display result search
منو
تفسیر آیات 14 و 15 سوره حُجرات

تفسیر آیات 14 و 15 سوره حُجرات

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 136 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 14 و 15 سوره حُجرات"
- ایمان باید به وسیله برهان یا شهود وارد خزینه قلب شود؛
- حرف‌های خدا را؛ یعنی احکام شریعت را باید بفهمید و عمل کنید؛
- شروع ایمان از قلب و ظهور آن در جوارح.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15)

در سال نُه هجری، تقریباً قاطبه حجاز را نورانیّت اسلام گرفت؛ لذا وَفدها و هیئات فراوانی، از اطراف به مدینه مشرّف می‌شدند و عرضِ اسلام می‌کردند. گروهی از بنی‌أسد و غیر بنی‌أسد از اطراف مدینه به پیشگاه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و گفتند ما ایمان آوردیم. حضرت فرمود هنوز عمق ایمان به شما نرسید و به قلب شما راه پیدا نکرد، شما بخش ظاهری اسلام و دین را فهمیدید و لساناً اقرار کردید و عملاً هم بخشی از اعمال را انجام می‌دهید؛ ولی درون شما هنوز ایمان را نپذیرفت. این ایمان باید به وسیله برهان یا شهود وارد خزینه قلب شود و هنوز قلب شما ایمان نیاورده است. شما بگویید ما مسلمان هستیم، برای اینکه مؤمن بشوید، ما ایمان را برای شما تفسیر می‌کنیم، تا شما ببینید هنوز قلب شما که وظیفه قبولِ ایمان را دارد، به وظیفه خود عمل نکرده است، آن وقت بعد از ادراک این مطلب، قلب خود را مؤمن کنید.

این یک ترجمه ظاهری از این آیه است: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا﴾، مستحضرید که «اَعراب» مفرد ندارد؛ لذا می‌گویند: «أعرابی». «عَرب» آن شهرنشین را می‌گویند و «أعرابی» آن بادیه‌نشین را می‌گویند که بحث آن در جلسه قبل گذشت. ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا﴾؛ ایمان نیاوردید، ﴿وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾ و هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است، معلوم می‌شود که ایمان، لِسانی و عملی نیست، گرچه لسان و عمل را به همراه دارد؛ اما ایمان با لسان و عمل حاصل نخواهد شد. اصل ایمان در قلب مستقر است، آثار و برکات آن در زبان و جوارح است. پرسش: پس هیچ کسی را نمی‌شود مؤمن گفت؟ پاسخ: چرا نمی‌شود گفت؟ اگر کسی در قلب او ایمان وارد شد، می‌شود مؤمن. آثار اعتقادی و جزمی آن را هم در همین آیه بعدی؛ یعنی آیه پانزده بیان فرمود که الآن می‌خوانیم. فرمود: ﴿وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾؛ اگر به این دو محور اصلی مؤمن شده و اطاعت کردید، حرف‌های خدا را؛ یعنی احکام شریعت را باید بفهمید و عمل کنید. رهبری‌های پیغمبر را که مسائل ولایت و حکومت و رهبری است، این را هم باید اطاعت کنید. این‌که جدا فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، یا در مواردی که دارد: ﴿أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾،[1] معلوم می‌شود آنچه را که رسول به عنوان وحی و به صورت قرآن می‌آورد، باید قبول کرد و آنچه را که به صورت اِلهام است و حدیث قدسی است که آن هم وحی است و با رهبری‌های خود جامعه را هدایت می‌کند، آن را هم باید پذیرفت و ایمان آورد؛ لذا گاهی ﴿أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ است، گاهی ﴿إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ است. این ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾، هم اَجوف آن نقل شده، هم مهموز آن؛ هم «لاتَ یلیتُ» آمده، هم «اَلَتَ یألِتُ». «لاتَ یَلیتُ» در آیه چهارده همین سوره «حجرات» است که ﴿لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾. «اَلَتَ یألِتُ» در سوره مبارکه «طور» آمده که فرمود: ﴿وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ﴾؛[2] یعنی کسانی که ایمان بیاورند، ما چیزی از آثار اینها کم نمی‌کنیم، ﴿وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ﴾. این ﴿أَلَتْناهُمْ﴾، مثل «أمَرناهُم» است. غرض آن است که هم براساس لغت برخی از همین حجازی‌ها مهموز است که در سوره «طور» آمده و هم براساس لغت گروهی از حجازی‌ها اَجوف آمده که «لاتَ یلیتُ» است. ﴿وَ ما أَلَتْناهُمْ﴾ آمده، چه اینکه ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾ هم آمده است. به هر تقدیر فرمود: ﴿لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾؛ چیزی از اعمال شما را کم نمی‌کند.

بنابراین مؤمن واقعی کیست؟ ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ و هیچ شک و تردیدی در حَرم قلب اینها راه پیدا نشود و با مال خود جهاد کنند و با جان خود جهاد کنند، اینها راست می‌گویند، اینها اگر بگویند ﴿آمَنَّا﴾، راست می‌گویند. آنجا کذب، کذب خبری است نه کذب مخبری؛ اگر اینها منافق بودند، هم کذب خبری داشتند و هم کذب مخبری؛ اما برخی از اینها منافق نبودند، تازه با لوح ساده، درجات ظاهری دین را درک کردند و پذیرفتند، کذب اینها کذبِ خبری است نه مخبری. اینها دروغ نگفتند، بلکه نمی‌دانند که حقیقت ایمان باید از دل شروع شود.

بنابراین اگر در جمع اینها منافق وجود داشت، هم کذب خبری هست و هم کذب مخبری، ولی اگر در جمع اینها منافق وجود نداشت، فقط کذب خبری خواهد بود. اینکه می‌گویید ما ایمان آوردیم، این مطابق با واقع نیست، زیرا ایمان از قلب شروع می‌شود و در لسان و جوارح ظهور می‌کند، ولی شما فقط همین دو منطقه لسان و جوارح را دارید، قلب را ندارید. پس گاهی زبان و جوارح اِظهار می‌کند و عمل می‌کند، ولی قلب خبر ندارد! یک وقت است که قلب بر خلاف آن معتقد است که آن می‌شود نفاق. این ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾،[3] یعنی منافقان این چنین نیستند که فقط در سطح ظاهر عمل کنند و پذیرفته باشند، اینها اصلاً عملی ندارند؛ یعنی منافق هیچ عمل صالح ندارد. تعبیری در آیه است که اینها ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾؛[4] در بحث نفاق که اینها کم به یاد خدا هستند. یک بیان لطیفی در روایات ما هست که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همان آیه ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾، آن روایت را نقل می‌کند و می‌فرماید این از غُرر روایات ماست، برای اینکه اشکالی است که منافق اصلاً خدا و دین را قبول ندارد، نه قلّةً و نه کثرةً! چگونه خدا می‌فرماید اینها کم به یاد خدا هستند؟ ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾! این روایات در واقع گره‌گشاست و حضرت در این روایت می‌فرماید که منافق به هیچ وجه خدا را قبول ندارد و اصلاً به یاد خدا نیست، این مطلب اوّل؛ فقط برای دنیا تظاهر به اسلام می‌کند، این مطلب دوم؛ دنیا هم در مکتب وحی این است: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾،[5] این هم مطلب سوم؛ کسی که فقط در حولِ دنیا می‌گردد، این کم گیرش می‌آید، این مطلب چهارم؛ پس ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾. استفاده ‌این مطلب از این آیه خیلی سخت است! این ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾، انسان خیال می‌کند که استثنا متصل است؛ یعنی منافق کم به یاد خداست، در حالی که او کافر محض است و ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾؛ از کافر هم بدتر هستند، برای اینکه کافر قبول ندارد؛ اما اینها می‌گویند ما قبول داریم و قبول ندارند و در صدد ضربه‌زدن هستند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً﴾، با توجه به این سه چهار مبدأ تصدیقی، ثابت می‌شود که منافق فقط برای دنیا دین را قبول دارد و این هم اندک است، ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾. پس ایمان را معنا فرمودند. حالا برگردیم به اصل مطلب.

ما یک اسلام داریم که قرآن کریم به کلّ جهان نسبت می‌دهد، این دیگر در مقابل ایمان نیست. وقتی می‌فرماید: ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[6] زمین و اهل زمین، آسمان و اهل آسمان، فرشته‌ها، در و دیوار عالَم، آب و دریای عالَم، فضا و هوای عالَم، اینها همه مسلمان می‌باشند؛ یعنی مُنقاد هستند. پس ایمان در برابر اسلام در فضای تکوین نیست، ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ لذا وقتی به آسمان و زمین می‌فرماید: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾؛[7] یعنی منِ زمین با آسمان، آسمان و من، دوتایی همراه سایر موجودات با طوع و رغبت می‌آییم. خطاب تثنیه است، ولی جواب جمع است؛ ﴿فَقالَ لَها﴾؛ یعنی ذات اقدس الهی به «سماء» فرمود، ﴿فَقالَ لَها﴾ و به زمین، ﴿ائْتِیا﴾ که تثنیه است، ﴿ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾. جواب: ﴿قالَتا﴾ که تثنیه است، ﴿قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ﴾، نه «طائِعَین»! آسمان و زمین عرض کردند که ما دوتایی همراه همه موجودات عالَم، با طوع و رغبت می‌آییم. این نشان می‌دهد که اسلام در فضای تکوین، در مقابل ایمان نیست، این مطلب اوّل.

مطلب دوم آن است که «آمَنَ» به معنای «اِعتَقَدَ قلباً» و مانند آن نیست، بلکه این لازمه آن است. «آمَنَ» یعنی «دَخَل فِی المَأمَن». معنای «آمَنَ» که «إعتَقَدَ» نیست، معنای «آمَنَ» که «أسلَمنَا» نیست، معنای «آمَنَ» که «آمَنَّا» نیست، معنای «آمَنَ»؛ یعنی «دَخَلَ فِی المَأمَن». مأمَن کجاست؟ ذات اقدس الهی فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله‌»؛[8] این حصن یعنی دژ و من هم دژبان هستم و اینجا مَأمَن است. آن‌که وارد این مَأمن شد مؤمن است، چگونه وارد مَأمن شد؟ به وسیله اعتقاد. نه اینکه «آمَنَ» یعنی «إعتَقََدَ»! بلکه «آمَنَ» یعنی «دَخَلَ فِی المَأمَن»، چگونه «دَخَلَ فِی المَأمَن»؟ «بالإعتقادِ قلباً» و عملِ صالح «لساناً و جارحةً».

«فتحصّل أنّ الایمانَ هوَ الدُّخولُ فِی المَأمَن» و دخول در مأمن حاصل نمی‌شود مگر به اعتقاد قلب سلیم و مانند آن؛ وگرنه آن معنای اسلام که در صحنه هستی است، آن گاهی مقابل دارد و گاهی هم مقابل ندارد، انبیا هم فرزندان خود را به اسلام سفارش کردند و گفتند سعی کنید مسلمان بمیرید! هم وجود مبارک ابراهیم، هم اسحاق و هم یعقوب، این انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) سفارش کردند که مسلمان بمیرید. حضرت یعقوب، ﴿إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ﴾؛[9] وصیت کرد، ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾.[10] مستحضرید که مرگ، امر و نهی برنمی‌دارد، چون تحت اختیار آدم نیست و نمی‌شود گفت بمیر یا نمیر! اگر یک امر ضروری بر انسان حاکم است، آن نه تحت امر کسی است و نه نهی کسی! نه می‌توان گفت نمیر و نه می‌توان گفت بمیر! اگر ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[11] است، اگر ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾[12] است، اگر ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾[13] است، به کسی نمی‌شود گفت نمیر! اما یعقوب و سایر انبیای ابرهیمی(علیهم السلام) فرمودند نمیرید! این «نمیرید» نهی به مرگ تعلّق نمی‌گیرد، بلکه به آن قید تعلّق می‌گیرد؛ یعنی کافر نمیرید، مسلمان بمیرید! ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾. آن‌گاه وجود مبارک یوسف در مقام قدرت مرکزی مصر عرض می‌کند که خدایا! همه نعمت‌ها را به من دادی، ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾؛[14] مرا مسلمان بمیران! آن لحظه این چنین نیست که لحظه توقعِ مرگ باشد، تا بعضی‌ها خیال بکنند که ایشان در زندان تقاضای مرگ نکرد، در چاه تقاضای مرگ نکرد؛ اما وقتی به سلطنت رسید تقاضای مرگ کرد! ظاهراً این طور نیست؛ چه در چاه، چه در زندان و چه در مقام سلطنت، حرف یوسف(سلام الله علیه) این است که ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‌ بِالصَّالِحینَ﴾؛ من به وصیت پدرم عمل کنم، پدرم فرمود: ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾، من از تو می‌خواهم که ﴿تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً﴾. این دو ذکر در قرآن کریم، از ذکرهای محوری است: «ذکر یونسی» و «ذکر یوسفی»؛ «ذکر یونسی» همان ذکر معهود است که ﴿فَنادی‌ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾؛[15] این ذکر مخصوص یونس(سلام الله علیه) نیست، برای اینکه خدای سبحان در ذیل آن می‌فرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ﴾؛[16] یعنی هر کس با ما از این راه وارد شود نجات می‌یابد، این معلوم می‌شود که یک اصل عامی است. آن سخنی هم که وجود مبارک یوسف دارد به نام «ذکر یوسفی»، این هم مخصوص حضرت نیست، برای اینکه انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) به همه امت‌های خود این وصیت را کردند که ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾؛ مسلمان بمیرید! سعی کنید ایمان، ایمان مستودَع نباشد، بلکه ایمان مستقر باشد، ﴿لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾. پس اسلام در نظام تکوین، مقابل ندارد، این یک؛ چه اینکه در جامعه انسانی هم نسبت به بعضی‌ها مقابل ندارد، این دو؛ در همین جامعه اسلامی نسبت به گروه سوم و چهارم مقابل دارد. تقابل اسلام با ایمان برای «ضعیف الایمان»‌ها که تازه مسلمان شدند این است که قلب هنوز ایمان نیاورد، ولی زبان و جوارح عمل می‌کنند، این مخصوص کسانی است که «ضعیف الایمان» هستند. گروه دیگر کسانی‌ هستند که قلب آنها برخلاف اعتقاد ندارد، ﴿فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾،[17] ولی لسان و جوارحِ آنها کذب قولی و فعلی دارند؛ یعنی عمل آنان عمل منافقانه است و قلب آنها هم کافر است و منکر و مخالف حق است. این‌که فرمود شما نگویید ما ایمان آوردیم، هم می‌تواند جامع باشد و هم می‌تواند خصوص افراد «ضعیف الایمان» را بگیرد. اگر در جمع اینها منافقین حضور داشتند، شامل آنها هم می‌شود و اگر در جمع اینها منافق نبود، بلکه «ضعیف الایمان» بود، مخصوص خود اینهاست.

تبیین این سخن آن است که اصل ایمان، محور مرکزی آن قلب است و این قلب باید وارد دِژ الهی شود، دژبان آن دژ را هم خدای سبحان فرمود من هستم؛ البته وقتی انسان وارد قلعه «لا اله الا الله» می‌شود، این قلعه یک دَر دارد، دَرِ آن همان بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که درباره خصوص خودش نیست، درباره اهل بیت است که «أَنَا مِنْ‌ شُرُوطِهَا»؛[18] ظاهراً این روایت از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) هم رسیده است[19] که «أَنَا مِنْ‌ شُرُوطِهَا». «أَنَا مِنْ‌ شُرُوطِهَا»؛ یعنی ولایت و امامتِ اهل بیت دَرِ ورودی قلعه الهی است، مثل «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا».[20] بیان نورانی حضرت رضا(سلام الله علیه) در حدیث «سلسلة الذهب» این است که «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی‌»؛ بعد فرمود: «أَنَا مِنْ‌ شُرُوطِهَا»؛ اگر کسی بخواهد وارد این دِژ بشود، دَرِ آن ولایت است. یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که فرمود ممکن است کسی چهار تا کلمه درس خوانده باشد و یاد گرفته باشد؛ اما این علم، علم سرقتی است. چقدر این حرف شیرین است! فرمود من درِ علم و مدینه علم هستم، اگر کسی از راه ولایت و امامت نیاید ـ مثل دیگران که این فیض را ندارند ـ و بخشی از آیات قرآن را یاد بگیرند، «فَهُوَ سَارِقٌ»،[21] چقدر این بیان لطیف است! این شخص سارق است، برای اینکه از دَر وارد نشد! بنابراین اگر برخی از اهل سنّت، چهار تا کلمه سوادی دارند، این علم برای اینها نیست، زیرا از دَر وارد نشدند. خیلی این حرف، حرف لطیفی است! این در بیانات نورانی حضرت است که فرمود: «مَن أَخَذَ» از دین، چیزی را از غیر ما، «فَهُوَ سَارِقٌ»، برای اینکه از دَر باید وارد می‌شد، ولی نشد؛ لذا این علم، مشکل او را حلّ نمی‌کند و او را نجات نمی‌دهد. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا! همین قرآن در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[22] همین قرآن فرمود که ببینید پیغمبر چه می‌گوید!؟ همین قرآن فرمود که من مفسّر فرستادم، ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛[23] او مبیِّن است، او مفسِّر است؛ هم او را به عنوان مفسّر معرّفی کرده و هم فرمود ببینید او چه می‌گوید!؟ اینجا هم که فرمود درِ این علم، علی است، آن وقت وجود مبارک حضرت امیر به خودش حق می‌دهد که بفرماید اگر کسی از غیر راهِ ولایت وارد شود، «فَهُوَ سَارِقٌ». آن وقت این علم، به حال او نافع نیست، از او جدا هم می‌شود؛ البته تا برزخ ممکن است با آنها باشد، ولی از اینها جدا نمی‌شود. پرسش: معمولاً کتب شیعه ناظر به کتب اهل سنّت هستند! اگر آنها سارق هستند، پس این چیست؟ پاسخ: نه، شیعه ناظر نیست، شیعه قرآن و عترت دارد. اگر ناظر است، می‌خواهد آنها را رَد کند، یا می‌خواهد آنها را توجیه کند، می‌خواهد آنها را متوجه کند. ناظر است یعنی چه؟! اینها فرمودند که راه همین است و لاغیر؛ یعنی خود خدای سبحان، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مبیِّن قرار داد و فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾، بعد هم در سوره «حشر» فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾، بعد خود حضرت فرمود: «تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ».[24] اگر یک وقت شیعیان ناظر هستند، برای این است که اشکالات آنها را حلّ کنند، وگرنه قبلاً هم به مناسبتی در اینجا بحث شد که همین قاضی‌القضاتِ معروف، عبد الجبّار همدانیِ أسدآبادی که اهل همین أسدآبادِ همدان است، او به عنوان قاضی‌القضات معروف بود و تقریباً معاصر کلینی است، کتاب‌های فراوانی هم نوشته است، کتاب المغنی او بیست جلد است که شش جلد آن در دسترس نیست. اینجا سه تا اجماع ـ به تعبیر سیدنا الاستاد ـ هست: اجماع مفسّران، اجماع محدّثان و اجماع مورّخان؛ این شخص در روز روشن در آن کتاب می‌گوید: بعضی از مشایخ ما گفتند که علی در صحنه مباهله نبود![25] آدم کجا یقه‌اش را چاک بزند؟ پس چه کسی بود؟! پس این ﴿أَنْفُسَنَا﴾[26] کیست؟ چنین آدمی معلوم است که سارق است! پس آن شخص چه کسی بود؟ این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ کیست؟ سه تا اجماع از سه گروه هست؛ همه مفسّران، همه مورّخان و همه محدّثان گفتند که این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ علی(سلام الله علیه) است. شما می‌گویید که بعضی از شیوخ ما گفتند علی در مباهله نبود! خدا سید مرتضی را غریق رحمت کند! ایشان گفت که بگو آن شیخ شما کیست و در کجا این حرف را گفته تا ما هم برویم تحقیق کنیم؟![27] اینکه می‌بینید الآن عده زیادی راه افتادند، برای این است که این بیچاره‌ها دسترسی ندارند. همچنین این قاضی عبدالجبّار برای آنها، مثل کلینی برای ماست یا بیشتر! چون کتاب‌های فراوانی نوشته، شاگردان فراوانی تربیت کرده، قدمت تاریخی دارد، معروف بود به قاضی‌القضات و دیگری شاید این لقب را نداشته باشد، این شخص در کمال صراحت می‌گوید که بعضی از شیوخ ما گفتند علی(سلام الله علیه) در مباهله نبود! بنابراین اگر شیعه، مثل سید مرتضی و دیگران به اهل سنّت نظر دارند، برای این است که مشکلات اینها را حلّ کنند، وگرنه شیعه با وجود قرآن و عترت، چه احتیاجی به اینها دارد؟! پس این وضع روشنی است. پرسش: آیا ﴿قُولُوا أَسْلَمْنا﴾ منافقین را از مخاطبین خارج می‌کند؟ پاسخ: نه، برای اینکه منافقون را تا آخرین لحظه به اسلام دعوت می‌کند. همین منافق را در عین حال که خطر و مرض او را ذکر می‌کند، ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[28] را هم آورده، تا این مرض را شفا بدهد؛ حالا منافق یا قبول می‌کند یا نکول! اما قرآن تا آخرین لحظه دعوت می‌کند. پرسش: ظاهر آیه اسلامشان را تصدیق می‌کند! پاسخ: حالا معلوم نیست در جمع این هیأتی که آمدند، منافق بود یا نبود! ولی اگر باشد، آیه برای هدایت آنها هم کافی است، آنها را تا آخرین لحظه دعوت می‌کند، ولو قبول نکنند. در آن قسمت‌هایی که وجود مبارک حضرت امیر فرمود این کار را انجام نده، ولی تو انجام می‌دهی! یعنی من موظف هستم امر به معروف و نهی از منکر کنم، ولی می‌دانم که تو حرف مرا گوش نمی‌دهی! این در بخشی از آیات دارد که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛[29] اما تو باید انذار کنی! ﴿مَعْذِرَةً إِلی‌ رَبِّکُمْ﴾[30] که در قرآن کریم است، همین است؛ یعنی حجت باید تمام شود، وگرنه ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ تو وظیفه داری که اِتمام حجت کنی، تا اینها نگویند حجت به ما نرسیده است!

بنابراین این وَفدهایی که می‌آمدند چه «منافق» و چه «ضعیف الایمان»، هر دو از فیض هدایت قرآنی بهره می‌بردند. قرآن کریم این را مشخص کرده است و فرمود حقیقت ایمان این است و ایمان باید در قلب داخل شود و همان طوری که اصل قرآن در قلب وارد شده است که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[31] ایمان هم باید داخل در قلب شود، انسان باید قلب را باز بگذارد و نبندد؛ منتها درِ این قلب را مواظب باشد و خودش دَربان باشد، ﴿الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛[32] انسان درِ قلب را باز می‌گذارد، چون قلب که نمی‌خوابد، روح هم که نمی‌خوابد. این بیان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»؛[33] درباره مؤمنین هم نسبت به عالَم رؤیا آمده است که مؤمن می‌خوابد، ولی قلب او نمی‌خوابد؛ لذا شیطان در عالَم خواب هم نمی‌تواند در قلب مؤمن اثر بگذارد، چون قلب که خوابیدنی نیست. غفلت قلب، خوابِ اوست، در همین دعای روز اوّل ماه مبارک رمضان است که خدایا! «اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی‌ فِیهِ‌ صِیَامَ‌ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمَیْنِ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ»؛[34] این «فِیهِ» به ماه رمضان برمی‌گردد، نه به روز اوّل! اگر گفتند دعای روز پنجم، این «فِیهِ» به روز پنجم برنمی‌گردد، بلکه این «فِیهِ» به کلّ «شهر» برمی‌گردد. خدایا! در شهر رمضان این توفیق را بده: «وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ»؛ از خواب غفلت بیدار شوم! این خواب غفلت هست؛ اما خواب به معنای بدنی و ظاهری درباره قلب ـ که امر مجرّد است ـ نیست. آن وقت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره مؤمن هم دارد که مؤمن «تَنَامُ‌ عَیْنُهُ‌ وَ لَا یَنَامُ قَلْبُه‌»[35] قلب او نمی‌خوابد؛ لذا شیطان در عالم خواب هم نمی‌تواند بر مؤمن مسلّط شود، چرا؟ برای اینکه قلب که اهل خواب نیست، یک؛ خوابِ قلب غفلت است، دو؛ او هم که غافل نیست، متذکّر است، سه؛ ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ﴾،[36] این همیشه دم درِ قلب خودش است. اینکه فرمود: ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛[37] این می‌داند که این قلب او به منزله مَطاف و قبله و کعبه است، یک حرامی به نام شیطان، اِحرام بسته است که وارد این قلب شود، ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾؛ این با شیطنت می‌خواهد دور این کعبه دل طواف کند، ببیند که چه وقت این دَر باز می‌شود تا داخل برود. صاحبِ دل، کسی که «لَبیب»[38] است، ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾،[39] این شخص دَم درِ قلب خود ایستاده است، ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ این لعن می‌کند و طرد می‌کند؛ اما اگر کسی دم درِ قلب خود نباشد، شیطان نفوذ می‌کند.

بنابراین اینکه فرمود ایمان هنوز در قلب شما وارد نشد؛ یعنی باید مواظب باشید، درِ دل خود را برای این مهمان باز نگه دارید؛ چه اینکه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درِ قلب او باز بود برای آن مهمان که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ لِتَکُونَ﴾. یک بیان نورانی از حضرت امیر در نهج البلاغه است که فرمود آنهایی که بی‌راهه می‌روند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ‌ قَلْبُ‌ حَیَوَان ... وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء‌»؛[40] فرمود یک عده جنازه عمودی‌ هستند و بعد از مدتی جنازه افقی می‌شوند. فرق اینها با مُرده‌هایی که می‌گویند «بلند بگو لا اله الا الله»! همان افقی و عمودی بودن است، وگرنه فرق دیگری ندارند! «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ‌ قَلْبُ‌ حَیَوَان ... وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء‌».

بنابراین اگر کسی ـ معاذالله ـ گرفتار نفاق بود، آن وضع را دارد و اگر گرفتار نفاق نبود، قلب او خالی است. این بیان نورانی را هم باز حضرت در نهج البلاغه دارد که قلب جوان، مثل زمین خالی است و برای هر کِشتی آماده است. این فضای حقیقی را دریابید! ما اصلاً مُجاز نیستیم که بگوییم این فضا فضای مجازی است! برای اینکه سیم حقیقت نیست، شیشه حقیقت نیست، تا اگر چیزی بی‌شیشه تلویزیون بود یا بی‌سیم بود، بشود مَجاز. همین که فکر می‌آید، اندیشه می‌آید، فضا فضای حقیقی است. قلب جوان هم طبق بیان نورانی حضرت امیر، مثل زمین خالی است. حضرت فرمود قبل از اینکه دیگران بیایند این را مزرعه قرار بدهند، من این را مزرعه قرار می‌دهم. شما بزرگان هم همین کار را بکنید، قبل از اینکه فضای حقیقی این قلب‌ها را تسخیر کند، شما این را مزرعه خوبی قرار دهید.


[1] تغابن/سوره64، آیه12.
[2] طور/سوره52، آیه21.
[3] فاطر/سوره35، آیه10.
[4] نساء/سوره4، آیه142.
[5] نساء/سوره4، آیه77.
[6] آل عمران/سوره3، آیه83.
[7] فصلت/سوره41، آیه11.
[8] بحار الانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج49، ص127.
[9] بقره/سوره2، آیه133.
[10] بقره/سوره2، آیه132.
[11] آل عمران/سوره3، آیه185.
[12] زمر/سوره39، آیه30.
[13] انبیاء/سوره21، آیه34.
[14] یوسف/سوره12، آیه101.
[15] انبیاء/سوره21، آیه87.
[16] انبیاء/سوره21، آیه88.
[17] فاطر/سوره35، آیه10.
[18] بحار الانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج49، ص127.
[19] الفقه المنسوب للاإمام الرضا علیه السلام، موسسه آل البیت علیهم السلام، ص390.
[20] الإقبال بالأعمال الحسنه(ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج1، ص507.
[21] الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، ج2، ص20.
[22] حشر/سوره59، آیه7.
[23] نحل/سوره16، آیه44.
[24] دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص28.
[25] المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج20، ص142؛ «و فی شیوخنا من ذکر عن اصحاب الآثار أن علیا علیه السلام لم یکن فی المباهله».
[26] آل عمران/سوره3، آیه61.
[27] الفوائد الرجالیة، السید بحر العلوم، ج‌3، ص105.
[28] اسراء/سوره17، آیه82.
[29] بقره/سوره2، آیه6.
[30] اعراف/سوره7، آیه164.
[31] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[32] اعراف/سوره7، آیه201.
[33] نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاینده، ج1، ص391.
[34] زاد المعاد، العلامه المجلسی، ص144.
[35] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص418 .
[36] الرعد/سوره13، آیه28.
[37] اعراف/سوره7، آیه201.
[38] بقره/سوره2، آیه269.
[39] ق/سوره50، آیه37.
[40] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص373.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی