- 1184
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 58 سوره نساء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 58 سوره نساء _ بخش اول"
- دستور به رعایت عدل در داوری و رد امانات
- وجوب حاکمیت عادلانه در صورت حکومت بر جامعه
- اولین سخن موسای کلیم در مواجهه با آل فرعون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴿58﴾
دستور به رعایت عدل در داوری و رد امانات
این آیهٴ مبارکه دارای سه فصل است: فصل اولش ناظر به وجوب رد امانات و ادای امانتهاست؛ فصل دوم راجع به وجوب عدل در قضا و حکم است؛ فصل سوم درباره این است که آنچه در فصل اول به عنوان ادای امانت مأمور بودیم اگر ادا کردیم خدا میبیند، نکردیم هم میبیند. در فصل دوم که مأمور بودیم به عدل در قضا و داوری، اگر سخن ما عدل بود، خدا میشنود ناعدل بود باز هم میشنود که فصل سوم به منزله ضامن اجرای فصل اول و دوم است. گرچه اصل وظیفه هر کسی است که امانات را رد کند؛ اما در چند جمله قبل، خیانتی از اسرائیلیها نقل فرمود که الآن به آن خیانت توجه دارد و میفرماید که خدا به شما دستور میدهد که امانتها را رد کنید و در داوری هم خیانت کردند و آن آیهٴ 51 همین سورهٴ «نساء» بود که قبلاً بحث شد که یهودیها درباره کافران میگویند که کافران، از مؤمنین متمدنترند ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ که در چند روز قبل، در اوایل همین هفته یعنی سه، چهار روز قبل بود که بحث شد و جریان اشغال سرزمین فلسطین از 1948 میلادی تا الآن که دو، سه ماه است از 93 میگذرد یعنی 1993 میلادی است که سه، چهار روز قبل هم در همین زمینه بحث شد. اینکه فرمود آنها خیانت در داوری کردند یا امانت را رد نکردهاند، الآن به صورت اصل کلی میفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ نظیر اسرائیلیها نباشید که در داوری بین مسلمین و مشرکین بگویند که مشرکین، بهتر از مسلمیناند: ﴿هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ .
تاکید بر رعایت عدل با ارئه اصل جامع در سورهٴ «نحل»
مطلب دیگر آن است که گرچه اصل قسط و عدل را خدا به نحو کلی امر کرد، فرمود: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 29 این است: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾؛ که خدا به قسط و عدل امر کرده است و باز به عنوان یک اصل جامع، در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آن آیهٴ معروف را نازل فرمود، یعنی آیهٴ 90 سورهٴ «نحل»: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾ اینها اصول کلی است که دعوت میکند به اقامه قسط و امر میکند به اجرای عدل؛ اما در خصوص مسئله امانت و همچنین لزوم قضای عادلانه بین طرفین، این آیهٴ مبارکه را نازل کرده است.
در فصل اول که سخن از وجوب رد امانت است گاهی قرآن کریم به لسان نفی، خیانت را حرام میکند گاهی به لسان اثبات، ادای امانت را واجب میداند. آنجا که خیانت را تحریم میکند، آیهٴ 27 سورهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ آنجا که به لسان اثبات، ادای امانت را واجب میکند، همین آیهٴ محلّ بحث است که ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾.
وجوه مختلف بیان شده در خصوص «الامانات» در آیه
برای اینکه روشن بشود منظور از این امانت چیست، سه وجه گفته شد که یکی از این سه وجه، جامع است و تام است و شاهد قرآنی هم دارد. وجوه سهگانهای که درباره امانت گفته شد، این است که این آیه بعد از جریان فتح مکه نازل شد. وقتی کلید کعبه را از عثمانبنطلحه گرفتند ـ چون اینها کلیددار کعبه بودند ـ آیه نازل شد که امانتها را به اهلش برگردانید یعنی این کلید، برای آنهاست؛ کلیدداری الآن در اختیار حکومت اسلامی است ولی این کلید برای آنهاست، این کلید را به آنها بدهید، این امانت است و باید به اهلش برگردد؛ این سمت کلیدداری و تولیت کعبه از اینها گرفته شد ولی بالأخره این کلید برای اینهاست، این وجه اول که به عنوان شأن نزول گفته شد که هم در تفسیر علمای امامیه هست ، هم در تفسیر علمای سنت .
وجه دوم، روایتی است که فرموده منظور از این امانت، امامت است و مخاطبین به اینهم ائمه(علیهم السلام)اند که خداوند، به هر امامی امر میکند که امانت امامت را به امام بعدی بسپارد؛ وصیت کند، تعیین کند، به مردم بگوید، به خود امام بعدی بگوید. امامت امانتی است الهی که هر امام قبلی باید این امانت را به امام بعدی ادا کند و روایت هم بر این زمینه آمده است .
وجه سوم آن است که منظور از این امانت، مطلق تعهد است و این امانات جمع است مُحلّیٰ به الف و لام است، امانتهایی که انسان در رابطه با خدا دارد مشمول این جمع است، تعهدها و امانتهایی که انسان نسبت به وظایف شخصی خود دارد مشمول این جمع است. تعهدها و روابط امانی که بین انسان و دیگری است خواه فردی خواه جمعی، مشمول این جمع است [و] هر سه قسم را میگیرد که «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ الله الی الله و امانات الناس الی الناس و امانات انفسکم الی انفسکم» اینهم روایتی بر این مضمون وارد شده است خب، این سه وجه هر کدام خبری او را تأیید میکند
نقد وجوه و وجه مختار
اما آن وجه که درباره کلید کعبه باشد که باید به عثمانبنطلحه داد این مورد، مخصص نیست و هرگز خصوصیت مورد، مایه تخصیص آن مطلق یا عام وارد نیست، آنهم یکی از مصادیق است، آنهم جمع محلّیٰ به الف و لام، برای یک کلید عثمانبنطلحه، اینکه وارد نمیشود. پس به وجه اول اعتمادی نیست، البته او قصهای است و سببی است که اگر هم تام باشد حکم خاص خود را دارد. قسم دوم و وجه دوم آنهم تطبیق است نه تفسیر، برای اینکه خطاب ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ﴾ به همه مردم است. امانات هم جمع محلّیٰ به الف و لام است و اگر در روایت آمده است که امامت، امانت است این حق است [و] این یک مصداق کاملی است برای امانت. آنگاه این روایت میشود از باب جری و تطبیق نه تفسیر، تفسیر با مفهوم کار دارد، تطبیق با مصداق کار دارد. یکی از مصادیق امانت، امامت است و هر امامی موظف است که امامت را به امام بعدی واگذار کند، پس میماند وجه اول. وجه اول، مطابق با ظاهر آیه هم هست. از نظر فنی هم اگر بین روایات تعارض بود، مرجع قرآن کریم است؛ آن روایتی که موافق با قرآن کریم است او مقدم است . چون این وجه سوم که روایت هم دارد مطابق با ظاهر آیه است، با ظاهر عموم و جمع محلّیٰ به الف و لام است، بنابراین این روایت سوم مقدم خواهد بود [و] در حقیقت، ظهور عام به حجیت خود باقی است یعنی هرچه که بر او امانت، اطلاق میشود نزد هرکسی هست، او موظف است امانت را به اهلش برگرداند و این اختصاصی هم به امانتهای فقهی ندارد و مسائل اعتقادی را و مسائل اخلاقی را هم شامل میشود.
چه اینکه در روایات مسائل حکومت و سیاست را هم مشمول همین امانت میداند و شاهد اینکه منظور از این امانات، مطلق است چه رابطه با خدا چه رابطه با پیغمبر و امام، چه رابطه با جامعه و شخص خود و امثالذلک، همان آیهٴ سورهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ یعنی «لا تخونوا الله و الرسول و لا تخونوا اماناتکم»؛ خیانت خدا، خیانت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرام است و خیانت خودتان هم حرام است. خیانت خدا این است که انسان، احکام الهی را رعایت نکند. چون احکام الهی، ودایع الهی و امانتهای الهیاند. در بعضی از نصوص هم دارد که زکات، امانت است نماز، امانت است روزه، امانت است حج، امانت است اینها امانتهای الهی هستند، اینها مصداق آن اصل کلیاند که اینگونه از روایات، در ذیل همین آیه هم نقل شد که ادای زکات، رد امانت است ادای صلات، رد امانت است و مانند آن.
چه اینکه اعتقادهایی که انسان باید داشته باشد و اخلاقهای صالحی که باید فراهم بکند، اینهم جزء امانات الهی است. امانتهایی که مربوط به رسول و ائمه(علیهم السلام) آنهم اعتقاد به رسالت و عمل به شئون رسالت و دستورات رسول، اعتقاد به امامت ائمه(علیهم السلام) و عمل به رهنمود ائمه(علیهم السلام) است، اینها همه جزء امانات اینهاست. حفظ اسرار اینها، تقیه در جای خود، افشای در جای خود، اینها هم جزء امانات است. امانتهایی که مربوط به انسانهاست نسبت به یکدیگر؛ فردی با فردی، فردی با جامعه و مانند آن، آنهم اختصاصی به مسائل مالی ندارد. اینکه میگویند «المجالس بالأمانات» یا «بالأمانه» یعنی اسرار مردم در جایی که گفته شد، حاضران در آن مجلس موظفاند اسرار مردم را حفظ بکنند. حفظ سرّ، حفظ امانت مردم است واجب است، حفظ آبروی مردم جزء حفظ امانات است، واجب است.
بنابراین روایات هم همه اینها را زیرمجموعه حفظ امانت و رد امانت تلقی میکند، پس واجب است. پس ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾ مسائل مالی البته، مصداق روشن این امانت است.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر باطل باشد که امانت نیست، اگر حق باشد هم ولایتِ تکوینی امانت است که انسان درباره ائمه باید معتقد باشد و به آنها باید بسپارد، هم حکومت و ولایت هم حق آنهاست باید به آنها بسپارد دیگر. اداره جامعه، رعایت مصالح جامعه جزء امانتهای الهی است و امین مردم باید که این امانت را حفظ بکند و به اهلش بسپارد.
اولین سخن موسای(علیه السلام) کلیم در مواجهه با آل فرعون
سخن موسای کلیم(سلام الله علیه) در اولین برخورد رسمیاش با فرعون این بود که ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ ؛ این امانتها متقابلاند. امامت، امانتی است که امام به عهده دارد و بر مردم، اطاعت آنها واجب است و حفظ حقوق و مصالح مردم هم امانتی است که بر امام واجب است. لذا موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود من امین مردمم؛ این مردم امانت خدایند، این امانت را به من بده تأدیه کن. این «عَلَی الْیَد ما أخذتْ حتی تُؤَدِّی» آلفرعون دست روی مردم مصر گذاشتند مردم و جامعه، امانت الهیاند. این ظالمان که دست روی امانت الهی گذاشتند ضامناند تا اینکه این امانت را به اهلش ادا کنند. موسای کلیم فرمود: ﴿أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾. سخن در این نیست که این آب و خاک را به من بدهید [بلکه] سخن در این است که مردم را به من بدهید. مردم وقتی زنده شدند حافظ آب و خاک خوشان هم هستند. انبیا بهترین امانتی را که حفظ میکنند امت اسلامی است و امت اسلامی، امانت الهی است که به دست رهبران الهی سپرده شده است.
امانت امامت و امت و لزوم شناخت امین آنها
خب، پس هم امامت، امانت است هم امت بودن، امانت است و امین را باید شناخت و حق او را باید به او داد. اگر منظور از این امانت، بر خصوص امامت تطبیق شد، منظور از آن ﴿کُمْ﴾ که مخاطباند خصوص ائمه خواهد بود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا﴾ یعنی شما ائمه ﴿اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾؛ هر امامی مأمور است که امامت را به امام بعدی واگذار کند و دیگر مردم مأمور نیستند، چون مردم امین نبودند، این امانت امامت نزد مردم نبود تا مردم بیایند ادای امانت کنند تأدیه کنند امامت که یک امانت است نزد امام قبلی بود، آن وقت این امام قبلی، مأمور است که تأدیه کند این امانت را به امام بعدی و روایت هم همین را میگوید . در بخش دوم که تطبیق بود، مردم دخیل نیستند.
پرسش:...
پاسخ: آن مسئله یک آیهٴ بعد است به خواست که بیان خواهند فرمود که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾. این دوتا آیه، تشکیل دهنده اصلی یک نظاماند: از یک طرف وظیفه امامت را مشخص میکند و از طرف دیگر وظیفه امت را تبیین میکند. به امامان قبلی میفرماید امامت را به امام بعدی بسپارید، این در مسیر امامت. به مردم میفرماید حالا که امامت مستقر شد، شما اطاعت کنید؛ مردم موظفاند اطاعت کنند نه ادای امانت.
تنظیم اطاعت از امامت با ارائه آیه بعدی
چون این امامت ند مردم نبود؛ کسی امامت را به مردم نسپرد، مردم موظفاند حاضر باشند و مطیع، لذا آن آیهٴ اول که الآن محل بحث امامت را تنظیم میکند، آیهٴ دوم اطاعت از امامها را تنظیم میکند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ . خب، بنابراین چون امانت، مطلق است [و] همه اینها را شامل میشود ـ گرچه کاملترین مصداق اینها از نظر مسائل اجتماعی حکومت است ـ لذا هر انسانی موظف است امانتهای سهگانه را که یک بخشش با خدا ارتباط دارد، یک بخشش با جامعه ارتباط دارد، یک بخشش با خودش، اینها را حفظ بکند. این اعضا و جوارحی که در اختیار انسان است این هوش و عقل و خردی که خدا به انسان داد امانتاً به انسان داد دیگر. اگر برای خود انسان باشد که او مجاز است در این مال هرگونه که بخواهد تصرف بکند. چرا تصرف در چشم و گوش، بدون اذن حق حرام است؟ برای اینکه آنها واقعاً برای خداست؛ ما امینیم. اگر امینیم، تصرف در مال امانی بدون اذن صاحبش که مشروع نیست. صاحبش دستور داد قلب و هوش و عقلت را در فلان راه به کار ببر، استعدادت را در فلان راه به کار ببر، چشم و گوشَت را در فلان راه به کار ببر. هر امینی موظف است در امانت رعایت کند که اذن صاحبش را فراهم کند، رضای صاحبش را فراهم بکند. خب، پس انسان از هر جهت موظف است که این امانتها را رعایت کند، چه درباره خود چه درباره جامعه، چه درباره دیگران که روایات ذیل این بحث به خواست خدا باید خوانده بشود.
وجوب حاکمیت عادلانه در صورت حکومت بر جامعه
اما فصل دوم بحث فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ مسئله ادای امانت، یک شیء عمومی بود؛ دیگر به اذا و إن شرطیه و امثالذلک مشروط و مقید نشد؛ اما مسئله قضا و داوری اینچنین نیست. درباره قضا و داوری فرمود اگر سمت حکومت به دست شما رسید، حالا خواستید حاکم باشید بر شما واجب است که طبق عدل حکم بکنید: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ این حکمتان یا در صحبت عدل باشد اگر «باء»، «باء» مصاحبه است یا در کسوت عدل باشد، اگر «باء»، «باء» مناقصه است یا به میزان عدل باشد اگر «باء»، «باء» ابزار و آلت است یا به استناد عدل باشد و مانند آن. به هر حال حکمتان باید عادلانه باشد. همان طوری که درباره ادای امانت، آیات قرآن دو قسم بود: یک قسم لسان اثبات داشت؛ یک قسم لسان نفی. یک قسم ادای امانت را واجب میکرد یک قسم، خیانت را تحریم میکرد. مثل آیهٴ سورهٴ «انفال» ، درباره قضا و داوری هم بشرح ایضاً [همچنین].
آیات دو طایفه است: یک طایفه دستور میدهد که انسان، به عدل و قسط حکم بکند؛ یک قسم هم آن جور و ظلم را تحریم میکند ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ این گونه از لسانها، لسانهای نفی است یعنی اگر کسی به عدل حکم نکرد، ظالم است، فاسق است [و] کافر است. این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ خیلی بار سنگینی او را همراهی میکند [و] لسانش، لسان عدم ملکه است یعنی اگر یک وقت کسی قادر بود که به عدل حکم بکند و نکرد، حکمش این است یا فاسق است و ظالم است و کافر. در یک نظامی گاهی عدل و قسط ممکن نیست خب، آن عدم و ملکه حاصل نیست اصلاً، اما در یک نظامی که اجرای عدل ممکن است اگر کسی این کارها را نکرده باشد، ظالم و فاسق و کافر خواهد بود: ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این، غیر از آن است که شما عادلانه رفتار بکنید، این خیلی لسانش تندتر از آن است، اگر در یک فضایی در یک زمانی در یک نظامی اجرای عدل ممکن بود و کسی متصدی قضا بود و نکرد ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ این شخص، حکم ظلم و فسق و کفر را دارد.
لزوم حکم به عدالت در صورت مراجعه اهل کتاب به محکمه اسلامی
خب، اینهم لسان نفی، آیهٴ محلّ بحث لسان اثبات است. چه اینکه درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود که کسانی که اهل کتاباند و به محکمه تو مراجعه کردهاند، گرچه میتوانی آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهی ولی وقتی حکم اینها را پذیرفتی، بین دوتا یهودی یا دوتا مسیحی یا یک یهودی و یک مسیحی خواستی حکم بکنی ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ . قبلش فرمود: ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ میتوانی اعراض کنی، الآن هم همین طور است، شرعاً فقهاً اینچنین است که اگر در نظام اسلامی، اهل کتاب مشکل قضایی داشتند به محکمه قضای قاضی مسلمان مراجعه کردند، قاضی مسلمان میتواند آنها را به محکمه قضای خودشان ارجاع بدهد که بر اصول خودشان حکم بکنند و هم میتواند متصدی قضای آنها باشد . اگر متصدی قضای آنها شد باید به روش عدل حکم بکند، نگوید حالا که اینها یهودیاند یا اینها که مسیحیاند یا یکیشان یهودی است یکی مسیحی، ما عدل را رعایت نکردیم عیبی ندارد. این را صریحاً قرآن کریم به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که اگر اهل کتاب آمدند و از آنها اعراض نکردی و تصدی قضای آنها را قبول کردی: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾، چون قضای به جور حرام است ولو درباره یک یهودی یا یک مسیحی، ظلم این طور است. خب، منشأ ظلم را هم در جریانی که به داود پیغمبر(علیه و علی نبینا و آله علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود، آنجا مشخص کرد که: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ ؛ در آن آیهٴ مبارکه که خطر قضا را تبیین کرد، فرمود که بین مردم به قسط و عدل حکم بکن، این یک مطلب، به هوا و هوس اعتنا نکن و هوا و هوس را پیروی نکن، این دو، زیرا اگر پیروی کردی هوا و هوس را، تو را از راه خدا دور میکنند و گمراه میکنند و منشأ دور شدن از راه خدا و انحراف، فراموشی قیامت است، تمام خطر این است.
بیان حکم فقهی، تحلیل اخلاقی و مسئله اعتقادی در آیه
میبینید آیه از آن حکم فقهی شروع میشود، بعد به تحلیل اخلاقی و نفسی میپردازد، بعد به آن مسئله اعتقادی ختم میشود: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ﴾ که چه بکنی؟ ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾ خب، چه چیزی انسان را از حکم به حق بازمیدارد؟ هویٰ، فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ اتباع هوا چه میکند؟ ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ کسی که ضال عن سبیل الله شد چیست؟ ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ همه اینها منظم است، آن وقت این سؤال پیش میآید که منشأ همه این مشکلات چیست؟ همه این خطرها از کجا نشأت گرفته؟ در آخر آیه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ ؛ همه مشکلات از فراموشی معاد نشأت میگیرد یعنی کسی که واقعاً به جهنم معتقد است و جهنم به یاد اوست، هرگز به گناه دست نمیزند، تمام خطر این است و شیطان هم یک روانشناس ماهری است او از یک طرف، این گناهها را لذیذ جلوه میدهد [و] از طرف دیگر میکوشد حافظه انسان ـ هرچند قوی باشد ـ نسبت به قیامت فراموشکار باشد، لذا تلاش شیطان را در سورهٴ «مجادله» اینچنین فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ﴾ شیطان بالأخره بر اینها مسلط شد یاد خدا را از اینها برد، چون مبدأ همان معاد است، معاد رجوع به همان مبدأ است، چیز دیگر که نیست ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾.
تحلیل معنای «انا لله و انا الیه راجعون»
عدهای خیال میکنند «انا راجعون» یعنی «راجعون الی الدنیا»؛ ما دوباره میآییم دنیا. ما که از دنیا برنخواستیم که دوباره برگردیم به دنیا، ما از هر جایی که آمدیم به همان جا برمیگردیم ﴿إِنّا لِلّهِ﴾ بود، خب ﴿إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ است. معاد، برگشت به همان مبدأ است نه برگشت به دنیا، بساط دنیا که برچیده میشود، زمینش و آسمانش ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ خب، پس کل نظام برچیده میشود و نظام نو ساخته خواهد شد و کل این نظام که من الله است الی الله برمیگردد. این دنیا یک رهگذری بود، شب منزلی بیش نبود، یک مسافرخانه بود مسافرخانه که وطن نیست که حالا دوباره به مسافرخانه برگردد. اگر مبدأ را کسی فراموش کرد در حقیقت، معاد را فراموش کرد. پس منشأ همه مشکلات مخصوصاً در رشته قضا فراموشی معاد است. مسائل تشویق و توبیخ و امثال ذلک، اینها یک پنج درصدی، ده درصدی گاهی ممکن است اثر داشته باشند. رکن اساسی اخلاق، همان یاد معاد است و انسان بدون اینکه تعارف بکند یک جهنمی را در پیش دارد چه بخواهد چه نخواهد. مگر ما را به میل خودمان به دنیا آوردند یا ما را به میل خودمان اینجا نگه میدارند!؟ نه ما را به میل ما آوردند نه ما را به اندازه میل ما در دنیا نگه میدارند، نه ما را به میل خودمان میبرند! آوردند و نگه میدارند و میبرند. تنها چیزی که به اراده ما بسته است ـ آنهم به عنایت الهی ـ همین است که به ما راه نشان دادند. گفتند دوتا راه هست هر راهی را انتخاب کردی وسیله نقلیه آماده است، انتخاب راه به عهده ماست، لذا تلاش رهبران الهی برای این است که انسان، معاد را فراموش نکند. پس منشأ همه مشکلات و عذاب الهی این است فرمود: ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ ممکن است کسی یاد خدا و نام خدا را بر لب داشته باشد ذکرش، ذاکر باشد ولی خودش غافل، خود این ذکر کلمهای است از کلمات الهی و مخلوقی است از مخلوقات حق و به یاد حق متذکر ولی خود انسان، غافل است.
موعظه خوب و خوب موعظه کردن ذات اقدس اله
در فصل دوم فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ نظیر اسرائیلیها نباشید که بگویید ﴿هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ ، بعد هم یک جمله معترضه را ذکر فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ خدا، خیلی موعظه خوب دارد، بسیار موعظه خوب دارد هم آن ادای امانت را هم این لزوم عدل در قضا را. در فصل سوم فرمود که ما یک دستوری دادیم که قانون را ما تدوین کردیم، شما مسئول اجرایید بخش قضا هم به عهده ماست.
اصول و عناصر دخیل در موفقیت یک جامعه
اصولاً یک جامعه وقتی موفق است که این سه عنصر را داشته باشد یعنی قانون باشد، قانون حق و اجرا بشود و کسی هم باشد که ببیند آیا آن طوری که قانون تصویب کرد اجرا شد، آیا این کارها که اجرا شد برابر قانون بود یا نبود، پس قانون میخواهد و اجرا میخواهد و قضا. اینکه میبینید نظامها معمولاً با این سه قوه میگردد مقننه، مجریه، قضائیه به همین مناسبت است در اوایل اسلام خب، مقنن مشخص بود، قاضی هم مشخص بود توده مردم مجبور به اجرا بودند و امثالذلک و هرچه توسعه پیدا میکند افراد، متعددتر میشود ولی در این سه بخش و سه فصل این آیه مبارکه به هر سه قسمت، دستور داد. اولاً قانون تدوین کرد که هر کسی موظف است امانتها را برگرداند، آن امانت هم جمع محلّیٰ به الف و لام، همه احکام و حکم را شامل میشود، این قانون. درباره قضا هم فرمود که اگر قضا به عهدهتان بود باید عادلانه قاضی باشید. خب، خود تدوین حکم قضا، قضا نیست خودش قانون قضاست، نه قضا. قضای الهی را خدا خودش به عهده گرفته یعنی هم دستورات رد امانات داد و در فصل اول وقتی انسان صالح شد، درباره کارهای خودش شایسته شد، بعد در فصل دوم به او سمت قضا داد. به چه کسی سمت قضا میدهد، به کسی که در فصل اول کارآمد بود یعنی امانت را رد کرد. اگر کسی در فصل اول، امانت الهی یا امانت اجتماعی یا امانت شخصی به عهده اوست، او صالح نیست تا در فصل دوم سمت قضا را به عهده بگیرد. فصل دوم مترتب بر فصل اول است. اگر کسی در فصل اول هیچ امانتی بر عهده او نیست همه امانات را رد کرد، شایسته است که پا در فصل دوم بگذارد [و] بشود، قاضی. حالا ممکن است کسی در فصل اول که احکام عادی بود کارآمد باشد ولی در فصل دوم که سخن از قضاست مشکلی داشته باشد. چون جریان رشا و ارتشا و اینها، در بحثهای فقهی این قسمت هم ملاحظه فرمودید کمتر انسان را سالم میگذارد. ممکن است کسی از مسائل رشای مالی نجات پیدا کند ولی از آن رشای جاه و مقام مصون نماند.
بررسی امکان رشوه معنوی
مرحوم سید(رضوان الله علیه) یعنی مرحوم آقا سید محمد کاظم(رضوان الله علیه) در این ملحقات عروه، چون عروه سه جلد است [که] جلد اولش همین معروف است، دو جلد دیگر هم دارد یعنی جلد دوم و سوم که آنها ملحقات عروه است. در جلد دوم عروه مرحوم آقا سید محمد کاظم(رضوان الله علیه) آنجا ظاهراً دارند که اینکه رشوه حرام است، مخصوص مسائل مالی است یا مسائل معنوی را هم شامل میشود یعنی این شخصی که قاضی است، دو گونه میشود به او رشوه داد: یک رشوه مالی که مشخص است. یک وقت رشوه مالی نیست [بلکه] قبل از اینکه او این سمت را پیدا کند، این احترام را بر او قائل نبودند. یک وقت است که به یک قاضی از آن نظر که واقعاً فداکار است، خدمتگزار نظام اسلامی است، یک انسان عالم عادلی است آدم او را ترویج میکند تشویق میکند تکریم میکند اینها عبادت است و ثواب دارد. یک وقت نه، برای اینکه میخواهد از او کار بگیرد، با او کار دارد یا در روزنامهها مینویسند یا در رسانههای گروهی یا در مجالس، بیش از مقدار قبلی برای او حرمت قائل است و او را تجلیل میکند، چون با او کار دارد، نه برای اینکه آن عالمی است فداکار، حالا دست از زندگی برداشت دارد به نظام اسلامی خدمت میکند برای آن نه، چون با او کار دارد و از او طمع دارد از او تجلیل میکند.
اگر آن قاضی این را شناخت و فهمید که این که در روزنامهها مینویسد و مرتب دارد تجلیل میکند و در جلسات، نام او را میبرد به احترام او پا میشود، قبلاً این کارها را نمیکرد برای اینکه با او کار دارد، میخواهد کار از او بکشد و آن قاضی هم این را فهمید و عالماً عامداً این تکریم نفسانی را تحویل گرفت، اینها هر دو میشوند راشی و مرتشی. مرحوم سید دارد که آیا رشوه، اینها را هم شامل میشود یا مخصوص مسائل مالی است؟ میفرماید که دو وجه است اقوی این است که نه، اینها را هم شامل میشود . حالا معلوم میشود که صراط مستقیم چقدر از مو باریکتر و چقدر از شمشیر تیزتر است، خیلی انسان باید مواظب باشد. از طرفی شرکت در نظام، واجب است؛ واجب کفایی است در بعضی از مراتب که مسلماً واجب کفایی است، حفظ این نظام است. از طرفی هم انواع و اقسام کارها را از انسان طلب میکنند انسان، گاهی تشخیص نمیدهد که این شخصی که تجلیل میکند آیا برای تقویت نظام است که از او تجلیل میکند یا با او کار دارد. اگر واقعاً فهمید که چون با او کار دارد و از او کار طلب میکند، این همه تجلیل به عمل میآورد او هم عالماً عامداً این تجلیل، را تحویل بگیرد. یک وقت است بیاعتنایی میکند رد میشود؛ آن دهنده، شده راشی ولی این مرتشی نیست. یک وقت نه، او هم تحویل میگیرد خوشش میآید. اینجا مرحوم سید میفرماید که بله، اینهم رشوه است و محرّم است. خب، چقدر کار دشوار است این است که صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
سیرهٴ حضرت امیر(علیه السلام) در برخورد با رشوهٴ معنوی
درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) خیلیها هستند که آن معارف بلند نهجالبلاغه بر آنها حل نشد. الآن در خود حوزهها کسی ممکن است بیست سال، سی سال، چهل سال درس بخواند به زحمت، آن معارف بلند نهجالبلاغه را بفهمد. نهجالبلاغه در آن قسمتهای کلمات قصار و در آن موعظات در حوزهها رواج دارد، برای منبرها و سخنرانیها و مواعظ؛ اما آن خطبههای عمیق عرشی، این درکش آسان نیست ولو برای کسی که ده، بیست سال سابقه تحصیلی حوزوی دارد. حضرت امیر را با آنها باید شناخت با «ما کُنتُ أعبدُ رَبَّاً لم أرَه» باید شناخت. اما مردم که با آنها به حضرت امیر عقیده پیدا نکردند، مردم به عمل بستهاند. اصلاً خیلیها نمیدانند که خطبههای بلند نهجالبلاغه چه هست؟ شما این کتاب وسائل را که میبینید، اینها حرفی است که ائمه(علیهم السلام) با مردم زدند. این نوع عبارتها ممکن است شما پنجاه صفحه، شصت صفحه، صد صفحهٴ وسائل را بخوانید و کمتر احتیاج به لغت داشته باشید. خیلیها روشن است، خیلی روان است روایت وسائل دیگر خیلی روان است. حرفی است که به مردم زدند [که] چه پاک است چه نجس است چه حلال است چه حرام است چه باطل است چه صحیح است، کجا اعاده کنید کجا اعاده نکنید، یک حرف روان زدند؛ اما بیایید به خطبههای نهجالبلاغه، بیایید روی «مناجات شعبانیه» میبینید اینطور نیست، کلمه به کلمه انسان میماند در آن، برای اینکه آن را نگفتند برای زید و عمرو، آن با خدای خود داشتند سخن میگفتند، لذا هرچه ممکن بود پیش رفتند. حضرت امیر را با این مسائل عملی اکثری مردم شناختند خب، آن وقتی که حضرت بیل به دوش و شیارکن زمین بود، 25 سال تقریبی کسی دنبال او راه نمیافتاد، حالا که شده حاکم عدهای به دنبال او راه افتادند. اینجا بود که حضرت تشر زد فرمود: «فإنّ مَشْیَ الماشی مع الرّاکب مَفسَدةٌ للرّاکب و مَذَلَّةٌ للماشی» ؛ فرمود کاری دارید؟ گفتند نه، فرمود شما دنبال من راه افتادید ذلتی است برای شما فسادی است برای من خب، چرا دنبال من راه افتادید؟ این است که ماها این حرف را میزنیم میفهمیم خوب است و نمیتوانیم عمل بکنیم، در برابر او خاضعایم، همه همین طورند. او کسی را به عنوان تابع نمیپذیرفت، میفرمود شما انسانید، شما عزیزید، چرا دنبال من راه افتادید «فإنّ مَشْیَ الماشی مع الرّاکب مَفسَدةٌ للرّاکب و مَذَلَّةٌ للماشی» ذلتی است برای خودتان، فسادی هم هست برای من. این تحویل نگرفتن است و اگر این معنا را کسی در مسائل تقنینی یا قضایی یا اجرایی رعایت بکند، چه در بخش رد امانات چه داوری بین الناس، خدا هم در آن بخش اول که انسان کار میکند بصیر است هم در آن بخش دوم که انسان حرف میزند و حکم صادر میکند سمیع است، لذا فصل سوم به منزله قضاست که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- دستور به رعایت عدل در داوری و رد امانات
- وجوب حاکمیت عادلانه در صورت حکومت بر جامعه
- اولین سخن موسای کلیم در مواجهه با آل فرعون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴿58﴾
دستور به رعایت عدل در داوری و رد امانات
این آیهٴ مبارکه دارای سه فصل است: فصل اولش ناظر به وجوب رد امانات و ادای امانتهاست؛ فصل دوم راجع به وجوب عدل در قضا و حکم است؛ فصل سوم درباره این است که آنچه در فصل اول به عنوان ادای امانت مأمور بودیم اگر ادا کردیم خدا میبیند، نکردیم هم میبیند. در فصل دوم که مأمور بودیم به عدل در قضا و داوری، اگر سخن ما عدل بود، خدا میشنود ناعدل بود باز هم میشنود که فصل سوم به منزله ضامن اجرای فصل اول و دوم است. گرچه اصل وظیفه هر کسی است که امانات را رد کند؛ اما در چند جمله قبل، خیانتی از اسرائیلیها نقل فرمود که الآن به آن خیانت توجه دارد و میفرماید که خدا به شما دستور میدهد که امانتها را رد کنید و در داوری هم خیانت کردند و آن آیهٴ 51 همین سورهٴ «نساء» بود که قبلاً بحث شد که یهودیها درباره کافران میگویند که کافران، از مؤمنین متمدنترند ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ که در چند روز قبل، در اوایل همین هفته یعنی سه، چهار روز قبل بود که بحث شد و جریان اشغال سرزمین فلسطین از 1948 میلادی تا الآن که دو، سه ماه است از 93 میگذرد یعنی 1993 میلادی است که سه، چهار روز قبل هم در همین زمینه بحث شد. اینکه فرمود آنها خیانت در داوری کردند یا امانت را رد نکردهاند، الآن به صورت اصل کلی میفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ نظیر اسرائیلیها نباشید که در داوری بین مسلمین و مشرکین بگویند که مشرکین، بهتر از مسلمیناند: ﴿هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ .
تاکید بر رعایت عدل با ارئه اصل جامع در سورهٴ «نحل»
مطلب دیگر آن است که گرچه اصل قسط و عدل را خدا به نحو کلی امر کرد، فرمود: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 29 این است: ﴿قُلْ أَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾؛ که خدا به قسط و عدل امر کرده است و باز به عنوان یک اصل جامع، در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آن آیهٴ معروف را نازل فرمود، یعنی آیهٴ 90 سورهٴ «نحل»: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾ اینها اصول کلی است که دعوت میکند به اقامه قسط و امر میکند به اجرای عدل؛ اما در خصوص مسئله امانت و همچنین لزوم قضای عادلانه بین طرفین، این آیهٴ مبارکه را نازل کرده است.
در فصل اول که سخن از وجوب رد امانت است گاهی قرآن کریم به لسان نفی، خیانت را حرام میکند گاهی به لسان اثبات، ادای امانت را واجب میداند. آنجا که خیانت را تحریم میکند، آیهٴ 27 سورهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ آنجا که به لسان اثبات، ادای امانت را واجب میکند، همین آیهٴ محلّ بحث است که ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾.
وجوه مختلف بیان شده در خصوص «الامانات» در آیه
برای اینکه روشن بشود منظور از این امانت چیست، سه وجه گفته شد که یکی از این سه وجه، جامع است و تام است و شاهد قرآنی هم دارد. وجوه سهگانهای که درباره امانت گفته شد، این است که این آیه بعد از جریان فتح مکه نازل شد. وقتی کلید کعبه را از عثمانبنطلحه گرفتند ـ چون اینها کلیددار کعبه بودند ـ آیه نازل شد که امانتها را به اهلش برگردانید یعنی این کلید، برای آنهاست؛ کلیدداری الآن در اختیار حکومت اسلامی است ولی این کلید برای آنهاست، این کلید را به آنها بدهید، این امانت است و باید به اهلش برگردد؛ این سمت کلیدداری و تولیت کعبه از اینها گرفته شد ولی بالأخره این کلید برای اینهاست، این وجه اول که به عنوان شأن نزول گفته شد که هم در تفسیر علمای امامیه هست ، هم در تفسیر علمای سنت .
وجه دوم، روایتی است که فرموده منظور از این امانت، امامت است و مخاطبین به اینهم ائمه(علیهم السلام)اند که خداوند، به هر امامی امر میکند که امانت امامت را به امام بعدی بسپارد؛ وصیت کند، تعیین کند، به مردم بگوید، به خود امام بعدی بگوید. امامت امانتی است الهی که هر امام قبلی باید این امانت را به امام بعدی ادا کند و روایت هم بر این زمینه آمده است .
وجه سوم آن است که منظور از این امانت، مطلق تعهد است و این امانات جمع است مُحلّیٰ به الف و لام است، امانتهایی که انسان در رابطه با خدا دارد مشمول این جمع است، تعهدها و امانتهایی که انسان نسبت به وظایف شخصی خود دارد مشمول این جمع است. تعهدها و روابط امانی که بین انسان و دیگری است خواه فردی خواه جمعی، مشمول این جمع است [و] هر سه قسم را میگیرد که «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ الله الی الله و امانات الناس الی الناس و امانات انفسکم الی انفسکم» اینهم روایتی بر این مضمون وارد شده است خب، این سه وجه هر کدام خبری او را تأیید میکند
نقد وجوه و وجه مختار
اما آن وجه که درباره کلید کعبه باشد که باید به عثمانبنطلحه داد این مورد، مخصص نیست و هرگز خصوصیت مورد، مایه تخصیص آن مطلق یا عام وارد نیست، آنهم یکی از مصادیق است، آنهم جمع محلّیٰ به الف و لام، برای یک کلید عثمانبنطلحه، اینکه وارد نمیشود. پس به وجه اول اعتمادی نیست، البته او قصهای است و سببی است که اگر هم تام باشد حکم خاص خود را دارد. قسم دوم و وجه دوم آنهم تطبیق است نه تفسیر، برای اینکه خطاب ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ﴾ به همه مردم است. امانات هم جمع محلّیٰ به الف و لام است و اگر در روایت آمده است که امامت، امانت است این حق است [و] این یک مصداق کاملی است برای امانت. آنگاه این روایت میشود از باب جری و تطبیق نه تفسیر، تفسیر با مفهوم کار دارد، تطبیق با مصداق کار دارد. یکی از مصادیق امانت، امامت است و هر امامی موظف است که امامت را به امام بعدی واگذار کند، پس میماند وجه اول. وجه اول، مطابق با ظاهر آیه هم هست. از نظر فنی هم اگر بین روایات تعارض بود، مرجع قرآن کریم است؛ آن روایتی که موافق با قرآن کریم است او مقدم است . چون این وجه سوم که روایت هم دارد مطابق با ظاهر آیه است، با ظاهر عموم و جمع محلّیٰ به الف و لام است، بنابراین این روایت سوم مقدم خواهد بود [و] در حقیقت، ظهور عام به حجیت خود باقی است یعنی هرچه که بر او امانت، اطلاق میشود نزد هرکسی هست، او موظف است امانت را به اهلش برگرداند و این اختصاصی هم به امانتهای فقهی ندارد و مسائل اعتقادی را و مسائل اخلاقی را هم شامل میشود.
چه اینکه در روایات مسائل حکومت و سیاست را هم مشمول همین امانت میداند و شاهد اینکه منظور از این امانات، مطلق است چه رابطه با خدا چه رابطه با پیغمبر و امام، چه رابطه با جامعه و شخص خود و امثالذلک، همان آیهٴ سورهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ یعنی «لا تخونوا الله و الرسول و لا تخونوا اماناتکم»؛ خیانت خدا، خیانت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرام است و خیانت خودتان هم حرام است. خیانت خدا این است که انسان، احکام الهی را رعایت نکند. چون احکام الهی، ودایع الهی و امانتهای الهیاند. در بعضی از نصوص هم دارد که زکات، امانت است نماز، امانت است روزه، امانت است حج، امانت است اینها امانتهای الهی هستند، اینها مصداق آن اصل کلیاند که اینگونه از روایات، در ذیل همین آیه هم نقل شد که ادای زکات، رد امانت است ادای صلات، رد امانت است و مانند آن.
چه اینکه اعتقادهایی که انسان باید داشته باشد و اخلاقهای صالحی که باید فراهم بکند، اینهم جزء امانات الهی است. امانتهایی که مربوط به رسول و ائمه(علیهم السلام) آنهم اعتقاد به رسالت و عمل به شئون رسالت و دستورات رسول، اعتقاد به امامت ائمه(علیهم السلام) و عمل به رهنمود ائمه(علیهم السلام) است، اینها همه جزء امانات اینهاست. حفظ اسرار اینها، تقیه در جای خود، افشای در جای خود، اینها هم جزء امانات است. امانتهایی که مربوط به انسانهاست نسبت به یکدیگر؛ فردی با فردی، فردی با جامعه و مانند آن، آنهم اختصاصی به مسائل مالی ندارد. اینکه میگویند «المجالس بالأمانات» یا «بالأمانه» یعنی اسرار مردم در جایی که گفته شد، حاضران در آن مجلس موظفاند اسرار مردم را حفظ بکنند. حفظ سرّ، حفظ امانت مردم است واجب است، حفظ آبروی مردم جزء حفظ امانات است، واجب است.
بنابراین روایات هم همه اینها را زیرمجموعه حفظ امانت و رد امانت تلقی میکند، پس واجب است. پس ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾ مسائل مالی البته، مصداق روشن این امانت است.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر باطل باشد که امانت نیست، اگر حق باشد هم ولایتِ تکوینی امانت است که انسان درباره ائمه باید معتقد باشد و به آنها باید بسپارد، هم حکومت و ولایت هم حق آنهاست باید به آنها بسپارد دیگر. اداره جامعه، رعایت مصالح جامعه جزء امانتهای الهی است و امین مردم باید که این امانت را حفظ بکند و به اهلش بسپارد.
اولین سخن موسای(علیه السلام) کلیم در مواجهه با آل فرعون
سخن موسای کلیم(سلام الله علیه) در اولین برخورد رسمیاش با فرعون این بود که ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ ؛ این امانتها متقابلاند. امامت، امانتی است که امام به عهده دارد و بر مردم، اطاعت آنها واجب است و حفظ حقوق و مصالح مردم هم امانتی است که بر امام واجب است. لذا موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود من امین مردمم؛ این مردم امانت خدایند، این امانت را به من بده تأدیه کن. این «عَلَی الْیَد ما أخذتْ حتی تُؤَدِّی» آلفرعون دست روی مردم مصر گذاشتند مردم و جامعه، امانت الهیاند. این ظالمان که دست روی امانت الهی گذاشتند ضامناند تا اینکه این امانت را به اهلش ادا کنند. موسای کلیم فرمود: ﴿أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾. سخن در این نیست که این آب و خاک را به من بدهید [بلکه] سخن در این است که مردم را به من بدهید. مردم وقتی زنده شدند حافظ آب و خاک خوشان هم هستند. انبیا بهترین امانتی را که حفظ میکنند امت اسلامی است و امت اسلامی، امانت الهی است که به دست رهبران الهی سپرده شده است.
امانت امامت و امت و لزوم شناخت امین آنها
خب، پس هم امامت، امانت است هم امت بودن، امانت است و امین را باید شناخت و حق او را باید به او داد. اگر منظور از این امانت، بر خصوص امامت تطبیق شد، منظور از آن ﴿کُمْ﴾ که مخاطباند خصوص ائمه خواهد بود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا﴾ یعنی شما ائمه ﴿اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾؛ هر امامی مأمور است که امامت را به امام بعدی واگذار کند و دیگر مردم مأمور نیستند، چون مردم امین نبودند، این امانت امامت نزد مردم نبود تا مردم بیایند ادای امانت کنند تأدیه کنند امامت که یک امانت است نزد امام قبلی بود، آن وقت این امام قبلی، مأمور است که تأدیه کند این امانت را به امام بعدی و روایت هم همین را میگوید . در بخش دوم که تطبیق بود، مردم دخیل نیستند.
پرسش:...
پاسخ: آن مسئله یک آیهٴ بعد است به خواست که بیان خواهند فرمود که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾. این دوتا آیه، تشکیل دهنده اصلی یک نظاماند: از یک طرف وظیفه امامت را مشخص میکند و از طرف دیگر وظیفه امت را تبیین میکند. به امامان قبلی میفرماید امامت را به امام بعدی بسپارید، این در مسیر امامت. به مردم میفرماید حالا که امامت مستقر شد، شما اطاعت کنید؛ مردم موظفاند اطاعت کنند نه ادای امانت.
تنظیم اطاعت از امامت با ارائه آیه بعدی
چون این امامت ند مردم نبود؛ کسی امامت را به مردم نسپرد، مردم موظفاند حاضر باشند و مطیع، لذا آن آیهٴ اول که الآن محل بحث امامت را تنظیم میکند، آیهٴ دوم اطاعت از امامها را تنظیم میکند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ . خب، بنابراین چون امانت، مطلق است [و] همه اینها را شامل میشود ـ گرچه کاملترین مصداق اینها از نظر مسائل اجتماعی حکومت است ـ لذا هر انسانی موظف است امانتهای سهگانه را که یک بخشش با خدا ارتباط دارد، یک بخشش با جامعه ارتباط دارد، یک بخشش با خودش، اینها را حفظ بکند. این اعضا و جوارحی که در اختیار انسان است این هوش و عقل و خردی که خدا به انسان داد امانتاً به انسان داد دیگر. اگر برای خود انسان باشد که او مجاز است در این مال هرگونه که بخواهد تصرف بکند. چرا تصرف در چشم و گوش، بدون اذن حق حرام است؟ برای اینکه آنها واقعاً برای خداست؛ ما امینیم. اگر امینیم، تصرف در مال امانی بدون اذن صاحبش که مشروع نیست. صاحبش دستور داد قلب و هوش و عقلت را در فلان راه به کار ببر، استعدادت را در فلان راه به کار ببر، چشم و گوشَت را در فلان راه به کار ببر. هر امینی موظف است در امانت رعایت کند که اذن صاحبش را فراهم کند، رضای صاحبش را فراهم بکند. خب، پس انسان از هر جهت موظف است که این امانتها را رعایت کند، چه درباره خود چه درباره جامعه، چه درباره دیگران که روایات ذیل این بحث به خواست خدا باید خوانده بشود.
وجوب حاکمیت عادلانه در صورت حکومت بر جامعه
اما فصل دوم بحث فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ مسئله ادای امانت، یک شیء عمومی بود؛ دیگر به اذا و إن شرطیه و امثالذلک مشروط و مقید نشد؛ اما مسئله قضا و داوری اینچنین نیست. درباره قضا و داوری فرمود اگر سمت حکومت به دست شما رسید، حالا خواستید حاکم باشید بر شما واجب است که طبق عدل حکم بکنید: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ این حکمتان یا در صحبت عدل باشد اگر «باء»، «باء» مصاحبه است یا در کسوت عدل باشد، اگر «باء»، «باء» مناقصه است یا به میزان عدل باشد اگر «باء»، «باء» ابزار و آلت است یا به استناد عدل باشد و مانند آن. به هر حال حکمتان باید عادلانه باشد. همان طوری که درباره ادای امانت، آیات قرآن دو قسم بود: یک قسم لسان اثبات داشت؛ یک قسم لسان نفی. یک قسم ادای امانت را واجب میکرد یک قسم، خیانت را تحریم میکرد. مثل آیهٴ سورهٴ «انفال» ، درباره قضا و داوری هم بشرح ایضاً [همچنین].
آیات دو طایفه است: یک طایفه دستور میدهد که انسان، به عدل و قسط حکم بکند؛ یک قسم هم آن جور و ظلم را تحریم میکند ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ این گونه از لسانها، لسانهای نفی است یعنی اگر کسی به عدل حکم نکرد، ظالم است، فاسق است [و] کافر است. این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ خیلی بار سنگینی او را همراهی میکند [و] لسانش، لسان عدم ملکه است یعنی اگر یک وقت کسی قادر بود که به عدل حکم بکند و نکرد، حکمش این است یا فاسق است و ظالم است و کافر. در یک نظامی گاهی عدل و قسط ممکن نیست خب، آن عدم و ملکه حاصل نیست اصلاً، اما در یک نظامی که اجرای عدل ممکن است اگر کسی این کارها را نکرده باشد، ظالم و فاسق و کافر خواهد بود: ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این، غیر از آن است که شما عادلانه رفتار بکنید، این خیلی لسانش تندتر از آن است، اگر در یک فضایی در یک زمانی در یک نظامی اجرای عدل ممکن بود و کسی متصدی قضا بود و نکرد ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ این شخص، حکم ظلم و فسق و کفر را دارد.
لزوم حکم به عدالت در صورت مراجعه اهل کتاب به محکمه اسلامی
خب، اینهم لسان نفی، آیهٴ محلّ بحث لسان اثبات است. چه اینکه درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود که کسانی که اهل کتاباند و به محکمه تو مراجعه کردهاند، گرچه میتوانی آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهی ولی وقتی حکم اینها را پذیرفتی، بین دوتا یهودی یا دوتا مسیحی یا یک یهودی و یک مسیحی خواستی حکم بکنی ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ . قبلش فرمود: ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ میتوانی اعراض کنی، الآن هم همین طور است، شرعاً فقهاً اینچنین است که اگر در نظام اسلامی، اهل کتاب مشکل قضایی داشتند به محکمه قضای قاضی مسلمان مراجعه کردند، قاضی مسلمان میتواند آنها را به محکمه قضای خودشان ارجاع بدهد که بر اصول خودشان حکم بکنند و هم میتواند متصدی قضای آنها باشد . اگر متصدی قضای آنها شد باید به روش عدل حکم بکند، نگوید حالا که اینها یهودیاند یا اینها که مسیحیاند یا یکیشان یهودی است یکی مسیحی، ما عدل را رعایت نکردیم عیبی ندارد. این را صریحاً قرآن کریم به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که اگر اهل کتاب آمدند و از آنها اعراض نکردی و تصدی قضای آنها را قبول کردی: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾، چون قضای به جور حرام است ولو درباره یک یهودی یا یک مسیحی، ظلم این طور است. خب، منشأ ظلم را هم در جریانی که به داود پیغمبر(علیه و علی نبینا و آله علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود، آنجا مشخص کرد که: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ ؛ در آن آیهٴ مبارکه که خطر قضا را تبیین کرد، فرمود که بین مردم به قسط و عدل حکم بکن، این یک مطلب، به هوا و هوس اعتنا نکن و هوا و هوس را پیروی نکن، این دو، زیرا اگر پیروی کردی هوا و هوس را، تو را از راه خدا دور میکنند و گمراه میکنند و منشأ دور شدن از راه خدا و انحراف، فراموشی قیامت است، تمام خطر این است.
بیان حکم فقهی، تحلیل اخلاقی و مسئله اعتقادی در آیه
میبینید آیه از آن حکم فقهی شروع میشود، بعد به تحلیل اخلاقی و نفسی میپردازد، بعد به آن مسئله اعتقادی ختم میشود: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ﴾ که چه بکنی؟ ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾ خب، چه چیزی انسان را از حکم به حق بازمیدارد؟ هویٰ، فرمود: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی﴾ اتباع هوا چه میکند؟ ﴿فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ کسی که ضال عن سبیل الله شد چیست؟ ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ همه اینها منظم است، آن وقت این سؤال پیش میآید که منشأ همه این مشکلات چیست؟ همه این خطرها از کجا نشأت گرفته؟ در آخر آیه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ ؛ همه مشکلات از فراموشی معاد نشأت میگیرد یعنی کسی که واقعاً به جهنم معتقد است و جهنم به یاد اوست، هرگز به گناه دست نمیزند، تمام خطر این است و شیطان هم یک روانشناس ماهری است او از یک طرف، این گناهها را لذیذ جلوه میدهد [و] از طرف دیگر میکوشد حافظه انسان ـ هرچند قوی باشد ـ نسبت به قیامت فراموشکار باشد، لذا تلاش شیطان را در سورهٴ «مجادله» اینچنین فرمود: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ﴾ شیطان بالأخره بر اینها مسلط شد یاد خدا را از اینها برد، چون مبدأ همان معاد است، معاد رجوع به همان مبدأ است، چیز دیگر که نیست ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾.
تحلیل معنای «انا لله و انا الیه راجعون»
عدهای خیال میکنند «انا راجعون» یعنی «راجعون الی الدنیا»؛ ما دوباره میآییم دنیا. ما که از دنیا برنخواستیم که دوباره برگردیم به دنیا، ما از هر جایی که آمدیم به همان جا برمیگردیم ﴿إِنّا لِلّهِ﴾ بود، خب ﴿إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ است. معاد، برگشت به همان مبدأ است نه برگشت به دنیا، بساط دنیا که برچیده میشود، زمینش و آسمانش ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾ خب، پس کل نظام برچیده میشود و نظام نو ساخته خواهد شد و کل این نظام که من الله است الی الله برمیگردد. این دنیا یک رهگذری بود، شب منزلی بیش نبود، یک مسافرخانه بود مسافرخانه که وطن نیست که حالا دوباره به مسافرخانه برگردد. اگر مبدأ را کسی فراموش کرد در حقیقت، معاد را فراموش کرد. پس منشأ همه مشکلات مخصوصاً در رشته قضا فراموشی معاد است. مسائل تشویق و توبیخ و امثال ذلک، اینها یک پنج درصدی، ده درصدی گاهی ممکن است اثر داشته باشند. رکن اساسی اخلاق، همان یاد معاد است و انسان بدون اینکه تعارف بکند یک جهنمی را در پیش دارد چه بخواهد چه نخواهد. مگر ما را به میل خودمان به دنیا آوردند یا ما را به میل خودمان اینجا نگه میدارند!؟ نه ما را به میل ما آوردند نه ما را به اندازه میل ما در دنیا نگه میدارند، نه ما را به میل خودمان میبرند! آوردند و نگه میدارند و میبرند. تنها چیزی که به اراده ما بسته است ـ آنهم به عنایت الهی ـ همین است که به ما راه نشان دادند. گفتند دوتا راه هست هر راهی را انتخاب کردی وسیله نقلیه آماده است، انتخاب راه به عهده ماست، لذا تلاش رهبران الهی برای این است که انسان، معاد را فراموش نکند. پس منشأ همه مشکلات و عذاب الهی این است فرمود: ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ ممکن است کسی یاد خدا و نام خدا را بر لب داشته باشد ذکرش، ذاکر باشد ولی خودش غافل، خود این ذکر کلمهای است از کلمات الهی و مخلوقی است از مخلوقات حق و به یاد حق متذکر ولی خود انسان، غافل است.
موعظه خوب و خوب موعظه کردن ذات اقدس اله
در فصل دوم فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ نظیر اسرائیلیها نباشید که بگویید ﴿هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ ، بعد هم یک جمله معترضه را ذکر فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ خدا، خیلی موعظه خوب دارد، بسیار موعظه خوب دارد هم آن ادای امانت را هم این لزوم عدل در قضا را. در فصل سوم فرمود که ما یک دستوری دادیم که قانون را ما تدوین کردیم، شما مسئول اجرایید بخش قضا هم به عهده ماست.
اصول و عناصر دخیل در موفقیت یک جامعه
اصولاً یک جامعه وقتی موفق است که این سه عنصر را داشته باشد یعنی قانون باشد، قانون حق و اجرا بشود و کسی هم باشد که ببیند آیا آن طوری که قانون تصویب کرد اجرا شد، آیا این کارها که اجرا شد برابر قانون بود یا نبود، پس قانون میخواهد و اجرا میخواهد و قضا. اینکه میبینید نظامها معمولاً با این سه قوه میگردد مقننه، مجریه، قضائیه به همین مناسبت است در اوایل اسلام خب، مقنن مشخص بود، قاضی هم مشخص بود توده مردم مجبور به اجرا بودند و امثالذلک و هرچه توسعه پیدا میکند افراد، متعددتر میشود ولی در این سه بخش و سه فصل این آیه مبارکه به هر سه قسمت، دستور داد. اولاً قانون تدوین کرد که هر کسی موظف است امانتها را برگرداند، آن امانت هم جمع محلّیٰ به الف و لام، همه احکام و حکم را شامل میشود، این قانون. درباره قضا هم فرمود که اگر قضا به عهدهتان بود باید عادلانه قاضی باشید. خب، خود تدوین حکم قضا، قضا نیست خودش قانون قضاست، نه قضا. قضای الهی را خدا خودش به عهده گرفته یعنی هم دستورات رد امانات داد و در فصل اول وقتی انسان صالح شد، درباره کارهای خودش شایسته شد، بعد در فصل دوم به او سمت قضا داد. به چه کسی سمت قضا میدهد، به کسی که در فصل اول کارآمد بود یعنی امانت را رد کرد. اگر کسی در فصل اول، امانت الهی یا امانت اجتماعی یا امانت شخصی به عهده اوست، او صالح نیست تا در فصل دوم سمت قضا را به عهده بگیرد. فصل دوم مترتب بر فصل اول است. اگر کسی در فصل اول هیچ امانتی بر عهده او نیست همه امانات را رد کرد، شایسته است که پا در فصل دوم بگذارد [و] بشود، قاضی. حالا ممکن است کسی در فصل اول که احکام عادی بود کارآمد باشد ولی در فصل دوم که سخن از قضاست مشکلی داشته باشد. چون جریان رشا و ارتشا و اینها، در بحثهای فقهی این قسمت هم ملاحظه فرمودید کمتر انسان را سالم میگذارد. ممکن است کسی از مسائل رشای مالی نجات پیدا کند ولی از آن رشای جاه و مقام مصون نماند.
بررسی امکان رشوه معنوی
مرحوم سید(رضوان الله علیه) یعنی مرحوم آقا سید محمد کاظم(رضوان الله علیه) در این ملحقات عروه، چون عروه سه جلد است [که] جلد اولش همین معروف است، دو جلد دیگر هم دارد یعنی جلد دوم و سوم که آنها ملحقات عروه است. در جلد دوم عروه مرحوم آقا سید محمد کاظم(رضوان الله علیه) آنجا ظاهراً دارند که اینکه رشوه حرام است، مخصوص مسائل مالی است یا مسائل معنوی را هم شامل میشود یعنی این شخصی که قاضی است، دو گونه میشود به او رشوه داد: یک رشوه مالی که مشخص است. یک وقت رشوه مالی نیست [بلکه] قبل از اینکه او این سمت را پیدا کند، این احترام را بر او قائل نبودند. یک وقت است که به یک قاضی از آن نظر که واقعاً فداکار است، خدمتگزار نظام اسلامی است، یک انسان عالم عادلی است آدم او را ترویج میکند تشویق میکند تکریم میکند اینها عبادت است و ثواب دارد. یک وقت نه، برای اینکه میخواهد از او کار بگیرد، با او کار دارد یا در روزنامهها مینویسند یا در رسانههای گروهی یا در مجالس، بیش از مقدار قبلی برای او حرمت قائل است و او را تجلیل میکند، چون با او کار دارد، نه برای اینکه آن عالمی است فداکار، حالا دست از زندگی برداشت دارد به نظام اسلامی خدمت میکند برای آن نه، چون با او کار دارد و از او طمع دارد از او تجلیل میکند.
اگر آن قاضی این را شناخت و فهمید که این که در روزنامهها مینویسد و مرتب دارد تجلیل میکند و در جلسات، نام او را میبرد به احترام او پا میشود، قبلاً این کارها را نمیکرد برای اینکه با او کار دارد، میخواهد کار از او بکشد و آن قاضی هم این را فهمید و عالماً عامداً این تکریم نفسانی را تحویل گرفت، اینها هر دو میشوند راشی و مرتشی. مرحوم سید دارد که آیا رشوه، اینها را هم شامل میشود یا مخصوص مسائل مالی است؟ میفرماید که دو وجه است اقوی این است که نه، اینها را هم شامل میشود . حالا معلوم میشود که صراط مستقیم چقدر از مو باریکتر و چقدر از شمشیر تیزتر است، خیلی انسان باید مواظب باشد. از طرفی شرکت در نظام، واجب است؛ واجب کفایی است در بعضی از مراتب که مسلماً واجب کفایی است، حفظ این نظام است. از طرفی هم انواع و اقسام کارها را از انسان طلب میکنند انسان، گاهی تشخیص نمیدهد که این شخصی که تجلیل میکند آیا برای تقویت نظام است که از او تجلیل میکند یا با او کار دارد. اگر واقعاً فهمید که چون با او کار دارد و از او کار طلب میکند، این همه تجلیل به عمل میآورد او هم عالماً عامداً این تجلیل، را تحویل بگیرد. یک وقت است بیاعتنایی میکند رد میشود؛ آن دهنده، شده راشی ولی این مرتشی نیست. یک وقت نه، او هم تحویل میگیرد خوشش میآید. اینجا مرحوم سید میفرماید که بله، اینهم رشوه است و محرّم است. خب، چقدر کار دشوار است این است که صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
سیرهٴ حضرت امیر(علیه السلام) در برخورد با رشوهٴ معنوی
درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) خیلیها هستند که آن معارف بلند نهجالبلاغه بر آنها حل نشد. الآن در خود حوزهها کسی ممکن است بیست سال، سی سال، چهل سال درس بخواند به زحمت، آن معارف بلند نهجالبلاغه را بفهمد. نهجالبلاغه در آن قسمتهای کلمات قصار و در آن موعظات در حوزهها رواج دارد، برای منبرها و سخنرانیها و مواعظ؛ اما آن خطبههای عمیق عرشی، این درکش آسان نیست ولو برای کسی که ده، بیست سال سابقه تحصیلی حوزوی دارد. حضرت امیر را با آنها باید شناخت با «ما کُنتُ أعبدُ رَبَّاً لم أرَه» باید شناخت. اما مردم که با آنها به حضرت امیر عقیده پیدا نکردند، مردم به عمل بستهاند. اصلاً خیلیها نمیدانند که خطبههای بلند نهجالبلاغه چه هست؟ شما این کتاب وسائل را که میبینید، اینها حرفی است که ائمه(علیهم السلام) با مردم زدند. این نوع عبارتها ممکن است شما پنجاه صفحه، شصت صفحه، صد صفحهٴ وسائل را بخوانید و کمتر احتیاج به لغت داشته باشید. خیلیها روشن است، خیلی روان است روایت وسائل دیگر خیلی روان است. حرفی است که به مردم زدند [که] چه پاک است چه نجس است چه حلال است چه حرام است چه باطل است چه صحیح است، کجا اعاده کنید کجا اعاده نکنید، یک حرف روان زدند؛ اما بیایید به خطبههای نهجالبلاغه، بیایید روی «مناجات شعبانیه» میبینید اینطور نیست، کلمه به کلمه انسان میماند در آن، برای اینکه آن را نگفتند برای زید و عمرو، آن با خدای خود داشتند سخن میگفتند، لذا هرچه ممکن بود پیش رفتند. حضرت امیر را با این مسائل عملی اکثری مردم شناختند خب، آن وقتی که حضرت بیل به دوش و شیارکن زمین بود، 25 سال تقریبی کسی دنبال او راه نمیافتاد، حالا که شده حاکم عدهای به دنبال او راه افتادند. اینجا بود که حضرت تشر زد فرمود: «فإنّ مَشْیَ الماشی مع الرّاکب مَفسَدةٌ للرّاکب و مَذَلَّةٌ للماشی» ؛ فرمود کاری دارید؟ گفتند نه، فرمود شما دنبال من راه افتادید ذلتی است برای شما فسادی است برای من خب، چرا دنبال من راه افتادید؟ این است که ماها این حرف را میزنیم میفهمیم خوب است و نمیتوانیم عمل بکنیم، در برابر او خاضعایم، همه همین طورند. او کسی را به عنوان تابع نمیپذیرفت، میفرمود شما انسانید، شما عزیزید، چرا دنبال من راه افتادید «فإنّ مَشْیَ الماشی مع الرّاکب مَفسَدةٌ للرّاکب و مَذَلَّةٌ للماشی» ذلتی است برای خودتان، فسادی هم هست برای من. این تحویل نگرفتن است و اگر این معنا را کسی در مسائل تقنینی یا قضایی یا اجرایی رعایت بکند، چه در بخش رد امانات چه داوری بین الناس، خدا هم در آن بخش اول که انسان کار میکند بصیر است هم در آن بخش دوم که انسان حرف میزند و حکم صادر میکند سمیع است، لذا فصل سوم به منزله قضاست که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است