display result search
منو
تفسیر آیات 162 تا 165 سوره نساء

تفسیر آیات 162 تا 165 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 108 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 162 تا 165 سوره نساء"
- وصیف راسخان در علم و پیروان آن‌ها
- تأثیر آیات الهی در افراد به نحو منفصلهٴ مانعة الخلوّ
- أئمّه معصومین، مصداق بارز راسخین در علم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقیمینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْرًا عَظیمًا ﴿162﴾ إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عیسی وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُودَ زَبُورًا ﴿163﴾ وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیمًا ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا ﴿165﴾

توصیف راسخان در علم و پیروان آن‌ها
بعد از اینکه فرمود سنت سیئه اهل کتاب, کفر به آیات الهی و لجاجت در برابر وحی است ضمناً اشاره فرمود که ﴿فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً﴾; گروه کمی از اهل کتاب ایمان می‌آورند. اکنون در همین آیهٴ 162 سورهٴ «نساء» که محلّ بحث است آن گروه کم را معرفی می‌کند, می‌فرمایند: ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾; آنها که جزء علمای واقعی‌اند و همچنین مومنینی که پیروان صحیح علمای واقعی‌اند اینها «بجمیع ما جاء به الوحی» ایمان می‌آورند انسان یا باید خود عالم باشد یا باید گوش به حرف عالم بدهد مثل آن سرزمینی که بخواهد مزرع خوب یا باغ خوب بشود یکی از این دو راه را باید طی کند یا باید از درون خود آن زمین چشمه بجوشد یا اگر آن زمین از خود چشمه ندارد باید از آب باران از راههای دیگر مدد بگیرد. اگر زمینی نه از خود چشمه داشت نه از باران و مانند آن آبی گرفت, قهراً می‌خشکد.

تأثیر آیات الهی در افراد به نحو منفصلهٴ مانعة الخلوّ
این همان است که ذات اقدس الهی به عنوان منفصله مانعة‌الخلو نه مانعة‌الجمع این راه را تشریح کرد; فرمود آیات الهی در کسی اثر می‌گذارد: ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾; انسان یا خودش باید صاحب قلب باشد یعنی دلش در اختیار خودش باشد, خالی نباشد و دلش در اختیار دیگران نباشد که هر چه خواستند در دل او القا کنند اگر دارای قلب بود همین است که در تعبیرات ادب فارسی به صورت نظم و نثر می‌گویند صاحبدل, هر کسی صاحبدل نیست اینکه در نماز نمی‌تواند خود را کنترل کند و حواسش جمع نیست او صاحبدل نیست, این دلش در اختیار شیاطین و غیر شیطان است که هر چه خواستند در او القا می‌کنند. آن کسی که بتواند حضور قلب داشته باشد دلش در اختیار خود اوست هر چه خواست تصمیم می‌گیرد و هر چه خواست اراده می‌کند و هر چه خواست می‌اندیشد چنین کسی صاحبدل است, این صاحبدل همان ریشه قرآنی دارد.
فرمود آیات الهی تذکره و موعظه است ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا اگر صاحبدل نیست; مثل آن زمینی نیست که از درون خود چشمه بجوشاند ﴿أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾ یا خوب گوش بدهد و در گوش دادن یک مستمع شاهد و حاضری باشد, نه اینکه در جمع علمی شرکت کند ولی حواسش جای دیگر باشد یا بر فرض که شرکت کرد, محصول آن شرکت را هم به هدر بدهد این‌‌چنین کسی نه خود, صاحبدل است نه حرف صاحبدل را گوش می‌دهد. این منفصله مانعة الخلو است که جمع را شاید. ممکن است کسی خودش صاحبدل باشد و در جمع عالمان هم بنشیند و از آنها هم مدد بگیرد. اگر زمینی هم خودش چشمه داشت هم از باران مدد گرفت آن زمین, خیلی پربرکت است. ولی زمین وقتی می‌تواند به صورت مزرع یا مرتع و باغ در آید که یا از درون خود چشمه بجوشاند یا اگر درون او چشمه‌ای ندارد, بالأخره از آب بارانی از نهری از جدول و جویی کمک بگیرد اگر نه این شد و نه آن می‌خشکد. انسان یا جزء راسخین فی العلم است که صاحبدل است و از درون او چشمه می‌جوشد و اگر صاحبدل نبود, گوش شنوا دارد به حرف صاحبدلان. فرمود دو گروه از اهل کتاب نجات پیدا می‌کنند: آنها که صاحبدلان‌اند و راسخنان در علم‌اند مثل سرزمینی‌اند که از خود چشمه دارد; آنها که صاحبدل نیستند گوش شنوا دارند. بالأخره اگر بنا شد آدم از دیگران حرف بگیرد چه بهتر که از انبیا و اولیا و از وارثان آنها حرف بگیرد. اگر بنا شد که آدم حرف دیگری را گوش بدهد خب چرا از چشمه نگیرد چرا از شوره‌زار بگیرد چرا از آب شور بگیرد. اینها که تجربه شده‌اند به نام انبیا و اولیا از آنها انسان حرف می‌گیرد از علمایی که از آنها حرف نقل می‌کنند حرف می‌گیرد. فرمود گرچه اهل کتاب ـ غالب آنها ـ اهل ایمان نبودند ولی صاحبدلان آنها که راسخان در علم‌اند و همچنین کسانی که گوش شنوا به حرف صاحبدلان داشتند, آنها «بجمیع ما جاء به النبی» ایمان می‌آوردند و می‌شوند مسلمان واقعی, این مطلب اول.

معنای رسوخ در علم
مطلب دوم آن است که رسوخ در علم یعنی چه؟ رسوخ در علم به اندا‌زه‌ای است که عالم, ظرفیت دارد. ممکن نیست که رسوخ در علم به جایی برسد که بیش از ظرفیت عالم است ذات اقدس الهی همه انسانها را به تدبر در آیات الهی دعوت کرد, فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ یا ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا﴾ و مانند آن فرمود این کتاب مبارک است و نازل شده است تا مردم تدبر کنند یک بیان نورانی از امام سجاد(سلام الله علیه) است که هم مرحوم کلینی در کافی نقل کرد هم مرحوم صدوق در توحید نقل کرد که امام سجاد(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود ذات اقدس الهی می‌دانست که در آخر الزمان یک اقوام متعمقی می‌آیند, لذا سورهٴ مبارکهٴ «اخلاص» و همچنین آیات اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» تا ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ این شش آیه را نازل کرده است ‌سورهٴ «‌اخلاص» اگر خوب بحث بشود آن‌گاه معلوم می‌شود که محتوای او با سایر سور فرق دارد. اینکه گفته شد ‌‌سورهٴ ‌«اخلاص» ثلث قرآن است بر اساس نکته‌ای است و همچنین آن شش آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» اگر خوب بحث بشود معلوم خواهد شد که با آیات دیگر فرق دارد. این ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ یک پیام خاص دارد یا این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ یک اثر مخصوص دارد فرمود چون در آخر الزمان اقوام متعمقی می‌آیند لذا ذات اقدس الهی این قسمت از قرآن را نازل کرده است: «فَمن رامَ وراء ذلک فقد هَلَکَ» اگر کسی بخواهد از این بالاتر برود هلاک می‌شود.

استدلال بر محدودهٴ رسوخ در علم
سرّش آن است که هر عالمی به اندازه گوهر ذات خود اندیشه و علم فراهم می‌کند این یک مقدمه و انسان یک موجود محدودی است; نامتناهی که نیست, این دو مقدمه و ذات اقدس الهی نامتناهی است که در سخنان نهج‌البلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است خدا حدپذیر نیست, این سه مقدمه.
اول: محال بودن راهیابی به کنه ذات الهی
نتیجه این مقدمات سه‌گانه که به صورت دو قیاس ترسیم می‌شود این است که هرگز احدی نمی‌تواند به کنه ذات الهی راه پیدا کند و خدا را آن طوری که هست بشناسد, لذا فرمود: ﴿وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾ خب به این تفسیر یعنی به ذات او احاطه ندارد. محصول این سه مقدمه که به صورت دو قیاس ترسیم می‌شود در خطبه دیگر نهج‌البلاغه آمده است که «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» یعنی ذات اقدس الهی, هیچ عقلی را اجازه نداد امکان نداد که به کنه او برسند و او را محدود کنند و او بشود معروف و عقل انسان بشود عارف, چون هر معلومی در حیطه عالم است, اگر کنه ذات معلوم کسی بشود ذاتِ عالم محیطِ بر اوست.
دوم: ممنوع نبودن تحصیل مقدار واجب از معرفت الهی
ولی آن مقدار واجب و لازم ممنوع نشد بین این دو امر در آن خطبه جمع شد یکی اینکه به کنه ذات واجب راه پیدا کردن محال است یکی اینکه آن مقدار لازم, ممنوع نشد [و] راه باز است «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ» چون صفاتش عین ذات است اگر عقل بتواند صفات ذاتی را محدود کند و به درک خود درآورد قهراً ذات, محدود شده است ولی «و لم یَحجُبها عن واجبِ معرفته»; آن مقداری که معرفت ذات اقدس الهی واجب است آن مقدار را محجوب نکرده; منتها هر کسی به اندازه خودش; هم انبیا و اولیا در معرفت الهی قدم برداشته‌اند هم شاگردان آنها هم پیروان راه آنها. پس رسوخ تا جایی که محدودیت ذات بشر اجازه می‌دهد نه تنها جایز است بلکه مرغوب است و مطلوب ولی بیش از آن که به صورت اکتناه درآید این حرام نیست, بلکه محال است.

ارشادی بودن نهی از اکتناه واجب
یک وقت است کسی کاری را می‌تواند بکند ولی می‌گویند این کار بر تو حرام است, نظیر غیبت کردن نظیر دروغ گفتن و مانند آن و اما اکتناه ذات واجب این نهی‌ها نهی ارشادی است یعنی نروید که خود را به هلاکت می‌اندازید راه نیست; مقدورتان نیست که آن نامتناهی را درک بکنید. حالا اگر کسی در این جهت, تلاش و کوشش کرد که ذات نامتناهی را درک بکند چون خطراتی برای خودش دارد شک و تردید و حیرت او را فرا می‌گیرد و تبعات و تالی فاسدهای فراوانی دارد, از آن به بعد مورد نهی شرعی است می‌شود حرام وگرنه اینکه گفتند به کنه ذات واجب راه پیدا نکنید این نهی, نهی تحریمی نیست ابتدائاً, برای اینکه مقدور کسی نیست تا اینکه حرام باشد ولی چون تبعاتی دارد, تالی فاسدهایی دارد مایه تحیر علاج‌ناپذیر است و قهراً مایه هلاکت است, از آن به بعد صبغه حرمت فقهی می‌گیرد این مطلب دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: روح هم بالأخره یک موجود ممکن است, هر ممکنی محدود است.

محدودیّت ذات و وصف انسان
یکی از بهترین نشانه‌های رسوخ در علم آن است که انسان قدر خود را بداند; بداند که تا چه اندازه می‌تواند بفهمد. قبل از اینکه به سراغ معلوم برود باید به سراغ خود علم برود و قبل از اینکه به سراغ علم برود باید به سراغ عالم برود که من چه کسی هستم و شناخت من تا چه اندازه کشف دارد اگر این دو مسئله برای او روشن شد, هرگز به فکر این نمی‌افتد که کنه ذات واجب را درک کند; قبلاً می‌فهمد که شناخت من به اندازه خود من است, این یک مقدمه و من یک موجود محدودی‌ام, این دو، محدود وقتی ذاتش محدود بود وصفش هم یقیناً محدود است این نتیجه, آن‌گاه می‌فهمد که باید بگوید: «ما عَرَفناک حقَّ معرفتک» درباره هر چیزی بشر می‌تواند به معرفت او راه پیدا کند حالا اگر زید نتوانست عمرو, افراد عادی نتوانستند ائمه(علیهم السلام) اولیا نتوانستند انبیای اولوا العزم(علیهم السلام) بالأخره بشر راه دارد.

تحیّر انبیاء و اولیاء دربارهٴ ذات أقدس الهی
درباره ذات اقدس الهی بزرگان اهل معرفت که اصلاً کارشناس این هستند فقط درباره توحید عمری را صرف کرده‌اند, آنها می‌گویند درباره ذات اقدس الهی همه انبیا متحیرند حتی خاتمشان(علیهم الصلات و علیهم السلام) , لذا وقتی انسان خود را شناخت معرفت واجب را قرین با اعتراف می‌کند می‌گوید که «عرفتُ الله بفسخِ العزائم و نقضِ الهِْمَم» یا «عرفتُ الله بالآیات الآفاقی و الانفسی» و مانند آن ولی «و ما عَرَفناک حقَّ معرفتِک», همین بیان درباره فرشته‌ها هم هست.

معنای رسوخ در علم در بیان حضرت أمیر(علیه السلام)
لذا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه 91 نهج‌البلاغه که به عنوان خطبه «اشباح» است و به تعبیر مرحوم سید رضی از جلائل خطب حضرت امیر(سلام الله علیه) است, وقتی درباره فرشته‌ها سخن می‌گوید و به انسانها هم خطاب می‌کند می‌فرماید: «وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِی سُنَّةِ النَّبِیِ‏ّ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ»; علمش را به خدا موکول بکن, چیزی که در قرآن نیست در سنت نیست آنها نگفته‌اند, علمش را به خدا موکول کن «فَإِنَّ ذلِکَ مُنْتَهَی حَقِ‏ّ اللَّهِ عَلَیْکَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ، الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الَْمحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللَّهُ ـ تَعَالَیٰ ـ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیَما لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً»; فرمود ذات اقدس الهی کسانی که به کنه ذات الهی نمی‌توانند راه پیدا کنند یا چیزی را که قرآن اصلاً مطرح نکرده است و سنت الهی طرح نکرده است, خداوند همین که اینها فهمیدند که عاجزند و اعتراف به عجز می‌کنند همین فهم را رسوخ در علم دانست آدم که بداند که نمی‌تواند بفهمد, جزء راسخین در علم است. فرمود این عجزشان و اعترافشان را رسوخ نامید: «وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیَما لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلَی ذلِک، وَ لا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ»; عظمت خدا و همچنین سایر صفات ذاتی حق تعالی را به اندازه عقل خود اندازه‌گیری نکن, برای اینکه آن نامتناهی است و نامتناهی هرگز به تناهی به محدودیت یک موجود متناهی در نمی‌آید. ولی همین مقدار بیاناتی که در قرآن کریم هست اولاً و در خطبه‌ها و دعاها و خطب معصومین مخصوصاً نهج‌البلاغه حضرت امیر است ثانیاً, اگر کسی بررسی کند همین مقدار رسوخ در علم می‌آورد; اما این کار آسانی نیست البته.
مراحل رسوخ در علم
رسوخ در علم آن است که انسان علم‌شناسی کند, قبل از اینکه معلوم را بشناسد به اصطلاح باید شناخت را بشناسد که تا چه اندازه می‌تواند آگاه بشود و برای اینکه شناخت را بشناسد, شناسنده را باید بشناسد چون شناخت, وصف شناسنده است; بدون معرفت ذات و تجرید روح ممکن نیست کسی شناخت‌شناس باشد. آنها که روح را مجرد نمی‌دانند شناخت‌شناسی آنها هم در حیطه مادی است; هرگز آنها به حقیقت شناخت راه پیدا نمی‌کنند, پس رسوخ در علم همین است.

أئمّه معصومین، مصداق بارز راسخین در علم
آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آمده است در حقیقت, راسخین در علم به آن معنا که همه معارف قرآنی را آگاه باشند, اینها ائمه معصومین(علیهم السلام)اند چه اینکه در خطبه 144 نهج‌البلاغه هم آمده است که: «أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَ بَغْیاً عَلَیْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ، وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ. بِنَا یُسْتَعْطَی‏ الْهُدَی، وَ یُسْتَجْلَی‏ الْعَمَی»; فرمود عده‌ای خیال کردند آنها جزء راسخین در علم‌اند و ما نیستیم, در حالی که دروغ گفتند و ستم کردند راسخین در علم ماییم. خب ولی کسانی که جزء شاگردان اینها هستند رسوخ در علم را از اینها فرا گرفتند. درباره امت مرحومه کسانی که شاگردان اهل بیت(علیهم السلام)اند, اینها هم به نوبه خود در رسوخ علمی شاگردان آنها هستند و کسانی که شاگردان انبیا و اولیای سلف بودند, آنها هم در رسوخ علم شاگردان انبیا و اولیای سلف‌اند لذا در بین حواریین عیسیٰ, راسخین در علم هست که خدا به حواریین عیسیٰ وحی می‌کند: ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا﴾ چه اینکه به حواریین موسیٰ هم می‌توان گفت اینها راسخین در علم‌اند. در اینجا فرمود راسخین در علم ﴿مِنْهُمْ﴾ و همچنین مؤمنون, ﴿یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾, این هم یک مطلب.

مراد از ‌«‌والمؤمنون» در آیه
مطلب دیگر آن است که این ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ معنایش این نیست که مؤمنین به اسلام با همین خصوصیات وگرنه این تکرار مقدم و تالی است که اتحاد موضوع و محمول است و مفید نیست, بلکه منظور آن است که به یکی از انحا می‌توان بین مقدم و تالی یا محمول و موضوع فرق گذاشت. یکی از آن انحا و راهها این است که مؤمنین به موسیٰ و تورات و به انجیل و عیسیٰ(علیهم السلام) این مؤمنین, چون حرف راسخین در علم را گوش می‌دهند اینها به قرآن و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان می‌آورند, پس موضوع و محمول فرق می‌کند ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ (این یک). یا اینکه نه, نظیر همان جوابهایی که در آیهٴ 136 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً هم گذشت که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ که به اجمال و تفصیل تفسیر شده است, اینجا هم بشرح ایضاً [همچنین]; منتها در آنجا انشاء بود اینجا اخبار است. آنجا فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ آنجا انشاء بود, اینجا اخبار است یعنی کسانی که مجملاً مؤمن بودند هم‌اکنون مفصلاً مؤمن‌اند ولی سیاق, نشان می‌دهد که منظور آن است که آن مؤمنین واقعی که به انبیای سلف ایمان آوردند, به وجود مبارک پیغمبر خاتم(علیهم الصلات و علیهم السلام) و همچنین به قرآن ایمان می‌آورند, این‌هم مطلب بعدی.

ردّ اشکال بر منصوب به مدح بودن «المقیمین»
بعد فرمود: ﴿وَ الْمُقیمینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾ این نصب مقیمین, همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید سؤال‌برانگیز بود یکی از جوابهایی که دادند این است که این منصوب به مدح است, مخصوص به مدح است که یعنی اعنی المقیمین و مانند آن. بعضی خواستند اشکال بکنند که این مخصوص به مدح در جایی است که جمله تمام شده باشد. اگر جمله, ناتمام بود بین مبتدا و خبر که مخصوص به مدح نیست چیزی منصوب نمی‌شود اینجا چون خبر هنوز نیامده, زیرا خبر در آخر آیه است به عنوان ﴿أُولئِکَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْرًا عَظیمًا﴾, پس این جواب تام و این راه حل تام نیست.
از این دو جواب داده شد که در تفسیر فخررازی به آن دو جواب هم اشاره شده یکی اینکه اصل مبنا مورد پذیرش همه علمای نحو نیست. عده‌ای می‌گویند که می‌شود به عنوان تجلیل نصب داد; منصوب به آن مدح باشد ولو بین المبتداء و الخبر, اصل مبنا قبول نیست ثانیاً جواب بنایی می‌دهیم بر فرض ما این مبنا را قبول داشته باشیم, اینجا مبتدا و خبر قبلاً گذشت زیرا فرمود: ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ پس جمله تمام شد, این هم یک مطلب.

حرمت گذاشتن خداوند به علم و عالم با تفکیک راسخون در علم از مؤمنون
مطلب بعدی آن است که برای حرمت گذاشتن به علم و عالم, خدا صف اینها را جدا می‌کند. به ما دو تا دستور دادند: یکی اینکه ما به عالم احترام بکنیم [و] یکی اینکه به عالم گفتند تو توقع احترام نداشته باش, این دو تا دستور جمعاً شود نور. به ما گفتند اگر عالم را اهانت کردی مثل اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اهانت کردی عالم را احترام کردی; مثل اینکه پیغمبر را احترام کردی احترام به عالم همچنین احترام به مؤمن این‌قدر فضیلت دارد ما موظفیم عالم و همچنین مؤمن را محترم بداریم; اما آنها موظف‌اند که از ما توقع احترام نداشته باشند می‌بینید این دو تعبیر و دو دستور در روایات ما هست یکی اینکه «مَن احبَّ أن یتمثّل له الرجال قیاماً فَلیَتَبَوّأ مقعدَه مِن النار» اگر کسی دوست دارد وقتی وارد شد یک عده برای او بلند شوند, این باید جایش را در آتش مشخص کند یک وقت است که از این طرف گفتند شما عالم را احترام کنید, خب هم از این طرف یک عبادتی نصیب ما می‌شود هم از آن طرف جلوی غرور و تکبر او را می‌گیرند, این می‌شود دستور نورانی و این دستورات, در خود سنت و سیرت الهی و انبیای الهی هست. شما می‌بینید در نوع موارد, وقتی سخن از افراد عادی با علماست یعنی سخن از کسانی که از درون آنها علم می‌جوشد به عنایت الهی و کسانی که درونشان خشک است ولی از راه چشم و گوش علم می‌گیرند اینها را خدا یکجا ذکر نمی‌کند. حوض آب دارد ولی نه از دل خود, چشمه از دل خود آب دارد. مؤمن مثل حوض است که با چشم و گوش از این نهرها آب می‌گیرد و عالم, به عنایت الهی مثل آن چشمه است که از درون خودش می‌جوشد این چشمه‌ها فرع آن چشمه‌های اصیل است که چشمه ولایت و رسالت و امامت باشد که آن معصومین(علیهم السلام) از طرف ذات اقدس الهی مستقیماً دارند, اینها که وارثان آنها هستند یک رده‌ها و رگه‌های زمینی است که از آنجا مدد می‌گیرند, بعد حوضها و استخرها را مشروب می‌کند.

شواهدی دیگری از قرآن در عطف جمله بر جمله
خود ذات اقدس الهی در بیان این اوضاع اولاً بین خودش و فرشته‌ها فرق می‌گذارد. کاری که می‌خواهد بگوید هم من می‌کنم هم ملائکه می‌کند, راه آسانش این است که با یک جمله ـ از باب عطف مفرد به مفرد ـ بگوید; مثل اینکه ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ﴾ اما می‌بینید خدا گاهی راه طولانی را طی می‌کند یک مطلب که هست اول, حکم خودش را ذکر می‌کند می‌فرماید من این کار را می‌کنم بعد می‌فرماید ملائکه هم همین کار را می‌کنند که عطف جمله بر جمله است, نه عطف مفرد بر مفرد مثل ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾ یعنی ملائکه‌اش هم «یصلون علیکم» در این‌گونه از موارد, عطف جمله بر جمله است که ملائکه حساب خودشان را بکنند که بدانند در این بخش, همراه خدا نیستند.
از ذات اقدس الهی که بگذریم نوبت به وجود مبارک پیغمبر می‌رسد. در آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که گفتند آن آیات را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشافهتاً در معراج از ذات اقدس الهی دریافت کرد و قرائت این در تعقیبات بعضی از نمازها مستحب است این است که ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾, دیگر نفرمود «آمن الرسول و المؤمنون بما انزل الیه» که عطف مفرد بر مفرد باشد و آسان‌تر باشد [بلکه] عطف جمله بر جمله شد ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. این نه برای آن است که خداوند بین عالم و غیرعالم می‌خواهد فرق بگذارد, هر کسی گرفتار عمل خودش است. خب همین است که عالم بی‌عمل به قدری بدبوست که جهنمیها از بوی بد او متأذّی‌اند دیگر و اما عالم با عمل, هم مورد تکریم خداست هم در تعبیرات قرآنی, حساب اینها را از حساب آدمهای عادی جدا می‌کنند. گفتند «کُن ذَنَباً و لا تَکنْ رأسا» تا می‌توانی دنباله‌رو باش, هرگز جلو نیفت که ریاست‌طلب باشی. از این طرف به ما گفتند اگر دیدی یک آدم لایق بود او را جلو بینداز که خلاصه هم تکریم علم بشود و عالم, مکرم و گرامی بشود هم غرور نیاورد, هم از آن طرف به ما گفتند تا می‌توانید «کُنْ ذَنَباً و لا تَکنْ رأسا» هم از این طرف به ما دستور دادند که عده دیگر را مقدم بدارید. در صف اول نماز جماعت گفتند سعی کنید علما و فضلا باشند, شما جا نگیرید این را به ما دیگر; گفتند وقتی می‌بینید از شما اعلم و افضل در این جماعت هست بگذارید او نزدیک امام جماعت باشد که اگر مشکلی برای امامت امام جماعت پیش آمد او جلو بیفتد این یک قدم حرکت کردن, مزاحم به نماز و نماز جماعت نیست. او بدون اینکه قرائتی داشته باشد یک قدم جلو می‌افتد و بقیه نماز را ادامه می‌دهد قبلاً مأموم بود هم‌اکنون امام است. حالا یا لازم نیست اصلاً جلو بیفتد در صورت تساوی امام و مأموم باز هم می‌تواند بالأخره امامت کند ولی به او گفتند تو اصرار نداشته باش که حتماً صف اول جا بگیری, این دو تا دستور را به ما دادند. لذا خود قرآن کریم که ادب الهی است می‌بینید اول جریان راسخین علم را نقل می‌کند, بعد جریان مؤمنین را که تقدم و تأخر اینها محفوظ باشد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ﴾ و این مقیمین را هم نصب دادند برای همان عظمت صلات است که در بحث دیروز اشاره شد ﴿وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِکَ سَنُؤْتیهِمْ أَجْرًا عَظیمًا﴾. حالا برهان مسئله را نقل می‌کند. برهان یک مقدار مربوط به نبوت خاصه است [و] یک مقدار مربوط به نبوت عامه که ظاهراً وقت تمام شد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:07

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی