display result search
منو
تفسیر آیات 113 و 114 سوره نساء _ بخش اول

تفسیر آیات 113 و 114 سوره نساء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 123 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 113 و 114 سوره نساء _ بخش اول"
- معانی سه‌گانه ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ ...﴾
- غیر قابل تحصیل بودن علم پیامبر (ص)
- وحی تنها راه فهم اسرار غیبی


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظیمًا﴿113﴾ لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴿114﴾

شأن نزولی از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم و ردّ آن
در شأن نزول آیه‌ای که قبلاً محل بحث بود وجه دیگری از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم قمی نقل شد که لابد ملاحظه فرمودید و آن این است که سه برادر شرور انصار در مدینه، خانه کسی را غارت کردند؛ خانه عموی قتاده را غارت کردند و قتاده جریان غارتگری خانه عموی خود را به عرض رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رساند. همین سارقین یک مسلمان بیگناهی را به نام ابن‌سهل متهم کردند که سرقت، مال این ابن‌سهل است. این ابن‌سهل شمشیر کشید و برآشفت گفت یا باید شاهد اقامه کنید یا من انتقام می‌گیرم. آنها در مقابل این سرسختی ابن‌سهل مدارا کردند «فداروه»؛ مدارا کردند طبق نقل علی‌بن‌ابراهیم. برای اینکه قضیه لوث بشود یکی از همفکران خود را که خوش زبان و زبان‌دار و فصیح بود او را پیدا کردند به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرستادند و او با چرب زبانی‌اش گفت قتاده یک گروه شریف اهل حسب و نسب را به سرقت متهم کرده است، دیگر نگفت این سرقت واقع شد یا این سرقت را ابن‌سهل انجام داد، فقط برای تبرئه این سه برادر شرور انصار به محضر پیغمبر رفت و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این نقل، غمگین شد بعد وقتی بار دوم قتاده به حضور پیغمبر مشرف شد حضرت او را سرزنش کرد [و] مورد عتاب قرار داد که چرا یک عده محترم را متهم به سرقت کردی؟ این خلاصه شأن نزولی که از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم قمی نقل شده .
این شأن نزول با آیه سازگار نیست، برای اینکه برابر این شأن نزول رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دوتا کار کرد که هیچ‌کدام‌اش ـ معاذ الله ـ صواب نبود: یکی پذیرفتن توطئه آن حرف زبان‌دار و چرب زبان که سارقین را تبرئه کرد؛ دوم سرزنش کردن قتاده که حرف راست زد. برابر این شأن نزول توطئه آن اشرار در دوجا نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اثر کرد در حالی که ظاهر آیه این است که آنها قصد توطئه داشتند ولی خداوند تو را آگاه کرد و توطئه آنها خنثی شد، این مطلب اول.

معانی سه‌گانه ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ ...﴾
مطلب دوم آن است که درباره این ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ﴾ سه نظر هست:
الف: افشاء فکر توطئه به عنایت الهی
نظر اول اینکه اگر فضل و عنایت الهی نبود آنها به فکر توطئه بودند، همت می‌گماردند ولی چون فضل و رحمت الهی نصیب تو شد آنها فکر توطئه را هم در سر نپروراندند و همت نگماردند، زیرا جواب ﴿لَوْ لا﴾، ﴿لَهَمَّتْ﴾ است. حالا چون فضل و رحمت الهی شامل حال تو شد آنها همت هم نکردند نیت هم نکردند قصد توطئه هم نکردند، خدا آنها را از فکر توطئه بازداشت که این خیلی معنای لطیف و رقیق است ولی باید با همه جوانب بسازد. لطیف‌ترین معنا همین معنای اولی است، چون ظاهر شرط و جزا و ظاهر ﴿لَوْ لا﴾ لکذا این است که چون اگر اولی نبود دومی بود ولی چون اولی هست جا برای دومی نیست «لو لا فضل الله لهمَّت» ولی چون فضل و رحمت خدا هست اهتمام، منفی است یعنی همت گماردن و آن فکر توطئه منفی است. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هست که ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾ یعنی آن زن قصد یوسف کرد ولی یوسف(سلام الله علیه) نه تنها کاری نکرد قصد هم نکرد، برای اینکه فرمود: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ ؛ اگر حضور الهی را نمی‌دید قصد می‌کرد ولی چون حضور الهی و برهان الهی را دید قصد آن زن را هم نکرد که آن آیه، یوسف(سلام الله علیه) را نه تنها در مقام کار تبرئه می‌کند که کار بد نکرد، بلکه در مقام نیت و قصد هم معصوم می‌داند؛ می‌گوید قصد و همت بد هم نکرد برای اینکه فرمود: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی﴾ ولی چون برهان رب را دید همت هم نگمارد که این معنا لطیف‌ترین معنا از معانی و وجوه سه‌گانه است؛ منتها با بعضی از شأن نزولها هماهنگ نیست.
پرسش:...
پاسخ: ولی این نیت هست که اگر عنایت الهی نبود آنها به این فکر می‌افتادند. حالا آنچه را که به فکر افتادند عمل می‌کردند یا نه جزء مراحل بعدی است. خدا اصلاً آنها را منصرف کرد از این فکر تا شما از هر نظر راحت باشید که اصلاً دیگران قصد بدی هم نسبت به شما ندارند، این معنای اول.
پرسش:...
پاسخ: آن بله، آن ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ آن مشروط نیست. فرمود: ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ این تمام است ولی از طرف یوسف(سلام الله علیه) هیچ مقدمه‌ای نشد فکرش هم نشد. آن زن همت گمارد و مقدمات را به زعم خود فراهم کرد؛ اما یوسف(علیه السلام) نه تنها کاری نکرد نه تنها مقدمات را فراهم نکرد خیالش هم نکرد: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ در اینجا هم فرمود: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ﴾ ولی چون فضل و رحمت الهی نصیب تو شد آن طایفه، خیال آسیب رساندن تو را هم در سر نپروراند.
ب: قصد فعلی و عدم موفقیت در آن
معنای دوم این است که آنها قصد کردند ولی در کار موفق نشدند یعنی توطئه آنها خنثی شد.
ج: تحقق توطئه و تأثیر آن در پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
معنای سوم برابر همین شأن نزولی که از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم قمی نقل شد این است که آنها قصد کردند مقدماتش را هم فراهم کردند، یک انسان چرب زبانی را پیدا کردند او را به حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرستادند حرف او هم در پیغمبر اثر کرد پیغمبر هم غمگین شد و قتاده را سرزنش کرد یعنی قتاده‌ای که حرف صحیح زد او را سرزنش کرد، بعداً آیه نازل شد این توطئه خارجی را خنثی کرد، این ضعیف‌ترین و نازل‌ترین معناست.

گزینش، لطیف‌ترین معنا
آن اولی خیلی رقیق و لطیف است؛ اما با همه این جوانب نمی‌سازد. آنها به این فکر بودند مقدمات را فراهم کردند که آسیب برسانند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اغفال کنند [که] در این فضا آیه نازل شد و توطئه را خنثی کرد، فرمود آنها می‌خواهند یک چنین کاری بکنند بدان! این خیرُ الامور است هم با شأن نزول می‌سازد هم با آیه مخالف نیست، برای اینکه گرچه ظاهر آیه این است که آنها اصلاً همتی نکردند؛ اما از این موارد در قرآن زیاد است که آنها قصد خلاف داشتند ولی موفق نشدند. نظیر آنچه در سورهٴ «توبه» آمده است که ﴿وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا﴾ یعنی اینها همت گماردند قصد کردند که آسیب برسانند ولی موفق نشدند. آنچه در این جریان اتفاق افتاده است ﴿وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا﴾ یعنی همت کردند قصد کردند که آسیب برسانند ولی موفق نشدند. گرچه آنچه در سورهٴ «توبه» است مربوط به این جریان نیست ولی اصل کلی را تأیید می‌کنند، وقتی که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ﴾، آن‌گاه فرمود: ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا﴾؛ اینها سوگند یاد می‌کنند این منافقین که نگفتند ﴿وَ لَقَدْ قالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا﴾ ، اینها همت گماردند که کاری انجام بدهند ولی ناکام ماندند. چه اینکه در سوره ‌«طارق» یک اصل کلی دیگری را بیان کرد و آن آیه پانزده و شانزده سوره «طارق» است که ﴿إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْدًا ٭ وَ أَکیدُ کَیْدًا﴾؛ اینها نقشه می‌کشند که آسیب برسانند ولی کید الهی فاتح است و نقشه آنها را خنثی می‌کند، این هم مطلب دوم.

بررسی علمی و عملی عصمت
مطلب سوم درباره عصمت این بود که عصمت هم در عقلِ نظر هست هم در عقلِ عمل یعنی آنچه مربوط به ادراک و اندیشه است اینها خوب می‌فهمند، معصوم از خطا و مغالطه‌اند و آنچه مربوط به عقل عمل هست در تصمیم‌گیری و در اراده معصوم‌اند. سرّ معصوم بودن عقل نظر آن است که احساس تخیل و توهم اینها شیعیان عقل نظرند؛ مشایعت می‌کنند او را هرچه عقل می‌فهمد وهم و خیال و حس می‌سازند، نه اینکه حس و خیال و وهم در کار عقل دخالت بکنند و یک امت بی‌امام باشند این‌چنین نیست. در مسئله عقل عمل که «عُبد به الرحمان و اکتُسب به الجِنان» مسئله شهوت و غضب جزء شیعیان این عقل عمل‌اند جزء امتان این عقل عمل‌اند؛ هرچه را عقل عملی تصمیم بگیرد اراده کند نیت کند مسئله شهوت و غضب همان را می‌خواهند. اگر چیزی را قوه عقلی دوست داشته باشد شهوت هم در مرحله رقیق همان را دوست دارد، غضب هم در مرحله رقیق خلاف همان را دفع می‌کند، چنین چیزی این مجموعه را عصمت می‌گویند.

توجیه تعبیر علامه طباطبائی (ره) دربارهٴ عصمت
پس اینکه در تعبیرات سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) آمده است عصمت، ملکه علمی است با این توجیه تام خواهد بود که هر صورت نفسانی ملکه علمی است؛ اما عصمتهای علمی ملکه علمی محض است [و] عصمتهای عملی ملکه عملی است؛ منتها چون وصف نفسانی است صورت نفسانی است و مجرد است و نفس هم مجرد است هر صورت مجردی هم علمی است؛ عصمت را باید در ردیف عدالت جستجو کرد مرحله نازله عصمت، همان عدالت است عدالت یک امر عملی است نه یک امر علمی. البته عدالت که یک ملکه نفسانی است، صورت علمی مجرد دارد.

عصمت در مقاطع پنج‌گانه نزول وحی
ذات اقدس الهی در جریان عصمت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو در بخشهای علمی آنچه را که خدا فرمود تو خوب تلقی می‌کنی، چون ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ از طرفی هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ و این وحی هم از آن مرحله «ام الکتاب» تا به سمع شما برسد محفوف به فرشتگان محافظ است که هیچ راهی برای نفوذ شیطان نیست. در سورهٴ «جن» این‌چنین فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَدًا﴾ یعنی این وحی که نازل می‌شود پیشاپیش وحی، فرشته‌ها رصدند دنبال وحی فرشته‌ها رصدند. این رصدها این کمینها این محافظان این مراقبان، وحی را از هر دو طرف احاطه کردند که مبادا شیطان راه پیدا کند لذا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ در راه دیگر آسیب نمی‌بیند، برای اینکه در راه محفوف به فرشته‌هاست. اگر از طرف حق نازل شده است و در بین راه، معصوم نباشد دیگر ﴿بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ نخواهد بود. ممکن است ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾ باشد؛ اما «بالحق المشوب نزل» درآید ولی وقتی که از جلو و دنبال با فرشتگان رصد می‌شود هم مبدأ محفوظ است هم منتها، هم ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾ هم ﴿بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
وقتی این‌چنین شد وحی برای این نیست که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حقایق عارف بشود آگاه بشود، این یک گوشه هدف است [بلکه] وحی برای آن است که آنچه از ذات اقدس الهی رسید همان طور بدون کم و کاست به گوش جامعه برسد از آن به بعد هر کس می‌خواهد قبول کند هر کس می‌خواهد قبول نکند. تا به سطح جامعه برسد معصوم است، خب حالا از ذات اقدس الهی معصومانه وحی نازل شد در بین راه هم به وسیله فرشته‌ها مراقبت شد، به قلب رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معصومانه رسید: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ حالا از قلب پیغمبر می‌خواهد به سطح جامعه برسد باید در محفظه پیغمبر، درست محفوظ بماند (یک)، در هنگام ابلاغ و املا و انشاء کردن درست بیان کند، (این دو) تا صحیحاً به سطح جامعه برسد.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم همین طور است؛ منتها فرقش این است که به الفاظ آنها تحدی نشد ولی به الفاظ قرآن هم تحدی شد وگرنه اصل کلی همین است دیگر، اینها جزء احکام نبوت عامه است.
آنها هم همین طور معصومانه دریافت می‌کنند معصومانه می‌فهمند معصومانه ابلاغ می‌کنند از آن به بعد مردم مختارند. خب پس از ذات اقدس الهی که نشأت می‌گیرد ﴿وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ ؛ ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ ؛ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدیثًا﴾ و مانند آن. در بین راه هم که با رصد فرشته‌ها محفوظ است، (این دو)، وقتی هم که به قلب مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل می‌شود این قلب هم امین وحی خداست (این سه)، حالا ممکن است انسان مطلبی را صحیحاً بفهمد بعد در اثر ضعف حافظه یادش برود؛ خوب فهمید ولی خوب حفظ نکرد این بخش چهارم را هم ذات اقدس الهی تأمین کرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾ [بعدش] آن ﴿إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾ هم از موارد استثنایی است که تأکید مستثنامنه است یعنی اینکه تو ناسی نیستی بالذات نیست، خدا هم ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ تو هم ناسی نیستی؛ منتها عدم نسیان تو به عدم نسیان الهی وابسته است. خب ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾؛ این ﴿فَلا تَنْسی﴾ نشان می‌دهد که در بخش چهارم هم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم معصوم است، خب حالا یک وقت است کسی معارف را خوب درک می‌کند و خوب هم حفظ می‌کند ولی موقع گفتن در اثر سبق لسان اشتباه می‌کند. یک وقت هست شما می‌بینید در این کلمات بحثهای فقهی بین سهو و نسیان و بین سبق لسان فرق می‌گذارند. یک وقت است کسی مطلبی را خوب فهمید و فهمیده را هم بدون کم و زیاد خوب حفظ کرد لکن در موقع گفتن گرفتار سبق لسان است؛ در موقع گفتن غفلتی راه پیدا می‌کند. این مرحله انشاء، ابلاغ، املاء، دیکته کردنها را هم ذات اقدس الهی معصوم کرد فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ ‌«نجم» است آیه سه و آیه چهار، خب پس این در مقام ابلاغ. وقتی این مقطع پنجم هم تأمین شد بین لبان مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سطح فهم مردم اینجا هم یک عده فرشته‌ها هستند. این‌چنین نیست که پیغمبر درست بگوید ولی درست به سطح جامعه منتقل نشود، چون او ﴿لِیَعْلَمَ﴾ و آن رصد اینجا را هم شامل می‌شود. خداوند ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾ این تنها مخصوص به ملائکه نیست که رسالات رب را به پیغمبر برساند، بلکه پیغمبر را هم شامل می‌شود که رسالات رب را به مردم می‌رساند، چون ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ﴾ شامل پیغمبران هم می‌شود خب.

ابلاغ صحیح و کامل وحی به مردم
خب پس بنابراین آنچه به منطقه گفتار و زبان و لبان مطهر رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی‌گردد معصوم است و آنچه را هم که پیغمبر فرمود معصومانه بدون کم و کاست به سطح جامعه رسید یعنی مردم فهمیدند که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام؟ تا اینجا حق است. از آن به بعد ﴿فمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ خب از آن به بعد بعضی می‌پذیرند بعضی نمی‌پذیرند، نه اینکه انتقال وحی از زبان مطهر پیغمبر به گوش مردم این وسطها آسیب می‌رساند این‌چنین نیست؛ بعضیها خلاف می‌کنند به دروغ از پیغمبر چیزی نقل می‌کنند آن ضرر ندارد ولی آنچه خود پیغمبر ابلاغ کرده است صحیحاً به دست مردم می‌رسد؛ صحیح در دست مردم هست، گرچه عده‌ای دروغ جعل کردند و دروغ را با صحیح مخلوط کردند و تمیزش اجتهاد طلب می‌کند ولی صحیح را پیغمبر به مردم گفته است. این‌چنین نیست که این وحی در هنگام انتقال از زبان مطهر پیغمبر به سطح جامعه آلوده بشود این‌چنین نیست، بلکه به حق می‌رسد بعد یک عده می‌پذیرند یک عده نمی‌پذیرند یک عده تحریف می‌کنند و مانند آن.
اما اینکه درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ این دوتا مطلب دارد: یکی اینکه تو درس نخوانده خیلی از چیزها را یاد گرفتی؛ این نگار مکتب نرفته خیلی از چیزها را یاد گرفت.

غیر قابل تحصیل بودن علم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب دیگر این است که حالا برفرض مکتب می‌رفت برفرض با استعداد خود با نبوغی که داشت تلاش و کوشش می‌کرد و درس می‌خواند، آیا می‌توانست با نبوغ و استعداد از راه تحصیل و جدّ و جهد یا از راه ریاضت یک چنین مطالبی را بفهمد؟ فرمود نه ما چیزی به تو یاد دادیم که نه راه مدرسه به سوی او باز است نه راه ریاضت. بالأخره انسان از دو راه که به نحو منفصله مانعة‌الخلو است و جمع را شاید، می‌تواند چیز یاد بگیرد یا از راه درس و بحث عادی یا از راه تهذیب نفس و تزکیه نفس [مثلاً] رؤیاهای خوبی نصیبش می‌شود یا در بیداری مطالبی را درک بکند و مانند آن. اینها راههای کسبی است که انسان بالأخره با زحمت چیزهایی را می‌فهمد، این ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ غیر از «علمک مالا تعلم» و «مالم تعلم» است. نفرمود خدا چیزی به تو یاد داد که تو نمی‌دانستی، فرمود چیزی به تو یاد داد که تو آن نبودی که یاد بگیری: ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾، خب اگر چیزی را انسان با درس خواندن سی، چهل سال یا با زحمتهای سی، چهل سال یاد بگیرد بالأخره می‌تواند خودش با تلاش و کوشش سی، چهل ساله یاد بگیرد. این آیه می‌گوید ما چیزی به تو یاد دادیم که راه تحصیل ندارد؛ کسی خیال بکند حالا با سی، چهل سال درس خواندن به اینجا می‌رسد این طور نیست یا با سی،چهل سال ریاضت کشیدن به اینجا می‌رسد این طور نیست ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾، این را به همه ما هم فرمود.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش تا حدودی مبسوطاً گذشت که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانند سایر انبیا آنها چیزی به بشر یاد می‌دهند که بشر، راهی برای یاد گرفتن آنها ندارد. این همان بود که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ قبلا به صورت مبسوط در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شد؛ آیهٴ 151 سوره «بقره» است فرمود: ﴿کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ خب حالا بسیاری از اسرار گذشته انبیا؛ جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) جریان حضرت موسی در هنگامی که حضرت در جانب ایمن بود در وادی طور بود چگونه وحی نازل شد، اینها را قرآن برای ما شرح داد، اینها مطالبی نیست که انسان با درس و بحث بفهمد یا با ریاضت برایش حل بشود. در قرآن به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید که تو در وادی ایمن نبودی، تو ثاوی در مدین نبودی: ﴿وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾ ؛ ﴿وَ ما کُنْتَ ثاوِیًا فی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ؛ ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ تو اینجاها نبودی و من تمام خصوصیتهایی که برای انبیای گذشته در اینجا پیش آمد برایت شرح می‌دهم. پیغمبر هم همه اینها را برای ما شرح داده است. اینها چیزی نیست که با درس و بحث آدم بفهمد ماوقع جریان حضرت موسی چه بود یا با کشف و با ریاضت بفهمد و همچنین درباره اسرار بهشت و جهنم.

وحی تنها راه فهم اسرار غیبی
حالا اگر نبود راه انبیا راه خاص نبود، هیچ ممکن نبود این امور را انسان مثل ریاضی یا طبیعی با درس و بحث بفهمد. بعضی از چیزهاست که انسان با مطالعه با تأمل با درس و بحث می‌فهمد؛ مثل اینکه عدالت واجب است غیبت حرام است دروغ حرام است خیانت حرام است وفای به عهد واجب است نقض عهد حرام است احکامی از این قبیل که جنبه مردمی دارد ممکن است کسی در بحثهای اخلاقی تلاش و کوشش کند تا حدودی به این مسائل برسد؛ اما اسرار غیبی که فراوان است از مبدأ گرفته تا معاد در قرآن به ما آموخت اینها را با بحث و درس می‌شود فهمید؟! اینها را با ریاضت می‌شود فهمید؟! اینها مطالبی نیست که انسان بتواند از نزد خود یاد بگیرد، اصلش را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود و فرعش را پیغمبر به ما می‌فرماید. پس ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ غیر از «عَلَّم الکتاب و الحکمه» و مانند آن است یعنی یک مطلب نویی که هیچ راهی برای رسیدن به او جز وحی نیست ذات اقدس الهی به تو آموخت، چه اینکه اصل خطوط کلی غیب و ایمان به غیب را در آیهٴ 52 سوره «شوری» ذات اقدس الهی به رسولش آموخت و با رسولش درمیان گذاشت، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ اْلإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُورًا نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾؛ تو بر فرض اگر درس می‌خواندی یک دانشمند می‌شدی، دیگر مسئله وحی و ماوراء طبیعت و غیب و جبرئیل و مشاهدات این‌چنینی را که نمی‌فهمیدی: ﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ اْلإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُورًا﴾؛ اینها راههای درسی نیست یا راههای ریاضت نیست که مراتضه هند به سراغ این معارف بروند این تنها راهش وحی است، خب مشابه این سلسله مطالب در آیات دیگر هم هست.

استدلال بر لزوم عصمت ائمه معصومین (علیهم السلام)
از این جهت وجود مبارک پیغمبر مثل قرآن شد یعنی همان طوری که در سورهٴ ‌«فصلت» آیه 42 فرمود: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ یعنی در حرم امن قرآن، بطلان راه ندارد در حرم سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت عصمت(علیهم الصلات و علیهم السلام) هم بطلان راه ندارد یعنی قول اینها فعل اینها تقریر اینها آن چنان معصوم است که مثل آیات قرآنی؛ همان طوری که آیات قرآنی حجت خداست اگر حجت الهی اشتباه‌بردار باشد دیگر ضلالت خواهد بود نه حجت و هدایت، سنت معصومین(علیهم السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین] در گفتار اینها رفتار اینها کردار اینها تقریر اینها به هیچ وجه بطلان راه ندارد وگرنه می‌شد ضلالت و دیگر حجت نبود، این ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. لذا قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نخواهد بود. خب اگر قرآن اشتباه‌پذیر نیست عترت ـ معاذ الله ـ اشتباه‌پذیر باشد این دیگر باهم نخواهند بود آنجا که اشتباه است که دیگر قرآن او را همراهی نمی‌کند. در مواردی باز همین بحث به صورتهای دیگر بازگو شده است که حالا یک مقدار چون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و آیات قبلی مبسوطاً رسید، دیگر آنها را تکرار نکنیم.

تفاوت گرایش با دانش
یک وقت انسان چیزی را می‌فهمد که این کار واجب است یا این کار حرام است. یک وقت گرایشی در انسان پیدا می‌شود که این کار را بکند. خب ما اگر آن معارف عمیق را نیافتیم این گرایش را هر کدام ما کم و بیش در خودمان داریم. یک وقت هست کسی در درون ما، ما را به یک سمتی مایل می‌کند _حالا یا بد یا خوب_ همه ما در دوران عمر تجربه کردیم کسی در درون ما، ما را به یک سمتی مایل می‌کند، مکررا شتاب می‌دهد در ما که این کار را انجام بدهیم. پس این می‌شود که در انسان یک گرایشی تولید بشود.
امکان ایجاد گرایش به خیر و شرّ در وجود انسان
پس از این راه می‌شود نتیجه گرفت که می‌شود در انسان ذات اقدس الهی گرایش به خوبی ایجاد کند، گرایش نه دانش. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» وقتی درباره رهبران الهی سخن می‌گوید وقتی جریان اسحاق و یعقوب و اینها انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) را ذکر می‌کند در آیهٴ 73 سوره «انبیا» می‌فرماید: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾، نه «اوحینا الیهم ذلک الشیء واجبٌ و أنَّ ذلک الشیء حرامٌ» نه، ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾؛ این ﴿فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ غیر از علم به حکم است این علم به حکم را قبلاً آموخت خود آن گرایش با وحی پیدا می‌شود. وحی گاهی علمی است گاهی عملی است، خب ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ چیست؟ یک وحی بدی است دیگر. وحی همان طوری که بد است خوب هم است ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾ ؛ آنها دائم تحریک می‌کنند اولیایشان را این وحی آن شعور مرموز است به تعبیر سیدناالاستاد ، آنکه در زیر گوش دل آدم آرام آرام می‌خوانند آن را می‌گویند وحی _حالا یا خوب یا بد_ اگر چیزی در زیر گوش جان آدم آرام آرام بدمند این می‌شود وحی: ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ﴾، خب خدا می‌فرماید که ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾. شما به سر دوراهی می‌رسید؛ می‌بینید کسی میل پیدا می‌کند به طرف مسجد می‌رود، کسی میل پیدا می‌کند به طرف مجلس گناه می‌رود. این میل و گرایش بالأخره در انسان پیدا شده هردو هم می‌دانند که فلان جا خوب است و فلان جا بد است. پس میل را می‌شود با گرایشهای خاص و با علل مخصوص ایجاد کرد یا ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ﴾ یا ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾. اگر یک وقت گرایشی پیدا شد که انسان به سمت خیر برود زود باید او را انجام بدهد و اگر یک وقت گرایشی در او پیدا شد که کار شری را انجام بکند شدیداً باید مقاومت بکند، آنکه ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾ او گرایش ایجاد می‌کند.

علت عدم قدرت شیطان بر وسوسه مخلصین
در انبیا(علیهم السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) که معصوم‌اند، گذشته از اینکه عصمت علمی را ذات اقدس الهی به عهده گرفت عصمت عملی را هم به عهده گرفت، فرمود اینها این‌چنین‌اند؛ ما فعل خیرات را به اینها ایحاء کرده‌ایم که اینها از نظر فعل خیرات مصون‌اند، لذا شیطان ناامید است از اینها دسترسی ندارد، اینها به جایی رسیدند که شیطان زیر پای اینهاست. خب چرا آنها که اسباب بازی دارند نمی‌توانند یک انسان عاقل و فرزانه را فریب بدهند، برای اینکه اسباب بازی فروش چیزی در مغازه اوست که به درد یک انسان فرزانه نمی‌خورد، آنچه هم که انسان فرزانه طلب می‌کند در مغازه این بدلی‌اش هم نیست او بچه‌ها را فریب می‌دهد چون اسباب بازی دو قسم است: یک اسباب بازی اصیل که نمی‌شکند سالم است [و] یک اسباب بازی بدلی و دروغی بچه را بازی می‌دهد چرا؟ چون بچه اهل بازی است اسباب بازی می‌خواهد و اسباب بازی دو قسم است: بعضیها خوب است؛ بعضی بدلی، لذا بچه به کنار این مغازه می‌رود و فریب می‌خورد ولی یک حکیم عاقل فرزانه فریب نمی‌خورد چرا؟ چون آنچه در این مغازه هست بازی است و این‌هم که اهل بازی نیست. آنچه شیطان دارد بازیچه است و یک آدم عاقل اهل بازی نیست. آنچه را که انسان عاقل طلب می‌کند در مغازه شیطان نیست نه اصلی‌اش نه بدلی‌اش، آنچه را که در مغازه شیطان است آن عاقل طلب نمی‌کند لذا اصلاً کاری باهم ندارند.
در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آیهٴ 39 و 40 این‌چنین آمده است که شیطان گفت: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی َلأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ ٭ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ این نه برای آن است که شیطان ارادتمند بندگان مخلص است اعدی عدو آنهاست ولی قدرت ندارد، نه اینکه نسبت به آنها احترام بکند. آنها که به مرز اخلاص رسیدند از مخلص بودن فراتر رفتند به مخلَص شدن رسیده‌اند، دیگر حالا شیطان دسترسی ندارد به آنها. شیطان می‌خواهد با چه فریب بدهد؟ بخواهد با زن و فرزند بدهد. اینکه قلبش متیّم به حب خداست به غیر اینها نیست به مال و جاه فریب بدهد، اینکه قلبش متیّم به حب خداست به مال و جاه دلبسته نیست به چه چیزی می‌خواهد فریب بدهد؟ نه اصلی‌اش نه بدلی‌اش، هیچ کدام محبوب او نیست. مال چه حلال چه حرام آن اصلی‌اش حلال است آن بدلی‌اش حرام، این اصلاً به مال دل نبسته است. مقام چه اصلی‌اش چه بدلی‌اش، این اصلاً به او دل نبسته است، لذا آنچه در مغازه شیطان است بندگان مخلص خریدار نیستند نمی‌روند تا فریب بخورند، گفت: ﴿إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ آن وقت اینها می‌شوند معصومین تام هم علماً و هم عملاً.
حالا از این جهت که امروز روز جانبازان است پیشنهاد دادند که دو کلمه‌ای درباره این عزیزان سخن گفته بشود ما که متأثریم از اینکه آن توفیق را نداشتیم ولی این عزیزان که این توفیق نصیبشان شده است بکوشند که به لطف الهی بقائاً مثل حدوث، بااخلاص باشند.

بیان مقام بلند جانبازان
بالأخره انسان یک وقت دستش را در تصادف از دست می‌دهد این جا دارد که غمگین باشد، برای اینکه عضوی را از دست داد و ناقص شد. یک وقت است در راه اعلای کلمه حق دست را داد، خب اگر ذات اقدس الهی فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾ اینکه مخصوص به مسئله مال که نیست؛ فرمود هر کس کار خیری انجام داد ما بهتر از آن را به او می‌دهیم، خب بهتر از این دست مُلکی دست ملکوتی است دیگر. جعفر طیار این‌چنین بود این دست داد؛ اما الآن دیگر هم پرواز فرشته‌هاست و ذات اقدس الهی به او بالی داد در قبال این دو دست، بالی داد که «یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة» .
حساب خانواده‌های معظم شاهد یا عزیزان جانباز یا آزادگان یا خانواده معظم مفقود الجسدها، اینها همیشه این بود و _ان‌شاء‌الله_ این باشد که فقط با خدا دارند معامله می‌کنند ما هنوز [در] اوایل راه هستیم به اواسط نرسیدیم. هر کار خیری که در این کشور یا کشورهای دیگر انجام بگیرد، اولین ثواب را امام و شهدا و مفقودین و جانبازان و آزادگان و خانواده‌های اینها می‌برند.

فرق معنای مفقود الأثر و مفقود الجسد
یک وقت ما یک سخنرانی کردیم اوایل انقلاب و غفلتاً گفتیم مفقود الاثرها این‌چنین‌اند. یک بسیجی از جبهه نامه‌ای برای ما نوشت، خب این بسیجی ما الآن عمری در حوزه‌ها داریم درس و بحث می‌خوانیم اینکه درس نخواند، این همان راهی است که ذات اقدس الهی اعطا کرد. این بسیجی از همان جبهه یک نامه برای ما نوشت گفت ما در جبهه‌ها نمی‌گوییم مفقودالأثر، می‌گوییم مفقودالجسد یعنی اثرش هست این کسی که رفت حالا یا شهید شد یا اسیر است و ما از او خبر نداریم اثر او پیروزی اسلام است و اعتلای کلمه حق، اثر او این است جسدش مفقود است. نوشت ما نه تنها من، ما در اینجا نمی‌گوییم مفقود‌الأثر [بلکه] می‌گوییم مفقودالجسد. خب این همان رگه‌های ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ است ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ است ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است و مانند آنها.

لزوم محافظت از بقای اخلاص
بنابراین عزیزانی که عضوشان را با خدا معامله کردند هرگز حوادثی که پیش می‌آید اینها را پشیمان نکند که اقاله کنند، چون گاهی انسان معامله را فسخ می‌کند. اگر کسی مغبون شد معامله را فسخ می‌کند ولی اگر کسی مغبون نشد فسخ نمی‌کند. اگر خدای ناکرده انسان یکبار یا دو بار یا کمتر و بیشتر گفت چرا ما این کار را کردیم اقاله کند یعنی پشیمان بشود در حقیقت استقاله کرده است «استقاله» همان پشیمان شدن است. گاهی انسان چیزی را می‌خرد خیار ندارد، حقی مشخص نکرده است بعد به فروشنده می‌گوید که من پشیمان شدم اینجا استقاله می‌کند. فروشنده می‌گوید خب حالا که تو استقاله کردی می‌گویی پشیمان شدم می‌خواهی پس آوردی، من هم پس می‌دهم. فروشنده هم اقاله می‌کند اگر کسی خدای ناکرده در اثر مشاهده چهار تا مشکل آن فیض عظیم را استقاله کند چون با خدا بیعت کرده است دیگر:﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم در ذیل همین آیه سوره «توبه» فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ﴾ ؛ شما با خدا بیع کردید، خب اگر فروختید دست و اعضا و جوارح را به ذات اقدس الهی و بیعت هم به همین معنای بیع است، دیگر استقاله نکنید؛ اظهار ندامت نکنید، زیرا خدای ناکرده ممکن است خدا هم اقاله بکند بگوید حالا که شما استقاله کردید ما هم اقاله می‌کنیم. امیدواریم که همه این عزیزان همچنان که حدوثاً بااخلاص عمل کردند بقائاً هم مخلصاً باشند!
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:40

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی