display result search
منو
تفسیر آیات 34 تا 50 سوره دخان

تفسیر آیات 34 تا 50 سوره دخان

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 97 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 34 تا 50 سوره دخان"
- معاد سیر مستمر «إِلَی یوم الْقیامه» است؛
- انسان که مُردنی نیست!
- نظام، نظام حق است و باطل نیست؛






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ (3٤) إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ (35) فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (36) أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ (37) وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ (38) مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (39) إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ (٤0) یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلی عَن مَوْلی شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنصَرُونَ (٤1) إِلاّ مَن رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (٤2) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (٤3) طَعَامُ الأثِیمِ (٤٤) کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ (٤5) کَغَلْیِ الْحَمِیمِ (٤6) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَی سَوَاءِ الْجَحِیمِ (٤7) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ (٤8) ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ (٤9) إِنَّ هذَا مَا کُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ (50)﴾

سوره مبارکهٴ «دُخان» که در مکه نازل شد، عناصر محوری سُوَر مکی اصول دین است ـ توحید و وحی و نبوّت ـ که در کنار آن مسائل ولایت و اهل بیت هم مطرح است، در آغاز این سوره بعد از جریان سوگند به «کتاب مبین»،[1] فرمود: ﴿إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾،[2] بعد مسائل توحیدی را ذکر فرمود و از عاقبت و معاد هم «إنذار» کرد و اجمالاً در آیه شانزده ﴿یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَی﴾ را مطرح فرمود. بعد از اینکه قصهٴ آلِ فرعون و قوم «تُبَّع» را ذکر فرمود، به مسئله معاد پرداخت که برای همه مسئله مهمی بود و هست؛ فرمود اینها منکر معاد هستند و اینها یا مثل فرعون به قدرت خودشان تکیه می‌کنند که ﴿فَتَوَلَّی بِرُکْنِهِ﴾،[3] ما کسانی را از بین بردیم که از اینها مقتدرتر هستند ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾ و اگر شبهه‌ای دارند می‌گویند: ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾. ما تبیین کردیم که معاد رجوع به دنیا نیست، معاد سیر مستمرّ «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ» است و اگر اینها می‌خواهند در دنیا مسئلهٴ إحیای مرده را از نزدیک تجربه کنند، کم نبودند انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) که مرده‌ها را به معجزه الهی زنده کردند و هر ساله ما مُرده را زنده می‌کنیم، به اینها می‌گوییم وقتی بهار شد به این فکر باشید که ﴿أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾؛[4] ما هر سال داریم مرده را زنده می‌کنیم! وقتی بهار می‌شود دو تا کار انجام می‌گیرد: یکی خوابیده‌ها را بیدار می‌کند و دیگر اینکه مرده‌ها را زنده می‌کند. این درخت‌ها در زمستان خوابند و در بهار بیدار می‌شوند، وقتی بیدار شدند نیازی به غذا دارند، غذای آنها هم از آب است و خاک است و کود است و امثال آن؛ این خاک‌های اطراف این درخت مُرده‌اند! ما طرزی رهبری می‌کنیم که این درخت از راه ریشه این خاک‌های مرده را به بدن خودش جذب بکند و به صورت خوشه و شاخه دربیاورد، این خاکِ مرده است که حیات گیاهی پیدا می‌کند! ما هر سال داریم مرده را زنده می‌کنیم! ﴿أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾. اگر اینها براساس حسّ و تجربه می‌خواهند سخن بگویند، ما هر سال داریم مرده را زنده می‌کنیم و اگر در مراحل تجریدی بخواهند فکر بکنند، ما هم چند تا برهان اقامه کردیم؛ یکی اینکه اگر نظام آفرینش حساب و کتابی نداشته باشد و هر کس هر کاری کرد نه پاداش ببیند و نه کیفر ـ اگر معاد نباشد وضع همین است! ـ این می‌شود «لَعب» و خدا کار «لَعب» نمی‌کند؛ این می‌شود باطل و خدا کار باطل نمی‌کند؛ این می‌شود «عَبَث» و خدا کار «عَبَث» ندارد؛ این می‌شود «سُدیٰ» و خدا کار «سُدیٰ» نمی‌کند؛ این چهار آیه که ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً﴾[5] در بخش پایانی سوره «مؤمنون» یا ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ یا ﴿مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[6] یا ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدًی﴾،[7] اینها چهار تا وسط‌ هستند که هم می‌توان هرکدام از آنها را به صورت شکل اوّل تنظیم کرد و هم به صورت شکل دوم؛ هستیِ بی‌هدف باطل است و باطل را خدا انجام نمی‌دهد؛ هستیِ بی‌هدف «لَعب» است و خدا کار «لَعب» را انجام نمی‌دهد؛ هستیِ نظام به آفرینش بی‌هدف «سدیٰ» و باطل است و خدا کار «سدیٰ» و باطل انجام نمی‌دهد. این مباحث در اوّل سوره مبارکهٴ «یونس» مبسوطاً بحث شد، در سوره «ص» بحث شد، در سوره «مؤمنون» بحث شد، در سوره «قیامت» به خواست خواهد آمد که ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾؛ اگر این کارها باشد، این کارها «عَبَث» است و خدا کار «عَبَث» نمی‌کند؛ لذا در همین قسمت هم، یعنی آیه 38 و 39 سوره مبارکهٴ «دُخان» که محل بحث است، می‌فرماید ما آسمان و زمین را به عنوان بازیگر نیافریدیم که این قسمتِ نفی است، یک؛ و ما آسمان و زمین را جز به حق نیافریدیم، دو؛ اینها با حق ساخته شد و حق هم یعنی هدفمند! و اگر شما دقیق‌تر براساس برهان تجریدی بخواهید فکر بکنید، ما انسان را به شما طرزی معرفی می‌کنیم که انسان یک موجودِ نَمیری است! شما به این فکر هستید که مُرده را خدا زنده بکند، انسان که نمی‌میرد! اگر براساس همین مُوت ظاهری، یعنی براساس بحث تجربی و حسّی و امثال آن می‌خواهید حساب بکنید، ما هر ساله داریم مرده را زنده می‌کنیم! اگر آن فهم را دارید که درباره انسان آن معانی عالی را بفهمید، انسان که مُردنی نیست! فقط این بدن انسان متفرّق می‌شود که دوباره جمع می‌کنند، ولی روح که نمی‌میرد! آن‌طوری که ذات اقدس الهی انسان را معرفی می‌کند، انسان یک موجود نمونه‌ای در ساختار خلقت است! درست است که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾،[8] لکن همه به طرف خدا هم سیر دارند و هم صیرورت؛ اما تنها قافله‌ای که به لقای خدا بار می‌یابد قافله انسانیّت است! ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾،[9] نه در بین راه توقف دارید و نه در بین راه نابود می‌شوید؛ مرگ به معنای تخلّل عدم بین متحرِّک و هدف نیست که نیست! این متحرِّک وقتی شروع کرد تا «لقاء الله» در حرکت است، این‌طور نیست که در این وسط‌ها به گودال نفی و نابودی برود و بعد سر از جای دیگری دربیاورد. فرمود این معنا را که نمی‌فهمید، آن معنای حسّی و تجربی را بخواهید بفهمید که ما هر ساله داریم مرده را زنده می‌کنیم؛ اگر مقداری بالاتر بیایید، انسان اصلاً نمی‌میرد! قبلاً هم ملاحظه کردید که قرآن مرگ را نابودی نمی‌داند و می‌گوید در مصاف با مرگ انسان پیروز است و مرگ را می‌میراند، نه بمیرد! مرگ را می‌پوساند، نه بپوسد! او «ذائق» است و مرگ «مذوق»! اگر در این حدّ می‌توانید فکر بکنید، اصلاً سؤال جا ندارد که خدا چگونه مرده را زنده می‌کند و اگر در مسائل حسّی و تجربی فکر می‌کنید، ما هر ساله داریم مرده را زنده می‌کنیم! این که در روایات ما آمده «اِذَا رَأَیتُمُ الرَّبِیع فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور»،[10] برای همین است. اگر نسبت به بدن می‌خواهید بگویید، هر ساله خدا دارد این خاک‌ها را زنده می‌کند! اگر راجع به روح سخن می‌گویید، او که نمی‌میرد! بعد می‌فرماید اگر قدری بالاتر بیایید می‌فهمید که همهٴ موجودات «ابن السبیل» هستند و فقط انسان است که به مقصد می‌رسد، همه توراهی هستند! برای اینکه موجود یا جماد است یا نبات است یا حیوان که در این سَمت است و یا فرشته است که در آن سَمت است؛ این موجودات مادی جماد و نبات و حیوان «ابن السبیل» توراهیِ بخش اوّل هستند و آن فرشتگان و مجردات «ابن السبیل» بخش دوم هستند. تنها موجودی که از صفر به صد می‌رسد انسان است! فرشتگان درست است که از آن طرف به لقای الهی بار می‌یابند؛ ولی از این طرف از ماده که شروع نکردند، اینها توراهی‌ می‌باشند؛ تنها موجوی که از دو طرف، این راه را طی می‌کند انسان است، ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾؛ او می‌تواند خلیفه باشد، او می‌تواند مَظهر همه اسمای الهی باشد، او می‌تواند از تُراب به «رب الارباب» برسد، بقیه موجودات همه‌ «ابن السبیل»‌ هستند و هیچ‌کدام از آنها از صفر به حق نمی‌رسند؛ اما اینکه در آیات دارد که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ که یعنی صیرورت همه اینها به لقای الهی است، این هم درست است؛ اما معنای آن این نیست که همه اینها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[11] می‌رسند، هر کس از هر جایی که آمده به همان جا برمی‌گردد! ما الآن معتقدیم که همه موجودات از ذات اقدس الهی هستند و همه موجودات هم به طرف خدا برمی‌گردند؛ اما همان‌طور که صادر شدند، همان‌طور برمی‌گردند! مگر همه موجودات صادر اوّل‌ هستند؟ یا همه موجودات صادر ثانی و ثالث و رابع‌ هستند؟ همه موجودات با حفظ مراتب از خدا هستند و همه موجودات هم با حفظ مراتب به خدا می‌رسند، همان‌طوری که از خدا بودند؛ اما نه معنای آن این است که صادر اوّل‌ هستند، به طرف خدا می‌روند، نه آن‌طوری که به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ برسند. الآن ما می‌گوییم همه این آب‌ها که از باران ریخته و نزولات الهی است، به دریا می‌رسند، بله به دریا می‌رسند! اما این نهرهای کوچک همین که به بحر رسیدند همان‌جا می‌مانند، تنها آن سیل است که خروشان تا وسط دریا می‌رسد، مگر همه آب‌ها به وسط دریا می‌رسند؟! بنابراین ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ با حفظ مراتب، ﴿وَ إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾[12] با حفظ مراتب؛ این‌طور نیست که حالا معنای ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ این باشد که همهٴ آنها به «لقاء الله» برسند.

بنابراین قرآن به منکران معاد می‌فرماید که اگر شما انسان را فقط در محدودهٴ طبیعت خلاصه می‌کنید، خدا هر ساله دارد مرده را زنده می‌کند و اگر بخشی از انسان را طبیعی و بخشی ماواری طبیعی و مجرد می‌دانید، آن‌که اصلاً نمی‌میرد تا شما بگویید وقتی مرگ پیدا کرد دوباره باید زنده ‌شود. او هم برتر از آن است که وقتی این بدن را رها کرده دوباره بیاید به دنیا، با بدن خاص خودش به هر طوری که ذات اقدس الهی به او عطا می‌کند، سیر خودش را ادامه می‌دهد. پرسش: مگر روح همه انسان‌ها به «لقاء الله» نمی‌رسد؟ پاسخ: بله، ولی آن که می‌تواند برسد این است. پس منکران اگر به آن مراحل میانی اشکال داشته باشند، پاسخ این است که ﴿أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾، اگر آن مسائل تجریدی قدِ عقل آنها برسد که پاسخ آن مشخص است؛ فرمود مشکل شما چه هست؟ این نظام، نظام حق است و باطل نیست، الآن در عالمی که می‌بینید ـ همیشه همین‌طور بود ـ این ظلم‌ها، این قتل و غارت‌ها همیشه بود، ﴿وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[13] همیشه بود؛ حساب و کتاب اگر در عالَم نباشد که می‌شود لغو! چند صباحی یک عدّه به قدرت خودشان متکی‌ هستند، بعد به قهر الهی می‌رسند؛ لذا فرمود که ما چند کار کردیم: هر چیزی را به حق خلق کردیم: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾؛ انسان را ذات اقدس الهی به حق آفرید، انسان را ـ آن دستگاه گوارش و معده و روده و اینهایی را که در جلسات قبل اشاره شد ـ طرزی خلق کرد که چیز باطل را قبول نمی‌کند؛ غذای سمّی و آلوده را برمی‌گرداند. این انسان مثل تُنگ خالی نیست که هر چه در آن بریزی جا بدهد، این‌طور نیست! این را صحیح و سالم خلق کرده است، اگر غذای سالم به روده و معده دادیم جذب می‌کند و غذای مسموم دادیم بالا می‌آورد، فطرت هم همین‌طور است، فرمود حرف دروغ زدی، این برمی‌گرداند و باور نمی‌کند؛ حرف راست زدی، باور می‌کند؛ درونش به حق، بیرونش به حق، روحش به حق، بدنش به حق، ما اینها را با حق ساختیم؛ یعنی مصالح ساختمانی انسان حقیقت است. کلّ جهان هم همین‌طور است، مصالح ساختمانی «أرض و سماء» حقیقت است؛ کسی روی زمین خلاف بکند، بالا می‌آورد؛ زیر آسمان خلاف بکند، بالا می‌آورد. فرمود این مجموعه به حق خلق شد و مِزاج این نظام سپهری باطل را قبول نمی‌کند. الآن شما می‌ببینید که این هفت میلیارد را سه ـ چهار نفر دارند اداره می‌کنند! وجود مبارک ابراهیم است و موسی است و عیسی است و وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ)؛ اینها دارند جهان را اداره می‌کنند، دیگران رفتند که رفتند، اثری از آنها نیست! این همه سلاطین و خوانین و خواتین و اینها که آمدند خبری از آنها نیست، آنکه می‌ماند این است.

بنابراین فرمود در این نظام، اگر شما خیال کردید که معاد «عود إلی الدنیا» است، این خیال باطلی است و معاد این نیست؛ اگر درباره قدرت خدا بحث می‌کنید که ما گفتیم هر ساله خدا دارد مرده را زنده می‌کند؛ اگر درباره روح بخواهید بحث کنید، روح که نمی‌میرد، بلکه روح مرگ را می‌میراند؛ اگر درباره کلّ نظام بخواهید بحث بکنید، هم نظام فاعلی حق است، هم نظام داخلی است و هم نظام غائی حق است، ما با مثلث حق خلق کردیم.

بیان نورانی وجود مبارک موسای کلیم در دربار فرعون این است که ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[14] که مبسوطاً در سوره «طه» گذشت، این یک جمله کوتاهی است؛ اما به سه نظام اشاره کرده: فرمود هر چیزی که شما به آن اشاره کنید، یک نظام فاعلی دارد که به «الله» منتهی است؛ یک نظام داخلی دارد که کمبودی ندارد و هر چه، هر چیزی که باید داشته باشد دارد. پیشرفته‌ترین علم اگر درباره درخت فتوا بدهد که درخت باید فلان اثر را داشته باشد، خدا آفرید و داد؛ معدن باید فلان اثر را داشته باشد، داد؛ هر چیزی هر چه لازم دارد به او داد: ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ کمبود ندارد تا بگویید که ای کاش درخت این را می‌داشت! نه، هر چه که باید داشته باشد دارد. درخت‌ها و خوشه‌ها و شاخه‌ها هر چه باید داشته باشند دارند، این برای نظام داخلی بود؛ بعد باید به مقصَد برسند، بی‌مقصد که نیست! مقصد اینها را مشخص کرده، یک؛ مقصودی که در آن مقصد او را زیارت می‌کند را مشخص کرده، دو؛ راهی که اینها را به مقصد برساند تا مقصود را ببینند مشخص کرد، سه؛ فرمود: ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾؛ راه رفتن را، پای رفتن را، چشم رفتن را به آنها داد تا به مقصد برسند؛ پس هم نظام فاعلی را مشخص کرد، هم نظام داخلی را مشخص کرد و هم نظام غائی را مشخص کرد که این می‌شود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾.[15] پرسش: ببخشید! منظور از «مصیر» انسان با «صاد» همان رسیدن به بهشت و جهنم است؟ پاسخ: نه، مقصود نهایی کسی دیگر است، بهشت و جهنم می‌رود، آخرت می‌رود، تا به لقای «الله» برسد. پرسش: «لقاء الله» چگونه است؟ پاسخ: «لقاء الله»، «لقاء الله» است! آن‌جا جلوه و نور الهی را می‌بیند که تا کنون گوشه‌ای از این برای کلیم حق ظهور کرده است. پرسش: «مصیر» همین است که فرمودید؟ پاسخ: نه «مصیر» همه اینها این نیست؛ ولی پایان خواص است! چهره می‌بیند ـ چهرهٴ هستی ـ آن‌که در نماز می‌گوید: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ﴾،[16] نه یعنی «نَظرتُ»، این «وجوهٌ ناضرةٌ»، نه «عیونٌ ناظرةٌ»! چهرهٴ هستی که در نماز می‌گوید: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی﴾، همان وجه ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[17] آن به طرف لقای الهی است؛ البته به جِلوهٴ حق می‌رسد، به تجلّی حق می‌رسد، به «نور السَّمواتِ بالحَق» می‌رسد، هر کسی «کُلٌّ عَلی مَراتِبِه». ذات حق تعالی که ادراک و شهود او مستحیل است، «بالقول المطلق» در دسترس احدی نیست، چون او بسیط است و جزء‌بردار نیست، یک؛ نامتناهی است و إکتناه‌پذیر نیست، دو؛ او را نمی‌شود با علم شهودی درک کرد، البته با علم حصولی، مفهوم نامتناهی، مفهوم «الله»، مفهوم ذات جامع جمیع کلمات که ما به همین‌ها مکلّف هستیم راه دارد.

یک بیان لطیفی مرحوم ابن بابویه قمی از وجود مبارک امام صادق(عَلَیْهِ السَّلَامْ) در همان توحید نقل می‌کند که شخصی به حضرت عرض می‌کند اینها که مفهوم است! فرمود اگر مفهوم نباشد «لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفِعا»،[18] ما که مکلّف نیستیم آن ذات را ببینیم! ما مکلّف هستیم که بفهمیم؛ برهانی باشد که مثل دو، دو تا چهارتا یا قوی‌تر از این و غنی‌تر از این که شفاف باشد و ثابت بکند که یک حقیقت نامتناهی در عالم هست، ما و عالم را آفرید و ما در برابر او خاضع‌ هستیم؛ ما این را باید بفهمیم و عمل کنیم؛ اما برویم بیرون و او را ببینیم، نه مکلّف هستیم و نه مقدور ما هست! فرمود: «لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفِعا». بنابراین هم دلیل تجربی ذکر می‌کنند و هم دلیل تجریدی. پرسش: آیا این فیض خاص در همین دنیا هم ...؟ پاسخ: خواصِ در آنها کسانی هستند که «مُوتُوا قَبْلَ‌ أَنْ تَمُوتُوا»[19] نصیب آنها شده است؛ مثل وجود مبارک حضرت امیر و امثال او که چنین هست. پرسش: اینها در منطقهٴ سوم است! پاسخ: بله، منطقه اوّل و دوم که مُستحیل است! فرمود اینها می‌گویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ﴾، خیال می‌کنند که معاد رجوع به دنیاست ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾. آن‌گاه استدلال قرآن این است که اگر به قدرت خود تکیه می‌کنید، ما مقتدرتر از شما را خاک کردیم: ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ که ﴿أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ﴾، اگر برهان می‌خواهید این است: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾؛ ما بازیگر نیستیم! اگر نظامی باشد که هر کس هر چه کرد کرد، بگوید: ﴿وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾،[20] حساب و کتابی نباشد می‌شود «لَعب» و بازی. فرمود ما اهل «لَعب» نیستیم، اهل بازی نیستیم، اهل بطلان نیستیم؛ تعبیرات سوره مبارکهٴ «ص»، تعبیرات سوره مبارکهٴ «مؤمنون»، تعبیرات سوره مبارکهٴ «یونس» به این مضمون است؛ در اوّل سوره مبارکه «یونس» ملاحظه بفرمایید، آن‌جا در آیه سه به بعد فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ٭ إِلَیْهِ مَرْجِعِکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ ...﴾[21] کذا و کذا؛ هر کسی کاری کرد در برابر آن مسئول است، این‌طور نیست که حساب و کتابی نباشد! پس چهار تا حدّ وسط است که در اثر تعدّد حدود وُسطی، براهین متعدّد می‌شود؛ «لَعب» باطل است، باطل یعنی بی‌هدف بودن صحیح نیست و «عَبَث» صحیح نیست، «سُدیٰ» صحیح نیست که اینها در سُوَر قبلی گذشت و این اخیری، یعنی ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾ در سوره مبارکه «القیامة» می‌آید. در ذیل این ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾ روایتی است که وجود مبارک حضرت امیر(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) کشاورزی می‌کردند، وقتی این بیل‌ها را با خاک آشنا می‌کردند و خاک‌ها را شیار می‌کردند، این آیه نورانی را می‌خواندند: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾. کارگری که کار می‌کند، برای رفع خستگی زمزمه‌ای دارد که وجود مبارک حضرت امیر این آیه را می‌خواند؛[22] چه اینکه وجود مبارک حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل وقتی می‌خواستند این کعبه را بسازند، با همان زبان خودشان که قرآن آن زبان را به عربی ترجمه کرده است، زمزمه‌ای داشتند و می‌گفتند: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾.[23] این بنّا و اینها که کارهای یَدی دارند، برای رفع خستگی زمزمه‌ای دارند؛ آن کسی که «اهل الله» نیست، برای رفع خستگی آن بدن حیوانی خود سوت می‌کشد، اما آن کسی که «اهل الله» است یک ذکر و زمزمه‌ای دارد. آنها وقتی می‌خواستند این دیوار کعبه را بالا ببرند، مطلبی را می‌گفتند که ترجمه عربی‌ آن این است که ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾؛ ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾، این ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ شعار آنها در ساختن کعبه بود. این ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾ هم شعار مبارک حضرت امیر بود در آن کشاروزی. پرسش: از فرمایش حضرتعالی استفاده می‌شود که از زمان تکوین به تشریع آمده را اشاره می‌کنید، حالا آن انسان جاهل یا مشرک اصلاً ؟ پاسخ: به هر حال اوّل این براهین را برای اثبات توحید آوردند، بعد وقتی که از مشرکان اقرار گرفتند که ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[24] بعد با اینها استدلال می‌کند. اگر کسی اهل استدلال نباشد، او را از راه انسان‌شناسی معرفی می‌کنند که حقیقت انسان که نمی‌میرد! آن را روی حدس می‌گویند، نه روی برهان مقدمات حسّی یا تجریدی. از اینها اوّل اقرار گرفتند که ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، فرمود حالا که «الله» را قبول دارید، خدا با سه نظام این جهان را خلق کرد: نظام فاعلی آن مضبوط است، نظام داخلی‌ آن مضبوط است، نظام غایی‌ آن مضبوط است، شما نمونه‌ای بیاورید که کسی، پژوهشگری بگوید ای کاش این خوشه، این درخت یا آن شیء اگر این‌طور بود بهتر بود! این درخت هر چه که باید داشته باشد دارد، این درخت! این انسان هم هر چه که باید داشته باشد دارد، ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾،[25] فرمود ما به حق خلق کردیم.

مطلب دیگر این است که کلمه حق هم باز قبلاً در سوره مبارکه «لقمان» و اینها مطرح شد که دو تا اطلاق دارد: یکی اینکه بر ذات اقدس حق اطلاق می‌شود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،[26] این حق مقابل ندارد و اگر ﴿وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾[27] آن عدمِ ملکه نیست، آن سلب و ایجاب است. خدا حق است و در برابر خدا چیزی نیست تا باطل باشد، چون باطل عدم ملکه است و در برابر خدا هر چه هست معدوم است، بعد ذات اقدس الهی می‌آفریند. یک حق است که به اصطلاح کتاب‌هایی که رایج است، می‌گویند: «حق مخلوقٌ به»، این حق «مخلوقٌ به» فیض خداست که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ﴾،[28] این اصطلاح حق «مخلوقٌ به» از این قسمت از آیات گرفته شده که فرمود ما به حق جهان را خلق کردیم؛ یعنی مصالح ساختمانی ما در آفرینش «فرشته‌»ها و «ملائکه» و «أرض» و «ما بینهما» حق است؛ ما با حق مَلَک را ساختیم، با حق آسمان را ساختیم و با حق زمین را ساختیم، این را می‌گویند «حق مخلوقٌ به»؛ این حق همان فیض الهی است که با خَلق، عین اوست «من وجهٍ» و غیر اوست «من وجهٍ»، این است که در کتاب‌های عرفانی می‌گویند حق «عینُ الخلق» است «مِن وجهٍ» و «غیرُ الخلق» است «مِن وجهٍ»، این حق «مخلوقٌ به» است، نه آن حقی که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. تعبیر بزرگان اهل معرفت این است که «الحقُّ حقٌّ و الخلقُ خلقٌ»، هیچ ارتباطی با هم ندارند که این آن بشود و آن این بشود! خدا خداست و خلق هم خلق است. این حقی که خدا جهان را با این حق ـ یعنی «الحقُّ المخلوقٌ به» ـ آفرید، «أعنی فیض المنبسط»، این حق عین خلق است «مِن وجهٍ» و غیر خلق است «مِن وجهٍ»، این حق «داخِلٌ فِی الخَلقِ لَا بِالمُمازِجة و خارجٌ عَنِ الحقِّ لَابِالمُبایِنة»[29] و آن ذات اقدس الهی محمول و موضوع این‌گونه از قضایا نخواهد بود، گفتند «الحقُّ حقٌ وَ الخلقُ خلقٌ». پرسش: به فرمودهٴ حضرتعالی حق پلّهٴ منتشرکنندهٴ عالم معنا است در عالم مادی؟ پاسخ: نه، این مطلق است و آنها تعیّنات این هستند. پرسش: ... در قرآن می فرماید: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[30] حالا ما اگر همین نور را ـ بعضی نور صافی می‌گویند ـ از یک منشور رد کنیم، چندین رنگ از آن بیرون می‌آید؟ پاسخ: ببینید این ﴿نُورِهِ﴾[31] با «مَثَلُهُ» فرق می‌کند، فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ و «مَثَلُهُ» نفرمود، فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾، ما با مَثَل نور «الله» در عالَم کار داریم، نه «مَثَلُهُ»، آن ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾[32] است و قبلاً هم گفته شد که موضوع و محمول با هم متحد هستند! اگر گفتیم «الف» «باء» است و «زیدٌ قائمٌ»، موضوع و محمول متحد هستند؛ اما تعیین محور اتحاد به دست محمولِ قضیه است، نه به دست موضوع و نه به دست رابط. ما سه قضیه داریم که هر سه قضیه از هم جدا هستند و تعیین کننده این سه قضیه هم محمول قضیه است. پس اصل اوّل این است که در هر قضیه موضوع و محمول باید متحد باشند، اصل دوم آن است که تعیین‌کنندهٴ محور اتحاد چیست؟ موضوع قضیه است یا محمول قضیه است؟ در جوشن کبیر «الله» یک طرف و «هو» هم به «الله» برمی‌گردد، اما هزار اسم یا هزار و یک اسم[33] بر آن حمل می‌شود که می‌شود هزار قضیه؛ در این هزار قضیه از طرفی «الله» موضوع است و ضمیر «هو» هم به «الله» برمی‌گردد؛ اما محور اتحاد هزار جاست، نه ذات اقدس الهی! ما الآن در نمونه‌های خودمان که داریم می‌گوییم: «زیدٌ هو ناطقٌ، زیدٌ هو عالمٌ، زیدٌ هو قائمٌ» که سه قضیه است و در هر سه قضیه یک ذات داریم به نام زید، «هو» هم به همین زید برمی‌گردد نه به غیر او؛ اما محور اتحاد سه جاست؛ وقتی گفتیم «زیدٌ هو ناطقٌ»، یعنی در مقام ذات ناطق است؛ وقتی گفتیم «زیدٌ هو عالمٌ»، یعنی در مقام ذات نه، در مقام وصف عالم است؛ وقتی گفتیم «زیدٌ هو قائمٌ»، یعنی در مقام ذات نه، در مقام وصف نفسانی نه، در مقام تَن و فعل قائم است؛ این سه تا اتحاد است، حرف اوّل را در اتحاد محمول قضیه می‌زند نه مفهوم. «الله»، «الله» است و «هو» هم به «الله» برمی‌گردد، هزار تا محمول است در «جوشن کبیر»، هزار تا قضیه است، هزار تا هم اتحاد است که همه بیرون دروازه است! اگر گفتند «هُوَ داخِلٌ فِی‌ الاشْیاءِ»، اگر تازه این «هو» به آن حق به معنای «الله» برسد، نه حق «مخلوقٌ به»، تعیین محور اتحاد به دست محمول قضیه است، ما باید ببینیم محمول قضیه کجاست؟ آن‌جا هم ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، بعد ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾، نه «مَثَلُهُ»، آن ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی﴾. به هر تقدیر اینها یا می‌فهمند یا نمی‌فهمند، اگر نمی‌فهمند که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[34] دامن‌گیر اینهاست! اگر می‌خواهند بفهمند چند برهان است: یکی اینکه «الله» را برای آنها معرفی کرده و یکی هم انسان را؛ مگر انسان می‌میرد؟ شما الآن که این‌جا نشستید شرق و غرب را از نظر مکان در نظر می‌گیرید، از نظر تاریخ بگویید فلان حکیم سه هزار سال قبل بود یا چهار سال قبل بود یا وجود مبارک ابراهیم چند قرن قبل بود، زمان و زمین را شما الآن درک کردید، پس روحی دارید مجرّد، نه متزمّن است و نه متمکّن؛ نه در زمانی می‌گنجد و نه در مکانی جا دارد؛ چیزی که نه متزمّن است و نه متمکّن، معلوم می‌شود که مجرد است و این شیء مجرد مُردنی نیست؛ به همان دلیل که شما پژوهش می‌کنید، تحقیق می‌کنید و از هزارها سال قبل خبر می‌دهید، حتی الآن یک منجّم ماهرِ دقیق اگر عُرضه داشته باشد می‌تواند خسوف و کسوف هزار سال بعد را مثل کفِ دست بررسی کند! از بس عالَم منظم است! این نظم است: ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾،[35] فرمود آن‌قدر منظم خلق کردیم! شب و روز حساب آن منظم است، شمس و قمر حساب آن منظم است، هیچ‌کدام حق ندارند که جلو بیفتند! اگر منجّمی عُرضه داشته باشد، می‌تواند خسوف و کسوف هزار سال یا دو هزار سال بعد را مثل کف دست روشن کند، از بس منظم است! یا خسوف و کسوف ده هزار سال گذشته را می‌تواند مشخص کند. این روح مجرد مُردنی نیست! وقتی که مُردنی نیست، به هر حال این تن را که رها کرد جایی باید زندگی کند و اگر زندگی می‌کند، توشه‌ای می‌خواهد، حیاتی می‌خواهد، وضعی می‌خواهد که مثل اینجا نباشد. فرمود اگر آن فهم را دارید که ما بگوییم انسان ﴿کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾، همه «ابن السبیل»‌ هستند، مگر انسان و اگر در آن حدّ نیستید، بدانید که این‌جا طبق این چهار برهان جای «عَبَث» نیست، جای «لَغو» نیست، جای «لَعب» نیست، جای باطل نیست و حق است و این حق همان حق «مخلوقٌ به» است که این حق «عینُ الخلق» است «مِن وجهٍ»، چون فیض عین مستفیض است «مِن وجهٍ» و غیر مستفیض است «مِن وجهٍ آخر»؛ عالَم را به حق خلق کردند. آنها که زمامدار این‌گونه از فکر هستند، فرمودند خدا، خداست که کسی به او دسترسی ندارد و خلق هم «خلق» هستند. این «علاء‌الدّوله سمنانی» که بارها به ابن عربی اشکال می‌کند، می‌گوید همیشه همین‌طور حرف بزنید! همیشه این‌طور کسی حرف می‌زند که حکیم باشد، نه عارف که غرق یک سلسله مسائل است. وقتی ابن عربی آن حرف را زد، علاء‌الدّوله‌ای که قدم‌به‌قدم اشکال می‌کند به ابن عربی، می‌گوید همیشه همین‌طور حرف بزنید! اگر همیشه همین طور حرف بزند که می‌شود فیلسوف، دیگر عارف نمی‌شود! گفت «الحقُّ حقٌّ وَ الخلقُ خلقٌ» که حساب آنها کاملاً از هم جداست. به هر تقدیر فرمود که آسمان و زمین حق است و ما بازیگر نیستیم.

بیان لطیفی از سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی نقل شد که اگر شما بازیگر نیستید، دنیا که بازیچه است این را چه کسی آفرید؟ شما می‌گویید: ﴿وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾،[36] شما هم که دنیا را آفریدی، هم آخرت را آفریدی و غیر از شما که کسی دیگر خلق نکرد! شما هم که می‌گویید ما بازیگر نیستیم و از این طرف هم که می‌گویید دنیا لهو و لعب است، پس این مشکل را چگونه حلّ می‌کنید؟ یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) دارد که فرمود خیلی فرق است بین بازیگر و بین بازی‌ساز؛ فرمود خدا ابزار بازی خلق کرد و بازیگر نیست. ببینید هیأت مدیره یک مدرسه برای اینکه بچه‌ها خسته نشوند، می‌گویند چند ساعت درس بخوانند یک ساعت هم بازی بکنند، بچه‌ها را به بازی گرفتن حکمت است! این هیأت مدیره مدرسه حکیمانه بررسی کرده، آنها که بازیگر نیستند؛ کودک را به بازی گرفتن حکمت است! اینها که اسباب بازی برای بچه‌ها می‌سازند، عروسک می‌سازند، اینها بازیگر نیستند، بلکه بچه‌ها را به بازی گرفتن حکمت است، آنها می‌توانند بگویند که ما بازیگر نیستیم و درست هم می‌گویند، می‌توانند بگویند ما حکیمانه کار می‌کنیم و درست هم می‌گویند، چون بچه را بازی گرفتن حکمت است. اینها که یک مقدار خوردند، یک مقدار نوشیدند، یک مقدار خوابیدند، یک مقدار گفتند و یک مقدار خندیدند، این بساط برای این است که یک مقدار خستگی رفع بشود تا بقیه کارها را انجام بدهند. از وجود مبارک امام صادق(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) سؤال کردند که امام بعد از شما چه کسی است؟ فرمود: «مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَبُ‌»[37] آنکه بازی نمی‌کند، چه کسی به دنبال من راه بیفتد؟! چه کسی نام مرا ببرد؟! حیف انسان نیست که دهن باز کند و بگوید که چه کسی به دنبال من می‌آید؟ فرمود: «بِأَبِی وَ أُمِّی مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَبُ‌»؛ فرمود پدرم و مادرم فدای کسی که اهل بازی نیست! وقتی آن شخص این سؤال را کرد که امام بعد از شما کیست؟ فرمود: «مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَبُ‌»، فوراً در همان زمان وجود مبارک امام کاظم(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) یک کودکی بود که برّه‌ای همراه او بود و وارد منزل شد، به این برّه گفت: «اُسْجُدِی لِرَبِّکِ»، بعد وجود مبارک امام صادق این بچه را به بغل گرفت و فرمود: «بِأَبِی وَ أُمِّی مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَبُ‌». امام اهل بازی نیست، نه کسی را بازی می‌دهد، نه به بازی کسی خوشحال است و نه حاضر است که بازی بکند. فرمود ما بازیگر نیستیم، کودکان را به بازی گرفتن حکمت است! پس دنیا «بما أنه دنیا»، ـ نه زمین و آسمان، چون اینها بازی نیستند! ـ این برای من است، فلان مقام برای من است، فلان سِمَت برای من است، من این را دارم، اینها دنیاست! وگرنه زمین که اگر زمین باشد را که کسی افتخار نمی‌کند! زمین زمین است و باغ و بوستان، باغ و بوستان است؛ اما اینکه برای من است افتخارآور است؛ من این را دارم، من آن مقام را دارم، من این بُرج را دارم، منظور از دنیا یعنی این. فرمود اینها بازیچه است و افراد کوته‌نظر را به بازی گرفتن حکمت است؛ لذا اگر پدر بگوید من بازیگر نیستم و حکیمانه کار می‌کنم درست گفته است، با اینکه برای بچه‌ خود عروسک خریده! آن عروسک‌ساز بگوید ما حکیمانه کار می‌کنیم، درست گفته؛ آن هیأت مدیره مدرسه بگویند که ما حکیمانه برنامه‌ریزی کردیم درست گفتند، کودکان را به بازی گرفتن حکمت است؛ لذا بین دو تا آیه کاملاً قابل جمع است، فرمود ما «لاعب» و بازیگر نیستیم و دنیا هم بازیچه است؛ البته دنیا یعنی غیر از زمین و غیر از آسمان. دنیا یعنی همه این من و ما.

یک بیان لطیفی بعضی از حکما دارند که فرمودند درخت هرگز ترقّی نمی‌کند که قبلاً این بحث گذشت، برای اینکه از درخت آنچه بالا می‌آید ریشه او نیست، اصل آن نیست، سر آن نیست، مغز آن نیست؛ این دُم و فرع آن است، سر و دهان آن در لجن است. فرمود اینها که بُرج ساختند، باید مواظب باشند که اینها ترقّی نکردند، چون دهان آنها روی خاک است! شما هم این کتاب شریف وسایل را در باب مَسکن را ملاحظه بفرمایید! یک وقت است کسی ده طبقه، بیست طبقه، کمتر و بیشتر می‌سازد که مشکل جامعه را در اثر کمی زمین حل بکند، آن یک حساب دیگر است؛ اما یک وقت است که خودش جهت فخرفروشی بُرج چند طبقه می‌سازد، مرحوم صاحب وسایل(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در کتاب مسکن وسایل دارد که وقتی کسی مازاد بر حاجت خودش طبقات بسازد، فرشته‌ها به او می‌گویند: «یَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ‌ أَیْنَ‌ تُرِیدُ».[38] این «یَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِینَ‌ أَیْنَ‌ تُرِیدُ» می‌شود لهو و لعب! بنابراین از آن طرف می‌گویند نیاز جامعه را برطرف کنید، از این طرف می‌گویند که اگر کسی بُرجی ساخت و بالا آمد، این دُم اوست که بالا آمده، وگرنه دهن آن در لجن است. هیچ حکیمی نمی‌گوید که نبات ترقّی می‌کند درخت ترقّی می‌کند، اینکه آمده سر او و مغز او نیست، بلکه این فروعات اوست. برخی‌ها که حیات گیاهی دارند دُم و فروعات آنها بالا آمده است، وگرنه دهان آنها در لجن است! مغز و فکر آنها در همین که «سَلَّطَ اللَّهُ‌ عَلَیْهِ‌ الْبِنَاءَ وَ الْمَاءَ وَ الطِّین‌».[39]

بنابراین جمع بین «مَا کُنَّا لاَعِبِینَ» با ﴿وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ هست، پس آنها اگر خواستند به قدرت تکیه کنند، فرمود: ﴿أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾؛ اگر برهان خواستند، فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾؛ اگر مُلحد هستند و خدا را قبول ندارند، با انسان‌شناسی معاد ثابت می‌شود که انسان موجودی است نَمیر و یک موجود نمیر به هر حال باید با یک حساب و کتابی زندگی کند. فرمود انسان مگر می‌میرد؟! انسان مرگ را می‌میراند! انسان برای همیشه زنده است و مرگ از بین رفتنی است، حالا اگر شما درباره بدن او مشکلی دارید، ﴿إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ﴾ برای شما مشخص می‌شود با کدام بدن هست، آنچه هست انسان با همین بدن محشور می‌شود، چگونه می‌شود فردا معلوم خواهد شد. حالا شما چه کار دارید که چگونه می‌شود!؟ به هر حال انسان است! در روایات ما ائمه فرمودند: «عَلَی صُوَرِ أَبْدَانِهِمْ لَوْ رَأَیْتَهُ لَقُلْتَ فُلَانٌ»[40] همان شخص است، کاملاً معلوم است که آدم می‌بیند و می‌شناسد. حالا چگونه می‌شود را ﴿إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ﴾ مشخص می‌کند.
[1] دخان/سوره44، آیه2.
[2] دخان/سوره44، آیه3.
[3] ذاریات/سوره51، آیه39.
[4] حدید/سوره57، آیه17.
[5] مؤمنون/سوره23، آیه115.
[6] آل عمران/سوره3، آیه191.
[7] قیامه/سوره75، آیه36.
[8] شوری/سوره42، آیه53.
[9] انشقاق/سوره84، آیه6.
[10] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌17، ص194.
[11] نجم/سوره53، آیه8.
[12] بقره/سوره2، آیه156.
[13] طه/سوره20، آیه64.
[14] طه/سوره20، آیه50.
[15] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[16] انعام/سوره6، آیه79.
[17] قیامه/سوره75، آیه22 و 23.
[18] التوحید، الشیخ الصدوق، ص245.
[19] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج69، ص59.
[20] طه/سوره20، آیه64.
[21] یونس/سوره10، آیه3 و 4.
[22] الطرائف، السیدبن طاووس، ج‌1، ص424.
[23] بقره/سوره2، آیه127.
[24] لقمان/سوره31، آیه25.
[25] طه/سوره20، آیه50.
[26] حج/سوره22، آیه6 و 62.
[27] حج/سوره22، آیه62.
[28] حجر/سوره15، آیه85.
[29] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[30] نور/سوره24، آیه35.
[31] نور/سوره24، آیه35.
[32] نحل/سوره16، آیه60.
[33] دعای جوشن کبیر در یکی از غزوات صدر اسلام از جانب جبرئیل برای پیامبر اسلام آورده شده است. این‌ دعا صد بند دارد و هر بند حاوی‌ ده‌ «اسم» از اسمای‌ خداست‌، به‌جز بند 55 که‌ یازده‌ «اسم»‌ باریتعالی در آن‌ آمده‌ است‌؛ بنابراین‌، در مجموع‌، این‌ دعا حاوی‌ هزار و یک‌ «اسم‌» خدای‌ متعال‌ است.
[34] حاقه/سوره69، آیه30.
[35] یس/سوره36، آیه40.
[36] انعام/سوره6، آیه32.
[37] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص311.
[38] وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج‌5، ص311، ابواب احکام المساکن، باب5، ط آل البیت.
[39] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج‌6، ص531.
[40] تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج1، ص466.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:26

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی