display result search
منو
تفسیر آیات 5 تا 9 سوره احقاف، بخش اول

تفسیر آیات 5 تا 9 سوره احقاف، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 66 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 5 تا 9 سوره احقاف، بخش اول"
- خدا «حق» را خلق می‌کند و باطل برای کفار و مشرکان و مُلحدان است؛
- قیامت ظرف اَدای شهادت است، نه ظرف تحمّل!
- شهادتِ شاهدی مسموع محکمه است که حاضر باشد.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (5) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ (6) وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (7) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8) قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ وَ مَا أَنَا إِلاّ نَذِیرٌّ مُبِینٌ (9)﴾

در بخش اول سوره مبارکهٴ «احقاف» که راجع به توحید بود، سخن از خلق «بالحق» بود که فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾،[1] جناب فخر رازی نقل می‌کند که پس تکلیف این باطل‌هایی که در عالَم هست چیست؟ چه کسی اینها را خلق کرد؟ معلوم می‌شود خدا «حق» را خلق می‌کند و باطل برای مکلّفان و کفّار و مشرکان و مُلحدان است، از این جهت هر کسی محکوم کار خودش است و این با تفکر جبر سازگار نیست، پس قرآن جبر را باطل کرده است. فخر رازی در پاسخ می‌گوید که ـ معاذ الله ـ آنچه در عالَم هست چه حق و چه باطل فعلِ خداست؛ منتها فرق است بین خلقِ باطل و خلقِ «بالباطل»؛ این «صَنَم» و «وَثَن»‌پرستی، «صَنَم» و «وَثَن» همه اینها ـ معاذ الله ـ کار خداست، اینها امور باطل‌ هستند و خدا ـ معاذ الله ـ خالق اینهاست، ولی خالق باطل است نه خالق «بالباطل»[2] فرقش این است که اگر کسی وارد حوزه دیگری بشود و کاری در قلمرو دیگری انجام بدهد، این غصب است که می‌شود کارِ «بالباطل»؛ ولی در حوزه خودش و در حیطهٴ حق خودش انجام بدهد، گرچه این کار باطل است، اما «بالباطل» نیست. این توهّم و پندار جناب فخر رازی برای توجیه جبر خود است، در حالی که چه خلقِ «بالباطل» و چه خلقِ باطل، هیچ‌کدام به ذات اقدس الهی اسناد ندارد، او نه کار «بالباطل» می‌کند و نه کار باطل! پس این دفاع ایشان تام نیست و اشکال مستشکل که تفکر اعتزالی دارد وارد است و پاسخ فخر رازی که براساس جبر دفاع کرده است، باطل می‌باشد.

مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ کسی که آنها او را می‌خوانند، تا روز قیامت جواب اینها را نمی‌دهد، یک؛ از دعا و دعوت و خواهش و درخواست و تقاضای اینها هم غفلت دارد، دو. از تعبیر ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ استفاده شده است که معلوم می‌شود اینها ادراک دارند، چون غفلتی که در برابر توجه است، اینها عدم و ملکه‌ هستند نسبت به شیئی که قابل است. الآن نمی‌گوییم این دیوار غافل است، غفلت مثل «عمیٰ» در برابر «بصر» عدم ملکه است، همان‌طوری که به دیوار نمی‌گویند کور، به دیوار هم نمی‌گویند غافل، برای اینکه حَجَر و مَدَر شأنیت ادراک و شأنیت دیدن را ندارند؛ لذا اگر گفتیم این «أعمیٰ» است، یعنی شأنیت دیدن و «بصر» را دارد، ولی فعلاً ندارد. اگر گفتیم او غافل است، یعنی او اهل علم و شعور و ادراک هست، ولی توجّهی به این ندارد؛ از این اسناد غفلت به این معبودها، معلوم می‌شود که اینها ادراک می‌کنند؛ لذا برای این مطلب چهار پاسخ داده شد که دو ـ سه پاسخ آن در بحث‌های دیروز ـ در ضمن گفتارها ـ مشخص شد و پاسخ نهایی آن هم که پاسخ چهارم است امروز بیان می‌شود.

یکی از پاسخ‌ها این است که منظور از این معبودها خصوص فرشته‌ها هستند، فرشته‌ها که معبود اینها هستند اهل ادراک و درک هستند؛ ولی توجّهی به کار اینها ندارند؛ البته نباید گفت غفلت دارند؛ یعنی بی‌اعتنا هستند، آنها توجه دارند و می‌فهمند؛ ولی به اینها اعتنا نمی‌کنند، این پاسخ اول.

پاسخ دوم اینکه منظور، مطلقِ از معبودهاست؛ هم «صَنَم» و «وَثَن»، هم فرشته‌ها و مانند آن، لکن «تغلیباً» صفت فرشته‌ها که اهل ادراک و شکور است به همه معبودها داده شد.

پاسخ سوم آن است که این ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ که فرمود اینها غفلت دارند، در حقیقت به لحاظ امر ظاهری است، وگرنه در باطن، اینها چیزی می‌فهمند و واقعیت را ادراک می‌کنند، این‌طور نیست که اصلاً درک نکنند. اگر ما در واقع هر موجودی را مُدرِک، شاعر، عالِم و آگاه بدانیم، این صادق است که اینها غافل هستند، زیرا نمی‌شود که شعور را از اینها سَلب کرد، این در حقیقت پاسخ نهایی است. پاسخ اوّل این بود که مخصوص فرشته‌هاست؛ پاسخ دوم این بود که این «تغلیب» است؛ پاسخ سوم آن است که اینها گرچه عاقل نیستند، ولی چون کار عاقلانه را به اینها اسناد می‌دهند و قرآن از اینها با کلمه «مَن» یاد می‌کند به جای «ما»، ضمیر جمع مذکر سالم را به اینها ارجاع می‌دهد به نام «هُم» و به جای «ها»، برای آن است که گرچه «صَنَم» و «وَثَن» درک نمی‌کنند، ولی چون نزد بت‌پرست‌ها معبود هستند و از اینها توقّع شفاعت می‌رود و از اینها توقّع تقریب «إلی الله» می‌رود و کارهای عاقلانه را از اینها می‌خواهند، به این مناسبت الفاظی که برای عاقل هست درباره اینها به کار می‌رود؛ کلمه «مَن» درباره «صَنَم» و «وَثَن» به کار می‌رود، ضمیر جمع مذکر سالم درباره اینها به کار می‌رود، این جواب سوم.

پاسخ چهارم که جواب نهایی است این است که همه اینها درک می‌کنند! برابر آن پنج طایفه آیاتی که در بحث دیروز ارائه شد که هر شیئی «مُسَبِّح» است هر شیئی «حامد» است، هر شیئی «مُسلِم» و «مُطیع» و «مُنقاد» است، هر شیئی «ساجد» است، همین‌ها نشان می‌دهد که چیزی در جهان باشد و درک نکند نیست. پرسش: اینکه شما فرموید به عنوان ربّ اینها را می‌خوانند در ؟ پاسخ: بله، اما آن تحلیل نهایی است آن هم سرجای خود محفوظ است. در سوره مبارکهٴ «انبیاء» فرمود که ما معبود شما را می‌سوزانیم، این معبود شما را می‌سوزانیم یعنی همین سنگ و گِل را؛ منتها این سنگ و گِل عذاب نمی‌بینند، این بت‌پرست‌ها در اثر سوخت و سوز آنها معذّب می‌شوند! الآن وجود مبارک ابراهیم خلیل که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِیراً لَّهُمْ﴾،[3] این بت‌ها را قطعه‌قطعه کرد و به صورت هیزم درآورد، این‌طور نیست که برای این بت‌ها مثلاً شکستی باشد، یک عذاب و اهانتی باشد، این تعذیبی است نسبت به بت‌پرست ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِیراً لَّهُمْ﴾، این عذاب بت‌ها نبود که وجود مبارک خلیل حق آنها را قطعه‌قطعه کرد، تعذیبی بود برای بت‌پرست‌ها. ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[4] اینها را می‌سوزانند؛ یعنی این معبودها را می‌سوزانند و این تعذیبی است برای بت‌پرست‌ها؛ اما تحلیل نهایی قرآن کریم این است که چه کسی به شما گفت که این سنگ و گِل را بپرستید؟ آن هوس اینها! آن هوس می‌شود: ﴿ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾.[5] پرسش: طبق ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾، همین که این بت‌ها در آتش می‌سوزنند برای مجرمین ﴿أَعْدَاء﴾ هستند؟ پاسخ: بله، برای اینکه هر موجودی مسبّح حق است و چون هر موجودی مسبّح حق است، کسی که حق را قبول نداشته باشد هر موجودی دشمن اوست! در بحث قبل اینکه گفته شد آتش جهنّم به جهتِ دوستی با خدا جهنّمی‌ها را فرو می‌برند همین بود! ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً﴾[6] آن بزرگان می‌گویند که آتش مطیع امر خداست که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[7] و آتش وقتی کفّار را از دور می‌بیند نعره می‌زند، پس آتش می‌شود مطیع خدا؛ اطاعت هم سه جهت دارد: یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[8] یا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[9] است و تحلیل آن بزرگان هم این است آتش که حرف خدا را اطاعت می‌کند، برای ترس از آتش نیست، چون خودش آتش است! برای شوق به بهشت نیست، چون آتش به بهشت نمی‌رود! بلکه براساس حبّ و علاقه و دوستی خدا، دشمن خدا را می‌سوزاند؛ البته این یک نگاه خاصی است که مقدور همه نیست؛ ولی منظور این است که آتش به دستور خدا کفّار را می‌گیرد و از دور هم اینها را می‌شناسد و نعره می‌زند.

پس چهار جواب شد: یکی اینکه مخصوص فرشته‌هاست و اینها هستند که به بت‌پرست‌ها بی‌اعتنا می‌باشند. دوم اینکه مطلق است، منتها «تغلیباً» حکم شعور داده شد. سوم اینکه اینها به حسب این جریان چون آثار عقلانی به اینها نسبت داده شد، اوصاف عاقلانه هم به اینها نسبت داده می‌شود، کلمات «ذوی العقول» هم به اینها نسبت داده می‌شود. جواب چهارم که جواب نهایی و دقیق و مقبول هست این است که همه اینها چیزی می‌فهمند و در قیامت هم شهادت می‌دهند.

مطلب بعدی آن است اینها که در قیامت شهادت می‌دهند ـ هم بت‌ها، هم اعضا و جوارح ـ اگر کسی حرف می‌زند، معلوم می‌شود که می‌فهمد و اگر دارد شهادت می‌دهد، معلوم می‌شود که قبلاً هم می‌فهمید! الآن اگر این سنگ حرف بزند، ما می‌گوییم الآن او اهل ادراک است، وقتی حرف عالمانه می‌زند نشانه این است که الآن می‌فهمد؛ اما وقتی از گذشته دارد خبر می‌دهد و به صورت شهادت دارد بازگو می‌کند، معلوم می‌شود که قبلاً هم می‌فهمید. در قیامت این اعضا شهادت می‌دهند، در بحث ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[10] که قبلاً گذشت، روشن شد که قیامت ظرف اَدای شهادت است، نه ظرف تحمّل! شهادتِ شاهدی مسموع محکمه است که این شاهدِ عاقلِ آگاه در متن حادثه حضور داشته باشد، اولاً؛ آن صحنه را تحمّل کند، ثانیاً؛ در ذهن خود امینانه بسپارد، ثالثاً؛ کم و زیاد در حافظه او پیدا نشود، رابعاً؛ در محکمه اَدا کند، خامساً؛ این شهادت مقبول است! هر شهادتی که مسبوق به تحمّل نیست! کسی که در متن حادثه نبود چگونه می‌تواند در محکمه شهادت بدهد؟ معلوم می‌شود که الآن اینها می‌فهمند! زمین که شهادت می‌دهد، دست و پا که شهادت می‌دهند، معلوم می‌شود که می‌فهمند، وگرنه آن روز اگر ذات اقدس اینها را به حرف دربیاورد، مشرک به خدا می‌گوید تو اینها را به حرف درآوردی! چون اصلاً آن روز، روزِ احتجاج و آزادی است! در بخش پایانی سوره مبارکهٴ «نساء» این است که قیامت آن‌قدر آزادی است که هر کسی می‌تواند با خدا محاجّه کند، چنین روزی است! عدل محض است! فرمود ما انبیا فرستادیم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ﴾[11] چرا؟ برای اینکه روز قیامت که روز عدل محض است و آزادی مطلق، مردم با خدا گفتگو دارند! می‌گویند تو که می‌دانستی ما بعد از مرگ چنین جایی می‌آییم چرا راهنما نفرستادی؟! ما راهنما فرستادیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[12] قیامت، مَهدِ عدل است، مَهدِ عقل است، مَهدِ حُرّیت و آزادی است. از خدا بالاتر کیست؟ از آن روز وسیع‌تر چه روزی است؟ آن روز آن‌قدر بشر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند و بگوید که تو چرا این کار را کردی؟! فرمود ما انبیا را فرستادیم تا آنها در قیامت علیه خدا حجّت نداشته باشند و نگویند خدایا ما که نمی‌دانستیم بعد از مرگ کجا می‌رویم، تو که می‌دانستی بعد از مرگ چنین جایی هست چرا راهنما نفرستادی؟! ما راهنما فرستادیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، این ظرف مفهوم ندارد، ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد، یک چنین روزی است. اگر این اعضا و جوارح امروز نفهمد، فردا خدا اینها را آگاه بکند و به حرف دربیاورد، اینها احتجاج می‌کنند و می‌گویند خدایا! اینها که نمی‌فهمیدند تو اینها را به زبان درآوردی، اینکه شهادت نیست! پرسش: مثل آن آیه‌ای که فرمود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾.[13] پاسخ: همان است! از همین آیات معلوم می‌شود که این اعضا و جوارح فردا شهادت می‌دهند؛ دو نکته از همین آیه استفاده شد: یکی اینکه اعضا و جوارح گناه نمی‌کنند، این انسان است و این نفس است که گناه می‌کند! اگر خود نفس به زبان بیاید ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾، می‌گویند اقرار و اگر بیگانه علیه مجرم و متّهم حرف بزند، می‌گویند شهادت؛ اگر خود مجرم حرف زد که می‌شود اقرار و دیگر شهادت نیست! کسی که با دست اختلاس کرد، دست که گناه نکرد، شخص گناه کرد! این دست بیگانه است و چندین بار عوض شده است؛ وقتی این دست حرف می‌زند می‌گویند که شهادت داد؛ ولی وقتی خود انسان دهان باز می‌کند می‌گویند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾، معلوم می‌شود دست غیر از ماست، پا غیر از ماست، حتی زبان غیر از ماست! اینها اعضا و جوارح‌ هستند، آن هویت ما وقتی که حرف می‌زند می‌شود اقرار، وگرنه ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُم﴾[14] کذا و کذا، آن وقت ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾.

در بحث «انطاق» سه مسئله بود: یکی اینکه به ما گفتند شما نگاه نکنید که گوینده کیست، ببینید حرف چیست: «لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»[15] که در مسائل علمی است؛ حالا این حرف عالمانه را یک شرقی زد یا یک غربی زد، شما نگاه نکن که شرقی است، ما یک مکتب سیاسی داریم که این با شعار «لَا شَرْقِی وَ لَا غَرْبِی‌» بود و هست و «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة» ـ إن‌شاءالله ـ تا ظهور حضرت خواهد بود، نه شرقی و نه غربی! یک حرف دیگر داریم که مطلب علمی است، درباره مطلب علمی می‌گوییم چه شرقی و چه غربی! اگر یک داروی خوب، یک مطلب خوبی و یک فکر خوبی چه از شرق بیاید و چه از غرب بیاید، اسلام آن را نفی نمی‌کند! بنابراین، علم چه شرقی و چه غربی، سیاست، استقلال و امنیت نه شرقی و نه غربی، اینها که از هم باید جدا شوند. فرمود: «لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛ اگر یک مطلب علمی را کسی گفته، نگویید بیگانه بوده! بسیاری از این داروها را که از جای دیگر می‌گیریم، پس هر کسی حرف علمی زد می‌گیریم، ما هم حرف‌های علمی فراوان داریم؛ منتها آنها یا گوش می‌دهند یا نمی‌دهند. این مطلب اوّل که «اُنْظُرْ مَا قَالَ».

گاهی مطلب، مطلب حقّی است، ولی گوینده نظر سوء دارد؛ این‌جا وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»؛ ببین حرف چیست و چه کسی دارد می‌گوید؛ این «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل‌»[16] همین است. این خوارج که گفتند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه‌»،[17] حرف حق زدند، اما منظور باطل داشتند؛ لذا بر مردم لازم است که هم ببینند چه گفته و چه کسی گفته؟!

مطلب سوم که مقدور خیلی‌ها نیست و آنها که اهل معرفت‌ هستند در جریان‌اند؛ هم «اُنْظُرْ مَا قَالَ» را رعایت می‌کنند، هم «لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ» را رعایت می‌کنند، هم «اُنظُر إلی مَن اَنطقَهُ ﴿الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾» را می‌بینند که چه کسی اینها را به حرف آورده؟! این است که می‌گویند: گرچه تیر از کمان همی گذرد ٭٭٭ از کماندار بیند اهل خِرَد[18]

ممکن است کسی کلامِ بدی را به زید بگوید، این بد را نگاه می‌کند و گوینده را نگاه می‌کند، همین دو مقطع است؛ اما قدری باید سر بلند کند و ببیند که چه کسی او را به این حرف درآورده؟ آیا این کلام بدی که این شخص می‌گوید به عنوان کیفر است، ما یک کار بدی کردیم که داریم عقوبت آن را می‌دهیم! یا به عنوان آزمون و امتحان الهی است که خدا دارد ما را امتحان می‌کند؟ این «مَن اَنطَقَهُ ﴿الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾» را عارف می‌بیند، وگرنه افراد عادی حداکثر همان دو بخش را می‌بینند: یا «اُنْظُرْ مَا قَالَ» را می‌بینند یا گذشته از «اُنْظُرْ مَا قَالَ»، «لا تَنْظُر إِلَی مَنْ قَالَ» را هم می‌بینند؛ اما «مَن اَنطَقَهُ ﴿الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾» را هر کسی نمی‌بیند. به هر حال قرآن کریم هر سه مطلب را بیان فرمود؛ به ما فرمود عدّه زیادی هستند که از شما به شما نزدیک‌ترند! از دست شما، از گوش شما، از زبان شما به شما نزدیک‌تر که کسی نیست! این هم می‌فهمد شما داری چه غذایی می‌خوری و هم علیه شما شهادت می‌دهد، شما داری این زبان را و این دندان را و این کام را به کار می‌گیرید و غذای حرام یا شبهه‌ناک می‌خورید! اینکه فرمود خدای سبحان ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، جواب چهارم این است که هر موجودی چیزی می‌فهمد. پرسش: بت‌پرستی و امثال آن از کارهای باطل است و حرام‌ها یا معدوم هستند یا شیء می‌باشند، اگر شیء هستند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾![19] پاسخ: بله، هوس را که باطل هست، ذات اقدس الهی خلق کرده است؛ اما صَرف کردن آن در باطل کار خود انسان است. این چشم را خدای سبحان به انسان داد، برای اینکه نیاز او را حلّ کند؛ اما «النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ‌ إِبْلِیس‌»[20] کار خود این شخص است! این معدوم نیست موجود است، این شخص «علی السوء» به بار آورده؛ لذا کیفر آن را باید ببیند؛ بت‌پرستی همین‌طور است، هواپرستی هم همین‌طور است. پرسش: هیچ موجودی فاعل مستقل نیست! پاسخ: هیچ موجودی در عالَم مستقل نیست! یعنی مختار هست، تفویض و جبر باطل است،[21] ولی «بین الجبر و التفویض» طبق بیان نورانی امام صادق(علیه السلام) فاصله‌ای است «أَوْسَعُ‌ مَا بَیْنَ‌ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض‌»[22] فراوان فاصله است؛ منتها هر چه به هسته مرکزی نزدیک‌تر بشود دقیق‌تر است؛ این شخص مختار است، نه مجبور است و نه مفوَّض؛ چون مختار است می‌تواند درست راه برود و می‌توانست کج‌راهه برود؛ منتها کج‌راهه را انتخاب کرده معصیت کرده است. معدوم بودنش برای این است که این راه کج به جایی نمی‌رسد، به خیال این است که به مقصد می‌رسد! این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) است که هرگز هدف وسیله را توجیه نمی‌کند، البته این حدیث را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)[23] نقل کرد: «مَنْ‌ حَاوَلَ‌ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‌ءِ مَا یَحْذَر»؛[24] فرمود اگر کسی به این فکر باشد که هدف وسیله را توجیه می‌کند، با وسیله گناه بخواهد به مقصد برسد، این شخص زودتر از دیگران به چاه می‌افتد: «مَنْ‌ حَاوَلَ‌ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ»؛ می‌خواهد به مقصد برسد؛ منتها از راه فاسد، «کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو»؛ آن مقصد را از دست می‌دهد، «وَ أَسْرَعَ لِمَجِی‌ءِ مَا یَحْذَر»؛ این برای اینکه از خطر برهد می‌خواهد این کار را انجام بدهد، این شخص زودتر از دیگران به چاه خطر می‌افتد، این دو خطر را دارد. بنابراین آن خیالی که این کرده، آن خیال معدوم است؛ منتها خیال کرده که موجود است و به طرف آن دارد حرکت می‌کند.

در این بخش فرمود که اگر ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾ است به این مناسبت است. در سوره مبارکهٴ «انبیاء» آیه 98 که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾، این سنگ و گِل را یا این چوب‌ها را می‌سوزانند؛ اما برای آنها عذاب نیست، عذاب برای این عابدان است که دارند مقدّسات آنها و معبودهای آنها را با خود آنها یک‌جا می‌سوزانند؛ ولی در تحلیل عقلی چیزی که اینها را وادار کرده است بت را بپرستند، همان هوای درونی و جاهلیت متمرکز در آنهاست. پرسش: اگر غافل هستند، از اینکه آنها را دارند عبادت می‌کنند، جهالت ندارند! پاسخ: چون درک می‌کنند! خدای سبحان می‌فرماید هر چه می‌دانید بگویید و اینها هم می‌گویند. پرسش: غافل هستند، نمی‌دانند! پاسخ: پس معلوم می‌شود اهل درک هستند، بی‌اعتنا هستند! بی‌اعتنا، نه اینکه ندانند! ﴿لاَ یَسْتَجِیبُ﴾ عدم ملکه است؛ یعنی کسی که می‌تواند ولی عمل نمی‌کند؛ عدم ملکه است، کسی می‌تواند توجه داشته باشد؛ ولی توجه ندارد و غفلت دارد؛ یعنی بی‌اعتنایی می‌کند، در حقیقت یک تغافل عمدی است؛ مثل اینکه فرمود: ﴿إِنَّا نَسِینَاکُمْ﴾؛[25] ما شما را فراموش می‌کنیم. با اینکه ذات اقدس الهی منزّه از نسیان است ﴿وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾![26] فرمود: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾، معلوم می‌شود که درک می‌کردند، ادراک داشتند و بیراهه می‌رفتند؛ اگر مأذون باشند، آن وقت شهادت می‌دهند. خدا در خود دنیا به دو چیز شهادت داد: یکی به صدق پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و حق بودنِ او، دیگری به باطل بودن و خلاف‌گو بودنِ مشرکان. اینکه فرمود ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾؛[27] یعنی خدا دو مطلب را شهادت داد: یکی اینکه من حق هستم، دیگر اینکه شما باطل هستید. شما می‌گویید که این سِحر است، یک؛ من کلام خودم را به خدا اسناد دادم، فِریه بستم و دروغ بستم، دو. خدا شهادت داد به اینکه کلام، کلام اوست، برای اینکه معجزه را به دست من داد، امضا، خطّ و مُهر او به دست من است! اگر کلام او به دست من است، پس من نه ساحر هستم و نه مُفتری. در همان بخش پایانی سوره مبارکهٴ «رعد» هم همین بود: ﴿وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾؛[28] آنها می‌گویند که تو مُرسَل نیستی، فرمود من چرا مرسل نیستم؟ برای اینکه امضای خدا، خطّ خدا و کتاب خدا به دست من است ﴿قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾، ﴿شَهِیداً﴾ نه یعنی «علیماً»! اگر معنا این باشد که خدا می‌داند من پیامبر هستم، این تازه اوّل نزاع است! آنها می‌گویند نیستی و او می‌گوید هستم، اینکه برهان نشد! آنچه خاتمهٴ این دعوا و «فصل الخطاب» است، این است که فرمود به آنها بگو من رسول هستم، به دلیل اینکه کلام خدا به دست من است! شما اگر شک دارید مثل این بیاورید! ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ ٭ وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ﴾ که این نکته هم در بحث قبل اشاره شد، نفرمود «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لهَا» یا «بِهَا»؛ با اینکه می‌توانست به ضمیر اکتفا کند، اسم ظاهر آورد که تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علیّت باشد. پرسش: اینها اگر شعور دارند که شهادت می‌دهند، اینها را می‌سوزانند تا عبادت‌کنندگان آنها ؟ پاسخ: بله، مثل آتش است که شعور تکوینی دارد. پرسش: اگر شعور دارد باید از عذاب خودش هم ؟ پاسخ: این عذاب نیست! آتش لذّت می‌برد از اینکه دشمن را به کام می‌برد، خود آتش که تکّه‌تکّه می‌شود مُدرِک است؛ لذا رؤیت را خدا به «نار» جهنّم نسبت داد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾، این آتش دارد لذّت می‌برد، این برای بیگانه سوخت و سوز است. پرسش: می‌فرمایید: ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾، پس شعور دارد! پاسخ: از آن جهت که چوب است شعور دارد، نه از جهت که معبود است! این چوب دارد می‌سوزد و می‌گوید من که خودم عابد و ساجد هستم، تو چرا به طرف من سجده کردی؟! پرسش: حال که شعور دارد باید از سوختن هم رنجی ببرد، چون شعور دارد و شهادت می‌دهد آتش را هم باید درک کند! پاسخ: درک می‌کند! خودش را درک می‌کند، سوخت و سوز را درک می‌کند و لذّت هم می‌برد! این‌طور نیست که جهنّم جای درک نباشد، جهنّم جای درک است و بدون اضافه می‌سوزاند ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾،[29] هیچ کسی را بیش از حد نمی‌سوزاند؛ اما خودش درک می‌کند و لذّت هم می‌برد. این آتش که تحوّلاتی دارد، برای دیگران آتش است؛ اما برای خودش روح و ریحان است! جهنّم هم همین‌طور است! این جهنّم فرمایش ذات اقدس الهی را دارد اطاعت می‌کند! این سنگ و چوب همیشه دارند اطاعت می‌کنند؛ منتها به این بت‌پرست می‌گویند من خودم بنده خدا بودم، تو چرا مرا می‌پرستی؟! چرا بیراهه رفتی؟ لذا این سنگ و گِلی که موحّد هستند، دشمنِ این مشرک‌ می‌باشند: ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾ که در قیامت هم علیه اینها شهادت می‌دهند.

فرمود که اگر آنها می‌گویند این افترا است، به آنها بگو وقتی ذات اقدس الهی قدرت مطلقه و اراده مطلقه برای اوست و من او را به این وصف می‌شناسم، هیچ عاقلی علیه خود اقدام نمی‌کند. من حرفی می‌آورم و می‌گویم او عالِم مطلق است، قادر مطلق است و اگر تصمیم بگیرد ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً﴾. خدایی را من دارم معرفی می‌کنم، چگونه می‌شود من علیه خودم چیزی که سِحر است را بگویم معجزه است و چیزی که کلام من است را بگویم کلام الهی است: ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً﴾، گوشه‌ای از این فرمایشات در سوره مبارکهٴ «حاقّه» آمده است؛ آیه چهل به بعد سوره مبارکه «حاقّه» این است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ٭ وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ﴾،[30] فرمود این ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا﴾؛[31] اگر ـ معاذ الله ـ چیزی را که ما نگفتیم پیامبر به نام ما اسناد داده باشد: ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾؛[32] شما نمی‌توانید جلوی ما را بگیرید. این‌جا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً﴾، من چنین خدایی را معرفی می‌کنم، چگونه می‌شود علیه خودم حرف بزنم و چیزی را که سِحر است بگویم کلام خداست یا چیزی که کلام او نیست بگویم کلام خداست و ـ معاذ الله ـ افترا ببندم، چنین چیزی ممکن نیست! بعد از من علم غیب می‌خواهید و می‌گویید چرا ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾،[33] این حرف‌ها را می‌زنید. نه من اوّلین پیامبر هستم و نه این حرف‌ها حرف‌های تازه است؛ قبل از من انبیای فراوانی بودند و این حرف‌ها را آوردند؛ انبیا هرکدام درباره خطوط کلّی اسلام ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند، درباره ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾[34] که زیر مجموعهٴ همان قوانین اسلامی، شریعت‌های خاصی هر پیغمبری برای خودش دارد. نه من اوّلین پیامبر هستم و نه حرف‌های من اوّلین حرف توحیدی است، انبیای فراوانی بودند. اگر می‌گویید چرا ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾؟ انبیای دیگر هم همین‌طور بودند! اگر از من علم غیب می‌خواهید، مگر ـ معاذ الله ـ من «الله» هستم که علم غیب داشته باشم! هر چیزی را که ذات اقدس الهی به من گفت، کلّ جهان را به من آموخت و تا آن اندازه‌ای که باید به شما بگویم می‌گویم، من تابع وحی‌ام و چون وحی خدای سبحان خبرهای غیبی را به واسطه وحی به من می‌رساند، آن وقت ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾؛[35] من هم به شما می‌گویم. ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ﴾[36] که من هم به شما می‌گویم. ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَی﴾؛[37] من مرتضای خدا هستم و او به من گفته و من به شما می‌گویم؛ ولی اینکه خودم ذاتاً علم غیب داشته باشم، این‌چنین نیست ﴿وَ لَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾.[38]

بنابراین «فهاهنا امران»: یکی اینکه باید علم غیب داشته باشم که به اندازهٴ کافی و لازم، دارم. دوم اینکه ذاتاً باید داشته باشم، من که ذاتاً مخلوق هستم، چگونه ذاتاً علم غیب داشته باشم؟! باید علم غیب را ذات اقدس الهی به من بدهد که می‌دهد و من هم دارم، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی﴾.

به یک نکته اصولی هم ما باید این‌جا توجه داشته باشیم، اینکه فرمود: ﴿مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ﴾ به دو وجه بود: ﴿وَ مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ﴾؛ یعنی ذاتاً نمی‌توانم، وگرنه اگر ذات اقدس الهی به من خبر بدهد آگاه می‌شوم، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾؛ یعنی تنها منبع فقهی، اخلاقی و اعتقادی من وحی خداست. ما الآن در اصول اشتباه می‌کنیم و می‌گوییم موادّ فقهی ما به مبانی وابسته است و این مبانی به منبع وابسته است؛ منبع ما هم که کتاب، سنّت، عقل و اجماع است. این قسمت‌ها را قبلاً ملاحظه فرمودید که ما باید گوش اجماع را بکشیم و از بالا بیاوریم پایین، اجماع هیچ است و اگر حجّت باشد تازه در حدّ یک خبر معتبر است. ما که ـ معاذ الله ـ مثل عدّه‌ای فکر نمی‌کنیم تا بگوییم امت معصوم هستند، این حرف از آنهاست؛ اینها اجماع را در قبال کتاب و سنّت حجّت می‌دانند! ما اگر همه امت هم مطلبی را بگویند، می‌گوییم حجّت نیست، مگر اینکه معصوم(علیه السلام) امضا بکند. اگر اجماع را ما حجّت می‌دانیم، بر فرض تمامیّت علت یا دخول معصوم(سلام الله علیه) است یا کشف از رضای معصوم است که اجماع می‌شود در حدّ خبر. پس اجماع در برابر سنّت نیست، باید دست این را گرفت و آورد پایین و دست عقل را باید گرفت و بالا برد، چون این عقلِ مظلوم کارساز است! قطع در اصول حرف علمی نیست که قطع حجّت است، قطع حجّت است بله! آنکه علمی است و جانکاه است و سواد می‌خواهد این است که آدم عقل را مطرح کند، عقل با کدام مبانی؟ مبادی‌ آن چیست؟ صغرای آن چیست؟ کبرای آن چیست؟ مقدمات آن چیست؟ کدام عقل است که پایاپای سنّت می‌تواند برود؟ بر فرضی که ما اصول را تهذیب کردیم، اجماع را پایین کشیدیم و قطع را بیرون بردیم، این‌طور نیست که قطع قطّاع را بدهیم به اصول و شک شکّاک را بدهیم به فقه! اگر کسی در فقه هم قطع پیدا کرد حکم او همان است، در اصول هم اگر «کثیر الشک» شد همان‌طور است؛ شبهه حکمیه دارد، ولی فوراً پُرشک است، حکمش همین است! شک در برائت داشت با قطع به اشتغال، ولی «کثیر الشک» است که همین‌طور است. شک شکّاک هم در فقه است و هم در اصول، قطع قطّاع هم در فقه است و هم در اصول، اینها حرف‌های علمی نیست! آنچه علمی است، این است که «العقل ما هو»؟ برهان عقلی یعنی چه؟ این است که هم مرحوم حکیم بوعلی[39] و هم شیخ اشراق،[40] هر دو مکتب می‌گویند خواندن برهان فریضه است! بخش‌های دیگر منطق نافله است؛ ولی برهان یک چیز کمرشکنی است و به این زودی به ذهن کسی نمی‌آید، کمترین چیزی که ذات اقدس الهی خلق کرده است مسئله یقین است، یقین به این آسانی‌ها گیر نمی‌آید، این را باید اصول به عهده بگیرد. حالا ما بر فرض که این کارها را کردیم، ما تابع وحی هستیم؛ اما وجود مبارک پیغمبر فرمود عقل بسیار خوب است؛ ولی من با عقل کار نمی‌کنم! چون عقل یک علم حصولی دارد، من با شهود کار می‌کنم! عقل که معصوم نیست، به هر حال اشتباه می‌کند و من با عقل کار نمی‌کنم، من با وحی کار می‌کنم! اینکه مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) فرمود اجماع ما این است که نه تنها پیغمبر، بلکه ذوات قدسی اهل بیت(علیهم السلام) با اجتهاد فتوا نمی‌دهند ـ اجتهاد یک سلسله علوم ظنی و حصولی است ـ اینها با علم شهودی، یک؛ معصومانه، دو؛ فتوا می‌دهند؛ لذا «عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ الله» هستند.[41] بنابراین حضرت با وحی، احکام و حِکَم الهی را دریافت می‌کند. ما هم با ظاهر قرآن و هم با ظاهر سنّت و اگر چیزی دلیل نقلی در دسترس ما نبود با عقل می‌خواهیم کشف کنیم که خدا به پیغمبر چه فرمود! نه به ما چه گفت! اگر عقل حجّت است، در این «صف نعال»[42] قرار می‌گیرد که ما کشف بکنیم که خدا به پیغمبر چه فرمود! آن را یا از راه نقل می‌فهمیم یا از راه عقل می‌فهمیم؛ ولی حصرِ حضرت این است که من درست است که عقل دارم و عقل کلّ هم هستم؛ ولی با عقل، دین را بررسی نمی‌کنم. پرسش: پس خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مثلاً تشریع در غسل و نماز نمود چگونه است؟ پاسخ: آن را خدا به او فرمود، نه اینکه ـ معاذ الله ـ «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» باشد! «فرض النبی» با «فرض الله» همین است و این دو رکعت آخر هم «فرض النبی» است. روایات ما بخش سوم است، حدیث قدسی بخش دوم است، بخش اوّل قرآن کریم است، همه اینها به علوم الهی برمی‌گردد، نه اینکه ـ معاذ الله ـ اینها به میل خودشان و با اجتهاد خودشان «فرض النبی» داشته باشند در برابر «فرض الله».

«فتحصّل» که معصوم فقط با وحی کار می‌کند، ما می‌خواهیم بفهمیم آن وحی‌ای که خدا به پیغمبر فرمود چگونه است؟ آن را یک وقت با ظاهر آیه می‌فهمیم، یک وقت هم با حدیث قدسی می‌فهمیم؛ چه قرآن، چه حدیث قدسی و چه روایت همه اینها «حکم الله» است! این‌طور نیست که «مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» یک چیزی بگویند. ما با ظاهر قرآن حکم خدا را می‌فهمیم، با حدیث قدسی می‌فهمیم، با روایت معتبر می‌فهمیم، دسترسی نداشتیم با عقل چیزی را کشف می‌کنیم که اینها چه فرموده‌اند و به ما نرسیده است، نه اینکه ـ معاذ الله ـ ما مستقیماً در ردیف وحی با خدا رابطه داشته باشیم که عقل ـ معاذ الله ـ در قبال وحی باشد! عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل وحی! این تعبیر، تعبیرِ نارواست که شرعاً این‌طور است و عقلاً آن طور است! عقل در مقابل شرع نیست، بلکه عقل در مقابل نقل است! شرع مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، پیغمبر مقابل ندارد، علی و اولاد علی مقابل ندارند! حکیم در برابر فقیه است، نه اینکه ـ معاذ الله ـ حکیم در برابر نبیّ باشد.
[1] احقاف/سوره46، آیه3.
[2] تفسیر الرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌28، ص5 و 6.
[3] انبیاء/سوره21، آیه58.
[4] انبیاء/سوره21، آیه98.
[5] همزه/سوره104، آیه6 و 7.
[6] فرقان/سوره25، آیه12.
[7] حاقه/سوره69، آیه30.
[8] علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
[9] بقره/سوره2، آیه165.
[10] فصلت/سوره41، آیه21.
[11] نساء/سوره4، آیه165.
[12] نساء/سوره4، آیه165.
[13] ملک/سوره67، آیه11.
[14] نور/سوره24، آیه24.
[15] غرر الحکم و درر الکلم، تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، ص361.
[16] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص17.
[17] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص17.
[18] گلستان سعدی، حکایت24.
[19] الرعد/سوره13، آیه16.
[20] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌5، ص559.
[21] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص160.
[22] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص159.
[23] نهج الفصاحة، ابوالقاسم پاینده، ص736.
[24] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص373.
[25] سجده/سوره32، آیه14.
[26] مریم/سوره19، آیه64.
[27] الرعد/سوره13، آیه43.
[28] الرعد/سوره13، آیه43.
[29] نبأ/سوره78، آیه26.
[30] حاقه/سوره69، آیه40 و 41.
[31] حاقه/سوره69، آیه43 و 44.
[32] حاقه/سوره69، آیه45 و 47.
[33] فرقان/سوره25، آیه7.
[34] مائده/سوره5، آیه48.
[35] هود/سوره11، آیه49.
[36] اسراء/سوره17، آیه39.
[37] جن/سوره72، آیه26 و 27.
[38] اعراف/سوره7، آیه188.
[39] برهان الشفاء(ترجمه قوام صفری)، ابن سینا، ج1، ص19.
[40] حکمة الاشراق، الزبیدی، مرتضى، ص40 و 41.
[41] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج26، ص83.
[42] لغت‌نامه دهخدا، صف نعال: صف آخرین که به جانب بیرون باشد که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند. (غیاث اللغات). پای ماچان، کفش کن، انتهای مجلس، نزدیک کفش کن، مقابل صدر.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی