- 576
- 1000
- 1000
- 1000
صراط مستقیم و وسوسه های شیاطین، جلسه نوزدهم
سخنرانی از آیت الله حسین انصاریان با موضوع «صراط مستقیم و وسوسه های شیاطین»، جلسه نوزدهم، سال 1400
از آیات پایانی سورهٔ مبارکهٔ آلعمران تا جزء آخر قرآن، پروردگار عالَم جمعی را بهعنوان اَبرار مطرح فرموده است. عظمت و ارزش ابرار تا جایی است که در همین قرآن مجید چنین نقل میکند: اولوالالباب یعنی دارندگان خرد و عقل خالص و پاک. یکی از دعاهایی که اولوالالباب داشتند، این بود: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» (سورهٔ آلعمران، آیهٔ 193) خدایا! در روزِ گرفتن جانمان، جان ما را در معیّت ابرار قرار بده که ما تا ابد با این گروه باشیم. ابرار به توضیح ائمهٔ طاهرین دارای سه ویژگی کلی هستند که این سه ویژگی در آنها جامع، کامل و نهایی بوده و کم نداشتند.
یک ویژگی آنها، اطاعت محض از پروردگار عالم بود. اینها در برابر خواستههای خداوند، فقط مجری بودند و برایشان هم فرقی نمیکرد که این خواستههای الهی، مالی، جانی یا حقوقی باشد. آنچه معشوقشان بود، اطاعت بود؛ آنهم اطاعت محض! چونوچرایی در خواستههای پروردگار نداشتند و ایراد، اشکال و مهلتگرفتن در فرهنگ آنها نبود. گاهی هم اتفاق میافتاد که اطاعت امر برایشان خیلی گران تمام میشد و با ضربههای شدید دشمن و مشکلات سنگین روبهرو میشدند؛ ولی مطیع بودند و در اوج اطاعت هم به شهادت رسیدند یا جان دادند.
ویژگی دومشان بنابر متن روایت، «وَ اجْتِنابُ المَحارِمِ»؛ نمیگوید اهل ترک حرامها بودند، بلکه میگوید «اِجْتِنابُ المَحارِمِ» اینها از همهٔ حرامهای خدا دور بودند و فاصله داشتند. به تعبیر عرفانی، هیچ حرامی به ابرار دسترسی نداشت و بهخاطر آن عظمت وجودیشان، ابلیس اینها را قبل از خلقت بنیآدم میشناخت. طبق آیات قرآن، زمانی که ابلیس ملعون، مطرود، ملعون، مدهور و جهنمی شد، سه علم داشت:
یک علمش علم بالله بود. او حضرت ربالعزه را میشناخت و توحید حالیاش بود؛ یقین هم داشت که حضرت حق کلیددار هستی است، دلیل این حرف چیست؟ دلیلش این است که در قرآن مجید با خدا گفتوگو و سؤال و جواب دارد؛ همچنین برای سوگندهایش هم فقط به عزت پروردگار سوگند میخورد. اگر خداشناس نبود، با خدا گفتوگو نمیکرد و به عزت خدا قسم نمیخورد.
علم دوم او هم علم به قیامت بود. ابلیس یقین داشت که قیامت برپا میشود، لذا در قرآن است که به پروردگار گفت: من از تو مهلت بودن میخواهم «إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» تا زمانی که انسانها را به محشر وارد میکنند. در حقیقت، او یقین داشت که قیامت برپا میشود.
علم سوم هم علم به انبیای الهی بود. من نمیدانم این علم را از کجا آورده بود، ولی در متن قرآن هست. آن زمان که با پروردگار سخن گفت و درگیر شد، فقط آدم (ع) آفریده شده بود؛ ولی از برجستهترین فرزندان آدم (ع)، یعنی انبیا و ائمه، آگاهی کامل داشت. به پروردگار گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» (سورهٔ ص، آیهٔ 82) من تمام فرزندان این آدم را تا قیامت، از رسیدن به سعادت، خیر، رحمت و مغفرت تو ناکام خواهم گذاشت. «اِغوا» یعنی ناکامگذاشتن؛ ما چارهای نداریم جز اینکه این لغت را در سورهٔ طه دربارهٔ حضرت آدم(ع) بهعنوان ناکامماندن معنا کنیم؛ چون نعوذبالله نمیشود آیهٔ سورهٔ طه را که دربارهٔ حضرت آدم (ع)، اولین پیغمبر میفرماید «فَغَوَیٰ»، معنا کنیم که این موجود اولِ من از این جنس و خلیفهٔ من گمراه شد! نسبتدادن گمراهی به انبیا کفر است.
ما باید در توضیح لغات قرآن به قویترین کتب لغت مراجعه کنیم. اگر برای یک لغت ده معنا آمده است، معنای مناسب با شأن نبی و قرآن را انتخاب کنیم و اینگونه معنا کنیم: وعدههایی که ابلیس به آدم داد و گفت تو و خانمت اگر از این درخت بخورید، همیشه در این بهشت خواهید بود و از این جسم سنگین به دو فرشته تبدیل میشوید. ابلیس قسم هم خورد و آدم هم به قسم ابلیس اعتماد کرد؛ بعد قرآن میگوید: «فَغَوَیٰ» از وعدههایی که ابلیس به آنها داد، ناکام ماندند؛ یعنی به آن وعدهها نرسیدند و وعدههایش دروغ بود. این معنی اغواست. ابلیس به پروردگار گفت: تمام فرزندان این شخص را (نمیدانم از کجا میدانست که این شخص همسر پیدا میکند و اولاددار، نوهدار و نبیرهدار میشود و روزگاری کرهٔ زمین از فرزندان دختر و پسرش پر میشوند) از رسیدن به خیر دنیا و آخرت، سعادت امروز و فردا و رحمت، رضایت و غفران تو ناکام میکنم تا به این حقایق نرسند. «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 83) ولی من به بندگان مخلَص تو دسترسی نخواهم داشت. آنها در جایگاهی قرار دارند که نه در دام من میافتند، نه من به آنها میرسم و نه میتوانم در فکر، روحیه و حالاتشان تأثیر منفی بگذارم. مخلَصین چه کسانی هستند؟ پروردگار دربارهٔ یوسف (ع) میفرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (سورهٔ یوسف، آیهٔ 24)، نمیگوید «مُخْلِصین»! شیطان به مخلِصین دسترسی دارد، اما مخلِصین با احساس ضربهٔ او فرار میکنند و شکست نمیخورند؛ درحالیکه به مخلَصین اصلاً دسترسی ندارد.
شیطان این سه علمِ بالله، معاد و انبیا و ائمهٔ طاهرین را داشت، پس چرا مطرود، ملعون، مدهور، رجیم و جهنمی شد؟ این سه علم که خیلی سنگین است! علتش این بود که به علم خودش اصلاً عمل نکرد. علم او بدون عمل بود. پیغمبر (ص) میفرمایند: «الْعاِلمُ بلا عَمَلٍ، کَالشَّجِر بلا ثَمٍر» آنکسی که به علمش عمل نمیکند، مثل درخت بیمیوه میماند. همچنین در روایت دیگری میفرمایند: آنکسی که به علمش عمل نمیکند، مثل چراغ بدون شعله میماند. اگر چراغ بدون شعله را در تاریکی بِبَرند، بهاندازهٔ نوک سوزن هم آن تاریکی را برطرف نمیکند. پیغمبر (ص) میفرمایند: جهنمیها از بوی تعفنی که از همهٔ عذابها بیشتر رنجشان میدهد، به خدا شکایت میکنند و میگویند: ما این هفت طبقه را قبول کردهایم و هرچه هم عذاب بود، بر سر ما ریختهای؛ این بوی تعفن را از جهنم بردار. اما خدا برنمیدارد! این بوی تعفن برای عالم بیعمل است. این شخص بلد بود و میدانست، اما عمل نکرد. او میدانست همسایه یا قوموخویشش گمراه میشود یا یک مملکت به مشکل میخورد؛ اما سکوت کرد، هیچ تکانی نخورد و عمل نکرد. شیطان به ابرار دسترسی ندارد که در روایت میفرماید: «اِجْتِنابُ المَحارِمِ» ابرار از محارم دور هستند. اینقدر فاصلهٔ ابرار با محارم و مُحرّمات زیاد است که ابلیس به آنها دسترسی ندارد.
«و الاشتِمالُ علَى المَکارِمِ» ابرار به تمام ارزشهای الهی آراسته هستند. این معنی ابرار است. ارزش ابرار تا جایی است که اولیا از خدا التماس میکنند و میگویند در گرفتن جانمان، ما را معیّت با ابرار قرار بده تا با آنها باشیم.
اما قیامت ابرار و کار آنها در قیامت چگونه خواهد بود؟ خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»(سورهٔ انسان، آیهٔ 5) ابرار بهطور دائم و ابدی در بهشت هستند؛ چون هیچچیزی از نعمتهای بهشت «لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ» (سورهٔ واقعه، آیهٔ 33) قطع نمیشود، منع هم نمیشود. اینها همیشه از جامی مینوشند که شربتی در آن هست و آن شربت با خوشبوترین گیاه آفریدهشدهٔ خدا در بهشت آمیخته است. آیا ما الآن میتوانیم مزهٔ آن شربت را احساس کنیم؟ نه نمیتوانیم. آیه میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً» کافور یعنی خوشبوترین مادهٔ بهشتی.
«عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا» چشمهای عظیم، ویژه و بینظیر در بهشت است. من این معانی را از کجا به این چشمه میبندم؟ از اینکه «عَیْنًا» الف و لام ندارد. ادیبان عرب میگویند: گاهی نکره بودن کلمه، یعنی بدون الف و لام بودنش بر تفخیم و عظمت دلالت دارد. «عَیْنًا» یعنی یک چشمهٔ بینظیر و ویژه که عباد خدا، یعنی این ابرار بهطور دائم از آن چشمه مینوشند. «یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا» هر وقت خودشان دلشان بخواهد، آب این چشمه را راه میاندازند. چشمه آنقدر جوشان نیست که بهشت را آب ببرد. چشمه در اختیارشان است، هر وقت اراده کنند، نگاهی به آن چشمه میکنند و آب با چه جریان زیبایی جاری میشود.
این ابرار مگر در دنیا چهکار کردهاند؟
«یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» هرچه نذر میکردند، همیشه به نذرشان وفا میکردند. «وَیَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا» واقعاً در دلشان از قیامت دغدغه و واهمه داشتند؛ قیامتی که ضربه، سختی و شر آن فراگیر است.
اینهایی که امروز تا الآن شنیدید، کلیات وضع ابرار بود. همهٔ شما از این آیه به بعد متوجه میشوید که چه کسانی در رأس این ابرار بودهاند. نهتنها شما، بلکه مفسّرین اهلسنت هم وقتی به این آیه رسیدند (هنوز نخواندهام)، نوشتهاند: مصداق این آیه پنج نفر هستند: پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حضرت مجتبی (در زمان نزول این آیه یا سورهٔ دهر چهارپنج ساله بودند) و ابیعبدالله (یک سال از برادرشان کوچکتر بودند). اینها نمیتوانند هم انکار بکنند؛ چون روایات در کتابهای خودشان کم نیست که آیه درباره اهلبیت است. در کتابهای ما هم کم نیست. آیه این است: «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا»(سورهٔ انسان، آیهٔ 8) اینهایی که در سخنرانی میگویند سه شب، سه شب با این «یُطْعِمُونَ» نمیسازد. «یُطْعِمُونَ» فعل مضارع است؛ یعنی تا وقتی زنده بودند، دائم دستشان در این کار بود. معنی «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ» این نیست که این پنج نفر عاشق غذا بودند؛ بلکه اینها درحالیکه خودشان به یک لقمهٔ آن غذا نیاز داشتند و خیلی شدید گرسنه بودند، اما «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا». حالا عمدهٔ حرف من این است که غذا در این سه شب چگونه تهیه شد؟ با چه پولی و پول چه کسی؟ دختر پیغمبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: امروز که روزه میگیریم، افطاری نداریم. شما به بازار برو، پنبه و پشم بگیر و بیاور. من با زبان روزه مینشینم و بهاندازهای میریسم که خرجی افطار امشب را دربیاوریم. شما به پنبهفروش و پشمفروش بده، پولش را بگیر و برای امشب غذا تهیه کن. فردا هم یکسوم دیگر میریسم و روز سوم هم همینجور؛ چون همهٔ ما نذر کردهایم که روزه بگیریم. زهرا (س) سه شبانهروز غذای مسکین، یتیم و اسیر را تهیه کرد. امیرالمؤمنین (ع) در آن چند روز هیچ پولی نداشتند. علی جان! چه آدم صابری بودی. تو اگر با ابرو به یک معدن اشاره میکردی، درِ آن باز میشد و طلا و جواهر برای تو بیرون میریخت؛ اما نخواستی! چرا نخواستی؟! چون تو و همسرت و بچههایت فقط و فقط خداخواه بودید و جایی در قلبتان برای خواستههای دیگر نمانده بود. شما از خدا پر بودید.
شب اول هر کدامشان افطاریشان را به یک تهیدست دادند. شما میگویید بچه نمیتواند روزه بگیرد، اما بچهٔ پنجساله و چهارساله روزه گرفتهاند؛ آنهم در هوای گرم مدینه که نه پنکه و نه کولری هست. یک لحظه نیامدند به مادرشان بگویند تشنه یا گرسنه هستیم. همهٔ اهلبیت در شب اول افطاریشان را به فقیر دادند. شب دوم به یتیم دادند. شب سوم هم به اسیری دادند که آزاد شده، از زن و بچهاش دور بود و کس و کاری در مدینه نداشت. بعد به اینها گفتند: یکوقت حساب این را نکنید و در فکر نروید که اگر وضعتان خوب شد، غذای امشب ما را بیاورید و تلافی کنید. «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا»(سورهٔ انسان، آیهٔ 9) ما حتی از پروردگار هم پاداش نمیخواهیم و افطاریمان را فقط برای رضایت خدا به شما سه نفر دادیم. از خدا توقع مزد نداریم، چه برسد از شما! ما نه از شما تلافی میخواهیم و نه سپاسگزاری میخواهیم؛ نمیخواهد الآن که ما این غذا را میدهیم، بگویید خاندان پیغمبر متشکر هستیم. این تشکر را هم نمیخواهیم!
این ابرار هستند که در سورهٔ آلعمران تا جزء آخر قرآن مطرح هستند و در رأس ابرار عالم هم این پنج نفر هستند: پیغمبر (ص)، امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، امام مجتبی (ع)، و ابیعبداللهالحسین (ع).
این جمله را هم بگویم؛ حیفم میآید که نگویم. مرد تهیدستی به مدینه، درِ خانهٔ ابیعبدالله (ع) آمد و گفت: وضعم خیلی بد است! امام به اهل خانه فرمودند: از سفر مکهای که برگشتیم، چقدر پول مانده است؟ اهل خانه به حضرت گفتند: چهارهزار درهم مانده است. حضرت فرمودند: آن را بیاورید. عبایشان را از دوش مبارکشان برداشتند، چهارهزار درهم را در عبا ریختند و عبا را تا کردند، از پشت در به سائل دادند و در را بستند. اصلاً نگذاشتند سائل ایشان را ببیند! امام وقتی به اتاق رفتند، دیدند صدای گریه میآید. پشت در آمدند، دیدند که این فقیر روی خاک نشسته و گریه میکند. حضرت فرمودند: من بیشتر نداشتم، وگرنه به تو میدادم. مرد گفت: حسین جان، من اصلاً اینقدر نیاز نداشتم. حضرت فرمودند: حالا چرا نشستهای و گریه میکنی؟ مرد گفت: گریه میکنم که این دستها چرا باید زیر خاک برود؟ من برای این گریه میکنم!
از آیات پایانی سورهٔ مبارکهٔ آلعمران تا جزء آخر قرآن، پروردگار عالَم جمعی را بهعنوان اَبرار مطرح فرموده است. عظمت و ارزش ابرار تا جایی است که در همین قرآن مجید چنین نقل میکند: اولوالالباب یعنی دارندگان خرد و عقل خالص و پاک. یکی از دعاهایی که اولوالالباب داشتند، این بود: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» (سورهٔ آلعمران، آیهٔ 193) خدایا! در روزِ گرفتن جانمان، جان ما را در معیّت ابرار قرار بده که ما تا ابد با این گروه باشیم. ابرار به توضیح ائمهٔ طاهرین دارای سه ویژگی کلی هستند که این سه ویژگی در آنها جامع، کامل و نهایی بوده و کم نداشتند.
یک ویژگی آنها، اطاعت محض از پروردگار عالم بود. اینها در برابر خواستههای خداوند، فقط مجری بودند و برایشان هم فرقی نمیکرد که این خواستههای الهی، مالی، جانی یا حقوقی باشد. آنچه معشوقشان بود، اطاعت بود؛ آنهم اطاعت محض! چونوچرایی در خواستههای پروردگار نداشتند و ایراد، اشکال و مهلتگرفتن در فرهنگ آنها نبود. گاهی هم اتفاق میافتاد که اطاعت امر برایشان خیلی گران تمام میشد و با ضربههای شدید دشمن و مشکلات سنگین روبهرو میشدند؛ ولی مطیع بودند و در اوج اطاعت هم به شهادت رسیدند یا جان دادند.
ویژگی دومشان بنابر متن روایت، «وَ اجْتِنابُ المَحارِمِ»؛ نمیگوید اهل ترک حرامها بودند، بلکه میگوید «اِجْتِنابُ المَحارِمِ» اینها از همهٔ حرامهای خدا دور بودند و فاصله داشتند. به تعبیر عرفانی، هیچ حرامی به ابرار دسترسی نداشت و بهخاطر آن عظمت وجودیشان، ابلیس اینها را قبل از خلقت بنیآدم میشناخت. طبق آیات قرآن، زمانی که ابلیس ملعون، مطرود، ملعون، مدهور و جهنمی شد، سه علم داشت:
یک علمش علم بالله بود. او حضرت ربالعزه را میشناخت و توحید حالیاش بود؛ یقین هم داشت که حضرت حق کلیددار هستی است، دلیل این حرف چیست؟ دلیلش این است که در قرآن مجید با خدا گفتوگو و سؤال و جواب دارد؛ همچنین برای سوگندهایش هم فقط به عزت پروردگار سوگند میخورد. اگر خداشناس نبود، با خدا گفتوگو نمیکرد و به عزت خدا قسم نمیخورد.
علم دوم او هم علم به قیامت بود. ابلیس یقین داشت که قیامت برپا میشود، لذا در قرآن است که به پروردگار گفت: من از تو مهلت بودن میخواهم «إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» تا زمانی که انسانها را به محشر وارد میکنند. در حقیقت، او یقین داشت که قیامت برپا میشود.
علم سوم هم علم به انبیای الهی بود. من نمیدانم این علم را از کجا آورده بود، ولی در متن قرآن هست. آن زمان که با پروردگار سخن گفت و درگیر شد، فقط آدم (ع) آفریده شده بود؛ ولی از برجستهترین فرزندان آدم (ع)، یعنی انبیا و ائمه، آگاهی کامل داشت. به پروردگار گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» (سورهٔ ص، آیهٔ 82) من تمام فرزندان این آدم را تا قیامت، از رسیدن به سعادت، خیر، رحمت و مغفرت تو ناکام خواهم گذاشت. «اِغوا» یعنی ناکامگذاشتن؛ ما چارهای نداریم جز اینکه این لغت را در سورهٔ طه دربارهٔ حضرت آدم(ع) بهعنوان ناکامماندن معنا کنیم؛ چون نعوذبالله نمیشود آیهٔ سورهٔ طه را که دربارهٔ حضرت آدم (ع)، اولین پیغمبر میفرماید «فَغَوَیٰ»، معنا کنیم که این موجود اولِ من از این جنس و خلیفهٔ من گمراه شد! نسبتدادن گمراهی به انبیا کفر است.
ما باید در توضیح لغات قرآن به قویترین کتب لغت مراجعه کنیم. اگر برای یک لغت ده معنا آمده است، معنای مناسب با شأن نبی و قرآن را انتخاب کنیم و اینگونه معنا کنیم: وعدههایی که ابلیس به آدم داد و گفت تو و خانمت اگر از این درخت بخورید، همیشه در این بهشت خواهید بود و از این جسم سنگین به دو فرشته تبدیل میشوید. ابلیس قسم هم خورد و آدم هم به قسم ابلیس اعتماد کرد؛ بعد قرآن میگوید: «فَغَوَیٰ» از وعدههایی که ابلیس به آنها داد، ناکام ماندند؛ یعنی به آن وعدهها نرسیدند و وعدههایش دروغ بود. این معنی اغواست. ابلیس به پروردگار گفت: تمام فرزندان این شخص را (نمیدانم از کجا میدانست که این شخص همسر پیدا میکند و اولاددار، نوهدار و نبیرهدار میشود و روزگاری کرهٔ زمین از فرزندان دختر و پسرش پر میشوند) از رسیدن به خیر دنیا و آخرت، سعادت امروز و فردا و رحمت، رضایت و غفران تو ناکام میکنم تا به این حقایق نرسند. «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 83) ولی من به بندگان مخلَص تو دسترسی نخواهم داشت. آنها در جایگاهی قرار دارند که نه در دام من میافتند، نه من به آنها میرسم و نه میتوانم در فکر، روحیه و حالاتشان تأثیر منفی بگذارم. مخلَصین چه کسانی هستند؟ پروردگار دربارهٔ یوسف (ع) میفرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (سورهٔ یوسف، آیهٔ 24)، نمیگوید «مُخْلِصین»! شیطان به مخلِصین دسترسی دارد، اما مخلِصین با احساس ضربهٔ او فرار میکنند و شکست نمیخورند؛ درحالیکه به مخلَصین اصلاً دسترسی ندارد.
شیطان این سه علمِ بالله، معاد و انبیا و ائمهٔ طاهرین را داشت، پس چرا مطرود، ملعون، مدهور، رجیم و جهنمی شد؟ این سه علم که خیلی سنگین است! علتش این بود که به علم خودش اصلاً عمل نکرد. علم او بدون عمل بود. پیغمبر (ص) میفرمایند: «الْعاِلمُ بلا عَمَلٍ، کَالشَّجِر بلا ثَمٍر» آنکسی که به علمش عمل نمیکند، مثل درخت بیمیوه میماند. همچنین در روایت دیگری میفرمایند: آنکسی که به علمش عمل نمیکند، مثل چراغ بدون شعله میماند. اگر چراغ بدون شعله را در تاریکی بِبَرند، بهاندازهٔ نوک سوزن هم آن تاریکی را برطرف نمیکند. پیغمبر (ص) میفرمایند: جهنمیها از بوی تعفنی که از همهٔ عذابها بیشتر رنجشان میدهد، به خدا شکایت میکنند و میگویند: ما این هفت طبقه را قبول کردهایم و هرچه هم عذاب بود، بر سر ما ریختهای؛ این بوی تعفن را از جهنم بردار. اما خدا برنمیدارد! این بوی تعفن برای عالم بیعمل است. این شخص بلد بود و میدانست، اما عمل نکرد. او میدانست همسایه یا قوموخویشش گمراه میشود یا یک مملکت به مشکل میخورد؛ اما سکوت کرد، هیچ تکانی نخورد و عمل نکرد. شیطان به ابرار دسترسی ندارد که در روایت میفرماید: «اِجْتِنابُ المَحارِمِ» ابرار از محارم دور هستند. اینقدر فاصلهٔ ابرار با محارم و مُحرّمات زیاد است که ابلیس به آنها دسترسی ندارد.
«و الاشتِمالُ علَى المَکارِمِ» ابرار به تمام ارزشهای الهی آراسته هستند. این معنی ابرار است. ارزش ابرار تا جایی است که اولیا از خدا التماس میکنند و میگویند در گرفتن جانمان، ما را معیّت با ابرار قرار بده تا با آنها باشیم.
اما قیامت ابرار و کار آنها در قیامت چگونه خواهد بود؟ خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً»(سورهٔ انسان، آیهٔ 5) ابرار بهطور دائم و ابدی در بهشت هستند؛ چون هیچچیزی از نعمتهای بهشت «لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَةٍ» (سورهٔ واقعه، آیهٔ 33) قطع نمیشود، منع هم نمیشود. اینها همیشه از جامی مینوشند که شربتی در آن هست و آن شربت با خوشبوترین گیاه آفریدهشدهٔ خدا در بهشت آمیخته است. آیا ما الآن میتوانیم مزهٔ آن شربت را احساس کنیم؟ نه نمیتوانیم. آیه میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً» کافور یعنی خوشبوترین مادهٔ بهشتی.
«عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا» چشمهای عظیم، ویژه و بینظیر در بهشت است. من این معانی را از کجا به این چشمه میبندم؟ از اینکه «عَیْنًا» الف و لام ندارد. ادیبان عرب میگویند: گاهی نکره بودن کلمه، یعنی بدون الف و لام بودنش بر تفخیم و عظمت دلالت دارد. «عَیْنًا» یعنی یک چشمهٔ بینظیر و ویژه که عباد خدا، یعنی این ابرار بهطور دائم از آن چشمه مینوشند. «یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا» هر وقت خودشان دلشان بخواهد، آب این چشمه را راه میاندازند. چشمه آنقدر جوشان نیست که بهشت را آب ببرد. چشمه در اختیارشان است، هر وقت اراده کنند، نگاهی به آن چشمه میکنند و آب با چه جریان زیبایی جاری میشود.
این ابرار مگر در دنیا چهکار کردهاند؟
«یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» هرچه نذر میکردند، همیشه به نذرشان وفا میکردند. «وَیَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا» واقعاً در دلشان از قیامت دغدغه و واهمه داشتند؛ قیامتی که ضربه، سختی و شر آن فراگیر است.
اینهایی که امروز تا الآن شنیدید، کلیات وضع ابرار بود. همهٔ شما از این آیه به بعد متوجه میشوید که چه کسانی در رأس این ابرار بودهاند. نهتنها شما، بلکه مفسّرین اهلسنت هم وقتی به این آیه رسیدند (هنوز نخواندهام)، نوشتهاند: مصداق این آیه پنج نفر هستند: پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حضرت مجتبی (در زمان نزول این آیه یا سورهٔ دهر چهارپنج ساله بودند) و ابیعبدالله (یک سال از برادرشان کوچکتر بودند). اینها نمیتوانند هم انکار بکنند؛ چون روایات در کتابهای خودشان کم نیست که آیه درباره اهلبیت است. در کتابهای ما هم کم نیست. آیه این است: «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا»(سورهٔ انسان، آیهٔ 8) اینهایی که در سخنرانی میگویند سه شب، سه شب با این «یُطْعِمُونَ» نمیسازد. «یُطْعِمُونَ» فعل مضارع است؛ یعنی تا وقتی زنده بودند، دائم دستشان در این کار بود. معنی «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ» این نیست که این پنج نفر عاشق غذا بودند؛ بلکه اینها درحالیکه خودشان به یک لقمهٔ آن غذا نیاز داشتند و خیلی شدید گرسنه بودند، اما «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا». حالا عمدهٔ حرف من این است که غذا در این سه شب چگونه تهیه شد؟ با چه پولی و پول چه کسی؟ دختر پیغمبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: امروز که روزه میگیریم، افطاری نداریم. شما به بازار برو، پنبه و پشم بگیر و بیاور. من با زبان روزه مینشینم و بهاندازهای میریسم که خرجی افطار امشب را دربیاوریم. شما به پنبهفروش و پشمفروش بده، پولش را بگیر و برای امشب غذا تهیه کن. فردا هم یکسوم دیگر میریسم و روز سوم هم همینجور؛ چون همهٔ ما نذر کردهایم که روزه بگیریم. زهرا (س) سه شبانهروز غذای مسکین، یتیم و اسیر را تهیه کرد. امیرالمؤمنین (ع) در آن چند روز هیچ پولی نداشتند. علی جان! چه آدم صابری بودی. تو اگر با ابرو به یک معدن اشاره میکردی، درِ آن باز میشد و طلا و جواهر برای تو بیرون میریخت؛ اما نخواستی! چرا نخواستی؟! چون تو و همسرت و بچههایت فقط و فقط خداخواه بودید و جایی در قلبتان برای خواستههای دیگر نمانده بود. شما از خدا پر بودید.
شب اول هر کدامشان افطاریشان را به یک تهیدست دادند. شما میگویید بچه نمیتواند روزه بگیرد، اما بچهٔ پنجساله و چهارساله روزه گرفتهاند؛ آنهم در هوای گرم مدینه که نه پنکه و نه کولری هست. یک لحظه نیامدند به مادرشان بگویند تشنه یا گرسنه هستیم. همهٔ اهلبیت در شب اول افطاریشان را به فقیر دادند. شب دوم به یتیم دادند. شب سوم هم به اسیری دادند که آزاد شده، از زن و بچهاش دور بود و کس و کاری در مدینه نداشت. بعد به اینها گفتند: یکوقت حساب این را نکنید و در فکر نروید که اگر وضعتان خوب شد، غذای امشب ما را بیاورید و تلافی کنید. «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا»(سورهٔ انسان، آیهٔ 9) ما حتی از پروردگار هم پاداش نمیخواهیم و افطاریمان را فقط برای رضایت خدا به شما سه نفر دادیم. از خدا توقع مزد نداریم، چه برسد از شما! ما نه از شما تلافی میخواهیم و نه سپاسگزاری میخواهیم؛ نمیخواهد الآن که ما این غذا را میدهیم، بگویید خاندان پیغمبر متشکر هستیم. این تشکر را هم نمیخواهیم!
این ابرار هستند که در سورهٔ آلعمران تا جزء آخر قرآن مطرح هستند و در رأس ابرار عالم هم این پنج نفر هستند: پیغمبر (ص)، امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، امام مجتبی (ع)، و ابیعبداللهالحسین (ع).
این جمله را هم بگویم؛ حیفم میآید که نگویم. مرد تهیدستی به مدینه، درِ خانهٔ ابیعبدالله (ع) آمد و گفت: وضعم خیلی بد است! امام به اهل خانه فرمودند: از سفر مکهای که برگشتیم، چقدر پول مانده است؟ اهل خانه به حضرت گفتند: چهارهزار درهم مانده است. حضرت فرمودند: آن را بیاورید. عبایشان را از دوش مبارکشان برداشتند، چهارهزار درهم را در عبا ریختند و عبا را تا کردند، از پشت در به سائل دادند و در را بستند. اصلاً نگذاشتند سائل ایشان را ببیند! امام وقتی به اتاق رفتند، دیدند صدای گریه میآید. پشت در آمدند، دیدند که این فقیر روی خاک نشسته و گریه میکند. حضرت فرمودند: من بیشتر نداشتم، وگرنه به تو میدادم. مرد گفت: حسین جان، من اصلاً اینقدر نیاز نداشتم. حضرت فرمودند: حالا چرا نشستهای و گریه میکنی؟ مرد گفت: گریه میکنم که این دستها چرا باید زیر خاک برود؟ من برای این گریه میکنم!
تاکنون نظری ثبت نشده است