display result search
منو
تفسیر آیه 1 سوره مائده

تفسیر آیه 1 سوره مائده

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 121 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 1 سوره مائده"
- علت نامگذاری سوره مائده به سوره منقذه
- وجوب دفاع در صورت تهاجم دشمن در ماههای حرام
- اظهار عجز کردن کِندی در مقابل قرآن

أعوذ باﷲ من الشیطان الرجیم
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
.... فرمود: یا علی! می‌دانی که «نزلت المائدة و نعمت الفائدة». بعد از بعضی مفسّران اهل سنّت نقل می‌کند که این حدیث جعلی است و شبیه کلام پیغمبر(صلّی اﷲ علیه و آله و سلّم) نیست, لکن می‌گوید که به نظر ما این سخن حقّ است که «سورة المائدة و نعمت الفائدة» (این یک مطلب).

<منقذه> نام ویژه سوره مائده در ملکوت عالم
دوم این است که نقل می‌کند که سورهٴ «مائده» در ملکوت عالم به عنوان سورهٴ «منقذه» است که این اعلام بالغلبه است. بعضی از این سُور اسم خاص خود را دارد نظیر «فاتحة الکتاب» که در حدیث آمده است: «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» یا سورهٴ «توحید» و «إخلاص» و یا سورهٴ «یس»، اینها نامهای خاص خود را دارد؛ ولی بعضی از سُوَر قرآنی نامشان از باب علم بالغلبه است، لذا الآن به تفسیرهایی که برای قدما است وقتی مراجعه می‌فرمایید می‌بینید که آنها نمی‌گویند « فی تفسیر سورة البقره», می‌گویند: «فی تفسیر السورة التی یُذکر فیها البقره». هم طبری سبکش این است و هم مرحوم سید رضیّ(رضوان اﷲ علیه) سَبکش این است؛ می‌گویند: «فی سورة الّتی یُذکر فیه الأنعام»؛ ولی در ملکوت عالم که قرآن از آنجا نازل شده است، هر کدام از این سُور اسم خاص خود را داشت.
علت نامگذاری سوره مائده به سوره <منقذه>
در ملکوت عالم سورهٴ مبارکهٴ« مائده» به عنوان «منقذه» موسوم است؛ برای اینکه «تنفذ صاحبها من أیدی ملائکة العذاب» ؛ کسی که به معارف این سوره معتقد باشد، به اخلاقیّات این سوره متخلِّق باشد و به احکام این سوره عالم و عامل باشد، ذات اقدس الهی به برکت این سوره او را از دست ملائکه عذاب آزاد می‌کند، لذا منقذه است (این هم دو مطلب).
دیدگاه قرطبی درباره وجود هیجده حکم فقهی در سوره مائده
سوّم اینکه باز قرطبی در جامع الاحکام می‌گوید درباره این سوره نقل کرده‌اند که مشتمل بر هیجده حکم فقهی است که در سایر سُور نیست: حکم منخنقه، متردیّه، {ما اکل السُبع} و مانند آن. بعد می‌گوید که نوزدهمی هم در این سوره هست که در سایر سُور نیست و آن مسئله اذان است. اذان در قرآن نیامده است مگر در سورهٴ مبارکهٴ«مائده» چون فرمود: ﴿وَ إِذَا نَادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ﴾ ؛ ندای به نماز همان اذان است. و اگر در سورهٴ مبارکهٴ«جمعه» آمده است که ﴿إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ﴾ ، این اذانِ عام نیست، این اذان مخصوص نماز جمعه است ، پس در قرآن آیه‌ای که راجع به اذان برای مطلق نماز باشد، در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که ﴿إِذَا نَادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ﴾. این سخنان قرطبی است در جامع الاحکام که اینها حقّ است ولی استنباط ناتمامی است.
تکمیل بیانات قرطبی
اگر سورهٴ مبارکهٴ «مائده», «نعمت الفائدة» بر او مترتّب است و اگر در ملکوت عالم به عنوان سورهٴ «منقذه» است، تنها برای این هیجده یا نوزده حکم فقهی نیست، چون بسیاری از سُور قرآن احکام فقهی دارند که در سورهٴ «مائده» نیست. در خیلی از سُور مثل سورهٴ مبارکهٴ « بقره»، احکام فقهیِ بیشتری دارد ولی به عنوان سورهٴ «منقذه» در ملکوت عالم نام¬گذاری نشد. اساس این کار که «نعمت الفائدة» بر او مترتّب است یا منقذ بودن بر او مترتّب است، همان ولایتی است که در این سورهٴ مبارکه هست؛ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ در این سوره هست، ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ﴾ در این سوره هست و ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ هم در این سوره هست. بنابراین نباید حرف را از آن مسیر اصلی‌ جدا کرد و به مسیر فرعی برد.
اظهار عجز کردن کِندی در مقابل قرآن
مطلب دیگر آن است که از بعضی از متسلّمین در جاهلیّت خواسته‌اند که شما در قبال تحدّی قرآن، مثل قرآن کتابی بیاورید. او یعنی کِندی گفت که من مقدورم نیست که مثل قرآن بیاورم؛ ولی مثل بعضی از قرآن را می‌توانم مثلاً بیاورم. بعد رفت و قرآن را باز کرد و مدّتها فکر کرد و آمد و اظهار عجز کرد. گفت من اوّل سورهٴ «مائده» را دیدم که خداوند امر کرده به وفای به عقد و عهد و نهی کرده از نکث (این یکی)، بعد یک قانون کلّی را ارائه کرد که بهایم و حیواناتِ حلال¬گوشت بر شما حلال است و حیوانات معیّن (این دو)، بعد از این قانون کلّی استثنا کرد: ﴿إِلَّا مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ (این سه)، یک استثنا بعد از این استثنا ذکر کرد که ﴿غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ باشد (این چهار)، بعد حاکمیّت مطلق را در قانون¬گذاری به خدا داد که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾ (پنج)، پنج اصل کلّی را در کوتاه‌ترین جمله گنجاندن با رعایت همه نکات ادبی، این مقدور ما نیست . لذا نه تنها مثل قرآن یا نه تنها سوره‌ای مثل قرآن را نتوانستند بیاورند، وقتی به این ظرایف ادبی آیه‌های خاص هم برخورد می‌کنند اظهار عجز می‌کنند.
انحصار و غالب بودن حکم خدا
مطلب بعدی آن است که وقتی فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾، این حدوثاً و بقائاً حصر را اثبات می‌کند یعنی حاکمیّت از آن خداست و دیگری حقّ حکم ندارد. یک وقت است که دیگری حقّ حکم ندارد ولی جلوی حکم را می‌گیرد [یعنی] مبتکر نیست و حاکم نیست ولی جلوی نفوذ حکم را می‌گیرد؛ اما ذات اقدس الهی فرمود دیگری نه تنها حقّ حکم ندارد بلکه حق جلوگیری از نفوذ حکم الهی را هم ندارد، برای اینکه ﴿إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾ از یک طرف‌ و ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ﴾ از طرف دیگر است. کسی حکم خدا را تعقیب نمی‌کند، بلکه حکم خدا مُسیطِر و غالب است: ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ . بنابراین ﴿إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾ برای اثبات وصف ثبوتی است و ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ﴾ برای وصف سلبی است که ذات اقدس الهی حکمش نافذ است. اینها مطالبی بود مربوط به آیهٴ اوّل.
رابطه احکام و شعائر الهی
در آیهٴ دوّم سورهٴ مبارکهٴ«مائده» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ﴾؛ شما «شعیره» یعنی علامت الهی را حلال نشمارید. علامتها دو قسم هستند: یک سلسله علایم تکوینی است که از آنها به عنوان آیات آفاقی و آیات انفسی یاد می‌شود که آنها در علوم عقلی و مسائل عقلی مطرح است [و] یک قسم جزء علامتهای اعتباری است که در فقه و بخشی از اخلاق مطرح است که اینها علامتهای الهی هستند. احکام الهی شعائر الهی است. فرمود شعائر الهی را شما حلال نکنید یعنی راهش را باز نکنید که هر کسی بتواند وارد آن منطقه بشود و چیزی بر آن بیفزاید یا چیزی از آن بکاهد یا جلوی نفوذ آن را بگیرد و مانند آن؛ این را حلال نکنید که کسی بتواند حلول کند و راه پیدا بکند. شعائر الهی محترم است یعنی دیگران محروم‌ هستند و نباید در آن منطقه وارد بشوند که این یک اصل کلی است. آن‌گاه نمونه‌هایی هم از این اصل کلی ذکر فرمود؛ مثلاً دربارهٴ شترهای قربانی فرمود: ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾؛ سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 36 این است که ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾، چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾ ؛ هم صفا و مروه از شعائر الهی است یعنی جزء احکامی است که خدا مقرّر کرده است و هم شتری که باید نحر بشود جزء احکامی است که خدا مقرّر کرده است؛ فرمود اینها را شما سبک نشمارید. اینها اختصاصی هم به مسئله حج ندارند. غرض آن است که اصل کلی را در سورهٴ «مائده» بیان فرمود و فروعات و مصادیق را در موارد دیگر ذکر کرد و به اینها هم منحصر نیست به جریان حج. بنابراین ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾ یا ﴿وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُم مِن شَعَائِرِ اللَّهِ﴾ اینها نمونه است که شعائر الهی را شما حلال نکنید که هر کسی بتواند نفوذ پیدا کند. بعد از ذکر عام, خاص را ذکر فرمود یعنی بعد از اینکه فرمود شعائر الهی را شما حلال نشمرید، آن‌گاه وارد مصادیق خاص شدند و فرمودند: ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾؛ ماهی را که خدا حرام کرده است شما حلال نشمارید. در آن جریان ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ که حکم فقهی بود، این برای یک سنّت‌شکنی بود.
فلسفه حرمت چهار ماه در سال
در جاهلیّت مسئله بحیره, سائبه, وصیله و حام را ـ که بعداً به خواست خدا می‌خوانیم ـ تحریم می‌کردند و قرآن کریم آمده سنّت‌شکنی کرده و فرمود دلیلی بر حرمت آنها نیست؛ مسئله بحیره، سائبه، وصیله و حام، جزء مجعولات شرعی نیست . ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعَامِ﴾ ناظر به آن سنّت‌شکنی است، ﴿وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾ هم ناظر به سنّت‌شکنی است. اصل احترام ماه حرام یعنی رجب, ذیقعده, ذیحجة و محرّم، در جاهلیّت بود؛ منتها قانون در اختیار زورمداران بود و اینها قائل بودند که این چهار ماه محترم است و نباید قتل و غارت [و] جنگ کرد یعنی ماههای رجب، ذیعقده، ذیحجة و محرّم؛ ولی به میل خود این قانون را تحریف و تفسیر می‌کردند. همان طوری که گروهی از اهل کتاب، تورات و انجیل را به میل خود تفسیر می‌کردند و اجرا می‌کردند، در جاهلیّت هم زورمدارها آن قانون رایج و مقبول را به میل خود تفسیر و تطبیق می‌کردند. اینها می‌گفتند که در چهار ماه از سال، جنگ و قتال حرام است؛ امّا آیا این چهار ماه حتماً رجب و ذیقعده و ذیحجة و محرّم است، [لذا] بعضی از سالها که مطابق میلشان بود، همین چهار ماه را حرام می‌دانستند و بعضی از سالها که می‌دانستند اگر جنگ را شروع بکنند برنده هستند، این چهار ماه را حلال می‌کردند و یک چهار ماه دیگر را حرام می‌کردند که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: این کار را نکنید.
در سورهٴ «توبه» آیهٴ 36 این چنین است که ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾؛ این نظام که آفریده شده است و این ماه وقتی بخواهد بگردد، دوازده ماه خواهد بود و بیش از دوازده ماه هم نیست؛ ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ ، آن طوری که خلق شد. همین دوازده ماه خلق شد حالا البته یکی از مصادیق این دوازده ماه, دوازده معصوم(علیهم السلام) است که آنها دیگر تطبیق معنوی است فرمود که ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ و بعد فرمود ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾؛ چهار تای از اینها حرام است که رجب است و ذیقعده و ذیحجة و محرّم.
فخررازی در تفسیرش می‌گوید در بین این ماههای چهارگانه، رجب از همه أفضل است. نزد ما رجب خصوصیّتی دارد که «شهر الولایة» است گرچه در بعضی از تعبیرات «شهراﷲ» هم است نظیر ماه مبارک رمضان؛ ولی برای ذیحجة خصوصیّتی است که مسئله حج در آن هست چه اینکه شوال و ذیقعده و ذیحجه، اشهر حج است.
اینکه فرمود ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾؛ چهار تای از اینها حرام است، یعنی این چهار تا مشخّص است و ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً﴾ لکن در همان سورهٴ«توبه» آیهٴ 37 فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾؛ اینها این چهار ماه را به میل خود تطبیق می‌کنند، یک وقت می‌بینند که اگر حمله بکنند پیروز می‌شوند، این چهار ماه که حرام است را حلال می‌دانند، یک وقت می‌بینند که اگر جنگ را شروع بکنند شکست می‌خورند، آن چهار ماهی که جنگ حلال است را حرام می‌دانند. فرمود این چه کاری است که ﴿یُحِلُّونَهُ عَاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾؛ بعضی از سالها، همین حلال را حرام می‌دانید و بعضی از سالها همین حرام را حلال می‌دانید این چنین نیست، با شهر حرام بازی نکنید، این {عند اﷲ} همین است که در این چهار ماه جنگ حرام است.
یک صورت استثنا دارد که آن را هم باز قرآن کریم مشخص کرد و فرمود ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ ؛ حالا اگر بخواهید جنگ ابتدایی کنید یا با توافق طرفین جنگ کنید، این حلال نیست؛ ولی اگر بیگانه‌ای در این چهار ماه تهاجم کرده و شما بخواهید دفاع کنید، البته دفاع جایز است؛ او که حرمت این ماههای حرام را نقض کرده است، برای شما هم نقض حرمت رواست که آن را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخّص کرد که قبلاً بحثش گذشت. در سورهٴ «بقره» آیهٴ 194 این است که ﴿الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ﴾ یعنی جنگ در ماه حرام، حرام است و کسی حقّ ندارد در یکی از ماههای حرام بجنگد؛ ولی اگر دیگری حمله کرد و حرمت شهر حرام را رعایت نکرده است. شما هم می‌توانید رعایت نکنید، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾.
وجوب دفاع در صورت تهاجم دشمن در ماههای حرام
اگر کسی در حرم تهاجم کرد، شما می‌توانید در حرم دفاع کنید و اگر در شهر حرام تهاجم کرد می‌توانید دفاع کنید: ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾. لذا فرمود: ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾. بنابراین اینکه فرمود ﴿لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾، این استثنا دارد و آن استثنا این است که اگر کسی در یکی از ماههای حرام بر شما تهاجم کرده است دفاع در اینجا جایز است و شما می‌توانید قصاص کنید، حرمت شهر حرام را که او نگه نداشت شما هم نگه ندارید.
اینکه فرمود: ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ یا ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ که این یک تخصیص و تقییدی است نسبت به آن عامِ مطلق، خود همین مخصِّص و مقیّد هم تخصیص و تقییدپذیر است. اینکه فرمود ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾؛ هر کسی نسبت به شما ظلم کرده است می‌توانید شما معادل آن را پاسخ بدهید، این دربارهٴ قصاص نفس است، دربارهٴ قصاص طرف است و مانند آن. حالا اگر کسی قذف کرد آیا شما می‌توانید قذف بکنید؟ اگر کسی فحش گفت آیا می‌توانید فحش بدهید؟ نه، آنجا که قذف کرد و مانند آن، کیفر خاصّی دارد که او باید به آن کیفر خاصّ محکوم بشود، پس این ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾، در ضرب هست؛ ولی در شتم نیست و در تهمت نیست. اگر کسی شما را متّهم کرد آیا شما می‌توانید از باب ﴿فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ﴾ او را متّهم کنید؟ این نیست. از همین خاص هم یک قیدی خارج شده است و خاص هم تخصیص خورده است. به هر تقدیر حکم اوّلی شهر حرام آن است که قتال در آن حرام است و حکم ثانوی‌اش آن است که اگر کسی در شهر حرام حمله کرده است شما هم می‌توانید حمله بکنید.
مسئله شعائر بودن صفا و مروه در سورهٴ «بقره» آیهٴ 158 بود که قبلاً گذشت که ﴿إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللّهِ﴾. قبلاً سعی می‌کردند که از صفا و مروه حرمتی به عمل نیاید؛ ولی قرآن می¬فرماید که این جزء شعائر الهی است و اگر کسی حج کرد یا معتمر شد، ﴿فلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾، البته دین ابراهیمی این چنین است و اصولاً اینها از ابراهیم خلیل(سلام اﷲ علیه) است و حرمت کعبه و حرمت اشهر حرام و اینها همه از دین ابراهیمی بود، لذا در جاهلیّت هم این اشهر حرم را محترم می‌شمردند؛ منتها قانون به دست زورمدار بود. در صدر اسلام هم این چنین بود و در همان عهدنامه وجود مبارک حضرت امیر(سلام اﷲ علیه) این جزء واسطةالعقد است که این در تمام آن نامه همچنان می‌درخشد، فرمود:«یا مالک... فإنّ هذا الدین کان اسیراً فی أیدی الأشرار یُعمَلُ فیه بالهوی و تُطلَبُ به الدنیا» ؛ حکومت، حکومت اسلامی بود به حسب ظاهر، نماز جماعت را در پنج وقت می‌خواندند، حجشان هم بود، زکاتشان هم بود و خمسشان هم بود؛ امّا یک حج اسیر بود و یک زکات اسیر بود. خیلی این حرف, حرف بلندی است که فرمود:«یا مالک ... فإنّ هذا الدین کان اسیراً فی أیدی الأشرار یُعمَلُ فیه بالهوی و تُطلَبُ به الدنیا».
منظور از این اسارت این چنین نبود که در دست امویان اسیر بودند، چون امویان قبل از حضرت امیر(سلام اﷲ علیه) به آن صورت حکومتی نداشتند؛ منتها معامِلین بودند، دستیاران بودند و در جزء طُویل عثمان بودند و مانند آن، بعدها امویان به صورت رسمی خلافت را به سلطنت تبدیل کردند و علناً خلاف می‌کردند وگرنه به حَسَب ظاهر در عصرهای اولی و دومی و سومی، دین به حَسَب ظاهر عمل می‌شد؛ امّا نماز در پنج وقت بود و در مسجد پیغمبر بود، به جماعت بود؛ امّا نماز اسیر, زکات اسیر، حج اسیر بود. فرمود این دین اسیر بود و من این دین را آزاد کردم و با انقلاب علوی(سلام اﷲ علیه) سخن از آزادی دین بود که هر کسی به میل خود دین را تفسیر نکند، به میل خود دین را تغییر ندهد و به میل خود دین را تقدیم و تأخیر نکند؛ این از آن واسطِةالعقدهای آن نامه مبارک است . به هر تقدیر همیشه بود؛ منتها اصل این احکام جزء مشترکات انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) بود؛ منتها گاهی در اسارت بود و گاهی آزاد بود، حالا فرمود که من دین را آزاد کردم.
همان طوری که قصاص در جان هست و قصاص در مال هست، در حرمات الهی هم قصاص هست و در شهر اﷲ هم قصاص هست؛ مثلاً ﴿وَ لاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّی یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ﴾ ؛ قتال در مسجد الحرام حرام است و کسی حقّ ندارد مسلّحانه وارد بشود، حالا اگر کسی مظلوم شد و مورد تهاجم قرارگرفت، ﴿وَ الْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ .
به هر تقدیر در سورهٴ مبارکهٴ«بقره» آیهٴ 217 فرمود که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ﴾؛ این شهر حرام جزء شعائر الهی است و نباید این را حلال کرد و به میل خود عمل کرد و هر وقتی که صلاح دانستند جنگ بکنند و هر وقتی [که صلاح] ندانستند جنگ نکنند. اینکه فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ﴾، این ذکر خاص بعد از عام است.
﴿وَ لاَ الْهَدْی﴾؛ فرمود چیزی که به نام خدا شد شما این را محترم بشمارید و کاری به این گوسفند نداشته باشید یا کاری به این شتر یا گاو نداشته باشید که حاجی این را سوق می‌دهد ﴿هَدْیاً بَالِغَ الْکَعْبَةِ﴾؛ این هَدْی را که می‌خواهد به کعبه برساند یا به منا برساند، کاری به آن نداشته باشید و آزار نکنید، این را نحر نکنید، این را ذبح نکنید.
تبیین <قلائد> در آیه
﴿وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾؛ در بحث گذشته اشاره شد که قلائد همان قلاده‌هاست که بر گردن شتر یا گاو و گوسفند ‌آویزان می¬کنند تا علامت باشد که این قربانی است. بعضی خواستند بگویند که منظور از این قلائد، ذوات¬القلائد است ، یعنی به خود آن هَدیها و آن حیواناتی که برای قربانی اهدا می‌شوند کاری نداشته باشید؛ ولی دلیلی ندارد که ما بگوییم «قلائد» همان ذوات¬القلائد است، بلکه چیزی که قلاده است و به حکم خدا بر گردن گاوی یا گوسفندی یا شتری آویخته شده است، این جزء شعیرة اﷲ است و جزء شعائر اﷲ است. مگر این را دین نگفته؟ همان خدایی که اصل حج را واجب کرده، این چنین دستور داد که شما این را علامت بگذارید، این علامت را سبک نشمرید و با این علامت بازی نکنید و حکم خدا را چه قلیل و چه کثیر، هیچ چیزی را کوچک نشمارید؛ ﴿وَ لاَ الْقَلاَئِدَ﴾.
به ما فرمودند که شما معصیت صغیره را مرتکب نشوید؛ برای اینکه معصیت صغیره از یک نظر معصیت کبیره است؛ شما نگاه نکنید که چه کردید نگاه بکنید که حرف چه کسی را زیر پا گذاشتید، براساس این دید همه معصیّتها کبیره است. به هر تقدیر خدایی که فرمود قتل نفس حرام است همان خدا فرمود که «همزه» و «لمزه» حرام است. یک وقت است که شما خود عمل را می‌سنجید؛ ولی اعمال بعضیها صغیرند و بعضیها اصغر، بعضیها کبیرند و بعضیها اکبر. یک وقت مقنن را می‌سنجید که در برابر خدا انسان دارد نافرمانی می‌کند، آن وقت هر معصیتی می‌شود کبیره و این گونه از آیات همان اصل را تأیید می‌کند. وقتی انسان مجاز نیست که نسبت به این قلاده بی‌حرمتی بکند، نسبت به احکام قوی‌تر به طریق اولی است؛ چیزی که به دستور خداست چرا آدم بی‌حرمتی بکند؟! با آن بازی می‌کند؛ گاهی می‌گذارد، گاهی می‌گیرد و گاهی می‌اندازد دور که این بی‌حرمتی به آن است.
برخی¬ها خواستند بگویند که این «قلائد» همان ذوات¬القلائد است در حالی که خود هَدْی را فرمود و دیگر لازم نبود [که] ذوات¬القلائد را بفرماید؛ ذوات¬القلائد همان هَدْی است. بعضی-ها که ظاهراً حقّ با آنهاست خواستند بگویند خود قلائد منظور است، مثل اینکه برای حفظ حجاب و عفّت زن فرمود که ﴿وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾ ؛ وقتی زن مجاز نیست زینت خود را اظهار کند، مواضع زینت را به طریق اولی نمی¬تواند؛ اگر کسی نتواند قلاده را بی‌حرمتی کند، مواضع قلاده را که خود حیوانات‌ هستند به طریق اولی نمی¬تواند. اگر ما دلیل عقلی یا نقلی داشته باشیم که به ظاهر این کلمه نمی‌شود اخذ کرد، می‌گوییم که مضافی مقدّر است؛ امّا نه دلیل عقلی داریم و نه دلیل نقلی داریم که منظور از این، ذوات-القلائد است، وقتی چنین چیزی نیست، خودِ ظاهر حجّت است. اگر روایت معتبری بود که منظور، ذوات¬القلائد است، می‌گوییم که مضاف محذوف است و اگر برهان عقلی در کار بود مثل {جاء ربُّک} می‌گوییم که مضاف محذوف است؛ امّا وقتی نه دلیل عقلی در کار است نه دلیل نقلی، این حصر را تفهیم می‌کند [و] خود ظاهر حجّت است. قلاده را به دستور خدا می‌آویزانند و این قلاده را شما بی‌حرمتی نکنید.
یک وقت است که کسی علامت می‌گذارد که این را می¬خواهد در فلان میدان بفروشد، این دیگر حرمتی ندارد؛ امّا خود تعلیق این قلاده بر گردن گاهی به منزله «تلبیه» است آن طور که در «حج قِران» است؛ در «حج قران» اگر لباس احرام را پوشید و ثُوبَی احرام را پوشید و نیّت کرد و این قلاده را هم به گردن آن هَدی آویخت که گفته‌اند این به منزله «تلبیه» است، چنین حکم فقهی¬ای بر آن بار است. اگر کسی حقّ تغییر ندارد و به دستور شرع این قلاده بر گردن آن هَدْی آویخته شد، این حکم الهی است.
مطلب دیگر آن است که «هدی و هدیه» نظیر «تمر و تمره» یکی جنس است و یکی مفرد و مانند آن. هدیه حساب دیگری دارد؛ ولی هدیه مفرد است در قبال هَدی, نظیر «تمر و تمره»؛ هیچ کدام از اینها را شما حلال نشمارید که دست دیگران باز باشد؛ ﴿وَ لاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً﴾؛ آنهایی که قصد کعبه دارند، بعضی¬ها «آمّی‌البیت» یعنی این نون را انداختند و به نحو اضافه قرائت کردند چون {آمّین} اسم فاعل است و جمع است و اگر اضافه بشود «نون» ساقط می‌شود و بعضی¬ها «آمّی البیت-الحرام» قرائت کرده‌اند که نون به اضافه افتاده است؛ ولی قرائت معروف همین است که ﴿وَ لاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾.
فلسفه افراد در مقابل <آمین البیت¬الحرام>
فرمود آنها که «آمین بیت حرام» هستند کاری به آنها نداشته باشید و سدّ معبر نکیند، تضییق نکنید و در گذرنامه بر اینها فشار نیاورید. این یک دستور زنده و به روز است به مسؤولین داخل و خارج. یعنی کسانی که عازم مکه هستند، تسهیلات فراهم بکنید و مشکلاتی برای اینها ایجاد نکنید، چه در گذرنامه‌های¬شان چه در مراحل قبلی و بعدی کار ایشان که قدر متیقّنش این است. گرچه مسئله حج در آن مأخوذ نیست و بعضیها خواستند بگویند که اگر کسی نه به قصد حج و در غیر اشهر حج خواست برود، از میقات هم نمی‌گذرد و مادون میقات است [میقات] کاری در مکه دارد مثل اینکه به قصد تجارت می¬رود، فرمود مزاحم اینها نباشید کاری به اینها نداشته باشید و اگر کسی خواست کنار کعبه بیاید، مزاحم او نباشید و لو مشرک باشد. بعدها حکم نازل شده است که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ وگرنه این خانه از آن جهت که حرمت جهانی دارد، اگر کسی خواست نه به قصد زیارت، بلکه به قصد تجارت وارد این سرزمین بشود مزاحم او نباشید؛ ﴿و لا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ که ﴿یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ﴾ برای تجارت و ﴿رِضْوَاناً﴾ برای حج و عمره، بعدها دستور داده شد که ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾؛ بعد از اینکه حکم آمده که هیچ کس نمی‌تواند وارد مرز حرم بشود مگر با احرام‌ و از غیر مسلمان هم که احرام متمشی نیست چون عبادت است، لذا غیر مسلمان حقّ ورود به محدوده حرم را ندارد در طول سال، لذا سعودی برای خود دو پایتخت دارد: یک پایتخت دینی و اسلامی که همین حرمین است و یک پایتخت سیاسی دارد که ریاض است، برای اینکه غیر مسلمان که نمی‌تواند وارد مکه بشود، در تمام مدّت سال و در هر روزی از روزهای سال، چه در اشهر حج و چه در غیر اشهر حج، اگر کسی خواست مکه برود برای تجارت یا دوستی دارد یا برای درمان می‌خواهد برود ـ در تمام روی زمین تنها مکه است که این خصوصیّت را دارد ـ تا آدم از میقات، احرام نبست و عمره را انجام نداد، حقّ ورود در مکه را ندارد یعنی بدون احرام حقّ ورود به مکه را ندارد، حالا یا احرام می‌بندد و با احرام کارش را انجام می‌دهد یا بعد کارش را انجام می‌دهد. از آن به بعد غیر مسلمان حقّ ورود ندارد، الآن هم تابلو در مرز حرم هست که ورود غیر مسلمان ممنوع است. ﴿وَ لاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَ رِضْوَاناً﴾؛ اینها که برای حسنات دنیا یا حسنات آخرت می‌روند مزاحم اینها نباشید، حالا دربارهٴ مشرکین جمله بعد هست.
فرمود: ﴿غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾؛ در حال احرام، صید بر شما حرام است؛ هم صید کردن و هم «اکل مصید» و مانند آن، وقتی از احرام به در آمدید یا از حرم خارج شدید، صید برای شما حلال است. اینکه فرمود: ﴿وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا﴾، این امر چون عقیب حذر است بیش از اباحه را تفهیم نمی‌کند یعنی قبل از احلال وقتی مُحرم بودید یا در حرم بودید، صید حرام است و حالا که از احرام به در آمدید یا از حرم خارج شدید صید حرام نیست نه اینکه واجب است. این امرِ ﴿فَاصْطَادُوا﴾ امر عقیب حذر است که مفید اباحه است نه وجوب, نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ« جمعه» آمده است؛ در سورهٴ«جمعه» فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ﴾؛ این ﴿ذَرُوا الْبَیْعَ﴾ اختصاصی به بیع ندارد بلکه یعنی هر کاری که مانع و مزاحم نماز جمعه است حرام است، آن را رها کنید.
بعد فرمود: ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ﴾ ؛ این امر ﴿فَانتَشِرُوا﴾ عقیبِ آن حذر است؛ این چنین نیست که حالا اگر کسی نماز جمعه‌اش تمام شد حتماً باید سراغ کار و کسب برود، بلکه بعد از نماز جمعه ممکن است در همان مصلا بنشیند و عبادت کند، پس امری که عقیب حذر است بیش از اباحه پیامی ندارد. فرمود: ﴿إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ﴾؛ این بیع هم به عنوان مهم¬ترین وسیله شاغل ذکر شده است وگرنه منظور این است که دست از هر کاری بکشید که هر کاری می‌شود حرام. وقتی که نماز جمعه برگزار شد، هر کاری که حرام بود یعنی بیع و امثال ذلک حالا می‌شود حلال. بنابراین در ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا﴾، این امر ﴿فَانتَشِرُوا﴾ چون عقیب آن حذر است، مفید اباحه است نه مفید وجوب.
«و الحمد ﷲ ربِّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی