display result search
منو
تفسیر آیات 31 تا 37 سوره زخرف

تفسیر آیات 31 تا 37 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 85 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 31 تا 37 سوره زخرف"
-مشرکان تهمت‌های ناروایی نسبت به قرآن روا داشتند؛
- رحمت معنوی یعنی معنویت، نبوت، رسالت و امامت؛
- ما مؤمن را یک درجه بالا می‌بریم و مؤمن عالِم را چند درجه ...






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً عَلَیْهَا یتَّکِئُونَ (3٤) وَ زُخْرُفاً وَ إِن کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35) وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ (37)﴾

سوره مبارکهٴٴ «زخرف» ـ همان‌طوری که ملاحظه فرمودید ـ در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی، اصول دین است و همچنین خطوط کلّی فقه و اخلاق هم مطرح است. این «حَوامِیم سبعه»[1] که «زخرف» یکی از آنهاست، بحث مهمی درباره وحی و نبوت دارند. مشرکان تهمت‌های ناروایی نسبت به قرآن کریم روا داشتند؛ گاهی می‌گفتند سِحر است، گاهی می‌گفتند شعبده است، گاهی می‌گفتند کهانت است و گاهی هم می‌گفتند «فِریه» و «جَعل» و «دروغ» است و مانند آن. قرآن کریم به همه این تهمت‌ها پاسخ داد؛ فرمود اگر سِحر است، شما ساحران را دعوت کنید و اگر شعر است، شعرا را دعوت کنید و اگر کهانت است، کاهنان را دعوت کنید؛ اما اینکه گفتید این «فِریه» و «جَعلی» و «بَدَلی» است، اصلاً این کتاب، کتابِ بَدلی نیست: ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾.[2] یک وقت است که می‌فرماید پیامبر مُفتری نیست و دروغ نمی‌گوید، آن آیات دیگری است؛ یک وقت در وصف قرآن کریم می‌فرماید که این کتاب قابل «جَعل» نیست! شما چیزی بگویید که ذهن بپذیرد! مثلاً امضایی یا شیئی قابل جعل باشد؛ اما شما بگویید فلان شخص آفتاب را جعل کرد، راه شیری را جعل کرد، یا منظومه شمسی را جعل کرد، منظومه شمسی که قابل جعل نیست! چه کسی می‌آید که آفتاب بدلی درست کند؟! فرمود جنس قرآن این است که ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾، اصلاً قرآن قابل «جَعل» نیست تا شما بگویید او «جَعل» کرده است؛ اینها بیاناتی بود که فرمودند، بعد حالا یا همین گروه در مواقع متعدّد این تهمت‌های ناروا را داشتند ـ سِحر و شعبده و جادو و کهانت و فِریه و امثال آنها ـ یا قبایل گوناگون و اقوام متعدّد هرکدام یکی از این دهن‌کجی‌ها را داشتند. بعد به عظمت قرآن حالا یا پی بردند یا به عنوان جدال گفتند اگر شما قائلید که این کتاب، کتابی عظیم است، چه اینکه از این کتاب به عنوان «کتاب کریم»، «کتاب حکیم» و مانند آن یاد کردید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾[3] گفتید، ﴿کِتَابٌ کَرِیم﴾[4] گفتید، ﴿فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾[5] و مانند اینها را گفتید، باید یک مرد بزرگی این را تحمّل بکند و بر مرد بزرگ نازل بشود! قرآن هم گفت بله! ما هم همین کار را کردیم و بر مرد بزرگ نازل کردیم، گفتیم: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾؛[6] اما آن بزرگی که شما می‌گویید، یعنی سرمایه‌دار مکّه یا طائف، اصلاً موضوع برای شما مُشتبه است، آن‌که بزرگ نیست! سرمایه ‌که معیار عظمت نیست! اگر بگویید این کتاب عظیم باید بر مرد عظیم نازل بشود، ما هم همین کار را کردیم! ما هم به کسی که دارای خُلق عظیم، روح عظیم و قلب عظیم است نازل کردیم؛ اما آن عظمتی که شما برای سرمایه‌دار مکّه و طائف قائل‌ هستید، این صغری ممنوع است و اصلاً معیار عظمت مال نیست! مال غیر از سنگ که چیز دیگر نیست!

بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود: «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِیَّ أَنْفَعَهُمَا لَه‌»، مأمور امور مالی به حضرت عرض کرد شما که گفتید من هزار واحد به این شخص بدهم، هزار مثقال دینار بدهم، یا هزار مثقال درهم؟ یا هزار مثقال طلا بدهم یا هزار مثقال نقره؟ فرمود این شخص تاجری بود که حالا ورشکست شد، یا کاسبی بود که حالا ورشکست شد، مقصّر که نیست! مثلاً کسی بود که در صدد تولید بود و حالا مشکل مالی پیدا کرد، «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِیَّ أَنْفَعَهُمَا لَه‌»؛ هر چه که مشکل او را حلّ می‌کند از همان عطا کن، «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَان‌»؛[7] فرمود چه طلا چه نقره در نزد علی سنگ است! منتها طلا یک سنگ زردی است و نقره یک سنگ سفیدی است، اینها از نظر هستی به درجهٴ گیاه نمی‌رسند، چه رسد به درجهٴ حیوان! آن بیان نورانی حضرت از همین قسمت‌های آیات قرآن استفاده می‌شود، فرمود که شما درباره سنگ سفید و زرد حرف می‌زنید، اینکه معیار ارزش نیست! اولاً ما خودمان این تفاوت‌ها را عالماً عامداً تقسیم کردیم، برای اینکه نظم جامعه سامان بپذیرد. اگر همه سرمایه‌دار بودند، جامعه مشکل داشت؛ همه فقیر بودند، جامعه مشکل داشت؛ همه روحانی یا همه طبیب یا همه مهندس یا همه کشاورز بودند، جامعه مشکل داشت! ما این اختلاف را برای اینکه بهتر زندگی کنند قرار دادیم؛ یکی کارگر است، یکی کارفرماست، یکی طبیب است و یکی مهندس است تا هرکدام مشکل دیگری را در بخش خاص خودشان حلّ بکنند: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾؛ یعنی تسخیر متقابل باشد، نه مسخره کنند! آن ﴿سِخْرِیّاً﴾[8] است که در آیات دیگر ممنوع شده است، یک؛ ﴿آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَی أَن یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ﴾[9] است که در آیات دیگر ممنوع شده، دو؛ فرمود مسخره حرام است؛ اما تسخیر متقابل یک چیز لازمی است! تسخیر یک جانبه ظلم است که همان استعمار است؛ اما تسخیر متقابل، یعنی آن کارگر مشکل این شخص طبیب را حلّ کند و این طبیب آن جامهٴ سفید پزشکی را بپوشد، به بالین این کارگر بیاید و مشکل او را حلّ کند: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، این نظم عالَم است. اگر بگویید چرا فلان شخص این‌طور است فلان شخص این‌طور؟ اگر به عکس هم بشود باز همان اشکال شماست. پس خصوصیت‌های شخصی که قابل طرح نیست، چون حالا یا به استعداد است یا به لوازم خصوصی نژاد است و مانند آن؛ ولی اصل اختلاف ضروری است و اینها را خدا رحمت رحمانیه می‌داند، نه رحمت رحیمیه! این آیه مبارکهٴ 32 صدر و ذیل آن رحمت است، وسط آن مسئلهٴ سرمایه‌داری و توزیع ثروت است؛ معلوم می‌شود که آن صدر رحمت رحیمیه است، ذیل رحمت رحیمیه است، این وسط که توزیع سرمایه است، رحمت رحمانیه می‌باشد. فرمود شما گفتید: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾، چرا خصوص این دو قریه را معین کردید؟ گفتید که باید بر مرد عظیم نازل بشود، ما هم قبول داریم که بر مرد عظیم نازل بشود و ما هم بر مرد عظیم نازل کردیم! گفتیم: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾. اگر خُلق عظیم بود، معلوم می‌شود عقل او عظیم است، عواطف او عظیم است، معرفت او عظیم است، سیره و سنّت او عظیم است، او می‌شود عظیم! پس ما هم این کار را کردیم. اگر بگویید چرا به فلان سرمایه‌دار مکّی یا طائف ندادید؟ اولاً کار به دست شما نیست، یک؛ ثانیاً معیار عظمت هم مال نیست، این دو؛ به هر دو قسمت این آیه 32 پاسخ داده است، فرمود: ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾؛ شما که پیشنهاد می‌دهید که چرا فلان شخص یا فلان شخص پیغمبر نشد، مگر ارزاق ظاهری را شما تقسیم می‌کنید تا ارزاق باطنی را هم شما تقسیم بکنید؟! شما این رزق ظاهری را که ارزشی ندارد نمی‌توانید تقسیم بکنید، چه رسد به نبوت و رسالت که رزق کریم است را شما تقسیم بکنید و پیشنهاد بدهید! شما این امر عادی را که سنگ و گِل است نمی‌توانید تقسیم بکنید، آن امر ملکوتی را پیشنهاد می‌دهید؟! ﴿أ َهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾؛ یعنی رحمت معنوی و رحیمیه؛ یعنی معنویت، نبوت، رسالت و امامت. ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾؛ این وسیلهٴ معاش دنیایی شما که جزء رحمت رحمانیه است و نه رحمت رحیمیه، این را ما تقسیم کردیم، این را ما تأمین کردیم و این را هم با اختلاف دادیم تا نظم زندگی سامان بپذیرد: ﴿وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، این که رفعت معنوی نیست! رفعت معنوی برای علما و مؤمنین است. اینکه در سوره «مجادله» فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[10] همین است؛ فرمود ما مؤمن را یک درجه بالا می‌بریم و مؤمن عالِم را چند درجه بالا می‌بریم. این کلمه ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که تمییز است، نشان می‌دهد که یک تمییز دیگری قبلاً محذوف شده است: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾، این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ تمییز است برای مؤمن عالِم و مؤمن غیر عالِم هم درجه‌ٴ آن محذوف است به قرینهٴ این تمییز دوم، ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ «درجةً» ﴿وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾، این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ که تمییز عالِم مؤمن است، نشان می‌دهد که مؤمن غیر عالِم یک درجه دارد، اینها مربوط به ایمان و علم ایمانی است و این رفع معنوی است؛ اما این‌جا که بعضی‌ها بیشتر و بعضی‌ها کمتر دارند، کاملاً این اوضاع برمی‌گردد! عدّه‌ای امروز غنی‌ هستند و فردا تهیدست، گروهی امروز تهیدست‌ می‌باشند و فردا غنی، این‌طور نیست که همیشه همین گروه باشند! خیلی‌ها هستند که کاملاً به خاطر دارند که برخی‌ها ضعیف‌ بودند بعد قوی شدند، بعضی‌ها قوی‌ بودند بعد ضعیف شدند، همین‌طور هست! منتها ما حالا در یک مقطع خاص چون زندگی می‌کنیم، خیال می‌کنیم که همین مقطع معیار شده است. فرمود ما این تفاوت را انجام دادیم: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾، اما مسخره کردن هم در آیه ﴿سِخْرِیّاً﴾ تحریم شده و هم در آیه ﴿لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ﴾، اما این مُسخَّر کردن نظم عالَم است و برای تسخیر متقابل می‌باشد. صدر آیه 32 این است: ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾ که کار متعلق به ربوبیت است، آن‌که تدبیر می‌کند و می‌پروراند باید تقسیم بکند که آن رحمت رحیمیه است، آیا شما تقسیم می‌کنید؟! شما که این روزیِ ظاهری را هم نمی‌توانید تقسیم بکنید و دست شما نیست، چه رسد به توزیع رزق معنوی! صدر آیه ناظر به رحمت رحیمیه است، بعد در وسط آیه که رحمت رحمانیه را ذکر فرمود، مجدد در ذیل آیه فرمود: ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾؛ یعنی آن رحمت رحیمیه، نبوت، ولایت، امامت، ایمان، معنویت علم الهی و مانند اینها ﴿خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ است، پس شما نباید اینها را به عنوان معیار ارزش قائل باشید. گفتید باید بر مرد عظیم نازل بشود، این حق است و ما هم بر مرد عظیم نازل کردیم؛ اما معیار عظمت این نیست که شما درباره سرمایه‌دار مکه یا طائف گفتید! این سرمایه‌دار مکه و طائف را هم مرحوم امین الاسلام[11] ذکر کرده و هم در تفسیرهای روایی ما آمده است. بعد برای اینکه روشن بشود که این مال نشانه کمال نیست، فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾؛ ما برای اینکه مبادا ـ خدای ناکرده ـ همه به طرف کفر بروند، به کسانی که کافر بودند آن‌قدر می‌دادیم که اینها به جای تیرآهن سقف خانه خود را تیرِ طلا یا تیرِ نقره بگذارند و سقف نقره‌ای درست کنند، اما همه‌ به طرف کفر می‌رفتند! این کار را می‌کردیم تا معلوم بشود که برای ما طلا و نقره معیار کمال نیست: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ که مبادا این مردم ‌چنین بشوند، ﴿لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾، سقف در برابر کَف است ـ در بعضی از آیات دارد که ﴿فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ﴾[12] ـ فرمود از بس ما امکانات فراهم می‌کردیم و به اینها می‌دادیم، اینها در سقف منازل خودشان به جای چوب یا به جای تیرِ آهن، تیرِ نقره‌ای بگذارند: ﴿وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا﴾ و نردبان‌هایی که روی این نردبان‌ها رفت و آمد می‌کردند و برجستگی نشان می‌دادند و ظهور پیدا می‌کردند؛ این برای سقف و آن هم برای وسیله و نردبان بود: ﴿وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرراً﴾؛ برای خانه‌ها و اتاق‌های اینها درب‌هایی را قرار می‌دادیم و برای اینها هم در خانه‌ها تخت‌هایی قرار می‌دادیم که مرفّهانه روی این تخت‌ها تکیه کنند؛ اما اگر به همه این مقدار امکانات می‌دادیم، همه به طرف کفر حرکت می‌کردند. ما باید بدانیم که به هر حال روی گُسل زلزله‌ای داریم زندگی می‌کنیم! این‌که ائمه(عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) اصرار دارند که دنیا را برای ما معرفی کنند برای این است. می‌دانید قسمت مهم روایات برای معرفی دنیاست، به ما فرمودند این‌جا که شما زندگی می‌کنید گسل زلزله است! جای آرامی نیست!

بیان نورانی سید‌الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را نگاه کنید ـ این اختصاصی به مردم آن عصر ندارد ـ فرمود: «النَّاسُ عَبِیْدُ الْمَالِ وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»؛ ـ که قبلاً هم معنا شد ـ فرمود اکثری مردم برده دنیا هستند و دین «لَعِق» است؛ یعنی «مَا تَلْعَقُ بِه الْألْسُن». این آدامس را می‌گویند «لَعِق» که مقداری زبان و دهان با آن بازی می‌کند، بعد با آب دهان می‌اندازند دور. چیزی که روی زبان است، عمقی ندارد، در موقع لزوم هست و بعد که بیکار شد با آب دهان می‌اندازند دور، می‌شود «لَعِق»، «وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ».[13] نوجوان‌هایی که با آدامس سر و کار دارند، چه مدت آدامس در دهان آنهاست؟ مادامی که آدامس یک مختصر مزه دارد، «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ»، وقتی دیدند که پوستهٴ تنها شد، با آب دهان می‌اندازند دور؛ همیشه اکثری مردم همین طور هستند! دنیا هم جای گسل زلزله است؛ یعنی جایی نیست که انسان آرام باشد، آن وقت ما هستیم که در چنین وضعیتی باید امتحان بدهیم. اگر کسی در این مردم بود و در روی این گسل زندگی کرد و دین خود را حفظ کرد، حالا ابد به انتظار اوست! مرحوم کلینی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) در همین جلد پنج کافی «کِتَابُ الْجَنَائِز»، آن‌جا دارد که هیچ لذتی برای مؤمن به اندازه لذت مرگ نیست! جلال و شکوهی دارد مرگ مؤمن! انبیا، اولیا و فرشته‌ها با جلال و شکوه به حضور او می‌آیند! الآن تمام شرف ما این است که مثلاً دست ما به ضریح مطهر سید‌الشهداء برسد، همین ضریح! در آن روایت «جَنَائِز» مرحوم کلینی نقل ‌کردند که این چهارده معصوم کنار بالین محتضر می‌آیند! پیغمبر می‌آید! منتها این‌که نمی‌شناسد، یک کسی است که معرفی می‌کند و می‌گوید این‌که پیشاپیش همه است رسول الله(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است و آن دیگری علی‌بن‌ابیطالب است. در همان روایت که مرحوم کلینی نقل می‌کند، می‌فرماید که این را برای همه نقل نکنید برای اینکه اینها نمی‌دانند که آن نشئه، نشئهٴ مَحرم و نامَحرم نیست، چون دارد این‌که در کنار علی‌بن‌ابیطالب و پشت سر پیغمبر ایستاده است فاطمه زهراست، آن دیگری حسن بن علی است و آن دیگری حسین بن علی است![14] اینها برای چه کسی می‌آیند؟ برای کسانی می‌آیند که در این «وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ» خودش را نبازد، روی گسل زلزله هم خودش را نبازد و نیفتد، حالا آن‌ وقت و آن عصر آن‌طور بود و این وقت این‌طور است، کل دور و عصر یک قسمت هست، ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[15] هست. فرمود وضع دنیا این است، شما می‌گویید که طلا یا نقره داشته باشد، مگر طلا و نقره معیار عظمت است؟! این چه فکر جاهلی است که شما دارید؟! در سوره مبارکهٴ «اسراء» مشابه این مطلب بود که گذشت، در سوره «اسراء» آیات 89 به بعد این است: ﴿وَ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعاً ٭ أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً ٭ أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً﴾[16] که مبسوطاً این قسمت سوره مبارکهٴ «اسراء» قبلاً بحث شد، اینها فکرشان این است.

فکر جاهلی این است که معیار کمال همان «زُخرف» و «ذَهَب» و «فِضّه» است. نمی‌دانم این خطبه را در نهج‌البلاغه ملاحظه فرمودید یا نه؟! حضرت در آن‌جا ـ این خطبه‌ای که در روز چهارشنبه بحث شد ـ فرمود کسی که سفرهٴ رنگین پهن شد بداند که «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَه‌»؛[17] منتها حالا کسی نمی‌تواند راه علی(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را طی کند؛ ولی «این قَدَر هست که بانگ جرسی می‌آید»،[18] فرمود این‌که معیار کمال نیست! بنابراین آنچه را که شما به عنوان معیار عظمت پنداشتید، صغرا و کبرا ممنوع است؛ گفتید معیار عظمت این است، پس باید بر فلان سرمایه‌دار مکّی یا طائفی داد؛ هم صغرا ممنوع است و معیار عظمت این نیست، هم کبرا این است که آنها واجد این عظمت نیستند. بعد فرمود که اگر هراس از این نبود، ما به طبقهٴ کفّار این‌قدر امکانات می‌دادیم. «زُخرف» هم به معنای طلاست و هم به معنای زینت است. در سوره مبارکهٴ «یونس»، «زُخرف» به معنای ابزار زینت یاد شده است؛ آیه 24 سوره مبارکه «یونس» این است: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الأنْعَامُ حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ الأرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّیَّنَتْ﴾؛ یعنی «زینَةُ الأرضْ» را می‌گویند «زُخْرُفُ الأرضْ». حالا چون غالب زینت‌ها برای انسان طلاست، گفتند «زُخرف» همان «ذَهَب» است؛ ولی «زُخرف» به معنای مطلق زینت است. فرمود زینت‌های مادی معیار کمال و جلال و شکوه الهی نیست، ﴿وَ إِن کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾، ولی ﴿وَ الْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ﴾. اگر ربوبیّت است و رحمت رحیمیّه است که در این آیه 35 و آیه قبل آمده است، دربارهٴ وحی و نبوت و ایمان و عمل صالح و امثال آنهاست.

بعد فرمود به هر حال ما برهان اقامه کردیم، هر کس خواست بپذیرد و اهل قبول باشد، هر کس خواست نپذیرد و اهل نکول باشد؛ ولی بداند ما او را رها نمی‌کنیم! ما هیچ گروهی را رها نمی‌کنیم! اینها که ایمان آوردند، کمالات فراوانی را به آنها می‌دهیم، شرح صدر می‌دهیم و اینها که کفر ورزیدند، این‌طور نیستند که از حوزهٴ ربوبیت ما بیرون بروند! اینها که کفر ورزیدند ما مدت‌ها به اینها مهلت می‌دهیم، دعوت می‌کنیم و راه توبه هم باز است: «أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ وَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ»،[19] این بیان نورانی امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در صحیفه است که عرض می‌کند خدایا تو راه توبه را باز کردی، همیشه باز کردی! راه عفو و گذشت را همیشه باز کردی و اسم آن را هم گذاشتی توبه، این راه باز است! اگر این شخص از هیچ یک از این درهای الهی ـ توسل، شفاعت، توبه ـ استفاده نکرد، از آن به بعد فرمود ما «کَلب مُعلَّم» داریم! شیطان خیلی کار از او برمی‌آید! اما همه آنها در تسخیر الهی است. آنچه را که شیطان آزاد است تا انجام بدهد، یک وسوسه است؛ این وسوسه عیب ندارد، وسوسه منشأ برکت است. هر کسی که هر جا رسید، در اثر این است که وسوسه شد و مقابله کرد و جهاد درونی کرد و جهاد اوسط کرد و به جایی رسید، چرا انسان از فرشته بالاتر می‌رود؟ برای اینکه او وسوسه ندارد! در سوره مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت که ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم﴾؛[20] من شما را دعوت کردم، انبیا هم دعوت‌نامه نوشتند، اولیا هم دعوت‌نامه نوشتند، ائمه هم دعوت‌نامه نوشتند، می‌خواستید بروید! من کاری نکردم! من فقط یک وسوسه‌ای کردم، آنها هم گرایش‌های فراوانی داشتند، من خودم مشکل دارم ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾. وسوسه مخالف با اختیار و آزادی نیست؛ اما از این به بعد اگر کسی بیراهه رفتن را ادامه بدهد، خدا فرمود همین شیطان «کَلب مُعلَّم» ماست، ما همین سگ را «اغراء» می‌کنیم: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾،[21] این ﴿عَلَی الْکَافِرِینَ﴾، تعلیق حکم بر وصف مشعِر به علیّت است؛ یعنی این حالا دیگر کفر ورزیده، ما شیطان را «اغراء» می‌کنیم که وسوسه را بیشتر کن، گرایش را بیشتر کن، نقشه‌ها را بیشتر کن، کید را بیشتر کن! اما از آن طرف هم معجزات انبیا و دعوت اولیا هست؛ ولی این شخص گرایش بیشتری به کفر پیدا می‌کند: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾.[22] دیدید که در رَمه‌سراها سگ‌های تربیت‌شده‌ای هستند، وقتی که صاحب این رمه سگ‌ها را «اغراء» بکند، آنها هم می‌روند و طعمه را می‌گیرند و اگر «اغراء» نکند نمی‌روند؛ فرمود شیطان در اختیار ماست، ما بعد از اینکه حجّت بر کفّار تمام شده، شیطان را بر اینها مسلّط می‌کنیم، اما اختیار را هنوز از اینها نگرفتیم. چه آیه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ و چه آیه ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ یک هشدار و اعلام خطری است، این آیه هم که می‌فرماید: ﴿وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ از همین قبیل است. فرمود شما چرا «أعشی» شدید و خودتان را به کوری می‌زنید؟ چرا این راه روشن و این همه آیات و بیّنات را نمی‌بینید؟ اگر کسی خودش را به کوری بزند، «تعاشی» کند و «أعشی»‌منش باشد، یعنی شب‌کور! شما که روز می‌بینید و شب هم می‌بینید، چرا «أعشی»‌منش‌ هستید؟ چرا «تعاشی» می‌کنید؟ چرا «تجاهل» می‌کنید؟ چرا «تعامی» می‌کنید؟ چرا خودتان را به کوری می‌زنید؟ حالا که خودتان را به کوری می‌زنید ما هم رفیقی برای شما انتخاب کردیم و می‌کنیم، «قَیَّضَ» یعنی «جَعَلَ لَهُ رَفیقاً». ﴿وَ مَن یَعْشُ عَن﴾؛ ـ «عن» برای تجاوز است ـ کسی که از محدودهٴ نام و یاد خدا خودش را به کوری بزند و برود فاصله بگیرد، ﴿نُقَیِّضْ﴾؛ یعنی «نُبَدِّل و نَجْعَل لَهُ قَریناً وَ هُوَ شَیطان»، آن وقت همراه بدی دارد. در خواب هم نمی‌گذارد که خواب خوبی ببینید، در خواب و بیداری علیه او وسوسه می‌کند: ﴿وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾ که در قبال آنچه در سوره مبارکهٴ «طلاق» است آمده: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛[23] فرمود اگر کسی متّقی باشد، ما گذشته از آن راه‌های عمومی که به همه ارائه دادیم، یک راه خصوصی هم به او نشان می‌دهیم؛ اصلاً رابطه‌ او را تنگاتنگ با خودمان قرار می‌دهیم! ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾، او موحّدانه زندگی می‌کند. همه را ما روزی می‌دهیم! هیچ جنبنده‌ای در عالَم نیست، مگر اینکه فرمود خدا روزی او را تأمین کرده و می‌کند. یک وقت است که یک کاسب هر روز دخل و خرج می‌کند، خیال می‌کند که کسب او رازق اوست؛ اما یک وقت کسی اصلاً به دخل و خرج خودش کاری ندارد و وظیفهٴ خودش را انجام می‌دهد، او می‌داند که مهمان رزق الهی است. فرمود موحّد همیشه با ما سر و کار دارد و هرگز هم از تحریم و غیر تحریم هراسی ندارد، چون ما رازق او هستیم: ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛ این شخص دو روزی دارد: هم روزی‌ او تأمین است و هم رزق توحید نصیب او شده است! از راهی که گمان نمی‌کند ما او را تأمین می‌کنیم، تا روزنهٴ توحید او قوی بشود. یک وقت است که کسی تمام امید او به همین مغازه است، این شخص روزی را می‌گیرد و نماز خودش را هم می‌خواند، اما آن لذت ﴿مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ را نمی‌برد؛ ولی کسی که متّقی بود، فرمود ما روزی‌ او را می‌دهیم، اما نه از راهی که او خیال می‌کند، بلکه از راهی که نمی‌داند، تا بداند کار از راه غیب به دست دیگری است: «دستی از غیب برون آید و کاری بکند»،[24] همیشه برای او همین‌طور است! ﴿وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾، این‌جا در قبال آن آیه فرمود: ﴿وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾، حتی خواب هم که بخواهد ببیند، خواب بد می‌بیند؛ شیطان که برای اینها نمی‌خوابد، در عالم رؤیا هم با اینها هست. نماز که می‌خواهد بخواند اول وسوسه شروع می‌شود، این محراب را که گفتند محراب و محل جنگ و مصلّی در محراب و در حال جنگ است، منظور محراب خاص نیست، هر کسی در هر گوشه‌ای نماز می‌خواند در محراب و در حال جنگ است، چون دارد جنگ می‌کند! شیطان لباس رزم پوشیده و به جنگ این نمازگزار آمده و نمازگزار هم دارد با ذکر خدا و نام خدا او را دفع می‌کند. فرمود اگر کسی خودش را به کوری بزند «أعشی» بشود، از این کلمه «عَنْ» معلوم می‌شود که عالماً و عامداً تجاوز کرده است: ﴿وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ﴾؛ از یاد و نام خدا ﴿نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾، آن وقت مشکل این انسان محروم این است که دشمن خود را نمی‌بیند، یک؛ دشمن او را می‌بیند، دو؛ آن وقت این جهاد و این جنگ نابرابر است، سه؛ و در هر جنگ نابرابری انسان شکست می‌خورد، چهار. فرمود: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾؛[25] فرمود شیطان و ذَراری او و قبیل او شما را می‌بیند، در حالی که شما او را نمی‌بینید. در جنگی که دشمن مسلّح آدم را ببیند و آدم او را نبیند یقیناً شکست می‌خورد: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾. ما چه کار کنیم که این جنگ نابرابر را به سود خود نابرابر بکنیم؟ فرمودند این راه دارد، شما اگر این راه را طیّ کردید این جنگ صد درصد نابرابر که به سود او بود، به سود شما می‌شود! یک قلعه‌ و دژی است که دژبان آن خدای سبحان است، فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ‌ إِلَّا اللَّهُ‌ حِصْنِی‌»،[26] مشابه این هم درباره ولایت حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) آمده است که «وَلَایَةُ عَلِیِ‌ بْنِ‌ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی‌»،[27] پس «حصن» یعنی قلعه؛ قلعه‌ای است که دژبان آن وجود مبارک حضرت امیر است «باذن الله» و این قلعه زیرمجموعه کلمهٴ توحید است که دژبان آن ذات اقدس الهی که فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ‌ إِلَّا اللَّهُ‌ حِصْنِی‌» که قلعهٴ علوی و خود حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم زیرمجموعه «حِصن» الهی است. پس یک قلعه است که درب آن باز است و دژبان آن هم «الله» است. فرمود این‌جا بیایید! این‌جا که آمدید دو کار می‌شود: یکی اینکه شما دیگر او را می‌بینید و دیگر اینکه او شما را نمی‌بیند! برای اینکه او که «الله» و ربوبیت و توحید را نمی‌بیند! اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[28] همین است. فرمود شما کعبه‌ای دارید که همان قلب شماست، این حرامی ـ یعنی شیطان ـ لباس احرام پوشیده و منتظر است که چه زمانی درِ کعبه باز می‌شود که داخل کعبه بیاید که خطبه هفتم نهج البلاغه ناظر به این است که همین شیطان ملعون وارد دل عدّه‌ای می‌شود، وقتی وارد شد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِم‌»؛[29] آن‌جا «بیضه» و تخم‌گذاری می‌کند، چون وارد قلب شد و حالا آشیانهٴ اوست! «فَبَاضَ»؛ بیضه و تخم‌گذاری می‌کند، این تخم‌ها را زیر پَرَش می‌برد، «وَ فَرّخَ»؛ ـ «فَرخ» و «فرّوخ» جوجه است ـ این «بیضه» را جوجه می‌کند، وقتی جوجه شد «دَبَّ»؛ دابه و جنبنده می‌شود. اینکه می‌بینید بعضی آرام ندارند و مرتّب در ذهن آنها غوغاست همین است. حضرت فرمود چرا گذاشتی او بیاید این‌جا لانه کند و تخم‌گذاری کند؟ اینکه شما که دارید نماز می‌خوانید آرام نیستید و تا گفتید «اللَّهُ أَکْبَر» حواستان جای دیگر است، تا بگویید: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» اصلاً معلوم نیست که به کجاها سفر کردید، اینها چه کسانی هستند که در دل شما می‌باشند؟ این «دابّه»‌ها را چرا راه دادید؟ «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ»، این چهار کار را حضرت در همان خطبه فرمود، فرمود این کار را می‌کند. مردان الهی چه کار می‌کنند؟ درِ کعبه و درِ دل را بستند و دل در اختیار خودشان است، اینها دل‌دارند! ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ﴾، این شیطان حرامی است، لباس احرام در بر کرده و حالا می‌خواهد طواف کند که چه زمانی وارد دل بشود؟ او می‌شود طائف! این شخص می‌شناسد که او طائف حقیقی نیست و این حرامی است: ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾. غرض راه باز است گرچه فرمود: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾؛ اما فرمود شما می‌توانید این جنگ را به سود خود نابرابر کنید؛ وارد یک قلعه و سنگری بشوید که شما او را می‌بینید و او شما را نمی‌بیند، چون او دیگر «الوهیت» و توحید و دین و قرآن را که نمی‌بیند، او راه‌های استکباری خودش را می‌بیند، پس این راه باز است. بنابراین این‌طور نیست که انسان ـ خدای ناکرده ـ گرفتار قهر او بشود و بوی جبر بدهد، همیشه این راه باز است! فرمود شما می‌توانید جنگ نابرابر او را، به سود خود جنگ نابرابر دیگری بکنید. ﴿وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾؛ اینها خیال می‌کنند که راه خوبی دارند و تمدّن هم همین است، افراد متمدّن را اینها محروم می‌دانند؛ این حرف، حرف همه انبیاست و حرف همه اُمم است!

قصه نوح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را ـ که گذشت ـ ملاحظه کردید، سرمایه‌داران نوح می‌گفتند که این یقه‌چرکین‌ها را دور کن تا ما بیاییم که حضرت فرمود: ﴿تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ﴾؛[30] من چرا اینها را بیرون کنم؟ حرف سرمایه‌داران عصر نوح این بود که این یقه‌چرکین‌ها و این فقرا را از مجلس خود دور کن تا ما بیاییم، وجود مبارک نوح به دستور الهی گفت که ﴿تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ﴾؛ چشمان شما که اینها را با کوته‌بینی و کوته‌نظری و بی‌ارزشی می‌بینند، من اینها را رها نمی‌کنم! اینها بندگان خدایند! چون آنها معیار ارزش را همین زر و زور می‌دانستند، بعد از جریان حضرت نوح، جریان ابراهیم هم همین‌طور بود تا برسد به فرعون، مهم‌ترین برهان فرعون این بود: ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾؛[31] مگر سلطنت مصر برای من نیست؟ مگر این نهر مصر از خانه و کاشانه من عبور نمی‌کند؟ مگر قدرت در سایه ثروت نیست؟ می‌بینید که تمام حرف‌ها یکی است! اگر زمان نوح است، آن‌طور بود؛ انبیای ابراهیمی است، آن‌طور بودند؛ زمان موسای کلیم است، آن‌طور بود؛ زمان وجود مبارک پیغمبر(عَلَیْهِمُ الصَّلَاةْ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) هم همین حرف است. اینها ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، وضع دنیا این‌طور نیست که حالا عوض بشود تا بگوییم که «الیوم» بد شده، خیر! «الیوم» هم خوب است، قبلاً هم خوب بود و بعداً هم خوب است! البته برای کسی که ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾. بنابراین اینکه فرعون گفت: ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾، همین حرفی بود که معاصران پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به پیغمبر عرض می‌کردند، «زخرف» و «زینت» می‌خواستند که قرآن هم همه اینها را نهی کرده است. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ﴾؛ اینها خیال می‌کنند که راه سعادت همین است و هدایت هم برای اینهاست: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ﴾؛[32] وقتی وارد صحنه قیامت می‌شوند، انسان دوست و دشمن را می‌شناسد، می‌گویند ای کاش بین من و توی شیطان که سالیان متمادی باهم بودیم، فاصله بعیدی بود.


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] یوسف/سوره12، آیه111.
[3] یس/سوره36، آیه1 و 2.
[4] نمل/سوره27، آیه29.
[5] واقعه/سوره56، آیه78.
[6] قلم/سوره68، آیه4.
[7] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج41، ص32.
[8] مؤمنون/سوره23، آیه110.
[9] حجرات/سوره49، آیه18.
[10] مجادله/سوره58، آیه11.
[11] تفسیرمجمع البیان، الشیخ الطوسی، ج7، ص453.
[12] نحل/سوره16، آیه26.
[13] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص245.
[14] الکافی-ط دارالحدیث، الشیخ الکلینی، ج5، ص339.
[15] بقره/سوره2، آیه118.
[16] اسراء/سوره17، آیه90 و 93.
[17] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص233.
[18] اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».
[19] المصباح –جنه الامان الواقیه و جنه الایمان الباقیه، ابراهیم بن علی کفعمی، ج1، ص641.
[20] ابراهیم/سوره14، آیه22.
[21] مریم/سوره19، آیه83.
[22] اعراف/سوره7، آیه27.
[23] طلاق/سوره65، آیه2 و 3.
[24] دیوان حافظ، غزل189؛ «شهر خالی است ز عشّاق مگر کز طرفی ٭٭٭ دستی از غیب برون آید و کاری بکند».
[25] اعراف/سوره7، آیه27.
[26] کشف الغمة، ابن ابی الفتح الاربلی، ج‌2، ص308.
[27] الأمالی، الشیخ الصدوق، ص235.
[28] اعراف/سوره7، آیه201.
[29] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص228.
[30] هود/سوره11، آیه31.
[31] زخرف/سوره43، آیه51.
[32] زخرف/سوره43، آیه38.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی