display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 9 سوره انسان _ بخش اول

تفسیر آیات 1 تا 9 سوره انسان _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 28 دقیقه مدت قطعه
  • 163 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 9 سوره انسان _ بخش اول"
- سوره مبارکه «انسان» در تبیین و تشریع خلقت انسان است؛
- بخشی از آیات به جریان و فضای مدینه تناسب تام دارد؛
- ذات اقدس الهی عالم را «من لا شیء» خلق نکرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿هَلْ اَتی‌ عَلَی الْاِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) اِنَّا خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (2) اِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمَّا شاکِراً وَ اِمَّا کَفُوراً (3) اِنَّا اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ اَغْلالاً وَ سَعیراً (4) اِنَّ الْاَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَاْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً (5) عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (6) یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً (7) وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ اَسیراً (8) اِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9) ﴾

سوره مبارکه «انسان» که بعد از سوره مبارکه «قیامة» قرار دارد در تبیین و تشریع خلقت انسان است. قرآن کریم سه بخش آیات مربوط به ساختار خلقت دارد: یک بخش مربوط به خلقت کل جهان است، یک بخش مربوط به خلقت سماوات و ارض و مانند آن است که به طور خصوصی تبیین می‌کند، یک بخش از آن مربوط به خصوص انسان است. درباره انسان، هم از «کان تامه» او خبر می‌دهد هم از «کان ناقصه» او. هم از «لیس تامه» او خبر می‌دهد هم از «لیس ناقصه» او. «کان تامه» این است که او را آفرید. «کان ناقصه» اینکه او را چگونه آفرید و چه جور آفرید؟ «لیس تامه» آن است که او نبود و خدا او را بود کرد. «لیس ناقصه» این است که نداشت و خدا به او داد. همه این خصوصیت‌ها را مبسوطاً قرآن کریم بیان کرد.

بخشی از آیات به جریان و فضای مدینه تناسب تام دارد؛ نظیر: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‌ حُبِّهِ مِسْکیناً﴾[1] که مربوط به اطعام اهل بیت (علیهم‌السّلام) نسبت به یتیم و مسکین و اسیر است. بخشی هم به جریان مکه بی‌شباهت نیست؛ لذا گفتند ملفّق از مدنی و مکی است. صدر سوره دارد که ﴿هَلْ اَتی﴾ این «هل» استفهام تقریری است نه اینکه حالا «هل» به معنای «قد» باشد. «هل» به معنای خودش است؛ منتها استفهام گاهی تنبیهی است، گاهی استعطاعی است، گاهی تقریری است. ﴿هَلْ اَتی﴾ یعنی یقیناً آمده است؛ به دلیل اینکه آیات بعدی سخن از استفهام نیست، سخن از سؤال و توضیح خواستن و زیر بار مسئولیت رفتن و عتاب کردن است. اینکه فرمود: ﴿هَلْ اَتی‌ عَلَی الْاِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ این ناظر به «کان ناقصه» است یعنی روزگاری گذشت که انسان چیز قابل ذکری نبود. سالیان متمادی خاک بود، این اختصاصی به آدم و امثال آن ندارد کلّ انسان این است. الآن اگر کسی برود پشت بام این نظام سپهری، این هفت هشت میلیارد بشر را نگاه کند و از آینده اینها باخبر باشد، می‌بیند این هفت هشت میلیاردی که هستند سابقه نفی داشتند قبلاً خاک بودند در مزرعه‌ها بودند، در مرتع‌ها بودند، بعد از دویست سال سیصد سال کمتر و بیشتر هم باز در مزرعه‌ها هستند در خاک‌ها هستند؛ یعنی اینها خاک‌های مزرعه بودند، خاک‌های باغ‌ها بودند، بعد به صورت زراعت و کِشت و زرع درآمدند، بعد به صورت میوه درآمدند، بعد به بازار عرضه شدند، بعد نسل قبلی از آنها استفاده کرد، بعد نطفه شدند، بعد زنده شدند و بعد هم نگاه می‌کند، بعد از دویست سال هم باز در همین خاک‌های مزرعه و مرتع‌اند. اینها یک سیر افقی دارند که از خاکی به خاکی تبدیل می‌شود. این مربوط به بدن اوست که دوباره ذات اقدس الهی اینها را برمی‌گرداند؛ اما اگر به ملکوت عالم سفر بکند، روح آنها را در یک سطحی دیگر می‌بیند که روح قبلاً چه بود؟ الآن چیست؟ بعد چه می‌شود؟ آن تحوّل مادی زمان و زمینی ندارد. این انسان‌ها این طور بودند؛ لذا صادر هم نسبت به «کان تامه» آنها صادق است که به زکریا و امثال زکریا می‌فرماید: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾[2] این «کان»، «کان تامه» است؛ نه اینکه «شیئاً» خبر باشد؛ یعنی تو چیزی نبودی. نه اینکه در عدم «لا شیء» بودی که بشود «کان ناقصه». ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این «شیئاً» تمییز و حال و مانند آن است، خبر نیست. این کان، کان ناقصه است «لا شیء» بودی. وقتی زکریا عرض کرد: ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْبا﴾[3] ذات اقدس الهی فرمود که اینها که کارهای دشوار است اصل آن کار که «کان تامه» است، نبود را بود کردیم، حالا می‌توانیم تو را هم پدر کنیم. ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این در باره «کان تامه» است آن هم «لیس تامه»؛ یعنی «لاشیء» را شیء کرد. «کان ناقصه» هم این است که انسان ﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ قابل ذکر نبود؛ حالا یا خاک‌های بیابان و خیابان بود یا نطفه‌ای بود که قابل ذکر نبود. در بخش پایانی سوره مبارکه قبل، یعنی سوره مبارکه «قیامة» هم دارد که درباره همین انسان فرمود مگر انسان سابقه این شیء را ندارد؟ ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[4] که قابل ذکر نبود.

بنابراین این کان، «کان ناقصه» است ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ یعنی قابل ذکر نبود، برخلاف کان سوره مبارکه «مریم» که «کان تامه» است؛ ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾. پس ﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که قابل شیء نبود؛ منتها آن جایی که قابل ذکر نبود، شیئی بود به نام تراب یا نطفه که خدا او را به این صورت درآورد. آن جایی که ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ در بحث‌های پارسال در تبیین خطبه فدکیه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) آنجا گذشت که ذات اقدس الهی عالم را «من لا شیء» خلق نکرد. یک شبهه‌ای بود که از دیرزمان مادیین داشتند، این شبهه را مرحوم کلینی می‌فرماید وجود مبارک حضرت امیر با لطیف‌ترین بیانات عقلی‌شان این شبهه را پاسخ دادند. مرحوم میرداماد در الرواشح السماویه این را تفصیلاً بیان کرد. آن شبهه مادیین این است که خدا عالم را از چه چیزی خلق کرد؟ اگر «من شیء» خلق کرد؛ پس قبل از خلقت، اشیایی، موادی بودند و خدا این مواد را جمع کرد به صورت آسمان و زمین درآورد. پس معلوم می‌شود که یک شیئی ممکن است باشد محتاج به خالق نباشد و خدا از این مجموعه یک چیزی بسازد؛ اگر «خلق العالم من شیء» و اگر عالم را «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» یعنی عدم که چیزی نیست که ماده قرار بگیرد خدا از عدم آسمان بسازد و از عدم زمین بسازد و شیء هم که خالی از دو طرف نقیض نیست.

«فتحصّل» آن شبهه مادیین و ملحدان این است که خدا عالم را یا «من شیء» خلق کرد یا «من لا شیء». اگر «من شیء» خلق کرده باشد پس معلوم می‌شود قبل از خلقت اشیایی بود و خدا از اینها عالم را ساخت و آن اشیاء نیازی به خالق نداشتند نیازی به خدا نداشتند. پس می‌شود شیئی موجود باشد و خدا نداشته باشد و اگر عالم را «من لا شیء» خلق کرده باشد، «لا شیء» عدم محض است «عدم» ماده قرار نمی‌گیرد که خدا از عدم آسمان بسازد از عدم زمین بسازد. این شبهه‌ای بود از دیرزمان مادیون داشتند.

خطبه نورانی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) خطبه فدکیه، آن سه چهار سطر اول، نه خِطابه آن حضرت. آن خطبه یعنی آن سه چهار سطر اول، مثل خطبه‌ای که وجود مبارک حضرت امیر از صفین که برگشت یک خطبه عمیقی خواند که مرحوم کلینی می‌فرماید که اگر انبیا جمع بشوند و در بین آنها انبیای اولوا العزم نباشد کسی نمی‌تواند این گونه سخنرانی کند.[5] عصاره سخنرانی مشترک بین وجود مبارک حضرت امیر و زهرا ( (سلام‌الله‌علیها) ا) این است که حضرت فرمود: «خلق الاشیاء لا من شیء»، [6] [7] ( «... ابْتَدَعَ الْاَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ قَبْلَهَا...» .) آنها مشکلشان این است که می‌گفتند شیء که خالی از نقیضین نیست، هر دو طرف نقیض محال است، همان طور که اجتماع نقیضین محال است ارتفاع نقیضین هم محال است. بگوییم خدا جهان را «من شیء» خلق کرد که محال است، بگوییم «من لا شیء» خلق کرد که محال است؛ پس خلقت درست نیست!

جوابی که از خطبه حضرت امیر برمی‌آید این است که اجتماع نقیضین محال است درست است. ارتفاع نقیضین محال است درست است؛ اما نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست. «نقیض کلّ رفع او مرفوع».[8] نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». «من لا شیء» که موجبه است، «من شیء» هم موجبه است؛ نقیض موجبه که موجبه نیست. خدا عالم را «لا من شیء» خلق کرد؛ یعنی مُبدَع است؛ یعنی ماده نمی‌خواهد. این است که کلینی می‌فرماید در برابر این خطبه باید سجده کرد.

این سه چهار جمله خطبه نورانی فدکیه هم تعبیرش همین است که «خلق العالم لا من شیء»، «خلق الاشیاء لا من شیء». انسان یک بخشی از آن که مربوط به «کان تامه» است «لا من شیء» مُبدع است مخصوصاً روح او. بخش دیگرش که نطفه و مانند آن است «من شیء» است، ولی شیئی که قابل ذکر باشد نیست.

فرمود: ﴿هَلْ اَتی﴾، این «هل» هلِ تقریریه است. «قد اتی» نه اینکه «هل» به معنی «قد» باشد «هل» به معنی خودش است؛ منتها استفهام چند گونه است. ﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ قابل ذکر نبود مثل همان است که در پایان سوره مبارکه «قیامة» دارد که: ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، آیه 37 سوره مبارکه «قیامة» که قبلاً گذشت این بود: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکَ سُدی ٭ اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾،[9] یک قطره آب بود که ما این را به این صورت درآوردیم که الآن صدها دانشمند بخواهند تشخیص بدهند که این انسان کیست تازه در بدن او گیر کردند، بسیاری از بیماری‌ها کشف نشده، بسیاری از داروها کشف نشده است. تازه درباره بدن او؛ اما درباره روح او ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾؛[10] ‌ بنابر این که این روح منظور غیر انسانی باشد، ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبِّی وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاَّ قَلیلا﴾.

﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ حالا انسان فرق می‌کند آدم «و من دونه» این طور بودند هم «کان تامه» دارند هم «کان ناقصه». «کان تامه» درباره کل عالم است که ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾،[11] این «کان تامه» است. «کان ناقصه» این است که ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[12] هر چه آفرید زیبا آفرید. این طور نیست که به بعضی‌ها کمالات لازم را داده باشد کمالات لازم را به بعضی نداده باشد. هر چیزی، هر امری را لازم داشت خدا به او داد. این ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، نه یعنی حُسن ظاهری نظیر طاووس. به خرچنگ هر چه خواست داد. به طاووس هر چه خواست داد. تغذیه او، تنمیه او، تولید او، هر چه که برای خرچنگ لازم بود به او داد، هر چند زیبا نباشد. ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، این را وجود مبارک موسای کلیم برابر آیات سوره «طه» تبیین کرد وقتی فرعون گفت «رب العالمین» کیست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[13] هر چه را آفرید زیبا آفرید. یعنی اگر فلان حشره فلان پشه، فلان خرچنگ، فلان موجود آبزی یا خشک‌زی یا ذوحیاتین لازم داشت به او داد. این طور نیست که ماهی یک چیزی را لازم داشته باشد و خدا به او نداده باشد، یا مرغ هوا چیزی را لازم داشته باشد و خدا به او نداده باشد، این طور نیست. ﴿رَبُّنَا الَّذِی اَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، بعد او را چون به همه امور مجهز کرد به مقصدش هدایت کرد.

﴿هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ اصرار قرآن کریم بر انسان‌شناسی آن است که در جریان حیات‌شناسی آنها که کم‌اندیش و نزدیک‌بین هستند، چون دورتر از جریان عالم مُلک را نمی‌بینند، گاهی انسان را در حدّ یک حیوانات عادی می‌پندارند، گاهی هم انسان را در حد حیوانات برتر نظیر بوزینه و امثال بوزینه می‌گویند ـ معاذالله ـ انسان قبلش حیوان به نام بوزینه بود و میمون بود و مانند آن. اینها کسانی هستند که نه از قبل باخبرند، نه از بعد باخبرند، نه از علوم عقلانی باخبرند، نه از علوم وحیانی مستحضرند. می‌فرماید اینها درست انسان را نشناختند درست‌اندازه‌گیری نکردند، معرفت‌شناسی آنها در محدوده حس است. اینها که فکر می‌کنند انسان در حدّ گیاه است یا در حدّ حیوانات عادی است چون بیش از حس بهره‌ای نبردند.

الآن ببینید بسیاری از فتواهای پزشکی را از آزمایشگاه موش می‌گیرند. این بیماری را در آزمایشگاه موش مشاهده می‌کنند، بعد درمانش را هم از آن آزمایشگاه می‌گیرند و انسان را معالجه می‌کنند و این مقام شریف طب را در حدّ دامپزشکی تنزّل دادند آن هم مربوط به بدن انسان است. قرآن کریم می‌فرماید نه تنها انسان در حدّ آزمایشگاه موش بررسی نمی‌شود در حدّ سایر حیوانات هم بررسی نمی‌شود. بسیاری از بیماری‌هاست که اصلاً در آزمایشگاه موش جواب نمی‌گیرد. این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[14] را که آزمایشگاه موش جواب نمی‌دهد. فرمود اگر کسی همسری دارد به بیگانه نگاه می‌کند، این مریض است. این را که آزمایشگاه موش جواب نمی‌دهد.

بنابراین آنها این مقداری که بیشتر ترقی کردند شما این حیات‌شناسان را زیست‌شناسان روز را بررسی کنید، آدم‌های خوبی‌اند اهل نماز هم هستند اهل دیانت هم هستند؛ منتها راه پژوهش و تحقیق را ندارند. اینها بررسی کردند گفتند انسان مثلاً سی درصد با گیاه شریک است یا مثلاً چهل درصد با فلان حیوان شریک است. برخی از انسان‌ها هشتاد درصد با میمون مشترکاتی دارند. اینها درست است در بخش تغذیه در بخش تنمیه در بخش تولید، بله مشترکاتی دارند؛ اما انسان یک مرحله چهار یا پنج بُعدی است مثل انسانی که دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه و فوق لیسانس را گذارنده و الآن دوران دکترای اوست. این کسی که دوران دکترا را می‌گذراند در عین حال که مشترکاتی دارد با دبستانی‌ها هر چه او می‌داند این می‌داند با دبیرستانی‌ها مشترکاتی دارد با دانشگاهی‌ها مشترکاتی دارد با فوق لیسانس مشترکاتی دارد، یک سلسله مطالب علمی و عملی دارد که هیچ کدام از آن اصناف چهارگانه ندارند. انسان در عین حال که یک سلسله مشترکاتی با نباتات دارد، با حیوانات دارد حیوانات خیلی عقب‌افتاده یا حیوانات میانی، یک سلسله مشترکاتی با فرشته‌ها دارد. اینها بررسی کردند مشترکات بین انسان و میمون را، بله انسان با میمون مشترکاتی دارند، انسان با درخت مشترکاتی دارد در بخش تغذیه و تنمیه و تولید؛ اما مشترکاتی که با فرشته‌ها دارد چرا آنجا را ‌نمی‌سنجید.

یک سلسله اموری است که در انسان‌ها هست که اصلاً در هیچ حیوانی از حیوانات شرق و غرب عالم دریایی و صحرایی و هوایی نیست و آن این است که انسان قواعد کلّیه را درک می‌کند. میلیاردها میلیارد حیوان چه در دریا چه در صحرا چه در فضا چه در آسمان چه در زمین ممکن است پیدا بشوند اینها در بخش‌های حسّ هستند تغذیه هستند تنمیه هستند تولید هستند مانند آن، اما هیچ حیوانی قضایای کلّی و علمی را درک نمی‌کند. قضایای شخصی را درک می‌کند، یک؛ قضایای جزئی را درک می‌کنند، دو؛ با هیچ کدام از اینها علم درست نمی‌شود. قضایای شخصی مثل اینکه فلان شخص رفت، فلان شخص آمد، این با این علم حاصل نمی‌شود. قضایای جزئی مثل بعض الانسان کذا، بعض الحیوان کذا، موجبه جزئیه است یا سالبه جزئیه است با دو تا موجبه جزئیه هرگز نمی‌شود قیاس تشکیل داد. «الجزئیین لا یکون قیاس». در هر استدلال و برهانی الا و لابد باید یک قضیه کلّی باشد و هیچ حیوانی کلّی درک نمی‌کند. مثلاً بگوید هر دو دو تایی چهارتاست، هر عدلی محبوب است، هر ظلمی مبغوض است، هر کذا، همه کذا اینها کلیات است. هیچ حیوانی از حیوانات دریایی صحرایی هوایی قضیه کلّی درک نمی‌کند کلّی مخصوص انسان است و ملک.

اینهایی که می‌گویند انسان با میمون هشتاد درصد مشترکات دارد، اما این برای تنِ انسان است. اما این ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبِّی﴾،[15] کلّی را درک می‌کند یک حیوان در شرق و غرب عالم پیدا نمی‌شود که کلّی درک بکند. کجا انسان می‌تواند نسل قبلی او میمون یا امثال میمون باشد؟! اگر کسی دائماً در حرَم و حریم آزمایشگاه موش بگردد، بله، ره‌آوردش همین است. فتوای درمان و بیماری را از آزمایشگاه موش بخواهد این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ را درک نمی‌کند و اگر در حریم مشترکات بین انسان و حیوان، انسان و دام و مانند آن جستجو کند، این انسان را نمی‌شناسد و هرگز انسان‌شناس نخواهد بود. اما اگر به امتداد رشد انسان از بخش جماد و نبات و حیوان بگذرد به بخش ملکوتی‌اش برسد یک ذرّه بین انسان و غیر انسان مشترک پیدا نمی‌کند. آن مرز مشترکات انسان و ملائکه است که اگر این باشد «لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِکَة». [16]

پرسش: ...

پاسخ: نه، بیشتر یعنی بیشتر! بیشتر قرآن یعنی بیشتر قرآن دارد معنویت را می‌گوید، اخلاق را می‌گوید، وحی را می‌گوید، ادب را می‌گوید. شکم و اینها را که نمی‌گوید. آنجا که سخن از عدل است سخن از بیشتر نیست. آنجا که شکم است بله، بیشتر است؛ یعنی بخش مشترکات است. وقتی هر آیه را باز می‌کنید وحدانیت خدای سبحان است، هر آیه را باز می‌کنید عالم هدفی دارد، هر آیه را باز می‌کنید وحی و نبوت است؛ اینها ذره‌ای مشترک بین انسان و حیوان نیست.

یک بیان نورانی مرحوم شیخ مفید (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف امالی‌ از وجود مبارک امام معصوم (سلام‌الله‌علیه) نقل می‌کند فرمود چرا این جا هستی؟ چرا درها باز است چرا نمی‌روی؟ فرمود اگر کسی به حسب ظاهر ایمان بیاورد و عمل صالح نداشته باشد، «مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَلَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاءِ»؛ فرمود درهای ملکوت باز است چرا نمی‌روید؟ چرا ایستادید؟ چرا نشستید؟ این بیان نورانی امام است.[17] مرحوم مفید در امالی این «وَلَجَ یلِجُ» را نگاه کنید، «ولوج»؛ یعنی ورود. فرمود درها باز است چرا نمی‌روید؟! چرا نشستید؟! اگر کسی بخواهد عقل نظری او کامل بشود، راه حوزه و دانشگاه است عقل عملی او باز بشود راه مسجد و حسینیه است. عقل نظری؛ فهم یعنی فهم‌اندیشه، اجتهاد، با استدلال و برهان بالا می‌آید. عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[18] با سجده بالا می‌آید، با نماز شب بالا می‌آید، با درست گفتن و درست رفتن و بیراهه نرفتن و راه کسی را نبستن.

فرمود: «لَا یَکْمُلُ الْعَقْلُ اِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ»؛ [19] اگر بخواهیم عقل نظری‌اندیشه‌ورز کامل بشود، راهش درس و بحث است. بخواهیم عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» کامل بشود، راهش سجده است نماز شب است عمل صالح است اطاعت است عبادت است. فرمود شما یک ذره مشترک بین انسان و حیوان ندارید.

پرسش: ...

پاسخ: تسبیح او صبغه تکوینی اوست. اگر کسی وارد ملکوت عالم بشود صدای آنها را هم می‌شنود. هم مرحوم شیخ طوسی از ما، هم جناب زمخشری از آنها هر دو در ذیل آیه: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛ [20] چون دارد که ﴿وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾،[21] سوره مبارکه «بقره»؛ هر دو نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: قبل از اینکه من پیغمبر بشوم، هر وقت عبور می‌کردم سنگی آنجا بود هر وقت مرا می‌دید سلام می‌کرد «اِنِّی لَاَعْرِفُهُ الْآن‌»؛ الآن هم آن سنگ را می‌شناسم. اگر کسی وارد ملکوت بشود با ملکوتیان آشناست و صدای تسبیح آنها را می‌شنود. فرمود هر وقت می‌گذشتم «کَانَ یُسَلِّمُ عَلَیَّ قَبْلَ اَنْ اُبْعَثَ اِنِّی لَاَعْرِفُهُ الْآن‌»؛[22] الآن هم من آن سنگ را می‌شناسم. فرمود چرا وارد نمی‌شوید؟ راه که باز است. راه هم هست در هم باز است. چرا نشستید؟

این است که این حیات‌شناسان عزیز دانشگاهی خیلی تلاش و کوشش می‌کردند اجرشان با خدا، مسلمان و متدین و مؤدّب هستند؛ منتها راه تحقیقشان از راه آزمایشگاه موش عبور کرده است، این راه نیست. این را اگر شما بخواهید یک دکتر را با همتایانشان بسنجید باید دکتر را با دکترها بسنجید، نه دکتر را با دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و فوق لیسانسی. انسان را خواستید بشناسید با فرشته‌ها باید بسنجید. آن بخش بدنی و مادی انسان است. این بیان نورانی امام سجاد که در ایام شهادت آن حضرت هستیم، وجود مبارک امام سجاد فرمود در فخر انسان دانشمند همین بس که ذات اقدس الهی وقتی نام علما را می‌برد با ملائکه یکجا ذکر می‌کند. فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ اُولُوا الْعِلْمِ﴾[23] این بیان نورانی حضرت است. فرمود علما را که قرآن کریم نام می‌برد با ملائکه نام می‌برد، برای اینکه اینها با ما مشترکات دارند.[24]

اگر کسی خواست انسان را بسنجد که بدنش را نمی‌سنجد تا بگوییم هشتاد درصد با بوزینه شریک است. آن جا که وحی، برهان، سجده، شکر، توحید و براهین الهی را اقامه می‌کند آنجا را باید سنجید. یک مشترک بین انسان و دام نیست.

پرسش: ...

پاسخ: آن به تعلیم وجود مبارک سلیمان است، او اگر با سنگ هم حرف بزند سنگ هم حرف می‌زند. این از ناحیه وجود مبارک سلیمان است که فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾، [25] و یادش هم می‌دهند وگرنه آنها این طور نیستند که بفهمند. یک حیوان در سراسر عالم پیدا شده که حرف سلیمان را یاد گرفته و گفته است. این طور نیست که حالا حیوانات دیگر این طور باشند وگرنه «لو کان لبان».

غرض این است که اصرار قرآن در معرفی انسان این است که ما انسان را تنها نگذاشتیم، اسرار عالم را در درون او قرار دادیم، یک؛ به وسیله وحی این اسرار را شکوفا کردیم، دو؛ این هر دو راه را می‌بندد و بیراهه می‌رود، سه. هم در سوره مبارکه «روم» فرمود ما او را تنها نگذاشتیم و تبدیل‌پذیر هم نیست هم «کان تامه» دارد هم «کان ناقصه» دارد، فرمود ما انسان را با فطرت آفریدیم و تغییرپذیر هم نیست. آیه سی سوره مبارکه «روم» این است: ﴿فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾، یک؛ ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، دو؛ این به فطرت توحیدی خلق شده است، یک؛ عوض شدنی هم نیست، دو؛ هیچ کس عوض نمی‌کند؛ نه خدا و نه غیر خدا. غیر خدا عوض نمی‌کند چون توان آن را ندارد. خدا عوض نمی‌کند چون به احسن وجه خلق کرد. این «لا» لای نفی جنس است ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هیچ قابل عوض نیست. نه خدا عوض می‌کند، چون به احسن وجه آفرید. نه غیر خدا، چون توان آن را ندارد. این با فطرت خلق شده است. شرق عالم و غرب عالم یک انسان بی‌فطرت نخواهیم داشت. در درون هر کسی این لوح زرّین نوشته است که خدا هست و واحد است و لاشریک له. در درون هر کسی هست. ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾، این از راه فطرت.

از راه برهان و عقل هم در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» که قبلاً چند بار بحث شد آمده است که این عقلانیت وحیانی همین است که عقل را قرآن آن قدر بها می‌دهد بها می‌دهد بها می‌دهد که با خدا دیالوگ کند گفتگو کند؛ اگر عقل باشد. در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «نساء» آیه 165 این است؛ فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم شرق عالم و غرب عالم هیچ زمان و زمینی نیست که حجت نباشد یا پیغمبر است یا امام است یا علمایی هستند که جانشین او هستند: ﴿اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾،[26] خدا بشر را بدون وحی و بدون حجت رها نمی‌کند. این برهان عقلی است عقل را ببینید که چه پایگاهی دارد؟! در بخش پایانی سوره «نساء» یعنی آیه 165 این است فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛ خدا می‌فرماید اگر ما انبیا نفرستیم کتاب آسمانی نفرستیم وحی نفرستیم، عقل علیه منِ خدا استدلال می‌کند می‌گوید تو که می‌دانی ما به کجا می‌رویم و ما بی‌خبریم چرا راهنما نفرستادی؟! تو که می‌دانی ما از کجا آمدیم و ما نمی‌دانیم چرا راهنما نفرستادی؟! این عقل است. عقلی که بتواند با خدا گفتگو کند این معیار حجیت است. ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، این «بَعد» ظرف است و ظرف مستحضرید که مفهوم ندارد مگر در مقام تحدید. اینجا چون مقام تحدید است مفهوم دارد. پس عقل آن قدر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند؛ البته این در فصل سوم است نه در فصل اول. فصل اول که مربوط به ذات اقدس الهی است که کسی دسترسی ندارد. اوصاف ذاتی خدا که نامتناهی است و عین ذات است کسی دسترسی ندارد؛ اما ظهور حق، فعل حق، تجلی حق، یاد حق نام حق اینها در دسترس عقل است که فرمود عقل این قدرت را دارد که با خدا احتجاج کند.


[1] انسان/سوره76، آیه8.
[2] مریم/سوره19، آیه9.
[3] مریم/سوره19، آیه4.
[4] قیامه/سوره75، آیه37.
[5] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص136.
[6] دلائل الإمامة - ط مؤسسة البعثة، الطبری‌ الصغیر، محمد بن جریر، ج1، ص111.
[7] الاحتجاج علی اهل اللجاج (للطبرسی)، ج‌1، ص98.
[8] شرح المنظومة، ج‌1، ص256.
[9] قیامه/سوره75، آیه36 - 37.
[10] اسراء/سوره17، آیه85.
[11] زمر/سوره39، آیه62.
[12] سجده/سوره32، آیه7.
[13] طه/سوره20، آیه50.
[14] فاطر/سوره35، آیه10.
[15] اسراء/سوره17، آیه85.
[16] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفة، ج6، ص24.
[17] الامالی (للمفید)، النص، ص184.
[18] الکافی- ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[19] نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، الحُلوانی، حسین بن نصر، ج1، ص83.
[20] بقره/سوره2، آیه74.
[21] بقره/سوره2، آیه74.
[22] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسی، ج17، ص372.
[23] آل عمران/سوره3، آیه18.
[24] التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام، ص625.
[25] نمل/سوره27، آیه16.
[26] فاطر/سوره35، آیه24.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 28:56

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    خدا حفظش کنه

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی