دهند تا این امر مظنون بشود مقطوع؛ مثلاً شکار حیوان با اینکه تذکیه نشده است ظاهراً حرام است، برای اینکه سگ شکاری اگر حیوانی را خفه کرد یا گاز گرفت و آن در اثر جراحتِ این گاز مُرد، این تذکیه نشد و به نظر می‌رسد که چنین حیوانی مردار باشد؛ ولی ذات اقدس الهی در آیه چهارمِ همین سورهٴ «مائده» فرمود این حلال است در صورتی که آن سگ معلَّم باشد و شما هم هنگام فرستادن نام خدا را ببرید.
برای اثبات حلیت این شکار قبلاً فرمود: ﴿أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ﴾ ؛ یعنی یک امر مقطوعی را کنار این امر مشکوک یا مظنون ذکر کرد و فرمود همان طوری که طیّبات برای شما حلال است شکارِ سگ شکاری هم برای شما حلال است وقتی که نام خدا را ببرید؛ یک مقطوعی را کنار مشکوک و مظنون ذکر می¬کنند تا هر گونه شبهه‌ای بر طرف بشود، آن امر یقینی شفیع این امر باشد که این در محاورات است؛ شما برای تثبیت مطلب می‌گویید این سخن را هم صاحب جواهر گفته و هم فلان عالم که اگر گفتی صاحب جواهر گفته و فلان عالم، حرفِ آن عالم را هم تثبیت کردی؛ اینکه امر مشکوک یا مظنونی کنار مقطوع قرار بگیرد، به شفاعت آن امر مقطوع مقبول خواهد شد، لذا فرمود: ﴿أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ﴾ که آن در آیه قبل بود [آیه 4].
در آیه پنجم که محل بحث است فرمود: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَطَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ یعنی اگر تا کنون برای شما مشکوک بود که طعام اهل کتاب حلال است یا نه از این تاریخ به بعد بدانید که طعام اهل کتاب مانند طیّباتِ دیگر برای شما حلال است؛ مشکوکی را کنار مقطوع ذکر کردن برای تثبیت آن امر مشکوک است که او را هم مقطوع کنند (این مطلب دوم)، سوم آن است که بر فرضی که ثابت شده باشد آن قولی که می‌گوید طعامِ اهل کتاب بالمعنی المطلق حلال است و ذبیحه اهل کتاب حلال است و غذاهای طبخ شده اهل کتاب حلال است، این به آن معنا نیست که سه جهت را با هم مخلوط کرده باشند، بلکه بحث در خصوص اهل کتاب است.
بیان شرایط حلیت یک حیوان
بیان ذلک این است که برای حلیت یک حیوان سه شرط است که یک شرط به ذابح برمی‌گردد، یک شرط به ذبح برمی‌گردد و یک شرط به مذبوح؛ آنکه به مذبوح برمی‌گردد این است که باید قابل تذکیه باشد و حلال گوشت باشد. خنزیر را چه مسلمان و چه غیر مسلمان سر ببُرد حرام است و میته است، چون خدا مستقیماً در آیه سوم همین سورهٴ «مائده» خنزیر را تحریم کرد، چه اینکه قبلاً هم تحریم کرد (این یک) یا اگر کسی عالماً ـ عامداً رو به قبله سر نبُرد و ذبح نکند یا پشت به قبله ذبح کند یا عالماً ـ عامداً نام خدا را نبرد که این شرایط ذبح است و حاصل نشده، اینجا آن مذبوح مردار است ولو مذبوح قابل تذکیه است نظیر گاو و گوسفند؛ ولی اگر کسی عالماً ـ عامداً رو به قبله ذبح نکرد و نام خدا را نبرد، آن مذبوح مردار است گرچه ذابحش مسلمان باشد و فرقی نمی‌کند (این دو)، سوم آن است که ذابح چه شرطی باید داشته باشد؟ اگر از این آیه استفاده کردیم که اسلام شرط نیست و همان توحید کافی است، پس اگر کسی موحد بود ـ توحید به معنای عام _ خواه مسلمان، خواه یهودی و خواه مسیحی مذبوحِ او حلال است؛ پس اگر از این آیه استفاده شد که ذبیحه اهل کتاب حلال است، به این معنا نیست که هرچه آنها ذبح کردند حلال است و هر طور آنها ذبح کردند حلال است، بلکه آن مذبوح باید قابل تذکیه باشد، حلال گوشت باشد و شرط خودش را داشته باشد و ذبح هم باید رو به قبله و با {بسم الله} باشد و مانند آن، که این دو شرط محفوظ باشد و ذابح هم لازم نیست مسلمان باشد، اگر یهودی یا مسیحی هم بود کافی است. این به نظر کسانی است که از آیه آن معنا را استفاده کردند.
بنابراین آنچه سیدنا الاستاد نقدی دارد بر المنار، ناظر به آن است که در تفسیر المنار این چنین خیال شد که از آیه می‌توان استفاده کرد که ذبیحه اهل کتاب حلال است هرطوری آنها ذبح بکنند، در حالی که در روایات ما فرمود اگر مسلمانی نام خدا را نبرد مذبوحش حرام است و اگر مسیحی نام خدا را ببرد مذبوحش حلال است ، پس معنای حلیتِ ذبیحه اهل کتاب این نیست که مذبوح می‌خواهد واجد شرایط باشد یا نه، ذبح می‌خواهد واجد شرایط باشد یا نه، بلکه مذبوح و هم چنین ذبح باید دارای شرایط خاص خود باشند و ذابح لازم نیست که مسلمان باشد (این دو مطلب).
﴿وَ طَعامُ الَّذینَ﴾؛ یعنی «الْیَوْمَ أُحِلَّ لکم طَعامُ الَّذینَ»؛ یعنی در ردیف طیّبات است؛ مشکوکی را کنار مقطوع ذکر کردن برای آن است که چون ذات اقدس الهی طیّبات را حلال می‌کند و پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿یحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ﴾ ، آنچه را که دیگران نمی‌دانستند الآن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها آگاهی داد و فهماند که این طیّب است؛ بعضی طیّب بالفطرة و الطبع‌اند؛ مثل آب که حلال است، گندم حلال است، میوه حلال است و مانند آن؛ بعضی هم طیّب بالتشریع‌اند؛ مثل همین ذبایح یا صید کلب شکاری.
فرق بین ذبیحه مسلمان و غیرمسلمان
مطلب چهارم آن است که فرق ذبیحه مسلمان و غیر مسلمان این است که اگر مسلمانی ذبیحه‌ای را به انسان ارائه کرد، ید او اماره حلیت است؛ یعنی علامت است که او رو به قبله سر برید و {بسم الله} گفت و مانند آن، مگر اینکه ما از خارج احراز بکنیم که این شخص عالماً ـ عامداً این شرایط را رعایت نکرد؛ آنچه که از دست مسلمان گرفته می‌شود محکوم به حلیت است و ید مسلمان اماره تذکیه است، مگر اینکه خلافش را از خارج بفهمیم؛ ولی درباره اهل کتاب این چنین نیست که اگر ذبیحه‌ای را از دست اهل کتاب گرفتیم؛ یعنی از مغازه قصابیِ اهل کتاب خواستیم چیزی بخریم بگوییم این آیه می‌گوید حلال است، چون ید او اماره برای چنین حلیتی نیست. ما اگر احراز کردیم (بنابر این قول) که او رو به قبله ایستاد و یا مذبوح رو به قبله بود و احراز کردیم که ذابح هنگام سر بریدن نام خدا را برد، حلال است وگرنه اصل عدم حلیت است. پس نکته سوم آن است که فرق مسلمان و کتابی آن است که ید مسلمان اماره تذکیه است؛ ولی ید و دست غیر مسلمان اماره تذکیه نیست که اینها تتمه و فروع بحث قبل بود.
طعام اعم است از حبوبات یا طبخ شده‌های غیر حیوانی یا ذبیحه حیوانی، وگرنه شواهد فراوانی قبلاً اقامه شد که گندم قبلاً حلال بود و قبلاً هم وام می‌گرفتند و قبلاً هم تجارت می‌کردند و در مدینه از یهودیها گندم می‌گرفتند، آن آیات سوره «انسان» قبل از این نازل شده بود و در روایات ما مشخص کرد و فرمود اگر مسلمانی عمداً نام خدا را نبرد آن مذبوحش مردار است؛ ولی اگر اهل کتاب نام خدا را ببرد حلال است ؛ روایات که حق تقیید را دارد، آیه هم اصل حلیت طعام را می‌گوید؛ اما شرایط و قیودش را باید روایات تعیین کند و روایات استقبال را تعیین کرده است . ما اماره‌ای نداریم بر اینکه آنها شرایط تذکیه را رعایت کردند، چون اگر آنها مثل ما معتقد بودند که قبله شرط است، تسمیه شرط است و مانند آن، ممکن بود که ید آنها اماره باشد؛ اما آنها که چنین شرایطی را قایل نیستند یا قبله آنها بیت المقدس است نه کعبه، آن‌گاه چگونه این اصل را احراز بکنیم؟ حالا اگر یک یهودی در یک محله مسلمان‌نشین به آداب اسلامی تربیت شده، گرچه دین خود را هم دارد، به او گفتند بگو {بسم الله} و به طرف مسجد الحرام و کعبه هم بایست و ایستاد نه به طرف بیت المقدس، این شرط ذبح را دارد و مذبوح هم که گاو و گوسفند است شرایط تذکیه را دارا است، ذابح هم که موحد است و طبق این اصل باید کافی باشد.
محلّ بودن ازدواج با اهل کتاب
مقام ثانی بحث در آیه پنج این است که فرمود: ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ این ﴿الْیَوم﴾ که در صدر آیه پنج است مقام ثانی را هم در زیر مجموعه خود دارد؛ یعنی امروز و از این تاریخ به بعد همان طوری که روابط ضیافت و رفت و آمد خانوادگی و خرید و فروش و امثال ذلک در ذبایح و مانند آن حلال است، در مراسم ازدواج هم این چنین است و برای اینکه امر مشکوکی را در کنار امر مقطوع ذکر بکند که به شفاعتِ آن امرِ مقطوع آن امر مشکوک هم در ذهن¬ها جا بیفتد، لذا فرمود از این تاریخ به بعد زنهای پاکدامنِ مسلمان برای شما حلال است و ازدواج با آنها حلال است؛ اینکه قبلاً هم بود و همه اینها همسر داشتند و با مومنات زندگی می‌کردند؛ این که یک امر مقطوعی را شفیعِ آن امر مشکوک قرار می‌دهد برای این است که ثابت کند ازدواج با زنهای پاکدامن یهودی و مسیحی جایز است فرمود همان طوری که ازدواج با زنهای مسلمان جایز است ازدواج با زنهای یهودی و مسیحی هم جایز است؛ منتها بحث در این است که مطلقا جایز است یا به طور نکاح موقت جایز است که بین علمای شیعه و سنی اختلاف است، چه اینکه بین علمای شیعه هم اختلاف است.
بنابراین مقطوعی را کنار مشکوک و مظنون ذکر [‌کردند] تا آن مظنون مثل این مقطوع در ذهن¬ها رسوخ کند، فرمود از این تاریخ به بعد ازدواج با زنهای مؤمن پاکدامن جایز است و ازدواج با زنهای مؤمن و پاکدامن اهل کتاب هم جایز است؛ منتها مؤمن به کتاب خودشان. >احصان< هم به معنای اسلام آمده و هم به معنای ازدواج آمده که محصنه و محصن یعنی همسردار و هم به معنی عفیف آمده؛ در اینجا که کلمه >احصان< سه بار تکرار شد به معنای عفیف است ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾، ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ و ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾.
فلسفه شرط قراردادن >احصان< در مرد و زن
این احصان که در مرد شرط است و در زن شرط است یعنی عفیف بودن، برای آن است که این مالی که می‌دهند به عنوان مهر باشد نه به عنوان اجرت سفاح. بعد از اینکه در زن احصان را یعنی عفت را شرط کرد و در مرد احصان را یعنی عفیف بودن را شرط کرد، آن‌گاه فرمود: ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾؛ یعنی آنچه را که می‌دهید به عنوان مهر است نه به عنوان اجرت سفاح و زنا؛ ممکن است در عقد انقطاعی پولی داده بشود؛ اما این به عنوان مهر است و صداق و اگر به عنوان مهر و صداق نبود و به عنوان اجر و سفاح بود حرام است، نکاح باید باشد نه سفاح. همین کتاب تحریف شده هم کافی است برای اینکه معامله یهودی و مسیحی بکنند، برای اینکه اسلام با اینها غیر از معامله مشرکین می‌کرد و از اینها جزیه قبول می‌کرد؛ ولی از مشرکین که جزیه قبول نمی‌کرد با اینکه اینها همین کتاب را داشتند؛ اگر آن تورات و انجیل اصیل بود و اینها به آن عمل می‌کردند، باید مسلمان می‌شدند؛ ولی همین تورات و همین انجیلِ محرَّف را که داشتند قرآن روی همین صحه گذاشت و فرمود همین یهودیها و همین مسیحیها باید جزیه بدهند؛ اما مشرکین اهل جزیه نیستند و جزیه از آنها مقبول نیست.
﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾، این کلمه >محصن< بحثش قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 24 گذشت که فرمود: ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾، در آنجا فرمود که زنهای شوهردار بر شما حرام است مگر آنهایی که مثلاً در جنگها ملک یمین بشوند و بعد فرمود: ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾؛ در حالی که شما هم اهل احصان و عفت¬اید و اهل سفاح و زنا نیستید؛ در اینجا هم همین قید را ذکر کرد و فرمود: ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾. عمده آن است که آیا با قطع نظر از روایات ـ که حالا بعد شرح می‌دهند تقیید و اطلاق را می‌کنند و عموم را تخصیص می‌زنند ظاهرِ آیه این است که ازدواج با زنهای اهل کتاب مطلقا جایز است یا در خصوص عقد انقطاعی جایز است؟! آیه به حسب ظاهر که می‌فرماید: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾؛ یعنی آن مانعی که قبلاً بود برداشته شد و روابط؛ هم در مسایل طعام و هم در مسایل نکاح رواست و جایز است.
عقد انقطاعی در <اجور> در آیه
از اینکه فرمود: ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ آیا این قید به هر دو برمی‌گردد یا به خصوص اخیر؟ اگر به خصوص اخیر برگشت آیا منظور از آن >اجور< همان عقد انقطاعی است و اجرتی است که در عقد انقطاعی داده می‌شود یا نه؟ دلیلی که دلالت بکند بر اینکه ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ به خصوص اخیر برمی‌گردد نیست، برای اینکه این دو قیدِ ﴿محْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ برای هر دو است نه برای اخیر، فرمود: ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾؛ برای شما حلال است ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ هم برای شما حلال است در حالی که شما ﴿محْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾؛ این سه قید؛ یعنی احصان، غیر مسافح بودن و غیر متخذ اخدان بودن اختصاصی به زنان اهل کتاب ندارد. فرمود شما می‌توانید با زنان مؤمنه ازدواج کنید در حالی که خودتان هم محصن باشید؛ یعنی عفیفانه زندگی کنید و مسافح نباشید و متخذ خدن نباشید که اینها قبلاً بحثش گذشت.
معنای <اخدان> و <مسافح> در آیه
>اخدان< جمع خدن است و >خدن< یعنی دوست که اعم از مذکر و مؤنث است؛ آنها که علناً به آلودگی مبتلایند آنها را می‌گویند >مسافح< با سین و آنها که مخفیانه به آلودگی تن درمی‌دهند می‌گویند >متخذ خدن< و دوست یابند و دوست نامحرم دارند و نامحرمی را به دوستی می‌گیرند. چون این سه قید برای هر دو است؛ یعنی هم برای ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾ است و هم برای ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾، بنابراین بعید است که ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مخصوص به [اهل کتاب] باشد، بلکه شامل هر دو می‌شود و وقتی شامل هر دو شد، اجر دیگر ظهور ندارد در اینکه منظور نکاح متعه و عقد انقطاعی باشد، گرچه در همان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» کلمه >اجور< را در خصوص عقد انقطاعی به کار بردند؛
فلسفه کاربرد کلمه <اجور> در خصوص عقد انقطاعی
آیه 24 سوره «نساء» این بود که ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً﴾؛ فرمود آنچه را که شما به عنوان متعه گرفتید اجرشان را بدهید، این کلمه >اجر< که در مهریه عقد انقطاع به کار رفت نه معنایش این است که هر جا اجر گفتند یعنی عقد انقطاعی، اینکه فرمود: ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾، اجر بر مهریه عقد منقطع اطلاق شده است؛ اما نه به این معناست که هرجا گفتند >اجر< پس معلوم می‌شود عقد هم عقد انقطاعی است.
بعضیها خواستند بگویند که >اجر< اعم از عقد انقطاعی و عقد دایم است، برای اینکه در آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این چنین آمده که شعیب (سلام الله علیه) به موسی (علیه السلام) فرمود: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾، با اینکه شعیب دختر خود را به عقد دایمی موسی (علیها السلام) درآورد؛ ولی مع ذلک از مهریه تعبیر به >اجر< کرده است ﴿أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾ ، پس معلوم می‌شود که >اجر< هم بر مهر عقد انقطاعی اطلاق می‌شود و هم بر مهر عقد دایم؛ لکن این استدلال ناتمام است، برای اینکه در این آیه مهریه را >اجر< نگفتند، بلکه اجیر شدن موسی را مهریه قرار دادند و بین این دو مطلب خیلی فرق است.
یک وقت تعبیر این است که شعیب به موسی (علیهما السلام) می‌گوید: من دخترم را به عقد تو درآوردم و اجرِ این عقد و اجرتِ این عقد آن است که 8 سال کار کنی، این نشان می‌دهد که بر مهریه عقد دایم هم اجرت اطلاق می‌شود؛ ولی یک وقت می‌فرماید به اینکه مهریه دخترم این است که تو 8 سال اجیر من باشی، این دلالت ندارد که مهریه عقد دایم را هم اجرت می‌گویند.
فرمود دخترم را به عقد تو درآوردم که تو 8 سال اجیر من باشی که خود موسی اجیر می‌شود؛ اجیر شدن موسی مهریه است و کار می‌کند، پس نه اینکه بر مهریه عقد دایم اجرت اطلاق شده باشد این چنین نیست. یک وقت است تعبیر آن است که من دختر را به نکاح موسی درآوردم و اجرت این مهر کارِ هشت ساله اوست، معلوم می‌شود که اجرت بر مهریه نکاح دایم هم اطلاق می‌شود؛ ولی یک وقت تعبیر قرآن این است که من یکی از دخترانم را به عقد توی موسی درآوردم که تو هشت سال اجیر من باشی که این خیلی با آن فرق دارد، البته این قیدی که بعد از چند جمله واقع شد قدر متیقنش آخری است؛ ولی سه قید [دیگر] بعد از او واقع شده است که این قیود سه‌گانه مشترک است؛ ما چهار قید داریم که سه قید اخیر یقیناً برای هر دو است و آن قید اوّل مشکوک است و آن هم برای هر دو است.
اگر فرمود: ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾ (این جمله اوّل)، ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ (این هم جمله دوم) یعنی {احل لکم}، بعد چهار قید زده: یکی به عنوان شرط و سه‌تا هم به عنوان حال: ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ (این یک)، ﴿مُحْصِنینَ﴾ (این دو)، ﴿غَیْرَ مُسافِحینَ﴾ (این سه)، ﴿وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ (این چهار)؛ آن اوّلی با این سومی در یک سیاق است، آیا این هم نظیر همان بحث اصولی است که اگر قیدی به دنبال چند جمله قرار گرفت قدر متیقنش آخری است؟ اگر قدر متیقنش آخری است همه این قیود چهارگانه باید به آخری برگردد، در حالی که اینجا محفوف به قرینه است که برای هر دو است نه برای خصوص اخیر. اگر سه قید اخیر برای هر دو است و آن قید اوّل مشکوک است، ما چرا وحدت سیاق را رها کنیم و بگوییم ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مخصوص دوم است و آن سه قید بعدی و سه حال بعدی برای اوّلی و دومی است؟ اینکه روا نیست، این سیاق را به هم زدن است.
بنابراین نه >اجر< اختصاصی دارد به مهر انقطاع، گر چه بر مهرِ انقطاع >اجر< اطلاق شده است؛ اما این دلیل بر اختصاص نیست و نه این جمله ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مخصوص به اهل کتاب است، بلکه این قید با سه قید دیگر جمعاً چهار قید برای همه اینها خواهد بود.
استفادهٴ اینکه >اجور< به معنای مهریه عقد انقطاعی است صریح نیست؛ >اجر< بر عقد انقطاعی اطلاق شده است نه اینکه هر جا >اجر< گفته بشود مخصوص عقد انقطاع باشد، این دو فرق است.
آن را هم می‌گویند صداق و هم می‌گویند مهر و اجرت هم می‌گویند. ما می‌دانیم که ﴿مٌحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ برای هر دو است؛ یعنی ما با قطع نظر از آن آیه 24 سورهٴ «نساء» وقتی این را می‌خوانیم می‌بینیم که شرط است برای هر دو.
فلسفه طرح <من الذین> در آیه
مطلب بعدی آن است که درباره محصنات فرمود: محْصَنات {مِنَ الْمُؤْمِناتِ﴾؛ اما درباره اهل کتاب فرمود: محْصنات {مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ که >من اللاتی اوتین الکتاب< نفرمود، برای اینکه این ﴿مِنَ الَّذینَ﴾؛ یعنی مردم نه مردها و این ﴿الَّذینَ﴾ که در قرآن است به معنای مردم است و یک فرهنگ محاوره‌ای است که وقتی ما گفتیم: مردم این چنین می‌گویند، مردم حاضر شدند، مردم انقلاب کردند و مردم رأی دادند نه یعنی مردان در قبال زنان، بلکه مردم شامل هر دو گروه خواهد بود، لذا فرمود: ﴿و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾.
بعضیها خواستند بگویند که این آیه اگر شامل اهل کتاب می‌شود نسخ شده است به ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّى یُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ﴾ و همچنین به آیه سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» نسخ شده است که ﴿وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾؛ آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» این است که ﴿وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾؛ یعنی عصمتهای کفار را نگیرید و عفتهای آنها را نگیرید؛ یعنی با آنها ازدواج نکنید یا نگه ندارید؛ پس طبق آیه ده سورهٴ «ممتحنه» و طبق آن آیه معروفِ ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّى یُؤْمِنَّ﴾، این آیه سورهٴ «مائده» بر فرض که دلالت داشته باشد نسخ شده است.
جوابش این است که قبلاً هم ملاحظه فرمودید که این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در اواخر عمر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، چه اینکه روایات دیگری هم آمده است که سورهٴ «مائده» ناسخ غیر منسوخ است ؛ این از نظر شأن نزول و ترتیب نزول؛ اما از نظر بحثهای تفسیری این دو موردی که ذکر شد، یک موردش که متباعنان‌اند و یک مورد هم عام و خاص مطلق؛ آن مورد که متباعنان‌اند درباره مشرکین است که فرمود: ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾، چه اینکه {ولا تنکحوا المشرکین حتی یومنوا} ؛ آن درباره مشرکات است نه درباره اهل کتاب و قرآن کریم مشرک را در قبال اهل کتاب یاد می¬کند؛ اگر بفرماید کافر، کافر شامل هر دو گروه می‌شود، شامل اهل کتاب و شامل مشرکین؛ ولی مشرک اگر بفرماید مخصوص همان بت‌پرست¬هاست و مانند آن.
در سورهٴ مبارکهٴ «بینه» آیه اول این است که ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَالْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾؛ در اوّل آیهٴ یک سورهٴ «بینه» فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، آن وقت این ﴿الَّذینَ کَفَرُوا﴾ را تفصیل می‌دهد که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَالْمُشْرِکینَ﴾ که مشرکین در مقابل اهل کتاب قسیم هم‌اند و مَقسم آنها ﴿الَّذینَ کَفَرُوا﴾ است، پس اگر آیه‌ای دلالت کرد که نمی‌شود با مشرکات ازدواج کرد، این منافی با آیه پنج سورهٴ «مائده» نیست که می‌فرماید با محصنات از اهل کتاب می‌شود ازدواج کرد.
آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» که دارد: ﴿وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ﴾، اولاً معنایش این نیست که با کافرها ازدواج نکنید، اگر هم معنایش این باشد که با کافرها ازدواج نکنید چون کافر اعم مطلق از اهل کتاب است و شامل اهل کتاب و مشرکین هم می‌شود به قرینه آیه اول سورهٴ «بینه»، این عام و خاص مطلق جمع دلالیشان به این است که آیه سورهٴ «مائده» مخصصِ آیه ده سورهٴ «ممتحنه» باشد؛ یعنی در سورهٴ «ممتحنه» دارد که با کافران ازدواج نکنید و کافران هم اعم از اهل کتاب و مشرکین‌اند و آیه پنج سورهٴ «مائده» هم می‌فرماید که با زنهای پاکدامن اهل کتاب می‌توان ازدواج کرد که این هم جمع دلالی‌اش است و از این جهت هم محذوری ندارد.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی