- 892
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 135 سوره نساء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 135 سوره نساء _ بخش اول"
- لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
- واجب بودن ادای شهادت برای خدا در محکمهٴ عدل
- آرزوهای طولانی عامل فراموشی قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیرًا فَاللّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴿135﴾
لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
خطاب در این کریمه به مؤمنین است [که] آیا صرف ایمان برای ادای شهادت کافی است یا عدل هم لازم است و یا فسق, مانع است؟ بعضیها نظیر مرحوم محقق اردبیلی(رضوان الله علیه) خواستند استظهار کنند که صرف ایمان برای پذیرش شهادت کافی است, چون خطاب به مؤمنین است; فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾. اگر خطاب به مؤمنین است و به مؤمنین فرمود شما در محکمه حق حاضر بشوید و شهادت بدهید, معلوم میشود که شهادت مؤمن مقبول است خواه عادل باشد خواه نه; منتها شهادتش باید عادلانه باشد یعنی در متن شهادت باید عادل باشد حالا در خارج شهادت هم عادل است یا نه؟ مطلب دیگر است؟ آیا عدالت شرط است یا نه, آیا فسق مانع است یا نه؟ این استظهاری است که ایشان کردند بعد هم امر کردند به تأمل که فرمودند «فتامل» ولی گذشته از اینکه از روایات شاید بتوان مسئله عدالت شاهد را به خوبی استفاده کرد, از همین آیه هم میتوان عدالت را استفاده کرد نه عدالت در شهادت, بلکه عادل بودن شاهد. برای اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾, حالا یا این ﴿شُهَداءَ لِلّهِ﴾ خبر بعد از خبر است یا حال است یا به این معناست که در حال شهادت, قائم به قسط باشید یا خبر بعد از خبر است. ولی سخن از عدالت در شهادت نیست [بلکه] سخن از قوام بالقسط بودن خود شاهد است. اگر مؤمنین مخاطب شدند به اینکه قوام به قسط باشند و به حق شهادت بدهند, معلوم میشود که هم شهادت به حق لازم است هم عادل بودن شاهد, زیرا اگر مؤمن قوام به قسط بود یقیناً عادل است. خدا اول امر کرد که قوام به قسط باشید بعد هم شهادت را نافذ کرد یا لااقل قدر متیقن در مقام تخاطب این است پس نمیتوان گفت از اطلاق آیه میشود استفاده کرد که شهادت مؤمن «بما انه مؤمن» نافذ است نه عدالت شرط است و نه فسق مانع, بلکه ظاهر آیه این است یا قدر متیقّنش این است که نه تنها شهادت باید حق باشد, بلکه شاهد باید عادل باشد.
واجب بودن ادای شهادت برای خدا در محکمهٴ عدل
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ﴾ این را چون بعد از امر یاد کرد معلوم میشود ادای شهادت برای خدا در محکمه حق و عدل واجب است نه تنها جائز, بلکه واجب است و چون فرمود: ﴿وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ﴾ همان طوری که اقرار به حق واجب است, شهادت به حق ولو علیه پدر و مادر یا بستگان نزدیک واجب است, نه تنها جایز بلکه واجب است چرا؟ چون امر کرد اینچنین نیست که شهادت برنفس که همان اقرار است واجب باشد و شهادت بر والدین یا اقربین واجب نباشد, جایز باشد اینچنین نیست, چون امر فرمود و امر ظهورش در وجوب است پس همه اینها واجب است.
مسموع بودن شهادت فرزند علیه والدین
ظاهر آیه هم این است که شهادت فرزند بر پدر و مادر نه تنها جایز است, بلکه واجب است وقتی واجب شد پس شهادت فرزند علیه پدر یا مادر مسموع است; دیگر نمیتوان گفت که حداکثر نطاق آیه آن است که فرزند میتواند علیه پدر و مادر شهادت بدهد; اما آیا شهادت اینها محکمه پسند است و مسموع قاضی هست یا نه؟ آیه دلالت ندارد این را نمیشود گفت چرا؟ چون اگر شهادت علی الوالدین واجب بود ولی پذیرش این شهادت برای محکمه قضا لازم نبود این شهادت عبث است. از وجوب ادای شهادت بر پدر و مادر میتوان استنباط کرد که شهادت علی الابوین در محکمه نافذ است.
مستلزم عقوق نبودن شهادت علیه والدین
آنچه گفته شد که شهادت فرزند بر پدر به زیان پدر نافذ نیست, برای اینکه مستلزم عقوق است زیرا مایه تکذیب پدر است مایه رنجش پدر است و رنجاندن پدر حرام است و مانند آن, این صحیح نیست برای اینکه در قرآن کریم به ما امر کرد که خودمان را از آتش حفظ بکنیم و خانواده خود را هم از آتش حفظ بکنیم که فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. این آیه همان طوری که به پدر و مادر خطاب میکند به فرزندان هم خطاب میکند; هم پدر و مادر مؤظفاند که اعضای خانواده را از آتش حفظ بکنند هم فرزندان مؤظفاند که اعضای خانواده را از آتش حفظ بکنند, اینها اهل یکدیگرند.
گاهی میبینید پدر و مادر در اثر زندگی در نظام طاغوت, آشنا به مسائل و احکام اسلامی نیستند. نظام برگشت و نظام اسلامی شد و نسل نو به مسائل اسلامی آشنا شدند و یک پسر یا یک دختر به احکام اسلامی آشنا شد حالا دارد پدر و مادر را هدایت میکند. بر چنین فرزندی واجب است که خودش و پدر و مادر را از آتش نجات بدهد, چه اینکه پدر و مادری که به احکام و اصول اسلامی آشنا هستند بر آنها واجب است که خودشان و فرزندانشان را از آتش نجات بدهند, پس اینکه فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ این هم شامل فرزند میشود هم شامل پدر و مادر. وقتی فرزند دارد به حق شهادت میدهد ولو این حق به حسب ظاهر به زیان پدر باشد, این در حقیقت دارد پدر را احیا میکند [و] او را از آتش نجات میدهد این عقوق پدر نیست این رنجاندن پدر نیست اگر پدر از ادای شهادت حق فرزند برنجد بیجا رنجیده است: «لا طاعةَ لمخلوقٍ فی معصیةِ الخالق» پس هم فرزند مؤظف است حق را بگوید و هم پدر و مادر مؤظفاند که نرنجند و اگر رنجیدند بیجا رنجیدند و به دست خودشان خود را به عذاب انداختند. ظاهر آیه, وجوب شهادت فرزند علیه پدر و مادر است در محکمه حق و این شهادت هم مسموع است. پس مسئله عقوق و امثالذلک مطرح نیست و مزاحم با اطلاق آیه هم نیست. گذشته از اینکه بعضی از روایات هم اطلاق آیه را تأیید میکند که به خواست خدا اگر نوبت رسید آن روایت هم خوانده میشود.
پرسش:...
پاسخ: نه; اهل یعنی اعضای منزل اهل همان طوری که فرزند, اهل پدر و مادر هست پدر و مادر هم اهل فرزندند دیگر, اینها اهل یکدیگرند. خب اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ﴾ شهادت همه را لازم و نافذ میداند. اما اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیرًا فَاللّهُ أَوْلی بِهِما﴾ همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید میفرماید که شما مصلحت افراد را بهتر از خدا میدانید یا خدا بهتر میداند؟ اگر آن مشهود علیه فقیر است یا غنی, نه غنای آن غنی مانع باشد از ادای شهادت عدل نه فقر آن فقیر مانع باشد از ادای شهادت عدل. اگر شهادت عادلانه به سود افراد نمیبود, خدا تشریع نمیکرد. پس نه غنای غنی مانع باشد نه فقر فقرا مانع باشد شما حق را بیان کنید. آنگاه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا﴾.
هواپرستی، منشأ بیعدالتیها
گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد, آنگاه فرمود که منشأ همه این بیعدالتیها هواپرستی است ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی «لأن تعدلوا» گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد. برای اینکه در کارتان به عدالت موفق بشوید براساس میل کار نکنید: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی «لأن تعدلوا». این پیروی هوا در همه موارد گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد. منهی است در خصوص محکمه قضا برای قاضی و برای شاهد و همچنین در خصوص مسائل سیاسی برای زمامداران به صورت صریح نهی شده.
ناسازگاربودن هواپرستی با طیّ صراط مستقیم
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 26 به داود اینچنین خطاب فرمود: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾; هواپرستی با طی صراط مستقیم سازگار نیست ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾. خب داودی که خلیفة الله فی الارض است مأمور شده است که به قسط و عدل حکم بکند و برای حکم به قسط و عدل از پیروی هوا نهی شد. کاری که هوا میکند این است که انسان را از سبیل خدا صراط مستقیم منحرف میکند; اگر از صراط مستقیم منحرف کرد انسان یا جزء «ضالین» میشود یا جزء «مغضوبٌ علیهم», بالأخره «کلتا جانبی الصراط جهنم» است: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾. پس یک سلسله از عوامل عادی را تحلیل کرد فرمود اینها مانع ادای شهادت نباشد (یک)، هواپرستی و میل و خواهش نفس را هم گوشزد کرد که یک خطر درونی است. بعد در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود پیروی از این هوا انسان را از راه راست باز میدارد. آنگاه به آن نقطه آغازین اشاره کرد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ این یک صغرا و کبرایی را ذکر کرد, فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ پس این میشود یک صغرا و کبرا; اگر کسی برخلاف حق در جایی شهادت داد در اثر پیروی هواست, میگویند «زیدٌ قد اتبع الهوی و کُل مَن اتّبع الهوی فقد ضَلَّ عن سبیل الله فزیدٌ ضَلَّ عن سبیل الله» برای اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ یعنی هر متبع هوایی از راه راست دور است, این شکل اول. بعد وقتی جلوتر میرویم این سؤال پیش میآید که چطور انسان پیروی هوا میکند چه چیزی باعث میشود؟ یک سلسله جاذبههایی را اول ذکر کرد, فرمود جاذبه حب به نفس است یا جاذبه خانوادگی است یا جاذبه قبیله و قوم و نژاد و عشیره است. این جاذبهها را نفی کرد. یک سلسله جاذبههای مالی و اقتصادی بود آنها را هم ذکر کرد.
فراموشی روز حساب منشأ هواپرستیها
بعد فرمود منشأ همه این جواذب کاذبه پیروی هواست, بعد یک سؤال پیش میآید که انسان چطور میشود هواپرست میشود؟ آن را هم قرآن پیشبینی کرد و بازگو کرد فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾, بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ خب چرا؟ منشأ همه مشکلات چیست؟ منشأ همه مشکلات این است که ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ چون روز حساب و قیامت یادشان رفته است به این خطر افتادند, پس به آن نقطه آغاز رسیدید به پایان راه رسیدید پایان راه هم که معاد است بازگشتش به همان مبدأ است, چون ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ پس به اول راه رسیدی توجه به خدا یا توجه به معاد انسان را از هرگونه هوایی نجات میدهد; هر وقتی انسان به دام هوا افتاد برای اینکه جهنم یادش رفته هیچ ممکن نیست کسی به یاد جهنم باشد و دستش به طرف گناه دراز بشود, چون میداند بالأخره یک حسابی هست. حالا نه وقتی مشخص است که چه موقع میمیرد و نه حالتی معین است که در چه حالتی رخت برمیبندد, پس ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ تمام کار این است, خب پس ریشه همه این هواپرستیها همان فراموشی روز حساب است.
آرزوهای طولانی عامل فراموشی قیامت
سؤالی ممکن است اینجا پیش بیاید که چرا انسان قیامت را فراموش میکند؟ چطور میشود. اگر سؤال به اینجا رسید که چطور میشود انسان قیامت را فراموش میکند و چه کار بکنیم که به دام فراموشی قیامت نیفتیم آن را هم از قرآن کریم میتوان استفاده کرد هم از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه). وجود مبارک حضرت فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»; آرزوهای طولانی آخرت را از یاد انسان میبرد. یعنی چه از یاد انسان میبرد؟ کسی که آرزوهای فراوان دارد منطقه دیدش را همین آرزوها و امیال پرکرده; هرچه میبیند همین آرزوها را میبیند. آن قدر این منطقه دید را آرزوها پرکرده که قیامت را کنار زده وقتی کنار زده و دور شده آن را نمیبیند, فرمود: «وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ». پس هم از نظر حکم فقهی بیان فرمودند که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است و هم از نظر حکم وضعی فقهی مشخص کردند که کجا شهادت نافذ است کجا شهادت نافذ نیست و هم شرط صحت شهادت را بیان فرمودند و هم حکم اخلاقی و روانی را مشخص کردند که منشأ بیعدالتیها چیست؟ برای اینکه عادل باشید با هوا باید بجنگید; پیروی هوا با عادل بودن سازگار نیست. در حقیقت, پیروی هوا مزاحم با قوام به قسط بودن است, بعد فرمود که حالا شما این احکام فقهی است مشخص.
نهی از هرگونه بهانه جهت اعراض از شهادت یا میل به باطل
یک وقت هست کسی بهانه میآورد بهانهاش یا منتهی میشود که به یک سمت میل پیدا کند یا ساکت میشود. فرمود بهانهای که به یک سمت به سمت باطل بکشاند یا مایه سکوت شما بشود هر دو را خدا میداند, هر دو را ذات اقدس الهی میداند ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ اگر بپیچید به یک سمت به سمت باطل یا نه, اعراض کنید از ادای شهادت اعراض کنید ساکت باشید شهادت ندهید هردو کار منهی است ﴿فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴾ هم شهادت باطل دادن حرام است هم ترک شهادت حرام است, چون ادای شهادت جزء واجبات کفایی است دیگر. اگر هیچ کس نمیداند مگر همین شخص خب شود واجب عینی. اگر گرایشی به طرف باطل داشتید یا از اصل ادای شهادت سرپیچی کردید خدا به آنچه عمل کردید عالم است. حالا روایاتی که در مسئله است مقداری در کتاب شریف وسائل در باب شهادات هست, مقداری هم در نورالثقلین .
پرسش:...
پاسخ: خب, آن دیگر همه موارد همین طور است; هر جا آدم احساس خطر بکند. مثل نماز اگر احساس خطر بکند خب اگر ایستاده است نشسته و اگر نشسته است خوابیده و مانند آن; هرجایی که خطر باشد لاضرر و مانند آن براساس تزاحم اهم و مهم جلوی او را میگیرد تبدیل میشود به جای دیگر, وضو اگر ضرر دارد به تیمم تبدیل میشود.
پرسش:
پاسخ: نه; دوتا حرف است گر خطر جانی باشد آنچنان نیست حفظ جان لازم است; اما اگر یک ضرر مختصری است آن ضرر, قابل تحمل است.
روایاتی در مورد شهادت فرزند علیه والدین
در باب 26 از ابواب شهادات از کتاب شهادات وسائل, روایاتی که مربوط شهادت فرزند علیه پدر و بالعکس است و همچنین برادر نسبت به برادر این نافذ هست یا نه؟ در آنجا دارد که شهادت فرزند عنوان باب این است که شهادت فرزند اگر به سود پدر باشد نافذ است ولی اگر به زیان پدر باشد نافذ نیست, این عنوان باب است: «بابُ جواز شهادة الولد لوالده و بالعکس والاخ لأخیه لا الْوَلد علی والده» که اگر فرزند بخواهد علیه پدر شهادت بدهد این شهادت, نافذ نیست دیگری باید شهادت بدهد نه فرزند. روایات این باب بعضیها به صحیحه وصف شده است بعضی به غیر صحیحه یعنی معتبر است. اولیاش «عن الحلبی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال تَجوز شهادةُ الولد لِوالدِهِ و الوالدُ لِولِدِهِ و الأخ لأخیه» در همه این موارد که طبق این صحیحه اول است شهادت به سود است نه زیان که فرمود «تجوز» یعنی نافذ است «شهادةُ الولد لوالده و الوالد لولد» البته «والد علی الولد» هم نافذ است; اما شهادت «ولد علی الوالد» از این روایت به دست نمیآید, بلکه شهادت «الولد للوالد» از این روایت به دست میآید.
روایت دوم که عمار بن مروان از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کرد: «او قال سأله بعض اصحابنا عن الرجل یَشهَدُ لأبیه أو الأب لإبنِهِ أو الأخ لأخیه»; سؤال کرد آیا میشود کسی به سود پدر خود یا به سود فرزند خود یا به سود برادر خود شهادت بدهد آیا شهادت اینها نافذ است یا نه؟ «فقال لابأس بذلک اذا کان خیراً جازت شهادتُه لأبِیه و الأب لأبنه و الأخ لأخیه»; شهادت اگر عادلانه باشد در هرسه قسم نافذ است و جایز.
روایت سومش که «حماد عن الحلبی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال سألته عن شهادةِ الوالد لِولدِهِ والْوَلد لوالده و الأخ لأخیه» باز هم فرمود «تجوز» یعنی «تنفذ» هر سه قسمش نافذ است. روایت چهارم که سماعه دارد مضمره سماعه است: «قال سألته عن شهادة الوالد لِولِده و الْوَلد لِوالدِهِ و الأخ لأخیه قال نعم» این شهادتها نافذ است.
روایت ششم که مرحوم صدوق نقل کرد اینچنین فرمود: «و فی خبر آخر أنّه» این مرسله است, «لا تُقْبَلُ شَهادَةُ الْوَلَد علی والده» اینکه فرمود: «لا تُقبل شهادةُ الولد علی والده» یعنی اگر فرزند بخواهد به زیان پدر شهادت بدهد این در محکمه, مقبول نیست.
ردّ بیان صاحب وسایل در مسموع نبودن شهادت فرزند علیه پدر
مرحوم صاحب وسائل در ذیل این حدیث دارد که «و یَأتی ما یَدُلُّ علیه و ما مَرَّ مما ظاهرُهُ وجوبُ شهادة الولد علی الوالد لایستلزم وجوبَ قَبولها»; بعضی از روایات دلالت میکند که نه تنها شهادت فرزند «علی الوالد» جایز است بلکه واجب است. ایشان میفرمایند آنچه دلالت میکند بر اینکه شهادت فرزند بر زیان پدر جایز است, این دلالت نمیکند بر اینکه محکمه هم میتواند برابر شهادت فرزند پدر را محکوم بکند دلالت بر قبول ندارد. از این طرف اگر فرزند آمد شهادت داد کار حرامی نکرده است ولی نافذ نیست این سخن همان طوری که ملاحظه فرمودید ناتمام است, برای اینکه اگر آیه مطلق است و بعضی از روایات هم همین حرف آیه را تأیید میکنند که شهادت فرزند علیه والد جایز است یا واجب است معنایش پذیرش و نفوذ این شهادت است وگرنه این شهادت میشود عبث و این هم عقوق نیست این در حقیقت, تکریم پدر است, چه اینکه شهادت فرزند علیه مادر مقبول هست خب عقوق آنجا هم هست اصلاً این به حساب عقوق نمیآید و آنها نباید برنجند و اگر آنها رنجیدند تقصیر خود آنهاست. پس آیه مطلق است و بعضی از نصوص هم احیاناً شهادت فرزند بر پدر را نافذ دانسته است. بنابراین روایات, فقط یک روایت مرسله است که در این باب 26 نقل شده است که این نمیتواند جلوی اطلاق آیه را بگیرد.
درباره جد هم گفتند اقرب این است که حکم والد را دارد; همان طوری که شهادت ولد «علی الوالد» نافذ است. شهادت ولد «علی الجد» هم نافذ است آنها که مشکل عقوق و امثال عقوق را مطرح میکنند که اکثر علما هم شاید آن طور بگویند یا عدهای, آنها درباره جد هم همین شبهه را دارند .
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر بگویند والدین «الا زید الا احدهما» اگر هر دو را شامل بشود بعد دلیل خاص بیاید یکی را تخصیص بزند, اینکه مشکلی ندارد. اگر دلیلی آمده گفته والد و والده, بعد دلیل خاص آمده گفته مگر والد, اینکه مشکلی ندارد میشود اطلاق و تقیید دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله والدین یعنی هر دو; اگر دلیلی بگوید هر دو را اکرام بکن دلیل خاص بگوید آقا این زید را اکرام نکن این میشود اطلاق و تقیید تخصیص و مطلق همین است. اگر بگوید «اکرمهما» یک دلیل بگوید «اکرم هذین» یک دلیل خاص بگوید «لاتکرم هذا», این میشود مطلق و مقید دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: صراحت ندارد, ظهور قوی دارد اینها دو نفر را حکم کرد مثل همین تعبیرات محاوره اگر فرمود که اگر یک دلیلی آمده با اطلاق گفت «اکرمهما», بعد یک دلیل خاص آمد و گفت «لاتکرم زیدا», این میشود مطلق و مقید دیگر دو نفر را یک دلیل گفت اکرام بکن یک دلیل خارج آمد و گفت این یکی را اکرام نکن. این یا به عموم است یا به اطلاق قابل تقیید است; منتها دلیل روایتی که در این باب بود روایتی بود که مرسله است معتبر نیست. اگر روایت آنها که حتی مرحوم سید مرتضی و امثالذلک ادعای اجماع کردند آنها هم به یکی از این عموم تکیه کردند عده زیادی از بزرگان فتوا دادند که شهادت ولد علی الوالد نافذ نیست بعد منتها برایشان نقض شده است, ادلهشان خدشه شده که عقوقی در کار نیست و اگر بشود نقض میشود به والده آن هم اینچنین است.
پرسش:...
پاسخ: خب بله دیگر, این ندارد که «قال رسوال لله» دارد «و فی خبر آخر» اگر یک وقت هست که بفرماید که «قال رسول الله» (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مرسله معتبری است; اما در این روایت ششم داشت که «وفی خبر آخر».
تبیین روایات در وجوب شهادت علیه والدین
در جلد اول همین تفسیر شریف نورالثقلین از کلینی (رضوان الله علیه) نقل کردند: «عن اسماعیل بن مهران عن محمد بن منصور الخزاعی عن علی بن سوید السائبی عن ابی الحسن (علیه السلام) قال کتب الیّ فی رسالَته إلیّ و سألته عن الشهادة لهم» حضرت فرمود: «فأقم الشهادة لله ولو علی نفسک ﴿أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ﴾ فیما بینک و بینهم» این برابر همان مضمون آیه, حضرت نامه مرقوم فرمودند که شهادت بده «لله ولو علی نفسک» که میشود اقرار به نفس و واجب هم هست ﴿أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ﴾, خب این روایت برابر همان اطلاق آیه حکم کرد.
روایت دوم که از تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق (سلام الله علیه) هست این است که «إنَّ للمومن علی المومن سبع حقوق فأوجبها أنْ یَقول الرجل حقاً و إنْ کان علی نفسِهِ او علی والدیه فلا یمیل لهم عن الحق»; بر مؤمن واجب است که نسبت به مؤمنین حقوق را رعایت بکند و شهادت به حق بدهد ولو بر خودش یا علی والدینش خب این روایات هم مؤید اطلاق آیه است در کتاب خصال به نحو مطلق آمده, دیگر اختصاصی به والد و امثالذلک ندارد البته «ثلاثة هم أقرب الخلق الی الله تعالی یوم القیامه حتی یفرغ من الحساب رَجلٌ لم تَدَعه قدرته فی حال غضبه الی ان یحیف علی مَن تحت یدیه و رجلٌ مَشیٰ بین اثنین فلم یمل مع احدهما علی الآخر بشعرة و رجلٌ قال الحق فیما له و علیه» البته این مطلق است, اختصاصی به یعنی جریان والد و امثال ذلک ندارد. این ﴿وَإِن تَلْوُو﴾ را دو طور قرائت کردند که یا از «لَیّ» است یعنی مماتله کردن یا از اعراض کردن ﴿وَإِن تَلْوُو﴾ از «لیّ» یا از «لوی» است «و قیل معناه ﴿إِن تَلْوُو﴾ أی تبدلوا الشهادة ﴿أَوْ تُعْرِضُوا﴾ أی تکتموها» فرق «تلووا» با «تعرضوا» این است که در اعراض, اصلاً شهادت نمیدهد ولی در مسئله «تلووا» شهادت به زور میدهد; میل میکند منحرف میکند مسئله را. مطالب دیگری هست که مربوط به جملههای دیگر این آیه است [و] کاری به آن حکم فقهی ندارد.
فتصحل که اطلاق آیه و ظواهر بعضی از روایات هم این است که شهادت فرزند علیه والد مقبول است, چه اینکه علیه والده مقبول هم هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
- واجب بودن ادای شهادت برای خدا در محکمهٴ عدل
- آرزوهای طولانی عامل فراموشی قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیرًا فَاللّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴿135﴾
لزوم شرط عدالت در شهادت شهود
خطاب در این کریمه به مؤمنین است [که] آیا صرف ایمان برای ادای شهادت کافی است یا عدل هم لازم است و یا فسق, مانع است؟ بعضیها نظیر مرحوم محقق اردبیلی(رضوان الله علیه) خواستند استظهار کنند که صرف ایمان برای پذیرش شهادت کافی است, چون خطاب به مؤمنین است; فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾. اگر خطاب به مؤمنین است و به مؤمنین فرمود شما در محکمه حق حاضر بشوید و شهادت بدهید, معلوم میشود که شهادت مؤمن مقبول است خواه عادل باشد خواه نه; منتها شهادتش باید عادلانه باشد یعنی در متن شهادت باید عادل باشد حالا در خارج شهادت هم عادل است یا نه؟ مطلب دیگر است؟ آیا عدالت شرط است یا نه, آیا فسق مانع است یا نه؟ این استظهاری است که ایشان کردند بعد هم امر کردند به تأمل که فرمودند «فتامل» ولی گذشته از اینکه از روایات شاید بتوان مسئله عدالت شاهد را به خوبی استفاده کرد, از همین آیه هم میتوان عدالت را استفاده کرد نه عدالت در شهادت, بلکه عادل بودن شاهد. برای اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾, حالا یا این ﴿شُهَداءَ لِلّهِ﴾ خبر بعد از خبر است یا حال است یا به این معناست که در حال شهادت, قائم به قسط باشید یا خبر بعد از خبر است. ولی سخن از عدالت در شهادت نیست [بلکه] سخن از قوام بالقسط بودن خود شاهد است. اگر مؤمنین مخاطب شدند به اینکه قوام به قسط باشند و به حق شهادت بدهند, معلوم میشود که هم شهادت به حق لازم است هم عادل بودن شاهد, زیرا اگر مؤمن قوام به قسط بود یقیناً عادل است. خدا اول امر کرد که قوام به قسط باشید بعد هم شهادت را نافذ کرد یا لااقل قدر متیقن در مقام تخاطب این است پس نمیتوان گفت از اطلاق آیه میشود استفاده کرد که شهادت مؤمن «بما انه مؤمن» نافذ است نه عدالت شرط است و نه فسق مانع, بلکه ظاهر آیه این است یا قدر متیقّنش این است که نه تنها شهادت باید حق باشد, بلکه شاهد باید عادل باشد.
واجب بودن ادای شهادت برای خدا در محکمهٴ عدل
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ﴾ این را چون بعد از امر یاد کرد معلوم میشود ادای شهادت برای خدا در محکمه حق و عدل واجب است نه تنها جائز, بلکه واجب است و چون فرمود: ﴿وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ﴾ همان طوری که اقرار به حق واجب است, شهادت به حق ولو علیه پدر و مادر یا بستگان نزدیک واجب است, نه تنها جایز بلکه واجب است چرا؟ چون امر کرد اینچنین نیست که شهادت برنفس که همان اقرار است واجب باشد و شهادت بر والدین یا اقربین واجب نباشد, جایز باشد اینچنین نیست, چون امر فرمود و امر ظهورش در وجوب است پس همه اینها واجب است.
مسموع بودن شهادت فرزند علیه والدین
ظاهر آیه هم این است که شهادت فرزند بر پدر و مادر نه تنها جایز است, بلکه واجب است وقتی واجب شد پس شهادت فرزند علیه پدر یا مادر مسموع است; دیگر نمیتوان گفت که حداکثر نطاق آیه آن است که فرزند میتواند علیه پدر و مادر شهادت بدهد; اما آیا شهادت اینها محکمه پسند است و مسموع قاضی هست یا نه؟ آیه دلالت ندارد این را نمیشود گفت چرا؟ چون اگر شهادت علی الوالدین واجب بود ولی پذیرش این شهادت برای محکمه قضا لازم نبود این شهادت عبث است. از وجوب ادای شهادت بر پدر و مادر میتوان استنباط کرد که شهادت علی الابوین در محکمه نافذ است.
مستلزم عقوق نبودن شهادت علیه والدین
آنچه گفته شد که شهادت فرزند بر پدر به زیان پدر نافذ نیست, برای اینکه مستلزم عقوق است زیرا مایه تکذیب پدر است مایه رنجش پدر است و رنجاندن پدر حرام است و مانند آن, این صحیح نیست برای اینکه در قرآن کریم به ما امر کرد که خودمان را از آتش حفظ بکنیم و خانواده خود را هم از آتش حفظ بکنیم که فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾. این آیه همان طوری که به پدر و مادر خطاب میکند به فرزندان هم خطاب میکند; هم پدر و مادر مؤظفاند که اعضای خانواده را از آتش حفظ بکنند هم فرزندان مؤظفاند که اعضای خانواده را از آتش حفظ بکنند, اینها اهل یکدیگرند.
گاهی میبینید پدر و مادر در اثر زندگی در نظام طاغوت, آشنا به مسائل و احکام اسلامی نیستند. نظام برگشت و نظام اسلامی شد و نسل نو به مسائل اسلامی آشنا شدند و یک پسر یا یک دختر به احکام اسلامی آشنا شد حالا دارد پدر و مادر را هدایت میکند. بر چنین فرزندی واجب است که خودش و پدر و مادر را از آتش نجات بدهد, چه اینکه پدر و مادری که به احکام و اصول اسلامی آشنا هستند بر آنها واجب است که خودشان و فرزندانشان را از آتش نجات بدهند, پس اینکه فرمود: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ این هم شامل فرزند میشود هم شامل پدر و مادر. وقتی فرزند دارد به حق شهادت میدهد ولو این حق به حسب ظاهر به زیان پدر باشد, این در حقیقت دارد پدر را احیا میکند [و] او را از آتش نجات میدهد این عقوق پدر نیست این رنجاندن پدر نیست اگر پدر از ادای شهادت حق فرزند برنجد بیجا رنجیده است: «لا طاعةَ لمخلوقٍ فی معصیةِ الخالق» پس هم فرزند مؤظف است حق را بگوید و هم پدر و مادر مؤظفاند که نرنجند و اگر رنجیدند بیجا رنجیدند و به دست خودشان خود را به عذاب انداختند. ظاهر آیه, وجوب شهادت فرزند علیه پدر و مادر است در محکمه حق و این شهادت هم مسموع است. پس مسئله عقوق و امثالذلک مطرح نیست و مزاحم با اطلاق آیه هم نیست. گذشته از اینکه بعضی از روایات هم اطلاق آیه را تأیید میکند که به خواست خدا اگر نوبت رسید آن روایت هم خوانده میشود.
پرسش:...
پاسخ: نه; اهل یعنی اعضای منزل اهل همان طوری که فرزند, اهل پدر و مادر هست پدر و مادر هم اهل فرزندند دیگر, اینها اهل یکدیگرند. خب اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ﴾ شهادت همه را لازم و نافذ میداند. اما اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیرًا فَاللّهُ أَوْلی بِهِما﴾ همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید میفرماید که شما مصلحت افراد را بهتر از خدا میدانید یا خدا بهتر میداند؟ اگر آن مشهود علیه فقیر است یا غنی, نه غنای آن غنی مانع باشد از ادای شهادت عدل نه فقر آن فقیر مانع باشد از ادای شهادت عدل. اگر شهادت عادلانه به سود افراد نمیبود, خدا تشریع نمیکرد. پس نه غنای غنی مانع باشد نه فقر فقرا مانع باشد شما حق را بیان کنید. آنگاه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا﴾.
هواپرستی، منشأ بیعدالتیها
گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد, آنگاه فرمود که منشأ همه این بیعدالتیها هواپرستی است ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی «لأن تعدلوا» گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد. برای اینکه در کارتان به عدالت موفق بشوید براساس میل کار نکنید: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی «لأن تعدلوا». این پیروی هوا در همه موارد گذشته از اینکه مسائل خانوادگی، مسائل نژادی، مسائل قبیله و قومی را بازگو کرد و گذشته از اینکه مسائل اقتصادی و اجتماعی را طرح کرد. منهی است در خصوص محکمه قضا برای قاضی و برای شاهد و همچنین در خصوص مسائل سیاسی برای زمامداران به صورت صریح نهی شده.
ناسازگاربودن هواپرستی با طیّ صراط مستقیم
در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 26 به داود اینچنین خطاب فرمود: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾; هواپرستی با طی صراط مستقیم سازگار نیست ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾. خب داودی که خلیفة الله فی الارض است مأمور شده است که به قسط و عدل حکم بکند و برای حکم به قسط و عدل از پیروی هوا نهی شد. کاری که هوا میکند این است که انسان را از سبیل خدا صراط مستقیم منحرف میکند; اگر از صراط مستقیم منحرف کرد انسان یا جزء «ضالین» میشود یا جزء «مغضوبٌ علیهم», بالأخره «کلتا جانبی الصراط جهنم» است: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾. پس یک سلسله از عوامل عادی را تحلیل کرد فرمود اینها مانع ادای شهادت نباشد (یک)، هواپرستی و میل و خواهش نفس را هم گوشزد کرد که یک خطر درونی است. بعد در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود پیروی از این هوا انسان را از راه راست باز میدارد. آنگاه به آن نقطه آغازین اشاره کرد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ این یک صغرا و کبرایی را ذکر کرد, فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ پس این میشود یک صغرا و کبرا; اگر کسی برخلاف حق در جایی شهادت داد در اثر پیروی هواست, میگویند «زیدٌ قد اتبع الهوی و کُل مَن اتّبع الهوی فقد ضَلَّ عن سبیل الله فزیدٌ ضَلَّ عن سبیل الله» برای اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ یعنی هر متبع هوایی از راه راست دور است, این شکل اول. بعد وقتی جلوتر میرویم این سؤال پیش میآید که چطور انسان پیروی هوا میکند چه چیزی باعث میشود؟ یک سلسله جاذبههایی را اول ذکر کرد, فرمود جاذبه حب به نفس است یا جاذبه خانوادگی است یا جاذبه قبیله و قوم و نژاد و عشیره است. این جاذبهها را نفی کرد. یک سلسله جاذبههای مالی و اقتصادی بود آنها را هم ذکر کرد.
فراموشی روز حساب منشأ هواپرستیها
بعد فرمود منشأ همه این جواذب کاذبه پیروی هواست, بعد یک سؤال پیش میآید که انسان چطور میشود هواپرست میشود؟ آن را هم قرآن پیشبینی کرد و بازگو کرد فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾, بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ خب چرا؟ منشأ همه مشکلات چیست؟ منشأ همه مشکلات این است که ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ چون روز حساب و قیامت یادشان رفته است به این خطر افتادند, پس به آن نقطه آغاز رسیدید به پایان راه رسیدید پایان راه هم که معاد است بازگشتش به همان مبدأ است, چون ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ پس به اول راه رسیدی توجه به خدا یا توجه به معاد انسان را از هرگونه هوایی نجات میدهد; هر وقتی انسان به دام هوا افتاد برای اینکه جهنم یادش رفته هیچ ممکن نیست کسی به یاد جهنم باشد و دستش به طرف گناه دراز بشود, چون میداند بالأخره یک حسابی هست. حالا نه وقتی مشخص است که چه موقع میمیرد و نه حالتی معین است که در چه حالتی رخت برمیبندد, پس ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ تمام کار این است, خب پس ریشه همه این هواپرستیها همان فراموشی روز حساب است.
آرزوهای طولانی عامل فراموشی قیامت
سؤالی ممکن است اینجا پیش بیاید که چرا انسان قیامت را فراموش میکند؟ چطور میشود. اگر سؤال به اینجا رسید که چطور میشود انسان قیامت را فراموش میکند و چه کار بکنیم که به دام فراموشی قیامت نیفتیم آن را هم از قرآن کریم میتوان استفاده کرد هم از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه). وجود مبارک حضرت فرمودند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»; آرزوهای طولانی آخرت را از یاد انسان میبرد. یعنی چه از یاد انسان میبرد؟ کسی که آرزوهای فراوان دارد منطقه دیدش را همین آرزوها و امیال پرکرده; هرچه میبیند همین آرزوها را میبیند. آن قدر این منطقه دید را آرزوها پرکرده که قیامت را کنار زده وقتی کنار زده و دور شده آن را نمیبیند, فرمود: «وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ». پس هم از نظر حکم فقهی بیان فرمودند که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است و هم از نظر حکم وضعی فقهی مشخص کردند که کجا شهادت نافذ است کجا شهادت نافذ نیست و هم شرط صحت شهادت را بیان فرمودند و هم حکم اخلاقی و روانی را مشخص کردند که منشأ بیعدالتیها چیست؟ برای اینکه عادل باشید با هوا باید بجنگید; پیروی هوا با عادل بودن سازگار نیست. در حقیقت, پیروی هوا مزاحم با قوام به قسط بودن است, بعد فرمود که حالا شما این احکام فقهی است مشخص.
نهی از هرگونه بهانه جهت اعراض از شهادت یا میل به باطل
یک وقت هست کسی بهانه میآورد بهانهاش یا منتهی میشود که به یک سمت میل پیدا کند یا ساکت میشود. فرمود بهانهای که به یک سمت به سمت باطل بکشاند یا مایه سکوت شما بشود هر دو را خدا میداند, هر دو را ذات اقدس الهی میداند ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ اگر بپیچید به یک سمت به سمت باطل یا نه, اعراض کنید از ادای شهادت اعراض کنید ساکت باشید شهادت ندهید هردو کار منهی است ﴿فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴾ هم شهادت باطل دادن حرام است هم ترک شهادت حرام است, چون ادای شهادت جزء واجبات کفایی است دیگر. اگر هیچ کس نمیداند مگر همین شخص خب شود واجب عینی. اگر گرایشی به طرف باطل داشتید یا از اصل ادای شهادت سرپیچی کردید خدا به آنچه عمل کردید عالم است. حالا روایاتی که در مسئله است مقداری در کتاب شریف وسائل در باب شهادات هست, مقداری هم در نورالثقلین .
پرسش:...
پاسخ: خب, آن دیگر همه موارد همین طور است; هر جا آدم احساس خطر بکند. مثل نماز اگر احساس خطر بکند خب اگر ایستاده است نشسته و اگر نشسته است خوابیده و مانند آن; هرجایی که خطر باشد لاضرر و مانند آن براساس تزاحم اهم و مهم جلوی او را میگیرد تبدیل میشود به جای دیگر, وضو اگر ضرر دارد به تیمم تبدیل میشود.
پرسش:
پاسخ: نه; دوتا حرف است گر خطر جانی باشد آنچنان نیست حفظ جان لازم است; اما اگر یک ضرر مختصری است آن ضرر, قابل تحمل است.
روایاتی در مورد شهادت فرزند علیه والدین
در باب 26 از ابواب شهادات از کتاب شهادات وسائل, روایاتی که مربوط شهادت فرزند علیه پدر و بالعکس است و همچنین برادر نسبت به برادر این نافذ هست یا نه؟ در آنجا دارد که شهادت فرزند عنوان باب این است که شهادت فرزند اگر به سود پدر باشد نافذ است ولی اگر به زیان پدر باشد نافذ نیست, این عنوان باب است: «بابُ جواز شهادة الولد لوالده و بالعکس والاخ لأخیه لا الْوَلد علی والده» که اگر فرزند بخواهد علیه پدر شهادت بدهد این شهادت, نافذ نیست دیگری باید شهادت بدهد نه فرزند. روایات این باب بعضیها به صحیحه وصف شده است بعضی به غیر صحیحه یعنی معتبر است. اولیاش «عن الحلبی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال تَجوز شهادةُ الولد لِوالدِهِ و الوالدُ لِولِدِهِ و الأخ لأخیه» در همه این موارد که طبق این صحیحه اول است شهادت به سود است نه زیان که فرمود «تجوز» یعنی نافذ است «شهادةُ الولد لوالده و الوالد لولد» البته «والد علی الولد» هم نافذ است; اما شهادت «ولد علی الوالد» از این روایت به دست نمیآید, بلکه شهادت «الولد للوالد» از این روایت به دست میآید.
روایت دوم که عمار بن مروان از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال کرد: «او قال سأله بعض اصحابنا عن الرجل یَشهَدُ لأبیه أو الأب لإبنِهِ أو الأخ لأخیه»; سؤال کرد آیا میشود کسی به سود پدر خود یا به سود فرزند خود یا به سود برادر خود شهادت بدهد آیا شهادت اینها نافذ است یا نه؟ «فقال لابأس بذلک اذا کان خیراً جازت شهادتُه لأبِیه و الأب لأبنه و الأخ لأخیه»; شهادت اگر عادلانه باشد در هرسه قسم نافذ است و جایز.
روایت سومش که «حماد عن الحلبی عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال سألته عن شهادةِ الوالد لِولدِهِ والْوَلد لوالده و الأخ لأخیه» باز هم فرمود «تجوز» یعنی «تنفذ» هر سه قسمش نافذ است. روایت چهارم که سماعه دارد مضمره سماعه است: «قال سألته عن شهادة الوالد لِولِده و الْوَلد لِوالدِهِ و الأخ لأخیه قال نعم» این شهادتها نافذ است.
روایت ششم که مرحوم صدوق نقل کرد اینچنین فرمود: «و فی خبر آخر أنّه» این مرسله است, «لا تُقْبَلُ شَهادَةُ الْوَلَد علی والده» اینکه فرمود: «لا تُقبل شهادةُ الولد علی والده» یعنی اگر فرزند بخواهد به زیان پدر شهادت بدهد این در محکمه, مقبول نیست.
ردّ بیان صاحب وسایل در مسموع نبودن شهادت فرزند علیه پدر
مرحوم صاحب وسائل در ذیل این حدیث دارد که «و یَأتی ما یَدُلُّ علیه و ما مَرَّ مما ظاهرُهُ وجوبُ شهادة الولد علی الوالد لایستلزم وجوبَ قَبولها»; بعضی از روایات دلالت میکند که نه تنها شهادت فرزند «علی الوالد» جایز است بلکه واجب است. ایشان میفرمایند آنچه دلالت میکند بر اینکه شهادت فرزند بر زیان پدر جایز است, این دلالت نمیکند بر اینکه محکمه هم میتواند برابر شهادت فرزند پدر را محکوم بکند دلالت بر قبول ندارد. از این طرف اگر فرزند آمد شهادت داد کار حرامی نکرده است ولی نافذ نیست این سخن همان طوری که ملاحظه فرمودید ناتمام است, برای اینکه اگر آیه مطلق است و بعضی از روایات هم همین حرف آیه را تأیید میکنند که شهادت فرزند علیه والد جایز است یا واجب است معنایش پذیرش و نفوذ این شهادت است وگرنه این شهادت میشود عبث و این هم عقوق نیست این در حقیقت, تکریم پدر است, چه اینکه شهادت فرزند علیه مادر مقبول هست خب عقوق آنجا هم هست اصلاً این به حساب عقوق نمیآید و آنها نباید برنجند و اگر آنها رنجیدند تقصیر خود آنهاست. پس آیه مطلق است و بعضی از نصوص هم احیاناً شهادت فرزند بر پدر را نافذ دانسته است. بنابراین روایات, فقط یک روایت مرسله است که در این باب 26 نقل شده است که این نمیتواند جلوی اطلاق آیه را بگیرد.
درباره جد هم گفتند اقرب این است که حکم والد را دارد; همان طوری که شهادت ولد «علی الوالد» نافذ است. شهادت ولد «علی الجد» هم نافذ است آنها که مشکل عقوق و امثال عقوق را مطرح میکنند که اکثر علما هم شاید آن طور بگویند یا عدهای, آنها درباره جد هم همین شبهه را دارند .
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر بگویند والدین «الا زید الا احدهما» اگر هر دو را شامل بشود بعد دلیل خاص بیاید یکی را تخصیص بزند, اینکه مشکلی ندارد. اگر دلیلی آمده گفته والد و والده, بعد دلیل خاص آمده گفته مگر والد, اینکه مشکلی ندارد میشود اطلاق و تقیید دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله والدین یعنی هر دو; اگر دلیلی بگوید هر دو را اکرام بکن دلیل خاص بگوید آقا این زید را اکرام نکن این میشود اطلاق و تقیید تخصیص و مطلق همین است. اگر بگوید «اکرمهما» یک دلیل بگوید «اکرم هذین» یک دلیل خاص بگوید «لاتکرم هذا», این میشود مطلق و مقید دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: صراحت ندارد, ظهور قوی دارد اینها دو نفر را حکم کرد مثل همین تعبیرات محاوره اگر فرمود که اگر یک دلیلی آمده با اطلاق گفت «اکرمهما», بعد یک دلیل خاص آمد و گفت «لاتکرم زیدا», این میشود مطلق و مقید دیگر دو نفر را یک دلیل گفت اکرام بکن یک دلیل خارج آمد و گفت این یکی را اکرام نکن. این یا به عموم است یا به اطلاق قابل تقیید است; منتها دلیل روایتی که در این باب بود روایتی بود که مرسله است معتبر نیست. اگر روایت آنها که حتی مرحوم سید مرتضی و امثالذلک ادعای اجماع کردند آنها هم به یکی از این عموم تکیه کردند عده زیادی از بزرگان فتوا دادند که شهادت ولد علی الوالد نافذ نیست بعد منتها برایشان نقض شده است, ادلهشان خدشه شده که عقوقی در کار نیست و اگر بشود نقض میشود به والده آن هم اینچنین است.
پرسش:...
پاسخ: خب بله دیگر, این ندارد که «قال رسوال لله» دارد «و فی خبر آخر» اگر یک وقت هست که بفرماید که «قال رسول الله» (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک مرسله معتبری است; اما در این روایت ششم داشت که «وفی خبر آخر».
تبیین روایات در وجوب شهادت علیه والدین
در جلد اول همین تفسیر شریف نورالثقلین از کلینی (رضوان الله علیه) نقل کردند: «عن اسماعیل بن مهران عن محمد بن منصور الخزاعی عن علی بن سوید السائبی عن ابی الحسن (علیه السلام) قال کتب الیّ فی رسالَته إلیّ و سألته عن الشهادة لهم» حضرت فرمود: «فأقم الشهادة لله ولو علی نفسک ﴿أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ﴾ فیما بینک و بینهم» این برابر همان مضمون آیه, حضرت نامه مرقوم فرمودند که شهادت بده «لله ولو علی نفسک» که میشود اقرار به نفس و واجب هم هست ﴿أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ﴾, خب این روایت برابر همان اطلاق آیه حکم کرد.
روایت دوم که از تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق (سلام الله علیه) هست این است که «إنَّ للمومن علی المومن سبع حقوق فأوجبها أنْ یَقول الرجل حقاً و إنْ کان علی نفسِهِ او علی والدیه فلا یمیل لهم عن الحق»; بر مؤمن واجب است که نسبت به مؤمنین حقوق را رعایت بکند و شهادت به حق بدهد ولو بر خودش یا علی والدینش خب این روایات هم مؤید اطلاق آیه است در کتاب خصال به نحو مطلق آمده, دیگر اختصاصی به والد و امثالذلک ندارد البته «ثلاثة هم أقرب الخلق الی الله تعالی یوم القیامه حتی یفرغ من الحساب رَجلٌ لم تَدَعه قدرته فی حال غضبه الی ان یحیف علی مَن تحت یدیه و رجلٌ مَشیٰ بین اثنین فلم یمل مع احدهما علی الآخر بشعرة و رجلٌ قال الحق فیما له و علیه» البته این مطلق است, اختصاصی به یعنی جریان والد و امثال ذلک ندارد. این ﴿وَإِن تَلْوُو﴾ را دو طور قرائت کردند که یا از «لَیّ» است یعنی مماتله کردن یا از اعراض کردن ﴿وَإِن تَلْوُو﴾ از «لیّ» یا از «لوی» است «و قیل معناه ﴿إِن تَلْوُو﴾ أی تبدلوا الشهادة ﴿أَوْ تُعْرِضُوا﴾ أی تکتموها» فرق «تلووا» با «تعرضوا» این است که در اعراض, اصلاً شهادت نمیدهد ولی در مسئله «تلووا» شهادت به زور میدهد; میل میکند منحرف میکند مسئله را. مطالب دیگری هست که مربوط به جملههای دیگر این آیه است [و] کاری به آن حکم فقهی ندارد.
فتصحل که اطلاق آیه و ظواهر بعضی از روایات هم این است که شهادت فرزند علیه والد مقبول است, چه اینکه علیه والده مقبول هم هست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است