display result search
منو
تفسیر آیات 44 تا 48 سوره شوری

تفسیر آیات 44 تا 48 سوره شوری

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 119 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 48 سوره شوری"
- اصل مالکیت را اسلام امضا کرده است؛
- چشم ابزار گناه است و نفس گناه می‌کند نه چشم!؛
- خلافت را باید غدیر تعیین کند، نه سقیفه!






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ وَتَرَی الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ (٤٤)وَتَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَاخَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّیَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ وَقَالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍ مُقِیمٍ (٤5)وَمَا کَانَ لَهُم مِنْ أَوْلِیَاءَ یَنصُرُونَهُم مِن دُونِ اللَّهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سَبِیلٍ (٤6)اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَالَکُم مِن مَلْجَأٍ یَوْمَئِذٍ وَمَا لَکُم مِن نَکِیرٍ (٤7)فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ کَفُورٌ (٤8)﴾

در این سوره مبارکه «شوریٰ» که در مکه نازل شد، بعد از تبیین عناصر محوری ـیعنی اصول دین ـ به این نکته می‌پردازند که «اموال»،«اعراض» و «انفس» با دو دید و نظر مطرح‌ هستند: یک نظر آن است که «اموال» را نسبت به هم، «نفوس» را نسبت به هم، «اعراض» و آبروها را نسبت به هم می‌سنجند، در این نگاه قرآن کریم «مال» را به اشخاص نسبت می‌دهد،«نفس» و آبرو را هم به اشخاص نسبت می‌دهد، می‌گوید:﴿أَمْوَالُکُمْ﴾،[1] ﴿أَمْوَالَهُم﴾،[2] ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[3] و مانند آن. در جریان قصاص می‌گوید که اگر کسی کشته شد حق آن برای ولیِّ دَم است و ولیِّ دَم می‌تواند عفو کند، قصاص کند و مانند آن. در نگاه دقیق‌تر، وقتی اینها را به ذات اقدس الهی اسناد می‌دهند، دیگر اینها مالک نیستند؛ درست است که قرآن کریم﴿أَمْوَالُکُمْ﴾،﴿وَ أَمْوَالَهُم﴾ فراوان دارد؛ امّا وقتی که نسبت به ذات اقدس الهی سنجیده می‌شوند، می‌فرماید: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾،[4] این‌طور نیست که انسان در برابر خدا مالک مال باشد و بتواند حرف قارونی بزند و بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾؛[5] من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم. پس اصل مالکیت را اسلام امضا کرده است، امّا نسبت به افراد جامعه! امّا افراد نسبت به ذات اقدس الهی نمی‌توانند بگویند ما مالک هستیم و این را نمی‌دهیم. در جریان «نفس» و «عِرض» و مانند اینها هم همین‌طور است؛ در جریان «نفس» فرمود شما مالک هستید،«أنفس»و«نفوس» شماست و اگر کسی، کسی را کُشت، حق قصاص برای ولیِّ دَم است و مانند آن؛ ولی آن لایه سوّم غیر از نفسِ حیوانی﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[6] است که منافقین دارند و غیر از این نفس‌های میانیاست که فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛[7] اینها خودشان را فراموش کردند، همین‌ها که فقط به فکر خودشان هستند، خودشان را فراموش کردند! پس معلوم می‌شود که دوتا خود هست: یکی«مَذکور»و دیگری«مَنسیّ»؛ آن خودِ«مَذکور» که به یاد او هستند، آن خود حیوانی است که ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، به این فکر هستند که غذا بخورند و استراحت کنند؛ آن خودی که آن را فراموش کردند، خودِ میانی است که ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾، اینها را به حسب ظاهر و در ارتباطات اجتماعی مِلک انسان می‌دانند، می‌گوید نفس انسان است؛ امّا آن لایه سوّم که لایهٴ فطرت است، فقط به عنوان امانت است؛اینها هم وقتی نسبت به ذات اقدس الهی سنجیده شوند، مِلک آدم نیستند؛ فرمود: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾[8] درست است که ما در روابط فردیو اجتماعی برای تنظیم امور می‌گوییم که چشم هر کسیبرای اوست، اگر به چشم او آسیب رساندند:﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾.[9] امّا همین چشم و گوشی که ما می‌گوییم برای مردم است، وقتی نسبت به ذات اقدس الهی سنجیده شوند مِلک آنها نیست،چون فرمود: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ﴾،که این «أم» منقطعه است و به معنای «بل» می‌باشد؛یعنی آنها خدا نیستند، کسی که مالک چشم و گوش است خداست! پس به حسب ظاهر چشم و گوش و این «مال» و این «نفس» با دو اعتبار معامله شد: یکیبه اعتبار روابط فردی و اجتماعیِ خود ماست که خدا این را مِلک ما می‌داند که اگر کسی به چشم یا گوش آسیب رساند، ما حق قصاص داریم؛دوم اینکه وقتی همین‌ها را نسبت به ذات اقدس الهی می‌سنجیم، خدا مالک هست و ما مالک نیستیم، امّا آن لایه سوّم را هرگز مِلک ما نکرد! اینها چون دروغ می‌گویند و ظلم می‌کنند، اینها را از یک نظر به ما اسناد داد، امّا آن لایه‌ای که لایهٴ فطرت است و شاگرد مستقیم خداست که﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[10] او فقط می‌تواند مظلوم باشد،ولی ظالم نیست؛ او می‌تواند مورد خیانت قرار بگیرد، ولی خائن نیست. اینکه فرمود:﴿عَلِمَ اللّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[11] این خودِ اوّلی و خودِ میانی هم می‌توانند ظالم باشند و هم می‌توانند خائن باشند که فرمود: ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾،[12] ﴿عَلِمَ اللّهُ﴾ که ﴿أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ آن‌که خائن است این خودِ اوّل و خودِ میانی است و این‌که ظالم است، خودِ اوّل و خودِ میانی است؛ امّا آن خودِ ملکوتی اعلیٰ نه خائن و نه ظالم است. اینکه گفتند ما ظلم نکردیم ﴿وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ یا ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾،در بحث‌های قبلی روشن شد که بعضی از مفاهیم‌ هستند که حتماً تعدّد مصداق می‌خواهند؛یعنی دو لفظ، دو مفهوم دارد که الّا و لابد مثل علت و معلول، محرّک و متحرّک،مصداق‌ها باید متعدّد باشند؛ ظالم و مظلوم از همین قبیل است؛ ممکن نیست که ظالم و مظلوم مثل عالم و معلوم یکجا جمع شوند، در عالم و معلوم دو لفظ و دو مفهوم است؛ ولییک مصداق دارند؛یعنی کسی که به خودش عالِم است و علم دارد به نفس خودش «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»[13] ‌نصیب او شده است،او عالم و معلوم است که دو لفظ و دو مفهوم است بر مصداق واحد؛ امّا در ظالم و مظلوم فرض ندارددو لفظ که دو مفهوم هستند، مصداق آن واحد باشد، زیرا ظالم کسی است که محدودهٴ خاص دارد و از محدوده خودش تجاوز می‌کند، مظلوم کسی است که مرز و حوزهٴ خاص دارد، این ظالم وارد محدودهٴ او می‌شود و چنین می‌شود که این ظالم به او ستم کرده است؛ اگر شیء واحد باشد که شیء واحد دو محدوده ندارد! بنابراین ظلم به نفس و خیانت به نفس فرض ندارد، معلوم می‌شود یک نفس ملکوتی است،﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[14] است که خدا آن را به عنوان امانت به ما داده است، حتی نسبت به روابط فردی و اجتماعی او را مِلک ما نکرده است، او را قیّم، نگهبان، نگهدار، حافظ و برای تربیت ما در اختیار ما به عنوان امانت قرار داد، در حالی که ما داریم به آن ظلم می‌کنیم. در «مال» ما چنین چیزی نداریم،«مال» فقط دو لحاظ دارد؛ امّا در «نفس» این سه مرحله هست که آن لایه نهایی را ذات اقدس الهی به ما نداد؛ ما هر معصیتی که می‌کنیم، داریم به او ستم می‌کنیم و هر خیانتی که می‌کنیم،در واقع داریم به او خیانت می‌کنیم؛به این علت است که بین نفس و مال فرق است.پرسش: چشم و گوش هم خیانت می‌کنند یا نه؟پاسخ: اینها خیانت می‌کنند، اینها خائن هستند.«النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ»[15] چشمی که گناه می‌کند و گوشی که گناه می‌شنود خائن‌ و ظالم‌ می‌باشند.پرسش: با این اوصاف چطورشهادت اینها در روز قیامت قبول می‌شود؟ پاسخ: برای اینکه معلوم شود که اینها گناه نکردند، البته نفس گناه می‌کند و اینها شهادت می‌دهند. در بحث‌های همین سوره مبارکه «فصّلت»[16] و مانند آن که اعضا شهادت می‌دهند گذشت که در حقیقت گناه را نفس می‌کند؛حالایا نفس ابتدایی یا نفس میانی، اعضا و جوارح ابزار گناه‌ هستند و آنها گناه نمی‌کنند؛ لذا آنها وقتی که حرف می‌زنند، تعبیر قرآن این است که اینها شهادت می‌دهند نه اقرار! چشمی که نگاه حرام کرد که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ»، این چشم ابزار گناه است و نفس گناه می‌کند نه چشم! دستی که مال مردم را می‌گیرد،«نفس» غصب می‌کند نه دست! لذا دست که حرف می‌زند، می‌گویند شهادت داد و خودِ انسان که حرف می‌زند می‌گویند اقرار کرد.پرسش: پس نباید اینها خائن باشند!پاسخ: مگر دست را عِقاب می‌کنند؟ نفس را عِقاب می‌کنند و کیفیت عِقاب شخص به این است که دستش را بسوزانند، این دست چه بسوزد و چه نسوزد عذاب نمی‌بیند، عذاب برای آن روح است؛ لذا وقتی انسان را می‌برند در اتاق عمل «ارباً ارباً» می‌کنند ودست او را قطع می‌کنند یا پای او را قطع می‌کنند و عمل می‌کنند، دست درک نمی‌کند! درک برای نفس است، وقتی نفس را تخدیر کردند و لامسه را از آن گرفتند و این عضو را تکه‌تکه می‌کنند درد نمی‌آید.

غرض این است که ما دو حساب داریم:یک حساب مال داریم که «بَعضُها» نسبت به «بَعض» است و کُل نسبت به «الله» است که دو مکتب است ویکی هم درباره نفس داریم که سه مکتب است: یک نفس منافقانه و خائنانه و حیوانی داریم که ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[17] اینها را فرمود: ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾؛ فقط به فکر خودشان هستند؛قسم دوم نفس میانی داریم که اخلاق و تربیت برای اوست، فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾و در قسم سوم نفس ملکوتی داریم که شاگرد مستقیم خداست که فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾؛ فرمود ـ خود خدا ـ همه اینها را یاد او دادیم، او به عنوان نگهبان و نگهدار و قیّم و ملکوتی ما حافظ ماست، ما داریم به او ستم و خیانت می‌کنیم، نه اینکه او هم مثل نفس میانییا نفس ابتدایی دست به خیانت بزند، اینها که دست به خیانت می‌زنند به ما منسوب‌ هستند. پس مسئله ظلم که ﴿وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾، آن نفسی که ﴿وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ٭فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ به آن داریم ستم می‌کنیم. ظالم این نفس حیوانییا نفس میانی است، مظلوم آن نفسی است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾.

مطلب بعدی در جریان خلافت است؛گذشت که خلافت «امرُ الله» است، نه «امرُ الناس». خلافت را باید غدیر تعیین کند، نه سقیفه!یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که حضرت دارد به شورا استدلال می‌کند؛ آن نامه‌ راحضرت در جواب دربار اموی نوشت که آن نامه باید توجیه شود که این یعنی چه؟ در نامه‌هایی که بین دربار اموی پلید و وجود مبارک حضرت امیر هست، حضرت در نامه ششمی که در نهج‌البلاغه هست فرمود شما که شورا را قبول دارید، شورای مهاجر و انصار مرا به عنوان ولیّ مسلمین و به عنوان خلیفه انتخاب کردند، شما که غایب هستید حق اظهار نظر ندارید! آنها که اصحاب بودند و در مدینه بودند ـ مهاجر و انصار ـ همه به من رأی دادند، تو ای معاویه که غایب بودی چه اعتراضی داری؟! حضرت در این نامه ششم به شورا استدلال می‌کند، آیا شورا مشروعیتی در مسئله خلافت و امامت دارد؟ با اینکه قبلاً گذشت:﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی﴾؛[18] یعنی «امرُهم شوریٰ»،نه «امرُ الله شوریٰ»! اگر خلیفهٴ مسلمین وکیل مسلمین باشد، بله وکالت حقّ موکّل است و این امر شورایی است؛ امّا خلیفهٴ مسلمین ولیّ مسلمین است، نه وکیل مسلمین و از طرف ذات اقدس الهی تعیین می‌شود، پس «امرُ الله» است، نه «امرُ الناس»! اگر «امرُ الله» است باید با غدیر و با نصب حل شود، چگونه حضرت امیر(سلام الله علیه) برابر نامه ششمی که در نهج‌البلاغه است به این جریان شورا استدلال می‌کند؟

در خطبه سوّمِ نهج‌البلاغه که حضرت از شورا می‌نالد:«فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی»، امّا در نامهٴ ششمحضرت به شورا استدلال می‌کند؛ در نامه‌ای که وجود مبارک حضرت امیر برای معاویه می‌نویسد ـ این نامه‌ها را مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) تقطیع می‌کند و آن حمد و ثنا و اینها را ذکر نمی‌کند ـ این است:«إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ‌ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ‌ یَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّیفَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ السَّلَام‌»؛فرمود با شورا خلافت پیش رفت، شما که شورایی هستیدو شورا هم در مدینه برای اصحاب حضرت اعم از مهاجر و انصار است، همان مردمی که دربارهٴ ابابکر و عمر و عثمان به نظر شما اتفاق کردند، همان مردم به من رأی دادند! آن وقت شما که غایب هستید چه اعتراضی دارید؟! اگر اعتراضیبکنید، مسلمانان شما را سر جایتان می‌نشانند! این عصارهٴ نامه ششم وجود مبارک حضرت امیر است. مستحضرید که بعضی از این استدلال‌ها برابر آیات قرآنی است که فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾،[19] بخشی از این استدلال‌ها، استدلال‌های جدالی است و نه استدلال برهانی؛ یعنی شما که شورا را قبول دارید و اگر شورا مقبول شما هست که تاکنون روی این سه خلیفه براساس شورا کار کردید، همین مردم به من رأی دادند! شما چه اعتراضی دارید؟! این تمسّک به شورا نیست که حضرت شورا را امضا کرده باشد، مضافاً به اینکه اوّلی به حسب ظاهر شورا بود، دوّمی که به نصب بود و شورا نبود! در خلافت عمر، ابابکر گفت این خلیفه است و مردم هم قبول کردند، شورایی در کار نبود!

بنابراین استدلال وجود مبارک حضرت از راه برهان و قرآن نیست، از راه جدال است که قرآن فرمود با اینها جدال کنید: ﴿وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، وگرنه حضرت در خطبهٴسوم که به «شقشقیه»معروف است از شورا می‌نالد:«فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی»، این جمله هم هست که «فَکَیْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِیرُونَ غُیَّب‌»؛ ما و بزرگان بنی هاشم که نبودند، چه شورایی شما تشکیل دادید؟! بنابراین این نامه مخالف با آیه نیست،آیه نمی‌گوید شورای خلافت «امرُ الناس» است، بلکه آیه می‌گوید این «امرُ الله» است که الّا و لابد باید با غدیر حل شود، با سقیفه حل نمی‌شود؛ حالا بر فرض اگر شورا را شما قبول کردید، باید امامت من را هم بپذیرید. معاویه که اهل غدیر نیست، اهل سقیفه است، حضرت فرمود که شما که سقفی هستید نه غدیری، بالاخره باید ما را قبول کرده باشید و در بخش‌های دیگری هم از کلمات قصار آن حضرت مسئله شورا را به یک سبک دیگری معرفی کردند؛ در حکمت 190 آن‌جا هم تعبیر دیگری درباره شورا دارند که سید رضی(رضوان الله علیه) از آن‌جا یک تعبیر دیگری دارد.[20] پرسش: قبلاً فرمودید که «جدال أحسن» یعنی مقدمه‌ای که؟ پاسخ: بله، از طرفی معقول حق است، چون خلافت او در غدیر ثابت شده است و خلافت حضرت «بیّن الرشد» است؛ منتها این راهی که شما طی کردید ما حرف خلاف نمی‌زنیم، نه اینکه حالا چون اینها ما را خلیفه کردند ما خلیفه هستیم، ما «خلیفة الله» هستیم «بالغدیر»! شما حالا چون غدیری نیستید و سقفی هستید، اگر سقفی هستید باید برابر سقفیحرف ما را قبول کنید. یک وقت است که انسان بخواهد با رأی طرف مقابل باطلی را ثابت کند، این «جدال أحسن» نیست؛ امّا چیزی که حق است،«بیّن الرشد» است، با دلیل قرآنیو غدیری ثابت شده است، دنبال وسیله‌ای می‌گردند، فرمود شما که شورا را قبول دارید، برابر شورا باید مرا امام بدانید! این نه برای آن است که خلافت «امرُ النّاس» است، خلافت «امرُ الله» است؛ این نامه ششم دلیل نیست بر اینکه خلافت «امرُ الناس» است و شورایی است، خلافت «امرُ الله» است که الّا و لابد با غدیر باید حلّ شود.

بنابراین مسئلهٴ ارتباط «اموال» در دو جهت بحث شده، مسئلهٴ«نفوس» در دو جهت بحث شده و مسئلهٴ«خلافت»هم در دو جهت بحث شده، حالا به مسئلهٴ«إضلال»می‌رسیم؛ این هم «قد تقدّم غیر مرّة» که «إضلال» ذات اقدس الهی کیفری استنه ابتدایی،یک؛ امر وجودی نیست، بلکه امر عدمی است، دو؛«إضلال» چیزی نیست که ذات اقدس الهی به کسیبه نام «ضلالت» بدهد، همین که فیض خودش را از شخص بگیرد، این شخص می‌افتد! این «رَبِّ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْن‌»[21] همین است. آغاز سورهٴ مبارکه «فاطر» شارح این مطلب است که خدا دو کار دارد:یکی انجام کار دارد و یکی هم ترک کار، ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ﴾؛دری را که خدا از روی رحمت باز کند کسی نمی‌تواند ببندد،﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾؛یعنی فیضش را بردارد﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾،[22] این‌طور نیست که ذات اقدس الهی چیزی به عنوان ضلالت دامن‌گیر کسی بکند، فیض خودش را که بردارد این بیچاره می‌افتد. اگر ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[23] است و هیچ پناهگاهی برای این شخص نیست و تنها کسی که او را نگه می‌دارد فیض الهی است، فرمود: ﴿وَ مَا لَکُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ﴾؛[24] غیر از خدا ولیّ برای اینها نیست، چرا؟ برای اینکه صدر و ساقه عالم سپاه و ستاد الهی‌ هستند ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[25] اگر خدا فیض خود را از زید بردارد، آن وقت چه کسی به زید کمک می‌کند؟! چون همه موجودات سپاه و ستاد الهی‌ هستند﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، مگر جُند الهی به غیر دستور الهی کار انجام می‌دهد؟! لذا آغاز سوره مبارکه «فاطر» یک بیان جامعیبرای تبیین این‌گونه از مسائل است.یا فیض الهی به کسی می‌رسد:﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ﴾؛ دری که خدا روی رحمت باز کند، کسی نمی‌تواند ببندد!یا می‌بینیم که چندین بار به این شخص فیض رسانده، کمک کرده، اغماض و عفو کرده،ولی این شخص بیراهه می‌رود ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾؛ فیض خود را از این به بعد به او نمی‌دهد،﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾؛ آن وقت می‌افتد. «إضلال» ذات اقدس الهی ابتدایی نیست،یک؛ کیفری است، دو؛ بازگشت «إضلال» کیفری به امساک فیض است و نه اعطای«ضلالت» که چیزی به کسیبه عنوان «ضلالت» دهد، سه؛ پس این بخش از آیه 44 که فرمود: ﴿وَ مَن یُضْلِلِ﴾؛کسی را که خدا گمراه کند هیچ پناهگاهی نداردکهاین مضمون چند بار در همین سوره «شوریٰ» تکرار شد، همین است:﴿وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ﴾.

بخشدیگر این است که ذات اقدس الهی جریان قیامت را خوب ترسیم می‌کند؛یکی اینکه همگان به حضور خدا می‌رسند:﴿یُعْرَضُونَ عَلَی رَبِّهِمْ﴾[26] که سانِ عمومی است،﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[27] این سانِ عمومی است که ﴿یُعْرَضُونَ عَلَی رَبِّهِمْ﴾.دوم اینکه مؤمنان با بهشت روبه‌رو می‌شوند؛البته یک بحث خاص دارد.سوم اینکه منافقان و کافران با جهنّم روبه‌رو می‌شوند که این را هم در برزخ مشخص فرمود و هم در قیامت از دو جهت مشخص کرد؛ در برزخ فرمود آلِ فرعون کسانی هستند که ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَ عَشِیّاً﴾؛[28] بامداد و شامگاه، چون بامداد و شامگاه برای برزخ است، در قیامت که بامداد و شامگاه نیست، چون بساط آسمان و زمین که برچیده شد ما شب و روزی نداریم. در برزخ این تمثلات بامداد و شامگاه هست که ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَ عَشِیّاً﴾، این ﴿غُدُوّاً وَ عَشِیّاً﴾یا به معنای بامداد و شامگاه است یا کنایه از استمرار می‌باشد. کانالی از جهنّم به قبر این آلِ فرعون کشیده می‌شود و اینها از دور آن شعله‌ها را می‌بینند که عَرض از دور است. وقتی صحنه قیامت شد، هم آتش آنها را می‌بیند و هم آنها آتش را می‌بینند؛آنها وقتی آتش را می‌بینند، همین آیاتی است که بخشی از اینها ـ در بحث دیروز ـ گذشت که﴿وَ تَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾؛اینها وقتی آتش را دیدند، به جای اینکه در دنیا خشوع عزیزانه داشته باشند که کار مؤمنان است ـ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[29] خشیت دارند،یک؛ مؤمنان کسانی‌ هستند که﴿هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾،[30] دوـ نه خشیت دارند و نه خشوع در دنیا، در قیامت هم خشیت دارند و هم خشوع؛ مؤمنین در دنیا در نماز عزیزانه خاشع‌ هستند، چون ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِین﴾[31] و کفّار در قیامت هنگام دیدن جهنّم ذلیلانه خشوع دارند که فرمود:﴿وَ تَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ﴾، اگر کسی در دنیا خشوع عزیزانه را رها کرد، در قیامت گرفتار خشوع ذلیلانه خواهد شد.﴿یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾؛ زیر چشم و با نگاه نیمه باز، از ترس این جهنّم را نگاه می‌کنند. پس وقتی اینها به سراغ جهنّم می‌روند، نزدیک جهنّم می‌روند و جهنّم را می‌بینند وضع آنهاچنین است: هم خشوع، هم ذلّت و هم ﴿مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾است؛ امّا از آن طرف، آتش از فاصله دور که اینها را می‌بیند نعره می‌زند:﴿وَ تَرَاهُمْ﴾. در سورهٴ مبارکه «فرقان» آیهٴ دوازده فرمود وقتی آتش اینها را از دور می‌بیند: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾،[32] در بخش‌های دیگر دارد که ﴿تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾.[33]

درباره پلنگ می‌گویند که این پلنگ از حیوانات دیگر خشمناک‌تر و عصبانی‌تر است. این «تَنَمُّر»یک وصف پلنگ‌منشی است که حالا یا افسانه است یا شبیه واقعیت است، می‌گویند این حیوان گاهی از شدّت غضب تکه‌تکه می‌شود، این حالت «تَنَمُّر» است. هیچ حیوانی در غضب و خشم به اندازه «نَمِر» و پلنگ نیست،«تَنَمُّر» چنین خویی است؛ این است که سعدی می‌گوید: «پلنگان رها کرده خوی پلنگی» به آن حد اعلیٰ مثال می‌زند که این حالت «تَنَمُّر» است. این حالت تنمّر در جهنّم برای آتش هست، ﴿تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾؛وقتی کفّار را از دور می‌بیند از شدّت عصبانیت دارد تکه‌تکه می‌شود، نه اینکه کفّار جهنّم را می‌بینند! آنکه ﴿یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾، ﴿یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾ و مانند آن است. آتش قیامت عاقل است، عالِم است، آگاه است، می‌فهمد و«قسیم» آن هم وجود مبارک حضرت امیر است «قَسِیمَ الْجَنَّةِ وَ النَّار»،[34] می‌فهمد چه کسی را بگیرد و چه کسی را نگیرد و می‌شناسد افراد را! می‌بینید که در آیه «رؤیت» را به «نار» اسناد داد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً﴾؛عصبانیمی‌شود و نعره می‌زند، چنین آتشی است. این آتش، آتشی است که خود انسان آن را افروخته است! این کسی که باهوش و حیله و نقشه دارد معصیت می‌کند، این کارعملی عالمانه است که به صورت جهنّم درمی‌آید؛ این عالِم است! بارها این مباحث را ملاحظه کردید، آن‌جا که از جنگل هیزم نیاوردند، فرمود: ﴿وَ امّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[35] هیزم آن‌جا خود ظالم است. وقتی هیزم خود ظالم شد می‌فهمد، چون خودِ این ظالم دارد گُر می‌گیرد، همین ظلمظالم به آن صورت درمی‌آید،﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾که رؤیت را به «نار» اسناد داد، ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِنمَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾. پس کفّار وقتی آتش را می‌بینند، می‌گویند: ﴿هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾و آتش وقتی کفّار را می‌بیندنعره می‌زند:﴿سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾که در بخش‌های دیگر دارد:﴿تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ﴾،اینها می‌گویند آیا راه فرار هست؟ جواب می‌دهند که راه فرار نیست، راه «ضلالت» هست که الآن به صورت جهنّم درآمده است؛ ولی راه فرار نیست،شما می‌گویید آیا راه فرار هست یا نه؟ راه فرار نیست. در بخش‌های دیگر همین عرضه کفّار به جهنّم، گفتگویی بین اینها هست، آیهٴبیست سوره مبارکه «احقاف» این است: ﴿و َیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا و اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْتَسْتَکْبِرُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ و بِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ﴾؛دیروز عزیزِ بی‌جهت بودید، امروز ذلیلِ باجهت هستید.یک انسان تبهکار ربوی، عزیزِ بی‌جهت است، چون عزّت را قرآن مشخص کرده است:﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِین﴾، آن وقت کافر و منافق اگر عزّتی دارند عزیزِ بی‌جهت هستند. هر کس عزیزِ بی‌جهت بود در قیامت ذلیلِ باجهت است که به او می‌گویند امروز﴿أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا﴾؛ شما تمام زیبایی‌ها و خوشی‌های خودتان را از دست دادید، این‌جا جز «نار» خبر دیگری نیست. تعبیر دیگری در قرآن کریم هنگام «عَرض» هست که آیه 34 همین سوره مبارکه «احقاف» است: ﴿وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَ لَیْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَی وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ﴾،«فتحصل» که «عَرض» گاهی مثل﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾در برزخ است و گاهی در قیامت؛ در قیامت «عَرضُ الإنسانِ عَلیَ النّار» است که یک حکم دارد، «عَرضُ النّارِ عَلَی الإنسان» است که حکم دیگر دارد.
[1] بقره/سوره2، آیه188.
[2] توبه/سوره9، آیه111.
[3] نساء/سوره4، آیه32.
[4] نور/سوره24، آیه33.
[5] قصص/سوره28، آیه78.
[6] آل عمران/سوره3، آیه154.
[7] حشر/سوره59، آیه19.
[8] یونس/سوره10، آیه31.
[9] مائده/سوره5، آیه45.
[10] شمس/سوره91، آیه8.
[11] بقره/سوره2، آیه187.
[12] آل عمران/سوره3، آیه117.
[13] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج4، ص102.
[14] شمس/سوره91، آیه7 و 8.
[15] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج‌4، ص18.
[16] فصلت/سوره41، آیه20 و 21.
[17] فرقان/سوره25، آیه44.
[18] شوری/سوره42، آیه38.
[19] نحل/سوره16، آیه125.
[20] نشریه معرفت(052)، معرفت، ج1، ص10.
[21] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص581، ط اسلامی.
[22] فاطر/سوره35، آیه2.
[23] فاطر/سوره35، آیه15.
[24] هود/سوره11، آیه113.
[25] فتح/سوره48، آیه4 و 7.
[26] هود/سوره11، آیه18.
[27] واقعه/سوره56، آیه49 و 50.
[28] غافر/سوره40، آیه46.
[29] فاطر/سوره35، آیه28.
[30] مؤمنون/سوره23، آیه2.
[31] منافقون/سوره63، آیه8.
[32] فرقان/سوره25، آیه12.
[33] ملک/سوره67، آیه8.
[34] الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص570، ط اسلامی.
[35] جن/سوره72، آیه15.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:28

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی