display result search
منو
تفسیر آیات 74 تا 81 سوره زخرف

تفسیر آیات 74 تا 81 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 59 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 74 تا 81 سوره زخرف"
- در بهشت، هم لذایذ روحانی هست و هم لذایذ جسمانی؛
- کسی که سفرهٴ رنگین دارد، مورد اهانت خداست؛
- حضرت داوود (ع) از زنبیل فروشی ارتزاق میکرد.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (7٤) لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَ لکِن کَانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (76) وَ نَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُم مَّاکِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم بَلَی وَ رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (80) قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ (81)﴾

بعد از اینکه فرمود دوستی در دنیا دو قسم است، یعنی دوستی حق و باطل که حکم هر کدام را «فی الجمله» بیان کرد، متّقین را و آثار و احکام و عواقب آنها را تشریح فرمود که اینها در بهشت مُخَلَّد هستند، هم لذایذ روحانی دارند و هم لذایذ جسمانی؛ اما در برابر متّقیان مجرمان هستند که کیفر آنها را چنین ذکر فرمود: ﴿إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ﴾؛ اینها «آیس» و ناامید در دوزخ به سر میبرند و کسی به آنها ظلم نکرده است، بلکه آنها به خودشان ظلم کردهاند.

چند نکته مربوط به بحثهای قبل بود که حالا یکی پس از دیگری اشاره میشود. یکی اینکه اینجا فرمود: ﴿وَ نَادَوْ یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾ که در قرآن کریم چند طایفه از آیات راجع به استغاثهٴ دوزخیان مطرح شد. یکی از آنها همین بخش از آیات است که این گروه از دوزخیان در این مقطع نمیگویند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾،[1] به مالک دوزخ(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) میگویند، آن هم از دور ندا میدهند؛ مثل اینکه حتی به مالک هم دسترسی ندارند، با مالک از راه ندا سخن میگویند که از پروردگارت بخواه که ما را نجات بدهد؛ یعنی ما را بمیراند، چون خیال میکردند مرگ پایان راه است. اینها نمیگویند ای مالک از خدای ما بخواه! یعنی خدایی که مشترک بین ما و توست، بلکه میگویند از خدای خودت بخواه! از این نکته معلوم میشود که در آن مقطع هم هنوز مسئلهٴ ربوبیّت پروردگار برای اینها حلّ نشد. آن لجاجتی که دارند و آن شِرکدوستی که در درون آنها نهادینه شده است، در آن مقطع هم حاضر نیستند که بگویند خدای ما، پروردگار ما، میگویند پروردگار تو! آنهایی که میگویند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾، یا غیر از این گروه هستند یا اگر همین گروه میباشند، در یک مقطع دیگر چنین میگویند. در بعضی از تفسیرها آمده است، آن جملهای که قبلاً گفتند، با این جملهای که فعلاً میگویند هزار سال فاصله است. غرض این است که در مواقف قیامت یا در مواقف دوزخ، گاهی دو سؤال یا دو مطلب مطرح است که به حسب ظاهر هماهنگ نیستند؛ مثلاً در جریان معاد مطرح است که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾[2] یا ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسئُولُونَ﴾،[3] یکی از مسائل قطعی قیامت مسئله سؤال است؛ اما در سوره مبارکهٴ «الرحمن» دارد که در آن روز ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾،[4] این یا ناظر به مقاطع گوناگون است یا ناظر به حالتهای گوناگون است؛ در این که فرمود هیچکسی از گناه او سؤال نمیشود، سرّ آن هم در کنارش ذکر شده است، ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾[5] معلوم میشود که این برای مقطعی است که سؤال و جوابهایی شده و افراد تبهکار با چهرههایشان شناخته شدند که این شخص تبهکار است و آن شخص پرهیزکار است، پس آنجا که ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ دیگر جا برای سؤال نیست. غرض آن است، اینکه میگویند: ﴿لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، معلوم میشود هنوز مشکلی در باب ربوبیّت خودشان دارند.

مطلب دوم درباره اختلافی است که قرآن کریم در سوره «مائده» نسبت به یهودیها و نسبت به مسیحیها ذکر کرد؛ درباره یهودیها فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾[6] و درباره مسیحیها هم فرمود: ﴿فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾.[7] الآن ما مشاهده میکنیم که متأسفانه در بین مسلمین داعش و امثال داعشی پیدا شدند که جامعه اسلامی را «ارباً اربا» کردند و اختلافی پیدا شد؛ پاسخ این است که در جریان اختلاف یهودیها و مسیحیها، در درون اینها یک اختلاف مُهلکی هست ـ گرچه نمیگذارند کسی بفهمد ـ و این تا روز قیامت ادامه دارد. درباره مسلمین این اختلافی است که استکبار و صهیونیسم انداختند، این ـ إنشاءالله ـ بعد از مدتی قطع و از بین خواهد رفت، اینطور نیست که مثل اختلاف آنها باشد. در مقطعی اگر بین مسلمانها بیگانهای اختلاف ایجاد کرد، نباید گفت این همانند کار یهود و مسیحیهاست، این یک مطلب.

مطلب دیگر این است که در جریان داعش و امثال داعش، اینها واقعاً مسلمان نیستند که با مسلمانهای دیگر اختلاف داشته باشند، مستحضرید که همه اینها را بیگانه اجیر کرده است، پس اینطور نیست که اینها واقعاً مسلمان باشند.

مطلب دیگری که مربوط به حوزههاست، این است که درست است ما تَقریب و هفتهٴ وحدت داریم، اما غالب این سخنرانیها و مقالهها میبینید که در پیرامون این است که وحدت اسلامی چیز بسیار خوبی است، اعتصام به «حَبل الله» چیز خوبی است و اختلاف چیز بدی است، در حدّ موعظه است! آن چیزی که رسالت اصلی حوزههاست، داشتن یک سلسله بحثهای رسمی کلامی است! این مسائل کلامی است که جلوی تفکّر وهابیت و تهمتهای شرک و علیه توسل سخن گفتن و علیه شفاعت سخن گفتن و امثال آن را می‌گیرد. بارها به عرض شما رسید، این دینی که به ما میگوید: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»،[8] نه «فَرِیضٌ»! از بس فرا گرفتن علم واجب است که «تاء» مبالغه آورده است، نه «تاء» تأنیث، نفرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضٌ»، فرمود: «فَرِیضَةٌ». این «طَلَبُ الْعِلْمِ» که فریضه است، مرحوم کلینی از وجود مبارک پیغمبر و از ائمه دیگر(عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) نقل کرد، آن هم به صورت حصر! یعنی این دینی که به ما گفته طلب علم و عالِم شدن واجب است، این دین به ما گفته که چه بخوانید و چه علمی را فراهم کنید، فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة».[9] ما گفتیم «آیَةٌ مُحْکَمَةٌ» فقه و اصول، «فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ» فقه و اصول، «سُنَّةٌ قَائِمَة» هم فقه و اصول که وضع حوزهها به این صورت درآمد! اگر یک کلامی بود، در تفکّر وهابیّت بود، در معنای امامت بود، در معنای ولایت بود، در معنای رسالت و معنای خلافت بود، همانطوری که طلبهها فقه و اصول را یاد میگرفتند، یک دوره کلامِ عالمانه را هم یاد میگرفتند! الآن شما باید تازه بدیهیّات علم کلام را برای عدّهای ترجمه بکنید! معنای آن این است که این هفته وحدت یا تقریب ما یا مجمع تقریب ما با موعظه کار کرده است، نه با علم! همه آمدیم و گفتیم وحدت چیز خوبی است، اختلاف نداشته باشیم، اختلاف یک چیز بدی است: ﴿وَ لاَ تَفَرَّقُوا﴾؛[10] اما چهطور وحدت داشته باشیم، چهطور «توسل» حق است، چهطور «شفاعت» حق است، چهطور تفکر وهابیت باطل است و مانند اینها را نگفتیم! تا اینکه امروز دست به اسلحه بردند و ما تازه شروع کردیم به بحثهای کلامی. غرض این است که ما بخواهیم با موعظه مشکل خودمان را حلّ بکنیم، این حلّ نمیشود! با علم میشود مشکل را کم کرد، گرچه حلّ نهایی آن دشوار باشد. بنابراین اختلافات دو قسم است و امید برگشت از اختلافات هم هست، اما اختلافات یهودیها و مسیحیها که در درون آنهاست، ﴿إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ است.

مسئله سوم مربوط به مسئله اقتصادِ مقاومتی و مال هست که از بیانات نورانی حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) نقل کردیم که حضرت فرمود کسی که سفرهٴ رنگین دارد، مورد اهانت خداست؛ بین این دو مطلب خیلی فرق است: یکی اینکه مال چیز خوبی است: «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح‌»[11] و مال ستون فقرات جامعه است؛ در سوره مبارکهٴ «نساء» این بحث مبسوطاً گذشت، ملتی که جیب و کیفی آن خالی است، مثل کسی است که ستون فقرات او شکسته است و وقتی ستون فقرات این ملت شکسته باشد، این فقیر است. فقیر به معنای گدا نیست، فقیر به معنی ندار نیست، این «فَعیل» به معنی مفعول است؛ فقیر یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است. ملتی که جیب و کیف او خالی است، ویلچری است و هرگز مقاوم نیست! در آیهٴ پنج سوره مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً این مسئله مقاومت و اقتصاد مقاومتی و فقیر بودن این ملتی که جیب و کیف آنها خالی است ـ یعنی ستون فقرات آن شکسته است ـ گذشت؛ در آن آیه فرمود: ﴿وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾، ملت اگر بخواهد قیام و ایستادگی داشته باشد باید جیب آنها پُر باشد! این یک مسئله کاملاً جداست! یعنی ملت باید جیب و کیف آن پُر و خالی نباشد و محتاج بیگانه هم نباشد؛ این «ملت» کوثر است! یعنی ملتی که تولید دارد، شغل دارد، بیکار ندارد و اعتبار مالی آن محفوظ است کوثر است. اما کسی ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾[12] است، همان کاری که درباره قارون آمده که فرمود: ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾؛ قارون با تکاثر میخواهد زندگی کند. این کسانی که میخواهند با تکاثر زندگی کنند، یک گروه نادان میگویند: ﴿یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ﴾[13] و یک گروه فرهیخته هم میگویند: ﴿وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ﴾.[14] نسبت به این گروه که به دنبال تکاثر هستند و به دنبال تظاهر به ثروت میباشند، آن بیان نورانی حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) در خطبه 160 نهجالبلاغه است که به این صورت فرمودند: اگر کسی وضع مالی او خوب بود و به داشتن فخر کرد و تفاخر کرد و با تظاهر به ثروت زندگی کرد، باید بداند که خدا با داشتن، او را توهین کرده است. خطبه 160 عبارت حضرت این است: ـ دربارهٴ خودشان فرمودند که وضع من با سادگی گذشت ـ «لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»[15] در ابتدای پاراگراف فرمود: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَا یَدُلُّکُ عَلَی مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا»، آنجا حضرت برهان اقامه میکند تا به این جمله میرسد: میفرماید که آیا مال داشتن کمال است یا کمال نیست؟ این کاری به ملت و کشور و مملکت ندارد! اگر کسی بگوید مال داشتند کمال است، باید ملتزم بشود که ـ معاذالله ـ خدای سبحان این کمال را به پیغمبران نداد، چون جریان موسای کلیم، عیسای مسیح و همه را ذکر فرمود، بعد جریان داود پیغمبر که خوانندهٴ بهشتیهاست ـ قرآن را در بهشت داود باید برای بهشتیها بخواند، داود «قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّة»[16] ـ را ذکر فرمود؛ فرمود او رهبر انقلاب بود و انقلاب کرد: ﴿وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾؛[17] ولی با زنبیلفروشی ارتزاق میکرد، اینطور نبود حالا که رهبر انقلاب شد، کشور را دارد اداره میکند و همه ثروت در اختیار اوست متکاثراً زندگی کند. وضع داود را فرمود، وضع سلیمان را فرمود، وضع موسی را فرمود، وضع عیسی را فرمود، بعد درباره پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود شما امر را دائر بین این دو مطلب کنید که آیا داشتن کمال است یا نیست؟ اگر داشتن کمال باشد، خدا این کمال را به انبیا مخصوصاً به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) نداد. اگر داشتن کمال نیست، پس بدانید آن کسی که سفره رنگین دارد: «أَهَانَهُ». این بخش پایانی خطبه را ملاحظه بفرمایید: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مَا یَدُلُّکُ عَلَی مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِیَتْ عَنْهُ‌ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِیمِ زُلْفَتِهِ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِه‌»؛ هر متفکری با عقل خودش این مطلب را در میان بگذارد، «أَکْرَمَ‌ اللَّهُ مُحَمَّداً [صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ»؛ اگر مال داشتن و ثروتمند بودن کمال است و خدا این کمال را به پیغمبر نداد، پس ـ معاذالله ـ او را اهانت کرد، «فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِیمِ وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ»؛ اگر بگوید که خدای سبحان پیامبر را در اثر این پرهیز از ثروت، گرامی داشت، پس «فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ»؛ باید معلوم بشود آن‌که سفره رنگین دارد، خدا دارد او را اهانت میکند! «فَهاهُنا أمران»: یکی اینکه ملت باید جیب آن پُر باشد، وقتی جیب و کیف ملت پُر است، اشتغال و کار هست، هیچکسی تظاهر نمیکند! یک وقت است که در جامعه فاصله طبقاتی است و یک کسی وضع مالی او خوب است و ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾ هست، اینجا فرمود نمیداند که خدای سبحان دارد او را توهین میکند. بنابراین اینکه میگویند صراط مستقیم از مو باریکتر است، برای این است که تشخیص راه، از تشخیص دادن و دیدن موی باریک دشوارتر است. شما در بین «محققین نامی» کم میبینید که درباره آنها بگویند: «شَقَّقُ الشَّعر». وقتی میخواهند علمای بزرگ را معرفی کنند، میگویند فلان محقق، فلان فقیه، فلان فیلسوف و فلان اصولی از کسانی است که «ممَن شَقَّقُ الشَّعر»، ما در ادبیات فارسی میگوییم موشکافی کرده است، آنها در ادبیات عرب میگفتند: «شَقَّقُ الشَّعر»؛ یعنی موی باریک را که به زحمت با چشم دیده میشود، انسان آن را از بالا دو نیم بکند، نه اینکه وسط آن را قطع بکند. خود مو را به زحمت میبیند، چه رسد به اینکه بتواند این مو را با انگشت و ناخن از بالا دو نیم بکند؛ مو شکافتن، «شَقَّقُ الشَّعر» کار هر کسی نیست. این صراط مستقیم از آن موشکافی دقیقتر است، این «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْفِ».[18] بنابراین «فَهاهُنا أمران»: یکی اینکه ملت اگر جیب و کیف آنها خالی باشد مقاوم نخواهد بود، اقتصاد مقاومتی ندارد و ویلچری است، برابر آیه پنج سوره مبارکه «نساء» که فرمود قیام یک ملت به ثروت آن ملت است. دوم اینکه فاصله طبقاتی در جامعه باشد، کسی داشته باشد و کسی نداشته باشد ﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ﴾ باشد و متکاثراً بخواهد ظهور کند که فرمود: «أَهَانَهُ».

مطلب بعدی درباره این کیفرهای خاصی است که در برابر دعوت توحیدی الهی به عمل آمده است. حرف «عبد اللّه بن الزبعری» که مربوط به ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[19] هست، در سوره مبارکهٴ «انبیاء» آیه 101 مبسوطاً در آنجا گذشت. طرفدار فکر «عبد اللّه بن الزبعری» همان جناب زمخشری است، همین زمخشری که طرفدار فکر «عبد اللّه بن الزبعری» است، میگوید او خودش میداند که آیه سوره مبارکه «انبیاء» شامل پیامبران و رهبران الهی نمیشود[20] او میدانست! یعنی این آیه که نازل شد ـ آیه 96 سوره مبارکه «انبیاء» تا 101 ـ ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ﴾، او عالماً و عامداً میداند که منظور انبیا و ملائکه نیستند، منظور بتپرست و بتهای صَنَمی و وَثَنی هستند، او فتنه را به پا کرده است! گفته ﴿إِنَّکُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ﴾؛ شما و آنچه را که میپرستید، ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ و سنگریزههای جهنم هستید که سوخته میشوید، پس ملائکه چه؟ پس حضرت مسیح چه؟ دیگران که ـ معاذ الله ـ معبود بودند چه؟ با اینکه انبیا آمدند اصلاً جلوی بتپرستی را بگیرند! محال است که این آیه آنها را شامل بشود، اصلاً به ذهن کسی نمیآید! اما او آمده این فتنه را به پا کرده است. ملائکه آمدند و پیام آوردند که بتپرستی ممنوع است؛ رهبری انبیا، یعنی وجود مبارک خلیل حق تبر گرفت که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِیراً لَّهُمْ﴾،[21] یک بار هم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾،[22] حرف همه آن انبیا ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ است، آن وقت چگونه خدا میفرماید که عابد و معبود «کِلَاهُمَا فِی النَّار»؟! در ضمن ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ هستید! این برای آن است که این بتها، سنگها و چوبها را که بسوزانند، خود این بتپرستها عذاب مضاعفی تلقّی میکنند؛ وقتی کسی عمری در برابر سنگی خضوع کرد، بعد دید هر دو باهم دارند گداخته میشوند، درد او بیشتر میشود. اصلاً به ذهن کسی نمیآید که انبیای الهی یا فرشتگان در این آیه باشند تا بگوییم اینها تخصصاً خارج هستند تا تخصیصاً خارج میباشند. در بخشی از آیات قرآن استدلال میکند که اگر اینها معبود بودند که نمیسوختند؛ البته در قیامت. در پایان سوره مبارکه «مائده» آیه 116 میفرماید وقتی صحنه قیامت که شد: ﴿وَ إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ تو این حرف را زدی یا راضی بودی که آنها تو و مادرت را از نظر عبادت گرامی بدارند؟ عرض کرد: ﴿سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾؛[23] شما ما را دستور دادی که به توحید دعوت کنید و ما هم مردم را به توحید دعوت کردیم، هرگز ما نگفتیم ما را گرامی بدارید! بنابراین اصلاً در ذهن کسی نمیآید که ـ معاذالله ـ اینها همه مشمول عذاب الهی باشند، همین زمخشری که قصه «عبد اللّه بن الزبعری» را پروراند، هم او تصریح کرد و این فتنه را او راه انداخت، پس او خودش میدانست که این آیه شامل آنها نمیشود. بنابراین قصهٴ او قصهای جعلی است. پرسش: این بتپرستان یا ملائکهپرستان در توحید در ربوبیّت مشکل داشتند؛ ولی مسیحیان در توحید ذات هم مشکل داشتند، میگفتند: ﴿قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾. پاسخ: در هر حال از نظر عبادت مشکلی داشتند، ذات اقدس الهی واحد است «ذاتاً»، واحد است «اسماً»، واحد است «وصفاً» و واحد است «خلقتاً» و آنها در همه موارد یا بعضی از موارد مشکل جدی داشتند. بنابراین فرمود اگر اینها گفته بودند که در قیامت شما خلاف این موارد را از اینها شنیده بودید، اصلاً اینها آمدند که جلوی شِرک را بگیرند! این مطالب مربوط به مسائل گذشته بود. میماند این جریان ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾، این ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾ در قبال آن توطئههایی است که مشرکان نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند. در آیات قبلی فرمود: ﴿أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَن کَانَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ٭ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾؛[24] ما سرانجام اینها را رها نمیکنیم، وقتی حجّت الهی بالغ شد: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَ یَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾،[25] ما اینها را رها نمیکنیم. در برابر آن تهدیدها، فرمود اینها چه کاری میخواهند انجام بدهند؟ ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾؛ اینها مکرها و حیلههای خودشان را تأکید کردند؟ آیه 79 همین سوره «زخرف»، ﴿أَمْ﴾ که این «أم» منقطعه است؛ یعنی «بَلْ»، «بَلْ أَبْرَمُوا أَمْراً»؛ اینها نه تنها حرفهای تو را نپذیرفتند، توطئههای سنگینی کردند. اینکه ما گفتیم: ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ﴾، برای این بود که اینها تنها نُکول نداشتند، در صدد حیله هم بودند. ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾؛ یعنی «بَلْ»، کار و توطئه را علیه تو «إبرام» کردند و محکم کردند: ﴿أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً﴾، چون اینها این کار را کردند ﴿فَإِنَّا مُبْرِمُونَ﴾. برابر آنچه هم زمخشری در کشّاف[26] و هم سیدنا الاستاد(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ)[27] و دیگران فرمودند، این میتواند ناظر به بخش پایانی سوره مبارکهٴ «طور» باشد که در آیه 42 فرمود: ﴿أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ﴾؛ اینها که دارند نقشه میکشند، نقشه آنها نزد ماست: ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾، هر نقشهای که میخواهند بکشند، خدا آنجا حضور دارد، پس ﴿عِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾، گرچه مَکر آنها ﴿لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴾؛[28] ولی ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾،[29] «حَاقَ» یعنی «أحٰاطَ»؛ هیچ کِیدی بیگانه انجام نمیدهد، مگر اینکه این کِید دامنگیر خود «کائد» میشود. آیه 42 سوره مبارکه «طور» این است: ﴿أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ﴾، ما دیگر کِید جدایی لازم نیست که داشته باشیم، با همان حیله اینها را میگیریم!

در همان بیانات نورانی حضرت امیر که فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه‌»[30] همین است، اعضا و جوارح ما سربازان الهی هستند! اگر ـ خدای ناکرده ـ خدا بخواهد کسی را بگیرد، با دست او، با زبان او و با پای او، او را میگیرد؛ یک امضا میکند رسوا میشود؛ حرفی میزند رسوا میشود، یا جایی میرود و رسوا میشود، اینطور نیست که لازم باشد خدا از جای دیگر لشکرکشی بکند! حالا آن جریان اَبرهه و امثال اَبرهه همگانی و همیشگی نیست؛ ولی اگر خدا بخواهد زید را، یا عمرو تبهکارِ مکّار را بگیرد، او را با اعضا و جوارح خود او میگیرد! اینجا هم فرمود همان کِید اینها علیه اینها به کار میرود: ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ یعنی این نقشه به ضرر خود اینها تمام میشود. این ﴿أَمْ أَبْرَمُوا﴾، «أم» منقطه است و به معنی «بَلْ» است؛ یعنی آنها مَکر محکمی را در نظر گرفتند، ما هم در حفظ تو و طرد آنها محکمکاری میکنیم؛ اما آنها خیال میکنند که ما نمیشنویم یا نمیبینیم: ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾؛[31] اینها بیتوته میکنند . پشت درهای بسته دارند کار میکنند، ما هم آنجا حضور داریم ﴿أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ﴾!

یک وقت است که مفهومی در ذهن آدم است، میشود صورت ذهنی و علمی که از آنجا تعبیر به «سَمع» نمیکنند، فرمود خدا عالِم است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾،[32] این یک تعبیر. تعبیر دیگر این است که ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی﴾،[33] ﴿یَعْلَمُ﴾! اما گاهی انسان حدیث نفس میکند، آن مطلب ذهنی را در ذهن خود میپروراند و به صورت جمله درمیآورد، مثل این است که دارد با خودش حرف میزند، این میشود حدیث نفس؛ اینگونه از موارد را فرمود ما میشنویم! پس فرق است بین اینکه بگوید: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ این یک آیه، یا ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی﴾. این طایفه دو از آیات و بین این آیه که فرمود خدا «یَسْمَعُ السِّر»، از این «یَسْمَعُ» معلوم میشود که حدیث نفس شد. اگر سخن از حدیث نفس نباشد و سرّ مفهوم علمی باشد که سخن از «سَمع» نیست! گاهی انسان یک مفهوم ذهنی در ذهن اوست، بعد این را در محدودهٴ مُتِخَیّله یا خیال به صورت کلمات و حرف درمیآورد؛ مثل اینکه دارد در درون خود با خود حرف میزند؛ اینگونه از حدیث نفسها را خدا میفرماید که ﴿وَ اللَّهُ یَسْمَعُ﴾،[34] ﴿أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ﴾، چرا! ما میشنویم و میدانیم، حتی مادامی که این هنوز در بوته است، وقتی به صورت جملهبندی و خیال و صورتسازی درآمده که شده حدیث نفس، ما میشنویم. نجوای اینها را که با یکدیگر رازگویی میکنند را هم میشنویم. ﴿أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُم﴾ را ما میشنویم! نه تنها ما میشنویم، فرستادههای ما هم میشنوند! چون آنها مأمور هستند که بشنوند و ضبط کنند: ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾،[35] این ﴿کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾ که نمیخوابد! در سوره مبارکهٴ «قاف» دارد: ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾،[36] اینکه میفرماید ﴿قَوْلٍ﴾، یعنی قول و فعل و شأن و تقریر و قیام و قعود همه، ما که وقتی میگوییم حرف این آقا چیست؟ یعنی برو ببین مکتب او چیست؟ مبنای او چیست؟ فکر او چیست؟ روش او چیست؟ منتها بارزترین کار، قول ما هست که ما میگوییم ببین قول او چیست؟ ببین چه میگوید؟ اینکه فرمود: ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾؛ یعنی «مِن قَولٍ و مِن فِعلٍ و مِن کتابةٍ و مِن حَرکةٍ و مِن قیامٍ و مِن قعودٍ و مِن سکونٍ أو مِن سکوتٍ»، این قول کنایه از همه این شئون است، نه اینکه فقط حرفها را اینها میشنوند و مینویسند، ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾؛ یعنی «من شأنٍ»، «أیُّ شأن کان»، ﴿إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، نه «رَقِیبٌ و عَتِیدٌ» که یکی برای راست «رَقِیب» و دیگری برای چپ «عَتِید»، خیر! هر حرفی را که میزند؛ چه خوب و چه بد، چه «حَسَنه» و چه «سَیّئة»، یک مراقب مستعدّ و آمادهای است که زود بنویسد. آنکه در سَمت راست است و حَسَنات را مینویسد، او «رَقِیب» است و «عَتِید» است، آنکه در سَمت چپ است و سیئات را مینویسد، او «رَقِیب» است و «عَتِید»، نه اینکه یکی «رَقِیب» است و دیگری «عَتِید»! در کنار او فرشتهای است که مراقب است، یک؛ «عَتِید» و مستعد و آماده است، دو؛ اگر «سَیّئة» باشد «نویسنده» رقیبی است به نام «عَتِید»؛ «حَسَنه» هم باشد، «نویسنده» رقیبی است به نام «عَتِید»، هر حرفی بزند اینطور است! پرسش: ...؟ پاسخ: طرف راست که «حَسَنة» باشد، فرشتهای است ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، نه «رَقِیبٌ و عَتِیدٌ». همین که در طرف راست است، این فرشتهای است مراقب و آماده و اینکه در طرف چپ است هم فرشتهای است مراقب و آماده. ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ﴾ چه «حَسَنه» باشد و چه «سَیّئه»، «الّا لَدَی القَول أو لَدَی القائل»، پس ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾، نه اینکه یکی «رَقِیب» است و دیگری «عَتِید». هم طرف راست رقیبی است «عَتِید» و هم طرف چپ رقیبی است «عَتِید». «رَقِیب» را که «رَقِیب» میگویند، برای اینکه مانند «رقبه» است که میگویند سرکشی کرده است. در امتحانات میبینید که این آقا سرکشی میکند، گردن‌کشی میکند، او «رقبه» و گردن میکشد تا ببیند چه کسی تقلّب میکند و چه کسی تقلّب نمیکند، اینها را میگویند «رَقِیب»، پس کنایه از شدّت تحفّظ است. این آقا که «رقبه» میکشد، گردن میکشد و سرکشی میکند که کسی اشتباه نکند، به او میگویند «رَقِیب»، به ما گفتند مراقب خود باش؛ یعنی همیشه سرکشی کن و ببین که داری چه کار میکنی! پس فرمود: نه اینکه ما میدانیم، فرستادههای ما هم میدانند، آن ﴿رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ هم میدانند، چون ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾،[37] پس نه تنها بر ما مخفی نیست، بر فرستادههای ما هم مخفی نیست و بر اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلٰامُ) هم که بر آنها عرضه میکنند مخفی نیست. فرمود: ﴿أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ﴾، این با سوره مبارکهٴ «اسراء» و مانند اینها فرق دارد، فرمود: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی﴾، آنجا فرمود که سه مسئله است: بعضیها را شما میدانید و بعضیها را هم شما نمیدانید، آنجا که شما علنی حرف میزنید که ما میدانیم؛ آنجا که در درون خودتان و رازگونه نگه داشتید، ما میدانیم؛ آنچه در درونِ درون شما هست، بر خودِ شما هم مخفی است و خودت نمیدانی که گرفتار چه راز و رمزی هستی، آن را هم ما میدانیم! ما جَهر را میدانیم، یک؛ سرّ را میدانیم، دو؛ اخفای از سرّ را که خودت هم نمیدانی ما میدانیم، سه. ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ﴾ جهر که معلوم است، ﴿فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَی﴾ از سرّ. آنجا سخن از اصل راز است؛ اما وقتی این راز به صورت حدیث نفس درآمد، دیگر سخن از «یَسْمَع» است نه «یَعْلَم». فرمود ما وقتی حدیث نفس میکنی و داری تصمیم میگیری آنجا هستیم؛ نه تنها ما آنجا هستیم، فرشتههای ما هم آنجا هستند: ﴿وَ رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾؛ هستند، ضبط میکنند و نامهٴ عمل را هم میدانند. ما هم هر چه که باشد میبینیم! اینکه در بحث ﴿الأخِلاَّءُ﴾ آمده است، بعد فرمود: ﴿وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾[38] اینها هم شرّ را میبیند، برای اینکه این خُلَّتی که نسبت به یکدیگر انجام میدادند، هرکدام دیگری را در راه گناه یاری میکردند! به نفع یکدیگر شهادت میدادند، به نفع یکدگیر ربا میدادند و به نفع یکدیگر دروغ میگفتند؛ اینها خیال میکردند که دارند خدمت میکنند، اینها ظاهرش خیال دوستی بود اما باطن آن شرّ بود! و همین را دارند میبینند، نه اینکه حسنهای که آنها خیال کردند، در قیامت بگویند که پس اعمال خیر ما کجاست؟ به اینها میگویند شما شرّ انجام دادید، این هم شرّ شما! اینجا هم میفرماید که ما همه اسرار آنها را وقتی به مرحله حدیث نفس رسید که میخواهند تصمیمگیری بکنند ما میشنویم؛ نه تنها ما میشنویم، فرستادههای ما هم میشنوند! آن وقت همینها را ممکن است که علیه اینها به کار ببرند: ﴿أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ﴾ که در سوره مبارکهٴ «طور» آمده است، ﴿بَلَی وَ رُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾. پس فرستادههای ما میدانند، یک؛ ضبط هم میکنند، دو؛ ما قبل از اینکه فرستادههای ما به ما بگویند ما خودمان آنجا حضور داریم و میفهمیم، سه؛ اینها وظیفهٴ خود را دارند انجام میدهند! اینها تنظیم میکنند که در قیامت به شما نشان بدهند که شما این کارها را میکردید، البته صدای گوینده ضبط میشود. اینکه فرمود اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلٰامُ) میفهمند که قرآن چگونه نازل شده است، این واقعاً یک نحوه معجزهای است! «إِنَّمَا یَعْرِفُ‌ الْقُرْآنَ‌ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»،[39] ما با الفاظ در خدمت قرآن هستیم که به مقدار فهم بشری انسان میفهمد؛ اما این مکتوب است! اگر کسی خودِ صدای فرشته را بشنود یا صدای بیصوتیِ ذات اقدس الهی را بشنود، او میفهمد که خدا این لفظ را چگونه گفته است یا با چه وضعی گفته؛ مثلاً ما گاهی میگوییم: «بکن»! یعنی مختار هستی، اما یک وقت میگوییم: «بکن»! یعنی امر واجب است. ما نمیدانیم این جبرئیل که این حرف را آورده چگونه آورده است؟ اینکه میبینید از آیات روایت دارد که مثلاً این برای وجوب است یا آن برای استحباب است، از تُنِ صدای جبرئیل اینها میفهمند که طبق این دستور چه کار باید کرد. یک وقت است معنا است که خدا برای آنها روشن میکند؛ اما از نحوهٴ حرف زدن میفهمند که ـ جبرئیل از خودش که حرف نمیزند ـ از ذات اقدس الهی که این حرف را آورده چگونه آورده؟ یک وقتی میگوییم «بکن»! یعنی میتوانی، یک وقتی میگوییم: «بکن»! میشود واجب. اینکه میبینید روایات گویاست که این آیه برای وجوب است، آن آیه برای استحباب است و این آیه برای تخییر است، از آهنگ صوت جبرئیل که «کلام الله» را منتقل میکند، میفهمند؛ لذا وجود مبارک امام باقر(علیه السلام) فرمود: «إِنَّمَا یَعْرِفُ‌ الْقُرْآنَ‌ مَنْ خُوطِبَ بِه‌». به ابوحنیفه فرمود تو در کوفه چه کاری میکنی؟ شنیدم که فتوا میدهی؟ عرض کرد بله فتوا میدهم. فرمود به چه چیزی فتوا میدهی؟ عرض کرد « بِکِتَابِ اللَّهِ». فرمود: «مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا»؛[40] تو یک حرف از قرآن ارث نبردی، تو که نشنیدی او چگونه گفته است! شما درِ خانه ما را هم که بستی، ما شنیدیم که جبرئیل چهطور حرف زد! گاهی انسان به حسب ظاهر یک آیه را نگاه میکند، میبیند که آیه چنین است، ولی وقتی روایت را نگاه میکند و میبیند که طور دیگر است، آن وقت برابر روایت آیه را معنا میکند؛ او تُنِ صدا را شنیده، نحوهٴ آهنگ و حرف زدن را شنیده! فرمود ما همه حرفها را به اینها میگوییم و با اینها هم در میان میگذاریم و در قیامت هم به اینها نشان میدهیم.
[1] اعراف/سوره7، آیه6.
[2] بقره/سوره2، آیه275.
[3] صافات/سوره37، آیه24.
[4] الرحمن/سوره55، آیه39.
[5] الرحمن/سوره55، آیه41.
[6] مائده/سوره5، آیه64.
[7] مائده/سوره5، آیه14.
[8] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص30.
[9] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص30.
[10] آل عمران/سوره3، آیه103.
[11] میزان الحکمه، محمدالریشهری، ج4، ص2984.
[12] قصص/سوره28، آیه79.
[13] قصص/سوره28، آیه79.
[14] قصص/سوره28، آیه80.
[15] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص233.
[16] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص229.
[17] بقره/سوره2، آیه251.
[18] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص312.
[19] انبیاء/سوره21، آیه98.
[20] تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج‌4، ص259 و 260.
[21] انبیاء/سوره21، آیه58.
[22] انبیاء/سوره21، آیه67.
[23] مائده/سوره5، آیه116.
[24] زخرف/سوره43، آیه40 و 41.
[25] انفال/سوره8، آیه42.
[26] تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج‌4، ص265.
[27] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص125.
[28] ابراهیم/سوره14، آیه46.
[29] فاطر/سوره35، آیه43.
[30] میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص282.
[31] نساء/سوره4، آیه108.
[32] بقره/سوره2، آیه235.
[33] طه/سوره20، آیه7.
[34] مجادله/سوره58، آیه1.
[35] انفطار/سوره82، آیه10 و 11.
[36] ق/سوره50، آیه18.
[37] انفطار/سوره82، آیه10 و 12.
[38] زلزال/سوره99، آیه8.
[39] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص312.
[40] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص89 و 90.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:00

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی