- 719
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 69 سوره یس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 69 سوره یس"
- حقیقتِ انسان مسئول صحنه قیامت؛
- شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»؛
- ضرورت تقاضای برخورد محسنانه از خدا در محکمه قیامت.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّی یُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ (69)
حقیقتِ انسان مسئول صحنه قیامت
تاکنون روشن شد که در جریان معاد، تنها مسئول, حقیقت انسان است و جمیع جوارح و اعضا و قوای او زیرمجموعه او هستند و ابزار او به حساب میآیند و از حقیقت انسان سؤال میشود که این اعضا و جوارح و زیرمجموعه اینها را درست مدیریت کردی یا نه؟ انسان موظف است اعضا و جوارح ظاهری و باطنی را درست مدیریت کند و در معاد مسئول است که نسبت به اینها پاسخ دهد. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[1]ضمیر «کان» به انسان برمیگردد، «کان» انسان مسئول از آنها؛ «فهاهنا امورٌ ثلاثه»: اینکه انسان جامع این قوا و امور است, یک; متّهم اصلی و مُجرم انسان است, دو; در قیامت انسان مسئول است که این اعضا و جوارح را چگونه صرف کرده است. پس اعضا و جوارح مسئول نیستند «مسئولعنه» و زیرمجموعه انسان هستند و انسان موظف است که این امانتهای الهی را درست مصرف کند. آن بیان نورانی حضرت امیر که دارد «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ»[2]همین است که اعضا و جوارحِ شما جنود الهی هستند. ما موظفیم که این امانتها را درست حفظ کنیم و در قیامت تحویل دهیم. از اینکه میبینید خدا میفرماید اینها به خودشان ظلم کردند معلوم میشود که حتی خودِ ما مالک خودمان نیستیم اگر خودِ ما مالک خودمان بودیم تصرّف بد در حیطهٴ هویّت ما ظلم حساب نمیشد، چون در مِلک خود تصرّف میکردیم، معلوم میشود ما مالک خودمان نیستیم؛ لذا کسی حقّ انتحار ندارد.
پس انسان متّهم است, یک; انسان مسئول است, دو; اعضا و جوارح متّهم و مجرم نیستند و اگر آنها سخن گفتند شهادت است، حتی زبان هم اگر سخن بگوید اقرار نیست شهادت است، اگر دست و پا حرف میزنند شهادت است, زبان حرف میزند شهادت است که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾،[3] آن انسان است که این اعضا و جوارح را در راه باطل صرف میکند, این یک مطلب.
پرسش: اعضا و جوارح امانت هستند جان فرمانده است، میشود اینها مسئول نباشند؟
پاسخ: اینها ابزارند و از آنجایی که ابزار هستند چه مسئولیتی دارند؟! انسان قلم را میگیرد مطلب باطل مینویسد یا مطلب حق مینویسد، آنکه نویسنده است مسئول است به نام کاتب وگرنه قلم چه مسئولیتی دارد؟ اعضا و جوارح, ابزار و ادوات و آلات حقیقت انسان هستند، حقیقت انسان متّهم اصلی است.
شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»
مطلب بعدی آن است که در شهادت دو عنصر محوری لازم است: یکی مسئله تحمل, یکی مسئله اَدا. شاهد کسی است که در صحنه حضور داشته باشد و کلّ صحنه را مشاهده کند و ببیند که حق با چه کسی است و حق با چه کسی نیست، این مسئله تحمّل شهادت است و اهل سهو و نسیان هم نباشد در محکمه همانهایی را که دید اَدا کند که این میشود اَدای شهادت؛ این دو عنصر محوری در هر شاهد عدلی و در هر محکمه عدلی لازم است. در قیامت این اعضا و جوارح را به حرف درمیآورند، معلوم میشود این اعضا و جوارح دو مرحله را پشت سر گذاشت و الآن مرحله سوم است؛ آن مرحله اول و دوم یکی این است که در متن حادثه حضور داشت; یعنی انسان کاری را که انجام میدهد دست حاضر است و میفهمد که این کار صحیح است یا باطل و همه خصوصیّات این کار را هم ضبط میکند که این مقام تحمّل شهادت است، چون اگر شاهد در صحنهٴ جُرم حضور نداشته باشد و مشاهده نکند که شهادتِ او در محکمه مسموع نیست. این بیانی که مرحوم محقّق در متن شرایع از وجود مبارک حضرت به عنوان حدیث نبوی مرسل نقل کرد که حضرت به آفتاب اشاره کرد و فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] به شاهد گفت اگر مطلب مثل آفتاب، آفتابی برای تو و روشن است شهادت بده وگرنه ترک کن! ناظر به همین است. شاهد باید در صحنه حضور داشته باشد که بفهمد، معلوم میشود اعضا و جوارح در حین عمل حضور دارند و کاملاً میفهمند، فراموش هم نمیکنند، بعد برای شهادت دادن وارد محکمه الهی میشوند.
پرسش: درک اعضا و جوارح غیر از درک حقیقت انسان است؟
پاسخ: بله, برای اینکه سنگ و گِل درک میکنند, زمین شهادت میدهد, مسجد شهادت میدهد که کدام یک از همسایهها آمدند و کدام یک نیامدند، هم شهادت میدهد و هم شکایت میکند.
مرحله بعدی که وارد صحنه شدند، آماده هستند برای اینکه شهادت را اَدا کنند; منتها مجاز نیستند، زیرا روزی است که هیچکسی بدون اذن خدای سبحان سخن نمیگوید. وقتی ذات اقدس الهی اجازه حرف به اینها داد اینها را «اِنطاق» میکند، امر میکند که بگویید; یعنی آنچه در صحنه عمل مشاهده کردید و کاملاً فهمیدید و کاملاً حفظ کردید و الآن آماده گفتن هستید، بگویید. خدا به اینها در معاد علم نمیدهد، بلکه در کلّ هستی به اینها علم داد؛ اینها نمیگویند «أعلمنا» و «أشهدنا»، بلکه میگویند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾؛[5]ما در صحنه حاضر بودیم میدانستیم چه کردی، همه اینها را حفظ کردیم و الآن وارد محکمه شدیم میخواهیم اَدا کنیم؛ مجاز نبودیم و خدا دستور داد که ما سخن بگوییم، حالا سخن میگوییم. بنابراین هم در مرحله تحمّل حادثه اینها عالِم و امین هستند، هم در مسئله اَدای شهادت عالِم و امین هستند، چون شهادت به این دو عنصر محوری وابسته است.
ضرورت تقاضای برخورد محسنانه از خدا در محکمه قیامت
مسئله بعدی آن است که آن قاضی وقتی میخواهد بعد از بررسی، جزا بدهد، گاهی به عنوان قاضی عدل است، گاهی به عنوان قاضی فضل و احسان. اینکه در دعاها در نماز و غیر نماز عرض میکنیم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِکَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِکَ»[6] همین است؛ یعنی خدایا چه در دنیا و چه در آخرت، مخصوصاً در محکمه آخرت وقتی ما را حاضر کردی با ما عادلانه رفتار نکن با ما فاضلانه و محسنانه رفتار کن، اگر با عدل بخواهی با ما رفتار کنی ما مشکل داریم, اگر بخواهی با فضل و احسان با ما رفتار کنی ما امیدواریم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِکَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِکَ». در جریان کیفر ذات اقدس الهی حتماً عادل است و هرگز ـ معاذ الله ـ از عدل پایینتر نمیآید ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛[7] لذا این تعبیر ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[8] یک بار در قرآن آمده که آن هم مخصوص کیفر است؛ یعنی کیفرِ ما حتماً بیش از استحقاق نیست، ممکن است کمتر باشد؛ این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفیِ مازاد است نه نفی مادون; ولی نسبت به پاداش اگر بخواهد مؤمنان و پرهیزکاران را جزا دهد، اگر عادلانه باشد به همان اندازه جزا میدهد؛ ولی وعده الهی این است که ما عادلانه رفتار نمیکنیم، ما فاضلانه و محسنانه رفتار میکنیم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾[9]هست, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] هست، تا هفتصد برابر و هزار و دویست برابر و امثال ذلک که اینها هم جزاست و در حقیقت معنای جزا هم اخذ نشده که معادل با آن مجزی و آن کار باشد. پس ذات اقدس الهی با این صحنه دارد کار میکند.
تهدید به محرومیت بینایی از چشم در همین دنیا
بعد میفرماید قدرتهای مالی شما را ما در سوره «سبأ» و «فاطر»[11] گفتیم که کسانی قبل از شما ـ یعنی صنادید قریش ـ در حجاز بودند که شما یک دهم ثروت آنها را نداشتید و ندارید ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾،[12] ما آنها را از بین بردیم الآن هم نسبت به اعضا و جوارح شما اگر بخواهید چشمتان را مَسخ میکنیم, «مطموس العین»؛[13] یعنی صاف شده، این چشم که صاف شود دیگر جایی را نمیبیند یا شما را مَسخ میکنیم نه قدرت رفتن دارید نه قدرت برگشت دارید ناچارید همانجا بایستید؛ این قدرت هست، به دلیل اینکه ما یک قطره آب را به این صورت در آوردیم و الآن هم میتوانیم برگردانیم؛ شما هم که هر روز مشاهده میکنید که ضعفی را ما به قوّت, قوّتی را به ضعف تبدیل کردیم و میکنیم، این کودکان را که ضعیف بودند جوان و نوجوان و میانسال میکنیم، اینها را نیرومند میکنیم، بعد دوران فرتوتی و کهنسالی میرسد اینها را ضعیف میکنیم, ضعف است همینطور به تدریج و اصل کلی را هم که در همه میبینید ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ شما روزانه این تحوّلات را دارید میبینید. اصلِ کار را هم ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[14] یک قطره آب بود که ما به صورت چشم و گوش درآوردیم, قلب و مغز درآوردیم, اعضا و جوارح درآوردیم اینکه نداشت و الآن هم میتوانیم بگیریم. بنابراین هیچکسی نمیتواند به خودش بسنده کند، اکتفا کند, مغرور شود و مانند آن. فرمود ما همه این توانها را که داریم هیچکدام را در دنیا برای شما اِعمال نکردیم؛ صحنه, صحنه معاد است. شما با یک کاروان محشور میشوید و همه اعمال دوران هفتاد هشتاد ساله شما با شما هست, همه شاهدها با شما هستند، گذشته از اینکه ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[15] همه اینها هستند، هر کسی با یک قافله وارد صحنه میشود، دیگر هیچ راهی برای انکار نیست; لذا فرمود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ گاهی دست و پا ناله میکنند و به خدا میگویند این شخص ما را بیراهه مصرف کرده است ما آماده نبودیم که به بیراهه صرف شویم؛ با ما گفتگو میکنند و اگر خواستیم آنها شهادت دهند، چون هر دو عنصر را واجد هستند شهادت اینها هم شهادت عدل است؛ آنها هم نمیتوانند اعتراض کنند و بگویند برخلاف شهادت دادی, میگویند چرا شهادت دادید؟ میگویند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ نه اینکه «أعلمنا» یا «أشهدنا»، این چنین نیست.
لزوم تأسّی به حضرت علی(علیه السلام) در تقاضای مهلت به جوارح تا پایان عمر
فرمود اینها که در دنیا به این صورت هستند ما اگر بخواهیم چشم اینها را میگیریم؛ این تمثیل است، اعضا و جوارح دیگر هم همینطور است. این دعاهای نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ در دعای عرفه سیّدالشهداء(سلام الله علیه) هم هست ـ این دعاها خیلی دعاهای کریمانه است؛ دعای نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه این است که خدایا همه اعضا و جوارح را دادی، ما هم همه اعضا و جوارح را تقدیم میکنیم، اما اینطور نباشد که اول اعضا و جوارح را بگیری و بعد جان ما را بگیری؛ یعنی چشمِ ما را بگیری, دست و پای ما را بگیری تا ما به بچههایمان محتاج باشیم، ولو به حسن و حسین(علیهما السلام)؛ این کرامت حضرت امیر است و ما هم باید همین دعا را بکنیم. مضمون این دعا این است که به ذات اقدس الهی عرض میکند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی وَ أَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی»[16] خدایا همه اینها نعمتهای تو هستند و همه اینها امانت هستند ما هم همه اینها را تقدیم میکنیم، اما اینطور نباشد که اول اعضا و جوارح ما را بگیری که ما به بچههایمان محتاج باشیم و بعد جان ما را بگیری. فرمود موقعی که میخواهی بگیری اول جانمان را بگیر، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته میشوند. این تعبیر لطیف وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» همین است که حضرت عرض میکند خدایا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهمترین عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض کرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»[17]اینطور نیست که اول چشم را بگیری, گوش را بگیری که من محتاج بچهها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ یعنی چشم و گوش بروند و من بمانم، این کار را خدایا نکن! آنها را وارث من قرار بده! که من بروم، آنها بعد از من یقیناً خواهند رفت. این «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی» از لطیفترین تعبیرات دعای نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) است؛ این دعا، دعای کریمانه است و اینها که خاندان کَرَم هستند دعاهایشان این است گرچه همه حاجتها را آنها از خدا میخواهند، اما آن راز و نیاز خصوصی اینها در همین محور کرامت است که با کرامت زندگی کنند, با کرامت بمیرند, محتاج به بچهها و ویلچر نباشند، راحت زندگی کنند و راحت هم رحلت کنند.
ناتوانی انسان بر سبقت با توجه به محرومیت او از چشم
فرمود من اگر بخواهم چنین است ﴿لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ﴾، «طَمیس»؛ یعنی صاف, چشمهای اینها را صاف میکنم، حالا اگر چشم اینها صاف شود اینها بخواهند این راه صاف را بروند ولو اتوبان هم باشند نمیتوانند بروند. ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ﴾ بخواهند سبقت بگیرند و بروند ﴿فَأَنَّی یُبْصِرُونَ﴾ کجا را میتوانند ببینند؟!
تهدید به قدرت الهی بر مَسخ انسان بدون ابزار
اگر اینها را مسخ کنیم؛ نظیر ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾[18] در همان منزلت و در هر سِمتی که هستند ما دیگر لازم نیست ابزار بیاوریم دستگاه عکسبرداری بیاوریم, دستگاه جراحی بیاوریم که کسی را مسخ کنیم، اینها نیست؛ همانجا که هستند مسخ میکنیم، خدا با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾[19] کار میکند. مستحضرید علوم تجربی در عین حال که محترم است اگر تجربه باشد ـ نه خیال و قیاس و گمان و وهم باشد، تجربه حتماً باید به برهان عقلی تکیه کند ـ حجّت است، اما حجّت مُثبِت نه حجّت نافی, همیشه تجربه تکبُعدی است؛ یعنی تمام علوم پزشکی میگوید این دارو برای فلان درد خوب است که این راه علمی است؛ اما این درد را از راه دیگر نمیشود معالجه کرد او حقّ حرف زدن ندارد، زیرا آن را تجربه نکرده است. هیچ دانش تجربی لسان نفی ندارد. اگر گفتند ولیّای از اولیای خدا با یک حمد، بیماری را شفا داد تجربه نمیتواند انکار کند، چون آن را تجربه نکرده، آن چیزی را که تجربه کرده این است که فلان دارو برای درمان فلان درد خوب است که این یک مطلب علمی است، اما غیر از این راهی نیست، این را که تجربه نکرده است؛ این را از راه تجرید ثابت کردند و ثابت هم میشود.
بنابراین علوم تجربی همیشه تکبُعدی است، مثل تجریدی نیست و مثل بحثهای کلامیِ فلسفه نیست که دو طرف را ببیند و فتوا دهد؛ علمِ تجربی در همان حوزهای که آزمایش کرد تجربه میکند. غرض این است که «طَمس عین» و مانند آن, درمان چشم یا آسیب رساندن چشم از راه تجربه ابزاری میخواهد، اما از غیر راه تجربه چنین دلیلی بر نفی نیست.
طَمْس و مَسْخ دال بر توانایی خدا و نشانه آن در فرسودگی جسم
فرمودند در هر شرایطی که هستند، ﴿عَلی مَکانَتِهِمْ﴾ هستند هم میتوانیم طمس کنیم و هم میتوانیم مسخ کنیم؛ این ﴿عَلی مَکانَتِهِمْ﴾ میتواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد. هر کسی در هر شرایطی که هست میتوانیم نیرو را از او بگیریم، آن وقت اینها چه کار میتوانند بکنند؟ نه میتوانند برگردند و نه میتوانند راهشان را ادامه دهند این کارها را میتوانیم انجام دهیم و نشانه آن هم این است که اینها هر روز دارند ضعف و قوّت را میبینند. در سوره مبارکه «روم» فرمود ما هر روز اینها را با این وضع مشاهده میکنند که از ضعف به قوّت, از قوّت به ضعف دارند میآیند ما اینها را مرتّباً کم کردیم, زیاد کردیم که اول اینها ضعیف هستند، بعد به صورت قوی درمیآیند، دوباره در دوران سالمندی به صورت ضعف برمیگردند؛ آیه 54 سوره مبارکه «روم» این است ﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾ که در برخی از قرائتها «ضُعف» قرائت شده است ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ﴾ بعد ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾[20]کذا و کذا. در اینجا هم میفرماید: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ شما که میبینید همه توانها طولی نمیکشد گرفته میشود, پس میشود داد, میشود گرفت, میشود نگه داشت، شما با کدام قدرت در برابر ذات اقدس الهی این مقاومتها را میکنید؟ ﴿أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾.
در سوره مبارکه «حج» هم فرمود ما آنچه را دادیم ممکن است از شما بگیریم؛ ولی همان دعاهای الهی و این دعای نورانی حضرت امیر و سیّدالشهداء(سلام الله علیهما) باعث میشود که خدا با اینها کریمانه رفتار کند. در سوره مبارکه «حج» آیه پنج به این صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ اگر این را فراموش کردید دیگر حیثیتی برای آدم نمیماند. فرمود این قدرتها و این تواناییهایی که دارید اگر در دوران سالمندی به فراموشی مبتلا شوید چه کار میتوانید کنید؟ یک مُرده متحرّک هستید قبل آن هم این است که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾ ما شما را با این تحوّلات آفریدیم ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾[21] پایان کار این است.
امانت الهی بودن توانایی جسمی و روانی و لزوم استفاده صحیح از آن
بنابراین تمام این تواناییها چه در قسمتهای بدنی, چه قسمتهای نفسی و روانی در اختیار ذات اقدس الهی است و ما موظفیم این امانتها را درست مصرف کنیم و در دعاها هم کریمانه از خدا بخواهیم تا زندهایم آبرومندانه زندگی کنیم این را بخواهیم، جدّاً بخواهیم؛ببینید چند دعا در نهجالبلاغه هست که در همین فاز و فضاست. به من فلان چیز و فلان چیز بده اینها را خود ذات اقدس الهی خواهد داد، گرچه ما موظفیم اینها را هم بخواهیم، اما درخواست آن قسمت مهم را هم از ذات اقدس الهی فراموشمان نشود.
عدم رنج اعضا و جوارح هنگام از دست دادن هوش یا انصراف آن
پرسش: اعضا و جوارح رنج عذاب را می کشند؟
پاسخ: نه، دست و پا که رنج نمیبرد; لذا وقتی انسان توجه ندارد او را بیهوش میکنند یا بیهوشی موضعی یا تخدیر بدنی که آمپول تزریق میکنند و این بدن را قطعهقطعه میکنند، بدن که درد را احساس نمیکند، این نفس است که احساس میکند؛ لذا وقتی آمپول بیهوشی زدند یا بیهوشی موضعی کردند این دست را, این پا را قطعهقطعه میکنند هیچ دردی در کار نیست، احساس درد برای نفس است که اگر توجه نداشته باشد دردی نیست, اگر کسی را بیهوش کردند دست و پایش را قطع کردند این احساس نمیکند و اگر کسی هوش او به طرف جای دیگر بود، او هم احساس نمیکند. این بیانی که درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که آن تیر شکسته را از پاشنه پای حضرت در حال نماز درآوردند همین است. اگر محبّت ظاهری بتواند ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾[22] همین است. او در مورد محبّت ظاهری دست خود را میبُرند و احساس نمیکند، اگر برسد به محبّت الهی یقیناً تیر را از پایش در میآورند احساس نمیکند، نه اینکه درد بود و حضرت تحمل کرد، دردی احساس نکرد. احساس برای نفس است وقتی که نفس را بیهوش کردند و حواس نفس به جای دیگر متوجه شد این بدن را «ارباً اربا» کنند دردی در کار نیست، حالا این انصراف گاهی به صورت ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ است که در محبّت ظاهری است یا گاهی کشیدن تیر از پای حضرت امیر است که در محبّت واقعی است یا در صحنههای دیگر است؛ ولی مادامی که نفس به بدن توجه دارد دادش درمیآید، برای اینکه نفس است که ادراک میکند. فرمود: ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾.
دفاع از رسول خدا و رهاورد دین با نفی شعر و شاعری از او
چون در سوره مبارکه «یس» از وحی و نبوّت و توحید و معاد سخن به میان میآید گاهی برهان بر توحید است، گاهی بر وحی و نبوّت است و گاهی بر معاد است، مسئله معاد را اینجا به پایان میبرند، گرچه در پایان سوره مبارکه «یس» ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾[23] باز سخن از معاد است و احیای نفوس است و ابدان است و امثال ذلک، اما درباره وحی و نبوّت شبههای که منکران وحی و نبوّت در حجاز داشتند این بود که گاهی میگفتند این شعر است, گاهی میگفتند کهانت است, گاهی میگفتند کذب است, گاهی میگفتند افسانه است و مانند آن و وجود مبارک حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ گاهی متّهم میکردند که شاعر است, گاهی کاهن است, گاهی ساحر است, گاهی کاذب است و گاهی مُفتری است و مانند آن.
در این بخش از وجود مبارک حضرت و همچنین از کتاب و دین او و رهآورد او دفاع فرمود که اینکه شما میگویید او شاعر است، شاعر نیست؛ در بخشهای دیگر هم از افترا دفاع کرده؛ در بخشهایی هم از کهانت و سِحر دفاع کرده و در این بخش از شعر بودن دفاع کرده است.
خدمت اسلام به شعر با نفی شعرهای خیالی و رواج نظم حکیمانه
شعری که در جاهلیّت رسم بود شعر خیالی بود؛ یعنی خیالات را, اوهام را, حرفهای غیر عالمانه را و حرفهای غیر معقول را با نظمهای خاص در تشبیه و غیر تشبیه ارائه میکردند که این کارِ رسمی اعراب آن روز بود، اسلام که آمد چندین کار کرد که این را به صورت هنر در بیاورد؛ این ظرفیت را, این لیاقت را, این ظرف را از آن مظروفهای خالی تُهی و تخلیه کند مظروف خوب در آن بریزد؛ اولاً فرمود جاهای عمومی که شما شعر میخوانید قدغن است، روز جمعه که با هم جمع میشوید خواندن شعر مکروه است, مسجد که با هم جمع میشوید خواندن شعر مکروه است. این زمان و زمین را تطهیر کرد که اینجاها خیالبافی نکنید، بعد کمکم معارف را به یاد اینها داد، دستمایه به اینها آموخت و حکیمانه اینها را پروراند، بعد ضمناً اشاره کرد که این معارف را در آن وزنها بریزید. در جریان غدیر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از نصب وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به دیگری فرمود حالا بلند شو این جریان را به نظم درآور, او بلند شد در حضور حضرت آن محتوای ولایتمداری را به قالب نظم در آورده؛[24] از همان زمان، البته قبل آن هم شروع شد کمکم شعرها وضع خاصّی پیدا کردند اگر لَبید گفت:
«أَلَا کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ ٭٭٭ وَ کُلُ نَعِیمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ»
حضرت فرمود: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِیدٍ»[25]قول لبید است.
بنابراین اگر هنری هست؛ مثلاً کسی خطّ خوبی دارد و جامعهای خطّاط خوب دارد نباید بگوییم خطّ خوب بد است باید مطالب خوب را به او آموخت که او با خطّ خوب ارائه کند، اگر کسی ذوق شعری دارد با نظم خاص شعر میگوید مطالب معقول را باید یاد او داد که او به صورت نظم در بیاورد.
نمونهای از تلاش علمای دین در حفظ آبروی شعر
آبروی شعر را بزرگان ما حفظ کردند مثلاً علامه بحرالعلوم با گفتنِ آن دُرّه نجفیه در بحثهای فقهی به نظم آبرو داد، مرحوم حکیم سبزواری فلسفه را به نظم در آورد آبرو داد, مرحوم آقا شیخ محمدحسین غروی اصفهانی کمپانی تحفةالحکیم نوشت فلسفه را به نظم درآورد, ابنمالک نحو را به صورت نظم عربی درآورد و آبرو داد, شهید آقا شیخ فضل الله نوری او بخشی از فقه را به صورت نظم درآورد به شعر آبرو داد, در پایان من لا یحضره الفقیه مرحوم ابنبابویه قمی آنجا ایشان چند جمله دارند میگویند این از کلماتی است که قبل از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی این کلمات را نگفت, چند جمله را میشمارند «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ»[26] این «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ»؛ یعنی الآن تنور گرم است نان ببندید، این جمله «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ» را قبل از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی نگفت، یکی از جملههایی که قبل از آن حضرت کسی نگفت این است که «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً»[27] آنگاه اشعاری نظیر سنایی, ملای رومی, حافظ, اینها را مرحوم مجلسی اول در شرح من لا یحضره الفقیه[28] میشمارند که اینها به وزن آبرو دادند.
علم نبودن شعرهای خیالی نزد خواجه طوسی و علامه حلی(رضوان الله علیهما)
مستحضرید شعر خیالی علم نیست؛ شما حتماً در بخشهای الجوهر النضید توجه کردید، مرحوم خواجه هم متن منطق را نوشت, هم متن کلام را, متن منطق ایشان همان منطق التجرید است که مرحوم علامه شاگرد ایشان شرح کرده به نام الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، کلام را نوشت مرحوم علامه شرح کرده که کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد که بعد گفتند حالا شما میگویید ما مثل او در عصر او ندیدیم این کلمه عصرِ او زاید است مگر مثل خواجه قبلاً بود یا بعداً کسی آمد؟ مرحوم خواجه در متن منطق التجرید مسئله برهان را صناعت علمی میداند، مسئله جدل را صناعت علمی میداند, مسئله خطابه را صناعت علمی میداند؛ در این صناعات خمس وقتی نوبت به شعر میرسد میگوید: «فی صناعة الشعر» نمیگوید «صناعةٌ علمیة». تفطّن مرحوم علامه در شرح منطق التجرید این است که چرا خواجه درباره برهان میگوید صناعت علمی, درباره جدل میگوید صناعت علمی, درباره خطابه میگوید صناعت علمی, به شعر که رسیده میگوید: «صناعة الشعر»[29] و نمیگوید صناعت علمی, علامه میگوید این خیالبافی که علم نیست و به برهان تکیه نمیکند؛ اگر وزن آمده و اگر موزون خوب آمده و اگر معارف بلند در قالب شعر ریخته شد آن وقت میشود صناعت علمی.
رواج نظم حکیمانه میان اعراب و ترکها و ایرانیها
بعد میگوید این شعر با این وزن در ایران, در ترکیه و در بین اعراب، بین این سه قوم شعر با این وزن رواج داشت؛ ولی در یونان، در بین عِبریها, در بین سریانیها شعر با وزن و عروض و قافیه خاصّی که ما داریم رواج نداشت، شعر آنها اشبه به نثر بود؛ نظیر همین شعر نویی که اخیراً رواج پیدا کرد؛ یعنی یونانیها, سریانیها, عبریها شعرهایشان همین شعرهای شبیه شعر نو بود، شعری که وزن داشته باشد حسابِ عروض و قافیه در آن باشد این در بین ایرانیها و آذریزبانها و اعراب بود و خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه امینی را شما میبینید این یازده یا دوازده جلد الغدیر بخش مهمّ آن همین ادبیات شعری است، احادیث آن به اندازه این شعرها نیست؛ این شعر و این ادبیات و این قصاید علمی توانست فضای ولایت را در طیّ این قرنها حفظ کند. چند حدیث مرحوم علامه امینی در الغدیر ذکر کرده؟ اما چندین صفحه شما میبینید با ادبیات همراه است.
مخاطب بودن اندیشه انگیزه در نظم حکیمانه علت تأثیرگذاری آن
این ادبیات انگیزهای است که با اندیشه همراه است؛ یعنی شما میبینید وقتی مطلبی را یک خطیب بیان میکند وقتی به صورت نثر بیان میکند یک اثر دارد، وقتی همان را به صورت نظم بیان میکند اثر مضاعف دارد؛ آنجا که به صورت نثر بیان میکند اندیشه ما مخاطب است, آنجا که به صورت نظم بیان میکند هم اندیشه و هم انگیزه ما اثر دارد، مخصوصاً اگر با یک آهنگ خوبی هم خوانده شود. فرمود آن شعری که شما میگویید ما که یادش ندادیم, یک; ـ این شاگرد ماست ـ شایستهٴ او هم نیست, دو; در تعبیر قرآن کریم کسی که عاقل نیست در حوزه خیال کار میکند خدا از او به «مُختال» یاد میکند قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما تخیّل داریم به باب تفعّل, اختیال داریم باب افتعال, قرآن این باب افتعال را به کار برد؛ ولی باب تفعّل را به کار نبرد ﴿وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[30]«مختال» همین اختیال و خیالباف و خیالزده است، کسی که حرف عقلی ندارد و قابل برهان نیست؛ هَجو, مدح, ثنا و ذمّ او همه آنها در محدوده خیال است، اما اگر «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً» بود هم اندیشه و عقل نظر لذّت میبرد, هم انگیزه و عقل عمل لذّت میبرد; لذا اثربخشی آن بیشتر است. آن زمانی که اسلام آمده و فرمود شما این معارف را در قالب آن وزنها بگذارید شعرای فراوانی پیدا شدند که توانستند همان معارف را به صورت نظم در بیاورند. اینکه فرمود: ﴿الشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[31]﴿أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ﴾[32]همان شعرهای جاهلی و خیالپرور بود; لذا یک عدّه را که استثنا کرده؛ یعنی ما معارفی به اینها یاد دادیم، محتوای خوب به اینها یاد دادیم، بعد این شده حسّان[33] بعد جریان غدیر را مطرح کرده خب آنجا ممکن بود با نثر به پیشگاه حضرت تهنیت عرض کند؛ ولی با نظم اثر و حفظ آن بیشتر است.
[1]اسراء/سوره17، آیه36.
[2]پیام امام امیرالمومنین علیها السلام، ناصرمکارم شیرازی، ج7، ص747.
[3]نور/سوره24، آیه24.
[4]شرائع الإسلام، المحقق الحلی، ج4، ص917.
[5]فصلت/سوره41، آیه21.
[6]شرح الاصول الکافی، الملا صالح مازندرانی، ج10، ص215.
[7]کهف/سوره18، آیه49.
[8]نباء/سوره78، آیه26.
[9]نمل/سوره27، آیه89.
[10]انعام/سوره6، آیه160.
[11]فاطر/سوره35، آیه44.
[12]سبا/سوره34، آیه45.
[13]لسان العرب، ابن منظور، ج6، ص126.
[14]قیامه/سوره75، آیه37.
[15]انفطار/سوره82، آیه10.
[16]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص578.
[18]بقره/سوره2، آیه65.
[19]بقره/سوره2، آیه117.
[20]روم/سوره30، آیه55.
[21]حج/سوره22، آیه5.
[22]یوسف/سوره12، آیه31.
[23]یس/سوره36، آیه78.
[24]مجمع البیان، ج3، ص325.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص295.
[26]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص377.
[27]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص379.
[28]روضة المتقین، ج13، ص8.
[29]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص1936،.
[30]حدید/سوره57، آیه23.
[31]شعراء/سوره26، آیه224.
[32]شعراء/سوره26، آیه226.
[33]کتاب سلیم بن قیس، محمدباقرالانصاری، ج1، ص355.
- حقیقتِ انسان مسئول صحنه قیامت؛
- شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»؛
- ضرورت تقاضای برخورد محسنانه از خدا در محکمه قیامت.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّی یُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَکانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا وَ لا یَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ (69)
حقیقتِ انسان مسئول صحنه قیامت
تاکنون روشن شد که در جریان معاد، تنها مسئول, حقیقت انسان است و جمیع جوارح و اعضا و قوای او زیرمجموعه او هستند و ابزار او به حساب میآیند و از حقیقت انسان سؤال میشود که این اعضا و جوارح و زیرمجموعه اینها را درست مدیریت کردی یا نه؟ انسان موظف است اعضا و جوارح ظاهری و باطنی را درست مدیریت کند و در معاد مسئول است که نسبت به اینها پاسخ دهد. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[1]ضمیر «کان» به انسان برمیگردد، «کان» انسان مسئول از آنها؛ «فهاهنا امورٌ ثلاثه»: اینکه انسان جامع این قوا و امور است, یک; متّهم اصلی و مُجرم انسان است, دو; در قیامت انسان مسئول است که این اعضا و جوارح را چگونه صرف کرده است. پس اعضا و جوارح مسئول نیستند «مسئولعنه» و زیرمجموعه انسان هستند و انسان موظف است که این امانتهای الهی را درست مصرف کند. آن بیان نورانی حضرت امیر که دارد «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ»[2]همین است که اعضا و جوارحِ شما جنود الهی هستند. ما موظفیم که این امانتها را درست حفظ کنیم و در قیامت تحویل دهیم. از اینکه میبینید خدا میفرماید اینها به خودشان ظلم کردند معلوم میشود که حتی خودِ ما مالک خودمان نیستیم اگر خودِ ما مالک خودمان بودیم تصرّف بد در حیطهٴ هویّت ما ظلم حساب نمیشد، چون در مِلک خود تصرّف میکردیم، معلوم میشود ما مالک خودمان نیستیم؛ لذا کسی حقّ انتحار ندارد.
پس انسان متّهم است, یک; انسان مسئول است, دو; اعضا و جوارح متّهم و مجرم نیستند و اگر آنها سخن گفتند شهادت است، حتی زبان هم اگر سخن بگوید اقرار نیست شهادت است، اگر دست و پا حرف میزنند شهادت است, زبان حرف میزند شهادت است که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾،[3] آن انسان است که این اعضا و جوارح را در راه باطل صرف میکند, این یک مطلب.
پرسش: اعضا و جوارح امانت هستند جان فرمانده است، میشود اینها مسئول نباشند؟
پاسخ: اینها ابزارند و از آنجایی که ابزار هستند چه مسئولیتی دارند؟! انسان قلم را میگیرد مطلب باطل مینویسد یا مطلب حق مینویسد، آنکه نویسنده است مسئول است به نام کاتب وگرنه قلم چه مسئولیتی دارد؟ اعضا و جوارح, ابزار و ادوات و آلات حقیقت انسان هستند، حقیقت انسان متّهم اصلی است.
شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»
مطلب بعدی آن است که در شهادت دو عنصر محوری لازم است: یکی مسئله تحمل, یکی مسئله اَدا. شاهد کسی است که در صحنه حضور داشته باشد و کلّ صحنه را مشاهده کند و ببیند که حق با چه کسی است و حق با چه کسی نیست، این مسئله تحمّل شهادت است و اهل سهو و نسیان هم نباشد در محکمه همانهایی را که دید اَدا کند که این میشود اَدای شهادت؛ این دو عنصر محوری در هر شاهد عدلی و در هر محکمه عدلی لازم است. در قیامت این اعضا و جوارح را به حرف درمیآورند، معلوم میشود این اعضا و جوارح دو مرحله را پشت سر گذاشت و الآن مرحله سوم است؛ آن مرحله اول و دوم یکی این است که در متن حادثه حضور داشت; یعنی انسان کاری را که انجام میدهد دست حاضر است و میفهمد که این کار صحیح است یا باطل و همه خصوصیّات این کار را هم ضبط میکند که این مقام تحمّل شهادت است، چون اگر شاهد در صحنهٴ جُرم حضور نداشته باشد و مشاهده نکند که شهادتِ او در محکمه مسموع نیست. این بیانی که مرحوم محقّق در متن شرایع از وجود مبارک حضرت به عنوان حدیث نبوی مرسل نقل کرد که حضرت به آفتاب اشاره کرد و فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] به شاهد گفت اگر مطلب مثل آفتاب، آفتابی برای تو و روشن است شهادت بده وگرنه ترک کن! ناظر به همین است. شاهد باید در صحنه حضور داشته باشد که بفهمد، معلوم میشود اعضا و جوارح در حین عمل حضور دارند و کاملاً میفهمند، فراموش هم نمیکنند، بعد برای شهادت دادن وارد محکمه الهی میشوند.
پرسش: درک اعضا و جوارح غیر از درک حقیقت انسان است؟
پاسخ: بله, برای اینکه سنگ و گِل درک میکنند, زمین شهادت میدهد, مسجد شهادت میدهد که کدام یک از همسایهها آمدند و کدام یک نیامدند، هم شهادت میدهد و هم شکایت میکند.
مرحله بعدی که وارد صحنه شدند، آماده هستند برای اینکه شهادت را اَدا کنند; منتها مجاز نیستند، زیرا روزی است که هیچکسی بدون اذن خدای سبحان سخن نمیگوید. وقتی ذات اقدس الهی اجازه حرف به اینها داد اینها را «اِنطاق» میکند، امر میکند که بگویید; یعنی آنچه در صحنه عمل مشاهده کردید و کاملاً فهمیدید و کاملاً حفظ کردید و الآن آماده گفتن هستید، بگویید. خدا به اینها در معاد علم نمیدهد، بلکه در کلّ هستی به اینها علم داد؛ اینها نمیگویند «أعلمنا» و «أشهدنا»، بلکه میگویند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾؛[5]ما در صحنه حاضر بودیم میدانستیم چه کردی، همه اینها را حفظ کردیم و الآن وارد محکمه شدیم میخواهیم اَدا کنیم؛ مجاز نبودیم و خدا دستور داد که ما سخن بگوییم، حالا سخن میگوییم. بنابراین هم در مرحله تحمّل حادثه اینها عالِم و امین هستند، هم در مسئله اَدای شهادت عالِم و امین هستند، چون شهادت به این دو عنصر محوری وابسته است.
ضرورت تقاضای برخورد محسنانه از خدا در محکمه قیامت
مسئله بعدی آن است که آن قاضی وقتی میخواهد بعد از بررسی، جزا بدهد، گاهی به عنوان قاضی عدل است، گاهی به عنوان قاضی فضل و احسان. اینکه در دعاها در نماز و غیر نماز عرض میکنیم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِکَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِکَ»[6] همین است؛ یعنی خدایا چه در دنیا و چه در آخرت، مخصوصاً در محکمه آخرت وقتی ما را حاضر کردی با ما عادلانه رفتار نکن با ما فاضلانه و محسنانه رفتار کن، اگر با عدل بخواهی با ما رفتار کنی ما مشکل داریم, اگر بخواهی با فضل و احسان با ما رفتار کنی ما امیدواریم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِکَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِکَ». در جریان کیفر ذات اقدس الهی حتماً عادل است و هرگز ـ معاذ الله ـ از عدل پایینتر نمیآید ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛[7] لذا این تعبیر ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[8] یک بار در قرآن آمده که آن هم مخصوص کیفر است؛ یعنی کیفرِ ما حتماً بیش از استحقاق نیست، ممکن است کمتر باشد؛ این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفیِ مازاد است نه نفی مادون; ولی نسبت به پاداش اگر بخواهد مؤمنان و پرهیزکاران را جزا دهد، اگر عادلانه باشد به همان اندازه جزا میدهد؛ ولی وعده الهی این است که ما عادلانه رفتار نمیکنیم، ما فاضلانه و محسنانه رفتار میکنیم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾[9]هست, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] هست، تا هفتصد برابر و هزار و دویست برابر و امثال ذلک که اینها هم جزاست و در حقیقت معنای جزا هم اخذ نشده که معادل با آن مجزی و آن کار باشد. پس ذات اقدس الهی با این صحنه دارد کار میکند.
تهدید به محرومیت بینایی از چشم در همین دنیا
بعد میفرماید قدرتهای مالی شما را ما در سوره «سبأ» و «فاطر»[11] گفتیم که کسانی قبل از شما ـ یعنی صنادید قریش ـ در حجاز بودند که شما یک دهم ثروت آنها را نداشتید و ندارید ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾،[12] ما آنها را از بین بردیم الآن هم نسبت به اعضا و جوارح شما اگر بخواهید چشمتان را مَسخ میکنیم, «مطموس العین»؛[13] یعنی صاف شده، این چشم که صاف شود دیگر جایی را نمیبیند یا شما را مَسخ میکنیم نه قدرت رفتن دارید نه قدرت برگشت دارید ناچارید همانجا بایستید؛ این قدرت هست، به دلیل اینکه ما یک قطره آب را به این صورت در آوردیم و الآن هم میتوانیم برگردانیم؛ شما هم که هر روز مشاهده میکنید که ضعفی را ما به قوّت, قوّتی را به ضعف تبدیل کردیم و میکنیم، این کودکان را که ضعیف بودند جوان و نوجوان و میانسال میکنیم، اینها را نیرومند میکنیم، بعد دوران فرتوتی و کهنسالی میرسد اینها را ضعیف میکنیم, ضعف است همینطور به تدریج و اصل کلی را هم که در همه میبینید ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ شما روزانه این تحوّلات را دارید میبینید. اصلِ کار را هم ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[14] یک قطره آب بود که ما به صورت چشم و گوش درآوردیم, قلب و مغز درآوردیم, اعضا و جوارح درآوردیم اینکه نداشت و الآن هم میتوانیم بگیریم. بنابراین هیچکسی نمیتواند به خودش بسنده کند، اکتفا کند, مغرور شود و مانند آن. فرمود ما همه این توانها را که داریم هیچکدام را در دنیا برای شما اِعمال نکردیم؛ صحنه, صحنه معاد است. شما با یک کاروان محشور میشوید و همه اعمال دوران هفتاد هشتاد ساله شما با شما هست, همه شاهدها با شما هستند، گذشته از اینکه ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾[15] همه اینها هستند، هر کسی با یک قافله وارد صحنه میشود، دیگر هیچ راهی برای انکار نیست; لذا فرمود: ﴿الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ گاهی دست و پا ناله میکنند و به خدا میگویند این شخص ما را بیراهه مصرف کرده است ما آماده نبودیم که به بیراهه صرف شویم؛ با ما گفتگو میکنند و اگر خواستیم آنها شهادت دهند، چون هر دو عنصر را واجد هستند شهادت اینها هم شهادت عدل است؛ آنها هم نمیتوانند اعتراض کنند و بگویند برخلاف شهادت دادی, میگویند چرا شهادت دادید؟ میگویند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ نه اینکه «أعلمنا» یا «أشهدنا»، این چنین نیست.
لزوم تأسّی به حضرت علی(علیه السلام) در تقاضای مهلت به جوارح تا پایان عمر
فرمود اینها که در دنیا به این صورت هستند ما اگر بخواهیم چشم اینها را میگیریم؛ این تمثیل است، اعضا و جوارح دیگر هم همینطور است. این دعاهای نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ در دعای عرفه سیّدالشهداء(سلام الله علیه) هم هست ـ این دعاها خیلی دعاهای کریمانه است؛ دعای نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه این است که خدایا همه اعضا و جوارح را دادی، ما هم همه اعضا و جوارح را تقدیم میکنیم، اما اینطور نباشد که اول اعضا و جوارح را بگیری و بعد جان ما را بگیری؛ یعنی چشمِ ما را بگیری, دست و پای ما را بگیری تا ما به بچههایمان محتاج باشیم، ولو به حسن و حسین(علیهما السلام)؛ این کرامت حضرت امیر است و ما هم باید همین دعا را بکنیم. مضمون این دعا این است که به ذات اقدس الهی عرض میکند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی وَ أَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی»[16] خدایا همه اینها نعمتهای تو هستند و همه اینها امانت هستند ما هم همه اینها را تقدیم میکنیم، اما اینطور نباشد که اول اعضا و جوارح ما را بگیری که ما به بچههایمان محتاج باشیم و بعد جان ما را بگیری. فرمود موقعی که میخواهی بگیری اول جانمان را بگیر، بعد اعضا و جوارح هم به تبع جان گرفته میشوند. این تعبیر لطیف وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» همین است که حضرت عرض میکند خدایا! اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. مهمترین عضو همان «سمع» و «بصر» است عرض کرد: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»[17]اینطور نیست که اول چشم را بگیری, گوش را بگیری که من محتاج بچهها باشم. من وارث چشم و گوش باشم؛ یعنی چشم و گوش بروند و من بمانم، این کار را خدایا نکن! آنها را وارث من قرار بده! که من بروم، آنها بعد از من یقیناً خواهند رفت. این «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی» از لطیفترین تعبیرات دعای نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) است؛ این دعا، دعای کریمانه است و اینها که خاندان کَرَم هستند دعاهایشان این است گرچه همه حاجتها را آنها از خدا میخواهند، اما آن راز و نیاز خصوصی اینها در همین محور کرامت است که با کرامت زندگی کنند, با کرامت بمیرند, محتاج به بچهها و ویلچر نباشند، راحت زندگی کنند و راحت هم رحلت کنند.
ناتوانی انسان بر سبقت با توجه به محرومیت او از چشم
فرمود من اگر بخواهم چنین است ﴿لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلی أَعْیُنِهِمْ﴾، «طَمیس»؛ یعنی صاف, چشمهای اینها را صاف میکنم، حالا اگر چشم اینها صاف شود اینها بخواهند این راه صاف را بروند ولو اتوبان هم باشند نمیتوانند بروند. ﴿فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ﴾ بخواهند سبقت بگیرند و بروند ﴿فَأَنَّی یُبْصِرُونَ﴾ کجا را میتوانند ببینند؟!
تهدید به قدرت الهی بر مَسخ انسان بدون ابزار
اگر اینها را مسخ کنیم؛ نظیر ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾[18] در همان منزلت و در هر سِمتی که هستند ما دیگر لازم نیست ابزار بیاوریم دستگاه عکسبرداری بیاوریم, دستگاه جراحی بیاوریم که کسی را مسخ کنیم، اینها نیست؛ همانجا که هستند مسخ میکنیم، خدا با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾[19] کار میکند. مستحضرید علوم تجربی در عین حال که محترم است اگر تجربه باشد ـ نه خیال و قیاس و گمان و وهم باشد، تجربه حتماً باید به برهان عقلی تکیه کند ـ حجّت است، اما حجّت مُثبِت نه حجّت نافی, همیشه تجربه تکبُعدی است؛ یعنی تمام علوم پزشکی میگوید این دارو برای فلان درد خوب است که این راه علمی است؛ اما این درد را از راه دیگر نمیشود معالجه کرد او حقّ حرف زدن ندارد، زیرا آن را تجربه نکرده است. هیچ دانش تجربی لسان نفی ندارد. اگر گفتند ولیّای از اولیای خدا با یک حمد، بیماری را شفا داد تجربه نمیتواند انکار کند، چون آن را تجربه نکرده، آن چیزی را که تجربه کرده این است که فلان دارو برای درمان فلان درد خوب است که این یک مطلب علمی است، اما غیر از این راهی نیست، این را که تجربه نکرده است؛ این را از راه تجرید ثابت کردند و ثابت هم میشود.
بنابراین علوم تجربی همیشه تکبُعدی است، مثل تجریدی نیست و مثل بحثهای کلامیِ فلسفه نیست که دو طرف را ببیند و فتوا دهد؛ علمِ تجربی در همان حوزهای که آزمایش کرد تجربه میکند. غرض این است که «طَمس عین» و مانند آن, درمان چشم یا آسیب رساندن چشم از راه تجربه ابزاری میخواهد، اما از غیر راه تجربه چنین دلیلی بر نفی نیست.
طَمْس و مَسْخ دال بر توانایی خدا و نشانه آن در فرسودگی جسم
فرمودند در هر شرایطی که هستند، ﴿عَلی مَکانَتِهِمْ﴾ هستند هم میتوانیم طمس کنیم و هم میتوانیم مسخ کنیم؛ این ﴿عَلی مَکانَتِهِمْ﴾ میتواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد. هر کسی در هر شرایطی که هست میتوانیم نیرو را از او بگیریم، آن وقت اینها چه کار میتوانند بکنند؟ نه میتوانند برگردند و نه میتوانند راهشان را ادامه دهند این کارها را میتوانیم انجام دهیم و نشانه آن هم این است که اینها هر روز دارند ضعف و قوّت را میبینند. در سوره مبارکه «روم» فرمود ما هر روز اینها را با این وضع مشاهده میکنند که از ضعف به قوّت, از قوّت به ضعف دارند میآیند ما اینها را مرتّباً کم کردیم, زیاد کردیم که اول اینها ضعیف هستند، بعد به صورت قوی درمیآیند، دوباره در دوران سالمندی به صورت ضعف برمیگردند؛ آیه 54 سوره مبارکه «روم» این است ﴿اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾ که در برخی از قرائتها «ضُعف» قرائت شده است ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ﴾ بعد ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾[20]کذا و کذا. در اینجا هم میفرماید: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ﴾ شما که میبینید همه توانها طولی نمیکشد گرفته میشود, پس میشود داد, میشود گرفت, میشود نگه داشت، شما با کدام قدرت در برابر ذات اقدس الهی این مقاومتها را میکنید؟ ﴿أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾.
در سوره مبارکه «حج» هم فرمود ما آنچه را دادیم ممکن است از شما بگیریم؛ ولی همان دعاهای الهی و این دعای نورانی حضرت امیر و سیّدالشهداء(سلام الله علیهما) باعث میشود که خدا با اینها کریمانه رفتار کند. در سوره مبارکه «حج» آیه پنج به این صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ اگر این را فراموش کردید دیگر حیثیتی برای آدم نمیماند. فرمود این قدرتها و این تواناییهایی که دارید اگر در دوران سالمندی به فراموشی مبتلا شوید چه کار میتوانید کنید؟ یک مُرده متحرّک هستید قبل آن هم این است که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾ ما شما را با این تحوّلات آفریدیم ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾[21] پایان کار این است.
امانت الهی بودن توانایی جسمی و روانی و لزوم استفاده صحیح از آن
بنابراین تمام این تواناییها چه در قسمتهای بدنی, چه قسمتهای نفسی و روانی در اختیار ذات اقدس الهی است و ما موظفیم این امانتها را درست مصرف کنیم و در دعاها هم کریمانه از خدا بخواهیم تا زندهایم آبرومندانه زندگی کنیم این را بخواهیم، جدّاً بخواهیم؛ببینید چند دعا در نهجالبلاغه هست که در همین فاز و فضاست. به من فلان چیز و فلان چیز بده اینها را خود ذات اقدس الهی خواهد داد، گرچه ما موظفیم اینها را هم بخواهیم، اما درخواست آن قسمت مهم را هم از ذات اقدس الهی فراموشمان نشود.
عدم رنج اعضا و جوارح هنگام از دست دادن هوش یا انصراف آن
پرسش: اعضا و جوارح رنج عذاب را می کشند؟
پاسخ: نه، دست و پا که رنج نمیبرد; لذا وقتی انسان توجه ندارد او را بیهوش میکنند یا بیهوشی موضعی یا تخدیر بدنی که آمپول تزریق میکنند و این بدن را قطعهقطعه میکنند، بدن که درد را احساس نمیکند، این نفس است که احساس میکند؛ لذا وقتی آمپول بیهوشی زدند یا بیهوشی موضعی کردند این دست را, این پا را قطعهقطعه میکنند هیچ دردی در کار نیست، احساس درد برای نفس است که اگر توجه نداشته باشد دردی نیست, اگر کسی را بیهوش کردند دست و پایش را قطع کردند این احساس نمیکند و اگر کسی هوش او به طرف جای دیگر بود، او هم احساس نمیکند. این بیانی که درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که آن تیر شکسته را از پاشنه پای حضرت در حال نماز درآوردند همین است. اگر محبّت ظاهری بتواند ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾[22] همین است. او در مورد محبّت ظاهری دست خود را میبُرند و احساس نمیکند، اگر برسد به محبّت الهی یقیناً تیر را از پایش در میآورند احساس نمیکند، نه اینکه درد بود و حضرت تحمل کرد، دردی احساس نکرد. احساس برای نفس است وقتی که نفس را بیهوش کردند و حواس نفس به جای دیگر متوجه شد این بدن را «ارباً اربا» کنند دردی در کار نیست، حالا این انصراف گاهی به صورت ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ است که در محبّت ظاهری است یا گاهی کشیدن تیر از پای حضرت امیر است که در محبّت واقعی است یا در صحنههای دیگر است؛ ولی مادامی که نفس به بدن توجه دارد دادش درمیآید، برای اینکه نفس است که ادراک میکند. فرمود: ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾.
دفاع از رسول خدا و رهاورد دین با نفی شعر و شاعری از او
چون در سوره مبارکه «یس» از وحی و نبوّت و توحید و معاد سخن به میان میآید گاهی برهان بر توحید است، گاهی بر وحی و نبوّت است و گاهی بر معاد است، مسئله معاد را اینجا به پایان میبرند، گرچه در پایان سوره مبارکه «یس» ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ﴾[23] باز سخن از معاد است و احیای نفوس است و ابدان است و امثال ذلک، اما درباره وحی و نبوّت شبههای که منکران وحی و نبوّت در حجاز داشتند این بود که گاهی میگفتند این شعر است, گاهی میگفتند کهانت است, گاهی میگفتند کذب است, گاهی میگفتند افسانه است و مانند آن و وجود مبارک حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ گاهی متّهم میکردند که شاعر است, گاهی کاهن است, گاهی ساحر است, گاهی کاذب است و گاهی مُفتری است و مانند آن.
در این بخش از وجود مبارک حضرت و همچنین از کتاب و دین او و رهآورد او دفاع فرمود که اینکه شما میگویید او شاعر است، شاعر نیست؛ در بخشهای دیگر هم از افترا دفاع کرده؛ در بخشهایی هم از کهانت و سِحر دفاع کرده و در این بخش از شعر بودن دفاع کرده است.
خدمت اسلام به شعر با نفی شعرهای خیالی و رواج نظم حکیمانه
شعری که در جاهلیّت رسم بود شعر خیالی بود؛ یعنی خیالات را, اوهام را, حرفهای غیر عالمانه را و حرفهای غیر معقول را با نظمهای خاص در تشبیه و غیر تشبیه ارائه میکردند که این کارِ رسمی اعراب آن روز بود، اسلام که آمد چندین کار کرد که این را به صورت هنر در بیاورد؛ این ظرفیت را, این لیاقت را, این ظرف را از آن مظروفهای خالی تُهی و تخلیه کند مظروف خوب در آن بریزد؛ اولاً فرمود جاهای عمومی که شما شعر میخوانید قدغن است، روز جمعه که با هم جمع میشوید خواندن شعر مکروه است, مسجد که با هم جمع میشوید خواندن شعر مکروه است. این زمان و زمین را تطهیر کرد که اینجاها خیالبافی نکنید، بعد کمکم معارف را به یاد اینها داد، دستمایه به اینها آموخت و حکیمانه اینها را پروراند، بعد ضمناً اشاره کرد که این معارف را در آن وزنها بریزید. در جریان غدیر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از نصب وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به دیگری فرمود حالا بلند شو این جریان را به نظم درآور, او بلند شد در حضور حضرت آن محتوای ولایتمداری را به قالب نظم در آورده؛[24] از همان زمان، البته قبل آن هم شروع شد کمکم شعرها وضع خاصّی پیدا کردند اگر لَبید گفت:
«أَلَا کُلُّ شَیْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلٌ ٭٭٭ وَ کُلُ نَعِیمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِلٌ»
حضرت فرمود: «أَصْدَقُ کَلِمَةٍ قَالَتْهَا الْعَرَبُ کَلِمَةُ لَبِیدٍ»[25]قول لبید است.
بنابراین اگر هنری هست؛ مثلاً کسی خطّ خوبی دارد و جامعهای خطّاط خوب دارد نباید بگوییم خطّ خوب بد است باید مطالب خوب را به او آموخت که او با خطّ خوب ارائه کند، اگر کسی ذوق شعری دارد با نظم خاص شعر میگوید مطالب معقول را باید یاد او داد که او به صورت نظم در بیاورد.
نمونهای از تلاش علمای دین در حفظ آبروی شعر
آبروی شعر را بزرگان ما حفظ کردند مثلاً علامه بحرالعلوم با گفتنِ آن دُرّه نجفیه در بحثهای فقهی به نظم آبرو داد، مرحوم حکیم سبزواری فلسفه را به نظم در آورد آبرو داد, مرحوم آقا شیخ محمدحسین غروی اصفهانی کمپانی تحفةالحکیم نوشت فلسفه را به نظم درآورد, ابنمالک نحو را به صورت نظم عربی درآورد و آبرو داد, شهید آقا شیخ فضل الله نوری او بخشی از فقه را به صورت نظم درآورد به شعر آبرو داد, در پایان من لا یحضره الفقیه مرحوم ابنبابویه قمی آنجا ایشان چند جمله دارند میگویند این از کلماتی است که قبل از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی این کلمات را نگفت, چند جمله را میشمارند «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ»[26] این «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ»؛ یعنی الآن تنور گرم است نان ببندید، این جمله «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ» را قبل از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی نگفت، یکی از جملههایی که قبل از آن حضرت کسی نگفت این است که «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً»[27] آنگاه اشعاری نظیر سنایی, ملای رومی, حافظ, اینها را مرحوم مجلسی اول در شرح من لا یحضره الفقیه[28] میشمارند که اینها به وزن آبرو دادند.
علم نبودن شعرهای خیالی نزد خواجه طوسی و علامه حلی(رضوان الله علیهما)
مستحضرید شعر خیالی علم نیست؛ شما حتماً در بخشهای الجوهر النضید توجه کردید، مرحوم خواجه هم متن منطق را نوشت, هم متن کلام را, متن منطق ایشان همان منطق التجرید است که مرحوم علامه شاگرد ایشان شرح کرده به نام الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، کلام را نوشت مرحوم علامه شرح کرده که کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد که بعد گفتند حالا شما میگویید ما مثل او در عصر او ندیدیم این کلمه عصرِ او زاید است مگر مثل خواجه قبلاً بود یا بعداً کسی آمد؟ مرحوم خواجه در متن منطق التجرید مسئله برهان را صناعت علمی میداند، مسئله جدل را صناعت علمی میداند, مسئله خطابه را صناعت علمی میداند؛ در این صناعات خمس وقتی نوبت به شعر میرسد میگوید: «فی صناعة الشعر» نمیگوید «صناعةٌ علمیة». تفطّن مرحوم علامه در شرح منطق التجرید این است که چرا خواجه درباره برهان میگوید صناعت علمی, درباره جدل میگوید صناعت علمی, درباره خطابه میگوید صناعت علمی, به شعر که رسیده میگوید: «صناعة الشعر»[29] و نمیگوید صناعت علمی, علامه میگوید این خیالبافی که علم نیست و به برهان تکیه نمیکند؛ اگر وزن آمده و اگر موزون خوب آمده و اگر معارف بلند در قالب شعر ریخته شد آن وقت میشود صناعت علمی.
رواج نظم حکیمانه میان اعراب و ترکها و ایرانیها
بعد میگوید این شعر با این وزن در ایران, در ترکیه و در بین اعراب، بین این سه قوم شعر با این وزن رواج داشت؛ ولی در یونان، در بین عِبریها, در بین سریانیها شعر با وزن و عروض و قافیه خاصّی که ما داریم رواج نداشت، شعر آنها اشبه به نثر بود؛ نظیر همین شعر نویی که اخیراً رواج پیدا کرد؛ یعنی یونانیها, سریانیها, عبریها شعرهایشان همین شعرهای شبیه شعر نو بود، شعری که وزن داشته باشد حسابِ عروض و قافیه در آن باشد این در بین ایرانیها و آذریزبانها و اعراب بود و خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه امینی را شما میبینید این یازده یا دوازده جلد الغدیر بخش مهمّ آن همین ادبیات شعری است، احادیث آن به اندازه این شعرها نیست؛ این شعر و این ادبیات و این قصاید علمی توانست فضای ولایت را در طیّ این قرنها حفظ کند. چند حدیث مرحوم علامه امینی در الغدیر ذکر کرده؟ اما چندین صفحه شما میبینید با ادبیات همراه است.
مخاطب بودن اندیشه انگیزه در نظم حکیمانه علت تأثیرگذاری آن
این ادبیات انگیزهای است که با اندیشه همراه است؛ یعنی شما میبینید وقتی مطلبی را یک خطیب بیان میکند وقتی به صورت نثر بیان میکند یک اثر دارد، وقتی همان را به صورت نظم بیان میکند اثر مضاعف دارد؛ آنجا که به صورت نثر بیان میکند اندیشه ما مخاطب است, آنجا که به صورت نظم بیان میکند هم اندیشه و هم انگیزه ما اثر دارد، مخصوصاً اگر با یک آهنگ خوبی هم خوانده شود. فرمود آن شعری که شما میگویید ما که یادش ندادیم, یک; ـ این شاگرد ماست ـ شایستهٴ او هم نیست, دو; در تعبیر قرآن کریم کسی که عاقل نیست در حوزه خیال کار میکند خدا از او به «مُختال» یاد میکند قبلاً هم ملاحظه فرمودید ما تخیّل داریم به باب تفعّل, اختیال داریم باب افتعال, قرآن این باب افتعال را به کار برد؛ ولی باب تفعّل را به کار نبرد ﴿وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[30]«مختال» همین اختیال و خیالباف و خیالزده است، کسی که حرف عقلی ندارد و قابل برهان نیست؛ هَجو, مدح, ثنا و ذمّ او همه آنها در محدوده خیال است، اما اگر «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً» بود هم اندیشه و عقل نظر لذّت میبرد, هم انگیزه و عقل عمل لذّت میبرد; لذا اثربخشی آن بیشتر است. آن زمانی که اسلام آمده و فرمود شما این معارف را در قالب آن وزنها بگذارید شعرای فراوانی پیدا شدند که توانستند همان معارف را به صورت نظم در بیاورند. اینکه فرمود: ﴿الشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ﴾[31]﴿أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ﴾[32]همان شعرهای جاهلی و خیالپرور بود; لذا یک عدّه را که استثنا کرده؛ یعنی ما معارفی به اینها یاد دادیم، محتوای خوب به اینها یاد دادیم، بعد این شده حسّان[33] بعد جریان غدیر را مطرح کرده خب آنجا ممکن بود با نثر به پیشگاه حضرت تهنیت عرض کند؛ ولی با نظم اثر و حفظ آن بیشتر است.
[1]اسراء/سوره17، آیه36.
[2]پیام امام امیرالمومنین علیها السلام، ناصرمکارم شیرازی، ج7، ص747.
[3]نور/سوره24، آیه24.
[4]شرائع الإسلام، المحقق الحلی، ج4، ص917.
[5]فصلت/سوره41، آیه21.
[6]شرح الاصول الکافی، الملا صالح مازندرانی، ج10، ص215.
[7]کهف/سوره18، آیه49.
[8]نباء/سوره78، آیه26.
[9]نمل/سوره27، آیه89.
[10]انعام/سوره6، آیه160.
[11]فاطر/سوره35، آیه44.
[12]سبا/سوره34، آیه45.
[13]لسان العرب، ابن منظور، ج6، ص126.
[14]قیامه/سوره75، آیه37.
[15]انفطار/سوره82، آیه10.
[16]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.
[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص578.
[18]بقره/سوره2، آیه65.
[19]بقره/سوره2، آیه117.
[20]روم/سوره30، آیه55.
[21]حج/سوره22، آیه5.
[22]یوسف/سوره12، آیه31.
[23]یس/سوره36، آیه78.
[24]مجمع البیان، ج3، ص325.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص295.
[26]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص377.
[27]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص379.
[28]روضة المتقین، ج13، ص8.
[29]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص1936،.
[30]حدید/سوره57، آیه23.
[31]شعراء/سوره26، آیه224.
[32]شعراء/سوره26، آیه226.
[33]کتاب سلیم بن قیس، محمدباقرالانصاری، ج1، ص355.
تاکنون نظری ثبت نشده است