display result search
منو
تفسیر آیات 25 تا 36 سوره دخان

تفسیر آیات 25 تا 36 سوره دخان

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 52 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 25 تا 36 سوره دخان"
- عناصر محوری سُوَر مکّی اصول دین است،
- خداوند انبیای فراوانی را فرستاده است،
- عمدهٴ اساس و روش تربیتی به معاد برمی‌گردد.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کَمْ تَرَکُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ (27) کَذلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِینَ (28) فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنظَرِینَ (29 ) وَ لَقَدْ نَجَّیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ (30) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کَانَ عَالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ (31) وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ (32) وَ آتَیْنَاهُم مِنَ الآیَاتِ مَا فِیهِ بَلاَءٌ مُبِینٌ (33) إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ (3٤) إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ (35) فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (36)﴾

سوره مبارکهٴ «دخان» ـ همان‌طوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی اصول دین است، بخشی از مسائل مربوط به توحید و وحی و نبوّت اشاره شده که برای تبیین آن معارف کلّی، قصص بعضی از انبیا را بازگو می‌کنند تا آن مطالب عقلی و برهانی، با این مسائل تجربی هماهنگ و تأیید بشود. قصهٴ فرعون و آل فرعون را که به هلاکت رسیدند، در همین سوره مبارکهٴ «دخان» بیان می‌کنند، چه اینکه جریان قوم «تُبَّع» که سرزمین یمن را تصاحب کرده بودند را بعداً ذکر می‌کنند، تا آن امر حقیقی با آنچه در خارج واقع شده است هماهنگ باشد. فرمود آلِ فرعون در اثر آن ستمی که کردند به هلاکت رسیدند و نعمت‌های فراوانی را ترک کردند؛ البته ترک آنها براساس اختیار نبود، چون در سوره مبارکهٴ «شعراء» و مانند آن دارد که ما اینها را از آن سرزمین بیرون کردیم: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم﴾،[1] نه اینکه اینها به طور طبیعی مُردند. یک وقت است که انسان به طور عادی رَخت برمی‌بندد، اگر کسی بمیرد و ﴿إِن تَرَکَ خَیْراً﴾[2] این مال برای ورثه است و این ﴿إِن تَرَکَ﴾ یک امر عادی است؛ اما در جریان آل فرعون این ﴿إِن تَرَکَ﴾ با ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم﴾ همراه بود؛ در سوره مبارکهٴ «شعراء» و مانند آن فرمود که ما اینها را از آن سرزمین بیرون کردیم، این‌طور نبود که اینها به میل خودشان آن سرزمین را ترک کرده باشند، آیه 57 به بعد سوره مبارکهٴ «شعراء» این بود: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾، پس یک وقت کسی به مرگ عادی می‌میرد، «﴿إِن تَرَکَ خَیْراً﴾ کذا و کذا»، آن وقت است که مسائل ارث در قرآن مطرح است؛ اما یک وقت است که می‌فرماید: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ﴾؛ آنها نمی‌خواستند ترک کنند، ما اینها را از سرزمین خودشان بیرون بردیم؛ به هر وسیله است، این معنا به بنی‌اسرائیل رسید.

مطلب دوم آن است که بنی‌اسرائیل به حسب ظاهر به دو گروه تقسیم شدند: یک عده اهل هجرت بودند که با موسای کلیم(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) مأمور شدند که حرکت کنند: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِی لَیْلاً﴾[3] و عدّه‌ای هم ظاهراً در همان مصر ماندند که از آیه 59 سوره مبارکه «شعراء» برمی‌آید که این گروه در همان مصر ماندند و وارث سرزمین‌ها، باغ‌ها و بوستان‌های آلِ فرعون شدند، چون در آیه 57 به بعد همان سوره «شعراء» دارد: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ ٭ وَ کُنُوزٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ ٭ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾،[4] بعد فرمود: ﴿فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِینَ﴾،[5] پس معلوم می‌شود که بنی‌اسرائیل دو گروه شدند: یک عدّه مهاجر که در خدمت موسای کلیم(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) بودند و یک عدّه هم که در همان سرزمین خودشان ماندند. پرسش: مخالفت با ولیّ خدا نمی‌شود؟ پاسخ: نه، چون ولیّ خدا فرمود به اینها بیایند و اینها را با خودش برده، اما آنها گفتند که ما می‌مانیم و مقاومت می‌کنیم، اگر بر اینها واجب بود که می‌رفتند! اینها حاضر شدند که بمانند؛ حالا یا به اینها الهام شده است که وقتی موسای کلیم رفت، آلِ فرعون به هلاکت می‌افتند یا گفتند ما همین‌طور هستیم و مقاومت می‌کنیم. غرض این است که یک عدّه مهاجرت کردند و یک عدّه ماندند، اینها که ماندند ﴿أَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ و آنها را که وجود مبارک موسای کلیم به همراه برد، آنها حالا دوباره برگشتند به مصر یا برنگشتند که مرحوم امین‌الاسلام و دیگران نظرشان این است،[6] البته این آسان نیست؛ ظاهراً آنها در همان سرزمین سینا و فلسطین ماندند، بازگشت آنها به مصر اگر از راه کِشتی بود که ممکن بود و اگر از راه خشکی بود ممکن بود؛ ولی به هر حال بعید بود و نقل نکردند آنها که رفتند به سرزمین فلسطین و سینا به مصر دوباره برگشتند! در نتیجه همان‌هایی که در مصر بودند و مهاجرت نکردند، وارث «زروع» و «جنّات» و باغ و بوستان‌های آلِ فرعون شدند؛ این جریان دو قسمت تقسیم شدنِ بنی‌اسرائیل بود. اما درباره اینکه فرمود: ﴿فَمَا بَکَتْ﴾؛ یعنی هیچ حادثه‌ای پیش نیامد، آسمان به حال اینها گریه نکرد، زمین به حال اینها گریه نکرد و به طور عادی اینها رخت بربستند، وقتی هم که عذاب الهی برسد مهلت ندارند، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾.[7] پرسش: یعنی چه که آسمان و زمین به حال اینها گریه نکرد؟ پاسخ: کنایه از این است که اثری بار نشده؛ البته درباره مؤمنان آثار سوء دارد که اگر کسی مؤمنی را از بین ببرد این‌طور می‌شود یا مثلاً مؤمنی رحلت بکند برکاتی گرفته می‌شود؛ اما برای اینها حادثه‌ای پیش نیامد؛ یعنی تأثّری، افسوس و اندوهی از مرگ اینها دامن‌گیر هیچ موجودی نشد. اما از اینکه فرمود: ﴿وَ مَا کَانُوا مُنظَرِینَ﴾؛ یعنی وقتی که ذات اقدس الهی تصمیم گرفت مرگ نهایی اینها را برساند، دیگر به اینها مهلت داده نشد: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾. مستحضرید همان‌طوری که این ﴿یَسْتَقْدِمُونَ﴾ محال است، ﴿یَستَأْخِرُونَ﴾ هم محال است، چون وقتی که فرمود: «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ سَاعَةً»، تقدُّمِ قبل از رسیدن که محال است، در تأخّر آن می‌فرماید که مثل تَقَدُّم محال است. وقتی که فرصت نرسیده، انسان بمیرد یعنی چه؟ یعنی همان‌طوری که فرصت نرسیده و زمان نشده مرگ محال است، وقتی هم که وقت آن آمد تأخیر محال است. تأخیر که ممکن است، در این‌جا نظیر تقدّم محال است؛ در تَقَدّم قبل از اینکه فرصت شیء برسد محال است، می‌فرمایند تأخیر هم مثل این تقدیم محال است، ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ مَا کَانُوا مُنظَرِینَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ نَجَّیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ﴾، سرّ اینکه در این‌جا از بنی‌اسرائیل به ضمیر تعبیر نشده و با اسم ظاهر بیان شده، برای این است که قصه‌ای دیگری برای بنی‌اسرائیل است. ﴿وَ لَقَدْ نَجَّیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِینِ ٭ مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کَانَ عَالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ﴾، پس این تکرار برای آن است که زمینه برای قصهٴ بعد بشود. فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾؛ ما عالمانه بنی‌اسرائیل را خصیصه‌ای دادیم که به هیچ گروهی ندادیم و آن کثرت انبیاست، چون قسمت مهم انبیا همین انبیای بنی‌اسرائیلی‌ هستند؛ ما اینها را از این نظر فیض جهانی دادیم که هیچ کس مثل اینها از این فیض برخوردار نیست و آن کثرت انبیاست! اما این کثرت نه به خاطر آن است که لیاقت اینها باشد، بلکه در اثر شرارت، ضلالت، جهالت و غوایت[8] اینهاست، این کثرت انبیا برای لیاقت اینها نیست.

بیان مطلب این است که این انتخاب و اختیار یک وقت شخصی است، یعنی این گروه یا این خانواده علماً و عملاً برجسته هستند؛ مثل ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾[9] که این خانواده‌ها معصوم، مطهر، طیّب‌ و طاهر هستند و بر جهانیان فیض دارند. یا این انتخاب و اختیار نسبت به یک شخص معیّن است؛ نظیر آنچه در سوره مبارکهٴ «طه» آیه سیزده راجع به موسای کلیم فرمود: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾، این «خِیَرَةُ اللَّهِ» است، انتخاب الهی است و برگزیده خداست، این فضیلت اوست. پس گاهی یک نژاد، یا یک خانواده‌ و یا یک شخص «خِیَرَةُ اللَّهِ»‌ هستند، گاهی امتی «خِیَرَةُ اللَّهِ»‌ است؛ اما نه براساس فضیلتی که دارند، بلکه براساس آن شرارتی که دارند خدا انبیای فراوانی را برای اینها فرستاده است، چون قسمت مهم انبیای ابراهیمی برای بنی‌اسرائیل‌ مبعوث شدند و حافظان شریعت موسای کلیم‌ می‌باشند و در همین قوم نازل شدند و نشانهٴ شرارت آنها هم این است که اینها از نظر پیامبرکُشی بیشترین امت‌ هستند! این ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ﴾[10] برای اینهاست، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقّ﴾[11] برای اینهاست. این کلمهٴ ﴿بِغَیْرِ الْحَقّ﴾ که یک وصف تأکیدی است، برای تبیین شرارت اینهاست. درست است، برخی‌ از اُمم ممکن است که دست به قتل پیامبرشان زده باشند، اما هیچ امتی مثل بنی‌اسرائیل پیغمبرکُشی نکرده است، پس از بس شرارت، غوایت و ضلالت داشتند، نیاز بود که مرتّب ذات اقدس الهی برای آنها راهنمایان الهی بفرستد. پس اینها جزء «خِیَرَةُ اللَّهِ»‌ نیستند، برای مهار کردن اینها انبیای فراوانی آمده است، ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾. در سوره مبارکهٴ «بقره» و همچنین خیلی از آیات دیگر، دارد که اینها ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقّ﴾، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[12] آیه 91 سوره مبارکهٴ «بقره» این است که فرمود به یهودی‌ها بگویید: ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾؛ اگر شما واقعاً اهل ایمان هستید، چرا شما این همه از انبیا را کُشتید؟ بنابراین چنین فضیلت و لیاقتی داشته باشند که «خِیَرَةُ اللَّهِ»‌ باشند و مورد انتخاب و برگزیدگی خدا باشند و خدا اینها را شایسته فرستادن پیامبران زیاد قرار داده باشد نیست، به دلیل اینکه همان قتل انبیا در هیچ امتی به این اندازه نبود که خدا به اینها نسبت می‌دهد. پرسش: فرمود: ﴿وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾؛[13] ولی چرا عذاب ؟ پاسخ: همین است، ﴿وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ مثل همین آیه است، به لحاظ انبیا است! به دلیل اینکه خود قرآن کریم از جنایت اینها پرده‌برداری کرده است؛ فرمود هیچ امتی مثل شما پیامبرکُشی نکرده است، هم ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ﴾ که جمع «الف» و «لام» است فرمود، هم ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، مجدد با جمع مُحلّی به «الف و لام» ذکر کرده است؛ بنابراین این‌طور نیست که اینها آدم‌های شایسته و لایقی باشند و در اثر آن لیاقت و شایستگی خدا انبیای فراوانی فرستاده باشد، بلکه در اثر غوایت و ضلالت و جهالت و مکر و حیله و خدعه اینهاست که مرتّب برای اینها انبیا فرستاده است. پرسش: به خاطر دعای حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیست؟ پاسخ: اصل نبوت را حضرت دعا کرد، نه کثرت انبیا را! این‌طور فرمود: ﴿رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً﴾.[14] فرزندان ابراهیم گاهی اسرائیلی‌، گاهی عرب‌، گاهی فرزندان اسحاق و گاهی هم مثل وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فرزندان اسماعیل‌ هستند، پس شامل هر دو گروه می‌شود. فرمود در بین فرزندان من انبیا بشوند، گاهی بچه‌های اسحاق و یعقوب‌ هستند و گاهی هم بچه‌های اسماعیل(سَلامُ اللهِ عَلَیهِم)‌ می‌باشند. پرسش: ﴿وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾، مربوط به اوایل کار اینها نمی‌شود؟ پاسخ: اوّل، وسط و آخر کار اینها را قرآن برای ما مشخص کرده است؛ حالا اوّل، وسط و آخر را قرآن تبیین می‌کند. بنابراین این وصفی که فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ﴾، بعد در عصر پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) هم وجود مبارک حضرت فرمود شما این کاره‌ هستید! اینکه فرمود شما این کاره‌ هستید، یعنی الآن هم اگر دستتان بر بیاید همین کار را می‌کنید! ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ﴾ برای این است که راضی هستید! اگر گروه «لاحق» کار گروه «سابق» را نپذیرد و آن روش را نداشته باشد که به گروه «لاحق» اسناده داده نمی‌شود! در سوره مبارکهٴ «بقره» پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) شما می‌کُشید و حال آنکه اینها که معاصر حضرت بودند پیغمبرکُشی نکردند! پس اینها به سنّت سیّئه گذشتگان خودشان راضی بودند؛ آیه 91 سوره مبارکهٴ «بقره» این است: ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَ یَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللّهِ﴾؛ شما چرا پیامبران را می‌کُشید؟ آنها که در زمان وجود مبارک پیغمبر بودند که پیامبرکُشی نکردند! معلوم می‌شود اینها هم اگر شرایط فراهم شود همین کار را می‌کنند، یک؛ و به سیّئات نیاکان خودشان راضی بودند، دو؛ اینها چنین گروهی هستند! قرآن کریم پرده برداشت، فرمود اینها گروهی‌ هستند که ساختار اصلی اینها خیانت است، فرمود: مواظب یهودی‌ها باش! ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾،[15] به پیامبر فرمود! فرمود اینها این‌طور نیست که حالا چون شما پیامبر هستی حرمتی برای تو قائل باشند، هر روز نقشه می‌کشند! این را با فعل مضارع ذکر کرد. پرسش: باید بر اینها عذاب نازل می‌شد؟ پاسخ: عذاب هم نازل شد و بدترین عذاب آنها هم اختلاف است که می‌گوییم؛ این ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾[16] متعلّق به اینهاست، برای دیگران که نیامده است! ﴿کُونُوا قِرَدَةً﴾، مَسخ برای اینهاست. فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، به امت اسلامی هشدار می‌دهد! فرمود که حالا دست اینها کوتاه شد، اینها کسانی هستند که خدا با تمام قدرتش به میدان آمده و برای اوّلین بار خدا این کار را کرده است! الآن مثلاً می‌گوییم برای اوّلین بار این کار شده است، این اوّلین بار یک چیز خوبی است. اگر کسی اوّلین بار هنر و فنّی را اختراع بکند، این نعمت خوبی است؛ اما گاهی این اوّلین بار، اوّلیت زمانی است و اوّلیت زمانی ممکن است که فیض و ثوابی داشته باشد، اما حالا فخرآفرین باشد نیست. در روایات ما دارد که شما سعی کنید اوّل کسی باشید که وارد مسجد می‌شوید، اوّل کسی نباشید وارد بازار می‌شوید، اوّل کسی که در نماز جماعت حاضر هستند شما باشید، اوّل کسی که برای کارهای خیر اقدام می‌کنند شما باشید، این ثوابی دارد؛ اما حالا چنین ابتکاری باشد نیست. یک اوّل و اوّلی ما داریم که این واقعاً فخر است! درباره وجود مبارک حضرت امیر هست که من اوّلین مسلمان هستم،[17] این فخر عالمی است! آن روز تشخیص حق و باطل کار آسانی نبود، اوّلاً؛ خریدن همه خطرها کار آسانی نبود، ثانیاً؛ در آن روز وجود مبارک حضرت امیر اوّل کسی بود که پیامبر را قبول کرد؛ این یک فخرآفرینی است! الآن می‌گوییم فلان کس اوّلین حرف را او زد یا اوّلین کار را او کرد، اینها کارهای عادی است اما «أَنا أَوَّلُ مَن أَسْلَم‌»،[18] «أوَّلُ مَن کذا و کذا» که حضرت از افتخارات خود ذکر می‌کند، آن روز تشخیص اینکه چه چیزی حق است و چه چیزی باطل کار آسانی نبود و پذیرش همه خطرهای اعدام و ترور هم کار آسانی نبود! وجود مبارک حضرت امیر فرمود من اوّلین بودم و اهل بیت هم به همین افتخار می‌کردند و جا هم داشت! این یک اوّلین کار است و این «أَنا أَوَّلُ أوّل» از سوره مبارکه «حشر» برآمد، خدای سبحان فرمود من اوّلین بار بود که این کار را کردم! در جریان یهودی‌ها مقتدر و کاخ‌نشین مدینه مگر شما نسیه‌بخور نبودید؟ مگر شما وام‌گیر نبودید؟ مگر شما کوخ‌نشین نبودید؟ مدینه را مگر همین سرمایه‌دارهای یهودی‌ها اداره نمی‌کردند؟ شما چه چیزی داشتید؟ وقتی اوّل سوره مبارکه «حشر» برهان اقامه می‌کند، می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛[19] ما اوّلین بار اینها را بیرون کردیم، بعدها در طی این سال‌ها به شما قدرت دادیم؛ یعنی اوّل معجزه بود، بعد عادی شد. ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾، فرمود نه دوست خیال می‌کرد و نه دشمن، انقلاب ما هم همین‌طور بود! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم﴾؛ خیال می‌کردند که صَیاصِی‌، قلعه‌ها‌ و کاخ‌هایشان آنها را نجات می‌دهد، ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾،[20] انقلاب اسلامی واقعاً هم همین طور بود! نه دوستان خیال می‌کردند که امام و رهبران الهی پیروز می‌شوند، نه دشمنان فکر می‌کردند! با کدام دست؟ با کدام قدرت؟! در جریان پیروزی صدر اسلام، قرآن کریم سه اصل دارد؛ یعنی اوّلین کسی که این کار را کرد خدا بود، یعنی معجزه انجام شد، ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾، حشر یعنی کوچ دادن، ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. اصل دوم این است که نه دوست خیال می‌کرد و نه دشمن؛ نه کسانی که تفکّرات سیاسی داخلی داشتند و از دوستان بودند فکر می‌کردند که پیروز می‌شوند و نه سیاست‌مداران خارجی ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾، دو؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، سه. فرمود این سه کار را ما کردیم! مگر شما نسیه‌خور نبودید؟ مگر شما قرض نمی‌گرفتید؟ مگر شما کارگر آنها نبودید؟ مگر شما کوخ‌نشین نبودید؟ مگر کاخ‌ها و قلعه‌ها در اختیار همین یهودیان و سرمایه‌دارهای مدینه نبود؟ شما با چه وسیله‌ای قدرتمند شدید؟ ﴿هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ اولین بار ما اینها را کوچاندیم! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا﴾؛ فکر نمی‌کردید که این قدرت‌ها بیرون می‌روند، ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم﴾؛ نعل به نعل این سه اصل در انقلاب اسلامی ما بود! هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که این قدرت جهنّمی استکبار که تمام این مملکت را گرفته بود، مجبور بشود که فرار کند؛ دوستان فکر نمی‌کردند! خیلی از دوستان می‌گفتند که چگونه؟ مُشت با درفش که نمی‌شود! ولی شد! آنها هم مطمئن بودند و خیال می‌کردند که می‌مانند؛ دوستان فکر می‌کردند که نمی‌شود، دشمنان هم فکر می‌کردند که نمی‌شود، آن کسی که این کار را کرد خدا بود! این سه اصل که در اوّل سوره مبارکه «حشر» است، در همین بخش انقلاب اسلامی هم هست که خدا به حق ائمه اطهار و قرآن کریم به فرد‌ فرد این ملت، سعادت و سیادت دنیا و آخرت بدهد که آبروی نظام را در این روز 22 بهمن حفظ کردند. فرمود ما که بخواهیم این است!

درباره یهودی‌ها به پیغمبر فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، «صَیاصی» یعنی کاخ، چه کسی اینها را از آن کاخ بیرون آورده؟[21] چه کسی درِ قلعه خیبر را یک نفره کَند؟ او مأمور ما بود! حضرت فرمود: «مَا قَلَعْتُ‌ بَابَ‌ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِیَّةٍ وَ لَا بِحَرَکَةٍ غِذَائِیَّة وَ لَکِنِّی أُیِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَکُوتِیَّةٍ»،[22] بعد فرمود اینها این‌طور نیست که حالا فرار کردند یا فعلاً ساکت هستند و کاری با شما نداشته باشند، ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛ هر روز دارند علیه تو نقشه می‌کشند! به پیغمبر فرمود، آن عقل کُلّ! فرمود مواظب باش و به مسئولین خودت بگو که اینها هر لحظه مواظب نقشه دشمن باشند، چون بنا بر این نیست که عالم با معجزه حرکت کند! بخش اساسی‌ عالم با معجزه حرکت می‌کند، بعد مردم که راه افتادند باید با اختیار خودشان بروند، چون وظیفه‌ای هست، جهادی هست، یک عمل صالحی هست، تمام امور با معجزه حلّ بشود که کمال نیست! فرمود مواظب باشید اینها هر لحظه دارند نقشه می‌کشند! آن هم با فعل مضارع بیان کرد که مفید استمرار است، فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾

مرحوم صاحب جواهر را خدا غریق رحمت کند! البته کار، کار صاحب جواهری نیست، یک کار فقیه نیست، یک کار فقهی نیست، یک کار متتبّع تاریخی عجیبی است؛ منتها صاحب جواهر آن‌قدر قَدَر است که همه اینها را مدیریت می‌کند. ایشان در بحث جهاد حرفی که بعضی از مورّخان نامی اسلام کشف کردند، اکتشاف آنها را نقل می‌کند؛ صاحب جواهر آن قدر مورّخ نیست که بتواند لابه‌لای تاریخ را کشف کند، او یک فقیه نامی است؛ منتها مدیریت خوبی در کنار فقه دارد. مرحوم صاحب جواهر(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِ) در همان بحث جهادِ جواهر خیانت همین یهودی‌ها را ذکر می‌کند ـ البته بعضی از مورّخان این را کشف کردند و ایشان نقل می‌کند ـ و آن این است که در عصر بعضی از خلفا، از همین یهودی‌های خیبر ـ در مدینه ـ خواستند که جِزیِه بگیرند. این یهودی‌ها یک قباله درآوردند که ما با پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) مصالحه کردیم و او به ما بخشیده که جِزیِه نباید بدهیم، ما باید در این سرزمین بنشینیم. آنها هم قانع شدند که این قباله است و از طرف پیغمبر است که بعضی از کاتبان حضرت امضا کردند و بعضی از صحابه هم شهادت دادند، چون حضرت که خودش چیزی نمی‌نوشت! سند درآوردند، قباله درآوردند که امضای بعضی از اصحاب حضرت در آن بود، خطّ بعضی از کاتبان در آن بود، همه چیز آن درست بود. آنها بررسی کردند و دیدند که بله امضای بعضی از کاتبان است و شهادت هم برای شهادت بعضی از صحابه است؛ اما امضا متعلق به آن کاتبی است که هنوز مسلمان نشده بود و بعدها اسلام آورده است و شهادت آن شهدایی بود که زمان فتح خیبر مُرده بودند! گفتند بله آن شخص کاتب بود، ولی بعد از فتح خیبر اسلام آورده است! البته اینهایی که کاتب بودند نامه‌ها و بخش‌نامه‌های حضرت را که به شهرها و روستاها می‌فرستادند اینها می‌نوشتند، وحی را گروه خاص می‌نوشتند؛ یعنی حضرت امیر بود و گروهی خاص. نامه‌های حضرت که بخش‌نامه بود که برای استاندارها و والی‌ها می‌فرستادند را اینها می‌نوشتند. به تاریخ که نگاه کردند، دیدند که تاریخ وقتی است که آن نویسنده‌ای که امضای او پای این قباله است هنوز کافر بود و مسلمان نبود، در دستگاه اسلام و پیغمبر نبود! شهادت اصحابی در تاریخ هست که اینها قبلاً مُرده بودند، معلوم شد که جَعل است؛ بعد وقتی فرمودند که جعل است، دوباره آن حاکم عصر از همان یهودی‌های خیبر این جِزیِه را گرفت. این را مرحوم صاحب جواهر در کتاب جهاد جواهر نقل می‌کند.[23] اینها به نام پیغمبر جعل می‌کنند! فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، این معنایش این است که مسلمان‌ها باید مواظب باشند! این نفوذی که می‌گویند همین است که مبادا انسان ـ خدای ناکرده ـ گرفتار شرقی بشود یا گرفتار غربی بشود. انسانِ باهوش جهنّم نمی‌رود، انسانی که زود فریب می‌خورد، اصلاً جهنم را برای اینها ساختند! فرمود که مواظب باش!

بنابراین این صدر و ساقهٴ قرآن را که بررسی می‌کنید، آبرویی برای یهودی‌ها نگذاشت، شما برای کدام قوم دیدید که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾ آمده باشد؟ برای همین‌ها بود! کدام قوم آمده باشند که ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقّ﴾؟ برای همین‌ها بود! ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ هم برای همین‌ها بود! بنابراین ﴿اِخْتَرْنَا﴾؛ یعنی از بس اینها اهل جهالت و مَکر و خیانت بودند، ما هیچ چاره‌ای نداشتیم و مرتّب انبیا را فرستادیم؛ البته اینها هم مرتّب آنها را کشتند. در سوره مبارکهٴ «زخرف» هم گذشت، این‌طور نیست که حالا اگر ملتی پیامبر خودشان را بکشند ما دیگر پیامبر نفرستیم، این‌طور نیست؛ ما مرتّب پیامبر می‌فرستیم،[24] ولو اینها مرتّب شهید بکنند. بنابراین ﴿اِخْتَرْنَا﴾ و امثال آن، هیچ نظام ارزشی‌ای برای یهودی‌ها نیست؛ البته یک گروه خاصی در هر ملتی مستثنا هستند که قرآن آنها را با احترام یاد می‌کند، فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ﴾،[25] البته در این میلیون‌ها نفر، چند نفر آدم سالم هم هستند که آنها را هم قرآن با احترام ذکر می‌کند؛ اما آن قشر غالب و نژاد غالب آنها همین است، وگرنه قرآن حرمت آن افراد قلیل را هم حفظ کرده است، فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ﴾، احترام آنها را حفظ کرده، دین آنها را حفظ کرده است، این‌جا هم فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾، معلوم می‌شود که یک حساب خاصی نیست. از این طرف شما بخواهی ارزشی حساب کنید، برای مسلمان‌ها ارزش قائل شد و فرمود: ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾[26] اینها هستند. الآن شما برای امت اسلامی اگر بخواهید ارزش قائل بشوید، ممتاز هستند. یک وقت هم عرض شد که این امت ممکن است که یک سلسله جزئیات و اختلاف جزئی و به معاصی‌ هم احیاناً گرفتار شوند؛ ولی یک امت باشرف و باکرامتی است! ما در این جنگ هشت ساله کم خسارتی از صدّام و از غربی‌ها ندیدیم؛ ولی بعد از پذیرش قطعنامه وقتی عملیات مرصاد شروع شد، خیانت صدّام را همه‌مان دیدیم، خدا غریق رحمت کند صیاد شیرازی و شهدا را که دفاع کردند! بعد وقتی که صدّام را خدا گرفت و به کویت حمله کرد و امیر کویت دست از عبای مطلّا درآورد و به غربی‌ها پناهنده شد و آنها هم اتّحادیه تشکیل دادند و آمدند صدّام را با گلوله از کویت بیرون کردند، به ما چقدر اصرار کردند که شما از طرف شرق عراق چند گلوله بزنید؟! نه مسئولین و نه مردم هیچ‌کدام حاضر نشدند، گفتند ما قطعنامه را قبول کردیم، این می‌شود شرف! این می‌شود عظمت! ایران امتحان داد! روزی که جنگ بود با گلوله جواب می‌داد، روزی که قطعنامه را قبول کرد، گفت شما جنگ نفت دارید ما چه کار داریم! صدام به ما بد کرد؛ ولی ما قطعنامه را قبول کردیم! این می‌شود عظمت یک ملت، وگرنه دل ما از صدام خون بود، چند گلوله هم ما می‌توانستیم بزنیم، ولی هیچ‌کسی این کار را نکرد، اینها می‌ماند در تاریخ! اینها را قرآن و عترت به ما یاد! قرآن به ما یاد داد: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾؛[27] فرمود اگر با مُلحد و با مشرک پیمان بستید و امضا کردید، پای امضای خود بایستید. این بیان نورانی امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) است که فرمود آن شمشیری که با آن شمشیر پدرم را شهید کردند، اگر کسی تعهّد بسپارد و به من امانت بدهد من خیانت نمی‌کنم،[28] ما پرورده و شاگردان اینها هستیم! این عظمتی است برای ایران! این یک جلال و شکوهی است برای ایران! اهل خدعه نیستیم، اهل کینه نیستیم، اهل آزادی و عظمت هستیم؛ حالا در ماها ممکن است چهارتا اشتباه باشد؛ ولی اصل نظام بر عظمت و کیان الهی است که قَدر آن را باید دانست. بنابراین فرمود که ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ این است، نه اینکه حالا فضیلتی برای آنها باشد. پرسش: ... آن قلیل؟ پاسخ: الآن سخن از بنی اسرائیل است ﴿وَ لَقَدْ نَجَّیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ آنهایی که ماندند را نمی‌گوید ﴿نَجَّیْنَا﴾، همین‌ها که از دریا گذشتند را می‌گوید: ﴿نَجَّیْنَا﴾، قَدر متیقّن آن اینها هستند؛ البته آنهایی هم که مهاجر نبودند و مقیم بودند هم مشمول این عنایت هستند. غرض این است که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾ برای اینهاست، ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ برای اینهاست، ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ﴾ برای اینهاست، ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ برای اینهاست، برای اینها که آبرویی نمانده! ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَی عِلْمٍ عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ وَ آتَیْنَاهُم مِنَ الآیَاتِ مَا فِیهِ بَلاَءٌ﴾؛ یعنی آزمونِ ﴿مُبِینٌ﴾، تمام شد و رفت!

در سوره مبارکهٴ «دخان» که با مشرکان حجاز سخن می‌گفت، فرمود که اینها ﴿بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾[29] و اعتراضات فراوانی هم دارند؛ گاهی در توحید اشکال دارند و گاهی هم در معاد اشکال دارند. دربارهٴ اصل مبدأ خدا را قبول دارند که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[30] را قبول دارند؛ اما مشکل آنها توحید است. عمدهٴ اساس و روش تربیتی به معاد برمی‌گردد. درست است که مسئله اعتقاد به خدا سهم تعیین کننده‌ای دارد؛ اما اثر علمی آن بیش از اثر عملی آن است. آن‌که اثر عملی فراوان دارد، همان مسئله اعتقاد به معاد است؛ یعنی اعتقاد دارد که هر کسی هر کاری کرد، آن کار زنده است و در برابر آن کار مسئول است. کسی که ـ مَعَاذَالله ـ به معاد معتقد نیست ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾؛[31] می‌خواهد که جلوی او باز باشد. شما اعتقاد به معاد را که بردارید ـ به نحو سالبهٴ کلیه ـ هیچ فضیلتی ضامن اجرا ندارد و هیچ رذیلتی هم عامل ترک ندارد. چرا تجاوز نکند؟ چرا تعدّی نکند؟ چرا از شهوت صَرف نظر بکند؟ چرا؟ چون حساب و کتابی که نیست! دلیل ندارد که آدم خودش را به زحمت بیندازد و از لذائذ صَرف نظر بکند، برای چه؟ به نحو سالبهٴ کلیه، اگر معاد نباشد هیچ فضیلتی ضامن اجرا ندارد. اینکه می‌گویند نزد وجدانمان، وجدان چه کار می‌کند؟ چرا از این فیض بهره نمی‌برید؟ خبری نیست! هیچ فضیلتی ضامن اجرا ندارد و هیچ رذیلتی هم عامل ترک ندارد، تنها چیزی که عامل اجراست، اعتقاد به روز حساب است و لذا پشت سر هم مسئله معاد را مطرح می‌کنند. پرسش: روز عاشورا ابی‌عبدالله فرمود اگر دین ندارید آزاد مرد باشید![32] پاسخ: بله آزادمرد باشید، خود همین حرف دین است! این فرمایش سید‌الشهداء، یعنی اگر شما در بخش محلّی و در بخش منطقه‌ای حرف ما را قبول نمی‌کنید، در بخش بین‌المللی حرف ما را قبول کنید! این حرف شریعت است! این بیان وجود مبارک سید‌الشهداء به عنوان اینکه امام معصوم است و از دین دارد خبر می‌دهد دارد این سخن را می‌گوید، فرمود آزادمرد باشید، نمی‌خواهم آزاد باشم! چرا آزادمرد باشم؟ این یک وظیفه شرعی است، الآن ما در بحث‌های ملّی یک سلسله قراردادهایی داریم، دو نفر باهم شرکت دارند: «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»،[33] در بحث‌های منطقه‌ای قرارداد داریم ـ ما با مسیحی‌ها و با کلیمی‌ها ـ «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»، در محدودهٴ بین‌المللی، ما با مُلحدان و ما با مشرکان یا با کشورهای کمونیستی مثل روسیه قرارداد داریم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»، این «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» خیلی قوی‌تر و غنی‌تر از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[34] است! ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ یک امر تکلیفی است؛ یعنی این کار را بکن! اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» یک جمله خبریه است که به داعی انشا القاء شده است، یک؛ و از سنخ «یُعِیدُ الصَّلَاة» و امثال آن نیست که جمله خبریه و مفید انشا باشد، اصلاً آدرس مؤمن را می‌دهد؛ می‌گوید مؤمن چه در بحث‌های محلّی، چه در بحث‌های منطقه‌ای و چه در بحث‌های بین‌المللی، اگر بخواهید مؤمن را پیدا کنی کنار امضای خود ایستاده است، «اَلمُؤمِن عِندَ عَهدِهِ، عِندَ قُولِهِ، عِندَ وَعدِهِ، عِندَ وَعیدِهِ، عِندَ إمضائِهِ»، «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ». یک دولت یا یک ملت اگر با کافر، با مشرک و با کمونیسم تعهّدی بسته است، پای امضایش ایستاده است! دین جهانی این حرف را می‌زند، این حرف را دین می‌زند! وجود مبارک سید‌الشهداء حرف دینی را زده است؛ حالا اگر کسی به شریعت در هیچ بخش آن معتقد نباشد، چه اینکه آنها معتقد نبودند و همین کارها را نکردند و عمل نکردند، غرض این است که هیچ فضیلتی ندارد! گاهی می‌بینید که یک انسان معتقد به معاد نیست، ولی بعضی از فضایل را که انجام می‌دهد، آن رگه‌های فطرت که در او هست، به او نشان می‌دهد که شما ستم نکن! وگرنه این عاقلانه نیست! شما می‌گویید بعداً، پوستر چاپ بکنند و بَنِر چاپ بکنند و نامشان را می‌برند! وقتی معدوم شدید، الآن مثلاً شخصی این‌جا معدوم است و نیست، ما هر چه احترام بکنیم لغو است، اهانت بکنیم لغو است، اگر کسی مُرد و بگوییم که معدوم محض می‌شود، چه لعنت بکنید و چه رحمت بکنید لغو است، برای اینکه بر معدوم چه اثری دارد؟ بله نسبت به بازماندگان آنها ـ در اثر یک خیال ـ ممکن است که رنجی ببرند، وگرنه این‌که می‌گوید بعد از مرگ من نام من بماند و ـ مَعَاذَالله ـ به معاد هم معتقد نیست، این یک امر لغوی است! پرسش: قبول علمی و برهانی نبود، مگر قبول تعهدی! پاسخ: نه، چون براساس امر حسّی و تجربی بودند، می‌گفتند اگر مرگ حق است و انسان بعد از مرگ زنده می‌شود: ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا﴾ که حالا کم‌کم در همین بخش‌ها می‌خوانیم؛ اینها خیال می‌کردند معنای معاد این است که انسان که مُرد دوباره از همین قبرستان‌ها برمی‌گردد به دنیا، برای اینها که آخرت روشن نبود!

بنابراین اگر کسی معدوم محض شد ـ مَعَاذَ الله ـ برای ما چه لعنت و چه رحمت یکسان است، برای اینکه معدوم محض است. از اینکه اینها نمی‌پذیرند لعنت با رحمت بر آنها یکسان باشد و فکر می‌کنند که بعد از مرگ، نام اینها می‌ماند، رگه‌ها و رده‌هایی از آن اعتقاد به معاد که فطری است در درون اینها هنوز وجود دارد، وگرنه اگر کسی معتقد به معاد نباشد، هیچ دلیلی برای انجام فضیلت او نداریم، زیرا که فضیلت برای او اجرایی نیست. دیگر قصه فرعون و آل فرعون و بنی اسرائیل تمام شد. ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ﴾؛ این جریان مشرکین حجاز، ﴿لَیَقُولُونَ ٭ إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾؛ ما هم یکبار می‌میریم و تمام می‌شود می‌رود. ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ﴾؛ ما دیگر بعد زنده نخواهیم شد، نشان آن هم این است که ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾، اگر حیات بعد از مرگ حق است، پدران ما را زنده کنید و بیاورید! حالا چند نکته است: یکی اینکه موت اُولی یعنی چه؟ و اینکه حقیقت مرگ یعنی چه؟ و اینکه انسان می‌میرد مهاجرت می‌کند و حقیقت مرگ نابودی نیست، پوسیدن نیست و از پوست به درآمدن است که ـ إِن‌شَاءَالله ـ بعداً روشن می‌شود.
[1] شعراء/سوره26، آیه57.
[2] بقره/سوره2، آیه180.
[3] دخان/سوره44، آیه23.
[4] شعراء/سوره26، آیه57 و 59.
[5] شعراء/سوره26، آیه60.
[6] تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج‌9، ص97.
[7] اعراف/سوره7، آیه34.
[8] لغت‌نامه دهخدا، غوایت: غوایت . [غ َ ی َ] غَوایة، گمراهی و بیراهی و غی.
[9] آل عمران/سوره3، آیه33 و 34.
[10] آل عمران/سوره3، آیه181.
[11] بقره/سوره2، آیه61.
[12] آل عمران/سوره3، آیه21.
[13] بقره/سوره2، آیه47 و 122.
[14] بقره/سوره2، آیه129.
[15] مائده/سوره5، آیه13.
[16] بقره/سوره2، آیه65.
[17] الغدیر، العلامه الامیُنی، ج2، ص314.
[18] تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج4، ص456.
[19] حشر/سوره59، آیه2.
[20] حشر/سوره59، آیه2.
[21] احزاب/سوره33، آیه26.
[22] مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‌2، ص240.
[23] جواهرالکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج21، ص235.
[24] زخرف/سوره43، آیه6.
[25] آل عمران/سوره3، آیه113.
[26] آل عمران/سوره3، آیه110.
[27] توبه/سوره9، آیه7.
[28] الامالی، الشیخ الصدوق، ص246.
[29] دخان/سوره44، آیه9.
[30] لقمان/سوره31، آیه25.
[31] قیامه/سوره75، آیه5.
[32] اللهوف علی قتلی الطفوف، السیدبن طاووس، ج1، ص71.
[33] تهذیب‌ الاحکام، الشیخ الطوسی، ج7، ص371.
[34] مائده/سوره5، آیه1.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:31

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی