display result search
منو
تفسیر آیات 28 تا 34 سوره جاثیه

تفسیر آیات 28 تا 34 سوره جاثیه

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 63 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 28 تا 34 سوره جاثیه"
- خدا هرگز اضلال ابتدایی ندارد؛
- اگر کسی کار خوبی کرد فوراً فرشته‌ها می‌نویسند؛
- اگر کسی گناه کرد، چند ساعت تأخیر می‌اندازند تا بلکه توبه کنند.
-






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ تَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (30) وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (31) وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (32) وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ (33) وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا وَ مَأْوَاکُمُ النَّارُ وَ مَا لَکُم مِن نَاصِرِینَ (3٤)

سوره مبارکهٴ «جاثیه» که ملاحظه فرمودید ششمین ﴿حم﴾ از «حوامیم سبعه»[1] است و در مکه نازل شد، عناصر اصلی‌ آن هم اصول دین بود که ملاحظه فرمودید. بعد از اینکه قرآن کریم افراد را به دو گروه تقسیم کرد: یک عدّه بعد از اقامه برهان و روشن شدن، بی‌راهه رفتند و بعضی راه مستقیم را طی کردند، در آیه 23 فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾، این ﴿عَلَی عِلْمٍ﴾ یقیناً متعلّق به ﴿أَضَلَّهُ﴾ است و مفعول واسطه است برای او، لکن بحث در این است که این حال است برای مفعول، یا حال است برای فاعل؟ یعنی «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ مِنَ الله» یا «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ مِنْهُم»؟ این ﴿عَلَی عِلْمٍ﴾ مفعول واسطه است برای «أضَلَّ»، حرفی در آن نیست؛ اما بحث در این است که حال است برای مفعول یا حال است برای فاعل؟ جناب فخر رازی و بعضی از همفکران او گفتند که ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾، برابر آنچه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾؛[2] خدا می‌داند چه کسی را پیامبر کند، خدا هم می‌داند که چه کسی را گمراه کند،[3] این براساس تفکر اشعری فخر رازی و امثال ایشان است؛ اما ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾؛ یعنی ذات اقدس الهی آنها را اضلال کیفری کرده، نه اضلال ابتدایی؛ خدای سبحان آنها را گمراه کرده که ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾،[4] اما ﴿وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلاّ الْفَاسِقِینَ﴾؛[5] این اضلال، اضلال در برابر هدایت ابتدایی نیست، بلکه در برابر هدایت پاداشی است و اضلال کیفری است، خدا هرگز اضلال ابتدایی ندارد، چون ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾[6] است و همه را هدایت کرده است. هدایت دو قسم است: ابتدایی و پاداشی؛ اما اضلال بیش از یک قسم نیست و آن اضلال کیفری است. اضلال کیفری یعنی اینکه ذات اقدس الهی افرادی را هدایت کرده است، حکم الهی به آنها رسیده، آنها عالماً عامداً ﴿نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾،[7] از آن به بعد ذات اقدس الهی اینها را گمراه می‌کند، این مطلب اول.

مطلب دوم این است که گرچه اضلال کیفری هم باشد، امر وجودی نیست؛ یعنی این‌طور نیست که خدا یک امر وجودی به نام ضلالت به اینها بدهد، بلکه آن فیض و فوز خاص خودش را می‌گیرد و اینها را به حال خود رها می‌کند. این «وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا»،[8] «لَا تَکِلْنِی إِلَی غَیْرِک‌»[9] همین است. خدا افراد را به حال خودشان رها می‌کند. پرسش: ممکن است ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾ عام باشد، ﴿هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾[10] خاص آن باشد که فقط متّقین هدایت شوند و بقیه؟ پاسخ: یعنی آن هدایت پاداشی است. این درباره هدایت است که دو قسم است، آن ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾ عام است، ولی بهره‌برداری از این هدایت متعلق به متّقین است، آن ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾[11] یک مطلب سومی است؛ یک ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است؛ یعنی همه را هدایت کرد، ﴿هُدی لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ یعنی متّقین از همان هدایت بهره می‌برند و دیگران بهره نمی‌برند. مرحله سوم این است که این متّقیان که بهره بردند، خدا به اینها پاداش می‌دهد، آن پاداش گرایش به تقوا است، میل به تقوا است، انزجار از گناه است، بوی بد گناه را استشمام می‌کنند و مانند آن. اما درباره اینکه اضلال یک امر وجودی نیست، یک حرف دیگری است؛ خدا گمراه می‌کند؛ پس خدای سبحان اضلال ابتدایی که اصلاً ندارد، اضلال کیفری دارد و اضلال کیفری هم برای کسانی است که حجّت الهی بر آنها تمام شده و عالماً عامداً دارند بی‌راهه می‌روند، از این به بعد ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ هست، این ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی چه؟ آیا یعنی اینها را به طرف گناه سوق می‌دهد؟ هرگز چنین کاری نمی‌کند! بلکه فیض خود را رها می‌کند و از اینها می‌گیرد، اینها را به حال خود رها می‌کند. در آغاز سوره مبارکه «فاطر» گذشت که ذات اقدس الهی ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ ... وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾؛[12] خدا آن دری را که درِ رحمت است به روی کسی باز کند، هیچ‌کسی نمی‌تواند آن در را ببندد؛ اما اگر درِ رحمت را به روی کسی باز نکرد، هیچ‌کسی نمی‌تواند باز کند؛ این دومی امر عدمی است، فرمود: ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾، نه اینکه چیزی می‌فرستد به نام ضلالت، خدا اصلاً یک چنین چیزی ندارد و جزء صفات سلبیه خداست. خدا گاهی لطف می‌کند، وقتی می‌بیند که او لایق نیست، لطف خود را برمی‌دارد و او را به حال خودش رها می‌کند؛ این «یَکِلُهُ إِلَی نَفْسِهِ» است، یکی از ادعیه مکرّر پیغبمر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که «لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْن‌»،[13] وقتی شما یک کودک را به حال خود رها کنید می‌افتد! این‌طور نیست که انسان به حال خود رها بشود و بعد بتواند به مقصد برسد.

«فتحصّل أنّ الهدایة علی قسمین»، یک؛ «و الاضلال منحصرٌ فی قسم واحد»، این دو؛ و «ان الاضلال امر عدمی» نه امر وجودی، این سه؛ این ﴿عَلَی عِلْمٍ﴾ به هر حال مفعول واسطه است برای ﴿أَضَلَّهُ﴾، این چهار؛ منتها بحث در این است که آیا این حال است برای فاعل یا حال است برای مفعول؟ فخر رازی می‌گوید ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾، مثل اینکه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾، نقل دیگر و مختار این است که ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ﴾ در حالی که او عالماً و عامداً دارد گناه می‌کند؛ البته ذات اقدس الهی به حال او در هر دو حال عالِم است. پرسش: اضلالی که از روی توبیخ باشد، مثلاً از روز اول اضلال داشته باشد؟ پاسخ: نه، از اوّل هیچ‌کسی را خدا گمراه نمی‌کند، ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است! در هیچ جای قرآن یا روایتی نداریم که خدا در ابتدا کسی را گمراه بکند، هیچ نداریم! در ابتدا همه را هدایت می‌کند، بعد هم مهلت می‌دهد و درِ توبه را باز می‌کند! «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»[14] و مهلت می‌دهد. اینکه درباره ثواب دارد، اگر کسی کار خوبی کرد فوراً فرشته‌ها می‌نویسند و اگر کسی گناه کرد، چند ساعت تأخیر می‌اندازند تا بلکه توبه کنند، همین است! ذات اقدس الهی فوراً نمی‌نویسد، به فرشته‌ها هم دستور می‌دهد که فوراً ننویسید، مدتی مهلت بدهید بلکه توبه کند، استغفار کند، عفو کند و مانند آن. پرسش: مشکل بشر بین جبر و اختیار نیست، بلکه بین عدم اراده و توفیق است؟ پاسخ: بشر در همان اراده‌اش مختار است، بشر آزاد است، بشر مشکلی ندارد. پرسش: اراده می‌کند، اما توفیقی ندارد؟ پاسخ: نه! چرا؟! همین که اراده کرد، اگر وسیله پیدا نشد که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی»،[15] این‌طور نیست که حالا اگر اراده کرد و وسیله پیدا نشد گرفتار معصیت بشود، این «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات‌»،[16] این شخص در صدد اطاعت بود، منتها حالا وسیله پیدا نشد. اگر یک امر دائر مدار نیّت است «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّات‌»، «یَحْشُرُ النَّاسَ عَلَی نِیَّاتِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة»[17] که اصل است در مسئله عبادت و این روایت فراوان هم هست، کسی است که نیت کرده و واقعاً هم قصد داشت اطاعت کند؛ ولی وسیله آن پیدا نشد. به هر تقدیر فرمود این ﴿أَضَلَّهُ اللَّهُ﴾ مربوط به آن است.

اما در اینکه «جامعه» وجود خارجی دارد یا نه؟ این یک بحث تکوینی است. در اینکه جامعه وجود اعتباری دارد، حرفی در آن نیست؛ اما مهم آن بحث تکوینی است که آیا واقعاً جامعه وجود جدایی دارد یا نه؟ سیدنا الاستاد بی‌میل نیستند که از بعضی از آیات استفاده کند که جامعه، وجود تکوینی دارد،[18] چون آن برداشت و لطافتی که در فرمایش ایشان هست «تبعاً للروایة»، شما در همه مفسرین نگاه کنید ببینید چنین حرف تازه و نویی هست؟ چه شیعه و چه سنّی! اینها معمولاً ﴿تَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً﴾؛ یعنی غالب امت هم در آن روز گرفتار «وا نفسا» هستند؛ حالا یا کنایه است یا حقیقت، به زانو درمی‌آیند یا روی پنجه‌های پا می‌ایستند، می‌گویند همه به زانو درآمدند؛ یعنی واقعاً اینها در حال تکیه به زانو محشور می‌شوند، یا کنایه از ذلّت اینهاست؟ ﴿تَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً﴾، اگر ما گفتیم جامعه وجود دارد، جامعه وجود اعتباری دارد که حرفی در آن نیست و می‌گوییم دولت این کار را کرده، آیا دولت که مثلاً پنجاه نفر هستند، شما وقتی می‌خواهید سرشماری کنید 51 نفر درمی‌آیند؟ یا همین پنجاه نفر هستند؟ اگر ملتی که پنجاه میلیون نفر هست ـ فرهنگشان یا طبق کفر است یا دین ـ وقتی می‌خواهید در نظام تکوین سرشماری کنید، آیا پنجاه میلیون وجود است یا 51 میلیون وجود است؟ آنها که می‌خواهند بگویند جامعه وجود تکوینی دارد، در صدد این هستند که جامعه یک پنجاه میلیون وجود فردی دارد، البته یک وجود؛ یعنی یک وجود تکوینی جدای خارجی دارد، اثبات آن کار آسانی نیست، درک آن هم کار آسانی نیست! اما می‌گوییم جامعه فرهنگش این است، جامعه این‌طور می‌کند یا دولت این‌چنین می‌کند، دولت آن‌چنان می‌کنند یا فلان گروه این‌چنین می‌کنند یا فلان حزب این‌چنین می‌کنند. آیا حزبی که صد عضو دارد، وقتی شما بخواهید سرشماری بکنید، می‌گویید 101 وجود تکوینی در خارج است، یا صد وجود تکوینی است و یک وجود اعتباری؟ اعضای دولت که پنجاه نفر هستند، وقتی می‌خواهید سرشماری کنید می‌گویید پنجاه وجود و یک وجود تکوینی جدا دارد یا وجود اعتباری دارد؟ در اینکه وجود اعتباری دارد که این «مِمّا لاَ رَیْبَ فِیهِ» است، بحث در این است که وجود تکوینی دارد که او را به بهشت می‌برند و جهنّم، این حرف چه در شیعه و چه سنّی نیست، این حرف‌ تازه‌ای است که سیدنا الاستاد دارد! آیا شما وقتی می‌خواهید به جهنم ببرید، اگر ملتی گرفتار کفر بود و ملت پنجاه میلیونی بود، پنجاه میلیون و یک نفر را به جهنم می‌برید؟ اگر سعادتمند بود پنجاه میلیون و یک نفر را به بهشت می‌برید؟ این آیه این را می‌خواهد بگوید! اگر امت وجود جدایی داشته باشد و نامه اعمال جدا داشته باشد، بهشت جدا دارد، جهنم جدا دارد، سوخت و سوز جدا دارد، پنجاه میلیون یک طرف، آن یکی هم یک طرف، چنین چیزی است؟! وجود اعتباری همه جا هست؛ البته دولت وجود اعتباری دارد، حزب وجود اعتباری دارد، جامعه و مجمع وجود اعتباری دارد، این کتاب جامعه در قرآن متولّی این بحث است. فرمود: ﴿وَ تَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً﴾ همه آن روز زانوی ذلّت به زمین دارند، این یک مطلب، چون به هر حال همه مشکل دارند، کسی با اخلاص عمل آورده باشد خیلی کم هستند، مگر اوحدی از بندگان ـ انبیا و مرسلین ـ اینها این‌طور هستند! غالب ما مشکل جدّی داریم، تا عملی که انجام می‌دهیم امضای من و ما پای آن نباشد رضایت نمی‌دهیم؛ می‌خواهیم به نام ما باشد، عکس ما باشد، این بازی‌ها هست! این لقب برای من باشد، چرا اسم ما را نبردند؟ چرا اوّل اسم ما را نبردند؟ این بازی کودکانه برای غالب افراد هست «إِلَّا مَا خَرَجَ بِالدَّلِیل»؛ لذا غالب افراد آن روز زانو به زمین می‌زنند، همین حرفی که غزالی و امثال غزالی در کتاب‌های اخلاق نوشتند، شما در میلیون‌ها نفر چنین آدمی پیدا کنید گیرتان نمی‌آید! اینها را می‌گویند راه اخلاق! اگر کسی پنجاه سال امام جماعت مسجدی بود، بعد آقایی آمد که مردم به طرف او استقبال کردند و او را رها کردند، هیچ یعنی هیچ! اگر هیچ تفاوتی در او پیدا نشد، معلوم می‌شود که او در این پنجاه سال داشت خدا را عبادت می‌کرد؛ اما اگر گِله شروع شد که مردم عجب خوش‌استقبال و بد ‌بدرقه‌ای هستند! ما را رها کردند و ما این همه خدمت کردیم، معلوم می‌شود پنجاه سال در خدمت خودش بود! این‌طور آدم کجا پیدا می‌کنید! اخلاق یعنی این! اخلاق غیر از موعظه است، چون موعظه علم نیست؛ آدمِ خوب باشید، جهنم نروید، حرفِ بد نزنید، اینها که راه علمی ندارد، کدام نفس است که گناه می‌کند؟ کدام شأن است که گناه می‌کند؟ گوشه‌ای از حرف اخلاق را مرحوم شیخ انصاری در بحث غیبت ـ اگر ملاحظه فرموده باشید ـ در مکاسب[19] مطرح کرد، در آن‌جا غیبت یک حکم فقهی دارد که حرام است؛ اما چطور می‌شود که انسان آن واجب را که امر به معروف و نهی از منکر است انجام نمی‌دهد که به بهشت برود، این غیبت را که حرام است انجام می‌دهد که به جهنم برود؟ دل تو اگر برای حکم خدا می‌سوزد، آنکه واجب است را بگو، امر به معروف بکن و به خودش بگو! چرا پشت سرش می‌گویی؟! پشت سرش بگویی که اثر ندارد! به خودش بگویی امر به معروف است! آن واجب را انجام نمی‌دهد؛ اما این حرام را انجام نمی‌دهد. مرحوم شیخ انصاری، چون آن عقدهٴ حقارت است، منشأ آن خودخواهی است و منشأ آن احساس کمبود است، یک چند سطری درباره راز غیبت بحث کرده که این می‌شود اخلاق، اخلاق غیر از موعظه است؛ موعظه غیبت نکنید است، چطور می‌شود که آدم غیبت می‌کند؟ مشکل او چیست؟ چرا آن واجب را انجام نمی‌دهد و حرام را انجام می‌دهد؟ اگر دلش برای دین می‌سوزد، آن واجب را انجام بدهد که به بهشت برود! چرا این حرام را انجام می‌دهد که به جهنم برود؟ پس این کمبودی دارد، حقارتی دارد، عُقده‌ای دارد، می‌خواهد برتر بشود یا می‌خواهد او را تحقیر کند، این است! بنابراین، این امام جماعت اگر در طی این پنجاه سال هیچ فرقی پیدا نکرد، معلوم می‌شود که در این پنجاه سال در خدمت مسجد بود و داشت خدا را عبادت می‌کرد، واعظ هم همین‌طور است! چند دهه یکجا می‌رفت، حالا امسال او را نگفتند و به شخص دیگری گفتند؛ مدرّس این‌طور است، واعظ این‌طور است، گفت: ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم ٭٭٭ یا جام باده یا قصه کوتاه[20] از این جهت است که اکثری مردم گرفتار محرومیت از اخلاص‌ هستند؛ لذا زانو زده در قیامت محشور می‌شوند. اگر جامعه وجود داشته باشد، آن جامعه را به جهنم می‌برند یا جامعه را به بهشت می‌برند! ما وقتی می‌گوییم وجود اعتباری، دیگر بهشت و جهنمی در کار نیست، همین پنجاه نفر هستند یا همین صد نفر هستند یا همین پنجاه میلیون هستند؛ اما وقتی وجود تکوینی شد، باید به سراغ بهشت و جهنم هم بود و باید به عالَم دیگر هم رفت. فرمود: ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا﴾، گاهی حساب فرد است که روشن است، گاهی به نام امت است؛ به نام امت که باشد، در سوره مبارکهٴ «کهف» و همچنین در سوره مبارکهٴ «إسراء» از نامه اعمال سخن به میان آمده است؛ در سوره مبارکهٴ «کهف» آیه 49 این است: ﴿وَ وُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾ که متن عمل را می‌بینند؛ نظیر ﴿فَمَن یَعْمَلْ﴾،[21] چه کسی این را حاضر کرده است؟ ﴿وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾، به هر حال این عمل که حاضر می‌شود یک مُحضِر می‌خواهد! در طایفه دیگر از آیات فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾؛[22] خود انسان حاضر می‌کند! پس معلوم می‌شود این انسان مجموعه‌ای از حقایق گذشته و حال است. چه کسی حاضر می‌کند؟ این یک بخش است که ﴿وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾، یک طایفه دارد که خود این عمل نمی‌آید و آن را احضار می‌کنند: ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾[23] این طایفه دوم. طایفه سوم: چه کسی احضار می‌کند؟ ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾، معلوم می‌شود که ما مجموعه‌ای هستیم که از ما جدا نیست، این را داریم می‌آوریم! آن وقت مسئلهٴ کتابت حساب خاصی پیدا می‌کند، ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾[24] که از درون او سر درمی‌آورد.

حالا او خود متن عمل را می‌بیند؛ اگر توبه کرده او «مُبَدِّلُ السَّیئات بِالحَسَنات» این را تبدیل می‌کند به عمل زیبا و عمل زشت را اصلاً نمی‌بیند، چون توبه کرده است و اگر کسی آبروی دیگری را حفظ کرد، سعی کرد که آبروی دیگران را نریزد، در قیامت آبروی او ریخته نمی‌شود. در همین کلمات نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هست که ـ چند سال قبل خود آن روایت را از کتاب خواندیم ـ وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض می‌کند که پروردگارا! من دلم می‌خواهد که اعمال امتم را به خود من واگذار کنی که من نزد انبیای دیگر خجل نشوم! ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که اعمال امت تو را من شخصاً به عهده می‌گیرم، طرزی با آنها رفتار می‌کنم که حتی تو هم متوجه نشوی که نزد تو خجالت بکشند![25] این برای ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾[26] بودنِ اوست! این در کلمات نورانی پیغمبر هست؛ اما این متعلق به کیست؟ متعلق به کسی است که در تمام مدت سعی کرده تا آبروی دیگران را حفظ بکند. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن[27] آبروی کسی را نبردن، ما چه کار داریم؟! آبروی مردم حیثیت مردم است، این را باید ما حفظ بکنیم! ذات اقدس الهی می‌داند که چه وقت رسوا بکند و چه وقت رسوا نکند! آبروی کسی را نیش نزنیم و آبروی کسی را نبریم و اگر کسی سعی کرد «سَتَّارُ الْعُیُوب‌» باشد، آبروی او هم مستور و محجوب است! طرزی در قیامت خدای سبحان عمل افراد را بررسی می‌کند که کسی در کنار اوست اصلاً نمی‌بیند و نمی‌شنود! در مسئله نور هم گذشت که بعضی‌ها ﴿یَسْعَی نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾،[28] اما آنها که کنار او ایستاده‌اند در ظلمت و تاریکی هستند، چون این نظیر نور شمس نیست که به همه یکسان بتابد. فرمود که همه زانو می‌زنند؛ حالا یا تکوینی است یا کنایه از ذلت است! فرمود ما همه را دعوت می‌کنیم و مردم اعمال خودشان را می‌بینند؛ گاهی هم نظیر آنچه در سوره مبارکه «إسراء» است، فرمود ما افراد را به نام رهبرانشان می‌خوانیم، آیه 71 سوره «إسراء» این است: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾، می‌گوییم علوی بیایند! حسنی بیایند! حسینی بیایند! که به نام امام می‌خوانند، این یک شرف است! آنها که شیعه بودند و پیرو اینها بودند صف می‌بندند؛ اما آنها که ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾،[29] ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾[30] و مانند آن، فرعونی‌ها بیایند! نمرودی‌ها بیایند! به نام آنها که ائمه کفر هستند صف می‌بندند؛ این یک مرحله یا یک نحوه خواندن است و مرحله دیگر ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾. ﴿فَمَنْ أُوتِیَ﴾ در عین حال که به نام امامشان ـ یا امام حق است یا امام جور ـ آمدند ﴿فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَ لاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً﴾،[31] این چیزی را که انسان با دو انگشت خود این را لوله می‌کند و پرتاب می‌کند دور می‌اندازد را «فَتیل»[32] می‌گویند؛ یعنی به این اندازه به کسی در قیامت ستم نمی‌شود! این آیه دارد که ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا﴾، امت اگر وجود جدا داشته باشد که اثبات آن سَهل نیست؛ آن آقایان که در کارهای عقلی تلاش می‌کنند، می‌گویند وجود مُساوق با وحدت است، هر امر موجودی واحد است و هر چیزی که مصداق واحد باشد وجود دارد. کثرت، دیگر با وجود سازگار نیست؛ یعنی هزار نفر که اینجا نشسته‌اند یا پانصد نفر که نشسته‌اند یا صد نفر که نشسته‌اند، ما هزار و یک نفر یا پانصد و یک نفر یا صد و یک نفر نداریم، اگر صد نفر یک جا نشسته‌اند، صد تا وجود است و بیش از صد وجود که نیست! اگر پنجاه میلیون در یک مملکت زندگی می‌کنند، پنجاه میلیون وجود است، پنجاه و یک میلیون وجود که نیست! این وجود مُساوق با وحدت است. آنها که پاسخ می‌دهند، می‌گویند ما در علوم عقلی دو وحدت داریم: یک وحدت داریم که مُساوق با وجود است که هر جا وجود هست وحدت است و هر جا وحدت است وجود هست؛ یک وحدت داریم که در مقابل کثرت است ـ کثرت در مقابل وحدت است ـ آن وحدتی که در مقابل کثرت است، آن مُساوق وجود نیست، این زیر مجموعه وجود است؛ زیرا یکی از بحث‌های تقسیمی فلسفه این است که «الموجودُ إمّا واحدٌ وَ إمّا کَثیر»؛ مثل اینکه بگویند: «الموجودُ إمّا علةٌ وَ إمّا مَعلول»، «إمّا مجرّدٌ وَ إمّا مادّی»، «إمّا جوهرٌ وَ إمّا عَرَض»، «إمّا واحدٌ وَ إمّا کَثیر». بحث وحدت و کثرت در فلسفه زیر مجموعه آن «الوجود» مطلق است؛ «الوجود» مطلق یک «الواحد» مطلقی دارد که مُساوق آن است. آن وحدتی که مُساوق با وجود است، آن وحدت مطلق است و وجود مطلق؛ این وحدتی که در مقابل کثرت است، زیر مجموعه وجود است؛ اینها در بحث جامعه در قرآن[33] آمده است. به هر تقدیر اثبات اینکه جامعه یک وجود تکوینی جدایی داشته باشد کار سهلی نیست؛ آن وجود را باید جهنم ببرند، آن وجود را باید بهشت ببرند، آن چه وجودی است که به بهشت می‌رود؟ آن چه وجودی است که به جهنم می‌رود؟ آن چه وجودی است که کتاب جدا دارد؟

اما اگر گفتیم افراد دو تا حیثیت دارند: یک حیثیت فردی دارند و یک حیثیت جمعی و این امت به آن حیثیت جمعی جامعه برمی‌گردد، دیگر مستلزم وجود جداگانه نیست؛ اما آن لطیفه سیدنا الاستاد البته هم‌چنان روی قلّه اوج خودش سرجایش محفوظ است و از روایت هم استفاده کردند، حالا آن روایت را هم می‌خوانیم. ﴿وَ تَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، نه «بما کنتم»! همان ﴿مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ که شما می‌بینید آن یا می‌گزد یا می‌پروراند! بعد فرمود: ﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم﴾؛ این کتابی است که سخن می‌گوید. آیا از سنخ اعتبار و مجاز است؟ یا نه، ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[34] حقیقت است که دست و پا حرف می‌زنند، چشم و گوش حرف می‌زنند؛ دهن بسته است، ولی زبان حرف می‌زند! زبان در دهان بسته حرف می‌زند، نظیر دست و پا حرف می‌زند! زبانی که بخواهد حرف بزند باید دهن باز باشد، معلوم می‌شود زبان دو گونه حرف می‌زند: یک وقت با دهان باز حرف می‌زند، مثل حرف‌های معمولی که ما در دنیا زدیم؛ اما یک وقت این دهان را می‌بندند ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[35] زبان بسته حرف‌ می‌زند، این حرفش؛ نظیر ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾ می‌تواند باشد، ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾ می‌تواند باشد، زبان بسته حرف می‌زند، آن‌طوری است که دست حرف می‌زند، آن‌طوری است که پا حرف می‌زند. زبان اگر بخواهد به طور عادی حرف بزند باید دهن باز باشد و حال اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾، پس دو گونه حرف زدن داریم: یک حرف زدن عادی است که دهن باز است و یک حرف زدنی داریم که با دهن بسته است؛ آن‌طور حرف زدن مثل اینکه دست حرف می‌زند و پا حرف می‌زند، آن گونه زبان حرف می‌زند. به هر حال دو گونه زبان را به حرف می‌آورند؛ آن وقت این زبان بیچاره که حرف می‌زند، به سود او که حرف نمی‌زند، علیه او شهادت می‌دهد! فرمود در قیامت این کتاب ما هم حرف می‌زند! آیا کتاب ما که حرف می‌زند مجاز است؟ نظیر اینکه کسی که نامه اعمال او را نوشته‌اند می‌گوید آقا! این سند گویاست، این سند گویاست مجاز است! این سند که حرف نمی‌زند! می‌گوید این امضای شما گویاست؛ یک وقت است نه، واقعاً حرف می‌زنند، ما دلیلی نداریم که این را حمل بر مجاز کنیم. پرسش: اینکه فلاسفه می‌گویند هر عضوی کارهای عضو دیگر را در آن دنیا انجام می‌دهد، آیا این آیه همین را نمی‌فرماید؟ پاسخ: آنچه حقیقت بود که اینها برابر حیات زنده‌اند، آن‌گاه حیاتشان ظاهر می‌شوند؛ دو گونه حرف زدن هست، ما از دست و پا حرفی نشنیدیم و نمی‌شنویم، ولی در قیامت حرف می‌زنند. آن‌طوری که دست و پا حرف می‌زنند، آن‌طور زبانی که در دهان بسته حرف می‌زند، حرف می‌زند و همان‌طور ممکن این کتاب حرف بزند و مجاز نباشد. ما از تمام اسرار آن‌جا که باخبر نیستیم، این هم محتمل است، آن هم محتمل. ﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ﴾؛ این «کتابُ الله» است، اِسناد این کتاب به خدای سبحان، نه برای اینکه او کاتب است! اینها چون چنین است، خیال کردند که همان نامه اعمال است؛ این ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ را که به طور عادی معنی کردند، این ﴿کِتَابُنَا﴾ یعنی کتاب اعمال شماست که بر اثر ایمان و کفر گاهی به دست راست شما می‌دهیم و گاهی به دست چپ می‌دهیم، این کتاب شماست؛ ولی چون ما نوشتیم می‌شود کتاب ما! اما وقتی ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ را معنا کردیم، معلوم می‌شود که ﴿کِتَابُنَا﴾ می‌شود «کتابُ الله».

این روایت در جوامع روایی ما فراوان است، هم در کتاب کنز الدقائق[36] هست و هم غالب جوامع روایی این روایت را دارند که وجود مبارک حضرت فرمود: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَباً»؛[37] مگر شما عرب نیستید؟ عرب وقتی گفت «إستنسخ» یعنی چه؟ «نستنسخ» یعنی چه؟ «إستنسخنا، نستنسخ، إستنسخ» یعنی «هاهنا امورٌ ثلاثه»: یکی اصل است مثل نسخه خطی، دیگر اینکه ما روی نسخه اصل چیزی برمی‌داریم، استنساخ می‌کنیم و ما هم هستیم که استنساخ می‌کنیم، پس یک مُستنسِخ است یک نسخه است و یک اصل؛ وقتی گفتیم استنساخ کرد یعنی چه؟ یعنی نوشت یا این را براساس نسخه اصل نوشت؟ حضرت فرمود مگر عرب نیستید شما؟ «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَباً» خدا که نگفت: «نَکتُبُ»! آن آیاتی که دارد: ﴿إِنَّ رُسُلَنَا یَکْتُبُونَ مَا تَمْکُرُونَ﴾[38] یک حرف دیگری است یا هر چه که بگویید: ﴿لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾[39] یک حرف و یک طایفه دیگر است؛ اما استنساخ یعنی استنساخ! یعنی یک کتاب اصلی هست که آن نزد «الله» هست، ما براساس آن استنساخ می‌کنیم؛ عمل شما نسخه است و اصل نزد ماست. در روایاتی که در کنز الدقائق هست و در جوامع روایی دیگر هم هست، فرشتگانی هستند که این عمل را از متن گوهر ما و مطابق آنچه نزد خداست درمی‌آورند، بعد وقتی بالا می‌برند مدبّرات امر این نسخه را با آن اصل مطابقه می‌کنند؛ یعنی ذات اقدس الهی می‌داند که این شخص فردا چه کاری را می‌کند، با اینکه می‌تواند آن خلاف را نکند، هر چه هم به او می‌گویند او این خلاف را انجام می‌دهد و دیگری که راه ثواب را می‌رود، با اینکه می‌تواند راه گناه را برود، راه ثواب را می‌رود! با اینکه پیشنهادهای فراوانی را دادند ـ پیشنهاد رشوه دادند ـ او قبول نکرد و راه خَیر را رفت؛ آن‌جا قبلاً می‌نویسند که این می‌شود اصل، فرشته‌ها می‌آیند متن این وجود خارجی را که نسخه است برابر آن اصل استخراج می‌کنند، بعد می‌برند بالا؛ آن بالایی است که «کتابُ الله» است، فرمود: ﴿کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ﴾ این را آن روایات دارد. خیلی از آقایان این روایت را هم نقل کردند؛ اما به این نکته پی نبردند؛ شما زمخشری را نگاه کنید، می‌گوید: «نستنسخ» به معنی «نستکتب»؛[40] فخر رازی را نگاه می‌کنید، می‌گوید: «نستنسخ» به معنی «نستکتب».[41] در بین ما مرحوم شیخ طوسی[42] بعد مرحوم امین‌الاسلام،[43] گویا گوشه‌ای به مشام اینها رسید، اما یک چیزی را به عنوان احتمال ذکر می‌کنند؛ اما فحل‌گونه بیایند به میدان و بگویند «نستنسخ» یعنی «نستنسخ» و هیچ ارتباطی به «نستکتب» ندارد، این کار المیزان[44] است. پرسش: اصل، عمل منِ نسخه ... نزد خداست که خدا «مستنسخ» است یا اصل نزدِ ... ؟ پاسخ: اصل نزد خداست که خدا می‌داند زید چه می‌گوید و چه می‌کند، این یک؛ فردا وقتی که فرشته‌ها می‌آیند متن عمل را برابر آن نسخه اصل با آن خارج می‌کنند؛ در همین جا از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که ذات اقدس الهی علم به معدومات دارد یا نه؟ فرمود نه تنها علم به معدومات دارد، علم به ممتنعات بر فرض وجود دارد؛[45] یعنی چیزی که ممتنع است، اگر موجود می‌شد چه می‌شد را هم خدا می‌داند، بعد به آیه سوره «انعام» استدلال می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾،[46] وقتی که بساط دنیا کلاً برچیده شد و حالا که دیگر دنیایی نیست، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[47] شد، ﴿إِذَا السَّماءُ انفَطَرَتْ﴾[48] شد، ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾[49] شد، زمین عوض شد، آسمان عوض شد، کلّ اوضاع عوض شد با قیامت، دیگر ما دنیایی نداریم! آن وقت رجوع عدّه‌ای از جهنم به دنیا محال است، چون دنیایی نیست تا او برگردد؛ ولی در سوره «انعام» دارد که خدا می‌فرماید که ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾؛ اگر بر فرض دنیایی باشد و اینها از جهنم دربیایند و بروند دنیا، باز همین فساد را انجام می‌دهند؛ لذا حضرت فرمود ذات اقدس الهی نه تنها به معدومات علم دارد، بلکه به ممتنعات «علی فرض وجودها» علم دارد. بنابراین این جزء اسرار می‌شود و از بحث تفسیر بیرون است؛ آن وقت افراد را که به جهنم می‌برند یا به بهشت می‌برند چطور درمی‌آید، راهی دیگر است؛ اما این مقداری که بحث عادی است و بحث مفسّران شیعه و سنّی است این است که خدا می‌فرماید که شما هر کاری که کردید از بین نرفته، حاضر است، یک؛ بعد مُحضَر است، دو؛ بعد خود شما آن را حاضر می‌کنید ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾،[50] این سه؛ حجّت الهی می‌شود بالغ؛ لذا انسان می‌گوید: ﴿مَا لِهٰذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا﴾[51] چاره جز اعتراف نیست، ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾،[52] در چنین فضایی فرمود عدّه‌ای که می‌خواهند بروند بهشت دو شرط دارد: یکی حُسن فاعلی و یکی حُسن فعلی؛ آدم خوب و کار خوب. «مؤمن» آدم خوبی است، روح او طیّب و طاهر است، کار او هم خوب است. با فقدان «احدهما»، اگر آن حُسن فاعلی را از دست داد ـ معاذ الله ـ کافر بود که اصلاً به بهشت راه ندارد و اگر حُسن فاعلی را از دست نداد مؤمن بود؛ ولی حُسن فعلی نداشت و معصیت کرد، او به اندازه معصیت خود سوخت و سوز می‌شود، بعد دارد: «أُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‌ مِنَ‌ النَّار»[53] در ماه مبارک رمضان و لیالی قدر ،فیض الهی شامل این جهنمی‌ها می‌شود که مؤمن و مسلمان بودند؛ منتها گناه کردند، «أُولَئِکَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‌ مِنَ‌ النَّار» آزاد می‌شوند. برای ورود به جهنم حجّت بالغه می‌خواهند. اگر کسی کافر بود یا اگر کسی مؤمن بود؛ ولی عمل صالح انجام نداد بهشت نمی‌رود؛ اما جهنم رفتن و جهنمی شدن او شرط دارد و آن شرط این است که حجّت الهی بر او بالغ شده باشد، به او می‌گویند: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾،[54] مگر آیات ما نیامده؟ معلوم می‌شود اگر کسی کافر بود یا مؤمن بود؛ ولی در اثر استضعاف و اینکه دسترسی نداشت عمل صالح انجام نداد ـ الآن بخشی از کسانی که در روستاهای دورافتاده چین و امثال چین هستند که ذکر می‌کنند، بعضی از دوستان ما که آن‌جا رفتند گفتند این عزیزان وقتی نام امام و انقلاب را شنیدند زن و بچه همه صف کشیدند، اینها از اسلام فقط «لا إله إلا الله» را بلد هستند، اصلاً نماز بلد نیستند و نشنیدند که نماز چیست! برای اینکه سالیان متمادی دولت کمونیستی در آن‌جا حکم می‌کرد، پدران و مادران اینها کشته شدند، بعداً اینها فرزندانی هستند که نه قرآنی در آن‌جا هست و نه کتاب دعا هست! گفت تمام مردم این محل فقط یک «لا إله إلا الله» بلد بودند، اصلاً نماز را نشنیدند که نماز چیست یا روزه چیست! ـ لذا در این بخش می‌فرماید که اینها کسانی هستند که اگر بخواهند به جهنم بروند، می‌گویند: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾، معلوم می‌شود که تا حجّت الهی بالغ نشود کسی جهنم نمی‌رود. آن‌جا هم ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾[55] خواهد بود. پرسش: ...از طرفی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را هم به تنهایی یک امت می‌دانیم؟ پاسخ: آن شخص است، برای اینکه آن مسیر امام است، در حقیقت چون مسیر افراد را عوض کرده است، چون جامعه را تبدیل کرده، جامعه الحاد و شرک را عوض کرده است ﴿اِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً﴾.[56] پرسش: طبق آیه ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾ اینهایی که در روستاهای دور افتاده هستند، چه هدایتی برای اینها هست؟ پاسخ: همین استکبار نگذاشت! ﴿یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾[57] همین است! «صدّ» با «صاد»، دو پیام تلخ دارد: یکی «یَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسِهِم»، دیگری هم «یَصْرِفُونَ وُجُوهَ النّاس»؛ هم خودشان مُنصرف‌ هستند و هم دیگران را مصروف می‌دارند. یک صفحه قرآن در اتحاد جماهیر سوسیالیست شوروی، زمان کمونیستی، مثل یک کیلو هروئین بود، اعدام محض بود، یک صفحه قرآن! اگر کسی می‌مُرد برای مجلس ترحیم یک صفحه قرآن را می‌خواستند تهیه کنند، در زمان لنین و استالین و مانند اینها قاچاق محض بود. درست است که ایمان نیاوردند، اما حجّت الهی بر آنها بالغ نشد. فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا﴾، یک ـ حُسن فاعلی ـ ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، دو ـ حُسن فعلی ـ ﴿فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ﴾ این فوض مُبین است. ﴿وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوْا﴾ اینها جهنم نمی‌روند، مگر این گروه: ﴿أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾، می‌گویند تا حجّت الهی بالغ نشود کسی جهنم نمی‌رود، حالا اعراف هست، جای دیگر هست و رحمت الهی هست، آن بحث دیگری است؛ ولی این شخص را که کافر است ـ کافر مستضعف ـ دسترسی نداشت او چطوری به جهنم برود؟ ﴿أَ فَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ﴾، پس آیات الهی باید بالغ بشود، حجّت الهی باید بالغ بشود، این شخص باید در برابر حجّت الهی مستکبرانه برخورد کند و بشود مجرم. ﴿وَ إِذَا قِیلَ﴾؛ همین گروه که جهنمی‌ هستند، اگر به اینها گفته می‌شد که «وعد» الهی حق است، این «وعد» اعم از نوید و وعید است، چون به هر دو معناست، تلخی را هم می‌گویند وعید؛ البته برای فاصله انداختن و روشن شدن، در عذاب می‌گویند «أوعَدَ». ﴿وَ السَّاعَةُ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ قیامت «بالضرورة» حق است که این را ملاحظه فرمودید، این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ مثل «بالضرورة» است، وقتی گفتیم دو دوتا می‌شود چهارتا، این قضیه یک موضوع دارد و یک محمول؛ اگر خواستیم به این قضیه جهت بدهیم بشود موجّهه، می‌گوییم دو دوتا چهارتا «بالضرورة». یک وقت می‌گوییم «الانسانُ کاتبٌ بالامکان»، یک وقت می‌گوییم «الانسانُ ناطقٌ بالضّرورة»، این «بالضّرورة» جهت قضیه است، این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ هم به منزله جهت قضیه است؛ اگر به اینها گفته می‌شد قیامت ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ است و «بالضّرورة» است، ﴿قُلْتُم مَا نَدْرِی مَا السَّاعَةُ﴾ ما نمی‌دانیم قیامت چیست!؟ گمان می‌کنیم؛ اما از قیامت ـ معاذ الله ـ خبری نیست. پرسش: آنهایی که پدر و مادر آنها کافر هستند یا مسلمان می‌باشند ولی دستورات دینی را درست عمل نمی‌کنند فرزندان آنها دچار مشکل هستند؟ پاسخ: اگر اینها در فضای اسلامی زندگی می‌کردند و حجّت در معرض آنها بود، هم بر دیگران واجب بود و هم بر آنها. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این روایت را از حضرت نقل می‌کند که ذات اقدس الهی درست است که فرمود: «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ»،[58] فرمود که خدای سبحان هیچ تعهدی از مردم نگرفته که عالِم بشوند، مگر اینکه قبلاً از علما تعهّد گرفته که معلِّم باشند، «لِأَنَ‌ الْعِلْمَ کَانَ‌ قَبْلَ‌ الْجَهْلِ»؛[59] در همان روایت باب علم مرحوم کلینی هست که فرمود خدای سبحان از مردم، عالِم شدن را تعهّد نگرفت، مگر اینکه از علما تعلیم را تعهّد گرفته باشد: «لِأَنَ‌ الْعِلْمَ‌ قَبْلَ‌ الْجَهْلِ»، پس وجوب تعلیم قبل از وجوب تعلُّم است! بر عدّه‌ای واجب است که معلِّم جامعه باشند، چه اینکه بر جامعه واجب است متعلِّم باشند. اگر دسترسی نبود، از دو طرف مقصّرند! یعنی کسی این جوان‌ها را درنیافت و فقط در حوزه‌ها مانده که همین‌جا فقط مشغول کار خودش باشد و خیال می‌کند که درِ بهشت را به روی او باز می‌کنند، او مسئول است! مسئول شهر خودش است! مسئول روستای خودش است! باید برود هدایت بکند! فرمود: ﴿إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً﴾؛ اما ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾؛ می‌گویند ما یقین نداریم که مثلاً این طرف باشد یا آن طرف باشد؛ لذا عالماً عامداً حرف انبیا را ترک می‌کنند. ﴿وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾، آن کارهایی که کردند، مسخره‌ای که می‌کردند یک موجود حقیقی واقعی است که اینها را در بر می‌گیرد، مثل سیم خارداری است که به اینها محیط است. اینهایی که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾[60] در قیامت به جایی می‌رسند که ﴿حَاقَ بِهِم﴾ یعنی «أحاط»؛ «یحیق» یعنی «یُحیط»، ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾[61] یعنی «لا یُحیط». اینهایی که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾، «حاط بهم ما کانوا یعملون»، ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾.
[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] انعام/سوره6، آیه124.
[3] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج27، ص678.
[4] نحل/سوره16، آیه93.
[5] بقره/سوره2، آیه26.
[6] بقره/سوره2، آیه185.
[7] بقره/سوره2، آیه101.
[8] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌2، ص524.
[9] الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج‌2، ص230.
[10] بقره/سوره2، آیه2.
[11] نحل/سوره16، آیه93.
[12] فاطر/سوره35، آیه2.
[13] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج7، ص2.
[14] صحیفة سجادیة، ترجمه حسین انصاریان، ج1، ص229.
[15] التوحید، الشیخ الصدوق، ص353.
[16] تهذیب‌ الاحکام، الشیخ الطوسی، ج1، ص83.
[17] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌5، ص20.
[18] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌14، ص322.
[19] کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الأنصاری، ج‌1، ص315.
[20] دیوان حافظ، غزل418.
[21] زلزال/سوره99، آیه7 و 8.
[22] تکویر/سوره81، آیه14.
[23] آل عمران/سوره3، آیه30.
[24] اسراء/سوره17، آیه13.
[25] نهج الفصاحة، ابوالقاسم پاینده، ص517.
[26] انبیاء/سوره21، آیه107.
[27] دیوان حافظ، غزل393.
[28] حدید/سوره57، آیه12.
[29] قصص/سوره28، آیه41.
[30] توبه/سوره9، آیه12.
[31] اسراء/سوره17، آیه71.
[32] لغت‌نامه دهخدا، فتیل: ... آنچه از چِرک بدن که با انگشتان بتابی.
[33] جامعه در قرآن، ص327.
[34] فصلت/سوره41، آیه21.
[35] یس/سوره36، آیه65.
[36] تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌6، ص476.
[37] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌54، ص367.
[38] یونس/سوره10، آیه21.
[39] زخرف/سوره43، آیه80.
[40] الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج‌4، ص293.
[41] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌27، ص681.
[42] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج‌9، ص262.
[43] تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج‌9، ص133.
[44] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص177.
[45] التوحید، الشیخ الصدوق، ص136.
[46] انعام/سوره6، آیه28.
[47] تکویر/سوره81، آیه1.
[48] انفطار/سوره82، آیه1.
[49] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[50] تکویر/سوره81، آیه14.
[51] کهف/سوره18، آیه49.
[52] ملک/سوره67، آیه11.
[53] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج‌3، ص176.
[54] مؤمنون/سوره23، آیه105.
[55] انفال/سوره8، آیه42.
[56] نحل/سوره16، آیه120.
[57] اعراف/سوره7، آیه45.
[58] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص30.
[59] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص41.
[60] بقره/سوره2، آیه81.
[61] فاطر/سوره35، آیه43.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی