- 383
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 115 تا 118 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 115 تا 118 سوره نساء _ بخش دوم"
- عدم بخشایش بعد از تمامیت حجت
- حکمت تکرار برخی مطالب در قرآن
- علت عدم شمول رحمت خدا به مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴿115﴾ إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴿116﴾ إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴿117﴾ لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴿118﴾
عدم بخشایش بعد از تمامیت حجت
بعد از جریان سرقت آن کالا و تهمت مهم بریء این حکم را نازل فرمود [که] اگر کسی عالماً عامداً در مقابل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار بگیرد قابل بخشش نیست: ﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی﴾. از اینکه فعل مضارع آورد و نشانه استمرار است و از اینکه تمامیت حجت را قید کرد، فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی﴾ و از این طرف که فرمود راه بیگانهها را دارد میرود و راه مؤمنین را رها کرده است یعنی از هر نظر برای او معلوم شد که راه پیغمبر چیست یعنی هم اینکه با برهان معلوم شد برای او و هم با سیره متشرعین روشن شد، چنین کسی قابل بخشایش الهی نیست. فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾. این مضمون، در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و سایر سور بازگو شد.
در سوره «انفال» آیه سیزده و چهارده این است؛ درباره مشرکین مکه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ٭ ذلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْکافِرینَ عَذابَ النّارِ﴾، چه اینکه در سورهٴ «حشر» باز از مشاقه کافران اینچنین یاد فرمود؛ آیه سه وچهار سوره «حشر»: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ ٭ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾. در سورهٴ «حشر» جریان یهودیهای مزاحم مدینه بود که با مشرکین همکاری داشتند درباره مشرکین نیست ولی حکم عام است، خواه درباره مشرک خواه درباره یهودی و مسیحی که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از قیام حجت بالغه مشاقه داشت باشند. در آیه چهار سوره «حشر» در صدر آیه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ ولی در ذیل آیه که اصل کلی را بیان میکند، میفرماید: ﴿وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾ دیگر سخن از رسول نیست. همان طوری که در بُعد اثباتی قضیه اگر کسی مطیع پیغمبر بود مطیع خداست: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾، در بُعد سلبی قضیه هم اینچنین است: «و من یشاقق الرسول فقد یشاقّ الله» از این جهت، در هنگام تعلیم و بیان کبرای کلی دیگر نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برده نمیشود.
در سورهٴ «47» که به نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ آیات 32 به بعد این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدی لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئًا﴾؛ فرمود اینها که بعد از تمامیت نساب حجت در مقابل خدا و پیامبر ایستادند اولاً هیچ کاری از اینها ساخته نیست: ﴿لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئًا﴾، ثانیاً همه کارهای اینها را خدا باطل میکند [و] اینها نمیتوانند ضرر برسانند ولی خدا به آنها ضرر میرساند. بعد فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾ این تعلیلی که در سوره 47 هست با تعلیل آیه محلّ بحث سوره «نساء» هماهنگ است.
بیان علت عدم بخشایش شقاق با پیامبر اکرم (ص)
در اینجا فرمود اگر کسی مشاقه کرد با خدا و پیامبر، خداوند زمام او را به همان سمتی که او انتخاب کرده است میکشاند تا به جهنم ببرد بعد علت ذکر میکند، میگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ﴾. اینکه فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾ آنگاه معلل کرد، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ چرا این کار را میکنیم، برای اینکه خدا مشرک را نمیآمرزد. زیرا مشرک هیچ تکیه گاهی برای نجات ندارد. اصل عالم که به برکت ذات اقدس الهی پدید آمد اگر کسی موحد بود یک تکیه گاهی دارد و اگر کسی موحد نبود هیچ تکیه گاهی ندارد. لذا در موارد دیگر جریان مشرک و اشراک را اینچنین یاد میکند: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَکانٍ سَحیقٍ﴾ ؛ فرمود اگر کسی شرک ورزید مثل کسی است که در فضا پرت شد، این هیچ تکیه گاهی ندارد هیچ دستاویزی ندارد نه دستش به بالا بند است نه پایش به زمین، این در فضا معلق است. چنین انسان معلق بیپناهی یا در همان فضا طعمه کرکس و شاهین میشود یا بادهای طوفانی او را به ته درهها پرت میکند و او را نرم میکند: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ حالا یا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ در همان فضا ﴿أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَکانٍ سَحیقٍ﴾، چنین کسی هیچ تکیه گاهی ندارد.
در این آیه محلّ بحث فرمود که خدا هرگز مشرک را نمیآمرزد، این ﴿إِنَّ﴾ دلیل است برای آن ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾ چرا این کار را میکنیم؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾ یعنی «لا یغفر الاشراک»؛ شرک را نمیآمرزد و﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾ این آیه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت؛ آیه 48 همین سوره «نساء» بود با یک تفاوت کوتاهی که در ذیل آیهها هست. در آیهٴ 48 همین سوره «نساء» این بود که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾، بعد در ذیل فرمود: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْمًا عَظیمًا﴾. در این آیه محلّ بحث در ذیلاش فرمود: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾ وگرنه غیر از این ذیل، کل این دو تا آیه با یک لفظ و یک مضمون نازل شدند، دو بار هم نازل شده است.
حکمت تکرار برخی مطالب در قرآن
البته تکرار در قرآن برای موعظه هست، چون این قرآن اگر تنها یک کتاب علمی بود مطلبی را که یک جا فرمود کافی است. ولی چون نور است و هدایت در هر فرصتی به مناسبتی آن مطلب با زبانهای گوناگون با تعبیرات مختلف تأدیه میشود تا خاصیت موعظهای را داشته باشد. در اینجا علت ذکر فرمود که خداوند چنین کسی را که سرقت کرد بیگناهی را تهمت زد، بعد از مدینه مرتداً به مکه گریخت و پایانش به شرک کشید، چنین کسی را خدا نمیآمرزد.
سخن زمخشری در شأن نزول آیه
زمخشری در کشاف میگوید که یک پیرمردی آمده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد من در هیچ گناهی مسامحه نکردم و خودداری نکردم؛ هر گناهی که اتفاق افتاد مرتکب شدم. ولی هیچ گاه منکر خدا نبودم و هیچ گاه در گناهم خود را به عنوان اینکه دارم در مقابل خدا قرار میدهم هم نمیدیدم که حالا خدا را عاجز کرده باشم و خود را قادر بدانم _اینچنین نبود_ ولی گناهان زیادی کردم ولی مشرک نبودم آیا بخشیده میشوم یا نه؟ این آیه نازل شد که این جریان توبه است .
رد سخن زمخشری
این سخن جناب زمخشری تام نیست، برای اینکه این آیه ناظر به توبه نیست، چون اگر توبه باشد توبه شرک را هم میبخشد. در همان آیهٴ 48 همین سوره «نساء» ملاحظه فرمودید که اگر مشرک توبه کند، خب توبه او قبول است. همه آن مشرکین صدر اسلام توبه کردند و توبه آنها قبول شد دیگر. الآن هم اگر یک مشرک توبه کند توبه او مقبول است. مسئله مرتد آن هم مرتد فطری یک خصیصه فقهی دارد که در چهار حکم بخشوده نمیشود وگرنه حکم کلامی او که توبه یک حکم کلامی دارد آن مقبول است یعنی بین او و خدا گناهان او بخشوده میشود ولو مرتد فطری هم باشد؛ اما آن احکام چهارگانه فقهی البته قابل اغماض نیست. پس اینکه جناب زمخشری نقل کردند که آیه به مناسبت توبه آن مرد عرب نازل شده است این تام نیست، برای اینکه این مربوط به توبه نیست اصلاً، به دو دلیل.
دو دلیل بر عدم ارتباط آیه به بحث توبه
یکی اینکه در صدر آیه دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، خب اگر توبه باشد خدا شرک را هم میآمرزد. این یک اشکال دیگر آن است که در ذیل به عنوان قضیه موجبه جزئیه ذکر کردند که ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء﴾ [اگر مراد، توبه باشد] دیگر ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾ ندارد که اگر توبه باشد، خدا تواب رحیم است توبه هر تائبی را میپذیرد، به عنوان یک موجبه کلیه باید ذکر کرد.
اگر توبه باشد، توبه به عنوان موجبه کلیه قبول است یعنی هر کسی توبه بکند توبه او مقبول است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود که: ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا﴾ آنجا هم ذنوب، جمع محلّیٰ به الف و لام است هم مؤکد به جمیع است. هر گناهی با توبه بخشوده میشود هر گنهکاری اگر توبه بکند توبه او قبول است. آنجا موجبه کلیه است اینجا که به صورت موجبه جزئیه شد چون بیتوبه است خداوند یک عده را که موحدند مشرک نیستند ولی گنهکارند بدون توبه میآمرزد؛ منتها این به نحو موجبه جزئیه است. فرمود: ﴿لِمَنْ یَشاء﴾، این است که هر کسی بین خوف و رجا زندگی میکند. امیدوار است که مشمول مغفرت حق باشد از آن طرف خائف است که رحمت حق شامل حال او نشود، چون معلوم نیست آن کسی را که خدا میخواهد کیست؟ خدا چون حکیم است مشیت و اراده او حکیمانه است و چون حکیم است هرگز گزاف، کسی را نمیآمرزد چه اینکه گزاف، کسی را کیفر نمیدهد. ولی انسان نمیداند که آیا مشمول آن مشیت و اراده حکیمانه حق قرار میگیرد یا نمیگیرد، پس به این دو دلیل این آیه مربوط به توبه نیست.
بیان فخر رازی در استفاده سبقت رحمت الهی بر غضب
جناب فخررازی مطلب دیگری در این آیه دارد. پس آنچه را که زمخشری فرمود ناتمام است؛ اما آنچه را که فخررازی میگوید؛ امام رازی میگوید که این آیه که فعلاً محلّ بحث است یعنی آیهٴ 116 همین سوره با آیهٴ 48 همین سوره، یک مضمون دارد. قرآن کریم بعضی از آیاتش وعده را به همراه دارد بعضی از آیاتش وعید را و هیچ آیهای که مربوط به وعید و تهدید الهی باشد با یک لسان، دو بار نازل نشد. ولی آیهای که راجع به رحمت و مغفرت و وعده الهی است با یک لسان، دو بار نازل شد. خلاصه بیان جناب فخررازی این است که بعضی از آیات الهی ناظر به وعده و رحمت است. بعضی از آیات الهی ناظر به وعید و غضب خداست. این دو طایفه در کنار هم نازل میشوند هر کدام در جای خود ولی هیچ آیه وعید و غضبی با یک لسان دو بار نازل نشد؛ اما آیه رحمت و آیه مغفرت با یک لسان دو بار نازل شد و این نشانه افزایش رحمت نسبت به غضب است که «یا مَن سبَقَت رحمتُه غضبَه» ، این خلاصه فرمایش ایشان.
نقدی بر استدلال فخر رازی
این بیان هم ناتمام است، برای اینکه این آیه گرچه دو بار نازل شد ولی این آیه، جامع بین وعد و وعید است جامع بین رحمت و غضب است. البته اصل مطلب، حق است که رحمت خدا بیش از غضب اوست و فرمود: ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اما غضب «وسع کل شیء» باشد اینچنین نیست. فرشتگان گفتند: ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا﴾ ، خودش فرمود: ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و مانند آن. اصل مطلب، حق است که رحمت خدا بیش از غضب اوست ولی این استدلال ناتمام است. این آیه 48 و آیه 116 سوره «نساء» که دو بار نازل شد، جامع بین وعد و وعید است بین رحمت و غضب است، زیرا این آیه سه بخش دارد: بخش اولش غضب؛ بخش سومش غضب؛ بخش وسطش رحمت است. اولش این است که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، سوم که بخش آخر است این است که ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾ یا ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْمًا عَظیمًا﴾، وسطش این است که ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾. پس این آیه، ممحض در وعد و رحمت نیست [بلکه] این جامع بین وعد و وعید و رحمت و غضب است از این جهت، نمیتوان به این آیه که دو بار نازل شد استدلال کرد بر سبقت رحمت بر غضب: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾.
علت عدم شمول رحمت خدا به مشرکین
خب حالا قرآن چون مسائل اعتقادی و اخلاقی را که ذکر فرمود [و] این را تبیین میکند حالا دارد به اصل تحلیل و تبیین مسئله میپردازد که مشرکین به کدام سمت رفتند چرا مشمول رحمت خدا نیستند [و] چرا این قدر دورند که ضلال بعید است. یک وقت است که کسی از راه جدا شد ولی نزدیک راه است صدای راهنما به او میرسد، نشانههای سالکان را او میبیند. یک وقت است که در تیه و بیابان سرگردان، متحیر است و از راه مستقیم خیلی فاصله دارد، چنین کسی قابل هدایت نیست. حالا قرآن درباره اینکه اینها گرفتار ضلال مبیناند استدلال میکند، میفرماید: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا لَعَنَهُ اللّهُ﴾ این مردم، این مشرکین جز اناث چیزی را نمیخوانند. دعوت اینها یعنی همان عبادت، دعوت اینها و عبادت اینها فقط به سوی اناث است.
وجوهی در معنای إناث
درباره این اناث وجوهی گفته شد که این سه وجه هم در مجمعالبیان مرحوم امینالاسلام است هم در تفسیر فخررازی. یک وجه این است که منظور از این اناث همان اوثان است یعنی اینها بتها را میپرستند، چون از بت تعبیر به انثی میکردند، میگفتند انثی بنی فلان.
لذا از اوثان به اناث تعبیر شده است و آنها هم برای این بتها نام مؤنثی انتخاب میکردند، میگفتند لات, عزی, منات, نائله که «لات» مؤنث الله است «عزی» مؤنث اعز است «منات» مؤنث است که دارد «مناة الثالثة الاخری» که برای او یک وصف مؤنث یاد میکنند و همچنین «نائله». از این جهت، قرآن فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾ این وجه اول.
وجه دوم آن است که چون بتها اجرام بیهوشند و بیدرکاند و اجسام بیادراکاند، از این اجسام بیادراک و از این چوبها به لفظ مؤنث یاد میشود؛ مثلاً میگویید «هذه الاجسام تعجبنی» نه «یعجبوننی»، جمع مذکر سالم نمیآورند [بلکه] مفرد مؤنث میآورند. چون اینها چوبها و سنگها را میپرستیدند و آنها موات بودند و از اینها به الفاظ مؤنث یاد میشود، لذا قرآن فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾.
وجه سوم آن است که اینها ملائکه را میپرستیدند و به گمان اینها ملائکه مؤنثاند . بعضیها خواستند بگویند که منظور از این اناث یعنی شیئی که انعطافپذیر است. مؤنث، از آن جهت که انعطافپذیر است و صبغه قبول دارد نه صبغه فعل، از آن جهت او را میگویند مؤنث. آهن وقتی در برابر آتش قرار گرفت نرم میشود میگویند «أنَثَ الحدید» آن حالت انفعالی و پذیرش را میگویند حالت تأنث و چون أُنثی، تأثرپذیر است و جنبه قبول او بیش از فعل اوست از این جهت از او به أنثی تعبیر کرد و منظور از این أناث همین است و چون کاری از این بتها ساخته نیست جز انفعال، لذا از بتها به إناث تعبیر شده است و این وجه، مورد پذیرش سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان است و برای توجیه این مطلب هم گفته میشود که اگر منظور از این اناث، مؤنث باشد بعضی از معبودهای اینها مذکر است؛ مثل اینکه اینها مسیح را میپرستیدند: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا آنهایی که گفتند مسیح، ابن الله است اینگونه از بتپرستها مذکر را میپرستیدند نه مؤنث را، پس اگر ما این أناث را به معنای زنها و مؤنثها بدانیم این نقض میشود .
تحلیل وجوه ذکر شده و بیان وجه مختار
ولی آنچه به نظر میرسد همان وجه سوم است که منظور از این اناث، همان فرشتههایی باشد که اینها آن را مؤنث میدانستند، زیرا اگر ما بگوییم اینها بتها را چون به نام لات, عزی, نائله, منات نام گذاری میکردند خیلی از بتها بود که به اسامی مذکر نام گذاری میشد مثل ود, یغوث, یعوق, نسر و مانند آن. اینها که دیگر مؤنث نبودند مذکر بودند و ثانیاً اگر شما این اناث را به معنای اجرام بگیرید نقض میشود به اینکه اینها گاهی ملائکه را میپرستیدند گاهی هم مسیح را میپرستیدند. اگر بگویید اناث از این جهت که آن چوبها کاری از آنها ساخته نیست جنبه قبولی دارند و انعطاف دارند [و] بیاثرند خب اینها گاهی ملائکه را هم میپرستیدند مسیح را هم میپرستیدند. بهتر آن است که این حصر، حصر اضافی است نه حصر حقیقی (این یک) و ناظر به سنت جاهلی مشرکان حجاز است، این دو و غالب اینها همان فرشتهها را معبود میدانستند. البته معبود اصلی اینها به زعم اینها همان مدبرات حق بود یعنی فرشتهها، بعد تمثالی برای فرشتهها ترسیم میکردند بعد این تمثال کم کم شده مجسمه [و] بعد همین مجسمهها را میپرستیدند، جاهلهای اینها این مجسمهها را میپرستیدند وگرنه اصلاً اینها آن مبدأ پیدایش بتپرستیشان همان پرستش فرشتهها و آنها بود. قرآن در زمینه اینکه اینها فرشتهها را میپرستیدند اینچنین میفرماید؛ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه چهل میفرماید: ﴿أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثًا﴾ اینها ملائکه را اناث میدانستند و ملائکه را هم میپرستیدند؛ اما مؤنث دانستن ملائکه در این آیه است: ﴿وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیمًا﴾ که این آیه ناظر به آن است که به زعم اینها ملائکه مؤنثاند. در سورهٴ «زخرف» آیه شانزده این است: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنینَ﴾ یعنی شما پسر دوست دارید و برای خدا دختر قائلاید، چون خودتان اگر به شما خبر بدهند که دختردار شدید متأثر میشوید و این را بد میدانید و برای خدا دختر قائلاید. آنگاه در آیه نوزده سورهٴ «زخرف» میفرماید: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ﴾. در سورهٴ «انبیا» که از عبادتهای اینها نسبت به ملائکه یاد میکند، میفرماید ملائکه بندههای خدا هستند معبود نیستند اله نیستند: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ . در سورهٴ «انبیا» میفرماید که شما که ملائکه را میپرستید خود ملائکه بندگان الهیاند. خب از این شواهد معلوم میشود که اینها ملائکه را مؤنث میدانستند (یک) و معبود میدانستند (دو). قرآن هر دو قسمت را ابطال کرد فرمود نه اینها مؤنثاند، چه اینکه مذکر هم نیستند برای اینکه اگر چیزی جسم نداشت نه اینچنین است نه آن چنان. مثل اینکه روح آدم نه زن است نه مرد، یک موجود مجرد نه مذکر است نه مؤنث حالا گاهی به صورتهایی تجلی میکنند متمثل میشوند ولی پیکر جسمی به آن صورتی که انسان دارد ندارد. در بخش دیگر که ملائکه را میپرستیدند در سورهٴ «انبیا» فرمود که اینها بندگان خدا هستند بدون اذن خدا کاری نمیکنند . خب به این حصر هم رسیدند و ملائکه هم به زعم اینها اناث بودند، اینچنین تعبیر شده است.
رفع ناهماهنگی دو حصر در آیه
اساس بحث در این دو تا حصر [به ظاهر] ناهماهنگ است: حصر اول این است که اینها فقط اناث میپرستیدند؛ حصر دوم این است که اینها فقط شیطان را میپرستیدند: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾ جمع بین این دو تا حصر این است که یکی وسیله است و یکی عامل اصلی. اینها هرگز ملائکه را یا معبودهای دیگر را نمیپرستیدند این در حقیقت شیطانپرست بودند، برای اینکه شیطان اینها را اغوا میکرد؛ میگفت که فلان فرشته را بپرستید و فلان موجود را تقدیس کنید یا مسیح را تقدیس کنید وگرنه اینها در حقیقت، ملائکهپرست نبودند. تمام اضلالهای اینها به وسیله شیطان انجام میشد، چون در سورهٴ «سبأ» احتجاج اینها را «یوم القیامه» یاد میکند. در سوره «سبأ» آیه 40 و 41 اینچنین آمده است که ﴿وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ أَ هؤُلاءِ إِیّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ﴾؛ خدا در قیامت، ملائکه را و همچنین بتپرستها را احضار میکند. از ملائکه سؤال میکند این بتپرستها شما را عبادت میکردند، ملائکه میگویند: ﴿سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾؛ اینها جن میپرستیدند که شیطان ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ به دستور شیطان آنها اغوا شدند که ما را تکریم بکنند. در حقیقت، ما نگفتیم [بلکه] شیطان گفت [و] اینها حرف شیطان را گوش دادند. پس در حقیقت، آنها شیطان را عبادت کردند. هر کسی هر بتی را میپرستد در حقیقت شیطان را میپرستد، لذا در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾ اصلش همین عبادت شیطان است. چه اینکه وقتی درباره احبار و رهبان میرسد میفرماید اینها ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ حرف هر کسی را آدم گوش میدهد دارد او را عبادت میکند، چون اینها حرف احبار و رهبان را گوش دادند که در حقیقت، شیاطین الانس بودند قرآن فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اینها هم شیاطین انساند. لذا چون مبدأ اصلی اغوا شیطان است، این حصر دوم محور بحث قرار میگیرد [و] آن حصر اول به عنوان ابزار کار شیطان است: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا﴾ که این شیطان، بتپرستها را وادار کرده است که بتها را تکریم بکنند. لذا این دو تا جمع دو تا حصر در عرض هم نیستند تا ناهماهنگ باشند [بلکه] در طول هماند و کاملاً ملایم است.
مشابه این محاجه و سؤال و جوابی که ذات اقدس الهی با ملائکه در میان گذاشت برابر آیات سورهٴ «سبأ» در سورهٴ «مائده» به خود مسیح هم میفرماید؛ آیه 116 میفرماید در قیامت، خدا به عیسای مسیح میفرماید که تو به مردم گفتی که من و مادرم را بپرستید: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ منتها در این بخش، جریان اینکه حضرت مسیح به خدا عرض بکند اینها حرف شیطان را گوش دادند نیامده ولی در آن بخش سورهٴ «سبأ» آمده است که فرشتهها به خدا عرض میکنند اینها جن را میپرستیدند. پس در حقیقت، هر کسی که گناه میکند دارد شیطان را اطاعت میکند براساس «مَن أصغی الی ناطقٍ فقد عبَدَهُ»
بررسی معنای مریداً
درباره شیطان چند وصف یاد شده است، فرمود که اینها شیطان مرید را میپرستند: ﴿وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾. مرید را گفتند هم به معنای صاف و عاری است هم به معنای متمرد. گفتند درختی که برگش ریخته باشد میگویند «شجرةٌ مَرداء» و موجودی که عاری از هر فضیلت باشد او را میگویند مارد . این سخن حق است ولی [به معنای صاف و عاری] در قرآن کریم به عنوان مدح و ثنا یاد شده است نه به عنوان قدح و تعیر و سرزنش، چه اینکه ﴿صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ﴾ به عنوان ثنا یاد شده است یعنی کاخ صاف و املس؛ اما معنای دوم که به معنای متمرد هست مارد یعنی متمرد، مرید یعنی متمرد یعنی طغیانگر یعنی سرکش این در چند جای قرآن به صورت قدح و سرزنش یاد شد و وصف شیطان هم قرار گرفت، چه اینکه وصف منافقین هم هست. خب گاهی میفرماید شیطان مارد گاهی میفرماید شیطان مرید، منافقین را هم به عنوان مارد یاد میکند. در همین آیه فرمود که: ﴿وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾.
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیه سوم این است: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 101 این است ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ﴾ خب اینگونه از موارد یعنی متمردانه به سمت نفاق رفتهاند. پس مارد، مرید و امثالذلک که به معنای تمرد باشد اُولیٰ است تا به معنای عاری از فضیلت یعنی املس یعنی صاف و مانند آن [باشد]، چون شیطان مارد هم در قرآن کریم یاد شده است. خب اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾ یعنی محور عبادت و اطاعت اینها همان تمرد است. این شیطان گذشته از اینکه مرید است، ملعون خدا هم است. «لعنه» یعنی «ابعده»، «لعین» یعنی تبعید شده؛ موجودی که از رحمت الهی دور باشد میشود ملعون. شیطان از آن جهت که ذات اقدس الهی به او فرمود خارج شو ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إِلى یَوْمِ الدِّینِ﴾ از این جهت ملعون حق است که ﴿لعنه الله﴾.
تبیین نحوه گمراه کردن شیطان
حالا حرف شیطان چیست؟ شیطان چگونه اضلال میکند [که] از این به بعد نحوه وسوسه و اغوا و اضلال شیطان را قرآن تحلیل و تبیین میکند. شیطان گفت: ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ به ذات اقدس الهی مستکبرانه حرف زد گفت که من این بندگانی که تو خلق کردی و گفتی ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ من هم سهم دارم، یک مقدار بندگان مناند یک مقدار بندگان تو، این چنین مستکبری در مقابل ذات اقدس الهی ملعون خواهد بود. خدا که میفرماید به فرشتگان و او هم براساس تغلیب مأمور به سجده بود خدا فرمود: ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾ این صریحاً در برابر خدا میگوید که شما دستور دادید ما در برابر آدم سجده کنیم ولی به نظر من نباید سجده بکنیم، برای اینکه من از او بهترم. اینکه من از او بهترم ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ ، هرجا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هست این حرف حرف شیطان است. الآن اگر امانتی را کسی به ما داد و بعد هم بعد از مدتی کوتاهی میآید میبرد چون برای ما نیست هرگز نمیتوانیم [به خاطر داشتن آن چیز، نسبت به کسی] بگوییم «أنا خیرٌ منه». حالا اگر کسی را وادار کردند این قسمت شبستان یعنی قسمت شرقی این مسجد را او به عهده بگیرد و فرشهای اینجا گرانتر بود و به دیگری گفتند شما شبستان میانه یا شبستان غربی را اداره کن، او بگوید «أنا خیرٌ منه»، برای اینکه چون فرشهای این شبستان گرانتر از فرشهای آن شبستان هست، در حالی که ملک کسی نیست گفتند شما اینجا را رفت و روب کن به او گفتند آنجا را غبارروبی کن هیچ چیزی ملک کسی نیست همه چیز عاریه است. اگر عاریه است حتی این معلومات عاریه است، برای اینکه خیلی از ماها در اواخر عمر به پیری که رسیدیم اصلاً قدرت خواندن یک صفحه عبارت فارسی و ساده را نداریم؛ عبارت را غلط میخوانیم چشمان نمیبیند، آن قدر انسان در پیری ضعیف میشود که هرچه که خوانده است از یادش میرود، پس اینچنین نیست که حالا اینها علومی باشد که به همراه آدم بیاید.
اگر کسی با این علم ملکات فاضلهای کسب کرد البته طوبی له و حسن مآب این را به همراه میبرد؛ اما این درس و بحث مدرسهای چیزی نیست که تا آخر بماند، چه رسد به اینکه در قبر و برزخ به همراه ما بیاید. مگر به مقداری که انسان متواضعانه عمل صالح تأمین بکند. هرجا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است این حرف همیشه تام است این معیار کلی است که من از او بالاتر و من از او بهترم. این شیطان در برابر ذات اقدس الهی گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ در هنگام توزیع کار هم گفت: بندگان و این مخلوقها قدری مال شما قدری برای من. خدا میفرماید که ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ این میگوید ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾؛ من هم شریکم. خدا میفرماید که ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾ میگوید: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این دخالت در ربوبیت الهی کار شیطان است. مردم را به سمت خود کشاندن کار شیطان است ﴿قال لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ پس به خدا عرض بکند اینچنین نیست که همه بندگان برای تو باشند، یک عده هم عباد الشیطاناند، چه اینکه ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- عدم بخشایش بعد از تمامیت حجت
- حکمت تکرار برخی مطالب در قرآن
- علت عدم شمول رحمت خدا به مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴿115﴾ إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴿116﴾ إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴿117﴾ لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴿118﴾
عدم بخشایش بعد از تمامیت حجت
بعد از جریان سرقت آن کالا و تهمت مهم بریء این حکم را نازل فرمود [که] اگر کسی عالماً عامداً در مقابل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار بگیرد قابل بخشش نیست: ﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی﴾. از اینکه فعل مضارع آورد و نشانه استمرار است و از اینکه تمامیت حجت را قید کرد، فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی﴾ و از این طرف که فرمود راه بیگانهها را دارد میرود و راه مؤمنین را رها کرده است یعنی از هر نظر برای او معلوم شد که راه پیغمبر چیست یعنی هم اینکه با برهان معلوم شد برای او و هم با سیره متشرعین روشن شد، چنین کسی قابل بخشایش الهی نیست. فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾. این مضمون، در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» و سایر سور بازگو شد.
در سوره «انفال» آیه سیزده و چهارده این است؛ درباره مشرکین مکه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ ٭ ذلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْکافِرینَ عَذابَ النّارِ﴾، چه اینکه در سورهٴ «حشر» باز از مشاقه کافران اینچنین یاد فرمود؛ آیه سه وچهار سوره «حشر»: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ ٭ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾. در سورهٴ «حشر» جریان یهودیهای مزاحم مدینه بود که با مشرکین همکاری داشتند درباره مشرکین نیست ولی حکم عام است، خواه درباره مشرک خواه درباره یهودی و مسیحی که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از قیام حجت بالغه مشاقه داشت باشند. در آیه چهار سوره «حشر» در صدر آیه فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ ولی در ذیل آیه که اصل کلی را بیان میکند، میفرماید: ﴿وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ﴾ دیگر سخن از رسول نیست. همان طوری که در بُعد اثباتی قضیه اگر کسی مطیع پیغمبر بود مطیع خداست: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ﴾، در بُعد سلبی قضیه هم اینچنین است: «و من یشاقق الرسول فقد یشاقّ الله» از این جهت، در هنگام تعلیم و بیان کبرای کلی دیگر نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برده نمیشود.
در سورهٴ «47» که به نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ آیات 32 به بعد این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدی لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئًا﴾؛ فرمود اینها که بعد از تمامیت نساب حجت در مقابل خدا و پیامبر ایستادند اولاً هیچ کاری از اینها ساخته نیست: ﴿لَنْ یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئًا﴾، ثانیاً همه کارهای اینها را خدا باطل میکند [و] اینها نمیتوانند ضرر برسانند ولی خدا به آنها ضرر میرساند. بعد فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾ این تعلیلی که در سوره 47 هست با تعلیل آیه محلّ بحث سوره «نساء» هماهنگ است.
بیان علت عدم بخشایش شقاق با پیامبر اکرم (ص)
در اینجا فرمود اگر کسی مشاقه کرد با خدا و پیامبر، خداوند زمام او را به همان سمتی که او انتخاب کرده است میکشاند تا به جهنم ببرد بعد علت ذکر میکند، میگوید: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ﴾. اینکه فرمود: ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾ آنگاه معلل کرد، فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ چرا این کار را میکنیم، برای اینکه خدا مشرک را نمیآمرزد. زیرا مشرک هیچ تکیه گاهی برای نجات ندارد. اصل عالم که به برکت ذات اقدس الهی پدید آمد اگر کسی موحد بود یک تکیه گاهی دارد و اگر کسی موحد نبود هیچ تکیه گاهی ندارد. لذا در موارد دیگر جریان مشرک و اشراک را اینچنین یاد میکند: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَکانٍ سَحیقٍ﴾ ؛ فرمود اگر کسی شرک ورزید مثل کسی است که در فضا پرت شد، این هیچ تکیه گاهی ندارد هیچ دستاویزی ندارد نه دستش به بالا بند است نه پایش به زمین، این در فضا معلق است. چنین انسان معلق بیپناهی یا در همان فضا طعمه کرکس و شاهین میشود یا بادهای طوفانی او را به ته درهها پرت میکند و او را نرم میکند: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ حالا یا ﴿فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ﴾ در همان فضا ﴿أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی مَکانٍ سَحیقٍ﴾، چنین کسی هیچ تکیه گاهی ندارد.
در این آیه محلّ بحث فرمود که خدا هرگز مشرک را نمیآمرزد، این ﴿إِنَّ﴾ دلیل است برای آن ﴿نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا﴾ چرا این کار را میکنیم؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾ یعنی «لا یغفر الاشراک»؛ شرک را نمیآمرزد و﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾ این آیه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت؛ آیه 48 همین سوره «نساء» بود با یک تفاوت کوتاهی که در ذیل آیهها هست. در آیهٴ 48 همین سوره «نساء» این بود که: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾، بعد در ذیل فرمود: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْمًا عَظیمًا﴾. در این آیه محلّ بحث در ذیلاش فرمود: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾ وگرنه غیر از این ذیل، کل این دو تا آیه با یک لفظ و یک مضمون نازل شدند، دو بار هم نازل شده است.
حکمت تکرار برخی مطالب در قرآن
البته تکرار در قرآن برای موعظه هست، چون این قرآن اگر تنها یک کتاب علمی بود مطلبی را که یک جا فرمود کافی است. ولی چون نور است و هدایت در هر فرصتی به مناسبتی آن مطلب با زبانهای گوناگون با تعبیرات مختلف تأدیه میشود تا خاصیت موعظهای را داشته باشد. در اینجا علت ذکر فرمود که خداوند چنین کسی را که سرقت کرد بیگناهی را تهمت زد، بعد از مدینه مرتداً به مکه گریخت و پایانش به شرک کشید، چنین کسی را خدا نمیآمرزد.
سخن زمخشری در شأن نزول آیه
زمخشری در کشاف میگوید که یک پیرمردی آمده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد من در هیچ گناهی مسامحه نکردم و خودداری نکردم؛ هر گناهی که اتفاق افتاد مرتکب شدم. ولی هیچ گاه منکر خدا نبودم و هیچ گاه در گناهم خود را به عنوان اینکه دارم در مقابل خدا قرار میدهم هم نمیدیدم که حالا خدا را عاجز کرده باشم و خود را قادر بدانم _اینچنین نبود_ ولی گناهان زیادی کردم ولی مشرک نبودم آیا بخشیده میشوم یا نه؟ این آیه نازل شد که این جریان توبه است .
رد سخن زمخشری
این سخن جناب زمخشری تام نیست، برای اینکه این آیه ناظر به توبه نیست، چون اگر توبه باشد توبه شرک را هم میبخشد. در همان آیهٴ 48 همین سوره «نساء» ملاحظه فرمودید که اگر مشرک توبه کند، خب توبه او قبول است. همه آن مشرکین صدر اسلام توبه کردند و توبه آنها قبول شد دیگر. الآن هم اگر یک مشرک توبه کند توبه او مقبول است. مسئله مرتد آن هم مرتد فطری یک خصیصه فقهی دارد که در چهار حکم بخشوده نمیشود وگرنه حکم کلامی او که توبه یک حکم کلامی دارد آن مقبول است یعنی بین او و خدا گناهان او بخشوده میشود ولو مرتد فطری هم باشد؛ اما آن احکام چهارگانه فقهی البته قابل اغماض نیست. پس اینکه جناب زمخشری نقل کردند که آیه به مناسبت توبه آن مرد عرب نازل شده است این تام نیست، برای اینکه این مربوط به توبه نیست اصلاً، به دو دلیل.
دو دلیل بر عدم ارتباط آیه به بحث توبه
یکی اینکه در صدر آیه دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، خب اگر توبه باشد خدا شرک را هم میآمرزد. این یک اشکال دیگر آن است که در ذیل به عنوان قضیه موجبه جزئیه ذکر کردند که ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء﴾ [اگر مراد، توبه باشد] دیگر ﴿لِمَنْ یَشاءُ﴾ ندارد که اگر توبه باشد، خدا تواب رحیم است توبه هر تائبی را میپذیرد، به عنوان یک موجبه کلیه باید ذکر کرد.
اگر توبه باشد، توبه به عنوان موجبه کلیه قبول است یعنی هر کسی توبه بکند توبه او مقبول است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود که: ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا﴾ آنجا هم ذنوب، جمع محلّیٰ به الف و لام است هم مؤکد به جمیع است. هر گناهی با توبه بخشوده میشود هر گنهکاری اگر توبه بکند توبه او قبول است. آنجا موجبه کلیه است اینجا که به صورت موجبه جزئیه شد چون بیتوبه است خداوند یک عده را که موحدند مشرک نیستند ولی گنهکارند بدون توبه میآمرزد؛ منتها این به نحو موجبه جزئیه است. فرمود: ﴿لِمَنْ یَشاء﴾، این است که هر کسی بین خوف و رجا زندگی میکند. امیدوار است که مشمول مغفرت حق باشد از آن طرف خائف است که رحمت حق شامل حال او نشود، چون معلوم نیست آن کسی را که خدا میخواهد کیست؟ خدا چون حکیم است مشیت و اراده او حکیمانه است و چون حکیم است هرگز گزاف، کسی را نمیآمرزد چه اینکه گزاف، کسی را کیفر نمیدهد. ولی انسان نمیداند که آیا مشمول آن مشیت و اراده حکیمانه حق قرار میگیرد یا نمیگیرد، پس به این دو دلیل این آیه مربوط به توبه نیست.
بیان فخر رازی در استفاده سبقت رحمت الهی بر غضب
جناب فخررازی مطلب دیگری در این آیه دارد. پس آنچه را که زمخشری فرمود ناتمام است؛ اما آنچه را که فخررازی میگوید؛ امام رازی میگوید که این آیه که فعلاً محلّ بحث است یعنی آیهٴ 116 همین سوره با آیهٴ 48 همین سوره، یک مضمون دارد. قرآن کریم بعضی از آیاتش وعده را به همراه دارد بعضی از آیاتش وعید را و هیچ آیهای که مربوط به وعید و تهدید الهی باشد با یک لسان، دو بار نازل نشد. ولی آیهای که راجع به رحمت و مغفرت و وعده الهی است با یک لسان، دو بار نازل شد. خلاصه بیان جناب فخررازی این است که بعضی از آیات الهی ناظر به وعده و رحمت است. بعضی از آیات الهی ناظر به وعید و غضب خداست. این دو طایفه در کنار هم نازل میشوند هر کدام در جای خود ولی هیچ آیه وعید و غضبی با یک لسان دو بار نازل نشد؛ اما آیه رحمت و آیه مغفرت با یک لسان دو بار نازل شد و این نشانه افزایش رحمت نسبت به غضب است که «یا مَن سبَقَت رحمتُه غضبَه» ، این خلاصه فرمایش ایشان.
نقدی بر استدلال فخر رازی
این بیان هم ناتمام است، برای اینکه این آیه گرچه دو بار نازل شد ولی این آیه، جامع بین وعد و وعید است جامع بین رحمت و غضب است. البته اصل مطلب، حق است که رحمت خدا بیش از غضب اوست و فرمود: ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اما غضب «وسع کل شیء» باشد اینچنین نیست. فرشتگان گفتند: ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا﴾ ، خودش فرمود: ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و مانند آن. اصل مطلب، حق است که رحمت خدا بیش از غضب اوست ولی این استدلال ناتمام است. این آیه 48 و آیه 116 سوره «نساء» که دو بار نازل شد، جامع بین وعد و وعید است بین رحمت و غضب است، زیرا این آیه سه بخش دارد: بخش اولش غضب؛ بخش سومش غضب؛ بخش وسطش رحمت است. اولش این است که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾، سوم که بخش آخر است این است که ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾ یا ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْمًا عَظیمًا﴾، وسطش این است که ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾. پس این آیه، ممحض در وعد و رحمت نیست [بلکه] این جامع بین وعد و وعید و رحمت و غضب است از این جهت، نمیتوان به این آیه که دو بار نازل شد استدلال کرد بر سبقت رحمت بر غضب: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾.
علت عدم شمول رحمت خدا به مشرکین
خب حالا قرآن چون مسائل اعتقادی و اخلاقی را که ذکر فرمود [و] این را تبیین میکند حالا دارد به اصل تحلیل و تبیین مسئله میپردازد که مشرکین به کدام سمت رفتند چرا مشمول رحمت خدا نیستند [و] چرا این قدر دورند که ضلال بعید است. یک وقت است که کسی از راه جدا شد ولی نزدیک راه است صدای راهنما به او میرسد، نشانههای سالکان را او میبیند. یک وقت است که در تیه و بیابان سرگردان، متحیر است و از راه مستقیم خیلی فاصله دارد، چنین کسی قابل هدایت نیست. حالا قرآن درباره اینکه اینها گرفتار ضلال مبیناند استدلال میکند، میفرماید: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا لَعَنَهُ اللّهُ﴾ این مردم، این مشرکین جز اناث چیزی را نمیخوانند. دعوت اینها یعنی همان عبادت، دعوت اینها و عبادت اینها فقط به سوی اناث است.
وجوهی در معنای إناث
درباره این اناث وجوهی گفته شد که این سه وجه هم در مجمعالبیان مرحوم امینالاسلام است هم در تفسیر فخررازی. یک وجه این است که منظور از این اناث همان اوثان است یعنی اینها بتها را میپرستند، چون از بت تعبیر به انثی میکردند، میگفتند انثی بنی فلان.
لذا از اوثان به اناث تعبیر شده است و آنها هم برای این بتها نام مؤنثی انتخاب میکردند، میگفتند لات, عزی, منات, نائله که «لات» مؤنث الله است «عزی» مؤنث اعز است «منات» مؤنث است که دارد «مناة الثالثة الاخری» که برای او یک وصف مؤنث یاد میکنند و همچنین «نائله». از این جهت، قرآن فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾ این وجه اول.
وجه دوم آن است که چون بتها اجرام بیهوشند و بیدرکاند و اجسام بیادراکاند، از این اجسام بیادراک و از این چوبها به لفظ مؤنث یاد میشود؛ مثلاً میگویید «هذه الاجسام تعجبنی» نه «یعجبوننی»، جمع مذکر سالم نمیآورند [بلکه] مفرد مؤنث میآورند. چون اینها چوبها و سنگها را میپرستیدند و آنها موات بودند و از اینها به الفاظ مؤنث یاد میشود، لذا قرآن فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾.
وجه سوم آن است که اینها ملائکه را میپرستیدند و به گمان اینها ملائکه مؤنثاند . بعضیها خواستند بگویند که منظور از این اناث یعنی شیئی که انعطافپذیر است. مؤنث، از آن جهت که انعطافپذیر است و صبغه قبول دارد نه صبغه فعل، از آن جهت او را میگویند مؤنث. آهن وقتی در برابر آتش قرار گرفت نرم میشود میگویند «أنَثَ الحدید» آن حالت انفعالی و پذیرش را میگویند حالت تأنث و چون أُنثی، تأثرپذیر است و جنبه قبول او بیش از فعل اوست از این جهت از او به أنثی تعبیر کرد و منظور از این أناث همین است و چون کاری از این بتها ساخته نیست جز انفعال، لذا از بتها به إناث تعبیر شده است و این وجه، مورد پذیرش سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان است و برای توجیه این مطلب هم گفته میشود که اگر منظور از این اناث، مؤنث باشد بعضی از معبودهای اینها مذکر است؛ مثل اینکه اینها مسیح را میپرستیدند: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا آنهایی که گفتند مسیح، ابن الله است اینگونه از بتپرستها مذکر را میپرستیدند نه مؤنث را، پس اگر ما این أناث را به معنای زنها و مؤنثها بدانیم این نقض میشود .
تحلیل وجوه ذکر شده و بیان وجه مختار
ولی آنچه به نظر میرسد همان وجه سوم است که منظور از این اناث، همان فرشتههایی باشد که اینها آن را مؤنث میدانستند، زیرا اگر ما بگوییم اینها بتها را چون به نام لات, عزی, نائله, منات نام گذاری میکردند خیلی از بتها بود که به اسامی مذکر نام گذاری میشد مثل ود, یغوث, یعوق, نسر و مانند آن. اینها که دیگر مؤنث نبودند مذکر بودند و ثانیاً اگر شما این اناث را به معنای اجرام بگیرید نقض میشود به اینکه اینها گاهی ملائکه را میپرستیدند گاهی هم مسیح را میپرستیدند. اگر بگویید اناث از این جهت که آن چوبها کاری از آنها ساخته نیست جنبه قبولی دارند و انعطاف دارند [و] بیاثرند خب اینها گاهی ملائکه را هم میپرستیدند مسیح را هم میپرستیدند. بهتر آن است که این حصر، حصر اضافی است نه حصر حقیقی (این یک) و ناظر به سنت جاهلی مشرکان حجاز است، این دو و غالب اینها همان فرشتهها را معبود میدانستند. البته معبود اصلی اینها به زعم اینها همان مدبرات حق بود یعنی فرشتهها، بعد تمثالی برای فرشتهها ترسیم میکردند بعد این تمثال کم کم شده مجسمه [و] بعد همین مجسمهها را میپرستیدند، جاهلهای اینها این مجسمهها را میپرستیدند وگرنه اصلاً اینها آن مبدأ پیدایش بتپرستیشان همان پرستش فرشتهها و آنها بود. قرآن در زمینه اینکه اینها فرشتهها را میپرستیدند اینچنین میفرماید؛ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه چهل میفرماید: ﴿أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثًا﴾ اینها ملائکه را اناث میدانستند و ملائکه را هم میپرستیدند؛ اما مؤنث دانستن ملائکه در این آیه است: ﴿وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیمًا﴾ که این آیه ناظر به آن است که به زعم اینها ملائکه مؤنثاند. در سورهٴ «زخرف» آیه شانزده این است: ﴿أَمِ اتَّخَذَ مِمّا یَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاکُمْ بِالْبَنینَ﴾ یعنی شما پسر دوست دارید و برای خدا دختر قائلاید، چون خودتان اگر به شما خبر بدهند که دختردار شدید متأثر میشوید و این را بد میدانید و برای خدا دختر قائلاید. آنگاه در آیه نوزده سورهٴ «زخرف» میفرماید: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ﴾. در سورهٴ «انبیا» که از عبادتهای اینها نسبت به ملائکه یاد میکند، میفرماید ملائکه بندههای خدا هستند معبود نیستند اله نیستند: ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ . در سورهٴ «انبیا» میفرماید که شما که ملائکه را میپرستید خود ملائکه بندگان الهیاند. خب از این شواهد معلوم میشود که اینها ملائکه را مؤنث میدانستند (یک) و معبود میدانستند (دو). قرآن هر دو قسمت را ابطال کرد فرمود نه اینها مؤنثاند، چه اینکه مذکر هم نیستند برای اینکه اگر چیزی جسم نداشت نه اینچنین است نه آن چنان. مثل اینکه روح آدم نه زن است نه مرد، یک موجود مجرد نه مذکر است نه مؤنث حالا گاهی به صورتهایی تجلی میکنند متمثل میشوند ولی پیکر جسمی به آن صورتی که انسان دارد ندارد. در بخش دیگر که ملائکه را میپرستیدند در سورهٴ «انبیا» فرمود که اینها بندگان خدا هستند بدون اذن خدا کاری نمیکنند . خب به این حصر هم رسیدند و ملائکه هم به زعم اینها اناث بودند، اینچنین تعبیر شده است.
رفع ناهماهنگی دو حصر در آیه
اساس بحث در این دو تا حصر [به ظاهر] ناهماهنگ است: حصر اول این است که اینها فقط اناث میپرستیدند؛ حصر دوم این است که اینها فقط شیطان را میپرستیدند: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾ جمع بین این دو تا حصر این است که یکی وسیله است و یکی عامل اصلی. اینها هرگز ملائکه را یا معبودهای دیگر را نمیپرستیدند این در حقیقت شیطانپرست بودند، برای اینکه شیطان اینها را اغوا میکرد؛ میگفت که فلان فرشته را بپرستید و فلان موجود را تقدیس کنید یا مسیح را تقدیس کنید وگرنه اینها در حقیقت، ملائکهپرست نبودند. تمام اضلالهای اینها به وسیله شیطان انجام میشد، چون در سورهٴ «سبأ» احتجاج اینها را «یوم القیامه» یاد میکند. در سوره «سبأ» آیه 40 و 41 اینچنین آمده است که ﴿وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ أَ هؤُلاءِ إِیّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ﴾؛ خدا در قیامت، ملائکه را و همچنین بتپرستها را احضار میکند. از ملائکه سؤال میکند این بتپرستها شما را عبادت میکردند، ملائکه میگویند: ﴿سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾؛ اینها جن میپرستیدند که شیطان ﴿کانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ به دستور شیطان آنها اغوا شدند که ما را تکریم بکنند. در حقیقت، ما نگفتیم [بلکه] شیطان گفت [و] اینها حرف شیطان را گوش دادند. پس در حقیقت، آنها شیطان را عبادت کردند. هر کسی هر بتی را میپرستد در حقیقت شیطان را میپرستد، لذا در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾ اصلش همین عبادت شیطان است. چه اینکه وقتی درباره احبار و رهبان میرسد میفرماید اینها ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ حرف هر کسی را آدم گوش میدهد دارد او را عبادت میکند، چون اینها حرف احبار و رهبان را گوش دادند که در حقیقت، شیاطین الانس بودند قرآن فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اینها هم شیاطین انساند. لذا چون مبدأ اصلی اغوا شیطان است، این حصر دوم محور بحث قرار میگیرد [و] آن حصر اول به عنوان ابزار کار شیطان است: ﴿إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا﴾ که این شیطان، بتپرستها را وادار کرده است که بتها را تکریم بکنند. لذا این دو تا جمع دو تا حصر در عرض هم نیستند تا ناهماهنگ باشند [بلکه] در طول هماند و کاملاً ملایم است.
مشابه این محاجه و سؤال و جوابی که ذات اقدس الهی با ملائکه در میان گذاشت برابر آیات سورهٴ «سبأ» در سورهٴ «مائده» به خود مسیح هم میفرماید؛ آیه 116 میفرماید در قیامت، خدا به عیسای مسیح میفرماید که تو به مردم گفتی که من و مادرم را بپرستید: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ منتها در این بخش، جریان اینکه حضرت مسیح به خدا عرض بکند اینها حرف شیطان را گوش دادند نیامده ولی در آن بخش سورهٴ «سبأ» آمده است که فرشتهها به خدا عرض میکنند اینها جن را میپرستیدند. پس در حقیقت، هر کسی که گناه میکند دارد شیطان را اطاعت میکند براساس «مَن أصغی الی ناطقٍ فقد عبَدَهُ»
بررسی معنای مریداً
درباره شیطان چند وصف یاد شده است، فرمود که اینها شیطان مرید را میپرستند: ﴿وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾. مرید را گفتند هم به معنای صاف و عاری است هم به معنای متمرد. گفتند درختی که برگش ریخته باشد میگویند «شجرةٌ مَرداء» و موجودی که عاری از هر فضیلت باشد او را میگویند مارد . این سخن حق است ولی [به معنای صاف و عاری] در قرآن کریم به عنوان مدح و ثنا یاد شده است نه به عنوان قدح و تعیر و سرزنش، چه اینکه ﴿صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ﴾ به عنوان ثنا یاد شده است یعنی کاخ صاف و املس؛ اما معنای دوم که به معنای متمرد هست مارد یعنی متمرد، مرید یعنی متمرد یعنی طغیانگر یعنی سرکش این در چند جای قرآن به صورت قدح و سرزنش یاد شد و وصف شیطان هم قرار گرفت، چه اینکه وصف منافقین هم هست. خب گاهی میفرماید شیطان مارد گاهی میفرماید شیطان مرید، منافقین را هم به عنوان مارد یاد میکند. در همین آیه فرمود که: ﴿وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾.
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیه سوم این است: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 101 این است ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ﴾ خب اینگونه از موارد یعنی متمردانه به سمت نفاق رفتهاند. پس مارد، مرید و امثالذلک که به معنای تمرد باشد اُولیٰ است تا به معنای عاری از فضیلت یعنی املس یعنی صاف و مانند آن [باشد]، چون شیطان مارد هم در قرآن کریم یاد شده است. خب اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَدْعُونَ إِلاّ شَیْطانًا مَریدًا﴾ یعنی محور عبادت و اطاعت اینها همان تمرد است. این شیطان گذشته از اینکه مرید است، ملعون خدا هم است. «لعنه» یعنی «ابعده»، «لعین» یعنی تبعید شده؛ موجودی که از رحمت الهی دور باشد میشود ملعون. شیطان از آن جهت که ذات اقدس الهی به او فرمود خارج شو ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إِلى یَوْمِ الدِّینِ﴾ از این جهت ملعون حق است که ﴿لعنه الله﴾.
تبیین نحوه گمراه کردن شیطان
حالا حرف شیطان چیست؟ شیطان چگونه اضلال میکند [که] از این به بعد نحوه وسوسه و اغوا و اضلال شیطان را قرآن تحلیل و تبیین میکند. شیطان گفت: ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ به ذات اقدس الهی مستکبرانه حرف زد گفت که من این بندگانی که تو خلق کردی و گفتی ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ من هم سهم دارم، یک مقدار بندگان مناند یک مقدار بندگان تو، این چنین مستکبری در مقابل ذات اقدس الهی ملعون خواهد بود. خدا که میفرماید به فرشتگان و او هم براساس تغلیب مأمور به سجده بود خدا فرمود: ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾ این صریحاً در برابر خدا میگوید که شما دستور دادید ما در برابر آدم سجده کنیم ولی به نظر من نباید سجده بکنیم، برای اینکه من از او بهترم. اینکه من از او بهترم ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ ، هرجا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هست این حرف حرف شیطان است. الآن اگر امانتی را کسی به ما داد و بعد هم بعد از مدتی کوتاهی میآید میبرد چون برای ما نیست هرگز نمیتوانیم [به خاطر داشتن آن چیز، نسبت به کسی] بگوییم «أنا خیرٌ منه». حالا اگر کسی را وادار کردند این قسمت شبستان یعنی قسمت شرقی این مسجد را او به عهده بگیرد و فرشهای اینجا گرانتر بود و به دیگری گفتند شما شبستان میانه یا شبستان غربی را اداره کن، او بگوید «أنا خیرٌ منه»، برای اینکه چون فرشهای این شبستان گرانتر از فرشهای آن شبستان هست، در حالی که ملک کسی نیست گفتند شما اینجا را رفت و روب کن به او گفتند آنجا را غبارروبی کن هیچ چیزی ملک کسی نیست همه چیز عاریه است. اگر عاریه است حتی این معلومات عاریه است، برای اینکه خیلی از ماها در اواخر عمر به پیری که رسیدیم اصلاً قدرت خواندن یک صفحه عبارت فارسی و ساده را نداریم؛ عبارت را غلط میخوانیم چشمان نمیبیند، آن قدر انسان در پیری ضعیف میشود که هرچه که خوانده است از یادش میرود، پس اینچنین نیست که حالا اینها علومی باشد که به همراه آدم بیاید.
اگر کسی با این علم ملکات فاضلهای کسب کرد البته طوبی له و حسن مآب این را به همراه میبرد؛ اما این درس و بحث مدرسهای چیزی نیست که تا آخر بماند، چه رسد به اینکه در قبر و برزخ به همراه ما بیاید. مگر به مقداری که انسان متواضعانه عمل صالح تأمین بکند. هرجا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است این حرف همیشه تام است این معیار کلی است که من از او بالاتر و من از او بهترم. این شیطان در برابر ذات اقدس الهی گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ در هنگام توزیع کار هم گفت: بندگان و این مخلوقها قدری مال شما قدری برای من. خدا میفرماید که ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ این میگوید ﴿لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾؛ من هم شریکم. خدا میفرماید که ﴿اسْجُدُوا ِلآدَمَ﴾ میگوید: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این دخالت در ربوبیت الهی کار شیطان است. مردم را به سمت خود کشاندن کار شیطان است ﴿قال لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیبًا مَفْرُوضًا﴾ پس به خدا عرض بکند اینچنین نیست که همه بندگان برای تو باشند، یک عده هم عباد الشیطاناند، چه اینکه ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است