display result search
منو
تفسیر آیات 12 تا 18 سوره جاثیه

تفسیر آیات 12 تا 18 سوره جاثیه

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 47 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 18 سوره جاثیه"
- تمایز علوم به موضوعات است، تمایز علم دینی از غیر دینی هم به موضوعات است؛
- معرفت هر چیزی بعد از معرفت توحیدی؛
- ملائکه‌ای هستند که مُسخرند برای خدمات به انسان.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (13) قُل لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ لِیَجْزِیَ قَوْمَاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (1٤) مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (15) وَ لَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ (16) وَ آتَیْنَاهُم بَیِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیَما کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَی شَرِیعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ (18)

سوره مبارکهٴ «جاثیه» که ششمین ﴿حم﴾ از «حوامیم»[1] هفت‌گانه‌ است و در مکّه نازل شد، مصدّر به بیان تنزیل کتاب از خدای «عزیزِ حکیم»[2] است، آن‌گاه معارف توحید و وحی و نبوّت را با خطوط کلّی اخلاق و فقه ذکر می‌کند. سرّ تکرار آیات توحید برای آن است که همان‌طوری که اصلِ هستی برای ذات اقدس الهی است و هستی همه موجودات به برکت هستی خداست، همه علوم و معارف و اخلاقیات و حقوق هم به برکت معرفت توحیدی است؛ وقتی توحید باشد، مسئله اخلاق مطرح است، شریعت مطرح است، فقه و حقوق مطرح است و مانند آن. پس در نظام هستی‌شناسی اوّل خداست، بعد موجودات دیگر را آفرید و از نظر معرفت‌شناسی اوّل معرفت خداست، بعد معرفت علوم دیگر؛ لذا در هر سرفصلی ـ خواه مسائل فقه باشد، اصول باشد، اخلاق باشد، حقوق باشد و مانند آن، اوّل مسئله توحید مطرح است، بعد سایر مسائل.

در آیات اوّلیه مسئله توحید را مطرح فرمود، آن‌گاه برای مؤمنین که از راه نقل ایمان می‌آورند، برای اهل معرفت که از راه یقین و شهود ایمان می‌آورند و برای متفکّران که از راه عقل ایمان می‌آورند، این اقسام را ذکر فرمود. در آیه دوازده به بعد می‌فرماید: ﴿اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ﴾، دریاشناسی، کشتیرانی، هواشناسی و بادشناسی اینها یک سلسله علومی است که مَرهون علم توحید است؛ خداست که اینها را منظم آفرید، اگر ـ معاذالله ـ یک مبدأ حکیمی نباشد، هیچ اطمینانی به نظم این امور نیست. از کجا نظم سیر بادها این‌چنین باشد؟ از کجا نظم آب این‌طور باشد؟ از کجا نظم چوب این‌طور باشد که هر چوبی در فلان حجم روی آب می‌ایستد و هر آبی این حجم از چوب را تحمّل می‌کند، یا هر بادی که از غرب بوزد راه آن تا فلان منطقه شرق است؟ اگر نظمی از نظر «ریاح» نباشد، از نظر «میاه» نباشد و از نظر کشتی‌ها نباشد، علوم و فنون سامان نمی‌پذیرد! هم ما را به علوم و فنون آشنا می‌کنند، هم ما را به بهره‌برداری از این نظام هستی دعوت می‌کنند؛ آن‌جا که سخن از بهره‌وری علم است، سخن از تعقّل و ایمان و تفکّر است و امثال آن و آن‌جا که سخن از بهره‌وری عملی است، سخن از تشکر است؛ می‌فرماید برای شما این کار را کردم ﴿لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾، این شکرگزاری در برابر نعمت‌هاست. بهره‌برداری از این «ریاح» و «میاه» و کشتی‌ها و امثال آن در سایهٴ آن توحید سامان می‌پذیرد، چه اینکه بهره‌برداری معرفتی از این امور هم در سایه توحید سامان می‌پذیرد؛ لذا مسئله توحید را در اصل همه این موجودات ذکر می‌کند. و این بحث هم قبلاً گذشت، همان‌طوری که ـ در فقه و اصول و سایر علوم ـ تمایز علوم به موضوعات است، تمایز علم دینی از غیر دینی هم به موضوعات است. اگر علمی موضوع آن فعل انسان باشد؛ مثل خوانندگی، نوازندگی، سازندگی و امثال آن، این می‌تواند دینی یا می‌تواند غیر دینی باشد. پس علمی که موضوع آن علم فعل انسان است؛ مثل هنر، سینما، خط‌نویسی، سازندگی، خوانندگی و نوازندگی، اینها می‌توانند دینی باشند یا می‌تواند غیر دینی باشند؛ اگر مطابق شریعت بود، می‌شود دینی و اگر مطابق شریعت نبود، می‌شود غیر دینی؛ اما علمی که موضوع آن فعل خداست یا فعل خلیفه خداست، این حتماً دینی است! ما می‌خواهیم ببینیم که وجود مبارک حضرت امیر چه کارهایی کرده! امام باقر چه کارهایی کرده! امام صادق چه کارهایی کرده! نه اینکه چه فرمود، چه فرمود که یقیناً دینی است! بحث در این است که حضرت چه کارهایی را در مدت عمر انجام داده است، این یقیناً دینی است. حالا اگر خواستیم ببینیم که خدا چه کارهایی کرده! چطور اگر ما بحث بکنیم که حضرت امیر چه کارهایی کرده می‌شود دینی، اگر بحث بکنیم که خدا چه کارهایی کرده دینی نیست؟! این صد درصد دینی است! ما علم غیر دینی در عالَم نداریم؛ فیزیک دینی است، شیمی دینی است، ما کاری به قبول و نکول عالِم نداریم که عالِم می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد! حالا آن کسی که درباره حضرت امیر کتابی به نام صوت‌العدالة‌الانسانیة نوشته، با اینکه مسیحی است؛ اما علم او علم شیعی است، ولو خودش مسیحی است! پس عالِم چه عقیده‌ا‌ی دارد، می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد در علم سهمی ندارد؛ تمایز علوم به موضوعات آن علم است! علمی که درباره فعل انسان عادی است، این می‌تواند دینی باشد یا می‌تواند غیر دینی باشد؛ اگر این خط را بنویسد دینی است و اگر خلاف آن را بنویسد ـ باطل بنویسد ـ غیر دینی است و مانند آن؛ نوازندگی این‌طور است، خوانندگی این‌طور است، اگر غنا باشد این‌طور است، غیر غنا باشد این‌طور است، می‌تواند دینی باشد یا غیر دینی؛ اما اگر کسی درباره کار چهارده معصوم(علیهم السلام) دارد بحث می‌کند که اینها در مدت عمرشان چه کارهایی کردند، این یقیناً دینی است! درباره ذات اقدس الهی بی‌تردید دینی است! آن فیزیک‌دان، آن شیمی‌دان، آن دریاشناس، آن صحراشناس، آن ستاره‌شناس، آن سپهر‌شناس، آن «ریاح‌»شناس و آن «میاه»‌شناس دارد کار خدا را بررسی می‌کند! فرض ندارد کسی در جهان، درباره چیزی که مربوط به نظام هستی است بحث بکند و این علم دینی نباشد، حالا خودش یا قبول دارد یا قبول ندارد.

بنابراین قرآن کریم ما را به این دو امر آشنا می‌کند؛ یکی اینکه اصل هستی هر چیزی، بعد از هستی ذات اقدس الهی است، دوم اینکه معرفت هر چیزی بعد از معرفت توحیدی اوست؛ سرّ تکرار آیات توحید در هر سرفصلی این است. پس آن‌جا که کسی بخواهد از راه نقل مؤمن باشد، آیهٴ توحیدی را ذکر می‌کند؛ آنها که از راه شهود می‌خواهند مؤمن باشند ـ یعنی اهل معرفت ـ آیات توحیدی را ذکر می‌کند؛ آنها که از راه کلام و فلسفه و برهان عقلی می‌خواهند موحّد باشند، آیات توحیدی را ذکر می‌کند؛ حالا آنها که می‌خواهند در اخلاق کار کنند، در علوم و فنون کار کنند یا از جهان خارج بهره‌برداری کنند، باز آیات توحید را ذکر می‌کند؛ لذا در حقیقت این تکرار نیست، این بیان اصل و ریشه این علوم و معارف از یک سو و اعمال از سوی دیگر است. فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ﴾؛ یعنی این کار را می‌توانید بکنید! ترغیب کرده که دریا در اختیار شماست، کشتی‌سازی در اختیار شماست، «ریاح» در اختیار شماست، ما برای شما مُسخّر کردیم! به همه اینها گفتیم که در اختیار بشر باشند! ﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ از دریا کمک بگیرید ـ از آب دریا، از زیر دریا، از غذای دریا، از ماهی دریا، از گوهرهای دریا کمک بگیرید ـ ﴿وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾. ﴿وَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾، چون شامل همه انسان‌هاست؛ موجودات آسمانی ـ چه در فضا باشند و چه در نظام سپهری باشند ـ آنها را برای شما مسخّر کرده است: ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ و ﴿مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ﴾[3] فرشته‌ها را هم شامل می‌شود؛ البته خدا تسخیر کرده، اما بهره‌برداری از فرشته‌ها برای همه مقدور نیست؛ برای اولیای الهی مثل وجود مبارک حضرت، بر اینها استفاده از فرشته‌های آسمان مثل فرشته‌های زمین کاملاً مقدور است؛ ولی افراد دیگر بتوانند از مَلَک مثل فَلَک بهره بگیرند مقدورشان نیست؛ البته ملائکه‌ای هستند که مُسخَّرند برای خدمات به انسان و خدمت‌رسانی، اینکه دارد: «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‌»،[4] فرّاشی مراکز علمی را فرشته‌هایی که ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾[5] به عهده دارند، این تسخیر خدا نسبت به مَلَک برای انسان؛ ولی انسان عادی بتواند از مَلَک کمک بگیرد، مقدور همه نیست؛ لذا فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ﴾؛ چیزی در آسمان نیست، مگر اینکه خدای سبحان برای بشر تسخیر کرده است. پس معرفت آنها را ترغیب کرده، امکان‌پذیر کرده؛ بهره‌برداری از آنها را هم ترغیب کرده و امکان‌پذیر کرده است. پرسش: این تکرار نیست، تکرار جایز است که من یک لفظ را برای یک معنی چند بار تکرار کنم، این تکرار است؟ پاسخ: نه، تکرار برای آن است که این اصل یک وقت است که فلان فرع از آن استفاده می‌شود و یک وقت است که این اصل فرع دیگری به نام «الف» از آن استفاده می‌شود، چون از دو منظر و از دو جهت است، این تکرار همه جانبه نیست، گرچه لفظاً تکرار است؛ اما این نکته‌ای که با این کلمه این‌جا آمده، برای اینکه این اصل است برای «الف» و نکته‌ای که با این کلمه در جای دیگری آمده برای اینکه این کلمه اصل است برای «باء»، پس در حقیقت تکرار نیست، این صورت تکرار است؛ لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾.

در جریان «أرض» و «سماء» و «لیل» و «نهار» که شش ـ هفت طایف آیه بود، بخشی از آیات به صورت روشن در سوره «أعراف»[6] دلالت داشت به اینکه روز اصل است و شب به دنبال آن است، چون شب سایه است و به دنبال نور حرکت می‌کند، وقتی نور برگشت سایه هم برمی‌گردد که فرمود: ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذلِکَ﴾[7] کذا و کذا؛ یعنی «یَجْعَلُ الله اللَّیلَ غاشِیةَ النَّهار» که پردهٴ آن است، چون پرده اوست هر جا او باشد این پرده روی آن قرار می‌گیرد و به دنبال آن است؛ این از نظر وجودی است که روز اصل است و شب تابع آن است، چون نور اصل است و سایه تابع آن است. اما از نظر عدمی، شب اصل است و روز تابع آن است. در آیه 37 سوره مبارکهٴ «یس» تعبیر قرآن کریم این است: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، گرچه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ـ آن‌طوری که در تفسیر سوره مبارکهٴ «یس»[8] گذشت ـ این لطیفه را نمی‌پذیرند؛ ولی بعضی اهل معرفت این‌طور معنا کردند که وضع زندگی جهان، اصل آن شب است که ما روز را از آن همانند «سَلخ» می‌کِشیم؛ یعنی اصل، تاریکی است، پوسته‌ای از روشنی بر روی این تاریکی هست، وقتی این پوسته و پوست را «سَلخ» بکنیم، اصل تاریکی روشن می‌شود. فرمود: ﴿وَ آیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾. «سَلخ» یعنی پوست را درآوردن و به آخر رساندن. اینکه در تقویم‌ها قبلاً می‌نوشتند این ماه «سَلخ» دارد یا «سَلخ» ندارد، یعنی آخر دارد و سی‌پُر هست یا نه؟ «سَلخ» در مقابل غُرّه است؛ غُرّه اوّل ماه است و «سَلخ» آخر ماه است. سابقاً در تقویم‌ها می‌نوشتند که این ماه «سَلخ» ندارد؛ یعنی سی‌پُر نیست و 29 روز است، پس «سَلخ» یعنی آخر؛ این‌جا «سَلخ» سلاخی کردند، یعنی این پوست را از روی این شیء درآوردن، قشری از نور روی این فضا هست، وقتی ما این قشر از نور را برداریم بقیه می‌شود تاریک؛ یعنی اصل جهان ظلمت است، بشر و غیر بشر اصل آنها همان ظلمت و نابودی و عدم است، برای اینکه همه ممکنات معدوم بودند، قشری از نور وجود و فیض الهی روی اینها آمده که در معاد یا غیر معاد اگر این «سَلخ» بشود و این قشر از نور گرفته بشود اینها می‌افتند در تاریکی، این معنای لطیفی است؛ ولی آن‌جا گذشت که سیدنا الاستاد این معنا را نمی‌پذیرند و فرمودند اگر «باء» بود، می‌شد این معنا از آن استفاده بشود، ولی چون «مِن» هست این معنا استفاده نمی‌شود.

مطلب دیگر، در جریان مرگ که در باب برزخ گفته شد مرگ است، گرچه در برزخ می‌گویند بعد از اینکه تلقین شده سؤال و جواب شده به مرده می‌گویند: «نَمْ قَرِیرَ الْعَیْن‌»؛[9] یعنی در قبر بخواب؛ ولی چون «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت‌»،[10] این نسبت به آن حیات بعدی یک مرگ موقّت است؛ لذا قبر را می‌گویند «مَرقَد»: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا﴾،[11] و گرنه این شخص مرده است؛ گرچه در برزخ زنده است! ولی از برزخ می‌میرد و وارد مسئله معاد می‌شود، چون مرگ همان هجرت است، همان‌طوری که فنا و نابودیِ اوّلی نبود، فنا و نابودی دومی هم نیست. به هر تقدیر این‌گونه از آیات گاهی ما را به معارف دعوت می‌کنند، گاهی ما را به اخلاق دعوت می‌کنند، گاهی ما را به حقوق دعوت می‌کنند، گاهی ما را به علوم دعوت می‌کنند و گاهی هم ما را به فنون دعوت می‌کنند. پرسش: استاد روح نمی‌میرد در برزخ؟ پاسخ: روح نه! اصلاً روح مردنی نیست! مفارقت روح از بدن هست که این بدن را رها می‌کند و در برزخ وارد بدن دیگر می‌شود تا در قیامت به همان بدن اوّلی خودش برگردد. پرسش: در قیامت با بدن مادی دنیایی‌ خودش برمی‌گردد؟ پاسخ: بله، یعنی همین بدن است، چون روایت دارد که طوری برمی‌گردد که «لَوْ رَأَیْتَهُ لَقُلْتَ فُلَان‌»[12] و بهمان، کاملاً افراد یکدیگر را می‌شناسند. پرسش: مگر بدن مادی در آخرت می‌تواند دوام و بقا پیدا کند؟ پاسخ: به هر حال طوری است که مناسب با آخرت است؛ البته دنیا احکامی دارد و آخرت یک احکام دیگری دارد، ولی در روایات هست که طوری محشور می‌شوند «لَوْ رَأَیْتَهُ لَقُلْتَ فُلَان‌» که انسان‌ها کاملاً یکدیگر را می‌شناسند. پرسش: ...؟ پاسخ: خود ذات اقدس الهی جدا می‌کند! هر جا که هستی هست، مُوجِد آن ذات اقدس الهی است؛ منتها انسان ابزار آن را فراهم می‌کند؛ در دنیا با خُلق خوب ابزارِ خلقت خوب را فراهم می‌کند، بعضی در قیامت زیبا محشور می‌شوند، «اللَّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوه‌»[13] این دعای هنگام شستن صورت وضوگیرنده همین است! در قرآن فرمود که بعضی سفیدرو و روسفید هستند، بعضی سیه‌روی و روسیاه هستند؛[14] در دنیا سفید بودن یا سیاه بودن علامت فضل نیست ـ چه بلال حبشی و چه غیر بلال ـ هر که مؤمن باشد فضیلت دارد؛ ولی در آخرت اگر کسی سیاه‌روی بود، مربوط به فضا و هوا و تابش آفتاب نیست، مربوط به سیئات عمل است. پس بعضی‌ها سفیدرو و زیبا محشور می‌شوند و بعضی روسیاه و سیه‌رو و زشت هستند و این را خود ما باید بسازیم؛ اخلاق و خُلق با همان خلقت آمیخته است، کسی که متخلّق است، یعنی این هنر را دارد که ابزار خوب تهیه کند تا آن سازنده و صورت‌گر این را به بهترین وجه بسازد. اگر کسی به خیاط جامه سیاه داد، او جامهٴ سیاه برای او درست می‌کند؛ اما اگر کسی به خیاط جامهٴ ظریف و لطیف و زیبا داد، او هم جامهٴ زیبا درست می‌کند. پس تا ما به آن صورت‌گر خودمان چه بدهیم؛ اگر خدایی ناکرده اعمال سیاه بدهیم، گرفتار می‌شویم ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[15] می‌شود و اگر ـ إن‌شاءالله ـ اعمال سفید و روشن بدهیم ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ وُجُوهٌ﴾، به هر حال ما خودمان را باید با این ابزارمان بسازیم؛ عدّه‌ای زیبا محشور می‌شوند در حد یوسف یا بالاتر از یوسف و عدّه‌ای هم بسیار زشت محشور می‌شوند. در روایات معاد دارد که برخی ـ معاذالله ـ به صورت‌هایی محشور می‌شوند که «تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ ‌و‌ الْخَنازِیر»؛[16] صورت‌های بوزینه از آن صورت‌ها خیلی بهتر است، این است که ـ معاذالله ـ ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] همین درمی‌آید؛ انسان این مواد و وسایل اوّلیه را خودش باید بپردازد. بنابراین در همه بخش‌های علوم و فنون که قرآن کریم مطرح می‌کند، سرفصل همه مسئله توحید است، اوست که این کارها را کرده است، او واحدی است که ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾،[18] بعد مسئله علوم، مسئله اخلاق و مسئله فنون را یکی پس از دیگری ذکر می‌کند. پرسش: ...؟ پاسخ: البته مرگی نیست، چون در آن معاد «موت» را می‌میرانند: «یُقال لِلْمُوتِ مُتْ».[19]

در بخش‌هایی از این آیات فرمود که ما ادلّه را نشان می‌دهیم تا اینها نگاه بکنند یا ایمان بیاورند یا یقین پیدا کنند. آن‌جا که سخن از نگاه است و علم ظاهری است، سخن از این است که ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾،[20] انسان اگر درباره شتر خوب بحث بکند، پی می‌برد که این نظم دقیق ناظمی دارد، حیوانات دیگر هم همین‌طور هستند؛ اما یک وقت است که از همین شتر ـ در جریان ناقه صالح ـ از سنخ ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ تعبیر نمی‌کند، می‌فرماید که صالح پیغمبر به اینها گفت که این آب را تقسیم بکنید: ﴿فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیَاهَا﴾؛[21] این «نَاقَةُ اللَّه» است، این آیه الهی است. همه شترها را خدا خلق کرد؛ اما این معجزه است، چون معجزه است تعبیر فرمود: ﴿فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ﴾ که برای «تحذیر» است؛ یعنی «بَعِّدوا أنفسکم» از این ﴿نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیَاهَا﴾! دیگر سخن از ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ نیست، بلکه «أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی نَاقَةَ اللَّهِ»؛ یعنی «آیَة اللَّهِ». کلّ جهان از منظر برخی از اهل معرفت و طبق بعضی از آیات؛ نظیر «نَاقَةُ اللَّه» است؛ یعنی هیچ چیزی در عالَم نیست، مگر اینکه معجزه است. اینکه فرمود آنچه در آسمان است آیه است و آنچه در زمین است آیه است، این برای ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُون﴾[22] است. اگر کسی اهل یقین و شهود بود، هیچ فرقی ندارد برای او عصای موسی آن وقتی که اژدها می‌شود یا آن وقتی که در دست اوست یا عصایی که در دست دیگری است! هرچه که در عالَم هست نشانهٴ قدرت خدای سبحان است! این تعبیر خیلی فرق می‌کند؛ پس گاهی ما را به نظر دعوت می‌کند و گاهی از اشیا با اسامی خاصی نام می‌برد، فرمود: ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾، گاهی آنچه در خارج است آیات خارجی است و آنچه در درون ماست آیات أنفسی است؛ گاهی بالاتر از «آیت» یاد می‌کند؛ در بخش پایانی سوره مبارکهٴ «فصّلت» ‌ این مسئله گذشت در آیه 53 فرمود: ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ﴾؛ آنچه در جهان خارج است آیات الهی است که آیات آفاقی است ﴿وَ فِی أَنفُسِهِمْ﴾؛ آنچه در درون انسان است، از شئون او و قوای او، این عقل نظری او، عقل عملی او، وَهم و خیال او، شهوت و غضب او همه اینها حیرت‌انگیز است و آیات الهی است؛ آیه است که نشان می‌دهد خدا را، مثل اینکه چمن آب را نشان می‌دهد، دُخان آتش را نشان می‌دهد، اینها آیه‌ و علامت‌ هستند؛ اژدها شدنِ آن عصا، نبوت موسای کلیم را نشان می‌دهد، آیت هستند. پس تودهٴ اهل نظر با فکر همراه‌ می‌باشند، اینها شتر را نگاه می‌کنند تا پی ببرند به مقصد. «خواص» شتر را نمی‌بینند، آیت حق می‌بینند؛ خواه «نَاقَةَ اللَّهِ» صالح باشد یا «ناقهٴ» عادی؛ اینها آیت‌ و نشانه‌ هستند که با آنها به صاحب نشانه پی ببرند؛ اینها برای دو گروه است: ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ﴾ که این نشانه است برای آن بی‌نشان، ﴿وَ فِی أَنفُسِهِمْ﴾ که این نشانه‌ها هستند برای بی‌نشان؛ برای اوحدی از اهل معرفت که ائمه فرمودند: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْک‌»[23] دیگر آیه نیست، از خود خدا، خدا را می‌شناسند «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْتَ»؛ من تو را از راه تو شناختم! این دیگر نه راه فکر و استدلال و قیاس و منطق است، نه از راه معجزه‌شناسی است. آن عارف از راه «آیت» که بگوید: «به صحرا بنگرم، به دریا بنگرم»[24] از راه شهودِ «آیت» به «ذی‌ الآیه» پی می‌برد و آن حکیم و متکلّم از راه «فکر» یا «حدوث» یا «تغیّر» یا «امکان ماهوی» یا «امکان فقری» پی به خدا می‌برد؛ اما این گروه سوم که اوحدی از اولیای الهی هستند، نه از راه استدلال خدا را می‌شناسند و نه از راه آیه و علامت عارفانه می‌شناسند، آیتی در کار نیست، بلکه خود شیء است «اگر آفتاب آمد دلیل آفتاب».[25] یک وقت انسان یک روشنی می‌بیند، این علامت این است که آفتاب طلوع کرده است؛ گاهی از سایه پی می‌برد، گاهی از نوری که از روزنه آمد پی می‌برد و گاهی خود آفتاب را می‌بیند، این می‌شود «آفتاب آمد دلیل آفتاب». ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ﴾ برای کسی که می‌گوید: «به صحرا بنگرم، به دریا بنگرم» که از آن قبیل است؛ ﴿وَ فِی أَنفُسِهِمْ﴾ برای به عقل بنگرم است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»[26] می‌شود؛ به عقل نظری بنگرم، به عقل عملی بنگرم، به وهم بنگرم، به خیال بنگرم، به شهوت بنگرم، به غضب بنگرم، به هویّتم بنگرم تو را می‌بینم، اینها آیت‌ هستند؛ اما ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ﴾ این سخن از آیه نیست، این ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ﴾ است، نه «بکلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِید»! یک وقت است که می‌گوییم که «اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهُید»، یعنی ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾؛[27] اما وقتی جایی بخواهیم بگوییم خدا به همه چیز عالِم است دیگر «باء» استعمال می‌شود، نه «علیٰ»! اگر خواستیم بگوییم که «الله» «بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ» عالم است، می‌گوییم ﴿اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾ یا «بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهُید» و مانند آن؛ اما اگر خواستیم بگوییم که هر چه که ما می‌خواهیم ببینیم اوّل خدا را می‌بینیم بعد آن را، این با «علیٰ» استعمال می‌شود؛ یعنی بالای هر چیزی، شهودِ «الله» است! شما این طبقه بالایی را برداری و به طبقه دوم برسید، قبل از اینکه آن طبقه دوم را ببینی «الله» را می‌بینی! آن را برداری و طبقه سوم را بخواهی ببینی، قبل از اینکه طبقه سوم را ببینی بالای آن «الله» را مشاهده می‌کنی! این‌جا دیگر سخن از «آیه» نیست که ما از آیه به «ذی‌الآیه» پی ببریم، ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ﴾. این «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْک‌» و «عَمِیَت عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً»[28] که در دعای «عرفه» سید الشهداء(سلام الله علیه) آمده، این مخصوص آن خاندان است؛ ولی برای توده مردم همان راه نظر، یعنی ﴿أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ است؛ حالا یا از راه «حدوث» یا از راه «تغیّر» یا از راه «امکان ماهوی» یا از راه «امکان فقری» پی به «الله» می‌برند. برای خواص از اولیای الهی مسئله «آیه» است که اگر توفیق پیدا کنیم می‌گوییم جهان آیه است، این‌طور نیست که حالا عصای موسی آن وقتی که اژدها شد آیه باشد و آن وقتی که در دست اوست آیه نباشد، هر چه در عالَم هست آیه است که قرآن کریم از این تعبیرات زیاد دارد؛ اما آن کسی که نه از راه فکر و استدلال بخواهد خدا را بشناسد و نه از راه آیت بخواهد به «ذی‌الآیه» پی ببرد، آن مخصوص اولیای الهی است؛ یعنی اوحدی از اولیای الهی! دیگران که مشکل جدّی دارند، در این راه هم اگر که خدای سبحان را بشناسند می‌فهمد که برهان هست و خدا هست و از هر چیزی محبوب‌تر و لذیذتر و معروف‌تر و محبوب‌تر هست؛ اما به هر حال دسترسی به او چون سخت است، مدام در گیر و دار هستند؛ آنها می‌گویند که ما یک مطالب نظری و پیچیده داریم که چگونه به خدا برسیم، بعد این مطالب پیچیده و نظری را با مطالب بدیهی حلّ می‌کنیم؛ البته باز در صفا و مروه داریم سیر می‌کنیم؛ از مطلب نظری به مطلب ضروری می‌رسیم و از مطلب ضروری به مطلب نظری می‌رسیم: و الفکر حرکة إلى المبادی ٭٭٭ و من مبادی إلى المراد[29] این صفا و مروه را سیر می‌کنیم که در نهایت مفهوم گیرمان می‌آید! آنهایی که این مفهوم مشکل آنها را حلّ نمی‌کند و در صدد این هستند که مصداق را ببینند می‌گویند: آفت ادراک آن قالست و حال ٭٭٭ خون به خون شستن محالست و محال[30] شما مفهوم نظری را با کمک مفهوم بدیهی حلّ می‌کنید، این خون را با خون شستید! اگر کسی از شما سؤال کند که عسل چیست؟ کندو را تعریف می‌کنید، زنبور را تعریف می‌کنید، موم را تعریف می‌کنید، گیاه را تعریف می‌کنید، مکیدن را تعریف می‌کنید، تولید را تعریف می‌ما دهن شیرین نمی‌شود! آفت ادراک آن قالست و حال ٭٭٭ خون به خون شستن محالست و محال

شما مطلب نظری را با مطلب بدیهی حلّ می‌کنید ـ کار حوزه و دانشگاه این است ـ اما این دهن کسی را شیرین نمی‌کند! شما با ده دلیل ثابت کنید که خدایی هست، خدا روشن است مثل دو دوتا چهارتا! اما آن خدای دلپذیری که خلیل حق می‌گوید من خدایی که «آفِل» است دوست ندارم؛ شما در تمام کتاب‌های فلسفی، کلامی ـ چه مشّاء و چه اشراق ـ اینها را که بگردید، این طرز حرف زدن را پیدا نمی‌کنید. هیچ حکیم و ریاضیدانی می‌گوید من دوست ندارم! دوست ندارم یعنی چه؟! در مطالب علمی، نه اصولی می‌تواند بگوید، نه فقیه می‌تواند بگوید، نه حکیم می‌تواند بگوید و نه متکلّم می‌تواند بگوید که من دوست ندارم این‌طور بشود، دوست نداری نداشته باش! اگر برهان داری اقامه کن! در علوم حرف اوّل را دلیل می‌زند؛ من دوست دارم و من دوست ندارم را که شما در هیچ جا نشنیدید! ولی در مهم‌ترین کتاب‌های ما یعنی قرآن کریم و در مهم‌ترین استدلال‌های ما که توحید است، از مهم‌ترین انبیای ما که خلیل حق است، سخن از دوست داشتن مطرح است، می‌گوید من «آفِل» را دوست ندارم! این طریقهٴ فلسفه و کلام نیست، طریقهٴ وحی است! قرآن خدایی را ثابت می‌کند که دلپذیر باشد! خدا آن است که به او آدم دل بدهد! اینکه خدایی هست در عالَم که این مشکل ما را حلّ نمی‌کند؛ آن خدایی که وحی او را ثابت می‌کند با ایمان همراه است، خدایی که دل در برابر او خاضع باشد، ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾،[31] چرا؟ چون خدا آن است که محبوب باشد و «آفِل» محبوب نیست، پس «آفِل» خدا نیست. این طرز تربیت قرآن کریم است، شما تمام کتاب‌های فلسفی و کلامی را ببینید، این طرز فکر را نمی‌بینید؛ در ریاضیات نیست، در فیزیک نیست، در شیمی نیست، در فقه نیست، در اصول نیست. هیچ فقیهی می‌گوید که من دوست ندارم این‌طور باشم؟ این چه استدلالی است؟! در فقه شما دیدید آیا هیچ فقیهی استدلال بکند که من این را دوست ندارم؟! یا در اصول کسی بگوید من او را دوست دارم؟! اینها علمی نیست که با دوست داشتن یا نداشتن همراه باشد؛ در علوم عقلی هم همین طور است! اما قرآن کریم یک کتاب علمی خشک نیست، علمی است که با دل کار دارد، می‌گوید خدا آن است که دل در برابر او خضوع کند، آن حقیقت نامتناهی است، چیزی که دلپذیر نباشد خدا نیست! شما هر چه را ممکن است که بر او تحمیل بکنی، ولی او خدا نیست، ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾.

بنابراین تکراری در قرآن که نیست، این «تثلیث» پایان بخش سوره مبارکهٴ «فصّلت» هم که فرمود چیزی در عالَم نیست مگر اینکه «آیه» است؛ اگر بیرون را نگاه بکنید آیه است، درون را نگاه بکنید آیه است؛ فوق درون و بیرون آیه نیست، چیزی به عنوان آیه خدا را نشان بدهد نیست، از خدا به خودِ خدا بخواهی پی ببری، دیگر آیت و نشانه‌ای نیست! شما خود آفتاب را که دارید می‌بینید، نشانه که ندارد. اگر نور خارجی را ببینی، سایه درخت را ببینی می‌گویی آفتابی هست؛ اما وقتی خود آفتاب را می‌بینی، این دیگر «آیت» نیست، «علامت» نیست، «نشانه» نیست، خودش را دارید می‌بینید! ببینید این استدلال را وجود مبارک امام صادق به شاگردان آموخت. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! این را در ذیل آیه سوره مبارکه «یوسف» مشخص کردند و در بحث‌های دیگر هم فرمودند؛[32] ببینید این همه آیاتی که ما تلاوت می‌کنیم و سوره مبارکه «یوسف» را مکرّر می‌خوانیم، این استدلال و این نحوه برداشت از غیر امام صادق را کسی نقل نکرده است؛ حضرت فرمود شما به این فکر هستید که خدا را با چیزی دیگر بشناسید؟ خدا که شاهد است و چیز دیگر غایب است، مگر غایب را وسیله برای شناخت حاضر قرار می‌دهند؟! فرمودند که اگر کسی نزد شما حاضر باشد، اوّل او را می‌بینی، بعد به اوصاف او پی می‌برید؛ اوّل خود شخص را می‌بینید، بعد به اندام او، به چهره او، به رنگ او پی می‌برید، بعد وقتی حرف می‌زند به علم او و وقتی که عمل می‌کند به وصف او پی می‌برید؛ وصف او، علم او، اندام او بعد از شهود خود اوست! وصف مشهود و کسی که حاضر است، بعد از شهود اوست؛ اوّل خود او را مشاهده می‌کنید، بعد اسم او را و بعد هم وصف او را می‌پرسید که جنابعالی اسم شما چیست؟ بعد قدّش را آدم نگاه می‌کند، وصفش را نگاه می‌کند. پس اوّل هستی خود شیء مشاهده می‌شود، بعد اسم و وصف؛ ولی اگر کسی غایب بود، اوّل اسم و وصف هست، اسم او را آدم می‌بیند، وصف او را می‌بیند، بعدها شخص را بر آن تطبیق می‌کند و خود شخص را می‌شناسد. پس اگر معروف ما غایب باشد، اوّل اسم است و وصف، بعد خود شخص؛ اگر حاضر باشد، اوّل خود شخص است، بعد اسم و وصف.

وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در همان آیه سوره مبارکه «یوسف» استدلال می‌کند، می‌گوید برادران یوسف، او را دیدند، این آقا را دیدند، نمی‌دانند که یوسف است! این شخص را دیدند، «أنت» را دیدند و از «أنت» پی به یوسف بردند: ﴿أَ ءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾؛[33] یعنی اوّل شخص را دیدند، بعد به اسم پی بردند. نگفتند یوسف تو هستی! گفتند تو یوسف هستی؟! فرمود بله من یوسف هستم؛ این تعبیری است که ما مرتّب می‌خوانیم و می‌گوییم؛ ولی هرگز در ذهن ما این‌طور نمی‌آید. وجود مبارک امام صادق از همین تعبیر که «أنت» را بر یوسف مقدم داشت که اوّل «أنت» را آدم می‌شناسد، بعد اسم و وصف را می‌شناسد، گفت چون یوسف حاضر بود و برادران او را دیدند، اوّل او را دیدند و بعد به اسم و وصف او پی بردند، او گفت بله من یوسف هستم.[34] در خداشناسی هم فرمود خدا چون شاهد است، اوّل خدا را می‌بینید، بعد «الله» را، بعد «رحمان» را، بعد «حکیم» را، بعد «علیم» را و بعد «قدیر» را می‌شناسید. اوّل او را می‌بینید، بعد به اسمای حسنای او پی می‌برید! «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِد» قبل از معرفت اسم و وصف اوست «کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ‌ ﴿إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُف﴾‌».[35] این همان امام صادق است که احکام فقهی را برای ما بیان می‌کند! این جزء غرر روایات است؛ حتماً به این آیه، به ذیل این آیه، به روایتی که در ذیل آیه است مراجعه کنید، ببینید که شیوهٴ استدلال را اینها چطور بیان می‌کنند! گفت: «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»[36] که چرا «أنت» مقدم بر یوسف شد؟ این را یک امام صادق(سلام الله علیه) می‌خواهد که چون «أنت» قبل از یوسف ذکر شد؛ یعنی کسی که حاضر هست، اوّل خود او را باید شناخت، ما نمی‌دانیم که اسم و وصف او چیست، بعد به اسم و وصف او پی می‌بریم؛ چه اینکه برادران یوسف اوّل یوسف را شناختند، بعد به اسم او پی بردند. فرمود ما خدا را اوّل باید بشناسیم و ببینیم، بعد «الله» را، بعد «رحمان» را و بعد «رحیم» را! «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِد» قبل از معرفت اسم و وصف اوست؛ اما معرفت غایب بعد از معرفت اسم و وصف اوست؛ از همین تقدیم «أنت» بر یوسف! این روایت در ذیل همین آیه نورانی ﴿إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُف﴾ است.

غرض این است که این ﴿أَ وَ لَمْ‌ یَکْفِ‌ بِرَبِّک‌﴾[37] ناظر به همین قسمت است که وقتی او حاضر در همه جاست، در درون ما در بیرون ما، ﴿یَحُولُ‌ بَیْنَ‌ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‌﴾[38] این است، قبل از اینکه ما دیگران را بشناسیم ـ حتی خودمان را بشناسیم ـ او را داریم می‌شناسیم.

فتحصّل که تکراری در کار نیست و اینکه فرمود دریا را و صحرا را و مانند آن را خلق کردیم، برای آن است که هم در مسئله بهره‌وری از نظام، اوّل سخن از توحید حق است و هم از نظر معرفت‌شناسی، اوّل معرفت ذات اقدس الهی است.


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] جاثیه/سوره45، آیه2.
[3] آل عمران/سوره3، آیه83.
[4] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص34.
[5] فاطر/سوره35، آیه1.
[6] اعراف/سوره7، آیه54.
[7] الرعد/سوره13، آیه3.
[8] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌17، ص88.
[9] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص232.
[10] مصباح الشریعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص44.
[11] یس/سوره36، آیه52.
[12] تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج1، ص466.
[13] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص70 و 71.
[14] آل عمران/سوره3، آیه106.
[15] آل عمران/سوره3، آیه106.
[16] علم الیقین، الفیض الکاشانی، ج2، ص1099.
[17] اعراف/سوره7، آیه179.
[18] انعام/سوره6، آیه163.
[19] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج8، ص344 و 345.
[20] غاشیه/سوره88، آیه17.
[21] شمس/سوره91، آیه13.
[22] جاثیه/سوره45، آیه4 و 20.
[23] الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحدیثة)، السیدبن الطاووس، ج‌1، ص157.
[24] دوبیتی‌های بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم بهر جا بنگرم کوه و در و دشت ٭٭٭ نشان روی زیبای ته وینم».
[25] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش6؛ «آفتاب آمد دلیل آفتاب ٭٭٭ گر دلیلت باید از وی رو متاب».
[26] مصباح الشریعة، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.
[27] بقره/سوره2، آیه231.
[28] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج95، ص226.
[29] منظومه ملاهادی سبزواری، ملاهادی سبزواری باتعلیقه حسن زاده آملی، ج1، ص57.
[30] مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش226.
[31] انعام/سوره6، آیه76.
[32] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌11، ص236.
[33] یوسف/سوره12، آیه90.
[34] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص336 و 337.
[35] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص328.
[36] دیوان حافظ، غزل307؛ «حلّاج بر سر دار این نکته خوش سراید ٭٭٭ از شافعی نپرسند امثال این مسائل».
[37] فصلت/سوره41، آیه53.
[38] انفال/سوره8، آیه24.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی