- 627
- 1000
- 1000
- 1000
اخلاق، سیاست و اسلام، جلسه هجدهم
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «اخلاق، سیاست و اسلام»، جلسه هجدهم، سال 1396
در جلسه گذشته بخشی از فرمایشات امیرالمؤمنین در نامهای که برای مردم مصر نوشته بودند و به بحثهای گذشته ما ارتباط داشت، خواندیم. این نامه فضای ذهنی و فکری جامعه در آن زمان را مقداری روشن میکند. ما درباره تغییر و تحولات زمان صدر اسلام مطالب زیادی شنیدهایم و آنها را باور نیز داریم، ولی کمتر شده است که خودمان را در آن جوّ قرار دهیم و عملکرد خودمان را در مقایسه با آن ارزیابی کنیم. همه ما از کودکی نام امام حسینعلیهالسلام را شنیدهایم و میدانیم عدهای از مسلمانها که برخی از آنها اصحاب و شاگردهای پیغمبر و اصحاب پدرش امام علی بودند، ایشان را به شهادت رساندند. خیلی از آنها کسانی بودند که در جنگها در رکاب علیعلیهاسلام شرکت کرده بودند. برای این مسئله گریه میکنیم اما کمتر فکر میکنیم که چطور میشود کسانیکه نمازخوان هستند، روزه میگیرند، در جنگ صفین در رکاب علی بودند، دست به این اقدام بزنند! چگونه این مسئله را برای خودشان حل کردند که تا دیروز آماده بودند در رکاب علی بجگند تا کشته شوند، ولی امروز پسر علی را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند؟! این مسئله وقتی بیشتر اهمیت پیدا میکند که میبینیم ممکن است ما نیز در معرض آن انحرافات و تحولات فکری باشیم. این است که باید این مسایل را کمی جدیتر مطرح کنیم و درصدد شناخت علت آن برآییم و بکوشیم که خودمان و نسل آیندهمان به آن مبتلا نشوند.
اجمالا اگر فرمایشات امیرالمؤمنین نبود بسیاری از این مسائل برای ما معمایی غیر قابل حل بود. یکی از برکات اهل بیت و شخص امیرالمؤمنین آن است که در فرمایشاتشان به این رموز اشاره کردهاند. همانطور که در شبهای گذشته نیز اشاره کردم، تأکید امیرالمؤمنین بر بیان این مطالب شبیه تأکید امامرضواناللهعلیه بر حفظ اسناد انقلاب از انحراف است. البته کمابیش تحریف صورت میگیرد، ولی باید هر چه میشود از آن جلوگیری کرد تا جوهر این مطالب محفوظ بماند. امروزبا وجود این همه وسایل رسانهای مثل نوار، کتاب، صوت و تصویر که در اختیار ماست، گاه کسانی که خودشان شاهد حوادث اول انقلاب بودهاند، درهنگام نقل حوادث، بسیاری از آنها را به صورت خلاف واقع نقل میکنند، و چه بسا عمدا آنها را تحریف میکنند، زیرا بسیار بعید است که بعضی از این چیزها از روی جهل باشد، آن هم از طرف کسانی که دستاندرکار این مسائل بودهاند. شاید کسی که در جریان امور نبوده و درآن زمان در روستای دورافتادهای زندگی میکرده، بتواند بگوید من ندیدم یا نمیدانستم، اما از کسی که از ابتدا در جریان کارهای انقلاب بوده است نمیتوان پذیرفت که مسایل را 180درجه متفاوت با واقعیت بیان کند.
مرحوم رضی نهجالبلاغه را به عنوان گزیدههای فصاحت و بلاغت جمعآوری کرده است، و این طور نیست که همه خطبهها یا نامهها را از ابتدا تا آخر نقل کرده باشد؛ ممکن است گاهی به یکسوم و حتی یک دهم خطبهای اکتفا کرده باشد. حتی برخی از خطبهها را دیگران جمعآوری و تکمیل کرده، و مدارکش را بیان کردهاند. بعید نیست این کار یکی از فراستهای سیدرضیرضواناللهعلیه بوده است که به عنوان جمعآوری قطعات ادبی، مطالبی را جمع کرده است که باعث هدایت دیگران شود، و به یک معنا اسناد انقلاب باشد. اسنادی که بعد از 1400سال ما به آنها استناد کنیم و بفهمیم در صدر اسلام چه خبر بوده است. او میخواسته است که اصالتهای مکتب اهل بیت به این بهانه حفظ شود.
یکی از خطبههایی که به تحلیل جریانات صدر اسلام می پردازد، خطبه سوم نهجالبلاغه است. البته این خطبه را حضرت تقریبا سیسال بعد از وقوع این حوادث انشاء کردهاند. از ابنعباس نقل شده است که در کوفه خدمت حضرت بودیم و کسانی درباره حوادث بعد از وفات پیامبرصلیاللهعلیهوآله ابهاماتی داشتند و از حضرت در اینباره سؤال میکردند. حضرت فرصت را غنیمت شمرد و این خطبه را ایراد فرمود، که به خطبه شقشقیه معروف است. «شقشقة» تکه گوشتی است که هنگام عصبانیت شتر از دهان او بیرون میآید. ابنعباس میگوید در میان فرمایشات حضرت، یک نفر بلند شد و نامهای خدمت حضرت آورد. حضرت نیز نامه را گرفتند و آن را مطالعه کردند و دیگر خطبه را ادامه ندادند. پیدا بود که وسط سخنان حضرت بود و هنوز خطبه تمام نشده بود. از اینرو ابنعباس گفت: خواهش میکنم اگر میشود سخنانتان را ادامه دهید! اما حضرت فرمود: «شقشقة هدرت ثم قرت»؛ این مثل تکه گوشتی بود که از دهان من درآمد، اینها را گفتم و الان سر جای خودش برگشت و آرام شد؛ یعنی دیگر آن حالت را ندارم که آن حرفها را بزنم.
ابنابیالحدید معتزلی، شارح نهجالبلاغه میگوید از اساتیدم درباره این خطبه سؤال کردم که آیا این خطبه را علیعلیهالسلام گفته است؛ و اگر واقعا اینها از علی است چرا شما راه دیگری را انتخاب کردهاید و از دیگران تبعیت میکنید؟ آنها گفتند: بدون شک این کلام علی است. ما با لحن کلام ایشان آشنا هستیم، افزون بر این، دویست سال قبل از ولادت سید رضی قطعههایی از این خطبه پیدا شده است و اکنون موجود است، بنابراین هیچ شکی نیست که این خطبه عین کلام علی است.
این خطبه اینگونه آغاز میشود: أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ؛ خلیفه اول پیراهن خلافت را در حالی پوشید که میدانست نسبت من به خلافت، نسبت قطب به آسیاست. هر آسیا محوری دارد که از سنگ فوقالعاده سخت و نشکن یا فلز ساخته میشود. این محور ثابت است و تکان نمیخورد. سنگ آسیا دور این محور میچرخد. اگر این محور نباشد، سنگ آسیا در جای خودش باقی نمیماند و به اطراف پرت میشود. به این محور در لغت عرب «قطب» میگویند. حضرت میفرماید: خلیفه اول لباس خلافت را پوشید درحالیکه میدانست نسبت من به خلافت، نسبت قطب است به آسیا. او میدانست اگر من نباشم خلافت سامان نمیگیرد ولی در عین حال این جامه را پوشید.
ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ؛ سیل از قله من سرازیر میشود. تشبیه بسیار زیبایی است! منشأ سیل برفهایی است که بر قله کوه است. این برفها بر اثر تابش خورشید آرام آرام آب میشود و به صورت جویبارهایی از قله کوه پایین میآید. این جویبارها در دامنه کوهها به هم میپیوندند و به صورت سیلاب در میآیند. حضرت میفرماید: او میدانست که موقعیت من نسبت به خلافت نسبت آن قلهای است که آبها از آن جا تراوش میکند و در پایین کوه مثل یک سیلاب راه میافتد و رودخانهها پر آب میشود. وَلَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ؛ معمولا پرندهها به حسب کوچکی و بزرگیشان و به حسب تجهیزاتشان میتوانند اوج بگیرند. در بین پرندهها عقاب به اوج گرفتن معروف است. این پرنده در ارتفاعات بالا میرود و از همانجا با چشمهای تیزی که دارد فاصلههای خیلی دور را میبیند. از همان ارتفاع بالا وقتی صیدی را ببیند مثل یک تیر بر سر او فرود میآید. حضرت میفرماید: موقعیت من نسبت به خلافت موقعیتی است که هیچ پرندهای هر قدر قوی باشد و هر قدر بتواند اوج بگیرد، نمیتواند به من نزدیک شود. من در سطحی قرار دارم که فوق سطحی است که همه این پرندگان هستند؛ یعنی در امت اسلامی کسی مثل من پیدا نمیشود. اینها را خلیفه اول میدانست ولی در عین حال این کار را کرد. مردم جمع شدند و با او بیعت کردند و او پذیرفت و خلیفه شد.
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً؛ وقتی من خودم را در این موقعیت دیدم که همه سر یک نفر ریختهاند و با او بیعت میکنند، توقفی کردم و ابتدا بین این جریان و خودم پردهای انداختم؛ یعنی خودم را از صحنه خارج کردم و به خودم پرداختم تا درست فکر کنم، ببینم جریان چیست؛ وَطَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً؛ پهلو از این کار تهی کردم؛ یعنی رویم را از آنجا برگرداندم و خودم را کنار کشیدم. وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ؛ فکر کردم و دیدم دو گزینه پیش روی من است؛ یا با اینکه هیچ یار و یاوری برای من نمانده است جنگ کنم، و یا صبر کنم. آخر کسی نمیگوید هفتاد روز پیش پیغمبر در غدیر چه گفت؟! این مردم بیوفا اصلا احوالی هم از من نپرسیدند! حالت من حالت کسی بود که دستش را بریدهاند؛ آیا با این دست بریده میتوانم شمشیر به دست گیرم و مجاهده کنم؟! روشن است که نتیجه این کار چیست؛ کسی مرا همراهی نمیکند تا جنگ کنم.
در روایت دیگری میفرماید: اگر حرف بزنم، میگویند: چقدر عاشق سلطنت است! میخواهد ریاست کند که این حرفها را میزند، وگرنه همه رفتند بیعت کردند، تو هم برو دیگر! مدتی فکر کردم که آیا این گزینه را انتخاب کنم و با دست بریده به اینها حمله کنم، یا صبر کنم و در مقابل اینها سکوت و بر این ظلمت کور صبر کنم. ظلمت کور از باب نسبت شیء به متعلق آن است؛ یعنی ظلمت و تاریکی شدیدی که اگر کسی وارد آن شود، مثل کور میماند و هیچچیز نمیبیند. سپس حضرت این ظلمت را کمی توضیح میدهد. میفرماید این ظلمت انسان صغیر و کودک را پیر میکند و بزرگ را خمیده و فرسوده میکند و به آسانی نمیتوان از آن عبور کرد. کسی که وارد آن میشود فرسوده و بیتاب میشود و قدرت حرکت را از دست میدهد. در این ظلمت اگر ایمان مؤمنی باقی بماند، به جان کندن میافتد و در همین تاریکی میمیرد. خیلی هنر کند ایمانش را حفظ میکند، وگرنه از زندگیاش نمیتواند بهرهای ببرد و راه صحیح را بپیماید.
حضرت میفرماید: دیدم همین ظلمت کشنده کور به احتیاط نزدیکتر است؛ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ؛ بنا گذاشتم که صبر کنم. نفرمود: رفتم بیعت کردم. میفرماید خودم را بین دو گزینه حمله و صبر دیدم، و صبر کردم همانند کسیکه خاری در چشمش فرو رفته که نه میتواند آنرا بیرون آورد و نه میتواند دردش را تحمل کند. صبر کردم همانند کسیکه استخوانی در گلویش گیر کرده که نه میتواند بیرونش آورد و نه میتواند فرو برد. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً؛ دیدم میراثی که پیغمبر برای من گذاشته بود، وظیفهای که برای هدایت مردم داشتم، غارت شده است. البته گزینه سوم را در خطبه 62 فرمود که وقتی دستم را از بیعت بازداشتم، مسئله ارتداد مردم پیش آمد و دیدم اگر من وارد نشوم، اسلام از بین میرود و مردم دسته دسته دارند کافر میشوند. رسما علیه اسلام اعلان جنگ داده بودند. این بود که ناچار شدم به خاطر اسلام با اینها همکاری کردم.
آیا معنای این سخنان این است که دیدم مردم رأی دادند، من هم رفتم بیعت کردم؟! آیا معنایش این است که دموکراسی بود و مردم رأی داده بودند، من هم چارهای ندیدم باید میپذیرفتم و حق نداشتم اظهار مخالفت کنم؟!
سپس حضرت ادامه میدهند و کیفیت ورود هر یک از سه خلیفه را شرح میدهند، و سپس به جریان بیعت مردم با خودشان میپردازند. فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَالنَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ؛ بعد از آنکه خلیفه سوم کشته شد، ناگاه مردم بر سر من هجوم آوردند. از هر طرف آن قدر فشار آوردند که امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام زیر دست و پا افتادند. جمعیت آن چنان هجوم آورد که نتوانستند خودشان را سر پا نگه دارند. وَشُقَّ عِطْفَایَ؛ و دو طرف بدن من خراش برداشت. مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ؛ مردم مثل گوسفندانی که وقتی در جایی آب یا علف ببینند، روی آ ن میریزند و از سر و کول هم بالا میروند تا آنها را بخورند، روی سر من ریختند.
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ؛ دیگر چارهای جز قبول نداشتم، اما بعد از اینکه قبول کردم و متصدی خلافت شدم، تازه مشکلات شروع شد. دو نفر از کسانی که برای خلافت من خیلی اصرار داشتند، شروع به مخالفت کردند. زبیر بزرگ فامیل بنیهاشم بود، طلحه یکی از اصحاب معروف و مشهور پیغمبر اکرم بود، اینها توقعاتی داشتند. وقتی دیدند توقعاتشان برآورده نمیشود به مکه و سپس بصره رفتند و جنگ جمل را راه انداختند. وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَقَسَطَ آخَرُونَ؛ و از طرف دیگر جنگ صفین و جنگ نهروان را علیه ما راه انداختند. با اینکه همه مسلمانها بدون اختلاف، سراغ من آمدند، هنوز درست مشغول کار نشده بودم که این جنگها را راه انداختند.
این مشکلات است که نیاز به تحلیل روانشناختی دارد! کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً؛ گویا این مسلمانها این آیه را نشینده بودند که میفرماید: سعادت آخرت از آن کسانی است که اراده برتری بر دیگران نداشته و اهل فسادی نباشند. ولی آنها چند جنگ علیه من به راه انداختند. ابتدا میفرماید: گویا این سخن را از خدا نشنیده بودند. سپس میفرماید: لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا وَلَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ؛ چرا شنیده بودند، خوب هم معنایش را فهمیده بودند و آگاهانه علیه من جنگ راه انداختند. این طور نبود که اشتباهی شده باشد و غفلتی کرده باشند. علت این کار آنها این بود که دنیا به نظرشان شیرین آمد. دیدند با علی به آن دنیایی که میخواهند، نمیرسند، پس بنای بر جنگ گذاشتند. وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا؛ زر و زینتهای این دنیا مایه اعجابشان شده بود. با چشم خیره به این زینتها نگاه میکردند. چه کاخهایی! میلیونها درهم و دینار! آنها دیدند علی خود نان جویی خشک میخورد که آن را باید بر زانویش بزند تا بشکند. گفتند: ما کجا آمدهایم؟! این قدر جنگ کردیم و به دنبال غنائم جنگی رفتیم، اکنون دچار چه کسی شدیم؟! اینطور فایده ندارد و باید سراغ راه دیگری برویم. این بود که به تحریف تاریخ و تأویل سخنان پرداختند.
حال این سؤال مطرح میشود که حضرت چرا این کار را کرد؟ وقتی میدانست اینها این قدر بیوفا هستند و روی آنها نمیشود هیچ حسابی کرد، چرا این مسند را قبول کرد؟ حضرت خود این سؤال را پاسخ داده است. میفرماید: أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ؛ در این 25سال من حجت داشتم و میگفتم کسی سراغ من نیامد و مرا یاری نکرد، از اینرو اقدامی نکردم. اما اکنون از یکسو همه مردم آمدند و حجت را بر من تمام کردند و گفتند شما را یاری میکنیم. وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ؛ از سوی دیگر خداوند بر طبقه آگاه جامعه این تکلیف را تعیین فرموده است که در مقابل پرخوری ستمگران و گرسنگی محرومان سکوت نکنند. این است که قبول کردم؛ ولی اگر این دو مسئله نبود، لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا؛ همان طور که در 25سال گذشته افسار شتر خلافت را به گردن خودش انداختم، اکنون نیز همان کار را میکردم. آن زمان وظیفهای نداشتم؛ زیرا یار و یاوری نداشتم و کاری نمیتوانستم انجام دهم، اما حالا که از یک طرف مردم جمع شدهاند، و از طرف دیگر میبینم که ستمگران بیتالمال را غارت میکنند ـ مثل بعضی که حقوقهای نجومی به کارمندانشان میدهند، حقوق سالیانه چند خانواده را، در یک ماه به یک کارمند میدهند، و از آن طرف دو دختر از یک خانواده آن هم خانواده شهید یک چادر بیشتر ندارند و نوبتی به مدرسه میروندـ این مسئولیت را قبول میکنم.
منظور از نقل این خطبه این بود که ما کمی به فضای آن زمان برویم و ببینیم مسلمانها چطور با هم حرف میزدند و برداشتشان درباره کارهایشان چه بود. آیا آنها نیز این طور فکر میکردند که وقتی به سقیفه بنیساعده رفتند و رأی دادند، این کار برای علیعلیهالسلام نیز تکلیفآور میشد و او هم ملزم بود با آنها همراهی کند یا مسئله چیز دیگری است؟! متأسفانه برخی از نویسندگانی که اوائل انقلاب و پیش از انقلاب خیلی مشتری داشتند، گفتهاند: این چیزهایی که امروز معروف است، از عهد صفویه پیدا شده است؛ اینها مربوط به تشیع صفوی است، اما تشیع علوی اینگونه نبوده است! میگویند: پیغمبر به مردم توصیهای کرد و گفت: به نظر من خوب است علی را انتخاب کنید، اما مردم گفتند: نه! به نظر ما خوب نیست، و خلیفه اول را تعیین کردند و کار تمام شد. تعجب نکنید! این مطالب بیش از پنجاه سال پیش در کتابی به نام تشیع علوی و تشیع صفوی چاپ شده است، و امروز بعضی از مسئولان ما که از شاگردان او هستند، آن سخنان در مغزشان است و تکرار میکنند. او حکومت در اسلام را اینگونه ترسیم کرده است که خدا حقش را به مردم داده است که خودشان هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
اگر ما به این مسایل نپردازیم جوانهای ما از کجا اینها را بدانند؟ آنها چقدر فرصت میکنند نهجالبلاغه بخوانند؟ حال جوانهای دانشگاهی به کنار، هر یک از شما تاکنون چند بار این خطبه نهجالبلاغه را خواندهاید؟ تاکنون از مجموعه کتاب نهجالبلاغه چند صفحهاش را خواندهاید؟ درباره مرحوم اشراقی نقل میکنند در مدرسه فیضیه بر منبر رفت و گفت خواهشی از شما طلبهها دارم! و آن این است که بلند شوید و بگویید نام چند شرح نهجالبلاغه را میدانید. اما وقتی دید که هیچ کس نام بیشتر از چهار پنج شرح را نمیداند، گفت: اینطوری میخواهید مذهب را یاری کنید؟! من هفتاد شرح نهجالبلاغه را مطالعه کردهام، و شما نام پنج تا از آنها را بلد نیستید؟!
ریشه دین عقیده است و عقیده با فکر پیدا میشود. اما این فکر در اثر تلقینات و تبلیغات غلط تغییر میکند و تحریف میشود. اگر ما میخواهیم دین صحیح داشته باشیم، باید عقاید صحیح داشته باشیم. اگر بخواهم عقاید صحیح داشته باشیم، باید آنها را از منابع صحیح گرفته باشیم. نمیتوانیم بگوییم: عقاید ما که درست است و مسئلهای ندارد، مسائل عملی دینمان را هم که هر وقت احتیاج پیدا شد میرویم استفتا میکنیم یا به رساله عملیه مراجعه میکنیم. میدانید خیلیها هستند که اگر صد تا مسئله هم برایشان پیش بیاید، برای ده تایش هم به توضیحالمسائل مراجعه نمیکنند! آن وقت چگونه میخواهیم دینمان محکم بماند و اسلام ناب بشود؟! آن وقت فلان نویسنده از پاریس برای ما اسلامشناسی مینویسد، و برنامه آموزش و پرورش ما را غربیها مینویسند؛ و دیگری سبک زندگی مینویسد!
امروز در همین قم کسانی برای بچههای ابتدایی یا دبیرستانها درس میگویند و ناخودآگاه افکار انحرافی غربیها را منتقل میکنند،چون چیز دیگری بلد نیستند. مطالبی که مربوط به آموزش و پرورش است چیزهایی است که از کتابهای غربیان ترجمه کردهاند. از کتابهای جاندیویی یا فلان فیلسوف یا فلان استاد دانشگاه گرفتهاند و همان را ترجمه کردهاند و ما خیلی هنر میکنیم آنها را یاد میگیریم و به خورد بچهمسلمانها میدهیم! در این مدارس چند حدیث برای دانشآموزان میخوانند؟ ما چه قدر همت کردهایم و چند کتاب در آموزش و پرورش براساس دین و مذهب اهل بیت و کلمات ائمه نوشتهایم؟! عزیز من! اینها مسئولیت دارد. تقوا فقط این نیست که صلوات بفرستیم. این همه وظایف شرعی بر سر ما ریخته است که شاید به یک دهم آنها هم نمیتوانیم برسیم؛ آن وقت سرمان را زیر برف میکنیم و میگوییم جمهوری اسلامی است دیگر، همهاش درست است! روزی یقه ما را میگیرند و میگویند برای نسل آینده کشورتان چه کار کردید؟ اگر اینها کافر شدند، چه کسی مسئول است؟ دستکم در این سی چهل سال دوره جمهوری اسلامی شما میتوانستید خیلی کارها بکنید، میتوانستید چهار تا کتاب خوب بنویسید، چند کلاس بگذارید و معلمان خوب تربیت کنید! چه پاسخی برای این سؤالها داریم؟!
در جلسه گذشته بخشی از فرمایشات امیرالمؤمنین در نامهای که برای مردم مصر نوشته بودند و به بحثهای گذشته ما ارتباط داشت، خواندیم. این نامه فضای ذهنی و فکری جامعه در آن زمان را مقداری روشن میکند. ما درباره تغییر و تحولات زمان صدر اسلام مطالب زیادی شنیدهایم و آنها را باور نیز داریم، ولی کمتر شده است که خودمان را در آن جوّ قرار دهیم و عملکرد خودمان را در مقایسه با آن ارزیابی کنیم. همه ما از کودکی نام امام حسینعلیهالسلام را شنیدهایم و میدانیم عدهای از مسلمانها که برخی از آنها اصحاب و شاگردهای پیغمبر و اصحاب پدرش امام علی بودند، ایشان را به شهادت رساندند. خیلی از آنها کسانی بودند که در جنگها در رکاب علیعلیهاسلام شرکت کرده بودند. برای این مسئله گریه میکنیم اما کمتر فکر میکنیم که چطور میشود کسانیکه نمازخوان هستند، روزه میگیرند، در جنگ صفین در رکاب علی بودند، دست به این اقدام بزنند! چگونه این مسئله را برای خودشان حل کردند که تا دیروز آماده بودند در رکاب علی بجگند تا کشته شوند، ولی امروز پسر علی را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند؟! این مسئله وقتی بیشتر اهمیت پیدا میکند که میبینیم ممکن است ما نیز در معرض آن انحرافات و تحولات فکری باشیم. این است که باید این مسایل را کمی جدیتر مطرح کنیم و درصدد شناخت علت آن برآییم و بکوشیم که خودمان و نسل آیندهمان به آن مبتلا نشوند.
اجمالا اگر فرمایشات امیرالمؤمنین نبود بسیاری از این مسائل برای ما معمایی غیر قابل حل بود. یکی از برکات اهل بیت و شخص امیرالمؤمنین آن است که در فرمایشاتشان به این رموز اشاره کردهاند. همانطور که در شبهای گذشته نیز اشاره کردم، تأکید امیرالمؤمنین بر بیان این مطالب شبیه تأکید امامرضواناللهعلیه بر حفظ اسناد انقلاب از انحراف است. البته کمابیش تحریف صورت میگیرد، ولی باید هر چه میشود از آن جلوگیری کرد تا جوهر این مطالب محفوظ بماند. امروزبا وجود این همه وسایل رسانهای مثل نوار، کتاب، صوت و تصویر که در اختیار ماست، گاه کسانی که خودشان شاهد حوادث اول انقلاب بودهاند، درهنگام نقل حوادث، بسیاری از آنها را به صورت خلاف واقع نقل میکنند، و چه بسا عمدا آنها را تحریف میکنند، زیرا بسیار بعید است که بعضی از این چیزها از روی جهل باشد، آن هم از طرف کسانی که دستاندرکار این مسائل بودهاند. شاید کسی که در جریان امور نبوده و درآن زمان در روستای دورافتادهای زندگی میکرده، بتواند بگوید من ندیدم یا نمیدانستم، اما از کسی که از ابتدا در جریان کارهای انقلاب بوده است نمیتوان پذیرفت که مسایل را 180درجه متفاوت با واقعیت بیان کند.
مرحوم رضی نهجالبلاغه را به عنوان گزیدههای فصاحت و بلاغت جمعآوری کرده است، و این طور نیست که همه خطبهها یا نامهها را از ابتدا تا آخر نقل کرده باشد؛ ممکن است گاهی به یکسوم و حتی یک دهم خطبهای اکتفا کرده باشد. حتی برخی از خطبهها را دیگران جمعآوری و تکمیل کرده، و مدارکش را بیان کردهاند. بعید نیست این کار یکی از فراستهای سیدرضیرضواناللهعلیه بوده است که به عنوان جمعآوری قطعات ادبی، مطالبی را جمع کرده است که باعث هدایت دیگران شود، و به یک معنا اسناد انقلاب باشد. اسنادی که بعد از 1400سال ما به آنها استناد کنیم و بفهمیم در صدر اسلام چه خبر بوده است. او میخواسته است که اصالتهای مکتب اهل بیت به این بهانه حفظ شود.
یکی از خطبههایی که به تحلیل جریانات صدر اسلام می پردازد، خطبه سوم نهجالبلاغه است. البته این خطبه را حضرت تقریبا سیسال بعد از وقوع این حوادث انشاء کردهاند. از ابنعباس نقل شده است که در کوفه خدمت حضرت بودیم و کسانی درباره حوادث بعد از وفات پیامبرصلیاللهعلیهوآله ابهاماتی داشتند و از حضرت در اینباره سؤال میکردند. حضرت فرصت را غنیمت شمرد و این خطبه را ایراد فرمود، که به خطبه شقشقیه معروف است. «شقشقة» تکه گوشتی است که هنگام عصبانیت شتر از دهان او بیرون میآید. ابنعباس میگوید در میان فرمایشات حضرت، یک نفر بلند شد و نامهای خدمت حضرت آورد. حضرت نیز نامه را گرفتند و آن را مطالعه کردند و دیگر خطبه را ادامه ندادند. پیدا بود که وسط سخنان حضرت بود و هنوز خطبه تمام نشده بود. از اینرو ابنعباس گفت: خواهش میکنم اگر میشود سخنانتان را ادامه دهید! اما حضرت فرمود: «شقشقة هدرت ثم قرت»؛ این مثل تکه گوشتی بود که از دهان من درآمد، اینها را گفتم و الان سر جای خودش برگشت و آرام شد؛ یعنی دیگر آن حالت را ندارم که آن حرفها را بزنم.
ابنابیالحدید معتزلی، شارح نهجالبلاغه میگوید از اساتیدم درباره این خطبه سؤال کردم که آیا این خطبه را علیعلیهالسلام گفته است؛ و اگر واقعا اینها از علی است چرا شما راه دیگری را انتخاب کردهاید و از دیگران تبعیت میکنید؟ آنها گفتند: بدون شک این کلام علی است. ما با لحن کلام ایشان آشنا هستیم، افزون بر این، دویست سال قبل از ولادت سید رضی قطعههایی از این خطبه پیدا شده است و اکنون موجود است، بنابراین هیچ شکی نیست که این خطبه عین کلام علی است.
این خطبه اینگونه آغاز میشود: أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ؛ خلیفه اول پیراهن خلافت را در حالی پوشید که میدانست نسبت من به خلافت، نسبت قطب به آسیاست. هر آسیا محوری دارد که از سنگ فوقالعاده سخت و نشکن یا فلز ساخته میشود. این محور ثابت است و تکان نمیخورد. سنگ آسیا دور این محور میچرخد. اگر این محور نباشد، سنگ آسیا در جای خودش باقی نمیماند و به اطراف پرت میشود. به این محور در لغت عرب «قطب» میگویند. حضرت میفرماید: خلیفه اول لباس خلافت را پوشید درحالیکه میدانست نسبت من به خلافت، نسبت قطب است به آسیا. او میدانست اگر من نباشم خلافت سامان نمیگیرد ولی در عین حال این جامه را پوشید.
ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ؛ سیل از قله من سرازیر میشود. تشبیه بسیار زیبایی است! منشأ سیل برفهایی است که بر قله کوه است. این برفها بر اثر تابش خورشید آرام آرام آب میشود و به صورت جویبارهایی از قله کوه پایین میآید. این جویبارها در دامنه کوهها به هم میپیوندند و به صورت سیلاب در میآیند. حضرت میفرماید: او میدانست که موقعیت من نسبت به خلافت نسبت آن قلهای است که آبها از آن جا تراوش میکند و در پایین کوه مثل یک سیلاب راه میافتد و رودخانهها پر آب میشود. وَلَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ؛ معمولا پرندهها به حسب کوچکی و بزرگیشان و به حسب تجهیزاتشان میتوانند اوج بگیرند. در بین پرندهها عقاب به اوج گرفتن معروف است. این پرنده در ارتفاعات بالا میرود و از همانجا با چشمهای تیزی که دارد فاصلههای خیلی دور را میبیند. از همان ارتفاع بالا وقتی صیدی را ببیند مثل یک تیر بر سر او فرود میآید. حضرت میفرماید: موقعیت من نسبت به خلافت موقعیتی است که هیچ پرندهای هر قدر قوی باشد و هر قدر بتواند اوج بگیرد، نمیتواند به من نزدیک شود. من در سطحی قرار دارم که فوق سطحی است که همه این پرندگان هستند؛ یعنی در امت اسلامی کسی مثل من پیدا نمیشود. اینها را خلیفه اول میدانست ولی در عین حال این کار را کرد. مردم جمع شدند و با او بیعت کردند و او پذیرفت و خلیفه شد.
فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً؛ وقتی من خودم را در این موقعیت دیدم که همه سر یک نفر ریختهاند و با او بیعت میکنند، توقفی کردم و ابتدا بین این جریان و خودم پردهای انداختم؛ یعنی خودم را از صحنه خارج کردم و به خودم پرداختم تا درست فکر کنم، ببینم جریان چیست؛ وَطَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً؛ پهلو از این کار تهی کردم؛ یعنی رویم را از آنجا برگرداندم و خودم را کنار کشیدم. وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ؛ فکر کردم و دیدم دو گزینه پیش روی من است؛ یا با اینکه هیچ یار و یاوری برای من نمانده است جنگ کنم، و یا صبر کنم. آخر کسی نمیگوید هفتاد روز پیش پیغمبر در غدیر چه گفت؟! این مردم بیوفا اصلا احوالی هم از من نپرسیدند! حالت من حالت کسی بود که دستش را بریدهاند؛ آیا با این دست بریده میتوانم شمشیر به دست گیرم و مجاهده کنم؟! روشن است که نتیجه این کار چیست؛ کسی مرا همراهی نمیکند تا جنگ کنم.
در روایت دیگری میفرماید: اگر حرف بزنم، میگویند: چقدر عاشق سلطنت است! میخواهد ریاست کند که این حرفها را میزند، وگرنه همه رفتند بیعت کردند، تو هم برو دیگر! مدتی فکر کردم که آیا این گزینه را انتخاب کنم و با دست بریده به اینها حمله کنم، یا صبر کنم و در مقابل اینها سکوت و بر این ظلمت کور صبر کنم. ظلمت کور از باب نسبت شیء به متعلق آن است؛ یعنی ظلمت و تاریکی شدیدی که اگر کسی وارد آن شود، مثل کور میماند و هیچچیز نمیبیند. سپس حضرت این ظلمت را کمی توضیح میدهد. میفرماید این ظلمت انسان صغیر و کودک را پیر میکند و بزرگ را خمیده و فرسوده میکند و به آسانی نمیتوان از آن عبور کرد. کسی که وارد آن میشود فرسوده و بیتاب میشود و قدرت حرکت را از دست میدهد. در این ظلمت اگر ایمان مؤمنی باقی بماند، به جان کندن میافتد و در همین تاریکی میمیرد. خیلی هنر کند ایمانش را حفظ میکند، وگرنه از زندگیاش نمیتواند بهرهای ببرد و راه صحیح را بپیماید.
حضرت میفرماید: دیدم همین ظلمت کشنده کور به احتیاط نزدیکتر است؛ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ؛ بنا گذاشتم که صبر کنم. نفرمود: رفتم بیعت کردم. میفرماید خودم را بین دو گزینه حمله و صبر دیدم، و صبر کردم همانند کسیکه خاری در چشمش فرو رفته که نه میتواند آنرا بیرون آورد و نه میتواند دردش را تحمل کند. صبر کردم همانند کسیکه استخوانی در گلویش گیر کرده که نه میتواند بیرونش آورد و نه میتواند فرو برد. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً؛ دیدم میراثی که پیغمبر برای من گذاشته بود، وظیفهای که برای هدایت مردم داشتم، غارت شده است. البته گزینه سوم را در خطبه 62 فرمود که وقتی دستم را از بیعت بازداشتم، مسئله ارتداد مردم پیش آمد و دیدم اگر من وارد نشوم، اسلام از بین میرود و مردم دسته دسته دارند کافر میشوند. رسما علیه اسلام اعلان جنگ داده بودند. این بود که ناچار شدم به خاطر اسلام با اینها همکاری کردم.
آیا معنای این سخنان این است که دیدم مردم رأی دادند، من هم رفتم بیعت کردم؟! آیا معنایش این است که دموکراسی بود و مردم رأی داده بودند، من هم چارهای ندیدم باید میپذیرفتم و حق نداشتم اظهار مخالفت کنم؟!
سپس حضرت ادامه میدهند و کیفیت ورود هر یک از سه خلیفه را شرح میدهند، و سپس به جریان بیعت مردم با خودشان میپردازند. فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَالنَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ؛ بعد از آنکه خلیفه سوم کشته شد، ناگاه مردم بر سر من هجوم آوردند. از هر طرف آن قدر فشار آوردند که امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام زیر دست و پا افتادند. جمعیت آن چنان هجوم آورد که نتوانستند خودشان را سر پا نگه دارند. وَشُقَّ عِطْفَایَ؛ و دو طرف بدن من خراش برداشت. مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ؛ مردم مثل گوسفندانی که وقتی در جایی آب یا علف ببینند، روی آ ن میریزند و از سر و کول هم بالا میروند تا آنها را بخورند، روی سر من ریختند.
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ؛ دیگر چارهای جز قبول نداشتم، اما بعد از اینکه قبول کردم و متصدی خلافت شدم، تازه مشکلات شروع شد. دو نفر از کسانی که برای خلافت من خیلی اصرار داشتند، شروع به مخالفت کردند. زبیر بزرگ فامیل بنیهاشم بود، طلحه یکی از اصحاب معروف و مشهور پیغمبر اکرم بود، اینها توقعاتی داشتند. وقتی دیدند توقعاتشان برآورده نمیشود به مکه و سپس بصره رفتند و جنگ جمل را راه انداختند. وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَقَسَطَ آخَرُونَ؛ و از طرف دیگر جنگ صفین و جنگ نهروان را علیه ما راه انداختند. با اینکه همه مسلمانها بدون اختلاف، سراغ من آمدند، هنوز درست مشغول کار نشده بودم که این جنگها را راه انداختند.
این مشکلات است که نیاز به تحلیل روانشناختی دارد! کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً؛ گویا این مسلمانها این آیه را نشینده بودند که میفرماید: سعادت آخرت از آن کسانی است که اراده برتری بر دیگران نداشته و اهل فسادی نباشند. ولی آنها چند جنگ علیه من به راه انداختند. ابتدا میفرماید: گویا این سخن را از خدا نشنیده بودند. سپس میفرماید: لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا وَلَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ؛ چرا شنیده بودند، خوب هم معنایش را فهمیده بودند و آگاهانه علیه من جنگ راه انداختند. این طور نبود که اشتباهی شده باشد و غفلتی کرده باشند. علت این کار آنها این بود که دنیا به نظرشان شیرین آمد. دیدند با علی به آن دنیایی که میخواهند، نمیرسند، پس بنای بر جنگ گذاشتند. وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا؛ زر و زینتهای این دنیا مایه اعجابشان شده بود. با چشم خیره به این زینتها نگاه میکردند. چه کاخهایی! میلیونها درهم و دینار! آنها دیدند علی خود نان جویی خشک میخورد که آن را باید بر زانویش بزند تا بشکند. گفتند: ما کجا آمدهایم؟! این قدر جنگ کردیم و به دنبال غنائم جنگی رفتیم، اکنون دچار چه کسی شدیم؟! اینطور فایده ندارد و باید سراغ راه دیگری برویم. این بود که به تحریف تاریخ و تأویل سخنان پرداختند.
حال این سؤال مطرح میشود که حضرت چرا این کار را کرد؟ وقتی میدانست اینها این قدر بیوفا هستند و روی آنها نمیشود هیچ حسابی کرد، چرا این مسند را قبول کرد؟ حضرت خود این سؤال را پاسخ داده است. میفرماید: أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ؛ در این 25سال من حجت داشتم و میگفتم کسی سراغ من نیامد و مرا یاری نکرد، از اینرو اقدامی نکردم. اما اکنون از یکسو همه مردم آمدند و حجت را بر من تمام کردند و گفتند شما را یاری میکنیم. وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ؛ از سوی دیگر خداوند بر طبقه آگاه جامعه این تکلیف را تعیین فرموده است که در مقابل پرخوری ستمگران و گرسنگی محرومان سکوت نکنند. این است که قبول کردم؛ ولی اگر این دو مسئله نبود، لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا؛ همان طور که در 25سال گذشته افسار شتر خلافت را به گردن خودش انداختم، اکنون نیز همان کار را میکردم. آن زمان وظیفهای نداشتم؛ زیرا یار و یاوری نداشتم و کاری نمیتوانستم انجام دهم، اما حالا که از یک طرف مردم جمع شدهاند، و از طرف دیگر میبینم که ستمگران بیتالمال را غارت میکنند ـ مثل بعضی که حقوقهای نجومی به کارمندانشان میدهند، حقوق سالیانه چند خانواده را، در یک ماه به یک کارمند میدهند، و از آن طرف دو دختر از یک خانواده آن هم خانواده شهید یک چادر بیشتر ندارند و نوبتی به مدرسه میروندـ این مسئولیت را قبول میکنم.
منظور از نقل این خطبه این بود که ما کمی به فضای آن زمان برویم و ببینیم مسلمانها چطور با هم حرف میزدند و برداشتشان درباره کارهایشان چه بود. آیا آنها نیز این طور فکر میکردند که وقتی به سقیفه بنیساعده رفتند و رأی دادند، این کار برای علیعلیهالسلام نیز تکلیفآور میشد و او هم ملزم بود با آنها همراهی کند یا مسئله چیز دیگری است؟! متأسفانه برخی از نویسندگانی که اوائل انقلاب و پیش از انقلاب خیلی مشتری داشتند، گفتهاند: این چیزهایی که امروز معروف است، از عهد صفویه پیدا شده است؛ اینها مربوط به تشیع صفوی است، اما تشیع علوی اینگونه نبوده است! میگویند: پیغمبر به مردم توصیهای کرد و گفت: به نظر من خوب است علی را انتخاب کنید، اما مردم گفتند: نه! به نظر ما خوب نیست، و خلیفه اول را تعیین کردند و کار تمام شد. تعجب نکنید! این مطالب بیش از پنجاه سال پیش در کتابی به نام تشیع علوی و تشیع صفوی چاپ شده است، و امروز بعضی از مسئولان ما که از شاگردان او هستند، آن سخنان در مغزشان است و تکرار میکنند. او حکومت در اسلام را اینگونه ترسیم کرده است که خدا حقش را به مردم داده است که خودشان هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
اگر ما به این مسایل نپردازیم جوانهای ما از کجا اینها را بدانند؟ آنها چقدر فرصت میکنند نهجالبلاغه بخوانند؟ حال جوانهای دانشگاهی به کنار، هر یک از شما تاکنون چند بار این خطبه نهجالبلاغه را خواندهاید؟ تاکنون از مجموعه کتاب نهجالبلاغه چند صفحهاش را خواندهاید؟ درباره مرحوم اشراقی نقل میکنند در مدرسه فیضیه بر منبر رفت و گفت خواهشی از شما طلبهها دارم! و آن این است که بلند شوید و بگویید نام چند شرح نهجالبلاغه را میدانید. اما وقتی دید که هیچ کس نام بیشتر از چهار پنج شرح را نمیداند، گفت: اینطوری میخواهید مذهب را یاری کنید؟! من هفتاد شرح نهجالبلاغه را مطالعه کردهام، و شما نام پنج تا از آنها را بلد نیستید؟!
ریشه دین عقیده است و عقیده با فکر پیدا میشود. اما این فکر در اثر تلقینات و تبلیغات غلط تغییر میکند و تحریف میشود. اگر ما میخواهیم دین صحیح داشته باشیم، باید عقاید صحیح داشته باشیم. اگر بخواهم عقاید صحیح داشته باشیم، باید آنها را از منابع صحیح گرفته باشیم. نمیتوانیم بگوییم: عقاید ما که درست است و مسئلهای ندارد، مسائل عملی دینمان را هم که هر وقت احتیاج پیدا شد میرویم استفتا میکنیم یا به رساله عملیه مراجعه میکنیم. میدانید خیلیها هستند که اگر صد تا مسئله هم برایشان پیش بیاید، برای ده تایش هم به توضیحالمسائل مراجعه نمیکنند! آن وقت چگونه میخواهیم دینمان محکم بماند و اسلام ناب بشود؟! آن وقت فلان نویسنده از پاریس برای ما اسلامشناسی مینویسد، و برنامه آموزش و پرورش ما را غربیها مینویسند؛ و دیگری سبک زندگی مینویسد!
امروز در همین قم کسانی برای بچههای ابتدایی یا دبیرستانها درس میگویند و ناخودآگاه افکار انحرافی غربیها را منتقل میکنند،چون چیز دیگری بلد نیستند. مطالبی که مربوط به آموزش و پرورش است چیزهایی است که از کتابهای غربیان ترجمه کردهاند. از کتابهای جاندیویی یا فلان فیلسوف یا فلان استاد دانشگاه گرفتهاند و همان را ترجمه کردهاند و ما خیلی هنر میکنیم آنها را یاد میگیریم و به خورد بچهمسلمانها میدهیم! در این مدارس چند حدیث برای دانشآموزان میخوانند؟ ما چه قدر همت کردهایم و چند کتاب در آموزش و پرورش براساس دین و مذهب اهل بیت و کلمات ائمه نوشتهایم؟! عزیز من! اینها مسئولیت دارد. تقوا فقط این نیست که صلوات بفرستیم. این همه وظایف شرعی بر سر ما ریخته است که شاید به یک دهم آنها هم نمیتوانیم برسیم؛ آن وقت سرمان را زیر برف میکنیم و میگوییم جمهوری اسلامی است دیگر، همهاش درست است! روزی یقه ما را میگیرند و میگویند برای نسل آینده کشورتان چه کار کردید؟ اگر اینها کافر شدند، چه کسی مسئول است؟ دستکم در این سی چهل سال دوره جمهوری اسلامی شما میتوانستید خیلی کارها بکنید، میتوانستید چهار تا کتاب خوب بنویسید، چند کلاس بگذارید و معلمان خوب تربیت کنید! چه پاسخی برای این سؤالها داریم؟!
تاکنون نظری ثبت نشده است